کافه تلخ

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

ویژگی های زبان دینی






ویژگی های زبان دینی


دراين قسمت، به‌برخي ويژگي‌هاي زبان اشاره كرده‌ام و در ادامه، از دو قلمرو «زبان ابزاري» و «زبان ادبي» ياد كرده‌ام و كاربرد متفاوت اين دو.


سپس به بيان برخي ويژگي‌هاي زبان ديني پرداخته‌ام. از جمله اينكه زبان ديني با طرح چشم‌اندازي براي فرجام انسان، از حوزه زبان ابزاري و حتي ادبي معمولي فراتر مي‌رود. همچنين از اين نگاه، زبان ديني زباني تمثيلي، استعاري ونمادين است كه با زبان علمي تفاوت دارد.





تعريف زبان در قلمرو دين


تعريف عمومي از زبان:


1- در تعريف‌ زبان آمده‌ است‌ كه:‌ زبان‌ عبارت‌ است‌ از وسيله‌ي‌ صوتي‌ منظمي‌ كه‌ انسان‌ براي‌ ارتباط‌ با همنوع‌ خود به‌ كار مي‌برد.[1]


2- زبان‌ وسيله‌اي‌ براي‌ انديشيدن‌ است‌. يعني‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ انسان‌ در هنگام‌ انديشيدن‌ و فكر كردن‌، به‌ نوعي‌ در خود و با خود گفتگو مي‌كند، و همان‌گونه‌ كه‌ نمي‌توان‌ چيزي‌ را خارج‌ از مكان‌ و زمان‌ تصور كرد، همچنين‌ نمي‌توان‌ بدون‌ نشانه‌ها و نمادهاي‌ زباني‌ فكر كرد. به تعبير ديگر، انديشيدن يا «تفكر» نوعي تعامل آگاهانه‌ي ذهن و زبان با جهاني است كه آدمي در آن زندگي مي‌كند. بنا براين، زبان ‌تنها براي ارتباط با همنوع و آگاهي يافتن يكي از ديگري نيست، بلكه براي آگاهي يافتن از چند و چون جهاني كه آدمي در آن زندگي مي‌كند هم هست.


3- چه آنکه نام‌ها را بخش مهمي از فرآورده‌هاي دروني زبان بشماريم، و چه آنکه فرآورده های فرهنگ، به هرحال مي‌توان گفت كه آدمي با آموختن و به‌كارگيري نام‌ها مي‌تواند جهان درهم تنيده و يك پارچه‌ي خويش را تكه تكه نموده و به صورت اجزاي متفاوت و جدا از هم به تصور درآورد.[2]


4- در هنگام انديشدن، زبان مي‌تواند امانت دار واقعيت عيني نباشد، يعني در اين هنگام «زبان – انديشه»، اسيرِ وقايع، روابط و مصداق‌هاي عيني جهانِ پيرامون نيست و مقيد به‌آن نيست كه دريافت‌هاي ذهن از جهان عيني را با همان چينشي به تصور آورد كه در واقعيت بوده است. ما مي‌توانيم در ذهن خود، اشياء را جابجا كنيم، مي‌توانيم جاي بسياري چيزهايي كه در عالم واقع وجود دارند و خوشايند ما نيستند با چيزهاي ديگري كه دوست داريم عوض كنيم. مي‌توانيم با جابجايي تصوير همين چيزهايي كه از عالم واقعي گرفته‌ايم جهاني بي‌گزند و مدينه‌ي فاضله‌اي در عالم خيال بسازيم و سپس اين جهان بي‌گزند را در قالب زبان گفتاري يا نوشتاري، براي ديگران هم بيان كنيم. از اين طرح‌ها كه ساخته و پرداخته‌ي زبان- انديشه است گاهي مي‌توان به عنوان «چشم‌انداز» نيز ياد كرد. - اصطلاح «طرح چشم‌انداز» را با اين مثال مي‌توانم بيان كنم كه وقتي انسان از آنچه در پيرامون خود مي‌گذرد راضي نيست، به‌معناي آن است كه مي‌خواهد محيط زندگي، يا موقعيت خود را دراين جهان به‌گونه ديگري كه در ذهن تصور مي‌كند تغيير دهد. از اين جهت ابتدا جاي چيزها را و نوع روابطي را كه در جهان واقعي است در ذهن خودتغيير مي‌دهد. يعني چينش تازه‌اي را در اين تصوير ذهني ايجاد مي‌كند كه در واقعيت اين گونه نيست، بعدا اين تصوير ذهني را به‌بيان درمي‌آورد. مجموع اين فرايند را مي‌توان خلق چشم انداز ناميد.


بنا براين اصطلاح «چشم‌انداز» در اين نوشته‌ها به معناي چشم‌اندازهاي واقعي و عيني نيست بلكه چشم‌اندازهاي آرماني و همچنين مدينه‌هاي فاضله‌اي هم مورد نظر است كه در افق انديشه‌ها طلوع مي‌كند.


بنا برآنچه گذشت، براي تعريف زبان در اين نوشتار ـ از اين منظر كه مورد پژوهشِ ما است‌ـ مي‌توانم به سه نكته اشاره كنم كه عبارتند از:


1- زبان وسيله‌اي براي ارتباط با همنوع.


2- زبان تكيه‌گاه انديشه


3- زبان وسيله‌اي براي طرح چشم‌انداز.


زبان ابزاري و زبان ادبي


تا هنگامي كه دستگاه زبان به‌عنوان وسيله‌اي براي برآوردن نيازهاي روزمره، و گفتگوهاي معمولي مورد استفاده قرار مي‌گيرد، مي‌توان از آن به عنوان «زبان‌ِابزاري» نام برد. يعني در اينجا، زبان وسيله‌اي وابزاري است براي ارتباط با همنوع خويش در مورد وضع موجود و تعريف و بيان آنچه هست يا براي برآورده كردن نيازهاي عيني، معمولي، رايج، و محسوس. چينش واژگان و پديد آوردن جملات در «زبان ابزاري» به‌گونه‌اي است كه در حد امكان، كلمات و جمله‌هاي توليد شده، با نظم و قانونمندي‌ها و مصداق‌هاي موجود در جهان واقعي منطبق باشد. در هنگامي كه ما از زبان ابزاري استفاده مي‌كنيم، تلاش مي‌كنيم تا چينش واژگان در كلام، تصويري نسبتا گويا از همان چيزي فراهم آورد كه فكر مي‌كنيم در جهان واقعي موجود است. مثلا هنگامي كه كسي نشاني خانه‌ يا محل كاري را از ما مي‌پرسد و ما پاسخ مي‌دهيم، در اين پرسش و پاسخ از زبان ابزاري استفاده كرده‌ايم. از اين منظر، «زبان علمي» را هم مي‌توان در قلمرو زبان ابزاري تعريف كرد. زيرا عالِم در زبان علمي تلاش مي‌كند تا واقعيتِ عالَم و جهان را آنگونه كه هست بشناسد و به بيان در آورد.


اما هنگامي كه قطعه ی «خانه‌ي دوست كجاست» سهراب را مي‌خوانيم در‌مي‌يابيم كه چينش واژگان و ترتيب نشاني دادن‌ها به‌گونه‌اي است كه گوينده، ذهن مخاطب را از عالم واقع عبور داده و نشاني جهان ديگري را بيان مي‌كند كه چنان جهاني شايد هنوز در عالم واقع پديد نيامده است. بهره گرفتن از استعاره و نماد در اين مرحله، نشان مي‌دهد كه زبان از حالت ابزاريِ صرف عبور كرده و به‌زبانِ هنر، شعر و ادبيات تبديل مي‌شود، زبان را در اين قلمرو «زبان ادبي» می خوانیم.


چگونگي پديد آمدن زبان ادبي، از برخي جهات مانند اتفاقي است كه در رؤيا براي انسان پيش مي‌آيد. اما اين نكته قابل تامل است كه استعاره‌ها ونمادهايي كه يك زبان براي خلق چشم‌انداز از آن استفاده مي‌كند، معمولا از چيزهاي شناخته شده ورايجي است كه در همان حوزه‌ي زيست ‌محيطي براي مخاطب هم شناخته شده است. يعني اهل زبان، با واژگاني بيگانه و نامانوس مواجه نيستند بلكه همان زبان روزمره كه زباني ابزاري محسوب مي‌شود در چينشي متفاوت از آنچه در عالم واقع هست، به زباني ادبي، هنري، و در مرحله‌اي فراتر، به‌زبان‌ِديني تبديل مي‌شود.


خزانه‌ي واژگان و لغات زبان ادبي چيزي متفاوت و فراتر از خزانه‌ي واژگان زبان ابزاري نيست بلكه زبان ادبي از همان الفاظي بهره مي‌گيرد كه قبلا در زبان ابزاري كاربرد داشته و اهل زبان با آن الفاظ آشنا بوده و كاربرد آن الفاظ را در ارتباط با عالم واقع مي‌دانند. اتفاق مهمي كه در زبان ادبي مي‌افتد اين است كه صورت‌بندي جديدي در چينش واژگان و جملات پديد مي‌آيد و اين صورت‌بندي جديد به آفرينش چشم اندازي تازه منجر مي‌شود. به همين جهت واژگان و الفاظ، در قلمرو زبان ادبي، با آنكه رشته‌هاي معنايي خود را با مصداق‌هاي عيني در جهان واقعي حفظ مي‌كنند در عين حال ارتباط خود را با اين مصداق‌هاي عيني و مادي كمرنگ كرده و به استعاره‌ها و مجازها تبديل مي‌گردند. يعني به‌نظر مي‌رسد كه آفرينش هر چشم‌اندازي اعم از ديني و غير ديني، جز با استعاره و مجاز ميسر نمي‌شود.


زبان ديني


اگرچه موقتا مي‌توانيم زبان ديني را هم در قلمرو زبان ادبي قرار دهيم اما به‌نظر مي‌رسد اين تعريف براي زبان ديني از برخي جهات نارسا باشد. زيرا زبان ديني تنها به رابطه‌ي انسان با همنوع خود، يا انسان با جهاني كه در آن زندگي مي‌كند خلاصه نمي شود، بلكه رابطه‌ي خدا و انسان را نيز را شامل مي‌گردد. منظورم از «خدا» اقنومي نامتعيين و فراتر از سازوكار «زبان ـ انديشه» است.


به تعبير ديگر، از نگاه ديني، منشاء كلام رسولان، صرفا ساز و كار حالات شخصي و بازتاب يافته‌هاي اكتسابي از محيط زندگي نيست.[3] بلكه از قلب آنان دريچه‌اي به فراسويي ديگر گشوده مي‌شود و طرح كلي چشم‌انداز تازه، از آن فراسو به قلب رسولان متبادر مي‌گردد. [4]


از اين رابطه در قرآن به عنوان «وحي» ياد شده است. يعني «وحي» رامي‌توان از مشخص‌ترين نوع رابطه‌ي خدا با رسولان شمرد. اما اينكه زبان وحي همان زبان گفتاري يا نوشتاري باشد جاي تامل فراوان است. [5]


آن‌گونه كه از مضامين ديني و متون مقدس بر‌مي‌آيد، وحي از جانب خداوند معمولا در قلمرو زبان رؤيا قرار مي‌گيرد و پيش از آنكه در قالب زبان گفتاري و شنيداري باشد، واقعه‌اي «ديداري» است.[6] يعني شايد رسولان آن چشم‌انداز غيب را نه در قالب صوت و گفت كه در قالب تصوير مي‌بينند. به‌همين مناسبت در مجموعه‌ي عهد عتيق، از رسولان معمولا به عنوان «رائي» ياد شده است. احتمالا مولوي به همين نكته اشاره دارد كه مي‌گويد:


اي خدا جان را تو بنماي آن مقام---- كاندرآن بي حرف مي‌رويد كلام


به‌نظر مي‌رسد چگونگيِ تبديل شدن تصويرهاي رؤيا به زبان گفتاري در كلام رسولان از چالش برانگيزترين مباحث زبان ديني بوده و هست و بسي محتمل است كه «تاويل» در اين رابطه نقشي اساسي داشته باشد. از اين جهت مي‌توان زبان ديني را به دو قلمرو كاملا متفاوت تقسيم كرد. يكي زبان وحي كه رابطه‌ي خدا و رسول است و ديگري زبان گفتاري كه رابطه‌ي رسولان و مردم را سامان مي‌دهد. يعني همان دستگاه صوتي منظمي كه مردم بوسيله‌ي آن با هم ارتباط برقرار مي‌كنند و رسولان نيز با استفاده از همان زبان گفتاري، پيام خداوند را به آدميان مي‌رسانند.


در تاريخ ديني به‌ويژه دوره‌هايي را سراغ داريم كه برخي رسولان براي ارائه‌ي پيام وحي، غير از زبان گفتاري، از زبان موسيقي و حتي از حركات تجسمي و نمايشي هم سود جسته‌اند. مزامير داود كه در مجموعه‌ي عهد عتيق آمده داراي گزارش‌هاي آشكاري است از به‌كار گيري انواع سازها و غنا بخشيدن به زبان گفتاري به وسيله‌ي زبان موسيقي. همچنين در پاره‌اي موارد زبان گفتاري با حركات تجسمي و نمايشي همراه مي‌شده است. بنا به گزارشي كه عهد عتيق از نبوت حزقيال بيان مي‌كند، حزقيال بنا به دلايلي، ناگزير است پيام خود را كه پيشگويي فرار و آوراگي است، در قالب نوعي نمايشنامه در برابر مشايخ و بزرگان قوم به صحنه بياورد و خود آن را اجرا كند.[7]


اگرچه برترين وسيله‌اي كه براي ارتباط با هم داريم همين دستگاه صوتي منظم است اما زبان آنگاه بيشترين امكانات خويش را بروز مي‌دهد كه «گفتاري» باشد و گوينده در مواجهه‌اي روياروي با شنونده قرار گيرد. در اين حالت است كه حركات دست، تغيير خطوط چهره‌ي گوينده، نوع نگاه، زير و بم و تكيه‌هاي صوتي بر روي واج‌هاي خاص،‌ و بسي حالات ديگر، بخش‌هاي مكمل زبان را تشكيل مي‌دهند.


اين موارد چيزهايي هستند كه زبان مكتوب فاقد آن است. بنا براين بسي محتمل است كه در روند مكتوب شدن گفتار و غيبت گوينده، بخش مهمي از پيامي كه صورت مكتوب پيدا مي‌كند، از ميان برود مگر آنكه مخاطب تصوير روشني از گوينده‌ي كلام در ذهن خود پديد آورد. شايد به همين‌دليل باشد كه قرآن مكتوب شده را بدون محمد رسول، دشوار مي‌توان تصور كرد. در عين حال بازهم مشكلي كه در اينجا پديد مي‌آيد اينكه از كجا معلوم كه اين تصوير نگاري ذهني واقعا هماني باشد كه گوينده داشته است؟ همين‌جا است كه زبان گفتاري با زبان مكتوب متفاوت مي‌شود.


در زبان گفتاري، حتي آنجا كه گوينده و مخاطب در مواجه‌اي حضوري باشند باز هم تضميني در كار نيست كه شنونده همان چيزي را از كلام گوينده درك كند كه واقعا مقصود گوينده بوده است. اين‌ موارد در حوزه‌ي هرمونوتيك مدرن مباحث دراز دامني را پديد آورده و احتمالا شما شايد بهتر از من بدانيد كه در اينجا مجالي براي ورود به آن نيست.


در عين حال و با همه‌ي اين پيچيدگي‌ها، به‌نظر مي‌رسد كه راه‌ ديگري هم هست تا از آن طريق بتوان تاوبل هر آيه‌اي از آيات كتب مقدس را فهم كرد. در اين راه با دو قلمرو متفاوت اما مرتبط مواجه مي‌شويم. نخست فهم ويژگي‌هاي فني،‌ تاريخي، و جغرافيايي زباني كه به هنگام بعثت رسولي در ميان مردم رايج و شناخته شده بوده است. مثلا براي فهم زبان قرآن ناگزير هستيم تا در حد امكان، ويژگي‌هاي زبان و ادبيات عرب حجاز را در روزگار بعثت مورد پژوهش و شناسايي قرار دهيم. دانش زبان‌شناسي تاريخي در اين زمينه مي‌تواند به ما كمك زيادي كند. اين پژوهش اگر چه لازم است اما كافي به‌نظر نمي‌رسد. قلمرو ديگری كه درك ما را از مكتوب مقدس بیشتر می کند،‌ باز شناسی همدلانه‌ي راهي است كه رسولان پيمودند. به گمان من از نخستین گام ها در این بازشناسی، یکی هم آشنايي با زبان رؤيا است.


علی طهماسبی


(ادامه دارد)














[1] - در هر دستگاهِ زباني‌ تعداد معدودي‌ حروف‌ وجود دارد كه‌ به‌ آن‌ حروف‌ الفبا گفته‌ مي‌شود. از كنار هم‌ قرار دادن‌ حروف‌ واژه‌ پديد مي‌آيد، و هنگامي‌ كه‌ واژگان‌ طبق‌ قواعد خاصي‌ در كنار هم‌ قرار گيرند اولين‌ واحد كامل‌ زبان‌ شكل‌ مي‌گيرد كه‌ به‌ آن‌ «جمله‌» مي‌گويند. در اين‌ تعريف‌ از تعداد محدودي‌ حروفِ صامت‌ و مصوت‌، تعداد نسبتاً زياد اما محدودي‌ واژه‌ پديد مي‌آيد و اهل‌ هر زباني‌ مي‌توانند از كنار هم‌ قراردادن‌ واژگان‌ كه‌ به‌ هر حال‌ تعدادشان‌ محدود است‌ تا بينهايت‌ جمله‌ پديد آورند. بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ «زبان‌ عبارت‌ است‌ از تعداد نامحدودي‌ جملات‌ كه‌ از تعداد نسبتاً محدودي‌ واژگان‌، با اِعمال‌ قواعدي‌ خاص‌ توليد مي‌شود» . به‌ تعبير ديگر مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ به‌ همان‌ گونه‌ كه‌ انسان‌ در شرايطي‌ قرار دارد كه‌ مي‌تواند تا بي‌نهايت‌ جمله‌ توليد كند، همچنين‌ مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ انسان‌ مي‌تواند در برابر بي‌نهايت‌ معاني‌ متفاوت‌ قرار گيرد.





[2] - نگاه كنيد به بخش فرهنگ واژگان، مقاله‌ي مربوط به «اسم»





[3] - نگاه كنيد به آيات اول تا پنجم سوره‌ي نجم (سوره‌ي53) به‌ويژه آيه سوم


[4] - نگاه كنيد به واژه‌ي «فلب» در بخش فرهنگ واژگان





[5] - نگاه كنيد به مقاله‌ي: «وحي اشاره به درست‌ترين تصوير» اهميت اين مقاله در فهم آنچه اينجا مي‌نويسم بسيار زياد است.


[6] - باز هم علاوه بر مقاله‌ي وحي همچنين نگاه كنيد به ادامه‌ي آيات سوره نجم به ويژه آيات 11 و 12





[7] - و كلام خداوند بر من نازل شده گفت:(... .) اسباب خود را مثل اسباب جلاي وطن در وقت روز پيش چشمشان، بيرون آور، و شامگاهان مثل كساني كه براي جلاي وطن بيرون مي‌روند بيرون شو. و شكافي براي خود در ديوار به حضور ايشان كرده و از آن بيرون ببر. و در حضور ايشان آن را بر دوش خود بگذار و در تاريكي بيرون ببر. و روي خود را بپوشان تا زمين‌را نبيني....


در بخش ديگري از همان گزارش آمده است:


نان خود را با ارتعاش بخور،‌ و آب خويش را با لزره و اضطراب بنوش و به اهل زمين بگو خداوند در باره‌ي سكنه‌ي اورشليم و اهل زمين اسرائيل چنين مي‌فرمايد كه نان خود را با اضطراب خواهند خورد و آب خود را با حيرت خواهند نوشيد.... (بخش‌هايي از باب دوازدهم كتاب حزقيال)


علی طهماسبی