12 - 1- وحی و زبان رویا
چكيده:
در اين بخش، اشارهاي هست به رابطهي «رؤيا» و «وحي» و اينكه «رؤيا» بيشتر واقعهاي ديداري است و چون رؤيا بيننده بخواهد رؤياي خود را براي ديگران تعريف كند، ناگزير به صورت گفتار در ميآيد كه آن گفتار را حديث هم ميگويند.
رؤيا، دريچهاي به قلمرو وحي
بهروايت متون ديني، بسياري از رسولان را «رائي» هم ميگفتند. در اين متون، «رائي» يعني كسي كه در خواب، از سوي خداوند واقعهاي به او نموده ميشود. كساني مانند ابراهيم، يعقوب، يوسف، حزقيال، دانيال، اشعياء و... از اين رسولان هستند. در قرآن اشاراتي هست مبني بر اينكه ابراهيم، صحنههاي ذبح فرزند را در خواب ميبيند [1] . در تورات هم ميبينيم كه خداوند معمولا از طريق رؤيا با ابراهيم سخن ميگويد. حتي مهمترين واقعهاي كه در تورات به نام عهد خداوند با ابراهيم از آن ياد شده، از طريق «رؤيا» بوده است [2] . از آيات قرآن چنين بر ميآيد كه وحي به محمد رسول نيز، از طريق همين رؤياها بوده و محمد صاحب رؤياهاي صادقهاي از اين دست بود. در آيات اول تا بيستم سورهي نجم «وحي» را صراحتا واقعهاي ديداري توصيف ميكند كه سخن گفتن محمد در بارهي آيات خداوند، مبتني بر آن وقايع ديداري بوده است.
اين نشانهها - كه باز هم به آنان باز خواهم گشت- مرا بر آن ميدارد كه براي آشنايي با چگونگي قلمرو «وحي» ميتوان از مبادي آن، يعني از واقعهي«رؤيا» آغاز كرد.
اهميت طرح «رؤيا» در ارتباط با «وحي» يكي هم اين است كه تجربهي «رؤيا»، به هرحال تجربهاي انساني، عمومي، و تكرار شونده در همهي دورههاي تاريخي بشر و براي همهي آدمها بوده و هنوز مردمان بسياري هستند كه با رؤياهاي خود ارتباطي جدي و معنايي دارند. اگرچه ميان تجربهي رسولان و مردم عادي تفاوتهايي بسيار جدي و اساسي ميتواند وجود داشته باشد. اين تجربهها، در ميان مردم عادي، معمولا معطوف به مسائل شخصي و خصوصي بوده است. اما بهتناسب جايگاه افراد در جامعه و بهتناسب دغدغهاي كه نسبت به سرنوشت ديگران و آينده پيدا ميكنند، دامنهي رؤياها نيز گسترش مييابد.
«رؤيا» در ماندگارترين داستانها و اسطورههاي بشري هم، نقشي كليدي و اساسي داشته است. چندانكه مهمترين شخصيتهاي اسطورهاي، مانند شخصيتهاي ايلياد در اثر هومر و همچنين شخصيتهاي شاهنامهي فردوسي، با «رؤيا» سر و كار دارند و در هنگام بيخبريها، يا ترديدها، «رؤيا» به سراغ آنها ميآيد و از واقعهاي خوب يا از فاجعهاي نادلپذير آگاهشان ميكند.
در نگاه پيشينان، «رؤيا» بيشتر به ديدن وقايعي در خواب گفته ميشد كه داراي پيامي براي آينده، و در ارتباط با سرنوشت انسان و جامعه باشد. يكي از سورههايي كه انواعي از رؤياها در آن ياد شده سورهي يوسف است. در اين سوره از رؤياهايي ياد شده كه جنبهي شخصي هم دارد مانند رؤياي آن دو رفيق زنداني يوسف كه در يكي پيام مرگ بينندهي رؤيا بود و در ديگري پيام نجات [3] . همچنين رؤياي فرعون كه پيام آن مربوط به واقعهاي بود كه همهي مردم مصر را در بر ميگرفت. در همان سورهي يوسف، خوابهايي كه فاقد پيامي سرنوشت ساز و جدي باشد، «اضغاث احلام» ناميده شده است [4] . اين تركيب «اضغاث احلام» را قرآن از زبان تعبير كنندگان رؤيا كه به دبار فرعون بودند نقل ميكند.
به روايت تورات و قرآن، فرعون واقعهاي را در خواب ديده بود كه هفت گاو فربه و نيك صورت از نيل بيرون ميآيند و سپس هفت گاو زشت و لاغر از پي آن باز هم از نيل بيرون ميآيند و آن هفت گاو فربه را ميبلعند. اين تصوير، به هرحال تصويري هراسناك است و بينندهي رؤيا را گرفتار هراس ميكند كه شايد واقعهي شومي در راه باشد. اما هنوز فرمانرواي مصر از هول و هراس رؤياي نخستين بيرون نيامده كه باز واقعهي ديگري در خواب بهاو نموده ميشود كه هفت سنبلهي شاداب و سالم از ساقهاي ميرويد، و سپس هفت سنبلهي لاغر و پژمرده از راه ميرسد و آن هفت خوشهي شاداب را فرو برده و نابود ميكنند.
هنگامي كه پيام رؤيا با يك معناي واحد در دو تصوير متفاوت به سراغ رؤيا بين ميآيد، ميتواند به اين معنا هم باشد كه حتما واقعهاي در راه است و رؤياي دومي در واقع تاييدي و تاكيدي بر صادق بودن پيام رؤياي اولي است. يوسف هم در بارهي فرجام و آيندهي خويش به همينگونه دو بار خواب ميبيند با دو تصوير متفاوت اما داراي معنا و محتوايي يگانه [5] .
زبان رؤيا معمولا در افق بالاتري از آگاهي معمولي قرار دارد. به همين جهت فرعون خود قادر به فهم و تحليل اين رؤياها نيست، اما هراسي گنگ از ديدن اين صحنههاي پياپي براي او پديد آمده است. به روايت تورات:
«صبحگاهان، دلش به هراس افتاد، فرستاد و همهي جادوگران و جميع حكيمان مصر را خواند، و فرعون خوابهاي خود را به ايشان باز گفت، اما كسي نبود كه آنها را براي فرعون تعبير كند.»(پيدايش،باب41،آيه8)
در روايت قرآن هم آمده است كه پادشاه گفت:
«اي بزرگان، اگر تعبير كنندگان رؤيا هستيد، در بارهي رؤياي من نظر دهيد. گفتند اين «اضغاث احلام» است و ما در تاويل «احلام» دانشي نداريم.»(يوسف آيهي43 و 44)
«اضغاث» جمع «ضغث» است، ضغث به معني امر مختلط و در آميختن چيزهاي ناهمگن با يكديگر است، صحنههاي درهم و برهم و آشفته، يا پيراهن يا پارچهاي كه خوب شسته و تميز نشده باشد و هنوز لكههايي بر آن باقي مانده باشد.
به نظر ميرسد اضغاث در اين آيه اشاره به ذهني آشفته دارد كه شايد پيامي از غيب را با وقايع ديگر رواني و با تصويرها و نمادهاي ديگري كه از قبل در ناخودآگاه انباشته شده، در ميآميزد، و تصوير عجيب و غريبي پديد ميآورد تا آنجا كه تشخيص پيام اصلي رؤيا را براي صاحب رؤيا و براي تعبير كنندهي رؤيا دشوار و گاه ناممكن ميكند. «احلام» نيز به همان رسوباتي گفته ميشود كه بر پردهي خيال نقش بسته است. همچنين همهي دعواها و سر و صداهاي روزي را كه آدمي پشت سر نهاده، در خواب دو باره جان ميگيرند، بسا تمايلات سركوب شده كه در خواب ميدان تاخت و تاز پيدا ميكنند، و بسا خاطرههاي روزگاران كهن، كه همچون غولهايي ناشناخته در ما بيدار ميشوند. حتي هنگامي كه موقعيت فيزيكي و جسماني شخصي كه در خواب است، با مشگلي همراه باشد و حواس آدمي را تحت تاثير خود قرار دهد، آن مشكل هم به نحوي بخشي از واقعهي رؤيا ميشود. اين درهم آميختگيها از بارهايي كه بر ذهن تحميل ميشود را ميتوان همان «اضغاث احلام» ناميد.
در داستان فوق، اگرچه تاويل كنندگان، ابتدا رؤياي فرعون را تلويحا رؤيايي فاقد معنايي مشخص ذكر كرده بودند، اما يوسف كه - به تعبير قرآن - داراي علم «تاويل احاديث» [6] بود، رؤياي فرعون را معنا دار يافت، و پيام آن رؤيا را براي فرستادهاي كه از سوي فرعون به زندان آمده بود، بازگفت.
از بررسي موارد فوق، لااقل به دو نتيجهي مشخص ميتوان دست يافت. اول اينكه از نگاه ديني، «رؤيا» به معناي «ديدن» است و اين با «شنيدن» شايد تا اندازهاي متفاوت باشد و نتيجهي دوم اينكه «رؤيا» ميتواند حامل وعدهاي تحقق يابنده (پيامي راست) باشد و ميتواند پيامي دروغ و فريبنده را القاء كند. در ادامه، به هر كدام از دو مورد ياد شده اشارهاي شده است.
1- رؤيا به معناي ديدن يا شنيدن؟
نكته قابل تأمل در اينجا آن است كه «رؤيا» به معني «ديدن» است، نه «شنيدن». يعني اينكه در واقعهي رويا، «تصوير»ها حامل پيام هستند. اما در اينجا پرسشي هم پديد ميآيد، چگونه صحنههاي ديداري با معيارهاي زبان در ذهن تنظيم و تفصيل ميشوند؟ يا اينكه چگونه هركدام از تصويرها، واژگان مربوط به خود را با سرعت پيدا ميكنند؟. آيا آدمي ميتواند چيزي را تصور كند، يا ببيند و آن چيز هيچ واژهاي را در ذهن تداعي نكند؟ منظورم از «واژه» صرفا اسم يك چيز نيست. ممكن است ما نام چيزي را ندانيم، ممكن است آن تصوير بسيار عجيب و غريب و ناشناخته باشد، اما بههرحال همانگونه كه بعدا براي تعريف كردن آن چيز عجيب كه در رؤيا ديدهايم از واژگاني مانند بزرگ، كوچك، سبز، سياه، جاندار، مرده، زنده، گرم سرد و امثالهم استفاده ميكنيم، به معناي آن است كه در هنگام ديدن آن تصوير هم، همهي اين واژگان بهما كمك كردهاند تا بتوانيم صحنهي رؤيا را ببينيم.
بهنظر ميرسد كه واژگان نقش خود را هنگامي بيشتر نشان ميدهند كه بينندهي رويا ميخواهد رويايي را كه ديده براي ديگران بيان كند. يعني در اين فرايند، واژگان كه در رؤيا جفت و جور تصويرها بودند، به امواج صوتي و زبان گفتاري در ميآيند.
ديگر اينكه اجزاء تشكيل دهندهي يك رؤيا به گونهاي در كنار هم قرار ميگيرند كه آن نظم و ترتيبي را كه در جهان واقعي داشتهاند از دست ميدهند و نظم ديگري پديد ميآورند كه متناسب با پيام رؤيا ميباشد. به عنوان مثال ميتوانم باز هم به داستان پادشاه مصر در سورهي يوسف اشاره كنم، مضاميني مانند دريا، گاو، بيرون آمدن، بلعيدن، فربه، لاغر و.. .. همه تصويرهايي برگرفته از همين جهان عيني هستند، و همهي اين تصاوير چيزهايي هستند كه هم پادشاه و هم ديگر مصريانِ آن روزگار با آن تصاوير آشنا بودهاند. اما بيرون آمدن هفت گاو فربه از دريا، و سپس بيرون آمدن هفت گاو لاغر، و بلعيده شدن گاوهاي فربهتر توسط گاوهاي لاغر، در مجموع داراي نظم و ترتيبي غير از نظم و ترتيبِ حاكم بر جهان عيني است.
«رؤيا» براي ارسال پيام خود به رؤيا بيننده، از همان تصويرهايي استفاده ميكند كه ذهن از عالم عيني انتزاع كرده است، اما اين تصويرها در عرصهي رويا با چينش متفاوتي در كنار هم قرار ميگيرند. از اين جهت، تصويرهاي رؤيا، با تصويرهايي كه از اسطورهها بيان شده، خويشاوندي و سنخيت قابل توجهي دارند. به عنوان مثال، داستان يونس، در امواج اقيانوس و رفتن او در شكم ماهي، و سپس بازگشتن به ساحل، تفاوت چنداني با مضامين رؤيا ندارد. همچنين در رؤيا قيد زمان و مكان شكسته ميشود. مثلا ما با مردگاني كه ميدانيم سالها پيش مردهاند، ديدار ميكنيم، حرف ميزنيم، و بسا رؤياهاي ديگر از اين دست. اين نيز يكي ديگر از وجوه اشتراك رؤيا و اسطوره ميتولاند باشد كه وقايع آن، مدام در ساحتهاي تازه باز آفريني ميشوند. اين موضوع را قبلا در مورد عصاي موسي و تكرار پذيري اين داستان در ساحتهاي تازهتر توضيح داده بودم.
از سوي ديگر، رؤيا داراي پيامي براي زندگي و سامان دهي به زندگي در همين جهان عيني دانسته شده است، اما از آنجا كه وقايع «رؤيا» با وقايعي كه در جهان عيني پديد ميآيد، از قوانين و قواعد مشتركي پيروي نميكنند، اين پرسش پديد ميآيد كه چگونه ميتوان آن وقايع را در جهان عيني پيگيري كرد؟ آيا رؤياي ابراهيم كه در آن تيغ بر گلوي اسماعيل نهاده بود، معنايش همين است كه در عالم بيداري عينا همان كاري را انجام دهد كه در رؤيا ديده است؟ بهنظر ميرسد تصويرهاي رؤيا، ذهن مخاطب را به واقعهاي معطوف ميكنند غير از آنچه در ظاهر مينمايند. از همينجا است كه دانش تاويل احاديث پديد ميآيد.
بهنظر ميرسد كه در زبان قرآن، تفاوت ميان واژهي رؤيا و حديث، تفاوت ميان زبان ديداري با زبان گفتاري باشد. «حديث» معمولا به گفتاري تازه، يا واقعهاي نو گفته ميشود. بهنظر ميرسد در متن قرآن، هنگامي كه كسي واقعهاي را در خواب ميبيند، اين واقعه «رؤيا» نام دارد و هنگامي كه بينندهي رؤيا همان واقعه را براي ديگري تعريف ميكند، به آن «حديث» گفته ميشود. اين تفاوت را در سورهي يوسف ميبينيم. در اين سوره يوسف داراي علم حديث دانسته شده است [7] ، يعني رؤياهايي كه زندانيان همبندش، يا پادشاه مصر براي او تعريف ميكردند قادر بود راز و معناي آن را بگشايد.
زبان رؤيا كه بيشتر ديداري است، در خلوتي بيحضور ديگران اتفاق ميافتد اما هنگامي كه بينندهي رؤيا از خلوت خود بيرون ميآيد و قصد دارد آنچه را ديده به ديگران هم انتقال دهد، ناگزير است از زبان گفتاري استفاده كند و بهنظر ميرسد كه كاربرد واژهي «حديث» براي اين مرحله باشد. يعني در فرايند انتقال رؤيا به ديگران، زبان ديداري به زبان گفتاري تغيير مييابد و اين زبان گفتاري حديث ناميده ميشود، و اين زبان اگرچه زباني گفتاري است اما با زبان گفتاري روزمره و معمولي متفاوت است، و بيشتر زباني ادبي، رمزي و اسطورهاي شمرده ميشود. به تعبير ديگر، همانگونه كه چيزها در وقايع رؤيا چينش و نظم متفاوتي نسبت به جهان عيني و بيروني دارند، زباني هم كه قرار است وقايع رؤيا را بيان كند، داراي چينش متفاوتي نسبت به زبان ابزاري روزمره است. و بيشتر به زبان اسطوره و ادبيات و شعر نزديك است.
بنا براين ميتوان گفت زباني كه از قلمرو رويا، و از وحي حاصل ميشود، در قالب زبان گفتاري و بهصورت صورت حديث در ميآيد، يعني ميتوان گفت كه «حديث» صورت نازل شدهي «رؤيا» است. و حديث اگر چه واژگان مورد نياز خود را از همين محيط اجتماعي رؤيا بيننده ميگيرد، در عينحال زباني نمادين، رمزي و ادبي نيز ميباشد. (اين مسئله را در بحث محكمات و متشابهات بازهم پيگيري خواهم كرد.)
در سورهي الزمر، تمامي متن قرآن هم «حديث» ناميده شده است [8] . علت اين نامگذاري شايد به مناسبتهايي چند بستگي داشته باشد كه عبارتند از: 1- اين متن داراي منشاء رؤيا ميباشد. 2- به زبان گفتاري درآمده است. 3- خبر وقايع تازهاي را بههمراه دارد. 4- نياز بهتاويل دارد.
2- راست و دروغ رؤياها
در مضامين تورات و قرآن، از صادق بودن رؤياي رسولان ياد شده است. در اينجا منظور از صادق بودن رؤيا، تحقق يافتن پيامي است كه در محتواي رؤيا نهفته است. مانند رؤياي ابراهيم در بارهي كثير شدن فرزندانش. همچنين آيهي بيست و هفتم سورهي فتح كه واقعهي ورود پيامبر و مسلمين را به شهر مكه بيان ميكند، بر همين نكته تاكيد دارد كه وعدههاي قبلي كه از طريق رؤيا به محمد رسول رسيده بود صادق بوده و اكنون تحقق پيدا كرده است. تاكيد بر صادق بودن رؤياي رسولان، به معناي آن است كه رؤياهاي دروغ هم ميتواند وجود داشتهباشد. نشانهي دروغ بودن يك رؤيا، آن است كه در آن رؤيا وعدهاي تحقق نايافتني يا پيامي دروغ به ذهن رؤيا بيننده القاء شده است.
«هومر» در سرود دوم كتاب ايلاد از وعدهي دروغي ياد ميكند كه زئوس به توسط رؤيا براي «آگاممنون» فرستاد تا او را فريب دهد و سپاه او را به كام مرگ فرستد. ماجراي اين انتقام گيري زؤس از آگاممنون، خود داستان مفصلي است كه در حوصلهي اين مجال نيست. [9] اما در اين گزارش، «رؤيا» خود شخصيتي مستقل شمرده شده است كه واسطهي ميان خداي خدايان و آگاممنون گرديده. و از آن جهت كه در صدد فريب آگاممنون ميباشد، او را «رؤياي شوم» ناميده است. در بخشهايي از مجموعهي عهد عتيق نيز، انبيائي ديده ميشوند كه گرفتار فريبهاي «رؤيا» شدهاند. باب سيزدهم كتاب حزقيال نبي در محكوم كردن انبيايي است كه رؤياهاي باطل ميبينند و بشارتهاي بيفرجام ميدهند. اشعياي نبي هم انبياء و كاهنان روزگار خود را سخت مورد نكوهش قرار ميهد كه:
«هم كاهن و هم نبي، در رؤيا گمراه گرديدهاند»(اشعيا باب 28 آيه7)
از نگاه ديني، رؤياي دروغ، به تمنيات نفساني خود فرد رؤيابين باز ميگردد. تمنياتي كه حتي رسولان به حق هم گاهي گرفتار آن ميشوند. در قرآن آياتي ديده ميشود كه نشان ميدهد همهي رسولان گاهي هم گرفتار رؤياي آلوده به دروغ و نيرنگ ميشدهاند و آيهاي را براي مردمبيان ميكردند كه راست و دروغ در آن آميخته بوده است. اما در مرحلهي بعدي كه رسول بازگشتي مجدد به سوي خداوند داشته و دو باره با واقعهي وحي مواجه ميشده، خداوند آن آيهي مخدوش و آلوده به دروغ را نفي و نسخ مينموده است. اين گزارش را در آيهي پنجاه و دوم سورهي حج (سورهي22) ميتوانيم ببينيم:
« وما اَرسلنا مِن قبلك مِن رسولٍ و لا نبيّ الا تمنّي، القي الشيطان في اُمنيّة. فينسخ الله ما يلقيالشيطان، ثم يحكمالله آياته، والله عليم و حكيم»
بهگمان من در آيهي فوق، دو نكته بسيار قابل اهميت است
1- اول اينكه اين گرفتاري، يا القائات دروغ كه به سراغ رسولان ميآمده، به سبب آرزوهاي شخصي خود رسولان بوده است. يعني راه ورود اين القائات به قلب رسولان، آرزوهايي، يا تمناهايي بوده كه هر انساني ميتواند چنان آرزوهايي براي خويش يا براي خويشاوندان خويش داشته باشد. باليدن و قدرت يافتن همين آرزوها در قلب آدمي، خوانش پيام خداوند را، همرنگ و همآواي همان آرزو ميكرده است.
2- و نكتهي دوم: تفاوت رسولان حق و باطل شايد در اين است كه رسولان خداوند، نو به نو به خداوند باز ميگردند، نو به نو خود را در معرض داوري او قرار ميدهند تا خداوند با پيامي تازه لغزشهاي احتمالي آنان را برطرف كند به تعبير قرآن «عبد منيب» هستند [10] . در همين رجوع دو باره به خداوند است كه خداوند آنچه را شيطان القاء نموده، نسخ مينمايد و آيات خود را استحكام ميبخشد.
در بارهي شأن نزول آيهي فوق داستاني هم در مورد خود محمد رسول نقل ميكنند كه البته از نگاه اغلب دانشمندان اسلامي، اين داستان، روايتي ساختگي و جعلي شمرده شده است. داستان به آنگونه كه واقدي و طبري نقل ميكنند به سالهاي نخستين بعثت باز ميگردد. مطابق آن داستان، در آن هنگام قريش بر محمد و ياران او سخت ميگرفتند و آزار بسيار ميرسانيدند، از آن جهت كه پيامبر اصنام بزرگ عرب را به هيچ ميشمرد و قدرت و قداست آنان را نفي كردهبود. به ويژه نفي سه الهه بهنامهاي لات و منات و عزي، ناخشنوديهاي بسيار در ميان قريش پديد آورده بو د [11] . و بنا به روايت طبري، پيامبر آرزو داشت تا در ميانهي خود و يارانش از يكسو و قريش از سوي ديگر، صلح و آشتي پديد آيد. همين آرزو سبب شده بود كه در مواجههي با وحي، آن سهالهه را نيز بلند مرتبه بپندارد، و بر شفاعت آنان صحه بگذارد. و چون از خلوت خود به ميان قريش آمده بود، از لات و منات و عزي گفته بود، اين جمله را نيز افزوده بود كه: «لا تلك الغرانيق العلي، و ان شفاعتهن ترضي»
جرير طبري در ادامه داستان چنين مينويسد:
«و چون قريشيان اين بشنيدند خوشدل شدند و از ستايش خدايان خويش خوشحالي كردند، و مؤمنان نيز وحي خدا را باور داشتند و او را بهخطا متهم نميداشتند(...) و جبرئيل بيامد و گفت: اي محمد چه كردي؟ براي مردم چيزي خواندي كه من از پيش خدا نياورده بودم، و سخني گفتي كه خداي با تو نگفته بود. و پيمبر خداي سخت غمگين شد و از خداي بترسيد، و خداي عز و جل با وي رحيم بود، و آيهاي نازل فرمود و كار بر او سبك كرد و خبر داد كه پيش از آن نيز پيمبران و رسولان چون وي آرزو داشتهاند و شيطان آرزوي آنها را در قرائتشان آورده است و آيه چنين بود: وما اَرسلنا مِن قبلك مِن رسولٍ و لا نبيّ الا تمنّي، القي الشيطان في اُمنيّة. فينسخ الله ما يلقيالشيطان، ثم يحكمالله آياته، والله عليم و حكيم» [12]
در عين حال كه صحت داستان فوق در ارتباط با آيهاي كه نقل شد، به نحوي منطقي بهنظر ميرسد، اما در سورهي نجم كه باز هم از سه ايزد بانوي مورد توجه اعراب ياد شده، آمده است كه سخن محمد رسول مبتني بر هوا (تمايلات نفساني) نيست، بلكه مبتني بر واقعهي وحيي است كه در آن واقعه آيات خداوند را مشاهده كرده است. در همين سوره هنگامي كه از آن سه ايزد بانو ياد ميشود، آمدهاست كه:
«آيا ديديد لات و عزي و منات، آن سومين و آخري را؟»
با توجه بهاينكه در آيات قبلي اين سوره سخن از اين بود كه محمد رسول آيات خداوند را ديده است، اكنون از مخاطبان خود ميپرسد كه آيا شما اين سه ايزد بانو را كه به آن باور داريد، ديدهايد؟ معناي اين كلام شايد اين باشد كه اگر محمد از آيات خداوند سخن ميگويد، آن آيات را ديده اما شما چگونه چيزي را كه نديدهايد و دليلي بر بودن آن نداريد، به آن باور داريد؟ و بعد هم اضافه ميكند كه:
«آنها جز نامهايي بيشتر نيستند كه شما و پدرانتان نامگذاري كردهايد، خدا بر آنها هيچ دليلي نفرستاده، جز گمان و آنچه را كه هواي نفسهاشان است پيروي نميكنند...»
در اين سوره علاوه بر نفي اين خدايان، همچنين پرسشي بسيار جدي هم از باورمندان به آن سه ايزد بانو طرح شده است. عرب جاهلي اين سه ايزد بانو را سه خواهر ميدانستند كه هر سه دختران خداوند دانسته ميشدند و پرسشي كه در اين سوره طرح شده اين است كه چگونه براي خود پسر داشتن را ميخواهيد و براي خداوند به داشتن دختران باور داريد؟ [13]
خواه داستان غرانيق را به عنوان داستاني راست بپذيريم و خواه آن را جعلي و دروغ بدانيم، نكتهي مهم كه در آيهي پنجاه و دوم سورهي حج آمده، صراحت دارد كه اگر آيهي دروغي هم از راه تمنا به قرائت رسولان وارد شود، با رجوع نو به نو رسولان به عرصهي وحي، آن القاء كذب منسوخ ميشود.
از آيهي فوق ميتوان اين نتيجه را هم گرفت كه رسولان خداوند، چنانچه بنا بهطبيعت انسان بودنشان، گاهي كلامي بهناحق گفتند يا عملي بهغير حق انجام دادند، اين توانمندي را دارند كه خود را در برابر حق نقض كنند و منسوخ شدن كلام پيشين خود را که به تمنای خود و القاء شیطان بوده برتابند.
علی طهماسبی.12/10/1386 مشهد
**********************************
[1] - داستان ابراهيم در باره ذبح فرزندش، نشان ميدهد كه آنچه ابراهيم در اين باره به فرزندش گفت چيزهايي بود كه در رويا ديده بود. نگاه كنيد به سوره سيوهفتم(الصافات) آيه 102
[2] - نگاه كنيد به باب 15 از سفر پيدايش
[3] - سورهي دوازدهم(يوسف) آيات 36 تا 41
[4] - همان سوره آيهي 44
[5] - در قرآن تنها از رؤياي دوم يوسف ياد شده است كه يازده ستاره و خورشيد و ماه او را سجده ميكنند اما در تورات قبل از اين رؤيا، ابتدا صحنهاي ديگر را مشاهده ميكند كه
[6] - يوسف، آيهي 21
[7] - يوسف آيهي 6 و21و 101
[8] - سورهي سي و نهم(الزمر) آيهي 23
[9] - در داستان ايلياد آمده است كه آگاممنون معشوقهي آخيلوس را به ناحق از او گرفتهبود و از اين جهت آخيلوس به الههي دريا شكايت ميبرد و تتيس الههي دريا كه با زئوس سر و سري دارد شكايت آخيلوس را نزد او ميبرد:
«سرانجام اين انديشه به خاطر زؤس رسيد كه رؤياي شوم را بر آگاممنون بگمارد. پس رو به رؤيا كرد و او را به شتاب تمام چنين فرمان داد:
اي رؤياي شوم، رهسپار شو، و بكشتيهاي ظريف مردم آخايي برو، چون بهسايبان آگاممنون فرزند آتره رسيدي، درست پيغامي را كه به تو ميدهم، بدو ببر. بهاو بگوي كه بشتاب و مردم دلاور آخايي را سلاح بپوشان و همه را در صف كارزار بفرست. اكنون هنگام آن رسيده است كه بتواني شهر بزرگ تروا را بگشايي...»
[10] - سورهي پنجاهم آيهي 8. منيب( monib ) كسي كه پي در پي رجوع مي كند. منيب از ريشهي «نوب» است واژهي «اناب» از همين خانواده است. در سورهي سي و هشتم آيات 24 و 34 در داستان داود و سليمان، همين واژه آمده است كه رابطهي مستقيمي با داستان پيدا كرده است.
[11] - اين سه الهه هركدام داراي معبدي ويژهي خود بودند، و هركدام مناسك و حج ويژهي خود را داشتند. اعراب اين هرسه ايزد بانو را دختران خدا ميشمردند، و به مجموعهي آنها غرانيق بلند مرتبه يا غرانيقالعلي ميگفتند. غرانيق جمع «غرنوق» است كه آن را نام پرنده اي افسانهاي نيز ميدانستند پرندهاي سپيد يا كبود فام و بهرنگ آسمان و در هيات لك لك، از برخي جهات شايد شبيه به سيمرغ در برخي از اسطورههاي ايراني.
[12] - ترجمه تاريخ طبري، جلد سوم صفحات 880 تا 883
[13] - اگر داستان غرانيق را بپذيريم، ميتوانيم نزول سورهي نجم را بعد از آن واقعه تلقي كنيم.