کافه تلخ

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

رصد پلاسمای نخستین جهان


رصد پلاسمای نخستین جهان
همشهری آنلاین:
بزرگ‌ترین برخورد دهنده ذرات در دنیا واقع در سرن سوئیس پدیده‌ای را بازسازی و رصد کرد که به نظر می‌رسد پلاسمای نخستینی است که بلافاصله پس از تولد جهان ناپدید شده است
برخورد دهنده بزرگ ذرات (ال. اچ. سی) در سرن ژنو چیزی را تولید کرد که به گفته فیزیکدان تاکنون هرگز مشابه آن ایجاد نشده بود. این ذره شباهت بسیاری به ماده نخستینی دارد که در میکروثانیه‌های پس از بیگ بنگ (انفجار بزرگ) ناپدید شده است.
گوئیدو تونلی، دانشمند سرن (شورای تحقیقات هسته ای اروپا) چهار آزمایش بزرگ را برای دیدن پدیده جدید Cms (سولنوئید مون فشرده) انجام داده است.
این محقق در این خصوص اظهار داشت: "در این فاز بسیار زود است که دقیقا بفهمیم این پدیده جدید چه چیزی است اما ذره‌ای که برخورد دهنده پیدا کرده است چیزی شبیه به پلاسمای کوارک و گلوئون‌ها است که در مدت 20 تا 30 میکروثانیه پس از بیگ بنگ تولید و ناپدید شده‌اند."
وی افزود: "این تنها یکی از پنج یا 6 فرضیه‌ای است که در حال آزمایش آنها هستیم و در این لحظه نتایج ما کاملا خام و نارس است. می‌توانیم بگوییم که در حال رصد یک پدیده جدید هستیم و برای ارائه یک پاسخ قطعی به چندماه زمان نیاز داریم."
به گفته فیزیکدانان سرن، برخورد دهنده بزرگ هادرون وارد عصری شده است که می‌توان در آن چیزهای جدید تولید کرد و علم فیزیک نیز دیگر وارد سرزمین ناشناخته‌ای شده است.
این اثر که از برخورد میان میلیاردها میلیارد پروتون تولید شده در انرژی 3 هزار و 500 میلیارد الکتروولت بر دسته پرتو (5/3 ترا الکترو ولت بر دسته پرتو) رصد شده است. با اندازه‌گیری زاویه‌ای که با آن صدها ذره از نقطه برخورد پرواز می‌کنند، این دانشمندان کشف کردند که برخی از این ذرات به روش ناهنجاری رفتار می‌کنند.
به گزارش خبرگزاری مهر، مشابه این پدیده تاکنون تنها در برخورد دهنده Rhic لابرتوارهای بروکهون آمریکا رصد شده بود. در این برخورد دهنده، ترکیبی متراکم از کوارک و گلوئون‌های مشابه با آنچه که در ماده تولید شده بلافاصله پس از بیگ بنگ وجود داشت از برخورد یون‌های سنگین به دست آمد.
در صورتی که رصد انجام شده در سرن مشابه آنچه باشد که در برخورد دهنده Rhic رخ داد این بدان معنی خواهد بود که پلاسمای کوارک و گلوئون برای اولین بار از برخورد پروتون‌ها (به جای یون‌ها) به دست آمده است.
اگر در مورد برخورد دهنده Rhic دمای بسیار بالای تولید شده از برخورد یون‌ها هسته‌ها را ذوب کرد و با آزاد کردن و کوارک و گلوئون، چگالی به دست آورد در مورد برخورد دهنده سرن در بین ذرات پروتون یک انرژی بسیار زیاد برای به دست آوردن یک چگالی بسیار بالا تولید شده است.

معرفي ايين بودا



دين

دین یا کیش یا طریقت یا شریعت، مجموعه‌ای از معارف، عقاید، باورها و قانون‌ها و دستورهایی برای راهنمایی و پرورش انسان و پیشبرد او به سوی تکامل و رستگاری است. مجموعه دین از دو بخش تشکیل شده‌است:

۱) آموزه‌ها و گزاره‌های اعتقادی (هست‌ها /اصول)

۲) دستورهای عملی، اخلاقی و ارزشی که بر پایه آموزه‌های اعتقادی استوار شده‌اند (بایدها /فروع). در ادیان مختلف، این آموزه‌های اعتقادی تلاش می‌کنند تا پاسخی برای درک معماهای هستی و آنچه درک نشدنی است (بی نهایت، مرگ) فراهم کنند.

واژه‌های دیگری مانند کیش و مذهب گاه به همان معنی دین و گاه به معنی زیرشاخه‌هایی از یک دین بکار می‌روند.

دین یا آسمانی است یعنی پیامبر ی آمده و مدعی این است که هر چه آورده از طرف خدا و از آسمان است و یا آسمانی نیست یعنی حاصل افکار و عقاید یک انسان می‌باشد. از بزرگ‌ترین دین‌های جهان می‌توان از دین‌های ابراهیمی نام برد. دین‌های ابراهیمی که همه از یک ریشه و منطقهٔ خاور میانه سرچشمه می‌گیرند عبارت‌اند از اسلام، مسیحیت و یهودیت. دین‌های بابی و بهائی نیز از این دسته و از ادیان نوین هستند.

از دین‌های بزرگ دیگر در جهان می‌توان از بوداگرایی، هندوگرایی و آیین کنفوسیوسگرایی نام برد. ادیان لزوماً خدامحور نیستند ولی به نظر می‌رسد تمام ادیان معتقد به ماوراء طبیعت باشند.

دین‌های کهن فراوان دیگری نیز وجود دارد مانند زرتشتی‌گری، مانی‌گری، مهرپرستی و جز اینها.

در اين مقاله به بحث در باره بوداگرايي مي پردازيم

معناي واژه بودا

واژه بودا یعنی بیدار شده یا به عبارت دیگر، کسی که به روشنی رسیده‌است، واژه بودا با بئوذه /baodha/اوستا و بود و بوی فارسی همریشه است. این واژه در فارسی مدرن به بوی و بو تبدیل شده که هم به معنی فکر و اندیشه است و هم به معنی حس شامه. البته در دوران فارسی میانه (شاهنشاهی ساسانی) این واژه به عنوان وامواژه از زبان سانسکریت و به معنی خاص فرد بودا و دین بودایی با فرم بوت و یا بت به زبان فارسی میانه (پهلوی) وارد شده است و این همان واژه ای است که در فارسی مدرن به معنی بت (پیکره ای که پرستیده می شود) به کار می رود

مؤسس مذهب و تفکر فلسفی بودایی،

مؤسس مذهب و تفکر فلسفی بودایی، سیدارتا گوتاما است. بودا بین قرون چهارم و ششم قبل از میلاد در شمال هند می‌زیسته‌است.

بنا بر داستان‌های بودایی، سیدارتا (واژه سیدارتا بمعنی کمالجو است) شاهزاده‌ای بود بنام سیدارتا گوتما از تیره شاکیا در منطقه کاپیلاواستو در نپال امروزی می‌زیست. او در باغ‌های لومبینی در نپال کنونی به دنیا آمد. پس از زایش توجه پیشگویان به او جلب شد و پیشگویی ایشان بدینگونه بود که سیدارتا در آینده یا پادشاهی جهانگیر خواهد شد یا روحانی‌ای بیداردل که جهانیان را از خواب نادانی خواهد رهاند. پدر سیدارتا یعنی سودودانا شاه برای اینکه پسرش در راه اول قرار گیرد وی را در ناز و نعمت پروراند و در کاخ‌هایی محفوظ قرار داد تا سیدارتا با رنج‌ها و کاستی‌های زندگی آشنایی نیابد. با این حال سیدارتای کمال‌جو از کاخ‌ها گریخت و در طی چهار بار گریز خویش با چهار منظره آشنا گشت: پیری، بیماری، مرگ و شخصی پارسا که در پی رهایی از رنجها بود. دیدن چهارمین منظره بر سیدارتا تأثیری ژرف نهاد و بر آن شد تا زندگی شاهزادگی را نهاده به جستجوی حقیقت شرایط آدمیان بپردازد. پس از گذراندن مدتی با مرتاضان در جنگل‌ها، آن راه را راه راستین حقیقت یابی ندانست و راهی میانه در پیش گرفت.

سیدارتا پس از شش سال آزمودن و پویش در مکانی بنام بودگایا زیر درختی بنام درخت بیداری (بودی) به درون پویی (مراقبه و مکاشفه) نشست و پس از چیرگی بر ترفندهای مارا، دیو دیوان، به دریافت رموز و بیداری کامل رسید و بودا گشت. واژه بودا یعنی بیدار شده یا به عبارتی به روشنی رسیده‌است

مراقبه

مُراقِبِه يا همنان درون پويي ، به طور کل فنون تسلط بر ذهن است.به گفته معتقدان این روش، هدف مراقبه تربیت و کنترل ذهن توسط تکنیک‌های درون‌نگرانه برای رسیدن به شادی آگاهی و آرامشی عمیق و طولانی و غیر وابسته به غیر است.

بسیاری از آیین‌های درون‌انگارانه و برخی از دین‌های بزرگ به خصوص ادیان شرقی نظیر هندوئیسم و بوداگرایی آیین‌های مراقبه را نیز در بر می‌گیرند. اکثر روش‌های محبوب مراقبه ریشهٔ شرقی دارند. از روشهای معروف مراقبه شرقی مراقبه متعال (تی. ام.)، ذاذن و مراقبه ویپ‌آسانا است.

ماره(مارا)

در دین بودا، مارَه دیوی است که به هنگام رسیدن گوتاما بودا به مرحلهٔ "بیداری" و "اشراق" کوشید تا بودا را بفریبد.

ماره به شکل زنی زیبا ظاهر شد که در برخی متون بودایی او را در شکل دختر بودا ذکر کرده‌اند.

در کیهان‌شناسی بودایی، ماره نماد بی‌مهارتی و "مرگ" زیست روحانی است. ماره اغواگر است و اندیشهٔ انسان‌ها را از روحانی بودن جدا می‌کند. وی این کار را از طریق فریبنده نشان دادن جهان خاکی و مثبت نمایاندن منفی‌ها انجام می‌دهد.

بوداگرايي

بوداگرایی دین و فلسفه‌ای مبتنی بر آموزه‌های سیدارتا گوتاما که در حدود ۵۶۶ (پیش از میلاد) تا ۴۸۶ (پیش از میلاد) می‌زیسته، است.

بوداگرایی به تدریج از هندوستان به سراسر آسیا، آسیای میانه، تبت، سریلانکا، آسیای جنوب شرقی و نیز کشورهای خاور دور مانند چین، مغولستان، کره و ژاپن راه یافت. بوداگرایی به عنوان دین پاکان در نظر گرفته می‌شد و یکی از ادیان شرمنی موجود است و با ۳۵۰ میلیون پیرو یکی از ادیان اصلی جهان به شمار می‌آید.

بوداگرایی بیشتر بر کردار نیک، پرهیز از کردار بد و ورزیدگی ذهنی تاکید دارد.

آماج این ورزیدگی‌ها پایان دادن به چرخه تولد مجدد یا سمساره است که از طریق بیداری یا درک واقعیت راستین، رسیدن به رهایی یا نیروانا صورت می‌گیرد.

ميتوان گفت سمساره در آیین هندو به چرخهٔ زندگی و مرگ و انتقال روح از جسم مرده به جسمی تازه و تکرار زایش و مرگ گفته می‌شود. طبق آیین هندو این چرخه تا زمانی که روح از آلودگی ها، غفلت ها و نادانیها پاک نشده است ادامه می‌یابد (تناسخ). فلسفهٔ اعتقاد به سمساره به اعتقاد هندیان به کارما یا «قانون تاوان» باز می‌گردد. بدین صورت که هندوها معتقد بودند که پاداش و عقاب در همین جهان رخ می‌دهد. اگر انسان در زندگی فرد نیکی باشد زندگی راحت تری خواهد داشت. سپس این سوال مطرح شد که« چرا افراد نیکی وجود دارند که زندگی آنها سرشار از رنج است؟» در پاسخ به این سوال فرضیهٔ تناسخ یا وازایش مطرح شد. که می‌گفت روح انسان پس از مرگ دوباره در قالبی جدید به این جهان بازمیگردد و نتیجهٔ اعمال زندگی های قبلی را در این زندگی می بیند. به این چرخهٔ زایش های مجدد نام سمساره رادادند.

هدف ممتاز ايين بودا

نیروانا هدف ممتاز آیین بودا و مرحله پایانی سلوک آیین بودا در راه رسیدن به اشراق کامل و آگاهی و آرامش مطلق است. نیروانا حالتی است که در آن آدمی از جهل رنج، شهوات، خشم، خواهش و تمنا و وابستگی‌ها کاملاً تهی شده و به فرزانگی کامل دست یافته‌است.

نیروانا آخرین مرحلهٔ طریقت بودا و مقصد سلوک بودایی یست.نیروانا یعنی آزادی از سلسلهٔ علل رنج‌ها و پیدایش‌ها و فرو نشاندن مطلق عطش تمایلات. نیروانا یعنی زوال مطلق جهل و روشنی مطلق روح ، نیروانا ساحل ممتاز و کمال ایده آلی است که بر اثر انجام سلوک و طریق هشت گانه بودایی تحقق می‌پذیرد.

جان بودا در لحظه‌ای توصیف ناپذیر روشن می‌شود و این روشنی چنان است که مرزهای هستی را در جان نابود می‌کند چنانکه جهان و کائنات در یک آن یکی می‌شوند و ظلمت و جهل که بر خزانه عالم نقش بسته شکسته شده پرده از مخزن اسرار بر می‌افتد آنگاه از بودا چیزی نمی‌ماند جز دانستگی ، فرزانگی ،آگاهی ،آزادی و نابودی مطلق تشنگی و نادانی و رهایی از چرخهٔ بازپیدایی ،یگانگی مطلق با هستی ، برگذشتن از همه ناپایداری‌ها و رسیدن به رهایی و آرامش ابدی در این جهان ودر این زندگی.

این سخن را به بودا پس از رسیدن به نیروانا منسوب می‌دانند :«...روح من از جهل و خطا و آز و میل ،نجات یافت و در این موجود نجات یافته معرفت به راه نجات پیدا شد، لزوم زندگی دوباره از بین رفت ، حالت قدسی در رسید وظیفه به انجام آمد و من دانستم دیگر به این جهان باز نمی‌گردم.»

بودا می‌گفته‌است : این است ای رهروان حقیقت شریف فرونشاندن رنج یعنی خاموشی میل و عطش بواسطهٔ نابودی کامل تمایلات ، و این خاموشی ای رهروان مانند چراغیست که با روغن می‌سوزد اما دیگر بدان سوخت ندهند و از فتیله آن نگه داری نکنند به علت تمام شدن سوخت شعلهٔ آن ای رهروان فرو نشیند و آن چراغ خاموش گردد

اخلاقیات بوداگرایانه بر بن-پایه‌های بی‌گزندی و رواداری برپا شده‌است.

بوداییان همواره از روش‌های درون پویی برای یافتن بینش نسبت به کارکردهای بنیادین روان آدمی و فرایندهای علّی جهان بهره می‌گیرند.آثار نوشتاری بوداگرایی بسیارند

در مقالات بعدي به جوانب ديگر دين بودا مي پردازيم.

با ماه همراه باشيد.

مجسمهٔ بودا در هندوستان

راهبان بودایی شیگاتسه، تبت

دورنمایی از صومعه مقدس قصر پوتالا

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

قاره مو

قاره مو
MU نام یک قاره فرضی است که گفته می شود در یکی از اقیانوسهای زمین وجود داشته اما در طلوع تاریخ انسان ناپدید شده است . این نام توسط یک سیاح و نویسنده بنام Augustus Le Plongeon که کارش بازدید از تمدنهای قدیمی بود مطرح شد . او ادعا کرد که تمدنها یی چون مصرباستان و Mesoamerica توسط پناهندگانی از مو که پیش از این در اقیانوس آرام قرار داشته بنیانگذاری شده .

این مفهوم توسط) James Churchward (1851-1936) شناسانده شد به جامعه علمی و مورد بسط بیشتری قرار گرفت اما او مدعی شد که مکان اولیه قاره مو در اقیانوس آرام بوده است . امروزه دانشمندان به اطلاعات بیشتری درمورد مو و وقوع یک فاجعه عظیم وقابل ملاحظه و نابودی آن در کوتاه مدت دسترسی دارند .
علاوه براین مدارک وزین باستانشناسی و زبانشناسی و ژنتیک خلاف این ادعا را ثابت می کند که تمدنهای باستانی و بطور کلی دنیاهای جدید و قدیم خاستگاههای مشترکی داشته باشند . بنابراین نظر موارد بسیاری ارائه شده است که نشان می دهد این موضوع کذب است . البته این گروه طرفداران خاص خود را دارند .
اگربخواهیم شفاف تر حرف بزنیم باید بگوییم امروزه برخی مورا یک مکان افسانه ای می دانند ونه بیشتر و این موضوعی است که توسط مذهبیون وروحانیون در کتابهایشان مطرح می شود .
تصوری از یک تاریخچه
Augustus Le Plongeon
ایده مو زمانی برای اولین بار توسط Augustus Le Plongeon (1825-1908) پس از تحقیقات او در مورد قوم مایا در خرابه های Yucatanمطرح شد . او پس از ترجمه نوشته ای قدیمی مایا در یوکاتان ادعا کرد که تمدن مایا بسیار قدیمی تر وبزرگتر از تمدنهای یونان ومصراست .
http://www.churchward.com/oldcw/jack/images/cjchurch.jpgLe Plongeon اسم مو را کشف کرد چون قبلا این اسم توسط Charles Etienne Brasseur de Bourbourgکه از متون قدیمی Troano والفبای لاندا استفاده کرد ه بود بد ترجمه شده بود .
Brasseur به این اعتقاد رسیده بود که مو یعنی قاره ای که بر اثر یک فاجعه به زیر آب فرورفته است . Le Plongeonتلاش می کرد تا بفهمد این قاره که گفته می شود در اقیانوس فرورفته است در کجای اقیانوس آرام فرورفته و موقعیتش کجاست .
اگر در جهت غربی سفر کنید در اقیانوس آرام به جایی خواهید رسید که تصور می شود زمانی یک زندگی غرور آمیز جریان داشته . در سرزمینی بنام مو . زمانی بود که هنوز این قاره با فرمانروای خشم غضب وآتش ملاقات نکرده بود و خانه ای امن محسوب می شد . هنوز مانده بود تا تبدیل به یک قربانی شود . این سرزمین توسط روحانی سولون توصیف شده است و غرق شدنش بوسیله آتشفشانها وزمین لرزه ها بوسیله Plato در Timaeusگفته شده و شرح آنها دراینجا تکرار مکررات است .
Le Plongeonادعاکرد که تمدن باستانی مصر توسط ملکه Moo ازسرزمین نابود شده بنیانگذاری شد . پناهندگان دیگر به آمریکای مرکزی فرار کردند وتمدن مایا را بنیانگذاری کردند .در سال 1931 م James Churchward نمادی از مایا و تمدن مو را تصویر کرد او فاجعه ای را از آتشفشان و زلزله تصویر کرد که گفته می شد تمدن مو بدینوسیله زیر آب رفته .
نقشه Churchward’s نشان می دهد که نجات یافتگان فاجعه در دریا به سمت آمریکای جنوبی و آفریقا حرکت کرده اند . James Churchward سیاح انگلیسی آمریکایی ودوست Alice Le Plongeon بود James Churchward در کتاب قاره گمشده مو در سال 1931 م نوشت این سرزمین مادر ازجزیره های Hawaiian به فیجی و وازجزیره Easter به Marianas کشیده شده است . Churchwardاز مجموعه روش شناسی خودش برای بررسی تمدنهای باستانی استفاد ه می کرد اما Le Plongeonنسبت به صحت اینگونه روشها یقین نداشت . یافته هایش از تمدن مو در پنج فصل پرحجم از سال 1926 تا سال 1931 منتشر شد .
فصل اول : کتاب تمدن گمشده مو
در مقدمه اصلی Churchward با مطالعه اسناد و مدارک و متون باستانی گوناگون به این نتیجه رسیده بود که در 60000 سال پیش تمدنی بسیار پیشرفته وبزرگ در اقیانوس آرام قرار داشته که بر اثر یک زلزله فاجعه آمیز به زیر خروارها گل ولای و آب فرورفته است و بقولی حدود 64 میلیون انسان کشته شده اند .
جزیره Hawaiian و جزیره های اقیانوس آرام در واقع باقی مانده کوههای قاره مو هستند که اکنون بیرون از آب قرار دارند . Churchward بابکار بردن دانش وسیع خود در هنر باستانی و تاریخ و اسطوره شناسی کوشید شکوه وعظمت و تقدیری را که در دنیای پیش از طوفان از آگاهی ما پنهان شده بود نشان دهد . Mu یا Lemuria5000 مایل ارتفاع و 3000 مایل پهنا داشت . باغ عدنی بودکه این بار در آسیا قرارنداشت اما اکنون در کف اقیانوس آرام نهفته بود .
داستانهای عهد عتیق نخستین انسان را در اطراف نیل یا جلگه فرات معرفی می کند اما اکنون ما میدانیم که نخستین انسانها در قاره مو سرزمین مادری آدم آمده اند .

فصل دوم : فرزندان مو
داستان پیشگامان مو . شصت وسه میلیون نفر تا 200000 سال قبل از گم شدن مو برروی این قاره زندگی می کردند . فرزندان مو با نفوذترین مردم روی زمین شدند . مو یک حکومت باورنکردنی بسیار پیچیده داشت که از نظر فرهنگی شکوفا و دارای فن آوری بالای علمی بود .
بسیاری از مردم تمدن لموریان در خانه هایی زندگی می کردند دارای پوشش نورانی و شفاف . آنها خانه هایشان را خودشان می ساختند و غذا و پوشاکشان راهم خودشان تهیه می کردند . آنها ازفشار وبیماری رها بودند و ازنظر زندگی در صلح حداقل از ما صدها سال جلوتر بودند . آنها توانایی های فیزیکی و روانی خود را توسعه داده بودند آنها از telepathy و سفر ستاره ای ( سفر روح نیز گفته شده ) آگاه بودند و به وسایلی چون تلفن دسترسی داشته و برای مکاتبات خود از teleportation استفاده می کردند ودر حد امکان از مکاتبات غیر ضروری پرهیز می کردند .
آنهادردرجه اول کشاورزانی گیاهخواربودند که در محیط بیرونی خود یک ارگانیزم فرهنگی خاص را راعایت می کردند . آنها در هماهنگی خوبی با طبیعت و زمین کار میکردند .
فصل سوم : سمبولهای راز آمیز تمدن مو
در این فصل راجع به خواستگاه نهانی ادیان قدیمی و جدید سخن گفته می شود . همه ادیان یک منشاءمشترک دارند درروح مقدس مو . Lord’s Prayer منبع الهام در مکتوبات اسراری و مقدس مو هست . تاریخ دین مو طبق مدارک یافت شده بر می گردد به 170000 هزار سال قبل . این آموزشها توسط Osiris( مکتب اسراری مصر باستان ) به موسی و عیسی منتقل شده است . موسی پاسخ چهل ودو پرسش خود درباره دین Osiris را بصورت فشرده در ده فرمان دریافت کرد وعیسی کوشید این ده فرمان را بشکل امروزی در آورد . آخرین واژه هایی که مسیح درفلسطین زمانی که ا ورا به صلیب کشیدن بودند بیان کرد به زبان مویی بود .
فصل چهارم : نیروی کیهانی مو
تکامل بیولوژیکی اگر چه یک نیروی اتمی نیست اما می تواند یک اسطوره باشد . تمام بیماریها مداوا خواهد شد اگر از اشعه های نورانی رنگی به تناسب استفاده شود . با وجود حرکت آرام وبی صدای زمین بدور خورشید آنها موفق شدند درایالتهای خود حرارت زمین و وضعیت فصلها را تثبیت بکنند .
فصل پنجم : کتاب دوم ازنیروهای کیهانی مو
Churchward درادامه تحقیقات خود درنتیجه بررسی مدارک قدیمی مو به نظرهای تجدید نظر طلبانه و تکان دهنده ای در مورد سن کره زمین ، طبیعت کوهها و جریانهای آتشفشانی ، دوره یخبندان و سیلاب می رسد .
مدارک امکان لموریا
بنای یاد بود سنگی وجود دارد در میانه اقیانوس که به ژاپن تعلق دارد درمنطقه Yonaguniو سنگ نوشته رمزگونه دیگری وجود دارد در جزیره بزرگ هاوایی و جزیره Easter دربین خرسنگها و مکانهای مقدس . باورزیادی وجود دارد که جزیره Easterقسمتی از لموریا بوده است . مکانی در دورترین نقطه دنیا که در آن صدها مجسمه سنگی عظیم که بر روی آنها به یک زبان مشترک درباره یک فرهنگ پیشرفته نوشته شده است . افسانه های جزیره ایستراز موجودی تحت عنوان ‘Hiva’ صحبت می کنند که با فرورفتن به زیر امواج باعث فرار مردم می شد . ساموایی ها ( جزیره ای در پلینزی ) مکانی را شبیه سازی کرده بودند با عنوان Bolutu که در آن درختان و گیاهان وگلهای مخصوصی را پرورش می دادند با میوه هایی بسیار مقوی . جالب اینجا بود که وقتی میوه های این درختان کنده می شد بلافاصله یک میوه دیگر به همان اندازه ظاهر می شد . در Bolutu یک انسان می توانست بدون هیچگونه شکنندگی روی درختان و خانه ها و اشیاء فیزیکی حرکت کند . مائوریهای زلاند نو هنوز از جزیرهای حرف میزنند بنام ‘Hawaiki’ که بسیار پهناور و کوهستانی بود واکنون به زیر آب رفته است . سنگهای یخی پرو ممکن است نقشه هایی از قاره مو را افشا کند .
http://www.dopotopa.com/lang1/images/daytja.jpgریگ ودا
در اسطوره ها و سنتهای هند اشاره فراوانی به این امر مشاهده می شود . بعنوان مثال ریگ ودا از سه قاره صحبت میکند . سومین قاره Danavas نامیده می شود . سرزمین دیگری بنام Rutasنامیده می شود که از نظر موقعیت در قسمت شرقی هند دردور دست قرار داشت و جایی بود که ستایشگران خورشید زندگی می کردند . اما Rutas توسط یک انفجار آتشفشانی به دوقسمت پاره شد وبه اعماق اقیانوس فرورفت . تکه های اندونزی و جزیره های اقیانوس آرام از آن باقی مانده اند و عده ای از پناهنگان به هند رسیدند که در این سرزمین تحت عنوان کاست Brahman برگزیده شدند . Popol Vuh
قسمتی دیگر از فراریان به سرزمینی تحت عنوان Popol Vuh فرار کردند مکانی برای داستان آفرینش مایایی که عده ای در سال 2012 وعده تحقق آن را داده اند .
Channelers ( مجراها )
ادگار کیس
Readingsهای کیس به یک قاره گمشده در اقیانوس آرام با چندین اسم اشاره می کند . که در بیشتر آنها نام Lemuria تکرارمی شود . بقیه اسمها عبارتند از Mu و Zu و احتمالاً Oz هستند . بعضی از اینها ممکن است به یک شهر یاایالت از یک قاره اشاره داشته باشد ویا قسمت بزرگی که از گوشه چپ قاره لموریا کنده شده و در آب فرورفته . بعضی قسمتهای این سرزیمن به مرور تغییر شکل پیدا کردند و امروزه کوههای راکی و Arizonaو New Mexicoو Nevadaو Utah نامیده می شوند .
اما در لموریا قانونی وجود داشت بین شاهزاده خانمها و به آنها آموخته می شد درباره هنر عشق ورزی و همچین چگونگی نیروی مخرب و همه اینها رعایت می شد تا زمانی که نفرت وخودخواهی بر عشق غلبه کرد .
بنابراین عقیده لموریا فقط مکانی پیش بینی شده است نه اینکه اکنون وجود فیزیکی داشته باشد . آنهاتلاش کردند سطح ارتعاشی خود را به بالاترین سطح در حد ارتعاشات آفرینندگی برسانند . آنها درزمین توانستند در ارتعاشات فیزیکی به ورزیدگی کاملی دست پیدا کنند . آنها حدود 9 پا قد داشتند و پوستشان پولکی بود با سری که در محلولی آب مانند فرورفته بود .که با توجه تغییر فصول در چرخه های هر ساله از آبی به سبز تغییر وضعیت می داد یعنی گاهی اوقات تشعشعات آبی داشتند وگاهی سبز . آنها از طریق پوستشان تنفس می کردند ونه از طریق ششها !!! . یعنی شکل ظاهر و ژنتیک آنها شبیه انسان بود اما از نظر ژنتیکی در بعضی موارد بر عکس عمل می کردند . پیش بینی می شود که لموریان با 144 گروه روحی و 33 میلیون سکنه تجربه خود را شروع کرده است . آنهااز مریخ و Pleiadesو Sirius برنامه ریزی خود را شروع کردند تا بصورت فرم فیزیکی در زمین در بیایند . آنها مقداری از گروههای آب ، برترین گیاهان و مواد معدنی و جانوران را انتخاب کردند برای این سفر . آنها آزمایشات ماهرانه ای را در قلمرو جانوران انجام دادند و موفق شدند به عمر طولانی تر و تحرک بیشتر دست پیدا کنند . در آن زمان زمین از گونه های مختلف غولها واجنه انباشته شده بود . و لموریا آماده می شد تا بااین گونه ها مواجه شوند و آنان رابه دام اندازند.
مادام بلاواتسکی در کتاب مهم خود دکترین اسرار The Secret Doctrine ( 1888 م ) ادعا کرد که موقع مطالعه Dzyan درباره لموریا توسط Mahatmasبه او گفته وحتی نشان داده شده است . Mahatma درسانسکریت به روح بزرگ گفته می شود . او ممکن است برخی نظریاتش را از سرزمین فرورفته در اقیانوس هند بنام Rutasدر افسانه های سانسکریت کسب نماید .
بلاواتسکی گفت که سومین قاره در سومین دوره سیاره زمین در اقاینوس هند ما بین ماداگاسکار و مالزی فعلی در 150 میلیون سال قبل وجود داشته است . بطور شگفت انگیزی دانشمندان در این زمینه هم عقیده بودند که نام لموریان از نام فرمانروای روحها که در این سرزمین زندگی می کرد مشتق شده است او نامش ‘lemur’ بود .
لموریانها موجودات کله تخمه مرغی بودند با یک چشم سوم همین به آنها تواناییهای روانی بسیاری می داد .( نژاد آنوناکی هم کله تخمه مرغی هستند . در فرهنگ شیعی موجودی که مهدی موعود با او نبرد می کند بنام سفیانی چشم سومی در پیشانی دارد و یا گفته شده یک چشم در قسمت پیشانی دارد . این بخش از شکل سفیانی از داستانهای مربوط به لموریا وارد فرهنگ عربی و سپس فرهنگ نوع شیعی شده است ) ) لموریانها بدنهایی ژله ای شکل وبسیار انعطاف پذیر داشتند آنها مدتها کوشیدند تا بتوانند به فرم فیزیکی مطلوب دست پیدا کنند . درابتدا لموریانها موجودات کله تخمه مرغی پوزه دار hermaphrodites ( دو جنسه ) بودند . که با چشم سوم وبوسیله تله پاتی ارتباط برقرار
می کردند .
این ضعف اولیه و ترشح غده صنوبری بعد از سقوط لموریان هنوز در بدن انسان نوین وجود دارد . تراکم روز افزون matter ( ماده ) باعث راهنمایی وکمک به عصری کرد که در آن عمل جنسی برای تکثیر نسل انجام شود . ازاین جریان سکسی دو موضوع شناسایی شد .
یکی اینکه انسان سقوط کرداز نظر امر اخلاقی ( البته از دیدگاه امروزی ) و دیگر اینکه زن از مرد تفکیک شد و آنها شروع کردند با استفاده از بدنها خود عمل جنسی را مدام تکرار کنندچون این عمل برایشان تازه گی داشت . ( این خیلی شبیه داستان آدم وحواست )
افسانه هوپی : درزیردریاها دروغ همه شهرها را فراگرفته بود . و سپرهای پرنده ( بشقاب پرنده ها ) تمامی گنجینه های زمین را صرف شرارت و فساد خود کردند . وقتی با فاجعه مواجه شدند . بسیاری از مردم به درون زمین گریختند وعده ای با استفاده از کلکهایی که از نی ساخته بودند به جزایر باقی مانده فرار کردند که که بازمانده ستونهای سنگی این امر را نشان می دهد .
این نظریه می گوید یک چرخه فاجعه بار با فورانهای آتشفشان و زمین لرزه ها وریزش نوارهای گازهای زیر زمینی شروع به کار کرد . امواج مغناطیسی اطراف زمین شروع به فعالیت بیش از حد نمودند و موجهای اقیانوسها لموریا در هم کوبیدند . تعدای از فراریان به هند گریختند و تعدای به مصر و از آن راه به بین النهرین رسیدند وشروع به بنیانگذاری تمدن نمودند و عده ای نیزباکلکهای نی که درست کرده بودند به آمریکا مهاجرت نمودند و تمدنهای مایا و اینکا رابنیانگذاری نمودند . این نظریه می گوید که هسته های نژادی از قبایل هندی شکل گرفت .
کالیفرنیا زمانی منزلگاه مردمان باستانی بود . هندیهای اولیه ای که بعدها وارد کالیفرنیاشدند جزء لمورینهای خالص بودند . این می توان دتوضیح بدهد که چرا آثار باستانی متعلق به 25000 قبل ازمیلاد در Santa Rosa و جزیره خاموش Santa Barbara پیدا شده است .
http://www.essaysbyekowa.com/Zoomorphic/ra3.jpgLemurian Seed Crystals ( دانه های بلوری لموریان )
گروههای کوچکی در لموریان بودند که فضیلت بیشتری داشتند و به آنها لمورین های عاقل گفته می شد . با ذخیره کردن آنچه که شامل دانش و داستان لموریا می شود در دانه های بلوری یا همان کریستالی در حفظ این اطلاعات کوشیدند . آنها می دانستند که بعدها به وجود آنها پی برده شده و پیامشان رمز گشایی می شود و این زمانی است که این تمدن می خواهد به سطح دریا برگردد . بر اساس تقویم مایا زمان موعودسال 2012 خواهد بود و این زمانی است که بلورها به یکدیگر خواهند پیوست .


Lemurian Pyramids
اهرام لموریان
لموریانها که قدیمی ترین و گمشده ترین تمدنها بودند توانستند هرمها و ziggurats را بسازند . این هرمها مکانهایی بودند برای پرستش خدایان و قربانی کردن برایشان و همچنین جایی بودند برای فرود سفینه های فضایی . هرم ها در واقع سمبلهای پیچیده ای هستند که از هوشیاری و صعود به مراحل بالای خدایی سخن می گویند . آنها نشان می دهند که وجود های برتر و اشیاء پرنده ای در مکانهای بالاتری براستی وجود دارند . یک نسبت مشترک در معماری وروح هرمهای مایا و لموریان وجود دارد .
لمورینها در سیر تکاملی خود بوسیله تله پاتی توانستند زبان دلفینها راهم بشناسند و طنین صدای آنان رمز دلفینی نامیده می شود .لموریا علاقمند است به اسطوره ها وتمدنها و ایدئولوژی های مذهبی و بخصوص قسمتهای مربوط به انسان سازی می خواهند به خاطر بیاوریم که فقط دارای یک زندگی فیزیکی نیستیم و باید در جستجوی معانی روحی نیز باشیم اما پیش از این روح باید تجربه فیزیکی لازم را کسب کند تا بتواند در مراتب بالا وپایین ارتعاشی حرکت کند برای رجوع به خاطرات گذشته وسپس بازگشت به زمان حال زندگی و در واقع تمام زندگی عبارتست از حرکت هوشیارانه در جادوی زمان .
واقعیت اسطوره وریاضیات و و استعاره و جادو در آینه ها داستانی ساخت به مرورزمان برای بوجود آمدن پروژه ای دربرابر لنز دوربینها . تصور ماتریکسی که در ما آگاهی را برای درک واقعیتهای هستی بوجود آورد . تمامی تصورات غلط در جادوی زمان برای آگاهی و تمامی برنامه های موازی ریخته شده برای ما چیزی جز تجربه همزمان آگاهیها نیست
برنامه ها برای خودشان درجه بندی دارند . تمدنی که در زیر یک برنامه شبکه بندی شده قرار دارد می تواند توضیح بدهد که چرا تمدنها ناگهان ظهور میکنند بدون منشاء ی در دریای آفرینش بصورت انبوهی از مجهولات یا شبکه ای هوشمندانه از واقعیتهای ساخته شده . اگر بگوییم زمان یک تصور غلط است در اینجا و مفهومی ندارد پس چرا همه برنامه ها در حال حرکت همزمان هستند . بنابراین شما در حال تجربه تمدنهای زیادی هستید که همزمان رشد می کنند .
اغلب این احساسهای deja vu راهی را به ما نشان می دهد که چرا عده ای با یک نیای مشترک در محدوده ای باهم زندگی می کنند . سومر نمونه مثال خوبی است از تمدنی بسیار پیشرفته که بصورت ناگهانی از هیچ کجا در روی زمین بوجود آمد وبعد هم ناگهان ناپدید شد .
لموریا نمونه تمدنی بود که بایک فرهنگ فوق العاده عالی بصورت ناگهانی پیدا شد . دراین خصوص نظریات جالبی مطرح شده است که می گوید موجودات برون زمینی برروی زمین فرود آمده اند و مهندسان ژنتیک آنها گونه های جدید را بوجود آورده اند تا نماینده اجداد هوشمندشان در روی زمین باشند . این نظریات درجایی به هم پیوند می خورند که می گوید انسانهای برتر توسط بیگانگان شبه خدا بوجود آمده اند .
بسیاری از این نوشته ها بصورت استعاری اشکال هندسی را به نمونه های آفرینش متصل می کنند . این پیچیدگیهای آگاهی از ارتعاشات بالا شروع می شود تا به پایین . هرچه این ارتعاشات در ما هارمونیک تر باشد بصورت تدریجی
می توانیم مکانهای دیگری را درزمانی دیگر در یک لحظه تجربه کنیم . این چیزی بود که لمورینها در آن استاد بودند .بدین ترتیب واقعیتها می توانند از نقش آفرینی و در وبرهم نشینی اعداد و علم هندسه دردوره طلایی انسان بوجود آمده باشند .

Channelers ( کسانی که مجرا می شوند ) می گویند لموریا اساساً توسط روحهایی بوجود آمده است که از بعد سوم برای تجربه فیزیک برروی زمین آمده اند . اگرچه لموریابه ظاهردرون دریا فرو رفته باشد . اما شاید این فقط یک استعاره باشد برای بازگشت این سطح آگاهی به سطح دریا . چون لموریان برنامه زمان بندی شده ای داشت برای جستجوی فرمهای جدید نورانی و فرمهای فیزیکی . وشاید فرورفتن آن به درون دریا خود جزء زمان بندی باشد . وقوع گردآبهای زیر دریا و زلزله هایی که منجربه تسونامی می شود و گزارشاتی از مشاهده موجودات عجیب درون دریا و خدایان دوزیست وبشقاب پرنده هایی که از زیر دریا بیرون می آیند وروایتهایی که از شهرهای عظیم زیراقیانوس می شود آیا می تواند نشان از این باشد که یک تمدن فریز شده و آماده بازگشت که در نقطه صفر آگاهی ما وجود دارد می تواند در آینده نزدیک ظهور کند ؟

http://www.kodakeeck.blogfa.com/

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

محبس و حل خروج ضحاک



«برخلاف باور اساطيري ايرانيان، که دماوند را محبس و در نهايت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامي يا «لوسيفر» غربي= نيروي شر و تاريکي) در آخرالزمان مي‌دانند، از ديدگاه تئوسوفيست‌ها و نحله‌هاي رازآميز ماسوني دماوند مأمن و مخفيگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجي» ايشان است. از اينرو، دماوند در باورهاي ماسوني- يهودي جايگاهي مقدس و برجسته دارد.

بهرام‌شاه نائوروجي شروف (بهرام‌شاه نوروزجي صراف)، تئوسوفيست نامدار پارسي (زرتشتي) هند، مدعي است که از هيجده سالگي (1876) سير و سياحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهي از «زرتشتيان مخفي» آشنا شد که با نام فرقه صوفي «صاحبدلان» فعاليت مي‌کردند.

رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت کرد که با آنان به مخفيگاه‌شان، غاري در کوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ايشان به ايران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگي کرد، «علم خُشنوم» را از ايشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتي قدرت حافظه‌اش به طرزي شگفت افزايش يافت.
او به بمبئي باز گشت و در اوايل سده بيستم «دعوت» خود را علني کرد. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند که هر دو پارسي بودند، از او حمايت مي‌کردند. بر مبناي آموزه‌هاي بهرام‌شاه در سال 1910 در بمبئي «انستيتوي علم خُشنوم» تأسيس شد. در اين انستيتو چهره‌هاي نامداري آموزش ديدند که در تحولات هند و ايران مؤثر بودند: فيروز و دينشاه شاپورجي ماساني، فرامرز و جهانگير سهرابجي چيني‌والا، کاماجي کاما، جمشيدجي شروف، فيروزشاه شروف، م. ايراني و ديگران.

طبق آموزه‌هاي «خُشنوم»، به‌رغم اين‌که بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولي اين «استادان غيبي» هماره به شکلي مرموز بر او ظاهر مي‌شدند و راهنمايي‌اش مي‌کردند.
«فرقه صاحبدلان» مرکب از 72 تن پيروان «دين بهي» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساساني در غاري در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. اين غاري ويژه است که در گذشته دور با همين هدف ساخته شد و بيگانگان را به آن راهي نيست. طبق اين باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمين بازمي‌گردد، در يکي از «بازگشت»هايش در وجود يک نظامي بلندپايه ايراني زاده مي‌شود و رئيس فرقه مخفي دماوند را از مرگ مي‌رهاند.

اين‌گونه باورهاي رازگونه به ظاهر مهمل، ولي معنادار، را مأموران اطلاعاتي بريتانيا نيز رواج مي‌دادند. کلنل سِر رابرت يانگهزبند، که در سال 1877 ژنرال شد، در خاطراتش مدعي است:
روزي در کوه دماوند شکار مي‌کرد، به‌ناگاه دري مخفي يافت، به درون غاري رفت، از سوي «صاحبدلان» مورد پذيرايي قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهاي بعد به جستجو پرداخت ولي هيچ نشاني از آن غار نيافت.» (عبدالله شهبازي، «دماوند و فرقه‌هاي رازآميز، 28 بهمن 1387) [18]


بهرام ورجاوند = بهرام جنابی، رهبر قرامطه




وَرجاوَند به معنی: ارجمند. برازنده.دارای فره ایزدی. خداوند ارج

وَرجاوَند واژه‌ای فارسی و به معنی مقدس است.
یکی از افراد موعود در دین زرتشت کی‌بهرام ورجاوند نام دارد که بر پایه افسانه‌های زرتشتی در نخستین هزاره پس از زرتشت از سوی هندوستان و افغانستان ظهور خواهد کرد. در عهد هوشیدر بنابر اعتقاد پیروان مزدیسنا، پادشاهی دادگر از نژاد کیان، به نام بهرام و ملقب به ورجاوند به سر کار خواهد آمد که جنگاوران و دلیران بدو خواهند پیوست. او با نیروی کافی به میدان می‌آید و چندان مرد از پای در می‌آورد که در برابر هزار زن یک مرد بیش نماند. وی در دادگستری هوشیدر را یاری کند.

در شهرستان تفت در استان یزد یکی از زیارتگاه‌های زرتشتیان جای پای ورجاوند نام دارد که به معنی قدمگاه مقدس است. یکی از تالارهای مذهبی زرتشتیان تهران نیز کوشک ورجاوند نام دارد که معنی آن کاخ مقدس است.


بهرام ورجاوند همان بهرام جنابی، رهبر قرامطه است
بهرام ورجاوند زرتشتیان همان بهرام جنابی رهبر قرامطه است
در متون پهلوي پس از اسلام قسمت بر " آمدن شــاه بهرام ورجاوند " درباره يورش سپاه اسلام و مژده پايان دادن اين فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنين امده است :


كي باشد كه پيكي آيد از هندوستان
كه بگويد امده ان بهرام شاه از دوده كيان
كه درفش اراسته دارد بر ائين خسروان
مردي ايد و بگويد ما چه ديديم از دشت تازيان
ببستند پادشاهي از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردي ــ بلكه با افسوس و ريشخند
زن و خواسته هاي شيرين و باغ و بوستان ــ جزيه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بيايد ان شاه بهرام ورجاوند از دوده كيان تا بياوريم كين از تازيان
مزگت ها ( مسجد ها ) را فرو نهيم و برنشانيم به جايشان اتشان
بتكده ها را بركنيم و پاك كنيم از جهان

در اين متن پهلوي ايراني پس از اسلام امده است كه شـــخصي نجات دهنده برايرهايي سرزمين ايران شهر از دست تازيان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد امد وبتكده هاي تازيان را ويران ميــــكنند و به جايش اتش كهن ايـــــــران و كردار نيك ــ گفتار نيك ــ پندار نيك ــ را جايگزينش خواهد كرد. (منبع سایت درفش کیانی).
متقابلاً در باب بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب)که علی القاعده نامش مترادف بهرام ورجاوند است- و پسرش ابوطاهر که از سمت هندیجان و اهواز و فارس بودند،در نوشته تحقیقی یعقوب جعفری می خوانیم:
اعتقادات قرامطه:
اصول اوليه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذيرفته شده در فرقه اسماعيليه است، منتها اين گروه از اسماعيليه، يک سلسله اعتقادات ويژه اي دارند که آنها را از ديگر گروههاي اين فرقه متمايز مي سازد. البته اعتقاداتي که به آنها منسوب است در کتب مخالفان آنها آمده و لذا نمي توان صحت آن را تضمين کرد.
طبق نوشته نوبختي و ابي خلف اشعري، قرامطه به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدي مي دانند و حتي به نبوت و رسالت او و ساير ائمه قائل هستند و مي گويند: رسالت در روز غدير خم از پيامبر قطع و به اميرالمؤمنين علي و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عين اين که امام هستند مقام رسالت را نيز دارند. آنها مي گويند: محمد بن اسماعيل زنده است و در بلاد روم غايب مي باشد.20
ابوالحسن اشعري مي گويد: قرامطه معتقدند که محمد بن اسماعيل هم اکنون زنده است و او همان مهدي است که از ظهور او خبر داده شده است.21
شهرستاني مي گويد: آنها (که در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدکيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) کلام خود را با بعضي از گفته هاي فلاسفه مخلوط کرده اند و کتابهايي در اين باره نوشته اند. آنها مي گويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقي، اقتضا مي کند که خداوند در جهتي که بر او اطلاق مي کنيم با ساير موجودات شريک باشد و اين همان تشبيه است.22 و نيز مي گويند: همانگونه که افلاک و طبايع با تحريک نفس و عقل در حرکت هستند، جامعه بشري نيز با شرايع و به تحريک پيامبر و وصي او درحرکتند و اين در هر زماني داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پاياني خود منتهي شود و زمان قيامت فرا برسد و تکاليف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطي پس از نسبت دادن عقايد عجيبي به آنها مانند اينکه آنها، فرائض;
چون نماز، روزه، زکات و حج را واجب نمي دانند. اضافه مي کند که آنها معتقدند: کساني که با عقيده آنها مخالفند، کافر و مشرک هستند و خون و مالشان حلال است و مي توان آنها را اسير گرفت!24
البته عقايدي که به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونه هايي از آن را آورديم تا زمينه اي براي بحثهاي بعدي باشد.
تشکيل دولت قرامطه در احساء و بحرين
به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقي ازجنوب خليج فارس در بحرين و قطيف و احساء، قرمطي ها حکومت نسبتاً مقتدري تشکيل دادند که در رأس آن، شخصي به نام ابوسعيد جنابي بود. درباره اين شخص اطلاعات گوناگوني در دست است که مورّخان به صورت پراکنده نوشته اند. يک گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است که اطلاعات خوبي در مورد سوابق ابوسعيد و چگونگي آشنايي او با قرمطيگري و کيفيت تشکيل حکومت در بحرين و موارد ديگر به دست مي دهد و ما اينک متن عبارت ابن حوقل را مي آوريم:
ابوسعيد بهرام جنابي از مردم جنابه و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول کرد و به عبدان کاتب شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحي خود; يعني جنابه (گنابه) و شهرهايي از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مال هاي فراواني از مردم گرفت. تا اين که حمدان قرمط از کلواذ براي او نامه اي نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندي او را همراه با عبدان کاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا کرد و با اموال و نامه ها وتوصيه هاي خود، او را تقويت نمود.
ابوسعيد که به بحرين آمد با زني از آل سنبر ازدواج کرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با کمک آنان شهرهاي اطراف را فتح کرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند.25
طبري در گزارش کوتاهي مي گويد:
در اين سال (286) مردي از قرامطه به نام ابوسعيد جنابي در بحرين خروج کرد، جماعتي از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند... و کار او بالا گرفت. مردم آباديها را کُشت و به موضعي به نام قطيف رفت که ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم کشت. گفته شده که او اراده بصره نمود، والي بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد که خراج و صدقات را جمع و حصاري دور بصره درست کنند. هزينه اين کار چهارده هزار دينار تخمين زده شد که اين هزينه را صرف کرده، حصاري دور بصره کشيدند.26
ابن عماد حنبلي جزئيات بيشتري را به دست مي دهد و اظهار مي دارد که: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسي کشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه کشي مي کرد و در مورد لقب او مي گويد: او از جنابه يکي از روستاهاي اهواز بود. سپس از قول صولي نقل مي کند که ابوسعيد مرد فقيري بود که آرد غربال مي کرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج کرد و جماعتي از بقاياي زنج و دزدها به او ملحق شدند و کار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شکست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرين در سال 306 به دمشق حمله کردند و بسياري از مردم را کشتند و مهمتر اين که آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلي به نام عين شمس با لشگر جوهر صقلي فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمي روبرو شدند و آنها را شکست دادند ولي در حمله بعدي لشکر فاطميان توانستند به قرامطه بحرين شکست بدهند و آنها را از مصر خارج کنند حسين بن بهرام قرمطي بحريني چنين سرود:
يا مصران لم اسق ارضک من دم *** يروي ثراک، فلاسقاني النيل28
مشابه اين اطلاعات در بسياري از کتب تاريخي آمده که ما از نقل آنها خودداري مي کنيم و فقط اين نکته را از ابن اثير اضافه مي کنيم که ابو سعيد جنابي سرسلسله قرامطه بحرين در حالي کشته شد که بر احساء29 و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حکومت مي کرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد.30
پس از کشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابي ـ جنجالي ترين چهره در ميان حکام قرمطي ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرويهاي پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحي و اطراف دست اندازي کرد و همو بود که بارها به کاروانهاي حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نيز حمله کرد و کشتارهاي بيرحمانه اي به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودي خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بي رحم و متهوّري بود. او در سال 311 به بصره که حصاري دور آن کشيده بودند، حمله کرد و نيروهاي او با نردبانهاي مخصوص از بالاي حصار به داخل شهر نفوذ کردند.
به گفته ابن کثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسياري از مردم را کشتند...31
ابوطاهر شهر هجر را پايتخت خود قرار داده بود که به گفته ياقوت مرکز بحرين بود و گاهي هم به همه بلاد بحرين هجر اطلاق مي شد.32 او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسياري داشت که همين امر رمز پيروزيهاي نظامي پي درپي او بود. نوشته اند که ابن ابي الساج هنگام حرکت دادن سپاه سي هزار نفري خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيکي براي اتمام حجت نزد پيشواي آنان ابوطاهر جنابي فرستاد. چون پيک پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: ابن ابي الساج چه تعداد سپاهي با خود آورده است؟ پيک جواب داد: سي هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روي به يکي از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشيده و شکم خود را بدريد. ابوطاهر به پيک گفت: با چنين جانبازي که از جنگجويان من ديدي، ابن ابي الساج چه کار تواند کرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجيبي بود و به بسياري از شهرهاي اطراف مانند شهرهاي کوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و کفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله کرد و تمامي اين حمله ها با کشتارهاي وسيعي همراه بود او حتي قصد دمشق و فلسطين کرد ولي موفق نشد و همچنين او تا يک فرسخي بغداد رسيد ولي از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهره اي داشت و در قطعه شعري که به او منسوب است از بلند پروازي هاي خود و همينطور از اينکه او داعي بر مهدي است خبر داده است. البته منظور او از مهدي، مهدي فاطمي است که در آفريقا خروج کرده بود. آن شعرها اين است:
أغرّکُمُ منّي رجوعي الي هَجَر *** فعمّا قليل سوف يأتيکم الخبر
اذ اطلع المرّيخ من ارض بابل *** و قارنه کيوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة *** بانّي انا المرهوب في البدو والحضر
فياويلهم من وقعة بعد وقعة *** يساقون سوق الشاة للذبح و البقر
سأصرف خيلي نحو مصر و برقة *** الي قيروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که مي گويد:
انا الداع للمهدي لاشک غيره *** انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتي يأتي عيسي بن مريم *** فيحمد آثاري وارضي بما أمر35
البته ما اينجا درصدد ذکر جزئيات دست اندازيهاي ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه که به اختصار گفتيم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدري در بحرين و جنوب خليج فارس تشکيل داده بود و مقابله با آن کار آساني نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن
حجرالاسود به وسيله قرامطه که شرح آن را به زودي خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطي در بحرين حکومت کردند ولي ديگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بي امان قرامطه بحرين (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادي هاي دور و نزديک و کشتارهاي بي رحمانه مردم، رعب و وحشت زايد الوصفي در مسلمين به وجود آورده بود و در اين ميان کاروانهاي حجاج بيش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهاي حجاج بخصوص حاجياني که از طرف عراق به مکه مي رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند اين حملات در سالهاي 313 و 314 آنچنان شديد بود که در اين سالها هيچيک از کساني که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.36
تا اينکه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعه عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهايي که از طريق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهاي حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستي منصور ديلمي سالم و بدون مزاحمت به مکه رسيدند37 اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهي ابوطاهر جنابي حجاج را غافلگير کردند و با يک يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساکنين شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجيبي زدند و اهانت بي سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در اين واقعه ابوطاهر با يک سپاه نهصد نفري وارد مسجدالحرام شد و اين در حالي بود که او مست بود و بر روي اسبي قرار داشت و ششمير عرياني در دستش بود حتي اسب او نزديک بيت ادرار کرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامي هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالي که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.39 شمشيرهاي قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کساني را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو مي کرد و مردم فرياد مي زدند که آيا همسايگان خدا را مي کشي و آنها مي گفتند: کسي که با اوامر الهي مخالفت کند همسايه خدا نيست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سي هزار نفر رسيد که بسياري از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضي ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهاي ديگر دفن کردند.40
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تيغ مي گذرانيدند و از کشته ها پشته مي ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه اين شعر را ترنّم مي کرد:
أنا بالله و بالله أنا *** يخلق الخلق وافنيهم انا41
قرامطه علاوه بر کشتارهاي بي رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زيورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بيت را از جاي خود بکنند ولي متصدي اين کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاي خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهاي تاريخي که جريان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضي از کتب اين مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همين حال خطاب به مردم مي گفت: اي نادان ها! شما مي گفتيد هرکس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مي گيرد در حالي که ديديد آنچه را که من کردم. يک نفر از مردم که خود را براي کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناي اين سخن (که مضمون آيه اي از قرآن است) آن نيست که تو مي گويي بلکه معناي آيه اين است که هرکس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطي اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهي نکرد.42
به گفته ابن کثير، ابوطاهر قبه اي را که روي چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جاي خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردي دستور داد که بالاي کعبه رفته و ميزاب را از جاي خود بکند ولي او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از کندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردي آمد و با گرزي بر آن کوبيد و گفت: طيراً ابابيل کجاست؟ حجارة من سجيل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.43
در تکمله اي که براي تاريخ طبري نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زينت داده بودند، غارت کردند. آنها درة اليتيم را که چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشواره هاي ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاي موسي که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اي از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقره اي که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت کردند.44
در جريان کشتار حجاج به وسيله قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادي از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودي
و شيخ حنفي ها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعي و ابوبکر بن عبداللّه رهاوي و علي بن بابوبه صوفي و ابوجعفر محمد بن خالد بردعي (که ساکن مکه بود) در کتب تاريخي آمده است.45
نقل شده است که يک نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتي طواف او تمام شد، شمشيرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند:
تري المحبين صرعي في ديارهم *** کفتية الکهف لايدرون کم لبثوا46
قرامطه يازده روز و به نقلي شش روز و به نقلي هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زير حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جاي حجرالاسود در گوشه کعبه خالي ماند و مردم دست خود را به جاي آن مي کشيدند و تبرک مي جستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و اين که در بعضي از منابع محل نگهداري حجرالأسود، بحرين يا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسيعي از شمال عربستان فعلي، بحرين و يا هجر گفته مي شد که شهر احساء داخل همين منطقه قرار داشت.
وقتي قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امير مکه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتي قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جاي خود برگردانند و به جاي آن تمام اموال اينها را تملّک کنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مکه با قرامطه جنگيد ولي به دست آنها کشته شد.48
همانگونه که گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مي دانستند و لذا مطابق بعضي از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبيداللّه مهدي که همان ابو عبيداللّه المهدي الفاطمي العلوي است که در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طي نامه اي به او نوشتند. وقتي عبيدالله مهدي از جريان آگاه شد طي نامه شديداللحني به ابوطاهر قرمطي نوشت: تعجّب کردم از نامه اي که بر من نوشتي و در آن بر من منت گذاشتي که به نام ما جرائمي را درباره حرم خدا و همسايگان او مرتکب شدي، آنهم در اماکني که از عهد جاهليت تاکنون خونريزي در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز کردي و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمين است کندي و به شهر خود حمل نمودي و انتظار داشتي که از تو تشکر کنيم. خداوند تو را لعنت کند...49
اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگري آورده مطابق نوشته او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدي نامه اي به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: براي ما در تاريخ نقطه سياهي به وجود آوردي که گذشت روزگار آن را از بين نمي برد... تو با اين کارهاي شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردي... او در اين نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگرداني و حجرالاسود را به جاي خود عودت ندهي و پرده کعبه را بازپس ندهي، به زودي با لشکري که طاقت مقابله با آن را نداري به سوي تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شيطان رجيم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسي در جهان اسلام; يعني عباسي ها در بغداد و فاطمي ها در آفريقا براي وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بي نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولي آنها قبول نکردند51 به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براي قرامطه پولهاي زيادي جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدي علوي فاطمي بود که آنها را مجبور به اين کار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مکه برگردانيده شد و آن را يک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعيد قرمطي باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پيش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامه اي نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسي اخذ کرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم.53 و در بعضي از کتب جمله اخير به اين صورت آمده است: اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کرديم و با مشيّت او برگردانديم.54
وقتي حجرالأسود به مکه رسيد، امير مکه و همچنين جمعيتي از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جاي خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصي به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.55 و از افراد ديگري نيز نام برده شده است.
درباره اين که چه کسي حجرالأسود را در جايگاه اصلي خود قرار داد، از يکي از علماي بزرگ ما مطلبي نقل شده که همراه با جريان کوتاهي است که ما آن را به اختصار نقل مي کنيم:
از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه که يکي از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقيده علماي شيعه، حجرالأسود را کسي جز وليّ خدا و معصوم در جاي خود نمي گذارد و ابن قولويه براي ديدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جاي خود خواهد نهاد تدارک اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يکي از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نايب گرفته و نامه اي را به او داد و سفارش کرد که اين نامه را به کسي بده که حجرالأسود را در ديوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مي گويد: مي ديدم هرکس حجرالاسود را در جاي خود مي گذارد مي افتد تا اينکه جوان خوش صورت و گندم گوني پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفي بر تو نيست و سي سال ديگر زنده خواهي ماند. اين را گفت و در حالي که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاي خود عودت داده شد و نگراني عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقي ماند.
ما تصور مي کنيم که سران قرامطه افرادي سودجو، جاه طلب و رياست خواه بودند که از عقايد ريشه دار مردم دائر بر ظهور مهدي و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضايي شديد مردم از حکومت عباسيان زمينه مناسبي شد که آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدي معرفي سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادي فقير و گاهي متوسط بودند با اميدهاي واهي، دور قرامطه را که خود را داعيان بر مهدي قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاي بي حدّي که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اينکه قرامطه بحرين گاهي خود را به فاطميان مغرب مي چسبانيدند; يکي براي استفاده از داعيه مهدويگري آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدي العلوي بود و ديگري به علت رقابت و خصومتي بود که ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت57 و اينها که در قلمرو عباسيان بودند و نارضايي مردم را از حکومت آنان مي ديدند، از اميدهاي مردم بر دور دست ها سوء استفاده مي کردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مي خواندند، و شايد فتنه اي را که در سال 317 در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده که زمينه را براي تسلط فاطميان بر مکه فراهم سازند، چون شايع بود که کسي مي تواند لقب اميرالمؤمنين بگيرد که بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين کند. اما با وجود اين ديديم که خليفه فاطمي چگونه اعمال قرامطه را تقبيح کرد و طي نامه شديد اللحني که قسمتهايي از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزاري جست و عمل آنها را مايه شرمندگي و رسوايي دانست.
بطوري که اشاره کرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده کردند. يکبار در سال 316 قرامطه در نزديکي کوفه از سپاه عباسيان شکست خوردند و پرچم هاي آنان به دست نيروهاي خليفه افتاد. در آن پرچم ها اين آيه نوشته شده بود: و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين 58 بطوري که مي دانيم اين آيه که مربوط به نجات قوم موسي از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدي و نجات جامعه بشري از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطي با عوام فريبي خاصي اعتقاد مردم را درباره مهدويت، بازيچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا يافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوي که بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخي سيستاني گفته:
ملک ري از قرمطيان بستدي *** ميل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطيان شاد شوند *** ايمني يابند از سنگ پراکند و دار
پـاورقي ها:
..........
20 ـ المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21 ـ اشعري، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.
22 ـ شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 ـ همان، ص 194.
24 ـ ملطي، التنبيه و الرد، ص 21 ـ 20.
25 ـ ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 286.
27 ـ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 ـ ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 ـ در بعضي از کتب مورخان غربي که به فارسي ترجمه شده، نام اين شهر لحساء آمده است که اشتباه است و صحيح آن همان احساء مي باشد اين اشتباه به کتب بعضي از مورخان ايراني نيز (مانند آقاي انصاف پور در کتاب روند نهضتها) راه يافته است.
30 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
31 ـ ابن کثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
32 ـ ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
33 ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
34 ـ کامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزي، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 ـ ابن تغري، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 ـ ابن کثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165 ـ 163.
37 ـ همان، ص 171; و تقي الدين الفاسي، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوري باخبار ام القري، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
39 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 ـ احمد السباعي، تاريخ مکه، ج 1، ص 171.
41 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاي مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهاي: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الوري، ج 2، ص 375 و تاريخ مکه، ج 1، ص 171 و چندين کتاب ديگر به همين صورت آمده ولي در بعضي کتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 که نوعي ادعاي الوهيت است و لذا بنظر مي رسد که صورت دوم درست نباشد.
42 ـ ابن جوزي، المنتظم، ج 6، ص 223.
43 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
44 ـ عريب القرطبي، صلة تاريخ الطبري، ص 134 (ذيل حوادث سال 316) گفتني است که تاريخ طبري با حوادث سال 302 پايان مي يابد. ضمناً همانگونه که مي دانيم فتنه قرامطه در مکه در سال 317 اتفاق افتاده ولي قرطبي آن را در ذيل حوادث سال 316 آورده که اشتباه است.
45 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 376.
46 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
47 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 178.
48 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 204 و البداية و النهاية، ج 11، ص 172. ابن کثير نام امير مکه را ذکر نکرده ولي ابن اثير او را ابن محلب مي داند و بعضي از مورخان از جمله ذهبي نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر في خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همين صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
49 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 378.
50 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54.
51 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 237.
52 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 57.
53 ـ البداية و النهاية; ج 11، ص 237. و تاريخ اخبار القرامطه، ص 57 و کامل ابن اثير، ج 6، ص 335.
54 ـ النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
55 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 395.
56 ـ قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و کشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
57 ـ کار اين رقابت بعدها به جايي رسيد که خليفه عباسي در قدح نست فاطميان مصر که خود را از بني هاشم مي دانستند، در سال 402 شهادتنامه اي درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علويون از جمله سيد مرتضي و سيد رضي امضا گرفت و اين در حالي بود که سيد رضي در مدح فاطميان شعر گفته بود. رجوع شود به: سيوطي، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و کامل ابن اثير، ج 7، ص 263.
58 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 194.




۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

فرقه TSM

فرقه TSM تحت عنوان Technical Self Meditation يكي از محافل و جلسات به‌اصطلاح عرفاني است كه با جذب هزاران نفر از وضعيت روحي، رواني و نيز مسايل شخصي افراد سوءاستفاده و اهدافي را دنبال مي‌نمايد كه در ادامه به بيان جزئياتي در اين باره پرداخته مي‌شود.

به گزارش خبرگزاري فارس، پيچيدگي‌هاي زندگي در جوامع امروزي و شهرهاي بزرگ همراه با شلوغي‌ها، جنون سرعت و مسابقه‌هاي مجازي افراد بشري به سوي مصرف‌گرايي بيش از حد و مسايلي از اين دست و نيز دور شدن مردم شهرها از زندگي طبيعي و به دنبال آن ايجاد فشارهاي روحي و رواني، دور شدن از معنويت، افزايش مادي گرايي، فرصت‌طلبي و فراموشي ارزش‌ها و كرامات اخلاقي، باعث ايجاد نوعي خلاء و تشنگي مردم نسبت به مسايل معنوي و متافيزيكي شده است.

از اين رو ايجاد هرگونه روزنه‌اي تحت عنوان كلاس معنوي، آرامش روحي و رواني تفكر و خوشناسي، به شدت موجب جذب افراد به ويژه صدمه‌ديدگان از وضعيت روزافزون مشكلات زندگي شهري و تمدن به اصطلاح پيشرفته صنعتي گرديده است.



فرقه TSM تحت عنوان Technical Self Meditation يكي از اين نوع محافل و جلسات است كه با جذب هزاران نفر از وضعيت روحي، رواني و نيز مسايل شخصي افراد سوءاستفاده و اهدافي را دنبال مي‌نمايد كه درادامه به بيان جزئياتي در اين باره پرداخته مي‌شود.
رهبر معنوي اين فرقه در ايران خانم «نوشين . غ» است؛ وي بالاي 50 سال سن دارد و آرشيتكت مي‌باشد و به لحاظ روحي وضعيت نابساماني دارد.

نوشين قبلاً عضو فرقه آمريكايي اكنكار بوده و در حقيقت يك اكيست مي‌باشد و آموزش‌هاي اين فرقه را توسط فردي به نام «اهرپور» (فوت شده) گذرانده است. كلاس‌هايي را هم نزد «ف.ه» در مؤسسه «ب» گذرانده و چند جلسه‌اي هم به كلاس‌هاي ايليا رام‌ا... رفته است. او آموزش‌هاي TSM را در آمريكا و نزد استاد اين فرقه طي كرده است.

*تاريخچه مكتب TSM

برابر سوابق موجود، مكتب TSM توسط فردي به نام جمشيدرضا حاجي اشرفي ايراني‌الاصل مقيم آمريكا از حدوداً سال 1370 پايه‌گذاري و تشكيل شده است.
TSM كه در حقيقت دنباله t.m ـ technical meditation ـ است با ايجاد تغييراتي به ويژه اضافه كردن كلمه self (خود) به قبل از كلمه مديتيشن، مفهومي جديد با پرداختن و تأكيد بيشتر به «خود» فرد و به سوي «ما» شدن افراد شكل گرفته است.


ديدار رئيس فرقه TSM با يهوديان آمريكا


جمشيد اشرفي با استفاده از عنوان «استاد اعظم» اين فرقه اقدام به آموزش افراد مختلف از مليت‌هاي گوناگون و به ويژه ايراني كرده و با القاء تفكرات و آموزه‌هاي انحرافي خود، افرادي را به عنوان «استاد» انتخاب و در ديگر كشورها مخصوصاً ايران، مأمور به ايجاد كلاس، ترويج عقايد و توسعه شبكه مريدان كرده است.

*بنيانگذار TSM

همانگونه كه اشاره شد، جمشيدرضا حاجي‌اشرفي 53 ساله كه تا سال 1368 در ايران اقامت داشته به علت ناسازگاري با انقلاب و يا مأموريت خاص ايران را ترك و سپس ساكن و مقيم كشور آمريكا شده است. اما ارتباط خود را با برخي افراد و نماينده‌هاي خود در ايران حفظ و از همان ابتداي خروج از كشور كلاس‌هاي TSM را در ايران راه‌اندازي كرده است.
وي با نوشتن مقالاتي در نشريه jewish world (دنياي يهود، چاپ آمريكا) ابتدا خود را به عنوان فردي صاحب نظر مطرح و به دنبال آن با طرح ايده جديد TSM خود را در رأس اين مكتب قرار مي‌دهد.

همچنين با ضبط فيلم و نوار از بيانات انحرافي خود و با ساختن ظاهري معنوي‌گرا و راهب‌گونه، شخصيتي دوست‌داشتني، مهربان و روحاني از خود در ذهن مخاطبان و به اصطلاح رهروان ايجاد كرده تا حدي كه هنگام ديدن تصوير و يا شنيدن صداي وي، اشك شوق ريخته و عاشقانه خواستار ديدار و زيارت وي شده‌اند!



بنابر اظهارات يكي از رهروان كه با شوق زياد جهت ديدار اشرفي به آمريكا رفته و در منزل وي ساكن شده، با ديدن وضعيت ظاهري و اخلاقي او از جمله شرب‌خمر، ارتباط با زني يهودي و عدم رعايت مسايل اخلاقي، ماهيت استاد اعظم در نظر وي شكسته و با ناراحتي فراوان به ايران باز مي‌گردد كه همين موضوع باعث خروج تعدادي از شاگردان قديمي از (حلقه اول) TSM ايران مي‌شود.

*تعاريف و مباني

اين فرقه با بهره‌گيري از روش‌هاي مديتيشن (مراقبه از خود) و تفكر و تمرين باعث ايجاد تمركز افراد در افكار خود شده و با بيان اصولي از بوديسم (آئين بودا و برخي مكاتب ديگر مانند هندو و زرتشت) براي خود فلسفه‌هايي از انسان و جهان ساخته است. ـ TSM اعتقاد دارد خدا در درون افراد است، خدا همان عشق است و با زندگي در عشق و سير در درون خود، مي‌توان به نور، سپيدي، عشق و خدا رسيد! شعارهايشان نيز در اين رابطه اين گونه است:
ـ love is god عشق خدا است!
ـ live in love زندگي كن در عشق!
ـ I love my self من عاشق خودم هستم!
و همچنين شعارهايي مانند:
ـ تنها فقط يك ايمان است، ايمان به عشق
ـ تنها فقط يك زبان است، زبان قلب
ـ تنها فقط يك قانون است، قانون كارما
ـ تنها فقط يك خدا است، او درون تو است
بيانگر اعتقادات اين فرقه است.

ـ بنا به بيانات استاد اشرفي، اين فرقه معتقد به تناسخ ارواح، كارما و دوره دارما مي‌باشد.
ـ زندگي و مرگ را توإم با رنج دانسته و سعي مي‌كند بر اساس اعتقاد به كارما و قانون عمل و عكس‌العمل، افراد را ترغيب به رفتن به سوي زيبايي‌ها براي بهتر شدن حوزه بعدي زندگي (تناسخ روح در كالبد بعدي) نمايد.
ـ TSM عبادت را تونلي به سوي نور دانسته كه مديتيش عمق اين تونل بوده و نماز تنها دروازه آن مي‌باشد.


طرفداران فرقه TSM در آمريكا


ـ اعتقاد به پيوند معنوي دارند و ازدواج افراد را تنها در قالب اعضاء Tsm قبول داشته و براي كساني كه قبلاً هم ازدواج كرده‌اند، مراسم پيوند معنوي برگزار مي‌نمايند كه در واقع اين پيوند، پيوندي است بين چاكراهاي زوج معنوي.

ـ فرزندان افراد Tsm را غسل تعميد، مي‌دهد.

ـ اعتقاد به چاكراهاي هفتگانه داشته و در طول آموزش‌هاي خود مدعي باز شدن چاكراها و رسيدن افراد به رتبه‌هاي مربوطه مي‌باشند.
ـ از عود و پودر مقدس و برخي سمبل‌هاي هندو و بودايي استفاده مي‌نمايند.

ـ استفاده از علائمي مانند گل نيلوفر (سمبل بوديسم، ساي‌بابا، معبد بهائيان در هند) از ديگر شاخصه‌هاي TSM مي‌باشد. كه در واقع تك شمع در مكتب ساي‌بابا تبديل به دو شمع در مكتب TSM شده و منظور آن هم درون و هم بيرون افراد اين مكتب مي‌باشد.
ـ لباس سفيد و لفظ سفيد و لفظ سفيدپوشان براي رهروان نيز نشانه ديگري از TSM است كه از مكاتب ديگر گرفته شده است به طوري كه تمامي افراد در محل خاصي از مؤسسه لباس‌هاي سفيد خود را عوض كرده و سپيدپوش مي‌شوند.

ـ استفاده از شمعدان شباهت‌هايي را در TSM به شمعدان‌هاي مسيحيان و نيز يهوديان ايجاد كرده است.
ـ استفاده از علائم و نشانه‌هاي ديگر اديان مانند صليب (مسيحيت)، هلتال ماه و ستاره (اسلام)، ستاره داود (يهوديت) و... بيانگر تفكر فرامذهبي و همچون ادعاهاي ديگر مدعيان عرفان‌هاي دروغين و نيز بهائيت «دين كل» بوده كه خود را بسيار بالاتر از اديان دانسته و آنها را بسيار كوچك مي‌دانند.
ـ استفاده از آرم درخت Tsm بر روي لباس‌ها به صورت نشان.


*تشكيلات و سازماندهي


فرقه TSM در حقيقت يك تشكيلات سازماندهي شده‌اي است كه همواره در حال كادرسازي و گسترش شاخه‌هاي خود مي‌باشد. نشانه اصلي آن سمبل «درخت» است كه همواره از آن استفاده كرد، ريشه را استاد اعظم يعني جمشيد اشرفي، تنه درخت را نوشين . غ ، سرشاخه‌هاي اصلي را مشايخ (همسر نوشين) و كليه افراد را شاخه‌هاي متعدد «درخت TSM» بيان كرده‌اند. ليكن برابر آخرين موارد به دست آمده تشكيلات TSM به شرح ذيل مي‌باشد:
الف) مركزيت، شامل خود استاد اشرفي و سرور حسيني (رستگار)، مستقر در آمريكا.
ب) شاخه NY (نيويورك)، به سرپررستي ايزاك (اسحاق يهودي)
ج)شاخه كانادا: در حال راه‌اندازي توسط نوشين . غ (وي اقامت دائم كانادا را به تازگي دريافت كرده)
د) شاخه تهران: به سرپرستي نوشين . غ (استاد راهبر)


ديدار رئيس فرقه TSM با يهوديان آمريكا

ـ با توجه به عزيمت برخي از شاگردان قديمي به ديگر كشورها از جمله كشورهاي اروپايي، استاد اشرفي يادشدگان را ترغيب به راه‌اندازي كلاس و در حقيقت ايجاد شاخه‌هاي ديگر نموده است.
ـ برخي از شاگردان ايراني كه به آمريكا رفته‌اند، جذب شاخه ny شده‌اند.
ـ گفته مي‌شود اشرفي قصد دارد به كشور پاناما عزيمت نمايد. (قابل توجه اينكه يكي از مراكز شش‌گانه مهم بهائيت «مشرق‌الاذكار پاناما» است.

ـ (نوشين.غ) تلاش‌هايي در جهت گسترش شاخه‌ها در شهرهاي كرمان و... داشته است.
ـ شاخه تهران طي چند سال گذشته موفق به جذب صدها نفر شده و استاد اشرفي گفته است اگر تعداد شاگردان اين كلاس به پنج هزار نفر برسد، من به ايران خواهم آمد!
ـ همچنين افراد با حضور در مكتب TSM پس از گذراندن كلاس‌هاي پايه‌اي و پيشرفته و شركت در مراسم، اردوها و جلسات گوناگون به ترتيب به رتبه‌هاي ذيل رسيده و شال‌هاي رنگين دريافت مي‌كنند:
رهرو رهسپار ياور هشيار (آگاه)

*انحرافات فكري و عقيدتي
**تناسخ ارواح

مكتب خودخوانده TSM، معتقد به تناسخ روح و انتقال آن از كالبدي به كالبد ديگر بوده و اين مطلب را در طول دوره‌هاي درسي به ويژه ادونس (پيشرفته) 2 بيان مي‌نمايد. بر اين اساس موضوع «كارما» را توضيح داده و معتقد است چنانچه فردي در يك كالبد عمل خوبي داشته در دوره بعدي زندگي در كالبدي بالاتر و بهتر قرار گرفته و بالعكس چنانچه اعمال خلافي داشته باشد در دوره بعدي به كالبدي پايين‌تر و پست‌تر تعلق خواهد گرفت.
در اين خصوص نمونه‌هايي مانند اينكه برخورد شاگردان در حوزه‌هاي قبلي در چه كالبدهايي مواردي مشاهده گرديده كه مردي را در دوره قبلي، زن، آدم پست و يا بودايي معرفي كرده‌اند. ـ با اين وصف كليه اعتقادات اسلامي، مبني بر عالم برزخ، سؤال و جواب الهي، مجازات و پاداشي در قيامت، شفاعت و... را منتفي مي‌نمايند.


*دوره تناسخ، كلاس مرگ موقت فرقه TSM

**عبادت

TSM اصل عبادت را مديتيشن مي‌داند. عبادت را تونلي به سوي نور دانسته و عمق را مديتيشن مي‌داند. در سؤال يكي از رهرواني كه نماز را كنار گذاشته و تنها مديتيشن مي‌نمايد. استاد اشرفي مي‌گويد: نماز دروازه و يا راهروي يك تونل، ولي مديتيشن عمق و ژرفاي اين تونل است. لذا رهروان ايشان با رسيدن به عمق و ژرفاي عبادت ديگر به نماز و دروازه آن نيازي احساس نمي‌نمايند.

ـ مديتيشن در لغت به معناي تفكر و عبادت مي‌باشد، در عرفان‌هاي هندي و غربي آن را راه عبادت دانسته و رهروان را ملزم به آن مي‌دانند، لذا در TSM كه معناي آن «فن خودانديشي و مراقبه» مي‌باشد در اين معنا «فن خودعبادي» و در حقيقت مكتب «خودخدايي» به شمار رفته و مانند بسياري از مكاتب هند و...، راه رسيدن به خدا را تنها از طريق تفكر دروني و رسيدن به خدايي كه در وجود انسان است مي‌دانند. شعار ايشان در اين خصوص گذشت از «من» و رسيدن به «ما» مي‌باشد.

ـ در اين تشابهات، عرفان اسلامي و اصل «وحدت و كثرت» وجود داردف لكن به گونه‌اي انحرافي، شريعت و نبوت و امامت را كنار گذاشته و بدون هر گونه پايه و اساس و يا برهاني راه اتصال را تنها از درون هر فرد با خدا دانسته و در نتيجه هر گونه برداشت،
نظريه و يا حكم را بر اساس برداشت فرد خواهد دانست. اين همان چيزي است كه افرادي مانند بهاءالله ابتدا خود را باب سپس امام زمان بعد پيامبر و مدعي آوردن احكام و كتاب جديد و سپس خدا خواندند!!

**ازدواج با پيوند معنوي

بموضوع پيوند معنوي همواره مورد توجه مكاتب و فرقه‌هاي عرفاني بوده، برخي آن را مجاز و برخي غيرمجاز و يا محدود كرده‌اند. نكته حائز اهميت اين است كه TSM ازدواج را تنها در قالب افراد TSM دانسته و براي همه افراد حتي كساني كه قبلاً ازدواج كرده‌اند مجدداً مراسم پيوند معنوي برگزار مي‌كنند. آداب و رسوم TSM در ازدواج مانند هندوها بوده از تاج‌هاي گل براي عروس و داماد استفاده مي‌نمايند.

مهريه را جايز ندانسته و با شستن پاهاي عروس و داماد و انداختن شال‌هاي متعدد رنگيني (كه هر رنگ متعلق به يك چاكرا مي‌باشد) بر گردنشان پيوند بين آنها برقرار نموده در اين هنگام زنگوله‌اي را براي باز شدن («چاكراها» به صدا درمي‌آورند!!) در ادامه تمامي حاضران صداي آئوم در مي‌آورند كه اين صدا متعلق به طبقه‌اي خاص در فرقه اكنكار مي‌باشد. همچنين سندي براي ازدواج و يا امضاء طرفين صادر نموده و از ديدگاه خود رسميت مي‌بخشند.



نكته مهم اين است كه پيوندي كه بر اساس حكم الهي نبوده و به وسيله استاد TSM ايجاد شده، فقط قابل فسخ نيز از سوي استاد خواهد بود و پر واضح است كه چه فسادهايي در اين موضوع مستتر است.

**غسل تعميد

غسل تعميد كه همواره مورد تأكيد مسيحيان و نيز فرقه‌هاي هند و... مي‌باشد. جزء احكام TSM گنجانده شده است! استاد اشرفي در پاسخ به نامه يكي از شاگردانش بيان مي‌دارد كه فرزند حاصل از پيوند معنوي TSM، غسل تعميد خواهد شد. از آنجائيكه از پيوندهاي صورت گرفته شده هنوز فرزندي حاصل نشده است لذا اين حكم (غسل تعميد) تابحال اجرا نشده است.

***انحرافات اخلاقي
*خودشيفتگي
يكي از خصوصيات رهروان TSM خودشيفتگي است. از آنجا كه TSMسعي دارد با شناساندن ارزش‌هاي نايافته دروني افراد، آنان را از بحران‌هاي روحي خارج كرده و بر اوضاع زندگي مسلط گرداند، با زياده‌روي در اين امر، موجب شده افراد بيش از حد شيفته خود گشته و در اين راه تنها خود را ببينند. برخلاف اينكه براي رسيدن به «ما» مي‌بايست از «من» بگذرند ولي در عمل، عكس اين قضيه اتفاق افتاده است. به ويژه اين مسئله براي نزديكان و اطرافيان رهروان Tsm بسيار بغرنج و مشكل‌ساز شده است.

*گسست پيوندهاي خانوادگي

تعاليم افراطي و غلط TSM باعث دوري برخي از افراد از نزديكان و دوستانشان شده است. تعدادي از شاگردان اين مكتب ضمن اعلام شكايت در اين خصوص بيان داشته‌اند، تعاليم TSM بين همسران اختلاف ايجاد كرده و حتي همسراني كه هر دو رهرو TSM بودند، از يكديگر جدا شده و يا در آستانه طلاق مي‌باشند. علت اين مسئله از يك سو، بحث افراد در پرداختن به خود و ايجاد يك نوع خودشيفتگي و از سوي ديگر روابط غلط بين زنان و مردان در كلاس‌ها و جلسات TSM بوده است. هنگامي كه در يكي از كلاس‌هاي پيشرفته TSM افراد بايد مقابل يكديگر نشسته و در صورت و چشمان نامحرم نگريسته و مرتباً بيان كنند، تو را دوست دارم، عاشق تو هستم و اين مسئله بارها تكرار شده و همسران شاهد يكديگر و خود نيز مجري چنين رفتاري بوده‌اند. مسايلي ديگر همچون اعتراف به گناهان، نقاشي بدن برهنه خود، نقش زن فاحشه و يا مرد هرزه را بازي كردن، مراسم تشييع جنازه و حمل بدن زن از سوي افراد، از ديگر عوامل سست شدن پيوند خانواده‌ها در TSM مي‌باشد.

*روابط نامحرمان

فرقه TSM با بيان اينكه هر فردي بايد بتواند عاشق ديگران باشد و اين موضوع را به وضوح و با صداي بلند بيان نمايد، افراط را از حد گذرانده و اين عشق را به نامحرمان نيز سرايت داده است. همانگونه كه اشاره شد در بسياري از كلاس‌ها و جلسات TSM زن و مرد بايد ديگر رهروان را در آغوش كشيده و به ايشان بگويند دوستشان دارند، عاشقشان هستند و.... استاد شاخه تهران نيز خود را مادر همه رهروان خوانده و همه مردان را به آغوش كشيده و ابراز علاقه نموده است. در هنگام خواندن سرود زن و مرد نامحرم دست يكديگر را گرفته و آواز خوانده تا به شور و شوق، رسند. در مراسم تمرين مردن، زير بدن رهرو را ديگر نامحرمان گرفته و او را به دوش خود حمل نموده و بدن وي را لمس مي‌نمايند.
در اردوها حجاب را رعايت نكرده، ارتباط صميمي داشته و به كنار دريا نيز مي‌رفته‌اند و در هر صورت در Tsm چيزي به عنوان حجاب و محرم و نامحرمي وجود ندارد.

**انحرافات سياسي
*انزواي سياسي در افراد

TSM قبل از هر چيز با كشاندن افراد عضو به درون‌گرايي و انزوا و خودپردازي افراطي، نوعي انزواگرايي به ويژه در مسايل سياسي و پيراموني افراد ايجاد نموده است. لكن با تخريب مباني اعتقادي آنان و سپس ايجاد مباني انحرافي خود، نوعي بينش جديد و دلخواه سياسي در آنان به وجود آورده است بطور مثال با دور شدن از اعتقادات عميق اسلامي و احكام الهي، مسايلي چون جهاد و مبارزه با بي‌عدالتي و استكبار، شركت در مراسم سياسي‌ـ عبادي در سطح اجتماع از يك طرف و از طرف ديگر ايجاد بناهايي چون گرفتاري افراد در كالبد بعدي به لحاظ اعمال هر دوره و نبودن بهشت و جهنم و عقاب و ثواب، لزوم درون‌پردازي، رسيدن به عشق، دوري از درگيري و بالاخره لزوم تحقق درد و رنج زندگي (شبيه نظرات بودا) و ديگر مسايل باعث دوري افراد از سيستم حاكميا و عدم شركت در مسايل سياسي مي‌گردد.

*يارگيري و ايجاد شعبات

فرقه TSM با گسترش فعاليت‌هاي خود، سعي بر يارگيري به ويژه در ميان افراد دلخواه داشته است. توجه به افراد متمكن مالي، متخصص در مسايل فني به ويژه روان‌شناسي و با بهاء دادن به افرادي خاص، سعي در ايجاد شعبات متعدد در شهرها و كشورهاي مختلف داشته كه نشان از نوعي فعاليت سيستمي و تشكيلاتي TSM است و با رشد خزنده، خواهان تشكيل شجره‌اي تنومند در بدنة تشكيلاتي خود مي‌باشند.

بيان اينكه اگر استاد اشرفي پنج هزار رهرو داشته باشد به ايران خواهد آمد بسيار قابل تأمل و گوياي همين مسئله مي‌باشد. چرا اشرافي به دنبال ايجاد فرقه‌اي با بدنه‌اي به اين وسعت مي‌باشد!؟

ايجاد نوعي رهبري كاريزماتيك با حيله‌گري و سوءاستفاده از مسايل شخصي افراد و معركه‌گيري از سوي استاد اشرفي به نحوي كه گويا مسايل شخصي افراد مي‌بيند آن هم از آن فاصله دور يعني آمريكا!! و نيز ايجاد نوعي شخصيت مافوق‌الطبيعه‌اي در ذهن رهروان گمراه و نادان خود و ديگر مواردي در اين خصوص، رهروان را تبديل به سربازان مطيع و گوش به فرمان استاد اشرفي و تشكيلات TSM نموده و طبعاً در هنگام واگذاري هر گونه مأموريت و يا ابلاغ هر گونه فرماني يا دستوري آنان را به سوي هدف مورد نظر خود هدايت خواهد كرد.

*ارتباط با افراد يهودي

ارتباط استاد اشرفي با افراد يهودي نيز يكي از موارد بسيار قابل توجه دربارة TSM مي‌باشد. همانگونه كه بيان شد، مركزيت TSM در كشور آمريكا بوده و توسط استاد اشرفي اداره شده و يكي از شاخه‌هاي مهم آن نيز شاخة نيويورك است. برابر بررسي‌هاي انجام شده، نفر دوم در آمريكا پاسخگوي ايميل‌هاي شخصي استاد اشرفي در غياب وي به رهروان مي‌باشد. خانم سرور حسيني (رستگار) فرد ايراني‌الاصل يهودي مقيم آمريكا و دوست صميمي وي بوده كه هر روز در منزل او حضور به هم مي‌رساند. فرد مورد اشاره در مواردي به ايران آمده و به همراه خواهر استاد اشرفي در كلاس‌هاي TSM حضور يافته و گويي به عنوان ارزيابي و بررسي‌كننده جلسات از آنجا ديدن كرده است. همچنين يكي از افراد مؤثر و ظاهراً مسئول شاخة نيويورك فردي به نام ايزاك (اسحاق) يهودي است كه استاد اشرفي وي را خيلي قبول داشته و در مواردي از وي نام برده است. ارتباط تشكلات منحرف، مانند بهائيت، فراماسونري، وهابيت و... با تشكيلات صهيونيستي اسرائيل و يهود نكتة قابل توجهي است كه در TSM شواهد آن ديده مي‌شود.

*پايگاه اصلي در آمريكا

اصل حضور و تأسيس مركزيت TSM در آمريكا نيز مسئله‌اي قابل توجه است. با توجه به دشمني‌هاي ديرينة حكومت آمريكا با انقلاب اسلامي ايران و بهره‌گيري از راه‌ها و حربه‌هاي گوناگون بر عليه نظام و جمهوري اسلامي شكل‌گيري و هدايت مركزي TSM از داخل آمريكا امري مهم است چرا كه به راحتي توانسته با هزاران نفر در ايران ارتباط گرفته، با تك‌تك آنان گفتگوهاي اينترنتي و يا ايميلي داشته، آنان را ارزيابي، جذب و هدايت نمايد. مسلماً حكومت آمريكا و سرويس‌هاي اطلاعاتي آن بر اينگونه ارتباطات نظارت داشته و به احتمال زياد از آن بهره‌جويي مي‌نمايند.



منبع خبر : عصر ايران - http://www.asriran.com/fa/print/113477





۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

اوصاف و ویژگیهای فرشته ها از نظر قرآن و احادیث





در قرآن مجید از ملائکه فراوان یاد شده است. آیات زیادى از قرآن درباره صفات، ویژگیها، مأموریتها و وظائف فرشتگان سخن مى گوید، حتى قرآن، ایمان به ملائکه را در ردیف ایمان به خدا و انبیاء و کتب آسمانى قرار داده است و این دلیل بر اهمیت بنیادى این مساله است:
«آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله؛ پیامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده، و مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او و کتابها و رسولانش همگى ایمان دارند» (بقره/ 285). بدون شک وجود فرشتگان از امور غیبیه اى است که براى اثبات آن با این صفات و ویژگیها راهى جز ادله نقلیه نیست، و به حکم ایمان به غیب آنها را باید پذیرفت. خداوند در سوره فاطر آیات 1 تا 2 در مورد اوصاف و ویژگیهای فرشتگان می فرماید:

«الحمد لله فاطر السماوات و الأرض جاعل الملائکة رسلا أولی أجنحة مثنى و ثلاث و رباع یزید فی الخلق ما یشاء إن الله على کل شیء قدیر* ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له من بعده و هو العزیز الحکیم؛ ستایش مخصوص خداوندى است که آفریننده آسمانها و زمین است، خداوندى که فرشتگان را رسولانى قرار داد که صاحب بالهاى دو گانه و سه گانه و چهارگانه اند. او هر چه بخواهد در آفرینش مى افزاید، او بر هر چیزى قادر است. خداوند هر رحمتى را به روى مردم بگشاید کسى نمى تواند جلو آن را بگیرد، و هر چه را امساک کند کسى غیر از او قادر به فرستادن آن نیست، و او عزیز و حکیم است».

قرآن مجید روی هم رفته ویژگیهاى آنها را چنین مى شمرد:
1- فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند؛ («بل عباد مکرمون»انبیاء/ 26).
2- آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصیت او نمى کنند؛ («لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» انبیاء/ 27).
3- آنها وظائف مهم و بسیار متنوعى از سوى خداوند بر عهده دارند.
4- آنها پیوسته مشغول تسبیح و تقدیس خداوند هستند، چنان که در آیه 5 سوره شورى مى خوانیم: «و الملائکة یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الأرض؛ فرشتگان تسبیح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند و براى کسانى که در زمین هستند استغفار مى کنند».
5- با این حال انسان به حسب استعداد تکامل از آنها برتر و والاتر است تا آنجا که همه فرشتگان بدون استثناء به خاطر آفرینش آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت (آیات 30- 34 سوره بقره).
6- آنها گاه به صورت انسان در مى آیند و بر انبیاء و حتى غیرانبیاء ظاهر مى شوند چنان که در سوره مریم مى خوانیم: فرشته بزرگ الهى به صورت انسان موزون بر مریم ظاهر شد («فأرسلنا إلیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا» مریم/ 17). در جاى دیگر به صورت انسانهایى بر ابراهیم و بر لوط ظاهر شدند (هود/ 69 و 77).
حتى از ذیل این آیات استفاده مى شود که قوم لوط نیز آنها را در همان اشکال موزون انسانى دیدند (هود/ 78). آیا ظهور در چهره انسان، یک واقعیت عینى است؟ یا به صورت تمثل و تصرف در قوه ادراک؟ ظاهر آیات قرآن معنى اول است، هر چند بعضى از مفسران بزرگ معنى دوم را برگزیده اند.
7- از روایات اسلامى استفاده مى شود که تعداد آنها بقدرى زیاد است که به هیچ وجه قابل مقایسه با انسان نیست چنان که در روایتى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: هنگامى که از آن حضرت پرسیدند آیا عدد فرشتگان بیشترند یا انسانها؟ فرمود:" سوگند به خدایى که جانم به دست او است فرشتگان خدا در آسمانها بیشترند از عدد ذرات خاکهاى زمین، و در آسمان جاى پایى نیست مگر اینکه در آنجا فرشته اى تسبیح و تقدیس خدا مى کند." (بحار الانوار جلد 59 صفحه 176 حدیث 7).
8- آنها نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشند و نه ازدواج دارند چنان که در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «ان الملائکة لایأکلون و لایشربون و لاینکحون و انما یعیشون بنسیم العرش؛ فرشتگان غذا نمى خورند و آب نمى نوشند و ازدواج نمى کنند بلکه با نسیم عرش الهى زنده اند!» (بحار الانوار جلد 59 صفحه 174 حدیث 4).
9- آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت چنان که على (ع) در حدیثى چنین مى گوید: «لیس فیهم فترة، و لا عندهم غفلة، و لا فیهم معصیة ... لا یغشاهم نوم العیون و لا سهوا العقول، و لا فترة الأبدان، لم یسکنوا الاصلاب و لم تضمهم الارحام؛ در آنها نه سستى است و نه غفلت و نه عصیان ... خواب بر آنها چیره نمى گردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسیان نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گراید و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گیرند» (بحار الانوار جلد 59 صفحه 175).
10- آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند بعضى همیشه در رکوعند و بعضى همیشه در سجودند؛ «ما منا إلا له مقام معلوم* و إنا لنحن الصافون* و إنا لنحن المسبحون؛ هر یک از ما مقام معلومى دارد ما همواره صف کشیده منتظر فرمان او هستیم و پیوسته تسبیح او مى گوئیم»(صافات 164- 166). امام صادق (ع) مى گوید:

«و ان لله ملائکة رکعا الى یوم القیامه و ان لله ملائکة سجد الى یوم القیامه؛ خداوند فرشتگانى دارد که تا روز قیامت در رکوعند و فرشتگانى دارد که تا قیامت در سجودند!» (بحار الانوار جلد 59 صفحه 174). (براى آگاهى بیشتر از اوصاف ملائکه و اصناف آنها به کتاب السماء و العالم، بحار الانوار، ابواب الملائکه، جلد 59 صفحه 144 تا 326 مراجعه فرمائید، همچنین نهج البلاغه خطبه هاى اول و 91 - خطبه اشباح - و 109 و 171).


همچنین خداوند در سوره انبیاء آیات 26 تا 29 در توصیف فرشتگان می فرماید: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون* لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون* یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون إلا لمن ارتضى و هم من خشیته مشفقون* و من یقل منهم إنی إله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین؛ آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزیده! منزه است (از این عیب و نقص) اینها (فرشتگان) بندگان شایسته او هستند که هرگز در سخن بر او پیشى نمى گیرند و به فرمان او عمل مى کنند. او همه اعمال امروز و آینده آنها را مى داند و هم گذشته آنها را و آنها جز براى کسى که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى کنند و از ترس او بیمناکند و هر کس از آنها بگوید من معبود دیگرى جز خدا هستم کیفر او را جهنم مى دهیم و این گونه ستمگران را کیفر خواهیم داد».

این آیات همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است. توضیح اینکه: بسیارى از مشرکان عرب عقیده داشتند که فرشتگان، فرزندان خدا هستند و به همین دلیل گاه آنها را پرستش مى کردند، قرآن صریحا در آیات فوق، این عقیده خرافى و بى اساس را محکوم کرده و بطلان آن را با دلائل مختلف بیان مى کند. نخست مى گوید:
آنها گفتند:
خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب کرده است (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا). اگر منظورشان فرزند حقیقى باشد که لازمه آن جسم بودن است و اگر " تبنى" (فرزندخواندگى) که در میان عرب معمول بوده است باشد آن نیز دلیل بر ضعف و احتیاج است و از همه اینها گذشته اصولا کسى نیاز به فرزند دارد که فانى مى شود، براى بقاء نسل و کیان و آثار او باید فرزندش حیات او را در درازمدت ادامه دهد، یا براى عدم احساس تنهایى و انس گرفتن یا کسب قدرت است، اما یک وجود ازلى و ابدى و غیر جسمانى و از هر نظر بى نیاز، فرزند در مورد او معنى ندارد به همین جهت بلافاصله مى فرماید: منزه و پاک است او از این عیب و نقص (سبحانه)، سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بیان مى کند که مجموعا دلیل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:


1- «آنها بندگان خدا هستند». (بل عباد).
2- «بندگانى شایسته و گرامى داشته» (مکرمون). آنها همچون بندگان گریزپا نیستند که تحت فشار مولى، تن به خدمت مى دهند بلکه بندگانى هستند،از هر نظر شایسته که راه و رسم عبودیت را خوب مى دانند و به آن افتخار مى کنند، خدا نیز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبودیت گرامى داشته و مواهب خویش را به آنها افزایش داده است.
3- آنها آن قدر مؤدب و تسلیم و سر بر فرمان خدا هستند که «هرگز در سخن گفتن بر او پیشى نمى گیرند» (لا یسبقونه بالقول).
4- و از نظر عمل نیز «آنها تنها فرمان او را اجرا مى کنند» (و هم بأمره یعملون). آیا این صفات، صفات فرزندان است یا صفات بندگان؟! سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره کرده مى فرماید: «خداوند هم اعمال امروز و آینده آنها را مى داند و هم اعمال گذشته را، هم از دنیاى آنها آگاه است و هم از آخرتشان، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان» (یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم).
مسلما فرشتگان از این موضوع آگاهند که خدا یک چنین احاطه علمى به آنها دارد و همین عرفان، سبب مى شود که آنها نه سخنى قبل از او بگویند و نه از فرمانش سرپیچى کنند و به این ترتیب این جمله مى تواند در حکم تعلیل براى آیه سابق بوده باشد.

5- بدون شک آنها که بندگان گرامى و شایسته خدا هستند براى نیازمندان شفاعت مى کنند ولى باید توجه داشت «هرگز براى کسى شفاعت نمى کنند مگر اینکه بدانند خدا از او خشنود است» و اجازه شفاعت او را داده است (و لا یشفعون إلا لمن ارتضى ). مسلما خشنودى خداوند و اجازه شفاعت دادن او، بى دلیل نمى تواند باشد. حتما به خاطر ایمان راستین و یا اعمالى است که پیوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، به تعبیر دیگر انسان ممکن است آلوده گناه شود ولى اگر رابطه خویش را با پروردگار و اولیاى الهى به کلى قطع نکند امید شفاعت درباره او هست اما اگر پیوندش را از نظر خط فکرى و عقیدتى به کلى برید و یا از نظر عملى آن قدر آلوده بود که لیاقت شفاعت را از دست داد در این موقع، هیچ پیامبر مرسل یا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد کرد. ضمنا این جمله پاسخى است به آنها که مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى کنیم تا در پیشگاه خدا براى ما شفاعت کنند، قرآن مى گوید آنها از پیش خود هیچ کارى نمى توانند بکنند و هر چه مى خواهید باید مستقیما از خدا بخواهید حتى اجازه شفاعت شفیعان را.
6- به خاطر همین معرفت و آگاهى است که «آنها تنها از او مى ترسند» و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (و هم من خشیته مشفقون). آنها از این نمى ترسند که گناهى انجام داده باشند بلکه از کوتاهى در عبادت یا ترک اولى بیمناکند. جالب اینکه «خشیت» از نظر ریشه لغت به معنى هر گونه ترس نیست، بلکه ترسى است که توأم با تعظیم و احترام باشد. «مشفق» از ماده «اشفاق» به معنى توجهى است که آمیخته با ترس باشد (چون در اصل از ماده «شفق» گرفته شده که روشنى آمیخته با تاریکى است) بنابراین ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از یک حادثه وحشتناک نیست و همچنین «اشفاق» آنها هم چون بیم انسان از یک موجود خطرناک نمى باشد بلکه ترس و اشفاقشان آمیزه اى است از احترام، عنایت و توجه، معرفت و احساس مسئولیت.
روشن است که فرشتگان با این صفات برجسته و ممتاز و مقام عبودیت خالص هرگز دعوى خدایى نمى کنند اما اگر فرضا " کسى از آنها بگوید من معبودى جز خدا هستم ما کیفر او را جهنم مى دهیم، آرى این چنین ظالمان را کیفر خواهیم داد (و من یقل منهم إنی إله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین). در حقیقت دعوى الوهیت یک مصداق روشن ظلم بر خویشتن و بر جامعه است و در قانون کلى «کذلک نجزی الظالمین» درج است.