قرآن نمونهای برای چگونه «خواندن»
سلسله نوشتارهاي تاملي در معنا شناسي متن مقدس.
فصل سوم، قسمت ششم: قرآن نمونهاي براي چگونه خواندن
در باره لفظ قرآن
لفظ «قرآن» از نظر ساختار واژگاني و جايگاه صرفي، مصدر دانسته شده است و پيش از آنكه نام مصحفي و نوشتهاي خاص باشد به معناي «خواندن» بوده است[1]، در برخی آیات مکی مانند آیات سورهی قیامت این لفظ به همین معنا به کار برده شده است. اما منظور از «خواندن» نه هر خواندنی، بلکه به نوعی ویژه از «خواندن» اشاره شده است. در ادامه این موضوع را به تفصیل پیگیری خواهم کرد.
به نظر میرسد واژهی قرآن به معنای «خواندن»، با سالهای نخستین روزگار بعثت همخوانی دارد، به ویژه آنکه هنوز کلام وحی برای محمد رسول پایان نیافته بود و مصحفی تدوین شده از کلام وحی و حتی نوشتهای در میانه نبود که «خواندن» معطوف به آن باشد. بعدها لفظ قرآن به عنوان اسم و به معنای «خواندنی» به همین مجموعهای گفته شد که امروز به صورت مکتوب در اختیار داریم.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «قرآن» و اینکه منظور از «خواندن» چه نوع خواندن و خواندن چه چیزی بوده است، اشاره کوتاهی به واژگان خویشاوند این لفظ دارم که در معنای پایه با هم مشترک هستند.[2]
اهل لغت، لفظ «قرآن» را از ریشهی «قرء» دانستهاند که به معنای جمع شدن چیزها در کنار هم بوده است[3]. همچنین برای مشاهدهی هر مجموعهای که لفظ «قرء» به آن اشاره دارد از افعالی مانند«قرأ= دید، خواند » استفاده شده است. یعنی در این لفظ، فعل «دیدن» و «خواندن» در هم تلفیق شدهاست.
ظاهرا واژهی «قرأ» با رسم الخط عبری «קרא» و برخی مشتقات آن در تورات و متون دینی مربوط به آیین یهود به کار رفته است.[4] واژهی «میقرا Mighra» به معنای قرائت کتاب تورات در نزد یهود معمول و رایج بوده است[5]. اما به نظر میرسد واژهی «قرء» به معنای «جمع شدن چیزها در کنار هم» در زمان بعثت به مجموعهی حروف نگاشته شده بر روی الواح یا کاغذ گفته نمیشده است[6].
در مورد لفظ «قرآن=خواندن» نکتهای که توجه به آن شاید ضروری باشد اینکه «خواندن» غیر از «خواندنی» است «خواندن» کاری است که به خواننده اشاره دارد و «خواندنی» به موضوعی که مورد قرائت قرار میگیرد. به تعبیر دیگر، ما امروزه هنگامی که لفظ «قرآن» را به کار میبریم، منظورمان متن مکتوبی است که کلام وحی در آن گرد آوری شده و به وسیلهی حروف و الفاظ نگاشته شده است و این به همان معنای «خواندنی» است و نه به معنای «خواندن». احتمالا به همین جهت در برخی کتب لغت و تفسیر، «قرآن» را مصدر برای «مقروء= خوانده شده، خواندنی» دانستهاند.[7] در عين حال از بر رسی متن کلام وحی چنین به نظر میرسد که در برخی آیات «قرآن» به معنای «خواندن» است و در برخی آیات دیگر به معنای «خواندنی». به عنوان نمونه در آیات سورهی قیامت لفظ قرآن به معنای مصدری آن «خواندن» است و در آیهی 204 سورهاعراف همین لفظ قرآن به عنوان اسم برای مجموعهی کلام وحی آمده است[8]
قرآن به معنای «خواندن»
از مشخصترین جملههایی که در آن قرآن به معنای «خواندن» آمده میتوان به آیات شانزدهم تا نوزدهم سورهی قیامت اشاره کرد. در این آیات آمده است که:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قرآنَهُ . فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ
شتاب مکن به آن، تا زبان خود بجنبانی
البته بر ما است فراهم آوردنش و خواندنش
پس چون آن را بخوانیم، تو آن «خواندن» را پیروی کن
پس البته بر ما است آشکار كردن آن[9]
ظاهرا در این آیات مشخص نشده است که ضمیر «هو=او» به ويژه در « انا علینا جمعه و قرآنه» به چه کسی یا به چیزی باز میگردد. در اینکه لفظ «قرآن» در این جملهها به معنای «خواندن» است، تقریبا اغلب مفسرین متفقالقول هستند اما در مورد ضمیر «او» در «انا علینا جمعه و قرآنه» اتفاق نظر چندانی نیست. یعنی مشخص نیست که خداوند چه کسی یا چه چیزی را جمع آوری میکند و خواندن او را (یا آن را) به عهده میگیرد. دو گمانهی مهم اما کاملا متفاوت را در تفسیر و تاویل این آیه میتوان ابراز داشت که عبارتند از:
1- نظر پارهاي از مفسرین آن است كه ضمیر «او» در آیه فوق، به کلام وحی باز میگردد[10] یعنی منظور این است که خداوند کلام وحی را که بر محمد نازل شده جمع میکند و آن را برای محمد میخواند. یا اینکه آیات وحی را جمعآوری میکند و آن را به قرآن تبدیل میکند. و منظور از آن مجموعه که در این آیه آمده همین قرآن مکتوبی است که امروز در دسترس داریم. همچنین این را همان وعدهی خداوند دانستهاند که آنچه بر پیامبر وحی شد بعد از فوت پیامبر جمع آوری و مکتوب گردید[11].
اما متن کلی سورهی قیامت، شاید با این نظر چندان همآهنگ نباشد. به همین جهت طرفداران نظریه فوق، این آیات را متصل با متن کلی سورهی قیامت ندانستهاند و این چهار آیه را به عنوان جملههای معترضهای دانستهاند که در میانهی آیات مربوط به قیامت آمده است[12]
2- نظر دیگر که راقم این سطور بر آن است اینکه: این چهار آیه نیز در پیوستگی و اتصال به آیات قبل و بعد سورهی قیامت است و ضمیر «هو» در «جمعه» و «قرآنه» به انسان باز میگردد. به ویژه اینکه از آغاز تا فرجام سوره سخن از انسان و چگونگی مواجههی «انسان» با موضوع قیامت است، و پندار انسان که از کجا که زنده شدن دو بارهای باشد؟ و تاکید خداوند که میگوید ما قادر هستیم استخوانهای خاک شده و پراکندهی انسان را هم جمع آوری و حتی سر انگشتان او را باز سازی کنیم. بنا بر این می توان چهار آیه فوق را به عنوان خوانشی از سوی خداوند دانست که سرشت انسان را برای محمد رسول باز میخواند، انگارهها و تصدیقها و تکذیبهایش را ياد آور ميشود، ویژگیهای اندیشگی و سرشت بهانه جویش. در ادامهی این مقال به شرح بیشتر همین موضوع پرداختهام
همانگونه که اشاره شد، نقطهی کانونی در سورهی قیامت «انسان» است. طرحی کلی از زندگی و مرگ و باز آفرینی دو بارهی انسان.
آنچه هر آدمی به ناگزير میپذیرد، واقعهی زندگی و مرگ است. هرکسی تصویری و تصوری از این واقعه را در ذهن خود دارد و مرگ را نیز به عنوان سرنوشتی محتوم برای خود خوانده و میخواند اما اینکه در مقدرات انسان زنده شدنی دو باره هم اتفاق بیافتد یا نه همیشه مورد تردید بوده است. این واقعهی زنده شدن پس از مرگ، با نوعی ابهام و نا آشکارگی همراه است. در سورهی قیامت به همین نکته اشاره شده است و اینکه:
«آیا انسان میپندارد که ما استخوانهای او را گرد نمیآوریم؟ آری توانا هستیم سر انگشتان او را هم سامان دهیم»
در تعبیر دینی، این از اخبار غیب است، خبری است در بارهی آیندهای که طرح کلی آن در عالم امر تعبیه است و هنوز لباس خلق نپوشیده است. این فرجام انسان است که قیامت و روز حسابی در پیش خواهد داشت. مقدرات انسان - هر انسانی - این گونه رقم زده شده است. آنچه در لوح محفوظ یا در کتاب خدا[13] به قلم تقدیر نگاشته شده همین است که آفرینش بی هدف و بی فرجام نیست، حسابی در این هستی در کار است. اما باز هم از نگاه دینی و به روایت سورهی قیامت، انسان تردیدهایش را در بارهی فرجام و قیامت، به نفع امیال کنونی خود فیصله میدهد تا به سودای بر آوردن همین امیال کنونی، راه زندگی را برای خود بگشاید[14].
از ویژگیهای واقعهی قیامت برای انسان، یکی نا آشکارگی آن است و دیگری به حساب در آوردن همهی کارهای ریز و درشتی است که انسان انجام داده. آدمی گاه میپندارد همانگونه که استخوانهایش در خاک پراکنده و گم میشود، اعمال ریز و درشتی هم که انجام داده در گسترهی زمان پراکنده و گم میشوند. انسان خود را اینگونه میخواند. اما روایت کلام وحی و قرائت خداوند از «انسان» به گونهی دیگری است.
بنا براین میتوان گفت که دو گونه قرائت از انسان طرح میشود، یکی آن قرائت که خود انسان به هوای دل خود از خودش دارد و دیگری آن قرائت که خداوند به انسان تعليم ميدهد. به نظر میرسد کار رسولان یکی هم همین است که آن قرائتی را که از خداوند تعليم گرفتهاند، برای انسان بازگو کنند و انسان را بیاموزند که خود را چگونه بخواند که آن خوانش به هوای نفس نباشد بلکه بارقهای از روح داشته باشد و به حقیقت آفرینش و فرجام آدمی نزدیکتر باشد[15].
اولین آیاتی هم که بر محمد رسول نازل شد با کلمهی «اقرأ» بود یعنی «بخوان» ظاهرا در آن نخستین آیات صراحتا نیامده است که محمد چه چیزی را باید بخواند. اما با توجه به محتوای آن آیات میتوان سه نکتهی اساسی در آن تشخیص داد که عبارتند از خواندن، چگونه خواندن، و انسان:
بخوان، به نام رب خودت، همو که آفرید.
آفرید انسان را از علق
بخوان، و رب تو گرامیتر است
همو که تعلیم داد به قلم
و آموخت انسان را آنچه را نمیدانست
به نظر ميرسد كه نزول اين آيات، ابتدا به ساكن نبوده است. خلوت گزینیهای محمد در حرا تا قبل از واقعهی وحی و کلمهی «اقرأ» به عنوان اولین کلام وحی، و اشاره به آفرینش انسان در آیات بعد، و طرح واژهی «رب» و «تعلیم»، حکایت از این دارد که محمد رسول پیش از مواجهه با واقعهی وحی، دغدغهای جدی و پرسشی بنیادی در بارهی آفرینش انسان و زندگی و فرجام انسان داشته است. دغدغهای که هیچ کاهن و کاتب و معلمی هم نتوانسته پاسخی روشن و مشخص برایش داشته باشد. در واقع میتوان گفت که آیات فوق در سورهی علق، پاسخی است به آن دغدغهی بنیادی که اندیشهی محمد را شاید سالها به خود مشغول داشته بود. شاید بتوان گفت آن نکتهها در این پیام، این است که اگر میخواهی راز آفرینش و چیستی انسان در این هستی را بخوانی، با نام آن مربی و معلمی بخوان که خود آفریننده هم هست. این همان چگونه خواندن، یا از چه راهی وارد شدن برای «خواندن» است. وقتی خواندن را از این مسیر و اینگونه آغاز کنی، نام چیزهایی را هم که میبینی به گونهی میخوانی که همآهنگ با روند و مقصود آفرینش خواهد بود. آغاز نمودن با نام خداوند، به لفظ نیست به گفت و صوت هم نیست، بلكه به معناي هماهنگی قلب و اندیشهی آدمی با قوانین و مشیتی است که او در آفرینش بنیان نهاده.
برای آشنایی بیشتر با این رویکرد میتوانم به داستان آدم و یکی از تفاوتهای این داستان در دو متن تورات و قرآن اشاره کنم.
در داستان آفرینشی که در تورات آمده، میخوانیم:
«و خداوند خدا هر حيوان صحرا و هر پرندهی آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذى حيات را خواند، همان نام او شد»[16]
اما روایت قرآن در مورد این داستان بسیار متفاوت است با آنچه در تورات آمده. در متن قرآن، آدم خودش بر چیزها نام نمینهد بلکه خداوند که آفرینندهی چیزها است هر نام را به او تعلیم میدهد:
«و همهی اسماء را به آدم تعليم نمود آن گاه آنها را به ملائک عرضه داشت پس گفت مرا به اسمهاى اينان آگاه سازيد اگر شما راستگويانيد.»[17]
مطابق با متن تورات،« آدم» خود اسم چیزها را معیین میکند ولي در متن دوم (قرآن) خداوند اسم چیزها را به آدم تعلیم میدهد
منظور از «اسم» صرفا نشانههای قرار دادی در زبان نیست بلکه آموختن هر اسمی به معنای فهم کارکرد آن چیزی است که نامی بر او نهادهایم[18]. و متناسب با فهمی که از هر چیزی داشتهایم آن را مورد استفاده قرار میدهیم. لفظ «چوب» به عنوان یک نشانهی صوتی برای نشان دادن «چوب» میان همهی اهل زبان لفظی مشترک است اما فهم هرکسی از «چوب» و کاربرد آن، با فهم دیگری ممکن است متفاوت باشد. همچنین در مراحل رشد آدمی با آنکه نامها به عنوان لفظهای قراردادی تغییر نمیکند اما فهم آدم از خود آن چیزها تغییر میکند. یعنی در عین حال که الفاظ بی تغییر میمانند اما معنای آن الفاظ ممکن است برای ما نو به نو شود.
به تعبیر دیگر، آموختن نام چیزی، به معنای آن است که از آن چیز در چه راهی و به چه منظوری و برای بر آوردن کدام نیاز و کدام هدفی استفاده کنیم. در داستان موسی که به طور سینا بر آمده بود گفتگویی آمده است که بخشی از آن گفتگو به آموختن نام چیزها هم مربوط میشود:
«و اين چيست بدست راست تو؟ اى موسى!
گفت اين عصاى من است، بر آن تكيه مىكنم و با آن بر گوسفندانم برگ مىريزم، و مرا در آن حاجتهاى ديگر است.
گفت: اى موسى! رها کن آن را.
پس موسى آنرا بيفگند، در این هنگام مارى بود كه تلاش میکرد.
(خدا) گفت: آنرا بگير و مترس! بزودى آنرا به سیرت اولش باز گردانيم»[19]
گفتگو در مورد عصای موسی هنگامی آغاز میشود که در صحنهی قبل از آن، برگزیده شدن موسی برای ماموریتی بزرگ به او ابلاغ شده است. بدیهی است که در این هنگام لازم است موسی جهت زندگی خود را تغییر دهد، سرزمین مدیان و دامنههای خلوت کوهستان را که در آن گلههای خود را میچراند ترک کند. برای انجام کار بزرگی که در پیش دارد به ابزاری و به سلاحی دیگر احتیاج دارد که با ابزار چوپانی متفاوت است. پس به چه کار میآید این عصای چوپانی؟
خدا از موسی پرسيده بود: «این چیست به دست راست تو؟» در این پرسش اینگونه نیست که خدا نداند موسی چه به دست راست خود دارد، این پرسش برای اين است که موسی را متوجه کاربرد تازهی این عصا کند، کاربردی که با ماموریت تازهی موسی همخوانی داشته باشد و اینکه از این پس این چوب، آنهم در دست راست تو، برای گله چرانی و چوپانی نیست. در برابر پرسش خداوند که پرسيده بود: «این چیست در دست راست تو»، ابتدا موسی به جای اینکه فقط بگوید: « این عصای من است» تلقی خود را از عصایی که به دست دارد شرح ميدهد و کاربردی را که سالهای زندگی چوپانی از آن عصا میشناخته، یکان یکان بر میشمارد، سپس خداوند به او میگوید: «رها کن آن را» در این رها کردن، موسی تنها چوب چوپانی خود را رها نمیکند بلکه دلبستگی خویش به پیشهی چوپانی را نیز رها میکند. در همین رها کردن است که نام تازهای برای عصای خود پیدا میکند.
در واقع موسی میتواند عصای خود را از زاویهی دیگری ببیند و در یابد که با این عصا به جای گله چرانی میتواند با فرعون مبازه کرده و قوم خویش را از اسارت برهاند. هميشه در همين رها كردنها است كه افقهاي بالاتر نمودار ميشود.
اما چرا در تورات و در قرآن از «مار» شدن عصای موسی سخن رفته است؟ آیا این تغییر، یک واقعبودگی در صورت عینی عصا بوده است یا معنای نمادین دیگری دارد؟
در اسطورههای کنعانیان، در تورات، در انجیلها، و در داستانهای عرب جاهلی، «مار» نماد هوشیاری در هنگام مبارزه است. هنگامی که شاعر عرب دورهی جاهلی تصویر مار را بر شمشیر خود نقش میکند و نامش را اژدها میگذارد به این معنا نیست که شمشیر او به مار تبدیل میشود بلکه به این معنا است که این شمشیر هنگامی که در دست این دلاور به چرخش در آید، همچون ماری زیرک و هوشیار خواهد بود که در برابر مهاجمان، از گنجینهها و از حدود قبیله دفاع و محافظت مینماید. احتمالا به همین دلیل است که در ادامهی داستان موسی میخوانیم که خدا به موسی میگوید:
«آنرا بگير و مترس! بزودى آنرا به سیرت اولش باز گردانيم»
از نکتههای قابل تامل در آیهی فوق این است که میگوید: ما آن را به سیرت اولیهی خودش باز می گردانیم و نمیگوید به صورت اولیهاش، شاید به این معنا که در این مواجهه، صورت و شکل ظاهر عصا تغییری نیافته بود.
برای کسی که شغل شبانی پیشه کرده است، چوب همان است که موسی در نگاه اول خود آن را برای چوپانی بر خوانده بود و بر گزيده بود، اما وقتی مبعوث میشود تا قوم خود را از اسارت برهاند، باید تعریف تازهای و خوانش تازهای از آن چوب داشته باشد که متناسب با ماموریتش باشد[20].
خوانش یا «خواندن» هر چیزی و هر واقعهای، جدا از جهانی که در ذهن و روان ما شکل گرفته است و به آن باور داریم نیست. اما آیا انسان جهان خویش و سرشت خویش را به درستی میشناسد؟ آیا خواندن ما منطبق با قوانین هستی و مقصود آفرینش هم هست؟
پیش از این اشاره شد که در سورهی قیامت، سخن از «انسان» است و پندارهایی که انسان برای خود قایل است. هركسي تصوراتي ازخويش، در ذهن خود دارد، و هركسي مطابق با همان تصّورات، تلاش ميكند تا راه خود را به سوی آینده بگشاید[21]. اينكه اين تصورات تاچهاندازه منطبق با واقعيتجهان و مقصود آفرينش باشد يا نباشد، نكتهاي استكه جاي تامل دارد. از نگاه ديني، بسياري از آدميان در ميان انبوه تصورات خود گُمشده و سرگردان هستند. بسا آرزوهای خوشی به سر دارند که تحقق آن آرزوها با روند قوانینی که آفرینندهی حیات تدارک دیده همخوانی ندارد. با آنکه فجور و تقوایش به او الهام میشود باز هم جذبهی امیالش او را به غفلت از روز حساب وا میدارد. و همین یعنی انکار روز حساب، انکار قیامت، یعنی عدم توانایی انسان از خواندن فرجام خویش. یعنی ندانستن و ناتوان بودن از خواندن همان کتابی که به عنوان امر آفرینش و مقدرات طرح شده بود[22]
بنا بر آنچه گذشت و با توجه به دیگر آیات سورهی قیامت و ساختار معنایی این سوره، میتوان گفت که «قرآن» در این سوره عبارت است از خواندن مجموعهای از وقايع به هم پیوسته، معنا دار و جهت دار كه نقطهي كانوني آن انسان است. خواندن وقايع به معناي اين نيست كه وقايع را از روي نوشتهاي بخوانيم، بلكه «خواندن» در اينجا ميتواند مستقيم و بيواسطه باشد. مانند هنگامي كه كسي واقعهاي را به تماشا ميايستد و ادامهي آن واقعه را قبل از اينكه پايان يافته باشد در ذهن خويش مرور ميكند و گاهي به عنوان پيش بيني براي ديگران بيان ميكند. يا مانند ديدن وقايعي در رؤيا كه ممكن است در آن رؤيا اشارهاي به حوادث آينده باشد.
انسان خود يك واقعه است، واقعهاي پيچيده، با غارهاي تاريك و ناشناختهي بسيار در روان خويش، انسان گاه يك مجموعهي بشري است از آغاز تاريخ تا اكنون، گاه يك فرد است از تولد تا آنجا كه اكنون رسيده. يعني كه انسان به هر صورت واقعهاي نيمهتمام هم هست. انسان و جهان پيرامونش نيز سخت در هم تنيدهاند.
به گمان من در سورهي قيامت منظور از «خواندن» ميتواند خواندن اين واقعهي پيچيده و در هم تنيده و نيمه تمام باشد. احتمالا به همين جهت است كه اين خواندن، شامل بسياري چيزها ميشود. خواندن خويش، خواندن وقایع، خواندن سرگذشت پیشینیان، خواندن زمين و آسمان و چرخش ايام، خواندن سرشت انسان و مقدراتی که در پیش رو دارد و فرجام و روز حسابی که به زندگی آدمی جهت و معنا میدهد. اما همهی این خواندنها نه به آن گونه که هوای نفس آدمی طلب میکند بلکه با آن رویکردی که آفرینندهی حیات تعلیم میدهد و به آن گونه که «او» میخواند بخوان. از نگاه دینی، او که انسان را آفريد، او كه راه را و مقصد را و فرجام را مقدر کرده، خواندن آن را نیز بهتر میداند. احتمالا به همین سبب میگوید:
«پس چون آن را بخوانیم، تو آن «خواندن» را پیروی کن»[23]
در عين حال، همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، در برخي ديگر از آيات كلام وحي، «قرآن» به عنوان «خواندني» هم آمده است و آن را اسم علم براي همين متن مكتوبي دانستهاند كه امروزه در پيش رو داريم. این دو گونه معنا برای لفظ «قرآن» را به این گونه میتوان بیان کرد که:
1- «قرآن» با آن شیوه و روشی که در نبوت محمد رسول اتفاق افتاد، به معنای مصدری آن و «خواندن» است.
2- آنچه به عنوان متنی مکتوب از کلام وحی بر جای مانده، نه به معناي «خواندن» بلكه نام «خواندنی» و «مقروء» و اسم علم برای این متن است.
به عنوان کسی که همدلانه با این متن سر و کار داشتهام میتوانم جمع میان دو معنای فوق را اينگونه بيان كنم كه قرائت این متن (همين قرآن مكتوب) که اثری بر جای مانده از تجربهی محمد رسول است میتواند نمونهای باشد براي چگونه «خواندن» كه انسان را و سرگذشت پیشینیان را و خود را چگونه قرائت كنیم. به تعبير ديگر، به نظر ميرسد كه قرائت اين متن، ميتواند به ما كمك كند تا راه و روش چگونه خواندن سرشت و فرجام خويش را بياموزيم. اين همه توصيه به پاكي و صداقت، اينهمه توصيه به حدود ديگران را رعايت كردن، و بسياري داستانهاي عبرت آموز كه در اين متن آمده، همه و همه اموري شمرده ميشوند كه آدمي با رعايت اين امور، توانمندي قرائت خويش و خواندن هستي را پيدا كند. اين قرآن مكتوب «ذكر» است، به ياد آورندهي استعداد بالقوهاي است براي «خواندن» كه در ما تعبيه است
علي طهماسبي
نهم شهريور 1388 مشهد
[1] - در تفسیر المیزان در مورد آیهی" إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ" آمده است که: «كلمه" قرآن" در اين جمله نام كتاب آسمانى اسلام نيست، بلكه مانند فرقان و رجحان مصدر و به معناى خواندن است» ایشان در ادامه آوردهاند که: « و ضمير در آن به وحى بر مىگردد» این نکته البته استنباط ایشان از این آیه است ولی میتوان ضمیر مورد نظر در «قرآنه» را به موضوع دیگری غیر از کلام وحی هم مربوط دانست. در ادامهی این مقال سعی میكنم این نکته را پیگیری کنم.
همچنین المنجد، قاموس قرآن و لسان العرب، قرآن را مصدر به معنای «خواندن» ذکر کردهاند در عین حال آن را اسم علم براي مجموعهي آيات و سورههاي مربوط به وحي هم ذكر نمودهاند.
[2] - توجه به این نکته هم لازم است که هر لفظی در بافت هر جملهی تازهای به تناسب ساختار آن جملهی تازه، میتواند معنای نسبی تازهای پیدا کند بی آنکه معنای پایهی خود را از دست داده باشد
[3] - قرء الشّىء قرءا و قرآنا: جمعه و ضمّ بعضه الى بعض (قاموس قرآن) این معنا در اغلب لغت نامههای معتبر و تفسیرهایی که از قرآن صورت گرفته آمده است.
[4] - نقل از کتاب واژههای دخیل در قرآن، اثر آرتور جفری
[5] - نقل از کتاب گنجینهی تلمود فصل سوابق تاریخی، بخش دوم در بارهی میشنا
[6] - راغب اصفهانی در مفردات کار برد واژهی «قرء» را در اصل مربوط دورهی عادت ماهانهی زنان ذکر کرده و هنگامی که زنان فرا رسیدن این دوره و سپس پایان یافتن این دوره را مشاهده مینمودند برای این نوع مشاهده از فعل مربوط «قرء» استفاده میکردند«قَرَأَتِ المرأة: رأت الدّم، و أَقْرَأَتْ: صارت ذات قُرْءٍ، و قَرَأْتُ الجاريةَ: استبرأتُها بالقُرء. و القُرْءُ في الحقيقة: اسم للدّخول في الحيض عن طهر. و لمّا كان اسما جامعا للأمرين الطّهر و الحيض
[7] - نگاه کنید به کتاب قاموس قرآن ذیل کلمهی «قرأ»
[8] - «و چون قرآن خوانده شود، گوش بدان فرا داريد و خاموش مانيد، اميد كه بر شما رحمت آيد» سورهی اعراف آیه 204.
[9] - ترجمهی آیات فوق با توجه به چند تفسیر و ترجمهی معتبر انجام گرفته است که به عنوان نمونه برخی از آن ترجمهها را عینا در اینجا آوردهام:
مه جنبان بدان زبان تو تا شتاب كنى بدان. حقّا كه بر ماست بهم آوردن آن و خواندن آن. و چون بخوانيم آن را متابعت كن خواندن آن را. پس كه بر ماست پيدا كردن آن (از ترجمه تفسیر طبری)
شتاب مكن (در خواندن الفاظ قرآن) بگرداندن زبان. بيگمان بر ماست بهم آوردن آن و خواندن آن. پس چون آنرا بر (تو) خوانيم، پيروى كن خواندن آنرا. پس از آن بر ماست بيان آن. (از کتاب ترجمه و تفسیر زینالعابدین رهنما)
مجنبان به اين قرآن زبانت. تا شتاب كنى به او. بر ماست جمع او و خواندن او. چون ما خوانيم آن را، تو پسروى كن خواندن آن را.
پس بر ماست بيان او. (از تفسیر روض الجنان اثر ابولفتوح رازی)
حركت مده بهخواندن زبانت را تا شتاب كنى بآن. همانا بر عهده ما است فراهم آوردن آن و خواندنش. پس چون خوانديم آنرا پس پيروى كن خواندنش را. (از کتاب تفسیر روان جاوید اثر محمد ثقفی تهرانی)
[10] - نگاه کنید به پی نوشت شماره یک
[11] - در تفسیر نمونه از آقای ناصر مکارم تقریبا به همین مضمون اشاره شده است که خداوند آنچه را بر تو نازل مینماید بعدا جمع آوری آن را نیز خود به عهده دارد. آيه 114 سوره طه است (وَ لا تَعْجَلْ بالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ" «در باره قرآن عجله مكن پيش از آنكه وحى آن تمام شود») تفسير نمونه، ج25، ص: 297
[12] - مرحوم طباطبایی نیز با آنکه تصریح نموده که در این آیات منظور از لفظ «قرآن» کتاب آسمانی مسلمانان نیست و در اینجا قرآن به معنای مصدری آن «خواندن» است در عین حال هر چهار آیه را به عنوان جملات معترضه در سوره دانسته است که متصل با آیات قبل و بعد از خود نیست
[13] - كتاب در اينجا به معناي مكتوب نيست بلكه به معناي مقدراتي خداوند در عالم امر يا در لوح محفوظ براي انسان تدارك ديده است. براي توضيح بيشتر نگاه كنيد به: فصل سوم، قسمت دوم «كتاب به عنوان مقدرات و امر آفرينش»
[14] - برداشتی از آیهی پنجم سورهی قیامت.
[15] - برای تفاوت میان نفس و روح در این نوشتار نگاه کنی دبه واژگان نفس و روح در بخش فرهنگ واژگان و همچنین به فصل اول قسمت سيزدهم كه در مورد وحي نوشته شده است
[16] - کتاب پیدایش، باب دوم، آیه 19
[17] - بقره آیه 31
[18] - نگاه کنید به واژهی «اسم» در بخش فرهنگ واژگان
[19] - سورهي بيستم(طه) آيات 17 تا 21
[20] - به تعبیر مولوی:
نزد موسی نام چوبش بد عصا نزد خالق بود نامش اژدها
برای توضیح بیشتر در مورد مار شدن عصای موسی نگاه کنید به بخش اول قسمت هشتم «زبان قرآن و ارجاع لفظ به وقايع»
[21] - اشاره به آیهی پنجم از سورهی قیامت
[22] - نگاه کنید به فصل سوم قسمت سوم، «كتاب هستي»
[23] - آيه هيجدهم از سوره قيامت