کافه تلخ

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

ازدواج يا عشق؟؟

ازدواج قيدي بيروني است.
يك جواز قانوني و يك تاييد اجتماعي است .
ازدواج قادر به حمايت از عشق نيست اما به خوبي مي تواند ريشه هايش را بخشكاند . قوانين تنها از قوانين حمايتخواهند كرد نه از اجبار به عاشق ماندن !!!
عشق هرگز به ازدواج بدل نمي شود عشق نا امن است, امنيتي در آن موجود نيست .
اما اگر عاشق باشي مجالي براي نگراني از باب امنيت نخواهي داشت .
وقتي عاشق مي شوم چنان دوري و جذبه عشق برايم غير قابل تحمل است كه اهميتي به لحظه بعد نميدهم . پس , چرا امنيت به ذهن من مي آيد ؟
چرا با احساس گرمي عشق در جانم در پي ابديت بخشيدن به آن ميشويم
مگر نه آن است كه : عشق پيرو احساس است , حس پيرو زمان و زمان پيرو حادثه و يا حتي گردش زمين ؟
با كدامين قوانين مي توان اين همه را بيمه كرد و در پي اطمينان خاطر بود ؟ا
امروز اگر عاشقي چه دليلي كه هميشه عاشق بماني ؟
امروز براي امروز زندگي مي كنم و فردا هم .... نديده ام . اما در عشق به يافتن امنيت و تضمين نخواهم رفت !
نگراني و تضمين به سبب آينده است چون زمان حال كافي نيست , پس تو از آينده مي پرسي , از حال لذت نميبري زمان حال برايت سروري ندارد .ا
آن زماني است كه به آينده اميد ميبندي و نقشه ميكشي تا مالكش شوي .مي خواهي هر گونه امنيتي را براي آينده بوجود آوري .
عشق خود امنيت است در لحظه حال جاري است و به آنچه در آينده روي ميدهد ابدا؛ اهميتي نميدهد زيرا آينده در زمان حال رشد
ميكند . پس حال را عميق تر زندگي كن اگر امنيتي از آن حاصل شد , بدان اين تنها امنيت ممكن است .
....
در حقيقت دو فرد عاشق در حال كشف يك ديگرند يك قلب عاشق منظري بي نهايت دارد تنها كساني كه قادر به عشق ورزيدن نيستند از نا امني مي ترسند زيرا آنان در زندگي ريشه ندارند. آنان زندگي خود را با امن كردن زندگي تلف مي كنند و زندگي هيچگاه امنيت ندارد . امنيت كيفيت مرگ است .
....
اگر ريشه داشته باشي هيچگاه سهمگين ترين گردبادها نيز تو را هرگز از ريشه نخواهد كند و تنها چالشي ميباشد گذرا .
ذهن تو را دايم نگران مي سازد و تو مجبوري در ذهنت همه چيز را هزاران بار مرور كني تا معناي تملك را به عشق پيوند زني . تو اگر در بند و زندان من باشي , ديگر دوستم نخواهي داشت .
عشق همان شوري است كه موتور حياتم را فعال تر سازد نه اينكه از چرخه تجربه و زيست آزادانه خود را محروم و در زنداني خيال اسير شوم . .