کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

سوتيترها



بنابر سخن فردوسي, سيمرغ موجودي نيکوکار بود و هنگامي که زال به نزد سام بازگشت, پر خود را به وي داد تا در هنگام سختي, آن را بر آتش افکند, تا وي به ياري زال شتابد. هنگامي که رودابه از درد زايمان به رنج بود, سيمرغ به ياري زال مي شتابد و روش رستم زاد يا رستمينه (سزارين) را به موبدي خردمند مي آموزد

در زيبايي شناسي, رمز عبارت است از يک شي که گذشته از معني ويژه و بلاواسطه خودش, به چيزي ديگر, به ويژه يک مضمون معنوي تر که کالا قابل تجسم نيست, اشاره کند. سمبل ممکن است طبيعي باشد, مانند نور, که رمز حقيقت است, يا سنّتي و قراردادي باشد, مانند صليب که رمز فداکاري اس

بنابراين سيمرغ و پر او, در عين آن که اشاره به آفتاب و پرتو گرم آن و تاثيرش بر عالم محسوس دارد, حاکي از تاثير عقل فعال بر عالم تحت القمر و حمايت وي از نفوس انساني و پرورش ان هاست. حمايت سيمرغ از زار, خود ناشي از شريف و قوي و حکيم بودن نفس وي است که معلول عالي ترين و بزرگترين و روشن ترين کواکب از اجرام سماوي, يعني خورشيدي است.

به اين ترتيب سيمرغ اساتيري اوستا و شاهنامه, بعد از رساله الطير غزالي, وارد عرفان مي شود و به علت صفات و کيفيت و نيروهاي ما بعدالطبيعي جمع شده در وجود اين مرغ, رمز و مثال والاترين حقيقت کائنات و برترين نيروي عالم مي گردد و از اين نظر در کنار خورشيد, نير اعظم, قرار مي گيرد که به قول سهروردي, خليفه ي خدا در عالم افلاک است

سيمرغ در عرفان, تجلي حق و يا خود حق است. (مثلا در منطق الطير) و در اساطير هم مرغ خدايي يا خود
خداست, چنان که در داستان افکند سام, زال را آمده است


به طور کلي مي توان به اين فرجام دست يافت که سيمرغ, دشمن زردشت و طرفدار دين کهن است. در حقيقت سيمرغ طرفدار آيين مهر است؛ سيمرغ, براي نجات رستم و از بين بردن اسفنديار, طريقه ي عجيبي را به رستم مي آموزد. اين بخش از داستان, حقيقت طرفداري سيمرغ از آيين مهر را نشان مي دهد:


تموز در اساتير بابلي, خداي خورشيد است و او را همان آدونيس دانسته اند. پس گز درخت خورشيد است و مردم گز پوست ظاهرا همان مهرپرستان هستند که گز را به عنون مظهر مهر يا خورشيد مي پرستيده اند.

در سرودهاي هفت بهرام يشت, پيروزي اهورا, را در پيکر مرغ شاهين – سيمرغ – نشان داده و مي فرمايد: پيروزي اهورا داده ي از پيش برنده, براي هفتمين بار, بر پيکر مرغ بال زن نيرومند, نمايان مي شود که از پايين به سوي بالا پرواز مي کند وآنکه تندروترين وسبک ترين پرندگان بلند پرواز است. تنها اوست که در ميان جانداران, با شتاب تير, جلو مي افتد



سهروردی و سیمرغ


اجتماع مرغان واتفاق آنان بر پادشاهي عنقا, که طرح مقدمه ي رساله الطير غزالي را تشکيل مي دهد, مقتبس از اجتماع مرغان براي انتخاب پادشاه در باب البوم و الغربان از کليله و دمنه و رساله ي هفدهم از جسمانيات طبيعيات رسايل اخوان الصفاست.

آنچه در کليه و دمنه آمده, مربوط به جمع شدن مرغان و اتفاق کردن آن ها براين که بوم را بر خويشتن امير گردانند و آنچه در رسايل اخوان الصفا آمده است, مربوط مي گردد به داستان مفصلي که ضمن آن گروهي از حيوانات از ظلم انسان به پادشاه جن «بيراست» شکايت مي برند و او فرمان مي دهد تا حيوانات و طيور جمع شوند و در حضور او مباحثه کنند. هنگامي که رسول ملک به پادشاه طيور – که شاه مرغ است – مي رسد, غذا مي دهد تا اصناف طيور بحر و بّر نزد او گرد آيند. آن گاه که نوبت سخن به طوطي مي رسد, او خود را به عنوان زعيم گروهي از پرندگان معرفي کرده و سپس مي گويد که پادشاه آن ها ،عنقاي مُغرب است. پادشاه از جايگاه اوسوال مي کند و طوطي پاسخ مي دهد که جايگاه او بر کوه هاي بزرگ و بلند در جزيره ي بحرا اخضر است که دست هيچ کس به آن جا نرسيده است و سپس طوطی, وصف جزيره و عنقا را براي ملک مي گويد.

در داستان الطيطوي وکيل البحر در باب الاسد و الثور در کليه و دمنه نيز, يک جفت طيطوري – که نوعي از مرغان دريايي است – در ساحل بحر زندگي مي کنند. چون ماده جوجه مي گذارد, وکيل بحر به خشم مي آيد. دريا موج مي زند و جوجه ها آان ها را مي ربايد. طيطوي نر, بعد از اين واقعه, به نزد جماعت مرغان مي رود و به اتفاق آن ها نزد پادشاه خود عنقا مي روند و از او مي خواهند که از وکيل بحر انتقام بگيرد.

برخي در اين داستان عنقا را همان سيمرغ دانسته اند. در ترجمه ي احمد غزالي نيز, عنقا به سميرغ ترجمه شده است و به اين ترتيب سيمرغ اساتيري اوستا و شاهنامه, بعد از رساله الطير غزالي, وارد عرفان مي شود و به علت صفات و کيفيت و نيروهاي ما بعدالطبيعي جمع شده در وجود اين مرغ, رمز و مثال والاترين حقيقت کائنات و برترين نيروي عالم مي گردد و از اين نظر در کنار خورشيد, نير اعظم, قرار مي گيرد که به قول سهروردي, خليفه ي خدا در عالم افلاک است و نيز رمز و مثال فرشته – عقل ها يا عقول عشره و از جمله عقل فعل, که مرغان ديگر نيز مي توانند در اثر مجاهدات و رياضت, خود را به مرتبه ي او برسانند و سيمرغي شوند در زمين, يا فرشته اي از فرشتگان مقّرب در ميان خاکيان, که خود انسان کامل است و بقاي نوع بشر را واجب است. سهروردي در آغاز رساله ي صفير سيمرغ, با بياني رمز آميز به همين نکته اشاره مي کند. بي گمان سخن وي, که از چشمه ي اعتقادي سخت صميمانه سيراب مي شود و از خورشيد تجربه هاي شخصي و معنوي وي نور و گرما مي گيرد, يکي از شورانگيزترين و درخشان ترين نمونه هاي نثر شاعرانه ي عرفاني در ادب فارسي است.

سهروردي در اين جا, هم به هدهد و هم به سيمرغ و هم به نشيمن او در کوه قاف اشاره مي کند است. وي در رساله ي عقل سرخ – با توجه به شاهنامه –که آشيان سيمرغ را بر کوه قاف روايت مي کند – و اوستا – که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت ويسپوبيش است – و بندهش که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت هرويسب تخم کرده است – و نيز با توجه به درخت طوبا در ورايات اسلامي, آشيان سيمرغ را بر درخت طوبا در يکي از يازده کوه قاف قرار مي دهند. 15

در اين بيت: «شنيدم که دستان جادوپرست به هنگام يازد به خورشيد دست»
خورشيد و سيمرغ همسان گرفته شده اند.
در ادب پارسي, شاعران خورشيد و نور صبح را به سيمرغ تشبيه کرده اند:
سيمرغ صبح را نبود جاي دم زدن
آن جا که مرغ همت او آشيان نهاد ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152

سيمرغ در عرفان, تجلي حق و يا خود حق است. (مثلا در منطق الطير) و در اساطير هم مرغ خدايي يا خود خداست, چنان که در داستان افکند سام, زال را آمده است:

«پسر گربه نزديک تو بود خوار
کنون هست پرورده ي کردگار»
و در ادامه مي گويد:
«ابر آفريننده کرد آفرين
بماليد رخسارگان بر زمين
همي گفت که اي برتر از جايگاه
ز روشن روان و ز خورشيد و ماه ...
چنين گفت سيمرغ با پورسام
که اي ديده رنج نشيم و کنام
پدر: سام يل پهلوان جهان
سرافرازترکس ميان مهان
بدين کوه فرزند جوي آمدست
تو را نزد او آب روي آمدست...

سيمرغ, در داستان رستم و اسفنديار, با خداي خورشيد يکي است. منزل مهرکوه, البرز است. سيمرغ هم بر کوه البرز نشيمن دارد. بين سيمرغ و جمشيد (خورشيد) ارتباط است. در اوستا, فر, سه بار از جمشيد،به صورت مرغ وارعنه(که همان سيمرغ است) می گريزد.يعنی نور دور مي شود و يا مهر و فّر ايزدي از پادشاه دور مي شود.
سيمرغ, پرورنده ي زال است و در تولد رستم و بعدها در نجات او از مرگ, نقش اساسي دارد. زال به سيمرغ مي گويد:
«بدو گفت زال؛ اي خداوند مهر
چو اکنون نمودي به ما پاک چهر»

خداوند مهر را معمولاً صاحب محبت و مهربان معني مي کنند و ما آن را در جهت بازسازي طرح اصلي, خداي مهر, يغني خورشيد معني مي کنيم. در شاهنامه , يک جاي ديگر هم از خداوند مهر سخن رفته است. در خوان چهارم, زني جادوگر در چهره ي زني جوان و زيبا, به نزد رستم مي آيد.

«ندانست (رستم) کو جادوي ريمن است
نهفته به رنگ, اندر اهريمن است
يکي طاس مي بر کفش بر نهاد
ز دادار نيکي دهش کرد ياد
چو آواز داد از خداوند مهر
دگر گونه تر گشت جادو به چهر
روانش گمان نيايش نداشت
زبانش توان ستايش نداشت
بينداخت از باد خمّ کمند
سر جادو آورد ناگه به بند»

در اين جا ديگر نمي توان خداوند مهر را مهربان معني کرد. بلکه مراد دادار نيک دهش و يزدان است. لذا در بيت مورد بحث هم زال به سيمرغ خدا گفته است.
از سيمرغ چهار بار در شاهنامه سخن رفته است. دو بار به نفع خاندان رستم و دوبار به ضرر اسفنديار:

1- سيمرغ زال را مي پرورد.
2- سيمرغ به تولد رستم کمک مي کند
3- اسفنديار, سيمرغ را در هفت خوان مي کشد
4- سيمرغ, طريقه ي کشتن اسفنديار را به رستم مي آموزد و در حقيقت اوست که اسفنديار را از ميان بر مي دارد.

به طور کلي مي توان به اين فرجام دست يافت که سيمرغ, دشمن زردشت و طرفدار دين کهن است. در حقيقت سيمرغ طرفدار آيين مهر است؛

سيمرغ, براي نجات رستم و از بين بردن اسفنديار, طريقه ي عجيبي را به رستم مي آموزد. اين بخش از داستان, حقيقت طرفداري سيمرغ از آيين مهر را نشان مي دهد:

«گزي ديد بر خاک, سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
بدو گفت شاخي گزين راست تر
سرش برترين و تنش کاست تر
بدان گز بود هوش اسفنديار
تو اين چوب را خواب مايه مدار
بر آتش مر اين چوب را راست کن
نگه کن يکي نغز پيکان کهن
بنه تير و پيکان بروبرنشان
نمودم تو را از گزندش نشان
به زه کن کمان را و اين چوب گز
بدين گونه پرورده در آب گز»
چرا چوب گز در اين داستان آمده و چرا بايد آن را در آب گز فرو برد؟ آب گز چيست؟

درخت گز, درخت بومي سيستان, و هم اکنون رايج ترين درخت آن منطقه است, لذا در چشم مردم ارجي ندارد و به آن «درخت بي هنر»! مي گويند. خورموجي مي گويد: «درخت بي هنر گزم بلنِدن» يعني درخت بي هنر گز هم بلند است! اين است که فردوسي از قول سيمرغ, به رستم مي گويد: تو اين چوب را خوار مايه مدار!

تمام حواشي کوير ايران, پوشيده از گز است. اسم چند منطقه در ايران با گز مربوط است؛ مثل شوره گز در حوالي بم, يا ده گزي, گودگزي, گزدان, درگز, گزکي و ... گز, تا حدودي به سرو و کاج مانند است و هميشه سبز است. کاج (کاژ) و گز دو تلفظ از يک واژه است. گزهاي کهن و تنومند در نيمروز – جنوب – ايران, حکم چنار را دارد و مقدس است و در امامزاده ها به آن دخيل مي بندد. اين رسم در حوالي کرمان و اسفراين ديده مي شود. در عقايد مردم برخي از روستاهاي جنوب, گز محل ارواح و اجنه است.

هم اکنون در منطقه ي جنوب, اعتقاد بر اين است که اگر کسي بخواهد شب هنگام از زير هر درختي مخصوصاً گز بگذرد، مي بايست با تعويذ و حرز و سلام و صلوات عبور کند.

بيش تر کساني که در جنوب چله نشيني مي کنند, در کنار درختاني چون گز و کُنار اين عمل را انجام مي دهند. کنار همان سدر است. .

در مراسم مذهبي از چوب گز استفاده مي شود. قزويني که در پايان سده ي نهم مي زيسته, در سخن از آتشکده اي از کرکويه [سيستان] مي نويسد که خدام آتشکده با انبري از سيم خام, چوب هاي گز را که به اندازه ي يک وجب بريده شده است, گاه به گاه به درون آتشگاه مي افکندند. 16

در آيين يسنه ي زردشتيان در يزد, هنوز از شاخه هاي درخت گز به عنوان برسم استفاده مي شود.

در فرهنگ هاي پارسي آمده: برسم, شاخه هاي باريک و بي گره باشد, به مقداريک وجب, که آن را از درخت هوم ببرند و آن درختي شبيه به درخت گزاست و اگر هوم نباشد, درخت گز و الا درخت انار و رسم بريدن آن چنان است.17

هدايت نيز در نيرنگستان مي نويسد: چوب هايي که کلدانيان و به تقليد آن ها عرب ها, براي طالع بيني استعمال مي کردند, مانند ترکه هاي گز است که مغان مدي براي همين نيت به کار مي بردند... وقتي که در دين زردشتي متنفذ شدند،استعمال برسم را در آن داخل کردند وبا وجود اين که روحيه ی زرتشتی از پيشگويي و خرافات متنفر و گريزان است, برسم يکي از لوازم آداب پيشوايان مذهبي گبرهاست که به کيش پدرانشان وفادار مانده اند.

در پيکر نگاره يي در طاق بستان, مهر, برسمي در دست دارد. 18

به موجب برخي نقوش, ميترا از درخت کاج زاده مي شود. در نقشي ديگر, از درخت سروي سه شاخ روييده است. 19

و بعيد است که اين درخت, که آن را کاج يا سرو تشخيص داده اند, همان گز باشد. گز درختي است که به آفتاب سوزان عادت دارد و آب کم مي خواهد. گز بايد مثل کاج و سرو, درخت خورشيد باشد و در دين مهر مقدس بوده است.

گز در مصر قديم, از درخت هاي مقدس اوزيريس بوده است و در ميان تصاويري که بر مقابر اوزيريس در معبد ايزيس کشف کرده اند, تصويري از درخت گز ديده مي شود که دو مرد بر آن آب مي افشانند.

اوزيريس, در دين مصر باستان, خداي جهان مردگان بود و او را نيروي خلاقه يي مي دانستند که به بذرها حيات مي بخشد (مانند خورشيد). او زيريس پسر زمين و آسمان و پدر هوروس (خورشيد) است.

سند جالب ديگر در باب درخت گز, سرودي است که از ادب سومري هاي آريايي (نياکان کردان) به جاي مانده و در آن ايزد تموز را به بوته ي گز تشبيه کرده اند که در زمستان پژمرده و بهاران به زنگي باز مي گردد.

در يکي از نوحه هايي که براي تموز, در مجموعه ي سروده هاي مذهبي سومري ها ديده مي شود, چنين آمده است:

«او تموز نيست

درخت گزي است که در باغ آبي ننوشيد
بر تارک او در مزرعه شکوفه يي نروييد
درخت بيدي است که با آب نهر, شادمان نشد
درخت بيدي است که ريشه هايش خشک شد
گياهي که در باغ آبي ننوشيد »20

تموز در اساتير بابلي, خداي خورشيد است و او را همان آدونيس دانسته اند. پس گز درخت خورشيد است و مردم گز پوست ظاهرا همان مهرپرستان هستند که گز را به عنون مظهر مهر يا خورشيد مي پرستيده اند. در باب اين که مردماني در جنوب بوده اند که گز درخت گز را مي پرستيدند, شکي نيست : « طرفاء (اسم تازي گز) درختي است. چون اهل سبا عاصي شدند, آفريدگار برايشان خشم گرفت. آتش باغ هاي ايشان بسوخت, به جاي آن طرفاپرست ... گويند به حد افغانيان, گز استاني است در آن درختي هفده ارش ستبري آن. را افغانيان سجود کنند و آن را درخت برهمن خوانند»21

مادر رستم! رودابه, دختر مهراب, پادشاه کابل بوده است و از اين رو خانواده ي مادري رستم مي توانند از مردم گزپرست (مهري) بوده باشند. راست است که در ادوار قديم, از چوب گز تير مي ساخته اند, اما ژرف ساخت اساتيري داستان گز, در اين جا اين است که مهر (خورشيد) از درخت گز بر مي آيد و نور آن چشم را مي زند و کور مي کند. درباره ي مهراب, در برهان قاطع آمده است: « معني ترکيبي آن آفتاب رونق بود, زيرا که مهر, آفتاب و آب رونق را گويند. دکتر معين در حاشيه مي نويسند: دار مستتر, مهراب را در رديف سهراب و رودابه و سودابه و افراسياب ياد کند و جزء اخير آب را به معني ماء (تازي) نمي داند, بکله آن را پسوندي محسوب مي دارد در اين صورت مهراب به معني منسوب به ميثره (مهر) است.

درخت گز را به عربي طرفاء مي گويند. بنداري (ص362) مي نويسد: «فاسقّت العنقا علي شجره من الطرفاء»طرفا و طوبا يکي ست، عنقا (سيمرغ) که بر درخت طوبا مي نشيند, منظور همين معني است.

آب گز نيز در اصل به معني شراب است و پنداري آن را به سلاف الخمر ترجمه کرده است. (الشاهنامه, ص 362) شراب در اديان ايراني, جنبه ي روحاني دارد. شراب نيز مانند گز, از مظاهر دين مهر است. شراب را از شيره ي گياه مقدس هوم درست مي کردند. در فرهنگ هاي فارسي, آمده که: هوم گياهي است شبيه به درخت گز است.(نک: برهان قاطع).

آب گز به معني عصاره ي انگور, ترجمه اي است که فردوسي از هوم کرده است. يکي از معاني قديم هوم, شربت سُکر مقدس است که در اعصار کهن در مراسم مذهبي (در آيين کهن مهري) نوشيده مي شد. يکي ديگر از معاني آن, اسم گياهي است که عصاره ي آن زهرآگين بود و پيکان را با آن مسموم مي کردند. 22

بايسته به گفتن است که نام شهر سنندج که در زبان کردي به آن (سنه) مي گويند, برگرفته از همين واژه سَ اِ نَ ي اوستايي مي باشد.

آن گونه از بهرام يشت بر مي آيد, در روزگاران کهن, استخوان و پر شاهين را در تير و کمان به کار مي بردند و براي تيراندازي از آن دو, بهره مند مي شدند؛ بدين گونه که از استخوان شاهين پيکان مي ساختند و پرهايش را نيز در چارسوي سوفار مي چسبانيدند.

در داستان نبرد رستم با اشکبوس نيز, از به کار بردن پر شاهين در کمان ياد کرده و مي گويد:

«خدنگي برآورد پيکان چو آب

نهاده بر او چار پر عقاب»

در مهريشت, سه بار از پر مرغ و استخوان ياد مي کند و آن ها را با تير و کمان بستگي مي دهد24 در بندهاي 39 و 101 و 129.

در بند 39 مي فرمايد: تيرهاي دروغگويان و پيمان شکنان, که با پر شاهين يا بازشکاري آراسته است و از زه کمان، بسيار خوب کشيده مي شود و تند پرواز مي کند, به نشان نمي رسد و کارگر نمي شود.

در بند 101 مي فرمايد: مهر نيرومند به همراهان خود, تيرهاي يک اندازه ي با پر شاهين آراسته, ارزاني مي دارد.

در اين دو بند, واژه يي که به شاهين و باز شکاري بر گردانده شده, در اوستا, به پيکر: اِرِزي فيو, در آمده که به چم بازشکاري و غوش و شاهين آورده اند.

در بند 129 مي فرمايد: در گردونه ي مهر فراخ دشت, هزار خدنگ آراسته با پر کرکس و زرين ناوک دسته اشاخ(استخوان سوفار) آهنين تيغه ي خوب ساخته شده است که با شتاب مينويي پرواز مي کنند و با شتاب مينويي, بر سر ديوها پرتاب مي شوند.

در سرودهاي هفت بهرام يشت, پيروزي اهورا, را در پيکر مرغ شاهين – سيمرغ – نشان داده و مي فرمايد: پيروزي اهورا داده ي از پيش برنده, براي هفتمين بار, بر پيکر مرغ بال زن نيرومند, نمايان مي شود که از پايين به سوي بالا پرواز مي کند وآنکه تندروترين وسبک ترين پرندگان بلند پرواز است. تنها اوست که در ميان جانداران, با شتاب تير, جلو مي افتد.

در آغاز سپيده دم, براي جست و جوي خوراک به پرواز در مي آيد و چشم به راه تابيدن خورشيد مي شود, به کله ي کوه هاي بلند, به ژرفاي کوه ها, به ته درّه و بالاي درخت ها می پرد و به آواز مرغان گوش می دهد..

در بند 34 بهرام يشت, که آغاز کرده ي 14 مي باشد, آشوزردشت – درود بر او باد – از اهورامزدا مي پرسد که در برابر مردمان آزار رسان چه بايد بکند؟ اهورامزدا در پاسخ مي فرمايد: برو استخوان شاهين را با خود نگاهدار, تا از پرتوي آن ها, بر دشمن چيره شوي. برگردان ساده ي پنج بند بهرام يشت:

34- زردشت از مزدااهورا پرسيد: اي اهورامزداي مينويي, اي بخشنده ترين. اي آفريننده ي پاک جهان هستي. اگر از گروه مردم آزاررسان, آشکارا آزرده شوم, براي آن چاره چيست؟

35- آن گاه اهورامزدا فرمود: اي زردشت, پر مرغ بال زن فراخ بال را بگير. آن پر را بر تن بمال. با آن پر, دشمن را دور کن.

36- هر کس استخوان هاي آن مرغ نيرومند را با خود بدارد, هيچ کس آن آدم با شکوه را شکست نمي دهد. هيچ کس او را از پاي در نمي آورد. از آغاز ارجمند است. از آغاز, بزرگي ها را در بر دارد. پر آن مرغان, مرغ نگهدار و پشتيبان است.

37- سردار فرمانروايان و بزرگ کشور, او را نمي زند. او زننده ي سد پهلوان است. او به يک بار, همه را مي زند و پيش مي رود.

38- همه از دارنده ي پر مي ترسند. همچنان که از خود ما مي ترسند. همه ي دشمنان بدمُنش از نبردي و پيروزي, که در پيکر و منش او نهاده شده, مي ترسند.

در اين جا بايسته است بگويم: نگاره ي آشويي فروهر نيز, بر گرفته از پر و بال شاهين – سيمرغ – است که پرهاي سيمرغ در اين نگاره, به نشانه ي هفت امشاسپند وسه پايه ي ريشه ا ي آيين زردشت: کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک مي باشد.

در مينوگ خرت,(پازند)آمده است: آشيان سَ اِ نَ مورو – سيمرغ – بر درخت هروسپ تخمک است که آن را جد بيش – ضد گزند – مي خوانند و هرگاه سَ اِ نَ مورو , از آن برخيزد, هزار شاخه از آن درخت برويد و چون بر آن نشيند, هزار شاخه از آن بشکند, و تخم هايش پراکنده گردد.

حافظ نيز مي فرمايد:
«دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود»
در منطق الطير شيخ عطار نيز, سيمرغ؛ رمز پير مغان است.





پي نوشت:

1- (يشت ها, ص 575, واژه نامه ي بندهشن, ص 214).
2- (آيين ها و افسانه ها ايران و چين باستان, ص 37)
3- (زندگي و مهاجرت نژاد آريا, ص 198)
4- (يشت ها, ج1, ص 575)
5- (سيمرغ و سي مرغ, ص 45-46)
6- .(يشت ها, ج 1, ص 575)
7- (پرسش 61, بند 37- مينو خرد, ص 144)
8- (نک: مصفات, ج 3, عقل سرخ, ص 232, ونک: پورداوود, فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303, 304 و نک : پورداوود, يشت ها, ج 1, چاپ 2, تهران, کتابخانه طهوري, 1347, ص 575, 577 و نک : شاهنامه ي فردوسي, بروخيم, ج1, ص 133 و نک: لغت نامه ي دهخدا, ذيل کلمه ي قاف و نک, ترجمه ي تفسير طبري, ج 1, ص 192, نک: مصنفا, ج3, رساله ي عقل سرخ, صص 228, 229, 232)

9- نک: مصنعّات, ج3, عقل سرخ, ص 232, 233
10- مصنفات, ص 233 عقل سرخ
11- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 149- حاشيه
12- نک: مصنفات, ج3, حکمه الاشراق, ص 234
13- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 126-128
14- نک: داريوش شايگان, هانري کربن, آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني, ترجمه ي باقر پرهام, انتشارات آگاه, 1371, ص 373-374

15- نک: شرح احوال و نقد و تحليل آثار عطار, ص 340 , و نک : کليله و دمنه انشاي ابوالمعالي نصراله منشي, ص 201 , و نک: رسائل اخوان الصفا, 340 ص 294-293 و نک: ابن المقفع, کليله و دمنه , باب الاسد و الثور (نثل از مجاني الحديثه عن مجاني الاب شيخو, ج 4, بيروت , ص 13 و14) و نک: مصنفات, ج3, صفير سيمرغ , ص 314-316 و نک: فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303 و 304 و نک: يشت ها, ج1, ص 575-577 و نک: رمز و داستان هاي رمزي در ادب فارسِ, تقي پور نامداريان, تهران, 1375, شرکت انتشارات علمي و فرهنگي, ص 422, 423, 424, چاپ چهارم. و نک:

H. Corbin. P.kraus: Le Bruissement del Ali de Gabrel tralt e Philosophique)

16- سرزمين هاي خلافت شرقي, ص 366
17- (برهان , انجمن) – مزديسنا و ادب پارسي, دکتر معين , ص 401
18- نک: مقاله ي : ميثره در باستان شناسي در ايران. در مجله ي : باستان شناسي و تاريخ, تابستان 1367
19-نک: آيين مهر, هاشم رضي, انتشارات فروهر, 1359, ص 91
20- نک: چيستا, فروردين و ارديبهشت 1367, ص 72
21 -ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152
22- نک: عجايب المخلوقات, محمد بن محمود احمد توسي, به اهتمام دکت رمنوچهر ستوده, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, تهران , 1345, ص 317
23- از کتاب آيين مزديسنا در ميان کردان, فاروق صفي زاده (مهرکيش اوستا) چاپ اول: بمبي, هندوستان, 1985, چاپ دوم, انتشارات مدحت, تهران 1378
24-در بندهاي 39 و 101 و 129.




درخت طوبا - سیمرغ




در اين جا به بررسي اين دو نماد و سمبل ايراني مي پردازيم که هر دو در برخي متون با هم آمده است.
شيخ محمود شبستري مي گويد:
«بگو سيمرغ و کوه قاف چبود
بهشت و دوزخ و اعراف چبود؟»

شيخ شهاب الدين سهروردي, در آثار خود, باورداشت ها و عقايد کهن ايراني را در قالب عرفان به خوبي بيان کرده است. پيوند و هماهنگي ميان عناصر اساتيري ايراني و اسلامي و نيز نمونه هايي از تاويل داستان هاي اساتيري را در پرتو حکمت اشراقي در رساله ي عقل سرخ سهروردي مي بينيم.

وصفي که در اين رساله از درخت طوبا و سيمرغ – که بر سرآن آشيان دارد – مي آيد , کاملا ياد آور درخت ويسپو بيش و مرغ سَ اِ نَ در رَشَن يشت يا هَرويسپ تخمک و سين مرو در بندهشن و ديگر آثار پهلوي است.

شيخ اشراق, جاي درخت طوبا را در ميان يکي از يازده کوه قاف قرار داده است, اما در آثار پيش از اسلام, اين درخت در ميان درياي فراخکرت يا به نام اوستايي آن: وُ او روکَشَ قرار دارد. در شاهنامه, آشيان سيمرغ بر البرز کوه است. کوه قاف نيز همان کوه البرز است و برخي از مفسرين, آن را در قرآن المجيد همان کوه قاف دانسته اند و از جمله در وصف آن نوشته اند: کوهي است که گرداگرد عالم را فراگرفته و از زمّرد يا زبرجد سبز است. اين کوه از زمرد سبز است و گرداگرد جهان را فرا گرفته و پيامبر اسلام در معراج خود به همراهي جبرييل آن که کبودي آسمان از تابش روشنايي آن است مي بيند, در رساله ي عقل سرخ, از زبان جوان دير سال سرخ موي و رويي که باز اسير, در صحرا با وي ديدار مي کند, بدين گونه وصف شده: کوه قاف گرد جهان در آمده است و يازده کوه مي باشد و تو چون از بندخلاص يابي, آن جايگاه خواهي رفت.

سهروردي در وصف درخت طوبا, که در يکي از کوه هاي قاف است و درختي عظيم مي باشد, در رساله ي عقل سرخ, از زبان فرشته مي نويسد: هر کس که بهشتي بود, چون به بهشت رود, آن درخت را در بهشت بيند و هر ميوه اي که در جهان وجود دارد, بر آن درخت باشد و اگر آن درخت نبود, هرگز در جهان ميوه و درخت و رياحين و نبات نبود و تعلق ميوه و درخت و رياحين با طوبا چنين است که سيمرغ آشيانه بر سر طوبا دارد. بامداد, سيمرغ از آشيانه ي خود به در آيد و پر بر زمين باز گستراند. از اثر پر او, ميوه بر درخت و نبات بر زمين پيدا شود.8






در داستان هاي رمزي, سهروردي, همان گونه که حقايق مربوط به نظم جهان و کيفيت آفرينش را از زبان فرشته مي شنود, اشاره هاي اساتيري ايران باستان را نيز از زبان فرشته نقل مي کند. در رساله ي عقل و سرخ, فرشته, داستان زال را چنين تعريف مي کند: «چون زال از مادر وجود آمد, رنگ موي و رنگ روي سپيد داشت. پدرش سام بفرمود که وي را به صحرا اندازند ... زال را به صحرا انداختند. فصل زمستان بود و سرما کس را گمان نبود که يک زمان زنده ماند. چون روزي چند برآمد, مادرش از آسيب فارغ گشت. شفقت فرزندش در دل آمد. گفت: يک باري به صحرا شوم و حال فرزند ببينم. چون به صحرا شد, فرزند را ديد زنده و سيمرغ وي را زير پر گرفته. چون نظرش بر ما درافتاد, تبسّمي بکرد. مادر وي را بر گرفت و شير داد. خواست که سوي خانه آرد, باز گفت: تا معلوم نشود که حال زال چگونه بوده است که اين چند روز زنده مانده, سوي خانه نشوم. زال را به همان مقام زير پر سيمرغ فروهشت و او بدان نزديکي خود را پنهان کرد. چون شب در آمد و سيمرغ از آن صحرا منهزم شد, آهويي بر سر زال آمد و پستان در هان زال نهاد. چو.ن زال شير بخورد, خود را بر سر زال بخوابانيد, چنانکه زال را هيچ آسيب نرسيد. مادرش برخاست و آهو را از سر پسر دور کرد و پسر را سوي خانه آورد» 9

قهرمان داستان عقل سرخ – که خود بازي است که پس از اسارت به دست صيادان قضا و قدر, با استفاده از غفلت موکلان خود, به صحرا گريخته و در آن جا با پير يا فرشته ديدار کرده است – پس از شنيدين اين روايت از داستان زال, از پير, سرّ داستان ار مي پرسد و پير جواب مي دهد: من اين حال از سيمرغ پرسيدم. سيمرغ گفت: زال در نظر طوبا به دنيا آمد. ما نگذاشتيم که هلاک شود. آهوبره را به دست صياد باز داديم و شفقت زال را در دل او نهاديم, تا شب وي را پرورش مي کرد و شير مي داد و به روز, خود منش زير پر مي داشتم.10

چنان که در داستان زال و سيمرغ در روايت فرشته آمده, سيمرغ, زال را در روز, زير پر مي گيرد و شب از صحرا منهزم مي شود. مقال اين روايت در عالم حس, خورشيد و نور اوست که در روز ظاهر مي گردد و همه چيز را در نور گرم خويش مي پوشاند و با آمدن شب از عالم محسوس ما منهزم مي شود. همان طور که خورشيد – که نوراني ترين کواکب است و سهروردي آن را نير اعظم و فاعل النهار مي خواند – تاثيرش بيش از سياره هاي ديگر در عالم اجساد و مرکبات مشهود است, عقل فعال نيز – که آخرين فرشته – عقل هاست و عقل دهم يا جبرئيل خوانده مي شود, بيشترين اثر و نفوذ را در کره ي خاکي ما دارد. چرا که اين عقل است که مدبر عالم کون و فساد است و از اوست که هم عناصر سازنده ي موجودات مادي و هم ارواح آدميان, دراو بوجود مي آيد. بخشنده ي صورت به ماده اوست و به همين سبب واهب الصورش مي نامند. بنابراين سيمرغ و پر او, در عين آن که اشاره به آفتاب و پرتو گرم آن و تاثيرش بر عالم محسوس دارد, حاکي از تاثير عقل فعال بر عالم تحت القمر و حمايت وي از نفوس انساني و پرورش ان هاست. حمايت سيمرغ از زار, خود ناشي از شريف و قوي و حکيم بودن نفس وي است که معلول عالي ترين و بزرگترين و روشن ترين کواکب از اجرام سماوي, يعني خورشيدي است. اين که در روايت فرشته اشاره مي شود: زال در نظر طوبا به دنيا آمده است, مويد همين نکته است.

سيمرغ براي زال, نقش پدر را دارد. نقش مادر را آهويي که شب ها بر سر زال مي آيد و به او شير مي دهد, دارد و به نقش مادري آهو هم شير دادن و هم کنار زال خوابيدن, اشاره اي گويا دارد. با منهزم شدن سيمرغ و تمام شدن روز, آهو مي آيد. صورت محسوس و عيني سيمرغ عقل, خورشيد است و صورت محسوس و عيني آهوي نفس, ماه است. همانطور که خورشيد نير اعظم و فاعل النهار است, ماه نيز به صورت ظاهر, بزرگترين شب و فاعل الليل است و همان طور که سيمرغ, رمز معقول و از جمله عقل فعال است, آهو نيز رمز نفوس و از جمله نفس فلک ماه و نفس کل است.

سهروردي در کتاب حکمه الاشراق, ضمن اشاره به نسبت ازلي که در تمام موجودات ساري است, مي گويد: شمس و قمر مثال عقل و نفس اند. بنابراين همان نسبتي که ميان عقل و نفس و خورشيد و ماه وجود دارد, در ميان سيمرغ و آهو, که رمزهاي عقل و نفس کل و هم به معني عقل اول و نفس اول – هستند, نيز برقرار است. به همين سبب, زال, اين روح تبعيد شده به عالم ماده و ظلمت و اسير عناصر شده را_ اين پدر و مادر روحاني – که مظاهر عيني و محسوس آن ها در عالم محسوسات خورشيد و ماه است, پرورش مي دهند.11

در نوشته هاي ابن سينا و عطار نيشابوري, سيمرغ, انسان کامل است. مرغاني که تجربه ي دشوار روحاني و سفر مخاطره آميز را به پايان برده و بازگشته اند و اکنون فرشتگان زميني شده اند, هنوز بقاياي بند بر پايشان وجود دارد. اين بند با مرگ گشوده خواهد شد. آنگاه مرغان, سفر نهايي خود را به عالم شرق آغاز مي کنند و به آن سوي کوه قاف جهاني, به ماوراي فلک الافلاک, وطن جاوداني خود خواهند رسيد. اما محمد غزالي نيز در رساله الطير خود, همين معاني را آورده است.

در رساله ي عقل سرخ, روايتي از گشته شدن اسفنديار به دست رستم, توسط فرشته براي سالک، نقل مي شود.دراين روايت نيز بر ارتباط سيمرغ وجورشيد بار ديگر تأکيد می گردد. رستم پس از جنگ با اسفنديار از او عاجز مي شود و خسته و مجروح به خانه باز مي گردد. زال, پدر رستم, چاره جويي را نزد سيمرغ تضّرع مي کند.
فرشته داستان را چنين ادامه مي دهد: «در سيمرغ آن خاصيت است که اگر آيينه اي يا مثل آن برابر سيمرغ بدارند, هر ديده که در آن آيينه نگرد, خيره شود. زال جوشني از آهن بساخت. چنان که جمله مصقول بود و در رستم پوشانيد و خُودي مصقول بر سرش نهاد و آيينه هاي مصقول بر اسبش بست. آنگه رستم را از برابر سيمرغ در ميدان فرستاد. اسفنديار را لازم بود در پيش رستم آمدن چون نزديک رسيد, پرتو سيمرغ بر جوشن و آيينه افتاد.
از جوشن و آيينه عکس بر ديده ي اسفنديار آمد. چشمش خيره شد،هيچ نمي ديد.
توهم کرد و پنداشت که زخمي به هر دو چشم رسيد. زيرا دگر آن نديده بود از اسب درافتاد و به دست رستم هلاک شد. پنداري آن دو پاره گز که حکايت کنند, دو پر سيمرغ بود» 12

چنان که ملاحظه مي شود, فرشته دوپاره گزي را که در روايت فردوسي در شاهنامه به صورت تيري دو شاخه از چوب گز آمده است و سبب مرگ اسفنديار مي شود, به دو پر سيمرغ تأويل کرده است. از روايت فرشته, همچنين مي توان دريافت که سبب مرگ اسفنديار, انعکاس نور خورشيد در آيينه هايي است که رستم بر اسبش بسته و نيز خود و جوشن مصقولي است که خود پوشيده و بر سر نهاده است. پس دو پر سيمرغ در واقع شعاع خورشيد است, اما اين تأويل, صورت محسوس واقعه را مي نمايد. همان گونه که ذکر شد, سيمرغ در حقيقت رمز فرشته ي خورشيد و نيز رمز عقل اول و عقل کل و يا هر يک از عقول است. اين تعدد معني از آن جهت پذيرفته مي شود که انوار قاهره يا فرشته – عقل ها – که تعداد آن ها در حکمت مشايي به ده عقل محدود مي شود – از نظر ماهيت, فرقي با يکديگر ندارند. اولين صادر از واجب الوجود عقل اول است که سهروردي آن را نور اقرب يا نور عظيم, يا به اسم زردشتي آن بهمن - يکي از امشاسپندان – مي خواند. اين نور اقرب, که اولين نور از طبقه ي انوار قاهره است, اولين موجود يا فرشته اي است که از اشراق نورالانوار حادث مي گردد و در حکمت مشايي, عقل اول يا عقل کل نيز خوانده مي شود. عقل هاي ديگر يا فرشته هر يک از ديگري, به وجود مي آيند, تا ده عقل يا عقول عشره تمام مي شود. بنابراين هر يک از عقول در حقيقت همان فيض واجب الوجود يا نورالانوار است که در مرتبه اي نزول کرده است و عقل دهم, همان عقل اول در آخرين مرتبه ي نزول است. 13

هانري کربن, در روايت سهروردي, از داستان رستم و اسفنديار ،جانب اسفنديار را در تفسير مي گيرد. او مي نويسد: «سيمرغ با يک تير دو نشان مي زند. هم جان فرزند کسي را که در حمايت او بوده است, نجات مي دهد, هم به حريف او (اسفنديار), سرانجامي مي بخشد که در زير ظاهر شکست, به صورت پهلواني جهان بين, پيروزمندانه از اين جهان به سراي باقي مي رود. پس سرانجام عارفانه ي کرد و کار قهرمان ايراني, امري است نتيجه ي تدبير سيمرغ, ولي در تفسير سهروردي, آسيب پذيري دو چشم اسفنديار, به گشودگي ديدگان باطن تبديل مي شود. آن هم نوعي از گشودگي عارف را به مدد جذبه اي برتر از قيد زندگي در اين جهان مي رهاند»14

اوستا و سيمرغ



نام سيمرغ در اوستا به گونه ي سَ اِن نَ saêna در پهلوي به گونه ي سين مورو يا sênmuru و در سنسکريت syêna و در آذري sâin و در ارمني sin مي باشد. 1

در اساتير چين نيز از پرنده اي به نام سي ان هو siên-HO ياد شده که نقشي شگفت انگيز و معجزه آسا دارد. در فارسي به آن دُرنا يا کلنگ گويند.2

برخي بر اين انديشه اند که سيمرغ, مرغ آهني معني مي دهد چرا که بخش نخست سن مورو, در پهلوي سن به معني آهن است که منظور از آن سفينه اي فضايي بوده که در آن هنگام به نقطه يي از ايران زمين نشسته است.3

يکی ديگر از پژوهشگران نوشتهاست: سن مورو, در اصل نامي براي کبک دري بوده, زيرا همچنان که در ميان چهارپايان سودمند, نيرومندترين آنها, اسب و گاو نر, مورد نيايش بوده اند, ناگزير از ميان پرندگان حلال گوشت هم, شکوهمندترين آن ها که کبک دري است مي بايست به فيض نيايش رسيده باشد! در چشم مردم روستاي نونل, در پاي برف هاي دائمي قله ي دماوند, سليم (همان سيبرنگ يا سيمرغ), همانند سيمرغ از نظر يا فره ي ايزدي برخوردار است. سيرنگ را نظر کرده و گوشت آن را تبرک مي دانند و نيز براي دسته ي پرکوتاه و شگفت آور آن, که به شکل يک جُقه ي خودرُسته, زير انبوده دم پنهان شده, خواص معجزه آسايي قائل هستند و از اين رو تا چندي پيش, آن را به عنوان تعويذ Amulet به گردن مي آويختند و يا با خود همراه داشتند. زيرا بر اين باور بودند که اين جقه ي خجسته, گزند ديوها و چشم بد را دور مي سازد و مايه ي خوش نظري مي شود.

در اين جا بايد گفت: بسياري از نشانه هاي مرغ همايون در اوستا, مرغي که در بلندترين چکاد در ره پنهان کوه ها و در ژرفاي دره ها چرا مي کند – بند 21 بهرام يشت – وصفي بي کم و کاست از زندگي طبيعي کبک دري است, نه پرنده ي ديگر.
واژي سيمرغ فارسي, همان سَ اِن ي اوستايي ست که از آن يک مرغ بسيار بزرگ شکاري اراده شده است.
در اوستا آمده که آشيانه ي سيمرغ در بالاي درختي است که در ميان اقيانوس فراخکرت برپاست6 در مينو خرد آمده: آشيان سيمرغ, در درخت دور کننده غم, بسيار تخمه است. 7
همچنين از سَ اِ نَ, در اوستا به عنوان نام اشخاص هم ياد شده است. در بند 97 فروردين يشت آمده: « سَ اِ نَ, نخستين کسي است که با صد نفر پيرو, بر روي اين زمين به سر برد»
يکي اين سَ اِ نَ همان است که به گفته ي دينکرد, صد سال پس از ظهور دين زردشت زاده شده و دويست سال پس از آن در گذشته است.
در بند 126 از يشت مذکور, از يک خانواده ي سَ اِ نَ ياد شده است.
در فرهنگ فارسي, سيمرغ اسم حکيم و دانايي بوده و اسم خاص سيندخت که درشاهنامه آمده, از س اِ نَ ي اوستايي ا ست. 4

ناميدن يک انسان فوق العاده و يک مرغ فوق العاده بدين واژه, نشان دهنده ي آن است که از نظر دستور زبان, معني صفتي اين واژه در اوستا و دينکرد وحتی شاهنامه،آشکارتر از معنی اسمی آن بوده وشايد مقصود از اين واژه, بيان صفت روحانيت و متافيزيکي آن مرغ و آن حکيم بوده است. 5

بنابر سخن فردوسي, سيمرغ موجودي نيکوکار بود و هنگامي که زال به نزد سام بازگشت, پر خود را به وي داد تا در هنگام سختي, آن را بر آتش افکند, تا وي به ياري زال شتابد. همچنين از سيمرغ در شاهنامه, چون پزشکي دانا ياد شده است. هنگامي که رودابه از درد زايمان به رنج بود, سيمرغ به ياري زال مي شتابد و روش رستم زاد يا رستمينه (سزارين) را به موبدي خردمند مي آموزد. سيمرغ در جنگ ميان رستم و اسفنديار نيز به ياري رستم آمده و به رستم مي آموزد که چگونه تيري دو سر درست کند و به جنگ اسفنديار برود.

در شاهنامه از سيمرغ ديگري هم, بجز سيمرغي که زال را پرورش داده بوده, ياد شده که اسفنديار در خوان پنجم آن را مي کشد.



رمز, سمبل در ادب پارسي



رمز واژه يي است اوستايي کهن که در زبان فارسي و تازي نيز به کار مي رود. اين واژه در

تازي, مصدر مجرد از باب نَصَرَ ينصُرُ و ضَرَبَ يضرِبُ است. معني آن به لب, يا به چشم, يا به ابرو, يا به دهن, يا به دست, يا به زبان اشارت کردن است. اين واژه, در عربي و فارسي, نيز به معني هاي گوناگون به کار رفته است، از جمله: اشاره, راز, سرّ, ايما, دقيقه, نکته, معما, نشانه, اشارت کردن, اشاره کردن پنهان, نشانه ي مخصوصي که از آن مطلبي درک شود, چيز نهفته ميان يک يا چند کس, که ديگري بر آن آگاه نباشد و بيان مقصود با نشانه ها و علايم قراردادي و معهود است. آنچه در همه ي چم هاي گفته شده مشترک است, عدم صراحت و پوشيدگي است. رمز با همه ي وسعت مفهوم و معني خود, مي تواند معادلي براي واژه ي سمبل, در زبان هاي اروپايي باشد.
اين واژه, که به انگليسي symbol و به فرانسه symbole و به آلماني symbal و به ايتاليايي symbolo نوشته مي شود. اما در اصل يوناني از دو جزء balleinsyn=sym ساخته شده است, جزء اول اين واژه به چم با, هم, با هم, و جزء دوم به معني انداختن, ريختن, گذاشتن, جفت کردن است. پس واژه ي (syn=sym+ballein ) symballein به چم با هم انداختن, با هم ريختن, با هم گذاشتن, با هم جفت کردن و نيز به معني شرکت کردن, سهم دادن, مقايسه کردن است. کلمه ي symbole در يوناني از همان اصل است و به معني نشانه يا علامت به کار مي رود.

در زيبايي شناسي, رمز عبارت است از يک شي که گذشته از معني ويژه و بلاواسطه خودش, به چيزي ديگر, به ويژه يک مضمون معنوي تر که کالا قابل تجسم نيست, اشاره کند. سمبل ممکن است طبيعي باشد, مانند نور, که رمز حقيقت است, يا سنّتي و قراردادي باشد, مانند صليب که رمز فداکاري است.

مهم ترين اختلاف رمز و نشانه آن است که نشانه در مقام دال, تنها يک مدلول معين دارد که مثل نشانه هاي زباني – که پيرس به پيروي از سوسور, آن ها را سمبل خوانده است –

مبتني بر قرارداد است, در حالي که رمز, براساس تصميم و قرارداد ما يک معني معيني که بدان بخشيده شده باشد, ندارد. به همين سبب مدلول رمز, در محدوده ي يک شي يا مفهوم معين, محصور نمي گردد.

نشانه, چه بر اساس نسبت به شباهت هاي صوري و معنوي به جزئي از معني و مدلول خود اشاره داشته باشد – چنان که مثلاً شمشير و ترازو, به عنوان نشان ي داوري و داد – و چه اشاره اي از اين دست ميان نشانه و معني آن وجود نداشته باشد – چنان که مثلا در برخي علايم راهنمايي – به هر حال نماينده معني و مفهومي است که در محدوده ي تجربيات حسي و قابل ادراک براي همگان قرار دارد و از اين روي در بيان به وسيله ي نشانه, همواره يک شي شناخته شده از عال عين يا ذهن است که واقعيت و حضور دارد و يا مي تواند واقعيت و حضور پيدا کند, اما معني و مدلول رمز, همان طور که لالاند Lalande- Andrê نيز مثل يونگ به آن اشاره کرده است, چيزي است مبهم و ناشناخته،غايب وغيرقابل مشاهده،که تنها از طريق رمزقابل تعميم وبيان است وچون اين مبهم وناشناخته که به عالمي ماوراي عالم حس و تجربيات مشترک تعلق دارد, در حوزه ي حواس و ادراکات ما از عالم محسوس نمي گنجد, به ناچار, هم از حصار معني معين و هم از قيد قرار داد، مي گريزد.
يافته هاي ما از حقايق ماوراي حسي, چون تحت عبارت در آيد و با واژه هايي بيان شود که مولود تجربه هاي مشترک حسي و اين جهاني است, اثري پديد خواهد آمد که ظاهر آن مجاز و باطن آن حقيقت است. بنابراين کلمات در بيان و انتقال چنين حقيقتي – که به هنگام ظهور در زبان از ذهنيت گوينده نيز رنگ مي گيرد و متاثر مي شود – به حکمت ذاتي و قرار دادي خود امانت دار نيستند و در واقع بيان آن حقايق با واژه ها, آميختن آن ها با تصوّر گوينده از حقايق ماوراي تجربيات حسي نيز هست. واژه ها در چنين حالي, عهده دار بيان و تجسم عالم اسرار و حقايق بيرون از اين جهانند.
اين حقايق و اسرار مکتوم, در عبارت ظاهر, چون محدود و مشخص نيست, هم بيانش محصور در گروهي خاص از کلمات نمي گردد و تن به تصوير محدود و معين نمي دهد و هم از طريق تفسير رمزها و تصويرها به سبب اختلاف ذهنيت ها و تصورات مفسران, در چهره اي يگانه و معين از باطن به ظاهر نمي آيد. از اين روي رمز, ذاتا هم در صورت و هم در معني, استعداد تنوع پذيري دارد. يعني از يک طرف رمز مي تواند نماينده ي معاني متنوع و متعدد باشد و از طرف ديگر, يک معني مبهم و ناشناخته به اقتضاي ذهنيت هاي مختلف مي تواند در رمزهاي متنوع و متعدد, به تجسم وبيان درآيد.

پس هر کدام از نمادها و استوره هاي ملل جهان, رمز و رازي را دارد که سمبلي از عقايد و باورها و حقايق تاريخي آن ملت است. در پژوهشی پيرامون استوره ها و نمادها و رمزهاي ديني و فولکلوري ايراني نيز, مهم ترين اصل در تعريف و تحليل و بررسي معاني اين رمز و رازها, بررسي آن ها از ديدگاه معاني مختلف بر پايه ي معاني رمز و راز و سمبل ،به ويژه بررسي عقايد ديني و متون باستاني مي باشد.






شيخ شهاب الدين سهروردي× سيمرغ, کوه قاف

در اين جا به بررسي اين دو نماد و سمبل ايراني مي پردازيم که هر دو در برخي متون با هم آمده است.
شيخ محمود شبستري مي گويد:
«بگو سيمرغ و کوه قاف چبود
بهشت و دوزخ و اعراف چبود؟»

شيخ شهاب الدين سهروردي, در آثار خود, باورداشت ها و عقايد کهن ايراني را در قالب عرفان به خوبي بيان کرده است. پيوند و هماهنگي ميان عناصر اساتيري ايراني و اسلامي و نيز نمونه هايي از تاويل داستان هاي اساتيري را در پرتو حکمت اشراقي در رساله ي عقل سرخ سهروردي مي بينيم.

وصفي که در اين رساله از درخت طوبا و سيمرغ – که بر سرآن آشيان دارد – مي آيد , کاملا ياد آور درخت ويسپو بيش و مرغ سَ اِ نَ در رَشَن يشت يا هَرويسپ تخمک و سين مرو در بندهشن و ديگر آثار پهلوي است.

شيخ اشراق, جاي درخت طوبا را در ميان يکي از يازده کوه قاف قرار داده است, اما در آثار پيش از اسلام, اين درخت در ميان درياي فراخکرت يا به نام اوستايي آن: وُ او روکَشَ قرار دارد. در شاهنامه, آشيان سيمرغ بر البرز کوه است. کوه قاف نيز همان کوه البرز است و برخي از مفسرين, آن را در قرآن المجيد همان کوه قاف دانسته اند و از جمله در وصف آن نوشته اند: کوهي است که گرداگرد عالم را فراگرفته و از زمّرد يا زبرجد سبز است. اين کوه از زمرد سبز است و گرداگرد جهان را فرا گرفته و پيامبر اسلام در معراج خود به همراهي جبرييل آن که کبودي آسمان از تابش روشنايي آن است مي بيند, در رساله ي عقل سرخ, از زبان جوان دير سال سرخ موي و رويي که باز اسير, در صحرا با وي ديدار مي کند, بدين گونه وصف شده: کوه قاف گرد جهان در آمده است و يازده کوه مي باشد و تو چون از بندخلاص يابي, آن جايگاه خواهي رفت.

سهروردي در وصف درخت طوبا, که در يکي از کوه هاي قاف است و درختي عظيم مي باشد, در رساله ي عقل سرخ, از زبان فرشته مي نويسد: هر کس که بهشتي بود, چون به بهشت رود, آن درخت را در بهشت بيند و هر ميوه اي که در جهان وجود دارد, بر آن درخت باشد و اگر آن درخت نبود, هرگز در جهان ميوه و درخت و رياحين و نبات نبود و تعلق ميوه و درخت و رياحين با طوبا چنين است که سيمرغ آشيانه بر سر طوبا دارد. بامداد, سيمرغ از آشيانه ي خود به در آيد و پر بر زمين باز گستراند. از اثر پر او, ميوه بر درخت و نبات بر زمين پيدا شود.8






در داستان هاي رمزي, سهروردي, همان گونه که حقايق مربوط به نظم جهان و کيفيت آفرينش را از زبان فرشته مي شنود, اشاره هاي اساتيري ايران باستان را نيز از زبان فرشته نقل مي کند. در رساله ي عقل و سرخ, فرشته, داستان زال را چنين تعريف مي کند: «چون زال از مادر وجود آمد, رنگ موي و رنگ روي سپيد داشت. پدرش سام بفرمود که وي را به صحرا اندازند ... زال را به صحرا انداختند. فصل زمستان بود و سرما کس را گمان نبود که يک زمان زنده ماند. چون روزي چند برآمد, مادرش از آسيب فارغ گشت. شفقت فرزندش در دل آمد. گفت: يک باري به صحرا شوم و حال فرزند ببينم. چون به صحرا شد, فرزند را ديد زنده و سيمرغ وي را زير پر گرفته. چون نظرش بر ما درافتاد, تبسّمي بکرد. مادر وي را بر گرفت و شير داد. خواست که سوي خانه آرد, باز گفت: تا معلوم نشود که حال زال چگونه بوده است که اين چند روز زنده مانده, سوي خانه نشوم. زال را به همان مقام زير پر سيمرغ فروهشت و او بدان نزديکي خود را پنهان کرد. چون شب در آمد و سيمرغ از آن صحرا منهزم شد, آهويي بر سر زال آمد و پستان در هان زال نهاد. چو.ن زال شير بخورد, خود را بر سر زال بخوابانيد, چنانکه زال را هيچ آسيب نرسيد. مادرش برخاست و آهو را از سر پسر دور کرد و پسر را سوي خانه آورد» 9

قهرمان داستان عقل سرخ – که خود بازي است که پس از اسارت به دست صيادان قضا و قدر, با استفاده از غفلت موکلان خود, به صحرا گريخته و در آن جا با پير يا فرشته ديدار کرده است – پس از شنيدين اين روايت از داستان زال, از پير, سرّ داستان ار مي پرسد و پير جواب مي دهد: من اين حال از سيمرغ پرسيدم. سيمرغ گفت: زال در نظر طوبا به دنيا آمد. ما نگذاشتيم که هلاک شود. آهوبره را به دست صياد باز داديم و شفقت زال را در دل او نهاديم, تا شب وي را پرورش مي کرد و شير مي داد و به روز, خود منش زير پر مي داشتم.10

چنان که در داستان زال و سيمرغ در روايت فرشته آمده, سيمرغ, زال را در روز, زير پر مي گيرد و شب از صحرا منهزم مي شود. مقال اين روايت در عالم حس, خورشيد و نور اوست که در روز ظاهر مي گردد و همه چيز را در نور گرم خويش مي پوشاند و با آمدن شب از عالم محسوس ما منهزم مي شود. همان طور که خورشيد – که نوراني ترين کواکب است و سهروردي آن را نير اعظم و فاعل النهار مي خواند – تاثيرش بيش از سياره هاي ديگر در عالم اجساد و مرکبات مشهود است, عقل فعال نيز – که آخرين فرشته – عقل هاست و عقل دهم يا جبرئيل خوانده مي شود, بيشترين اثر و نفوذ را در کره ي خاکي ما دارد. چرا که اين عقل است که مدبر عالم کون و فساد است و از اوست که هم عناصر سازنده ي موجودات مادي و هم ارواح آدميان, دراو بوجود مي آيد. بخشنده ي صورت به ماده اوست و به همين سبب واهب الصورش مي نامند. بنابراين سيمرغ و پر او, در عين آن که اشاره به آفتاب و پرتو گرم آن و تاثيرش بر عالم محسوس دارد, حاکي از تاثير عقل فعال بر عالم تحت القمر و حمايت وي از نفوس انساني و پرورش ان هاست. حمايت سيمرغ از زار, خود ناشي از شريف و قوي و حکيم بودن نفس وي است که معلول عالي ترين و بزرگترين و روشن ترين کواکب از اجرام سماوي, يعني خورشيدي است. اين که در روايت فرشته اشاره مي شود: زال در نظر طوبا به دنيا آمده است, مويد همين نکته است.

سيمرغ براي زال, نقش پدر را دارد. نقش مادر را آهويي که شب ها بر سر زال مي آيد و به او شير مي دهد, دارد و به نقش مادري آهو هم شير دادن و هم کنار زال خوابيدن, اشاره اي گويا دارد. با منهزم شدن سيمرغ و تمام شدن روز, آهو مي آيد. صورت محسوس و عيني سيمرغ عقل, خورشيد است و صورت محسوس و عيني آهوي نفس, ماه است. همانطور که خورشيد نير اعظم و فاعل النهار است, ماه نيز به صورت ظاهر, بزرگترين شب و فاعل الليل است و همان طور که سيمرغ, رمز معقول و از جمله عقل فعال است, آهو نيز رمز نفوس و از جمله نفس فلک ماه و نفس کل است.

سهروردي در کتاب حکمه الاشراق, ضمن اشاره به نسبت ازلي که در تمام موجودات ساري است, مي گويد: شمس و قمر مثال عقل و نفس اند. بنابراين همان نسبتي که ميان عقل و نفس و خورشيد و ماه وجود دارد, در ميان سيمرغ و آهو, که رمزهاي عقل و نفس کل و هم به معني عقل اول و نفس اول – هستند, نيز برقرار است. به همين سبب, زال, اين روح تبعيد شده به عالم ماده و ظلمت و اسير عناصر شده را_ اين پدر و مادر روحاني – که مظاهر عيني و محسوس آن ها در عالم محسوسات خورشيد و ماه است, پرورش مي دهند.11

در نوشته هاي ابن سينا و عطار نيشابوري, سيمرغ, انسان کامل است. مرغاني که تجربه ي دشوار روحاني و سفر مخاطره آميز را به پايان برده و بازگشته اند و اکنون فرشتگان زميني شده اند, هنوز بقاياي بند بر پايشان وجود دارد. اين بند با مرگ گشوده خواهد شد. آنگاه مرغان, سفر نهايي خود را به عالم شرق آغاز مي کنند و به آن سوي کوه قاف جهاني, به ماوراي فلک الافلاک, وطن جاوداني خود خواهند رسيد. اما محمد غزالي نيز در رساله الطير خود, همين معاني را آورده است.

در رساله ي عقل سرخ, روايتي از گشته شدن اسفنديار به دست رستم, توسط فرشته براي سالک، نقل مي شود.دراين روايت نيز بر ارتباط سيمرغ وجورشيد بار ديگر تأکيد می گردد. رستم پس از جنگ با اسفنديار از او عاجز مي شود و خسته و مجروح به خانه باز مي گردد. زال, پدر رستم, چاره جويي را نزد سيمرغ تضّرع مي کند.
فرشته داستان را چنين ادامه مي دهد: «در سيمرغ آن خاصيت است که اگر آيينه اي يا مثل آن برابر سيمرغ بدارند, هر ديده که در آن آيينه نگرد, خيره شود. زال جوشني از آهن بساخت. چنان که جمله مصقول بود و در رستم پوشانيد و خُودي مصقول بر سرش نهاد و آيينه هاي مصقول بر اسبش بست. آنگه رستم را از برابر سيمرغ در ميدان فرستاد. اسفنديار را لازم بود در پيش رستم آمدن چون نزديک رسيد, پرتو سيمرغ بر جوشن و آيينه افتاد.
از جوشن و آيينه عکس بر ديده ي اسفنديار آمد. چشمش خيره شد،هيچ نمي ديد.
توهم کرد و پنداشت که زخمي به هر دو چشم رسيد. زيرا دگر آن نديده بود از اسب درافتاد و به دست رستم هلاک شد. پنداري آن دو پاره گز که حکايت کنند, دو پر سيمرغ بود» 12

چنان که ملاحظه مي شود, فرشته دوپاره گزي را که در روايت فردوسي در شاهنامه به صورت تيري دو شاخه از چوب گز آمده است و سبب مرگ اسفنديار مي شود, به دو پر سيمرغ تأويل کرده است. از روايت فرشته, همچنين مي توان دريافت که سبب مرگ اسفنديار, انعکاس نور خورشيد در آيينه هايي است که رستم بر اسبش بسته و نيز خود و جوشن مصقولي است که خود پوشيده و بر سر نهاده است. پس دو پر سيمرغ در واقع شعاع خورشيد است, اما اين تأويل, صورت محسوس واقعه را مي نمايد. همان گونه که ذکر شد, سيمرغ در حقيقت رمز فرشته ي خورشيد و نيز رمز عقل اول و عقل کل و يا هر يک از عقول است. اين تعدد معني از آن جهت پذيرفته مي شود که انوار قاهره يا فرشته – عقل ها – که تعداد آن ها در حکمت مشايي به ده عقل محدود مي شود – از نظر ماهيت, فرقي با يکديگر ندارند. اولين صادر از واجب الوجود عقل اول است که سهروردي آن را نور اقرب يا نور عظيم, يا به اسم زردشتي آن بهمن - يکي از امشاسپندان – مي خواند. اين نور اقرب, که اولين نور از طبقه ي انوار قاهره است, اولين موجود يا فرشته اي است که از اشراق نورالانوار حادث مي گردد و در حکمت مشايي, عقل اول يا عقل کل نيز خوانده مي شود. عقل هاي ديگر يا فرشته هر يک از ديگري, به وجود مي آيند, تا ده عقل يا عقول عشره تمام مي شود. بنابراين هر يک از عقول در حقيقت همان فيض واجب الوجود يا نورالانوار است که در مرتبه اي نزول کرده است و عقل دهم, همان عقل اول در آخرين مرتبه ي نزول است. 13

هانري کربن, در روايت سهروردي, از داستان رستم و اسفنديار ،جانب اسفنديار را در تفسير مي گيرد. او مي نويسد: «سيمرغ با يک تير دو نشان مي زند. هم جان فرزند کسي را که در حمايت او بوده است, نجات مي دهد, هم به حريف او (اسفنديار), سرانجامي مي بخشد که در زير ظاهر شکست, به صورت پهلواني جهان بين, پيروزمندانه از اين جهان به سراي باقي مي رود. پس سرانجام عارفانه ي کرد و کار قهرمان ايراني, امري است نتيجه ي تدبير سيمرغ, ولي در تفسير سهروردي, آسيب پذيري دو چشم اسفنديار, به گشودگي ديدگان باطن تبديل مي شود. آن هم نوعي از گشودگي عارف را به مدد جذبه اي برتر از قيد زندگي در اين جهان مي رهاند»14

اجتماع مرغان واتفاق آنان بر پادشاهي عنقا, که طرح مقدمه ي رساله الطير غزالي را تشکيل مي دهد, مقتبس از اجتماع مرغان براي انتخاب پادشاه در باب البوم و الغربان از کليله و دمنه و رساله ي هفدهم از جسمانيات طبيعيات رسايل اخوان الصفاست.

آنچه در کليه و دمنه آمده, مربوط به جمع شدن مرغان و اتفاق کردن آن ها براين که بوم را بر خويشتن امير گردانند و آنچه در رسايل اخوان الصفا آمده است, مربوط مي گردد به داستان مفصلي که ضمن آن گروهي از حيوانات از ظلم انسان به پادشاه جن «بيراست» شکايت مي برند و او فرمان مي دهد تا حيوانات و طيور جمع شوند و در حضور او مباحثه کنند. هنگامي که رسول ملک به پادشاه طيور – که شاه مرغ است – مي رسد, غذا مي دهد تا اصناف طيور بحر و بّر نزد او گرد آيند. آن گاه که نوبت سخن به طوطي مي رسد, او خود را به عنوان زعيم گروهي از پرندگان معرفي کرده و سپس مي گويد که پادشاه آن ها ،عنقاي مُغرب است. پادشاه از جايگاه اوسوال مي کند و طوطي پاسخ مي دهد که جايگاه او بر کوه هاي بزرگ و بلند در جزيره ي بحرا اخضر است که دست هيچ کس به آن جا نرسيده است و سپس طوطی, وصف جزيره و عنقا را براي ملک مي گويد.

در داستان الطيطوي وکيل البحر در باب الاسد و الثور در کليه و دمنه نيز, يک جفت طيطوري – که نوعي از مرغان دريايي است – در ساحل بحر زندگي مي کنند. چون ماده جوجه مي گذارد, وکيل بحر به خشم مي آيد. دريا موج مي زند و جوجه ها آان ها را مي ربايد. طيطوي نر, بعد از اين واقعه, به نزد جماعت مرغان مي رود و به اتفاق آن ها نزد پادشاه خود عنقا مي روند و از او مي خواهند که از وکيل بحر انتقام بگيرد.

برخي در اين داستان عنقا را همان سيمرغ دانسته اند. در ترجمه ي احمد غزالي نيز, عنقا به سميرغ ترجمه شده است و به اين ترتيب سيمرغ اساتيري اوستا و شاهنامه, بعد از رساله الطير غزالي, وارد عرفان مي شود و به علت صفات و کيفيت و نيروهاي ما بعدالطبيعي جمع شده در وجود اين مرغ, رمز و مثال والاترين حقيقت کائنات و برترين نيروي عالم مي گردد و از اين نظر در کنار خورشيد, نير اعظم, قرار مي گيرد که به قول سهروردي, خليفه ي خدا در عالم افلاک است و نيز رمز و مثال فرشته – عقل ها يا عقول عشره و از جمله عقل فعل, که مرغان ديگر نيز مي توانند در اثر مجاهدات و رياضت, خود را به مرتبه ي او برسانند و سيمرغي شوند در زمين, يا فرشته اي از فرشتگان مقّرب در ميان خاکيان, که خود انسان کامل است و بقاي نوع بشر را واجب است. سهروردي در آغاز رساله ي صفير سيمرغ, با بياني رمز آميز به همين نکته اشاره مي کند. بي گمان سخن وي, که از چشمه ي اعتقادي سخت صميمانه سيراب مي شود و از خورشيد تجربه هاي شخصي و معنوي وي نور و گرما مي گيرد, يکي از شورانگيزترين و درخشان ترين نمونه هاي نثر شاعرانه ي عرفاني در ادب فارسي است.

سهروردي در اين جا, هم به هدهد و هم به سيمرغ و هم به نشيمن او در کوه قاف اشاره مي کند است. وي در رساله ي عقل سرخ – با توجه به شاهنامه –که آشيان سيمرغ را بر کوه قاف روايت مي کند – و اوستا – که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت ويسپوبيش است – و بندهش که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت هرويسب تخم کرده است – و نيز با توجه به درخت طوبا در ورايات اسلامي, آشيان سيمرغ را بر درخت طوبا در يکي از يازده کوه قاف قرار مي دهند. 15

در اين بيت: «شنيدم که دستان جادوپرست به هنگام يازد به خورشيد دست»
خورشيد و سيمرغ همسان گرفته شده اند.
در ادب پارسي, شاعران خورشيد و نور صبح را به سيمرغ تشبيه کرده اند:
سيمرغ صبح را نبود جاي دم زدن
آن جا که مرغ همت او آشيان نهاد ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152

سيمرغ در عرفان, تجلي حق و يا خود حق است. (مثلا در منطق الطير) و در اساطير هم مرغ خدايي يا خود خداست, چنان که در داستان افکند سام, زال را آمده است:

«پسر گربه نزديک تو بود خوار
کنون هست پرورده ي کردگار»
و در ادامه مي گويد:
«ابر آفريننده کرد آفرين
بماليد رخسارگان بر زمين
همي گفت که اي برتر از جايگاه
ز روشن روان و ز خورشيد و ماه ...
چنين گفت سيمرغ با پورسام
که اي ديده رنج نشيم و کنام
پدر: سام يل پهلوان جهان
سرافرازترکس ميان مهان
بدين کوه فرزند جوي آمدست
تو را نزد او آب روي آمدست...

سيمرغ, در داستان رستم و اسفنديار, با خداي خورشيد يکي است. منزل مهرکوه, البرز است. سيمرغ هم بر کوه البرز نشيمن دارد. بين سيمرغ و جمشيد (خورشيد) ارتباط است. در اوستا, فر, سه بار از جمشيد،به صورت مرغ وارعنه(که همان سيمرغ است) می گريزد.يعنی نور دور مي شود و يا مهر و فّر ايزدي از پادشاه دور مي شود.
سيمرغ, پرورنده ي زال است و در تولد رستم و بعدها در نجات او از مرگ, نقش اساسي دارد. زال به سيمرغ مي گويد:
«بدو گفت زال؛ اي خداوند مهر
چو اکنون نمودي به ما پاک چهر»

خداوند مهر را معمولاً صاحب محبت و مهربان معني مي کنند و ما آن را در جهت بازسازي طرح اصلي, خداي مهر, يغني خورشيد معني مي کنيم. در شاهنامه , يک جاي ديگر هم از خداوند مهر سخن رفته است. در خوان چهارم, زني جادوگر در چهره ي زني جوان و زيبا, به نزد رستم مي آيد.

«ندانست (رستم) کو جادوي ريمن است
نهفته به رنگ, اندر اهريمن است
يکي طاس مي بر کفش بر نهاد
ز دادار نيکي دهش کرد ياد
چو آواز داد از خداوند مهر
دگر گونه تر گشت جادو به چهر
روانش گمان نيايش نداشت
زبانش توان ستايش نداشت
بينداخت از باد خمّ کمند
سر جادو آورد ناگه به بند»

در اين جا ديگر نمي توان خداوند مهر را مهربان معني کرد. بلکه مراد دادار نيک دهش و يزدان است. لذا در بيت مورد بحث هم زال به سيمرغ خدا گفته است.
از سيمرغ چهار بار در شاهنامه سخن رفته است. دو بار به نفع خاندان رستم و دوبار به ضرر اسفنديار:

1- سيمرغ زال را مي پرورد.
2- سيمرغ به تولد رستم کمک مي کند
3- اسفنديار, سيمرغ را در هفت خوان مي کشد
4- سيمرغ, طريقه ي کشتن اسفنديار را به رستم مي آموزد و در حقيقت اوست که اسفنديار را از ميان بر مي دارد.

به طور کلي مي توان به اين فرجام دست يافت که سيمرغ, دشمن زردشت و طرفدار دين کهن است. در حقيقت سيمرغ طرفدار آيين مهر است؛

سيمرغ, براي نجات رستم و از بين بردن اسفنديار, طريقه ي عجيبي را به رستم مي آموزد. اين بخش از داستان, حقيقت طرفداري سيمرغ از آيين مهر را نشان مي دهد:

«گزي ديد بر خاک, سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
بدو گفت شاخي گزين راست تر
سرش برترين و تنش کاست تر
بدان گز بود هوش اسفنديار
تو اين چوب را خواب مايه مدار
بر آتش مر اين چوب را راست کن
نگه کن يکي نغز پيکان کهن
بنه تير و پيکان بروبرنشان
نمودم تو را از گزندش نشان
به زه کن کمان را و اين چوب گز
بدين گونه پرورده در آب گز»
چرا چوب گز در اين داستان آمده و چرا بايد آن را در آب گز فرو برد؟ آب گز چيست؟

درخت گز, درخت بومي سيستان, و هم اکنون رايج ترين درخت آن منطقه است, لذا در چشم مردم ارجي ندارد و به آن «درخت بي هنر»! مي گويند. خورموجي مي گويد: «درخت بي هنر گزم بلنِدن» يعني درخت بي هنر گز هم بلند است! اين است که فردوسي از قول سيمرغ, به رستم مي گويد: تو اين چوب را خوار مايه مدار!

تمام حواشي کوير ايران, پوشيده از گز است. اسم چند منطقه در ايران با گز مربوط است؛ مثل شوره گز در حوالي بم, يا ده گزي, گودگزي, گزدان, درگز, گزکي و ... گز, تا حدودي به سرو و کاج مانند است و هميشه سبز است. کاج (کاژ) و گز دو تلفظ از يک واژه است. گزهاي کهن و تنومند در نيمروز – جنوب – ايران, حکم چنار را دارد و مقدس است و در امامزاده ها به آن دخيل مي بندد. اين رسم در حوالي کرمان و اسفراين ديده مي شود. در عقايد مردم برخي از روستاهاي جنوب, گز محل ارواح و اجنه است.

هم اکنون در منطقه ي جنوب, اعتقاد بر اين است که اگر کسي بخواهد شب هنگام از زير هر درختي مخصوصاً گز بگذرد، مي بايست با تعويذ و حرز و سلام و صلوات عبور کند.

بيش تر کساني که در جنوب چله نشيني مي کنند, در کنار درختاني چون گز و کُنار اين عمل را انجام مي دهند. کنار همان سدر است. .

در مراسم مذهبي از چوب گز استفاده مي شود. قزويني که در پايان سده ي نهم مي زيسته, در سخن از آتشکده اي از کرکويه [سيستان] مي نويسد که خدام آتشکده با انبري از سيم خام, چوب هاي گز را که به اندازه ي يک وجب بريده شده است, گاه به گاه به درون آتشگاه مي افکندند. 16

در آيين يسنه ي زردشتيان در يزد, هنوز از شاخه هاي درخت گز به عنوان برسم استفاده مي شود.

در فرهنگ هاي پارسي آمده: برسم, شاخه هاي باريک و بي گره باشد, به مقداريک وجب, که آن را از درخت هوم ببرند و آن درختي شبيه به درخت گزاست و اگر هوم نباشد, درخت گز و الا درخت انار و رسم بريدن آن چنان است.17

هدايت نيز در نيرنگستان مي نويسد: چوب هايي که کلدانيان و به تقليد آن ها عرب ها, براي طالع بيني استعمال مي کردند, مانند ترکه هاي گز است که مغان مدي براي همين نيت به کار مي بردند... وقتي که در دين زردشتي متنفذ شدند،استعمال برسم را در آن داخل کردند وبا وجود اين که روحيه ی زرتشتی از پيشگويي و خرافات متنفر و گريزان است, برسم يکي از لوازم آداب پيشوايان مذهبي گبرهاست که به کيش پدرانشان وفادار مانده اند.

در پيکر نگاره يي در طاق بستان, مهر, برسمي در دست دارد. 18

به موجب برخي نقوش, ميترا از درخت کاج زاده مي شود. در نقشي ديگر, از درخت سروي سه شاخ روييده است. 19

و بعيد است که اين درخت, که آن را کاج يا سرو تشخيص داده اند, همان گز باشد. گز درختي است که به آفتاب سوزان عادت دارد و آب کم مي خواهد. گز بايد مثل کاج و سرو, درخت خورشيد باشد و در دين مهر مقدس بوده است.

گز در مصر قديم, از درخت هاي مقدس اوزيريس بوده است و در ميان تصاويري که بر مقابر اوزيريس در معبد ايزيس کشف کرده اند, تصويري از درخت گز ديده مي شود که دو مرد بر آن آب مي افشانند.

اوزيريس, در دين مصر باستان, خداي جهان مردگان بود و او را نيروي خلاقه يي مي دانستند که به بذرها حيات مي بخشد (مانند خورشيد). او زيريس پسر زمين و آسمان و پدر هوروس (خورشيد) است.

سند جالب ديگر در باب درخت گز, سرودي است که از ادب سومري هاي آريايي (نياکان کردان) به جاي مانده و در آن ايزد تموز را به بوته ي گز تشبيه کرده اند که در زمستان پژمرده و بهاران به زنگي باز مي گردد.

در يکي از نوحه هايي که براي تموز, در مجموعه ي سروده هاي مذهبي سومري ها ديده مي شود, چنين آمده است:

«او تموز نيست

درخت گزي است که در باغ آبي ننوشيد
بر تارک او در مزرعه شکوفه يي نروييد
درخت بيدي است که با آب نهر, شادمان نشد
درخت بيدي است که ريشه هايش خشک شد
گياهي که در باغ آبي ننوشيد »20

تموز در اساتير بابلي, خداي خورشيد است و او را همان آدونيس دانسته اند. پس گز درخت خورشيد است و مردم گز پوست ظاهرا همان مهرپرستان هستند که گز را به عنون مظهر مهر يا خورشيد مي پرستيده اند. در باب اين که مردماني در جنوب بوده اند که گز درخت گز را مي پرستيدند, شکي نيست : « طرفاء (اسم تازي گز) درختي است. چون اهل سبا عاصي شدند, آفريدگار برايشان خشم گرفت. آتش باغ هاي ايشان بسوخت, به جاي آن طرفاپرست ... گويند به حد افغانيان, گز استاني است در آن درختي هفده ارش ستبري آن. را افغانيان سجود کنند و آن را درخت برهمن خوانند»21

مادر رستم! رودابه, دختر مهراب, پادشاه کابل بوده است و از اين رو خانواده ي مادري رستم مي توانند از مردم گزپرست (مهري) بوده باشند. راست است که در ادوار قديم, از چوب گز تير مي ساخته اند, اما ژرف ساخت اساتيري داستان گز, در اين جا اين است که مهر (خورشيد) از درخت گز بر مي آيد و نور آن چشم را مي زند و کور مي کند. درباره ي مهراب, در برهان قاطع آمده است: « معني ترکيبي آن آفتاب رونق بود, زيرا که مهر, آفتاب و آب رونق را گويند. دکتر معين در حاشيه مي نويسند: دار مستتر, مهراب را در رديف سهراب و رودابه و سودابه و افراسياب ياد کند و جزء اخير آب را به معني ماء (تازي) نمي داند, بکله آن را پسوندي محسوب مي دارد در اين صورت مهراب به معني منسوب به ميثره (مهر) است.

درخت گز را به عربي طرفاء مي گويند. بنداري (ص362) مي نويسد: «فاسقّت العنقا علي شجره من الطرفاء»طرفا و طوبا يکي ست، عنقا (سيمرغ) که بر درخت طوبا مي نشيند, منظور همين معني است.

آب گز نيز در اصل به معني شراب است و پنداري آن را به سلاف الخمر ترجمه کرده است. (الشاهنامه, ص 362) شراب در اديان ايراني, جنبه ي روحاني دارد. شراب نيز مانند گز, از مظاهر دين مهر است. شراب را از شيره ي گياه مقدس هوم درست مي کردند. در فرهنگ هاي فارسي, آمده که: هوم گياهي است شبيه به درخت گز است.(نک: برهان قاطع).

آب گز به معني عصاره ي انگور, ترجمه اي است که فردوسي از هوم کرده است. يکي از معاني قديم هوم, شربت سُکر مقدس است که در اعصار کهن در مراسم مذهبي (در آيين کهن مهري) نوشيده مي شد. يکي ديگر از معاني آن, اسم گياهي است که عصاره ي آن زهرآگين بود و پيکان را با آن مسموم مي کردند. 22

بايسته به گفتن است که نام شهر سنندج که در زبان کردي به آن (سنه) مي گويند, برگرفته از همين واژه سَ اِ نَ ي اوستايي مي باشد.

آن گونه از بهرام يشت بر مي آيد, در روزگاران کهن, استخوان و پر شاهين را در تير و کمان به کار مي بردند و براي تيراندازي از آن دو, بهره مند مي شدند؛ بدين گونه که از استخوان شاهين پيکان مي ساختند و پرهايش را نيز در چارسوي سوفار مي چسبانيدند.

در داستان نبرد رستم با اشکبوس نيز, از به کار بردن پر شاهين در کمان ياد کرده و مي گويد:

«خدنگي برآورد پيکان چو آب

نهاده بر او چار پر عقاب»

در مهريشت, سه بار از پر مرغ و استخوان ياد مي کند و آن ها را با تير و کمان بستگي مي دهد24 در بندهاي 39 و 101 و 129.

در بند 39 مي فرمايد: تيرهاي دروغگويان و پيمان شکنان, که با پر شاهين يا بازشکاري آراسته است و از زه کمان، بسيار خوب کشيده مي شود و تند پرواز مي کند, به نشان نمي رسد و کارگر نمي شود.

در بند 101 مي فرمايد: مهر نيرومند به همراهان خود, تيرهاي يک اندازه ي با پر شاهين آراسته, ارزاني مي دارد.

در اين دو بند, واژه يي که به شاهين و باز شکاري بر گردانده شده, در اوستا, به پيکر: اِرِزي فيو, در آمده که به چم بازشکاري و غوش و شاهين آورده اند.

در بند 129 مي فرمايد: در گردونه ي مهر فراخ دشت, هزار خدنگ آراسته با پر کرکس و زرين ناوک دسته اشاخ(استخوان سوفار) آهنين تيغه ي خوب ساخته شده است که با شتاب مينويي پرواز مي کنند و با شتاب مينويي, بر سر ديوها پرتاب مي شوند.

در سرودهاي هفت بهرام يشت, پيروزي اهورا, را در پيکر مرغ شاهين – سيمرغ – نشان داده و مي فرمايد: پيروزي اهورا داده ي از پيش برنده, براي هفتمين بار, بر پيکر مرغ بال زن نيرومند, نمايان مي شود که از پايين به سوي بالا پرواز مي کند وآنکه تندروترين وسبک ترين پرندگان بلند پرواز است. تنها اوست که در ميان جانداران, با شتاب تير, جلو مي افتد.

در آغاز سپيده دم, براي جست و جوي خوراک به پرواز در مي آيد و چشم به راه تابيدن خورشيد مي شود, به کله ي کوه هاي بلند, به ژرفاي کوه ها, به ته درّه و بالاي درخت ها می پرد و به آواز مرغان گوش می دهد..

در بند 34 بهرام يشت, که آغاز کرده ي 14 مي باشد, آشوزردشت – درود بر او باد – از اهورامزدا مي پرسد که در برابر مردمان آزار رسان چه بايد بکند؟ اهورامزدا در پاسخ مي فرمايد: برو استخوان شاهين را با خود نگاهدار, تا از پرتوي آن ها, بر دشمن چيره شوي. برگردان ساده ي پنج بند بهرام يشت:

34- زردشت از مزدااهورا پرسيد: اي اهورامزداي مينويي, اي بخشنده ترين. اي آفريننده ي پاک جهان هستي. اگر از گروه مردم آزاررسان, آشکارا آزرده شوم, براي آن چاره چيست؟

35- آن گاه اهورامزدا فرمود: اي زردشت, پر مرغ بال زن فراخ بال را بگير. آن پر را بر تن بمال. با آن پر, دشمن را دور کن.

36- هر کس استخوان هاي آن مرغ نيرومند را با خود بدارد, هيچ کس آن آدم با شکوه را شکست نمي دهد. هيچ کس او را از پاي در نمي آورد. از آغاز ارجمند است. از آغاز, بزرگي ها را در بر دارد. پر آن مرغان, مرغ نگهدار و پشتيبان است.

37- سردار فرمانروايان و بزرگ کشور, او را نمي زند. او زننده ي سد پهلوان است. او به يک بار, همه را مي زند و پيش مي رود.

38- همه از دارنده ي پر مي ترسند. همچنان که از خود ما مي ترسند. همه ي دشمنان بدمُنش از نبردي و پيروزي, که در پيکر و منش او نهاده شده, مي ترسند.

در اين جا بايسته است بگويم: نگاره ي آشويي فروهر نيز, بر گرفته از پر و بال شاهين – سيمرغ – است که پرهاي سيمرغ در اين نگاره, به نشانه ي هفت امشاسپند وسه پايه ي ريشه ا ي آيين زردشت: کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک مي باشد.

در مينوگ خرت,(پازند)آمده است: آشيان سَ اِ نَ مورو – سيمرغ – بر درخت هروسپ تخمک است که آن را جد بيش – ضد گزند – مي خوانند و هرگاه سَ اِ نَ مورو , از آن برخيزد, هزار شاخه از آن درخت برويد و چون بر آن نشيند, هزار شاخه از آن بشکند, و تخم هايش پراکنده گردد.

حافظ نيز مي فرمايد:
«دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود»
در منطق الطير شيخ عطار نيز, سيمرغ؛ رمز پير مغان است.





پي نوشت:

1- (يشت ها, ص 575, واژه نامه ي بندهشن, ص 214).
2- (آيين ها و افسانه ها ايران و چين باستان, ص 37)
3- (زندگي و مهاجرت نژاد آريا, ص 198)
4- (يشت ها, ج1, ص 575)
5- (سيمرغ و سي مرغ, ص 45-46)
6- .(يشت ها, ج 1, ص 575)
7- (پرسش 61, بند 37- مينو خرد, ص 144)
8- (نک: مصفات, ج 3, عقل سرخ, ص 232, ونک: پورداوود, فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303, 304 و نک : پورداوود, يشت ها, ج 1, چاپ 2, تهران, کتابخانه طهوري, 1347, ص 575, 577 و نک : شاهنامه ي فردوسي, بروخيم, ج1, ص 133 و نک: لغت نامه ي دهخدا, ذيل کلمه ي قاف و نک, ترجمه ي تفسير طبري, ج 1, ص 192, نک: مصنفا, ج3, رساله ي عقل سرخ, صص 228, 229, 232)

9- نک: مصنعّات, ج3, عقل سرخ, ص 232, 233
10- مصنفات, ص 233 عقل سرخ
11- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 149- حاشيه
12- نک: مصنفات, ج3, حکمه الاشراق, ص 234
13- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 126-128
14- نک: داريوش شايگان, هانري کربن, آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني, ترجمه ي باقر پرهام, انتشارات آگاه, 1371, ص 373-374

15- نک: شرح احوال و نقد و تحليل آثار عطار, ص 340 , و نک : کليله و دمنه انشاي ابوالمعالي نصراله منشي, ص 201 , و نک: رسائل اخوان الصفا, 340 ص 294-293 و نک: ابن المقفع, کليله و دمنه , باب الاسد و الثور (نثل از مجاني الحديثه عن مجاني الاب شيخو, ج 4, بيروت , ص 13 و14) و نک: مصنفات, ج3, صفير سيمرغ , ص 314-316 و نک: فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303 و 304 و نک: يشت ها, ج1, ص 575-577 و نک: رمز و داستان هاي رمزي در ادب فارسِ, تقي پور نامداريان, تهران, 1375, شرکت انتشارات علمي و فرهنگي, ص 422, 423, 424, چاپ چهارم. و نک:

H. Corbin. P.kraus: Le Bruissement del Ali de Gabrel tralt e Philosophique)

16- سرزمين هاي خلافت شرقي, ص 366
17- (برهان , انجمن) – مزديسنا و ادب پارسي, دکتر معين , ص 401
18- نک: مقاله ي : ميثره در باستان شناسي در ايران. در مجله ي : باستان شناسي و تاريخ, تابستان 1367
19-نک: آيين مهر, هاشم رضي, انتشارات فروهر, 1359, ص 91
20- نک: چيستا, فروردين و ارديبهشت 1367, ص 72
21 -ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152
22- نک: عجايب المخلوقات, محمد بن محمود احمد توسي, به اهتمام دکت رمنوچهر ستوده, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, تهران , 1345, ص 317
23- از کتاب آيين مزديسنا در ميان کردان, فاروق صفي زاده (مهرکيش اوستا) چاپ اول: بمبي, هندوستان, 1985, چاپ دوم, انتشارات مدحت, تهران 1378
24-در بندهاي 39 و 101 و 129.

تأملی در جنبه های دراماتیك "منطق الطیر"


؛شخصیت پردازی در خدمت روایت
"منطق الطیر" یا "مجمع مرغان" از جمله پر ارزش ترین و شناخته شده ترین آثار فرید الدین عطار نیشابوری است كه به لحاظ دارا بودن ارزشهای ادبی، فلسفی و هنری بسیار مورد توجه محققان و پژوهشگران بوده است.


"منطق الطیر" یا "مجمع مرغان" از جمله پر ارزش ترین و شناخته شده ترین آثار فرید الدین عطار نیشابوری است كه به لحاظ دارا بودن ارزشهای ادبی، فلسفی و هنری بسیار مورد توجه محققان و پژوهشگران بوده است.
آوازه این رساله با ارزش تا آن جا پیش رفته كه علاوه بر پژوهشهای فراوان و ترجمه به زبانهای مختلف "پیتر بروك"، كارگردان مشهور تئاتر، نیز آن را به نمایشنامه تبدیل كرده و با نام "مجمع مرغان" به روی صحنه برده است.
"منطق الطیر" عطار داستان گرد هم آمدن پرندگان برای یافتن پادشاه است. مرغان به قصد یافتن سیمرغ سفری را به سمت درگاه او آغاز می كنند و پس از گذر از هفت مرحله (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا) به شناختی كلی از جهان، هستی و خودشان می رسند.
چون نگه كردند این سی مرغ زود
بی شك این سی مرغ آن سیمرغ بود
... خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
اما حسن كار عطار در وصف این داستان به لحاظ ارزشهای معنا شناختی و زیبا شناختی نیز به هر دو جنبه ساختاری و محتوایی اثر برمی گردد و ناشی از انطباق دقیق فرم بر محتوای آن است.
داستان كلی منطق الطیر كه داستان سفر مرغان به دیار سیمرغ است، داستانی كاملاً منسجم و قوی است كه برای تبدیل شدن به نمایش و قرار گرفتن بر قالب و ساختار نمایشی همه قوانین و قواعد كلاسیك نمایش ارسطویی را از آغاز، میانه، پایان و رعایت وحدتهای سه گانه و همچنین قواعدی چون تعلیق و گره افكنی و گره گشایی و... در خود دارد و شاید این مهمترین ویژگی ای باشد كه سبب شده كارگردانانی در خارج و داخل كشور این متن قوی و محكم را برای ساختار بیرونی داستان و وجه نمایشی كارشان انتخاب كنند. به علاوه این كه عطار در این اثر داستان اصلی سفر مرغان، خرده روایتها، یا داستانهای فرعی ای را هم به زیبایی آورده كه هم به صورت مستقل دارای ارزش ادبی و هنری هستند و هم در همنشینی با روایت اصلی داستان كاركردی ادبی هنری و زیبا شناسانه پیدا می كنند و برخی از آنها نیز تا به حال دستمایه كارهای نمایشی قرار گرفته اند. به عنوان نمونه می توان به "آه یعقوب در فراق یوسف" در ادامه بخش "عذر آوردن صعوه" یا "شیخ صنعان" در ادامه "چاره جویی مرغان از هدهد" اشاره كرد.داستان طولانی شیخ صنعان كه در قالب خرده روایتهای همراه با روایت اصلی در "منطق الطیر" آمده است به تفصیل و در ساختاری كامل و منسجم جنگ و تقابل نفس را با دل در چارچوب داستانی زیبا ارایه می دهد كه تا به حال در كارهای زیادی از تئاتر دستمایه كار قرار گرفته است.
عطار این داستان فرعی را همچون یك راوی و به سادگی آغاز می كند:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در كمال از هر چه گویم بیش بود
شیخ بود او در حرم پنجاه سال
با مرید چارصد صاحب كمال...
عطار برای روایت داستانش حتی آن جا كه لازم است دست به پرداخت شخصیت هم می زند و حتی این شخصیت را به دقت براساس هدف داستان به سرانجام می رساند و در زمینه تحول و دگرگونی نیز به طور كامل به آن می پردازد.
اما "منطق الطیر" علاوه بر ظاهر داستانی و ساختار روایی بیشتر ارزشهایش را به محتوای عمیق حكمی و عرفانی اش مدیون است و زیبایی كار عطار در پرداخت آن نیز انطباق زیبا شناختی ساختار ساده و روان اثر با همین محتوای عمیق برمی گردد كه با ابزار نماد و تمثیل صورت گرفته است.
عطار با چنان مهارت و ظرافتی نمادها را به خدمت می گیرد و در روایتش مورد استفاده قرار می دهد كه این نمادها در قالب داستانی، ارزشی مستقل پیدا می كنند و در لایه های زیرین و بخش مربوط به معنای آن نیز اهمیتی چند برابر می یابند.جانشینی پرندگان به جای اشخاص و تیپها و جایگزین كردن سفری نمادین به عنوان طی مراحل عرفان و رسیدن به شناخت در این رساله آن چنان با مهارت و به زیبایی صورت گرفته كه در پایان مخاطب و خواننده اش را از رسیدن به مرحله پایانی و نتیجه و نهایت آن شگفت زده و سرشار می سازد.
در واقع دو بخش صورت و معنا هستند كه براساس آنچه در هستی وجود دارد مورد استفاده و كاربرد عطار قرار گرفته اند و این معناپردازی هم اصل بدیهی حكمت، عرفان و حكمت معنوی است كه مورد استفاده شاعر قرار گرفته است. عطار در "منطق الطیر" صورت را برای ذكر معنا مورد استفاده قرار می دهد و اگر چه در ظاهر امر از آن استفاده می كند، اما در مجموع اصالت را به معنا می دهد:
لفظ را ماننده این جسم دان
معنی اش را در درون مانند جان
روح یك اثر هنری در واقع معنایی است كه در آن بیان شده است، نه شكل و ظاهر آن و به میزانی كه در آن گنجانده شده و این كه آن معنا درست بیان شده است، بستگی دارد. "منطق الطیر" عطار از آن دسته آثاری است كه هم شكل و هم معنا را به زیبایی با هم منطبق كرده و در اختیار دارد.



مهدی نصیری

CONSCIOUSNESS OF WATER





How water reflects our consciousness

Water has a very important message for us. Water is telling us to take a much deeper look at our selves. When we do look at our selves through the mirror of water, the message becomes amazingly, crystal, clear. We know that human life is directly connected to the quality of our water, both within and all around us.

The photographs and information in this article reflect the work of Masaru Emoto, a creative and visionary Japanese researcher Mr. Emoto has published an important book, "The Message from Water from the findings of his worldwide research If you have any doubt that your thoughts affect everything in, and around you, the information and photographs that are presented here, taken from the book of his published results, will change your mind and alter your beliefs, profoundly.

From Mr. Emoto's work we are provided with factual evidence, that human vibrational energy, thoughts, words, ideas and music, affect the molecular structure of water, the very same water that comprises over seventy percent of a mature human body and covers the same amount of our planet. Water is the very source of all life on this planet, the quality and integrity are vitally important to all forms of life. The body is very much like a sponge and is composed of trillions of chambers called cells that hold liquid. The quality of our life is directly connected to the quality of our water.

Water is a very malleable substance. Its physical shape easily adapts to whatever environment is present. But its physical appearance is not the only thing that changes, the molecular shape also changes. The energy or vibrations of the environment will change the molecular shape of water. In this sense water not only has the ability to visually reflect the environment but it also molecularly reflects the environment.

Mr. Emoto has been visually documenting these molecular changes in water by means of his photographic techniques. He freezes droplets of water and then examines them under a dark field microscope that has photographic capabilities. His work clearly demonstrates the diversity of the molecular structure of water and the effect of the environment upon the structure of the water.

Snow has been falling on the earth for more than a few million years. Each snowflake, as we have been told, has a very unique shape and structure. By freezing water and taking a photograph of the structure, as Mr. Emoto has done, you get incredible information about the water.

Mr. Emoto has discovered many fascinating differences in the crystalline structures of water from many different sources and different conditions around the planet. Water from pristine mountain streams and springs show the beautifully formed geometric designs in their crystalline patterns. Polluted and toxic water from industrial and populated areas and stagnated water from water pipes and storage dams show definitively distorted and randomly formed crystalline structures.

ichi
Sanbu-ichi Yusui Spring water,

shimanto
Japan Shimanto River, referred to as the last clean stream in Japan

antartic
Antarctic Ice

lourdes france
Fountain in Lourdes, France

biwako lake
Biwako Lake, the largest lake at the center of Japan and the water pool of the Kinki Region. Pollution is getting worse.

yodo river
Yodo River, Japan, pours into the Bay of Osaka. The river passes through most of the major cities in Kasai.

dam before
Fujiwara Dam, before offering a prayer

photo
Fujiwara Dam, after offering a prayer

With the recent popularity in music therapy, Mr. Emoto decided to see what effects music has on the structuring of water. He placed distilled water between two speakers for several hours and then photographed the crystals that formed after the water was frozen.

Bach
Beethoven's Pastorale Bach's " Air for the G string "

tibet sutra
Tibet Sutra

Folk music
Kawachi Folk Dance

heavy metal
Heavy Metal Music

After seeing water react to different environmental conditions, pollution and music, Mr. Emoto and colleagues decided to see how thoughts and words affected the formation of untreated,distilled, water crystals, using words typed onto paper by a word processor and taped on glass bottles overnight. The same procedure was performed using the names of deceased persons.The waters were then frozen and photographed.

distilled water
Untreated Distilled Water

love
Love and Appreciation

thank you
Thank You

you make me sick
You Make Me Sick . I Will Kill You

a hitler
Adolph Hitler

mother t
Mother Teresa



These photographs show the incredible reflections of water, as alive and highly responsive to every one of our emotions and thoughts.It is quite clear that water easily takes on the vibrations and energy of it's environment, whether toxic and polluted or naturally pristine.

Masaru Emotos extraordinary work is an awesome display, and powerful tool, that can change our perceptions of ourselves and the world we live in, forever. We now have profound evidence that we can positively heal and transform ourselves and our planet by the thoughts we choose to think and the ways in which we put those thoughts into

Photographs in this article are from
" The Message from Water," written
and copyright protected by Masaru Emoto.
Photographs are reproduced here by
permission from the publisher.





99 نام خدا



اين هم نقل قول مستقيم مطلبي از سايت آقاي ماسارو ايموتو:

That project is the 99 names of God in Islam. We are hoping to create a photograph book of crystals showing 99 different names of God. Below is a sample of how it looks like.
There are 99 of those and we spend two years going through all of them. We formally asked Masaya to edit the design and hopefully the book will be ready within this year
. With this I will debut my work in the Islamic world.
I feel the increasing need to keep myself physically healthy for this.
http://www.masaru-emoto.net/english/ediary.html#top



اين پروژه در اسلام "99 نام خدا" ناميده مي شود.
ما اميدواريم كه يك كتاب تصويري از كريستال ها چاپ كنيم كه 99 تا از اسامي خدا را نشان مي دهند، شكل زير نمونه اي از اين است كه اين كريستال ها چطور به نظر مي آيند.
از اين كريستال ها 99 تا وجود دارند و ما 2 سال از وقتمان را صرف جمع كردن آنها كرديم ، ما به طور رسمي از "ماسايا" درخواست كرديم كه اين طرح ها را دوباره تصحيح كند و ما اميدواريم كه اين كار تا آخر سال به اتمام برسد.
با اين امر من اولين كار خود در دنياي اسلام را به انجام خواهم رساند. فكر كنم نياز دارم خودم را از لحاظ جسمي سالم نگه دارم تا بتوانم اين كار را به اتمام برسانم.

شهادت آب - حمیده بی‌طرف



حمیده بی طرف با طرح شهادت آب در جشنواره جوان خوارزمی که نتایج ان بیست و سه آذر ماه امسال اعلام شد جزو 25 نفر رتبه اول کشوری بوده است .
- از جه زمانی کار بر روی این طرح را شروع کردی؟

در مدرسه باید یک واحد پروژه می گذراندیم و من آنجا این طرح را شروع کردم و طراحی اینترنتی کار آنجا انجام شد تا اینکه اواخر خرداد ماه فرم های جشنواره خوارزمی توزیع شد و من از همان زمان آزمای های جدی تری را روی طرح آغاز کردم .
این طرح چه چیزی را بررسی می کند؟ طرح " شهادت آب " تاثیر انواع صدا نوشته را بر ساختار میکروسکپی مواد بررسی می کند.من تاثیر این صداها و نوشته ها را بر روی یخ ،آلیاژ قلع ،جیوه و سولفات مس مورد آزمایش قرار دادم. موسیقی را به سه دسته موسیقی تنه، سرودهای مسیح (ع ) گرد و با صوت قرآن زاویه دار شده بودند .البته این نتیجه در مورد مواد دیگر با توجه به نوع و ساختارشان تفاوت می کرد اما بر روی همه آنها تاثیرات خاص خودش را داشت .

تاثیر نوشته ها چطور بود؟

نوشته ها را همانطور که گفتم به سه دسته تقسیم کردم و برای اجرای آزمایش از دو نفر با عقاید مختلف خواستم تا مطلبی را بنویسید .این نوشته ها را روی این مواد چسباندم.نوشته ها نیز بر روی مواد مورد آزمایش تاثیر داشتند .یعنی نوشته های مذهبی مانند سوره توحید دانه های یخ را زاویه دار ، نوشته های با مفاهیم خوب مثل محبت و دوستی آنها را گرد و نوشته هایی با مفاهیمی چون کینه کشیده شان کردند.
من در این طرح متوجه شدم که انرژی و احساس شخصی فرد به هنگام نوشتن مطالب بر روی مواد تاثیر دارند. در واقع این مطلب به نوعی به تعالیم دین اسلام هم مربوط است .آن بخش که مسلمانان باور دارند مواد شعور خاص خود را دارند و در روزمحشر می توانند شهادت دهند.
چقدر طول کشید تا این آزمایش به نتیجه برسد و از چه امکاناتی برای انجام این تحقیق استفاده کردی ؟
تقریبا" نه ماه روی "شهادت " کار کردم و منابع مورد استفاده ام هم از اینترنت به دست می آورم . بالاخره اینترنت به نسبت منابع دیگر تحقیق به روز تر گسترده تر است .
قبلا" هم روی چنین طرحی کار شده بود؟
یک بار توسط یک دکتر ژاپنی چنین تحقیقی ا رائه شده است که البته وی فقط تاثیر نوشته را بر روی یخ بررسی کرده است .ضمن اینکه در تحقیق او مفاهیم مذهبی در نظر گرفته نشده است.
در چه مقطعی تحصیل می کنی ؟
من کلاس سوم دبیرستان هستم و رشته ریاضی فیزیک می خوانم .
برای رشته تحصیلی ات در دانشگاه تصمیم گرفته ای؟
هنوز نه .در حال بررسی رشته ها هستم تا یک رشته خوب انتخاب کنم.
حالا که در جشنواره خوارزمی چنین رتبه ای را کسب کرده ای تسهیلات و امتیازاتی به تو تعلق می گیرد؟مثلا" برای کنکور و رفتن دانشگاه ؟
امتیاز خاص به آن شکل نه .البته پسرها از سربازی معاف شدند اما در مورد کنکور امتیاز خاصی برای ما در نظر می گیرند که مثلا" بدون کنکور وارد دانشگاه شویم .در کنکور باید 85 % امتیاز لازم را برای رشته مورد نظرمان کسب کنیم .در این صورت یک امتیاز برای رفتن به دانشگاه برای ما قرار می دهند .
در نظر داری این طرح را ادامه دهی ؟
بله . می خواهم تاثیر این نوشته ها و صداها را بر روی مواد دیگر هم بررسی کنم و در واقع طرح را گسترش دهم.
تحقیق تو در کشورهای خارجی و کنفرانس های دیگر هم مطرح شده ؟ خودم این طرح را برای یکی از کنفرانس ها که در کشور آلمان برگزار می شود فرستاده ام که البته هنوز نتایج آن اعلام نشده و نظری هم در مورد طرحم ارائه نداده اند .
برای اجرای طرح و تحقیقات از امکانات منطقه خودتان هم استفاده کردی ؟
راستش نه! چون همانطور که گفتم منبع تحقیق من اینترنت بود تا مطالبم جدیدترباشند و به کتابخانه ها ومراکز دیگرمراجعه نکرده ام .

برای اطلاعات بیشتر به سایت http://www.energetic-medicine.net/research/Conciousness%20of%20water.htm رجوع کنید.



ب نسبت به فكر ، موسيقي و حتي نوشته ها واكنش نشان مي دهد و اين تحقيقي است كه توسط آقاي ماسارو ايموتو كه ژاپني هستند صورت گرفته است و آقاي فرهنگ به پخش تصاويري همراه با توضيح تحقيقات آقاي ايموتو در اين فيلم مي پردازد.


آدرس سايت آقاي ايموتو هست:

www.masaru-emoto.net

و بنا به گفته ي آقاي فرهنگ، خانمي هم در ايران هستند به نام خانم حميده بي طرف مشابه اين تحقيقات را انجام داده اند و به نتيجه رسيده اند كه وقتي قرآن براي آب خوانده مي شود، مولوكول هاي آب زيباترين شكل را پيدا مي كنند و تحقيقات ايشان مورد تأييد جشنواره ي خوارزمي قرار گرفته است.