روز و شب، مصداقهايي عيني از نور و ظلمت هستند. اين مصداقهاي عيني و طبيعي، تمثيلهايي شدهاند براي بيان نور و ظلمت در قلمرو انديشه و روان انسان. شب و تاريكي در طبيعت همان است كه بهسبب آن پيرامون خويش را نميبينيم از هرچه بهكار زندگيمان ميآيد بيبهره ميمانيم و از هرچه آسيب رسان به زندگي است نيز بيخبر، در هرگام اسيرِ حادثهي ميشويم كه نميشناسيمش. تاريكي در قلمرو انديشه نيز سبب ميشود تا امكاناتي را كه در وجودمان تعبيه است نبينيم و به گونهاي ديگر در شب و تاريكي دست و پا زنيم. در اين حالت، از تقدير خويش و فرجامي شايستهي انسان بودنمان نيز محروم خواهيم بود چه خورشيد در آسمان باشد يا نباشد.
بنا براين مفهوم شب, تنها به تاريكيِ طبيعي و فقدان خورشيد محدود نيست. همچنين در عرصه روابط اجتماعي، هنگامی که تاريكي حكمفرما باشد، همهي آنها كه ميتوانيم دست در دست هم براي اكنون و آيندهي خويش گامي براي نيكبختي برداريم، بسا كه دشمنان يكديگر ميشويم و بيآنكه بههوش باشيم به تخريب هم برميخيزيم.
به همان گونه كه تجربهي عيني از روز و شب در ميان همه ملتها امري مشترك است، تقديس نور و تقبيح ظلمت نيز امري مشترك در اديان زنده ی جهان است. نشانههاي اين تقديس و تقبيح را در كتابهايي چون اوستا، تورات، انجيلها و قرآن مي توانيم به روشني ببينيم.
در متون ديني، روشنايي و دانايي در پيوست باهم و گاه يگانه باهم مطرح ميشوند، «هورمزد» كه به معناي «سرور دانا» از او ياد شده، خداي جهانِ روشني و آفريننده روشنان دانسته شده است. در برابر هورمزد و روشنايي او، اهريمن قرار گرفته است كه فرمانرواي جهان تاريكي، ناداني، و «پسدانشي» است. «پسدانشي» يعني آگاهي بعد از وقوع حوداث.
در تعبيرهاي تورات نيز اولين كلامي كه «الوهيم»(خدا) بيان ميكند همين است كه گفت روشنايي بشود، اين سخن الوهيم هنگامي است كه هنوز خورشيد را نيافريده و منظور او هم از روشنايي، آفرينش خورشيد نبوده است. در اين تعبيرهاي تورات كه در سفر آفرينش آمده، روشنايي براي آن است تا خدا، يا آدم، بتوانند راهي را كه در پيش ميگيرند و آفرينشي را كه ميخواهند پديد آورند در پرتو روشنايي باشد تا همه چيز در سامانِ شايستهاي پديد آيد و نه در آشفتگي و ابهام. در پرتو روشنايي ميتوان وقايع را و چيزها را بهدرستي ديد، ميتوان ميان وقايع و چيزها را از هم تفكيك كرد، ميتوان براي هر واقعهاي و هر چيزي نامي متناسب پيدا كرد و ميتوان واقعيت موجود را به سوي وضعيتي مطلوب هدايت كرد. از اين جهت، ديدن، تفكيك ميان چيزها، نامگذاري و حد و قانون نهادن، لگام زندگي را به دست گرفتن و هدايت آگاهانه زندگي، همه اموري هستند كه در پرتو روشنايي صورت ميگيرد.
در قصهاي از تورات، مربوط به نبرد ميان موسي و فرعون، آمده است كه:
در آن هنگام براي مصريان همه جا تاريك بود چندان كه نميتوانستند امكانات موجود خود را براي نبرد سامان دهند و نميتوانستند قدم از قدم بردارند. اما در همان هنگام، اردوي موسي و بني اسرائيل روشن بود.[1]
از اين نمونهها در تورات بسيار است كه اگر خواننده منظور از روشنايي و تاريكي را در اين متون در نيابد، معناي قصه را نيز درنمييابد و جز خرافه و جادو چيز ديگري عايدش نميشود.
توصيفي كه قرآن از «خدا» به دست ميدهد نيز چنان است كه او خود نور و روشنايي است. اگر سوره نور از اين منظر مورد مطالعه قرار گيرد بسا كه براي ما گرفتارشدگان به ظلمت، عبرت آموز باشد. همچنين در زبان و ادبيات قرآن، ظلم (ستم) پيآمد حتميِ تاريكي(ظلمت) است و اين دو چه در زندگي فردي وچه در قلمرو اجتماعي، اموري هستند پيوسته و درهم تنيده بههم.[2]
اگرچه روز و شب، و چرخهي مدام روشناني و تاريكي در طبيعت، امري طبيعي و بيرون از اراده انسان بهشمار ميآيد اما به نظر ميرسد كه درك و فهم انسان از اين چرخهي مدام، و تشخيص روشنايي از تاريكي، مقدمهاي بوده است براي پيدا كردن افقهاي معنايي در خود انسان. از اين منظر، نور و ظلمت، دانايي و جهل، حق و باطل، اهورمزدا و اهريمن، يا خدا و شيطان، پيش از آنكه در افقهايي بريده و جدا از عالم انساني باشند، ميتوانند اموري انساني بهشمار آيند و ميتوان تجلي همه اين مضامين را نه در آسماني ناكجا آباد بلكه در افق انديشه انسان مشاهده كرد. اما هنگامي كه همين مضامين، اموري بريده وجدا از انسان مطرح شوند ودر افقي دور و غير قابل دسترس عنوان شوند جز اين نيست كه روشنايي و نور، كارآيي خود را در انديشهء ما و جامعهء انساني ما از دست بدهد. شايد به همين گونه باشد كه هرچه مقدسات ما آسمانيتر، قدسيتر و دورتر از انسانِ واقعي مطرح ميشود به همان نسبت جامعهي انساني ما هم اهريمنيتر، روابط انساني ظالمانهتر و پنهانكاري، دروغ و خشونت رايجتر ميگردد.
تاريكي و ظلمت را هيچ قداستي نيست. اما چگونه است كه در متن قرآن شبي را به عنوانِ ليلةالقدر بايد ارج بنهيم و آن شب را زنده بداريم؟. يا چگونه است كه هنوز بهحرمت نياكان خويش، طولانيترين شب زمستان را زنده نگه می داریم، بیدار می مانیم، و جشن ميگيريم؟ در این تعبیرها، جشن و نیایش معنایی یگانه دارند. همچنين چه شد كه قرن ها پس از ظهور مسيحيت كليساهاي غرب باز هم مانند ما ايرانيان، طولانيترين شب زمستان را جشن گرفتند وبه عنوان كريسمس گراميداشتند؟
پاسخ اين پرسشها بسي عبرت آموز است. بهنظر ميرسد هر زمان كه ما آدميان احساس پديد آمدن گزند و آسيبي ناشناخته را داشتهايم، همان هنگام خود را ملزم كردهايم تا بيدارتر و هوشيارتر باشيم. شب يلدا، طولانيترين و سردترين شب سال است. اين شب تمثيلي است براي دوراني كه حكومت ظلم، تاريكي و پنهانكاري در جامعهء انساني، دامن خود را به همهجا گسترده و همهء روابط فردي و اجتماعي را در سيطرهء خود در آورده است.
در چنين شرايطي بهآسودگي خفتن، يا به خوشخيالي سركردن، جز غرق شدن در تاريك انديشي و ميدان دادن به روابط ظالمانه نتيجهاي نخواهد داد. اما در همين شب، يا در همين دورانِ ظلمت، انديشيدن به روشنايي و دعوت از نور که به ميان ما بيايد، ميتواند سبب آن شود تا معجزهاي انساني به وقوع پيوندد و اندك اندك روشنايي در دل اين ظلمت پديد آيد و به اين گونه است كه تولد روشنايي، (يلدا، شبي كه روشنايي در آن تولد خواهد يافت)، و ميلاد مسيح، و شب قدر، همه و همه معناي مثبت خود را باز مييابند. با اين رويكرد، روشنايي و دانايي در صورتي واقع خواهد شد كه ما آدمها نه به سبب ارجنهادن به شب و تاريكي، بلكه براي پديد آمدن روشنايي، بيداري و هوشياري را پيشه كنيم.
در تعبيري ديگر، تاريك انديشي، پنهانكاري، دروغ، روابط ظالمانه اجتماعي و شرارتهاي پيدا و پنهان، چيزهايي نيستند كه بهخودي خود از ميان بروند. اين شب را جز با روشناييِ خرد و خورشيدِ آگاهي نميتوان درهم شكست.
در تعبير قرآني، شبِ احيا به عنوان شبِ قدر ناميده شده است. «قدر» يعني اندازه و در تعبيرقرآني آن مي تواند به معناي اندازه و تواني باشد كه در يك آدم، دريك جامعه و در يك ملت، بهگونه اي بالقوه تعبيه شده است. خواه ما آدم ها از قدر خود آگاه باشيم يانباشيم. «تقدير» نيز به معناي اندازهگذاري و برنامهريزيِ متناسب با اندازه و تواني است كه در ما تعبيه است. اين برنامه ريزي براي فرجامي است كه خود آن را رقم ميزنيم. اما هنگامي كه ما آدمها به اين توان و اندازهاي كه در خود تعبيه داريم آگاه نباشيم، و تا هنگامي كه در تيرگيها بي هيچ دانشي از قدر خويش، دست و پا ميزنيم، از تقدير خويش و تعيين فرجام خود نيز ناتوان هستيم. شايد به همين جهت باشد كه يك شبِ قدر بهتر از هزار ماه توصيف شده است.
اگر قرار باشد از توان و استعدادهاي خود بيخبر باشيم، اگر روشنايي و نوري نباشد و نتوانيم خود را و فرجام خود را رقم بزنيم، اگر انديشههامان در مواجهه با اكنون و آينده هيچ افق روشني پديد نياورد، و اگر قرار باشد روز به روز در تاريكي و ابهام بيشتري فرو رويم و اگر ميدان را همچنان به متوليانِ تاريكي واگذاريم و بههزار بهانه و اما و اگر، يا به تظاهر و ترس، خاموشي و تاريكي را بپذيريم، پس بهچه كار ميآيد اين مضامينِ كهن؟ چه حاصلي خواهيم داشت از اين همه دويدن و تلاش كردن براي زنده ماندن؟ و چه تفاوتي خواهد بود ميان ما كه قدر خود را نميدانيم با ابزارهايي كه مورد استفاده اين و آن قرار ميگيرد؟ يا چه تفاوتي خواهد بود ميان ما و اسبهايي كه به ارابه فرمانروايان ميبستند؟
علي طهماسبي
ویراستاری مجدد در مرداد 1389