کافه تلخ

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

چگونه فراماسونها اروپا را در هم کوبیدند



ترجمه و تحقیق:سایت اندیشه



از انجایی که تمام شاخه های فراماسونی بر علیه دولتها کار می کردند یک اثبات برای این مدعا زمانی به سادگی پیدا می شود که ما به تئوسوفیست ها نگاه کنیم در مقاله ایی به نام اناتومی انقلاب نوشته دارگا این جمله را می بینیم :

جامعه تئوسوفی توسط مادام لاواتسکی بنا شد که به عنوان مامور مخفی کاربونری که در سال 1856 به انها پیوسته بود استخدام شده بود. کاربونری شاخه ایی است ازفراماسونری و لاواتسکی نیز عضوی از فراماسونری شرق بود و برای اساتیدی که اورا هدایت می کردند کار می کرد. 
از انجا که تمامی شاخه های فراماسونی بر ضد دولت ها کار می کردند فراماسونری مکانی بود برای این که فرقه های مختاف عقایدشان را دریافت کنند از این رو فراماسونری یک مکتب است یک فیلتر است یک نظام است. در حقیقت هر کس می تواند عقیده و فرقه خودش را داشته باشد اما عضوی از جامعه بزرگ تر ماسونی باشد و تمامی این فرقه ها یک هدف مشترک دارند حصول اطمینان از آزادی انسان. این عرفان گرایی در حقیقت راز بزرگ ماسونی است ورودبه جامعه ایی مخفی که عمری به درازای همین جهان دارد

در سال 1822 نخست وزیر اتریش نامه ایی به امپراطوری روسیه الکساندرنوشت و این اخطار را در آن گوشزد کرد :این جوامع بوی زننده ایی هستند که در بالاترین سطوح جامعه رخنه کرده اند شرارتی که به عمیق ترین و شتیع ترین ریشه خود رسیده است . اروپا تحت تهدید مورد حمله قرارگرفتن توسط این گروه هاست و تمام سازمانها و احزاب همگی مکررا تحت حمله اینها هستند

بدنبال این اخطارها انقلاب روسیه تبدیل به یک حقیقت شد این انقلاب توسط فراماسون ها پی ریزی شده بود. حتی متونی که توسط خود کارل مارکس نوشته شده اند کپی برداری از متون آدام وایزرهد از اشراقیون جوامع مخفی قرن هیجدهم می باشد

در مجارستان نیز همین فرایند تکرار شد و در سال 1922 رازهایی از یک شاخه فراماسونی ایالتی به چاپ رسید و کارهای مخفی فراماسون ها را که منجر به انقلاب اکتبر 1918 شد فاش کرد. این کتاب ادعا داشت که مهم ترین کار فراماسون ها کار روی مطبوعات بود با صبر و کار فراوان آنها موفق شدند تقریبا تمام مطبوعات را در دست بگیرند انها همچنین هدف خود را روی حرفه ایی ها مدیران مدارس و دانشگاهیان متمرکز کردند و تلاش کردتد ذهن جوانان را کنترل کنند . آنها در این راه موفق شدند

در اسپانیا تلاشی بلند مدت توسط فراماسون ها باز منجر به انقلاب شد. دس چامپس در سال 1881 نوشت حجم زیادی از انقلاب هایی که در امپراطوری اسپانیا به موفقیت رسیدند توسط شاخه های مختلف ماسونی هدایت شده بودند که اتحاد آنها بر پایه مبارزه با نظام مذهبی مسیحی در اروپا بود.

شروع ماجرا تقریبا از سال 1728 بود .زمانی که شاخه اصلی فراماسونی در اسپانیا شعبه ایجاد کرد. در آن زمان چارلز سوم به قدرت رسیده بود و دربار خود او پر از ماسون ها شده بود .به زودی تاثیرات ماسونها بر امپراطوری بریطانیا ظاهر گردید. در سال 1766 آنها موفق شدند دشمنان منفور خود یسوعی ها را از کشور بیرون کنند.

در سال 1812 کاتولیک ها و ساختار قدرت سلطنتی اسپانیا بردگان مردم شده بودند ولی در واقع نیروی واقعی در دستان کورتس کادیزی بود.کورتس کادیزی یک شاخه دولتی فراماسونی بود که در سال 1830 تمامی جایگاه های قدرت را در دست داشتند.

آنها بیش از 5000 نیروی نظامی در اختبار داشتند که با نظام امپراطوری اسپانیا مبارزه می کردند و علیه ایزابلا ملکه اسپانیا انقلاب یه راه انداختند و عاقبت بر او پیروز گشته و او را از قدرت پایین کشیده و به فرانسه تبعید نمودند.

در سال 1931 استاد بزرگ لژ ماسونی اسپانیا در یک جلسه اصلی لژ گفت : من به شما تبریکات صمیمانه و برادرانه خویش را اهدا می کنم به شما اعضای لژ اصلی اسپانیا چرا که اکنون جمهوری در دستان ماست . ما اکنون شش وزیر ماسونی و حدود 20 عضو رده بالای دولتی و بیش از 120 نماینده در مجلس قانونگذاری. داریم

آنها در حقیقت به تلاش های خود افتخار می کردند و انگار که استاد اعظم لژ به اهداف دورو دراز آینده می نگریست. او ادامه می دهد که ماسونری اسپانیا کاری را انجام داده که مجمع بین المللی ما مقرر نموده است . این ماسون ها هستند که باید وجدان های جهانی را ایجاد کنند.

طولی نکشید که مجمع بین المللی ماسون ها تبدیل به سازمان ملل شد و خود را در جایگاه بالای قدرت جهانی قرار داد.

در تاریخ فراماسون های پرتغال در سال 1931 این جمله را می بینیم : من مشاهده کردم که تقریبا تمامی متفکرین مذهبی سیاسی و دولتی در انقلاب ما که در طی اخرین سالهای قرن گذشته به وقوع پیوست با فراماسونری ارتباطات داشته اند. ما با بررسی تاریخ امپراطوری پرتغال و انقلاب ها و جنگ های درونی در آن به این موضوع مهم پی می بریم که تاریخ فراماسونری در پرتغال با تاریخ آن کشور کاملا ارتباط مستقیم دارد. فتح کشورها و امپراطوری ها در اروپا را همچنان ادامه داشت تا ایتکه تمام کشورهای بزرگ اروپایی از ایتالیا و فرانسه و بریطانیای کبیر گزفته تا روسیه به تصرف انها در امد .

در سال 1903 فراماسون ها دادگاه عدالت جهانی را بنیان نهادند. در سال 1917 دو استاد بزرگ ماسونی لیبین و میالی مجمع بین الملل را راه اندازی نمودند.شاخه های اصلی فراماسونری در دیگر ملل نیز وارد گردید و انها انقدر موفقیت امیز کنترل را به دست گرفتند و رشد کردند که تاریخ را اکنون نمی توان بدون نقش انها نوشت.

البرت لنتامین ماسون فرانسوی می گوید:زنجیر قدیمی را باید دوباره بسازیم و با قدرتمند ساختن این نظام می توانیم بر فرقه های مختلف انسانی تاثیر بگذاریم بر سیاست و حکمرانان .

این سخنرانی او خیلی جدی بود طولی نکشید در سال 1921 در ژنو اولین جلسه جامعه بین المللی ماسونی برگزار شد.

در سال 1922 استا د اعظم گراند اوریون فرانسه در جلسه مجمع جهانی گفت : برادران ماسونی من امیدوارم که فراماسونری که نقش بسیار موثری در رهایی انسان داشته است و تاریخ و انقلاب های 1789 و 1871 مدیون آن است بداندکه چگونه بزرگ ترین انقلاب را نیز ایجاد کند که همانا انقلاب بین المللی است

در سال 1931 این سازمان قدرتمند شامل شاخه های اصلی وین بلژیک اسپانیا فرانسه یونان لهستان امریکا و بسیاری دیگر بود.

در ان زمان سازمان تلاش های بسیار کرد تا شاخه های اصلی خود رادر امریکای لاتین نیز گسترش دهد و ساختار قدرتمند کاتولیکی انجا را تغییر دهد

جهان اسلام نیز از تحرکات ماسونی رها نبوده است در ترکیه انقلابی که توسط ماسون ها جرقه خورد توسط رهبران نظامی ترکیه که وابستگی قوی به گراند اوریون فرانسه داشتند انجام گرفت و در 1908 امپراطوری عثمانی نیز در هم کوبیده شد و دولت عزل گردید .

یکی از فراماسون های قرن نوزدهم گفت :فراماسون ها برای نابودی امپراطوری های جهام طوری جنگیده اند که کمتر پادشاهی را می توان آنگونه یافت که برای همچون هدفی تلاش کرده باشد
امروزه میلیون ها نفر عضو سازمانهای فراماسونری هستند در حالی که از قدرتی که عضوی از ان هستند اطلاعی ندارند .
با تمام این تفاسیر حالا بهتر می توانیم درک کنیم چرا در گذشته ایتقدر وسوسه برای انقلاب ها در جهان وجود داشته است



جهان را چه كساني اداره مي كنند؟



«ايلو ميناتي» (Illuminati) واژه اي لاتين است كه معناي «آگاهان»، «روشنفكران»، «روشن بنيان» و «سرآمدان» را دارد. با اين توصيف، گروهي از «بزرگان» جهان كه خود را گلچين شدگاني از ميان نخبگان و برگزيدگان مي دانند، بر آن شدند كه قديمي ترين، مرموزترين و محرمانه ترين سازمان هاي مخفي «اربابان (خود خوانده) جهان» را بدين نام بخوانند. غالب اين سازمان ها در جامعه پايگاه و اعضايي دارند و هويت آنها بر مردم معلوم است، اما اعضاي «ايلوميناتي» به وضوح شناخته شده نيستند، اگرچه برخي نام ها مصرانه بر زبان ها جاري است. قدر مسلم آن كه، اين سازمان از خاندان هاي بزرگ سرمايه داران يا اشراف، مانند «راتشيلد»ها، «هريمن»ها، «راسل»ها، «دوپون»ها، «ويندسور»ها و يا «راكفلر»ها- از جمله، «ديويد راكفلر» اجتناب ناپذير، از بنيانگذاران گروه «بيلدربرگ» و «شوراي سياست خارجي»- تشكيل شده است. در ذيل با يكي از قدرتمندترين سازمان هايي كه خود را «ارباب جهان» مي دانند، آشنا مي شويم.
«ايلوميناتي»ها در شكل كنوني خود از سال 1776 به فعاليت مشغولند. در اين تاريخ، فردي مسيحي- از «ژزوئيت»هاي سابق- به نام «آدام وايسهاوپت» فرقه «ايلوميناتي» را در «باوير» آلمان بنيان نهاد. در آن دوران، پروژه «ايلوميناتي»ها تغيير كامل و بنيادين جهان از طريق نابودي قدرت نظام هاي سلطنتي را شامل مي شد كه در آن زمان مانعي بر سر راه پيشرفت جامعه و انديشه ها به شمار مي آمدند. گفته مي شود كه انقلاب كبير فرانسه و بنيانگذاري ايالات متحده نيز حاصل استراتژي آنان بوده است. از ديدگاه «ايلوميناتي»ها، دموكراسي سياسي «وسيله»اي بيش نيست و به هيچوجه نمي تواند يك «هدف» انگاشته شود. از نظر آنها، جماعت مردم به طور طبيعي جاهل و احمق و بالقوه تندخو و زودخشم است، و بنابراين جهان صرفا بايد از سوي نخبگاني آگاه و روشن بين هدايت گردد. بدينسان، اعضاي اين گروه به مرور زمان از «توطئه گراني خرابكار» به «سلطه گراني بيرحم» تبديل گرديده اند كه هدف اصلي و اساسي شان حفظ قدرت و استيلاي خود بر مردم است.
تأسيس گروه «ايلوميناتي» سرآغاز اجراي طرحي بود كه بايد طي قرون متمادي و از طريق كنترل نظام مالي نوظهور انجام مي پذيرفت تا استيلاي كامل بر جهان حاصل گردد، و به همين منظور نيز طراحي شده بود. اجراي اين طرح سپس در بطن اين «برگزيدگان موروثي» از ميان نخبگان و روشنفكران، همانند مشعلي پايدار، نسل به نسل دست به دست گرديده، با تحولات تكنولوژيك، اجتماعي و اقتصادي مطابقت يافت.


برخلاف ديگر سازمان هاي «اربابان جهان»، «ايلوميناتي»ها صرفا يك «باشگاه تعمق» ساده و يا يك «شبكه نفوذي» نيستند، بلكه سازماني را تشكيل مي دهند كه ماهيت واقعي آن كاملا مبهم، مشكوك، محرمانه و اسرارآميز است.
رهبران سياسي و اقتصادي خود را نزد مردم اشخاصي بسيار منطقي و مادي گرا جلوه مي دهند. اما، اگر مردم مي دانستند كه برخي از اين اشخاص در جوامعي پنهان و زيرزميني كه در آنها كيش خدايان مصر و بابل- مانند «ايزيس»، «اوزيريس»، «بعل»، و يا «سميراميس»- را به جاي مي آورند، در مراسمي عجيب و غريب شركت مي جويند، كاملا شگفت زده و متعجب مي گرديدند.
واژه «ايلوميناتي» از كلمه لاتين «ايلوميناره» سرچشمه مي گيرد كه خود به معناي «روشن كردن»، «دانستن» و «شناختن» است. پس، «ايلوميناتي» معناي «آگاهان»، «روشنفكران» و يا «روشن بينان» را دارد. و در واقع نيز، «ايلوميناتي»ها خود را صاحب شناخت، كرامت و خردي برتر مي دانند كه از زمان هاي بسيار دور به ارث برده اند و بر اين پندارند كه اين خود بدانها مشروعيتي براي فرمانروايي بر بشريت مي بخشد. «ايلوميناتي»ها شكل مدرن يك جامعه مخفي و سري بسيار قديمي به نام «اخوت مار» را تشكيل مي دهند، كه ريشه و اصل آن به ريشه هاي تمدن غرب، در بيش از 5000 سال پيش، يعني تمدن هاي سومر و بابل بازمي گردد.

تمدني كه امروز بر جهان حاكم است، در واقع ادامه تمدن «سومر»ي است كه هر آنچه را كه خصوصيت تمدن غربي را تشكيل مي دهد- مانند دولت، پول، تجارت، ماليات، برده داري، ارتش هاي سازماندهي شده و يك توسعه طلبي و جهان گشايي گسترده بر پايه جنگ هايي مداوم و به خدمت گيري ديگر اقوام و ملل- اختراع كرده است. تمدن «سومر» همچنين نخستين تمدني بود كه به محيط زيست خود آسيب فراواني وارد آورد. تمدن هاي سومري و بابلي با بهره برداري بيش از حد از زمين هاي كشاورزي پس از اختراع «آبياري» زمين ها، دشت هاي سرسبز را به بياباني كه امروز «عراق» نام دارد، مبدل ساختند.
از دوران تمدن هاي سومر و بابل به اين سو، «اخوت مار» با گرفتن اشكال و اسامي متعدد و گوناگون و اجراي نفوذ خود بر مذاهب و قدرت هاي سياسي متوالي همچنان تداوم يافت، و آن نيز در تسلسلي كه بسياري از آنان از جمله «مكاتب حكمت» مصري و يوناني، كليساي مسيحي «رم» (كه در راستاي ريشه دوانيدن در اروپا همانند «وسيله نقليه اي» از سوي «اخوت مار» مورد استفاده قرار گرفت)، «مروونژين»ها (نخستين سلسله سلاطين فرانسه كه از اواخر قرن پنجم ميلادي تا اواسط قرن هشتم بر اين كشور فرمانروايي داشتند)، «تامپليه»ها يا «معبديون» (و شاخه هاي متعدد و فراوان آنها مانند «فراماسون»ها، «رزكروا»، «پريوره دو سيون»، «فرقه نظامي و بيمارستاني سن ژان بيت المقدس»، «مسلك مالت» و...) و بالاخره، «ايلوميناتي» و سازمان هاي وابسته را دربرمي گرفت.
نماد «ايلوميناتي»ها بر اسكناس هاي يك دلاري آمريكا كاملا مشهود است و هرمي است كه قله (برگزيدگان و نخبگان) آن توسط «چشمي آگاه و روشن بين» نوراني گرديده و بر «پايه كور» هرم- كه از آجرهايي مشابه (مردم) ساخته شده است- تسلط دارد.
دو اشاره و تذكر مشهود بر روي اسكناس ها نيز بسيار پرمعنا هستند: «نووس اردو سكلوروم» (NOVUS ORDO SECLORUM) معناي «نظم نوين براي قرن ها» را دارد. يا به عبارت ديگر، «نظم نوين جهاني» است. و «آنوئيت سوپتيس» (ANNUIT COEPTIS)، «طرح ما با موفقيت روبرو خواهد شد» معنا مي دهد. طرحي كه امروز با تحقق نهايي خود چندان فاصله اي ندارد.











هرم «ايلوميناتي» و دولت جهاني
«ايلوميناتي» سازماني شيطاني است كه درصدر خود خانواده «راتشيلد» (Rothschild) را دارد، و در بطن آن نيز فراماسون ها، كمونيست ها و اعضاي ديگر انجمن ها و مؤسسات را مي يابيم. اين سازمان بسيار گسترده بوده، در آن به امور سياسي و مالي و طرح استقرار دولتي جهاني و متحد پرداخته مي شود. سازمان «ايلوميناتي» آنچه را در توان و قدرت خود دارد به منظور تأسيس اين دولت جهاني به كار مي بندد، هر چند قرار باشد براي تحقق اين هدف جنگ جهاني سومي نيز به راه افتد. تركيب اين هرم جهنمي نيز به شكل ذيل است:
¤ چشمي كه همه چيز را مي بيند: و اين چشم، چشم شيطان است. روحي رهنما و هدايت گر، نهاد رهبري داخلي.


¤ آرتي (RT): خانواده «راتشيلد» است. به عبارت ديگر ، محكمه و دادگاه «راتشيلد». «ايلو ميناتي»ها اين خاندان را تجسم خدايان مي دانند و كلام آنها حكم قانون را دارد.
¤ شوراي 13 نفره: شوراي بزرگ «راهبان » است، 13 راهب بزرگ كه رهبانيت و آيين خصوصي «راتشيلد» را تشكيل مي دهند.
¤ شوراي 33 نفره: بالاترين رده فراماسون هاي جهان سياست، اقتصاد و كليسا را شامل مي شود. اين افراد برگزيدگان و نخبگان «كميته 300 نفره» به حساب مي آيند.
¤ كميته 300 نفره: اين كميته در سال 1729 و به منظور پرداختن به امور بانكي و تجاري بين المللي و حمايت از قاچاق ترياك، از سوي «كمپاني تجاري هند شرقي انگليس» يا«BEIMC» (British East India Merchant Company) تأسيس گرديده است. رياست «كميته 300 نفره» را خاندان سلطنتي انگليس برعهده دارد. اين «كميته» نماينده كل نظام بانكي جهان و نيز مهمترين در ميان نمايندگان كشورهاي غربي است. كليه بانك ها از طريق خانواده «راتشيلد» با «كميته 300 نفره» ارتباط مي يابند. برخي اسامي شناخته شده تر اين كميته عبارتند از: «جرج بوش»، «لرد چمبرلن»، خانواده «فوربس»، «فردريك نهم» پادشاه دانمارك، «جرج لويد»، سر «ادوارد هيگ»، «سر «داگلاس هريمن»، «هنري كيسينجر»، «فرانسوا ميتران»، «اولاف پالمه»، پرنسس «بئاتريكس»، پرنس «رنيه» موناكو، ملكه «اليزابت دوم»، ملكه «جوليانا»، «ديويد راكفلر»، بارون «راتشيلد»، كاردينال «تيسن بورنميسزا»، بارون «هانس هاينريش واندربيلت»، خانواده «فون فينك، بارون» اگوست فون ها بزبورگ» و...
دولت جهاني
به جاي قدرت رو به زوال دولت هاي «كشور-ملت»ها، قدرت جديدي روي كارآمده است كه جهاني وكلي و از كنترل دموكراسي بدور و محفوظ است. بدينسان، شهروندان كماكان به انتخاب نهادهاي ملي مي پردازند، در حالي كه قدرت واقعي به مراكز جديد انتقال يافته است.
به عبارت ديگر، كره زمين امروز از سوي صورتي نجومي متشكل از سازمان هايي با نقش هاي اجرايي و يا سياسي اداره مي شود. سازمان هاي اجرايي خود به سه طيف قدرت تقسيم مي گردند:
- طيف قدرت اقتصادي و مالي
- طيف قدرت نظامي و پليس
- طيف قدرت علمي
قدرت سياسي اين نظام توسط طبقه و رده چهارمي از سازمان ها به اجرا درمي آيد، كه عبارتند از: «كلوپ هاي تعمق»، شبكه هاي نفوذي، و يا همايش هاي «ليدرهاي جهاني» (Global Leaders) مانند «گروه بيلدربرگ» و يا «مجمع اقتصادي جهاني داووس».
تمامي اين سازمان ها از نزديك با يكديگر مرتبط بوده و مكمل همديگرند و هيچ رقابتي ميان آنها برپا نيست. آنها در واقع مجموعه اي را تشكيل مي دهند كه انسجام آن به واسطه تعلق همزمان برخي شخصيت هاي عضو به سازمان هاي متعدد، تأمين مي گردد. اين اشخاص كليدي را مي توان «اربابان جهان» تلقي كرد. برخي از آنان - مانند «جرج بوش» (پدر) و يا «هنري كيسينجر»- در شمار ليدرهاي سياسي سطح بالا قرار دارند. اما، غالب آنها براي مردم عادي ناشناخته باقي مانده اند.
نظام اين سازمان با نبوغ بسياري طراحي شده است. بدين گونه كه، بسياري از اين سازمان ها- كه ساختاري شبكه اي دارند- مأموريت و تكليفي واحد را دنبال مي كنند، و مراكز و نيز «چرخه هاي فرماندهي» آنها در راستاي تأمين امنيت بيشتر و ثبات مجموعه، دو يا سه برابر گرديده اند. بدين شكل، در صورت بي فايده و بي اثرشدن يكي از سازمان ها و يا رابط ها، كنترل كل زير تهديد قرار نمي گيرد. دقيقاً همانند اينترنت، كه نظامي است بدون مركزيت واحد و در آن جريانات اطلاعاتي مي توانند يك مركز محلي از كارافتاده را براحتي «دوربزنند».
نهادهاي اجرايي «ايلوميناتي»ها عبارتند از:
¤ سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اروپا (OCDEيا OECD): سازمان هدايت كننده «بازار نوين فرا آتلانتيك» (AMI يا MAI)، كه قوانين و مقررات تجارت جهاني را مشخص ساخته، از نزديك بر سياست اقتصادي كشورهاي غربي تأثيرگذار است. اين سازمان 30 كشور توسعه يافته را كه «از اصول اقتصاد بازار پيروي مي كنند،» گردهم مي آورد.
¤ صندوق بين المللي پول (FMI يا IMF) و بانك جهاني: اين دو نهاد مالي اقتصاد و محيط زيست كره زمين را از طريق وام هايي كه به شرط اجراي يك سياست اقتصادي فوق ليبرال، و به زيان واقعيت هاي انساني و اكولوژيك اعطا مي گردد، ترسيم مي كنند.
¤ سازمان تجارت جهاني (OMC يا WTO): قوانين و مقررات تجاري جهاني را از طريق كاهش بيش از حد اختيار تصميم گيري كشورها در زمينه اقتصاد و يا محيط زيست، تعيين مي كند.
¤ كميسيون اروپا (يا «كميسيون بروكسل»): كه دولت اتحاديه اروپاست. اعضاي اين كميسيون انتخاب نمي شوند، و مردم نيز هرگز در جريان نتايج تصميم گيري هاي آنان قرار نمي گيرند.
بخش هاي فزاينده اي از قدرت كشورها به اين «كميسيون» كه تحت هيچ كنترل دموكراتيكي قرار ندارد، انتقال داده شده است (80 درصد قوانيني كه در كشورهاي عضو اتحاديه اروپا به اجرا درمي آيد، قوانين اروپايي هستند).
انتقال بخش هايي از حاكميت كشورها از سوي سياستمداراني از جناح هاي راست و چپ و با هدف خارج ساختن بخش مهم و اساسي تصميمات اقتصادي، اجتماعي و زيست محيطي از حيطه اختيارات تصميم گيري عمومي، انجام پذيرفته است.
علاوه بر اين، «كميسيون اروپا» خود تماماً زير نفوذ لابي هاي صنعتي قرار دارد كه الهام بخشان بزرگ قوانين و مقررات اروپايي هستند. سياست اروپا با همكاري نزديك «ميزگرد اروپا» (European Round Table) تعيين مي گردد كه سران بزرگترين شركت هاي چند مليتي اروپا را گردهم مي آورد. «ميزگرد اروپا» در تمامي تصميمات بزرگ اقتصادي، مالي، اجتماعي و يا زيست محيطي شراكت دارد. و بالاخره، بسياري از كميسرهاي اروپايي به شركت هاي چند مليتي و يا شبكه هاي نفوذي طرفدار ليبراليسم و جهاني سازي بسيار وابسته اند.
از ديگر سو، بسياري از كميسرهاي اروپايي در شمار اعضاي گروه بسيار قدرتمند «بيلدربرگ» قرار دارند، كه «خوزه مانوئل باروسو» (رئيس كنوني كميسيون اروپا، نخست وزير سابق پرتغال)، «فريتز بولكشتاين» (كميسر اروپا، باني «قانون بولكشتاين»)، «رومانو پرودي» (رئيس سابق كميسيون اروپا، نخست وزير سابق ايتاليا)، «ژاك سانته» (رئيس سابق كميسيون اروپا، نخست وزير سابق لوكزامبورگ)،سر «ليون بريتان» (معاون كميسيون، مذاكره كننده سابقه اروپا براي «گات»)، «پاسكال لامي» (مسئول تغييرات به وجود آمده در ماده 133 «معاهده آمستردام» كه هدف از آن، انتقال اختيارات كشورهاي عضو به «كميسيون» در زمينه مذاكرات و امضاي معاهدات اقتصادي از نوع«AMI« يا«MAI« بوده است)، «اديت كرسون» (عضو سابق «كميسيون اروپا»، نخست وزير اسبق و وزير سابق بازرگاني فرانسه، عضو سابق هيئت مديره «اشنايدر»)، «اما بونينو» (معاون كنوني مجلس سناي ايتاليا، وزير سابق امور اروپايي و تجارت خارجي در دولت دوم «رومانو پرودي»)، «ماريو مونتي» (رئيس كنوني دانشگاه «بوكوني» ميلان، كميسر مسئول رقابت تجاري در دوران رياست «رومانو پرودي» و از مسئولان «بروگل»، يك «مركز يا اتاق تفكر» اروپا كه در سال 2005 تأسيس گرديده است)، «هانس وان دن بروك» بلژيكي، «كارل وان ميرت» (وزير ايالتي بلژيك از جناح سوسياليست ها، كميسر اسبق اروپا در امور رقابت تجاري بين سال هاي 1994 و 1999)، «اركي ليكانن» (رئيس بانك فنلاند و عضو هيئت مديره بانك مركزي اين كشور، رئيس «صندوق بين المللي پول» فنلاند، عضو اسبق كميسيون اروپا) و «ريت بيرگارد» (سياستمدار دانماركي، عضو اسبق كميسيون اروپا در امور محيط زيست)، ازجمله آنانند.

شايان ذكر است كه«AMI» ( به زبان فرانسه ) يا«MAI»( به زبان انگليسي) يك توافق بين المللي است كه به طور كاملاً پنهان و محرمانه از سال 1995 تحت نظارت «سازمان همكاري و توسعه اقتصادي اروپا» به اجرا درآمده و پيامدهاي آن خطري بي سابقه براي دموكراسي محسوب مي شود. رسانه ها كه اغلب به چندمليتي هاي طرفدار اين توافقنامه تعلق دارند، درمورد وجود و محتواي اين معاهده پيوسته سكوتي خارق العاده اتخاذ كرده اند.
اصل عمده«AMI» برپايه ايجاد مجموعه اي حقوق براي چندمليتي ها، به زيان دولت ها و مردم استوار است، بي آن كه درازاي آن كمترين اجباري را براي اين شركت ها به وجود آورد.
در بانك مركزي اروپا(BCE) نيز اشخاصي را مي يابيم كه در شمار اعضاي گروه «بيلدربرگ» قرار دارند. مانند: «ژان كلود تريشه» (رئيس بانك مركزي اروپا)، «ويم دويسنبرگ» (رئيس سابق هيئت مديره بانك مركزي اروپا، رئيس سابق «ندرلاندشه بانك»)، «اوتمار ايسينگ» (عضو هيئت مديره بانك مركزي اروپا) و «توماسو پادوا شيوپا» (عضو كميته اجرايي اين بانك).
كلوپ هاي تعمق
باشگاه ها يا «كلوپ هاي تعمق» نيز عبارتند از:
¤ مجمع جهاني اقتصاد (World Economic Forum) : سازماني است كه قدرتمندترين و ثروتمندترين مردان كره زمين را دربرمي گيرد. معيار پذيرش در بطن اين شبكه، سطح قدرت، ثروت و نفوذ كانديدا در زمينه اقتصادي، سياست بين المللي، تكنولوژي و يا رسانه هاست. نشست عمده «مجمع اقتصادي جهان» هرساله در پايان ماه ژانويه در «داووس» سوئيس انجام مي پذيرد. درسراسر طول سال نيز، مهمترين اعضاي اين سازمان ازطريق يك شبكه برتر كنفرانس ويدئويي به نام «ولكام»(Wellcom) با يكديگر درارتباط اند. اين شبكه به آنها اجازه مي دهد در هر لحظه پيرامون تصميمات مهم جهاني با هم به مشورت بنشينند.
¤ كميسيون سه جانبه: يك نهاد تعمق بين المللي است كه در سال 1973 به طور مشترك توسط «ديويد راكفلر» و «زبيگنيو برژينسكي» (مشاور سابق رئيس جمهور «جيمي كارتر») بنيان نهاده شده است. اين نهاد سران سه منطقه اقتصادي عمده، يعني آمريكاي شمالي، اروپاي غربي و ژاپن را گردهم مي آورد.
¤ شوراي روابط خارجي(CFR) : سازماني آمريكايي است كه از رهبران سياسي و يا اقتصادي رده بالا (مانند «جرج بوش» پدر، «هنري كيسينجر» و يا «ديويد راكفلر»، رئيس شوراي روابط خارجي) تشكيل شده است. شوراي مشورتي(CFR) شامل نمايندگان خارجي مي شود، مانند: «ميشل روكار» (نخست وزير اسبق فرانسه)، «اتو لامسدورف» (وزير اسبق دارايي آلمان)، «برايان مالروني» (نخست وزير اسبق كانادا) و يا لرد «كانراد بلك» (رئيس گروه مطبوعاتي «هولينگر» و از نزديكان دولت «بوش»).
¤ گروه بيلدربرگ: اين گروه در سال 1954 تأسيس گرديده و بدون شك قدرتمندترين شبكه نفوذي است. «گروه بيلدربرگ» شخصيت هايي از تمامي كشورها، رهبران سياسي، اقتصادي، مالي، رسانه ها، و نيز تعدادي از دانشمندان و دانشگاهيان را گردهم مي آورد. از ديدگاه اين افراد كه پيرامون شبكه هاي قدرت به تحقيق مي پردازند، «گروه بيلدربرگ»، «دولت واقعي جهاني» است. رئيس و بنيانگذار مشترك «گروه بيلدبرگ»، «ديويد راكفلر» است.
كشورهاي عضو «گروه بيلدربرگ» عبارتند از: آمريكا، كانادا، انگليس، فرانسه، بلژيك، سوئيس، هلند، آلمان، اتريش، ايتاليا، اسپانيا، پرتغال، نروژ، سوئد، دانمارك، فنلاند، لوكزامبورگ، ايرلند و بسياري كشورهاي ديگر.
¤ لوسيكل(Le Siecle) : به معناي «قرن»، يك باشگاه تعمق است كه قدرتمندترين و پرنفوذترين اعضاي طبقه رهبري كشور فرانسه را گردهم مي آورد. مسئولان سياسي، رؤساي شركت هاي بزرگ و روزنامه نگاران رسانه هاي «انديشه ساز» در شمار اعضاي آن قرار دارند.
¤ بنياد سن سيمون: سازماني بسيار مشابه «لوسيكل» است. اين سازمان در سال 1999 پس از كمك فراوان به تغيير گرايش ايدئولوژيك چپ فرانسه به ليبراليسم، منحل گرديد.
¤ مؤسسه روابط بين الملل فرانسه(IFRI) : نوعي «شوراي روابط خارجي» اما از نوع فرانسوي آن است. سياستمداراني با گرايشات چپ و راست، رؤساي شركت هاي بزرگ، روزنامه نگاران وبرخي دانشگاهيان اعضاي اين مؤسسه را تشكيل مي دهند.
¤ كلوپ رم: يك «باشگاه تعمق» رهبران سياسي و اقتصادي عمدتاً اروپايي است.
جوامع مخفي و زيرزميني
¤ بوهميانز كلوپ: جامعه اي زيرزميني و مخفي است كه در آن قدرتمندان جهان به منظور شركت در مراسمي عجيب و غريب كه رنگ شيطان پرستي به خود گرفته اند، گردهم مي آيند.
اربابان جهان چه كساني هستند؟
شركت كنندگان و اعضاي سازمان هاي «اربابان جهان» به راستي چه كساني هستند؟ مي توان گفت، بر خطوط چهره آنان خصوصيات مشتركي نقش بسته است، مانند: حيله و تدبير، هوش سرشار، سنگدلي و قساوت، عزم راسخ، بي شرمي و وقاحت، بي تفاوتي كامل نسبت به مسائل اخلاقي («هدف وسيله را توجيه مي كند!») و لذت توصيف ناپذير تعلق به قشر برگزيدگان و نخبگان و مشاهده جهان از فراز و قله هرم...
و در شمار اين اربابان «خودخوانده» ازجمله شخصيت هاي ذيل را مي بينيم:
«هنري كيسينجر» (وزير خارجه «نيكسون»، رئيس «كيسينجر آسوشيتس آي ان اس)، «جرج بوش» پدر (رئيس جمهور اسبق آمريكا، رئيس «سيا» در سال هاي 1976 تا 1977)، «فيليپ ژافره» (رئيس سابق «الف»، مديركل بانك «كرديت آگريكول»)، «جوواني آنيلي» (رئيس «فيات»)، «ميشل كاندوسو» (رئيس سابق بانك جهاني، رئيس اسبق «بانك فرانسه»)، «ژان كلود تريشه» (رئيس «بانك فرانسه»، رئيس بانك مركزي اروپا)، «جوليو آندرئوتي» (مردي كه 30سال بر ايتاليا حكومت كرد و در بسياري از رسوايي هاي مرتبط با مافيا، فراماسون ها و بمب گذاري هاي راست افراطي در سال هاي دهه 1970 دست داشت)، «هيلاري كلينتون» (سناتور سابق حزب دموكرات، وزير خارجه كنوني آمريكا، همسر «بيل كلينتون»)، «توني بلر» (نخست وزير سابق انگليس)، «جيمز ولفنسون» (رئيس سابق بانك جهاني)، «ديويد راكفلر» (رئيس «چيس منهتن بانك»)، «بيل گيتس» (رئيس مايكروسافت)، «فرانتس فرانيتسكي» (صدراعظم اسبق اتريش)، «هيلمار كوپر» (رئيس هيئت مديره «دويچه بانك» آلمان)، «زبيگنيو برژينسكي» (عضو شوراي روابط خارجي، مشاور سابق رئيس جمهور «جيمي كارتر»)، «پاسكال لامي» (كميسر اروپا و طرفدار سرسخت«AMI» )، «جوليو ترمونتي» (وزير دارايي ايتاليا، نماينده «فورتزا ايتاليا»، حزب «برلوسكني»). «موريس ليپنز» (رئيس «فورتيس بانك») و...




شیطان پرستی، موجی در زمان حال یا طرحی برای آینده




شیطان پرستی چیست و چه می‌گوید؟ 


آیا موجی است که جوانان سرکش و بی‌تجربه آن را به راه انداخته‌اند یا واقعیت دیگری دارد؟

موج دانستن شیطان‌گرایی ناشی از ناآشنایی با ایدئولوژی و ارزش‌های شیطانی است. شیطان پرستی سه دورة تاریخی بدوی، وسطایی و مدرن را سپری کرده است و در طول این سالیان دو روند حرکت تکاملی و انکشافی را پشت سر گذاشته است. روند تکاملی تا حدود نیمة قرون وسطا بود و از همان حدود روند انکشافی آغاز شد که تا امروز ادامه یافته است.
در این دوره‌ها سحر و جاود، عرفان یهودی، علم و دانش، نفوذ سیاسی در قالب سازمان فراماسونری و شاخه‌های گوناگون هنر به شیطان‌پرستی شکل نهایی خود را داده و امروز امکانات و ابزار فراوانی در اختیار این ایدئولوژی است. از این رو بی‌پرده‌ به دنیا معرفی می‌شود تا دین آیندة مردم اهالی دهکدة جهانی باشد.
اگر خطر این ایدئولوژی جدی گرفته شده و بینش کافی از آن به مردم داده شود، امکان مواجهه‌ای موفق وجود دارد. با اینکه ایدئولوژی شیطانی و ارزش‌های آن به طور گسترده و نیرومندی به جامعة بشری تحمیل می‌شود، اما رنج‌های روزگار از یک سو و پرده دری و رسوایی این ایدئولوژی از سوی دیگر زمینه‌ساز آغاز یک تحول بزرگ اصلاحی در جامعة جهانی است.


مقدمه
به نظر عده‌ای از مردم شیطان‌پرستی یا شیطان‌گرایی ( satanism ) مجموعه‌ای از رفتارهای ناهنجار و انحرافات اجتماعی است؛ اما این فقط بخش کوچکی از یک جنبش بزرگ و فراگیر است، که برای تسخیر باورها و عواطف معنوی انسان معاصر و برای تصرف فکری و فرهنگی تمام مردم جهان طراحی شده است. ایدئولوژی شیطانی باسرعت به سوی هدف خود می‌تازد و تحلیل‌گران ما آن را تنها با عنوان ناهنجاری و انحرافات اجتماعی می‌شناسند. در این بین بی‌اطلاعی از اندیشه‌ها و اهداف حرکت عمیق و گستردة شیطان‌گرایی، بهترین عامل زمینه‌ساز برای ترویج آنهاست. این بی‌اطلاعی موجب می‌شود که تا وقتی آمادگی کافی را پیدا کردند، با هجوم اطلاعاتی و توان اقناعی بالا افکار خود را در بین ملت‌ها ترویج کنند.
آنچه که امروز به صورت ایدئولوژی شیطان‌گرایی در دنیا ترویج می‌شود، فلسفه، دین، دانش، عرفان، موسیقی، سینما و سیاست را در اختیار دارد و در سنت یهودی - مسیحی شکل گرفته و بدون توجه به ریشه‌های آن در عرفان یهود و باورها و آیین‌ها و نمادهای و اسطوره‌های کهن به خوبی شناخته نمی‌شود. این مکتب با صورت فعلی قدمتی بیش از چهارصد سال ندارد، اما همواره در سدد بوده است تا پیوندهای خود را با سنت‌های کهن معنوی و جادویی در دوران زندگی بدوی انسان و فراسوی هزاره‌ها برقرار کند.
در این پژوهش می‌کوشیم تا با گذری بر تاریخچة شیطان‌گرایی و کاویدن اندیشه‌ها و نگرش‌های آن به تحلیل ارزش‌ها، اهداف، روند تکامل تاریخی و برنامه‌های آنها برای آینده جهان بپردازیم. مطالعاتی از این دست با تحقیقات گروهی و به صورت میان‌رشته‌ای امکان پذیر است و براستی تفکری که از سوی کانون‌های بزرگ سرمایه‌داری حمایت می‌شود و همه جانبه پیش می‌آید، با رویکردهای تک‌ بعدی و تقلیل‌گرا قابل تحقیق و شناسایی نیست. پس لازم است که گروه‌های مطالعاتی جدی برای بررسی ایدئولوژی شیطانی شکل بگیرد و این تحقیق تنها فهرستی از مباحث قابل طرح در این باره است.
تاریخچه شیطان‌گرایی
شیطان‌گرایی یا شیطان پرستی سه دوره را از سر گذرانده است. شیطان پرستی بدوی، شیطان‌گرای در قرون وسطا و شیطان‌گرایی مدرن. شیطان پرستی مدرن ریشه در ادوار گذشته این تفکر داشته و آموزه‌ها و آیین‌های آن را در خود جای داده است و از جهت نسبتی که با نهاد سیاست و اقتصاد برقرار کرده از صور پیشین شیطان‌گرایی متمایز می‌شود. بنابراین برای شناخت دقیق و عمیق شیطان‌گرای مدرن لازم است که نظر و گذری بر تاریخچه شیطان‌گرایی داشته باشیم.
در این تاریخچه کوتاه خواهیم دید که گروهی از یهودیان تا اواسط قرون وسطا به غنی کردن داشته‌های فرهنگی خود مشغول بودند و آن را بر شالودة شیطان‌گرایی استوار کردند، و از آن پس یعنی حدود سده‌های دوازده و سیزده به تدریج از آیین و افکار خود پرده برداشتند و امروز می‌روند تا دنیا را با بینش و ارزش‌های خود هماهنگ سازند. در مرور تاریخچة ادوار سه‌گانة شیطان‌پرستی بیشتر به حرکت تکاملی شیطان‌گرایی و در تحلیل این تاریخچه بیشتر به تحرک انکشافی و پرده برداری از آن می‌پردازیم.
شیطان‌گرایی بدوی
مطالعات تمدنی (ویل دورانت ص78تا81) و مردم‌نگاری‌های مربوط به قبایل بدوی(ژاک لانتیه.ص334) رد پایی از اعمالی را که ما امروزه شیطانی می‌دانیم نشان می‌دهد. شیطان‌گرایی بدوی شالوده‌ای خرافی داشته و به نوعی انحراف از مسیر تعالیم پیامبران گذشته بوده است. ادیان ابتدایی که پیامبران الاهی برای بشر می‌آوردند مثل ادیان ابراهیمی در راستای پیوند میان ساحت مادی و معنوی زندگی انسان بود. پیامبران می‌کوشیدند تا دست خلاق و روزی بخش خداوند را در چرخة این زندگی طبیعی آشکار سازند و از این رهگذر مسیر رشد و تعالی انسان را بگشایند.
به دنبال تعالیم انبیا مردم کشت و زرع و باران و آفتاب و سایر نمودها و پدیده‌های طبیعی را نشانه‌ای از پروردگار و لطف و رحمت او می‌دانستند و همواره می‌کوشیدند تا با ایمان و نیایش و آیین‌های معنوی، رحمت و برکت او را در زندگی خود جاری سازند. اما گاهی خشکسالی می‌شد، یا آفتی تمام تلاش آنها را از بین می‌برد؛ در این مواقع به جهت انحراف از تعالیم پیامبران کم‌کم معتقد شدند که همیشه تدبیر جهان به دست خداوند بخشنده و مهربان نیست، بلکه گاهی اوقات نیروهای شر و شیطانی هم دست در امور جهان دراز می‌کنند و بر سود و زیان انسان مسلط هستند.
باور به اینکه شر و شیطان مستقلاً منشأ قدرت و اثر در عالم است، به باورهای ثنوی و دوگانه‌گرایی در الوهیت و ربوبیت انجامید و مردم گمان کردند که با نیایش خدای خیر و رحمت به تنهایی منافع‌شان تأمین نمی‌شود و لازم است که نیروهای شر را هم ستایش کنند و برای تعظیم و تجلیل شیطان نیز برنامه‌هایی داشته باشند؛ تا به این ترتیب از ارادة شوم شیطانی در امان بمانند. از این رو جشن‌های باروری می‌گرفتند و در آن زنان و مردان بی‌مهابا به هم می‌آمیختند و موسیقی‌های محرک جنسی نواخته(دهکده‌های جادو ص324و325) و گاهی خون انسان‌ها و کودکان را تقدیم شیاطین می‌کردند.(نک:تاریخ تمدن.ج1ص62) قربانی کردن فرزند نخست به خصوص اگر پسر باشد در بسیاری از قبایل بدوی و به خصوص در میان عبرانیان رایج بوده است. (شاخه زرین. ص327-331)
در بعضی از دوره‌ها شیطان‌پرستی نسبت خود را با شیطان گسسته و به پرستش الاهة باروری تبدیل شد. الاهة باروری در حقیقت زمین بود که در وجود زن نمود می‌یافت. آیین آمیزش آزاد، نیایش و طلب باروری و برکت در برابر الاهة زمین و گاهی خدای مذکر و بارور کننده محسوب می‌شد. در مصر خدای مذکر که نماد آن خورشید بود اُزیریس نام داشت و الاهة باروری که همسر او بود آیسیس یا ایزیس نامیده می‌شد. البته گاهی این موقعیت‌ها جابجا شده و الاهة آسمان به صورت مؤنث (نوت) و خدای زمین به چهرة مذکر (گب) در می‌آمد. (اسطوره‌های مصری.ص12)
در واقع کنار دین و شعائر دینی که برای شناخت خداوند و ستایش او از سوی انبیا آموخته شده بود، آیین‌های جادویی برای ستایش شیطان و استفاده و از نیروهای شیطانی ایجاد گردید. اعمال باروری به منظور جذب برکت و دارایی بر اساس قوانین سحر و جادو توجیهاتی پیدا می‌کرد. برای نمونه اعمال جنسی علنی و جشن‌هایی که در آن رفتارهای غیر اخلاقی آشکارا انجام می‌شد با قانون تشابه در جادوگری هماهنگ بود. این قانون می‌گوید «هر چیزی مشابه خود را ایجاد می‌کند.» از این رو برای باروری هرچه بیشتر زمین، باید عمل جنسی و باروری را آشکارا و دسته جمعی در برابر زمین انجام داد تا محصول بیشتری ایجاد شود. (نک. تاریخ تمدن.ج1.ص79)
در آفریقا بخشی از آیین‌های شیطانی با کمی تغییر به آیین پرستش دان‌گبی (خدا- مار) تبدیل شد. (شاخه زرین.ص377) و در بسیاری از کشورهای جهان هنگام کاشت یا برداشت محصول هم‌آغوشی یا رابطه جنسی همسران و غیر همسران رایج بوده و در موارد زیادی هنوز هم ادامه دارد.(شاخه‌ زرین.ص183) البته این آیین‌ها و نمادها همواره معنای ثابت نداشته و در سیالیت معنا شناور بوده است. معمولاً هر ملتی که بر ملت دیگر غلبه می‌کرد خدای قوم مغلوب در خدای ملت پیروز منحل می‌شد و به صورت جلوه‌ای از او در می‌آمد(تاریخ جامع ادیان.ص52) و به این ترتیب گاهی خدای خیر جلوة خدای شرّ می‌شد و گاهی برعکس. به هرحال برای شیطان نام و آوازه‌اش مهم نیست، بلکه داشتن پیروانی جاهل و بندگانی تسلیم، رضایت بخش‌تر و خواستنی‌تر است.
در دوره‌هایی که به علت غلبة تعالیم انبیا یا بازشدن افکار امکان علنی شدن ایدئولوژی شیطانی وجود نداشت باز هم شاهد هستیم که رگه‌هایی از تفکرات شیطانی همچنان باقی می‌ماند و بعدها توسعه یافته و مورد بهره برداری قرار می‌گیرد. مثلاً اگر چه افلاطون فیلسوفی الاهی اندیش بود ولی به جهت استفاده از منابع پیش از خود در مصر و بابل و بین النهرین اعتقاد به نمونة اعلای انسانی به صورت زن – مرد که منشأ احساس عشق است و نیز کمونیسم جنسی در طبقه اشراف معتقد شد. این‌ها بذرهای نهفتة شیطانی در یونان باستان است که در روم به صورت مذاهب سری و پرستش خدایان جنسی تبدیل شد(تاریخ جامع ادیان.ص88و89) و در دورة رنسانس از طریق منابع عرفان یهودی بازگشت افتخار آمیزی به سوی آن اتفاق افتاد و به تمدن مدرن جهت داد.
نکته قابل توجه که تداوم و بازتولید پی‌درپی شیطان‌گرایی را در ادوار مختلف و تا روزگار ما رقم می‌زند، این است که در حدود سه، چهار هزار سال پیش قوم بنی‌اسرائیل در مصر و بابل و بین‌النهرین و به طور کلی مناطق شمال و شرق آفریقا، جنوب شرقی اروپا و خاورمیانه سرگردان بودند از این رو هم باعث ترویج و جابه‌جایی این افکار در بین ملل مختلف می‌شدند و هم از آنها علوم و آیین‌های گوناگون را می‌آموختند و در دوره‌هایی که انبیا در بین اقوام و ملل به نشر تعالیم حق می‌پرداختند و شیطان‌گرایی منسوخ می‌شد، این آیین‌ها و باورها به صورت سری و محرمانه در بین گروه‌هایی از قوم بنی‌اسرائیل یا از اقوام دیگر باقی می‌ماند. که از آن روزگار تنها قوم بنی‌اسرائیل برای ما به یادگار مانده است.
شیطان‌گرایی در قرون وسطا
در دورة گذر از شیطان‌گرایی بدوی به شیطان‌گرایی وسطایی یک اتفاق مهم رخ می‌دهد که سنگ بنای شیطان‌ پرستی را تا دورة مدرن مستحکم می‌کند. آن اتفاق این بود که قوم بنی‌اسرائیل دنبال کردن دانش و معرفت را در مقابل ایمان و میوه ممنوعه معرفی کردند. این مطلب در سفر پیدایش عهد عتیق وارد شد و با تدوین کتاب مقدس به شمار تعالیم مسیحیت پیوست. به احتمال قوی این کار برای منع دیگران از فراگیری علوم و دانش‌ها، و در انحصار نگهداشتن علم و دانش بوده است. و شاید آمیختگی علم و جادو باعث این سوء تفاهم شده بود. که دانش را ره‌آورد شیطانی تصور کنند.
البته تا پیش از آن در تعالیم پیامبرانی مثل حضرت شیث و ادریس (هرمس، که بعدها خدای حکمت شناخته شد) و نوح، عقل و دانش انعکاس انوار خداوند و شالودة الاهی آفرینش معرفی می‌شد،(رک. هرمس و سنت هرمسی. بخش اول) و اسرار علوم و فنون به عنوان مطالعة آیات خداوند در کتاب آفرینش پذیرفته شده بود. (هرمتیکا.ص93-95)
ولی با نگارش نهایی تورات و بعد کتاب مقدس مسیحیان، رفتن به سمت علم و دانش، عملی ضد دین و شیطانی پنداشته شد و شیطان به صورت مظهر خرد و دانایی و راهنمای بشر به سوی درخت معرفت درآمد. در حکاکی‌های «لویی برتون» از شیاطینی که توسط «جان وایر» شناسایی شدند، رابطه شیطان با علوم و فنون به خوبی روشن است. نخستین شیطان بعل (نام خدای خورشید در بابل) بود که کار‌شناس حقوق است و تفریحش شمشیر بازی است. فوراس یا فورکاس شیطانی که از سرپرستان ارشد جهنم است، از گیاهان دارویی و خواص سنگ‌ها آگاهی داشته، می‌تواند انسان را نامرئی کند و قادر است علوم معانی و بیان و منطق و ریاضی را به او بیاموزد. بوئر هم یکی دیگر از سرپرستان جهنم است. او در منطق و طب استاد بوده و پنجاه خانواده از شیاطین در اختیار او هستند.(تاریخ جادوگری.ص 353)
این‌ها فرشتگان شریری هستند که همراه شیطان از بهشت رانده شده‌اند. زیرا در نگرش یهودی – مسیحی فرشتگان مجبور به طاعت خداوند بوده و شیاطین آن دسته از فرشتگانی هستند که برای آزادی سر به عصیان گذاشته‌اند. و پسران خدا یا فرشتگان رانده شده هستند.(سفرپیدایش.15/6) و این فرشتگان گناه‌کار البته جایگاه‌شان جهنم‌ است.(نامة دوم پطرس5/1) تبعیت انسان از شیطان نیز باعث آزادی از فرمانبری در برابر پروردگار است. این احساس آزادی به خصوص برای کشاورزان و کارگران ضعیفی خوشایند و خواستنی بود که در قرون وسطا از همدستی کلیسا و اشراف رنج می‌بردند و به نام خدا در بند مقامات دینی و دنیوی بودند.
آنها از تخیل نیروهای مرموز و سیه چهره با پوست کلفت و چروکیده که شبیه پوست رنج دیده خودشان بود، احساس آرامش و همدلی بیشتری پیدا می‌کردند. در واقع ظرفیت‌هایی که از رهگذر تحریف در کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید) ایجاد شده بود، این امکان را فراهم کرد که در طول زمان با یک سری استنادات، قرائتی غیر رسمی از کتاب مقدس صورت گیرد و گرایش به شیطان را توجیه کند. از این رو در سده‌های پایانی قرون وسطا میل به شیطان پرستی و جادوگری در میان مردم اروپا بالا گرفت.
در آن سال‌ها گردهمایی‌هایی با نام «سبت» یا «سابات» که در روز شنبه برگزار می‌شد و در آن رابطه آزاد جنسی انجام می‌گرفت، هم به زندگی خالی از شادی آنها هیجانی می‌داد و هم مخالفت با تعالیم کلیسا و احساس خوشایند آزادی را در آنها تقویت می‌کرد. نیز باید توجه داشت که این اعمال غیر اخلاقی برای آنها چندان غیر قابل تحمل نبود، زیرا آموخته بودند که ناموس‌شان را در اختیار اربابان و اشراف قرار دهند. (تاریخ تمدن.ج ص) البته معنای نمادین باروری آن جشن‌ها در دورة باستان و زندگی بدوی نیز برای این رعیت‌های کشاورز قابل توجه بود.
با این تصورات که شیطان مظهر قدرت است و گاهی بر خداوند غالب می‌شود و نیز منبع دانش است و بشر می‌تواند در راه آرزوهایش از آن استفاده کند این باور را ایجاد کرد که خیر و برکت زیادی از شیطان به انسان رسیده و «گاهی هم اگر قصد شیطان شر بوده است وقتی انسانهای خوب و پرهیزکار و نیکوکار منصفانه با او رفتار کرده‌اند، حاصل کارش مبدل به خیر شده.»(تاریخ جادوگری ص348.) اگر چه او انسان را به عصیان و سرکشی وامی‌دارد اما انگیزه‌های سازنده‌ای مثل کنجکاوی، دانش‌جویی و آزادی را در ما برمی‌انگیزد و انسان را از قدرت و نفوذ بیشتر برخوردار می‌کند. «او میل و هوس به ناشناخته‌ها را در ما تهییج می‌کند، رؤیا و امید به ما می‌‌دهد و تلخی و ناخشنودی عطا می‌نماید، اما در پایان ما را به بهتر رهنمون می‌شود و بدین ترتیب بیشتر در خدمت خیر است. او همان نیرویی است که در راه شر می‌کوشد اما مسبب خیر است.» (تاریخ جادوگری. ص334)
گذشته از این او ویژگی‌ها و صفات قابل ستایش و تقدیر به خود می‌گیرد. به گمان میلتون «او یک یاغی نجیب اشرافی است که رنج جاودانی را بر تحقیر و اهانت ترجیح می‌دهد.»(تاریخ جادوگری.ص334) و صاحب قدرت و اثر در این دنیاست و مرگ را به جهان می‌آورد.(دوگانه‌انگاری در فلسفه و دین.ص1274 و نیز: تاریخ جادوگری.ص333) انسان می‌تواند با علم و دانش، به خصوص فنون سحر و جادو قدرت او را به دست آورد. در آن قرن‌ها علم و سحر به هم آمیخته بود و به همین جهت کلیسا به سختی با دانشمندان و جادوگران مبارزه می‌کرد. در تصور قرون وسطایی شیطان‌گرایان «شیطان یک فردگراست. او فرمان‌های آسمانی را که رفتار و اصول اخلاقی خاصی را تحمیل می‌نمایند برهم می‌زند و واژگون می‌کند.»(همان ص348.) و تبعیت از او قدرت و لذت در زندگی را افزایش می‌دهد.
گروهی از یهودیان در طول قرون وسطا علوم و اندیشه‌های به جا مانده از یونان را نیز فراگرفتند و با حضور در متن جهان اسلام اندیشه‌های آنها را نیز جذب کردند. حتی کسانی مثل ابن میمون اندیشه فیلسوفان و دانشمندان مسلمان را به غرب منتقل کردند. و این در حالی بود که کتاب مقدس پی‌گیری دانش را عصیان در برابر خداوند می‌دانست. حتی نظریات و اندیشه‌های عرفای مسلمان تقریباً بدون تأخیر از طریق اعراب یهودی به آنها می‌رسید و این اندیشه‌ها را در گنجینة دانش‌های خود جا می‌دادند. (زرسالاران یهود ج ص)
شیطان‌گرایی مدرن
شیطان‌گرایی مدرن از نیمة قرن شانزده آغاز شد. «کاترین دومدیچی» از خانواده بزرگ یهودی و دختر «لورنز» جادوگر بزرگ، همسر هنری دوم پادشا فرانسه بود. بعد از مرگ همسرش مراسم بلک مس ( Black mass ) را در بین اشراف و درباریان فرانسه بنیان‌گذاشت. (سیری در تاریخ جادوگری.ص90) این مراسم از روی مدل جادوی جنسی در دورة باستان و آیین‌های باروری بدوی و گردهم‌آیی‌های جادوگران در قرون وسطا بازسازی شد و در مدت کوتاهی به دربار سایر کشورهای اروپا از جمله انگلستان، آلمان و اتریش راه یافت.
پس از مدتی کودکان ناخواسته‌ای که پدران‌شان معلوم نبود و مادران آنها را نمی‌خواستند، به وجود آمدند. در این جا بود که با ابتکار «کاترین دِشی» با نام مستعار «لاوازین» مراسم اتاق درخشان طراحی شد و آیین شیطان پرستی را تکمیل کرد. این مراسم باز تولید آیین قربانی انسان بدوی بود. اتاق درخشان کاملاً سیاه پوش و تنها منبع روشنایی آن شمع بود. در این اتاق نوزادان ناخواسته قربانی می‌شدند و خون‌شان به شیطان تقدیم می‌شد. (همان.ص92) پس از مدتی این قضیه لورفت و عده‌ای بازداشت و مجازات شدند، اما هنگامی که پای شخصیت‌های بلند پایه به پرونده کشیده شد، مقامات دستور توقف پی‌گیری را صادر کردند و این مراسم به طور مخفیانه و محرمانه ادامه پیدا کرد. (همان.ص93)
این آیین‌ها در طول قرن‌های هفده و هجده در قالب گروه‌های سرّی که توسط اشراف ایجاد و رهبری می‌شد، ادامه یافت، گروه‌هایی نظیر ژرمن باکسن، پسران نیمه شب، موهاکس‌ها و نفرین شدگان. بعضی از این گروه‌ها مثل «انجمن آتش دوزخ» بسیار گسترده بوده و شاخه‌های متعدد داشتند.(همان.ص101) سرانجام این گروه‌ها به شکل‌گیری انجمن‌های فراماسونری در انگلستان و فرانسه، و از جمع آنها گراند لژها ایجاد شد و سپس در تمام اروپا و آمریکا و به تدریج در تمام دنیا رخنه کرد.
در قرن نوزدهم دکتر «چارلز هاکس» نوشت: «در سراسر جهان شیطان را صادقانه‌تر و بیش‌ از گذشته و در مقیاس عظیم‌تری پرستش می‌کنند.» (همان.ص103) در قرن نوزدهم برای جا انداختن و مقبولیت شیطان‌پرستی‌ کوشش‌هایی صورت گرفت. «دیانا وگان» در کتابی با نام اعترافات داستان زنان شیطان‌پرستی را مطرح کرد که در کل اروپا محافلی را اداره می‌کردند و مردان را در مراسم خود می‌پذیرفتند. او نقل می‌کند که چگونه در این گروه‌ها و محافل برای پرستش شیطان دست به اعمال غیر انسانی زده و در انتظار روزی بودند که اصول اخلاقی مقبول جامعه را براندازند. البته بعداً معلوم شد که این داستان دروغ بوده ولی برای معرفی و ترویج شیطان‌پرستی و سنجش اقبال مردم به آن نقش مؤثری داشت.
در آغاز قرن بیستم چهره برجسته و رسوای شیطان‌پرستی دانشمندی به نام «آلیسترکرولی» است. او تحقیقاتش را دربارة حقیقت بشر و اعمال شیطانی در سال 1898 هنگام پیوستن به گروه «هرمتیک اوردر» آغاز کرد. سپس به جامعه جادوگران انگلیسی زبان ملحق شد که اعضایی مثل «دبلیو. بی‌یتس»، «آرتور مکن» و «دیون فورچون» داشت. بعدها به طور شخصی اعمال شیطانی بی‌سابقه‌ای را ابداع کرد و طرفدارانی به دورش گردآمدند و انجمن «شیطان برای شیطان» را به رهبری کرولی تشکیل دادند. این امر باعث شد که پایگاهی دائمی در جزیرة چفالو واقع در سیسیل دایر کند و نام آن را صومعة تله‌ما (Telema Abbey of) بگذارد. او در سال 1947 از دنیا رفت و در مراسم تدفینش بلاک مس اجرا شد.(همان.ص106و107)
در همین سال‌ها دکتر «جرالد بروسوگاردنر» که از اعضای گروه «سپیدة طلایی» بود، مطالعات گسترده‌ای را دربارة آیین‌های بدوی و مذاهب باستانی انجام داد و روی اندیشه‌های کرولی بسیار مطالعه کرد تا اینکه در جزیرة «مَن» در انگلستان و در آسیابی قدیمی موزة جادوگری دایر نمود.
امروزه دو جریان اصلی شیطان‌پرستی در جهان رواج دارد. نخست شیطان‌گرایی (Satanism) لاوایی که با چهرة شاخص «آنتوان ساندور لاوی» شناخته می‌شود. او با تأسیس کلیسای شیطان و نوشتن انجیل شیطانی (Satanic Bible) در سال 1965خود را جانشین کرولی و پاپ کلیسای شیطان معرفی کرد. این جریان معتقد است که موجودی به نام شیطان وجود عینی ندارد و شیطان تنها نماد امیال، آرزوها لذت‌طلبی و طبیعت گناه‌کار انسان (آموزة انسان‌شناختی مسیحی-یهودی) است.
لاوی در آغاز کار دوست و همکاری داشت به نام «مایکل آکینو» که در پی اختلاف عقیده با لاوی از او جدا شد و در سانفرانسیسکو معبد ست را تأسیس کرد و جریان ستیانیست‌(Setians) را به راه انداخت. ستیانیست‌ها به وجود عینی شیطان به عنوان پادشاه تاریکی معتقد هستند و سازمان مخفی و مخوف معبد ست را رهبر جنبش جهانی شیطان‌پرستی و زمینه‌ساز تحقق حکومت شیطان بر زمین می‌دانند و کتاب مقدس‌شان (Demonic Bible) است. این کتاب توسط جادوگر تسریک سوسج خادم دشمن مسیح (by Magus servant Tsirk Susej, Antichrist) نگارش یافته است. انجیل دایمون برگرفته از نام منشأ نیروی غیر الاهی است که در بخش عرفان یهود با او آشنا می‌شویم. جنبش معبد ست امروزه در ابعاد وسیعی فعالیت می‌کند و به ویژه در عرصه‌های فرهنگی مثل تولید نشریات و فیلم‌های سینمایی پرکارند.
تحلیل روند تاریخی شیطان‌گرایی
در این تاریخچه کوتاه مطالب بسیار زیادی نهفته است، که حرکت تکاملی شیطان‌گرایی تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرک انکشافی آن را از نیمه دوم قرون وسطا تا شیطان‌گرایی مدرن نشان می‌دهد. در این روند قوم بنی‌اسرائیل میراث بان‌شیطان‌گرایی است. از دوره‌های بدوی و باستان که در مصر و بابل و مناطق شمال آفریقا، جنوب غرب آسیا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدن‌های مختلف توجه و تجلیل از نیروهای شر، ستایش الاهة باروری و مادر-خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادویی و سایر علوم و فلسفه‌ها را به تدریج فراگرفتند و حدود قرن یازدهم تا سیزدهم که نظریة تجلی و سایر نگرش‌های عرفانی از جهان اسلام توسط اعراب یهودی به گنجینة حکمت پنهان یهود منتقل شد. در این دوره یعنی مجموعه هزاره‌های باستان تا حدود هزارة اول مسیحیت که به اواسط قرون وسطا می‌رسد، حرکت تکاملی سنت شیطانی با محوریت خانواده‌های بزرگ و پر نفوذ یهودی سپری شد.
از حدود قرون دوازده و سیزده به تدریج تحرک انکشافی شیطان‌گرایی آغاز می‌شود که تا آغاز قرن بیست و یکم ادامه می‌یابد. در این دوره که شامل سده‌های پایانی قرون وسطا، دوران نوزایی و عصر روشنگری و دورة مدرن می‌شود، شاهد پرده‌برداری و انکشاف نگرش‌ها و آیین‌های شیطانی هستیم. نخستین پرده برداری، ترویج و شیوع سحر و جادو در قرون یازده به بعد است که تا امروز به اوج خود می‌رسد. پرده دوم از قرن سیزدهم به بعد با علنی کردن عرفان یهود (کابالا/قبالا) آغاز می‌شود و امروز به اوج جلوه‌گری خود رسیده است. پرده سوم دخالت در نهضت علم‌گرایی و روی آوری به دانش در عصر رنسانس بود، که با تکیه بر علوم سرّ و مبانی کابالا و در چهارچوب تحریفات سنت یهودی – مسیحی رویکرد به دانش را بر شالودة سکولاریسم رقم زدند و سپس در پرده چهارم با ایجاد سازمان ماسونی به جذب دانشمندان و درونی کردن ارزش‌های شیطانی برای آنها پرداختند. و در پردة پنجم از سطح نخبگانی به حوزة فرهنگ عمومی آمدند و موسیقی شیطانی را ابداع و ترویج نمودند و از طریق آن نمادها و آیین‌های شیطانی را آشکارا به نام شیطان معرفی کردند. پرده ششم سینمای شیطانی است که ایدئولوژی شیطان‌گرایی را در سراسر جهان تبلیغ می‌کند و پردة جادویی به ذهن جهانیان انداخته و همانند ساحران فرعون که ریسمان‌ها را مارهای زنده و جنبنده نمایاندند، شیطان را مدبری قدرتمند می‌نماید. هر مرحله از این تحرک انکشافی و پرده برداری از سنت شیطانی را در ادامه به تفصیل بررسی می‌کنیم.
علوم سرّی و جادوگری
سحر و جادو هیچگاه از میان جوامع بشری از بین نرفته است اما پس از دوره زندگی بدوی به ویژه در اروپا که فیلسوفان بزرگی در یونان پدید آمدند، کوشیدند رازهای جادو را با پرتو اندیشه و تفکر باز کنند و از آنجا بود که فلسفة غرب زاده شد. در حدود هزار سال بعد از پیدایش فلسفه در قرن چهارم میلادی با رسمیت‌ یافتن مسحیت در اروپا سحر و جادو خیلی کمرنگ شد و نگرش‌ها و باورهای دینی جای آن را گرفت. اما از سده یازدهم و دوازدهم موجی از گرایش به سحروجادو به خصوص در بین زنان گسترده شد. تا جایی که از سال 1298 سازمان تفتیش عقاید با سوزاندن زنان ساحره مبارزه خود را آغاز کرد. (تاریخ تمدن جلد چهارم.ص1328)
این روند همچنان ادامه داشت تا اینکه از 1330 تا 1375 یعنی حدود چهل و پنج سال در قرن چهاردهم، چهل و هشت محاکمه بزرگ جادوگران و کشتار آنها صورت گرفت.(تفتیش عقاید.ص113) و در سال 1563 قانون مجازات مرگ با دار در انگلستان تصویب شد.(سیری در تاریخ جادوگری.ص34) و این کشتارها در قرن شانزدهم به اوج خود رسید و سپس روبه افول نهاد.
دقیقاً در قرن شانزدهم شاهد هستیم که آشکارا سحر و جادو به دربار کشورهای اروپایی راه می‌یابد. در آن دوره پادشاهان جادوگران را برای پیشگویی و مشاوره در امور استخدام کردند که معمولاً یهودی بودند. از جمله لورنز دومدیچی در خدمت هنری دوم پادشاه فرانسه بود و دختر او کاترین به همسری پادشاه در آمد. کاترین و پسرش شارل نهم «نسترا داموس» را به سمت پزشک، منجم، مشاور و پیشگوی خود گماشتند. غیر از او در دربار آنها غیبگویان و جادوگران فراوانی حضور داشتند.(زرسالاران یهود. جلد4.ص103و104)
با افزایش نفوذ جادوگران در مقامات بالا و نیز جنایات و افراط کاری‌های کلیسا در برخورد با متهمین به جادوگری، دورة سهل‌گیری آغاز شد و به تدریج از شور اجرای قانون علیه جادوگری کاسته شد و این قوانین معطل ماند، تا اینکه در سال 1951 به دنبال لغو قانون جادوگری، جادوگران رسماً در مجامع عمومی، نشریات، کتاب‌ها و بعد رسانه‌های جمعی به ترویج عقاید خود پرداختند.
ابتدا کشیش‌ها یا رهبران فرقه‌های جادوی سفید (یعنی کسانی که نیروهای شیطانی را برای اهداف نیک مورد استفاده قرار می‌دهند.) روی صحنه آمدند و نیات و اهداف خیرخواهانة خود را اعلام کردند. ولی در کنار آن فرقه‌های جادوی سیاه نیز فعالیت خود را توسعه دادند. در این شرایط مخالفت‌هایی با آنها صورت گرفت اما به جایی نرسید و جادوگران و ساحران همچنان به کارهای خود ادامه دادند و تنها کوشیدند که آشکارا عملی بر خلاف قانون انجام ندهند تا بتوانند به زندگی اجتماعی خود ادامه دهند.
در سال‌های 1963 به بعد اخباری از اعمال جادویی نشر پیدا کرد که هیچ منعی برای جادوگران در پی نداشت. در کلیسای مخروبه سنت مری، گور برهم ریخته‌ای کشف شد. استخوان‌های مرده را از قبر درآورده و در مراسم مخفیانه‌ای از آن استفاده ‌کرده بودند. چنین گزارشاتی بی‌وقفه ادامه داشته و هر سال تعدادشان افزایش می‌یابد.(سیری در تاریخ جادوگری.ص116) در اروپا و آمریکا قلب حیوانات را با خار سوراخ می‌کنند. تندیس‌های مستهجن مومی می‌سازند، در کلیساها به طرز شرم‌آوری به مقدسات توهین می‌شود. البته این کارهایی که سرو صدای آن بلند می‌شد معمولاً از سوی تازه کارها انجام می‌گرفت، و افراد حرفه‌ای ترجیح می‌دادند به عنوان مذهبی بی‌ضرر، بلکه مفید در جامعه شناخته شوند.(سیری در تاریخ جادوگری.ص117)
امروزه جادوی سیاه در پی لذت جسمانی، تضعیف جامعه و اخلاقیات و به انحراف کشاندن جوانان است. پیتر هاینینگ پس از این اظهار نظر توضیح می‌دهد: «کسانی که وابسته به چنین فرقی هستند به طور مرتب گرد هم جمع می‌شوند، و غالباً برای تمسخر آیین عشای ربانی مسیحی، مراسمی شیطانی برگزار می‌کنند و سپس به شرم‌آورترین شکل، مشغول شهوت‌رانی و هرزگی می‌شوند. با توهین به اماکن مقدس، گوستان‌ها، به جامعه اهانت می‌کنند. کسانی را که به گروه‌شان نمی‌پیوندند با ارعاب و اخاذی به فساد می‌کشانند و بدون تردید در بسیاری از طبقات اجتماعی رخنه می‌کنند. از فعالیت‌هایشان گزارشات معدودی وجود دارد. کسانی که مایل به ترک گروه یا افشای راز‌های فرقه باشند با خطری جدی مواجه می‌شوند.» (سیری در تاریخ جادوگری. ص117و118)
آنچه در این بین قابل توجه است اینکه این اعمال آغاز راه شیطان‌پرستی نیست، بلکه شیطان‌پرستان در ابتدا، نامی‌ از شیطان نمی‌آورند و به صورت میهمانی، آیین‌های سرّی برای علوم باطنی و حتی عرفان و معنویت و عناوینی از این دست، کار خود را آغاز می‌کنند و پس از جذب کامل فرد و آمادگی کافی و ایجاد شرایط مناسب، او را به دنیای اسرار خود می‌برند، به طوری که دیگر راهی برای خروج نداشته باشد. زیرا برای شیطان نام و آوازه‌اش مهم نیست، بلکه داشتن پیروانی جاهل و بندگانی تسلیم رضایت بخش‌تر و خواستنی‌تر است.
عرفان یهود(کابالا / قبالا)
گروهی از بنی‌اسرائیل همواره دنبال دانش و معرفت بوده‌اند. اما این حقیقت را از راه درست نمی‌جستند. زمانی سحر و جادو را علم می‌دانستند و با اهداف و نیات شوم از آن استفاده می‌کردند و بعد در آغاز دورة مسیحی با رویکرد به دوگانه‌انگاری ماقبل گنوسی برای ربوبیت شیطان بر این جهان و اصالت شرارت نظریه پردازی کردند. (دوگانه‌انگاری در فلسفه و دین.ص1278) به قول تقی‌زاده اینها افرادی بودند که به طور کلی نسبت به دین یهود بی‌قید بودند. (مانی‌شناسی.ص17) و به راحتی تغییر دین می‌دادند و در دین جدیدشان هم بدعت گذاری و تغییر ایجاد می‌کردند. در تفکر گنوسی این جهان از آمیزش دو مبدأ نور و ظلمت ایجاد شده است. این اندیشه در تعالیم مانی به اوج و تکامل رسید  و مانی در قرن سوم میلادی از بابل یعنی مهد یهودیان در آن زمان برخواست. (مانی‌شناسی.ص339)
عرفان یهود نخست از سنت‌های ساحری و بخشی از تعالیم انبیای گذشته تشکیل شد، و همواره می‌کوشید تضاد میان آنها را که در واقع تضاد کفر و توحید بود، حل کند. این مشکل در تفکر توحیدی فیلون و ثنویت گنوسی ادامه پیدا کرد و یهودیان سعی کردند که از آنها سنتزی درست کنند که توحیدگرایی فیلونی و ثنویت گنوسی را با هم داشته باشند.
راه حل نهایی این بود که معتقد شوند: بقای عالم وجود تنها به خاطر همین تضاد دائمی میان خیر و شر است. و چون عالم وجود یکی است پس خیر و شر در ملکوت به یکدیگر پیوسته‌اند. این تفکر که در دوره‌های بدوی و باستانی ریشه داشت به تدریج تئوریزه شد و در قرون وسطا ادامه یافت. «پل کاروس» در کتابش با نام «تاریخچه شیطان» می‌نویسد: «خداوند وجود مطلق است و با توجه به قدرت غایی او در فرمانروایی، خود، نه شر است و نه خیر، اما او خیر است و در شر است.» (تاریخ جادوگری. ص336) بدین سان پای شر به عالم الوهیت و توحید کشیده شد.
در سبعینی (هفتادی: Septuagint ، ترجمة عهد عتیق از عبری به یونانی در 200تا100ق.م) واژة یونانی angelos ، معادل «مَلَک» می‌نشیند و دایمون به معنای «روحی کمتر از الوهی» به جای کلمة عبری «اصنام» به معنای ایزدان بیگانه، مخلوقات طبیعی و دشمن چهره و بدی‌های طبیعی،‌ قرار می‌گیرد. و تئوس برای خدای واحد به کار می‌رود. از  این رو کلمة دایمون، که تا آن وقت به لحاظ اخلاقی دوگانه یا خنثی بوده، در بافت توحیدی معنای شر به خود می‌گیرد.
در همان زمان نیز اندیشة مربوط به angelos در تفاسیر عبرانی به این صورت تکوین می‌یابد که منبع تبیین منشأ شر می‌شود. «پسران خدا»،‌ در باب ششم سفر پیدایش،‌ به این صورت تفسیر می‌شود که فرشتگانی بوده‌اند که به خواست خودشان هبوط کرده‌ و به پایمردی زنان، نفوس شر را به دنیا آورده‌اند. سردستة فرشتگان عاصی در باغ عدن شماعیل یا سمائیل است که وارد مار شده و آدم را وسوسه می‌کند. متعاقب آن در اسفار مجعول و مکتوبات مکاشفه‌ای یهود، عصیان فرشتگان و هبوط به زمین و منشأ ارواح شر و درجه بندی سلسله مراتبی فرشتگان و نشیمن آنها و عقوبت دنیوی و غایی آنان و نیز عقوت ارواح شر مولود ازدواج با زنان به تفصیل می‌آید. (دیوشناسی.ص1312)
نگرش توحیدی و تعالی‌گرای فیلون باعث شده بود که واسطه‌هایی را میان خدا و انسان تشخیص دهد که به نظر او «لوگوس» یا همان عقل یا کلمه بود.(تاریخ فلسفه جلد یکم.ص528) این واسطه بعداً در اندیشة عارفان یهودی متعدد شد و نظریة سفیراها (واسطه‌های فیض) را به وجود آورد و سفیراها به تجلیات خیر و شر خداوند تبدیل شد. سفیراها یا حجاب‌های نورانی پروردگار را تنها ظرف و مجرای نیت خداوند دانسته‌اند؛ هرچند که از او جدا نیستند.(نردبانی به آسمان. ص368)
این ایده‌ها به خصوص در جریان آشنایی یهودیان با عرفان اسلامی و نظریة تجلیات اسماء الاهی در اندیشه عارفان مسلمان به شکل نهایی خود نزدیک شد. اولین کسی که عرفان اسلامی را به اطلاع یهودیان رساند «ابویوسف یعقوب بی اسحاق قرقسانی» در قرن دهم بود. او در عراق، کانون برخاستن شخصیت‌های عرفانی مسلمان سکونت داشت. بعد از او در قرن‌های دوازهم و سیزدهم اسپانیا شاهد ترجمة آثار عرفانی عربی و شکل گیری عرفان اشراقی در یهود هستیم که به رهبری حاخام «اوراهام بن داوید» مشهور به «رَبَد» در پرووانس شکل گرفت. او به‌ هلاخا (شریعت) می‌پرداخت ولی تعالیم رمزآمیزی داشت که به پسرش «اسحاق نابینا» (حدود1160-1235) که پدر قبالا نامیده می‌شود، رسید.
اسحاق نابینا نظریة سفیراها را پرورش داد. (باورها و آیین‌های یهود.ص156( و پس از او شخصی به نام موسی بن نحمان (1194-1270) که در دربار جیمز اول (از سرکردگان جنگهای صلیبی) نفوذ داشت، بر اساس اندیشه‌های اسحاق کور مبحث صدور سفیراها را دنبال کرد و کتاب‌های او تا قرن چهاردهم بسیار مورد توجه بود. (زرسالاران یهود جلد دوم.ص247)
در اواخر قرن سیزدهم کتاب زوهر که بازنگاری و توسعة یک کتاب قدیمی بود، توسط موسی لئونی عرضه شد. زوهر تفسیر عرفانی عهد عتیق است. توصیفات خداوند در کتاب مقدس و داستان پادشاهانی همچون داود و سلیمان که دست و دامن خویش را به گناه آلودند،  خدا شناسی کابالایی را به مراحل جالب‌تری رساند. چنانکه در این دین «عارف حتی از پذیرفتن این که احساس متعالی شرّ هم در خداست، روی برنمی‌تابد.»(جریانات بزرگ در عرفان یهودی ص60) تورات همواره داستان سرکشی قوم بنی اسرائیل و مجازات و عذاب خداوند و بعد توبه و هدایت و دوباره سرکشی بندگان و خشم خداست. این سرکشی و عصیان دامن پیامبران را نیز می‌آلاید. گاهی خشم خدا بر بنی‌اسرائیل چنان بالا می‌گیرد که پیامبرانش او را اندرز می‌دهند و آرام می‌سازند.
در جایی از کتاب مقدس می‌خوانیم که وقتی موسی به خلوت عبادت رفته بود و مردم گوساله پرست شدند، خداوند به موسی می‌گوید: «می‌دانم این قوم چقدر سرکش‌اند بگذار آتش خشم خود را بر ایشان شعله‌ور ساخته، همه را هلاک کنم. به جای آنها از تو قوم عظیمی به وجود خواهم آورد. ولی موسی از خداوند، خدای خود خواهش کرد که آنها را هلاک نکند و گفت خداوندا چرا بر قوم خود این گونه خشمگین شده‌‌ای؟‌ مگر با قدرت و معجزات عظیم خود آنها را از مصر بیرون نیاوردی؟ آیا می‌خواهی مصری‌ها بگویند:‌خدا ایشان را فریب داد و از اینجا بیرون برد تا آنها را در کوه‌ها بکشد و از روی زمین محو کند؟‌... (سفر خروج باب 32)
صفات خشم و سخط که از صفات برجستة یهوه در تورات است، در قبالا تأثیر بسزایی گذاشت، به طوری که در مراتب تجلی ذات یکتا سفیرایی که بازوی چپ تجلیات خداوند است و گورا (جبروت) نام دارد، منشأ خشم و شرور شناخته می‌شود و «این جهانِ عاصیِ پلیدِ شرّ که جنبة تاریک هر چیز زنده را تشکیل می‌دهد و او را از درون تهدید می‌کند برای نویسندة کتاب زوهر جنبة بسیار سحرانگیز و جذابی دارد.» (جریانات بزرگ در عرفان یهودی ص308) زیرا این‌ها نیز جلوة خداست و برای رسیدن به او باید خطا و گناه را نیز تجربه کرد.
در زوهر سفیراهای دهگانه به صورت مذکر و مؤنث معرفی می‌شوند. تجلیات مذکر حامل رحمت و خیر اند و تجلیات مؤنث حامل قهر و سطوت و بنابراین شر هستند. خداوند یگانگی مطلق است که خیر و شر و مذکر و مؤنت در آن متحد می‌شود. این قدرت نمادین توجیه‌گر آیین‌های جنسی در عرفان یهود شد. که در بزرگان کابالا نظیر شبتای و یعقوب فرانک آشکار گردید. (باورها و آیین‌های یهودی. ص159 و160) بنابر نظریه نحمان هر سفیرا جلوه‌ای از وحدانیت است (نردبانی به آسمان.ص368) و خیر و شر و مذکر و مؤنث دارد. با این توضیح «هر صفتی مرتبه‌ای خیالی را نشان می‌دهد که شامل صفت اقتدار و عدالت و سخط الاهی است و در آن تأمل و درک عرفانی با سرچشمة شرّ در خداوند مرتبط می‌گردد.»(جریانات بزرگ در عرفان یهودی،ص60)
سفیراهای شر در عالم الاهی سیترا احرا نام دارند «یهودیان می‌توانند با مراعات قوانین و توصیه‌های تورات به مهار کردن سیترا احرا کمک رسانند و توازن را در عالم حفظ کنند. این توازن یا هماهنگی همچنین لازم می‌آورد که برخی کارها به سود نیروهای ناپاکی انجام گیرند: گویا شر نوعی رشوة دینی می‌گیرد. به طور کلی گناهان اسرائیل نه تنها زندگی و نشاط به سیترا احرا می‌بخشند بلکه برای سمائیل نیز، که جنبة مذکر امور خبیثه است، امکان تسلط یافتن بر شخینا را، که جنبة مؤنث سفیراهای پاکی و قداست است، فراهم می‌آورند. آنگاه که چنین شد شخینا از شوهر حقیقی خود، تیفِرِت که جنبة مذکر سفیراهای نیک است، جدا می‌افتد.» (باورها و آیین‌های یهود.ص161)
بر اساس آموزه سفیراها، آموزة دیگری به نام شِمیطاها در عرفان یهود تعریف می‌شود. شمیطاها یا ادوار تاریخ می‌گوید که سفیراهای گوناگون متناوباً بر جهان حکومت می‌کنند. (باورها و آیین‌های یهود. ص159) در دوره‌هایی سفیراهای خیر و در دوره‌هایی سفیراهای شر. از زمان ظهور حضرت مسیح تجلیات خیر در زمین به اوج خود خواهد رسید و تا پیش از آن اوج تجلیات شر است. دورة تجلیات شر را عصر آکواریوس می‌نامند که انعکاس سیترا احرا در زمین است. این دوره‌های گوناگون قوانین و تورات خاص خود را دارد. زوهر از این مضامین اباحه‌گرایانه سربسته سخن گفته است.(همان.ص159) این تعالیم به طور سینه به سینه منتقل می‌شده و در محافل سری کابالایی مورد عمل قرار می‌گرفته است. مراسم بلک مس کاترین مدیچی در قرن شانزده، آیین سری جنسی شبتای و پیروانش که او را مسیح می‌دانستند در قرن هفده و آیین جنسی یعقوب فرانک در قرن هجده که از آن پس با شکل گیری فراماسونری سازماندهی شد؛ و سایر اعمال شبکه‌های سری مافیایی نمونه‌هایی از قوانین توراتی عصر آکواریوس است.
در کنار این انحرافات اخلاقی که در آیین‌های شیطانی دیده می‌شود، انحرافات بینشی و اعتقادی بسیار خطرناک‌تر است. اسحاق لوریا در قرن شانزدهم که دورة فشار شدید بر یهودیان و اخراج آنها از اسپانیا بود، اندیشة مسیح‌گرایی را در قبالا تئوریزه کرد. آموزة «تیقون» به معنای تکمیل پروژة آخرالزمان و رسیدن هرچه زودتر مسیح و بازگشت یهودیان به اورشلیم(فلسطین) که از قبالای لوریایی بر آمد، هم جنبش صهیونیسم را ایجاد کرد و هم شور ادعای مسیحایی را در یهودیان برافروخت. از دل عرفان یهود تا کنون صدها مسیح و موعودِ مدعی به وجود آمده است.(انتظار مسیحا در یهود.بخش6) این مسأله به قدری شایع شده و به خصوص دامن‌گیر زائران اورشلیم می‌شود، که دکتر یاییر بارال (‌Yair Bar-El) رئیس بیمارستان روان‌پزشکی اورشلیم نام آن را «سندروم اورشلیم» گذاشته است. (نشانه‌های پایان.ص359)
در طول تاریخ مدعیانی که دیگران را در برابر ادعای خود متقاعد کردند، با تغییر دین از یهودیت به ادیان دیگر، همواره تحریفاتی را در ادیان دیگر رقم زده‌اند. از تحریف دین توحیدی زرتشت به ثنویت(تاریخ فلسفه شرق و غرب.ج2.ص8) که شاید در اثر نفوذ یهودیان در زمان خشایارشاه و بعد از آن روی داد(عهد عتیق. استر باب2و3.) و نیز فرقه‌های گنوسی در قرون اولیه مسیحیت نظیر والنتاینیسم و مرقیون(تاریخ ادیان و مذاهب جهان. ج2ص819) تا مسلمان شدن شابتای و پاشیدن بذر مدعیان مهدویت و انحرافات اخلاقی در بین مسلمین که بعدها بابیت و بهائیت از آن برآمد(زرسالاران یهود، جلد دوم.ص332) و مسیحی شدن یعقوب فرانک و ایجاد فرقه‌ای سرّی بین کاتولیک‌ها که بعدها در خدمت آرمان‌های صهیونیسم قرار گرفت(همان.ص354) همه و همه حاصل نگرشی است که شیطان را برادر خدای پسر و فرزند خدای پدر می‌داند. یا به بیان دیگر شیطان را تجلی یهوه دانسته و ریشة شر را در عالم الاهی می‌بیند.
از این روی شباتای صوی در سال 1666 ادعای مسیحایی و بعد خدایی می‌کند، سپس به اسلام رو می‌آورد و بعد از مدتی مسیحی می‌شود. و امروز در دایره المعارف یهود می‌خوانیم که او به قول «ناتان غزه‌ای» یک «خاطی قدیس» بود. زیرا هر جا که رفت شور و وجد عرفانی‌اش را که همراه با لاابالی‌گری و هوس‌رانی‌های عجیب و غریب بود، گسترش می‌داد. که امروز این اعمال را در پارتی‌های شیطان پرستی می‌بینیم. پس از او نیز در قرن هجدهم یعقوب فرانک با همان ادعاها در ابعاد گسترده و پلیدتری آیین‌های شباتای را توسعه داد.(رک:زرسالاران یهود.جلد2ص331-355) و امروز «مادونا» هرزه‌ای که شهرت جهانی دارد، کابالیست بودن خود را علنی کرده و از سوی مقامات صهیونیست به عنوان سفیر عرفان یهود معرفی می‌شود.
رنسانس و نهضت علم‌گرایی
معمولاً گفته می‌شود که رنسانس اروپا در اثر ارتباط اروپایی‌ها با مسلمانان اتفاق افتاد. صد البته این مطلب صحیحی است اما تمام حقیقت نیست. واقعیت این است که انتقال دانش از جهان اسلام به غرب همراه با نوعی غربی شدن بود. یعنی این دانش در سنت یهودی – مسیحی دریافت شد و مبانی سکولاریستی و سیتنیستی در جنبش ساینتیسم تأثیر بسیار گذاشت. گذشته از این که تنها منبع رنسانس آثار و اندیشه‌های مسلمین نبود، بلکه بخش عمده‌ای از علوم و اندیشه‌ها از سوی یهودیان و به ویژه کابالیست‌ها به سرکردگان رنسانس منتقل شد. قرن شانزدهم، قرن فراگیری زبان عبری بود.(انتظار مسیحا در آیین یهود.ص130) به طوری که آن را کلید فهم کابالا و دست یابی به مخزن علوم می‌دانستند.
در قرن پانزدهم افرادی نظیر «پیکومیراندولا» به فراگیری زبان عبری پرداختند و استادان یهودی برای خود اختیار کردند.(تاریخ جادوگری.ص522) او در صدها رساله کوشید تا زاویة دیگری را به روی افرادی بگشاید که فلسفه یونان و اندیشه‌های ارسطو را از دیدگاه قرون وسطا می‌دیدند. افراد دیگری نظیر «روشلن» و «پیستوریوس» این روند را ادامه دادند، در آن سال‌ها کتاب «سفریصیرا» از کتب برجسته کابالا بارها تجدید چاپ شد و نهضتی از کابالیست‌های مسیحی تأثیر خود را بر شکستن شالوده‌های فکری قرون وسطا گذاشت و روح عصیان، جستجو و راز پردازی و انسان مداری یهودی را که گاه انسان را برتر از خدا می‌نشاند، گسترش داد. در متون قبالایی می‌خوانیم: «ساحری بسیار خطرناک است. می‌تواند بر خدا سایه افکند. علیرغم آن، حاخام کانینا از انجام آن ابا نکرد. این برای آن بود که او از خدا خیلی برتر و بالاتر بود.» )فراماسونری و یهود.ص19(
این اندیشه‌ها به ویژه از طرف یهودیانی که تحت فشار آن روزگار به مسیحیت رو می‌آوردند و در سدد یافتن موقعیت اجتماعی بودند، ترویج می‌شد. نه تنها اندیشه‌های عصر نوزایی و عصر خرد از سرچشمه‌های شیطان سیرآب می‌گشت، بلکه حمایت‌های عینی و مادی برای ترویج این افکار نیز از سوی کانون‌های مشکوک ثروت و قدرت تأمین می‌شد. خانواده مدیچی که از ثروتمندان ایتالیا بودند از هنر رنسانس حمایت کردند و آن را در ساختن کلیساها نیز وارد می‌کردند.(تاریخ تمدن. جلد پنجم.ص77) همچنین افول اخلاق در آن دوران به ویژه در ایتالیا به خوبی نشان می‌دهد که چه ارزش‌هایی بر جامعه حاکم می‌شد و ارزش‌های دینی و کلیسا رو به تباهی می‌رفت.
انسان عصر جدید به علم و خرد بازگشت اما آن را رویارویی با خداوند و در گرو روگردانی از دین و براساس همراهی با شیطان و فرمانبری از او می‌دید. اگر چه این حرکت به نام شیطان انجام نمی‌شد و صرفاً با شعار اعراض از دین و خدا پیش می‌رفت، اما آثار شیطانی‌اش از ابتدا مشهود بود، زیرا برای شیطان نام و آوازه‌اش مهم نیست، بلکه داشتن پیروانی جاهل و بندگانی تسلیم رضایت بخش‌تر و خواستنی‌تر است. دانش جدید که بر این مبانی ناپاک و شیطانی (سکولاریسم دقیقاً به معنای ضد دین و اومانیسم دقیقاً به معنای ضد خدا) استوار شد در طول قرن‌های بعد دستاوردهای خود را به صورت مرگ‌بار و توطئه آمیزی نشان داد.(در ادامه مقاله نمونه‌هایی از آن ارائه می‌شود) دانشی که نه تنها رفاه و آسایش و شکوفایی را برای بشر به ارمغان نیاورد، بلکه باعث تخریب محیط زیست، آشفتگی روانی، جنگ، سستی روابط انسانی و خودباختگی انسان در برابر غلبه هوسناک مقتضیات مدرنیته و تکنولوژی بر زندگی است. به همین دلیل تبار دانش جدید در عصر رنسانس بیش از اینکه به اندیشه‌های زندگی ساز و پاک اسلامی پیوند بخورد، به تفکرات شیطانی قبالایی مربوط می‌شود.
فراماسونری
تا پیش از رنسانس، علم در انجمن‌های سری گوناگون بود که ماهیت کابالایی داشتند و باهم هم‌پیمان بودند. با علنی کردن دانش در رنسانس لازم بود انجمن‌های مخفی به طور مناسبی بازسازی شود تا نیروی دانش همچنان در قلمرو اهداف شیطانی باقی بماند. سازماندهی فراماسونری بعد از رنسانس در واقع حرکتی بود تا دانشمندان و نخبگان سیاسی و فرهنگی جهان را در لوای آرمان‌های کهن شیطانی جمع کنند.(کنترل فرهنگ.ص138-146)
تاریخ نگاران فراماسون سابقه سازمان خود را به آدم علیه السلام می‌رسانند و حضرت موسی را استاد اعظم لژ مهاجران مصری در زمان فرعون معرفی می‌کنند. (زرسالاران یهود، جلد چهارم. ص16) اما واقعیت این است که در سال 1459 در شهر کاسل واقع در ایالت هِس آلمان 3 کتاب از جمله یکی تحت عنوان «زفاف شیمیایی» انتشار یافت که روی جلد هر سه نام اسرار انگیز، افشاگر و مستعار «کریستین روزنکروتس» دیده می‌شد. این سه مجلد که می‌توان آنها را بیان معتقدات شمرد در آغاز قرن هفدهم میلادی در شهر استراسبورگ فرانسه تجدید چاپ شد و در آنها اخوت مسیحی که از هرمیتیسم و کابالا غنا می‌گرفت، سخن گفته شده است. این مانیفست‌ها دل شورة اصلاحات اجتماعی، فکری و مذهبی را کتمان نمی‌کردند و تعدادی از اندیشمندان آن روزگار را به ویژه در محافل علمی و فلسفی انگلیسی الهام بخشید که همین اندیشمندان در واقع بخشی از پایه گذاران فراماسونری به شمار می‌رفتند.(فراماسونری، تاریخ، اسطوره، واقعیت.ص21و22(
«در اسکاتلند و پس از آن انگلستان خاندان استوارت (که از 1603تا1714 بر اسکاتلند و انگلستان حکومت راند) به پیروی از فرصت‌طلبی‌های سیاسی خود توسعة این گروه‌ها را مورد حمایت قرار داد» (همان.ص32) و در ژوئن 1717 از جمع گروه‌ها و لژهای پراکنده، گراند لژ انگلستان تشکیل شد و «آنتونی سایر» را به عنوان اولین استاد اعظم این سازمان مخفی برگزیدند.(زرسالاران یهود، جلد چهارم.ص21) و اولین اساسنامة آن به درخواست دوک «فیلیپ دو وارتون» استاد اعظم لژ بزرگ لندن در آن زمان، تدوین و در سال 1723 منتشر شد. این کد ماسونی با عنوان اساسنامه آندرسون شناخته شد زیرا توسط «جیمز آندرسون» تدوین گردید. (زرسالاران یهود. جلد چهارم.ص12) در این اساسنامه این اصول مطرح شده است:
اعتقاد به خدا که معمار بزرگ جهان است. جایگزین کردن ابزارساختمان سازان با واژه‌های فلسفی. سوگند حفظ اسرار. مراعات علائم شناسایی (واژه‌ها، حرکات، لمس و مصافحه). مدارا با کلیة مذاهب اما ممانعت از ورود ملحدان، زنان و بردگان و نوکران به لژها. ابراز وفاداری به مقام سلطنت. برگزاری مراسم آموزش کارآموزان و آشنا کردن آنان با اطلاعات نمادین: امری که با ایجاد درجات کارآموزان و یاران هم‌سنگر ارتباط دارد.» ‌(فراماسونری، تاریخ، اسطوره، واقعیت.ص37(
در این جا خدا به عنوان معمار بزرگ جهان کاملاً تعریفی کابالایی دارد و به صورت منشأ خلاق خیر و شر و با دو چهره شیطانی و مقدس شناخته می‌شود. در دهه‌های گذشته با استفاده نظریات جدید فیزیک کوآنتوم و نسبیت حوزة یکپارچه انرژی جهانی به عنوان شعور و قدرت مطلق جهان و معمار کائنات معرفی می‌شود.(فراماسونری و یهود.ص181و182. به نقل از نشریه ماسون و آ.گ.إ) این دیدگاه هم نیرویی را که در سحر و جادو از آن استفاده می‌شود، توجیه و تقدیس می‌کند و هم بر شالوده‌ای کاملاً مادی تعریفی نو از باورهای معنوی ارائه می‌دهد.
فراماسون‌ها شخصی به نام «حیرام» که سازنده معبد سلیمان است(اول پادشاهان، باب 7 آیه 13تا 15)، پدر ماسونی می‌دانند. حیرام دو ستون اصلی برای معبد سلیمان بنا کرد که نام آنها را یاکین و بوعز گذشته‌اند. «ستون‌ها را در رواق هیکل بر پا نمود و ستون سمت راست را برپا نموده نام آنرا یاکین نهاد و پس ستون سمت چپ را برپا نموده آنرا بوعز نامید.» )پادشاهان باب 7 آیه 21( این دو ستون معبد سلیمان که صهیونیست‌ها در آرزوی باز سازی آن هستند، نماد اصلی فراماسونری است که در معابد ماسونی طراحی می‌شود. لازم به ذکر است که از نظر آنها جناب سلیمان نماد ارتباط با شیاطن و استفاده مؤثر از جن و جادوست.
نام این ستون‌ها نیز دارای معنایی رمز آلود است. «یاکین» و «بوعز» به معنی تأسیس با قدرت آمده است. استاد اعظم «اوسوالدویرث» چنین می‌گوید: «اگر کلمات یاکین و بوعز برعکس خوانده شوند بشکل nikaj و zaobدر می‌آیند. این مسأله برای مخفی نگهداشتن اسرار بصورت قاعده‌ای در تمام مرام‌های سری مرسوم است. در صورتی که حروف بی‌صدای کلمات مذکور مد نظر قرار گیرد به دو علامت NK و  ZBبرخورد می‌شود که اولی به معنی رحم و عضو باردار شونده و زاینده موجودات عالم است و دومی به معنی ذکر یعنی عضو نر و باردار کننده.»(فراماسونری و یهود.ص136( بدین صورت دو ستون J   و B سمبل رابطه جنسی، زاد و ولد  و برکت و وسعت دارایی هستند. و این همان معانی نمادین و ارزش‌های شیطان پرستی بدوی است.
سازمان فراماسونری می‌کوشد تا با این نمادها، رمزها و اسرار ارزش‌های شیطانی خود را به صورتی جذاب و حساب شده به افرادی منتقل کنند، که می‌توانند نقش مؤثر فرهنگی یا سیاسی در دنیا داشته باشند. این سازمان امروزه مجموعه‌های بزرگ علمی و فرهنگی را تحت نفوذ دارد و به کمک آنها، ساختارها و نهادهای سیاسی بین المللی و ملی را در سلطة خود آورده است.(رک. کنترل فرهنگ. فصل چهارم)
این سازمان از قرن هجدهم به بعد در پرورش و جذب نخبگان سیاسی، فرهنگی و علمی جهان کوشیده و با حفظ آیین‌های سرّی کابالا سنت‌های شیطان‌گرایی را تداوم بخشیده است. و با افرادی که به طور درجه بندی شده در سی و چند مقام فعالیت می‌کنند، نفوذ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فراگیری پیدا کرده است. و با مؤسسات علمی، پژوهشی، فرهنگی و بنگاه‌های اقتصادی و نهادهای سیاسی آشکار و پنهانی که در آنها نفوذ دارد، می‌خواهد دنیا را به سوی اهداف شیطانی خود پیش ببرد. سازمان فراماسونری در شکل انجمن‌ها و محافل سرّی در بسیاری از مراکز علمی دنیا مشغول جذب نیرو است. یکی از این انجمن‌ها که بسیار فعال عمل ‌کرده و دامنة خود را در دانشگاه‌های کانادا و آمریکا گسترده، انجمن جمجمه و استخوان است. جرج بوش پدر در سال 1947 در دانشگاه ییل به این انجمن پیوست.(نشانه‌های پایان.ص241)
با ایجاد سازمان فراماسونری اگر چه به ظاهر یک سازمان مخفی و پوشیده ایجاد شد اما در حقیقت سازمانی برای توسعه و تحقق ایدئولوژی و ارزش‌های شیطانی شکل گرفت و اهداف و آرمان‌های آنها هم از کسی پنهان نماند. از این رو یک مرحله از پرده‌برداری و انکشاف شیطان‌گرایی در دوران معاصر به شمار می‌آید. در این بین نقش اصلی و محوری را مؤسسات علمی و پژوهشی گسترده و پیوسته‌ای به عهده دارند که هدایت و رهبری نظام سلطة جهانی و تحقق آرمان‌های شیطانی را دنبال می‌کنند. مراکزی که سرمایه‌های عظیمی را برای تحقیقات و مطالعات در اختیار دارند و به این وسیله برجسته‌ترین دانشمندان را استخدام می‌کنند و با وارد کردن آنها به سازمان فراماسونری، پژوهش‌های مورد نیاز خود را به آنها می‌سپارند. پژوهش‌هایی که گاهی حاصل آنها تا پیش از عملی شدن محرمانه می‌ماند.
 متال موسیقی اعتراض
دانشی که در راستای اهداف فراماسونی و توسط بهترین دانشمندان وابسته به این تشکیلات و حمایت‌های مالی بی‌پایان تولید می‌شد، نارضایتی از وضعیت تمدن لیبرال – سرمایه‌داری را به خوبی پیش بینی کرده بود و بر اساس نظریات تولید شده در این مجموعه‌ها مطالعات عصر آکواریوس به سفارش مؤسسه تاویستاک و سرپرستی «ویلیس هارمون» آغاز شد. (کمیته300.ص26-29) عصر آکواریوس شرایطی را ایجاد می‌کرد که سازمان‌های سرّی می‌توانستند آمال و آرزوهای خود را در وضعیت آشوب‌ناک و بحرانی بر مردم تحمیل کنند. (کمیته300.ص96) از این رو با راه انداختن شورش‌های خیابانی توسط دانشجویان و استفاده از موسیقی راک-متال، تبلیغات و رسانه‌های فراگیر نقشه‌های خود را اجرا کردند.
در دهة 1950 موسیقی «بلوز» که نغمه‌های آفریقایی را به اجرا می‌گذاشت طرفداران زیادی پیدا کرد. در همان سالها، «الویس پریس» با ترکیب «بلوز» و موسیقی مردم‌پسند (پاپ) سبک «راک‌اندرول» را ابداع کرد. این موسیقی تاحدودی تند و خشن بود و در دهة 1960 به دنبال اعتراضات فراگیر دانشجویان در آمریکا و اروپا به طور خاص مورد استفاده جوانان قرار گرفت و سبک موسیقی خشن‌تری به نام «هوی‌متال» از دل آن بیرون آمد.
موسیقی متال به دانشجویان معترض عرضه شد و مورد استقبال گسترده قرار گرفت. به جهت برخی از ویژگی‌های روانشناختی، اقتصادی و اجتماعی، دانشجویان بهترین عامل تابع برای پیشبرد یک ایدئولوژی هستند.(جامعه‌شناسی سیاسی. ص260و261) و در طرح عصر آکواریوس نقش اول روی صحنه برای آنها نوشته شد. جوانان دهة 1960 کسانی بودند که دوران کودکی خود را با تحمل پیامدهای ناگوار جنگ جهانی دوم از سر گذرانده‌ بودند و از کاستی‌ها و ناکامی‌های تمدن سرمایه‌داری رنج می‌بردند.
این حرکت که در ابتدا از آمریکا و برای اعتراض به جنگ ویتنام آغاز شد و سپس اروپا را در بر گرفت، آرمان‌های بسیار خوبی داشت ولی از شیوه‌های درستی استفاده نمی‌کرد. آرمان‌های آنها که در شعارهای‌شان منعکس بود عبارت بودند از: ضد جنگ: «محبت بورزیم، جنگ نکنیم»، بهبود روابط انسانی: «به هم عشق بورزیم»، اعتدال در مسائل اخلاقی «دانشگاه نقش خود را در احیا و جان‌بخشی به انرژی‌های فکری و اخلاقی مورد نیاز جامعه تشخیص نمی‌دهد.»، انتقاد به سیاست: «زنده باد دموکراسی مستقیم»، معنویت‌خواهی: «هر روز در زندگی خود سفر کنید» و ...(تمدن مغرب زمین.جلد2.ص1308)
اما خود این جنبش بر خلاف شعارها و آرمان‌هایش از خشونت و شیوه‌های غیر اخلاقی استفاده می‌کرد. این گزینش نادرست روش‌ها به عوامل ایجاد و هدایت این جنبش‌ها مربوط می‌شد.(کمیته300.ص98و99) تا به این ترتیب هم آرمان‌ها و ارزش‌های متعالی انسانی را ضایع و بی‌آبرو کنند و هم با تشدید و ناهنجار کردن بحران ایجاد شده برای جهت دهی به افکار عمومی بهره جویند.
در جنبش‌های دانشجویی دهة شصت و از آن به بعد موسیقی متال به عنوان موسیقی اعتراض مورد استقبال جوانان قرار گرفت. شاخصة هوی‌متال استفاده از گیتار الکتریکی بود و خشونت هر چه بیشتر در اجرا و بی‌ادبی در مضامین را به نمایش می‌گذاشت. اولین گروه‌‌های سبک متال «فرانک‌زاپا»، «کیْنکْس» و «بلک سبث» هستند، که از نیمه دهه 1960کار خود را آغاز کردند. بعد از آن از هر گوشه‌ گروهی کوچک و پنج، شش نفره سر بلند کرد و موج تازه در دنیای موسیقی فراگیر شد.
در سالهای اول پیدایش این جنبش‌ها و استفاده از موسیقی متال، در واقع آرمان‌ها و ارزش‌های والای انسانی که می‌توانست به فروپاشی نظام سلطه‌گر سرمایه‌داری و فریب بزرگ لیبرال – دموکراسی برسد، کاملاً زشت جلوه داده شد و این شعارها و آرمان‌ها با حماقت، ناپختگی، شورش و خشونت همراه گردید. در آن سال‌ها تقریباً تمامی اشعار و ترانه‌های آن دارای خمیر مایة اعتراض‌آمیز بر ضد جنگ و عشرت طلبی و سلطه سیاسی- اجتماعی بود. ترانه‌ها برای مبارزه با مدرنیتة مصنوعی و سلطة تجاری، و بیان رنج‌های جوامع در جهان سوم سروده می‌شد. قسمتی از اشعار هم مربوط به مسائل معنوی و نکاتی برای بیدار کردن ضمیر درونی انسان‌ها بود. (شب را ورق بزن.ص19)
دست‌های پنهانی که این نمایش را هدایت می‌کردند، از نیمة دهة 1970 به بعد هدف دوم، یعنی جهت دهی به افکار ملت‌ها در شرایط ناامن و بحرانی را دنبال کردند. آنچه باعث مهار این بحران‌ها شد، طرح ایده شیطان پرستی بود، که به سرچشمة خلاقیت هنری و مهار انرژی جوانان و بازگشت آرامش به جامعه تبدیل گشت. البته ظرفیت‌های موسیقی متال برای رفتن به سمت شیطان‌گرایی را نباید ندیده گرفت. اعتراض به نهادهای اجتماعی و برهم زدن نظم، ابراز خشونت و کلمات رکیک در ترانه‌ها و از همه مهمتر اهانت به مقدسات؛ که شاید علت آن حمایت کلیسا از حکومت‌ها بود. زیرا در تفکر مسیحی خداوند دین را به کلیسا سپرده و حکومت را به قیصر و از این رو دولت و حکومت نوعی تقدس دارد و بنابه روش مسیح باید رنج را پذیرفت و اعتراض نکرد. با این تعالیم کلیسا، جوانان حق داشتند که زیر بار آن نروند، اما اهانت به مقدسات آنها را در برابر شیطان‌پرستی نفوذ پذیر کرد.
در آن سالها که تازه رسانه‌های صوتی و تصویری جهان‌گیر می‌شد، ستاره‌های هنری و سبک‌های تازه در موسیقی و سینما خواسته و ناخواسته مأمور شدند که ارزش‌ها و اندیشه‌های نهفتة شیطانی را در دنیا آشکار نموده و ترویج ‌کنند. و صد البته این چیزی نبود که جوانان معترض و تحول‌خواه دهه شصت و یا هنرمندان سبک راک و متال می‌خواستند. این جهت‌گیری‌هایی بود که به طور حساب شده بر آنها تحمیل می‌شد و خودشان آن را به صورت بهترین راه و یا شاید تنها را دست‌یابی به اهداف، انتخاب می‌کردند. انتخابی ناگزیر و آزادی در رفتن به تنها راه ممکن!
شبکه‌های تلوزیونی و مطبوعات که در اختیار شرکت‌های سرمایه داری بودند و با آخرین دستاوردهای پژوهشی در شاخه‌های علوم اجتماعی، علوم ارتباطات، روانشناسی و جنگ روانی هدایت می‌شدند، کار خود را برای استفاده از این جوانان در جهت ترویج افکار شیطانی آغاز کردند. در گام نخست کوشیدند تا آنها را در هنجارهای تمدن سرمایده‌داری جذب و هضم کنند و نیز تأثیر گذاری آنها را بر جامعه افزایش دهند. از این رو پیشنهاد ضبط استودیویی را به این گروه‌ها دادند تا به واسطة آن بتوانند صدای خود را به گوش افراد بیشتری برسانند. اما این مسأله یک پیامد مهم داشت و آن فروش بالای کاست‌ها و فیلم‌های گروه و در نتیجه شهرت و ثروت بود و این به معنای فاصله گرفتن از آرمان‌ها و جذب شدن به ارزش‌های نظام سرمایه‌داری بود. اولین گروه‌هایی که به موسیقی متال جنبه تجاری بخشیدند و آن را از دیسکوها به استودیو کشاندند و ضبط حرفه‌ای و فروش رسمی را وارد این نوع موسیقی کردند، گروه‌های «کریم» و «جیمی هندریکس» بودند.
آخرین اقدام، تغییر هویت این گروه‌ها و ستاره‌هایی بود که به اندازه‌کافی مشهور و محبوب شده بودند. برای نمونه گروه بلک سبث به عنوان یک گروه موفق و آوانگارد، انگ شیطانی خورد. تنها به این خاطر که با توطئه‌ای حساب شده افرادی با لباس‌های سیاه شیطان‌پرستی که در میهمانی‌های فراماسونی از آن استفاده می‌شد و نمادهایی مثل صلیب برعکس یا ستاره پنج پر، که این هم از نمادهای ماسونی است، در اجراهای آنها حاضر می‌شدند و این صحنه در تصاویری که از برنامه‌های این گروه می‌گرفتند، برجسته می‌شد و در رسانه‌ها و مطبوعات بازتاب گسترده می‌یافت.
به دنبال این تبلیغات دروغین مبنی بر شیطانی جلوه دادن گروه بلک سبث و بعدها سایر گروه‌های متال، خواننده این گروه «مایکل آزبورن» معروف به «اُزی» در مصاحبه‌ای در سال1976 اعلام کرد، «ما یک گروه موسیقی هوی‌متال هستیم و من و بچه‌ها هرگز به دنبال تفکرات شیطانی نرفته‌ایم. من فردی مذهبی نیستم اما به آفریننده‌ام ایمان داردم. بلک سبث هرگز گروهی شیطان‌پرست نبوده است و من از دیدن بعضی از طرفداران‌مان که با لباس‌های سیاه و صورت‌های رنگ شده و شمعی در دست در سالن کنسرت حضور پیدا می‌کنند واقعاً می‌ترسم... ما واقعاً آن گونه که آنها می‌خواهند نیستیم بلکه فقط معترضیم.» (شب را ورق بزن.ص21)
در اواخر دهه هفتاد این تبلیغات مؤثر واقع شد و گروه‌های دیگر که دیدند بازار شیطان‌گرایی داغ است و راه رسیدن به شهرت و ثروت از آن می‌گذرد، داوطلبانه شیطان‌پرستی را برگزیدند. در آغاز پذیرش هویت شیطانی از سوی این گروه‌ها به استفاده از نماد‌ها، سبک، ادبیات و فضای شیطانی محدود می‌شد، که برای نمونه می‌توان به گروه‌های «متالیکا»، «منووار» و «رولینگ استون» و حتی خود گروه «بلک‌سبث» اشاره کرد که به سبک‌های اسپیدمتال، ترش‌متال و پاور‌متال روی آوردند. بعد از آن به تدریج گروه‌ها و افرادی پیدا شدند که آشکارا از شیطان پرستی و حتی حلول شیطان در خودشان سخن گفتند. این روند به پیدایش سبک‌های بلک متال، دث متال و متال صنعتی کشیده شد و گروه‌هایی مثل «گروه مرلین منسون»، «دیساید» و «امپرور» به وجود آمدند. و آنتوان لاوی نویسندة انجیل شیطان، مرلین منسون را واعظ اعظم کلیسای شیطان معرفی کرد.
در این موسیقی از داد و فریاد و صدای بلند سیستم‌های پیشرفته صوتی استفاده می‌شود، ریتم تند و آشفتگی ملودی‌ها در این سبک که با ذهن و زندگی آشفتة انسان امروز هم‌نوایی دارد، قدرت تفکر، تشخیص و تصمیم‌گیری را کاهش می‌دهد. آزمایش‌ها نشان داده‌اند که حتی موش‌ها در مسیر‌های مارپیچی آزمایشگاهی وقتی صدای موسیقی راک و متال پخش می‌شود، توانایی تشخیص مسیر و حرکت را از دست می‌دهند. حالا تصور کنید که چنین موسیقی مخربی در کنسرت‌هایش حدود زمانی معمول برای یک کنسرت را می‌شکند و برای نمونه کنسرتی با نام «آنقدر می‌نوازم تا بمیرید» (I ll Play Till You Bleed) سه ساعت اجرا می‌شود. با این وصف چه مقدار از قدرت تفکر، تشخیص و ارادة شخص باقی می‌ماند که بتواند اعتراضی مؤثر انجام دهد.
همچنین همراه شنیدن این موسیقی معمولاً از داروهای روانگردان استفاده می‌شود که به طور مضاعفی قدرت تفکر و اراده را می‌کاهد. فرمول قرص‌هایی نظیر ال.اس.دی، و موادی مثل ماری جوانا در مرکز داروسازی «ساندوز» سویس توسط شیمیدان برجسته‌ای به نام «آلبرت هُفمَن» و با تأمین مالی بانک «اس.سی. واربرگ» تولید شد و برای اولین بار توسط فیلسوف معروف «آلدوس هاکسلی» معرفی گردید. (کمیته 300.ص103) و گروه‌های راک و متال موفق‌ترین ترویج دهندگان آن در دنیا هستند. موسسه تحقیقاتی ساندوز و بانک واربرگ شریکان مؤسسة پژوهشی استانفورد هستند که در پروژة «دگرگون سازی تصورات آدمی» به صورت بخشی از طرح کلان عصر آکواریوس، برنامة ساختن گروه‌های راک، متال و جهت دهی شیطانی به آنها را آماده کردند. (کمیته300.ص83)
در اواخر دهة 1970و اوایل دهة 1980 که موسیقی متال از مسیر خود منحرف شده و از آرمان‌هایش فاصله گرفته بود، هنوز عملیات خنثی سازی ارزش‌های انسانی در سناریوی دگرگون سازی تصورات آدمی پایان نیافته بود، از این رو جنبش پانک موج تازه‌ای افکند و به متال رونقی نو بخشید. پانک‌ها به آرمان‌ها برگشته بودند و برای اعتراض به تجمل‌گرایی، مصرف‌زدگی، سرمایه‌داری، بی‌عدالتی و فاصلة طبقاتی از زباله‌ها کفش و لباس پیدا می‌کردند و می‌پوشیدند. ظاهر ژولیده، لباس‌های پاره و بوی لجن ویژگی‌ آنها بود. اما توانستند با شور و هیجان، شعارهای آرمانی که مردم تشنة آن بودند و نیز پوشش تبلیغاتی فوق العاده جایگاه چشم‌گیری در فرهنگ جوانان پیدا کنند.
اما داستان پانک نیز به سرانجام نرسید. پس از مدتی، لباس‌های پاره و نامرتب که نماد فقر و بی‌عدالتی بود از سوی شرکت‌های سرمایه‌داری که روی تبلیغات آنها سرمایه گذاری کرده بودند، به صورت مدل روز به تولید انبوه رسید و به قیمت گزاف در بهترین بوتیک‌های نیویورک، لندن، پاریس، بن و سایر شهر‌های دنیا به فروش رسید. حتی ادکلن‌های گران قیمتی با بوی نامطبوع تولید و توزیع شد. به این ترتیب بازی با افکار، هیجانات و ارزش‌های مردم به صورت یک بازی برای محافل سرّی و قدرت‌های پشت پرده در آمد. و آنها دیدند که می‌توانند به راحتی به افکار و ارزش‌های مردم جهت بدهند. و تغییر تصورات و ایجاد تخیل که در گذشته با علوم جادویی انجام می‌شد امروزه با تکنیک‌ها و نظریات علوم جدید در شاخه‌های گوناگون روانشناسی و جامعه‌شناسی و استفاده از تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات به طور موفق‌ترین صورت می‌گیرد. از این جا بود که با اطمینان به ترویج علنی‌تر اندیشه‌ها و آرمان‌های شیطانی پرداختند.
موسیقی‌تند، فریاد، خشونت نمایشی و گاهی واقعی (چنانکه سید ویشس، خواننده گروه سکس‌پیستولز از گروه‌های موفق پانک همسر خود را کشت و شب بعد دست به خودکشی زد) در کنار رفتار ناهنجار جنسی و استفاده از مواد مخدر و روانگردان و به بازی گرفتن شعارها و آرمان‌های تحول آفرین، تمام نیروی فکری و جسمی جوانان را به تباهی کشید و قدرت ایستادگی و اعتراض مؤثر و تفکر تحول‌ساز را از آنها گرفت. شیطانی‌تر از همه اینکه نه تنها برای این ویران‌گری هزینه‌ای نکردند، بلکه از آن برای خود منابع ثروت آفرین ساختند. فروش فیلم‌ها، در آمدهای حاصل از برنامه‌های رسانه‌ای، تولید پوشاک و لوازم آرایشی و زینتی که با نمادها و الیمان‌های گروه‌های معروف تولید می‌شد، سرمایه‌دارهای پشت صحنه را از ستاره‌های روی صحنه ثروتمندتر کرد.
مناسب است که به نمونه‌هایی از ترانه‌های متال که با ابراز خشونت، فریاد و نعره‌های دلخراش و صدای بلند خوانده می‌شود توجه کنیم. زیرا این موسیقی مهمترین دروازة ورود به دنیای شیطان‌پرستی میان جوانان جهان است.
گروه «منووا» در کاست «سلاطین فلزی» ترانه «فریاد بزنید و بکشید» (Haill and kill)
«...فریاد بزنید، فریاد بزنید،‌ فریاد بزنید و بکشید، فریا بزنید و بکشید
فریاد بزنید، فریاد بزنید،‌ فریاد بزنید و بکشید، فریا بزنید و بکشید
پدرم گرگ بود
من از خویشاوندان مقتول هستم
سوگند خورده‌ام تا دوباره برخیزم
راهی، مجازات و رنج را با خود خواهم آورد
چکش نفرت، پیمان ماست
قدرت و حکومت با اراده به دست خواهد آمد
با فریاد و کشتن
فریاد بزنید، فریاد بزنید،‌ فریاد بزنید و بکشید، فریا بزنید و بکشید
فریاد بزنید، فریاد بزنید،‌ فریاد بزنید و بکشید، فریا بزنید و بکشید
گوشتشان را بدرید
قلبشان را بسوزانید
بر چشم‌هایشان خنجر بزنید
به زنهایشان توهین کنید در حالی که می‌گریند...» (سلاطین فلزی. ص243و245)
ترانة نفرت Hatred از آلبوم سوار بر شکوه 1983
«...من شیطان را تسخیر می‌کنم، بگذار شیطان نام مرا بداند
پیش بیا، بیا تا با مجازاتی مخوف روبرو شوی
من نحس هستم کسی که نمی‌میرد
من آتش هستم، درونم نفرت می‌سوزد
نفرت قدرت من است، زجر و مجازات نفرت، نفرت
با قلبی آکنده از نفرت که خونی تیره در سرتاسر رگهایش جریان دارد
استخوان‌هایت را خرد می‌کنم، صورتت را له می‌کنم
گوشتت را می‌درم جسمت را نابود می‌کنم...» (سلاطین فلزی. ص109)
نمونه دیگری از گروه متالیکا خواندنی است. اشعار این گروه توسط خواننده آن جیمز هتفیلد سروده می‌شد. «جیمز» یک فرد دائم‌الخمر است که به نوشتة «مجلة موسیقی قرن بیستم» یک شیطان واقعی با تمایلات منحرف جنسی و یک مصرف‌کننده پروپا قرص L.S.D به حساب می‌آید. «هتفیلد» چندبار به اتهام جریحه‌دار کردن عفت عمومی، به زندان رفته است. (البته در نظر داشته باشید که جریحه‌دار کردن عفت عمومی! در آمریکا واقعاً کار مشکلی است!) جیمز، نوازندة گیتار که به کندن دست و پای حیوانات کوچک نظیر گربه و سنجاب در هنگام اجرای کنسرت، شهرت دارد یک بار به جرم قتل شبه‌عمد نیز محاکمه شده است.
« ... گوش‌کن، من یک جنازه‌ام. جنازه‌ای بی‌جان
شیطان گرفته است، گرفته است باج‌اش را
و خالی می‌کند بر سر ما
من به دام افتاده‌ام. افتاده‌ام به دام طلسمش
امشب من می‌روم؛ من می‌روم؛ من می‌روم به جهنّم
... نعره بکش مانند یک گرگ
و جادوگری در را به رویت خواهد گشود
بیا به جمع جادوگران و بدل شو به فرزند شیطان
... می‌دانی یگانه لذّتم اکنون، هست شنیدن صدای گریة تو
عشق می‌ورزم به تماشای مردن تو
و منم اولین تماشاگر تشییع جنازه‌ات...
باید بدرود گویی، چرا که من خواهم خورد ذهن‌ات را... (رقص شیطان ص 280 و 282)
« ....همه‌اش در دستانم. له‌اش کن، خُردش کن.
نگاهش‌دار عزیزم ـ نگاهش‌دار خفه شو ـ حالا از من متنفر شو
... فقط می‌گذارم نفس بکشی. هوای من را که تو دریافت می‌کنی
بعد می‌بینم که آیا می‌گذارم مرا دوست داشته باشی
بُکش ـ بکش ـ بُکش ـ بُکش ـ بُکش.... »(رقص شیطان ص 356 و 358)
شیطان‌گرایی در موسیقی راک و متال به تدریج خود را آشکار کرد و آوای خود را به جهان رساند. و بسیاری از گوش‌ها را تسخیر خود کرد و از این راه به قلب‌ها راه یافت. امروز موسیقی متال و راک از اتاق خواب تا سالن‌های ورزشی تمام شهرهای دنیا به گوش می‌رسد و شما گمان نکنید که مثلاً مکه، کربلا، قم یا مشهد از این حضور کثیف پاک مانده است. این مرحلة بالایی از آشکاری نفوذ شیطان در زندگی انسان امروز است؛ که مردم دانسته یا ندانسته با افکار و رفتار و گفتار و صدای شیطان همراه شده و سهم زیادی از زندگی خود را به او اختصاص داده‌اند.
در سالهای اخیر برگزاری جشنواره‌های متعددی نظیر «ووداستاک» و «اوزی فست» برای موسیقی متال برگزار می‌شود و بعضی از شاخه‌های متال مثل «آلترناتیو متال» جشنواره‌های خاص دارند. گذشته از این‌ها به منظور شناسایی استعدادها و ادامة روند ستاره سازی و بازی ستاره‌های موسیقی جشنوارة گروه‌های زیرزمینی از سال 2000 پایه گذاری شده که باعث جذب هر چه بیشتر جوانان به موسیقی شیطانی و شکل گیری این قبیل گروه‌ها در تمام کشورهای دنیا شده است.
ایجاد گروه‌های بومی در کشورهای مختلف برای نمونه گروه‌های بلک‌متال هلند، بلک‌متال نروژ، گروه‌های «لودنس»، «آنگرا» و «راپسودی» در ژاپن، گروه‌های «یوپی»، «هدهانتر» و «کای هانسن لد» در آلمان و باز سازی گروه «قاتل خدا» (Deicide) و گروه‌های دیگر در ایران، محصول این جشنواره‌ها و شور و هیجانی است که بین جوانان جهان به راه انداخته‌اند. و نیرویی را که می‌تواند به تغییر تمدن و سبک زندگی ظالمانة روزگارما و تحول در تاریخ منجر شود، در جهت تثبیت سلطة خود و حفظ وضع موجود بکار گرفته‌اند. و به طور تحسین‌انگیز و طنزآمیز از جوانان ناراضی و سرکش رادیکالیسم محافظه‌کار درست کرده‌اند!
هالیود ارژنگ شیطان‌پرستی
اگر در روزگاران گذشته مانی از سرزمین یهودیان (بابل) برخواست و با کتاب مقدس مصور خود ایمان به منبع نیروی شرّ را به حوزة اندیشه‌های معنوی در جهان وارد کرد. امروز از هنر تصویرگری متحرک برای ترویج شرارت و شیطان‌گرایی استفاده می‌شود. سینما جذاب‌ترین و فراگیرترین هنری است که بیش از موسیقی افراد بشر از آن اثر می‌پذیرند و پیام آن بسیار روشن‌تر و نافذتر از موسیقی است.
امروزه مجموعة شرکت‌های فیلم‌ سازی آمریکا که با نام افسانه‌ای هالیوود شناخته می‌شوند،(فرهنگ کامل فیلم.ص387) با سرمایه‌های بی‌پایان و کارشناسان خبره در علوم هنری، روانشناسی، فلسفه و غیره، پیام شیطان را به گوش جهانیان می‌رسانند. نگاهی به فیلم‌های تولید شده در سه، چهار دهة اخیر به خوبی نشان می‌دهد که پیام سینمای آمریکا برای انسان معاصر چیست.
رومن پولانسکی کارگردان یهودی در سال 1968 یعنی دقیقاً در سال اوج جنبش‌های دانشجویی با ساختن فیلم کودک رزماری تولد شیطان را اعلام کرد. صحنه پایانی این فیلم گهواره‌ای سیاه پوش است که صلیبی برعکس بالای آن آویخته شده و در سالن بزرگی قرار دارد که در آن جشنی برپاست. این جشن تولد کودکی است به نام «آدریان» که فرزند شیطان است و پدر او از جهنم آمده و نطفة خویش را در رحم یک زن جوان به نام رزماری قرار داده و او به طور ناخواسته فرزند شیطان را به دنیا آورده است. شوهر این زن جوان برای استفاده از نیروی شیطانی و رسیدن به شهرت و ثروت همسر خود را در اختیار شیطان قرار داده بود.
زن جوان که ناآگاهانه وارد جشن می‌شود و تا کنون نوزاد خود را ندیده است. با دیدن چهره فرزند که در فیلم نشان داده نمی‌شود، می‌هراسد و از پذیرش آن سر باز می‌زند. اما با تبریک‌ها و شادی افراد حاضر در آن مهیمانی که ظاهراً از تمام قاره‌های جهان آنجا حضور دارند، کم‌کم نسبت به بچه محبت پیدا کرده و در پایان با لبخند و لالایی مادر بر سر گهواره، فیلم به پایان می‌رسد.
سی و یک سال بعد یعنی در سال 1999 همین کارگردان فیلمی به نام دروازه نهم می‌سازد و در آن نشان می‌دهد که شیطان به عنوان یک محبوب و معبود از سوی تمام مردم جهان طلب می‌شود. این فیلم بیان می‌کند که راه دست‌یابی به شیطان و بهره‌مندی از حمایت و قدرت او نه فقط با شهوت‌گرایی ممکن است، چنانکه زنی به نام «لیانا» چنین می‌انگاشت و نه تنها با دانش و شناخت آنطور که استاد دانشگاهی به نام «بالکان» گمان می‌کرد. نقش اول فیلم به نام «دین کروس» که یک محقق کتاب‌شناس است و شخصیتی، حریص، فریبکار، پول‌پرست و هوس‌ران دارد و به طور کلی اهل علم و عمل یا شناخت و شهوت است، به شیطان می‌رسد و از دروازه نهم می‌گذرد. در این فیلم نشان داده می‌شود که شخصیت‌های فرهنگی در کشورهای گوناگون درسدد ارتباط با شیطان هستند و در انجمن‌های سرّی نظیر انجمن مارنقره‌ای شرکت می‌کنند.
در فیلم دیگری به نام کنستانتین نشان داده می‌شود که شیطان بر این جهان تسلط دارد و مرگ به دست اوست و در فیلم روح سوار با کاربرد خیرخواهانة نیروها و طلسم‌های شیطانی آشنا می‌شویم! ده‌ها فیلم دیگر این مضامین که شیطان قدرتمند است، کامیابی و خوشبختی را به بندگان و پیروانش می‌بخشد و با کارهای شیطانی می‌توان به نتایج نیکی رسید یا اینکه گاهی برای یک خیر بزرگ باید دست به خیانت زد، تکرار می‌شود.
در سال 2008 فیلمی با نام گابریل ساخته شد، که همان جبرئیل به زبان عبری است. در این فیلم زمین طلسم شده و در ظلمت و تاریکی فرورفته است. خداوند گابریل را برای نجات انسان‌ها و خروج آنها از تاریکی می‌فرستد. گابریل در آغاز به جستجوی فرشتگانی که پیش از او فرستاده شده  بودند می‌رود، اما می‌بیند که آنها آلوده شده و رسالت آسمانی خویش را رها کرده‌اند.
تصمیم می‌گیرد که خود به مبارزه با شیطان و پایان دادن به تاریکی بپردازد. اما در نهایت وقتی به کانون فرماندهی شیاطین می‌رسد می‌بیند یکی از فرشتگان که پیش از او به زمین آمده بود به نام سمائیل مرکز تمام شرارت‌هاست. بر اساس نگرش یهودی مسیحی که فرشتگان را به اجبار در خدمت خداوند می‌داند، سمائیل به گابریل می‌گوید من برای آزادی قیام کرده‌ام. تو برادر من هستی و من تو را دوست دارم، بیا تا باهم مبارزه کنیم. گابریل در پاسخ او بر وظیفة خود تأکید می‌کند و با سمائیل وارد مبارزه می‌شود. بعد از این که به هم آسیب می‌رسانند. سمائیل باقی مانده نیروی خود را به گابریل می‌دهد و از او می‌خواهد که راهش را ادامه دهد. در پایان فیلم گابریل رسالت‌ش را واگذاشته و با خشم به سوی خدا صعود می‌کند تا مانع از تباهی سایر فرشتگان به دست خدا شود.
این تکرارها که در بهترین قالب و با آخرین تکنیک‌های فیلم‌سازی و جلوه‌های ویژه تولید می‌شود، به تدریج اندیشه‌ها و انگیزه‌ها و هنجارهای اجتماعی را تغییر خواهد داد. و اگر برنامه‌ای برای مواجهه با این حرکت و روشنگری مردم وجود نداشته باشد، دیری نخواهد گذشت که بسیاری از مردم که اتفاقاً اهل علم و هنر هستند، شیطان‌گرا خواهند شد.
سینما آخرین پرده برداری از تفکر شیطانی است که آشکارا و گیرا نقش پیامبری برای این دین خرافی را بازی می‌کند. ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که اسرار قرن‌های گذشته بدون ملاحظه فاش می‌شود. رازها و نمادهای انجمن‌های مخفی قرون وسطا و فراماسونری مدرن در عصر پست مدرن به نمادها و الیمان‌های هنری تبدیل شده و در برابر چشم تمام مردم دنیا قرار گرفته است. و محرمانه ترین آیین‌های ماسونی در آخرین فیلم «استنلی کوبریک» به نام «eyes wide shut» به نمایش گذاشته می‌شود. امروز شیطان به بخش عمده‌ای از منابع اقتصادی، کانون‌های فرهنگی و نهادها و روابط سیاسی مسلط شده و بی‌پرده خود را نمایان ساخته و انسان‌ها را وامی‌دارد تا کاری را در برابر او انجام دهند، که خودش در برابر انسان نکرد و از فرمان پروردگارش سر باز زد.
ارزش‌های شیطان‌گرایان
ایدئولوژی شیطان‌گرایی روی ارزش‌هایی تأکید می‌کند که سبب جذابیت و گرایش به این ایدئولوژی می‌شود. ارزش به معنای ارزش‌ اخلاقی مثبت نیست بلکه صرفاً به معنای مطلوبیت است. چنانکه یک کالای نایاب ممکن است ارزشمند تلقی شود. ارزش‌های شیطان‌گرایی، چیز‌های مطلوبی است که هر کس طالب آنهاست و اگر به شیطان هم نسبت داده شود طبیعتاً گرایش به آن را در پی خواهد داشت. این ارزش‌ها در نگاه تاریخی به روند پیدایش و گسترش شیطان‌گرایی بیان شد و در این جا هر کدام از آنها به طور خاص و مستقل تبیین و نقد می‌شود. لازم است این پرسش جدی به میان آید که به راستی شیطان چقدر از این ارزش‌ها برخوردار است؟ و کسانی که تا کنون به آن نزدیک شده‌اند، چگونه از این ارزش‌ها بهره برده‌اند؟
قدرت
توهم قدرت در برای شیطان از دورة زندگی بدوی انسان تا کنون موجب جذابیت و گرایش به شیطان‌پرستی بوده است. در حالیکه قدرت شیطان بسیار ناچیز و تنها در حد وسوسه انگیزی و ایجاد پندارهای دروغین و نادرست است، که البته این هم در صورت پذیرش انسان مؤثر واقع می‌شود. شیطان فقط حرف می‌زند، وعده می‌دهد و با صوت خود درون انسان غوغا به پامی‌کند و آنجا را به آشوب می‌کشد تا در این معرکه وسوسه‌های خود را غالب کند و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد.
خداوند می‌فرماید: «هنگامی که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده کنید، سجده کردند غیر از ابلیس که گفت: آیا بر کسی سجده کنم که از خاک آفریده‌ای. و گفت به من نشان بده، او کیست که بر من بزرگ داشتی؟ اگر تا قیامت به من فرصت دهی، فرزندان او را به افسار می‌کشم، غیر از گروه اندکی. خداوند فرمود: برو، پس هرکس از تو پیروی کند دوزخ جزای اوست، جزایی فراوان. هرکس را توانستی با صدایت برانگیز و با سواره و پیاده‌ات بر آنها بتاز و در ثروث و فرزندان شریک آنها شو و به آنها وعده بده؛ بی‌تردید شیطان وعده‌ای غیر از فریب نمی‌دهد. و تو ای شیطان! بدان که بر بندگانم هیچ تسلطی نداری.» (سورة اسراء/ آیات61-65)
بنابراین شیطان نه تنها رقیب خداوند نیست، بلکه حتی رقیب انسان هم نیست. و فقط در چارچوب قوانین الاهی و به اذن او می‌تواند کارهای محدودی را انجام دهد. «سلطة او تنها بر کسانی است که نفوذ او را برخود می‌پذیرند و او را شریک خداوند می‌پندارند.» (نحل/100) تا وقتی که انسان فریب او را نپذیرد و با یاد خدا درون خود را از غوغا و آشوب شیطان آرام نگهدارد، هیچ راه نفوذ و سلطه‌ای برای شیطان وجود نخواهد داشت. در این شرایط شیاطین گروه‌گروه به او هجوم می‌آورند، ولی باز هم هیچ کاری از پیش نخواهند برد. «کسانی که پرهیزکاراند، اگر گروهی از شیاطین به آنها دست یابند، خداوند را یاد کرده، پس در آن هنگام بینا می‌شوند.» (اعراف/201)  به این ترتیب شیطان در وجود انسان که عرصة جولان اوست هیچ قدرت و نفوذی ندارد مگر به خواست خود شخص، چه رسد به جهان هستی که خالق و مدبر یگانة آن شیطان را به ذلت از بارگاه خود رانده و عبادات و سجده‌های نفسانی او را به خوبی شناخته و رسوا کرده است. عالم هستی سراسر ملک و محضر اوست. «تمام ستایش‌ها مخصوص اوست که فرزندی برای خود نگرفته و در حکومتش شریکی ندارد.»(اسراء/111)
سحر و جادو
سحر جادو میراث قوم بنی اسرائیل است که در طول قرن‌ها آن را در میان مردم ترویج می‌کرده‌اند. قرآن کریم ریشه سحر و جادو در میان این قوم را به زمان حضرت سلیمان بازگردانده و دو منشأ اصلی برای آن بیان می‌فرماید. نخست اینکه گروهی از مردم با افرادی از جن‌ها که در تسخیر حضرت سلیمان بودند، ارتباط برقرار کرده و با کفر ورزیدن به قدرت خداوند، سحر و جادو را از اجنه آموختند و از تعالیم آنها پیروی کردند.  پس از آن سحر و جادو در زندگی مردم مشکلاتی را ایجاد کرد و خداوند با فرستادن دو فرشته در بابل به نام هاروت و ماروت راه‌های باطل کردن سحر را به مردم آموخت ولی مردم از آن دو فرشته چیز‌هایی را فراگرفتند که برای‌شان فایده‌ای نداشت، بلکه زیان بار بود.  در واقع در راستای همان تعالیم شیطانی و تبعیت از شیاطین دانشی را که بر فرشته‌ها نازل شده بود، فراگرفتند.
به طور کلی نیروهای ساحرانه سه نوع کارکرد دارند: یکم، جابجایی و تصرف در اجرام چنانکه وقتی حضرت سلیمان خواستند تخت بلقیس را حاضر کنند، یکی از جن‌ها که در تسخیر ایشان بود، گفت که پیش از آنکه از جای خود بلند شوی و بایستی آن را می‌آورم.  دوم، احاطه و تصرف در افکار، که شامل آگاهی از فکر دیگران، انتقال افکار خود به آنها و نیز تغییر تصویر ذهنی آنها می‌شود. همانطور که ساحران فرعون توانستند با ایجاد تصویر ذهنی و تخیل در مردم نمایش خود را اجرا کنند. «یخَیلُ إِلَیهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أنها تسعی» (طه/66). سوم، دگرگونی و تصرفات عاطفی در دیگران نظیر ایجاد شادی، غم، آرامش، اضطراب، عشق و نفرت. در ماجرای هاروت و ماروت فرشته‌هایی که در بابل فرود آمدند، یکی از کارهایی که مردم از آنها آموختند، ایجاد نفرت و جدایی میان زن و مرد  بود. «فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» (بقره/ 102)
امروزه می‌بینیم که کسانی با یک سری تمرینات این توانایی‌ها را پیدا می‌کنند و دست به کارهای خارق العاده می‌زنند. تمام این افراد به طور مستقیم یا غیر مستقیم تبعیت از آن شیاطین را برگزیده و راه خداوند را رها کرده اند. انسان با عبودیت و طاعت حق تعالی می‌تواند به مراتب بالایی از معنویت و آگاهی برسد، ولی با تبعیت از راه‌های کفرآمیز تنها می‌تواند به مشت خاکی از مسیر سلوک اولیای خدا دست یابد. انسان با تبعیت از انبیا و شخص رسول اکرم (ص) به جایی می‌رسد که جبرئیل هم یارای همراهی با او را نخواهد داشت، اما اوج استفاده از نیروهای جادویی و علوم ساحری این است که سامری گفت: «آنچه را که دیگران نمی‌دیدند، دیدم و مشتی از رد فرشته فرستاده خداوند را برگرفتم.» (طه/96)
نیروهای جادویی و شیطانی واقعی است ولی بدون اذن خدا به هیچ کس زیان نمی‌رساند  و خداوند تسلط شیطان و نیروهای شیطانی را از کسانی که اهل ایمان و توکل‌‌اند برداشته است. «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلی‏ رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکون»‌ (نحل/ 99 و100) در این آیه شریفه شیطان الغای خصوصیت می‌شود. پس نه تنها شیطان بلکه نیروهای شیطانی در اختیار انسان‌ها، نیز هیچ اثری بر اهل ایمان و توکل ندارد. تمام  نیروهای شیطانی در برابر قدرت ایمان و توکل مثل ریسمان‌های ساحران در برابر عصای موسی است و هیچ کارایی ندارد.
به طور کلی می‌توان سه تفاوت اساس میان قدرتی که در کرامات اولیای خدا ظاهر می‌شود، با جادویی که اولیای شیطان ابراز می‌کنند، شناسایی کرد. این تفاوت سطوح برخورداری از نیروهای ماورائی در شاخص‌های تفاوت کارهای اولیاء خدا و ساحران خود را نشان می‌دهد. اولیاء خدا در اثر عبودیت و نزدیکی به خداوند، تعالی روحانی یافته و به جریانی از علم و قدرت بی‌کران الاهی تبدیل می‌شوند، اما نیروهای نفسانی که با تمرکز ذهن و استفاده از برخی ابزارها در اختیار ساحران قرار می‌گیرد، محدود و مغلوب است. نخست اینکه این افراد هر کاری را نمی‌توانند انجام دهند، برخی کارها از آن‌ها ساخته است و برخی دیگر خارج از توانایی آنهاست. اما اولیاء خدا به اذن الاهی هرکاری را که لازم باشد و در هدایت مردم نقشی پیدا کند، انجام می‌دهند و مظهر فعال مایشاء هستند، که نمونه‌های آن در زندگی علما و اولیا بسیار است.
تفاوت دیگر این است که نیروهای جادویی ابزار و وسایل و از همه مهمتر تمرکز شخص جادوگر را نیاز دارد. هرکس که برای کار خارق العاده‌ای نیاز به زمان و تمرکز داشته باشد، جادوگر است و از نیروهای روحانی برخوردار نیست. اولیاء الله جلوة قدرت و ارادة خداوند هستند و همین که چیزی را اراده کند و بگوید باشد، می‌شود.(یس/82)  همانطور که در داستان احضار تخت بلقیس قرآن کریم می‌فرماید: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتابِ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ » شخصی که از علم کتاب چیزی می‌دانست، گفت من تخت را می‌آورم پیش از آن که چشم برهم بگذاری، پس تا دید تخت نزد او قرار داشت. (نمل/40) این شخص عاصف بن برخیا از مؤمنان و اولیاء خدا بود که در زمان کمتر از یک چشم به هم زندن تخت را حاضر کرد. در حالی که عفرتی از جن نیاز به چند لحظه زمان داشت تا نیرویش را متمرکز کند.
و سومین تفاوت این است که در صورتی که نیروهای منفی و مخالف در کار باشد، نیروهای جادویی نمی‌توانند درست عمل کنند، آنها برای موفقیت نیاز به نیروهای مثبت در محیط دارند. بسیاری از این کارهای ‌خارق العاده ساحرانه در شرایط اعتماد به نفس و تشویق و تعظیم آنها و در برابر چشمان مشتاق و ذهن‌های متمرکز و منتظر افراد اتفاق می‌افتد و بدون آن توانایی کافی را ندارند. شاید به همین علت فرعون مردم را جمع کرد و ساحران را با تجلیل به عرصه آورد و عمل آنها را نشانه خوشبختی و رستگاری دانست. (طه/64)  این در حالی است که حضرت موسی اصلاً شرایط روانی خوبی نداشت اولاً اینکه خود را رها کرد و اجازه داد تا آنها بدون مشکل کارشان را نجام دهند و هر چه مردم دیدند او هم دید و ساحران توانستند در ذهن او هم تصرف کنند «یخیل الیه من سحرهم» دیگر اینکه بعد از دیدن این صحنه ترسید که مبادا مردم نتوانند میان معجزة او و سحر ساحران تفاوت بگذارند و در نتیجه گمراه شوند. «فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسی»‏ پس در نفس موسی هراسی نفوذ کرد.(طه/67 ) بنابراین کار موسی به اذن خدا و با نیروهای بی‌‌کران روحانی و الاهی صورت گرفته است.
آزادی
 در تفکر یهودی – مسیحی که شیطان فرشته‌ای سرکش و آزادی خواه از بند خداوند است، مظهر آزادی تصور شده است. اما در نگرش اسلامی، فرشتگان موجوداتی با شعور خالص و بدون شهوت هستند که با اختیار تسلیم خدا بودن را برگزیده‌اند.(نحل/49و50) و به جهت اینکه فاقد شهوت هستند هیچ میلی به گناه و سرکشی در برابر خیر مطلق ندارند. در این میان شیطان نه فرشته،‌ بلکه جنی است که در اثر عبادت به جمع فرشتگان راه یافته بود و بعد هم بی‌لیاقتی خود را نسبت به این لطف پروردگار نشان داد.(کهف/50)
گذشته از این، آزادی در پیوند با فعال مایشاء و قدرت و ارادة نامحدود اوست. فرشتگان براستی آزادند و هر چه می‌خواهند می‌کنند، اما آنچه می‌خواهند به جهت تقرب به خداوند همه خیر و خوبی است و با ارادة الاهی مخالف نیست و فرشتگان جلوه و جریان نیرو و ارادة او هستند. انسان هم در صورتی که به خداوند تقرب جوید به این سرچشمة بی‌کران قدرت و آزادی پیوسته و به اندازة نزدیکی به خداوند، آزادی و نفوذ اراده را تجربه خواهد کرد، هم آزادی وجودی که شکوفایی هستی و تحقق وجود است و هم آزادی عملی که فقدان مانع در انجام کارها و تحقق اراده است. این آزادی به ویژه و در شاخص‌های تفاوت نیروهای جادویی و شیطانی با نیروهای الاهی اولیای خدا و کرامات آنها آشکار می‌شود.
دانش
دانشی که شیطان معلم آن است، مجموعه‌ای از اوهام است که با تصورات واقعی نیز همراه می‌شود و بیش از آنکه واقع‌نما باشد، کارآمدی دارد و کارآیی آن بیش از آنکه مفید باشد زیانبار است و فقط به اندازه‌ای که بتواند انسان را بفریبد در آن فایده وجود دارد. دانش امروز بشر را ببینید! فایدة آن بیشتر است یا زیانش؟ آیا امروز انسان از سعادت و کمال بیشتری نسبت به چهارصد سال پیش برخوردار است؟ آیا معرفت و شعور انسان امروز از چهارصد سال پیش بیشتر شده است؟
صد البته ذهن انسان امروز از تصاویر ذهنی و اطلاعات بسیار بسیار بیشتری انباشته شده،‌ اما دانش و شعور همین تصورات ذهنی و اطلاعات انبوه است؟ آیا این مفاهیم و تصورات، استعدادهای عظیم انسانی را شکوفا کرده است؟ آیا انسان را انسان‌تر از گذشته کرده است؟ دانش شیطانی به کار فریب و تسخیر و لذت طلبی و تباهی اخلاق و انسانیت می‌آید و بس. دانش شیطانی بر شالودة وسوسه‌ها و هوس‌ها استوار شده و با همین تاروپود بافته و بالیده است. و از روی نتایج و پیامدهایش و بلایی که سر انسان می‌آورد می‌توان فهمید که از سرچشمة نامحدود علم و عشق و رحمت و برکت جاری شده، یا از کانون ستم و تاریکی و تباهی.
معمولاً و نه تماماً کسانی که به دانش امروز نزدیک می‌شوند، در دنیایی از اوهام و هوس‌ها فرورفته و از خود بیگانه‌تر و نسبت به انسان‌ها بی‌تفاوت‌تر می‌شوند. هر نوع پژوهش میدانی در این رابطه که جامعة آماری آن اساتید رشته‌های مختلف، دانشمندان، برندگان جایزه نوبل و مشاهیر علمی و حتی دانشجویان باشند، این ادعا را اثبات خواهد کرد. و اساساً وضع امروز تمدن بشری که برساختة دانش جدید است، بهترین شاهد برای تباه‌گری دانش وهمناک و شیطانی روزگار ماست.
روابط انسانی تخریب شده، انسان و محیط زیستی که علیه هم اقدام می‌کنند، بیماری‌های آشکار و نهان که جسم و جان انسان را می‌آزارد، حکومت‌های فاسد، اقتصاد تبعیض آمیز و غیر انسانی، نظام آموزشی ویران‌گر، فلسفه‌های دروغ و الاهیات که به بازی با اوهام و احساسات تبدیل شده است. تمام علم امروز تبلیغات است. شما نظریاتی را در دنیا می‌بینید و می‌شنوید، که با سرمایه‌های عظیم شرکت‌های معلم الحال در نشریات و دانشگاه‌ها و محافل علمی بین المللی ترویج می‌شوند.(رک.کنترل فرهنگ) و بنابر اصول اقتصاد پژوهش توانایی بازگشت این سرمایه‌ها را به دستان بخشندة سرمایه‌داران خیّر و علم‌دوست دارند. سرمایه‌دارانی که هم در دانشگاه‌های بزرگ و موسسات پژوهشی سرمایه گذاری می‌کنند و هم در کارخانه‌های اسلحه سازی و تولید مواد مخدر و ... . کارخانه‌های اسلحه سازی با کارخانه‌های دانش سازی خویشاوندند و سرمایه‌های برادر مثل خود در شریان آنها حرکت می‌کند. همان خیرین اسلحه سازاند که جایزة صلح نوبل را به جنایت‌کاران بالفطره می‌دهند. و این دانش شیطانی است که شالوده‌های تمدن تاریک امروز را تحکیم کرده است.
اما دانشی که انسان به راستی می‌تواند به آن برسد و بلکه بر اهل ایمان واجب است که برای کسب آن بکوشند. چیست؟ علامه طباطبایی مفهوم علم را در ادبیات قرآن چنین تعریف کرده‌اند: «اصولاً علم در زبان قرآن عبارت است از یقین به خدا و آیات او» (المیزان.ج16ص309) و البته تمام آفرینش و پدیده‌های عالم آیات اوست. در جای دیگر نوشته‌اند: قرآن مجید به فراگیری این علوم طبیعی دعوت می‌کند به شرط اینکه به حق و حقیقت رهنما شوند و جهان بینی حقیقی را که سرلوحه آن خدا شناسی است، در برداشته باشند. و گرنه علمی که انسان را سرگرم خود ساخته از شناختن حق و حقیقت بازدارد، در قاموس قرآن مجید با جهل مرداف است.(قرآن در اسلام. ص94)
در قرآن کریم دو کارکرد عمده برای علم معرفی شده است: نخست معرفت الهی با ثمراتی که درپی دارد. و دیگر تسخیر طبیعت به منظور بهره برداری مادی. در واقع علم هم حیات مادی را آباد می‌کند ، و هم مایة حیات معنوی است .«سخر لکم ما فی السموات وما فی الارض جمیعاً منه ان فی ذالک الآیات لقوم یتفکرون» آنچه در آسمان‌ها و زمین است در اختیار شما قرار داد و در آنها نشانه‌هایی برای اهل تفکر است.(جاثیه/13) در این آیه به هر دو کارکرد منفعت و معرفت اشاره شده است.
ادارک رابطة پیوستة ماده و معنا و دنیا و آخرت به صورت ظاهر و باطن.(روم/8) این دو کارکرد را همراه هم قرار داده می‌دهد اگر شناخت ظاهر عالم مومنانه و باطن نگر باشد، خود کلید گشایش ابواب برکات آسمان وگنجینة نعمات زمین است.(اعراف /96) این مطلب بدین ترتیب قابل تعلیل است: یکم همة علم از آن خداست و اگر رابطه با او اصلاح شود، رشد دانش بهبود می‌یابد.
دوم: عالم واقعاً و حقیقتاً الاهی است و اگر شناخت انسان غیر از این باشد علم او را در مقام نظر نادرست بوده و در مقام عمل هم چندان کامیاب نخواهد شد. پس اگر عالم را چنانکه هست، الهی بشناسیم و هر کدام از تجربه و عقل و وحی را در جای خود و کنار هم بنشانیم و تمامی امکانات شناخت را بکار زنیم، آنگاه آثار علم از جمله  تسخیر و تسلط بر طبعیت، تنظیم روابط انسانی، تدبیر جوامع بشری، سلامت تن و روان و سلوک معنوی و تقویت ارزش‌های اخلاقی بسیار شایسته‌ترتحقق می‌یابد. چنانکه در مدت کمی پس از ظهور حضرت حجت (عج) که حیات طبیة تحقق می‌پذیرد دانش بشری پیشروی چشم گیری خواهد یافت. (بحار.ج52ص336)
علت سوم آن که طبیعت شعور و شناخت داشته و به تسبیح ذات احدی مشغول است. به عبارت دیگر لشگر خدا و در خدمت اوست،(فتح/4و7) پس در برابر علوم سکولار و کفرآمیز فروتنی نکرده و منابع خود را بیرون نمی‌ریزد. در عصر ظهور با رشد صحیح دانش همانطور که در روایات آمده زمین گنجینه های خود را برای آن حضرت آشکار می‌سازد.(بحار.ج51ص66)
غفلت زدگی و تجاوزگری از ویژگی‌های بارز علوم سکولار است. انسان با این علوم در گام نخست روی آیت بودن و نشانه‌گری علم را به فراموشی سپرد و ساحت قدس الهی را مورد تعرض قرار داد، بعد به مصداق آیه «نسوا الله فانسیهم انفسهم»(حشر/19) خویش را فراموش کرد و بر هستی خود تعدی ورزید و آن را به افکار و رفتار و آمال شیطانی آلود پس از آن به طبیعت و جوامع انسانی روی آورد و با غفلت از حقیقت و حقوق آنها تجاوزگری را پیشه کرد.
دانش بسیار مقدس است اما وقتی دست مایة شیطان و شیطنت‌های انسان قرار می‌گیرد، تقدس خود را از دست داده و بلکه عامل تقدس زدایی می‌شود. دانش معاصر روح عبودیت را در انسان تقویت نکرده و به جای ایجاد آرامش، در خدمت مصرف‌گرایی و توسعة زخارف دنیوی و لذت طلبی بوده است. زندگی انسان معاصر را در تاروپود توهمات و اعتبارات پوچ فروپیچیده و البته فوایدی هم داشته که براستی در برابر مضراتش قابل ذکر نیست.
مشکل اصلی درک ماهیت دانش معاصر و داوری دربارة کاکردهای آن این است که شیطان همیشه زندگی دنیا را زینت می‌دهد(فاطر/5و6) و اگر پلیدی‌های آن نیز بر انسان آشکار شود آن را از یاد او می‌برد و انسان می‌پندارد که نیکو می‌سازد و مشغول اصلاح زندگی خویش است. اما اگر معیارهایی مثل آرامش، عبودیت و تقوا و بهبود روابط انسانی را به جای، زرق و برق، رفاه ظاهری و لذت‌های سطحی و موهوم و توهمات نظام یافته ذهنی و تهی از معارف الاهی در نظر بگیریم، حق به روشنی آشکار می‌شود.
مسألة دانش معاصر این نیست که گاهی از آن سوء استفاده می‌شود و در نتیجه شاهد مفاسدی در رسانه‌ها یا تولید تسلیحات کشتار جمعی و یا تخریب محیط زیست هستیم. مهم این است که این پدیده‌ها با ساختار علم و تمدن جدید کاملاً سازگار است و نه تنها از لوازم آن به شمار می‌آید بلکه کاملاً حمایت می‌شود و برترین دانشمندان در خدمت پیش برد این امور هستند. از نظریه پردازی‌های روان‌شناسان  و جامعه شناسان و دانشمندان اخلاق دربارة شخصیت هم‌جنس‌گرا گرفته تا لبة دانش و تکنولوژی در صنایع هوافضا و صنایع هسته‌ای که موتور محرک پیشرفت در سایر شاخه‌های دانش است. از پژوهش‌های فنی مهندسی و مطالعات علوم انسانی وابسته به وزارت دفاع آمریکا گرفته تا گروه‌های نخبگانی که انقلاب‌های رنگین را در کشور‌های مختلف جهان با عنوان آزادی و دموکراسی دنبال می‌کنند. از تولید خودروهای لوکس که چرخ‌های آن روی شکم‌های گرسنگان جهان می‌چرخد تا ادیان نوظهوری که می‌خواهد آرامش را در بیست دقیقه بر ذهن و روان مردم دنیا حاکم کند. تمام اینها و هزاران انحراف و توهم دیگر محصول دانش جدید است.
دانشی که فاحشة پیر دنیا را بسیار زیباتر از آنچه هست به نظر ما جلوه می‌دهد، همانطور که ساحران فرعون ریسمان‌های پوسیدة خویش را مارهای خوش خط و خال و زنده جلوه دادند. و عجیب اینجاست که با این همه رنج و ناکامی تشخیص نمی‌دهیم که منشأ رنج چیست و جرأت نمی‌کنیم که آن را انکار کنیم. زیرا شیطان کسانی را که ولایت و سلطة او را می‌پذیرند، از فقر و بدبختی می‌ترساند، تا از تغییر مسیر بازبمانند و با ترغیب به فحشا و منکر سرگرم می‌سازد، تا احساسی سطحی و تهی از خوشی را تجربه کنند.(بقره/268)
عزت
شیطان‌پرستان او را مظهر عزت و سرفرازی می‌دانند، چنانکه حتی حاضر نشد به امر خداوند در برابر غیر او سر به سجده فرود آورد. و گاهی او را نمودی از اوج توحید می‌دانند که به هیچ قیمتی در برابر غیر خداوند سر فرونیاورد. در حالیکه این نگاه مشرکانة اوست که اساساً غیر از خدا چیزی را می‌دید و انسان را موجود مستقلی در برابر پروردگار به حساب آورد، زیرا پیش از آن خود را در برابر خداوند یکتا چیزی به حساب می‌آورد و تمام آن عبادات همه از روی کبر و برای بزرگی خودش بود و نه تکبیر و تجلیل خدای تبارک و تعالی. او چون خود در برابر خداوند هیچ نمی‌دید، نتوانست آدم را نیز در برابر او هیچ ببیند و تسلیم امر پروردگارش شود. از این رو سر به طغیان گذاشت و از منم دم زد. و این منم در تمام آن عبادات که از سر استکبار انجام می‌داد نهفته بود.(بقره/34)
بنابراین شیطان، ذلیل رانده شده‌ای است، که پیروان خود را به ذلت کشانده و از بارگاه عشق و روشنایی می‌راند. چنانکه در مورد گوساله پرستان قرآن کریم فرموده: «سَینالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ کذلِک نَجْزِی الْمُفْتَرینَ» به زودی به خشم پروردگار و ذلت در زندگی دنیا می‌رساندشان. و این چنین دروغ گویان را مجازات می‌کنیم.(اعراف/152) جملة آخر نشان می‌دهد که نتیجة پیروی از دروغ‌ها و فریب‌های شیطان خشم خدا و ذلت در زندگی دنیا است و تصور شیطان به صورت اسطورة عزت و توحید هم از دروغ‌های خود شیطان است که در فکر دوستانش انداخته، تا آنها را بفریبد و به جدال با اهل توحید برانگیزد.(انعام/121)
خلاقیت
خلاقیت نوعی مرز شکنی و رفتن از راهی است که دیگران نرفته‌اند. جنبش شیطان پرستی، تمام هنجار شکنی‌های خود را با عنوان خلاقیت معرفی می‌کند: مدل مو، لباس، رفتار و حرکات خارج از چارچوب و هنجارشکنانه و موسیقی که به علت شکل ناپذیری، ناگزیر به طور بی‌سابقه اتفاق می‌افتد؛ همة اینها به عنوان خلاقیت معرفی می‌شود. بدون اینکه واقعاً شکوفایی در درون افراد ایجاد کند یا تحولی پویا را برای جامعة بشری به دنبال بیاورد.
از دیدگاه قرآن کریم انسان تنها موجودی است که نیرو و شعور بی‌کران خلاق هستی بخش را در خود جریان می‌دهد و به جلوه‌ای از خلاقیت او تبدیل می‌شود. از این رو خداوند با آفرینش انسان فرمود: «فتبارک الله احسن الخالقین»(مؤمنون/14) خلاقیت در شعور و قدرت ریشه دارد و با نزدیک شدن معنوی  به خداوند هرچه بیشتر تحقق می‌یابد. این خلاقیت خلاقیتی است که خیر و برکت را به انسان‌ها ارمغان می‌دهد و خود شخص را هر چه بیشتر در عشق و روشنایی و بخشش غرق و غوطه‌ور می‌سازد. زیرا خلاقیت خداوند دست بخشندة اوست که به سوی خلق گشوده می‌شود و عشق نامحدودی است که بر آن‌ها می‌بارد و کسی که با این بینش به خلاقیت دست یابد، باتمام وجود نور و سرور الاهی را تجربه کرده و به دیگران می‌نماید.
هر انسانی یک مدال فتبارک الله بر سینة خداست و سرشار از شعور و نیروی نوآوری است. خلاقیت خداوند نامتناهی است و در هر انسانی جلوه‌ای از خلاقیت خود را نمایانده است. هیچ دو نفری یک استعداد ندارند و هیچ کس از این موهبت تهی نیست. هر کس در هر جا یک شاهکار بزرگ آفرینش است و با نوآوری می‌تواند استعدادهای درونی خود را شکوفا سازد. و نشان دهد که وجودش جریان و جلوه‌ای دیگر از خلاق یگانه است. هر انسانی با خلاقیتش خلاقیت خداوند را نمایش می‌دهد و با یگانگی و منحصر به فرد بودنش یگانگی او را آشکار می‌نماید.
خلاقیت یکی از صفات خداوند است و اگر انسان به این صفت عالی الاهی آراسته شود، سایر صفات او نیز در وجودش جریان پیدا می‌کند. اگر کسی این روزنه را در وجود خویش به سوی خلاق هستی بخش بگشاید، وجودش از نور خداوند لبریز شده و سایر پرتوهای کمال نیز در آیینة جانش منعکس می‌شود. بنابراین خلاقیت دریچه‌ای و پنجره‌ای به سوی خداست که اگر گشوده شود، به راحتی می‌توان به بوستان و بهشت او وارد شد.
کسی که عطیة الاهی را در وجود خود کشف می‌کند و شکوفا می‌سازد، به مرتبه‌ای نزدیک می‌شود که نام‌های دیگر خداوند نیز از درونش پدیدار می‌گردد. کسی که به عطیه‌اش رسیده و خلاقیت ورزیده است، خود را غرق در لطف و مهربانی آفریدگار می‌بیند و با تمام وجود شکر گذار او می‌گردد. و شکور نام دیگر خداوند است. همچنین به کشف و شکوفایی خویش شادمانی و سرور عظیمی از ژرفای جان انسان فوران می‌کند و سرور نام دیگر خداوند است. با این وصف و با توجه به اینکه خداوند یکتا و تنها او سرچشمة نامحدود خلاقیت در عالم هستی است، چگونه پندارهای شیطانی نسبت واقعی با خلاقیت پیدا می‌کند؟ خلاقیت نیز یکی از ادعاهای دروغ شیطانی است که از آن هیچ حقیقتی برنمی‌آید. نوآوری‌های شیطان‌گرایان، پوچ در پوچ و دروغ اندر دروغ است.
لذت
لذت در ارضاء خواسته‌های نفسانی است به ویژه پس از «کرولی» که شیطان‌گرایی را به نفس‌پرستی و لذت‌طلبی تفسیر کرد و به طور شگفت انگیزی برای آن دست به تئوری پردازی و آیین سازی زد و آنتوان لاوی که راه او را ادامه داد. یکی از جریان‌های اصلی شیطان‌گرایی مدرن که انجیل شیطان هم متعلق به آنهاست، ایدئولوژی شیطانی و دین شیطان‌پرستی را صرفاً بر اساس رهایی امیال و لذت‌گرایی تأویل و تفسیر می‌کند.
از دیدگاه اسلام، لذت نتیجه و پیامد ارضاء نیازهاست و نیازها نشانة کمبود و کاستی و راهنمای کمال است و ارضای آنها علت تکامل. به این ترتیب لذت نشانة دست‌یابی به کمال و پیامد آن است. البته این در شرایطی است که احساس نیاز واقعی باشد، نه دروغین و آنطور که شیطان و هوای نفس توهم سازی می‌کنند. بنابراین لذت پیامد برطرف شدن کاستی‌ها و نقص‌ها و نشانة رفتن به سوی کمال است و به همین علت بسیار مقدس و قابل ستایش است. ویژگی انسان‌های روبه کمال این است که از بیشترین و ژرف‌ترین لذت‌ها برخوردارند.
از این رو در قرآن کریم برترین لذت‌ها به شراب‌های بهشتی نسبت داده شده که حامل معرفت الاهی و عامل کمال حقیقی است.(صافات/46 و محمد/14) در دعای امام سجاد علیه السلام «ذکر و الهامات الاهی» لذت‌بخش‌ترین امور توصیف گردیده (مناجات العارفین) و در روایات خوش اخلاقی و فروبردن خشم برترین لذت معرفی شده است.(نهج البلاغه/نامه سی‌ویکم)
لذت‌های نفسانی همه آمیخته با رنج است و بزرگترین رنج آن در این است که لذت‌هایی ناپایدارند که ساعتی اوج می‌گیرند و ساعت دیگر همان لذت، نفرت انگیز شده و دلزدگی در پی دارد. لذت‌های نفسانی همیشه چنین است که اگر به سراغ آن بروی در نهایت آن را غیر از آنچه تصور می‌کردی و می‌خواستی می‌یابی و به این علت لذت‌طلبی افسردگی و اندوه را بر دل انسان آوار می‌کند. و این ناکامی عاقبت پیروی از دروغ‌های شیطان و وسوسه‌های هوای نفس است.
برای نمونه یکی از نیازهای اساسی انسان قدرت است. شخصی که در برابر خواسته‌ای نفسانی و هوسی سرکش خودداری می‌کند و از معرکه دور می‌شود، قدرت و شهامت را در خود می‌یابد و از این برخورداری لذت می‌برد، لذتی که با صدها بار رهایی نفس و اسارت در بند آن نمی‌توانست تجربه کند و گذشته از این لذتی است پایدار و دست آوردی است همیشگی که بدون محدودیت‌های فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی همواره برای شخص باقی می‌ماند و با وجود او ارتباط برقرار می‌کند و لذتش نه با جسم یا ذهن، بلکه به عمیق‌ترین لایه‌های هستی آدمی چشیده می‌شود.
علل‌ گرایش به شیطان‌گرایی
نمادسازی وسیع و ترویج آن در حوزه فرهنگ عمومی
انتقال و نشر اندیشه‌ها از طریق گفتن یا نوشتن دشوار است و تعداد محدودی از مردم با آن ارتباط برقرار می‌کنند. اما نمادها به راحتی جایگاه خود را در فرهنگ عمومی پیدا می‌کنند و به خاطر اینکه ظرفیت کار هنری دارند، به صورت جذابی در جامعه، به خصوص بین جوانان و زنان گسترش می‌یابند. نمادهای شیطانی در گسترة بسیار وسیعی از لباس و کفش و ساعت گرفته تا رنگ و طرح داخل اتاق خواب تا عروسکی که در تزئینات خودرو کاربرد دارد و انگشتر و دستبند و ده‌ها شیء دیگر که در اشیاء شخص و در منظر عمومی استفاده می‌شود. این نمادها متفاوت و خوش ساخت هستند و همه جا یافت می‌شوند. از برچسبی که کودک پنج ساله به دفتر نقاشی می‌چسباند تا سردستة عسایی که پیر مرد هفتاد ساله به دست می‌گیرد. این نمادها همه جا حضور دارند. گذشته از این طرح‌های خیالی از چهرة شیطان روی بسیاری از لباس‌ها و سایر وسایل و اشیاء شخصی دیده می‌شود.
نمادهایی نظیر ستاره پنج‌پر، صلیب معکوس، صلیب شکسته،‌ چشم شیطان، عدد 666 و FFF که ششمین حرف حروف انگلیسی است و متناظر عددی آن 666 می‌شود. این عدد به گفتة مکاشفة یوحنا در کتاب مقدس عدد شیطان است. در مکاشفات نوشته شده: «جانور عجیب دیگری دیدم که از زمین بیرون آمد. این جانور دو شاخ داشت مانند شاخ‌های بره و صدای وحشتناکش مثل صدای اژدها بود... بزرگ و کوچک، فقیر و غنی، برده و آزاد را وادار کرد تا علامت مخصوص را روی دست راست یا پیشانی خود بگذارند. و هیچ کس نمی‌توانست شغلی به دست آورد یا چیزی بخرد مگر اینکه علامت مخصوص این جانور یعنی اسم یا عدد او را بر خود داشته باشد. این خود معمایی است و هرکس با هوش باشد می‌تواند عدد جانور را محاسبه کند. این عدد اسم یک انسان است که مقدار عددی آن به 666 می‌رسد. (مکاشفات یوحنا/11-18: 13)
نماد دیگر دو مثلث روی هم است که مثلث با رأس پایین به معنای جام و مؤنث و مثلث با رأس روبه بالا نماد شمشیر و مذکر است، که به ترتیب به معنای الاهة باروری و خدای جنگ و شکار هستند.(راز داوینچی.ص246) این دو مثلث وقتی به صورت معنی داری روی هم قرار می‌‌گیرد معنای عشق – البته از نوع جنسی آن- را بیان می‌کند و این همان ستارة داوود است که امروز در وسط پرچم اسرائیل دیده می‌شود و با اعمالی که عهد عتیق به پادشاهی به نام داوود نسبت می‌دهد، کاملاً سازگاری دارد.
یکی دیگر از این نمادها که در عرفان کابالا نیز جایگاهی دارد، بز یا قوچی به نام بافومت (Baphomet) است که هم با جانور شاخ‌دار یوحنا همانندی دارد و هم در اسطوره‌های مصری خدای هوش و دانایی معرفی شده و آفرینش انسان به وسیلة چرخ سفالگری را به او نسبت می‌دهند. خدای بزرگ (خنوم) او را از منطقة آبشار بزرگ نیل آفرید و فنون آفرینش انسان را به او آموخت. او همچنین به صورت دو جنسی و نماد زاد و ولد است.(اسطوره‌های مصری.ص26و27) و دو ماه سیاه و سفید در طرفین او نشانة ترکیب روشنایی و تاریکی است. سر بافومت معمولاً در میان ستارة پنج پر (پنتاگرام) طراحی می‌شود.
پنتاگرام نماد ونوس الاهة زیبایی و عشق شهوانی مادینه است.(راز داوینچی.ص38) و از زمان لئوناردو داوینچی که طرح «مرد ویترووین» (Vitruvian Man) را طراحی کرد، به سمبل اصالت انسان و اومانیسم تبدیل شد. ترکیب سر بافومت با ستاره پنج‌پر، نماد روشن و گویایی برای تعالیم مکتب شیطان‌پرستی کرولی و لاوی است که شیطان را سمبل انسان محوری و اصالت هوس‌ها و لذت‌طلبی بشری می‌دانند.
البته نمادها لزوماً یک ریشه یا معنا ندارند. بافمت ممکن است نماد بز قربانی در آیین یهود باشد که بزی مقدس است و بنابر نقل عهد عتیق این بز، قربانی حضرت اسحاق شد(پیدایش:19-1/22) که بنی اسرائیل از نسل او هستند. شیطان‌ هم به نوعی قربانی هدایت انسان و دست یابی او به درخت دانش و معرفت شد. با این توضیح بز می‌تواند نماد گویایی از ایثار بزرگ شیطان برای آدم باشد.
مشهودترین نماد شیطان‌گرایی ستون چهار ضلعی بلندی است به نام ابلیسک(obelisk)، که سمبلی از «رع» خدای خورشید در مصر بوده است و در اثر افزایش قدرت فراعن به ممالک دیگر راه یافت. تفکر یهودی ریشه در تمدن مصر و آشور دارد (تاریخ فلسفه شرق و غرب.جلد2ص127) و اسطوره‌های مصری حتی در نگارش عهد عتیق نقش تعیین کننده‌ای پیدا کرده است. یکی از این اسطوره‌ها به ماجرای نوادگان رع به نام «سِت» و «اُزیریس» مربوط می‌شود. «سِت» خدای ظلمت است که در حمایت شدید رع قرار دارد. (اسطوره‌های مصری.ص44) او برادر خود اُزیریس را کشته و تاج و تخت را از چنگ فرزند او هوروس در می‌آورد. دومین جریان بزرگ شیطان‌پرستی مدرن یعنی ستیانیسم که معبد ست را در سانفرانسیسکو تأسیس کردند این خدای افسانه‌ای را ارج می‌نهند و خواهان تحقق حکومت او در زمین هستند.
ابلیسک را معمولاً نمادی از قدرت و سلطنت ازیریس می‌دانند، سلطنتی که پس از کشته شدن او، به دست برادرش ست می‌افتد. ازیریس وقتی به دست همسرش آیسیس زنده می‌شود، به جهان زیر زمین می‌رود و فرمانروایی مردگان را برمی‌گزیند و حکومت را برای پسرش هوروس وامی‌گذارد. اما این سلطنتی است که با حمایت رع به دست ست می‌افتد و جنگ میان او و هوروس به طول می‌انجامد. و البته باید توجه داشت که بنابر اسطوره‌های کهن هرگاه خدایی برخدای دیگر غالب می‌شد، قدرت و صفات برجستة او را به دست می‌آورد و کامل‌تر می‌شد. بنابراین غلبة ست بر ازیریس به معنای کسب قدرت و سلطنت اوست. قهر و آشوب صفات برجستة ست بود، «اما به رغم بازتاب بد او در اسطورة پادشاهی، نباید این نکته را نادیده بگیریم که در مواقعی حمایت از این خدا بسیار نیرومند بوده است. بر اساس شواهد باستانشناختی کنونی، قطعاً ست خدایی قدیم‌تر از ازیریس است،‌ زیرا بر سر گرز عقرب‌شاه، یکی از فرمانروایان مصر علیا و متعلق به دوران پیش سلسله‌ای، موجود مرکبی را می‌بینیم که ست را به نمایش می‌گذارد؛ این گرز در موزة آشمولین آکسفورد قرار دارد.» (اسطوره‌های مصری.ص34)
ظاهراً این سمبل در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام هم وجود داشته و پیامبر بزرگ خدا با این ذهنیت در حرم الاهی نماد شیطان را به صورت ابلیسک می‌سازند و آن را رمی می‌کنند، تا با این عمل تمام اوهامی را که تا امروز هم ادامه یافته، ترد نمایند. این نماد امروزه در میادین بزرگ کشورهای اروپایی و آمریکا ساخته شده و مردم هر روز به دور آن می‌گردند. سی بنای ابلیسک از مصر باستان باقی مانده که سیزده‌ عدد از آنها به روم برده شده و سایرین در شهرهایی نظیر سیسیل،‌ پاریس، لندن، نیویورک و سزاریا در قسمت اشغال شده فلسطین نصب شده است.
بزرگ‌ترین ابلیسک دنیا در واشنگتون ساخته شده که ارتفاع آن به 555 متر می‌رسد این ابلیسک در فاصلة 900 متری غرب کنگره و 900 متری جنوب خانه اصلی فراماسونری است و رئیس جمهور‌های آمریکا سوگند خود را در پای آن یاد می‌کنند. ابلیسک نماد قدرت ست در زمین و حیات و حمایت جاودانی اُزیریس در دنیای مردگان است از این رو سنگهایی که شبیه آن تراشیده شده در قبرستان‌ها آمریکا بسیار به چشم می‌خورد.
کاربرد گستردة‌ این نمادها باعث می‌شود که ذهنت‌ها و ارزش‌های مردم هماهنگ با معانی آنها شکل بگیرد. نمادها هویت سازند و به فرد و جامعه هویت می‌بخشند و خودپنداره‌هایی را ایجاد می‌کنند که به زندگی و رفتارهای افراد معنا می‌دهد و مردم با همین معانی وجود و زندگی خود را تفسیر کرده و ارزش‌ها و اهداف زندگی خود را تعریف می‌کنند. کارکرد هویت بخشی و معنا دهندگی نمادها در کنار گرافیک و طراحی متفاوت و چشم نوازشان و در دسترس بودن، مد شدن و تبلیغاتی که روی آنها صورت می‌گیرد، باعث استفادة روز افزون از سوی مردم به ویژه جوانان و نوجوانان دنیا می‌شود. پس از پذیرفته شدن این نمادها در فرهنگ عمومی ملت‌ها، انتقال ایدئولوژی مربوط به این نمادها بسیار ساده و پذیرفتنی می‌شود.
مدل زندگی نامناسب و میل به اعتراض
مدل زندگی امروز بشر با نیازهای حقیقی و اساسی، تمایلات طبیعی، استعدادهای نهفتة درون و ساختار و هدف آفرینش انسان مغایرت دارد و اگر چه مردم ندانند که این تعارض‌ها چیست و کجاست، اما ناگزیر از آن رنج می‌برند و افسرده و سرخورده می‌شوند. در این میان نوجوانان و جوانانی که تازه پا به عرصة حیات اجتماعی می‌گذارند و از بی‌خبری و بازی کودکانه کمی‌ فاصله می‌گیرند، بیش از دیگران رویارویی با این تعارضات را سهمگین می‌بینند و از آن شگفت‌زده و با آن درگیر می‌شوند. از همین جاست که میل به اعتراض و نیاز به فریاد برآوردن و سرکشی در آنها شعله‌ور می‌شود.
نظام آموزشی تحمیلی که قتلگاه استعدادها و خلاقیت‌هاست و مفاهیم و مطالب بی‌خاصیتی را آموزش می‌دهد  که فقط افراد را برای خدمت به نظام سرمایة‌داری آماده می‌کند و کارکردهای اصلی، اما نهان آن عبارت‌اند از: «وقت‌شناسی، درس اطاعت و کار تکراری» (موج سوم.ص42) که موجب می‌شود در آینده کاملاً به قیمومیت اولیاء اجتماعی خود تن بدهند. اولیائی که بعداً نمونه‌های کلی‌تر آن در نظام سیاسی تعریف می‌شود. این نوع تربیت باعث می‌شود که همه بنشینند و منتظر باشند تا دولت برای آنها شغل ایجاد کند، زمینة ازدواج فراهم کند و مثل کودکی که به والدین خود وابسته است، مردم را به دولت (اولیاء اجتماعی) وابسته می‌کند و به صورت شهروندانی ناتوان و فرمانبردار در می‌آورد.
این نظام آموزشی در اوج انرژی و خلاقیت، نیروی جوانی را به بازی می‌گیرد و تحلیل می‌برد تا سرانجام با گذشت بیش از نیمی از دهة سوم عمر هنوز انسان ساختة خود را به عنوان یک شهروند کامل نمی‌پذیرد و برای او موقعیت اشتغال و ازدواج وجود ندارد. نظامی که عملاً با فساد اخلاقی جوانان خود را تکمیل می‌کند و راه‌های مباح و مشروع زندگی را به بن بست رسانده است.
در کنار این نهاد آموزش، نهاد خانواده‌ای است که بر محور والدین از خود بیگانه شده و درگیر با مقتضیات مدل زندگی امروزی و تمدن مدرن، تنها با فرزندان خود و حتی با همسر، هم خانه هستند و قرار است که تا اطلاع ثانوی با هم زندگی کنند! (رک.جامعه‌شناسی.ص423-443) والدینی که عقده‌های اجتماعی خود را به خانه می‌آورند و نظام آموزشی، هیچ مطلبی در مورد نحوة ارتباط و نیازهای کسانی که با او هم خانه خواهند شد، به او نیاموخته است. والدینی که تنها امر و نهی بلد هستند و شاید محبتی که از قلب‌شان گامی به بیرون نمی‌گذارد. و فرزندانی که فقط با عصیان و سرکشی هویت خود را می‌یابند و در اضطراب احساس آرامش می‌کنند!
نظام سیاسی که صحنة جنگ میان جناح‌های سیاسی برای تصاحب سرزمین افکار عمومی و ارادة مردم است. سیاستی که به جنگل مدرن و نزاع بی‌پایان الیت‌های شیر و روباه‌ تبدیل شده است.(رک، زندگی و اندیشة بزرگان جامعه‌شناسی.ص522) سیاستی که مفاهیم عالی انسانی مثل آزادی، صلح، مهربانی، ضد تروریسم و عدالت را مسخ کرده و هوس قدرت‌طلبی به لباس بی‌تاروپود خدمت‌گزاری در آمده و پادشاهانی که مطمئن هستند چشم دیدن و دست آوردن خدمت به مردم را ندارند، عریان در شهر می‌گردند و دیگران را نیز کور می‌پندارند.
اقتصادی که مردانش بر طعمة نیم‌خوردة سرمایه‌داران پشت پرده مثل سگ‌های گرسنه هجوم می‌آورند و دیگران را زیر پای خود له می‌کنند. اقتصادی که مفاهیم بنیادین تولید، خدمات، رشد سرانه‌ ملی و غیره در آن بی‌معنی می‌شود و تنها مفهوم انباشت ثروت و مفاهیم وابسته به آن هر روز جدی‌تر به نظر می‌آید. اقتصادی که همة شئون زندگی را به خرید و فروش گذاشته و از نان تا علم و مدرک را به بازار کشده است.
و اما نهاد دین که گروهی ریاکار و منفعت‌طلب آن را بازیچة تحمیق خود و دیگران قرار داده‌ و دین داران حقیقی را به کنج محراب و منزل رانده‌اند. دین که به اندازة تعمیر اتومبیل هم برای آن اعتباری قائل نبوده و هر کس را پیامبر خود و کارشناس مذهبی خود می‌دانند. دینی که با لیبرالیسم الاهیاتی به مجموعه‌ای از اوهام اثبات ناپذیر تقلیل یافته (پیوند عقلانیت سکولار و معنویت لیبرال.ص164) و هر روز دین جدیدی از گوشه و کنار جهان سر برمی‌کشد(رک. جریان‌شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور) و مراکز علمی وابسته به سرمایه‌داری نه تنها برای تولید به روز جنبش‌های دینی نوپدید برنامه ریزی دارند، بلکه برای ترویج آن هزینه‌های گزافی را تقبل می‌کنند(کمیته300.ص27و28) و به زودی باید از اقتصاد دین سخن به میان آوریم و به مطالعه روی سودآوری دین و ارزش سرمایه‌گذاری روی مدعیان نبوت و مهدویت و مسیحایی و خالقیت بپردازیم. از سال 1970 موسسه باشگاه روم وابسته به مؤسسه روابط انسانی تاویستاک برنامه‌ای را با نام «مرکز پژوهش‌های تراوشات دینی» زیر نظر «توماس بارنی» پایه‌گذاری کرد تا سوپرمارکت معنویت در جهان را هر روز رنگین‌تر و پر کالاتر کنند. در این هرج و مرج، دینی که نفسانی‌تر باشد بازار بهتری خواهد یافت و شیطان‌پرستی هم به صورت یک دین عرضه می‌شود.
این اوضاع نابسامانی است که نوجوان و جوان امروز دنیا با آن روبرو است و فقط فضایی را برای فریاد کشیدن و لحظه‌ای را برای بی‌خبری می‌جوید. جنبش متال و کج‌روی‌های شیطان‌پرستی به این نیاز و بلکه ضرورت جوانی در تمدن مدرن پاسخ می‌دهد و نیروی اعتراض او را در طرح‌هایی که هوشمندانه طراحی شده تخلیه‌ و خنثا می‌کند.
در حالیکه دنیای امروز نیاز به نیرو و اندیشة جوانانی دارد که با بازگشت به ارزش‌های ناب انسانی، به مدل دیگری برای زیستن بیندیشند و اعتراضی فعال و تحول آفرین را پدید آورند. امروز جهان و تاریخ تشنة چشمه‌هایی است که تنها از قلب و اندیشة جوانان می‌جوشد ولی کسانی که منافع‌شان درگرو حفظ وضع موجود است با ترویج موسیقی اعتراض!، دین قرن بیست‌ویک (شیطان‌پرستی) و هزاران فریب و نیرنگ که در شالودة تمدن معاصر نهادینه شده، این چشمه‌ها را گل آلود می‌کنند و از آن انحرافات اخلاقی، خشونت، اعتیاد و سرانجام شهروندانی ناتوان و تسلیم بیرون می‌آورند.
هیجان
مدل زندگی یک نواخت امروزی برای همة مردم به خصوص برای جوانان که کانون جوشان و جاری نیرو و تحرک هستند، فرساینده و خسته‌ کننده است. از این رو به دنبال هیجان اند و فضای شیطان‌پرستی به ویژه موسیقی متال این هیجانات سرکش را به طور کور و با کنترل بیرونی،‌ می‌پذیرد و در خود هضم می‌کند. داد و فریاد، تحرک، مواد مخدر، داروهای روانگردان، زیر‌پاگذاشتن ارزش‌های انسانی و اخلاقی، همه و همه لحظاتی متفاوت را ایجاد کرده و کاملاً هماهنگ با سایر قطعات پازل تمدن معاصر طراحی شده و فرصتی برای تجربة اوج هیجان فراهم می‌کند. تجربه‌ای که بعد از آن همه چیز همچنان باقی است و همه می‌توانند سراغ زندگی خود بروند.
این انرژی عظیم اگر با کنترل درونی و تدبیر همراه شود، تحولات عظیمی را در زندگی امروزی رقم خواهد زد. تحولاتی که نه فقط جامع و جهان را با مدل دیگری از زیستن آشنا می‌کند،‌ بلکه پیش از آن و بیش از آن در افق درون دگرگونی‌های ژرف معنوی را پدید می‌آورد و انسان را به جلوه‌ای از حضور خداوند در زمین مبدل می‌سازد. با مهار انرژی متراکمی که جوان در اختیار دارد، می‌تواند به انسانی والا و خدای‌گون تحول یابد، اما از آن رو که این تغییرات با بازیابی کرامت انسانی و عدم تسلیم در برابر سلطة دیگران همراه است و فرصت سوء استفاده را از ابرقدرت‌ها می‌گیرد، ترجیح می‌دهند که این نیرو به صورت کنترل شده تخلیه و خنثا شود. (سیاست در دامان عرفان.ص58) برنامه‌های شیطان‌پرستی چه با این نام و آشکارا و یا به هر نام دیگر و به طور نهان روند خنثا سازی نیروی جوانی را به نفع سلطه‌گران دنبال می‌کند.
فطرت ناکام
هر فرد انسانی در اعماق وجود خود یک تجربة معنوی نهفته دارد. تجربه‌ای که روح ما قبل از همراه شدن با جسم و تولد در این دنیای مادی به دست آورده است. همة ما با تمام وجود کمال مطلق و پروردگار و آفرنندة خویش را دیده‌ و اسماء و صفات نیکوی او را شناخته‌ایم. با مشاهدة جلوه‌ها و صفات لطف و رحمت و حسن و جمال، عشق بی‌کران را چشیده و با درک جلوه‌های عظمت و جلال و جبروت و قهاریت، خوف و خشیت را تجربه کرده‌اید. اکنون در این جهان فرودست که از آن مشاهدات دور افتاده‌ایم، گرایشی به سوی آن کمال بی‌کران و جمال و جلال بی‌پایان داریم. (فطرت محجوب و معنویت ممسوخ.ص284و285)
خاطرة این تجربة معنوی اگر چه در حافظة ذهنی‌ما، که از تجارب این جهانی شکل‌ گرفته و انباشته شده،‌ وجود ندارد، اما در اعماق دل به روشنی حاضر است (خودشناسی عرفانی.ص121) و اگر ذهن ما به سوی آن حقیقت هدایت نشود، اشتیاق باز یابی آن عشق و خشیت فرونمی‌نشیند و دست از دل برنمی‌دارد. اگر آدمی به زیبایی مطلق و حسن حقیقی برسد، عشق حقیقی را باز خواهد یافت و در غیر این صورت در توهم خود نقشی می‌زند و به گرد آن بت می‌گردد. همین طور اگر شکوه و عظمت حقیقی را بیابد،‌ خشیت و هیبت آن دلش را لبریز می‌سازد و در غیر این صورت بازهم در وهم خویش جلال و شکوهی موهوم را می‌سازد و برای دقایقی هم که شده، خوف موهوم را در برابر آن احساس می‌کند و اگرچه با این کار براستی ارضا نخواهد شد و همچنان ناکام و تشنه خواهند ماند، اما چاره‌ای جز این ندارد؛ مگر اینکه به حقیقت راه یابد.
شیطان‌پرستی در آیین و هنر خود الیمان‌های وحشت را در کار می‌آورد و هراس موهومی را ایجاد می‌کند. هراسی که قلب‌های ناآشنا با جلال و جبروت الاهی به آن نیاز دارد و جذب می‌شود و پیامد ثانوی این هراس و اضطراب، احساس آرامشی سطحی و ناپایدار است. موسیقی شیطانی با حجم صدای بالا،‌ سرعت زیاد ریف‌ها، تخریب صدای بعضی از سازها،‌ نعره‌های دلخراش و دهشتناک، گریم‌های وحشت‌ناک، استفاده از لرزش تصاویر، شوک‌های نورپردازی استفاده از تیغ و آتش و تاریکی، جنایت‌های نمایشی نظیر کندن دست و پای گربه (خواننده گروه دیساید)، گاززدن و کندن سر یک خفاش زنده (خواننده گروه بلک سبث)، شکستن آلات موسیقی و وسایل روی صحنه و خودسوزی(متالیکا) همه و همه برای لحظاتی هیجان ترس را به دل راه می‌دهد و برای دقایقی قلب را می‌لرزاند و نفس‌ها را حبس می‌کند.
اما همة اینها بت‌های موهومی‌ است که نیاز راستین انسان را به تجربة حقیقی خوف و خشیت در برابر عظمت و جلال خداوند ناکام می‌گذارد و انسان را پریشان‌تر از پیش به حال خود وامی‌نهد. زیرا فطرت انسان حنیف است و با امور موهوم و غیر واقعی کامیاب نمی‌شود.
شیطان درون
در روایتی از امام صادق علیه السلام می‌خوانیم که قلب هر انسان دو گوش دارد برگوش چپ شیطانی نشسته و همواره به سوی شر و پلیدی دعوت می‌کند و بر گوش راست فرشته‌ای است که به خیر و نیکی می‌خواند. (اصول کافی. جلد2ص267) درون انسان عرصة جنگ میان شیطان و فرشته درون است. اگر شخص ارادة خود را به سوی فرشته معطوف کند، شیطان را شکست داده و تسلیم خواهد کرد، اما در صورتی که انسان به پیروی از شیطان درون روی آورد، فرشتة درونی را تضعیف خواهد کرد و صد البته فرشتة درون که جلوة پروردگار زندة جاودان است، هیچ‌گاه شکست نمی‌خورد، انسان تنها می‌تواند صدای او را نشنیده بگیرد ولی امکان از بین بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشتة درونی همان ندای فطرت است که تغییر و تبدّلی پیدا نمی‌کند.(روم/30) به همین علت دنبال کردن ندای شیطان جنگ درونی را پایدار می‌کند و چنین کسی هیچ گاه به آرامش نخواهد رسید، و همواره با تضاد و تعارض درونی و احساس ناکامی زندگی خواهد کرد.
ممکن است ما از شنیدن انجام یک گناه احساس نفرت کنیم، اما گاهی نیز رغبتی در قلب‌مان ایجاد می‌شود، ما انسان‌ها گاهی از گناه و خطا و ضایع کردن حق دیگران برای منافع خود خوش‌مان می‌آید و به آن میل پیدا می‌کنیم، این‌ها نشانة فعالیت شیطان درونی است. جنبش شیطان‌گرایی و شیطان پرستی بر همین خصلت آدمی تکیه می‌کند و سستی اراده و بی‌توجهی به رسول باطنی یا تمایلات متعالی فطرت سبب پذیرش دعوت شیطان از لحاظ روانشناختی و استقبال از جنبش‌های شیطان‌گرا به لحاظ جامعه‌شناختی می‌شود.
جنبش شیطان‌گرایی می‌خواهد با توجیه و مشروعیت دادن به شرارت و شیطنت، تضاد درونی و آشفتگی روانی را بکاهد و حتی وعدة از بین بردن آن را می‌دهد، اما این وعدة دروغی است که هیچ‌گاه محقق نخواهد شد. انسان هرچه قدر هم خطا کند و با فطرت و خرد و فرشتة درون خود مبارزه کند، نمی‌تواند وجود خود را از حضور خداوند تهی سازد، فطرت در حقیقت ندای خالق و هستی بخش ماست که درون ما حضور دارد و تا هستیم او با ماست.
به همین منظور شیطان‌گرایان از مرگ خدا سخن می‌گویند تا بتوانند فرشتة درون را نابود کنند و البته این توهمی بیش نیست. در این مرحله که به نتیجه نرسند ممکن است پایان دادن به هستی خود را پیش نهاد کنند و گمان کنند با خودکشی می‌توان از هستی و هستی بخش رو گرداند و در آغوش شیطان که مرگ و نابودی را به دست او می‌دانند، قرار گیرند. ولی با مرگ نیز به خداوند نزدیک‌تر می‌شوند، در حالیکه قادر متعالی را از خود ناخشنود کرده و برای دریافت عشق بی‌کران او آماده نشده‌اند. از این رو با قهر و غضب مواجه خواهند شد.
خداوند مهربان شیطان‌های درون و بیرون را قرار داد تا در مصاف با او نیروهای عظیم خرد و اراده در انسان شکوفا شود و به مراتبی برتر از فرشتگان راه یابد. و با حسن اختیار، صلاحیت جانشینی خداوند و فرمافرمایی بر تمام عالم را پیدا کند.
برآیند پژوهش
در این تحقیق نگاه حداکثری به شیطان‌پرستی ارائه شده است که شاید عده‌ای آن را برنتابند. اما این واقعیتی است که جریان داشته و به همین جهت تاریخ حیات بشر، تاریخ حیات طیبه که در ولایت الاهی تحقق می‌یابد نیست، بلکه تاریخ حیات دنیاست که در ولایت شیطان صورت بندی می‌شود.(تحلیل حیات طیبه از دیدگاه قرآن.ص10)
شیطان تا این جای تاریخ با بشر همراه شد و به کمک شیاطین انس و نیروی فکر و ارادة آنها، (انعام/128)  مقدماتی را فراهم کرد و اکنون بی‌پرده پرستش خویش را از انسان می‌خواهد. شیطان بسیار ضعیف است و نیرنگ‌های او بسیار سست، اما به علت اینکه انسان با او همراه شده و در جهت خیر سستی ورزیده، این ضعف و سستی به تمام زندگی او شکل داده و وضعیتی غیر انسانی و نکبت‌ بار پدید آورده است.
امروز روزی است که شیطان خود را بی‌پروا آشکار می‌کند و نام خویش را فریاد می‌زند و آدمی را به پرستش خود فرامی‌خواند. تا کنون برای شیطان نام و آوازه‌اش اهمیتی نداشت و تنها داشتن پیروانی جاهل و بندگانی تسلیم رضایت بخش‌‌ بود، اما اکنون کبر شیطان پرده‌های تزویرش را کنار می‌زند و چهرة کریه‌ او را در زندگی رنج آور روزگار ما نمایان می‌سازد. و دقیقاً در این شرایط است که بیداری انسان و عزم او برای تحول تاریخ و جبران گذشته امید می‌رود.
در این شرایط دو آیندة بدیل فراروی انسان معاصر قرار دارد. نخست اینکه نسل‌درنسل خود را بفریبند و فریب‌های شیطانی را بپذیرند و محافظه‌کارانه به رنج‌های بزرگ و دلخوشی‌های ناچیز وضع موجود تن بدهند، در این صورت در دهه‌های آینده شیطان‌پرستی دین بیشتر مردم جهان خواهد شد و ایدئولوژی شیطانی با کمترین سهمی که به ارزش‌های انسانی و عواطف بشری خواهد دارد از زوال قطعی خود جلوگیری به عمل می‌آورد.
آیندة دیگر این است که انسان معاصر دمی درنگ کند، در خود بیندیشد و وضع موجود را با ارزش‌ها و آرمان‌های بزرگ انسانی که در وجود هر فرد نهفته است، مقایسه کند. در این صورت به ژرفا و پنهای رنج زندگی کنونی پی خواهد برد و ریشه‌های آن را کشف خواهد کرد و نقش خود را در تحول حیات بشر و ساختن آینده‌ای متفاوت و مبتنی بر ارزش‌های والای انسانی بازخواهد یافت.
ناکامی‌ها و رنج‌های روزگار ما که هماهنگ با اوهام و ارزش‌های شیطانی ساخته و پرداخته شده است، فرصتی برای بازگشت به خود و یافتن جوهرة الاهی درون انسان است، حقیقتی که کشف آن تعارض وضع موجود با حقیقت عالم و آدم را به طور آزاردهنده‌ای فاش می‌سازد و اضطرار به دگرگونی، جامعة بشری را فرامی‌گیرد. در میانة آن کشف و این اضطرار است که الاهی‌ترین انسان می‌آید و کشتی نجات را به گرداب روزگار می‌اندازد.