کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

ترکيه در انديشه مصادره شيخ ابوالحسن خرقاني



نويسنده : محمدحسين روانبخش

«مولا نا جلا ل الدين محمدبن شيخ بها»الدين محمدبن حسين بلخي» مشهور به مولوي، عارف و شاعر بزرگ ايراني و صاحب کتاب هاي شعر پرارزشي چون مثنوي معنوي و ديوان کبير، حالا  از نظر بسياري از مردم دنيا شاعر و عارفي متعلق به «ترکيه » است! مقبره مولوي در قونيه در خاک ترکيه قرار دارد و تبليغات مناسب اين کشور آنجا را به يکي از مهمترين جاذبه هاي توريستي اين کشور بدل کرده است.
برگزاري مراسم سماع در اين مقبره امروز شهرتي جهاني دارد و بر اثر تلا ش هاي مداوم ترکيه، سالي به نام مولا نا(يا به قول غربي ها رومي) نام گذاري شده است. در اين نامگذاري که از طرف يونسکو انجام شد، مولا نا از مفاخر فرهنگي و ادبي ترکيه عنوان شده; آن هم در شرايطي که حتي يک شعر به زبان ترکي هم ندارد.
ماجراي مصادره مفاخر فرهنگي و عرفاني ايران به همينجا ختم نشده و نمي شود. بعد از مولوي، حالا  به نظر مي رسد نوبت به «شيخ ابوالحسن خرقاني» عارف بزرگ قرن 4 و 5 است که به ترکيه اي ها منصوب شود،  آن هم در حالي که بر خلا ف مولا نا که مقبره اش در قونيه است، اين عارف در خرقان (در استان سمنان) مدفون است و بر اساس آنچه محققان مي گويند  او نه تنها به ترکيه پا نگذاشته بلکه در طول عمر خويش از حوالي خرقان خارج نشده بود (بعضي محققان عقيده دارند که تنها سفر شيخ ابوالحسن خرقاني حضور وي در خانقاه قصاب آملي از عرفاي بزرگ آن زمان براي شاگردي وي بوده که در آمل بوده است).
چندي پيش رسانه ها خبر دادند: مشاهدات حکايت از آن دارد که شهر «قارص» در ترکيه با بهره گيري از تربت و مسجدي منسوب به شيخ ابوالحسن خرقاني و نيز بر مبناي تلا ش هاي اخير دولت ترکيه براي توسعه زيرساخت هاي گردشگري در اين کشور، بعد از قونيه در مسير تبديل شدن به يک مقصد فرهنگي در آناتولي براي گردشگران ايراني است.
اين در حالي است که مقبره واقعي اين عارف نامدار در خرقان از توابع شاهرود مورد بي توجهي واقع شده است. ايراني ها خيلي کم شيخ ابوالحسن خرقاني را مي شناسند. چه رسد به اينکه مقبره او را مورد توجه قرار دهند!
سه سال قبل يکي از خبرگزاري هاي فرهنگي خبر داد که بناي آرامگاه شيخ ابوالحسن که قدمتش به قرن هشتم هجري بازمي گردد به مرور از ميان رفته و تنها محراب آن باقي مانده است.

ابوالحسن خرقاني کيست؟

«هر که بدين خانقاه درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، چه آن که به درگاه حق به جان ارزد در سراي بوالحسن البته به نان ارزد». اين عبارت، معروف ترين سخن نقل شده از ابوالحسن خرقاني- و البته با تفاوت هايي در روايت هاي مختلف- است که مي گويند بر سر در خانقاهش نوشته بودند. براي بسياري از ما ايرانيان، همه دانسته ها از ابوالحسن خرقاني همين است و بس، اما ميراث و مرتبه او بسيار بيش از اين است اما اگر تنها همين هم بود، کافي بود تا او را از اوتاد و عرفاي بزرگ بشناسيم و نامش را به بزرگي ياد کنيم.
ابوالحسن علي بن احمد بن جعفر بن سلمان خرقاني(352-425 هجري قمري) متولد روستاي خرقان و متوفي و مدفون در همانجاست. خرقاني به تصريح خودش و تائيد مقامات بازمانده از او، مردي امي و درس نخوانده بوده، با اين همه بزرگ ترين عارفان زمانه همواره در اشتياق ديدار او بوده اند. داستان هايي که درباره ديدار او با ابن سينا، ابوسعيد ابوالخير و سلطان محمود غزنوي نقل شده- اگر چه به نظر بعضي صاحب نظران پذيرفتن  برخي از آنها آسان نيست- بزرگي و عظمت او را مي رساند.
بدخويي همسر خرقاني و رفتار تند و تلخ اين زن با او، ظاهرا از مسلمات زندگي او بوده و کشته شدن يکي از فرزندان او نيز داستاني است که روايات گوناگون آن را تائيد مي کنند. خرقاني همه عمرش را در روستاي زادگاهش و نواحي اطراف آن گذرانده و به هيچ شهري حتي نيشابور- ظاهرا- سفر نکرده است. او از راه دسترنج خود و از طريق کشاورزي زندگي مي کرده و مخارج خانواده و خانقاه خود را از اين رهگذر تامين مي کرده است. اين چيزي است که از زندگي خصوصي او نقل شده  اما آنچه از او اهميت دارد زندگي روحاني و تجارب قدسي او است که در ادبيات عرفاني جهان مي درخشد و همتا ندارد.
در ادامه اين مطلب برخي کرامات و سخنان نقل شده از او مي آيد

شيخ ابوالحسن خرقاني
و خانه خدا

شيخ ابوالحسن نه تنها خود به حج نرفته بلکه ابوسعيد ابوالخير را هم از رفتن بازداشت. داستان اين واقعه در «اسرار التوحيد» و در «مقامات خرقاني» به زيباترين صورت روايت شده است:
خاقاني در يکي از اشعارش به اين موضوع اشاره دارد:
«من مريد دل پيران خراسانم، از آنک
شهسواران را جولا ن به خراسان يابم
نزد من کعبه کعبه است خراسان که ز شوق
کعبه را محرم گردان به خراسان يابم»
لا زم است در ادامه اين نکته را يادآور شويم که اشاراتي در گفته ها و رفتار ابوالحسن خرقاني به اهميت حج ديده مي شود که تلقي او را از معنويت حج نشان مي دهد و با سلوک او معلوم است که وي مستطيع نشده و حج تمتع بر او واجب نشده است و آنچه ميان او و ابوسعيد ابوالخير اتفاق افتاده درباره حج عمره بوده است.

راه انسان به خدا

يک بار ابوسعيد در مجلس خويش و در حضور ابوالحسن خرقاني گرم سخن گفتن بود. کسي از ابوسعيد درباره «راه انسان به خدا» پرسيد. ابوسعيد گفت: «اين راهي است که عنکبوتان بر آن تار تنيده اند و روباهان آن را آلوده اند» . خرقاني در تکمله گفتار ابوسعيد افزود که«اين راه ماست به او. راه او با ما چيست؟»
 ابوسعيد اعتراف کرد که «اگر نه آن بودي که پير خرقان مرا بدان سخن دريافت والا  کار من با خطر بودي.»
مقصود ابوسعيد همان راه عقل بود و توضيح خرقاني درباره موهبتي بود که از سوي خدا به انسان مي رسد و به قول عرفا حق خود رابه بنده مي نماياند.

ديدار ابن سينا
و شيخ ابوالحسن

ابوعلي سينا بسيار مشتاق ديدار  شيخ خرقاني بود و بر اثر اين اشتياق به خرقان رفت. شيخ در خانه نبود. ابوعلي از همسر بدخو و بد زبان شيخ پرسيد که او کجاست؟ زن هم دشنام هايي نثار شيخ ابوالحسن کرد و گفت: به کوه رفته تا هيزم بياورد. ابن سينا هم در جهت کوه و مسير شيخ به راه افتاد.  از دور مردي را ديد که پشته اي هيزم بر شيري بار کرده و مي آورد.
چشم ابوالحسن که بر ابن سينا افتاد، بي هيچ پرسشي گفت: تا بار چنان گرگي را تحمل نکني، اين شير بار تو را برنخواهد داشت.
 نقل است که ديدار شيخ ابوالحسن خرقاني باعث دگرگوني احوال و افکار ابن سينا شد و او از عالم فلسفه به قلمرو عرفان روي آورد.

از ديگر حکايات

نقل است که شخصي پيش شيخ آمد و گفت: دستوري ده تا خلق را به خدا دعوت کنم! شيخ گفت: زنهار تا به خود دعوت نکني! گفت:شيخ! خلق را به خويشتن دعوت توان کرد؟ شيخ گفت: آري، اگر کسي ديگر دعوت کند و تو را ناخوش آيد، نشان آن است که به خود دعوت کرده باشي.
نقل است که وقتي در باغ،  بيل در دست، کشاورزي مي کرد بيل به زر تبديل شد و خاک به جواهر و لعل. بيل را انداخت و به محل عبادت آمد و گفت: غره باد آنکه بدين غره شود و گفت: بر همه چيز کتابت بود نگر بر آب و  اگر گذر کني بر دريا، از خون خويش بر آب کتابت کن تا آن کز پي تو درآيد، داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند.

خرقاني و ترکيه؟!

زنجيره ارادت به شيخ ابوالحسن خرقاني  از زمان  حيات او و از ميان عرفايي چون خواجه عبدالله انصاري آغاز شده و قرن به قرن و نسل به نسل پيوسته در حال گسترش بوده است و در سراسر جهان اسلا م او را به عنوان يکي از اوليا»الله مي شناختند و مي شناسند.
دکتر محمدرضا شفيعي کدکني، استاد بلندمرتبه و محقق گرانقدر عصر ما در اين باره توضيح مي دهد که بر اساس همين ارادت هم اکنون در آفاق پهناور جهان اسلا م، در سرزمين هاي بسيار دور، مسجدها و خانقاه ها و انجمن ها به نام ابوالحسن خرقاني داير است که از آن جمله آرامگاه  و مسجدي است در شهر قارص ترکيه. بر اساس نوشته دکتر حسن چيف چي استاد دانشگاه ارز روم ترکيه از ديرباز در شهر قارص ترکيه تربت و مسجدي به اسم شيخ ابوالحسن خرقاني وجود دارد که در حال حاضر زيارتگاه  خاص و عام است و در عين حال انجمني نيز در شهر مذکور به اسم اين عارف بزرگ تشکيل شده است که به کارهاي فرهنگي و خيريه اشتغال دارد. در موضوعي که مزار خرقاني در قارص است دلا يلي هم وجود دارد که متاسفانه هيچ يک از نويسندگاني که درباره خرقاني کتابها و مقالا تي نوشته اند از آنها اطلا ع ندارند.
اين نوشته استاد ترکيه اي انگار به مرور زمان بر همه دلا يل و مستندات تاريخي رجحان داده شده و ترکيه مي خواهد مزار شيخ ابوالحسني که به نيشابور هم نرفته است در آن کشور اعلا م کند!
واقعيت اين است که براي بسياري از اولياي تصوف، مزارهاي متعدد در سراسر جهان اسلا م وجود دارد از جمله به نام بايزيد بسطامي متجاوز از هفت مزار در گستره جهان اسلا م مي توان يافت. در مورد شيخ ابوالحسن خرقاني هم چنين اتفاقي افتاده است، به طوري که مزاري هم در جلگه رخ در نزديکي کدکن وجود دارد که به نام «پير خرقن» معروف است و مردم به زيارت آن مي روند و بعضي عقيده دارند که پير خرقن همان شيخ ابوالحسن خرقاني است. با اين همه اين از مسلمات است که مزار با يزيد بسطامي  در بسطام و مزار شيخ ابوالحسن در خرقان  است. بنا به آنچه گفته شده، شيخ ابوالحسن را به دستور خود او 30 ذرع پائين تر از سطح زمين دفن کرده اند تا بالا تر از مقبره با يزيد در بسطام قرار نگيرد. مردم خرقان معتقدند آرامگاه شيخ ابوالحسن بوي مشک و عنبر مي دهد و اين را يکي از کرامات وي مي دانند. مردم همچنين معتقدند بايزيد بسطامي از آمدن شيخ ابوالحسن خبر داده و درباره او گفته بود: «خرقاني در سه مورد از من بالا تر است: ازدواج مي کند، کشاورزي مي کند و درخت مي کارد».
شيخ ابوالحسن خرقاني در روز عاشورا در سال 425 هجري درگذشت.
در پايان اين نوشته لا زم است اين توضيح داده شود که در تهيه اين مطلب بيش از هر مرجعي از کتاب ارزشمند «نوشته بر دريا» اثر تحقيقي دکتر محمدرضا شفيعي کدکني که پيرامون زندگي و آثار شيخ ابوالحسن خرقاني تهيه شده، استفاده شده است.






قبالاي لورياني

عرفان سياه



بعد از تثبيت مجموعه زوهر، تا ميانه قرن شانزدهم تغييرات مهمى در رمزگرايى يهودى رخ ندارد; در آن زمان در "صفد" (2) (در جليل عليا، (3) ) در فلسطين، كه امروزه در اسرائيل به آن "ضيفت" (4) مى گويند) مركز دينى اى تاسيس شد كه براى يهوديان از هميت بسيارى برخوردار بود. طرح تاسيس اين مركز عمدتا فكر استادانى بود كه از خانواده هاى بيرون رانده شده از اسپانيا بودند. ترديدى نيست كه تا زمان اخراج يهوديان از اسپانيا (1492) و در طول دو نسل پس از آن، هم در اسپانيا (تا زمان اخراج) و هم در ايتاليا و خاورميانه، آثار اديبانه قبالايى بسيار زياد بوده اند; اما اين آثار عمدتا به كار نظام مند كردن يا حتى ترويج زوهر، و يا به گسترش نظريه پردازى هايى كه پيش تر در قرن سيزدهم به وجود آمده بودند، پرداخته اند. البته تلاش هايى نيز در جهت آشتى دادن فلسفه و قبالا در كار بوده است. 
شايان ذكر است كه حتى الهى دانان سنت گرا نيز رويكردى محتاطانه و بلكه خوددارانه نسبت به قبالا اتخاذ كرده اند. شرایط براى يهوديان ، به سبب بيرون رانده شدن از اسپانيا و به گرويدن به مسيحيت، كه حدود يك قرن پيش از اخراج پیش آمده بود، و آنچه كمى بعد از آن به نحو گسترده ترى در پرتغال صورت مى گرفت، بر آنان به نحو قابل توجهی تاثير گذاشت. از آن جا كه اين رويدادها باعث مى شد بدبينى هاى از قبل به وجود آمده در واكنش به وضعيت قوم يهود كه در ميان ملت ها پراكنده شده بودند تشديد شود، انتظار مسيحا شدت مى يافت.
به نظر نمى رسد اين انتظار با آغاز انتشار چاپى قبالا بى ارتباط باشد (اولين دو نسخه چاپى زوهر به سال 1558 برمى گردد.) تمام اين عوامل كه با برخى تحولات درونى قبالاى نظرى در قرن پانزدهم نيز پيوند مى خوردند، زمينه را براى عرفان اشراقى جديدى كه توسط تعاليم "اسحاق بن سليمان لوريا" بنيان نهاده شده بود، مهيا مى ساخت. او به سال 1534 در اورشليم متولد شد، و به سال 1572 در صفد درگذشت.اسحاق بن سليمان لوريا به يک خاندان سرشناس يهودي تعلق داشت که شاخه‌هاي آن در بسياري از کشورهاي اروپايي و اسلامي گسترده بود. برادر او، مردخاي، پيمانکار مالياتي ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجواني به مصر رفت و مدتي در جزيره‌اي در نزديکي قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زيست. در اين دوران بود که لوريا به انديشه‌پرداز قبالي و يکي از رهبران اصلي اين فرقه بدل شد.
گرچه تعاليم او از قديم با نام صفد گره خورده است، اما وى تنها سه سال آخر عمرش را در آن جا گذرانده است. لوريا خيلى كم نوشته است; آموزه هاى او از طريق آثار شاگردانش به ما رسيده، شرح و بسط يافته است و شايد هم تا حدى تحريف شده باشد. يكى از شاگردان اصلى او "حييم ويتال" (5) (1543- 1620) است كه "عص حييم" (6) («درخت زندگى ») را نوشت; اين كتاب نمونه اى معيار در معرفى قبالاى لورايى است.
تصوف اشراقى لوريا با آن كه اساسا چيزى نيست جز تلاشى جديد براى وفق دادن استعلاى خداوند با حلول او، و ارائه راه حلى براى مشكل شر، كه با اعتقاد به وحدت خدا نه مى توان آن را موجودى مستقل از او دانست و نه آن را جزء جداناشدنى از او به شمار آورد، اما با اين حال جزئيات طرح لوريا بى نهايت پيچيده است. اعلام وجود اين جريان توسط مبدع آن صورت گرفت، اما تحقق كاملش به دست رمزگرايانى پديد آمد كه معتقد به قبالاى زوهرى بودند، كه دقيقا در صفد و در زمان حيات لوريا توسط "موسى بن يعقوب كوردوورو" (7) (1522- 1570) تنظيم و تدوين شده بود. بينش اشراقى لوريا در قالب مفهوم اسطوره اى وسيعى بيان شده است كه به لحاظ گونه شناختى شبيه برخى نظام هاى گنوسى و مانوى (8) (از ثنويت گرايى هاى قرن سوم) است، اما تلاش مى كند به هر قيمتى كه شده از ثنويت بپرهيزد. عناصر اساسى اين (صيمصوم (9) ) كه نور الهى كه در ابتدا همه چيز را پر كرده است، آن را انجام مى دهد تا جايى براى امور غيرالوهى به وجود آيد; غرق شدن ذرات نورانى در ماده (غليف ها، (10) «پوسته ها» اصطلاحى كه پيش از آن در قبالا براى تعيين كردن قواى شر به كار رفته بود) ; اين امر نتيجه حادثه اسف بارى است كه در خلال آن فرايند واقع شده است; و به دنبال آن، ضرورت نجات دادن اين ذرات و بازگرداندن آنها به اصلشان به وسيله «بازسازى » يا «بازيابى » (تيقون (11)) اين امر نه تنها وظيفه يهوديانى است كه با پيروى كامل از وظايف دينى اى كه سنت تكليف كرده زندگى مى كنند، بلكه كار يهوديانى نيز هست كه در چارچوب نوعى زهدگرايى شديد، خود را ملزم به زندگى مراقبه اى كرده اند كه مبتنى است بر دعاهاى عرفانى و تاملات (كوانا (12) ) جهت گيرى شده آيين عبادى، كه منظور از آنها بيشتر كردن هماهنگى (ييحود (13) «اتحاد») صفات بى شمار موجود در هستى الهى است.
براى تجسدهاى متوالى روح، كه از جمله مضامينى است كه در قبالا هميشه مطرح بود و مكتب لوريا آن را بسط داد و پيچيده ترش كرد، نقش مهمى نيز در امر «بازسازى » قائل شده اند. به طور خلاصه مى توان گفت مكتب لوريا مدعى است كه زندگى عميق عرفانى، و در كنار آن مبارزه بى امان در مقابل قواى شر، كه جنبه نفيى زندگى عميق عرفانى است، از ضرورت مطلق برخوردار است. بدين ترتيب، اين نگرش اسطوره اى را بيان مى كند كه نماد مبدا جهان، سقوط و رهايى آن است، و به هستى و به اميدهاى فرد يهودى معنا مى دهد، يعنى نه تنها او را ترغيب مى كند كه در برابر خدا تسليم و بى اختيار باشد، بلكه او را به فعاليت براى نجات، كه معيار قداست او هم هست، فرا مى خواند. پيداست كه چنين اقتضائاتى آرمان مكتب لوريا را تنها در دسترس گروه اندكى از خواص مى نهد; سرانجام، بايد گفت كه اين امر تنها از طريق شخصيت استثنايى افراد «عادل » يعنى يهوديان آرمانى مقدسى كه در بالا توصيف شدند، تحقق پذير است.
شهبازی در خصوص قبایسم لوریایی معتقد است که انديشه‌هاي لوريا، در کنار کتاب زهر، يکي از دو منبع اصلي فکري قبالا به شمار مي‌رود. هستي‌شناسي جديد قبالي و ترسيم جهان به صورت «عين صوف» کار اسحاق لوريا است. انديشه اسارت «زمزم» (اخگر الهي) به دست «سيترا اهرا» (نيروهاي شيطاني) که بر سرزمين «کليپت» (خلافت/ اسلام)(14) حکم مي‌رانند در اين مفهوم تبلور يافت. فرآيند ديالکتيکي رهايي «زمزم»، که «تيکون»(نوزایی(15)ناميده مي‌شود، نيز متعلق به لورياست.
به اعتقاد وی مفهوم قبالي تيکون(16)، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامي اخذ شده، سراسر تاريخ قوم يهود را به صورت فرايند مسيحايي در راه تحقق مأموريت الهي ترسيم مي‌کند.
در انديشه لوريا، زن جايگاهي خاص مي‌يابد. مفهوم «شخينا» در انديشه قبالي پيش‌تر به معني «تجلي روحاني داوود» بود. در قباليسم لوريايي، اين مفهوم به نمادي مؤنث بدل شد. در ماجراي
هبوط «انسان قديم» ، که با هبوط قوم يهود انطباق مي‌يابد، نيروهاي شيطاني «ملخ» (ملک، پادشاه) را از «شخينا» يا«صفیرا ملخوت»(17)(ملکه) جدا مي‌کنند. تمامي تکاپوي پسين براي رسيدن به «شخينا» و وصل شدن به اوست. تبديل شخينا به نماد مؤنث و تأويل فرايند عرفاني جدايي و وصل با مفاهيم مشخص جنسي، بعدها در بنياد تصوف جنسي يعقوب فرانک و فرقه‌هاي مشابه در سده بيستم ميلادي قرار گرفت. در مکتب لوريايي قبالا، هبوط آدم تنها به دليل گناه نيست؛ بلکه براي انجام مأموريت الهي معيني است و آن گردآوري اخگرهايي است که در سرزمين «خلافت» فروافتاده و اسير آن شده اند.(18)
پيروان لوريا او را مسيح بن يوسف مي‌دانستند که راه را براي ظهور مسيح اصلي، مسيح بن داوود (سلطان موعود قوم يهود)، هموار کرد.بدينسان، قباليست‌هاي يهودي و محافل مسيحي متأثر
از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قريب‌الوقوع مسيح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نيمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلي اين مسيح‌گرايي در بندر آمستردام متمرکز بود و با اليگارشي ماوراء بحار هلند پيوند تنگاتنگ داشت. در اين زمان، بخش مهمي از تکاپوي چاپخانه‌هاي آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسيح و افسانه «ده سبط گمشده بني‌اسرائيل» متمرکز بود
در دوران استقرار مرکز فرقه قبالا در آمستردام، فرايند تيکون، يعني جنگ با نيروهاي شيطاني (سيترا اهرا) مستقر در سرزمين «کليپت» (خلافت)، به شدت برجسته شد و جايگاه اصلي را در مکتب قبالا يافت.در اين زمان،قباليسم به شکلي آشکار به ايدئولوژي جنگ با جهان اسلام بدل شد، «شيطا‌ن‌شناسي» به يکي از اشتغالات فکري دائم رهبران فرقه قبالا بدل گرديد و رساله‌هاي متعدد در اين زمينه انتشار يافت.
قباليسم در خاورميانه و شمال آفريقا
در سده هفدهم، از طريق افرادي چون حييم بن عطار مراکشي و شالوم (سليم) بن يوسف شبّازي، شاعر نامدار يهودي ساکن يمن، فرقه قبالا در شمال آفريقا و يمن گسترش يافت. در اين دوران در تونس و الجزاير نيز برخي چهره‌هاي سرشناس يهودي رهبري حلقه‌هاي قبالا را به دست داشتند. "مردخاي بن موسي ساسون بغدادي" در بغداد حلقه متنفذي از فرقه قبالا پديد ساخت که تا سده بيستم در منطقه حضور داشت. "اسحاق بن موسي" نيز در روستاي حرير (اربيل کردستان) مستقر شد و خاندان حريري را بنيان نهاد. يکي از پسران اسحاق، به ‏نام پيناس، در ماجراي شابتاي زوي شرکت فعال داشت. دو پسر ديگر او، به‏ نام‏هاي حييم و اسحاق، حاخام‌هاي شهر رواندوز اربيل بودند. اعضاي خاندان حريري در تمامي سده‌هاي هيجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه قبالا در بين‌النهرين به شمار مي‌رفتند.
در نيمه دوّم سده هيجدهم، حاخام شلوم شرابي (1720-1777)، که به يک خانواده يهودي مستقر در يمن تعلق داشت، در بيت‌المقدس مستقر شد و به رهبر معنوي فرقه قبالا در شمال آفريقا و به تعبير دائرة‌المعارف يهود «در سراسر مشرق‌زمين» بدل شد. طريقت شرابي به مشرب صوفيان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پيرامون او گروهي از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار مي‌رفتند. بدينسان، بيت‌المقدس به يکي از کانون‏هاي مهم توليد صوفيان يهودي و تکاپوي آنان در شمال آفريقا و سراسر مشرق زمين بدل شد. با توجه به پيشينه تاريخي و فضاي فکري و سياسي مکتب قبالا، روشن است که اين کانون مي‌توانست تأثيرات جدي بر فرقه‌هاي اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعيان مهدويت در ميان مسلمانان بدل گردد. دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد: «اقتدار تفوق‌آميز اين حلقه به سرعت در تمامي کشورهاي اسلامي تثبيت شد و مواضعي بسيار نيرومند کسب کرد.» طريقت شرابي تا سده بيستم در بيت‌المقدس مستقر بود.
مكتب شبتاى (19)
قبالا در ظرف شصت سالى كه از مرگ لوريا مى گذشت، ديگر به نام اين بنيان گذار پيوند خورده بود و در پرتو اضافات ناشى از عرفان هاى ديگر صفد، در ميان يهوديان پراکنده در جهان، گسترش يافت و زندگى معنوى، نماز و اعمال عبادى آنان را عميقا تحت تاثير قرار داد. عرفان مذكور بر ضرورت «بازسازى » جهانى كه در آن اضطراب و ناراحتى يهود همچنان ادامه داشت، تاكيد مى كرد; زيرا به رغم برخى عوامل موافق، چون تسامح نسبى امپراتورى عثمانى و تثبيت صلح آميز اجتماع چشم گيرى يا سفاردى (20) ) در آمستردام، راه حل جامعى براى مشكل نوكيشانى كه در شبه جزيره ايبريا باقى مانده بودند، وجود نداشت. نيم ديگر قوم يهود، يعنى اشكنازى ها، نيز بحران هاى مخربی را تجربه كردند; مرفه ترين و فعال ترين گروه از آنان، يعنى جمعيت يهودى لهستان تحت فشار قرار گرفتند و به دليل كشتار جمعى و ويرانى اى كه در خلال شورش قزاق ها در 1648 به وجود آمد، تقريبا به طور كامل از بين رفتند و گروه زيادى از آنان مجبور شدند به طرف غرب عقب نشينى كنند، و از اين اطلاعات مذهبى و تاريخى مى توان زمينه لازم را براى فهم موفقيت حيرت آور، و گرچه كوتاه مدت ربى "شبتاى صوى ازميرى" (21) (1626- 1676) كه خود را در سال 1665 مسيحا معرفى كرده بود، به دست آورد. اين «مسيحا» در سال 1666 به اسلام گرويد و ده سال بعد در تبعيد عمرش به پايان رسيد، اما به رغم شكستى كه ديد، پيروان وفادارى داشت. فرقه اى كه بدين ترتيب به وجود آمد و هنوز زنده است عمدتا مديون فعاليت هاى "ناتان غزه اى" (حدود 1644- 1690) است. او مبلغى خستگى ناپذير براى «مسيحا» بود و اعمال شبتاى صوى را، كه مخالف شريعت بود، و حتى ارتداد نهايى او را به وسيله نظريه هايى كه مبتنى بر نظريه «بازسازى » لوريا بودند، توجيه مى كرد: " تغيير كيش شبتاى را بايد از مقوله نزول عادى به ورطه «پوسته ها» دانست كه به منظور آزاد ساختن پاره هايى از نور الهى كه در آنها گرفتار آمده اند، صورت گرفته است."
بحران شبتايى نزديك به يك قرن به طول انجاميد و برخى از عواقب آن حتى بيش از آن ادامه يافت. اين امر منجر به تشكيل فرقه هايى شد كه پيروان آن مجبور مى شدند به ظاهر به اسلام بگروند، مثل "د انمه" ها(22) (به تركى، «مرتدان ») در "سالونيكا" (23) كه فرزندان آنان هنوز در تركيه يافت مى شوند، يا به آيين كاتوليك رومى بگروند، مثل حاميان لهستانى "ياكوب فرانك" (24) كه خود را مسيحا و در عين حال نوآيين كاتوليك معرفى كرده بود.
با اين حال، در "بوهيميا - موراويا" (25) فرانكى ها علنا يهودى باقى ماندند. اين بحران، قبالا را بى اعتبار نساخت، اما باعث شد تا مقامات روحانى يهوديت كاملا مواظب باشند و به وسيله سانسورها و سركوب هاى عملى، همه كسانى را كه مظنون به همدلى با شبتاى بودند و يا ادعاهاى مسيحايى داشتند، حتى آنان را كه دين دارى شان امتحان شده بود و دانش آنان مورد تصديق بود، از دامن زدن به اين گونه امور به شدت منع كرده، كنترل مذهبى بسيار دقيقى برقرار سازند.
در این خصوص هم شهبازی مینویسد :" فضاي پرهياهوي مسيحايي که در حوالي نيمه سده هفدهم آفريده شد و به انقلاب پوريتاني انگليس و موج گسترده انتقال نيروي انساني به قاره آمريکا پيوند خورد، طبعاً بايد «مسيح» خود را مي‌آفريد. چنين بود که در سال 1665‌شابتاي زوي ظهور کرد"...شابتاي زوي (1626-1676) در بنادر غربي عثماني «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که مسيح است ولي مدتي بعد، در زندان عثماني، ادعاي خدايي نمود. کمي بعد به اسلام گرويد. پيروان شابتاي يهودياني بودند که به بازار او رونق مي‌دادند. با گروش شابتاي به اسلام، پيروان يهودي او نيز «مسلمان» شدند و چون مارانوهاي مسيحي فرقه‌اي از يهوديان مخفي را در جهان اسلام بنيان نهادند که «دونمه» ناميده مي‌شوند. سير تکوين ماجراي شابتاي زوي و دعاوي او و ترکيب پيروانش پيش نمونه ظهور سه «پيامبر» دروغين و نامدار ديگر در دو سده‌پسين است: 
ياکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علي‌محمد باب در ايران..
شابتاي زوي از حمايت يک پيامبر دروغين به ‏نام " ناتان‌غزه‌اي" برخوردار بود و درواقع تکاپوي اين دو سناريوي واحدي را رقم زد. نام اصلي ناتان غزه‌اي (1643-1680) آبراهام ناتان لوي است. پدرش حاخامي سرشناس با گرايش‏هاي قبالي بود و رئيس يهوديان اشکنازي مقيم بيت‌المقدس به ‏شمار مي‌رفت. ناتان در سال 1663 با دختر يک تاجر ثروتمند يهودي مقيم غزه ازدواج کرد و در اين بندر اقامت گزيد. او از اين زمان به مطالعه رساله‌هاي قبالا پرداخت، از مريدان طريقت اسحاق لوريا شد و به مناسک و اعمال رازآميز روي آورد. مدتي بعد مدعي شد که در حال مکاشفه صداي خداوند را شنيده که اعلام کرده شابتاي زوي مسيح بن داوود است و ناتان پيامبر اوست.
قباليست‌ها و مروجين مسيحي آرمان‏هاي مسيحايي آتش اين دسيسه را شعله‌ور مي‌ساختند. آنان «ظهور» شابتاي را تأييدي بر پيشگويي‏هاي قبلي دال بر ظهور مسيح در سال 1666 ميلادي يافتند. به دليل تبليغات کانون مقتدر زرسالاري يهودي مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتاي زوي، آميخته با افسانه‌هاي تحريک‌کننده مسيحايي، از طريق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته مي‌شد «اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل» خروج کرده‌اند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهيان خود در صحراي عربستان عازم اشغال ايران‌اند.
. از اين زمان نويسندگان يهودي- مارانو و چاپخانه‌هاي هلند و ايتاليا تکاپويي شديد را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 ميلادي تبليغات گسترده‌و حيرت‌انگيز انتشاراتي، در مقياس توانايي‏هاي صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتاي صورت گرفت و رساله‌هاي متعدد به زبان‏هاي هلندي، انگليسي، آلماني و ايتاليايي درباره خروج شابتاي زوي و کرامات و تعاليم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصوير روي جلد برخي از اين رساله‌ها در دائرة‌المعارف يهود مندرج است. براي نمونه، در آلمان تصاويري پخش شد که شابتاي زوي، پادشاه «ده سبط گمشده بني‌اسرائيل»، را سوار بر اسب و ايستاده بر روي تپه‌اي نشان مي‌داد در حالي که در زير پاي او ارتش صليبي در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گريز. کمي بعد در آمستردام رساله‌اي منتشر شد که ظهور مسيح را اعلام مي‌کرد. در اين رساله نقاشي از شابتاي زوي مندرج است در حالي‌که بر تخت سلطنت تکيه زده، تاجي بزرگ بر فراز سر اوست و درباريان در پيرامونش ايستاده‌اند. بر روي جلد رساله ديگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصوير تاج شابتاي مندرج است، اين عبارت را مي‌خوانيم: «شابتاي زوي، پادشاه اسرائيل و مسيحِ خداوند يعقوب.» تاريخ چاپ اين رساله «سال اول احياي پيامبري و سلطنت» است.
چنين بود که ماجراي شابتاي زوي موجي بزرگ را در اروپا پديد ساخت و تعداد کثيري از مردم فقير مسيحي، حتي از طريق فروش خانه و وسايل زندگي خود، گروه گروه راهي زيارت بيت‌المقدس شدند . تحريک فوق‌العاده آرمان‏هاي مسيحايي در قاره اروپا يکي از دستاوردهاي ماجراي شابتاي زوي است
پس از مدتي، ماجراي شابتاي توجه مقامات دولتي عثماني را جلب کرد و واکنش آنان را بر‌انگيخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثماني، دستور دستگيري شابتاي را صادر کرد. شابتاي را به استانبول و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجراي شابتاي را جدّي نگرفت. او ماهيت سياسي ماجراي شابتاي زوي را درنيافت و آن را يک داعيه ديني متعارف و احتمالاً ناشي از عدم تعادل رواني شابتاي دانست. ادعاي مسيحايي شابتاي در چارچوب فرهنگ و عقايد ديني يهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوي سلطنت او بر «بني‌اسرائيل» حقير و احمقانه جلوه مي‌کرد. 
قطعاً شابتاي در ديدار با کوپرولو سلوکي عاجزانه داشت زيرا بر او سخت نگرفتند و تنها وي را حبس کردند. اندکي بعد، شابتاي، داوطلبانه، به اسلام گرويد و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضاي دربار او اعلام مسلماني کرد. سلطان، که «فردي عميقاً مذهبي بود»، تحت تأثير گروش شابتاي قرار گرفت، ساده‌دلانه نام «عزيز محمد افندي» را بر او نهاد و به وي لقب «کپچي باشي» و مقرري روزانه‌اي به مبلغ 150 پياستر اعطا کرد.
شابتاي زوي پس از اعلام مسلماني در آدريانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگي دوگانه‌اي در پيش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامي را انجام مي‌داد ولي در خفا يهودي بود. شابتاي اينک در رأس فرقه‌اي از يهوديان مخفي جاي داشت که به تأسي از او به اسلام گرويده بودند. دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد: «همگي آنان يهوديان پنهاني بودند که به‌مثابه يک گروه جنگجويان مخفي عليه خليفه عمل مي‌کردند.شابتاي زوي در مراسم پنهاني فرقه، که داراي صبغه کاملا يهودي بود، حضور مي‌يافت و نمايندگان و سخنگويان اصلي او، و در رأس آنها ناتان غزه‌اي، رسماً يهودي بودند.
شابتاي زوي، که اينک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقه‌هاي دراويش مسلمان عثماني نيز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضاي فرقه‌اش آداب و عقايد جديدي در ميان برخي از فرقه‌هاي دراويش شکل گرفت که آميخته‌اي از تصوف سنتي اسلامي و عقايد و مناسک يهودي بود..
مناسک فرقه شابتاي آميخته با هرزگي جنسي بود. بعدها، اين گرايش در فرقه ياکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتي راز تکاپوي فرقه شابتاي آشکار شد و در اوت 1672 شابتاي زوي و برخي از پيروانش به دليل ترويج هرزگي جنسي در ميان مسلمانان دستگير شدند. در ژانويه 1673، احمد کوپرولو شابتاي و سران فرقه‌اش را به منطقه دولسينو در آلباني تبعيد کرد. در دوران تبعيد شابتاي نيز پيروان او در کسوت مسلمانان به زيارتش مي‌رفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتاي زوي در پنجاه سالگي در آلباني درگذشت.
اعلام مسلماني شابتاي زوي نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پيشين به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت «پيامبري» خود ادامه داد. ناتان غزه‌اي با اتکاء به پشتوانه‌اي غني از متون عبري و نمونه‌هاي فراوان از تاريخ قوم يهود، انديشه‌پرداز اين موج جديد شد و راه آينده را به روشني به پيروان شابتاي نشان داد. به ‏نوشته دائرة‌المعارف يهود، شابتاي زوي انديشه‌پرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ اين ناتان بود که به جعل يک مکتب از عقايد منتسب به شابتاي دست زد؛ مکتبي که تداوم قباليسم پيشين به شمار مي‌رود.
در زمان مرگ شابتاي، ناتان در صوفيه بود. او به سيروسياحت در اروپا پرداخت و چنين تبليغ کرد که شابتاي نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتي رازآميز در «انوار آسماني» رفته و زماني که «خداي اسرائيل» مشيت کند بار ديگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزه‌اي در 11 ژانويه 1680، سه سال پس از شابتاي، در مقدونيه درگذشت.
نظريات ناتان غزه‌اي جامه ايدئولوژيکي است بر سياست نفوذ به درون ساختار سياسي و اقتصادي و فرهنگي سرزمين‌هاي مسلمان و تسخير آن از درون. پس از اعلام مسلماني شابتاي، ناتان غزه‌اي توجيه نظري اين دگرگوني را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتاي به اسلام انجام يک «مأموريت» (رسالت) جديد است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در ميان کفار [مسلمانان] است.» دائرة‌المعارف يهود هسته اصلي نظريه‌پردازي ناتان را چنين بيان مي‌دارد:
رسالت اصلي ملت يهود افروختن اخگرهاي مقدسي است که در روح آنان وجود دارد. ولي اخگرهايي وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسيح است. لذا، مسيح (شابتاي زوي) براي انجام اين رسالت به «قلمرو خليفه» وارد شده؛ «زهراً در برابر او تسليم شده ولي درواقع در حال انجام واپسين و دشوارترين بخش مأموريت خود است و آن تسخير خليفه از درون است. او براي انجام اين مأموريت مانند يک جاسوس عمل مي‌کند که به درون سپاه دشمن اعزام شده»؛ اين «مبارزه‌اي در درون سرزمين شيطان است.»‌بنابراين، مسلمان شدن شابتاي به معني ارتداد از دين يهود نيست بلکه بغرنج‌ترين چهره مأموريت مسيحايي اوست.
به ‏نوشته دائرة‌المعارف يهود، بدينسان ناتان غزه‌اي «الهيات شابتايي» را توسعه بخشيد و «بنيادهاي ايدئولوژي» پيروان شابتاي را «براي يکصد سال آينده» پي ريخت. به اين دليل است که منابع يهودي مکتب جديدالاسلامي شابتاي را«ارتداد راز گونه» مي‌خوانند؛ يعني آن‌گونه ارتداد از دين يهود که راز و رمزي در آن نهفته است.
يهوديان فوق «دونمه» نام گرفتند که به معناي «برگشته» يا «جديدالاسلام» است. از سده هيجدهم، پيروان شابتاي زوي در يمن، ايران، عثماني و شمال آفريقا پراکنده‌شدند.بزرگترين مراکز زندگي دونمه‌ها شهرهاي سالونيک، ازمير و استانبول بود. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، از اوايل سده هيجدهم، دونمه‌ها متهم به هرزگي جنسي بودند. معهذا، «ترديدي نيست که طي چند نسل آميختگي [هرج ‌و ‌مرج] جنسي در میان آنها رواج داشته است.در اشعار يهودا لوي تووا (درويش افندي)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعيات جسورانه‌اي به سود الغاء محدوديت‌هاي جنسي مندرج است.» دونمه‌ها جشن ويژه‌اي موسوم به « جشن بره » دارند که طی آن به اجرای برخی « مناسک جنسی» میپردازند.

***
پي نوشت :
1-Lurianic
Safed- 2
Upper Galilee-3
Zefat-4
Hayyim Vital -5
Etz Hayyim -6
Cordovero-7
Manichaean-8
Withdrawl -9
qelippot-10
tiqqun-11
Kawwana-12
yihud-13
Kellipot-14
Tikkun-15
ibid, vol. 10, p. 547-16
Shekhinah, Sefirah Malkhut-17
ibid, p. 619-18
Shabbetaianism-19
Sefardic -20
Rabbi shabbetai Tzevi of Smyrna -21
Donme-22
Salonica-23
Jacob Frank -24
Bohemia-Moravia-25

کد مطلب: 64814
آدرس مطلب: http://www.jahannews.com/vdcc04qe.2bq0s8laa2.html
جهان نيوز
  http://www.jahannews.com

مخفی ترین نماد فراماسونری ، جغد


مقاله دوم تیم ظهور12 پس از تلاش بسیار گروه آماده قرار گرفتن در سایت شد … مقاله ای که شاید جواب خیلی از سوالات درباره یکی از نمادها که بسیاری دنبال شواهدی در پی آن هستند باشد…یکی از پر کاربردترین نمادهای ایلومیناتی سمبل جغدمی باشد که علت این گزینش از سوی ماسونها هنوز در پرده ای از ابهام قرار دارد…در ابتدا به بررسی مفهوم نماد جغد در اسطوره های باستانی می پردازیم…به ادامه مطلب بروید…در بسیاری از نقاط جهان از جغد به بد اقبالی و مرگ تعبیر می شود… از طرف دیگر جغد به عنوان یکی از حیواناتی که اغلب همراه خدایان(الهه ها) دیده می شود از نظر پرستش گران ، آنها به نوعی با منطق و خرد مرتبط دانسته شده است… به وجه اشتراکات جغد در انواع ادیان و فرهنگ و کشورها دقت کنید :

1 – مصریان باستان از نماد پاهای جغد به صورت شکسته در خط تصویری به جای حرف (صدای) m استفاده می کردند…

2 – در فرهنگ بومیان آمریکا جغد به عنوان نمادی از جادوی شیطانی تعبیر شده و دارندگان پر جغد را افراد ساحر و جادوگر خطاب می کنند…

3 – آزتک ها و مایاها جغد را سمبل مرگ و نابودی می دانستند.در حقیقت الهه مرگ آزتک ها (Mitlantecuhtli) اغلب در کنار جغد ترسیم می شده است…

4 – یک ضرب المثل اسپانیایی وجود دارد که می گوید:هر گاه دیدی که جغد می خواند بدان که وقت مرگ Indian (هندی) فرا رسیده است…

5 – به طور کلی در خاورمیانه چین و شرق دور جغد سمبل بد اقبالی و روح شیطانی لقب گرفته است…

6 – در فرهنگ رومانی صدای آواز حزن انگیز جغد را نشان پیش گویی مرگ قریب الوقوع فردی در همسایگی خود دانسته اند…
7 – در فرهنگ هندی جغد سفید همراه با الهه ثروت تجسم شده و در اسطوره شناسی یونان جغد مخصوصا جغد کوچک با آتنا الهه معروف یونان مرتبط دانسته شده است…

8 – از دیدگاه مسیحیت به طور سنتی ، جغد نیروهای شیطانی خبر بد و نابودی را به ذهن متبادر می کند و در انجیل کهن از آن تحت عنوان موجود ناپاک و نجسی که همیشه تنها و در انزوا دیده می شود نام برده شده و به طور مشابه در یک اسطوره بومی استرالیایی جغد را حامل اخبار بد موجودی شوم و منحوس می دانند…

به هر حال جغد به دلیل داشتن تواناییهای خاص از قبیل قدرت دید در شب پرواز بی صدا سرعت در شکار و چرخش 360 درجه سر و… همواره از سوی تمدنهای باستانی به عنوان پرنده ای مرموز و اسطوره ای و تحت تملک نیروهای شیطانی مورد توجه قرار گرفته است و در هیچ جا از آن به خوبی یاد نشده به چز در انیمشین ها و محصولات هالیوود و رسانه های تحت تاثر آن که چند نوع حیوان رو همیشه عاقل و بالغ میداند که اولین آن بز و دومی نیز جغد است ، که کاملا قصد دارند تا مقصود واقعی خود را برسانند…

پس از این مقدمه کوتاه به بررسی کاربرد ایلومیناتی نماد جغد می پرازیم ، که ببنیم این نماد در چه جاهای به کار گرفته شده است…

سمبل owl روی دلار آمریکا

چنانچه با دقت به تصویر زیر نگاه کنید نماد جغد کوچکی را می بینید که با مهارت در گوشه ای از طرح اسکناس دلار آمریکا به تصویر کشیده شده است…به نظر شما استفاده از این نماد در چنین ابعاد کوچکی از پرنده که در گوشه ای نشسته و گویی همه چیز را می بیند چه مفهومی می تواند در بر داشته باشد؟آیا به طور اتفاقی و برای زیباتر کردن دلاری که سراسر پر از نماد است و به نقلی نزدیک به ? سال بر روی آن کار شده است گنجانده اند؟

نا گفته نماند که جغد نماد یهودی مارانوس (یهودی که برای پیش بردن اهدافش دین خود را مخفی میکند) است و به این نکته اشاره دارد که کشور ایالات متحده با چه اندیشه و مبانی فکری تاسیس گشته است البته فقط و فقط ذکر نقش یهودیان و پیوریتنهای موثر در تاسیس امریکا خود به تنهایی کتابی قطور می شود که فرصتی دیگر را می طلبد…


سمبل owl (جغد) در واشنگتن دی سی

اگر به نقشه هوایی گرفته شده از واشنگتن دی سی (.Washington D.C) نگاه کنید به وضوح می بینید که جاده ها در روی زمین متعلق به ساختمان کنگره سمبل جغد را به تصویر می کشند… بدون شک ایجاد همچین نماد و تصویری در یکی از مراکز فراماسو ها با نیت صد در صد ماسونی انجام شده است…این عکس توسط گوگل ارث گرفته شده و کاملا مستند است…



The Bohemian Groveدر کالیفرنیا

Bohemian Grove در شمال کالیفرنیا واقع شده جاییکه یک مجسمه 40 فوتی جغد از جنس سنگ قرار دارد و هر ساله افراد مهم و سرشناسی مانند رییس جمهور ایالات متحده وعده ای از نخبگان علمی اقتصادی و سیاسی آمریکا و حتی افرادی از میان دولتمردان کشورهای دیگر…در پای این مجسمه سنگی جمع شده و در طی مراسمی خاص که شامل قربانی انسان نیز می شود به پرستش این سمبل(بت) می پردازند…عکس زیر به طور مخفی توسط الکس جونز(Alex Jones) از مراسمی که در آن محل برگزار شده گرفته شده است…





Alex Jonesکه شخصا به طور پنهانی شاهد یکی از این مراسم بوده و از آن فیلم برداری نموده است در مصاحبه های خود پرده از اسرار تکان دهنده ای برداشته که انشاء الله در پست های بعدی به طور مفصل به جزئیات آن خواهیم پرداخت…اما تکه فیلمی که این فرد از مراسم بسیار وحشت آور قربانی کردن فیلم برداری نموده را برای دانلود قرار داده ایم … در این فیلم تمام بزرگان سیاست و بانکداران بزرگ دنیا و شخصیت های بزرگ دیگر حضور دارند…

دانلـــود

Owl خدای سمبلیک شیطانی که هنوز هم از میان افراد بی گناه و کودکان قربانی می گیرد از سوی برخی به طور سنتی هم رده Moloch لقب گرفته است…Molech یا Moloch دیو (الهه باستانی) که در لغت به معنی Sacrifice (قربانی) می باشد در کتاب مقدس به آن اشاره شده است…

اما اگر بخواهید درباره مولوخ بدانید ، پاراگراف سوم از این مقاله درباره آن توضیح داده است…اینجــــــــــــــــا

در مورد اینکه آیا owl و Moloch یکی هستند یا نه اختلاف نظر وجود دارد که اگر شما هم به تصاویر باستانی از Moloch نگاه کنید متوجه تفاوتها خواهید شد…


با کمی تحقیق در اسطوره شناسی اروپا و خاور میانه می بینید که جغد اغلب همیشه با یک الهه مونث مرتبط و همراه بوده است…یک لوح گلی سومری مشهور از یک الهه مونث وجود دارد که آنرا ایستاده بر روی دو شیر و بین دو جغد نشان می دهد…


بطور کلی گفته شده که این لوح منسوب به لیلیث(lilith) می باشد ولی صاحب نظران بسیاری در این مورد تردید دارند…لیلیث معمولا در الواح باستانی کشف شده در کنار مرغ حق(screech-owl) نشان داده شده ولی این بدان معنا نیست که لزوما لوح سومری نامبرده متعلق به تصویر لیلیث می باشد…


از نظر نویسنده این مقاله الهه Inanna می تواند در این مورد ، گزینه مناسبتری باشد به جای لیلیث (lilith)…از آنجاییکه Inanna بطور کلی تحت عناوینی از قبیل (Ishtar,Semiramis,Cybele,Astarte) که همگی الهه های مادر سوار بر شیر و کبوترو… بوده اند معرفی شده است بنابراین خدایان(الهه ها) به همراه حیوانات مشابه در دست یا کنارشان مانند لوح سومری نامبرده با Ishtar که نام Akkadian برای Inanna می باشد یکی دانسته شده اند…بهتر است درباره این یه مورد خیلی بحث نکنیم و به آینده بسپاریم تا نظر کاملی درباره آن بدهد…
اما شاید خیلی از دوستان از مشخص شدن وقایع ?? سپتامبر بر روی دلار با تکنیک اریگامی آشنا شده باشند( اینجـــــا ببینید) … اما شاید این نکته ای تازه باشد که بهطور خلاصه عرض میکنم…چنانچه از تکنیک اریگامی به نحوی دیگر بر روی دلار استفاده کنیم باز هم به دو صورت شکلی از جغد به وجود می آید…





اما سوالی که در پایان همچنان بی پاسخ و در ابهام می ماند این است که الهه سنگی جغد در Bohemian Grove همان الهه شیطانی که در عصر مدرن توسط نخبگان دولتهای از جمله جرج بوش ، تونی بلر ، کلینتون و خیلی افراد سرشناس دیگر پرستش می شود واقعا سمبل چه چیزی می تواند باشد ..؟آیا این جغد سنگی در Bohemian Grove همان مولوخ است که از هزاران سال پیش ، زیر پای آن انسان های بیگناه و خداپرست را قربانی میکردند..؟



باتشکراز وب ظهور12

قبالا – عرفان یهود

 
 
یوسف ستاره‌شناس
ربی شیمعون بریوحای می‌فرماید:
اگر یهودیان فقط دو شبات را طبق اوامر خداوند به جای آورند، خداوند آن‌ها را نجات خواهد داد.
 
.
اواخر قرن سیزدهم میلادی، در شهر کوچک آراگون واقع در اسپانیا، شخصی به نام مُشه دولئون ادعا نمود کتابی پیدا کرده که از نظر محتوا بسیار با ارزش و دارای قدمتی دیرینه است. پس از بررسی انجام شده توسط دانشمندان، اعلام گردید که کتاب مزبور «زوهر» است که توسط انسانی عالی‌مقام به نام ربی شیمعون بریوحای در قرن دوم میلادی به نگارش درآمده و تأکید نمودند این کتاب بسیار با اهمیت است و از نظر ارزش مذهبی، بعد از کتاب مقدس قرار دارد.
طبق شواهد مندرجه، ربی شیمعون بریوحای، معاصر و دوست ربی مئیر بعل هنص بوده و هر دو در محضر دانشمند معروف، ربی اکیوا، در دانشگاه الهیات در بنی براق، سال‌های متمادی به کسب دانش مشغول بودند و در دورانی که سرزمین مقدس تحت سلطه‌ی رومی‌ها قرار داشت، آنان از مبارزین به نام به شمار می‌آمدند.
رومی‌ها با قوانین وضع شده از سوی قیصر روم «آدریانوس» و به امر وی، دائم به آزار و شکنجه‌ی یهودیان می‌پرداختند و آنان را از انجام فرائض دینی و تحصیل تورات منع می‌کردند. ربی شیمعون و پسرش ربی العازار برای فرار از چنگ رومیان متجاوز که در پی اعدام آنها بودند، اجباراً به غاری به دور از شهر پناه بردند. در آن‌جا ربی شیمعون به اتفاق فرزندش به مدت سیزده سال به مطالعه و تحقیقی درباره‌ی رازهای تورات پرداختند. آنان طی اقامتشان، از آب یک چشمه و میوه‌ی درخت کرنو تغذیه می‌کردند. این دو دانشمند عالی‌مقام تلمود، حاصل بررسی‌های عمیق خود را در مفاهیم تورات، به صورت کتاب «زوهر هقادوش» تدوین کردند که تعالیم، مکتب کبالا و رازهای عرفانی شریعت یهود از آن نشأت گرفته است. ربی شیمعون بریوحای از مرگ نمی‌هراسید و آن را لذتی عظیم به خاطر الحاق به ذات احدیت می‌دانست. از این رو، روز رحلت او، به هله‌لویا شهرت یافته است. هله‌لویا در زبان عبری به معنای لحظه ورود داماد به حجله می‌باشد.
از قرن شانزدهم مرسوم بوده که در هجدهم ایار، سال‌روز درگذشت ربی شیمعون که مصادف است با 33 عومر (لگ به عومر) مراسم جشن در جوار آرامگاه وی برگزار شود. همه ساله این مراسم، باشکوه خاصی توسط ده‌ها هزار نفر برگزار می‌گردد. زائرین ضمن حرکت در مسیر منتهی به مقبره ربی، در شهر مرون به رقص و پایکوبی و خواندن سرودهای شاد با مضامین مذهبی می‌پردازند. طی این مدت سیزده سال، ربی شیمعون به کمک تزکیه و فراغت خاطر از همه‌ی تعلقات مادی دنیا چشم پوشید و خود را به مرحله نهایی عرفان و کمال رسانید. در طی این مدت، هرازگاهی دوستان و هم‌مسلکان چه برای کسب تعلیمات سیاسی و چه کسب دانش و معنویات، در خفا برای دیدن ربی شیمعون به غار در رفت و آمد بودند تا ضمن برگزاری جلسات عرفانی و مذهبی با تبادل‌نظر در مورد آیات مختلف تورات و دیگر مسایل، از محضرش استفاده کنند.
پس از انتصاب آنتونی توس بیوس و لغو احکام ظالمانه‌ی آدریانوس، آزادی بیش‌تری به اجتماع یهودیان داده شد و ربی شیمعون و فرزندش از پناهگاه خود خارج شدند. ربی شیمعون با وجودی که جسمش رنجور و بی‌توان شده بود، توانست به کمک نیروی ایمان و قدرت معنوی، بیماری خودش را شفا بخشد. دیری نپایید که با عزمی راسخ در شهر طبریه، دانشگاه خود را مجدداً گشود و به تدریس الهیات پرداخت. ربی شیمعون به موازات تدریس میشنا و تلمود، مکتب عرفانی خودش را به صورت دانشی مستقل پایه‌گذاری نمود و باعث اشاعه‌ی فلسفه‌ی اشراق گردید.
از آن‌جائی که دامنه‌ی این علم پایانی نداشت، بعدها افکار و عقاید وی بین دانش‌پژوهان نسل به نسل منتقل گردید و در هر دوره، عرفای نامی یهود هر یک به سهم خود بر این دانش بیش از پیش افزودند.
با اشاعه‌ی فرهنگ، پس از کشف کتاب زوهر و اشاعه‌ی علم کبالا در اسپانیا، مکتب کبالیسم در سایر ملل به ویژه در اروپا شکوفا گردید و در کم‌تر از یک ربع قرن حتی از مرزهای اروپا پا فراتر نهاد، به طوری که نه تنها فرهنگ مسیحیت را تحت تأثیر قرار داد، بلکه سایر فرهنگ‌ها به ویژه فرهنگ عرفانی سایر اقوام، از جمله هندوها، بودایی‌ها و فرهنگ اسلامی را بیش از گذشته تحت‌الشعاع قرار داد.
واژه‌ی قبالا در فرهنگ عبری از ریشه‌ی قَبلّ به معنای پذیرش آمده و به معنی پذیرش قوانین می‌باشد و آن دستورات و یا به نوعی تفسیرهای تورات است که به شکل عرفانی در راستای تورات شفاهی توسط علما جهت کشف اسرار غامض آن به رشته‌ی تحریر درآمده است. آئین قبالا یا عرفان یهود، سنتی شفاهی بوده که نخستین بار از قرن یازدهم درمیان یهودیان اسپانیا و جنوب فرانسه رایج گردید و پس از دو قرن، نخستین آثار مکتوب قبالایی که تفسیری عرفانی بر اسفار پنج‌گانه‌ی تورات بود، به وجود آمده است. هسته‌ی اصلی قبالا را می‌توان در گفتارهای تلمود و در دو بخش خداشناسی و خودشناسی دنبال کرد. هدف قبالا، نخست برقراری ارتباط میان دنیای فانی و جهان آخرت و هم‌چنین بیداری در برابر شر و نفس اماره و دستیابی به حد کمال است، که البته بخش اعظم آن حول محور نجوم، حروف و اعداد بنا گشته است. تفسیرهای قبالا را می‌توان هم‌چون کلیدی دانست که می‌تواند گشایش‌دهنده‌ی تمام رموز جهان و خلقت بشریت باشد. در این کتاب عجیب و تکان‌دهنده که امروز به نام قبالا شهرت یافته، سخن در مورد ماوراءالطبیعه به میان آمده است. از ورای مادیات از تأثیر امواج و انوار ساطع سیارات و ستارگان بر زندگی انسان، چگونگی پیدایش کائنات، عوامل ناشناخته‌ی دنیای خارج از حیطه‌ی قدرت فکری انسان‌ها، از مجهولات، هم‌چنین از راز آفرینش به صورت علمی، از تأثیر کواکب بر روی کره‌ی زمین و تأثیر هر کدام در حیات موجودات زنده، از انرژی و ماده و تبدیل آن‌ها به یک‌دیگر، از معادلات چند مجهولی، از جبر و مقابله، از انجام معجزه توسط انسان و پیش‌گوئی برای آینده و چگونگی پیدایش نقطه‌ی مبدا از ما و از دنیای پیشرفته‌تر از دنیای ما، خلاصه از یک نظام و اصالتی عالی و بی‌نقص، از شناخته‌ها و ناشناخته‌ها و موجودات محاط در فضا، از بود و نبود، از قدرت عظیم مرکزی و یک اراده‌ی مافوق تصور، یک منشاء ابتدا و انتها، ازلی و ابدی (که در عرف، آن را خدا می‌نامیم) بحث می‌کند.
زوهر و پیامدهایش: علمای کبالا به ویژه متأخرین آن‌ها بر این باورند که اساساً متون کلاسیک قبالا و دیگر مطالب کتاب زوهر، نشأت گرفته از افکار ربی شیمعون بریوحای می‌باشد که به هنگام مخفی شدن در آن دوران سیزده سال، شکوفا گشت. زوهر پیام‌آور آنست که جهان در یک موقعیت استثنایی، با نظمی خاص و الهی آفریده شده است و تا بی‌نهایت ادامه خواهد داشت. واژه‌ی زوهر در فرهنگ‌نامه‌ی عبری، به معنای روشنایی، درخشش و فروغ آمده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، تفسیر و پی بردن به اسرار نهفته در آن بود. زوهر تأکید می‌کند که می‌بایست قادر مطلق را به معنی مطلق شناخت و با ایمان خالص، تورات را مطالعه نمود. علمای یهود بر این عقیده‌اند که با نگرش عمیق بر تورات و مطالعه‌ی زوهر، قادر خواهند بود از تیره روزی‌ها و پیش‌آمدهای بد که بر سر ملت یهود هرازگاهی غالب می‌شود، آگاهی یابند و از بروز آن جلوگیری نمایند.
روایت است مطالبی که تحت عنوان پاتح الیاهو در مقدمه‌ی زوهر به نگارش درآمده است، توسط الیاهو هناوی به هنگام تشکیل اولین جلسه‌ی درس در حضور ربی شیمعون، بیان شده است. الیاهو هناوی که در میان آن‌ها در سم انسانی متجلی گشته بود، جلسه‌ی درس را با این سخنان آغاز نمود.
ای پروردگار هر دو جهان، تو واحدی اما نه چون عدد یک که در حساب و شماره می‌آید، زیرا عدد یک قابل کاهش و افزون است. اما یگانگی تو واحدیست مطلق که هرگز تغییری در آن پدید نیامده و نخواهد آمد. طبق یک سنت دیرینه، قبل از شروع هر تفیلا به ویژه در میان شرقیان، این مقدمه قرائت میشود. در این گنجینه، تفیلاهای بسیار زیبای دیگری هم وجود دارد، که از آن جمله می‌توان دعای «بریخ شمعه» را نام برد که هنگام بیرون آوردن تورات جهت تلاوت آن از جایگاهش در کنیساها خوانده می‌شود، نیز سروده‌ی معروف لخادودی است که توسط یکی از عرفای قبالیست به نام ربی شلومو القباتیض سروده شده که در کنیساها در عصر جمعه هنگامی که به استقبال شبات می‌رویم قرائت می‌نماییم.
ربی شلومو در این سرود زیبا، شبات را به نام عروس ملت یهود می‌خواند و تأکید می‌کند که بر هر فرد یهودی واجب است که به استقبال این نوعروس برود و به او شادباش بگوید و او را در زندگی و کانون خانواده‌ی خویش حفظ نماید. ناگفته نماند در آئین یهود، شبات مقدس محسوب می‌شود. شبات به عنوان یک عهد و پیمانی است بین خداوند و ملت یهود. زیرا یکی از احکام ده فرمان که در کوه سینا بر حضرت موسی نازل شد، نگاه‌داری شبات است. خداوند می‌فرماید: «روز شبات را به خاطر داشته باش و آن را مقدس بدار».

قبالا، تقدس و قدرت حروف عبری


 

در ادبیات تمامی ممالک دنیا برای خداوند القاب مختلفی استفاده میشود که هر یک نشان از خصوصیات ذات باریتعالا را بیان میکند.
پروردگار، خالق، قادر مطلق، پدر آسمانی ... همگی نشان از ارتباط با مخلوق را دارد.
در یهودیت ورای این القاب که بازگو کننده ارتباط خالق و مخلوق است فلسفۀ مهم دیگری نیز وجود دارد وآن اثرات بیان وتلفظ صحیح این نام مقدس بر روند زندگی مخلوقات است و به دلیل این حساسیت و تقدس یکی از فرمانهای صریح و قاطع در یهودیت بیهوده به زبان نیاوردن اسم خداوند است از این جهت در نیایش یهود بنا به خواص لغات عبری کلمات میبایست با دقت به زبان آیند تا بتوان به آن هدف که از نیایشهای مختلف در نظر گرفته شده رسید. 

بر طبق قبالا حروف عبری هر کدام قدرت خواصی دارد و بیان و تلفظ صحیح کلمات میتواند تاثیراتی بر ما ویا محیط اطراف ما بگذارد که امروزه با تکنولوژی جدید این پدیده برای ما قابل درک است، خیلی ساده در تلفن های همراه خود اسم شخص مورد نظرمان را میگوئیم وسیستم تلفن تحت تاثیر صدای ما شماره شخص مورد نظر را میگیرد و ما میتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم و سیستم های مختلف دیگر که با صدای هر شخصی برنامه ریزی میشود ومیتواند در آن سیستم خواص نقش حرکتی داشته باشد، که باید توجه داشته باشیم که این تکنولوژی تنها در دهۀ اخیر ابداع شده وقیاس آن با قدرت ابدی پروردگار قابل تصور نیست. 
برای مخلوقی که محدود به زمان بوده و فانی است درک خالقی ابدی، که بوده، وهست، وخواهد بود غیر ممکن است و نام اصولا یک عامل دنیوی است .
فلسفه آفرینش انسان رسیدن به ذات مقدس الهی است که قبالیستها برای درک ما وبا وجودی که قابل قیاس نیست این را به رابطه یک اشعۀ نسبت به خورشید تشبیه کرده اند که این اشعه میبایست به مبدا اصلی خود باز گردد که راه بازگشت به مبدا میبایست از خود شناسی شروع شود و سپس از طریق آموزش ودرک نام اعظم خداوندی میتوان در این راه قدم گذاشت، و چون اسامی خداوند در عبری خیلی مقدس بوده و ما انسانها در شرایط عادی نمیتوانیم این نام مقدس را بدون درک و علم کافی بیان کنیم از این رو همان طور که ذکر شد یکی از ده فرمانهای توراه امر بر این دارد که نام خداوند را بیهوده بر زبان نیاوریم.
با درک این موضوع که طبق قبالا بیان کلمات عبری دارای خواص و انرژی بخصوصی است، بیان نام خداوند در عبری یکی از مواردی است که در قوانین یهود با احتیاط زیادی تلفظ میشود. نام اعظم خداوند در عبری י-ה-ו-ה است وهیچ یهودی حق تلفظ آن را ندارد واز نظر قبالا کتابها در مورد این نام نوشته شده اگر بخواهیم این نام مقدس را حرف به حرف و همانطور که میبینیم به عربی بنویسیم یاهو میشود که یهودیان در مورد بیان آن نیز بایستی با احترام عمل کنند.(יیا- הه-וو-ה).
 نام مقدس دیگر بارتعالا در عبری א-ל-ה است و همچنین اگر این کلمۀ مقدس عبری را همانطور که میبینیم بدون تلفظ صحیح عبری حرف به حرف به عربی بنویسیم الله میشود (אا-לلا-הه).
 از آنجا که ما انساها در آن درجه تقدس نیستیم که اسم عبری ذات الهی را در موارد روزمره استفاده و به زبان آوریم در بیان خود یرای اشاره به اسامی الهی از کلمۀ השמ استفاده میکنیم که به معنی "آن نام" است واگر این کلمه را همان طور که میبینیم بدون تلفظ صحیح حرف به حرف به عربی بنویسیم کلمۀ هاشم میشود(הهاשشמم).
در قانون یهود کتابهای مذهبی و توراه بخصوص نام خداوند در کتب پس از فرسوده شدن به دلایلی که بطور خلاصه ذکر شد آنها را مانند جسد یک انسان به خاک میسپارند.
این قوانین در یهود تقدس و قدرت حروف عبری را بیان میکند و از انسانها میخواهد که ازاین قدرت کلام خود همیشه در جهت مثبت استفاده کرده واین نیروی عظیم را که خداوند برای سازندگی به ما امانت داده است را برای پیشرفت استفاده کنیم.   

                                                                                  משה فرزاد