منشأ تاریخی لیلیت
آثاری از لیلیت، نخستینبار در سومر یافته شده است. در زبان سومری، واژهی «لیل» به معنای «هوا» است.
فیالمثل،
انلیل یعنی فرمانروای هوا. در قدیمیترین شکل، نام او را به شکل «لیلی»
(جمع: لیلیتو)، میبینیم که به معنای «روح» است. در بسیاری از فرهنگهای
باستان، واژهی «هوا»، «باد» یا «نَفَس»، به معنای «روح» نیز هست. در زبان
یونانی نیز، واژهی «اسپیریتوس» هم به معنای نفس است و هم روح، بنابراین،
لیلیتو، در سومر، یا یک شیطانِ خاص است و یا به معنای روح. تصور بر این است
که در عبری، لیلیت از واژهی «لیل» به معنای شب گرفته شده است و همین
تصور، منجر به تفسیر لیليت به عنوان هیولای شب شده است.
تصور
بر این است که لیلیت، یک سوکوبوس سومری بوده است. در سومر، شخصیتی به نام
«آردات لیلی» حضور دارد که خصوصیات او در شخصیت لیلیتِ یهودی حضور یافته
است. «آردانتو» به معنای زن جوانی است که به سن ازدواج رسیده است.
بنابراین، آردات لیلی، روح زن جوانی است که به شکل «بختک شبانه» تجلی
مییابد. وی علت خوابهای شیطانی نیز هست که باعث تخلیهی نیروی زندگی از
بدن مردان میشود.
در
زبان سومری، به بیشرمی و هرزگی، «لولو» گفته میشد و به «تجملگرایی»،
«لالو»؛ به «شر» نیز، «لیمنو» اطلاق میشد. این واژهها، چه از نظر تلفظ و
ساخت، و چه از نظر معنا، رابطهی مستقیمی با لیلیت و آردات لیلی دارند. در
زبانهای باستانی، برداشتهای دقیقِ امروزین از زبان وجود نداشت و هر واژه
میتوانست دهها معنای مختلف داشته باشد. این بازی کلمات، تا زمان اسارت
یهود در بابل (600 ق.م.) متوقف ماند.
در سومر دو سند دربارهی وجود لیلیت دیده شده:
اولین سند، اسطورهای است که در آن یک شیطان مادینه، درونِ «درخت مقدسِ زندگی» مقیم میشود و جلو میوه
دادن و رشد این درخت را میگیرد. گفته میشود این شیطانِ مادینه، همان
لیلیت است که سرانجام گیل گمش، او را از درخت بیرون میکشد و به صحرا
میراند. نام او «کی ـ سیکیل ـ لیل ـ لا ـ که» ذکر شده که به «لیلاک» خلاصه
شده و کريمر آن را «لیلیت» ترجمه کرده است.
دومین
سند پلاک مشهوری است که زنی را با پنجهها و بالهای جغد به تصویر میکشد.
زن بر روی دو شیر ایستاده و در هر طرفش جغدی قرار دارد. ترجمهی کريمر از
متن اول، منجر به این شد که این تصویر را نیز لیلیت بینگارند؛ اگر ترجمهی
اول نادرست باشد، این هم تصویر لیلیت نخواهد بود.
در
تورات، در کتاب اشعیا، باب سی و چهارم، آیهي 14، آمده است: «وحوش صحرا
به کفتارها خواهند رسید، و بزهای وحشی به جفت خویش ندا میکنند، و عفریت شب
نیز در آنجا آرام گزین شده از برای خود مکان استراحت پیدا میکند.» تصویر
عفریتِ شبِ مورد اشاره در این آیه را نيز به لیلیت نسبت دادهاند.
ایشان را مرد و زن آفرید
در
سِفْر آفرینش از کتاب مقدس، باب اول، آیهی 27، میخوانیم: «و الوهیم آدم
را به صورت خویش آفرید، به صورت خدا او را آفرید؛ ایشان را مرد و زن
آفرید.»
در
باب دوم سفر آفرینش، آیهی 18 چنین میآید: «و یهوه گفت: خوب نیست آدم
تنها باشد، به جهت او یاوری مناسب خواهم ساخت... و سپس یهوه از دندهای که
از آدم گرفته بود، زنی ساخت و او را بر آدم آورد.»
امروز
مشخص شده است که بابهای 1 و 2 از کتاب مقدس را دو نویسندهی مختلف
نوشتهاند و در حقیقت دو روایت مختلف از آفرینش است. باب دوم که خدا را
یهوه مینامد، مشتق از یک داستان سومری است، درحالیکه باب اول، حدود سال
700 پیش از میلاد، به دست کاهنان یهودی خلق شده است و نام خدا را «الوهیم»
بیان میکند. اما از نظر مردمی که کتاب مقدس را حقیقت مطلق میدانستند،
تضاد بین این دو داستان آفرینش، قابل درک نبود و به دنبال توجیهی برای
پیوستن این دو داستان به یکدیگر میگشتند.
توضیح
اول در مورد این تضاد، جنبهی قبالایی و عرفانی دارد. همانطور که
میدانیم، آدم کامل آفریده شد، به چهرهی خدا، یا «الوهیم» آفریده شد. خدا
نه مذکر است و نه مؤنث، هم مذکر است و هم مؤنث. حتا كلمهي عبری الوهیم،
ریشهی مؤنث دارد، اما علامت جمع مذکر دارد: «الواه = الهه، ایم = علامت
جمع مذکر.» یعنی الوهیم هم مرد و هم زن، هم پدر است و هم مادر، و جمع است و
کامل. پس، آدم نیز حتماً در آغاز هم مرد بوده و هم زن، چرا که در غیر این
صورت، نامتعادل و ناکامل بوده است. و تورات میگوید که خداوند انسان را
کامل آفرید. کمال انسان، در هر دو جنس اوست. و شاید همین باشد که او را
فراتر از فرشتگان قرار میدهد. از این دیدگاه آدم انسان نبود، بلکه موجودي
کیهانی بود که آدم کادمون یا آدم قَدمون نام داشت. آدم صورت مثالی یا
کهنالگویی بود که انسانها بعدها براساس او پدید میآمدند. در اینجا به
باب دوم سفر آفرینش میرسیم. همانگونه که وحدانیت خدا به دو قسمت تقسیم
میشود (آبها از آسمان جدا شدند) تا جهان را خلق کند، به همین ترتیب، نوع
بشر نیز از جدایی آدم مثالی به دو نیمهی مرد و زن پدید آمد. بنابراین، زن
از مرد جدا شد، و آدم کادمون به موجودی نامتعادل، به انسان بدل شد. این
جدایی در نهایت منجر به سقوط از بهشت یا هبوط شد، و هبوط، تجلی پیدایش
انسان حقیقی از انسان مثالی است. زن، حوا نامیده شد که اغلب به «زندگی»
ترجمه میشود. در حقیقت به انسان، حوا را دادند یعنی، به نوع بشر، زندگی
بخشیدند.
توضیح
دوم بیشتر جنبهی اسطورهای دارد و در همین جاست که لیلیت به عنوان نخستین
همسر آدم وارد میشود. آیهی ذکرشده در باب اول، اشارهی مبهمی به حضور
لیلیت است. آیهی 20 از باب دوم سفر آفرینش، تأکید بیشتر بر لیلیت دانسته
شد: «پس آدم تمامی بهایم و مرغان هوا و حیوانات صحرا را نام نهاد، اما از
برای آدم یاوری که به همراهش باشد پیدا نبود.» جانوران زمین فقط برای کمک
به آدم خلق شده بودند، و لیلیت، که بیشترین شباهت را به آدم داشت، یکی از
همین جانوران بود. اما لیلیت آدم را ترک کرده بود و بنابراین، خدا تصمیم
گرفت زنی از جنس خود آدم خلق کند.
این
چند اشاره منجر به خلق داستانی پر رمز و راز و شگفتانگیز، در خرد جمعی
مردم یهود شد، که گاه میبینیم خود داستان از ریشههای تاریخی آن
شگفتانگیزتر و معتبرتر است.
اسطوره: امتناع لیلیت
لیلیت
همسر اول آدم بود، پیش از خلقت حوا، خدا او را همراه آدم و از خاک خلق کرد
تا یاور او باشد. از اتحاد آدم با این زن، آسمودئوس (معادل اَئِشمه، دیو
خشم در اساطیر ایرانی) خلق شد که همان شیطان یا جنی است که بعدها با لیلیت
ازدواج کرد.
اما
لیلیت همراه مناسبی نبود و در روش زناشويي اختلاف نظر داشتند و لیلیت حاضر
نبود موقعیت تسلیم به خود بگیرد. چرا که معتقد بود هر دو از خاک خلق
شدهاند و برابرند.
آدم
حاضر نشد خود را برابر لیلیت بداند که فقط به منظور همراهی او آفریده شده
بود. اما لیلیت مستقیم نزد خدا رفت، و خدا اسم اعظم خود را به او آموخت.
بعد، هنگامی که آدم خواست خود را به او تحمیل کند، تمکین نکرد و اسم اعظم
را بر زبان آورد و به پرواز درآمد و برای همیشه از باغ عدن و آدم گریخت.
لیلیت
در غاری در ساحل دریای سرخ مقیم شد و هنوز هم اقامتگاهش همانجاست، جنهای
دنیا را به عنوان جفتهای خویش برگزید و در زمان کوتاهی هزاران فرزند جن
به دنیا آورد. بدین ترتیب، دنیا پر از جن شد و لیلیت، مادر جنیان و همسر
آسمودئوس، پادشاه جنیان لقب گرفت.
در
همین هنگام، آدم از آزردن لیلیت پشیمان شد. نزد خدا رفت و از او خواست
لیلیت را بازگرداند. یهوه نیز معتقد بود که یکی از ساکنان باغ عدن
نمیتواند به همین سادگی از آن برود. بنابراین سه فرشتهی نگهبان فرستاد تا
او را برگردانند.
این
سه فرشته که سنوی، سان سنوی، و سمان گلوف نام داشتند، لیلیت را در غارش
یافتند و فرمان یهوه را به او ابلاغ کردند و از او خواستند نزد آدم
بازگردد. همچنین گفتند اگر حاضر نشود برگردد، هر روز صد نفر از فرزندان او
را خواهند کشت تا سرانجام تسلیم شود و برگردد.
لیلیت
پاسخ داد که این سرنوشت بهتر از بازگشت به باغ عدن و تسلیم شدن به آدم
است، و در برابر تهدید فرشتهها، او نیز تهدیدی کرد. گفت به ازای درد و
رنجی که بر او تحمیل میکنند، او نیز به هنگام زایمان، به فرزندان آدم و
مادرانشان حمله خواهد کرد. گفت تمام نوزادان در معرض خشم اویند: نوزادان
دختر تا بیست روز پس از تولد و نوزادان پسر تا هشت روز. همچنین تهدید کرد
که در خواب به مردان حمله کند. رؤیاهای شیطانی و شهوانی بر آنها مستولی
کند. منی آنها را بدزدد و فرزندانی بیاورد و آن فرزندان را جایگزینِ
فرزندانِ مقتول خود کند. اما لیلیت هم کاملاً بیاحساس نبود. قول داد که
اگر نام آن سه فرشته را بر بدنِ کسی ببیند، نوزاد، دختر یا پسر را در امان
نگاه خواهد داشت. لیلیت، همسر آسمودئوس را لیلیتِ کهتر ميدانند. فرزندانِ
دخترِ لیلیت، «لیلیم» نام دارند.
بعدها
که آدم و حوا با خوردن میوهی ممنوع از بهشت رانده شدند و به زمین آمدند،
لیلیت به قول خود وفا کرد. و از آنجا که میوهی ممنوع را نخورده بود، فرق
میان خیر و شر را نمیدانست و این ندانستن، او را از آتش دوزخ نجات داد.
همچنین، از حکم مرگی که خدا بر آدم و حوا جاری کرد در امان ماند و بنابراین
همواره زنده است.
تفسیر عوام
مردم این داستان را کاملاً واقعی میدانند. لیلیت یک شیطان واقعی و مانند آل،
مسئول سر زا رفتن مادران، مردن نوزاد در رحم، مرگ نوزادان، و خوابهای شهوانی مردان است.
نقش
سوکوبویی لیلیت پیچیدهترین نقش اوست. زندگی مردم یهود بسیار محدود بود.
برای هر عمل قانونی وجود داشت و کسی نمیتوانست از محدودهی قوانین الاهی
تخطی کند. حتا فکر بد را نیز گناه ميدانستند. بسته بودن جامعه از نظر
روابط جنسی، طبیعتاً منجر به شیوع رؤیاهای شهوانی میشد و این رؤیاها و
احتلام حاصل از آن، شکستن ده فرمان دانسته میشد. اما مردان نمیتوانستند
جلو این رؤیاها و احساس گناه ناشی از آنها را بگیرند. تنها راه این بود که
گناه این کار را بر گردن شیطانی به نام لیلیت بیندازند.
و
اما سرنوشت فرزندانِ جنی مردانی که لیلیت از نطفهی آنان باردار میشد: به
هنگام مرگِ آن مرد، این جنها به دور خانهی مرد جمع میشوند و سهم خود را
از ارث او میخواهند. برای همین است که سکرات موت بسیار سخت و دردناک است.
خانواده، به هنگام درگذشت مرد، آیینها و مناسکی به جا میآوردند تا
فرزندان جنی او را از خانه دور نگه دارند.
نمونههای
بسیاری از طلسمهای ضد لیلیت دیده شده. کاسههای گلی، قدیمیترین نمونهی
این طلسمهاست. در طلسمهای متأخرتر، تمثال آن سه فرشته به همراه این
جملهی عبری درج شده است: «سنوی، سانسنوی، و سمان گلوف! آدم و حوا! دور
باد لیلیت!» این طلسمها را بر فراز تخت اتاق زفاف، تخت زایمان، و گهواره
میآویختند. در بسیاری از موارد، متن را بر خانه نقش میکردند، تا لیلیت را
وادار کنند به قول خود به آن سه فرشته وفا کند.
معتقدند
راه ورودِ لیلیت به خانههای مردم، آینه است. لیلیت در پشت آینه زندگی
میکند. در زیر، از قصههای مردمِ یهود، داستانی آمده که در آن لیلیت از
راه آینه نفوذ میکند:
«زن
آینه و اثاثیهی دیگر را از زیرزمین به خانه آورد و در جای مناسب گذاشت.
آینه را در اتاق دخترشان آویخت. دختر همیشه در آینه خودش را تماشا میکرد، و
به این ترتیب، به دام لیلیت گرفتار شد. چون آن آینه، از سوی دیگرش، به غار
یکی از دختران لیلیت راه داشت. آینهها دروازهی ورود به دنیای دیگر و غار
لیلیتند. دختر لیلیت که در آن خانه زندگی میکرد تمام حرکات دختر جوان را
زیر نظر گرفت. یک روز از آینه بیرون آمد و از راه چشمهای دختر، وارد بدن
او شد و او را در اختیار خود گرفت. و همین شد که دختر، که پیش از آن بسیار
سربهراه و پاکدامن بود، به راههای زشت و ناپسند کشیده شد.» (غار لیلیت:
افسانههای یهودی، هوارد شوارتز، هارپر، 1988).
تفسیر مذهبی
در
سنت مسیحی، روایت لیلیت افزودههایی نیز دارد که بیشتر به هبوط آدم و حوا
مربوط میشود. شاید مشهورترین نسخهی لیلیت در مسیحیت، نقاشیهای میکل آنژ
در صومعهی سیستین باشد. در این نقاشیها، این زن به شكل یک مار ـ زن
نمایش داده شده و او را همان ماری میدانند که منجر به اغوای حوا و اخراج
آدم از باغ عدن شد. ظاهراً نفرین لیلیت برای تسکین او کافی نیست و تصمیم
میگیرد از راه زنِ جدید آدم، به او ضربه بزند.
البته
در مسیحیت، مار ارغواگر را خود شیطان میدانند. اما نیز میگویند که لیلیت
پس از آدم، همسر شیطان شد (یا شمائیلِ عبری). اغوای حوا، حاصل
تلاش مشترک این دو نفر بود. لیلیت به شکل مار درآمد و شمائیل به جای مار
حرف زد. لیلیتی که همسر شیطان است (و نه همسر آسمودئوس)، لیلیت مهتر نامیده
میشود.
در
اسطورههای شاه سلیمان نیز گاهی به لیلیت برمیخوریم. بسیاری، ملکهی سبا
را لیلیت میدانند. سلیمان در نهان شک کرد که مبادا این ملکه همان لیلیت
باشد، و بنابراین نقشهای کشید تا مطمئن شود. او را به قصرش دعوت کرد و کف
تالار را به شکل استخری درآورد که به نظر میرسید تا حد مچ پا آب داشته
باشد. وقتی ملکه رسید، دامنش را بالا برد تا پایش را در آب بگذارد، و
سلیمان پاهای پرموی او را ديد. یهودیان لیلیت را از کمر به بالا زنی بسیار
زیبا و اغواگر، و از کمر به پایین، زشت و پرمو و هیولاوار میدانستند. تنها
مردی که به لیلیت بسیار نزدیک میشد، میتوانست به حقیقت پی ببرد و آن
هنگام بسیار دیر بود. این تصویر بسیار به تصویری که مسیحیان از شیطان
میکشند، یعنی از کمر به بالا شبیه انسان و از کمر به پایین شبیه بز، شبیه
است.
تفسیر قبالایی
قبالا،
فصل دیگری نیز در زندگی لیلیت خلق میکند. از آنجا که لیلیت نماد افعالی
است که خدا نمیپسندد، نمادِ روشهای دنیا نیز هست. اعمال لیلیت رفتار
مشرکانی است که روابط جنسی و لذتجویی را ناپسند نمیدانستند و قوم یهود در
میان آنها مستقر بود، و مهمترین این اقوام، بابل بود. بنابراین، در
تفسیرهای بسیاری، فاحشهی بابل را که در مکاشفهی یوحنا ذکر شده، لیلیت
میدانند.
پیش
از ادامهی بحث، باید به مفاهیمی اشاره شود. معبد بیتالمقدس، نقش بسیار
مهمی در این اسطوره دارد. همچنین آدونای (پروردگار)، و عروسِ او شکیناه یا
شخینه (واژهی عبری برای «حضور») نقش بسیار مهمی دارند. در این اسطوره،
یگانگی عناصر مذکر و مؤنث کیهان برای ادامهی خلقت اهمیت دارد که «ازدواج
مقدس» نام گرفته و در مسیحیت، با داستان تولد مسیح، به اوج خود میرسد. در
فرهنگهای خاورمیانه، پادشاه جدید را دامادِ ایزدبانو میدانستند و
بنابراین پادشاه آن سرزمین، پادشاه ملکوت نیز بود. در قبالا نیز آدونای را
پادشاه میدانستند و شکیناه، قوم اسرائیل بود.
آدونای
تنها در یک مکان میتوانست به شکیناه بپیوندد، و این مکان، معبد سلیمان
بود؛ عروس و داماد، یک بار در سال در این معبد به هم میرسیدند و نورِ
الاهی نیکی در جهان پخش میشد.
اما
معبد ویران شد و گنجینههای آن را به سرزمین مشرکان بردند. بنابراین اتحاد
کامل آدونای و مردمش بر هم خورد. خدا از جهان جدا شد و حاضر نشد عروسش را
به شیوهای ناپسند ببیند. قوم اسرائیل، یا عروس خدا، به اسارت رفت و به آن
تجاوز شد. شکیناه، حضور مادی خداست و بنابراین نمیتواند از دنیا جدا شود،
پس در رنج و تعب ماند.
اینجا
دوباره لیلیت وارد میشود. لیلیت همان اقوام بیگانهای است که شکیناه را
به اسارت بردند. خدا که عروس خویش را از دست داده بود، لیلیت را موقتاً به
جای شکیناه نشاند. و قوم یهود، با این داستان، شکوفایی بابل را توجیه
میکردند. اما لیلیت، شکیناه سیاه، نمیتوانست تا ابد جای شکیناهِ حقیقی را
بگیرد. مراسم سبت، یا شنبهی مقدس، لیلیت را از آدونای دور میکرد. لیلیت
ناچار بود به صحرا بگریزد و تا شب از رنج زوزه بکشد. و در این مدت، آدونای
فرصتی مییافت تا به شکیناه حقیقی برسد. در مکاشفهی یوحنا گفته میشود که
سرانجام فاحشهی بابل رانده میشود و اورشلیم آسمانی هبوط میکند و به
اورشلیم زمینی، یا شکیناه میپیوندد.
داستانِ
لیلیت به همینجا ختم میشود، بهطور خلاصه: لیلیت اولین همسر آدم، همسر
آسمودئوس، همسر شمائیل (شیطان)، مار اغواگر حوا، و سرانجام عروس موقت
خداست.
تفسیر مدرن: فمینیسم
امروز
بسیاری فمینیستها، داستان لیلیت را دوباره زنده کردهاند. تأکید عمدهی
آنها بر انتخاب لیلیت بر ترک آدم، و تحمل مرگ صدها فرزند خود، و عدم تمکین
به آدم است. او قدرت و مقاومت زنانه است. حملههای او به مردان در طول شب،
انتقام زنانی است که در طول تاریخ گرفتار ستم مردان بودهاند.
اما در این تفسیرِ اسطورهای توجهی نمیشود که لیلیت به نوزادان و مادرانشان نیز حمله میکند.
در این تفسیر، اسطورهای که در آن گیلگمش، زن شیطانی را از درخت
زندگی میراند، نمادی از تسلط جامعهی مردسالار است.
واژهی
«آدم» اغلب به «نوع بشر» ترجمه میشود. آدم، نوع بشر است و در نوع بشر، زن
و مرد، پیر و جوان وجود دارد. آدم، همان تمدن است. آدم تصویر خدا و تجلی
اوست. آدم همان ملکوت، یا عالم ماده است. ملکوت همان ذهن هشیار است.
بنابراین، آدم، هشیاری ماست. «مَن» یا «اِگو»ی ماست، ذهن بیدار ماست. آدم
همان چیزی است که «رفتار مناسب» را در جامعه تحمیل میکند.
لیلیت
که همراه آدم خلق شد، کهنالگوی «سایه» است. ناهشیار ماست. بخش حیوانی،
مقاوم، غیرمتمدن، پرشور، و طبیعی ماست. «جنسیت» است. در حقیقت تمام آن
عناصری است که در وجود انسان حضور دارند و قوانین جامعه آن را طرد میکند.
حوا
نیز ناهشیار ماست. اما بخش کوچکی از ضمیر درون ماست که ضمیر ناهشیار بر آن
تسلط کامل دارد. ارادهی آزاد ندارد و فقط بخشی از آدم است. حوا بخشی از
ماست که به عنوان انسانِ متمدن، به دیگران نشان میدهیم. حوا همان بخش
ناهشیار ماست که «پذیرفتنی» فرض میشود. قطب مخالف لیلیت است. حوا و لیلیت،
با هم ضمیر درون انسان را تشکیل میدهند. این تفسیر آدم و حوا/لیلیت به
عنوان هشیار و ناهشیار، بسیار قدیمی است و در کارتِ «عشاق» از مجموعه
کارتهای تاروت نیز همین تصویر آمده، و فرشتهای به عنوان «خویشتنِ برتر»
نیز به آن افزوده شده است.
شمائیل یا شیطان، مَلِک خشونت است. او تجسم خشونت الاهی است.
فرزندانِ
لیلیت، شیطانهای شخصی ما هستند. رواننژندیها و رفتارهای زشت ما هستند.
عدم تعادل ذهن ما هستند که ممکن است به ویرانی ما منجر شود.
اصرار
آدم بر داشتن موقعیت غالب به هنگام زناشويي، تلاش ذهن متمدن برای غلبه و
سرکوبی حیوان درون خویش است. فرار لیلیت از باغ عدن و پناه بردن به غار،
تبعید غرایز حیوانی ما به تاریکترین مغاکهای ذهن ماست. حتا هنگامی که آدم
از او میخواهد بازگردد، بسیار دیر است و آسیب حقیقی وارد شده.
آسیب
حقیقی این است: لیلیت هزاران فرزند شیطانی میآورد. این شیطانها در
بخشهای مهر و موم شده و فراموششدهی ذهن ما به دنیا میآیند. حتا اگر
تلاش کنیم، و فرشتگان نگهبان را بفرستیم تا آنها را قتلعام کنند، تعداد
آنان بیشتر از قدرت ماست. در حقیقت چیزی را سرکوب کردهایم که سرکوبشدنی
نیست. لیلیت در تاریکی خویش، صاحب بال جغد شده است. لیلیتِ زیبا، به هیولا
بدل شده که هر لحظه ما را تهدید میکند. در خواب به ما حمله میکند و از
نطفهی اتفاقهای روزمرهی ما، شیاطین دیگری خلق میکند. به شکل مار، به
بهشت بازمیگردد تا ما را از بهشت بیرون براند. ذهن هشیار ما آمدن او را
نمیبیند. لیلیت حوا را اغوا میکند تا آن لقمهی مهلک را به دهان ببرد. از
درون به ما حمله میکند؛ از همان نقطهای که گمان میکردیم بر آن استیلا
یافتهایم، از راه حوای تسلیم و سربهراه. ناگهان متوجه میشویم در هم
شکستهایم. قوانین اجتماعی را زیر پا میگذاریم و به دیگران و خویش آسیب
میرسانیم. هبوط از باغ عدن را تجربه کردهایم.
این
داستان جنبهی اجتماعی نیز دارد. اگر به اسطوره از زاویهای بازتر نگاه
کنیم، شمائیل یا شیطان را میبینیم. وقتی مسائل طبیعی و زیبا برچسب
«نادرست» میخورند، چه اتفاقی میافتد؟ لجنهای جامعه به سوی آن زیباییها
جذب میشوند. جنسیت زیبا و لذتبخش و بارور، به فحشا تبدیل میشود. زیبایی
اگر در لجن بیفتد، به شیوهی لجن از آن استفاده میشود.
وقتی
کودکی که بنا به طبیعت، دنبال لذتجویی میرود، برچسب «کودک بد» میخورد،
کودک بد میشود، و انسان بد. این همان ازدواج لیلیت با شیطان است. شیطان،
پنجهها و بالهای جغدوارِ لیلیت است. نیمهی پرموی بدن اوست. اگر انسان با
لیلیتِ زیبای درون خویش کنار نیاید و او را آنگونه که هست نپذیرد، لیلیت
هیولایی میشود و او را از درون نابود میکند.
در
اینجا، شخصیت دیگری نیز وارد داستان میشود: قابیل. داستانی هست که
میگوید قابیل فرزند آدم نیست و از صحبت حوا با لیلیت / شمائیل به وجود
آمد. و بنابراین آکنده از نفرت، حسادت، و خشم است که سرانجام منجر به قتل و
فساد جامعه میشود. برادر او هابیل، فرزند آدم و حوا، دنیایی است که
آرزویش را داریم. هابیل، امیدی است که همواره به دست قابیل به قتل میرسد.
اما
خوشبختانه موضوع همواره اینطور نومیدکننده نیست. ما کودکانی هم داریم که
نمیگذارند لیلیتِ درون آنها با شیطان ازدواج کند، و بعدها به شاعران،
خلاقان و هنرمندان بزرگی تبدیل میشوند. هنرمندان «آدم»هایی هستند که از
لیلیت میخواهند به باغ عدن بازگردد، و هم «معشوق» باشد و هم «عاشق». این
عمل، لیلیت و حوا را به هم میپیوندد و هر دو را به مکان سزاوار خود درون
آدم بازمیگرداند. این مثلث، دوباره به آدم کادمون، آدم اعظم تبدیل میشود
که فراتر از فرشتگان است.
اندک
افرادی به این مقام میرسند. اما شاید روزی امید باشد. شاید روزی انسان
بتواند خودش باشد و کمی هم شرور باشد، اما جنایتکار نشود. البته آرمانشهر
هرگز بهوجود نخواهد آمد. اما باید سعی کنیم حوا و لیلیت را به هم
بپیوندیم و این پیوند را با آدمِ درون خویش وحدت بخشیم. تنها در این صورت
میتوان معبد درونی را ساخت و شکیناه را به نزد آدونای بازگرداند. تنها در
این صورت است که هابیل، بختی برای بقا مییابد.
و
سرانجام، لیلیت، مادرِ شب است، لیلیت همان زیباییهای تاریک درون شب است.
لیلیت رازهای نهانی است که جامعه ترجیح میدهد مردم نشناسند. اما این رازها
وجود دارند و اگر آنها را نپذیریم به هیولاهای شب تبدیل خواهند شد.
منابع:
Robert Graves and Raphael Patai, Hebrew Myths
J. Dan, The Hebrew Story in the Middle Ages
Lilith's Cave: Jawish tales of the supernatural, edited by Howard Schwartz (San Francisco: Harper & Row, 1998)
I. Epstein, the Babylonian Talmud, London: Socino Press, 1978
Angelo S. Rappoport., Ancient Israel: myths and Legends
Sigmund Hurwitz, Lilith: the First Eve by Einsiedeln: Daimon Verlag, 1992.
Barbara Black Kotluv, The Book of Lilith, S. Weiser, 1986.
Raphael Patati, The Hebrew Goddess; Detroit: Wayne State University Press, 1990)