کافه تلخ

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

ما زندانيان ادراکي همديگر هستيم - کاستاندا


  بزرگترين نمونه از اين گرايش‌هاي پوچ که ما را طبقه بندي مي کند چيزي است که معتقدين گناه نخستين مي نامند، گناه آدم و حوا، که موجب مي شود همه ما براي هميشه گناهکار باشيم، موجب  مي شود که همگي مانند گناه‌کاران رفتار کنيم.

" ما زندانيان ادراکي همديگر هستيم. زنجير افکار انساني قدرتمند است.


" حتي عميق ترين احساسات‌مان طبقه بندي شده است به گونه اي که هيچ چيز نمي‌تواند از دام آن فرار کند. براي نمونه مي توان شيوه‌اي که خودمان را از زمان حال منحرف مي‌سازيم مثال زد. مجموعه‌اي از روزهاي از پيش تعيين شده داريم:


 روز مادر، روزهاي مقدس، روز عشاق، روز تولد و سالگرد ازدواج ..... آن‌ها مانند تيرک‌هايي هستند که زندگي‌مان را به آن‌ها محکم گره زده‌ايم تا گم نشويم، و بنابراين  روي زمين راه مي رويم، توصيفات‌مان مثل افساري است به گردن چهارپا که دور آن‌ها مي‌چرخيم.
گفت که زماني او و دون خوان در اطراف شهر کوچکي در مکزيک گردش مي‌کردند که روي ميزي اطراف محوطه کليسا نشسته بودند تا استراحت کنند. ناگهان ده، دوازده جوان رد شدند که پيکره اي از يهودا را که با پارچه و چوب درست شده بود با خود حمل مي کردند. آن‌را در وسط محوطه نصب کردند، چون‌که آن شب مي بايست طي مراسمي آن را آتش مي‌زدند. هر کسي مي نوشيد، همه مست بودند  و به ترتيب به عنوان سنتي مذهبي عروسک را نفرين مي کردند.
" با رفتارهايي اين چنين مردم يهودا را زنده نگه مي داشتند.


 او را يادآوري مي کردند و از اين رو آن را در جهنمي واقعي با خاطرات‌شان زنده نگه مي داشتند. و بعد از سوزاندنش، سال بعد دوباره او رازنده  مي‌کنند و باز مي‌سوزانند. عدم انعطاف پذيري رفتار بشريت در تکراراهاي‌شان آشکار مي‌شود.
" شخصي از ميان شنوندگان اجازه صحبت خواست و گفت که آيا منظور او از اينکه مردم با يادآوري يهودا او را زنده نگه مي‌دارند، واقعي بوده يا اين‌که استعاره است.
پاسخ داد:
ساحران پاسخ دادند که تا زماني‌که خاطره‌اي وجود دارد،آگاهي از بودن وجود دارد، از اين رو جريان افکار، تزريق حيات است. مرگ واقعي فراموشي است.

 
"ايده اين‌که زمان در يک خط راست از گذشته به آينده حرکت مي‌کند کاملاً ابتدايي است، اين موضوعي است که خلاف تجربيات ساحران و دانش مدرن قرار دارد. به خاطر محدوديت‌هاي تفسيري، بيشتر  بشريت در زندانيان زمان هستند، به گونه‌اي که سرنوشت آن‌ها تکرار بي‌پاياني از موضوعات همانند است.
"واقعيت شرايط ما اين است که به صورت انرژيتيک مسدود شده‌ايم، به دليلي که ساحران به آن « ثبوت اجتماعي پيوندگاه » مي‌گويند.
"يک پيامد بارز از چنين ثبوتي، طريقه‌اي است که ما متخصص مي‌شويم. هنگامي که خود را براي حرفه‌اي آماده مي‌کنيم، براي مثال به جاي توسعه دادن حوزه‌مان، معمولاً دست آخر خودمان را غيرمتحرک  مي‌کنيم، بدون خلاقيت و بدون هيچ تحرکي. در چند سال، زندگي‌مان خسته کننده مي‌شود، اما بدور از هرگونه پذيرش مسووليت و تغيير دادن خودمان، و شروع به سرزنش محيط اطراف‌مان مي‌کنيم.
" يکي از مهمترين عاداتي که فهرست ما را شکل مي‌دهد، اين است که هرکاري که مي‌کنيم به ديگران بگوييم، و از عمل کردن متوقف شويم. اين موضوع بخش اساسي از اجتماعي بودن‌مان را تشکيل  مي‌دهد. مي‌خواهيم که تصوير بزرگ شده‌اي از خودمان را به نمايش بگذاريم، اما تصويرمان توسط انتظارات ديگران شکل مي‌گيرد، و به اين ترتيب تبديل به رونوشتي ساختگي از آنچه بايد باشيم مي‌شويم.  يکبار که از نظر ديگران درست عمل کنيم، مجبور مي‌شويم که الگوهاي رفتاري معيني را از خودمان نشان دهيم، حتي هنگامي که توسط آن‌ها بيمار شويم و يا آن‌ها را باور نداشته باشيم، زيرا هر قصدي براي  تغيير ما را در برابر مانع قرار ميدهد.
"بيشتر مردم احساس پوچي مي‌کنند هنگامي که عشقي و يا دوستي ندارند، زيرا آنان زندگي‌شان را بر بنياني سطحي ساخته‌اند و زماني براي تعمق در سرنوشت‌شان ندارند. متاسفانه، روابط در حالت کلي بر  اساس تبادل صميميت بنا شده، در صورتي‌که بنياني‌ترين اصل روابط دنيوي اين است که هر چيزي که مي‌گوييم روزي بر عليه خودمان بکار مي‌رود. اين يک حقيقت غم‌انگيز است.
ساحران مي‌گويند که سخن گفتن در مورد خودمان ما را در دسترس قرار مي‌دهد و ضعيف مي‌سازد، اما ياد گرفتن اين‌که چگونه ساکت باشيم ما را سرشار از قدرت مي‌کند. اساسي‌ترين بخش دانش اين  است که به گونهاي خودمان را تغيير دهيم که زندگي‌مان را آنقدر غيرقابل پيشبيني کنيم که حتي خودمان ندانيم که چه اتفاقي خواهد افتاد.
تنها راه ترک فهرست اجتماعي دوري از کساني است که ما را خوب مي‌شناسند. پس از مدتي، ديوارهاي ذهني که ما را به دام انداخته اند کمي کوتاهتر شده و شروع به تسليم شدن مي‌کنند. اين زماني است  که بهترين فرصت‌ها براي تغيير ظهور مي‌يابند و مي‌توانيم کنترل دنياي‌مان را به دست بگيريم.
" اگر بتوانيم به وراي ادراکات برويم و با درک خالص روبرو شويم بدون هيچ قضاوتي، خيال دنياي اشيا فرو مي‌ريزد. به جاي آن انرژي را همان‌گونه که در دنيا جاري است مي‌بينيم. تحت چنين شرايطي  زنجير افکار ديگران ديگر هيچ تاثيري بر ما ندارد و مجبور نيستيم چيزي باشيم يا کاري انجام دهيم. پي از آن احساسات ما هيچ محدوديتي ندارد. اين يعني «ديدن».
آن را بيشتر توضيح داد:
"هدف ساحران شکستن ادراک اجتماعي تثبيت شده و ديدن مستقيم انرژي است. ديدن تجربه ادراکي کلي است.
"ديدن يک روند عملي است که تاثيرات آني بر زندگي‌مان دارد. چشم‌گيرترين بخش ان اين است که ساحران ياد مي‌گيرند زمان را ببينند،   "  انرژي در دنيا به صورت  لايه‌اي توزيع شده است. تمام موجودات هوشمند به يکي از اين لايه‌ها تعلق دارند.

روياها دروازهاي به سوي قدرت. کاستاندا

    


جهان از دو نيرو شکل گرفته که بينندگان قديم آنها را با دو مار تشبيه کردند که بهم مي‌پيچيدند. اما آن نيروها هيچ ربطي به دوگانگي هايي که ما خوب و بد، خدا و شيطان، مثبت و منفي و يا هر دو نوع ديگر از زوج هاي متضادي که مي تواين به آن‌ها فکر کنيم ندارد.
آن‌ها اساساً دو موج از انرژي هستند که به سختي مي توان توضيح داد، دو موج به نام‌هاي تونال و ناوال.


به بيان ديگر، هر چيزي را که ما، به هر روش ممکن، ميتوانيم درک کنيم و يا متصور شويم، تونال نام دارد، و مابقي آن که ما نمي توانيم نام ببريم ناوال نام دارد.
 

براي تاکيد بيشتر که آن‌ها دو نوع نيروي متضاد نيستند، بلکه بيشتر دو جنبه از يک نيروي واحد هستند که مختصراً آن را "عقاب" ناميدند، بينندگان تونال و ناوال را به دو سوي بدن فيزيکي ربط دادند، سوي  راست و سوي چپ. آن‌ها ديدند  پيکربندي سازواره ها تقريباً بر اساس تقارن دوگانه‌اي ساخته شده است، شکلي که انرژي خودش را در جهان آشکار مي‌سازد، و به اين شيوه ما درک مي کنيم.

زندگي هنگامي شکل مي گيرد که بخشي از انرژي بي نهايت - که بينندگان قديم آن را "تجليات عقاب" نام نهادند- با يک نيروي خارجي محبوس مي شود و يک موجود جديد بوجود مي آيد که از خودش  آگاه است. آن‌ها ديدند که ادراک جهان هنگاني رخ مي‌دهد که چيزي به نام "نقطه تجمع ادراک" بوجود آيد.


هرچند که اين مرکز انتخاب در هر موجود زنده‌اي در دنيا وجود دارد، اما آگاهي عمدي از خويشتن، بر روي اين کره خاکي تنها مي‌تواند توسط موجودات انساني و يک گروه سازمان يافته از موجودات  فيزيکي ويژه کمياب، که همزادها نام دارند بوجود آيد.
رابطه ميان بشر و اين موجودات زنده نه تنها ممکن است، بلکه چيزي است که عمدتاً در روياهاي‌مان صورت مي‌گيرد.
بينندگان چنين نتيجه گرفتند که آگاهي موجودات غيرارگانيک که سابقه بيشتري از ما دارند پر از چيزي است که طالب آن هستيم: دانش.

 
تحقيق در مورد وجوه انرژي ، خردمندان مکزيک کهن را واداشت که براي مردمان هم دورهاشان توضيح دهند  چه چيزي را درک کرده‌اند. در تلاش آنها براي توضيح آنچه که دريافته بودند، اين‌چنين گفتند  که هر چيزي که وجود دارد به نور و تاريکي تقسيم ميشود، مانند شب و روز. و از آنجا تمامي توصيفات دوگانه مشتق شد. اين فرماني است که بازتابي از دوگانگي بزرگ کيهاني است.

 
از طريق ديدن‌شان، آن‌ها درک کردند که دنياي انرژي از نواحي وسيعي از تاريکي به همراه لکه‌هاي روشنايي پاشيده بر آن تشکيل شده است، و چنين مشاهده کردند که نواحي تيره مرتبط است با بخش مونث  انرژي در حاليکه نواحي روشن مرتبط با بخش مذکر آن مي‌باشد. ناگزير چنين نتيجه گرفتند که کيهان در تماميت خود مونث است و انرژي مذکر ناياب است.

 
با اين تعريف، آن‌ها تاريکي را به سوي چپ، ناشناخته و مونث، و فروزندگي را به سوي راست يا تونال، شناخته و مذکر مربوط دانستند.
با پيگيري مشاهدات‌شان، عمل خلق کيهاني هنگامي رخ مي‌دهد که تاريکي کيهاني با خودش تصادم مي‌کند و از آن انفجارهايي از نور پديد مي‌آيد، جرقه‌هايي که توسعه مي‌يابند و منشا زمان و فضا هستند. 


 قانون اين دستور اين است که موجودات پاياني دارند، که مجدداً چنين نتيجه مي‌دهد که اساس يگانه و هميشگي کيهان انرژي تيره است،  مونث، خلاق و جادويي. به همين شيوه بشر به دو بخش تقسيم شده است، تونال که نمايشگر بيداري روزانه است و ناوال که با روياهاي شبانه نمايش داده مي‌شود.
 

بر اساس اين مشاهدات، مابقي خرد ناوال‌ها مشتق شد. آن‌ها آموزش دادند که روياها دروازهاي به سوي قدرت هستند، زيرا تقريباً آنچه که ما را فراگرفته است انرژي تاريکي است، که بصورت دوره‌اي ما وارد  آن مي‌شويم تا تجديد انرژي کنيم. 
بر اين اساس آن‌ها تمامي توان‌شان را متوجه اين ساختند که هوشياري‌شان را در هنگام رويا ديدن نگاه دارند. آن‌ها اين نوع دقت را رويابيني ناميدند و انديشمندانه از آن  استفاده کردند تا انرژي تيره را جستجو کنند و در ارتباط با منبع کيهان قرار گيرند. بر اين اساس مشاهدات اساسي تولتک‌ها تبديل به دانش عملي شد.
يکي از جملات هميشگي کارلوس اين بود که نظراتي که در مورد هر چيزي داريم، دنياي‌مان را به چيزي بيشتر و بيشتر قابل پيش بيني تبديل مي کند، تا جايي که امکان مشاهده ديگر دنياها تبديل به افسانه مي‌شود.

مروری بر شخصیت اسطوره‌ای نخستین زن در داستان آفرینش سامی ، لیلیت، شهربانوی شب




نویسنده : آرش حجازی
 

 بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و خلاقانِ امروز، به موضوع لیلیت، ملکه‌ی شب، مادر شیاطین، اولین همسر آدم، و ایزدبانوی فمینیست‌ها، توجه خاصی نشان داده‌اند. تفسیرهای گونه‌گون و گاه واگرا از این شخصیت، بر رمز و رازِ او افزوده و گاه با تفسیرهایی از این اسطوره روبه‌رو می‌شویم که هیچ استنادی در متون اساطیری ندارند. با وجود امکان تفسیرهای گوناگون، به‌ نظر می‌رسد که نمی‌توان یک ایزد یا ایزدبانو را از اسطوره‌اش جدا کرد. اسطوره، روح یک خدا یا مجموعه‌ی خدایان است. فی‌المثل، همه می‌دانیم که ایزدان، شهر بابل را با دستان خود خلق نکرده‌اند. اما اگر از خود مردوک کبیر بپرسیم، خاطره‌ی بسیار دقیقی از شیوه‌ی ساختن این شهر دارد. همچنین در مورد وجود تاریخی آدم و حوا بحث‌های بسیاری است، اما جدای از همه‌ی این بحث‌ها، لیلیت، خاطره‌ی کاملی از باغ عدن، هبوط، و سایر وقایع آفرینش است. بنابراین لیلیت، همان است که اسطوره‌ می‌گوید، و نمی‌توان صفاتی را از او گرفت یا صفاتی به او افزود. جنبه‌های تاریک او، بخشی از وجود اوست، و نمی‌توان او را از این صفات محروم کرد.
منشأ تاریخی لیلیت
آثاری از لیلیت، نخستین‌بار در سومر یافته شده است. در زبان سومری، واژه‌ی «لیل» به معنای «هوا» است.
 فی‌المثل، انلیل یعنی فرمانروای هوا. در قدیمی‌ترین شکل، نام او را به شکل «لیلی‌» (جمع: لیلیتو)، می‌بینیم که به معنای «روح» است. در بسیاری از فرهنگ‌های باستان، واژه‌ی «هوا»، «باد» یا «نَفَس»، به معنای «روح» نیز هست. در زبان یونانی نیز، واژه‌ی «اسپیریتوس» هم به معنای نفس است و هم روح، بنابراین، لیلیتو، در سومر، یا یک شیطانِ خاص است و یا به معنای روح. تصور بر این است که در عبری، لیلیت از واژه‌ی «لیل» به معنای شب گرفته شده است و همین تصور، منجر به تفسیر لیليت به عنوان هیولای شب شده است.
تصور بر این است که لیلیت، یک سوکوبوس سومری بوده است. در سومر، شخصیتی به نام «آردات لیلی» حضور دارد که خصوصیات او در شخصیت لیلیتِ یهودی حضور یافته است. «آردانتو» به معنای زن جوانی است که به سن ازدواج رسیده است. بنابراین، آردات لیلی، روح زن جوانی است که به شکل «بختک شبانه» تجلی می‌یابد. وی علت خواب‌های شیطانی نیز هست که باعث تخلیه‌ی نیروی زندگی از بدن مردان می‌شود.
در زبان سومری، به بی‌شرمی و هرزگی، «لولو» گفته می‌شد و به «تجمل‌گرایی»، «لالو»؛ به «شر» نیز، «لیمنو» اطلاق می‌شد. این واژه‌ها، چه از نظر تلفظ و ساخت، و چه از نظر معنا، رابطه‌ی مستقیمی با لیلیت و آردات لیلی دارند. در زبان‌های باستانی، برداشت‌های دقیقِ امروزین از زبان وجود نداشت و هر واژه می‌توانست ده‌ها معنای مختلف داشته باشد. این بازی کلمات، تا زمان اسارت یهود در بابل (600 ق.م.) متوقف ماند.
در سومر دو سند درباره‌ی وجود لیلیت دیده شده:
اولین سند، اسطوره‌ای است که در آن یک شیطان مادینه، درونِ «درخت مقدسِ زندگی» مقیم می‌شود و جلو میوه دادن و رشد این درخت را می‌گیرد. گفته می‌شود این شیطانِ مادینه، همان لیلیت است که سرانجام گیل گمش، او را از درخت بیرون می‌کشد و به صحرا می‌راند. نام او «کی ـ سیکیل ـ لیل ـ لا ـ که» ذکر شده که به «لیلاک» خلاصه شده و کريمر آن را «لیلیت» ترجمه کرده است.
دومین سند پلاک مشهوری است که زنی را با پنجه‌ها و بال‌های جغد به تصویر می‌کشد. زن بر روی دو شیر ایستاده و در هر طرفش جغدی قرار دارد. ترجمه‌ی کريمر از متن اول، منجر به این شد که این تصویر را نیز لیلیت بینگارند؛ اگر ترجمه‌ی اول نادرست باشد، این هم تصویر لیلیت نخواهد بود.
در تورات،‌ در کتاب اشعیا، باب سی و چهارم، آیه‌ي 14، آمده است: «وحوش صحرا به کفتارها خواهند رسید، و بزهای وحشی به جفت خویش ندا می‌کنند، و عفریت شب نیز در آنجا آرام گزین شده از برای خود مکان استراحت پیدا می‌کند.» تصویر عفریتِ شبِ مورد اشاره در این آیه را نيز به لیلیت نسبت داده‌اند.
ایشان را مرد و زن آفرید
در سِفْر آفرینش از کتاب مقدس، باب اول، آیه‌ی 27، می‌خوانیم: «و الوهیم آدم را به صورت خویش آفرید، به صورت خدا او را آفرید؛ ایشان را مرد و زن آفرید.»
در باب دوم سفر آفرینش، آیه‌ی 18 چنین می‌آید: «و یهوه گفت: خوب نیست آدم تنها باشد، به جهت او یاوری مناسب خواهم ساخت... و سپس یهوه از دنده‌ای که از آدم گرفته بود، زنی ساخت و او را بر آدم آورد.»
امروز مشخص شده است که باب‌های 1 و 2 از کتاب مقدس را دو نویسنده‌ی مختلف نوشته‌اند و در حقیقت دو روایت مختلف از آفرینش است. باب دوم که خدا را یهوه می‌نامد، مشتق از یک داستان سومری است، درحالی‌که باب اول، حدود سال 700 پیش از میلاد، به دست کاهنان یهودی خلق شده است و نام خدا را «الوهیم» بیان می‌کند. اما از نظر مردمی که کتاب مقدس را حقیقت مطلق می‌دانستند، تضاد بین این دو داستان آفرینش، قابل درک نبود و به دنبال توجیهی برای پیوستن این دو داستان به یکدیگر می‌گشتند.
توضیح اول در مورد این تضاد، جنبه‌ی قبالایی و عرفانی دارد. همان‌طور که می‌دانیم، آدم کامل آفریده شد، به چهره‌ی خدا، یا «الوهیم» آفریده شد. خدا نه مذکر است و نه مؤنث، هم مذکر است و هم مؤنث. حتا كلمه‌ي عبری الوهیم، ریشه‌ی مؤنث دارد، اما علامت جمع مذکر دارد: «الواه = الهه، ایم = علامت جمع مذکر.» یعنی الوهیم هم مرد و هم زن، هم پدر است و هم مادر، و جمع است و کامل. پس، آدم نیز حتماً در آغاز هم مرد بوده و هم زن، چرا که در غیر این صورت، نامتعادل و ناکامل بوده است. و تورات می‌گوید که خداوند انسان را کامل آفرید. کمال انسان، در هر دو جنس اوست. و شاید همین باشد که او را فراتر از فرشتگان قرار می‌دهد. از این دیدگاه آدم انسان نبود، بلکه موجودي کیهانی بود که آدم کادمون یا آدم قَدمون نام داشت. آدم صورت مثالی یا کهن‌الگویی بود که انسان‌ها بعدها براساس او پدید می‌آمدند. در اینجا به باب دوم سفر آفرینش می‌‌رسیم. همان‌گونه که وحدانیت خدا به دو قسمت تقسیم می‌شود (آب‌ها از آسمان جدا شدند) تا جهان را خلق کند، به همین ترتیب، نوع بشر نیز از جدایی آدم مثالی به دو نیمه‌ی مرد و زن پدید آمد. بنابراین، زن از مرد جدا شد، و آدم کادمون به موجودی نامتعادل، به انسان بدل شد. این جدایی در نهایت منجر به سقوط از بهشت یا هبوط شد، و هبوط، تجلی پیدایش انسان حقیقی از انسان مثالی است. زن، حوا نامیده شد که اغلب به «زندگی» ترجمه می‌شود. در حقیقت به انسان، حوا را دادند یعنی، به نوع بشر، زندگی بخشیدند.
توضیح دوم بیشتر جنبه‌ی اسطوره‌ای دارد و در همین جاست که لیلیت به عنوان نخستین همسر آدم وارد می‌شود. آیه‌ی ذکرشده در باب اول، اشاره‌ی مبهمی به حضور لیلیت است. آیه‌ی 20 از باب دوم سفر آفرینش، تأکید بیشتر بر لیلیت دانسته شد: «پس آدم تمامی بهایم و مرغان هوا و حیوانات صحرا را نام نهاد، اما از برای آدم یاوری که به همراهش باشد پیدا نبود.» جانوران زمین فقط برای کمک به آدم خلق شده بودند، و لیلیت، که بیشترین شباهت را به آدم داشت، یکی از همین جانوران بود. اما لیلیت آدم را ترک کرده بود و بنابراین، خدا تصمیم گرفت زنی از جنس خود آدم خلق کند.
این چند اشاره منجر به خلق داستانی پر رمز و راز و شگفت‌انگیز، در خرد جمعی مردم یهود شد، که گاه می‌بینیم خود داستان از ریشه‌های تاریخی آن شگفت‌انگیزتر و معتبرتر است.
 اسطوره: امتناع لیلیت
لیلیت همسر اول آدم بود، پیش از خلقت حوا، خدا او را همراه آدم و از خاک خلق کرد تا یاور او باشد. از اتحاد آدم با این زن، آسمودئوس (معادل اَئِشمه، دیو خشم در اساطیر ایرانی) خلق شد که همان شیطان یا جنی است که بعدها با لیلیت ازدواج کرد.
اما لیلیت همراه مناسبی نبود و در روش زناشويي اختلاف نظر داشتند و لیلیت حاضر نبود موقعیت تسلیم به خود بگیرد. چرا که معتقد بود هر دو از خاک خلق شده‌اند و برابرند.
آدم حاضر نشد خود را برابر لیلیت بداند که فقط به منظور همراهی او آفریده شده بود. اما لیلیت مستقیم نزد خدا رفت، و خدا اسم اعظم خود را به او آموخت. بعد، هنگامی که آدم خواست خود را به او تحمیل کند، تمکین نکرد و اسم اعظم را بر زبان آورد و به پرواز درآمد و برای همیشه از باغ عدن و آدم گریخت.
لیلیت در غاری در ساحل دریای سرخ مقیم شد و هنوز هم اقامتگاهش همان‌جاست، جن‌های دنیا را به عنوان جفت‌های خویش برگزید و در زمان کوتاهی هزاران فرزند جن به دنیا آورد. بدین ترتیب، دنیا پر از جن شد و لیلیت، مادر جنیان و همسر آسمودئوس، پادشاه جنیان لقب گرفت.
در همین هنگام، آدم از آزردن لیلیت پشیمان شد. نزد خدا رفت و از او خواست لیلیت را بازگرداند. یهوه نیز معتقد بود که یکی از ساکنان باغ عدن نمی‌تواند به همین سادگی از آن برود. بنابراین سه فرشته‌ی نگهبان فرستاد تا او را برگردانند.
این سه فرشته که سنوی، سان سنوی، و سمان گلوف نام داشتند، لیلیت را در غارش یافتند و فرمان یهوه را به او ابلاغ کردند و از او خواستند نزد آدم بازگردد. همچنین گفتند اگر حاضر نشود برگردد، هر روز صد نفر از فرزندان او را خواهند کشت تا سرانجام تسلیم شود و برگردد.
لیلیت پاسخ داد که این سرنوشت بهتر از بازگشت به باغ عدن و تسلیم شدن به آدم است، و در برابر تهدید فرشته‌ها، او نیز تهدیدی کرد. گفت به ازای درد و رنجی که بر او تحمیل می‌کنند، او نیز به هنگام زایمان، به فرزندان آدم و مادرانشان حمله خواهد کرد. گفت تمام نوزادان در معرض خشم اویند: نوزادان دختر تا بیست روز پس از تولد و نوزادان پسر تا هشت روز. همچنین تهدید کرد که در خواب به مردان حمله کند. رؤیاهای شیطانی و شهوانی بر آن‌ها مستولی کند. منی آن‌ها را بدزدد و فرزندانی بیاورد و آن فرزندان را جایگزینِ فرزندانِ مقتول خود کند. اما لیلیت هم کاملاً بی‌احساس نبود. قول داد که اگر نام آن سه فرشته را بر بدنِ کسی ببیند، نوزاد، دختر یا پسر را در امان نگاه خواهد داشت. لیلیت، همسر آسمودئوس را لیلیتِ کهتر مي‌دانند. فرزندانِ دخترِ لیلیت، «لیلیم» نام دارند.
بعدها که آدم و حوا با خوردن میوه‌ی ممنوع از بهشت رانده شدند و به زمین آمدند، لیلیت به قول خود وفا کرد. و از آنجا که میوه‌ی ممنوع را نخورده بود، فرق میان خیر و شر را نمی‌دانست و این ندانستن، او را از آتش دوزخ نجات داد. همچنین، از حکم مرگی که خدا بر آدم و حوا جاری کرد در امان ماند و بنابراین همواره زنده است.
 تفسیر عوام
مردم این داستان را کاملاً واقعی می‌دانند. لیلیت یک شیطان واقعی و مانند آل،
مسئول سر زا رفتن مادران، مردن نوزاد در رحم، مرگ نوزادان، و خواب‌های شهوانی مردان است.
نقش سوکوبویی لیلیت پیچیده‌ترین نقش اوست. زندگی مردم یهود بسیار محدود بود. برای هر عمل قانونی وجود داشت و کسی نمی‌توانست از محدوده‌ی قوانین الاهی تخطی کند. حتا فکر بد را نیز گناه مي‌دانستند. بسته بودن جامعه از نظر روابط جنسی، طبیعتاً منجر به شیوع رؤیاهای شهوانی می‌شد و این رؤیاها و احتلام حاصل از آن، شکستن ده فرمان دانسته می‌شد. اما مردان نمی‌توانستند جلو این رؤیاها و احساس گناه ناشی از آن‌ها را بگیرند. تنها راه این بود که گناه این کار را بر گردن شیطانی به نام لیلیت بیندازند.
و اما سرنوشت فرزندانِ جنی مردانی که لیلیت از نطفه‌ی آنان باردار می‌شد: به هنگام مرگِ آن مرد، این جن‌ها به دور خانه‌ی مرد جمع می‌شوند و سهم خود را از ارث او می‌خواهند. برای همین است که سکرات موت بسیار سخت و دردناک است. خانواده، به هنگام درگذشت مرد، آیین‌ها و مناسکی به جا می‌آوردند تا فرزندان جنی او را از خانه دور نگه دارند.
نمونه‌های بسیاری از طلسم‌های ضد لیلیت دیده شده. کاسه‌های گلی، قدیمی‌ترین نمونه‌ی این طلسم‌هاست. در طلسم‌های متأخرتر، تمثال آن سه فرشته به همراه این جمله‌ی عبری درج شده است: «سنوی، سان‌سنوی، و سمان گلوف! آدم و حوا! دور باد لیلیت!» این طلسم‌ها را بر فراز تخت اتاق زفاف، تخت زایمان، و گهواره می‌آویختند. در بسیاری از موارد، متن را بر خانه نقش می‌کردند، تا لیلیت را وادار کنند به قول خود به آن سه فرشته وفا کند.
معتقدند راه ورودِ لیلیت به خانه‌های مردم، آینه است. لیلیت در پشت آینه زندگی می‌کند. در زیر، از قصه‌های مردمِ یهود، داستانی آمده که در آن لیلیت از راه آینه نفوذ می‌کند:
«زن آینه و اثاثیه‌ی دیگر را از زیرزمین به خانه آورد و در جای مناسب گذاشت. آینه را در اتاق دخترشان آویخت. دختر همیشه در آینه خودش را تماشا می‌کرد، و به این ترتیب، به دام لیلیت گرفتار شد. چون آن آینه، از سوی دیگرش، به غار یکی از دختران لیلیت راه داشت. آینه‌ها دروازه‌ی ورود به دنیای دیگر و غار لیلیتند. دختر لیلیت که در آن خانه زندگی می‌کرد تمام حرکات دختر جوان را زیر نظر گرفت. یک روز از آینه بیرون آمد و از راه چشم‌های دختر، وارد بدن او شد و او را در اختیار خود گرفت. و همین شد که دختر، که پیش از آن بسیار سربه‌راه و پاکدامن بود، به راه‌های زشت و ناپسند کشیده شد.» (غار لیلیت: افسانه‌های یهودی، هوارد شوارتز، هارپر، 1988).
 تفسیر مذهبی
در سنت مسیحی، روایت لیلیت افزوده‌هایی نیز دارد که بیشتر به هبوط آدم و حوا مربوط می‌شود. شاید مشهورترین نسخه‌ی لیلیت در مسیحیت، نقاشی‌های میکل آنژ در صومعه‌ی سیستین باشد. در این نقاشی‌ها،‌ این زن به شكل یک مار ‌ـ‌‌ زن نمایش داده شده و او را همان ماری می‌دانند که منجر به اغوای حوا و اخراج آدم از باغ عدن شد. ظاهراً نفرین لیلیت برای تسکین او کافی نیست و تصمیم می‌گیرد از راه زنِ جدید آدم، به او ضربه بزند.
البته در مسیحیت، مار ارغواگر را خود شیطان می‌دانند. اما نیز می‌گویند که لیلیت پس از آدم، همسر شیطان شد (یا شمائیلِ عبری). اغوای حوا، حاصل
تلاش مشترک این دو نفر بود. لیلیت به شکل مار درآمد و شمائیل به جای مار حرف زد. لیلیتی که همسر شیطان است (و نه همسر آسمودئوس)، لیلیت مهتر نامیده می‌شود.
در اسطوره‌های شاه سلیمان نیز گاهی به لیلیت برمی‌خوریم. بسیاری، ملکه‌ی سبا را لیلیت می‌دانند. سلیمان در نهان شک کرد که مبادا این ملکه همان لیلیت باشد، و بنابراین نقشه‌ای کشید تا مطمئن شود. او را به قصرش دعوت کرد و کف تالار را به شکل استخری درآورد که به نظر می‌رسید تا حد مچ پا آب داشته باشد. وقتی ملکه رسید، دامنش را بالا برد تا پایش را در آب بگذارد، و سلیمان پاهای پرموی او را ديد. یهودیان لیلیت را از کمر به بالا زنی بسیار زیبا و اغواگر، و از کمر به پایین، زشت و پرمو و هیولاوار می‌دانستند. تنها مردی که به لیلیت بسیار نزدیک می‌شد، می‌توانست به حقیقت پی ببرد و آن هنگام بسیار دیر بود. این تصویر بسیار به تصویری که مسیحیان از شیطان می‌کشند، یعنی از کمر به بالا شبیه انسان و از کمر به پایین شبیه بز، شبیه است.
 تفسیر قبالایی
قبالا، فصل دیگری نیز در زندگی لیلیت خلق می‌کند. از آنجا که لیلیت نماد افعالی است که خدا نمی‌پسندد، نمادِ روش‌های دنیا نیز هست. اعمال لیلیت رفتار مشرکانی است که روابط جنسی و لذت‌جویی را ناپسند نمی‌دانستند و قوم یهود در میان آن‌ها مستقر بود، و مهم‌ترین این اقوام، ‌بابل بود. بنابراین، در تفسیرهای بسیاری، فاحشه‌ی بابل را که در مکاشفه‌ی یوحنا ذکر شده، لیلیت می‌دانند.
پیش از ادامه‌ی بحث، باید به مفاهیمی اشاره شود. معبد بیت‌المقدس، نقش بسیار مهمی در این اسطوره دارد. همچنین آدونای (پروردگار)، و عروسِ او شکیناه یا شخینه (واژه‌ی عبری برای «حضور») نقش بسیار مهمی دارند. در این اسطوره، یگانگی عناصر مذکر و مؤنث کیهان برای ادامه‌ی خلقت اهمیت دارد که «ازدواج مقدس» نام گرفته و در مسیحیت، با داستان تولد مسیح، به اوج خود می‌رسد. در فرهنگ‌های خاورمیانه، پادشاه جدید را دامادِ ایزدبانو می‌دانستند و بنابراین پادشاه آن سرزمین، پادشاه ملکوت نیز بود. در قبالا نیز آدونای را پادشاه می‌دانستند و شکیناه، قوم اسرائیل بود.
آدونای تنها در یک مکان می‌توانست به شکیناه بپیوندد، و این مکان، معبد سلیمان بود؛ عروس و داماد، یک بار در سال در این معبد به هم می‌رسیدند و نورِ الاهی نیکی در جهان پخش می‌شد.
اما معبد ویران شد و گنجینه‌های آن را به سرزمین مشرکان بردند. بنابراین اتحاد کامل آدونای و مردمش بر هم خورد. خدا از جهان جدا شد و حاضر نشد عروسش را به شیوه‌ای ناپسند ببیند. قوم اسرائیل، یا عروس خدا، به اسارت رفت و به آن تجاوز شد. شکیناه، حضور مادی خداست و بنابراین نمی‌تواند از دنیا جدا شود، پس در رنج و تعب ماند.
اینجا دوباره لیلیت وارد می‌شود. لیلیت همان اقوام بیگانه‌ای است که شکیناه را به اسارت بردند. خدا که عروس خویش را از دست داده بود، لیلیت را موقتاً به جای شکیناه نشاند. و قوم یهود، با این داستان، ‌شکوفایی بابل را توجیه می‌کردند. اما لیلیت، شکیناه سیاه، نمی‌توانست تا ابد جای شکیناهِ حقیقی را بگیرد. مراسم سبت، یا شنبه‌ی مقدس، لیلیت را از آدونای دور می‌کرد. لیلیت ناچار بود به صحرا بگریزد و تا شب از رنج زوزه بکشد. و در این مدت، آدونای فرصتی می‌یافت تا به شکیناه حقیقی برسد. در مکاشفه‌ی یوحنا گفته می‌شود که سرانجام فاحشه‌ی بابل رانده می‌شود و اورشلیم آسمانی هبوط می‌کند و به اورشلیم زمینی، ‌یا شکیناه می‌پیوندد.
داستانِ لیلیت به همین‌جا ختم می‌شود، به‌طور خلاصه:‌ لیلیت اولین همسر آدم، همسر آسمودئوس، همسر شمائیل (شیطان)، مار اغواگر حوا، و سرانجام عروس موقت خداست.
تفسیر مدرن:‌ فمینیسم
امروز بسیاری فمینیست‌ها، داستان لیلیت را دوباره زنده کرده‌اند. تأکید عمده‌ی آن‌ها بر انتخاب لیلیت بر ترک آدم، و تحمل مرگ صدها فرزند خود، و عدم تمکین به آدم است. او قدرت و مقاومت زنانه است. حمله‌های او به مردان در طول شب، انتقام زنانی است که در طول تاریخ گرفتار ستم مردان بوده‌اند.
اما در این تفسیرِ اسطوره‌ای توجهی نمی‌شود که لیلیت به نوزادان و مادرانشان نیز حمله می‌کند.
در این تفسیر، اسطوره‌ای که در آن گیل‌گمش، زن شیطانی را از درخت
زندگی می‌راند، نمادی از تسلط جامعه‌ی مردسالار است.
واژه‌ی «آدم» اغلب به «نوع بشر» ترجمه می‌شود. آدم، نوع بشر است و در نوع بشر، زن و مرد، ‌پیر و جوان وجود دارد. آدم، همان تمدن است. آدم تصویر خدا و تجلی اوست. آدم همان ملکوت، یا عالم ماده است. ملکوت همان ذهن هشیار است. بنابراین، آدم، هشیاری ماست. «مَن» یا «اِگو»ی ماست، ذهن بیدار ماست. آدم همان چیزی است که «رفتار مناسب» را در جامعه تحمیل می‌کند.
لیلیت که همراه آدم خلق شد، کهن‌الگوی «سایه» است. ناهشیار ماست. بخش حیوانی، مقاوم، غیرمتمدن، پرشور، و طبیعی ماست. «جنسیت» است. در حقیقت تمام آن عناصری است که در وجود انسان حضور دارند و قوانین جامعه آن را طرد می‌کند.
حوا نیز ناهشیار ماست. اما بخش کوچکی از ضمیر درون ماست که ضمیر ناهشیار بر آن تسلط کامل دارد. اراده‌ی آزاد ندارد و فقط بخشی از آدم است. حوا بخشی از ماست که به عنوان انسانِ متمدن، به دیگران نشان می‌دهیم. حوا همان بخش ناهشیار ماست که «پذیرفتنی» فرض می‌شود. قطب مخالف لیلیت است. حوا و لیلیت، با هم ضمیر درون انسان را تشکیل می‌دهند. این تفسیر آدم و حوا/لیلیت به عنوان هشیار و ناهشیار، بسیار قدیمی است و در کارتِ «عشاق» از مجموعه کارت‌های تاروت‌ نیز همین تصویر آمده، و فرشته‌ای به عنوان «خویشتنِ برتر» نیز به آن افزوده شده است.
شمائیل یا شیطان، مَلِک خشونت است. او تجسم خشونت الاهی است.
فرزندانِ لیلیت، شیطان‌های شخصی ما هستند. روان‌نژندی‌ها و رفتارهای زشت ما هستند. عدم تعادل ذهن ما هستند که ممکن است به ویرانی ما منجر شود.
اصرار آدم بر داشتن موقعیت‌ غالب به هنگام زناشويي، تلاش ذهن متمدن برای غلبه و سرکوبی حیوان درون خویش است. فرار لیلیت از باغ عدن و پناه بردن به غار، تبعید غرایز حیوانی ما به تاریک‌ترین مغاک‌های ذهن ماست. حتا هنگامی که آدم از او می‌خواهد بازگردد، بسیار دیر است و آسیب حقیقی وارد شده.
آسیب حقیقی این است: ‌لیلیت هزاران فرزند شیطانی می‌آورد. این شیطان‌ها در بخش‌های مهر و موم شده و فراموش‌شده‌ی ذهن ما به دنیا می‌آیند. حتا اگر تلاش کنیم، و فرشتگان نگهبان را بفرستیم تا آن‌ها را قتل‌عام کنند، تعداد آنان بیشتر از قدرت ماست. در حقیقت چیزی را سرکوب کرده‌ایم که سرکوب‌شدنی نیست. لیلیت در تاریکی خویش، صاحب بال جغد شده است. لیلیتِ زیبا، به هیولا بدل شده که هر لحظه ما را تهدید می‌کند. در خواب به ما حمله می‌کند و از نطفه‌ی اتفاق‌های روزمره‌ی ما، شیاطین دیگری خلق می‌کند. به شکل مار، به بهشت بازمی‌گردد تا ما را از بهشت بیرون براند. ذهن هشیار ما آمدن او را نمی‌بیند. لیلیت حوا را اغوا می‌کند تا آن لقمه‌ی مهلک را به دهان ببرد. از درون به ما حمله می‌کند؛ از همان نقطه‌ای که گمان می‌کردیم بر آن استیلا یافته‌ایم، از راه حوای تسلیم و سربه‌راه. ناگهان متوجه می‌شویم در هم شکسته‌ایم. قوانین اجتماعی را زیر پا می‌گذاریم و به دیگران و خویش آسیب می‌رسانیم. هبوط از باغ عدن را تجربه کرده‌ایم.
این داستان جنبه‌ی اجتماعی نیز دارد. اگر به اسطوره‌ از زاویه‌ای بازتر نگاه کنیم، شمائیل یا شیطان را می‌بینیم. وقتی مسائل طبیعی و زیبا برچسب «نادرست» می‌خورند، چه اتفاقی می‌افتد؟ لجن‌های جامعه به سوی آن زیبایی‌ها جذب می‌شوند. جنسیت زیبا و لذت‌بخش و بارور، به فحشا تبدیل می‌شود. زیبایی اگر در لجن بیفتد، به شیوه‌ی لجن از آن استفاده می‌شود.
وقتی کودکی که بنا به طبیعت، دنبال لذت‌جویی می‌رود، برچسب «کودک بد» می‌خورد، کودک بد می‌شود، و انسان بد. این همان ازدواج لیلیت با شیطان است. شیطان، پنجه‌ها و بال‌های جغدوارِ لیلیت است. نیمه‌ی پرموی بدن اوست. اگر انسان با لیلیتِ‌ زیبای درون خویش کنار نیاید و او را آن‌گونه که هست نپذیرد، لیلیت هیولایی می‌شود و او را از درون نابود می‌کند.
در اینجا، شخصیت دیگری نیز وارد داستان می‌شود: قابیل. داستانی هست که می‌گوید قابیل فرزند آدم نیست و از صحبت حوا با لیلیت / شمائیل به وجود آمد. و بنابراین آکنده از نفرت، حسادت، و خشم است که سرانجام منجر به قتل و فساد جامعه می‌شود. برادر او هابیل، فرزند آدم و حوا،‌ دنیایی است که آرزویش را داریم. هابیل، امیدی است که همواره به دست قابیل به قتل می‌رسد.
اما خوشبختانه موضوع همواره این‌طور نومیدکننده نیست. ما کودکانی هم داریم که نمی‌گذارند لیلیتِ درون آن‌ها با شیطان ازدواج کند، و بعدها به شاعران، خلاقان و هنرمندان بزرگی تبدیل می‌شوند. هنرمندان «آدم‌»‌هایی هستند که از لیلیت می‌خواهند به باغ عدن بازگردد، و هم «معشوق» باشد و هم «عاشق». این عمل، لیلیت و حوا را به هم می‌پیوندد و هر دو را به مکان سزاوار خود درون آدم بازمی‌گرداند. این مثلث، دوباره به آدم کادمون، آدم اعظم تبدیل می‌شود که فراتر از فرشتگان است.
اندک افرادی به این مقام می‌رسند. اما شاید روزی امید باشد. شاید روزی انسان بتواند خودش باشد و کمی هم شرور باشد، اما جنایت‌کار نشود. البته آرمان‌شهر هرگز به‌وجود نخواهد آمد. اما باید سعی کنیم حوا و لیلیت را به هم بپیوندیم و این پیوند را با آدمِ درون خویش وحدت بخشیم. تنها در این صورت می‌توان معبد درونی را ساخت و شکیناه را به نزد آدونای بازگرداند. تنها در این صورت است که هابیل، بختی برای بقا می‌یابد.
و سرانجام، لیلیت، مادرِ شب است، لیلیت همان زیبایی‌های تاریک درون شب است. لیلیت رازهای نهانی است که جامعه ترجیح می‌دهد مردم نشناسند. اما این رازها وجود دارند و اگر آن‌ها را نپذیریم به هیولاهای شب تبدیل خواهند شد.
 منابع:
Robert Graves and Raphael Patai, Hebrew Myths
J. Dan, The Hebrew Story in the Middle Ages
Lilith's Cave: Jawish tales of the supernatural, edited by Howard Schwartz (San Francisco: Harper & Row, 1998)
I. Epstein, the Babylonian Talmud, London: Socino Press, 1978
Angelo S. Rappoport., Ancient Israel: myths and Legends
Sigmund Hurwitz, Lilith: the First Eve by Einsiedeln: Daimon Verlag, 1992.
Barbara Black Kotluv, The Book of Lilith, S. Weiser, 1986.
Raphael Patati, The Hebrew Goddess; Detroit: Wayne State University Press, 1990)

لیلیت همسر اول آدم Lilith The First Eve For Adam


مقدمه
داستان آفرينش در هر دينی به صورتی بيان شده و انسانهای نخستين در همه اديان آدم و حوا بوده اند . اما نظريه متفاوتی نيز دراينباره وجود دارد که انسانهای نخستين و داستان آفرينش را دچار ترديد ميکند . شايد اين اسطوره همانند اسطوره های تاريخی MarDuK و TiamaT با اغراق بدينجا رسيده باشد اما چيزی که اين اسطوره را مهم ميکند و حتی تا حدودی به واقعيت نزديک ميکند اين است که اين اسطوره حتی توجيح دينی نيز دارد . درباره اسطوره ها حرفهای زيادی وجود دارد همانطور که ميدانيم در ساختن شهر بابل خدايان هيچ نقشی نداشته اند اما اگر از مردوک کبير بپرسيم خاطره بسيار دقيقی از ساختن شهر بابل دارد ! اين اسطوره ای که خواهيد خواند نيز شايد با تفاسير فراوانی بدينجا رسيده باشد .
شاید این نوشته به نظر بعضیها موضوعی تاریخی بیاید اما باید توجه کنند که این نوشته ای که برای شما مینویسم جنبه دینی دارد و موضوع به اصل وجود انسان یعنی داستان آفرینش برمیگردد . پس شاید این نظریه در ابتدای امر جنبه اسطوره ای و یا حتی داستانی داشته باشد اما اصل این موضوع بر ۲ چیز است . اول آنکه دوستان زیادی درباره جن سوال پرسیده بودند که شاید این مطلب را بتوان برای آن دوستان مفید واقع شود و دوم آنکه آنچه که همه درباره اصل آفرینش خوانده ایم مبنی بر آفریدن آدم و حوا به عنوان انسانهای نخستین بوده است اما چیزی که این نظریه یا اسطوره بیان میکند میتواند داستان آفرینش کتب دینی را زیر سوال ببرد .
ليليت ؛ شهربانوی شب ؛ همسر اول آدم
منشاء تاريخی ليليت
آثاری از ليليت ؛ نخستين بار در سومر يافته شده است . در زبان سومری ؛ واژه (( ليل )) به معنای (( هوا )) است . فی المثل ؛ انليل يعنی فرمانروای هوا . در قديمی ترين شکل ؛ نام او را به شکل (( ليلی )) ( جمع : ليليتو ) ميبينيم که به معنای (( روح )) است . در بسياری از فرهنگهای باستان ؛ واژه (( هوا )) يا (( باد )) يا (( نفس )) به معنای (( روح )) نيز هست . در زبان يونانی نيز واژه (( اسپيريتوس )) هم به معنای نفس است و هم به معنای روح . بنابراين ؛ ليليتو در سومر ؛ يا يک شيطان خاص است و يا به معنای روح . تصور بر اين است که در عبری ؛ ليليت از واژه (( ليل )) به معنای شب گرفته شده است و همين تصور منجر به تفسير ليليت به عنوان هیولای شب شده است .
تصور بر اين است که ليليت يک سوکوبوس ( Succubus : ديو ماده ای که به شکل زن در می آيد و مردان را اغوا ميکند ) سومری بوده است . در سومر ؛ شخصيتی به نام (( آردات ليلی )) وجود دارد که که خصوصیات او در شخصیت لیلیت یهودی حضور یافته است . (( آرداتو )) به معنای زن جوانی است که به سن ازدواج رسیده است . بنابراین ؛ (( آردات لیلی )) روح زن جوانی است که به شکل (( بختک شبانه )) تجلی یافته است . وی علت خوابهای شیطانی نیز هست که باعث تخلیه نیروهای انسانی از بدن مردان میشود .
در زبان سومری به بی شرمی و هرزگی (( لولو )) گفته میشود و به تجمل گرایی (( لالو )) و به شر نیز ؛ (( لیمنو )) اطلاق میشد . این واژه ها چه از نظر تلفظ و ساخت و چه از نظر معنا رابطه مستقیمی با لیلیت و آردات لیلی دارند . در زبانهای باستانی ؛‌ برداشتهای دقیق امروزین از زبان وجود نداشت و هر واژه میتوانست دهها معنی داشته باشد . این بازی کلمات ؛ تا زمان اسارت یهود در بابل ( ۶۰۰ ق.م ) متوقف ماند .
در سومر دو سند درباره وجود لیلیت دیده شده است :
اولین سند ؛ اسطوره ای است که در آن یک شیطان مادینه ؛ درون (( درخت مقدس زندگی )) اینانا ( یا ایشتار ) مقیم میشود و جلو میوه دادن و رشد این درخت را میگیرد . گفته میشود این شیطان مادینه همان لیلیت است که سرانجام (( گیل گمش )) ؛ او را از درخت بیرون میکشد و به صحرا میراند . نام او (( کی - سیکیل - لیل - لا - که )) ذکر شده که به (( لیلاک )) خلاصه شده و کرامر آن را (( لیلیت )) ترجمه کرده است .
دومین سند ؛ پلاک مشهوری است که زنی را با پنجه و بالهای جغد به تصویر میکشد . زن بر روی دو شیر ایستاده و در هر طرفش جغدی قرار دارد . ترجمه کرامر از متن اول ؛ منجر به این شد که این تصویر را نیز لیلیت نام بگذارند .
در تورات ؛ در کتاب اشعیا ؛ باب ۳۴ ؛ آیه ۱۴ ؛ آمده است : (( وحوش صحرا به کفتارها خواهند رسید و بزهای وحشی به جفت خود ندا میکنند ؛ و عفریت شب نیز در آنجا آرام گزین شده از برای خود مکان استراحت پیدا میکند )) . تصویر عفریت شب مورد اشاره در این ایه نیز را به لیلیت نسبت داده اند .
ایشان را مرد و زن آفرید
در سفر آفرینش از کتاب مقدس باب اول آیه ۲۷ میخوانیم : (( و الوهیم آدم را به صورت خویش آفرید ؛ به صورت خدا او را آفرید ؛ ایشان را مرد و زن آفرید ))
در باب دوم سفر آفرینش آیه ۱۸ چنین می آید : (( و یهوه گفت : خوب نیست آدم تنها باشد ؛ به جهت او یاوری مناسب خواهم ساخت ... و سپس یهوه از دنده ای که از آدم گرفته بود ؛ زنی ساخت و او را بر آدم آورد ))
توضیح اول جنبه قبالایی و عرفانی دارد . همانطور که میدانیم آدم کامل آفریده شد . به چهره خدا یا (( الوهیم )) آفریده شد . خدا نه مذکر است و نه مونث . هم مذکر است و هم مونث . حتی نام عبری الوهیم ؛ ریشه مونث دارد ؛ اما علامت جمع مذکر دارد : (( الواه = الهه ؛ ایم = علامت جمع مذکر )) . یعنی الوهیم هم مرد است و هم زن ؛ هم مادر است و هم پدر ؛ جمع است و کامل . پس آدم نیز در آغاز هم مرد بوده و هم زن . چرا که در غیر اینصورت نامتعادل بوده و ناکامل بوده است و تورات میگوید خداوند انسان را کامل آفرید . کمال انسان در هر دو جنس اوست . و شاید همین باشد که او را فراتر از فرشتگان قرار میدهد . از این دیدگاه آدم ؛ انسان نبود بلکه یک موجود کیهانی بود که آدم کادمون ( Adam Kadmon ) نام داشت . آدم صورت کهنی بود که انسانها بعدها بر اساس او به وجود می آمدند . در اینجا به باب دوم سفر آفرینش میرسیم . همانگونه که وحدانیت خدا به دو قسمت تبدیل میشود ( آبها از آسمان جدا شدند ) تا جهان را خلق کند ؛ به همین ترتیب نوع بشر نیز از جدایی آدم مثالی به دو نیمه مرد و زن پدید آمد . بنابراین زن از مرد جدا شد . و آدم کادمون به موجودی نامتعادل ؛ به انسان بدل شد . این جدایی در نهایت منجر به سقوط از بهشت یا هبوط شد ؛ و هبوط تجلی پیدایش انسان حقیقی از انسان مثالی است . زن حوا نامیده شد که اغلب به (( زندگی )) ترجمه میشود . در حقیقت به انسان حوا را دادند یعنی به نوع بشر زندگی را دادند .
توضیح دوم بیشتر جنبه اسطوره ای دارد و در همین جاست لیلیت به عنوان نخستین همسر آدم وارد میشود . آیه ذکر شده در باب اول اشاره مبهمی به حضور لیلیت دارد . آیه ۲۰ از باب دوم سفر آفرینش ؛ تاکید بیشتر بر لیلیت دانسته شده است : (( پس آدم تمامی بهایم و مرغان هوا و حیوانات صحرا را نام نهاد ؛ اما از برای آدم یاوری که به همراهش باشد پیدا نبود )) . جانوران زمین فقط برای کمک به آدم خلق شده بودند اما لیلیت بیشترین شباهت را به آدم داشت . اما لیلیت آدم را ترک کرده بود و خدا تصمیم گرفت زنی از جنس خود آدم خلق کند .
امتناع لیلیت
لیلیت همسر اول آدم بود . پیش از خلقت حوا . خدا او را همراه آدم و از خاک خلق کرد تا یاور او باشد . از اتحاد آدم با این زن ؛ آسمودئوس خلق شد که همان شیطان یا جنی است که بعدها با لیلیت ازدواج کرد .
اما لیلیت همراه مناسبی نبود و در روش همبستری اختلاف نظر داشتند و لیلیت حاضر نبود موقعیت تسلیم به خود بگیرد . چرا که معتقد بود هر دو از خاک خلق شده بودند و برابرند .
آدم حاضر نشد خود را برابر لیلیت بداند که فقط به منظور همراهی او آفریده شده بود . اما لیلیت مستقیم به نزد خدا رفت و خدا اسم اعظم خود را به او آموخت . بعد هنگامی که آدم خواست خود را به او تحمیل کند ؛ تمکین نکرد و اسم اعظم را بر زبان اورد و به پرواز درآمد و برای همیشه از باغ عدن و آدم گریخت .
لیلیت در غاری در ساحل دریای سرخ مقیم شد و هنوز هم اقامتگاهش همانجاست . جنهای دنیا را به عنوان جفتهای خود برگزید و در زمان کوتاهی هزاران فرزند جن در سرتاسر جهان به وجود آورد . بدین ترتیب لیلیت مادر جنیان و همسر آسمودئوس ؛ پادشاه جنیان لقب گرفت .
در همین هنگام آدم از آزردن لیلیت پشیمان شد . نزد خدا رفت و از او خواست لیلیت را بازگرداند . یهوه نیز معتقد بود که یکی از ساکنان باغ عدن نمیتواند به همین سادگی از آن برود . بنابراین ۳ فرشته نگهبان فرستاد تا او را باز گردانند .
این ۳ فرشته که سنوی ؛ سان سنوی ؛ و سمان گلوف نام داشتند لیلیت را در غارش یافتند و پیام یهوه را به او رساندند . همچنین گفتند اگر تسلیم نشود که برگردد هر روز ۱۰۰ نفر از فرزندان او را خواهند کشت تا عاقبت تسلیم شود و برگردد .
لیلیت پاسخ داد که این سرنوشت بهتر از بازگشتن و تسلیم در برابر آدم است و در برابر تهدید فرشته ها او نیز تهدیدی کرد . گفت : به ازای درد و رنجی که بر او تحمیل میکند ؛ او نیز به هنگام زایمان ؛ به فرزندان آدم و مادرهایشان حمله میکند . دخترها تا ۲۰ روز و پسرها تا هشت روز پس از بدنیا آمدن در معرض خشم اویند . و شب هنگام به خواب مردان حمله خواهد کرد و منی آنها را خواهد دزدید و از آنها فرزندانی جایگزین فرزندان کشته شده خود خواهد آفرید . البته گفت اگر بر بدن کسی نام ۳ فرشته را ببیند او را امان دهد .
بعدها که آدم و حوا با خوردن میوه ممنوع از بهشت رانده شدند و به زمین آمدند ؛ لیلیت به قول خود وفا کرد . و از آنجا که میوه ممنوع را نخورده بود و فرق بین شر و نیک را نمیدانست از آتش جهنم دور ماند . همچنین از حکم مرگی که خدا بر آدم و حوا صادر کرد در امان ماند و همچنان زنده است .
تفسیر عوام
مشخصا اسطوره لیلیت به عنوان شیطان شب یا همان آل که مادران را سر زایمان میبرد بسیار جدی است و همگان آن را باور داشته اند . حتی طلسمهایی نیز در اینباره وجود دارد که در موزه های فرانسه و انگلیس یافت میشود . اما چیزی که به این وبلاگ مربوط میشود و مذهبی نیز باید باشد این است که عوام مردم به خصوص پیروان ادیان یهود ( و مختصرا مسیحیت ) بر این باورند که لیلیت همسر اول آدم بوده است . به این ترتیب و بر این فرضیه داستان آفرینش انسان به کلی زیر سوال میرود که در آن آدم و حوا را اولین انسانها از جنس خاک برشمرده است در صورتیکه همانگونه که اشاره شد لیلیت نیز همانند آدم از جنس خاک و همسر اول آدم است .
تفسیر مذهبی
در سنت مسیحی ؛ روایت لیلیت افزوده هایی نیز دارد که بیشتر به هبوط آدم و حوا مربوط میشود . شاید مشهورترین نسخه لیلیت در مسیحیت ؛ نقاشی های میکل آنژ در صومعه سیستین باشد . در این نقاشی ها ؛ این زن به عنوان یک مار - زن نمایش داده شده و او را همان ماری میدانند که منجر به اغوای حوا و اخراج او و آدم از باغ عدن شد . ظاهرا نفرین لیلیت برای تسکین او کافی نیست و بنابراین تصمیم میگیرد از راه زن جدید آدم ؛ به او ضربه بزند .
البته در مسیحیت مار اغواگر را خود شیطان میدانند . اما نیز میگویند که لیلیت پس از آدم ؛ همسر شیطان شد ( یا شمائیل عبری ) . اغوای حوا ؛ حاصل تلاش مشترک این دو نفر بود . لیلیت به شکل مار در آمد و شمائیل به جای مار حرف زد .
در اسطوره های حضرت سلیمان نیز گاهی به لیلیت برمیخوریم . بسیاری ؛ ملکه سبا را لیلیت میدانند . سلیمان در نهان شک کرد که مبادا این ملکه همان لیلیت باشد و بنابراین نقشه ای کشید تا مطمئن شود . او را به قصر خویش دعوت کرد و کف تالار را به شکل استخری درآورد که به نظر میرسید تا حد مچ پا آب داشته باشد . وقتی ملکه رسید ؛ دامنش را بالا برد تا پایش را در آب بگذارد و سلیمان توانست پاهای پر موی او را ببیند . یهودیان لیلیت را از کمر به بالا زنی بسیار زیبا و اغواگر و از کمر به پایین زشت و پر مو و هیولاوار میدانستند . این تصویر بسیار به تصویری که مسیحیان از شیطان میشکند یعنی تصویری که از کمر به بالا شبیه انسان و از کمر به پاییین شبیه بز است شباهت دارد .
و در آخر :
و در آخر ذکر این نکته برای این نوشته وبلاگ ضروری به نظر میرسد که شاید این روایت ؛ همانند اسطوره ها باشد و شکل داستانی داشته باشد همانند همه اسطوره های دیگر ؛ اما چیزی که مهم است این است که در دین یهود و مسیحیت همانگونه که در متن ذکر شد به این موضوع اشاره شده و حتی در یهود بر اینکه هر دو از خاک بوده اند و لیلیت و تاکیدا لیلیت همسر اول آدم بوده است و سپس حوا به جای او بر آدم آورده شده است نظریه آفرینش را که آدم و حوا نسختین انسانها و از جنس خاک بوده اند را زیر سوال میبرد و میتواند در آن شک به وجود آورد . البته باید توجه داشت که بنده این متن و فرضیه را که مورد تایید عده ای هست را نه تایید میکنم و نه زیر سوال میبرم اما شاید بتوان آن را یکی از حقایقی از دین که بر همگان پوشیده است مورد خطاب قرار داد .
در ضمن نکته جالبی را در متن میتوانیم ببینیم . و آن اینکه تبعیضی است که بین زن و مرد از ابتدای آفرینش وجود داشت . هرچند لیلیت حاضر به پذیرش این ناعادلانه بودن آفرینش نشد اما در آخر حوا مجبور شد در برابر آدم تسلیم شود . و این شاید بتواند دلیلی بر ناعادلانه بودن جهان باشد . و همچنین ضدیتی بر حرفی که انسانها و مرد و زن را برابر میداند . ( و لیلیت را از برای آدم آفرید ) یعنی زن برای مرد آفریده شد نه به عنوان همدم او !!!
نکته بعدی اینکه بعضی دوستان درباره حقایق جن پرسیده بودند که به راستی وجود دارد یا نه ! البته الان و ذکر آن در این مبحث کار جالبی نیست اما به همین بسنده میکنیم که جن در ادیان دیگر نیز وجود دارد پس مطئمنا هست که درباره آن میگویند و لیلیت را مادر جنیان میدانند .
افسانه آل نیز که جن هست نیز همان لیلیت است که موجودیت دارد .
و در پایان لیلیت ؛ میتواند مادر جنیان . همسر شیطان . مار اغواگر حوا و همسر نخستین آدم و از جنس خاک باشد و میتواند نباشد ! چیزی که مهم است این است که انسانها دین را چه چیزی انتخاب میکنند و حقایق ادیان مختلف چیست .
منابع :
1. Robert Garves and Raphael Patai , Hebrew Myths
2. J.Dan , The Hebrew Story In The Middle Ages
3. Lilith's Cave : Jewish Tales Of The Supernatural , Edited by Howard Schwarts
4. I.Epstein , The Babylonian Talmud . London : Socino Press 1978
5. Angelo S.Rappoport., Ancient Israel : Myths and legends
6. Siegmund Hurwitz , Lilith : The first Eve by Einsiedeln: Daimon Verlag 1992
7. Barbara Black Kotluv , The Book Of Lilith . S.Weiser, 1986
8. raphael Patai , The Hebrew Goddess ; Detroit : Wayne State University Press, 1990
Bye & Die

لیلیت همسر اول آدم یا شهربانوی شب

 
لیلیث (۱۸۹۲)، اثر جان کالیر
لیلیث (به عبری: לילית) در اساطیر کهن میانرودان، خدای طوفان بوده و او را به بادها نسبت می‌داده‌اند. چنین تصور می‌شد که وی حامل بیماری و مرگ است. نخستین بار چهره لیلیث در میان گروهی از خدایان بادها و طوفان‌های سومری در ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد به چشم می‌خورد که به لیلیثو موسوم بودند. بسیاری از صاحبنظران پیدایش نام لیلیث را در زمانی حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح ارزیابی کرده‌اند. در افسانه‌ها و روایات یهود، لیلیث در اساطیر یهودی به عنوان یکی از خدایان شب و در ترجمه انگلیسی شاه جیمز کتاب اشعیای نبی به عنوان جغد ذکر شده‌است. وی همچنین در روایاتی به عنوان نخستین زن آفریده شده توسط خداوند و همسر اول آدم نیز یاد شده‌است.

محتویات

  • ۱ واژه‌شناسی
  • ۲ لیلیتو در اساطیر میانرودان
  • ۳ لیلیث در انجیل
    • ۳.۱ آیین‌ها و سنت‌های یهودی
    • ۳.۲ سنن مردمی
  • ۴ منبع

واژه‌شناسی

لغت عبری لیلیث که معادل اکدی لیلیتو است، صفتی منشعب از ریشه لیل (ل ی ل) به معنای شب در زبان سامی اولیه‌است که ترجمه تحت‌اللفظی آن معادل «موجود یا خداوند مونث ظاهر شونده در شب» می‌باشد. البته در کتیبه‌های میخی این واژه‌ها به صورت لیلیث و لیلیتو و با معنای «ارواح بادهای بیماری‌زا» آورده شده‌اند. واژه اکدی لیل-ایتو (Lil-itu) به معنای بانوی نسیم (Lady Air) ممکن است اشاره‌ای باشد به الهه سومری نینلی (Ninlil) که وی نیز به عنوان بانوی نسیم شناخته می‌شود. وی الهه باد جنوب و همسر انلیل (Enlil) است. در عراق قدیم، باد جنوب با هجوم طوفان‌های شنی تابستانه و شیوع بیماری‌ها شناخته می‌شده‌است.

لیلیتو در اساطیر میانرودان

ملکه شب اثر برنی ریلیف در سال 1950
نخستین اشاره به لیلیث درحدود ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد و به عنوان عضوی از خدایان طوفان‌ها در اساطیر سومری است که موسوم به لیلیثو بودند. سومریان بر این اعتقاد بودند که خدایان لیلیثو شکارچی زنان و کودکان بوده و با شیرها، طوفان‌ها، بیماری‌ها و بیابان‌ها مرتبطند. نخستین تصاویر ترسیم شده از خدایان لیلیتو آنان در حالتی نشان می‌دهد که پاها و بال‌هایی همچون پرندگانی موسوم به زو (Zu) دارند.
آنان تمایلات جنسی شدیدی نسبت به مردان داشتند، ولی قادر نبودند به صورت عادی اعمال جنسی را انجام دهند. چنین تصور می‌شد که آنان در مکان‌های متروک، ویرانه و خالی از سکنه اقامت دارند. چنین تصور می‌شد که خدای مذکری موسوم به پازوزو (Pazuzu) در مقابل آنان موثر باشد.
بر اساس این اسناد لیلیث نام یکی از خدایان طبقه مذکور بوده‌است. خدایان و الهه‌هایی دیگر نیز در این ردیف قرار داشته‌اند که از آن میان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد؛ لیلو (Lilu) که نوعی جن یا بختک به شمار می‌رفته، آردت لیلی (Ardat Lili) که مستخدمه لیلیث به شمار می‌رفته و چنین تصور می‌شده‌است که وی در خواب به سراغ مردان رفته و از آنان باردار می‌شده‌است و همچنین ایردو لیلی (Irdu Lili)، جنی مشابه با آردت لیلی. اینان در اصل خدایان و ارواح بادها و طوفان‌ها بودند، ولی در گذر زمان به عنوان خدایان و شیاطین شب شناخته شدند.
لقب لیلیث «دوشیزه زیباً بوده‌است. در توصیف وی گفته شده‌است که قادر به داشتن فرزند نبوده و شیری در پستان‌هایش نداشته‌است. در متون بابلی لیلیث به عنوان یکی از فواحش مقدس الهه ایشتار ترسیم شده‌است. در تطبیق با اساطیر بابلی، در اساطیر کهن سومری نیز، لیلیثو را به عنوان خدمتگار ایناننا (Inanna) و یا دست ایناننا برشمرده‌اند. این متون بیان می‌دارند که»ایناننا باکره زیبارو و فاحشگان اغواگر را به میان مردم می‌فرستاده تا مردان را گمراه سازند" و به همین دلیل است که وی را دست ایناننا نیز خوانده‌اند.
لیلیث مشابه با لیلیثو در اساطیر بابلی-سومری، آردت لیلی در اساطیر اکدی، و همچنین لا بر تو (La-bar-tu) در اساطیر آشوری، بر فحشای مقدس در معابد نظارت داشته‌است. واژه آردت لغتی است برگرفته از واژه آردتو (Ardatu) که به فواحش ومعبد و زنان جوان ازدواج نکرده اطلاق می‌شده و به معنای دوشیزه بوده‌است. آردت لیلی نیز همچون لیلیث، تجسمی از بیماری و ناپاکی بوده‌است.
برخی لیلیث را معادل کی-سیکیل-لیل-لا-که (Ki-sikil-lil-la-ke) دانسته‌اند که شخصیتی مونث در مقدمه حماسه گیلگامش است. وی به عنوان پیشکار و معشوقه لیلا (Lila) نام برده شده و به عنوان بانویی توصیف شده‌است که همه قلب‌ها را شاد کرده و همواره در حال جیغ کشیدن است.
معادل دیگری که برای لیلیث برشمرده‌اند، کی-سیکیل-اود-دا-کا-را (Ki-sikil-ud-da-ka-ra) است به معنی بانویی که نور و روشنایی را دزدید و یا بانویی که روشنایی را تصرف کرد و غالبا خود را به شکل ماه نشان می‌دهد. لازم به ذکر است که لغت‌نامه مرجع انجیل تفسیرهای فوق از هویت لیلیث را مخدوش دانسته و منتفی می‌داند.
لیلیث را با نمادهای حیوانی بسیاری مرتبط دانسته‌اند. وی را با پرندگان آنزو (Anzu) (کرامر در ترجمه گیلگامش آنزو را به عنوان جغد ترجمه کرده‌است، ولی اغلب آن را به عنوان عقاب، کرکس و کلا پرندگان شکاری ترجمه می‌کنند. در برخی از افسانه‌ها این پرندگان دارای سر شیر و به شکل یک عقاب غول‌پیکر توصیف شده‌اند) شیرها، جغدها و مارها در ارتباط دانسته‌اند. احتمالاً تمثیلات دیگر مبنی بر اینکه لیلیث را ماری در بهشت توصیف کرده‌اند نیز از همینجا نشات گرفته‌است.

لیلیث در انجیل

عکس حضرت آدم را نشان می‌دهد که بچه‌ای را گرفته در حالی که لیلیث در بالای درخت ظاهر شده
کتاب اشعیا نبی در فصل توصیف ویرانی ادوم، تنها منبعی است که به توصیف لیلیث در انجیل عبری پرداخته‌است: «موجودات وحشی بیابان با موجودات وحشی جزیره دیدار خواهند کرد، و ساتیر (موجودی نیمه انسان و نیمه بز) پیروان خود را فراخواهد خواند؛ لیلیث نیز در آنجا خواهد آرمید و برای خود مکان استراحتی خواهد یافت.» این بخش از کتاب به روز انتقام یهوه اشاره دارد که در آن زمین به بیابانی متروکه تبدیل خواهد شد. بنابراین لیلیث برای یهودیان در هشتصد سال پیش از میلاد شناخته شده بوده‌است. این بخش از کتاب که اشاره دارد که یافتن ماوا توسط لیلیث، به نظر می‌رسد برگرفته از گیلگامش باشد که در آن آمده‌است که لیلیث پس از گریختن به بیابان، در آنجا سکنی یافت. در ترجمه شاه جیمز از انجیل به جای واژه لیلیث، عبارت جغد نالان به کار برده شده که قطعا ترجمه دقیقی از متن عبری نبوده و هدف آن جایگزین کردن موجودات عجیب و غریب با موجوداتی قابل درک برای عامه بوده‌است. چنین ترجمه‌ای در متون دیگر مسبوق به سابقه نبوده‌است، ولی در بسیاری از ترجمه‌های بعدی تکرار شده. دو تا از انجیل‌های ترجمه شده نسبتاً جدید از خود عبارت لیلیث استفاده کرده‌اند که عبارت‌اند از انجیل اورشلیم، چاپ ۱۹۶۶ و انجیل جدید آمریکا چاپ ۱۹۷۰. شریدر و لوی معتقدند که لیلیث یکی از الهه‌های شب بوده که از زمان تبعید یهودیان در بابل برای آنان شناخته شده بوده‌است. شواهد کمی وجود دارند که نشان دهد لیلیث یک اهریمن نبوده و بلکه یک الهه به شمار می‌رفته‌است.

آیین‌ها و سنت‌های یهودی

سنتی عبری وجود دارد که بر اساس آن یهودیان طلسمی را که با نام‌های سه فرشته(Senoy، Sansenoy، and Semangelof) متبرک شده‌است بر گردن نوزادان پسر می‌آویزند تا آنان را تا زمان ختنه شدن از گزند لیلین در امان بدارد. همچنین سنت عبری دیگری وجود دارد که بر طبق آن موهای نوزادان پسر را تا سه سالگی کوتاه نمی‌کنند تا از این طریق لیلیث وی را با نوزاد دختر اشتباه گرفته و جان وی حفظ شود.

سنن مردمی

شیطان آدم و لیلت نقش برجسته‌ای در پاریس
مبادی بن سیرا نخستین کتابی است که در آن از لیلیث به عنوان اولین همسر آدم یاد شده‌است. دانشمندان هیچ نشانه‌ای از اینکه چنین اعتقادی تا پیش از آن نیز وجود داشته‌است در دست ندارند. منشا و دلیل نگارش کتاب مبادی بن سیرا روشن نیست. این کتاب مجموعه داستان‌هایی در خصوص قهرمانان انجیل و تلمود است. حتی ممکن است که این کتاب مجموعه داستان‌های افواهی مردمی باشد. زمان نگارش این کتاب در حدود قرن هشتم یا دهم میلادی تخمین زده می‌شود و نویسنده حقیقی آن ناشناخته‌است با این حال به باور عمومی به بن سیرای حکیم نسبت داده می‌شود. با این حال طلسماتی که برای محافظت در برابر لیلیث استفاده می‌شده‌اند، عمری به مراتب قدیمی‌تر از این کتاب دارند. هر چند این ایده که حوا دارای سلفی بوده‌است چیز جدیدی به شمار نمی‌رود، با این حال این ایده که این سلف لیلیث بوده‌است نسبتاً جدید است.

پیدایش این ایده به تفسیر آیات دوگانه‌ای در کتاب آفرینش بازمی‌گردد. در این کتاب در آیه‌ای خلقت حوا از یکی از دنده‌های ادم تشریح شده‌است. با این حال در آیاتی پیش از آن بیان می‌شود که یک زن نیز آفریده شده‌است.

«بنابراین خداوند انسان را بر صورت خود آفرید؛ او وی را به صورت تصویری از خود آفرید؛ خداوند آن‌ها را زن و مرد آفرید» در این متن آفرینش لیلیث پس از گفتار خداوند در خصوص اینکه «انسان نباید تنها باشد» آورده شده‌است. بنابراین خداوند لیلیث را از همان خاکی که آدم را آفریده‌است می‌آفریند، ولی آن دو با هم نزاع می‌کنند. لیلیث مدعی است که چون هر دو آن‌ها از منشا یکسانی خلق شده‌اند، بنابراین برابرند و به همین خاطر حاضر نمی‌شود که نسبت به آدم تواضع کند. وقتی که لیلیث این وضع را می‌بیند نام ناگفتنی را بر زبان آورده و در هوا پرواز کنان دور می‌شود.
آدم با دیدن این وضع به درگاه خداند دعا کرده و می‌گوید، زنی که به من دادی از من گریخت. خداوند سه فرشته (Senoy، Sansenoy، and Semangelof) را به دنبال لیلیث می‌فرستد و می‌گوید که اگر وی بازگردد، مشکلی نخواهد بود، ولی چنانچه تمرد کند روزی صد عدد از فرزندانش خواهند مرد.
فرشتگان لیلیث را در میانه دریای مقدسی یافتند که مصریان در آن هلاک شدند. آنان سخنان خداوند را به وی گفتند، اما وی از بازگشت امتناع کرد. فرشتگان نیز گفتند پس ما تو را در دریا غرق می‌کنیم. ولی لیلیث از آن‌ها خواست که وی را رها کنند و به آن‌ها گفت : «من برای این آفریده شده‌ام که به کودکان نوزاد لطمه بزنم. اگر نوزاد پسر باشد هشت روز و اگر دختر باشد تا بیست روز در حیطه قدرت من است.»
لیلیث اثر دانته گابریل روزتی

فرشتگان با شنیدن سخنان لیلیث بازهم به وی اصرار کردند تا بازگردد. ولی وی برای آنان به نام خداوند حی قیوم قسم یاد کرد که «هرگاه نام یا تمثال شما را بر طلسمی ببینم قدرتی بر آن کودک نخواهم داشت». وی همچنین پذیرفت که روزی صد فرزندش بمیرند و به همین دلیل روزانه صد اهریمن از میان می‌روند.
یکی از نویسندگان آمریکایی به نام اویتیک ایساهاکیان، لیلیت (Lilit) (نه لیلیث) را به عنوان اولین همسر آدم معرفی کرده‌است. در داستان وی لیلیت از آتش و انسان از خاک آفریده می‌شوند، ولی لیلیت بوی انسان خاکی را دوست ندارد و بنابراین به شکل ماری، همراه با شیطان از بهشت می‌گریزد. بر طبق این داستان پس از این بود که خداوند حوا را از دنده آدم آفرید تا همواره با وی باشد، ولی هرچند که آدم نام حوا را بر زبان داشت، با این حال روح وی همواره در جستجو و حسرت لیلیت بود. در قرون وسطی مردم بر این عقیده بودند که لیلیث ملکه اهریمن دیگری به نام آسمودوس (Asmodus) است. بر طبق افسانه‌ها دنیایی دیگر وجود دارد و حتی بر اساس این افسانه‌ها، آن جهان دیگر دقیقا در کنار همین جهان ما بوده و این دو با هم در آن دنیای دیگر به زاد و ولد اعقاب اهریمنی خود مشغول بوده و همواره شرارت و بی‌نظمی را توسعه می‌دهند. حضور لیلیث و ملازمانش در آن زمان بسیار جدی گرفته شده و بسیاری از بلایا و مشکلات همچون ناباروری زنان و مردان، تبدیل شراب به سرکه، مرگ و میر نوزادان و ... به وی نسبت داده می‌شد.

.:ازدواج شیطان:.


 

راجع به ازدواج ابليس كه چه موقع بوده ، و با چه كسى ازدواج نموده و همسر او چگونه پيدا شده و دختر چه كسى است ؟ دو قول نقل شده :
مجمع البحرين در لغت شيطان مى نويسد:
وقتى خداوند متعال ، اراده كرد كه براى ابليس همسر و نسلى قرار دهد غضب را بر وى مستولى ساخت و از غضب او تكه آتشى پيدا شد، از آن آتش براى او همسرى آفريد.(52)
در نقل ديگرى آمده : ابليس - كه اسم اولى او عزازيل است - از همان اوان جوانى ، در ميان قوم خود مشغول عبادت و بندگى خداوند بود تا بزرگ شد و موقع ازدواج او رسيد.
وقتى تصميم به ازدواج گرفت ، با دختر ((روحا)) به اسم ((لهبا)) كه آن هم از طايفه جن بود، ازدواج نمود. بعد از آن كه ايشان با هم ازدواج كردند، فرزندان زيادى از آن ملعون به وجود آمد كه از شمارش ‍ به طورى كه زمين از آنها پر شد. همه آنها مشغول عبادت شدن و مدتى طولانى ، خدا را ستايش نمودند.
در ميان ايشان عبادت و بندگى خود ابليس ‍ از همه آنان بيشتر بود.
از همين جهت ، بعد از آن كه خداوند اختلاف و خون ريزى را در ميان طايفه جن و نسناس (طايفه اى به جاى انسان فعلى بودند) ديد، هر دو طايفه را هلاك كرد، و از ميان آن طايفه فقط ابليس را نگاه داشت .

بعدا فرشتگان او را به آسمان بردند. آن ملعون هم ، در آسمان اول مدتى در ميان ملائكه ، خدا را عبادت كرد بعد به آسمان دوم و سوم تا آسمان هفتم پيش رفت و با ملائكه هر آسمان خدا را ستايش كرد تا وقتى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق فرمود، و دستور سجده داد او هم سرپيچى كرد و رانده شد.(53)
پس زن و فرزندان او هم جزء هلاك شدگان هستند.
او بدون زن و فرزند به آسمان رفته و آن جا هم كه احتياج به زن نداشت ، بعد از بيرون آمدن از بهشت هم ، زنى براى او به وجود نيامد.




 
1- در روایتی که در تفسیر برهان هست در ذیل ایات سوره حجر که مربوط به حضرت ادم است اورده شده که :
ابلیس - که اسم اولى او عزازیل است - از همان اوان جوانى ، در میان قوم خود در زمین مشغول عبادت و بندگى خداوند بود تا بزرگ شد و موقع ازدواج او رسید. وقتى تصمیم به ازدواج گرفت ، با دختر روحا به اسم لهبا که آن هم از طایفه جن بود، ازدواج نمود. بعد از آن که ایشان با هم ازدواج کردند، فرزندان زیادى از آن ملعون به وجود آمد ‍به طورى که زمین از آنها پر شد. همه آنها مشغول عبادت شدن و مدتى طولانى ، خدا را ستایش نمودند. در میان ایشان عبادت و بندگى خود ابلیس ‍ از همه آنان بیشتر بود.
از همین جهت ، بعد از آن که خداوند اختلاف و خون ریزى را در میان طایفه جن و نسناس (طایفه اى به جاى انسان فعلى بودند) دید، هر دو طایفه را هلاک کرد، و از میان آن طایفه فقط ابلیس را نگاه داشت . بعدا فرشتگان او را به آسمان بردند. آن ملعون هم ، در آسمان اول مدتى در میان ملائکه ، خدا را عبادت کرد بعد به آسمان دوم و سوم تا آسمان هفتم پیش رفت و با ملائکه هر آسمان خدا را ستایش کرد تا وقتى که خداوند آدم علیه السلام را خلق فرمود، و دستور سجده داد او هم سرپیچى کرد و رانده شد.
پس زن و فرزندان او هم جزء هلاک شدگان هستند. او بدون زن و فرزند به آسمان رفته.
بنا بر روایتی لیلیت هم زمان با آدم و از جنس او- خاک- آفریده شد، روایتی دیگر می گوید از آتش، هرچه بود با آدم توافق اخلاقی نداشت، چرا که هر دو از منشأ یکسانی خلق شده بودند، و حاضر نبود برتری مرد را بر خود بپذیرد و به او تواضع کند. القصه، لیلیت که بوی "آدم" را خوش نداشت به شکل ماری به همراه اولین و آخرین غریبه محل، یعنی شیطان، از بهشت گریخت! وبا او ازدواج کرد وفرزندان بسیاری به دنیا آورد آدم تنها شد و به درگاه خداوند دعا کرد و گفت زنی که به من داده بودی گریخت، آن وقت خداوند حوّا را از دنده چپ آدم آفرید که مونس و همدم او باشد و بماند؛ گرچه آدم، حوّا را دوست داشت اما روح او همیشه در یاد و حسرت لیلیت باقی ماند. البته می گویند اسطوره لیلیت چندان معتبر نیست و بر اساس تفسیری بر یکی از انجیل ها جعل شده و به نظر میرسد افسانه ای ساختگی باشد چنانچه در منابع اسلامی منجمله قرآن وروایات ائمه (ع) اصلا چنین موردی یافت نمیشود.
2- مجمع البحرین در لغت شیطان مى نویسد:
وقتى خداوند متعال ، اراده کرد که براى ابلیس همسر و نسلى قرار دهد غضب را بر وى مستولى ساخت و از غضب او تکه آتشى پیدا شد، از آن آتش براى او همسرى آفرید
3- در بعضی روایات آمده که:
 ابلیس با خودش ازدواج میکند و یا تخم میگذارد و برای ابلیس دوران و یک عضو تناسلی نر و ماده است که خودش با خودش جفت شده و در هر روز ده بچه میزاید و بچه هایش همگی نرند و دربین آنها ازدواج وتوالد وتناسل نیست
4- بنابر بعضی روایات شیطان با همسراول حضرت آدم ازدواج کرد:
5- روایتی دیگر میگوید :
او بعد از رانده شدن از بهشت میان قوم جنیان کافردر زمین برگشته و در آنجا ازدواج کرده و فرزندان بسیاری دارد
6- با هر کودکی یک شیطان و یک فرشته متولد میشود
 که با کوتاهی در تربیت کودک قوه شیطانی او پرورش میابد و به راه نادرست کشیده می شود، اما با تربیت صحیح قوه انسانی او شکوفا خواهد شد .
                                                                    ***
لیل، لیلی، لیلا، لیلیت، لولیتا ، همسر آدم و شیطان
این خانمی كه تصویرش را ملاحظه می‌فرمایید، زن اول جناب آدم است. بله، ایشان همسر اول آدام (Adam) یا همان حضرت آدم (ع) خودمان است.
لیلیت (Lilith) زنی بود بسیار زیبا، سفید‌پوست و با موهای بلند و فردار، كه پیش از حوا (Eva) یا ایو (Eve) به همسری آدم درآمد. طبق روایتِ عهد عتیق (كتاب آفرینش: 1،27) پیش از آنكه خداوندْ (یهْوه) حوا را بیافریند، اسماء را به آدم آموخت (ایضاً قرآن: بقره 31-33) و به آدم گفت كه اسم تمام آفریده‌هایش را بگوید. پس قرار شد تا تمامی پرندگان و خزندگان و چرندگان و جنیان و دیوان و پریان و دیگر مخلوقات به نوبت و به همراه جفت خود از برابر آدم عبور كنند تا او آنها را به نامشان بخواند (بنامد؟).
بعد از این برنامه، آدم غمگین شده و بر خداوندْ شاكی می‌شود كه: ” آخر ای خداوند حكیم! چرا همه جفتند، ما تَكیم؟! “
یكی از دیوان مؤنث، این شِكوهٔ جناب آدم را می‌شنود و پا پیش می‌گذارد و حاضر می‌شود به عقد جناب آدم درآید.
                                               

اما ... كی بود گفت ”كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكل‌ها“ ؟
آدم هم از همان اول داستان با این لیلیت خانم مشكل پیدا کرد. حالا دعوا سر چه بود؟ بر سر یك چیز شاید مسخره! و آن اینكه چه كسی باید زیر بخوابد!
بعد یك روز كه... نه ببخشید، قاعدتاً یك شب كه این دو تا طبق معمول باز سر این قضیهٔ زیر خوابیدن و رو خوابیدن دعوا (شما بخوانید عدم تفاهم) داشتند، لیلیت به آدم گفت: ”اصلاً چرا تو باید بالا و باشی و بر من مسلط باشی، و اختیار عمل هم دست تو باشه؟!“ 
آدم هم مثل همیشه بی‌سیاست هم برمی‌گردد (نه برنمی‌گردد!) و می‌گوید: ”برای اینكه خدا من را از غبار پاك آفریده و تو را از لجن و كثافاتِ رسوب كرده!“ این را كه می‌گوید لیلیت حسابی كفرش در می‌آید و اسم اعظم خدا را به زبان می‌آورد (حالا از کجا می‌دانسته خدا میداند) و باد می‌آید و لیلیت را به خواست او از همانجا به آسمان برده و حتی از باغ عَدَن (Eden) هم خارج می‌سازد. آدم هم همانطور می‌ماند مات و حیران كه ”چی شد؟!“
بعد كه از حیرت خارج می‌شود بلند می‌شود می‌رود دست به دامان خدا می‌شود كه: ”یك كاری بكن خداجان، آبروی‌مان رفت!“ خدا هم فوری سه فروند فرشته را مأمور می‌كند تا بروند و همسر قهركردهٔ حضرت آدم را پیدا كرده و برگردانند.
 آنها بعد از جستجوی فراوان، خانم را در سواحل دریای سرخ پیدا می‌کنند. اما هر چه از فرشته‌ها اصرار، از لیلیت خانم انكار كه ”عمراً اگر برگردم.“ خلاصه آخرش فرشته‌ها به او می‌گویند: ”اگر برنگردی ما هر روزی كه اینجا بمانی، صد تا از بچه‌های پلید تو را خواهیم كشت!“ لیلیت هم كمی فكر می‌كند و نهایتاً حتی به این قیمت هم حاضر نمی‌شود كه برگردد و جنس دوم باشد. فرشته‌ها هم دست از پا درازتر برمی‌گردند و سرافكنده قضیه را برای آدم و خدای ایشان می‌گویند.
خدا هم به آدم می‌گوید: ”اصلاً ولش كن! بیا جلوتر ببینم!“ و بعد بی‌هوا و یه‌هویی یه كم از دندهٔ چپ او را برمی‌دارد و از همان یك ذره دنده، یك حوا درست می‌كند كه بیا و ببین! (البته مطابق تصاویر به جا مانده، حوا به پای لیلیت نمی‌رسد.)
از آن طرف بشنوید كه وقتی خبر افتتاح ِ اختراع ِ حوا به گوش لیلیت می‌رسد، او هم می‌گوید: ”خیلی خوب! حالا كه اینطور شد، من هم تا ابد از بچه‌های آدم و حوا شكار خواهم كرد.“
لیلیت در صحاری جنوب غربی بحرالمیت (Edom)، که محل سُكنای دیگر اهریمنان نیز بود می‌ماند. بعداً ”سمائیل“ كه حوا و سپس آدم را می‌فریبد و از بهشتِ آسمان رانده می‌شود، نیز به آنجا آمده و لیلیت را به عنوان یكی از همسرانش برمی‌گزیند. فرزندان لیلیت از آدم را لیلین (Lilin) و فرزندان او از ابلیس (سمائیل سابق) را سوكوبوس Succubus و اینكوبوس Incubus می‌گویند.
سوكوبوس‌ها كه مؤنث‌اند وظیفه دارند در خواب به رؤیای مردان آمده و آنها را اغوا كنند و سیمـِن (semen) آنها را بدزدند (حالا به چه دردشان می‌خورد، خدا عالم است). اینكوبوس‌ها هم که مذكرند مشابه همین وظیفه را در قبال زنان دارند، بخصوص اگر حامله باشند. ”فلج شدن در خواب“ را هم به گردن اینها می‌اندازند.
طبق عقاید فولكوریك یهود، لیلیت همیشه در كمین است تا بنا به سوگندی كه خورده، روح بچه‌ها (مخصوصاً پسرهای) زیر هشت روز را بدزدد (بكُشد). به همین دلیل برخی از آنان تا هشت روز به گردن نوزادان پسر خود طلسمی به شكل گردن‌بند می‌بندند كه بر روی آن اسامی همان سه فرشتهٔ خداوند كه به دنبال لیلیت رفته بودند بر آن نوشته است: سِنوی، سَنسِنوی، و سِمَنگلوف (Senoy, Sansenoy, and Semangelof) و یا اینكه تا طبق سنت دیگری تا سه سالگی پسربچه صبر می‌كنند و موهایش را كوتاه نمی‌كنند، تا لیلیت آنها را با دختران اشتباه بگیرد.
     
در موزهٔ اورشلیم در اسرائیل یك طلسم مربوط به قرن هجده یا نوزده میلادی نگهداری می‌شود كه لیلیت را در زنجیر نشان می‌دهد و زیر آن هم نوشته است: "Bind Lilith in chains". و ظاهراً این طلسمی برای محافظت از نوزادان پسر از شر لیلیت بوده است.
در بعضی نگارش‌های اناجیل و همینطور در كتیبهٔ گیلگمش به دلیل مبهمی لیلیت را در ارتباط با جغد و صدای جیغ مانند شباهنگ آورده‌اند. از سوی دیگر لیلیت را یك اهریمن شب دانسته و از نظر ریشهٔ لغت نیز آن را از ریشهٔ كلمهٔ سامی (ریشه¸زبان عبری و عربی) LYL به معنی شب (همان لِیل عربی) می‌دانند.
به نظر من دیو مؤنثی که در ایران ” آل“  نامیده می‌شود و معنقدند که می‌آید و نوزاد را می‌برد (گاهی هم زائو را) نباید بی‌ربط به لیلیت باشد.
در پایان می‌خواهم به یك موضوع دیگر نیز كه از دیشب ذهنم را به خود مشغول كرده، اشاره كنم.
***
شهرنوش پارسی‌پور در كتاب جذاب و زیبای خودش ”طوبا و معنای شب“ قهرمان داستانی دارد به نام لیلا (كه می‌دانیم از همان ریشهٔ لیل عربی است، فكر می‌كنم به معنای دختری كه چشم و ابرویی به سیاهی شب دارد). در جایی از داستان معلوم می‌شود كه این لیلا همان زن اثیری كتاب ”بوف كور“ صادق هدایت است. ارتباط این لیلا و آن بوف (جغد) و آن طلسم ایرانی در آن موزه و نوع ارتباط دوگانهٔ راوی داستان بوف كور با زن اثیری/لكاته‌اش به نظرم جای تأمل بیشتری دارد. اگر شما هم نظری در این رابطه دارید، مرا هم بی‌نصیب نگذارید.
1 : به نظرم نام لولیتا (Lolita) هم بی‌ربط با لیلیت نباشد.
2 : به طور اتفاقی در جستجوهای این پیک متوجه شدم که eve در انگلیسی به معنی شبِ عید یا شب عرفه هم هست.
تو متن ویکی دیدم که لولو (Lulu) هم از همین ریشه است، می‌گم لولو بیاد بخوردت‌ها!
(لولو به معنی نفس اماره و هرزگی است.)





ماهيّت حيات اخروى




برابر نظر ملاصدرا حيات اخروى مفهومى نسبى است.30 عقل و نفس قبل از اين دنيا وجود متعالى داشته اند; امّا آنها عقل و نفس انسانى نيستند. بنابراين هنگامى كه نفس انسانى پا به وجود در اين جهان مى گذارد در واقع يك شيئ مخلوق است كه دوره اوّليه وجود خود را در مادّه سپرى مى كند و كسى نمى تواند از وجود قبلى آن سخن بگويد.
چون آنچه داراى وجود قبلى است نفس انسانى نيست بلكه نفس كلّى است از اين روى هرچند نفوس آدمى در اصل خلقت ارتباط متافيزيكى با اصول متعالى دارند چيزى به عنوان تفرّد يا جدايى از نفس كلّى در مورد افراد انسانى وجود ندارد. چون هرچند نفوس انسانى ابتدا در مادّه به وجود مى آيند و از ماده خلق نشده اند.

از آن جاكه هر چيزى در اين جهان ازجمله نفوس انسانى درحال حركت و رشد است و جهت همه چيز به سمت خداست حيات اخروى اصطلاحى نسبى است: گياه حيات اخروى مادّه غيرزنده است حيوان حيات اخروى گياه و انسان حيات اخروى حيوان است.

امّا ميان انسان و موجودات پست تر از او تفاوتى وجود دارد درحالى كه موجودات پست تر وقتى به سمت انواع برتر وجود رشد مى كنند بايد انواعشان تغيير يابد. يعنى افراد انواع پست تر نمى توانند به نوع بالاتر تغيير يابند بلكه فقط نوع به طور كل مى تواند تغيير پيدا كند.

(مثلاً يك ميمون نمى تواند بدل به انسان شود بلكه نوع ميمون مى تواند.اسفار ج 4 /25 سطر 1 تا 3) فقط انسان است كه در وجود فرديش (يعنى جداى از تغيير در نوع ـ از نوع پايين تر به انسان) در حركت است و همه سطوح وجود را از جنين تا عقل بالغ تجربه مى كند. افراد در نوع پايين تر هم حركت و رشد دارند; امّا هر يك در نوع خودش.31 اين درست نيست چون انسان در مرحله جنينى اش همانند يك گياه است. درنتيجه در مورد جنين حيوان هم اين چنين خواهد بود. البته نهايت انسان رسيدن به عقل است در حالى كه حيوان به عنوان يك فرد نمى تواند از نوع خودش فراتر برود.

ويژگى اصلى ديگرى وجود دارد كه فرآيند تكاملى اين حيات و حيات اخروى توصيف مى كند. در حالى كه در درجات پايين تر وجود اختلافات نوعى مهم نيستند و همه افراد يك نوع تقريباً از جهت ارزش يعنى روند تكامل به بالا يكسانند. اين اختلافات نوعى بيش تر و بيش تر مى شوند. اين بويژه در مورد انسان درست است.
دليل آن اين است كه در حالى كه در سطح پايين شكاف ميان قوا و فعاليّتها خيلى كم و در پايين تر هم مرتبه هيچ است اين شكاف هرچه بالاتر مى رويم آرايش مى يابد.
هنگامى كه به سطح نوع انسانى مى رسيم شكاف آن قدر گسترده مى شود كه مى توان در حقيقت از برخى انسانها به عنوان موجودى پايين تر از انسان و برتر از حيوانات سخن گفت. درحالى كه انسانهاى ديگرى هستند كه برتر از انسانند يعنى عقل آنان به طور كامل فعليّت يافته است.
اين ديدگاه تعريف انسان به حيوان عاقل را كه همه افراد انسان به يك اندازه در آن شراكت بهره مندند نقض نمى كند. چون تعريف تنها به استعدادها (قوا) اشاره دارد نه فعليّتها.

گويا در آغاز زندگى روح انسان در بدن او قرار دارد. امّا كم كم كه روح (نفس) خودش فعليّت پيدا مى كند. بدن روبه تحليل مى رود تا اين كه در سطح عقلانى صرف در حقيقت اين بدن است كه در روح واقع شده است.33اين نظريه ممكن است موجب تعجّب فرد مسلمان باشد به دليل ماهيّت مساوات طلبانه اسلام امّا اين تساوى اشاره به ارزش ذاتى افراد ندارد و به طور قطع قرآن و حديث بيش تر از درجات نامحدود ساكنان بهشت و جهنّم سخن مى گويد و صدرا از اين مطالب بهره بردارى مى كند. در واقع حتّى در اين جهان قرآن از كسانى كه مخالف حقيقت اند به عنوان حيوانات و حتّى بدتر از حيوانات نام مى برد. (179 ـ 7) البته متون مقدّس نه از چنين ارزش عقلانى بلكه ارزش اخلاقى سخن مى گويند. امّا در نزد صدرا ارزش و فضيلت اخلاقى در نهايت وابسته به ارزش عقلانى است.

از آن جاكه روند رشد و تحوّل از عام به خاص از نامعين و غيرمجزّا به معين و مجزّا وجود كم تر به وجود محض است مى بايد به نقطه اى ختم شود كه همه افراد بشر بويژه آنان كه مانند عقول متعالى به عقول بالفعل مبدّل شده اند انواع خودشان باشند. اين روند ريشه پس از مرگ متوقّف نمى شود.
چون هرچند در اين جا صيرورت و انتقال از بالقوگيها به فعليّتها وجود ندارد (چون بالقوگيها همان طور كه در اين جا دانستيم تنها در مادّه وجود دارد) با اين همه تغييرات فورى و دفعى در جهان آخرت (يعنى پس از مرگ جسمانى) رخ مى دهد. نفوس رشدنيافته مى توانند هنوز در آن جا تغيير يابند به بركت عذابى كه در جهان ديگر در مقابل رشدنيافتگى در اين عالم متحمّل شده اند.

بنابراين ملاّصدرا ديدگاهى را كه بقاى فرد را نمى پذيرد رد مى كند. در نظر او عوامل تجزيه كننده خيال و عقل بويژه عقل است.

اين نظريه ناسازگار و ضد با نظريات يونانيان: افلاطونى ها ارسطويى ها و نو افلاطونى هاست كه برابر نظر آنها تفرّد حاصل كار مادّه است و با از بين رفتن مادّه فرد باقى نمى ماند. درمقابل ملاّصدرا معتقد است تفرّد كاركرد و روند تكاملى خود وجود است. بالاترين مرتبه تكامل كه همان وجود محض است به معناى فرد مطلق درنتيجه خداوند فرد برترين است.

نخستين مرحله پس از مرگ مرحله قبر است يعنى مرحله حدّوسط ميان مرگ جسمانى و معاد. در نظر ملاّصدرا قبر به منزله پوشش نفس در استعدادهاى جسمانى يا خيالى است. چون در مسير (سفر) عادى نوع بشر عقل به طور كامل فعليّت پيدا نمى كند و درنتيجه تخيّل و حتّى گرايشهاى خاص جسمانى باقى مى مانند هرچند جسم مادّى از بين رفته باشد.
براى كسانى كه عقلشان فعليّت پيدا كرده است مرحله قبر يا ناديده گرفته مى شود يا از آن خيلى سريع گذر مى شود. مرحله معاد به معناى كنارگذاردن همه امور جسمانى از بخشى از روح به وسيله گرايشها يا حافظه است.

ملاّصدرا تفسيرهاى بسيارى از سنّت را نقل مى كند كه برابر آن در انسان بيخ دم (عجب الذنب) باقى مى ماند كه از راه آن خداوند همه بشر را دوباره خلق خواهد كرد. برخى فلاسفه اين اصطلاح را به معناى (نفس) مى گيرند. متكلمان اين را به معناى جزء اوّليه بدن انسان مى دانند در حالى كه ابن عربى مى گويد كه به معناى ذات و ماهيّت انسان است. مطابق نظر ملاّصدرا اين اصطلاح به معناى قدرت تخيّل است چون اين بيخ دم (عجب الذنب) است كه انسان را با جهان طبيعت يعنى ماده مرتبط مى سازد.
همين تخيّل است كه جاى مادّه را در جهان آينده مى گيرد. به همين دليل است كه حيات اخروى جريان صيرورت يا گذر از بالقوگى به فعليّت نيست. بلكه خلق آنى است; زيرا تخيّل متعلّقات خودش را يك باره ايجاد مى كند.

انسانهايى كه به وجود عقلانى محض در اين جهان دست مى يابند آنان كه در اين جا به فعليّت رسيده و پس از مرگ عقول محض مى شوند موجودات عالى مانند پيامبران اند. يا افرادى از وجود مطلق كه عقولشان به طور كامل به حيات الهى نزديك است.

هرچند اينها به عنوان افراد جداى از يكديگرند امّا تفاوتى ميان آنها نيست. مگر در حدّى كه وجود محض شايستگى كم و زيادشدن داشته باشد; يعنى در قلمرو وجود محض چيستى يا كيفيّت و چرايى آن يعنى علل صورى و غايى با هم متّحد مى شوند. اين سلسله مراتب پيش رونده از موجودات محض فى حدّ نفسه يك واحد است همان طور كه اجزاء متّصل يك جسم ممتد تشكيل واحد مى دهند. هدف اين حركت تكاملى مقام ربوبى است كه هم از جهت زمان و هم از جهت شدّت و شمار افعال نامتناهى است.
بقيه از جهت زمان نامتناهى اند ولى در شدّت يا افعال اين طور نيستند چون آنها حدّ وسط ميان وجود و جهان ممكن اند. امّا مشكل اين است كه چگونه اين عقول محض كه درنظر ملاّصدرا هم جداى از خداوندند و هم فى حدّ نفسه از جهت قلّت و كثرت وجود متفاوتند مى توانند به عنوان وجود محض و موجود مطلق توصيف شوند و چگونه ملاّصدرا از آنها به عنوان جزئى از خدا ياد مى كند چراكه روشن است كه به هر جهت اينها فى حدّ نفسه موجودات ممكن اند.

به نظر مى رسد كه جايگاه آنها شبيه جايگاه صفات الهى است كه در نزد ملاّصدرا حدّ وسط ميان وجود مطلق ذات الهى و عالم امكان است.

ملاّصدرا به روشنى اظهار مى كند: ضرورى است پيوستگى عقل با وجود الهى را بپذيريم تا از قبول نامتناهى محدود از هر دو طرف پرهيز كنيم; يعنى از آن جا كه هر موجود عقلانى كه بنابه فرض مجاور خداوند است همواره مى تواند به كمك موجود برترى كه درنتيجه به خدا نزديك تر شود و همين طور تا بى نهايت (اين ادامه دارد) اين پسرفت نامتناهى در بالاترين مرتبه تنها با مفهوم پيوستگى مستقيم خاتمه مى يابد.
براى خدا نقطه اوج پيوستگى همان نفس بى نهايت اوست. همان طور كه پيش از اين اشاره كرده ايم عقول و وجود هم شأن يا شبيه با صفات الهى ظهورى از خدا را نشان مى دهد. آينه اى كه اين تجلّى و بروز در آن رخ مى دهد چيزى جز وجود خدا نيست. بنابراين خداوند از راه اين ظهور در خودش تأمّل مى كند. اين نزديكى و حضور عقول در نزد خدا معاد و حيات اخروى را تشكيل مى دهد. از اين روى از اين ديدگاه عقول اشكال يا تصاوير الهى هستند.
از نظرگاه تئورى شناختى كه مستلزم اتّحاد عقل و متعلّقاتش است به نتيجه مشابهى دست مى يابيم خدا در اين مورد فاعل و عقول متعلّق متعقّل هستند. اين برخلاف اصلى است كه هيچ امر برترى در مرتبه پايين تر از خود تأمّل نمى كند. امّا عقول بخشى از خود خدا هستند (به عنوان اجزاء نازل ترند و به عنوان وجود خدا خود خدا هستند) اين عقول هم در خدا تأمّل مى كنند امّا به روشى نارسا از راه تأملشان در خود به عنوان آثار خداوند چون در غير اين صورت آنها به طور كامل با خدا يكى خواهند شد.

از آن جاكه ملاّصدرا معتقد است: تخيّل حفظ هم مى كند معتقد است كه همه حيوانات برترى كه تخيّل و حافظه آنها پيشرفته است بقاء ضرورى دارند. اين حيوانات به طور هميشگى در مرحله قبر يا عالم مثال (قلمرو صور يا ايده ها) باقى مى مانند چون اينها بالقوّگيهاى عقلانى ندارند.

گويا انسانهاى معمولى كه اكثريّت افراد را تشكيل مى دهند ـ عامه مردم زنان بچّه ها ـ براى مدّت طولانى در عالم مثال باقى مى مانند كه بستگى به ميزان غوطه ورى آنها در گرايشهاى جسمانى دارد.
همه اين نفوس بى درنگ بدنهاى خيالى; يعنى واقعى امّا غيرمادّى ايجاد مى كنند اين بدنها كه همانند سايه ها يا انعكاسات وابسته به نفوس هستند چون ديگر ابزارى براى روح نيستند تا خودشان را به وسيله آن تكامل بخشند آن گونه كه بدنهاى زمينى چنين بودند گرايشهاى بد يا خوبى كه نفوس در زمين تحصيل كرده اند منعكس مى كنند. از آن جاكه اين بدنها مكانى را اشغال نمى كنند مزاحمتى براى يكديگر ندارند و بى نهايت از آنها مى توانند در كنار هم وجود داشته باشند.

ملاّصدرا در مورد رابطه علّى ميان تأثير گرايشهاى روحى بر بدنهاى خيالى خيلى قاطع نيست. او گاه مى گويد كه آنها تحت تأثير نفس كه خود از اوضاع خاصّى در زمين تحصيل كرده است به وجود مى آيند ولى گاه اظهار مى كند كه اين صور خوب و بد كه در عالم مثال موجودند پس از مرگ در نفس آشكار مى شوند و توسّط نفس بر بدن تأثير مى گذارند و سپس نفس لذّت يا درد را به طور دقيق مانند سلامتى و مريضى جسمانى در اين عالمى كه از نفس سرچشمه مى گيرد درك مى كند و پس از آن خود نفس لذّت و راحتى يا درد و رنج را احساس مى كند.

دليل اين ابهام به نظر مى رسد اين باشد كه ملاّصدرا به دو نوع عالم مثال معتقد است يك عالم هستى شناختى مطلق كه مستقل از نفس است و عالم محدودى كه توسّط خود نفس ايجاد شده است.
به نظر مى رسد كه او هيچ گاه در مورد رابطه ميان اين دو مطمئن نيست به آن بدن حيات و قدرت شناخت دميده شده چون او انعكاسى از نفس است در حالى كه اين بدن زمينى فى حدّنفسه مرده است و حيات قواى ادراكى اش را فقط غيرمستقيم دريافت مى كند.

در اين ميان نفوس خوب اگر طعم حيات عقلانى را در اين جهان چشيده باشند پس از متنبّه شدن با آتش تصفيه به سرعت يا با تأخير به قلمرو عقلانى مى پيوندند. در غير اين صورت صرفاً از لذتهاى حسّى ـ خيالى بهره مند خواهند شد;. امّا نفوس بد تصاوير احساسى ترسناك و وحشتناك منعكس خواهند ساخت. آنان همچنان كه آزمند ستيزه جو شهوتران و هستند به صورت خوك ببر و گرگ درمى آيند. اين بدان معنا نيست كه آنان در واقع حيوانات مادّى مى شوند چون نه رجعت و نه تناسخ هيچ يك ممكن نيست.

اين بدان معناست كه چون نوع انسانى همان طور كه پيش از اين گفته شد در رشته تفاوتهاى درون نوعى اش ظاهر مى شوند همه طيف اشكال پست تر وجود يعنى نمونه هاى بد هرچند داراى بدنهاى انسانى هستند خودشان را به صورت حيوانات از انواع مختلف خواهند يافت.
اين افراد پس از اين كه مدّتى طولانى در آتش حيوانيّت بسوزند عموماً رها خواهند شد به جز شمار اندكى كه به شر علاج ناپذير دچار هستند. اين گروه آخرى هم ممكن است برابر اتّفاق انتقال يابند و يا تمايل براى عقلانيّت را از دست بدهند.

حيوانات و طبايع پست تر نيز احيأ مى شوند نه به صورت موجودات خاص يا فردى بلكه به صورت نوع. آنها بالا برده مى شوند و رجعت مى كنند به جايى كه افلاطون آن را عالم مثال مى خواند و خردمندان قديمى فارس (ارباب الاصنام).