کافه تلخ

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

اصل و منشأ سئورومتی قبیلهً مادی مغان

آرتورکریستن سن ایرانشناس معروف دانمارکی نشان داده است که سلسلهً پیشدادیان اوستا و شاهنامه با سلسلهً اساطیری پارالاتهای سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه مربوط می باشد. ولی ازسوی دیگر در روایات ملی ایران منقول در اوستا و شاهنامه درباب پیشدادیان(نخستین قانونگذاران) به طور مشخص ازسلسله ای صحبت می کنند که در شمال غرب فلات ایران و قفقاز حکومت نموده اند

روایات ملی ایرانی و خبر بسیار جالب خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران پرده از روی معمای سلسلهً پیشدادیان تاریخی اوستا و شاهنامه برمی دارند. دکتر احمد تفضلی در کتاب تاریخ ادبیات ایران در پیش از اسلام، اسطورهً تاریخی اساسی مربوطه در این باب را چنین نقل می کند:" از داستانهای عاشقانهً دیگر داستان زریادرس و اوداتیس است که آن را خارس میتیلنی بدین گونه نقل کرده است: آورده اند که هیستاسپس و برادر کوچکش زریادرس از ازدواج آفرودیت (منظور آمیتی دا، دختر آستیاگ) و آدونیس (منظور سپیتمه جمشید، داماد آستیاگ/ اژی دهاک) به دنیا آمده اند. هیستاسپس فرمانروای ماد و سرزمینهای سفلای آن بود و زریادرس بر نواحی علیای دروازه های خزر تا تنائیس (رود دون) حکمرانی داشت. در آن سوی تنائیس، مراثی ها (آدمکشان آماردی/ تپوری یا تائوری) می زیستند که فرمانروای آنان اُمارتس (آماردی نیک، منظور کورش سوم)بود.وی دختری داشت به نام اُداتیس (آتوسا) که زیباترین زن آسیا به شمار می رفت. اُداتیس زریادرس را به خواب دید و دل بدو بست و زریادرس نیز در خواب مفتون آن دختر شد.زریادرس کوشید تا اُداتیس را به دست آورد، امّا توفیق نیافت

زیرا پدر دختر نمی خواست اورا به مردی بیگانه شوهر دهد. دیری نگذشت که اُمارتس جشن ازدواجی بر گزار کرد که در آن خویشان و نزدیکان و اشراف دربار او حضور داشتند و از اُداتیس خواست که جامی شراب را به کسی بدهد که مایل به ازدواج با اوست. زریادرس، که اُداتیس اورا پیش از آن از ماجرا آگاه کرده بود، به شتاب همراه با گردونه ران خویش از تنائیس گذشت و با لباس سکایی، ناشناس وارد تالار جشن شد و اُداتیس جام اورا پر کرد. به گفتهً خارس میتیلنی این داستان در میان مردم آسیا شهرت بسیار داشته و آن را بر دیوارهای معابد، کاخها و حتی خانه های خصوصی نقاشی می کردند و اشراف غالباٌ نام دختران خویش را اُداتیس میگذاشتند.. به نظر بویس این اسطوره اصل مادی دارد و با آیین پرستش خدای عشق ارتباط داشته است، و بعدها به صورت داستان گشتاسب (ویشتاسپ، هیستاسپ) و کتایون وارد حلقهً داستانهای کیانی شده و در شاهنامه منعکس گشته است." در این باب افزودنی است این اسطوره در اران و روسیه به صورت اسطوره های عاشقانهً بامسی بئیرک (زرین تن= زرتشت) و ایوان ساده(درخشان فروتن) به خوبی حفظ شده است

چنانکه مشهود است این اسطوره به صورت حلقه واسطی اساسی ما را به عمق تاریخ اساطیری ایران می برد. موضوع فرمانروایی زریادرس (زرتشت) در نواحی شمال کوهستان قفقاز باید در اصل مربوط به پدر وی سپیتمه جمشید (پوروشسپ) باشد که لابد توسط مادیای اسکیتی (افراسیاب دوم)- در مدت 28 سال فرمانروایی اسکیتان درقفقاز و آذربایجان و آسیای صغیر- به عنوان ساتراپ سئوروماتی اسکیتان بدین سمت برگمارده شده بوده است. بی جهت نیست که در اوستا سرزمین پهناور جمشید از سویی شامل سرزمین زمستانی شمال قفقاز و از سوی دیگر آذربایجان با کوه هوکر (سبلان) و رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه) می گردد. ابو منصور بغدادی در شرح عقاید و آرای خرمدینان همین سپیتمه جمشید را به عنوان پدر شروین (یعنی زرتشت شاهزاده) از دیار زنج (سرزمین مردم مادر سالار آمازون/ سئورومت یعنی اسلاف صربوکرواتها)معرفی می نماید وخبر شاهنامه و موسی خورنی نیز در باب ارتباط ایرج/زرتشت با قوم سلم/ سئورومت و ملکه سمورامت (سئورومت) گویای همین نکته می باشند. توضیحات بیشتری در این باب بدهیم: اصل سلسلهً پیشدادیان اوستا و شاهنامه از قوم سلم (سئیریمه، سئورومت، سرمت) بوده اند. همچنانکه می دانیم در اوستا و شاهنامه از نخستین سلسلهً پادشاهی ایرانیان با نام پیشدادیان یعنی نخستین قانونگذاران یاد شده است

ولی این نام اوستایی را از سوی دیگر به متابعت از پارالاتهای اسکیتان به معنی نخستین مخلوقات گرفته اند و ازهمینجاست که سلسلهً پیشدادیان از نظر زمانی بر کیانیان (پادشاهان ماد) تقدم گرفته است. در صورتی که سلطنت اینان در برحه ای همزمان و درزمانی دیگر با تقدم زمانی پادشاهان کیانی (مادی) همراه بوده است. کّلاٌ سلسله پیشدادیان شامل کیومرث (گرشاه، یعنی پادشاه میرای کوهستان قفقاز)،مشیک (میرا)، سامک (کناری)، فرواک (واعظ)، جمشید (پادشاه درخشان مغان) یا همان سپیتمه (سفید رخسار) پدر زرتشت، آذر هوشنگ (زرتشت، ابراهیم آزر، آگنار ژرمنها و ایوان روسها) و تهمورث (پادشاه نیرومند پبر و پلنگ مانند، همان تیگران، آرش، خورشید چهر پسرکوچک زرتشت) بوده اند. در اساطیر زرتشتی رواج سنت آتش پرستی ایرانیان بدین سلسله منتسب گردیده است: مطابق کتاب پهلوی زادسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیزث (سرزمین راه مادهً زرین ابریشم) به کشورهای خارجی در زمان هوشنگ روی داد و این مهاجرت روی گردهً گاونری موسوم به سر سئوک (پیشانی سفید) صورت گرفت. سه آتش بر روی این گاو روشن بود و چون مهاجران می خواستند از دریا بگذرند این اتشها به دریا فروریخت و گو.هر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دوباره درزسه جای فروزان گشت و به آذر فرنبغ (آتش موبدان در فارس) و آذرگشنسب، آتش پادشاهان و ارتشتاران (درآذربایجان) و آذربرزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت

گفتنی است پادشاهان هخامنشی آتش پرست نبوده بلکه اهورامزدا پرست بوده اند چه بر خلاف پادشاهان پیشدادی و کیانی تصاویر آنان با عکس آتشدان همراه نشده است وبرای اهورامزدا به عنوان ایزد دانای خانواده پادشاهی معبدی به شکل مکعب می ساخته اند. که اینگونه ساختمان مکعبی ازآنان در نقش رستم (کعبهً زرتشت) و پاسارگاد و شوش باقی مانده است. سیاوش اوستا (حسن عباسی)به درستی کعبهً مکّه را نیز اثر هخامنشیان می داند چه لابد هخامنشیان در مقابل 600 تن کندر خراج اعراب، این معبد را برای خدای معادل اهورامزدای آنان یعنی هبل ایزد دانای مرگ ومیر که سمبل آنها ستارهً زحل (کیوان،یعنی ستارهً پادشاهان)بوده، ساخته بوده اند چنانکه معبد اورشلیم یهود نیز به امر کورش سوم (سلیمان) برای رعایای یهودی ایشان باز سازی شده بود. از اینجا معلوم میشود ستارهً بزرگ درفش کیانی نمایانگر همین ستارهً کیوان منسوب به اهورامزدا (نین کلدانیان،نین ایگی آزاک، ایزد دانش آشوریها) بوده است.کلمهً نین سومری به معانی سرور وملک و ملکه بوده است. خود پارس در این درفش در معنی سکایی آن با پوست پلنگ نشان داده شده است. می دانیم که خود اساطیر قرآنی نیز ساخت خانه کعبه را به ابراهیم (پدر وپادشاه جماعت بسیار، کورش، پرخواندهً زرتشت= ابراهیم خلیل سوزاننده بتان) و پسرش اسماعیل (خداشنو، زرتشت) نسبت می دهند

نام اهورا مزدا(برهما) در نزد کاسیها (اسلاف لران) به صورت ایمیریا (ایمرو کافرها) ایزد خاندان پادشاهی آمده که به معانی سرور دانا و دانای مرگ و میر بوده است. بعداٌ این نام با یمه (جمشید) یکی گرفته شده و پاسارگاد به نام وی تخت جمشید نامیده شده است. در اسطورهً زریادر (زرین) وی همان است که در شاهنامه با اسامی زریر (زرین مو) و بیژن (درخشان)، گیو (پهلوان) و اسفندیار روئین تن معرفی گردیده است .ولی کتب تاریخی یونانیان وکتیبه بیستون داریوش وی را با اسامی بردیه (تنومند)و تنائوکسار (بزرگ تن)، سمردیس (به اندازهً سه تن) ، پاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی) و گئوماته (سرود دان) معرفی می نمایند. چنانکه اشاره شد. سپیتمه جمشید (یعنی مغ سفید رخسار) از سئوروماتها بوده، به طور مشخص از آن گروه از سئوروماتها که آنتایی یعنی کناری نامیده می شده اند و اعقاب آنها اکنون بوسنی نامیده میشوند که نامشان به همان معنی کناری است. اینان در آن روزگار در کنارمصب رود ولگا سکونت داشته اند.و از اینجاست که پسر و پسر خوانده های کورش (فریدون) یعنی کمبوجیه ، ویشتاسپ (مگابرن) و زریادر (بردیه) در شاهنامه با نامهای تور (بد خلق و خوی)، سلم (سروربزرگ) و ایرج (نجیب) ذکر شده و کتب پهلوی نیای دوردست زرتشت را دورا سرو یعنی صرب دوردست یعنی بوسنی نامیده اند. چنانکه از شواهد باستانشناسی و تاریخی بر می آید سئوروماتها (به معنی لفظی قوم مادر سالار) پرستندهً آپی (ناهید، الههً زمین و اب)، خویتوسورو (خورشید جنگاور، مهر) و الهه تابیتی (آذر) بوده اند.گفتنی است پارتها نیز که ریشهً سکایی (اسکیتی) داشته اند همین ایزدان را می پرستیده اند و برای پرچم خود نقش اژدها (سمبل الههً آب و زمین، پریتوی ودایی، پارتی عیلامی) را به کار می بردن

کّلاٌ مادها و سکاها و سرمتها در پرستش این ایزدان مشترک بوده اند و این نشانگر آن است که مادها از سوی قفقاز وارد فلات ایران شده اند. از نفشی سواران سئوروماتی بر تابوتی در آسیای صغیر و همچنین اساطیر یونانی مربوط به حملات آمازونها به کرانه های جنوبی دریای سیاه معلوم میشود که آنان در حملات غارتگرانه بر آسیای صغیر شرکت می جسته اند. مترادف بودن نامهای سانسکریتی و اوستایی سرو ( صرب) و کروات (هئوروات) با کلمات هندوایرانی مغ و جّم سامی به معنی انجمنی ما را رهنمون می گردد به اینکه تصور کنیم که زبان ایرانی سئوروماتها که هرودوت به اختلاف لهجهً آن با زبان ایرانی اسکیتان اشاره می کند همانا زبان اوستایی مغان بوده است . هرودوت می گوید که زبان مادری سئوروماتها، آمازونی (اسلاوی صربی) بوده است و این بیانگر آن است که زبان اوستایی به عنوان زبان دوم ایشان مورد استفاده بوده است. میلان هوستیچ محقق کروات با توجه به ذخایر لغوی ایرانی زبان کرواتها این موضوع را اثبات نموده است

از اینجا همچنین معلوم میشود که در مدت فرمانروایی 28 سالهً اسکیتان در قفقاز و اران و آذربایجان وآسیای صغیر سئوروماتهای مغ به نیابت از سوی مادیای اسکیتی (افراسیاب دوم، یوسف تورات) درفاصلهً ماد بزرگ تا مصب رودهای ولگا و دون حکومت نموده اند. می دانیم که حملات مادیا تا به مرزهای مصر رسید و در آن جا هدایای کلان پسامتیخ، فرعون مصر جلو اسب سواران وی را نگهداشت. این واقعه به همراه تراژدی دستگیری مادیا در قصر زیر زمینی اش، در تورات به صورت اسطوره یوسف کنعان باز گویی شده است. ساتراپ سئوروماتی مغ وی همان است که در اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه با اسامی و القاب جمشید زیبا و دارندهً رمه های خوب ، سپیتمه، پوروشسپ، هوم عابد و گودرز دستگیر کنندهً افراسیاب معرفی گشته است. طبق اوستا و شاهنامه کیاخسارو (کیخسرو، هووخشتره) در شکست سکاها و دستگیری و اعدام مادیای اسکیتی از مساعدت همین سپیتمه جمشید یاری گرفته و وی را به مقام دامادی پسرش آستیاگ رسانده است؛ وی همین کار را نیز در موقع نابودی ابر قدرت جبار آشور با ولیعهد پادشاه همدست بابلی خویش انجام داد. کار سییتمه جمشید و موقعیت وی به قدری مهم و بر جسته بوده که وی به مقام ولیعهدی آستیاگ بر گزیده شده بود و بدین سبب کورش بلافاصله بعد از شکست مادها وی را به قتل رساند ، ولی به جهت ملاحظات سیاسی با همسر وی آمیتی دا دختر آستیاگ ازدواج کرد و پسران وی مگابرن (ویشتاسپ) و سپیتاک (گئوماته زرتشت) را به پسر خواندگی قبول نموده و دختر خود آتوسا را به همسری سپیتاک زرتشت (بردیه) در آورده و این دو برادر را به ترتیب به ساتراپی گرگان و دربیکان سمت بلخ منسوب نمود. جالب است که در اوستا و شاهنامه مکان فرمانروایی سپیتمه جمشید همان سمت آذربایجان و اران و شمال قفقاز ذکر شده است . در شاهنامه فردوسی به عنوان رعایای فقفقازی جمشید از کاتوزیان (سگپرستان= کاسپیان)، نیساریان (مردم کم ریش، ترک زبانان اران)، نسودیها (کنگرلوها)، اهنوخوشیها (گرگرها) نام برده شده است. بنابراین در فهرست قبایل تشکیل ماد (کشور میانی) که هرودوت آورده در شمار شش قوم تشکیل دهندهً ماد همان طور که بوسیان (یعنی مردم گردنده، کردوخیها) در اصل از سکائیان کیمری بوده اند، قبیلهً مغان نیز اصل سئوروماتی داشته اند، صفات جسمانی زرتشت و پدرش سپیتمه جمشید به عنوان رهبر قوم مغان گویای همین معنی می باشند و لابد از همینجاست که اسطورهً سلم (سئورومت) و تور (سکا) و ایرج (آریا) به جای نامهای اصلی پسر و پسر خواندگان فریدون (کورش سوم) یعنی کمبوجیه ، مگابرن (ویشتاسپ) و سپیتاک زرتشت (بردیه) قرار گرفته اند.

اسلام و اديان مسيحيت

قرآن كريم حضرت عيسى را يك بشر مى‏داند كه از طريق اعجاز و بدون پدر از مريم به وجود آمده و به عنوان پيامبر و براى ارشاد مردم مبعوث شده است و مانند ساير پيامبران با خداوند جهان در ارتباط بوده، حقائقى دريافت مى‏كرده و به مردم ابلاغ مى‏نموده است.نه خدا بوده نه پسر خدا، بلكه بنده خدا بوده است.و اگر در انجيل گاهى به عنوان پسر معرفى شده بايد به صورت تشريفات توجيه‏شود.و اگر كلمه به او اطلاق شده، بدين جهت است كه بدون وجود پدر و به وسيله كلمه (كن) تكوينى به وجود آمده است.قرآن عقيده به تثليث را شرك و كفر مى‏داند .و خود عيسى نيز از آن تبرى مى‏جسته است.

لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى إسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأواه النار و ما للظالمين من أنصار*لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلا اله واحد (1) ؛

كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است كافر شدند.» مسيح مى‏گفت: «اى بنى اسرائيل خدا را كه پروردگار من و شماست بپرستيد.هر كس كه به خدا شرك آورد بهشت بر او حرام است و جايگاهش دوزخ است، و ستمكاران ياورى ندارند.» كسانى كه گفتند خدا سومين شخص تثليث است كافر شدند.خدايى جز خداى يگانه وجود ندارد.

و إذ قال الله يا عيسى ابن مريم أأنت قلت للناس اتخذونى و أمى إلهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى أن أقول ما ليس لى بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا أعلم ما فى نفسك إنك أنت علام الغيوب*ما قلت لهم إلا ما أمرتنى به أن اعبدو الله ربى و ربكم (2) ؛

ياد كن هنگامى را كه خدا گفت: «اى عيسى پسر مريم! آيا تو به مردم گفتى: «من و مادرم را، به جاى خدا، خدا بگيريد» ؟» عيسى گفت: «خدايا تو منزه هستى.مرا نرسد كه درباره خودم چيزى بگويم كه حقم نيست.

اگر آن را گفته بودم تو مى‏دانستى.آنچه را در دل دارم تو مى‏دانى ولى آنچه را در ذات توست من نمى‏دانم.همانا كه تو داناى رازهاى نهانى.جز آنچه را تو به من‏امر كردى چيزى به آنان نگفتم.به آنان گفتم: «خدا را كه پروردگار من و شما است پرستش كنيد.»»

عيسى خود را بنده خدا و پيامبر معرفى مى‏كرد:

قال إنى عبد الله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا؛

عيسى گفت: «من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.»

لن يستنكف المسيح أن يكون عبدا لله (3) ؛

مسيح از بنده خدا بودن خود امتناع نداشت.

إن هو إلا عبد أنعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى إسرائيل (4) ؛

عيسى جز بنده‏اى كه بر او منت نهده و وى را براى فرزندان اسرائيل نمونه‏اى قرار داديم نبود.

و إذ قال عيسى ابن مريم يا بنى إسرائيل إنى رسول الله إليكم (5) ؛

ياد كن زمانى را كه عيسى پسر مريم به بنى اسرائيل گفت: «من رسول خدا به سوى شما هستم .»

و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الإنجيل و رسولا إلى بنى إسرائيل (6) ؛

به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى‏آموزد و او را به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل مى‏فرستد.

و مصدقا لما بين يدى من التوراة و لأحل لكم بعض الذى حرم عليكم (7) ؛

آمدم تا تورات را كه پيش از من نازل شده تصديق كنم و برخى از چيزها را كه برشما حرام شده حلال نمايم.

عيسى خود را مانند ساير بندگان مى‏دانست كه ولادت و مرگ و زنده شدن بعد از مرگ دارد .

و السلام على يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعث حيا (8) ؛

سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه دوباره زنده مى‏شوم.

قرآن عيسى را با اذن خدا، داراى معجزه و كارهاى خارق العاده مى‏داند.

و أبرئ الأكمه و الأبرص و أحى الموتى بإذن الله و أنبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم (9) ؛

نابيناى مادرزاد و مبتلا به پيسى را به اذن خدا شفا مى‏دهم.و از آنچه مى‏خوريد و در خانه ذخيره مى‏كنيد خبر مى‏دهم.

در عين حال او را كلمه خدا مى‏داند كه بدون پدر آفريده شده و از آفرينش ويژه‏اى برخوردار است.

إن مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (10) ؛

مثل عيسى نزد خدا مانند آدم است كه او را از خاك آفريده و به او گفت: «وجود پيدا كن پس به وجود آمد.»

إن الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم (11) ؛

فرشتگان به مريم گفتند: «خدا تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه مسيح، عيسى نام دارد بشارت مى‏دهد.»

پى‏نوشت‏ها:

1.مائده (5) آيات 72 ـ .73 2.مائده (5) آيات 116 ـ .117 3.مريم (19) آيه .30

4.نساء (4) آيه .172 -5.زخرف (43) آيه .59 6.آل عمران (3) آيه .50

7.صف (61) آيه .6 8.آل عمران (3) آيات 48 ـ .49 9.مريم (19) آيه .33

10.آل عمران (3) آيه .49 11.آل عمران (3) آيه .45

مسيح در هند

كنسول روم از علاقه مندان عيسي بود .
گاهي مخفيانه در جمعشان حاضر ميشد و از تصميم گيري نهايي براي او دست شست و امور را به بزرگان هيكل واگذار نمود .
ولي , تاريخ روز مصلوب شدن مسيح را در شنبه انتخاب كرد . يهوديان در اين روز به هيچ دليل از خانه خارج نمي شوند , ساعات پاياني شب عيسي را به دستور او پايين آورند .
او مدتي در مكاني كه او به عيسي داد پنهان مي شود و تا ملاقاتي كه با حواريون قرارش را گذاشته بود .بعد از آن روز به هند طي العرض كرد .
در كشمير ساكن شد و در همان جا تا وقت مردن ماند .
جسمش را در مقبره اي زيبا دفن كردند . بعد از جنگهاي قومي در كشمير , همه اهل آن كه يهود بودند . ملزم به تغيير دين شدند جز , خانواده اي كه مسئول خدمت به مقبره مذكور بودن . همچنان آن خانواده هنوز يهودي به جا منده اند .
آيا اين ترديد ها با يافتن حواريون تائيد مي شود . با علم به اينكه عيسي طبق اسناد مدتي هم در پرسپوليس به سر مي برده !!!
فكر كن چي ميشه اگر اين اخبار و شايعات درست باشه ؟؟!!!
.........................
خبر اول
آرامگاهي که در کشمير هند پيدا شده، اگر در واقع شهادت از آن دهد که عيسي مسيح در آن مدفون است، پس تاريخ جهان بايد يک سره
تغير کند، اما اين مسله يک امرعادي نيست که بتوان با چنين يافت و بافتي بر آن حکم قطعي صادر کرد .
فکر کنم بزودي امکان آن نميرود کسي به چنين کار جنجال برانگيزي دست بزند .
يکي از مقبره هاي درون بنا که تا چندي پيش پوشيده با چوب کنده کاري بود، امروز پوشش شيشه ي دارد مدفون است.در بخش زيرين آن که ناحيه غيرقابل دسترسي است کسي ,
مدفون استJuza Asif بنام يوزه آصف ....................
بازديد کننده با ورود خود بدرون آرامگاه در نگاه اول چيزي نمي بيند، اما اندکي بعد نقش پاي انسان را مشاهده مي کند .
اين نقش پا روي فرش زمين حک شده باقيمانده که در آن آثار جراحات بچشم نمي خورند تا علائم صليب شدن کسي را نشان دهد .
با آنهم تعداد زياد مردم بدين باوراند که درست آرامگاه عيسي مسيح نيز در همين مدفونگاه قرار دارد.
مسله اقامت حضرت عيسي در هند براي عده ي زيادي دانشمندان،
باستان شناسان و اهل مطبوعات مسئله تازه و شگفت آوري نيست .
فرضيه ها و نظر پردازي ها را در اين مورد مي توان به دو گونه از هم جدا نمود .
فرضيه ي اول بر آن ست که : اساس گذار دين مسيحي از صليب شدن جان به سلامت برد، سپس از طريق ايران و افغانستان در هند پناه گزيد .
طرح دومي آنست که عيسي مسيح دوران نا روشن پس از هجده سالگي خود را که از آن هيچگونه شرحي در انجيل هم وجود ندارد،
در هند سپري کرده است .
اگر بود و باش عيسي مسيح در هند درست باشد، پس او در آنجا به جستجوي چه چيزي بوده؟مي شود , بين اين دو خبر ارتباطي بر
قرار كرد؟
......خبر دوم

بقاياي استخوان حواريون و قديسين مسيح كه طبق روايات تاريخي در كليساي سنت استپانوس در آذربايجان شرقي نگهداري مي شده !،در بررسي هاي باستان شناسان در این كليسا كشف شد. كليساي سنت استپانوس بعد از قره كليسا در آذربايجان غربي، مهمترين
كليساي ارامنه ايران است .
كشف اين استخوان ها نشان مي دهد كه كليساي سنت استپانوس از اهميت زيادي برخوردار بوده تا آن جا كه محل نگهداري استخوان هاي حواريون مسيحي بوده است...