کافه تلخ

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

مکانیزم طلسم و دعا و جادوگری




هر تغییر و تحولی در کائنات و خلقت بخواهیم انجام دهیم باید نوری از سوی خداوند این وسط باشد و بدون این نور غیر ممکن است کاری انجام شود زیرا که در خلقت برای وجود داشتن هر حقیقتی نیاز به روشن شدن آن حقیقت و نمایان شدن یا خلق شدن یا تغییر داده شدن از حالتی به حالت دیگر داریم

مثلا دختری در مسیری افتاده که خواستگاران می آیند و میروند و کسی قصد جدی برای ازدواج ندارد در این حالت میگوئیم که حقیقت ازدواج این دختر تاریک است و نور حق برای انجام شدن امر ازدواج نتابیده است

همینطور است در مورد بیماری که نور حق باید بر سلولهای بدن و اتم ها و مولکولهای بدن فرد بتابد تا آنها بدانند که باید چه آرایشی رابگیرند تا بیماری رفع گردد.

و همچنین است در مورد راه رفتن روی هوا یا راه رفتن روی آب یا تبدیل کردن آهن به طلا و یا زیاد شدن برکت و روزی و یا دفع دشمن و هر چیزی که نام آنها را حاجت مینامیم. که بدون استثنا نیاز به این دارند که نوری را از حق بگیرند.

از آنجائی که کائنات فقط به نور حق پاسخ میدهند در انجام این کار معصوم هستند و کاری ندارند که نیت و قصد برای امر منفی استفاده میشود یا امر مثبت و خیر! کائنات مانند منطق کامپیوتر و یا عقربه های دقیق ساعت به یکدیگر بسته شده اند.
اگر ما بخواهیم با استفاده از نور خداوند به کسی ظلمی بکنیم کائنات در انجام آن خود داری نمیکنند.

حال برای این امر یک تناقض به وجود می آید که اگر بخواهیم کاری شیطانی و یا دعا و طلسمی شیطانی انجام دهیم آیا از نور اهل بیت و نور خدا میتوان برای قتل و کشتار و غیره استفاده کرد؟

در پاسخ میگوئیم که به صورت مستقیم نه نمیتوان چون خداوند و اهل بیت اجازه چنین کاری را نمیدهند
ولی انجام دهنده آن از روش دیگری استفاده میکند:

در این روش انجام دهنده مدتی نور را در درونش ذخیره میکند.
که به آن ریاضت میگوئیم. مثلا یک مرتاض یا جادوگری که ذکرهای زیاد میگوید یا آئینهای شیطان پرستان
و غیره که همگی به نور الهی متوسل میشوند بدون اینکه خود حتی بدانند از نور خداوند در درون خود ذخیره میکنند. زیرا نور خداوند بر همه می تابد و کاری ندارد که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.

وقتی این نور در درون فردی جمع و ذخیره شد آن موقع فرد از نور ذخیره شده در درونش میتواند برای امور شیطانی و غیر الهی استفاده کند.

اما این امر خطرات زیادی دارد زیرا همانند این است که شما در بیابان باشید و مقدار کمی آب داشته باشید و از آن آب به جای استفاده ذخیره و استفاده کل آب را برای عشق و حال کردن بیرون بریزید روی زمین !

از آنجائی که انسانی که از خدا روی برمیگرداند تنها شده و ارتباط تغذیه نورش را با خدا قطع میکند لذا تنها میتواند از نور ذخیره شده در درونش استفاده کند که این گونه افراد بسته به اندازه نور ذخیره شده و اعمالی که انجام میدهند و مقدار نوری که مصرف میکنند دیر یا زود نابود و چراغ وجودشان خاموش خواهند شد.
که به قول عوام به آن جهنم رفتن میگوئیم.
این جاست که فردی که از خدا روی گردانیده متوجه نیاز خود به نور خدا میشود و میفهمد که در تاریکی افتاده و برقی که به واسطه آن چراغ وجودش روشن میشد دیگر از نیروگاه مرکزی اتصال و ارتباطش قطع شده و اداه برق که همان فرشتگان هستند دستور دارند که برقی که به وجود اینها حرکت و روشنائی میدهد را روشن نکنند زیرا که اینها با گرفتن برق و نور میروند و کائنات را به گند و تاریکی میکشانند. و با رفتار شیطانی خود باعث خاموش شدن چراغهای کم سو در نقاط مختلف خلقت میشوند.

در اینجاست که آنجا که خداوند در قران میفرماید اهل جهنم به مومنین ساکن بهشت میگویند که مقداری از نور خود به ما
بدهید "ان افیضوا علینا ....."
اما در این میان عده ای که قصد و نیت عمل شری و یا شیطانی را دارند و یا بدون اینکه خود بدانند با وسوسه شیطان می‌خواهند به سمت قطع ارتباط با سرچشمه نور شوند و وارد معرکه ریسک قطعی برق خدا شوند.
تحت شرایط خاصی اهل بیت و یا شیعیان اهل بیت و بزرگان و اولیاء و فرشتگانی که درک و شعور بالاتری دارند و به اصطلاح خدام علیا هستند
از دخالت در انجام امور منفی خود داری کرده و یا حتی بنا به دستور اهل بیت در انجام کار هایی جلوگیری میکنند.
این امر زمانی است که اهل بیت به ما علاقه داشته باشند و متوجه باشند که انجام این عمل باعث دردسر ما خواهد شد و ما با از دست دادن بیش از اندازه نور وجودیمان همانند شمعی خاموش خواهیم شد.
بسیاری از شیاطین دنبال این هستند که نور وجودی ما را به خود گرفته و خود دارای نور شوند و اگر ما نور وجودیمان تمام شود آنها اهمیت نمیدهند.

در اصل شیاطین بیکار نیستند که بخواهند ما را از راه به در بکنند آنها همانند حیوانات جنگل که به دنبال شکار هستند تا با خوردن گوشت شکار تغذیه کرده و زنده بمانند
شیاطین نیز ما را شکار میکنند تا با تغذیه از نور درونیمان یا انرژیمان و یا هر چیزی که نامش را بگذاریم
بتوانند به حیاط نیمه تاریک خود در اعماق تاریک خلقت ادامه دهند زیرا که اگر این کار را نکنند
بدون نور شده و محو و نابود خواهند شد زیرا که به نور خدا متصل نیستند و هر لحظه نور ابلهان گنهکار را نخورند نابود خواهند شد. مردم عوام به این اعمال شیاطین خونخواری میگویند که در اصل خون واقعی همان نور الهی است که همه ازان استفاده میکنیم.

اما اهل بیت از اینکه ما نورمان را مصرف و تمام کنیم نگران و ناراحتند مانند پدر و مادری که وقتی فرزندی از اداره و یا محل کارش استعفا میدهد و علاوه بر آن پس انداز قلکش را برای خرید مواد مخدر مصرف میکند در این حالت وی آب باریکه در آمدش را از دست داده و ذخیره خود برای خرجی اش را نیز مصرف کرده و دیگر پولی نیست که بتواند ادامه زندگی دهد.

در مورد گنه کاران نیز وقتی فردی ارتباطش را با خدا قطع میکند در اصل آب باریکه اش را قطع کرده و وقتی گناه میکند در اصل پس اندازش را به جیب شیطان ریخته و در نهایت بدون نور شده و نابود خواهد شد.

لذا اینجاست که خدا و اهل بیت و فرشتگان ناراحت میشوند چون در آینده نه تنها پس انداز ندارد بلکه با مصرف مواد مخدر خود را نابود خواهد ساخت.

حال در نقطه مقابل این اعمال حالتی وجود دارد که فرد به انجام اعمال خیر و خواندن آیات قران و سوره ها و روزه داری و نماز خواندن و غیره مشغول میشود در این حالت میگوئیم فرد با خدا ارتباط برقرار نموده است. در ین حالت نور الهی در درون فرد ذخیره میشود.
و از سوی دیگر با مصرف این نور برای دعا کردن به دیگران و یا صدقه دادن و یا انفاق کردن و غیره از یک طرف نور وارد وجود فرد شده و از طرف دیگر از وجود فرد خارج شده در خلقت منتشر میشود.
در این حالت است که فرد واسطه فیض الهی میشود و هر چه بیشتر اعمال خیر انجام دهد به همان اندازه بیشتر از خدا نور میگیرد
و در نتیجه منطقی این حرکت وجود فرد به دلیل اینکه بتواند نور بیشتری را از خود عبور دهد و واسطه فیض بیشتری باشد شروع به رشد میکند.
و در این حالت در اوائل که میتوانست واسطه فیض مثلا یک نفر باشدبه جائی میرسد که واسطه فیش هفت میلیارد انسان کره زمین میشود
یا مثلا واسطه فیض هفتاد هزار موجود میشود که در این حالت است که میگویند مثلا فلان فرشته
هفتاد هزار ملک و فرشته زیر فرمان خود دارد. در اصل اینجا است که فلان فرشته واسطه فیض و نور الهی برای هفتاد هزار فرشته زیر دست خود است.

و در نتیجه چون قدرت و توان واسطه فیش زیادی دارد از این واسطه فیض بودن مقداری نیز مسلما برای خود برداشته و خواسته های خود را نیز میتواند بر آورده کند.

اما چنین افرادی به مرور زمان یاد میگیرند که به جای اینکه از این نور الهی خودشان استفاده کنند
فقط واسطه شده و همه را به دیگران بدهند و این عمل آنها را بزرگتر میکند زیرا اگر مصرف کنند نور کمتری
منتشر کرده و در نتیجه نور کمتری هم از خدا خواهند گرفت.
لذا در این حالت این افراد مستجاب الدعوه میشوند.
و هر کاری بخواهند برای هر فردی دعا کنند بر آورده میشود زیرا که انرژی و نوری که در درونشان در جریان است
به هر خواسته ای برسد آن را به وجود آورده و خلق خواهد کرد.
و اینجاست که میگویند طرف معجزه میکند یا جادوگری میکند.
یا مستجاب الدعوه است.
برگرفته از سایت لقمان

شمارا به دیدن آدرس زیر دعوت می کنم

http://loghman.info/forum/index.php/topic,6275.40.html
  





قسمت چهارم نوشته طوفان
(بخش دوم مقاله) مکانیزم عملکرد سحر و طلسم و جادوگری و دعا و ابجد و غیره ...

گفته شد که ما وقتی دعا یا طلسم و یا نشانه ای مثلا با استفاده از حروف ابجد و یا صورتی از موجوداتی را بر روی مثلا کاغذ یا فلز و یا سنگ
و پارچه و یا حتی آب و غیره مینویسیم در اصل به واسطه اینکه خلیفه خداوند در هر یک از آسمانها هستیم و دارای روحی هستیم که مجرد و
فراتر از حجابهای نورانی حیات خود را از وجود مقدس حضرت حق میگیرد
این روح ما در هر یک از آسمانهای هفت گانه دارای لباس و یا به قولی کالبدی از همان آسمان و به قول بعضی ها حجابی در مقابل حضرت حق دارد
و در نتیجه این کالبدش میتواند در هر یک از آسمانها فعالیتی را با استفاده از وسیله ای که همان کالبدش است انجام دهد.

برای اینکه مکانیزم کاملی از عملکرد طلسم و دعا و غیره را بدانیم باید با مکانیزم عملکرد آسمانهای هفت گانه خداوند آشنا شویم.
در این آسمانها بنا به تعبیر آیه الکرسی هفت آسمان به دو قسمت آسمانهای نورانی و ظلمانی تقسیم شده اند.
که بنا به مشاهده عرفا آسمانهای اول تا چهارم آسمانهای ظلمانی یا حجابهای ظلمانی برای رسیدن به محضر حضرت حق
یاد شده و آسمانهای پنجم تا هفتم حجابهای نورانی برای درک حضور حق یاد شده است.
و در هر یک از این آسمانها روح کالبدی را از جنس همان آسمان به تن کرده و با کالبدش در همان آسمان حیات و زندگی را تجربه میکند
تا علم ازلی که از حضرت حق دریافت کرده را با تجربه حیات در ابعاد مختلف خلقت ترکیب و قدرت بالفعل روح به صورت بالقوه در آید.
و چون روح سرگرم زندگی در میان کالبدهایش است لذا درک کاملی از حضور در محضر حق را ندارد و وقتی درک کاملی از حضور
حق را به دست می آورد که تمامی کالبدهایش را کنار بگذارد و بدون کالبد و لخت و عریان در برابر نور حضرت حق قرار گیرد
تا بیواسطه بتواند حق را دریابد و مشغله ای از بابت کالبدهای هفت گانه نداشته باشد.

و اما در این دو بعد نورانی و ظلمانی جوهره تشکیل دهنده این آسمانها متفاوت است
جوره تشکیل دهنده حجابهای نورانی نور حضرت حق یا همان نور اهل بیت است که بیواسطه است

و جوهره تشکیل دهنده حجابهای ظلمانی یک پرتو بسیار کوچکی از نور حق که همان نور اهل بیت است
بدین معنی که خداوند از نورش اهل بیت و روح را خلق کرد.
در گوشه ای بسیار کوچک در آسمان پنجم با استفاده از یک پرتو نورشان آسمانی به نام آسمان چهارم خلق میشود.
و همین طور در گوشه بسیار کوچکی در هر یک از آسمانها آسمانی کوچکتر و زیر مجموعه مانند خلق شد.

که جنس این آسمانهای ظلمانی به نوعی مشابه انرژی دنیای زمخت ما است ولی با این تفاوت که انرژی که ما در دنیای فیزیکی خود میبینیم
بسیار خشن تر و مادیتر وغیر لطیف تر از انرژی است که در آسمانهای بالاتر از نور شیعیان اهل بیت بعنوان جوهره خلق آسمانهای چهارگانه ظلمانی خلق شده و وجود دارد.

در پائین ترین و بسیار بینهایت ریز ترین قسمت این آسمانها آسمان اول وجود دارد که در گوشه بسیار کوچک آن کلیه میلیاردها کهکشان و ستاره وسیاره و ماه و خورشید و زمین و نور و فوتون و اتم و الکترونی و کوارک و کوانتوم وغیره خلق شده اند که به واسطه های بسیار زیاد عنصر تشکیل دهنده اصلیشان از یک پرتو نور شیعیان اهل بیت است که در آسمان چهارم ایجاد شده است.

برخی عرفا که به شهود دریافته اند اعتقاد دارند که پرتو نوری مجرد از اهل بیت یا همان پرتو شیعیان اهل بیت
وقتی از آسمان پنجم به آسمان چهارم می تابد دو قسمت میشود به دو قطب منفی و مثبت تقسیم شده و ماده و نر تقسیم شده و از این پرتو نور پلاریزه شده یا قطبی شده زن و مرد و غیره خلق گردیده است. و در اینجاست که خداوند متعال میفرماید ما از هر چیزی جفت جفت خلق کردیم.
و این جفتها و زوج ها و منفی و مثبت ها و نر و ماده ها و ضدیت ها در عالم پنجم وجود ندارند !
هر موجودی در تمامی آسمانهای نورانی و ظلمانی یا با واسطه یا بیواسطه از حضرت حق نور وجود میگیرد و وجود پیدا میکند.
با این تفاوت که اگر این موجود در آسمان هفتم باشد مانند اهل بیت بیواسطه از حضرت حق نور میگیرد و نورش بسیار برنده و عین نور حق و عین قدرت حق است با این تفاوت که این محدود و نور حق نامحدود است.
هر چه پائین می آئیم این نور با واسطه تابش میکند مثلا در مورد شیعیان نور حق بعد از گذر از اهل بیت به واسطه اهل بیت بر شیعیان می تابد و به شیعیان وجود میدهد.
همین طور وقتی این نور وارد آسمان چهارم میشود یعنی که ابتدا از سوی حق و از گذر از وجود اهل بیت وارد دنیای آسمان چهارم شده و آنجا را خلق و به وجود آورده است.
تا اینکه این واسطه ها به جائی میرسند که در نهایت به دنیای فیزیکی ما و ماه و خورشید و زمین و کهکشان و اتم و مولکول و غیره میرسند.

و بنا به فرموده قران این نور که از سرچشمه خداوند آمده و با تابش بر خلقت به همه چیز وجود داده است
در دنیای فیزیکی ما باعث خلق اتم مولکول و طلا و زمین و خورشید و حتی نور فیزیکی خورشید و ماه و غیره
و حتی باعث خلق انرژی های مختلف دنیای مادی میشود.

حال من و تو بعنوان یکی از مخلوقات وقتی میخواهیم در مکانیزم این خلقت مثلا مادی یا غیر مادی در آسمانهای بالاتر تغییری ایجاد کنیم
مثلا اگر بخواهیم آهنی را به طلا تبدیل کنیم در اصل به اتمها و مولکولهای تشکیل دهنده آهن دستور میدهیم که آرایش اتمی خود را تغییر داده
و آرایش اتمی طلا را به خود بگیرند. و چون بقول خداوند در قران اینها همگی دارای درک و شعور هستند و خداوند را تسبیح میکنند
زیرا که جنسشان را که از نور خداوند سرچشمه میگیرد میدانند و مثل ما ها مست و نادان نیستند لذا بسته به اینکه این دستور از چه منبعی آمده باشد دستور را اجرا یا رد میکنند.

هر چقدر این دستور از نزدیکی سرچشمه خلقت صادر شده باشد به همان اندازه اجرای دستور قطعی تر خواهد بود.
ما نامی قراردادی برای این دستور میگذاریم و به آن انرژی دستور میگوئیم.
حال هر چقدر این انرژی ساتع شده قویتر باشد اجرای دستور آنی و دقیق خواهد بود
بعنوان مثال خداوند که سرچشمه همه نورها است در قران میفرماید : و انما یقول له کن فیکون
پس هنگامی که به چیزی میگوئیم باش پس همان لحظه خلق شده و میباشد.

اما در مورد من و شما وقتی ما میگوئیم که در هوا سیبی از غیب حاضر شود حاضر نمیشود زیرا که نور  قدرت روشن کردن عدم را به وجود ندارد و چیزی که وجود ندارد باید نور کافی به او برسد تا روشن شده و خلق شود.
این مورد مانند این است که وسط جنگل فردی با نور فندک بخواهد جنگل را روشن کند
ولی خداوند جنگل را با نور خورشید روشن میکند خوب تفاوت این روشن شدن با آن خیلی متفاوت است و فندک نمیتواند جنگل بزرگی را قابل دیدن کند.

حال در این میان هر کاری که برای افزایش این انرژی که بتواند در خلقت تغییر ایجاد کند میتواند در بر آورده شدن خواسته ما موثر باشد.

چون نور اهل بیت و در مرحله بعد از آن شیعه نور خود را با انرژی بیشتری نسبت به بقیه کائنات از خداوند میگیرند لذا توان انجام و دخل و تصرف در کائنات را نیز به راحتی دارند.
و هیچ چیزی برای آنها غیر ممکن نیست به حدی که حتی میتوانند دنیائی همانند کهکشانها را نیز خلق کنند.
اما چرا ماها که شیعه هستیم نمیتوانیم این کار را بکنیم ؟
دلیل این است که نام ما شیعه است نه خود ما!
شیعه واقعی همانند عمار یاسر است که وقتی یهودیان امدند و به پیامبر گفتند که آن سنگی که دویست نر نمیتوانند بردارند را
بردار پیامبر به عمار یاسر دستور داد و عمار یاسر به راحتی برداشته و به بالای کوهی پرتاب کرد و تکه تکه خورد شد!

از آنجائی که در اکثر اوقات به این راحتی نمیتوانیم شیعه باشیم
می آئیم و با ابزارهای مختلفی انرژی های مختلفی را از کائنات جمع میکنیم تا با استفاده از این نور یا انرژی
بتوانیم در کائنات و در دنیای فیزیکی خود دخل و تصرف بسیار کوچکی انجام دهیم.
این ابزارهای مختلف توسل جست به نور شیعه و یا نور اهل بیت است.
یعنی ما اهل بیت را و یا شیعه های واقعی را واسطه و شفیع خود ( دور از چشم وهابیها :) )
برای کسب نور بیشتری از حق برای انجام تغییر در زندگی مادی و یا معنوی خود قرار میدهیم.

برای این منطور تعدادی ابزار مادی و تعدادی ابزار معنوی وجود دارند.

ابزارهای مادی مانند استفاده از سنگهای قیمتی ، فلزهائی با جنس های خاص مثلا مس یا برنج یا برنز و آهن و غیره ...
و یا استفاده از عناصری مانند آب ، باد ، آتش ، خاک و غیره ...
و یا استفاده از انرژی موجود در صورتهای فلکی مانند دوازده صورت فلکی دوازده ماه سال که یکی از آنها شرف شمس است
و همچنین استفاده از انرژی خادمین علیا و یا سفلی و موکلین و یا ملائکه و غیره
و یا انرژی ماه و خورشید که در زمانهای خاصی از ماه و یا سال به اندازه و مقدار و جنس خاصی میرسد
استفاده میکنیم تا انرژی آنها را مثلا با بخور و بوی مناسب خواسته مان و غیره ترکیب کنیم تا انرژی همه اینها جمع شده و باعث تغییر در آرایش اتمها و یا مسیر حرکت زندگی در داخل بعد زمان و باز شدن بخت و روبرو شدن با پسر یا دختر مورد علاقه و غیره و یا تنظیم آرایش مولکولهای بدن برای از بین رفتن بیماری و غیره داشته باشیم.

ولی قدر مسلم این است که اگر به نور خالص دسترسی داشته باشیم نیاز به این همه شعبده بازی نداریم و همانند خداوند متعال میتوانیم بگوئیم که کن فیکون باش پس میباشد.

زیرا که خداوند متعال برای خلق کردن نه نیاز به روزه گرفتن و ترک حیوانی دارد و نه سوزاندن بخور و نه هیچ چیز دیگر که بخواهد مثلا کیمیاگری کند و طلائی خلق کند یا بیماری فلانی را درمان کند و یا برای دختری پسری را بفرستد و یا بخت کسی را باز کند و غیره و غیره ....

در نتیجه علت استفاده از طلسم و ابجد و غیره در این است که ما نور اهل بیت را نداریم.

و به واسطه های بسیار ضعیفی از نور اهل بیت یعنی خخدمتگذاران علیا یا سفلی و غیره و عناصر مورد علاقه موکلین و فرشته ها مانند سنگهای قیمتی و یا طالع های خاص که مورد توجه مولکین و غیره است استعانت و شفاعت میجوئیم.

در اصل کسی که به جادوگری حتی به جادوی سیاه معتقد باشد و حتی به کمک گرفتن از شیطان معتقد باشد
با شنیدن اعتقادات وهابیون که به شفاعت اعتقاد ندارند به آنها خواهد خندید زیرا که قانون جادوگری چه جادوی سفید و روشنائی بخش و چه جادوی سیاه و شیطانی همه از فلسفه شفات و امداد و کمک گرفتن مشتق شده اند ولی با این تفاوت که یکی از نور خداوند و اهل بیت و شیعیان کمک میگیرد و یکی از تاریکی شیطان و موکلین شیطانی یا به قولی سفلی برای رسیدن به آرزویش کمک میگیرد.

اما نکته مهم در این است که اگر به جای استفاده از نور اهل بیت و نوری بیواسطه تر احتمال سقوط و نتیجه بر عکس بسیار کم شده و به انسان قدرت میدهد که در کنار بر آورده شدن حاجاتش به منبعی از نور تبدیل شده و به سمت بالا و قدرت بیشتری حرکت کند. در حالی که در جادوهای سیاه و طلسمهای غیر شرعی شیاطین از نوری بسیار جزئی که ما در درون خود داریم استفاده کرده و با بخش ناچیزی از آن حاجات ما را بر آورده میکنند.

نتیجه آن که در جادوها و طلسمهای شیطانی ما انرژی را از دست داده و به بر آورده شدن حاجت میرسیم در حالی که در طلسمها و جادوهای مشروع و مدد جوئی به اهل بیت  نه تنها انرژی و نور از دست نمیدهیم بلکه انرژی و نور به دست آورده و مقداری را در درون خود ذخیره کرده و با مقداری از آن برای بر آورده شدن حاجت خرج میکنیم.

همین طور نتوانستم موضوع را شفافتر از این بنویسم این را به حساب نقص روحی و جسمی و وجودی و کمی نور این جانب بگذارید
و مرا عفو نمائید.


قسمت سوم نوشته ای از طوفان
در کتابی یکی از شاگردان شمس تبریز آمده است که در آسمانهای هفت گانه که کلیات آن در قران آمده در آسمان پنجم خزانه ای از تمامی
علامات و نشانه های خطوط از نشانه های غارنشینان تا حروف و زبان عربی و انگلیسی و چینی و غیره موزه ای وجود دارد.

وقتی روح میخواهد یک طبقه پائین بیاید طبق احادیث وارده در کتاب عقل و جهل اصول کافی لباس عقل بر تن میکند
این عقل معنی و مفهوم نور و حقیقت را نمیتواند درک کند همانند ماشین حسابی است که بیش از چند رقم را نمیتواند محاسبه کند و اگر مثلا ظرفیت آن ده رقم باشد نمیتواند یازده رقم و یا یک میلیون رقم را محاسبه کند بلکه تقریبی میتواند آن را محاسبه کند.

در این میان این ماشین حساب که لباس روح برای درک حجابهای ظلمانی و تاریکیهای عوالم سفلی است از مواد خام و اولیه موجود در جهان روح مجرد یا آسمان پنجم برای ساخت منطق خود بهره میبرد.

هر تمدنی برای بیان حقایق روح مجرد که همگی در محضر خداوند متعال قرار گرفته اند یکی از این علامات و نشانه ها را مورد استفاده قرار داده اند.
نام این کار را اختراع خط مینامیند. در اصل اختراع برای بار اول به وجود نمی آید بلکه از خزانه ای که خداوند متعال خلق کرده است توسط بشر به عاریت گرفته میشود.
چنانچه خداوند در قران میفرماید خزانه همه چیز نزد ما است.

حال این حروف و نشانه ها در هز تمدن و زمانه ای نوعی بوده است. تا بتواند مفاهیم مجرد اولین جهان حجاب نورانی را در جهان های حجاب ظلمانی برساند.

از آنجائی که در قران خداوند میفرماید ان الاخره لهی الحیوان یعنی دنیای آخرت و جهانها و آسمانهای هفت گانه دارای درک و شعور الهی هستند و از آنجائی که جهان فیزیکی ما در درون جهانهای معنوی قرار گرفته و محدود در جهانهای معنوی و در گوشه ای از جهانهای معنوی است لذا این جوهره این جهانها که دائم در تسبیح حق تعالی هستند و میفهمند لذا وقتی ما مثلا حروف ا ل ل ه را کنار یکدیگر می‌گذاریم جهان‌های معنوی و موجودات خلق شده از ماده خام این جهانها متوجه اشاره به ذات حضرت حق شده و در مقابل این نام عکس العمل نشان میدهند.

اگر کنار نام خداوند و یا سوره های قران و یا آیات قران درخاستی و یا حاجتی و یا نام من و یا شما قرار بگیرد فورا خلقت خداوند به واسطه درک عاریتی که از وجود خداوند متعال گرفته است عکس العمل نشان داده و خواسته را بر آورده میکند.

اما در این میان این حروف و نوشته ها و آیا و اسماء الهی ارتباط مستقیمی را ارواح طیبه و متعالی داشته باشند به همان اندازه کائنات به دلیل ارتباط این حروف به سرچشمه کم واسطه حضرت حق تاثیر قویتری را منعکس میکنند.

بعنوان مثال یک فردی از نوشته های زبان عبری دوران بنی اسرائیل یا حضرت موسی که امروزه به نام آئین کبالا نامیده میشود اسماء و صفات حضرت حق را مینویسد و کنار آن نام خود را مینویسد ولی فردی همین مفاهیم موجود در آسمان پنجم را در قالب زبان عربی و زبان پیامبر اسلام و اهل بیت میویسد
از آنجائی که مقام و منزلت پیامبر اسلام و اهل بیت در آسمانها غیر قابل مقایسه با حضرت موسی و انبیاء بنی اسرائیل است
لذا نوشتن به زبان عربی تاثیری هزار مرتبه بیشتر از نوشتن همان مفاهیم ملکوتی به زبان عبری یا مثلا سریانی و یا حتی انگلیسی و فارسی و غیره دارد.

همچنین به خصوص اینکه در روایات آمده است که زبان عربی زبان منتخب فرشتگان و و ساکنین ملکوت در آسمانهای اول تا چهارم است
(توجه در آسمانهای پنجم تا هفتم که حجابهای نورانی نامیده میشوند زبان و مکالمه وجود ندارد بلکه همه چیز به صورت نور درک و شهود میشود.
و نیاز به توضیح یا شرح و غیره نیست بلکه به صورت شهودی همه با یکدیگر ارتباط دارند و هیچ چیز مخفی وجود ندارد) لذا بدین دلیل تاثیر زبان عربی برای نوشتن طلسم و دعا و رفع حاجات و غیره با اهمیت تر از سایر زبانها و علامات است.

از آنجائی که جهان نور و روح مجرد همه چیزش نامحدود است لذا خزانه حروف و الفبایش نیز نامحدود است و هر کسی حتی میتواند برای خود حروف الفبا خلق کند و بر اساس آن حروف که از آسمان پنجم عاریت گرفته طلسم‌ها و جادوهائی متشکل از اسماء حضرت حق بنویسد و با نام خود و یا دیگران ترکیب کرده و منتظر تاثیر
کائنات در بر آورده شدن خواسته اش باشد.

اما حروف ابجد:
بنا به برخی نظرات حروف ابجد به دو قسمت ابجد صغیر و ابجد کبیر تقسیم میشود.
برخی در بعضی کتب معتقدند که ابداع کننده ابجد صغیر و کبیر امام علی بوده است و بر روی این ادعا تعصب هم دارند.

و اما تاثیر این حروف ابجد و اعداد در چیست ؟
همان گونه که گفتیم همه این فرمولها و حروف و مفاهیم در خزانه آسمان پنجم توسط فرشتگان نگهبان بعنوان ابزار
ارتباط موجوداتی همانند ما که در آسمانها و حجابهای ظلمانی ساکن هستند نگهداری میشود.
یکی از اینها حروف ابجد هستند که در این حالت به صورت خام تری با کائنات ارتبازط دارند
اگر بخواهیم به صورت مثالی موضوع را روشن کنیم برای آن دسته از دوستانی که با زبانهای برنامه نویسی کامپیوتر آشنائی دارند
یک زبان برنامه نویسی به نام اسمبلی هست که به صورت صفر و یک برنامه به کامپیوتر داده میشود
در این زبان نوشتن برنامه برای ما زمان بر و سخت و به اصطلاح رده پائین است.
اما سرعت اجرای آن فوق العاده بالا است ولی زبان های برنامه نویسی دیگری مانند بیسیک یا به قول امروزیها ویژوال بیسیک هست که
زبان برنامه نویسی رتبه بالا نامیده میشود که برای ما انجام آن آسان و اجرا در کامپیوتر همراه با کندی و زمان است

در این میان زبانهای متوسط شبیه به اسمبلی نیز هستند که بعنوان مثال به آن سی پلاس پلاس میگویند.

همچنین زبان دیگری مانند پاسکال یا دلفی هست که از نظر کارائی مابین بیسیک و سی پلاس پلاس هست.

حال بر میگردیم سر بحث اصلی و به حروف ابجد که درخواست یا حاجتی را خدمت خداوند متعال و کائنات میفرستیم
در اصل از زبان برنامه نویسی اسمبلی استفاده میکنیم

وقتی از زبان عربی استفاده میکنیم در اصل از زبان برنامه نویسی سی پلاس پلاس استفاده میکنیم
تا برنامه درخواست حاجت خود را برای گرفتن خواسته خود از خلقت طبق دستور خداوند بنویسیم
و زبان عبری یا کابالا که زبان بنی اسرائیل بود مشابه زبان پاسکال میباشد و زبان مادری مان مانند ترکی یا فارسی یا انگلیسی و چینی و غیره
نیز مشابه زبان برنامه نویسی ویژوال بیسیک عمل کرده و به کامپیوتر فوق هوشمند کائنات به نمایندگی از طرف خداوند که
ما خلیفه خدا در کائنات هستیم دستور میدهیم تا خواسته ما را اجرا نمایند.

در این میان اگر آشنائی با زبان اسمبلی داشته باشید میدانید که اگر یک صفر و یک جابجا شود کل برنامه به هم میخورد در حروف ابجد نیز اگر یک عدد جابجا شود کل حاجت و یا طلسم و هر چیزی که انتظار داریم به هم میخورد.
و نتیجه نمیدهد.
کمی بالا تر که میرویم در زبان سی پلاس پلاس اشتباه در نوشتن کلمات نتیجه برنامه را خراب میکند و مشابه آن در زبان عربی
تجوید غلط در ادای کلمات نتیجه بر آورده شدن حاجات را به مشکل میرساند
و در زبانهای بالاتر مانند زبان مادری هر چیزی که ما میگوئیم کائنات متوجه میشود اما چون با زبان کائنات یعنی ابجد نیست و یا چون با زبان اهل بیت و ملائکه یعنی عربی نیست لذا تا کائنات آن را تفسیر نماید زمان میبرد و نسبت به مسائل دیگر احتمال خطا و بر آورده نشدن بیشتر و یا در صورت بر آورده شدن زمان بر است
زیرا دعائی که مثلا به زبان فارسی میگوئیم تا توسط موکلین دست به دست شده و تفسیر و به کائنات ارسال شود
زمان میبرد.

 
 
نحوه محاسبه ابجد

به‌ حساب‌ ابجد هر حرفي‌ از حروفات‌ بيست‌ و هشتگانه عرب‌ داراي‌ عدد مخصوصي‌ است‌
بدين‌ ترتيب‌: أبْجَد ، هَوَّزْ ، حُطِّي‌ ، كَلِمَن‌ ، سَعْفَصْ ، قَرِِشَت‌ ، ثَخَّذْ ، ضَظِغْ :



ارزشهای عددی حروف ابجد
ا = 1 ك = 20 ق = 100
ب = 2 ل = 30 ر = 200
ج = 3 م = 40 ش = 300
د = 4 ن = 50 ت = 400
ه = 5 س = 60 ث = 500
و = 6 ع = 70 خ = 600
ز = 7 ف = 80 ذ = 700
ح = 8 ص = 90 ض = 800
ط = 9 ظ = 900
ی = 10 غ =1000

البتّه‌ همزه و الف‌ ، هر يك‌ را به‌ عدد «1» حساب‌ می‌كنند و حروفاتي‌ را كه‌ به‌ واسطه‌ تشديد مكرّر است‌ يك‌ حرف‌ محاسبه‌ مي‌نمايند مثلاً لفظ‌ عليّ را 110 مي‌گيرند . چون‌ ع‌ ‌ 70 و ل‌ ‌ 30 و ي‌ ‌ 10 است‌ و مجموعاً 110 مي‌شود و تشديد ياء را حساب‌ نكرده‌اند .

و كلمه قدوّس‌ را 170 مي‌گيرند چون‌ ق‌ ‌ 100 و د 4 و و 6 و س‌ ‌ 60 است‌ و دا ل‌ مكرّر در تلّفظ‌ ، يك‌ دال‌ نوشته‌ مي‌شود و مناط‌ نوشته‌ را قرار مي‌دهند .

لكن‌ استثناء كلمه جلاله‌: لفظ‌ الله‌ را با آنكه‌ لام‌ تشديد دارد دو حرف‌ حساب‌ ميكنند و الف‌ الله‌ را حساب‌ نمي‌كنند بنابراين‌ الله‌ ‌ 66 مي‌شود چون‌ همزه‌ ‌ 1 و ل‌ ‌ 30 و ه 5 است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ الله‌ را با تشديد نمي‌نويسند بلكه‌ در كتابت‌ لازم‌ را مكرّر مي‌نويسند و الف‌ را نيز نمي‌نويسند و در كتابت‌ اينطور مي‌نويسند: الله‌ در حالی‌ كه‌ طبق‌ قواعد معمولي‌ رسم‌ الخطّ بايد اينطور نوشته‌ شود:

ألاّه‌ ؛ ليكن‌ چون‌ رسم‌ الخطّ عربي‌ طبق‌ حساب‌ ابجد است‌ لذا الّاه‌ را به‌ صورت‌ الله‌ بايد نوشت‌ و تشديد هم‌ بر روی آن‌ نبايد گذارد و بر همين‌ اساس‌ چون‌ حروف‌ مشدّد در كتابت‌ يك‌ حرف‌ نوشته‌ مي‌شود يك‌ حرف‌ محاسبه‌ مي‌شود و طبق‌ آنچه‌ گفته‌ شد الف‌ إلاه را نيز حساب‌ نمي‌كنند و مجموع‌ آنرا 37 مي‌دانند چون‌ در كتابت‌ إله‌ بدون‌ الف‌ نوشته‌ مي‌شود .
و الف‌ رحمن‌ را نيز حساب‌ نمي‌كنند و مجموع‌ آنرا 298 مي‌دانند چون‌ در كتابت‌ رحمن‌ بدون‌ الف‌ نوشته‌ مي‌گردد.

ضمنا به‌ طریق حساب‌ بالا محاسبه مُجْمَل‌ نیز می گویند‌




احوال اموات در عالم برزخ ؟



احوال اموات در عالم برزخ ؟
"برزخ" حد فاصل و حایل و واسطه میان دو چیز (ماده و روح،...) است و "عالم مثال" را از آن جهت عالم برزخ مى‏گویند كه حد فاصل میان اجسام كثیفه(مادی) و عالم ارواح مجردّه و حد فاصل میان دنیا و آخرت مى‏باشد.[1]


در نظام هستى عوالم گوناگونى هست كه هر كدام داراى احكامى مى‏باشند. این احكام به لحاظ تفاوت عوالم، با یكدیگر فرق دارند، مثلاً عالم ناسوت یا طبیعت، احكام مخصوص به خود دارد و عالم برزخ احكام مختص به خود. آدمى براى ورود و درك شهودى آن عوالم، باید به صورتى تبدل یابد كه بتواند چنین ظرفیتى را پیدا كند.

به همین جهت است كه انسان با مرگ به تحولى دست مى‏یابد تا بتواند به عالم برزخ وارد گردد؛ و تا چنین تحولی در او ایجاد نشود نمی تواند به طور کامل با برزخ و اهالی آن ارتباط برقرار کرده و از احوال آنها آگاه شود و بر مبنای همین تفاوت درجه عوالم است که برخى از انسان ‏ها بر اثر انجام یك سلسله اعمال و آداب و قدم گذاشتن در وادى سیر و سلوك، ظرفیت فهم و ادراك عوالم بالاتر را در همین دنیا و قبل از مرگ و قیام قیامت احراز كرده، بسیارى از حقایق بر آن‏ها منكشف مى‏گردد. البته علم به كنه و ماهیت آن حقایق بسیار محدود است؛ مگر براى عده كمى كه با سلوك عملى در همین دنیا به آن عالم راه یافته باشند و علم اجمالى آنها به علم تفصیلى تبدیل شده باشد و از این رو، سنخیّت و چگونگى بدن ‏هاى برزخى و... و نعمت و عذاب ‏هاى آن براى ما به صورت كامل و دقیق روشن نیست؛ در عین حال از مجموعه‏ى آیات و روایات و تحلیل ‏هاى عقلى مى‏توان دورنما و كلیاتی از نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى برزخى و قیامت ارایه نمود.[2]


بنا بر آنچه بیان شد یک راه آگاه شدن از احوال برزخیان تهذیب نفس و بریدن از دنیای فانی است .


راه دیگری که ارتباط با اموات را در عالم برزخ را ممکن می کند احضار ارواح است . احضار روح و ارتباط با ارواح امری ممكن است، یعنی از نظر عقل محال نیست و می‏شود كسانی پیدا شوند كه بتوانند با روح فردی ارتباط برقرار كنند .


برای وضوح بیشتر سخن به چند مسئله اشاره می‏كنیم:


1 - انسان از دو بُعد جسم و روح تشكیل شده است، جسم بعد از مرگ، جزئی از خاك شده اما روح سر از افلاك درمی‏آورد و برای همیشه باقی می‏ماند و تا قیامت در عالم برزح به سر می‏برد. و از آنجا که روح، یك امر مادّی نیست؛ محدودیت ماده را ندارد و به سان اشعه خورشید كه از ورای شیشه و ابر به داخل اتاق و منزل می‏تابد و هیچ كدام از آنها نمی‏تواند مانع از حضور و حركت حیات آفرین ذرّات آن شود، می تواند در همه جا حاضر شود. [3]


2 - طبق آیات و احادیث[4] فراوان این حقیقت به اثبات ‏رسیده است كه می‏توان با ارواح ارتباط برقرار نمود و ارواح نیز می‏توانند با افراد صحبت كنند، همان طور كه رسول خدا(ص) با كشته شدگان قریش (كه آنها را در چاه بدر انداختند) صحبت كرد و به آنها فرمود: "شما چه بد همسایگانی برای رسول خدا بودید...".و در پاسخ به اعتراض عمر كه این كار را بی فایده انگاشت فرمود: "ساكت شو ای پسر خطاب، سوگند به خدا كه تو از آنها شنواتر نیستی!".[5]


امیرالمؤمنین علی(ع) نیز بعد از جنگ جمل با كشته شدگان، صحبت نمود.[6]


پس اصل امكان ارتباط با ارواح غیر قابل انكار است. بالاتر این كه هر یك از ما در عالم خواب بارها با ارواحی كه می‏شناخته ایم (مثل اقوام فوت شده) ارتباط برقرار نموده و صحبت كرده‏ایم، و شاید از حوادث آینده خبر داده‏اند. این‏ها همه شواهدی بر امكان ارتباط با ارواح و احضار آن ها است.


در این باره، تجربه بزرگ مفسّر و قرآن شناس قرن، حضرت علامه طباطبایی «قدس» و نیز برادرش علامه سید محمد حسن الهی طباطبایی بهترین مؤید است. ایشان روح پدر و مادر خود را احضار كرده و گزارش‏های نهانی از این جهان را گرفته بودند كه این قضیه را می‏توانید در كتاب مهر تابان مطالعه كنید.[7]


3 – این نکته قابل انکار نیست که در برخی مواقع اجنه یا شیاطین خود را، به جای روح شخص معینی جا زده، و ما را فریب دهند (همان طور كه از برخی جلسات ارتباط با ارواح نقل شده است) پس همیشه ارتباط با ارواح درست نبوده و برخی مواقع دروغ می‏باشد، علاوه این احتمال وجود دارد که برخی از افراد شیاد نیز از طریق ارتباط با جن و تسخیر جن، و حتی با استفاده از قوه تخیل و تردستی بعضی كارها را انجام دهند و چنین وانمود كنند كه روح را احضار نموده‏اند كه انسان هوشیار و آگاه، باید توجه داشته باشد و فریب آنان را نخورد.


4- هرچند احضار روح، حقیقت دارد، اما در صورتی می توان به یافته ها و آگاهی ها و... اطمینان داشت که این احضار توسط انسان هایی انجام پذیرد که در این راه با مبارزه ی نفس و تهذیب آن، به این مقام نائل گشته اند نه این که با تحمل ریاضت های بسیار مشکل غیر شرعی به چنین قدرتی دست یافته باشند که در این صورت این راه ها از اعتبار برخوردار نیستند و اعتمادی هم به آن ها نیست. [8]


البته باید متذکر گردیم که برخی از فقها احضار ارواح را حرام شمرده شده اند[9].


در مجموع آنچه بیان شد و با توجه به اینکه نظام عادی خلقت بر این مبنا است که زنده ها تنها از طریق وحی می توانند به اطلاعات جامع و مطمئنی از احوال برزخ و قیامت دسترسی پیدا کنند و راهی مستقیم برای آگاهی از احوال اموات ندارند پس راههایی که اشاره کردیم، قابل تمسک و استفاده طبیعی نمی باشند و به طور دقیق و تفصیلی نمی توانند ما را به وضعیت همه اموات رهنمون باشند و تمام جزئیات نعمتهای آنها و عذاب ‏هاى آنها را تبیین نمایند؛ و این به دلیل همان تفاوت ذاتی دو عالم است . در عین حال از مجموعه‏ى آیات و روایات مى‏توان دورنما و اطلاعات محدودی از حال و هوای مردگان را با توجه به اعمال و کردارشان در این دنیا بدست آورد و یا در برخی موارد خاص از راه ارتباط با ارواح توسط افراد خاص مطمئن و درستکار می توان به آگاهی هایی دست یافت.



--------------------------------------------------------------------------------


[1] ر.ك: سید جعفر سجادى، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ 1357؛ نثر طوبى یا دایرة المعارف لغات قرآن.

[2] محمد رضا كاشفى، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 100، اقتباس از سوال 939.

[3] مكارم شیرازی، ناصر، عود ارواح، ص 63 و 130

[4] مثلا؛ صالح با ارواح قوم خویش سخن گفت، اعراف آیه 77 – 79، یا شعیب با ارواح گذشتگان سخن می گوید، اعراف آیه 85 – 93، همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با ارواح انبیا سخن گفته است، زخرف آیه 45 . یا در بقیع با ارواح مردگان به سخن پرداخت. نک: طبقات ابن سعد ج 2 – ص 204 – سیره ابن هشام ج 1 ص 453. امیرالمومنین زمانی که از صفین برمی گشت در کنار قبرستان کوفه ایستاد و فرمود ای ساکنان خانه های وحشت زا و نقاط فقر و گورهای تاریک ای هم آغوشان با خاک و دور ماندگان از وطن ای مظاهر وحشت و ترس شما بر ما سبقت گرفتید و ما به شما می پیوندیم من شما را آگاه می سازم خانه های شما تصاحب شد همسرانتان ازدواج کردند ثروتهایتان تقسیم شد، چه خبری پیش شماست و آنگاه رو کرد به یاران و فرمود اگر به آنان اجازه داده می شد که سخن بگویند جواب می دادند که بهترین توشه تقوا است. نهج البلاغه خطبه 179. نک: سبحانی، جعفر، اصالت روح.

[5] بحارالانوار، ج 6، ص 254، چ آخوندی.

[6] حسینی طهرانی، معادشناسی، ج‏2، ص 242.

[7] حسینی تهرانی محمد حسین ،مهر تابان، (درباره زندگی علامه طباطبایی).

[8] نمایه ی: ارتباط با موجودات عوالم دیگر، سوال 293. اقتباس از سوال 1121.

[9] « و یلحق بذالک [السحر] استخدام الملائکة و احضار الجن و تسخیرهم و احضار الارواح و تسخیرها و امثال ذالک ...» تحریر الوسیلة، ج 1؛ المکاسب المحرمه، مسئله ی، 16.
__________________

"برزخ"




"برزخ" حد فاصل و حايل و واسطه ميان دو چيز (ماده و روح،...) است و "عالم مثال" را از آن جهت عالم برزخ مى‏گويند كه حد فاصل ميان اجسام كثيفه(مادي) و عالم ارواح مجردّه و حد فاصل ميان دنيا و آخرت مى‏باشد.[1]

چگونگي اطلاع از حال اموات عالم برزخ

در نظام هستى عوالم گوناگونى هست كه هر كدام داراى احكامى مى‏باشند. اين احكام به لحاظ تفاوت عوالم، با يكديگر فرق دارند، مثلاً عالم ناسوت يا طبيعت، احكام مخصوص به خود دارد و عالم برزخ احكام مختص به خود. آدمى براى ورود و درك شهودى آن عوالم، بايد به صورتى تبدل يابد كه بتواند چنين ظرفيتى را پيدا كند. به همين جهت است كه انسان با مرگ به تحولى دست مى‏يابد تا بتواند به عالم برزخ وارد گردد؛ و تا چنين تحولي در او ايجاد نشود نمي تواند به طور کامل با برزخ و اهالي آن ارتباط برقرار کرده و از احوال آنها آگاه شود و بر مبناي همين تفاوت درجه عوالم است که برخى از انسان ‏ها بر اثر انجام يك سلسله اعمال و آداب و قدم گذاشتن در وادى سير و سلوك، ظرفيت فهم و ادراك عوالم بالاتر را در همين دنيا و قبل از مرگ و قيام قيامت احراز كرده، بسيارى از حقايق بر آن‏ها منكشف مى‏گردد. البته علم به كنه و ماهيت آن حقايق بسيار محدود است؛ مگر براى عده كمى كه با سلوك عملى در همين دنيا به آن عالم راه يافته باشند و علم اجمالى آنها به علم تفصيلى تبديل شده باشد و از اين رو، سنخيّت و چگونگى بدن ‏هاى برزخى و... و نعمت و عذاب ‏هاى آن براى ما به صورت كامل و دقيق روشن نيست؛ در عين حال از مجموعه‏ى آيات و روايات و تحليل ‏هاى عقلى مى‏توان دورنما و كلياتي از نعمت ‏ها و عذاب ‏هاى برزخى و قيامت ارايه نمود.[2]


بنا بر آنچه بيان شد يک راه آگاه شدن از احوال برزخيان تهذيب نفس و بريدن از دنياي فاني است .


راه ديگري که ارتباط با اموات را در عالم برزخ را ممکن مي کند احضار ارواح است . احضار روح و ارتباط با ارواح امري ممكن است، يعني از نظر عقل محال نيست و مي‏شود كساني پيدا شوند كه بتوانند با روح فردي ارتباط برقرار كنند .


براي وضوح بيشتر سخن به چند مسئله اشاره مي‏كنيم:


1 - انسان از دو بُعد جسم و روح تشكيل شده است، جسم بعد از مرگ، جزئي از خاك شده اما روح سر از افلاك درمي‏آورد و براي هميشه باقي مي‏ماند و تا قيامت در عالم برزح به سر مي‏برد. و از آنجا که روح، يك امر مادّي نيست؛ محدوديت ماده را ندارد و به سان اشعه خورشيد كه از وراي شيشه و ابر به داخل اتاق و منزل مي‏تابد و هيچ كدام از آنها نمي‏تواند مانع از حضور و حركت حيات آفرين ذرّات آن شود، مي تواند در همه جا حاضر شود. [3]


2 - طبق آيات و احاديث[4] فراوان اين حقيقت به اثبات ‏رسيده است كه مي‏توان با ارواح ارتباط برقرار نمود و ارواح نيز مي‏توانند با افراد صحبت كنند، همان طور كه رسول خدا(ص) با كشته شدگان قريش (كه آنها را در چاه بدر انداختند) صحبت كرد و به آنها فرمود: "شما چه بد همسايگاني براي رسول خدا بوديد...".و در پاسخ به اعتراض عمر كه اين كار را بي فايده انگاشت فرمود: "ساكت شو اي پسر خطاب، سوگند به خدا كه تو از آنها شنواتر نيستي!".[5]


اميرالمؤمنين علي(ع) نيز بعد از جنگ جمل با كشته شدگان، صحبت نمود.[6]


پس اصل امكان ارتباط با ارواح غير قابل انكار است. بالاتر اين كه هر يك از ما در عالم خواب بارها با ارواحي كه مي‏شناخته ايم (مثل اقوام فوت شده) ارتباط برقرار نموده و صحبت كرده‏ايم، و شايد از حوادث آينده خبر داده‏اند. اين‏ها همه شواهدي بر امكان ارتباط با ارواح و احضار آن ها است.


در اين باره، تجربه بزرگ مفسّر و قرآن شناس قرن، حضرت علامه طباطبايي «قدس» و نيز برادرش علامه سيد محمد حسن الهي طباطبايي بهترين مؤيد است. ايشان روح پدر و مادر خود را احضار كرده و گزارش‏هاي نهاني از اين جهان را گرفته بودند كه اين قضيه را مي‏توانيد در كتاب مهر تابان مطالعه كنيد.[7]


3 – اين نکته قابل انکار نيست که در برخي مواقع اجنه يا شياطين خود را، به جاي روح شخص معيني جا زده، و ما را فريب دهند (همان طور كه از برخي جلسات ارتباط با ارواح نقل شده است) پس هميشه ارتباط با ارواح درست نبوده و برخي مواقع دروغ مي‏باشد، علاوه اين احتمال وجود دارد که برخي از افراد شياد نيز از طريق ارتباط با جن و تسخير جن، و حتي با استفاده از قوه تخيل و تردستي بعضي كارها را انجام دهند و چنين وانمود كنند كه روح را احضار نموده‏اند كه انسان هوشيار و آگاه، بايد توجه داشته باشد و فريب آنان را نخورد.


4- هرچند احضار روح، حقيقت دارد، اما در صورتي مي توان به يافته ها و آگاهي ها و... اطمينان داشت که اين احضار توسط انسان هايي انجام پذيرد که در اين راه با مبارزه ي نفس و تهذيب آن، به اين مقام نائل گشته اند نه اين که با تحمل رياضت هاي بسيار مشکل غير شرعي به چنين قدرتي دست يافته باشند که در اين صورت اين راه ها از اعتبار برخوردار نيستند و اعتمادي هم به آن ها نيست. [8]


البته بايد متذکر گرديم که برخي از فقها احضار ارواح را حرام شمرده شده اند[9].


در مجموع آنچه بيان شد و با توجه به اينکه نظام عادي خلقت بر اين مبنا است که زنده ها تنها از طريق وحي مي توانند به اطلاعات جامع و مطمئني از احوال برزخ و قيامت دسترسي پيدا کنند و راهي مستقيم براي آگاهي از احوال اموات ندارند پس راههايي که اشاره کرديم، قابل تمسک و استفاده طبيعي نمي باشند و به طور دقيق و تفصيلي نمي توانند ما را به وضعيت همه اموات رهنمون باشند و تمام جزئيات نعمتهاي آنها و عذاب ‏هاى آنها را تبيين نمايند؛ و اين به دليل همان تفاوت ذاتي دو عالم است . در عين حال از مجموعه‏ى آيات و روايات مى‏توان دورنما و اطلاعات محدودي از حال و هواي مردگان را با توجه به اعمال و کردارشان در اين دنيا بدست آورد و يا در برخي موارد خاص از راه ارتباط با ارواح توسط افراد خاص مطمئن و درستکار مي توان به آگاهي هايي دست يافت.


--------------------------------------------------------------------------------

[1] ر.ك: سيد جعفر سجادى، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ 1357؛ نثر طوبى يا دايرة المعارف لغات قرآن.

[2] محمد رضا كاشفى، خدا شناسى و فرجام ‏شناسى، ص 100، اقتباس از سوال 939.

[3] مكارم شيرازي، ناصر، عود ارواح، ص 63 و 130

[4] مثلا؛ صالح با ارواح قوم خويش سخن گفت، اعراف آيه 77 – 79، يا شعيب با ارواح گذشتگان سخن مي گويد، اعراف آيه 85 – 93، همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با ارواح انبيا سخن گفته است، زخرف آيه 45 . يا در بقيع با ارواح مردگان به سخن پرداخت. نک: طبقات ابن سعد ج 2 – ص 204 – سيره ابن هشام ج 1 ص 453. اميرالمومنين زماني که از صفين برمي گشت در کنار قبرستان کوفه ايستاد و فرمود اي ساکنان خانه هاي وحشت زا و نقاط فقر و گورهاي تاريک اي هم آغوشان با خاک و دور ماندگان از وطن اي مظاهر وحشت و ترس شما بر ما سبقت گرفتيد و ما به شما مي پيونديم من شما را آگاه مي سازم خانه هاي شما تصاحب شد همسرانتان ازدواج کردند ثروتهايتان تقسيم شد، چه خبري پيش شماست و آنگاه رو کرد به ياران و فرمود اگر به آنان اجازه داده مي شد که سخن بگويند جواب مي دادند که بهترين توشه تقوا است. نهج البلاغه خطبه 179. نک: سبحاني، جعفر، اصالت روح.

[5] بحارالانوار، ج 6، ص 254، چ آخوندي.

[6] حسيني طهراني، معادشناسي، ج‏2، ص 242.

[7] حسيني تهراني محمد حسين ،مهر تابان، (درباره زندگي علامه طباطبايي).

[8] نمايه ي: ارتباط با موجودات عوالم ديگر، سوال 293. اقتباس از سوال 1121.


نوشته شده توسط محمد

آيا روح و برزخ حقيقت دارند ؟

اكنون مي‌خواهيم به قرآن مراجعه كرده و عقيده و نظر آن را درباره‌ي روح و بقاء و استقلال آن جويا شويم. قرآن كه اساس و عمود دين اسلام است به روح مجرد

معتقد نبوده و به عالم برزخ آنگونه كه در برخي از روايات ديني آمده قايل نيست؛ چرا كه در هيچ جاي قرآن از بقاء روح و عالم برزخ و مراتب و شكل آن سخني به ميان نيامده و تنها اشاره به قيامت و روز مبعوث شدن تمام موجودات در صحراي محشر شده است1. و تنها بر اين موضوع پافشاري و تذكر دارد كه در روز حسابرسي و قيامت ما همه مردگان را دوباره مثل گذشته و روز اول مي‌سازيم و زنده مي‌كنيم و براي تاكيد و رفع شك در انجام اين وعده با قدرت مي‌گويد كه ما قادريم
حتي سر انگشتانتان را هم مثل اول بسازيم2. ولي بر خلاف اين همه تذكر در انجام اين كار(برپايي قيامت و زنده كردن مردگان) و نيز بيان جهنم و بهشت و چگونگي

برپايي قيامت، حتي تأسف گناهكاران و شادي ثوابكاران از عكس العمل اعمالشان در روز قيامت؛ هيچگونه صحبتي از عالم برزخ و چگونگي آن دوران به ميان

نياورده و سكوت نموده است. همچنين قرآن معتقد نيست كه بعد از مرگ هر كس روحش به حسب علاقه‌أي كه به جسمش دارد به آن سر ميزند و يا به محل زندگي و

اهل و عيال و خانواده‌اش سركشي مي‌نمايد تا از احوالات آنها با خبر شود و كساني كه به كنار قبرش مي‌آيند و صحبت مي‌كنند و اشك ميريزند، آنها را مي‌بيند و صداي آنها را مي‌شنود. در قرآن آياتي است كه بيان مي‌كند هر كسي كه مرد ديگر به هيچ وجه نمي‌شنود. «و ابدا زندگان با مردگان مساوي نيستند، خداوند هر كه را بخواهد شنواي(كلام حق) سازد و (اما أي رسول) تو آن كس را كه در گورستان فرو رفته است شنوا نتواني كرد»3 و در جاي ديگر، خداوند كفار را به مردگان تشبيه مي‌كند و به پيامبرش توجه ميدهد كه اين كفار با تمام جهدي كه در هدايتشان مي‌كني، همچون مردگاني كه چيزي نمي‌شنوند، آنها نيز كلام حق را نمي‌شنوند و درك نمي‌كنند:«پس بدرستي كه تو نمي‌تواني به مردگان چيزي بشنواني»4. پس اموات بعد از آنكه تمام دستگاهاي بدنشان از كار افتاد ديگر قادر به شنيدن و حس كردن و درك حوادث نيستند. والا اينگونه تشبيه و مقايسه از خداوندي كه دانا وحكيم است بعيد مي‌باشد، كه كافر را به مرده‌أي كه هيچ نمي‌شنود و دركي ندارد و اگر در كنارش گريه كنند يا بخندند، كلام حق بزنند يا باطل برايش هيچ فرقي ندارد تشبيه كند. و حال آنكه حقيقتا كساني كه مرده‌اند هيچگونه حس و دركي ندارند و از اتفاقات اطراف خود بي‌خبر مي‌باشند و اين تشبيه و مقايسه بي جا نيست.
خداوند در آيه‌أي اين موضوع را باز به طور روشنتر كه جاي هيچگونه توجيهي را نمي‌گذارد بيان ميكند. آنجا كه داستان عزير پيامبر را به طور اختصار نقل كرده:

« يا به مانند آن كسي كه به دهكده‌أي كذر كرد كه خراب و ويران شده بود. گفت به حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را باز زنده خواهد كرد؟ پس خداوند او را صد سال ميراند. سپس زنده كرد و به او فرمود: چه مدت در اين محل درنگ كرده‌أي؟ پاسخ داد يك روز يا پاره‌أي از يك روز. خداوند فرمود: بلكه درنگ كرده‌أي صد سال. نظر به طعام و شراب خود كن كه هنوز تغيير نكرده و الاغ خود را نيز بنگر تا احوال بر تو معلوم گردد و ما تو را براي خلق حجت قرار خواهيم داد و بنگر در استخوانهاي (آن الاغ) كه چگونه به همش پيوسته و گوشت بر آن مي‌پوشانيم..»5 خداوند در اين آيه هيچ اشاره‌أي به عالم برزخ و خروج روح از بدن و وارد شدنش به عالمي ديگر نكرده و همانگونه كه در آيات متعدد در مورد زنده شدن در روز قيامت اصرار نموده است، به مسئله جمع شدن تمام ذرات و به هم پيوستن آنها و برانگيخته شدن در روز قيامت توجه كرده و به اين وسيله به كساني كه منكر قيامت جسماني هستند تذكر و يادآوري مي‌نمايد كه همانگونه كه در كذشته چنين فردي را بعد از پوسيده شدن و متلاشي گرديدن جسمش دوباره مانند روز اول آن را ساختيم و جان داديم، بار ديگر در روز موعود كه همان قيامت است اجسام متلاشي شده مردگان را جمع كرده و جاني دوباره ميدهيم؛ و متاسفانه هيچگونه اشاره‌أي به عالم برزخ و حالت روح در آن عالم نكرده است؛ بلكه در اين آيه نكته‌أي هست كه به صراحت مي‌فهماند كه درك و شعور پس از مرگ وجود ندارد. آنجا كه خداوند پس از آنكه آن فرد را بعد از صد سال زنده مي‌كند، با آنكه او يكي از پيامبران بوده، خبر ندارد كه صد سال در آن مكان توقف داشته و جسمش از هم متلاشي گرديده؛ و به همين دليل است كه در جواب خداوند پاسخ ميدهد كه مدت توقف من در اين مكان، يك روز يا پاره‌أي از يك روز است و حال آنكه اگر روح مجردي آنگونه كه در برخي از روايات ذكر شده و در ميان عوام معروف است وجود داشت و از اطراف و حالات احياء و جسم خود با خبر بود اين جواب مي‌بايست بدينگونه باشد كه: «خداوندا من صد سال است كه مرده‌ام و در عالم برزخ بسر مي‌بردم و تو مرا به قدرت خود بار ديگر زنده كردي و نعمت حيات بخشيدي..» اما اين جواب را نداده زيرا اطلاعي از اطراف خود نداشته است. نكته قابل توجه اينجاست، كه چرا خداوند براي اثبات زنده شدن اموات بجاي اينكه يكي از همان مردگان را زنده كند، خود عزير را وفات داده و صد سال در آن مكان معطل نموده است؟! و زماني هم كه او را زنده مي‌كند از او سئوال مي‌نمايد كه چه مدت در اين مكان معطل شده! آيا خداوند نمي‌دانسته كه انسان مرده گذشت زمان را حس نمي‌كند؟! و از طرفي چرا پس از گذشت صد سال، زنده كردن الاغش را بر او نمايانده؟!! آيا بهتر نبود همان موقع يكي از مردگان آن شهر ويران شده را زنده مي‌كرد و بحث را خاتمه ميداد؟! حقيقتا منظور خداوند از انجام چنين كاري و طرح آن سئوال و جواب چه بوده؟ تنها اثبات قيامت جسماني و زنده شدن اموات پس از گذشت سالها و قرنها از مرگشان و از بين رفتن جسمشان؟ چنين مقصودي كه با زنده كردن يكي از همان اموات متلاشي شده حاصل مي‌آمد ديگر احتياجي به وفات دادن عزير و الاغش نبود! و سئوال و جواب آن چناني لازم نمي‌آمد.
در واقع خداوند با بيان اين سرگذشت مي‌خواهد به انسانها خصوصا مسلمين بفهماند كه اولا انساني كه مرده، ديگر داراي هيچگونه حس و دركي نيست و به همين جهت عزير را وفات ميدهد و پس از زنده كردنش از او سئوال مي‌كند «چقدر در اين مكان معطل شده‌‌أي؟» ثانيا جان انسان و حيوان و آن چيزي كه مايه‌ي حركت وحيات در آنها مي‌باشد هيچگونه تفاوتي با يكديگر ندارد، از اين روست كه الاغ عزير را در جلوي چشم او مجددا زنده مي‌كند، زيرا آن دو ( عزير و الاغش) با يكديگر مرده و پوسيده و متلاشي شده بودند. ثالثا با بيان تغيير نكردن طعام عزير مي‌خواهد بفهماند كه همه چيز به اراده‌ي الهي داراي هستي مي‌باشد. زندگي بدست اوست و مرگ نيز همچنين.
خداوند در آيه‌أي ديگر باز ضمن اشاره به بي‌اطلاعي مردگان از عالم دنيا، و ارتباط نداشتن آنها از حالات احياء، به موضوع توسل جستن به ارواح مقدسين و انبياء و مؤمنين پرداخته و آنها را نيز بي‌اطلاع از امورات زندگي افرادي كه در دنيا زنده هستند معرفي ميكند: «و آنگاه خدا به عيسي پسر مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو (از شبهه و مثل و شريك) منزهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق گويم. چنانكه من اين را گفته بودم تو ميدانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم. همانا تويي كه به همه اسرار جهانيان آكاهي. من به آنها چيزي نگفتم مگر آنكه تو امر كردي، كه خداي يكتا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي..» 6. بعضي از نويسندگان اعتراض كرده‌اند كه هيچكس حضرت عيسي و مادرش را خدا ندانسته تا اينكه خداوند در قيامت عتاب كند و بگويد :«آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟» اين اشكال از آنجا ناشي شده كه خيال كرده‌اند «الهين» به معني «دو خدا» مي‌باشد و «اله» را به معني «الله» گرفته‌اند. در صورتي كه «اله» در لغت به معني «الله» نيست بلكه «اله» از ماده‌ي « اله» به معني «من يقصد اليه في الحوائج» است، يعني «ملجاء در حوائج» يا «باب الحوائج الي الله». مسلم است كه هيچ كس حضرت عيسي و مادرش را «الله» نمي‌دانند بلكه آن دو را واسطه و شفيع بين خود و خدا قلمداد مي‌كنند از اين رو حوايج خود را به سوي عيسي اظهار ميدارند و عقيده‌مندند كه حضرت عيسي واسطه و شفيع آنان به پيشگاه الهي است. اما قرآن از اين عقيده تبري جسته و حضرت عيسي را بي‌اطلاع از امورات احياء معرفي مي‌نمايد. مسئله‌ي عيسي و باب الحوائج بودن او تنها به اين جهت در قرآن ذكر نشده كه مورد خطاب مسحيان باشد، كه مثلا عيسي پسر خدا يا باب الحوائج نيست؛ بلكه منظور اصلي از ذكر چنين آياتي توجه دادن انسانها بخصوص مسلمين، به آن فرهنگ و اعتقادات كور و بسته‌أي است كه مي‌تواند هر كس ديگر را بعد از مرگ به اين مراتب و درجات برساند، كه ديگر خدا را رها كرده و خود را مشغول بنده خدايي كند كه جسمش از بين رفته و هيچ اثري در زندگي مردم ندارد؛ و يا هر چند آن بندگان را خدا نمي‌كند ولی واسطه و سفارش كننده‌أي بين خود و خدا مي‌سازد. اين تفكر يكي از آن مواردي است كه اسلام از صورتهاي شرك دانسته و با آن مبارزه كرده است و همچون موارد ديگر، ضمن بيان اشتباه بودن اعتقاد، انسانها را متوجه خداي واحد و قادر نموده و در تمام جاها به اين موضوع پرداخته است كه شما انسانها جز خدا يار و ياوري نخواهيد داشت و بايد در تمام حالات به او توكل كرده و از او ياري و كمك بخواهيد كه او شنوا و بيناست و به اسرار نهان و آشكار جهان آگاه است. در اين آيه نيز خداوند حضرت عيسي(ع) را كه يكي از انبياء الواالعزم بوده، پس از وفات بي اطلاع از وضع پيروانش معرفي مي‌كند كه ايشان خبر ندارد بعد از آنكه از ميان آنها رفته، وضعيت امتش به چه صورتي گرديده است. آيا همانگونه كه در ميان آنها بوده و ايشان را به پرستش خداي يگانه مي‌خوانده، بعد از او نيز هنوز به همان عقيده باقي مانده‌اند و يا به شرك و روح‌پرستي و چندگانه پرستي پرداخته‌اند؟ در هر صورت در بسياري از آيات قرآن مسئله حيات پس از مرگ و احساس و ادراك در آن زمان به صراحت نفي شده، كه به تعدادي از آن آيات اشاره كرديم؛ واگر چنانچه حيات و دركي پس از مرگ وجود داشت مطمئنا خداوند در قرآن بيان مي‌فرمود و همچون مواردي ديگر توضيح كافي ميداد.

( قسمت زیر را خودم از تاپیک << آیا همه اصحاب پیامبر ( ص ) عادل هستند ؟ >> اضافه میکنم ) :
" و اما در روايات:
رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت مي فرمايد:
و انه يجاء من امتى ، فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصيحابى ، فيقال : انك لاتدرى ما احدثوا بغدك ، فاقول كما قال العبد الصالح : و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما چ كنت انت الرقيب عليهم فيقال : ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم .
در روز قيامت افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مى رانند! من مى گويم : پروردگارا! اصحاب من !
گفته مى شود: تو نمى دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مى گويم كه بنده صالح خدا عيسى بن مريم عليه السلام گفت : من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم ، ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو خود مراقب آنان بودى .
پس گفته مى شود: اين گروه از هنگامى كه از آنان جدا شدى ، پيوسته از دين روى گردان و به گذشته هاى خود بازگشتند. "


پاورقيهاي اين بخش :
1: لقد احصيهم وعدهم عدا و كلهم اتيه يوم القيامه فردا، مريم-94و95
2: بلي قادرين علي ان نسوي بنانه، قيامت-4
3: و ما يستوي الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من في القبور، فاطر-22
4: فانك لاتسمع الموتي..،روم-52ونمل-80
5:او كالذي مر علي قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت

مائه عام فانظر الي طعامك و شرابك لم‌يتسنه و انظر الي حمارك و لنجعلك آيه للناس و انظر أي العظام كيف ننشرها ثم نكسوها لحما..، بقره-259
6:و اذ فال الله يا عيسي بن مريم ءانت قلت للناش اتخذوني و امي الهين من دون الله، قال سبحانك مايكون لي ان اقول ما ليس لي بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما في

نفسي و لا‌اعلم ما في نفسك انك انت علام الغيوب. ماقلت لهم الا ما امرتني به ان اعبدواالله ربي و ربكم و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلما توفيتني كنت انت الرقيب

عليهم و انت علي كل شيء شهيد، مائده-115



بعضی از دوستان در پاسخ به این سوال که : " چرا ما انسانها وقتی چیزی را از خدا میخواهیم به ائمه و از این قبیل ( که البته زنده هم نیستند جز یکنفر ) توسل میکنیم و مستقیم از خود خداوند آن چیز را نمیخواهیم ؟ " گفته بودند که : << چون امامان و ... کسانی هستند که خدا وند به آنها نظر خاصی دارد , و آنها را پل بین خودش و ما قرار داده و البته آنها چون انسان هستند راحت تر میتوان روابط عاطفی با آنها برقرار کرد و آنها ( ائمه ) هم هرگز چیزی را از خداوند طلب نمیکنند که خداوند راضی به دادن آن نیست . و در واقع از جانب خلق و از زبان آنها و به نمایندگی از مردم تنها آنچه را از خداوند طلب میکنند که خداوند راضی به دادن آن
باشد . >>

پاسخ بالا قانع کننده نیست . چرا که اولا همانطور که خودتان گفتید پیامبران در نقش واسطه هرگز چیزی را از خداوند نمیخواهند که خداوند راضی به دادن آن نباشد که اگر هم بر فرض محال آن چیز را از خدا طلب کنند , خداوند آن چیز را چون نمیخواهد و به صلاح نیست نمیدهد . پس خداوند اگر نخواهد چیزی را بدهد , نمیدهد و اگر بخواهد بدهد آن چیز را میدهد . حالا این چه کاری است که ما در اینجا دست به دامان یک واسطه شویم ؟ چرا که خداوند طبق مصلحت و حکمت خویش عمل میکند . ضمن اینکه نمیتوان گفت چون ائمه انسان هستند پس روابط عاطفی بهتری میتوان با آنها برقرار کرد !!! چون هیچ موجودی نمیتواند عمیق تر از خداوند از خواسته ها و نیات انسانها باخبر شود و حتی آنچه را که انسان گاهی میخواهد بگوید ولی بر زبانش درست جاری نمیشود را خداوند بهتر از خود انسان میداند . گذشته از آن , انسانها در برابر هیچ موجودی به اندازه خداوند حرفشان را راحت نمیزنند . هرچه باشد خداوند خالق ماست و بیش از هر کسی از دل ما با خبر است . پس اصلا قابل قبول نیست که بگوییم چون ائمه از جنس خود مردم هستند پس روابط عاطفی بهتری میان آن دو برقرار است .


سوال دیگر آنکه اگر عالم برزخ و روح به آنصورت که در اذهان مردم رایج است وجود ندارد پس این افرادی که برای مدتی ( چندین ساعت ) مرده بودند و دوباره زنده شده اند چه میگویند ؟ عده ای از همین افرادی که دوباره زنده شده اند گفته اند که : پس از مرگ به طرف بالا حرکت میکردیم و جنازه خودمان را میدیدیم و هیچ احساس خاصی نسبت به اطراف نداشتیم . حتی بعضی از همین کسانی که دوباره زنده شده اند میگویند وقتی که مرده بودیم بعضی از اقوام و آشنایان و دوستان مرده خود را ملاقات کردیم و با آنها صحبت هم کردیم . چطور بعضی ادعا میکنند مثلا در عالم خواب روح فلان مرده را دیده اند و مثلا روح فلان امام را دیده اند و در خواب با آنها ماجراها داشته اند ؟ و به عنوان مثال ماجرای پر سر و صدای << شهریار >> شاعر معروف که در مدح حضرت علی ( ع ) شعری گفته بوده و چند وقت بعد حضرت علی ( ع ) به خواب یکی از علما میرود و میگوید فلان شاعر فلان شعر را گفته . بعد اون عالم نزد شهریار میره و معلوم میشه که راست بوده .

حالا من باید کدام را باور کنم ؟ آن همه آیه ای که به بی خبری پیامبران پس از مرگ از زندگی احیاء آمده یا ماجرای شهریار و از این قبیل ؟
___________

سوال بعدی آنکه چرا هیچیک از کسانی که تابحال مرده اند و دوباره زنده شده اند سخنی از ازرائیل که با چهره وحشتناک و نیزه آتشین جانشان را بیرون بکشد به میان نیاورده اند ؟
___________

قسمت سوال برانگیز دیگر آنجاست که در قرآن میگوید : « و آنگاه خدا به عيسي پسر مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو (از شبهه و مثل و شريك) منزهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق گويم. چنانكه من اين را گفته بودم تو ميدانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم. همانا تويي كه به همه اسرار جهانيان آكاهي. من به آنها چيزي نگفتم مگر آنكه توامر كردي، كه خداي يكتا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي..»

*در مورد آیه بالا دو سوال دارم :
1 - در یک قرآن ترجمه قسمت نارنجی رنگ بالا را طوری دیگر و این چنین نوشته بود :
<< تو خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودی مادامي كه من در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي باز تو خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي . >>
سوال اینجاست که کدام ترجمه درست است ؟ ترجمه نارنجی رنگ یا ترجمه دوم که از قرآن خودم نقل کردم ؟

2 - چرا خداوند در آیه بالا از زبان عیسی ( ع ) میگوید : << .......... من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي ... >> ؟
مگر قرآن معتقد نیست حضرت عیسی ( ع ) نمرده است بلکه به آسمان چهارم ( ؟ ) رفته ؟ پس چرا در آیه بالا سخن از مرگ عیسی ( ع ) و تصرف و غصب جان وی از طرف خدا به میان آمده ؟