سجّاد واعظی
شاید آن گونه که محققان و پژوهشگران درباره «میترا» mitra [میثرَ، مهر] ایزد روشنایی و پیمان، جنگ و پیروزی ـ که دارنده دشت های فراخ و نگاهبان سرزمین های آریایی است ـ مطالعه کرده اند، به «اَرِدوی سورا اَناهیتا» Aredvi Sura Anahita [اُوردوی سورا اناهیتا یا ردوی سورا اناهیتا] ـ که آب و برکت را نصیب دشت های پهناور و گسترده پارس نموده ـ نپرداخته اند.
آن گاه که آریائیان به ایران زمین سرازیر
می شوند، با سرزمینی نسبتاً خشک و کم آب با آفتابی سوزان و کشاورزی یی دشوار روبرو می شوند ـ به خلاف آنچه که برادران ایشان در هند با آن مواجه شدند: سرزمینی مرطوب و پر برکت، پوشیده از جنگل های پیوسته و سرزمین های حاصلخیز و رودخانه های فراخ و پر آب.
اینکه حتی در اوستا نیز نزول باران به صورت پیروزی ایزد باران بر دیو خشکی تصویر
می شود، سابقه ندرت باران را از همان ادوار ورود آریاها به سرزمین ایران قابل تصور
می سازد. این نکته هم که در بسیاری نواحی داخل فلات ایران آب کمیاب و باران نادر است سعی در استفاده از آب های زیرزمینی را که از قرن ها پیش به وسیله حفر قنات ها انجام می شده است الزام کرده است و جستجوی این ذخایر و استفاده از آنها انسان را در این نواحی به سعی و عمل مداوم واداشته و وی را به طور بارزی فعال و کوشا و با نشاط بار آورده است.
در نزد ایرانیان آب (آپ) به مانند آتش، وای (هوا) و خاک مقدّس بوده و آلودن آن گناه محسوب می شده است.
در اوستا مکرّر آب مورد تعظیم و ستایش قرار گرفته، در یسنا، هات 65 آمده است:
آب پاک نیالوده (= اَرِدو یسورَ اَناهیتا) را
می ستاییم که به همه جا روان است.
درمان گر است و ستاینده آیین اهورایی، و شایسته است که در جهان مادی مورد نیایش قرار گیرد، چه نیایش وی، گله و رمه را بیفزاید. خواسته و مال را برکت دهد و کشور را فراخی و آرامش بخشد.
نطفه ی (خشوذرَه) مردان را پاک کند. زهدان زنان را پاک و آماده برای باروری نگاه دارد و زایش و حمل را برای بانوان آسان کند و پستان هایشان را پر شیر نگاه دارد. دارای نام و نشان همه جا گستر است و ... آیا چگونه است روش ستایش آب های سودمند و برکت بخش؟ چه گونه است ترنّم سرود و آفرین خوانی، آن چنان که اهورامزدا به زرتشت الهام کرد و زرتشت برای مردمان فرمود؟
اهورا مزدا الهام کرد به زرتشت که نخست به درستی زَاُثرَ (= آب زَور) را تقدیم کن و نیّت و آرزوی خود را از آب بخواه و این سرود را به ملایمت زمزمه کن: ای آب ها آن نیکی ارزانی دارید مرا، تا از فریب و زیان در امان باشم. از نیرومندی و فرزندان نیک برخوردار باشم ...
در آیین ایران باستان دو فرشته نگهبان برای آب تصور می شده: نخست اپم نپات Apam Napat و دیگری اناهیتا Anahita (ناهید). «آبان یشت» اوستا در ستایش فرشته آب، ناهید است و هم «آبان نیایش» در ستایش این فرشته است.
در آبان یشت نام و نشان بیشتر شاهان، جنگاوران و پهلوانان نامدار را می یابیم که به درگاه ایزد بانوی نامدار، اَرِدو یسورَ اَناهیتا نماز می گزارند، قربانی نثار می کنند و از او حاجت می خواهند. با توجّه به اینکه یشت پنجم (آبان یشت) در شمار یکی از چند یشت کهن و بلند می باشد، ما را به این نتیجه
می رساند که پرستش و ستایش اناهیتا (اَناهید) یک جریان دینی بسیار کهن می باشد، که سال ها بعد در اندیشه دینی شاهان هخامنشی و سپس ساسانی نیز بخوبی خود را نمایان
می سازد. «نیبرگ» معنای آناهیتا، خدای آب و آبادانی و حاصلخیزی و تولید را «آبدار زورمند نیالوده» می داند و یشت پنجم را
از دید جغرافیایی به شرق ایران زمین وابسته می داند.
نخستین ستاینده ایزد بانو اناهیتا، اهورامزداست که او را در کنار رودخانه دائی تی در سرزمین ایرانویج می ستاید ...
هوشنگ پیشدادی و جمشید پس از انجام آیین های ستایش کامیاب می شوند، اما ایزد بانو «اَژی دَهاک» (= ضحاک) را که در بابل به انجام آیین های ستایش می پردازد کامیاب نساخته و می راند.
«فریدون» پسر «آثویَه» (آبتین) در سرزمین پهناور وَرِنَه مراسم دینی ویژه برای ایزد اناهیتا به جا آورده و درخواست می کند تا به «اَژی دَهاک» که آفریده اهریمن است و
می خواهد جهان را تباه سازد، چیره شود و او را براندازد و ایزد به وی توانایی داده کامیابش می کند.
به همین گونه، «کرشاسپ» را کامیاب می کند، اما آرزوی افراسیاب تورانی را در رسیدن به فرمانروایی همه سرزمین های آریایی برآورده نساخت. «کی کاووس»، «کی خسرو» و «توس» پهلوان جنگاور را نیز کامیاب می سازد.
در اوستا (یشت ها، فقرات 126 ـ 127 ـ 128) ناهید در صورت زنی به غایت زیبا توصیف
می شود: دختری جوان بسیار نیرومند، خوش اندام، کمربند به میان راست بسته، راست بالا، آزاده نژاد، شریف و ... با یک گوشواره چهار گوشه زرین، یک طوق به دور گردن، کمربند به میان بسته. واژه «اردویسور اناهیتا» که نام کامل ناهید است مرکب از جزء «ارد» به معنی بر آمدن و فزودن و بالیدن است، سور به معنی قوی و قادر ـ و در سانسکریت به معنی نام آور و دلیر است. اناهیتا مرکب از جزء «ا» (حرف نفی) و «آهیت» (چرکین و پلید) و روی هم به معنای پاک و بدون عیب و دور از پلیدی (بی آهو) است. کلمه آهو (عیب) نیز از خانواده همین کلمه است.
در توصیفات آبان یشت «اردویسور اناهیت» همواره به صورت دختری زیبا تجلّی می کند. کرده 16 آبان یشت را بنگرید:
«آن گاه ایزد بانو به پیکر دوشیزه ای بسیار زیبا پیکر و خوش اندام، در حالی که کمربندی به میان بسته، آزاده و نژاده، با کفش هایی که
می درخشید و با بندهای زرین بسته شده بود، به یاریش در آمد ...
در کرده ی 19 نیز پس از انجام مراسم ستایش و اهدای نذر و فدیه از سوی «ویستَه ئورو» Vistauru، اردویسور به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا روان گشت و آب را به صورت پلی از میان در آورد که گذرگاهی خشک نمایان شد و ویسته ئورو از میان آن بگذشت.
ناهید زنی است جوان، خوش اندام، بلند بالا، برومند، زیبا، با چهره آزاده، نیکو سرشت. بازوان سفید وی به ستبری شانه اسبی است، با سینه های بر آمده و با کمربند تنگ که در میان بسته و بر بالای گردونه خویش، مهار چهار اسب یکرنگ و یک قد را در دست گرفته و می راند، اسبهای گردونه وی عبارتست از باد و باران و ژاله و ابر.
ناهید با جواهرات آراسته تاجی زرین به شکل چرخی که بر آن صد گوهر نورپاش نصب است ـ بر سر دارد و از اطراف آن نوارهای پرچین آویخته، طوقی زرین دور گردن و گوشواره های چهار گوشه در گوش دارد، کفش های درخشان را در پای خود با بندهای زرین محکم بسته، جبه یی از پوست سی «بَبَر» که مانند سیم و زر می درخشد در بر نموده، در بلندترین طبقه آسمان جای آرام اوست، به فرمان ناهید، از فراز آسمان، باران و تگرگ و ژاله و برف فرو بارد، از اثر استغاثه پارسایان و پرهیزکاران از فلک ستارگان یا از بلندترین قله «هکر» به سوی نشیب می شتابد، نطفه ی مردان و مشیمه زنان را پاک کند و زایش زنان را آسان سازد، شیر را تصفیه نماید، به گله و رمه بیفزاید.
«آبان نیایش» ـ که پیشتر از آن سخن گفتیم ـ نیایشی است ویژه آب یا اَناهید، ایزد موکل و سرپرست آب ها، که سرچشمه مینوی آب هاست. این نیایش در اوستا با نام های «آبان نیایش»، «آبزور نیایش» و «آبزور بُن» خوانده شده است. روز دهم هر ماه که آبان نام دارد، آبان نیایش خوانده می شود. این نیایش در روز و معمولاً کنار رودها و جویبارها و آب های روان خوانده می شود. بخشی از این نیایش را بنگرید:می ستایم آب را که آفریده اهورامزداست. ستایش می کنم تو را، ای اَرِدویسور اَناهیتا. می ستایم تو را که نمایا نگاه همه آب های پاک و درخشانی و نمازت
می گزارم برای خشنودی اهورامزدا که آفریده اش هستی. بپرستیم اهورامزدای فرهمند و روان اراده را، و بستاییم همه آب های پاک را که داده اهوراست، و آن ایزد بزرگ را که آب های مزدا داده را زیر گام دارد و سرپرست است ...
ستایشگرم آب پاک سود رسان زندگی ساز را.
ستایشگرم آن اَرِدویسور اناهیتا را، آن نگاهبان شایسته آب های نیالوده گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده زندگی است، که چشمه زاینده نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد دیوان را نابود سازد، و چون روان شود، ناپاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.اینک بستاییم اَناهیت را، ایزد بلند پایه شایسته را، که در پهنه سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، که به آن گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته مردمان افزون می گردد؛ که کشور آبادان و نیرومند می شود.بستاییم آن بغبانو اَناهیت را، که نگاهبان زنان است و در بهسازی نژاد کارساز است. که نیروی سازنده زندگی را در مردان پاک می کند، و در خور می سازد تا در درون زنان بارور شود.
ستایش کنیم ایزدی را که درد زایش را در زنان می کاهد، که سینه های زنان زاینده را پر شیر می سازد که چشمه زندگی است برای کودکان نوزاد ...
سرود پرستش سراییم برای اهورا مزدا و بستاییم آب زندگی ساز را در پیکره ایزدی چون اَناهیتا که می راند آبها را در بسترهاشان بر سینه زمین، چونان رگ های پر خون زنی جوان. آب هایی که روانند در زمستان و تابستان ... اناهیتا ایزد نگاهبان آب و فرشته انوثت و زیبایی که یونانیان او را «آرتمیس آنائیتیس» خوانده و لقب الهه عصمت و عفت یونانی را بدو داده بودند را می توان با «ایشتَر» ربه النوع سومری، آفرودیت Aphrodite الهه یونانی [دیانا در روم] و الهه «کریرشه» در ایلام مقایسه و تطبیق نمود. در معبد شوش، ربه النوع «ننه» Nanaia را می توان مظهر و نمادی از «اَناهید» دانست. «ایشتر» Istar (اینانای سومری) الهه عشق، جذابیت جنسی و جنگ در باور سومری ها بود.مری بویس در کتاب زردشتیان (صص 88 ـ 90) اناهیتا را ایزد بانویی بیگانه پنداشته که ایرانیان او را در نیایش های دینی خود وارد کرده بودند. وی اناهیتا را همان ایشتر آشوری و بابلی، بانوی سیاره زهره و ایزد بانوی عشق و جنگ دانسته که بر اثر نفوذ خاندان
سلطنتی هخامنشی و طی مصالحه ای با روحانیون زردشتی وارد کیش آنها شده بود.
امّا شواهد فراوانی که در این باب وجود دارد و مخصوصاً اینکه ستایش اَناهیتا یک جریان دینی کهن و به قول نیبرگ از نظرگاه جغرافیایی مربوط به شرق ایران است، نظریه او و همفکرانش را مورد تأمّل و تردید جدی قرار می دهد، گرچه تأثیر و تأثر را نمی توان منکر بود. ستایش اناهیتا از سوی پادشاهان و بزرگان غیر ایرانی (همچون اژی دهاک، افراسیاب و ...) در آبان یشت می تواند گواهی روشنی بر گستردگی پرستش اناهیتا حتی در خارج از مرزهای جغرافیای فرهنگی ایران باشد. در کتیبه های هخامنشی از زمان اردشیر دوم (404 ـ 358 ق . م) به بعد آناهیتا اهمیت خاصی یافته و ستایش او را در این کتیبه ها می بینیم.
«نیایش آناهیتا و میترا که او در معابد رسم کرد و نام آنها را در کتیبه ها در ردیف اهورامزدا قرار داد، از علاقه شخصی او به این دو ایزد حاکی بود: اناهیتا در معبد خویش در پاسارگاد جان او را از سوء قصد برادرش کوروش حفظ کرده بود و میترا این برادر را به خاطر پیمان شکنی سزا داده بود.» [روزگاران، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ص 119].
امّا روشن است که چنین آیین و عقیده ای
نمی توانست به یکباره از سوی اردشیر دوم هخامنشی انتشار داده شود، مگر آنکه پیش از او زمینه رواج و انتشار این آیین (ستایش آناهیتا) فراهم آمده باشد. از همین روست که ما ستایش آناهیتا را یک جریان دینی بسیار کهن می دانیم، که گوشه هایی از آن در اوستا کهن ترین نامه مقدّس ایران باستان بازتاب یافته است.
«برسوس» Berossus تاریخ نویس یونانی روایت می کند که اردشیر دوم مجسمه هایی از آناهیتا در شهرهای دور دست بابل، دمشق، همدان، سارد و شوش بر پا کرد و ناهید ایزد بانوی محبوب در بسیاری از سرزمین ها شد.
اردشیر دوم در کتیبه همدان می گوید:
«این اپدانه Apadana را به خواست اهورمزدا، اناهیتا [ناهید] و مثر mithrao
[مهر] ما (ساختیم)».
همچنین در کتیبه شوش می گوید: «به خواست اهورمزدا، (اناهیتا) و مثره من این اپدانه را ساختم.»
«اهورمزدا، اناهیتا و مثره مرا نگاهدارند». ستایش و پرستش «اناهید» در زمان ساسانیان نیز اهمیت خاصی داشت. در آیین خانوادگی خاندان ساسانی ـ که خود زمان های بس دراز دارای مناصب عالی دینی بودند ـ نیایش آناهیتا یک سنّت و رکن اساسی بود. این اهمیت آنجا آشکار می گردد که بدانیم خاندان ساسانی و بانی این سلسله، خود از موبدان و خادمان معبد ایزد آناهیتا بوده اند. این خانواده، جد اندر جد، نگاهبان آتشکده بزرگ اناهید (احتمالاً یکی از بنیادهای هخامنشی متعلق به اناهیتا) در شهر استخر پارس بوده اند. از جمله معابد آناهیتا در دوره ساسانی می توان به معبد عظیم آناهیتا در شهر تاریخی بیشاپور در جنوب ایران اشاره نمود که آبراهه ای دور تا دور بنا را فرا گرفته است و می تواند مؤیّدی بر نامگذاری این معبد به آناهیتا «الهه و مظهر آب ها» باشد. فارس مهد تمدن سلسله ساسانی پاسدار آیین ناهید بود. آثار به جای مانده از کتیبه های عهد ساسانی نمایانگر جایگاه والای اناهیتا در نزد ایشان می باشد. در این میان می توان به کتیبه نقش رستم در نزدیکی تخت جمشید، اشاره نمود که در آن نرسی شاه ساسانی حلقه سلطنت را از اناهید دریافت می کند. در کتیبه پهلوی کعبه زرتشت «کرتیر» موبد به نام زرتشتی می گوید که بهرام شاهنشاه ساسانی او را در کشور موبد و قاضی و آیین بد [رئیس تشریفات مذهبی] آتشکده اناهید اردشیر و آتشکده اناهید بانوگ در استخر کرد. همچنین در کتیبه سرمشهد کرتیر در کنار بهرام دوم و زنی نشان داده شده است که گروهی از محققان او را همان اَناهید می دانند.«مری بویس» در کتاب زردشتیان، باورها و آداب دینی آن ها
(ص 145) در این باره می نویسد: کردیر
[کرتیر] در کنار کتیبه سرمشهد نقش برجسته ای ساخته بود که در آن بهرام دوم با حالتی قهرمانانه شیری غران را با شمشیر از پای در
می آورد. پشت سروی، در آن سوی نیام خالی شمشیر، تصویر زنی هست که گمان می رود ایزد بانوی پشتیبان ساسانیان (احتمالاً خود اناهید) باشد، یعنی کسی که آتش بهرام وی تحت مراقبت خاص کردیر قرار داشت.سخن در باب اناهیتا فراوان است و در این باره یشت ها [بخش آبان یشت] ترجمه و تفسیر زنده یاد ابراهیم پورداود حق مطلب را به خوبی ادا نموده است. نگارنده همچنین در نگارش این مقاله به کتاب های خاتون هفت قلعه اثر دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و اوستا (کهن ترین گنجینه مکتوب ایران باستان) ترجمه و پژوهش آقای هاشم رضی مراجعه نموده است.
۱۳۸۶ آذر ۱۴, چهارشنبه
اناهيتا ،ناهيد، اناهيد
آبـان روز است روز آبـان خـرم گـردان به آب زر جان
بنشيـن به نشاط و دوستان را ای دوست به عـز و ناز بنشان
از مازيار قويدل
• اناهيتا:
اناهيتا ،ناهيد، اناهيد (اردويسور اناهيتا) ايزدبانوى با شخصيتى بسيار برجسته است كه قدمت ستايش او به قبل از زرتشت مى رسد. «اردوى» به معناى رطوبت كه در دو بخش «آن» كه حرف نفى است و «هيت» به معناى آلوده و ناپاك، به مفهوم آب هاى پاك و نيرومند معرفى مى شود. نام کامل این فرشته «اَردوي سوره اَناهيتا Ardavi – Sura Anāhita» است كه نام آن با آب و آباداني عجين شده است. معنای این نام، رود توانای پاکیزه، یا آب های نیرومند بی آلایش است.اردوی هم نام رودی است افسانه ای هم به مفهوم پر برکت و حاصل خیز است. سورا به معنی نیرومند است . هم چنین در فارسی، ناهید(اناهیتا) نام دیگری برای ستاره زهره است
اَردَوي» به معني رطوبت، در آغاز، نام رودخانه مقدسي بوده است و سپس، نام رودخانه، شخصيت خدايي پيدا كرده است. او را همتاي ايزدبانوي سَرَسوَتي Sarasvati در آيين ودايي مي دانند و برخي بر اين عقيده اند كه «اردوي» در اصل صفت «سرسوتي» بوده است كه در هند به رودخانه كوچك مقدسي به نام «مذيدسا Madhyadesa » در ناحيه پنجاب كنوني اطلاق مي شد. در ايران، بر اثر تغييرات معمول گويشي اين نام به هَرَخوَتي Haraxvati تبديل شد.
در اوستا، اين نام به ناحيه اي كه هرخوتي (رَخوذ يا رُخَج) خوانده مي شود، اطلاق شد. ناحيه اي كه رودخانه ها و درياچه هاي فراوان دارد و در افغانستان كنوني است. در آغاز، هرخوتي مظهر رودخانه عظيم اساطيري بود كه از بلندي هاي كوه مقدس» هَرا» سرازير مي شد و به درياي «فراخكرت» مي ريخت و سرچشمه تمام آب هاي دنيا بود. ايرانيان كشاورز و گله دار همان گونه كه هر كوه بزرگي را كه در كوهپايه آن زندگي مي كردند، كوه هرا و هر درياي پهناوري را فراخكرت مي خواندند، هر رودخانه حيات بخشي را نيز با اسم هرخوتي مي شناختند. اندك اندك نام ايزد سرسوتي فراموش شد و دو صفت آن، »اردوي» و «سوره» جاي آن را گرفتند.
سوره يا سورا، بخش ديگر نام اين ايزدبانو، به معني «نيرومند» و «پرزور» است كه كاملا برازنده صفت رودخانه اي پر آب و تند و تيز است.
اما سومين لقب او، اَناهيتا، كه در كتيبه اردشير دوم هخامنشي و در بسياري از متن ها به همين صورت خلاصه شده مي آيد، ظاهرا در زمان هخامنشيان بر نام اين ايزدبانو افزوده شده و به معني «پاكي» و «بي آلايشي» است. همانند خود آب كه مظهر پاكي و پاك كننده آلودگي است.
ويژگيهاي ايزدبانوي اساطير ايران
اردو سوره اناهيتا كه نخست بر رودخانه اردوي سروري داشت كم كم بر همه آب ها سروري يافت و بنا بر متن پهلوي «بُندَهِشن» پدر و مادر آنها شد و از اَپام نَبات (= ايزد آب ها) نيز پيشي گرفت و شخصيت اپام نبات در شخصيت او تحليل رفت. تا جايي كه نيايش به درگاه او، «آبان يشت» يعني «سرود آب ها» خوانده مي شود و يشت پنجم اوستاست. اين يشت يكي از طولاني ترين و شايد باستاني ترين يشت ها باشد. در اين يشت، او زني است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زيبا چهره، با بازوان سپيد و اندامي برازنده، كمربند تنگ بر ميان بسته، به جواهر آراسته، با طوقي زرين بر گردن، گوشواري چهارگوش در گوش، تاجي با صد ستاره هشت گوش بر سر، كفش هايي درخشان درپا، با بالاپوشي زرين و پرچين از پوست سگ آبي. چنين تجسمي احتمالا نشان از اين دارد كه تنديس هايي از او در دوره هخامنشي وجود داشته است.
اين ايزدبانو با صفات نيرومندي، زيبايي و خردمندي به صورت الهه عشق و باروري نيز در مي آيد؛ زيرا چشمه حيات از زمان هاي بسيار كهن قايل به وجود گونه اي پيوند آسماني و ايزدي ميان آب از يك سو و خرد يا عقل از سوي ديگر بودند. از اين رو، مرسوم بود روحانيون و شاگردان آنان به درگاه اردوي سوره دعا كنند تا از خرد و دانش بهره مند شوند. مناسب ترين و بهترين وقت براي انجام دادن مراسم مذهبي نيز بامدادان بود. اناهيتا در آبان شيت اوستا، زنى است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زيبا چهره با بازوانى سپيد و اندامى برازنده، كمربند تنگ به ميان بسته، به جواهر آراسته با طوقى زرين برگردن و گوشواره چهارگوش در گوش، كفش هايى درخشان به پا، با بالا پوشى زرين و پرچين. این توصیف های روشن و گویا نشان دهنده این واقعیت است که از زمان های باستان، تندیس های این ایزدبانو در آیین های نیایش و پرستش او به کار می رفته است. اناهیتا ایزد بانوی محبوب بسیاری از سرزمین ها از غرب ایران باستان تا ارمنستان و اناتولی، و از بابل و دمشق تا سارد و شوش، بوده و در سراسر این مناطق معبد های بسیاری برای نیایش و عبادت او برپا بوده است. ماه آبان از آن اوست و روز آبان (دهماز ماه آبان)جشن آبانگان به افتخار او و در ستايش او برگزار مي شده است. اين ايزدبانو با صفات نيرومندى، زيبايى و خردمندى به صورت الهه عشق و بارورى در مى آيد، زيرا چشمه حيات از وجود او مى جوشد و بدين گونه «مادر خدا» نيز مى شود و همتاى ايرانى آفروديت (الهه عشق و زيبايى در يونان) و ايشتر (الهه بابلى) به شمار مى آيد. اناهيتا گردونه اى دارد با ۴ اسب سفيد. اسب هاى گردونه او ايزد ابر، باران، برف و تگرگ هستند. او در بلندترين طبقه آسمان جاى گزيده است. او نطفه مردان را پاك مى كند و زهدان زنان را براى زايش آماده مى كند. او خداى محبوبى بود كه بسيارى را به خود جلب كرد و امروز هم در هندوستان پيروانى دارد.
در بندهاي 91 و 95 يشت پنجم از زبان اين ايزدبانو آمده است كه از هنگام برآمدن خورشيد تا به گاه فرو رفتن خورشيد هنگام نيايش و نثار زوهر (نوعي فديه ديني) به درگاه اوست و پس از آن، شايسته ستايش ديوان خواهد بود.
اين ايزدبانوي پاكي و بي آلايشي كه از هر گونه بدي، نقصان و بيماري به دور بود، در بندهاي 92 و 93 همين يشت قدغن مي كند كه ديوانگان و بدخلقان و دروغ گويان و بزدلان و حسودان و نيز جذاميان و نابينايان و ناشنوايان و ديگر معلولان از آنچه نذر او مي شود، مصرف كنند.
او ياور «سپندارمد»، امشاسپند موكل بر زمين و نيز نگهدار نطفه زردشت در درياچه «كيانسه» است، نطفه اي كه بعدها نجات بخشان دين زردشتي و پسران موعود زردشت، اوشيدر، اوشيدر ماه و سوشيانس، از آن به وجود خواهند آمد.
از تمام اين صفات و نقش ها چنين بر مي آيد كه اناهيد خداي محبوبي بوده و هميشه علاقه و احترام عميق پيروان بسياري را به خود جلب كرده است. تنديس هاي باروري را كه به الهه مادر موسوم اند و نمونه هايي از آن از تپه سراب كرمانشاه (با قدمتي در حدود نه هزار سال قبل از ميلاد) و در كاوش هاي ناحيه شوش به دست آمده است، تجسمي از اين ايزدبانو مي دانند. او همتاي ايراني آفروديت، الهه عشق و زيبايي در يونان و ايشتر، الهه بابلي، به شمار مي رود.
• قسمت هايى از اردويسور نيايش يا آبزور
درود و ستايش و توانايى و زور و آفرين باد به اهورا مزداى فروغمند با شكوه و به امشاسپندان، به آب هاى خوب مزدا داده، به آب اردويسور اناهيتاى پاك، به همه آب هاى مزدا داده، به همه گياهان مزدا داده، به همه ستودگان مادى و مينوى و به فروهرهاى پاكان و راستان كه پيروز و پرتوان هستند.
مى ستايم آب اردويسور اناهيتا را كه در همه جا گسترده است و تندرستى بخش است و بدانديشان را دشمن است و اهورايى كيش است و در خور ستايش و نيايش در جهان مادى. آن پاكى كه جان افزاست، پاكى كه فزاينده گله و رمه است، پاكى كه گيتى افزاست، پاكى كه خواسته افزاست.
اردويسور اناهيتا كه داراى هزارها درياچه و هزارها نهر است كه هر يك از اين درياچه و نهرها به اندازه چهل روز راه هست براى كسى كه با اسب راهوارى براند.
آب ما، از آن بدانديش نيست، از آن بدگو نيست، از آن بدكردار نيست، از آن بدبين نيست، از آن كسى كه دوست را بيازارد نيست، از آن كسى كه همراهان را بيازارد نيست، از آن كسى كه كاركن را بيازارد نيست، از آن كسى كه خويشان را بيازارد نيست.
اى آب ستوده، به من بزرگ ترين دارش ها (نعمت ها)، تن درست و اندام درست ارزانى دار. اى آب ستوده، به من خواسته فراوان ببخش، گله و رمه گوناگون و فرزندان دلير همان گونه كه پيش از من به كسانى كه از تو خواستند، بخشيدى.
با آرزوى اين كه تمامى ما ايرانيان، گذشته خود را بشناسيم و تا جايى كه توان داريم جشن هاى كهن خود را زنده كنيم و به احترام آب هاى تمام دنيا كه پاك است و پاك كننده، به آن ارج نهيم و در حفاظت و پاك نگه داشتن آن بكوشيم
اناهیتا حامی عشق پاک و بی پیرایه است که اساس پیمان همسری و تشکیل خانواده های سالم و پاک نهاد است. او از عشق پاک در برابر شهوات آلوده، و از خانواده پاک در برابر بی بند و باری، هرزگی و پتیارگی دفاع می کند و نگهبان و پاسدار شرافت و پاک روانی و بی آلایشی است.
اناهیتا سرچشمه همه آب های روی زمین است. او سرچشمه و مایه همه ثمربخشی و باروری هاست؛ نطفه همه نران را پاک می گرداند، بطن همه مادگان را تطهیر می کند و شیر را در پستان مادران پاک می سازد. در حالی که در جایگاه آسمانی خود، در میان ستارگان، قرار دارد، سرچشمه دریای گیهانی است. اناهیتا بر گردونه ای سوار است که آن را چهار اسب نر می برند و این چهار اسب عبارتند از باد، باران، ابر و تگرگ. برای پیروزی بر دیوان و دشمنان باید از او یاری خواست. هرمزد او را می ستاید. هوشنگ، جمشید، اژی دهاگ، فریدون، گرشاسب، افراسیاب، کاوس و دیگران به درگاه او قربانی می کنند و برآمدن نیازهای خود را از او می خواهند.
در اوستا «آبان» فرشته اى است كه به عنوان فرزند آب ها معرفى شده است. اين اوست كه آب ها را پخش مى كند (يشت ،۸ بند ۳۴) او نيرومند و بلند قامت است و داراى اسب تندرو. او مانند هرمزد مهر، لقب اهوره (= سرور) دارد و مانند امشاسپندان درخشان است. در وداها نام او به صورت «اپام نپات» ظاهر مى شود كه خداى آب ها است.
•نقل ار آن روز:
درباره پيدايش جشن آبانگان روايت است كه در پى جنگ هاى طولانى بين ايران و توران، افراسياب تورانى دستور داد تا كاريزها و نهرها را ويران كنند. پس از پايان جنگ پسر تهماسب كه «زو» نام داشت دستور داد تا كاريزها و نهرها را لايروبى كنند و پس از لايروبى، آب در كاريزها روان گرديد. ايرانيان آمدن آب را جشن گرفتند. در روايت ديگرى آمده است كه پس از هشت سال خشكسالى، در ماه آبان باران آغاز به باريدن كرد و از آن زمان جشن آبانگان پديد آمد.
« در این روز زو پسر تهماسب به شاهی رسید و مردمان را به حفر انهار و تعمیر آن امر کرد و در این روز به کشورهای هفت گانه خبر رسید که فریدون بیوراسب را اسیر کرده و به سلطنت رسیده و مردم را امر کرده که دوباره خانه ها و اهل خود را مالک شوند و خود را کدخدا بنامند یعنی صاحب خانه و خود او نیز به خانه و خانواده خود فرمانروا شد و شروع به امر و نهی و گیر و دار نمود.»
روایت دیگری که در بیان اهمیت تاریخی و اساطیری این روز یاد کرده اند این است که چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی سخت پیش امد و مردم بسیاری تلف شدند و خیلی ها مجبور به ترک شهر و دیار شدند، سرانجام با قربانی کردن های بسیار و نیایش های فراوان نثار درگاه اناهیتا، در روز آبانگان باران شروع به باریدن کرد و به همبن دلیل از آن تاریخ ایرانیان باستان، این روز را چونان عیدی بزرگ جشن می گیرند و مراسم نیایش و گرامیداشت اناهیتا را برگزار می کنند.
•آیین های این روز:
زرتشتيان در اين روز همانند ساير جشن ها به آدريان ها (آتشكده ها) مى روند و پس از آن براى گراميداشت مقام فرشته آب ها ناهيد، به كنار جوى ها و نهرها و قنات ها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا كه به آب و آبان تعلق دارد) كه توسط موبد خوانده مى شود، اهورا مزدا را ستايش كرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را كرده و پس از آن به شادى مى پردازند. جالب اينجا است كه مى گويند اگر در اين روز باران ببارد، آبانگان به مردان تعلق گرفته و مردان تن و جان خويش را به آب مى سپارند و اگر بارانى نبارد، آبانگان زنان است و زنان آب تنى مى كنند.
جشن آبان با ستايش و نيايش و شادمانی و در کنار چشمه سارها و رودها برگزار شدنی بوده و می تواند بود. اين جشن نيز به مانند بيشتر جشن های کهن ديارمان نزديکی روانی ايران زمينيان با پرهام يا طبيعت را نمايان می سازد. آنانی که در چندين هزار سال پيش از اين به پاسداری و پرستاری از آب، خاک،باد و آتش نامی شده بودند. کاری که اگر چه در اين هنگام به پرداختن به آن بر خود می بالند و فخرش را به ديگران می فروشند. در آن زمان دور از برداشت ها و انديشه های پيرامونيانشان بود و بنا بر همين انگيزه نيز آنان را پرهام و طبيعت پرست می ناميدند و اگر چه اين نام واژه به راستی زيبنده ی آنان بود، ولی آن ديگران، اين نام واژه را نه با چنين باری که با اين برداشت به کار می بستند که ايرانيان کهن و يا ايرانيان، افغانان، تاجيکان و... امروزی، پرهام يا طبيعت را خدای گون می پندارند و می ستايند و اين درست وارونه ی باورهای پيشينيان اين بوم و بر بود که نخستين باورمندان به "اهورامزدا"، دانش بزرگ و کامل شناخته شده اند.
آيين هاي مربوط به اين ايزدبانو با پاكي و طهارت آميخته بوده است. براي اين ايزدبانو معابدي بر پا مي شده است و در آنها دوشيزگاني خدمت مي كرده اند كه تعهد پاكدامني داشته اند. از ميان اين معابد، معابد همدان و شوش و كنگاور از همه مجلل تر بوده است. معابد اناهيتا معمولا در كنار رودي برپا مي شده و احتمال مي رود كه قلعه ها و زيارتگاه هايي كه با اسامي دختر و بي بي امروزه مشهور است و معمولا در كنار آنها آبي جاري است، بقاياي معابد اناهيتا باشند. برخي حتي سفره هاي نذري با نام بي بي (همچون بي بي سه شنبه) را بازمانده آيين هاي مربوط به اناهيتا مي دانند.
در قدر و اهميت اين ايزدبانو همان بس كه ايرانيان قديم و زردشتيان احترام ويژه اي براي آب قايل بودند و هر گونه ناپاكي را از آب ها به دور مي داشتند. آنان هيچگاه در آب جاري شست و شو نمي كردند و چنان در پاك نگهداشتن آب ها مي كوشيدند كه به گفته پژوهشگران، در دوره هايي كه در اغلب كشورهاي جهان بيماري هاي واگير قربانيان زيادي گرفت، در سرزمين ايران هيچگاه هيچ گونه بيماري همه گيري شايع نشد.
در فقره يك و دو، گرده ،۸ هفتمين يشت بزرگ مى گويد: «به سرچشمه آب درود مى فرستيم، به گذرهاى آب درود مى فرستيم، به كوه هايى كه از بالاى آنها آب جارى است درود مى فرستيم، به درياچه ها و استخرها درود مى فرستيم.
در يسنا ۶۵ فقره ،۱۰ اهورا مزدا به پيامبرش مى گويد: «نخست به آب روى آور و حاجت خويش را از آن بخواه.» احترام به آب امروز نيز در كشور كم آب ما مشهود است. در ميان مردم مايع روشنى است و اگر ناخواسته آبى به روى كسى پاشيده شود، مى گويند آب روشنايى است يا اين كه پشت سر مسافر آب مى پاشند تا سفرش بى خطر انجام گيرد و زود بازگردد و اين اعتقاد كه آب ناخواسته و يا نطلبيده، مراد است همه نشان از احترام و ارزشى است كه مردم ايران نسبت به اين مايع حيات بخش قائل هستند. در اينجا، چون صحبت از آب و عظمت آن آمد، بهتر است اناهيتا ايزدبانوى آب ها نيز معرفى شود.
سنت ها و باورهای مربوط به تقدس و ارجمندی آب هنوز هم میان ایرانیان وجود دارد و در آداب و رسوم و اعتقادات آن ها پابرجاست. در مراسم عروسی، رسم بوده که بر سر عروس آب می ریخته اند، هم چنین پیش از پیمان زناشویی بستن رسم بوده که عروس و داماد به یکدیگر در کاسه ای آب نگاه کنند و سپس هر دو از آن بنوشند. آب ریختن پشت پای مسافران و در ظرف آب به دنبال گمشده ها گشتن از دیگر رسوم مربوط به تقدس و کرامت آب است.
منابع:
http://www.atefrad.org/2-pazhoohesh/asaatir/aab-dar-asaatire-iraanhttp://www.wnn.ir/html/modules.php?op=modload&name=Sections&file=index&req=printpage&artid=13
http://www.shafighi.com/forum/showthread.php?p=1620
http://www.shahnamehvairan.chttp://www.sharghnewspaper.com/830810/html/ppl.htm
om/jashn/abanegan-pr.htm
-baastaan.htm
ونوس ویلندورف
باستانشناسنا حالا دیگه میدانند مجسمه ونوس(ونوس ویلندورف)و الهه های باروری زمین همه از یک حس خوب حیات و حیات بخشی سرچشمه میگیره. مادر اون حس زندگیسازی که شبان و روزان عمر مارو حتی تا سنی که به مرگ قرینه به خودش ترجیح میده و اینه که اونو مادر کرده.
مادر یک کلمه نیست یک تاریخ انسان و انسانسازی بی دریغ و ترس از طبیعت و سرنوشت محتومه. مادرای بودن که تو تاریخ معروف شدن.مادر عیسی مادر اسماعیل و اسحاق مادر موسی و مادرای بقیه پیامبرا اما مادر یک کلمه پاکه که توی اقلیم انسانی کسی بر کسی پیشی نمیگیره مگر به فضیلتی که درست یا نادرست به اون الحاق و ضمیمه میکنن. دردی که مادر میکشه و هاله مظلومیت همیشگی اون همه چیز رو برای فهم اون مشکل کیکنه شاید تنها یک چیز هست که قابل فهمه و اون متفاوت بودن اون با تمام ایده های نجات بخشه . اون محبتی بی چشم داشت به انسان داره و تو رو از لولو خورخوره خیالی میترسونه که وجود نداره ولی ایده های تاریخی تورو از ....اما
در بسیاری از اساطیر خدای جهان مادینه تلقی می شد. علت آن هم اقتدار زن به واسطه توانائی زائیدن و مادر شدن بود.زن را مثل خدا می دانستند چون همانند خدا قادر به آفرینش بود.در اساطیر باستان زمین یکی از ایزد بانوان بود. علت مادینه انگاشتن زمین این بود که وجوه اشتراک زیادی بین زن و زمین وجود دارد.هر دو بستری هستند برای آرامش ، هر دو زایا و هر دو پرورش دهنده.در ایران قدیم هر روز از ماه ، که نامش با ماه مورد نظر منطبق بود، جشن گرفته می شد.
مثلا روز تیرگان از ماه تیر یا سپندارمد از ماه سپندارمد. در آن روزگار پنجم اسفند را سپندارمد گفته و آن را روز زن می نامیدند . تقارن 8 مارس ، روز جهانی زن با این روز تقارنی بسیار نیکوست.مطابق آنچه در آثار الباقیه ابوریحان بیرونی آمده است، معنای اسپندارمد ، عقل و حلم است.مادر به عنوان سمبول عطوفت ، باروری و خلقت اولین خدایی است که مورد پرستش انسان قرار گرفت. به نظر می رسد که پرستش مادر از زمانیکه خانواده شکل گرفت، وجود داشته است.دیرین شناسان تصدیق می کنند که الهه مادر نخستین خدایی بود که مورد پرستش قرار گرفت. یادگارهای به جا مانده از قدیم حاکی از پرستش الهه مادر در میان قبیله های اولیه است. در این یادگارهای به جامانده مجسمه مادر را با سینه ها و باسن بزرگ ساخته اند که بیانگر دختر به بلوغ رسیده و آماده ازواج است.
مجسمه های پیدا شده در شوش متعلق به هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح است. تعداد و سن این مجسمه ها به خوبی نشان می دهد که پرستش الهه مادر برای اولین بار در فلات ایران شروع شد.و همراه با مهاجرت آریائیها به جاهای دیگر دنیا نیز رسوخ کرد.با پایان عصر یخبندان و تغییر محل سکونت انسان از غارها به دامنه کوه ها و کشف کشاورزی، پرستش الهه مادر همچنان ادامه یافت. در اینجا الهه مادر به عنوان الهه باز آفرینی ، محصول و کشاورزی پرستیده می شد.
در شوش جنوب ایران ، پرستش الهه مادر از 4000 سال پیش از میلاد مسیح رواج داشت. مجسمه های زیادی از این دوران به دست آمده است.گریشمن در سال 1931 در نزدیک نهاوند مجسمه یک ایزد بانو را متعلق به 2500 سال پیش کشف کرد. در نزدیکی اسلام آباد غرب نیز یک مجسمه 7 سانتی متری کشف شد که متعلق به 2900 سال پیش بود. در اشیا برنزی یافت شده در لرستان نیز مجسمه های الهه مادر یافت می شود.جالب تر از همه مجسمه های یافت شده، مجسمه ای در حدود 18.13 سانتی متر است که دراری گوشواره ، گردنبند و دستبند مروارید است.
این مجسمه به خوبی با ایزد بانو آناهیتا قابل مقایسه است. مجسمه مذکور در موزه فیلادلفیا نگهداری می شود. در گرگان نیز مجسمه ای شبیه به این مجسمه یافت شده که متعلق به 5000 سال پیش است. در سکه های هخامنشی نیز ایزد بانو آناهیتا به شکل زنی که هاله ای از نور در اطراف سرش می باشد ، نقش شده است. در سنگ نوشته های هخامنشی نام ایزد بانو آناهیتا در کنار نام اهورامزدا و مهر آمده است.
شاید بتوان آنها را مادر و فرزند نامید. همانطور که در مسیحیت تثلیث از خدا مریم باکره و عیس مسیح تشکیل شده است. سومریهای ایرانی تبار منجمان قابلی بودند . آنان هر کدام از خدایان را به یک ستاره یا سیاره مرتبط می دانستند. الهه مادر گاهی به ماه و گاهی به ونوس منتسب می شد. آناهیتا الهه ایرانی گاهی در نقش مادر زمینیان ، الهه باروری و تولد است.و سمبول او ماه است .گاهی نیز در نقش ونوس الهه موسیقی ، عشق و حسادت و طنازی ظاهر می شود.ناهید خواهر یا مادر خداست.
وقتی و همسر و مادر است سمبول او ماه است. و وقتی که خدای عشق و حسادت و طنازی اشت، سمبول او ، ونوس است.در اسطوره ارمنیان گفته شده است که" شیطان گفت: هرگاه خدا با مادرش همبستر شود خورشید زائیده می شود. و اگر با خواهرش ازدواج کند، ماه زائیده می شود"سومریان مردمان دریانوردی بودند. با عبور و مرور خود در دریای مدیترانه پرستش الهه مادر را به اروپا و شمال آفریقا گسترش دادند.
شاید هم سبب گسترش پرستش الهه مادر پراکنده شدن نژاد آریایی به طرف هندوستان ، آسیا و اروپای مرکزی باشد.در همه هر حال شواهد تاریخی نشان می دهد که پرستش الهه مادر در هزاره سوم پیش از میلاد در هندوستان، ایران، آسیای مرکزی، بین النهرین، سوریه، آفریقای شمالی و اروپا وجود داشته است.نکته قابل توجه این است که شواهدی دال بر پرستش این الهه در جنوب آمریکا یافت شده است که حکایت از این می کند که دریانوردان سومری پیش از کریستف کلمب به کشف این قاره نائل شدند.
شاهد تائید کننده این ادعا، قطعه سنگی منولیتی است که دروازه خورشید نامیده شده و در یتاهوناکو پیدا شده است.مطابق اسطوره های حک شده بر روی سنگها ، یک کشتی طلایی از ستاره ها بر روی زمین نشست.
این کشتی حامل زنی بود به نام اوریانا که ماموریتش این بود که مادر بزرگ زمینیان بشود. او پس از اینکه 70 فرزند در زمین به دنیا آورد به آسمان بازگشت. قدیمی ترین مجسمه یافت شده از الهه مادر در اتریش به هزاره سوم پیش از میلاد بر می گردد. مجسمه دیگری شبیه به آن در اروپا یافت شده ، که این مجسمه زنی را نشان می دهد که با دو دست بزرگ خود پستانهایش را بالا گرفته است. در عصر نو سنگی در یونان نیز الهه مادر به عنوان خدای تولید مثل پرستش می شد.ارتباط نزدیک ایزدبانوی مادر و ماه به این دلیل بود که دوران عادت ماهانه زن 28 روز بوده و با تعداد روزهای یک ماه تطابق داشت.
در آن زمان که ساعت و تقویم و جود نداشت. ارتباط بین این دو گذشت زمان را برای مردم تداعی می کرد.از این رو زن را همانند ماه توصیف می کردند. مذاهبی که ایزد بانوی مادر را پرستش می کردند در دوره های بعدی در مقابل مذاهبی که خورشید را می پرستیدند همچنان از تقویم قمری بجای تقویم خورشیدی استفاده می کردند.پرستش آناهیتا در زمان ساسانیان نیز ادامه یافت.
یکی از نقشهای نقش رستم الهه آناهیتا را نشان می دهد که در حال اهدای حلقه پادشاهی به نرسی می باشد. در گلدانهای فلزی زمان ساسانیان نیز نقش آناهیتا حک شده است.
پس از حمله اعراب، احترام به زن و پرستش آناهیتا به صورت دیگر ادامه یافت.
در این زمان زنان به صورت سمبولیک در شعرهای صوفیان ستوده شدند. ارتباط تنگاتنگی بین ناهید، موسیقی، و عشق در اشعار صوفیان ایرانی وجود دارد.سومریان قدیم نیز اینانا که بعدا" ایشتار نامیده می شد ، می پرستیدند. اینانا الهه عشق و جنگ وباروری بود.
در اسطوره سومریان اینانا با آنو ازدواج می کند. تا انسان را به دنیا آورد.کنعانیان نیز به الهه ای به نام آشرا یا استارت باور داشتند. او را الهه شانس ، حاصلخیزی، و همچنین الهه مادر می دانستند ومعابد زیادی برای این الهه در کنعان ساخته بودند. و برای او جشنهای زیادی برپا می کردند.الهه باروری در مصر ایسیس نامیده می شد.در دین شینتو ژاپنیها نیز الهه ایزاناگی با ایزانامی ازدواج می کند و با کمک یکدیگر دنیا را خلق می کنند.الهه دیگری که در دین شیتو معروف است الهه آماتراسوست که سمبول خورشید است. و وقتی برادرش خدای توفان خدمه او را می کشد، به غاری می رود و تاریکی همه جهان را فرا می گیرد.
تا اینکه امانازوم الهه باروری و جفت گیری او را ترغیب به بیرون آمدن از غار می کند . امپراطورهای ژاپن معتقد بودند که همه از نوادگان آماتراسو هستند.در افسانه های سرخپوستان امریکایی نیز الهه عنکبوت خالق فرض می شده است. و معتقد بودند او با اندیشیدن یا نامگذاری یا رویا دیدن هر آنچه را می خواست خلق می کرد
همچنین او به مردم یاد میداد که چگونه دانه بکارند. او مظهر گرما و نور نیز بود. گاهی نیز خالق ما و مادر هستی بخش و همچنین ملک الموت خطاب می شد.مردم عربستان نیز ونوس را که یک الهه بود می پرستیدند. 360 بت در عربستان بود که ونوس یکی از آنها بود.
روز جمعه به او تعلق داشت. برای او شکل مکعب متصور بودند. از این روس که کعبه برای عربها مقدس است.دیدیم که در کشور های گوناگون زن به عنوان الهه باروری و حاصلخیزی و .... پرستیده میشده است.
خدایا مادرای مارو در پناه خودت نگه دار و به ما فرصت قدردانی از اندکی از اونچه که برامون انجام دادن و آناهیتا الهه ایرانی گاهی در نقش مادر زمینیان ، الهه باروری و تولد است.و سمبول او ماه است .گاهی نیز در نقش ونوس الهه موسیقی ، عشق و حسادت و طنازی ظاهر می شود.ناهید خواهر یا مادر خداست. وقتی و همسر و مادر است سمبول او ماه است. و وقتی که خدای عشق و حسادت و طنازی اشت، سمبول او ، ونوس است.
در اسطوره ارمنیان گفته شده است که" شیطان گفت: هرگاه خدا با مادرش همبستر شود خورشید زائیده می شود. و اگر با خواهرش ازدواج کند، ماه زائیده می شود"سومریان مردمان دریانوردی بودند. با عبور و مرور خود در دریای مدیترانه پرستش الهه مادر را به اروپا و شمال آفریقا گسترش دادند. شاید هم سبب گسترش پرستش الهه مادر پراکنده شدن نژاد آریایی به طرف هندوستان ، آسیا و اروپای مرکزی باشد.به هر حال شواهد تاریخی نشان می دهد که پرستش الهه مادر در هزاره سوم پیش از میلاد در هندوستان، ایران، آسیای مرکزی، بین النهرین، سوریه، آفریقای شمالی و اروپا وجود داشته است.نکته قابل توجه این است که شواهدی دال بر پرستش این الهه در جنوب آمریکا یافت شده است که حکایت از این می کند که دریانوردان سومری پیش از کریستف کلمب به کشف این قاره نائل شدند.شاهد تائید کننده این ادعا، قطعه سنگی منولیتی است که دروازه خورشید نامیده شده و در یتاهوناکو پیدا شده است.
مطابق اسطوره های حک شده بر روی سنگها ، یک کشتی طلایی از ستاره ها بر روی زمین نشست. این کشتی حامل زنی بود به نام اوریانا که ماموریتش این بود که مادر بزرگ زمینیان بشود.
او پس از اینکه 70 فرزند در زمین به دنیا آورد به آسمان بازگشت. قدیمی ترین مجسمه یافت شده از الهه مادر در اتریش به هزاره سوم پیش از میلاد بر می گردد. مجسمه دیگری شبیه به آن در اروپا یافت شده ، که این مجسمه زنی را نشان می دهد که با دو دست بزرگ خود پستانهایش را بالا گرفته است.در عصر نو سنگی در یونان نیز الهه مادر به عنوان خدای تولید مثل پرستش می شد.
ارتباط نزدیک ایزدبانوی مادر و ماه به این دلیل بود که دوران عادت ماهانه زن 28 روز بوده و با تعداد روزهای یک ماه تطابق داشت. در آن زمان که ساعت و تقویم و جود نداشت. ارتباط بین این دو گذشت زمان را برای مردم تداعی می کرد.از این رو زن را همانند ماه توصیف می کردند. مذاهبی که ایزد بانوی مادر را پرستش می کردند در دوره های بعدی در مقابل مذاهبی که خورشید را می پرستیدند همچنان از تقویم قمری بجای تقویم خورشیدی استفاده می کردند.پرستش آناهیتا در زمان ساسانیان نیز ادامه یافت. یکی از نقشهای نقش رستم الهه آناهیتا را نشان می دهد که در حال اهدای حلقه پادشاهی به نرسی می باشد. در گلدانهای فلزی زمان ساسانیان نیز نقش آناهیتا حک شده است. پس از حمله اعراب، احترام به زن و پرستش آناهیتا به صورت دیگر ادامه یافت. در این زمان زنان به صورت سمبولیک در شعرهای صوفیان ستوده شدند. ارتباط تنگاتنگی بین ناهید، موسیقی، و عشق در اشعار صوفیان ایرانی وجود دارد.سومریان قدیم نیز اینانا که بعدا" ایشتار نامیده می شد ، می پرستیدند.
اینانا الهه عشق و جنگ وباروری بود. در اسطوره سومریان اینانا با آنو ازدواج می کند. تا انسان را به دنیا آورد.کنعانیان نیز به الهه ای به نام آشرا یا استارت باور داشتند. او را الهه شانس ، حاصلخیزی، و همچنین الهه مادر می دانستند ومعابد زیادی برای این الهه در کنعان ساخته بودند. و برای او جشنهای زیادی برپا می کردند.الهه باروری در مصر ایسیس نامیده می شددر دین شینتو ژاپنیها نیز الهه ایزاناگی با ایزانامی ازدواج می کند و با کمک یکدیگر دنیا را خلق می کنند.
الهه دیگری که در دین شیتو معروف است الهه آماتراسوست که سمبول خورشید است. و وقتی برادرش خدای توفان خدمه او را می کشد، به غاری می رود و تاریکی همه جهان را فرا می گیرد. تا اینکه امانازوم الهه باروری و جفت گیری او را ترغیب به بیرون آمدن از غار می کند . امپراطورهای ژاپن معتقد بودند که همه از نوادگان آماتراسو هستند.
در افسانه های سرخپوستان امریکایی نیز الهه عنکبوت خالق فرض می شده است. و معتقد بودند او با اندیشیدن یا نامگذاری یا رویا دیدن هر آنچه را می خواست خلق می کرد.
همچنین او به مردم یاد میداد که چگونه دانه بکارند. او مظهر گرما و نور نیز بود. گاهی نیز خالق ما و مادر هستی بخش و همچنین ملک الموت خطاب می شد.مردم عربستان نیز ونوس را که یک الهه بود می پرستیدند. 360 بت در عربستان بود که ونوس یکی از آنها بود. روز جمعه به او تعلق داشت. برای او شکل مکعب متصور بودند.
مادر یک کلمه نیست یک تاریخ انسان و انسانسازی بی دریغ و ترس از طبیعت و سرنوشت محتومه. مادرای بودن که تو تاریخ معروف شدن.مادر عیسی مادر اسماعیل و اسحاق مادر موسی و مادرای بقیه پیامبرا اما مادر یک کلمه پاکه که توی اقلیم انسانی کسی بر کسی پیشی نمیگیره مگر به فضیلتی که درست یا نادرست به اون الحاق و ضمیمه میکنن. دردی که مادر میکشه و هاله مظلومیت همیشگی اون همه چیز رو برای فهم اون مشکل کیکنه شاید تنها یک چیز هست که قابل فهمه و اون متفاوت بودن اون با تمام ایده های نجات بخشه . اون محبتی بی چشم داشت به انسان داره و تو رو از لولو خورخوره خیالی میترسونه که وجود نداره ولی ایده های تاریخی تورو از ....اما
در بسیاری از اساطیر خدای جهان مادینه تلقی می شد. علت آن هم اقتدار زن به واسطه توانائی زائیدن و مادر شدن بود.زن را مثل خدا می دانستند چون همانند خدا قادر به آفرینش بود.در اساطیر باستان زمین یکی از ایزد بانوان بود. علت مادینه انگاشتن زمین این بود که وجوه اشتراک زیادی بین زن و زمین وجود دارد.هر دو بستری هستند برای آرامش ، هر دو زایا و هر دو پرورش دهنده.در ایران قدیم هر روز از ماه ، که نامش با ماه مورد نظر منطبق بود، جشن گرفته می شد.
مثلا روز تیرگان از ماه تیر یا سپندارمد از ماه سپندارمد. در آن روزگار پنجم اسفند را سپندارمد گفته و آن را روز زن می نامیدند . تقارن 8 مارس ، روز جهانی زن با این روز تقارنی بسیار نیکوست.مطابق آنچه در آثار الباقیه ابوریحان بیرونی آمده است، معنای اسپندارمد ، عقل و حلم است.مادر به عنوان سمبول عطوفت ، باروری و خلقت اولین خدایی است که مورد پرستش انسان قرار گرفت. به نظر می رسد که پرستش مادر از زمانیکه خانواده شکل گرفت، وجود داشته است.دیرین شناسان تصدیق می کنند که الهه مادر نخستین خدایی بود که مورد پرستش قرار گرفت. یادگارهای به جا مانده از قدیم حاکی از پرستش الهه مادر در میان قبیله های اولیه است. در این یادگارهای به جامانده مجسمه مادر را با سینه ها و باسن بزرگ ساخته اند که بیانگر دختر به بلوغ رسیده و آماده ازواج است.
مجسمه های پیدا شده در شوش متعلق به هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح است. تعداد و سن این مجسمه ها به خوبی نشان می دهد که پرستش الهه مادر برای اولین بار در فلات ایران شروع شد.و همراه با مهاجرت آریائیها به جاهای دیگر دنیا نیز رسوخ کرد.با پایان عصر یخبندان و تغییر محل سکونت انسان از غارها به دامنه کوه ها و کشف کشاورزی، پرستش الهه مادر همچنان ادامه یافت. در اینجا الهه مادر به عنوان الهه باز آفرینی ، محصول و کشاورزی پرستیده می شد.
در شوش جنوب ایران ، پرستش الهه مادر از 4000 سال پیش از میلاد مسیح رواج داشت. مجسمه های زیادی از این دوران به دست آمده است.گریشمن در سال 1931 در نزدیک نهاوند مجسمه یک ایزد بانو را متعلق به 2500 سال پیش کشف کرد. در نزدیکی اسلام آباد غرب نیز یک مجسمه 7 سانتی متری کشف شد که متعلق به 2900 سال پیش بود. در اشیا برنزی یافت شده در لرستان نیز مجسمه های الهه مادر یافت می شود.جالب تر از همه مجسمه های یافت شده، مجسمه ای در حدود 18.13 سانتی متر است که دراری گوشواره ، گردنبند و دستبند مروارید است.
این مجسمه به خوبی با ایزد بانو آناهیتا قابل مقایسه است. مجسمه مذکور در موزه فیلادلفیا نگهداری می شود. در گرگان نیز مجسمه ای شبیه به این مجسمه یافت شده که متعلق به 5000 سال پیش است. در سکه های هخامنشی نیز ایزد بانو آناهیتا به شکل زنی که هاله ای از نور در اطراف سرش می باشد ، نقش شده است. در سنگ نوشته های هخامنشی نام ایزد بانو آناهیتا در کنار نام اهورامزدا و مهر آمده است.
شاید بتوان آنها را مادر و فرزند نامید. همانطور که در مسیحیت تثلیث از خدا مریم باکره و عیس مسیح تشکیل شده است. سومریهای ایرانی تبار منجمان قابلی بودند . آنان هر کدام از خدایان را به یک ستاره یا سیاره مرتبط می دانستند. الهه مادر گاهی به ماه و گاهی به ونوس منتسب می شد. آناهیتا الهه ایرانی گاهی در نقش مادر زمینیان ، الهه باروری و تولد است.و سمبول او ماه است .گاهی نیز در نقش ونوس الهه موسیقی ، عشق و حسادت و طنازی ظاهر می شود.ناهید خواهر یا مادر خداست.
وقتی و همسر و مادر است سمبول او ماه است. و وقتی که خدای عشق و حسادت و طنازی اشت، سمبول او ، ونوس است.در اسطوره ارمنیان گفته شده است که" شیطان گفت: هرگاه خدا با مادرش همبستر شود خورشید زائیده می شود. و اگر با خواهرش ازدواج کند، ماه زائیده می شود"سومریان مردمان دریانوردی بودند. با عبور و مرور خود در دریای مدیترانه پرستش الهه مادر را به اروپا و شمال آفریقا گسترش دادند.
شاید هم سبب گسترش پرستش الهه مادر پراکنده شدن نژاد آریایی به طرف هندوستان ، آسیا و اروپای مرکزی باشد.در همه هر حال شواهد تاریخی نشان می دهد که پرستش الهه مادر در هزاره سوم پیش از میلاد در هندوستان، ایران، آسیای مرکزی، بین النهرین، سوریه، آفریقای شمالی و اروپا وجود داشته است.نکته قابل توجه این است که شواهدی دال بر پرستش این الهه در جنوب آمریکا یافت شده است که حکایت از این می کند که دریانوردان سومری پیش از کریستف کلمب به کشف این قاره نائل شدند.
شاهد تائید کننده این ادعا، قطعه سنگی منولیتی است که دروازه خورشید نامیده شده و در یتاهوناکو پیدا شده است.مطابق اسطوره های حک شده بر روی سنگها ، یک کشتی طلایی از ستاره ها بر روی زمین نشست.
این کشتی حامل زنی بود به نام اوریانا که ماموریتش این بود که مادر بزرگ زمینیان بشود. او پس از اینکه 70 فرزند در زمین به دنیا آورد به آسمان بازگشت. قدیمی ترین مجسمه یافت شده از الهه مادر در اتریش به هزاره سوم پیش از میلاد بر می گردد. مجسمه دیگری شبیه به آن در اروپا یافت شده ، که این مجسمه زنی را نشان می دهد که با دو دست بزرگ خود پستانهایش را بالا گرفته است. در عصر نو سنگی در یونان نیز الهه مادر به عنوان خدای تولید مثل پرستش می شد.ارتباط نزدیک ایزدبانوی مادر و ماه به این دلیل بود که دوران عادت ماهانه زن 28 روز بوده و با تعداد روزهای یک ماه تطابق داشت.
در آن زمان که ساعت و تقویم و جود نداشت. ارتباط بین این دو گذشت زمان را برای مردم تداعی می کرد.از این رو زن را همانند ماه توصیف می کردند. مذاهبی که ایزد بانوی مادر را پرستش می کردند در دوره های بعدی در مقابل مذاهبی که خورشید را می پرستیدند همچنان از تقویم قمری بجای تقویم خورشیدی استفاده می کردند.پرستش آناهیتا در زمان ساسانیان نیز ادامه یافت.
یکی از نقشهای نقش رستم الهه آناهیتا را نشان می دهد که در حال اهدای حلقه پادشاهی به نرسی می باشد. در گلدانهای فلزی زمان ساسانیان نیز نقش آناهیتا حک شده است.
پس از حمله اعراب، احترام به زن و پرستش آناهیتا به صورت دیگر ادامه یافت.
در این زمان زنان به صورت سمبولیک در شعرهای صوفیان ستوده شدند. ارتباط تنگاتنگی بین ناهید، موسیقی، و عشق در اشعار صوفیان ایرانی وجود دارد.سومریان قدیم نیز اینانا که بعدا" ایشتار نامیده می شد ، می پرستیدند. اینانا الهه عشق و جنگ وباروری بود.
در اسطوره سومریان اینانا با آنو ازدواج می کند. تا انسان را به دنیا آورد.کنعانیان نیز به الهه ای به نام آشرا یا استارت باور داشتند. او را الهه شانس ، حاصلخیزی، و همچنین الهه مادر می دانستند ومعابد زیادی برای این الهه در کنعان ساخته بودند. و برای او جشنهای زیادی برپا می کردند.الهه باروری در مصر ایسیس نامیده می شد.در دین شینتو ژاپنیها نیز الهه ایزاناگی با ایزانامی ازدواج می کند و با کمک یکدیگر دنیا را خلق می کنند.الهه دیگری که در دین شیتو معروف است الهه آماتراسوست که سمبول خورشید است. و وقتی برادرش خدای توفان خدمه او را می کشد، به غاری می رود و تاریکی همه جهان را فرا می گیرد.
تا اینکه امانازوم الهه باروری و جفت گیری او را ترغیب به بیرون آمدن از غار می کند . امپراطورهای ژاپن معتقد بودند که همه از نوادگان آماتراسو هستند.در افسانه های سرخپوستان امریکایی نیز الهه عنکبوت خالق فرض می شده است. و معتقد بودند او با اندیشیدن یا نامگذاری یا رویا دیدن هر آنچه را می خواست خلق می کرد
همچنین او به مردم یاد میداد که چگونه دانه بکارند. او مظهر گرما و نور نیز بود. گاهی نیز خالق ما و مادر هستی بخش و همچنین ملک الموت خطاب می شد.مردم عربستان نیز ونوس را که یک الهه بود می پرستیدند. 360 بت در عربستان بود که ونوس یکی از آنها بود.
روز جمعه به او تعلق داشت. برای او شکل مکعب متصور بودند. از این روس که کعبه برای عربها مقدس است.دیدیم که در کشور های گوناگون زن به عنوان الهه باروری و حاصلخیزی و .... پرستیده میشده است.
خدایا مادرای مارو در پناه خودت نگه دار و به ما فرصت قدردانی از اندکی از اونچه که برامون انجام دادن و آناهیتا الهه ایرانی گاهی در نقش مادر زمینیان ، الهه باروری و تولد است.و سمبول او ماه است .گاهی نیز در نقش ونوس الهه موسیقی ، عشق و حسادت و طنازی ظاهر می شود.ناهید خواهر یا مادر خداست. وقتی و همسر و مادر است سمبول او ماه است. و وقتی که خدای عشق و حسادت و طنازی اشت، سمبول او ، ونوس است.
در اسطوره ارمنیان گفته شده است که" شیطان گفت: هرگاه خدا با مادرش همبستر شود خورشید زائیده می شود. و اگر با خواهرش ازدواج کند، ماه زائیده می شود"سومریان مردمان دریانوردی بودند. با عبور و مرور خود در دریای مدیترانه پرستش الهه مادر را به اروپا و شمال آفریقا گسترش دادند. شاید هم سبب گسترش پرستش الهه مادر پراکنده شدن نژاد آریایی به طرف هندوستان ، آسیا و اروپای مرکزی باشد.به هر حال شواهد تاریخی نشان می دهد که پرستش الهه مادر در هزاره سوم پیش از میلاد در هندوستان، ایران، آسیای مرکزی، بین النهرین، سوریه، آفریقای شمالی و اروپا وجود داشته است.نکته قابل توجه این است که شواهدی دال بر پرستش این الهه در جنوب آمریکا یافت شده است که حکایت از این می کند که دریانوردان سومری پیش از کریستف کلمب به کشف این قاره نائل شدند.شاهد تائید کننده این ادعا، قطعه سنگی منولیتی است که دروازه خورشید نامیده شده و در یتاهوناکو پیدا شده است.
مطابق اسطوره های حک شده بر روی سنگها ، یک کشتی طلایی از ستاره ها بر روی زمین نشست. این کشتی حامل زنی بود به نام اوریانا که ماموریتش این بود که مادر بزرگ زمینیان بشود.
او پس از اینکه 70 فرزند در زمین به دنیا آورد به آسمان بازگشت. قدیمی ترین مجسمه یافت شده از الهه مادر در اتریش به هزاره سوم پیش از میلاد بر می گردد. مجسمه دیگری شبیه به آن در اروپا یافت شده ، که این مجسمه زنی را نشان می دهد که با دو دست بزرگ خود پستانهایش را بالا گرفته است.در عصر نو سنگی در یونان نیز الهه مادر به عنوان خدای تولید مثل پرستش می شد.
ارتباط نزدیک ایزدبانوی مادر و ماه به این دلیل بود که دوران عادت ماهانه زن 28 روز بوده و با تعداد روزهای یک ماه تطابق داشت. در آن زمان که ساعت و تقویم و جود نداشت. ارتباط بین این دو گذشت زمان را برای مردم تداعی می کرد.از این رو زن را همانند ماه توصیف می کردند. مذاهبی که ایزد بانوی مادر را پرستش می کردند در دوره های بعدی در مقابل مذاهبی که خورشید را می پرستیدند همچنان از تقویم قمری بجای تقویم خورشیدی استفاده می کردند.پرستش آناهیتا در زمان ساسانیان نیز ادامه یافت. یکی از نقشهای نقش رستم الهه آناهیتا را نشان می دهد که در حال اهدای حلقه پادشاهی به نرسی می باشد. در گلدانهای فلزی زمان ساسانیان نیز نقش آناهیتا حک شده است. پس از حمله اعراب، احترام به زن و پرستش آناهیتا به صورت دیگر ادامه یافت. در این زمان زنان به صورت سمبولیک در شعرهای صوفیان ستوده شدند. ارتباط تنگاتنگی بین ناهید، موسیقی، و عشق در اشعار صوفیان ایرانی وجود دارد.سومریان قدیم نیز اینانا که بعدا" ایشتار نامیده می شد ، می پرستیدند.
اینانا الهه عشق و جنگ وباروری بود. در اسطوره سومریان اینانا با آنو ازدواج می کند. تا انسان را به دنیا آورد.کنعانیان نیز به الهه ای به نام آشرا یا استارت باور داشتند. او را الهه شانس ، حاصلخیزی، و همچنین الهه مادر می دانستند ومعابد زیادی برای این الهه در کنعان ساخته بودند. و برای او جشنهای زیادی برپا می کردند.الهه باروری در مصر ایسیس نامیده می شددر دین شینتو ژاپنیها نیز الهه ایزاناگی با ایزانامی ازدواج می کند و با کمک یکدیگر دنیا را خلق می کنند.
الهه دیگری که در دین شیتو معروف است الهه آماتراسوست که سمبول خورشید است. و وقتی برادرش خدای توفان خدمه او را می کشد، به غاری می رود و تاریکی همه جهان را فرا می گیرد. تا اینکه امانازوم الهه باروری و جفت گیری او را ترغیب به بیرون آمدن از غار می کند . امپراطورهای ژاپن معتقد بودند که همه از نوادگان آماتراسو هستند.
در افسانه های سرخپوستان امریکایی نیز الهه عنکبوت خالق فرض می شده است. و معتقد بودند او با اندیشیدن یا نامگذاری یا رویا دیدن هر آنچه را می خواست خلق می کرد.
همچنین او به مردم یاد میداد که چگونه دانه بکارند. او مظهر گرما و نور نیز بود. گاهی نیز خالق ما و مادر هستی بخش و همچنین ملک الموت خطاب می شد.مردم عربستان نیز ونوس را که یک الهه بود می پرستیدند. 360 بت در عربستان بود که ونوس یکی از آنها بود. روز جمعه به او تعلق داشت. برای او شکل مکعب متصور بودند.
مليت هلني
در قبال مذهب و زبان، هنر را مي توان بهترين شاخص مليت هلني محسوب داشت چون در شاهكارهاي هنري يونان تمام صفحات و حتي قدرت قريحه و روح اين نژاد به خوبي نمايان است. در اين آثار قوه تخيل شديد يوناني كه با راهنمايي عقل تعديل شده، حس كنجكاوي دقيق او دقت وتيز بيني، تمايل به آزادي، توجه به سادگي و صراحت، عشق به زيبايي و شيفتگي به تناسب و خوش آهنگي كه از مداهب و امتيازات مخصوص يوناني است ديده مي شود. مطالعات باستان شناسي نشان مي دهد كه منبع هنر يونان آثار هنري مي سن بوده است.
بعلاوه هنرمندان يوناني از شرق نيز استفاده هايي كردند. ولي امتياز آن ها در اين زمينه اين بوده است كه هر چه را از خارج به عاريت مي گرفتند صورت هلني به آن مي دادند و در مدت كوتاهي به پيشرفت هاي زيادي نايل مي شدند. چنانكه مقارن شروع جنگ هاي مدي هنري مخصوص به خود داشتند كه داراي آينده اي درخشان و نزديك به حد كمال بود. آثار هنري يونان براي استفاده عموم تهيه مي شد و هنرمندان متوجه اين بودند كه كارهاي آنها مورد پسند عامه و مفيد و آموزنده باشد.
به اين ترتيب هنر يونان هدف مشخصي داشت و براي رفع احتياجات واقعي مردم از آن استفاده مي شد. پس از حملات مهاجمان خارجي و مهاجرت ها به طور كلي در هنر بويژه در سفال سازي و معماري و حجاري انحطاط به وجود آمد. ذخاير هنري كه مردم اژه پديد آورده بودند و طرف توجه آكئي بود از بين رفت و جنگجويان فاتح يوناني كوچكترين توجهي به شاهكارهاي ميسني نشان نداند. اما با افزايش احتياجات جديد نهضتي در هنر به وجود آمد و يونانيان پس از دو قرن ركورد و توقف با كمك استادان لايقي كه در شهرهاي آسيايي و جزاير اژه بودند بر اسرار فني هنر وقوف يافتندد با هوشياري و شكيبايي بر مشكلات فائق آمدند و مراحل مختلف دوره كارآموزي خود را به بهترين وجهي به سامان رساندند.
معماري
معماري عمومي مادام كه اساس سلطنت برقرار بود قدر و مقامي داشت. ولي پس از زوال حكومت سلطنتي اين رسم متروك شد و قرن ها مورد بي اعتنايي قرار گرفت. ولي چون زندگي مردم شهر با بناهاي كوچك تامين مي شد و تظاهرات دسته جمعي براي تجليل و ستايش خدايان به ندرت صورت مي گرفت اين نقش انقدرها جلب نظر نمي كرد. ساختن مقبره هاي بزرگ و مجلل نيز به علت آن كه سوزاندن جسد به جاي به خاك سپردن آن مدت ها رواج داشت دچار وقفه شد. بعلاوه چون مردم حمايت خدايان را موثرتر از حمايت اموات از بشر مي دانستند توجه خاصي به معماري مذهبي پيدا شد و هنرمندان بي دريغ در اين راه كوشيدند. علت توسعه اين رشته از معماري رواج فكري جديد بود كه از لحاظ عقلي و منطقي اهميتي بيشتر از جنبه هنري آن داشت. مردم ما قبل هلن مسكن امرا و شاهزادگان خود را از مقر خدايان و حاميان خويش جدا نمي دانستند و به همين دليل در آن موقع معبري وجود نداشت. ولي هلن ها كه امور مذهبي و غير مذهبي را از هم تفكيك مي كردند درصدد تهيه بنايي برآمدند كه مخصوص رب النوع شهر باشد. مكان مزبور نظير مگارون يا تالار بزرگي بود كه پادشاهان آكئي ابتاع خود را در آن بار مي دادند. ولي چون اين تالار به تنهايي براي اين منظور كافي نبود به تدريج در رفع نقص هاي آن و تغييراتي كه براي استحكام و زيبايي نماي خارجي بنا لازم به نظر مي رسيد كوشيدند. معبد براي اين اجتماع مومنين و ستايش ارباب انواع ساخته نمي شد و منحصرا مكاني بود كه مجمه خداوند يا بت مقدس را در آن جاي مي دادند. بنابراين يك اتاق براي اين منظور كفايت مي كرد. براي وصول به اين اتاق از دهليزي مي گذشتند. پس از اتاق اصلي اتاق ديگري بود كه براي مخفي كردن گنجينه معبد از آن استفاده مي شد. اطراف بنا را ستون هاي متعددي فرا مي گرفت و معمولا بنا را بر روي مكان مرتفعي مي ساختند كه اغلب مصنوعي بود. به اين ترتيب جلوه بيشتري به بنا مي داد.
معماري يوناني به وسيله ستون ها هم زيبايي مي آفريد و هم عمارت را حفظ مي كرد. سنگ هاي بزرگي كه سر ستون ها را به يكديگر پيوند مي دادند در سبك دور يك جلوه اي ساده داشتند. ولي در سبك يونيايي مركب از سه لايه بودند، و بر فراز آن ها قرنيزي مرمري با تزئينات زياد به چشم مي آمد. در قرن پنجم در ساختمان ها از هر دو سبك يونيايي و دور يك استفاده مي شد. مجسمه سازان در مثلث هاي واقع در زير سقف عمارات نقوش برجسته و بسيار زيبا و جذابي مي ساختند. در معابد معماري به حد اشباع از مجسمه سازي بهره مي گرفت.
در صنعت معماري آثار گرانبهايي به استادان يوناني ساخته شد. معابد يوناني را كه پارتنون در آتن نمونه عالي آن است مي توان از جمله ابتكاراتي به شمار آورد كه كاملا كمال نزديك شده اند.
موسيقي:
كلمه موسيقي ( موسيكه) در ميان يونانيان اصلا به معناي بستگي به موسايي ها يا موزها يعني الهه گان هنر است. آكادمي افلاطون را موسيون يعني موزه مي ناميدند كه امروز بر مغزن آثار فرهنگي اطلاق مي شود. زيرا اين مركز به فعاليت هاي فرهنگي كه مورد توجه خدايان هنر بود مي پرداخت به همين دليل حوزه اسكندريه را كه در حقيقت دانشگاهي كه براي پژوهش هاي ادبي و علمي به شمار مي رفت « موزه اسكندريه» مي خواندند.
موسيقي در يونانيان همان اندازه رواج داشت كه امروزه رايج است. براي مثال در آكارديا تمام مردان آزاده تا سي سالگي به تحصيل موسيقي مي پرداختند و هر كس حداقل يك ساز مي نواخت. كسي كه نمي توانست آواز بخواند بي ذوق محسوب مي شد. قبل از قرن ششم هيچ اثري ادبي يوناني جدا از موسيقي وجود نداشت. تعليم و تربيت، ادبيات، دين و جنگ همه آميخته با موسيقي بودند. در قرن هشتم موسيقي يوناني به كمال خود رسيد و صدها آهنگ و دستگاه به بار آورد. سرود و آوتز تقريبا در تمام شئون زندگي يونانيان راه داشت. مثلا در تعظيم خدايان سرودها و آهنگ هايي ساختند. براي متعولين مرايحي به نام « انكوميا» و براي ورزشكاران فاتح سرودهايي به نام « اپنيكا» يا « سرود پيروزي» مي سرودند. همچنين آهنگ هايي براي غذا خوردن، باده نوشيدن، عشق ورزيدن، زناشويي، سوگواري و خاك سپاري تنظيم مي كردند.
يونانيان رقص را همانند موسيقي گرامي مي داشتند. رقص يوناني بر خلاف رقص هاي امروزه غربي يك فعاليت هنري بود. رقص هاي نيز همانند سرودها و ترانه هاي آنان فراوان بودند. نويسندگان قديم از 200 نوع رقص نام برده اند از جمله رقص ديني، رقص جنگي و رقص هاي سنگين.
همه اين هنرهاي زيبا يعني شعر بزمي، آواز، موسيقي و رقص در يونان با هم ارتباط داشتند، اما از قرن هفتم به بعد كم كم به استقلال گراييدند. سپس شعر از موسيقي جدا شد. موسيقي دانان مانند ساير هنرمندان در طي همه ي نسل ها از افتخار گرسنگي كشيدن برخوردار بودند.
البسه و زيور آلات:
در يونان نيز مانند همه جاي دنيا توجه به مد و رسوم روز اهميت زيادي داشت. گاهي اسلوب ايوني و علاقه به ظرافت و خوش لباسي و زماني رسم لباس پوشي دري هاي و سادگي مفرط آن معمول و رايج مي شد. در اينجا به اختصار به قسمت هاي اصلي يك لباس و طرز استفاده مردان و زنان اشاره خواهد شد. لباس اصلي در يونان، براي مرد و زن يك قطعه پارچه ساده بود كه دو سر آن به وسيله سنجاق مخصوصي روي شانه به هم متصل مي شد. بنابراين به هر شكلي كه مي خواستند در مي آمد و براي بيرون كردن آن از بدن و آزادي حركت هيچ نوع زحمتي ايجاد نمي كرد. اين پارچه معمولا از پشم و گاهي از كتان بود و اگر لازم مي ديدند در پهلو به وسيله يك كمربند يا بدون در دوره كلاسيك، مردان گذشته از لباس بلند رو، نيم تنه كوتاه هم مي پوشيدند. نيم تنه زنان بلندتر و از پارچه لطيف تري تهيه مي شد و لباس روي انها هم بلند و از پشم يا كتان و گاهي به رنگ هاي مختلف و با نقش و نگار بود.
فصل پنجم ديني
در آغاز دين مذهب يونانيان قديم يك نوع اعتقاد به الهه گان متعدد( پلي تئيزم) وجود داشت كه درباره انها قائل به جسم و صورت انساني بودند. آنها براي خدايان خود جنسيت مذكر ومونث و اشكال و افكار بشري قائل بودند و اين افكار به مدت دوسه هزار سال نزد ايشان به طور دائم در تحول و قطور بوده است. هلن ها كه آريايي نژاد بودند بر حسب معتقدات قديم نژادي خود اغلب مظاهر طبيعت را مي پرستيدند. آنها همان خداياني را مي پرستيدند كه در كتاب ودا نزد اجداد هنروان قديم محل عبادت بودند. در راس آنها خداي آسمان قرار داشت كه او را زئوس يمني پدر آسمان مي ناميدند.
اين مظهر همان الهه اي بود كه نزد هندوان باستان ديوس پاترو بعدها نزد رومي به ژوپيتر موسوم شده است. مجموعه خدايان معبود يونانيان كه همه از ريشه اريايي هستند و نزد ملل قديم آريايي كما بيش وجود دارند عبارتند از : 1- زئوس ( خداي خدايان) پدر كل 2- آپولو خداي آفتاب 3- پوزيدن خداي درياها 4- هسيتا خداي مونث و مادر الهه كانون خانوادگي 5- دمي تر خداي مونث و ما در الهه زراعت و غلات 6- هرمس خداي حكيم و آفريننده 7- آرس خداي جنگ.
پس از آنكه قبايل آريايي هلن هاي مهاجم بر مردم بومي غلبه يافتند و تمدن انها را به تدريج در خود هضم كردند از خدايان و معبودهاي محلي نيز چند الهه را اقتباس كردند. در جزاير شرقي مديترانه و سواحل غربي آسياي صغير ساكنان بومي نيز كه داراي تمدن و فرهنگي به نسبت زمان خود متكامل بودند بعضي خدايان محلي را مي پرستيدند كه يونانيان هم به آنها گرويدند اين خدايان از اين قرارند 1- هراس زن زئوس 2- آتنا خداي حكمت خرد و معبود شهر آتن 3- آرتيمس دختر زئوس و خواهر آپولو كه رومي ها او را به نام ديانا ناميدند 4- آفروديت الهه مونث خداي عشق و محبت كه نزد رومي ها به ونوس زهره مشهور شد. .
مخصوص خدايان وجود نداشت و از انها مجسمه نيز ساخته نمي شد. عقيده آكئي ها درباره حيات پس از مرگ شبيه عقايد بابلي ها و مردم اسا بود به عقيده آكئي ها زندگي واقعي همان بود كه در اين دنيا طي مي شد. آنچه آنها در مواقع قرباني از خداوند مي خواستند ثروت و سعادت در اين دنيا بود. پس از مرگ روح به اقامتگاه دائمي اموات كه قلمرو و رب النوع ها دس بودمي رفت مقبره آكئي ها معمولا مكاني بود كه خاكستر اصبادراپس از سوزاندن در آن جاي مي دادند و يا آنكه جسد را بدون سوزاندن در ناحيه اي دفن مي كردند. هومر به اين دو نوع تشريفات اشاره كرده است. مراسم نوع اول مخصوص آكئي ها بود. اما به خاك سپردن جسد از اسيا به يونان رسيده بود.
فصل ششم علم و دانش
فلسفه
منشا آراء فلسفي يونان اظهارات شعراي قديم درباره سرنوشت بشر و پيدايش عالم بوده است. گذشته از مقامي كه بنا به روايات قديم براي عقايد فلسفي حكماي بسمه يونان و حكايات افسانه اي ازوپ قائل بودند بايد گفت كه علم به اموال و اسناب خدايان تئوگوني نخستين گامي است كه در يونان براي اطلاع از اصول تكوين عالم برداشته شده است. هدف دانشمندان ايوني و يونان غربي بخصوص در قرن ششم شناختن ماده اي بود كه همه موجودات و عناصر از آن به وجود آمده اند. قديمي ترين مكتبي كه با روش مشاهده و تجربه در رفع اين ابهام كوشيد مكتب مليت بود كه به وسيله تالس به وجود آمد و آناگزيماند و آناگزيمن، جانشينان او در توسعه و انتشار آن كوشش زيادي كردند: فيثاغورث يكي ديگر از حكماي معروف يونان كه در حدود سال 530 از ساموس به كروتون مهاجرت كرده بود به كمك عده اي از يونانيان مقيم اين شهر مجمعي تشكيل داد و مكتب جديدي به وجود آورد. مكتب فلسفي ديگر يونان به وسيله گزنوفان و پارمفيد پي ريزي شد و زنون بعدها از عقايد آن پيروي كرد. گزنوفان با آنكه به وجود خدايان متععد در روي زمين قائل بود. عقيده داشت كه ( حيات و جنبش همه) در دست (يكي) است. فلاسفه جديدي در نقاط مختلف دنياي يونان ظهور كردند و درصدد حل همان مسائل برآمدند. سوفسطايي ها فلاسفه اي بودند كه به بيان علل اوليه توجهي نداشتند و با فرضيه هاي پيشينيان خود مخالفت مي كردند. آنها طرفدار نظريه شك بودند و انسان را به طور خاص مورد مطالعه قرار مي دادند. وي از اين بابت كه با بررسي هاي نظري فلسفي مخالف بود شباهت زيادي با سوفسطائيان داشت ولي تفاوت وي با آنها از اين جهت بود كه در زمينه اخلاق از نظريه شك طرفداري نمي كرد. سقراط سرانجام گرفتار مخالفت م حملات چند تن از همشهريان خود شد از طرف آتني ها محاكمه گرديد و در هفتاد سالگي با نوشيدن جام شوكران كه خود انتخاب كرده بود اعلام شد. او خود را بدين ترتيب به عنوان نخستين شهيد راه فضيلت و آزادي فكر و يك فرد مقدس و پرهيزگار جاويد ساخت.
پزشكي
تشريح بدن انسان از ديرباز در يونان رايج بوده است در آموزشگاه كروتون موضوع تشريح و مطالعه رشد جنين وبذر نباتات مورد توجه بود. چنانكه مي دانيم آلكمئون بر عكس كساني كه مي پنداشتند مركز و مقرر فكر در قلب است ثابت كرد كه عامل تاثيرات نفساني مغز است. در قرن پنجم مطلبي كه بيش از هر چيز در تاريخ علوم يونان جلب نظر مي كرد فن طبابت بود كه تا آن موقع جنبه نظري داشت.و بر معبد دلف اين اندرز حكيمانه نوشته شده بود. ( خودت را بشناس) بزرگترين گناه كبر و خود ستايي و عالي ترين صفات ميانه روي بود. با اين حال در ظاهر مذهب براي صفات اخلاقي دستوري صادر نمي كرد.
پيشگفتار
عبادت
پرستش، جوششي است از اعماق ذرات عالم كه عطر جانبخشش همه جا گسترده و پرتو انوارش هستي را روشن ساخته است. پرستش نداي فطرت انسان، راز آفرينش و اصلي ترين نياز بشر است. عبادت سرلوحه تعاليم انبياء و نشانه ايمان است و عبوديت حق عالي ترين رتبه ايست كه آدمي مي تواند به آن نائل گردد. نماز در راس همه عبادات و سرلوحه برنامه هاي تربيتي و پرورشي اسلام است . نماز نويدي براي فرزندان حضرت آدم كه: اي انسان، اي غمگين از هجران، از هبورا متاثر مباش، در نماز، معراج مومن است. پس، در طريق عبوديت حق با آگاهي و اخلاص بايد گام نهاد تا آدمي به مراحل كمال شايسته خود نائل گردد.
رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
پرستش
يكي از پايدارترين و قديمي ترين تجليات روح آدمي و يك از اصيل ترين ابعاد وجود آدمي، حس نيايش و پرستش است. مطالعه آثار زندگي بشر نشان مي دهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است، نيايش و پرستش هم وجود داشته است. چيزي كه هست شكل كار و شخص معبود متفاوت شده است: از نظر شكل از رقصها و حركات دسته جمعي موزون همراه با يك سلسله از كار و اوراد گرفته تا عالي ترين خضوعها و خشوعها راقي ترين از كار و ستايشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قيوم ازلي ابدي منزه از زمان و مكان.
پرستش را نياورده اند و ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را- يعني نوع آداب و اعمالي كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد- به بشر آموختند و ديگر اينكه از پرستش غير ذات يگانه ( شرك) جلوگيري به عمل آورند. از نظر مسلمات ديني و هم چنين از نظر برخي علماي ديني شناسي، بشر ابتدا موحد و يگانه پرست بوده است و خداي واقعي خويش را مي پرستيده است. پرستش بت و يا ماه و يا ستاره يا انسان از نوع انحرافيهايي است كه بعدا رخ داده است، يعني چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا از انسان يا مخلوقي ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدن به پرستش خداي يگانه رسيده باشد.
حس پرستش كه احيانا از آن به حس ديني تغيير مي شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. از « اريك فردم» نقل شده است كه: « انسان ممكن است جانداران يا درختان يا بتهاي زرين يا سنگر يا خداي ناديدني يا مردي برگاني يا پيشوايي شيطاني صفت را بپرستند، مي تواند نياكان يا ملت يا طبقه يا خوب خود يا پول و كاميابي را بپرستد... او ممكن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دين ممتاز از معتقدات غير ديني، آگاه باشد و ممكن است بر عكس، فكر كند كه هيچ ديني ندارد. مساله بر سر اين نيست كه دين دارد يا ندارد مساله بر سر اين است كه كدام دين را دارد.»
عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجود ديگر، يكي از اصول تعليمات پيامبران الهي است، تعليمات هيچ پيامبري از عبادت خالي نبوده است.
چنانچه مي دانيم در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادت سر لوحه همه تعليمات است، چيزي كه هست در اسلام عبادت به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگي كه صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد، عبادات اسلامي با فلسفه هاي زندگي توام است و در متن زندگي واقع است. گذشته از اينكه برخي عبادات اسلامي به صورت مشترك و همكاري دسته جمعي صورت مي گيرد، اسلام به عبادتهاي فردي نيز آن چنان شكل داده است كه متضمن انجام پاره اي از وظائف زندگي است، مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتي فردي كه مي خواهد در گوشه خلوت به تنهاي نماز بخواند خود به خود انجام پاره اي از وظايف اخلاقي و اجتماعي از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران، وقت شناسي، جهت شناسي، ضبط احساسات، اعلام صلح و سلم با بندگان شايسته خدا و غيره مقيد مي گردد.
يكي از خصوصيات استاد مطهري (ره) عنايت زياد به تهجد و شب زنده داري بود و از دوران طلبگي تا آخر عمر، بدان پايبند بودند.
حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران چنين مي فرمايند:
مرحوم مطهري يك مرد اهل عبادت و اهل تسويه و تزكيه اخلاق و روح بود. من فراموش نمي كنم ايشان وقتي به مشهد مي آمد خيلي از اوقات به منزل ما وارد شد گاهي هم ورودشان در منزل خويشاوندان همسرشان بود. اين مرد نيمه شب تهبد يا آه و ناله داشت يعني نماز شب مي خواند و گريه مي كرد بطوري كه صداي گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مي كرد.
يك ايشان منزل ما بودند، نصف شب از صداي گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداي كيست، اما بعد فهميدند كه صداي آقاي مطهري است. بله ايشان نصف شب نماز شب مي خواند همراه با گريه، با صدايي كه از آن اطاق مي شد، آن را شنيد.
« برگرفته شده از كتاب طهارت روح»
مهاجرت آريايي ها به هند
اولين اطلاعات درباره مهاجرت آريايي ها به هند از سرودهاي ريگ ودا به دست آمده است كه قديمي ترين كتاب هندوها محسوب مي شود اين سرودها نشان مي دهد كه افراد آريايي كه اجداد هندوها هستند از سمت شمال با تهاجم و غلبه بر ساكنان وارد هند شدند.
همچنين از مقايسه زبان سرودها با زبان هاي قديم و جديد به طور قطع معلوم مي شود اشخاصي كه آنها را سروده اند از يك نژاد بزرگ و قوي بوده اند كه ابتدا اروپا و مغرب آسيا را با قهر و غلبه گرفتند و بعدها با ساكنان اوليه اختلاف يافتند. پس نژاد آرايايي به طور اعم به دو شعبه تقسيم مي شود يكي جماعت سلات، اسلاد، لاتين و غيره و ديگري شعبه آشنايي كه عبارتست از: آريايي هاي هند و ايران. ورود آريايي ها به هند در حدود هزاره دوم قبل از ميلاد آغاز شد. آنان ابتدا به كشت و زرع اراضي مشغول شدند. جمعي ديگر بيابانگردي اختيار كردند و در چراگاههاي مختلف به پرورش احشامي از قبيل گاو، گوسفند، بز، اسب و سگ پرداختند. در صنايع نيز پيشرفت كردند طرز حكومت آنها عشيره اي بود و در واقع جنگ تحت امر روسايي در مي آورند كه در رشادت و دلاوري مشهور بودند پدر نه تنها رياست خانواده بلكه رياست مذهبي را نيز بر عهده داشت.
آريايي ها در حركت به جانب شرق با طوايف زيادي روبه روشدند كه در تمدن با هم متفاوت بودند، قصد آريايي ها آن بود تا همه اين طوايف را نابود سازند، اما موفق به اين كار نشدند و فقط آنها را از اراضي خود بيرون كردند. اين متصرفات در نتيجه تخريب جنگل ها و بريدن درختان آن رو به توسعه نهاد. ولي صاف كردن جنگل ها كاري پر زحمت و در عين حال باعث بيماري بود، تب مالاريا كه ملازم جنگل ها و باتلاق هاست باعث وحشت آريايي مي شد. بر عكس، بوميان كه به آن آب و هوا عادت كرده بودند، بهتر با اين شرايط كنار مي آوردند.
اين مساله با مشاهده شرايط غلاماني كه در جنگل ها به كار گرفته مي شدند، آشكار شد، كم كم قدرت خدمات بوميان كه قبلا منفور بودند و نيز قدر خدماتشان بر آنها معلوم گشت. در ابتداي كار امر خدمات خانگي و نيز آباد كردن اراضي كشت به عهده اسراي جنگي و يا غلامان بود. البته پس از چندي كه مستعمرات توسعه پيدا كرد بوميان به رغبت دسته دسته از خانه هاي جنگي بيرون آوردند و در امور كشاورزي به آريايي ها كمك كردند. به تدريج آرايايي ها نيز آنان را در جوامع خود پذيرفتند. بديهي است كه بوميان مصاحبت با فاتحان را جزو افتخارات خويش مي دانستند و بلاخره بر اثر اين معاشرت، اخلاق و عادت خودشان را اصلاح كردند و رسوم و عقايد فاتحان را پذيرفتن
بعلاوه هنرمندان يوناني از شرق نيز استفاده هايي كردند. ولي امتياز آن ها در اين زمينه اين بوده است كه هر چه را از خارج به عاريت مي گرفتند صورت هلني به آن مي دادند و در مدت كوتاهي به پيشرفت هاي زيادي نايل مي شدند. چنانكه مقارن شروع جنگ هاي مدي هنري مخصوص به خود داشتند كه داراي آينده اي درخشان و نزديك به حد كمال بود. آثار هنري يونان براي استفاده عموم تهيه مي شد و هنرمندان متوجه اين بودند كه كارهاي آنها مورد پسند عامه و مفيد و آموزنده باشد.
به اين ترتيب هنر يونان هدف مشخصي داشت و براي رفع احتياجات واقعي مردم از آن استفاده مي شد. پس از حملات مهاجمان خارجي و مهاجرت ها به طور كلي در هنر بويژه در سفال سازي و معماري و حجاري انحطاط به وجود آمد. ذخاير هنري كه مردم اژه پديد آورده بودند و طرف توجه آكئي بود از بين رفت و جنگجويان فاتح يوناني كوچكترين توجهي به شاهكارهاي ميسني نشان نداند. اما با افزايش احتياجات جديد نهضتي در هنر به وجود آمد و يونانيان پس از دو قرن ركورد و توقف با كمك استادان لايقي كه در شهرهاي آسيايي و جزاير اژه بودند بر اسرار فني هنر وقوف يافتندد با هوشياري و شكيبايي بر مشكلات فائق آمدند و مراحل مختلف دوره كارآموزي خود را به بهترين وجهي به سامان رساندند.
معماري
معماري عمومي مادام كه اساس سلطنت برقرار بود قدر و مقامي داشت. ولي پس از زوال حكومت سلطنتي اين رسم متروك شد و قرن ها مورد بي اعتنايي قرار گرفت. ولي چون زندگي مردم شهر با بناهاي كوچك تامين مي شد و تظاهرات دسته جمعي براي تجليل و ستايش خدايان به ندرت صورت مي گرفت اين نقش انقدرها جلب نظر نمي كرد. ساختن مقبره هاي بزرگ و مجلل نيز به علت آن كه سوزاندن جسد به جاي به خاك سپردن آن مدت ها رواج داشت دچار وقفه شد. بعلاوه چون مردم حمايت خدايان را موثرتر از حمايت اموات از بشر مي دانستند توجه خاصي به معماري مذهبي پيدا شد و هنرمندان بي دريغ در اين راه كوشيدند. علت توسعه اين رشته از معماري رواج فكري جديد بود كه از لحاظ عقلي و منطقي اهميتي بيشتر از جنبه هنري آن داشت. مردم ما قبل هلن مسكن امرا و شاهزادگان خود را از مقر خدايان و حاميان خويش جدا نمي دانستند و به همين دليل در آن موقع معبري وجود نداشت. ولي هلن ها كه امور مذهبي و غير مذهبي را از هم تفكيك مي كردند درصدد تهيه بنايي برآمدند كه مخصوص رب النوع شهر باشد. مكان مزبور نظير مگارون يا تالار بزرگي بود كه پادشاهان آكئي ابتاع خود را در آن بار مي دادند. ولي چون اين تالار به تنهايي براي اين منظور كافي نبود به تدريج در رفع نقص هاي آن و تغييراتي كه براي استحكام و زيبايي نماي خارجي بنا لازم به نظر مي رسيد كوشيدند. معبد براي اين اجتماع مومنين و ستايش ارباب انواع ساخته نمي شد و منحصرا مكاني بود كه مجمه خداوند يا بت مقدس را در آن جاي مي دادند. بنابراين يك اتاق براي اين منظور كفايت مي كرد. براي وصول به اين اتاق از دهليزي مي گذشتند. پس از اتاق اصلي اتاق ديگري بود كه براي مخفي كردن گنجينه معبد از آن استفاده مي شد. اطراف بنا را ستون هاي متعددي فرا مي گرفت و معمولا بنا را بر روي مكان مرتفعي مي ساختند كه اغلب مصنوعي بود. به اين ترتيب جلوه بيشتري به بنا مي داد.
معماري يوناني به وسيله ستون ها هم زيبايي مي آفريد و هم عمارت را حفظ مي كرد. سنگ هاي بزرگي كه سر ستون ها را به يكديگر پيوند مي دادند در سبك دور يك جلوه اي ساده داشتند. ولي در سبك يونيايي مركب از سه لايه بودند، و بر فراز آن ها قرنيزي مرمري با تزئينات زياد به چشم مي آمد. در قرن پنجم در ساختمان ها از هر دو سبك يونيايي و دور يك استفاده مي شد. مجسمه سازان در مثلث هاي واقع در زير سقف عمارات نقوش برجسته و بسيار زيبا و جذابي مي ساختند. در معابد معماري به حد اشباع از مجسمه سازي بهره مي گرفت.
در صنعت معماري آثار گرانبهايي به استادان يوناني ساخته شد. معابد يوناني را كه پارتنون در آتن نمونه عالي آن است مي توان از جمله ابتكاراتي به شمار آورد كه كاملا كمال نزديك شده اند.
موسيقي:
كلمه موسيقي ( موسيكه) در ميان يونانيان اصلا به معناي بستگي به موسايي ها يا موزها يعني الهه گان هنر است. آكادمي افلاطون را موسيون يعني موزه مي ناميدند كه امروز بر مغزن آثار فرهنگي اطلاق مي شود. زيرا اين مركز به فعاليت هاي فرهنگي كه مورد توجه خدايان هنر بود مي پرداخت به همين دليل حوزه اسكندريه را كه در حقيقت دانشگاهي كه براي پژوهش هاي ادبي و علمي به شمار مي رفت « موزه اسكندريه» مي خواندند.
موسيقي در يونانيان همان اندازه رواج داشت كه امروزه رايج است. براي مثال در آكارديا تمام مردان آزاده تا سي سالگي به تحصيل موسيقي مي پرداختند و هر كس حداقل يك ساز مي نواخت. كسي كه نمي توانست آواز بخواند بي ذوق محسوب مي شد. قبل از قرن ششم هيچ اثري ادبي يوناني جدا از موسيقي وجود نداشت. تعليم و تربيت، ادبيات، دين و جنگ همه آميخته با موسيقي بودند. در قرن هشتم موسيقي يوناني به كمال خود رسيد و صدها آهنگ و دستگاه به بار آورد. سرود و آوتز تقريبا در تمام شئون زندگي يونانيان راه داشت. مثلا در تعظيم خدايان سرودها و آهنگ هايي ساختند. براي متعولين مرايحي به نام « انكوميا» و براي ورزشكاران فاتح سرودهايي به نام « اپنيكا» يا « سرود پيروزي» مي سرودند. همچنين آهنگ هايي براي غذا خوردن، باده نوشيدن، عشق ورزيدن، زناشويي، سوگواري و خاك سپاري تنظيم مي كردند.
يونانيان رقص را همانند موسيقي گرامي مي داشتند. رقص يوناني بر خلاف رقص هاي امروزه غربي يك فعاليت هنري بود. رقص هاي نيز همانند سرودها و ترانه هاي آنان فراوان بودند. نويسندگان قديم از 200 نوع رقص نام برده اند از جمله رقص ديني، رقص جنگي و رقص هاي سنگين.
همه اين هنرهاي زيبا يعني شعر بزمي، آواز، موسيقي و رقص در يونان با هم ارتباط داشتند، اما از قرن هفتم به بعد كم كم به استقلال گراييدند. سپس شعر از موسيقي جدا شد. موسيقي دانان مانند ساير هنرمندان در طي همه ي نسل ها از افتخار گرسنگي كشيدن برخوردار بودند.
البسه و زيور آلات:
در يونان نيز مانند همه جاي دنيا توجه به مد و رسوم روز اهميت زيادي داشت. گاهي اسلوب ايوني و علاقه به ظرافت و خوش لباسي و زماني رسم لباس پوشي دري هاي و سادگي مفرط آن معمول و رايج مي شد. در اينجا به اختصار به قسمت هاي اصلي يك لباس و طرز استفاده مردان و زنان اشاره خواهد شد. لباس اصلي در يونان، براي مرد و زن يك قطعه پارچه ساده بود كه دو سر آن به وسيله سنجاق مخصوصي روي شانه به هم متصل مي شد. بنابراين به هر شكلي كه مي خواستند در مي آمد و براي بيرون كردن آن از بدن و آزادي حركت هيچ نوع زحمتي ايجاد نمي كرد. اين پارچه معمولا از پشم و گاهي از كتان بود و اگر لازم مي ديدند در پهلو به وسيله يك كمربند يا بدون در دوره كلاسيك، مردان گذشته از لباس بلند رو، نيم تنه كوتاه هم مي پوشيدند. نيم تنه زنان بلندتر و از پارچه لطيف تري تهيه مي شد و لباس روي انها هم بلند و از پشم يا كتان و گاهي به رنگ هاي مختلف و با نقش و نگار بود.
فصل پنجم ديني
در آغاز دين مذهب يونانيان قديم يك نوع اعتقاد به الهه گان متعدد( پلي تئيزم) وجود داشت كه درباره انها قائل به جسم و صورت انساني بودند. آنها براي خدايان خود جنسيت مذكر ومونث و اشكال و افكار بشري قائل بودند و اين افكار به مدت دوسه هزار سال نزد ايشان به طور دائم در تحول و قطور بوده است. هلن ها كه آريايي نژاد بودند بر حسب معتقدات قديم نژادي خود اغلب مظاهر طبيعت را مي پرستيدند. آنها همان خداياني را مي پرستيدند كه در كتاب ودا نزد اجداد هنروان قديم محل عبادت بودند. در راس آنها خداي آسمان قرار داشت كه او را زئوس يمني پدر آسمان مي ناميدند.
اين مظهر همان الهه اي بود كه نزد هندوان باستان ديوس پاترو بعدها نزد رومي به ژوپيتر موسوم شده است. مجموعه خدايان معبود يونانيان كه همه از ريشه اريايي هستند و نزد ملل قديم آريايي كما بيش وجود دارند عبارتند از : 1- زئوس ( خداي خدايان) پدر كل 2- آپولو خداي آفتاب 3- پوزيدن خداي درياها 4- هسيتا خداي مونث و مادر الهه كانون خانوادگي 5- دمي تر خداي مونث و ما در الهه زراعت و غلات 6- هرمس خداي حكيم و آفريننده 7- آرس خداي جنگ.
پس از آنكه قبايل آريايي هلن هاي مهاجم بر مردم بومي غلبه يافتند و تمدن انها را به تدريج در خود هضم كردند از خدايان و معبودهاي محلي نيز چند الهه را اقتباس كردند. در جزاير شرقي مديترانه و سواحل غربي آسياي صغير ساكنان بومي نيز كه داراي تمدن و فرهنگي به نسبت زمان خود متكامل بودند بعضي خدايان محلي را مي پرستيدند كه يونانيان هم به آنها گرويدند اين خدايان از اين قرارند 1- هراس زن زئوس 2- آتنا خداي حكمت خرد و معبود شهر آتن 3- آرتيمس دختر زئوس و خواهر آپولو كه رومي ها او را به نام ديانا ناميدند 4- آفروديت الهه مونث خداي عشق و محبت كه نزد رومي ها به ونوس زهره مشهور شد. .
مخصوص خدايان وجود نداشت و از انها مجسمه نيز ساخته نمي شد. عقيده آكئي ها درباره حيات پس از مرگ شبيه عقايد بابلي ها و مردم اسا بود به عقيده آكئي ها زندگي واقعي همان بود كه در اين دنيا طي مي شد. آنچه آنها در مواقع قرباني از خداوند مي خواستند ثروت و سعادت در اين دنيا بود. پس از مرگ روح به اقامتگاه دائمي اموات كه قلمرو و رب النوع ها دس بودمي رفت مقبره آكئي ها معمولا مكاني بود كه خاكستر اصبادراپس از سوزاندن در آن جاي مي دادند و يا آنكه جسد را بدون سوزاندن در ناحيه اي دفن مي كردند. هومر به اين دو نوع تشريفات اشاره كرده است. مراسم نوع اول مخصوص آكئي ها بود. اما به خاك سپردن جسد از اسيا به يونان رسيده بود.
فصل ششم علم و دانش
فلسفه
منشا آراء فلسفي يونان اظهارات شعراي قديم درباره سرنوشت بشر و پيدايش عالم بوده است. گذشته از مقامي كه بنا به روايات قديم براي عقايد فلسفي حكماي بسمه يونان و حكايات افسانه اي ازوپ قائل بودند بايد گفت كه علم به اموال و اسناب خدايان تئوگوني نخستين گامي است كه در يونان براي اطلاع از اصول تكوين عالم برداشته شده است. هدف دانشمندان ايوني و يونان غربي بخصوص در قرن ششم شناختن ماده اي بود كه همه موجودات و عناصر از آن به وجود آمده اند. قديمي ترين مكتبي كه با روش مشاهده و تجربه در رفع اين ابهام كوشيد مكتب مليت بود كه به وسيله تالس به وجود آمد و آناگزيماند و آناگزيمن، جانشينان او در توسعه و انتشار آن كوشش زيادي كردند: فيثاغورث يكي ديگر از حكماي معروف يونان كه در حدود سال 530 از ساموس به كروتون مهاجرت كرده بود به كمك عده اي از يونانيان مقيم اين شهر مجمعي تشكيل داد و مكتب جديدي به وجود آورد. مكتب فلسفي ديگر يونان به وسيله گزنوفان و پارمفيد پي ريزي شد و زنون بعدها از عقايد آن پيروي كرد. گزنوفان با آنكه به وجود خدايان متععد در روي زمين قائل بود. عقيده داشت كه ( حيات و جنبش همه) در دست (يكي) است. فلاسفه جديدي در نقاط مختلف دنياي يونان ظهور كردند و درصدد حل همان مسائل برآمدند. سوفسطايي ها فلاسفه اي بودند كه به بيان علل اوليه توجهي نداشتند و با فرضيه هاي پيشينيان خود مخالفت مي كردند. آنها طرفدار نظريه شك بودند و انسان را به طور خاص مورد مطالعه قرار مي دادند. وي از اين بابت كه با بررسي هاي نظري فلسفي مخالف بود شباهت زيادي با سوفسطائيان داشت ولي تفاوت وي با آنها از اين جهت بود كه در زمينه اخلاق از نظريه شك طرفداري نمي كرد. سقراط سرانجام گرفتار مخالفت م حملات چند تن از همشهريان خود شد از طرف آتني ها محاكمه گرديد و در هفتاد سالگي با نوشيدن جام شوكران كه خود انتخاب كرده بود اعلام شد. او خود را بدين ترتيب به عنوان نخستين شهيد راه فضيلت و آزادي فكر و يك فرد مقدس و پرهيزگار جاويد ساخت.
پزشكي
تشريح بدن انسان از ديرباز در يونان رايج بوده است در آموزشگاه كروتون موضوع تشريح و مطالعه رشد جنين وبذر نباتات مورد توجه بود. چنانكه مي دانيم آلكمئون بر عكس كساني كه مي پنداشتند مركز و مقرر فكر در قلب است ثابت كرد كه عامل تاثيرات نفساني مغز است. در قرن پنجم مطلبي كه بيش از هر چيز در تاريخ علوم يونان جلب نظر مي كرد فن طبابت بود كه تا آن موقع جنبه نظري داشت.و بر معبد دلف اين اندرز حكيمانه نوشته شده بود. ( خودت را بشناس) بزرگترين گناه كبر و خود ستايي و عالي ترين صفات ميانه روي بود. با اين حال در ظاهر مذهب براي صفات اخلاقي دستوري صادر نمي كرد.
پيشگفتار
عبادت
پرستش، جوششي است از اعماق ذرات عالم كه عطر جانبخشش همه جا گسترده و پرتو انوارش هستي را روشن ساخته است. پرستش نداي فطرت انسان، راز آفرينش و اصلي ترين نياز بشر است. عبادت سرلوحه تعاليم انبياء و نشانه ايمان است و عبوديت حق عالي ترين رتبه ايست كه آدمي مي تواند به آن نائل گردد. نماز در راس همه عبادات و سرلوحه برنامه هاي تربيتي و پرورشي اسلام است . نماز نويدي براي فرزندان حضرت آدم كه: اي انسان، اي غمگين از هجران، از هبورا متاثر مباش، در نماز، معراج مومن است. پس، در طريق عبوديت حق با آگاهي و اخلاص بايد گام نهاد تا آدمي به مراحل كمال شايسته خود نائل گردد.
رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
پرستش
يكي از پايدارترين و قديمي ترين تجليات روح آدمي و يك از اصيل ترين ابعاد وجود آدمي، حس نيايش و پرستش است. مطالعه آثار زندگي بشر نشان مي دهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است، نيايش و پرستش هم وجود داشته است. چيزي كه هست شكل كار و شخص معبود متفاوت شده است: از نظر شكل از رقصها و حركات دسته جمعي موزون همراه با يك سلسله از كار و اوراد گرفته تا عالي ترين خضوعها و خشوعها راقي ترين از كار و ستايشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قيوم ازلي ابدي منزه از زمان و مكان.
پرستش را نياورده اند و ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را- يعني نوع آداب و اعمالي كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد- به بشر آموختند و ديگر اينكه از پرستش غير ذات يگانه ( شرك) جلوگيري به عمل آورند. از نظر مسلمات ديني و هم چنين از نظر برخي علماي ديني شناسي، بشر ابتدا موحد و يگانه پرست بوده است و خداي واقعي خويش را مي پرستيده است. پرستش بت و يا ماه و يا ستاره يا انسان از نوع انحرافيهايي است كه بعدا رخ داده است، يعني چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا از انسان يا مخلوقي ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدن به پرستش خداي يگانه رسيده باشد.
حس پرستش كه احيانا از آن به حس ديني تغيير مي شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. از « اريك فردم» نقل شده است كه: « انسان ممكن است جانداران يا درختان يا بتهاي زرين يا سنگر يا خداي ناديدني يا مردي برگاني يا پيشوايي شيطاني صفت را بپرستند، مي تواند نياكان يا ملت يا طبقه يا خوب خود يا پول و كاميابي را بپرستد... او ممكن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دين ممتاز از معتقدات غير ديني، آگاه باشد و ممكن است بر عكس، فكر كند كه هيچ ديني ندارد. مساله بر سر اين نيست كه دين دارد يا ندارد مساله بر سر اين است كه كدام دين را دارد.»
عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجود ديگر، يكي از اصول تعليمات پيامبران الهي است، تعليمات هيچ پيامبري از عبادت خالي نبوده است.
چنانچه مي دانيم در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادت سر لوحه همه تعليمات است، چيزي كه هست در اسلام عبادت به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگي كه صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد، عبادات اسلامي با فلسفه هاي زندگي توام است و در متن زندگي واقع است. گذشته از اينكه برخي عبادات اسلامي به صورت مشترك و همكاري دسته جمعي صورت مي گيرد، اسلام به عبادتهاي فردي نيز آن چنان شكل داده است كه متضمن انجام پاره اي از وظائف زندگي است، مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتي فردي كه مي خواهد در گوشه خلوت به تنهاي نماز بخواند خود به خود انجام پاره اي از وظايف اخلاقي و اجتماعي از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران، وقت شناسي، جهت شناسي، ضبط احساسات، اعلام صلح و سلم با بندگان شايسته خدا و غيره مقيد مي گردد.
يكي از خصوصيات استاد مطهري (ره) عنايت زياد به تهجد و شب زنده داري بود و از دوران طلبگي تا آخر عمر، بدان پايبند بودند.
حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي ايران چنين مي فرمايند:
مرحوم مطهري يك مرد اهل عبادت و اهل تسويه و تزكيه اخلاق و روح بود. من فراموش نمي كنم ايشان وقتي به مشهد مي آمد خيلي از اوقات به منزل ما وارد شد گاهي هم ورودشان در منزل خويشاوندان همسرشان بود. اين مرد نيمه شب تهبد يا آه و ناله داشت يعني نماز شب مي خواند و گريه مي كرد بطوري كه صداي گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مي كرد.
يك ايشان منزل ما بودند، نصف شب از صداي گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداي كيست، اما بعد فهميدند كه صداي آقاي مطهري است. بله ايشان نصف شب نماز شب مي خواند همراه با گريه، با صدايي كه از آن اطاق مي شد، آن را شنيد.
« برگرفته شده از كتاب طهارت روح»
مهاجرت آريايي ها به هند
اولين اطلاعات درباره مهاجرت آريايي ها به هند از سرودهاي ريگ ودا به دست آمده است كه قديمي ترين كتاب هندوها محسوب مي شود اين سرودها نشان مي دهد كه افراد آريايي كه اجداد هندوها هستند از سمت شمال با تهاجم و غلبه بر ساكنان وارد هند شدند.
همچنين از مقايسه زبان سرودها با زبان هاي قديم و جديد به طور قطع معلوم مي شود اشخاصي كه آنها را سروده اند از يك نژاد بزرگ و قوي بوده اند كه ابتدا اروپا و مغرب آسيا را با قهر و غلبه گرفتند و بعدها با ساكنان اوليه اختلاف يافتند. پس نژاد آرايايي به طور اعم به دو شعبه تقسيم مي شود يكي جماعت سلات، اسلاد، لاتين و غيره و ديگري شعبه آشنايي كه عبارتست از: آريايي هاي هند و ايران. ورود آريايي ها به هند در حدود هزاره دوم قبل از ميلاد آغاز شد. آنان ابتدا به كشت و زرع اراضي مشغول شدند. جمعي ديگر بيابانگردي اختيار كردند و در چراگاههاي مختلف به پرورش احشامي از قبيل گاو، گوسفند، بز، اسب و سگ پرداختند. در صنايع نيز پيشرفت كردند طرز حكومت آنها عشيره اي بود و در واقع جنگ تحت امر روسايي در مي آورند كه در رشادت و دلاوري مشهور بودند پدر نه تنها رياست خانواده بلكه رياست مذهبي را نيز بر عهده داشت.
آريايي ها در حركت به جانب شرق با طوايف زيادي روبه روشدند كه در تمدن با هم متفاوت بودند، قصد آريايي ها آن بود تا همه اين طوايف را نابود سازند، اما موفق به اين كار نشدند و فقط آنها را از اراضي خود بيرون كردند. اين متصرفات در نتيجه تخريب جنگل ها و بريدن درختان آن رو به توسعه نهاد. ولي صاف كردن جنگل ها كاري پر زحمت و در عين حال باعث بيماري بود، تب مالاريا كه ملازم جنگل ها و باتلاق هاست باعث وحشت آريايي مي شد. بر عكس، بوميان كه به آن آب و هوا عادت كرده بودند، بهتر با اين شرايط كنار مي آوردند.
اين مساله با مشاهده شرايط غلاماني كه در جنگل ها به كار گرفته مي شدند، آشكار شد، كم كم قدرت خدمات بوميان كه قبلا منفور بودند و نيز قدر خدماتشان بر آنها معلوم گشت. در ابتداي كار امر خدمات خانگي و نيز آباد كردن اراضي كشت به عهده اسراي جنگي و يا غلامان بود. البته پس از چندي كه مستعمرات توسعه پيدا كرد بوميان به رغبت دسته دسته از خانه هاي جنگي بيرون آوردند و در امور كشاورزي به آريايي ها كمك كردند. به تدريج آرايايي ها نيز آنان را در جوامع خود پذيرفتند. بديهي است كه بوميان مصاحبت با فاتحان را جزو افتخارات خويش مي دانستند و بلاخره بر اثر اين معاشرت، اخلاق و عادت خودشان را اصلاح كردند و رسوم و عقايد فاتحان را پذيرفتن
آشيان قرب: تأملي در امر قدسي و زيبايي
دكترحكمت الله ملاصالحي: گوهر ماورایی امر قدسی وسرشت جاودانه زیبایی فراسوی زمان ایستاده و زیبا همیشه زیباست و انسان در نشئه حضور، تجربه و تقدیر تاریخیش جلوهها، صفتها، آیهها، رمزها، تمثیلها، تصویرها، نشانهها و مظاهر آن را مکاشفه و مشاهده کرده وزیسته است؛
عليرغم مباحث نظری گستردهاي را که متفکران دوره جدید و عهد باستان درآگاهی از کیفیت این و فهم ماهیت آن مطرح کرده و دامن زده اند، لکن بیش از هر زمانهاي نیز مورد تحریف، تردید و انکار قرار گرفته است.
البته از عصری آتشناک، منقلب، بی قرار، مضطرب و جهانی نامقدس وتهی از رمزها وتمثیلهای زنده روح و بیبهره از نشانههای الوهی و سیادت فرهنگی منجمد و سیطره نظام دانایی کمیت زده به تعبیر رنه گنون و جامعهاي سوداگر وسود محور و مصرفی وحاکمیت اخلاق ماکیاولیستی، اختلال و اغتشاش در نسبت و ذائقه زیباشناختی وتجربه انسان اززیبایی وخروج مظاهر خلاقیتهای تیره و اهریمنی و آشوبناک و نازیبا و سروری ذائقههای پست ومنحط، چندان دور از تصور وانتظار نیست.
اومانیستهای سدههای فرهنگ رنسانس در باختر زمین مدعی بودند که با افول امر قدسی، زیبايی را کشف کرده وباغروب امر الوهی، طلوع خورشید خرد آپولونی، ظهور نموده وانسان به ما هو انسان به ارزشهای مغفول بشری خود دست یافته و صبح تاریخ وفرهنگ و مدنیت عصری دیگر را آغاز کردهاند. ادبیات آن دوره خصوصاً شعر و ادب مشربهای رمانتیستی، گرانبار و غنی از چنین رویکردها و ذائقههای فکری وزمینههای ذهنی است.
اینک که آن سدههای سبز ومرطوب اندیشهها، آرمانها، ارزشها و ذائقههای فرهنگ رنسانسی و عصر به اصطلاح روشنگری در منطقه غربی تاریخ، شتابناک وارد جغرافیای آتشناک وشرایط بحرانی و مخاطرهانگیز شده وآتش فرزندان پرومته دامن حتی بسته، ابتدایی و منزویترین فرهنگها وجامعههای بومی را فراگرفته وشعلههای آن ميرود تادور افتاده وبکر ترین منطقههای جنگلها وبیشه زارهای مقدس الهه دیمیترا را به تلی از خاکستر مبدل سازد، بسیار بیش از پیش احساس ميکنیم چه اندازه افول امر قدسی، اثرات وتبعات منفی برفرهنگ وزندگی جامعه وجهان ما و همچنین بر نسبت و ذائقه زیباشناختی انسان وکنش آفرینندگی وهنر وهنرمندانگی او نهاده وفاصله وفراق میان انسان و امرالوهی تا چه حد غیبت وغروب آدمی وفضلیتهای انسانی او را بهدنبال داشته است.
البته تردیدي نیست که تجربه تاریخی بشر از امر قدسی همانند بسیاری از تجربههای دیگر او همیشه تیغ دولب بوده در نیام امکان ومستعد سوء استفادههای بسیار درکف کانونهای سلطه وحاکمیتهای جور و ذهنها و فکرها و ذائقههای خرافی و قشری و متحجر و منجمد و متعصب و منحرف و ناراست. از این منظر تجربه انسان از امرقدسی بسیار خونبارتراز تجربه و نسبت زیباشناختی او ازچیزها بوده است.
تاریخ فرهنگها و جامعهها و ملتها، گرانبار ازشواهد و رویدادهای تلخ، ناگوار و فراموش ناشدنی است در استفادههای ابزاری از امر قدسی. خاطرات انسان سوز جنگها و لشکر کشیهای صلیبیون به بهانه رهاسازی سرزمینهای مقدس ازحاکمیت مسلمانان و شعلههای جنگها وکشتارهای فرقهاي قرون وسطایی و استفاده از سلاح تعصب وتکفیر علیه اندیشههای رهایی بخش ومومنان حقیقی و مصلحان راستین هم رویدادهای فراموشناشدنی و غمانگیزند و هم عبرت آموز.
همه بتهارا انسانها به نام امر قدسی پرستیدهاندوتبر جانهای قدسی و الهی شده نیزآنهارا شکسته است.امر اتفاقی نیست که درتاریخ همه حرکتها وبعثتها وقیامهای پیامبرانه وایمان رهایی بخش پیامبران که خود مصداق زنده وجودهای الهیشده ومظاهر روحهای قدسی بودهاند، رویاروی صور انحرافی وشرکآلود تجربه انسان ازالوهیت و امرقدسی ایستادهاند. از این نگر، دین خصوصاً «تجربه» پیامبرانه آن، انتقادیترین وجه از اندیشه وآگاهی بشری است.
حتی انتقادی تراز فلسفه، علم وهنر.البته مرادماازانتقاد به مفهوم روشنفکرانه و مدرن آن نیست بلکه اعتراض و انتقاد، عمیقاً به معنای پیامبرانه آن است. یعنی جان ازخود رسته والهی شدهاي که خود مصداق فضیلتها بوده وپنجه درپنجه رذیلتهامی افکند.
و نفس ونفخه قدسیاي که از آشیانههای الوهیتر روح، همچون چشمههای زلال همسو و همدل با یگانه مطلق و یا به تعبیر قرآن: «مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی»(1) ميتراود و مظاهر شرک ونفاق و انجماد و انحطاط را ميکوبد و ميروبدو ازسر راه بشریت برمی چیند و طرح آدم وعالمی نو را میافکند.
بساط وبازار آیینهای مشرکانه وبتهای مشرکان را در جوامع عهد باستان هلنی و رومی نیز در منطقه غربی تاریخ، نفخات الهی و قدسیاي که از جان پاک و تابناک عیسی مسیح(ع) برمیخاست، برچید؛ نه اندیشههای افلاطونی و ارسطویی. البته از حیطه صلاحیت تفکر و تعقل وتعرف فلسفی نیز چنین رسالتی انتظار نمی رود.
به هررو تجربه امر قدسی همانند نسبت، حس یا رابطه ذوقی و زیباشناختی انسان با جهان، از مشخصههای بنیادین وجود آدمی است. سهم هر دو تجربه درفرآیند تاریخ بشر هرچند متفاوت، لکن سخت مؤثر وتعین کننده بوده است.پیوستگیها، گره خوردگیهای پیچیده، تو بر تو و چند ضلعی میان امر قدسی و زیبایی ازیک سو ومناسبت بنیادین و مراودتهای دیرینه میان هنر و خلاقیت و امر قدسی والوهیت درفرهنگهای باستانی و مدنیتهای سنتی، تفکیک و تحدید قلمرو یکی را ازدیگری سخت دشوار و در مواردی ناممکن کرده است. واقعیت این است که به هر میزان وارد لایههای باستانی تر سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بشری شدهایم، زنده و ملموستر تنیدگی حس زیبا شناختی وتجربه انسان را از امر قدسی و الوهیت احساس کرده ایم.
مهمتر آنکه جاودانه وماندگارترین شاهکارهای ذوق هنرمندانگی، کنش خلاق، ذائقه تندرست، نجیب واصیل زیباشناختی تاریخ وفرهنگ قومها وملتهارادرگذشته، در دورههایی شاهد بودهایم که میان هنر وخلاقیت ونسبت زیباشناختی انسان از چیزها ودیانت ومعنویت وتجربه اوازامر قدسی و الوهیت، همبودی، همزیستی، مقارنت، تناظر وتعامل تنگاتنگ وعمیق واستوار وجود داشته است.
اوج جوشش ورویش و رشد و خیزش وشکفتگی وسیلان خلاقیتهای هنرمندانه وعمق ذائقه واحساس زیباشناختی هلنی رادرعهد باستان درسدههایی ميبینیم که «میتوس» و«لوگوس»، دیانت ومعنویت، اسطوره، حماسه وتراژدی، فکر وفرهنگ هلنی را به عنوان یک قلمرو مستقل اندیشه ومدنیت، انسجام واقتدار معنوی بخشیده وشهرهای خود مختار وجمعیتهای متفرق و تیرهها و طوایف یونانی را به هم متحد ميکند.
معبد پارتنون در قلب آتن وکانون هنرواندیشه وسیاست وپایگاه دمکراسی یونانی، تنها آینه دقت ریاضی و نظم هندسی لوگوس (خرد، اندیشه، شناخت) هلنی نیست؛تصویر زنده ازحیات معنوی وتجربه اش ازالوهیت وامر قدسی نیز است.
بدون چندین هزاره پیشینه تاریخی، فرهنگی، سنت ومیراث معنوی ونسبت با امرقدسی ودیانت واسطوره وآیین، بیتردید هیچ گاه حماسههای هومری نمیتوانست سروده شده و به بار بنشیند. امراتفاقی نیست که بهانه نبردهای میان«آخاییها وترواييها» درحماسههای هومری، برای فتح تروا نیست بلکه هدف باز پس گرفتن هلن زیبا و ربوده شده از بند ترواییها است.
عظمت، وزانت، وقار، استواری، شکوه و جلالت معماری تخت جمشید پارس بدون دیانت، معنویت وتجربه عمیق واصیل هخامنشیان ازالوهیت وامرقدسی قابل تصور نیست. اساساً درلایهاي باستانیتر فرهنگها و مدنیتهای سنتی ودینی، زیبایی گوهری آسمانی، مقدس والوهی زیسته وتجربه ميشده است. دراساطیر هلنی، «آفرودیت» یا ونوس رومی تنها الهه زیبایی نیست، مظهر قداست و الوهیت جاودانه نیز است.
«موزها» الهگان هنروموسیقی و الهام وحافظان سنتهاو هنرها هم زیبایند، هم قدسی والوهی وآسمانی ودختران زئوس. دیانت، مدنیت و معنویت عهد باستان ایرانی نیز آگاهی عمیق ازمنشاء قدسی، الوهی و ماورایی زیبایی داشت. بهشت درباور ایرانیان عهد باستان، صرفاً مراتب قدسی و ساحات روحانی و الوهی و جاودانهتر و عالمی ازرمزها وتمثیلها و تصویرهای زنده از رستگاری و خلود را بیان نمیکند بلکه مرتبت و مقام زیباییهای ملکوتی و روحانی و گوهرین و ماورایی وجاودانه نیز است.
فرشتهشناسی و جهان فرشتگان، سنت، دیانت وهستی شناسی زرتشتی وهمچنین جشنها وآیینهای عهد باستان ایرانی را می توان یکی ازغنی ترین مواریث معنوی بشری درتصویرسازی و نمادپردازی از مراتب متعالی و ساحات قدسی والوهی تروجود وتجربه انسان ازسرشت ماورایی، قدسی وجاودانه زیبایی دانست.
وقتی بحث زیبایی ازمنظر وحیانیت کلام قرآنی واسلام به میان ميآید، پژوهشگران و مورخان ومنتقدان هنرو زیباشناسی اسلامی اغلب به این حدیث قدسی اشاره کردهاندکه «الله جمیل ویحب الجمال». اما آنها فراموش ميکنند که پیش ازنزول این حدیث شریف خداوندخودرا درقرآن چندین بار زیبایی، نیکویی وکمال مطلق معرفی کرده است.
همه اسماء وصفات خداوند، اسم «حسن» هستند. حسن، ازکلیدی ومحوری ترین مفاهیم قرآنی است. مفهوم شناسی قرآنی «ایزوتسو» ازاین منظر سرآغاز خوبی برای شناخت عمیق ووثیق تر اصطلاحات ومفاهیم محوری کلام قرآن است. حسن، ازجمله چنین مفاهیمی است؛ مفهومی که نیکویی، زیبايی، کمال، حقیقت، قدوسیت، جلالت، الوهیت وخلاصه آنکه همه اسماء و صفات خداوند درآن جمعاند. به تعبیر خود قرآن: «وله الاسماء الحسنی» (2).
ادبیات عرفانی، منابع حکمی، فلسفی، کلامی، فقهی، تفسیری ومهمترازهمه ادبیات دعایی عهداسلامی خصوصاً حوزه شیعی وایرانی آن، مشحون از تعبیرهای ژرف، تمثیلها وتصویرهای زنده از اسماءالحسنای خداوند است که متفکران وپژوهشگران معاصر جامعه ما کم تردرنقدو تحلیل وداوری وشناخت هنرو خلاقیت وذوق وزیبایی ازمنظر حکمت وکلام قرآنی ازآنها بهره برده اند.
مسئله مناسبت میان زیبایی وامرقدسی رادرسطحی دیگر وازمنظری متفاوت با طرح این پرسش که درتجربه بشری ماازچیزها نسبت زیباشناختی درقیاس باتجربه ورابطه انسان باامرقدسی چگونه برقرارشده ووجوه اشتراک وتفاوت میان آنها چگونه است ؟می توان دامن زد.
در رابطه بانسبت زیباشناختیای که انسان باجهان، واقعیتها وپدیدارهای آن برقرار ميکند، می توان گفت انسان درمواجهه باواقعیتها، پدیدارها، صورتها، تصویرها، شکلها ویا مضمونهایی که درآنها سادگی، تناسب، نظم، هماهنگی یاتقارن و وحدت ساختاری (تکتونیک) میان اجزا وعناصر تشکیلدهنده آنها که اغلب صورتها ومضامین جمالی یا متعین درمقوله زیباشناسی جمال چنیناند مشاهده کرده، نوعی حس انبساط، نشاط والتذاذ با کیفیتی خاص دروجود او برانگیخته شده وبه حرکت درآمده وفعال شده است.
حس وحالتی که اغلب باهیجانات روحی وتحسین نیز توآم بوده است. همینطور وقتی بااشیاء، شکلها، صورتها ویا مضمونها وآثارخاص دیگری مواجه شده که درآنها نوعی وزانت، استواری، هیبت، وقار، رسایی، عظمت، ترکیب پیکروار ویابه مفهوم درست و دقیقتر وحدت انداموار( ارگانیک) میان اجزاء و عناصر تشکیل دهنده که اغلب درصورتهاو شکلها و مضمونها و یا آثار متعین درمقوله زیباسناختی جلال شاهد بودهایم، احساس کرده نوعی حس شگفتی، نشاط توام باخوف «حیرت»و«هیبت» باکیفیتی خاص درروح وقوای ادراکی او به حرکت، جنبش وخیزش درآمده است.
و یا آنکه وقتی نوعی چابکی، چالاکی، تحرک، ریزنگاری، نرمی، سبکی، درخشندگی و یا ریتمها و ملودیهای تند و شاد و سبک را در اثرها و صورتها و مضمونها و پدیدارهای خاص چنانکه درمقوله زیبا شناختی ظرافت وصور ظریف وپرلطف اغلب شاهد بودهایم، یافته است، در قوای ادراکی وروح او نوعی دلربایی، نشاط، جذوه وعشق سرشار ازکشش انباز شدن باموضوع مورد مشاهده، به حرکت درآمده وبرانگیخته شده است.
و یا آن که وقتی دررویدادها، واقعیتهایاآثار ومضامینی خاص نوعی کشمکش، تنش، چالش وتقابل میان حقها وراستیها وناراستیهارا دراعماق، دربازی مرموز سرنوشت آنگونه که اغلب درآثار ورویدادها ومضامین سوگناک یا مقوله زیباشناختی تراژیک شاهد بوده ایم، نظاره کرده وزیسته، درروح او نوعی احساس پالایش، تطهیر و یا به تعبیر ارسطویی (کاتارسیس)«ΚΑΘΑΡΣΙΣ» در اعماق هستی اوبه حرکت درآمده وبه بازیگری درمقام تماشاگری فراخوانده شده است.
و سخن آخر آنکه درمقوله زیباشناختی کمیک وصورتهاومضمونها و آثار طنزآمیز باچینش وکنارهم قرار گرفتن عناصر متعارض و متضاد ومتناقض که منطقاً ممکن نیست، مواجه شدهایم و به طرز غیر قابل پیش بینی وانتظار وصاعقهوار، تقابل عناصر متعارض به سود وپیروزی عنصر حقیر وامر ناچیز پایان پذیرفته، ناگهان توفان خنده درجان ما به پا شده ونوع دیگری از التذاذ و شعف با کیفیتی خاص درقوای ادراکی ما به حرکت درآمده و فعال شده است.
موارد یادشده اشاراتی است کوتاه، فشرده وگذرا از مباحث نظری ومسئلههای ریز و درشت فراوانی که متفکران، منتقدان وعالمان هنر وذوق وزیبایی درفهم ماهیت نسبت ذوقی وزیباشناختی انسان از چیزها مطرح کرده و دامن زدهاند.
اما در رابطه با تجربه انسان ازامرقدسی و کیفیت چنین تجربهاي چه ميتوان گفت؟ به دیگر سخن چنین نسبت ورابطهاي باجهان وواقعیتهای آن چگونه برقرار شده ودارای چه کیفیتی است؟ نسبت، رابطه، تجربه و یا اساساً حس قدسی ازچیزها سطح یا وجه دیگری از واقعیت راآشکار کرده که خود ریشه در امرماورایی داشته و ازساحتی الوهی وهمچنین روحانیتر بر واقعیت تابیده و پرتو افکنده است.
همانگونه که دراسطوره باتداخلها و همزیستیهای پیچیده و چندضلعی خیال و واقعیت مواجه هستیم ودرتجربه ذوقی وزیباشناختی خصوصاً درهنر و کنش هنرمندانگی آدمی تخیل، واقعیت راتسخیر ميکند، درتجربه امرقدسی، الوهیت یا امر ماورایی است که واقعیت راتسخیر کرده و باپرتوی که برآن افکنده ونوری که برآن تابانیده، آن را به مثابه تصویر، تمثیل، نماد ونشانی ازامرالوهی قدسی، ماورایی و مطلق درآورده و معنایی فراتراز آن چه را که هست درآن ویا دراو آشکار کرده است.
تابشها، پرتوهاوفروغهایی که به وساطت تجربه ورابطه قدسی والوهی ما باجهان و واقعیتهای آن درما بیدار ميشود، ميتواند با اعجاز، تجلی یا مکاشفات ومشاهدات واشراقات عمیق ورویاهای پیامبرانه توأم باشد. درتجربه پیامبرانه ازامرقدسی والوهی انسان کامل وجان الهی شده، ازخود رسته ونورانی ویابه تعبیرقرآن خلیفه بالفعل خداوند، خود زندهترین مظهر امر قدسی و وجود قدسی شده و مصداق زنده همبودی و وحدت امر قدسی وزیبایی و یا به تعبیر مثنوی آینه مصقول دست خداوند است:
گفت من آینهام مصقول دست
ترک وهندو درمن آن بیند که هست(3)
انسان وجودی است فی نفسه روحانی ومعنوی.به همین دلیل نیز بحرانهای روحی رویدادهايی هستند بشری. و باز به همین دلیل نیز نسبت به امرقدسی والوهیت سخت حساس بوده است.به وجودهای الهی شده وجانهای نورانی واز خودرسته، عمیقاً ارادت، عشق و باور ورزیده و یاد و خاطره آنهارا پاس داشته است.
اصولاً تجربه انسان از امر قدسی والوهیت بسیار پیچیده تر از نسبت وحس زیبا شناختی اواز چیزهاست.«رودلف اتو» (4) تلاش کرده کیفیت چنین تجربهاي رادرانسان ومواجهه اوبا امرقدسی ویا به تعبیر او با «نومینوس»، توضیح دهد. محور مشرب پدیدار شناسی تاریخی الیاده (5) معطوف به مطالعه، معرفی وتعریف تجلیات وصور امرقدسی به مثابه وجه اشتراک تجربههای دینی بوده است.
لکن واقعیت این است که شناخت نظری ما ازماهیت نسبتی که انسان با امرقدسی برقرار ميکرده چندان عمیق نیست. محتوای تجربه امرقدسی بسیار پیچیده وپارادوکس تراز نسبت زیباشناختی است. عليرغم خصلت شخصی آن که سبب ميشود آنچه راکه برای یکی مقدس پذیرفته شده، برای دیگری نامقدس دانسته شود.
با توجه به چنین واقعیتی، تجربه انسان ازامرقدسی، از قابلیت بسیار بالایی درایجاد انسجام روحی واقتدار معنوی جمعیتهاو اقشار مختلف اجتماعی که درآن سهیم ميشده اند، برخوردار بوده است. عبودیت، الوهیت، ربوبیت، ایمان، یقین، سرسپاری مطلق، سخت واستوار باتجربه انسان ازامرقدسی در ميتابند.
زایران، سالکان وپیروان ادیان مختلف که برای انجام مراسم ومناسک دینی متشرف به حریم وفضاهای آیینیایکه اغلب زیبا ومجلل و آراسته بنیاد پذیرفته، شدهاندعليرغم آن که مراسم، شعایر ومناسک آیینی خودراباآهنگها وریتمهای بسیار زیبا به جای آوردهاند، معهذا دراوج جذوه وخلسه وسیلان تجربه امرقدسی ومستغرق شدن درزیبایی ماورایی، زیبایی وشکوه فضاها ی این جهانی مغفول مانده و هیچ جلب نظر نکرده است.
به هر رو هرجا وهرگاه که میان تجربه امرقدسی ونسبت زیبا شناختی، همسویی، تناظر ومقارنت راتنگاتنگ تر یافته ایم، فرهنگ وزندگی خویش را ایمن، بانشاط، کیفی، زنده وبالنده تر تشکل دادهایم.
کنشهای آیینی ورفتارهای مذهبی انسان همواره غنی، پرمایه وسرشار ازآهنگها، ریتمها وملودیهای بسیار زیبا بوده است. دقت، مراقبت، هماهنگی، نظم، متانت، وقار و انسجام درونی از مشخصههای رفتارهای آیینی وتجربه انسان ازامرقدسی والوهیت است که اصطلاحاً مناسک، شعایر یاجشنها وعزایم آیينی اطلاق شده است.
«غزلهای عهد قدیم»، سرودهای دلنشین اوستا خصوصاً «گاتها»، موسیقی نرم وآرام کلیسایی عهد جدید و همچنین موسیقی ملکوتی وآهنگ آسمانی کلام قرآنی که قرآن خود نیز برآن تأ کید ورزیده است، مصداق همبودی بنیادین و میراث همزیستی ومقارنت میان تجربه انسان ازامرقدسی و حس زیباشناختی است.
از منظر وحیانی اسلام خصوصاً درچشم عارفان وحکیمان مسلمان که آفرینش را تجلی مبداء فیض ميدیدند، هر تجلی الهی همان تجلی وجودی وتجلی وجودی، تجلی به حسن و تجلی به حسن نیز همان تجلی قدسی دانسته وفهمیده شده است. از این نگر، آفرینش، کنش قدسی خداوند، یعنی آفریدگاری است که خود قدوس است وقدوسیت و حسن ونیکویی وکمال او، درارکان کاینات پرتو افکنده است. به تعبیر حافظ:
درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد (6)
عليرغم مقارنتها و تناظری که میان تجربه انسان ازامرقدسی ونسبت زیبا شناختی درفرآیند تاریخ فرهنگهاوجامعههادرگذشته شاهد بودهایم، هرکدام مشخصه خاص خود راداشته و وجه متفاوتی از واقعیت را بر ما آشکار کردهاند. تجربه زیبا شناختی ما از چیزها، الزام آور و بیشرط است.
زیبایی ميتابد و مارا بر ميانگیزد و ضرورتاً با اعجاز و مراقبه و مکاشفه آنگونه که درتجربه امرقدسی، درگیر نمیشود. البته هرگاه که خود را با مراقبه ومکاشفه وسلوک معنوی و اشراق درگیر کرده است، گوهرین، لاهوتی و ماوراییتر شده است. هر اندازه این باعشق وآزادی درگیر ميشود، آن با ایمان و سرسپاری مطلق توام شده است.
رابطه بنیادین میان عشق و ایمان براهل نظر پوشیده نیست. هراندازه آن تجربهاي است نجیب، این احساسی است سرشار از شرافتمندانگی وعمیقاً شریف. رابطه میان نجابت وشرافت نیز عمیق وبنیادی است. تجربه امرقدسی ونسبت زیباشناختی هردو بازیگرانهاندونه صرفاً ویا اساساً تماشاگرانه.
البته تجربه انسان ازامر قدسی هرگاه درکسوت تقدس مآ بی یعنی شکل تحریف شده، منحط، منجمد و متحجر درآمده با خلاقیت، عشق وزیبایی فاصله گرفته ورویاروی کنشهای خلاق آدمی ایستاده و ابزاری بوده درکف ذائقههای وحشی، نازیبا، سوداگر وبیمار وبی بهره از نبوغ هنرمندانگی وخلاقیت.
سخن آخر آن که به هرمیزا ن خود و هستی را درحضور آن یگانه ووجود مطلق ومبداء فیض، مقرب تریافتهایم، قدوسیت، الوهیت، زیبایی، جلالت، رحمت، رحمانیت و آهنگ وموسیقی ونغمههای درون آفرینش الهی هستی را زنده تر درمقام و مرتبتی متعالیتر، احساس کرده وزیسته ایم.
در یک جان نورانی، تابناک، الهی شده وازخود رسته چنین همبودی، همسویی و وحدت تجربهها و نغمههای درون آفرینش، زنده، تجربه، زیسته و تحقق یافته است. به تعبیر مولانا:
انبیا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زآن حیات بی بهاست
نشنود آن نغمههارا گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمه پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گرچه هم نغمه پری زین عالمست
نغمه دل برتر از هر دو دمست (7)
پانوشتها:
1 - قرآن مجید، سوره انفال، آیه 17
2 - قرآن مجید، سوره حشر، آیه 24 درهمین رابطه ر.ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، اسماء وصفات حق، تهران: انتشارات اهل قلم، 1375
3 - مولانا، مثنوی معنوی، نیکلسون، تهران: امیر کبیر چاپ نهم 1362 دفتر اول ص 118
4 - Otto.R.The Idea of the Holy ,Oxford: Oxford University Press. Second edition 1950
این اثر رادکتر همایون همتی به فارسی برگردانده اند: اتو.رودلف، مفهوم امر قدسی، ترجمه و توضیح همایون همتی، تهران: انتشارات نقش جهان 1380
5 -الیاده، میرچه، مقدس ونامقدس، ترجمه نصرالله زنگویی، تهران: انتشارات سروش 1375
رساله در تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستاری، تهران: انتشارات سروش 1372
پاپالکساندروپولوس. ستلیوس، امر قدسی دراندیشه الیاده، ترجمه ح. ملاصالحی، کیهان فرهنگی ش.6 شهریور 1373
6 -خرمشاهی. بهاالدین، حافظ نامه، تهران: انتشارات علمی وفرهنگی وسروش، بخش اول ص. 596
7 -مثنوی معنوی، دفتر اول ص، 94
عليرغم مباحث نظری گستردهاي را که متفکران دوره جدید و عهد باستان درآگاهی از کیفیت این و فهم ماهیت آن مطرح کرده و دامن زده اند، لکن بیش از هر زمانهاي نیز مورد تحریف، تردید و انکار قرار گرفته است.
البته از عصری آتشناک، منقلب، بی قرار، مضطرب و جهانی نامقدس وتهی از رمزها وتمثیلهای زنده روح و بیبهره از نشانههای الوهی و سیادت فرهنگی منجمد و سیطره نظام دانایی کمیت زده به تعبیر رنه گنون و جامعهاي سوداگر وسود محور و مصرفی وحاکمیت اخلاق ماکیاولیستی، اختلال و اغتشاش در نسبت و ذائقه زیباشناختی وتجربه انسان اززیبایی وخروج مظاهر خلاقیتهای تیره و اهریمنی و آشوبناک و نازیبا و سروری ذائقههای پست ومنحط، چندان دور از تصور وانتظار نیست.
اومانیستهای سدههای فرهنگ رنسانس در باختر زمین مدعی بودند که با افول امر قدسی، زیبايی را کشف کرده وباغروب امر الوهی، طلوع خورشید خرد آپولونی، ظهور نموده وانسان به ما هو انسان به ارزشهای مغفول بشری خود دست یافته و صبح تاریخ وفرهنگ و مدنیت عصری دیگر را آغاز کردهاند. ادبیات آن دوره خصوصاً شعر و ادب مشربهای رمانتیستی، گرانبار و غنی از چنین رویکردها و ذائقههای فکری وزمینههای ذهنی است.
اینک که آن سدههای سبز ومرطوب اندیشهها، آرمانها، ارزشها و ذائقههای فرهنگ رنسانسی و عصر به اصطلاح روشنگری در منطقه غربی تاریخ، شتابناک وارد جغرافیای آتشناک وشرایط بحرانی و مخاطرهانگیز شده وآتش فرزندان پرومته دامن حتی بسته، ابتدایی و منزویترین فرهنگها وجامعههای بومی را فراگرفته وشعلههای آن ميرود تادور افتاده وبکر ترین منطقههای جنگلها وبیشه زارهای مقدس الهه دیمیترا را به تلی از خاکستر مبدل سازد، بسیار بیش از پیش احساس ميکنیم چه اندازه افول امر قدسی، اثرات وتبعات منفی برفرهنگ وزندگی جامعه وجهان ما و همچنین بر نسبت و ذائقه زیباشناختی انسان وکنش آفرینندگی وهنر وهنرمندانگی او نهاده وفاصله وفراق میان انسان و امرالوهی تا چه حد غیبت وغروب آدمی وفضلیتهای انسانی او را بهدنبال داشته است.
البته تردیدي نیست که تجربه تاریخی بشر از امر قدسی همانند بسیاری از تجربههای دیگر او همیشه تیغ دولب بوده در نیام امکان ومستعد سوء استفادههای بسیار درکف کانونهای سلطه وحاکمیتهای جور و ذهنها و فکرها و ذائقههای خرافی و قشری و متحجر و منجمد و متعصب و منحرف و ناراست. از این منظر تجربه انسان از امرقدسی بسیار خونبارتراز تجربه و نسبت زیباشناختی او ازچیزها بوده است.
تاریخ فرهنگها و جامعهها و ملتها، گرانبار ازشواهد و رویدادهای تلخ، ناگوار و فراموش ناشدنی است در استفادههای ابزاری از امر قدسی. خاطرات انسان سوز جنگها و لشکر کشیهای صلیبیون به بهانه رهاسازی سرزمینهای مقدس ازحاکمیت مسلمانان و شعلههای جنگها وکشتارهای فرقهاي قرون وسطایی و استفاده از سلاح تعصب وتکفیر علیه اندیشههای رهایی بخش ومومنان حقیقی و مصلحان راستین هم رویدادهای فراموشناشدنی و غمانگیزند و هم عبرت آموز.
همه بتهارا انسانها به نام امر قدسی پرستیدهاندوتبر جانهای قدسی و الهی شده نیزآنهارا شکسته است.امر اتفاقی نیست که درتاریخ همه حرکتها وبعثتها وقیامهای پیامبرانه وایمان رهایی بخش پیامبران که خود مصداق زنده وجودهای الهیشده ومظاهر روحهای قدسی بودهاند، رویاروی صور انحرافی وشرکآلود تجربه انسان ازالوهیت و امرقدسی ایستادهاند. از این نگر، دین خصوصاً «تجربه» پیامبرانه آن، انتقادیترین وجه از اندیشه وآگاهی بشری است.
حتی انتقادی تراز فلسفه، علم وهنر.البته مرادماازانتقاد به مفهوم روشنفکرانه و مدرن آن نیست بلکه اعتراض و انتقاد، عمیقاً به معنای پیامبرانه آن است. یعنی جان ازخود رسته والهی شدهاي که خود مصداق فضیلتها بوده وپنجه درپنجه رذیلتهامی افکند.
و نفس ونفخه قدسیاي که از آشیانههای الوهیتر روح، همچون چشمههای زلال همسو و همدل با یگانه مطلق و یا به تعبیر قرآن: «مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی»(1) ميتراود و مظاهر شرک ونفاق و انجماد و انحطاط را ميکوبد و ميروبدو ازسر راه بشریت برمی چیند و طرح آدم وعالمی نو را میافکند.
بساط وبازار آیینهای مشرکانه وبتهای مشرکان را در جوامع عهد باستان هلنی و رومی نیز در منطقه غربی تاریخ، نفخات الهی و قدسیاي که از جان پاک و تابناک عیسی مسیح(ع) برمیخاست، برچید؛ نه اندیشههای افلاطونی و ارسطویی. البته از حیطه صلاحیت تفکر و تعقل وتعرف فلسفی نیز چنین رسالتی انتظار نمی رود.
به هررو تجربه امر قدسی همانند نسبت، حس یا رابطه ذوقی و زیباشناختی انسان با جهان، از مشخصههای بنیادین وجود آدمی است. سهم هر دو تجربه درفرآیند تاریخ بشر هرچند متفاوت، لکن سخت مؤثر وتعین کننده بوده است.پیوستگیها، گره خوردگیهای پیچیده، تو بر تو و چند ضلعی میان امر قدسی و زیبایی ازیک سو ومناسبت بنیادین و مراودتهای دیرینه میان هنر و خلاقیت و امر قدسی والوهیت درفرهنگهای باستانی و مدنیتهای سنتی، تفکیک و تحدید قلمرو یکی را ازدیگری سخت دشوار و در مواردی ناممکن کرده است. واقعیت این است که به هر میزان وارد لایههای باستانی تر سنتها و فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بشری شدهایم، زنده و ملموستر تنیدگی حس زیبا شناختی وتجربه انسان را از امر قدسی و الوهیت احساس کرده ایم.
مهمتر آنکه جاودانه وماندگارترین شاهکارهای ذوق هنرمندانگی، کنش خلاق، ذائقه تندرست، نجیب واصیل زیباشناختی تاریخ وفرهنگ قومها وملتهارادرگذشته، در دورههایی شاهد بودهایم که میان هنر وخلاقیت ونسبت زیباشناختی انسان از چیزها ودیانت ومعنویت وتجربه اوازامر قدسی و الوهیت، همبودی، همزیستی، مقارنت، تناظر وتعامل تنگاتنگ وعمیق واستوار وجود داشته است.
اوج جوشش ورویش و رشد و خیزش وشکفتگی وسیلان خلاقیتهای هنرمندانه وعمق ذائقه واحساس زیباشناختی هلنی رادرعهد باستان درسدههایی ميبینیم که «میتوس» و«لوگوس»، دیانت ومعنویت، اسطوره، حماسه وتراژدی، فکر وفرهنگ هلنی را به عنوان یک قلمرو مستقل اندیشه ومدنیت، انسجام واقتدار معنوی بخشیده وشهرهای خود مختار وجمعیتهای متفرق و تیرهها و طوایف یونانی را به هم متحد ميکند.
معبد پارتنون در قلب آتن وکانون هنرواندیشه وسیاست وپایگاه دمکراسی یونانی، تنها آینه دقت ریاضی و نظم هندسی لوگوس (خرد، اندیشه، شناخت) هلنی نیست؛تصویر زنده ازحیات معنوی وتجربه اش ازالوهیت وامر قدسی نیز است.
بدون چندین هزاره پیشینه تاریخی، فرهنگی، سنت ومیراث معنوی ونسبت با امرقدسی ودیانت واسطوره وآیین، بیتردید هیچ گاه حماسههای هومری نمیتوانست سروده شده و به بار بنشیند. امراتفاقی نیست که بهانه نبردهای میان«آخاییها وترواييها» درحماسههای هومری، برای فتح تروا نیست بلکه هدف باز پس گرفتن هلن زیبا و ربوده شده از بند ترواییها است.
عظمت، وزانت، وقار، استواری، شکوه و جلالت معماری تخت جمشید پارس بدون دیانت، معنویت وتجربه عمیق واصیل هخامنشیان ازالوهیت وامرقدسی قابل تصور نیست. اساساً درلایهاي باستانیتر فرهنگها و مدنیتهای سنتی ودینی، زیبایی گوهری آسمانی، مقدس والوهی زیسته وتجربه ميشده است. دراساطیر هلنی، «آفرودیت» یا ونوس رومی تنها الهه زیبایی نیست، مظهر قداست و الوهیت جاودانه نیز است.
«موزها» الهگان هنروموسیقی و الهام وحافظان سنتهاو هنرها هم زیبایند، هم قدسی والوهی وآسمانی ودختران زئوس. دیانت، مدنیت و معنویت عهد باستان ایرانی نیز آگاهی عمیق ازمنشاء قدسی، الوهی و ماورایی زیبایی داشت. بهشت درباور ایرانیان عهد باستان، صرفاً مراتب قدسی و ساحات روحانی و الوهی و جاودانهتر و عالمی ازرمزها وتمثیلها و تصویرهای زنده از رستگاری و خلود را بیان نمیکند بلکه مرتبت و مقام زیباییهای ملکوتی و روحانی و گوهرین و ماورایی وجاودانه نیز است.
فرشتهشناسی و جهان فرشتگان، سنت، دیانت وهستی شناسی زرتشتی وهمچنین جشنها وآیینهای عهد باستان ایرانی را می توان یکی ازغنی ترین مواریث معنوی بشری درتصویرسازی و نمادپردازی از مراتب متعالی و ساحات قدسی والوهی تروجود وتجربه انسان ازسرشت ماورایی، قدسی وجاودانه زیبایی دانست.
وقتی بحث زیبایی ازمنظر وحیانیت کلام قرآنی واسلام به میان ميآید، پژوهشگران و مورخان ومنتقدان هنرو زیباشناسی اسلامی اغلب به این حدیث قدسی اشاره کردهاندکه «الله جمیل ویحب الجمال». اما آنها فراموش ميکنند که پیش ازنزول این حدیث شریف خداوندخودرا درقرآن چندین بار زیبایی، نیکویی وکمال مطلق معرفی کرده است.
همه اسماء وصفات خداوند، اسم «حسن» هستند. حسن، ازکلیدی ومحوری ترین مفاهیم قرآنی است. مفهوم شناسی قرآنی «ایزوتسو» ازاین منظر سرآغاز خوبی برای شناخت عمیق ووثیق تر اصطلاحات ومفاهیم محوری کلام قرآن است. حسن، ازجمله چنین مفاهیمی است؛ مفهومی که نیکویی، زیبايی، کمال، حقیقت، قدوسیت، جلالت، الوهیت وخلاصه آنکه همه اسماء و صفات خداوند درآن جمعاند. به تعبیر خود قرآن: «وله الاسماء الحسنی» (2).
ادبیات عرفانی، منابع حکمی، فلسفی، کلامی، فقهی، تفسیری ومهمترازهمه ادبیات دعایی عهداسلامی خصوصاً حوزه شیعی وایرانی آن، مشحون از تعبیرهای ژرف، تمثیلها وتصویرهای زنده از اسماءالحسنای خداوند است که متفکران وپژوهشگران معاصر جامعه ما کم تردرنقدو تحلیل وداوری وشناخت هنرو خلاقیت وذوق وزیبایی ازمنظر حکمت وکلام قرآنی ازآنها بهره برده اند.
مسئله مناسبت میان زیبایی وامرقدسی رادرسطحی دیگر وازمنظری متفاوت با طرح این پرسش که درتجربه بشری ماازچیزها نسبت زیباشناختی درقیاس باتجربه ورابطه انسان باامرقدسی چگونه برقرارشده ووجوه اشتراک وتفاوت میان آنها چگونه است ؟می توان دامن زد.
در رابطه بانسبت زیباشناختیای که انسان باجهان، واقعیتها وپدیدارهای آن برقرار ميکند، می توان گفت انسان درمواجهه باواقعیتها، پدیدارها، صورتها، تصویرها، شکلها ویا مضمونهایی که درآنها سادگی، تناسب، نظم، هماهنگی یاتقارن و وحدت ساختاری (تکتونیک) میان اجزا وعناصر تشکیلدهنده آنها که اغلب صورتها ومضامین جمالی یا متعین درمقوله زیباشناسی جمال چنیناند مشاهده کرده، نوعی حس انبساط، نشاط والتذاذ با کیفیتی خاص دروجود او برانگیخته شده وبه حرکت درآمده وفعال شده است.
حس وحالتی که اغلب باهیجانات روحی وتحسین نیز توآم بوده است. همینطور وقتی بااشیاء، شکلها، صورتها ویا مضمونها وآثارخاص دیگری مواجه شده که درآنها نوعی وزانت، استواری، هیبت، وقار، رسایی، عظمت، ترکیب پیکروار ویابه مفهوم درست و دقیقتر وحدت انداموار( ارگانیک) میان اجزاء و عناصر تشکیل دهنده که اغلب درصورتهاو شکلها و مضمونها و یا آثار متعین درمقوله زیباسناختی جلال شاهد بودهایم، احساس کرده نوعی حس شگفتی، نشاط توام باخوف «حیرت»و«هیبت» باکیفیتی خاص درروح وقوای ادراکی او به حرکت، جنبش وخیزش درآمده است.
و یا آنکه وقتی نوعی چابکی، چالاکی، تحرک، ریزنگاری، نرمی، سبکی، درخشندگی و یا ریتمها و ملودیهای تند و شاد و سبک را در اثرها و صورتها و مضمونها و پدیدارهای خاص چنانکه درمقوله زیبا شناختی ظرافت وصور ظریف وپرلطف اغلب شاهد بودهایم، یافته است، در قوای ادراکی وروح او نوعی دلربایی، نشاط، جذوه وعشق سرشار ازکشش انباز شدن باموضوع مورد مشاهده، به حرکت درآمده وبرانگیخته شده است.
و یا آن که وقتی دررویدادها، واقعیتهایاآثار ومضامینی خاص نوعی کشمکش، تنش، چالش وتقابل میان حقها وراستیها وناراستیهارا دراعماق، دربازی مرموز سرنوشت آنگونه که اغلب درآثار ورویدادها ومضامین سوگناک یا مقوله زیباشناختی تراژیک شاهد بوده ایم، نظاره کرده وزیسته، درروح او نوعی احساس پالایش، تطهیر و یا به تعبیر ارسطویی (کاتارسیس)«ΚΑΘΑΡΣΙΣ» در اعماق هستی اوبه حرکت درآمده وبه بازیگری درمقام تماشاگری فراخوانده شده است.
و سخن آخر آنکه درمقوله زیباشناختی کمیک وصورتهاومضمونها و آثار طنزآمیز باچینش وکنارهم قرار گرفتن عناصر متعارض و متضاد ومتناقض که منطقاً ممکن نیست، مواجه شدهایم و به طرز غیر قابل پیش بینی وانتظار وصاعقهوار، تقابل عناصر متعارض به سود وپیروزی عنصر حقیر وامر ناچیز پایان پذیرفته، ناگهان توفان خنده درجان ما به پا شده ونوع دیگری از التذاذ و شعف با کیفیتی خاص درقوای ادراکی ما به حرکت درآمده و فعال شده است.
موارد یادشده اشاراتی است کوتاه، فشرده وگذرا از مباحث نظری ومسئلههای ریز و درشت فراوانی که متفکران، منتقدان وعالمان هنر وذوق وزیبایی درفهم ماهیت نسبت ذوقی وزیباشناختی انسان از چیزها مطرح کرده و دامن زدهاند.
اما در رابطه با تجربه انسان ازامرقدسی و کیفیت چنین تجربهاي چه ميتوان گفت؟ به دیگر سخن چنین نسبت ورابطهاي باجهان وواقعیتهای آن چگونه برقرار شده ودارای چه کیفیتی است؟ نسبت، رابطه، تجربه و یا اساساً حس قدسی ازچیزها سطح یا وجه دیگری از واقعیت راآشکار کرده که خود ریشه در امرماورایی داشته و ازساحتی الوهی وهمچنین روحانیتر بر واقعیت تابیده و پرتو افکنده است.
همانگونه که دراسطوره باتداخلها و همزیستیهای پیچیده و چندضلعی خیال و واقعیت مواجه هستیم ودرتجربه ذوقی وزیباشناختی خصوصاً درهنر و کنش هنرمندانگی آدمی تخیل، واقعیت راتسخیر ميکند، درتجربه امرقدسی، الوهیت یا امر ماورایی است که واقعیت راتسخیر کرده و باپرتوی که برآن افکنده ونوری که برآن تابانیده، آن را به مثابه تصویر، تمثیل، نماد ونشانی ازامرالوهی قدسی، ماورایی و مطلق درآورده و معنایی فراتراز آن چه را که هست درآن ویا دراو آشکار کرده است.
تابشها، پرتوهاوفروغهایی که به وساطت تجربه ورابطه قدسی والوهی ما باجهان و واقعیتهای آن درما بیدار ميشود، ميتواند با اعجاز، تجلی یا مکاشفات ومشاهدات واشراقات عمیق ورویاهای پیامبرانه توأم باشد. درتجربه پیامبرانه ازامرقدسی والوهی انسان کامل وجان الهی شده، ازخود رسته ونورانی ویابه تعبیرقرآن خلیفه بالفعل خداوند، خود زندهترین مظهر امر قدسی و وجود قدسی شده و مصداق زنده همبودی و وحدت امر قدسی وزیبایی و یا به تعبیر مثنوی آینه مصقول دست خداوند است:
گفت من آینهام مصقول دست
ترک وهندو درمن آن بیند که هست(3)
انسان وجودی است فی نفسه روحانی ومعنوی.به همین دلیل نیز بحرانهای روحی رویدادهايی هستند بشری. و باز به همین دلیل نیز نسبت به امرقدسی والوهیت سخت حساس بوده است.به وجودهای الهی شده وجانهای نورانی واز خودرسته، عمیقاً ارادت، عشق و باور ورزیده و یاد و خاطره آنهارا پاس داشته است.
اصولاً تجربه انسان از امر قدسی والوهیت بسیار پیچیده تر از نسبت وحس زیبا شناختی اواز چیزهاست.«رودلف اتو» (4) تلاش کرده کیفیت چنین تجربهاي رادرانسان ومواجهه اوبا امرقدسی ویا به تعبیر او با «نومینوس»، توضیح دهد. محور مشرب پدیدار شناسی تاریخی الیاده (5) معطوف به مطالعه، معرفی وتعریف تجلیات وصور امرقدسی به مثابه وجه اشتراک تجربههای دینی بوده است.
لکن واقعیت این است که شناخت نظری ما ازماهیت نسبتی که انسان با امرقدسی برقرار ميکرده چندان عمیق نیست. محتوای تجربه امرقدسی بسیار پیچیده وپارادوکس تراز نسبت زیباشناختی است. عليرغم خصلت شخصی آن که سبب ميشود آنچه راکه برای یکی مقدس پذیرفته شده، برای دیگری نامقدس دانسته شود.
با توجه به چنین واقعیتی، تجربه انسان ازامرقدسی، از قابلیت بسیار بالایی درایجاد انسجام روحی واقتدار معنوی جمعیتهاو اقشار مختلف اجتماعی که درآن سهیم ميشده اند، برخوردار بوده است. عبودیت، الوهیت، ربوبیت، ایمان، یقین، سرسپاری مطلق، سخت واستوار باتجربه انسان ازامرقدسی در ميتابند.
زایران، سالکان وپیروان ادیان مختلف که برای انجام مراسم ومناسک دینی متشرف به حریم وفضاهای آیینیایکه اغلب زیبا ومجلل و آراسته بنیاد پذیرفته، شدهاندعليرغم آن که مراسم، شعایر ومناسک آیینی خودراباآهنگها وریتمهای بسیار زیبا به جای آوردهاند، معهذا دراوج جذوه وخلسه وسیلان تجربه امرقدسی ومستغرق شدن درزیبایی ماورایی، زیبایی وشکوه فضاها ی این جهانی مغفول مانده و هیچ جلب نظر نکرده است.
به هر رو هرجا وهرگاه که میان تجربه امرقدسی ونسبت زیبا شناختی، همسویی، تناظر ومقارنت راتنگاتنگ تر یافته ایم، فرهنگ وزندگی خویش را ایمن، بانشاط، کیفی، زنده وبالنده تر تشکل دادهایم.
کنشهای آیینی ورفتارهای مذهبی انسان همواره غنی، پرمایه وسرشار ازآهنگها، ریتمها وملودیهای بسیار زیبا بوده است. دقت، مراقبت، هماهنگی، نظم، متانت، وقار و انسجام درونی از مشخصههای رفتارهای آیینی وتجربه انسان ازامرقدسی والوهیت است که اصطلاحاً مناسک، شعایر یاجشنها وعزایم آیينی اطلاق شده است.
«غزلهای عهد قدیم»، سرودهای دلنشین اوستا خصوصاً «گاتها»، موسیقی نرم وآرام کلیسایی عهد جدید و همچنین موسیقی ملکوتی وآهنگ آسمانی کلام قرآنی که قرآن خود نیز برآن تأ کید ورزیده است، مصداق همبودی بنیادین و میراث همزیستی ومقارنت میان تجربه انسان ازامرقدسی و حس زیباشناختی است.
از منظر وحیانی اسلام خصوصاً درچشم عارفان وحکیمان مسلمان که آفرینش را تجلی مبداء فیض ميدیدند، هر تجلی الهی همان تجلی وجودی وتجلی وجودی، تجلی به حسن و تجلی به حسن نیز همان تجلی قدسی دانسته وفهمیده شده است. از این نگر، آفرینش، کنش قدسی خداوند، یعنی آفریدگاری است که خود قدوس است وقدوسیت و حسن ونیکویی وکمال او، درارکان کاینات پرتو افکنده است. به تعبیر حافظ:
درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد (6)
عليرغم مقارنتها و تناظری که میان تجربه انسان ازامرقدسی ونسبت زیبا شناختی درفرآیند تاریخ فرهنگهاوجامعههادرگذشته شاهد بودهایم، هرکدام مشخصه خاص خود راداشته و وجه متفاوتی از واقعیت را بر ما آشکار کردهاند. تجربه زیبا شناختی ما از چیزها، الزام آور و بیشرط است.
زیبایی ميتابد و مارا بر ميانگیزد و ضرورتاً با اعجاز و مراقبه و مکاشفه آنگونه که درتجربه امرقدسی، درگیر نمیشود. البته هرگاه که خود را با مراقبه ومکاشفه وسلوک معنوی و اشراق درگیر کرده است، گوهرین، لاهوتی و ماوراییتر شده است. هر اندازه این باعشق وآزادی درگیر ميشود، آن با ایمان و سرسپاری مطلق توام شده است.
رابطه بنیادین میان عشق و ایمان براهل نظر پوشیده نیست. هراندازه آن تجربهاي است نجیب، این احساسی است سرشار از شرافتمندانگی وعمیقاً شریف. رابطه میان نجابت وشرافت نیز عمیق وبنیادی است. تجربه امرقدسی ونسبت زیباشناختی هردو بازیگرانهاندونه صرفاً ویا اساساً تماشاگرانه.
البته تجربه انسان ازامر قدسی هرگاه درکسوت تقدس مآ بی یعنی شکل تحریف شده، منحط، منجمد و متحجر درآمده با خلاقیت، عشق وزیبایی فاصله گرفته ورویاروی کنشهای خلاق آدمی ایستاده و ابزاری بوده درکف ذائقههای وحشی، نازیبا، سوداگر وبیمار وبی بهره از نبوغ هنرمندانگی وخلاقیت.
سخن آخر آن که به هرمیزا ن خود و هستی را درحضور آن یگانه ووجود مطلق ومبداء فیض، مقرب تریافتهایم، قدوسیت، الوهیت، زیبایی، جلالت، رحمت، رحمانیت و آهنگ وموسیقی ونغمههای درون آفرینش الهی هستی را زنده تر درمقام و مرتبتی متعالیتر، احساس کرده وزیسته ایم.
در یک جان نورانی، تابناک، الهی شده وازخود رسته چنین همبودی، همسویی و وحدت تجربهها و نغمههای درون آفرینش، زنده، تجربه، زیسته و تحقق یافته است. به تعبیر مولانا:
انبیا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زآن حیات بی بهاست
نشنود آن نغمههارا گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمه پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گرچه هم نغمه پری زین عالمست
نغمه دل برتر از هر دو دمست (7)
پانوشتها:
1 - قرآن مجید، سوره انفال، آیه 17
2 - قرآن مجید، سوره حشر، آیه 24 درهمین رابطه ر.ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، اسماء وصفات حق، تهران: انتشارات اهل قلم، 1375
3 - مولانا، مثنوی معنوی، نیکلسون، تهران: امیر کبیر چاپ نهم 1362 دفتر اول ص 118
4 - Otto.R.The Idea of the Holy ,Oxford: Oxford University Press. Second edition 1950
این اثر رادکتر همایون همتی به فارسی برگردانده اند: اتو.رودلف، مفهوم امر قدسی، ترجمه و توضیح همایون همتی، تهران: انتشارات نقش جهان 1380
5 -الیاده، میرچه، مقدس ونامقدس، ترجمه نصرالله زنگویی، تهران: انتشارات سروش 1375
رساله در تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستاری، تهران: انتشارات سروش 1372
پاپالکساندروپولوس. ستلیوس، امر قدسی دراندیشه الیاده، ترجمه ح. ملاصالحی، کیهان فرهنگی ش.6 شهریور 1373
6 -خرمشاهی. بهاالدین، حافظ نامه، تهران: انتشارات علمی وفرهنگی وسروش، بخش اول ص. 596
7 -مثنوی معنوی، دفتر اول ص، 94
ونوس الهه عشق
ونوس يا آفروديت (Venus)الهه عشق است.
گفته مي شود او تعدادي الهه کوچک زير دست خود داشته و کوپيد هميشه همراه او وآماده فرمانش بوده است.
در اساطير يوناني،کوپيد يا اروس،خداي عشق هوس آلود است.
اغلب مواقع وي را با تير وکماني به تصوير مي کشند.
او هرکسي را که ونوس دستور مي داده با تيرهاي نامرئي خود هدف قرار ميداد ودل او را گرفتار عشق مي کرد.
علامت قلب تيرخورده مظهر تيراندازي کوپيد است
گفته مي شود او تعدادي الهه کوچک زير دست خود داشته و کوپيد هميشه همراه او وآماده فرمانش بوده است.
در اساطير يوناني،کوپيد يا اروس،خداي عشق هوس آلود است.
اغلب مواقع وي را با تير وکماني به تصوير مي کشند.
او هرکسي را که ونوس دستور مي داده با تيرهاي نامرئي خود هدف قرار ميداد ودل او را گرفتار عشق مي کرد.
علامت قلب تيرخورده مظهر تيراندازي کوپيد است
خدایان و اساطیر یونان باستان
هرا، خدای مادر در زمانهای بسیار دور، انسان ناشناخته ها و وقایع طبیعی مانند باران، صاعقه، گرما و سرما، شب و روز، تغییر فصل، مرگ و زندگی و مانند اینها را زاییده قدرت خدایانی میدانست که بر زمین و موجودات آن حکومت میکردند.از نظر آنها این خدایان نه تنها به خودی خود در انجام بعضی امور و وقایع دست داشتند بلکه مناسبات و روابط بین آنها هم در سرنوشت انسانها تاثیر مستقیم داشت.
خدایان باستان در تمام جوامع بشری وجود داشته اند و هیاتی انسانی با نیروی مافوق بشری داشته اند، آنها جاودان بودند و میتوانستند با انسانهای عادی وصلت کرده و بچه دار شوند، فرزندان این خدایان "نیمه خدا" بودند و با وجود داشتن قدرت مافوق بشری، میرا بودند.
خدایان و داستانهای اساطیری در ابتدا به منظور توضیح اسرار زندگی به کار میرفتند اما به تدریج نبرد موجودات افسانه ای و ماجراهای پر آب و تاب قهرمانان چنان شیرین و جذاب شد که با وجود پیشرفت علم و حضور پیامبران موحد، اساطیر باقی ماندند و در تمام هنرها حضور بارزی یافتند.
در این میان اساطیر یونان به دلیل تکیه فراوان ادبیات باستان یونان و بعد ادبیات مدرن جهان بر آنها و همچنین ساده تر بودن نامهای خدایان به گوش آشنا تر است.از طرفی نباید از تاثیر فراوان فیلمهایی که با تکیه بر اسطوره های یونان تهیه شده است غافل شویم. به همین دلیل معرفی خدایان اساطیری را با معرفی مختصر خدایان المپ (The Olympians) آغاز میکنیم.
خدایان المپ یا المپ نشینان
این خدایان 12 تن بودند که پس از سرنگونی تایتانها (Titans خدایان اولیه) به حکومت پرداختند. کوه المپ محل نبرد تایتانها با خدایان دوازده گانه بود و بعدها هم به عنوان محل زندگی خدایان از آن نام برده شد. تمام المپ نشینان به نوعی با یکدیگر نسبت داشتند و بنا به شرایط زمانه هر از گاهی یک یا چند تن از آنها بیشتر مورد توجه قرار میگرفت. برای مثال اگر در زندگی واقعی، همسر حاکم یا شخص قدرتمند منطقه از شخصیت قوی یا خانواده مهمتری بود، خدایان زن و به خصوص هرا (Hera) که خدای مادر بود مورد توجه میگرفت. اگر جنگی در میان بود، معبد خدای جنگ بیشتر مورد توجه قرار میگرفت.
سنگ برجسته زئوس به همراه همسرش هرا زئوس (Zeus)
زئوس فرزند کرونوس (Cronus)، تایتان بزرگ، بود. او پدرش را سرنگون کرد و بر سر حکومت با برادرانش پوزئیدون (Poseidon) و هادس (Hades) قرعه کشی کردند، زئوس در نتیجه این قرعه کشی به نام بزرگ خدایان شناخته شد، او فرمانروای آسمان و باران و اسلحه اش آذرخش است که آنرا به سمت کسی که او را ناخشنود کرده ، پرتاب میکرده است. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین میکرد دروغگویی و پیمان شکنی بوده است. زئوس هرا (Hera) را به همسری گرفت اما به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان شهرت داشته است.
پوزئیدون خدای دریا پوزئیدون Poseidon
پوزئیدون برادر زئوس است و در قرعه کشی که پس از سرنگونی پدرشان انجام شد، دریا را به دست آورد و به نام خدای دریا شناخته میشود. دریانوردان و ماهیگیران از پرستندگان او به شمار می روند. پوزئیدون با آمفی تریت Amphitrite که نوه اوسیانوس Oceanus تایتان آبهای به هم پیوسته جهان، ازدواج کرد. اسلحه او یک نیزه سه شاخه است، که میتواند جهان را بلرزاند و هر چیزی را درهم بشکند. او پس از زئوس قدرتمندترین خدا است و طبیعتی ستیزه جو و حریص دارد، به همین برای به دست آوردن شهرهای خدایان دیگر، با آنها درگیر میشده است.
هادس خدار مردگان هادس Hades
هادس، در قرعه کشی با برادرانش، بدترین سهم را برنده شد و آن جهان زیرزمین یا دنیای مردگان است. از آنجایی که رعایای هادس را مردگان تشکیل میدادند، او به کسانی که موجب افزایش جمعیت سرزمینش میشدند بسیار علاقه داشت. مانند ارینی ها Erinnyes یا خشم و ناامیدی، که کارشان تعقیب گناهکاران و سوق دادن آنها به سمت خودکشی بود. هادس به دلیل حکومت بر زیرزمین، صاحب معادن زیرزمینی هم بود و خدای پروت هم به شمار می رفت. همسر او پرسفونه بود که توسط هادس ربوده شده بود. هادس خدای جهان مردگان بود اما خدای مرگ نبود، تاناتوس Thanatos خدای مرگ بود
خدایان باستان در تمام جوامع بشری وجود داشته اند و هیاتی انسانی با نیروی مافوق بشری داشته اند، آنها جاودان بودند و میتوانستند با انسانهای عادی وصلت کرده و بچه دار شوند، فرزندان این خدایان "نیمه خدا" بودند و با وجود داشتن قدرت مافوق بشری، میرا بودند.
خدایان و داستانهای اساطیری در ابتدا به منظور توضیح اسرار زندگی به کار میرفتند اما به تدریج نبرد موجودات افسانه ای و ماجراهای پر آب و تاب قهرمانان چنان شیرین و جذاب شد که با وجود پیشرفت علم و حضور پیامبران موحد، اساطیر باقی ماندند و در تمام هنرها حضور بارزی یافتند.
در این میان اساطیر یونان به دلیل تکیه فراوان ادبیات باستان یونان و بعد ادبیات مدرن جهان بر آنها و همچنین ساده تر بودن نامهای خدایان به گوش آشنا تر است.از طرفی نباید از تاثیر فراوان فیلمهایی که با تکیه بر اسطوره های یونان تهیه شده است غافل شویم. به همین دلیل معرفی خدایان اساطیری را با معرفی مختصر خدایان المپ (The Olympians) آغاز میکنیم.
خدایان المپ یا المپ نشینان
این خدایان 12 تن بودند که پس از سرنگونی تایتانها (Titans خدایان اولیه) به حکومت پرداختند. کوه المپ محل نبرد تایتانها با خدایان دوازده گانه بود و بعدها هم به عنوان محل زندگی خدایان از آن نام برده شد. تمام المپ نشینان به نوعی با یکدیگر نسبت داشتند و بنا به شرایط زمانه هر از گاهی یک یا چند تن از آنها بیشتر مورد توجه قرار میگرفت. برای مثال اگر در زندگی واقعی، همسر حاکم یا شخص قدرتمند منطقه از شخصیت قوی یا خانواده مهمتری بود، خدایان زن و به خصوص هرا (Hera) که خدای مادر بود مورد توجه میگرفت. اگر جنگی در میان بود، معبد خدای جنگ بیشتر مورد توجه قرار میگرفت.
سنگ برجسته زئوس به همراه همسرش هرا زئوس (Zeus)
زئوس فرزند کرونوس (Cronus)، تایتان بزرگ، بود. او پدرش را سرنگون کرد و بر سر حکومت با برادرانش پوزئیدون (Poseidon) و هادس (Hades) قرعه کشی کردند، زئوس در نتیجه این قرعه کشی به نام بزرگ خدایان شناخته شد، او فرمانروای آسمان و باران و اسلحه اش آذرخش است که آنرا به سمت کسی که او را ناخشنود کرده ، پرتاب میکرده است. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین میکرد دروغگویی و پیمان شکنی بوده است. زئوس هرا (Hera) را به همسری گرفت اما به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان شهرت داشته است.
پوزئیدون خدای دریا پوزئیدون Poseidon
پوزئیدون برادر زئوس است و در قرعه کشی که پس از سرنگونی پدرشان انجام شد، دریا را به دست آورد و به نام خدای دریا شناخته میشود. دریانوردان و ماهیگیران از پرستندگان او به شمار می روند. پوزئیدون با آمفی تریت Amphitrite که نوه اوسیانوس Oceanus تایتان آبهای به هم پیوسته جهان، ازدواج کرد. اسلحه او یک نیزه سه شاخه است، که میتواند جهان را بلرزاند و هر چیزی را درهم بشکند. او پس از زئوس قدرتمندترین خدا است و طبیعتی ستیزه جو و حریص دارد، به همین برای به دست آوردن شهرهای خدایان دیگر، با آنها درگیر میشده است.
هادس خدار مردگان هادس Hades
هادس، در قرعه کشی با برادرانش، بدترین سهم را برنده شد و آن جهان زیرزمین یا دنیای مردگان است. از آنجایی که رعایای هادس را مردگان تشکیل میدادند، او به کسانی که موجب افزایش جمعیت سرزمینش میشدند بسیار علاقه داشت. مانند ارینی ها Erinnyes یا خشم و ناامیدی، که کارشان تعقیب گناهکاران و سوق دادن آنها به سمت خودکشی بود. هادس به دلیل حکومت بر زیرزمین، صاحب معادن زیرزمینی هم بود و خدای پروت هم به شمار می رفت. همسر او پرسفونه بود که توسط هادس ربوده شده بود. هادس خدای جهان مردگان بود اما خدای مرگ نبود، تاناتوس Thanatos خدای مرگ بود
باکوس الهه شراب
دیانیسوس(ملقب به باکوس) الهه شراب است. دیانیسوس فرزند زئوس و قهرمان فنا پزیر سمل می باشد.
دیانیسوس بعد از زندانی شدن اریادن توسط تیسوس او را نجات داد و همچنین مادر خود را زمانی که زئوس طبیعت واقعی خود را به او نشان داد و به وسیله ساعقه به او اسیب رساند از سرزمین دنیای زیر نجات داد.
میداس به وسیله دیانیسوس مجهز به این قدرت شد که هر چیزی را که لمس می کرد بلافاصله به طلا تبدیل می شد و بعد هم به این اندازه مهربان بود که این قدرت را از میداس بازپس بگیرد.
دیانیسوس بعد از زندانی شدن اریادن توسط تیسوس او را نجات داد و همچنین مادر خود را زمانی که زئوس طبیعت واقعی خود را به او نشان داد و به وسیله ساعقه به او اسیب رساند از سرزمین دنیای زیر نجات داد.
میداس به وسیله دیانیسوس مجهز به این قدرت شد که هر چیزی را که لمس می کرد بلافاصله به طلا تبدیل می شد و بعد هم به این اندازه مهربان بود که این قدرت را از میداس بازپس بگیرد.
الهه جنگ
ارس (با نام رومی مارس) الهه جنگ یا به زبان ساده تر دیوانه ی جنگ بود . علی رغم اینکه او یک الهه جاودانه بود در جنگ با هرکول مغلوب شد و زمانی که به وسیله دو غول به درون یک کوزه فشرده شد تقریبا به حالت مرگ رسیده بود. زمانی که او به وسیله یک قهرمان دیگر در جنگ تروا مصدوم شد از ناحیه پدر خود زئوس مورد غضب واقع شد.
در ظاهر و چهره ارس خوش ظاهر و جدی و خشن بود. در اغلب تصاویر او به همراه یک نیزه اغشته به خون تصویر شده است. گفته می شود که قلمرو او در کوه المپیا پوشیده از پوست انسانها میباشد.
مارس الهه رومی که با ارس مطابقت دارد پدر رومولوس و رموس (یابندگان افسانه ای روم ) می باشد. بنابر این ارس برای رومی ها بسیار با ارزش تر و مهمتر از همتای یونانی خود میباشد
در ظاهر و چهره ارس خوش ظاهر و جدی و خشن بود. در اغلب تصاویر او به همراه یک نیزه اغشته به خون تصویر شده است. گفته می شود که قلمرو او در کوه المپیا پوشیده از پوست انسانها میباشد.
مارس الهه رومی که با ارس مطابقت دارد پدر رومولوس و رموس (یابندگان افسانه ای روم ) می باشد. بنابر این ارس برای رومی ها بسیار با ارزش تر و مهمتر از همتای یونانی خود میباشد
آفرودیت فرزند ساحل
هسوید شاعر معتقد است که افردیت از کف حاصل از برخورد موج به ساحل متولد شده است. از طرفی هومر گفته است که او دختر زئوس و دیان میباشد
زمانی که از اشراف زاده تروجان یعنی پاریس خواسته شد که بین سه تن از الهه های الم یا زیباترین را انتخاب کند او افردیت را بر دو نفر دیگر یعنی اتنا و هرا برتری داد . این سه نفر هر کدام وعده هایی به پاریس داده بودند .
هرا و اتنا قول قدرت و پیروزی در جنگ و افردیت وعده عشق زیباترین دختر جهان را به او داده بود.
او هلن اهل اس..ارتا بود ولی زمانی که به همراه پاریس متواری شد به هلن اهل تروجان مشهور شد . در جنگ متعاقب این فرار آتنا و هرا دشمنان قسم خورده تروی بودند در حالیکه افردیت حامی پاریس و تروی بود افردیت(ملقب به ونوس) الهه عشق زیبایی و باروری .او همچنین محافظ دریانوردان میباشد
زمانی که از اشراف زاده تروجان یعنی پاریس خواسته شد که بین سه تن از الهه های الم یا زیباترین را انتخاب کند او افردیت را بر دو نفر دیگر یعنی اتنا و هرا برتری داد . این سه نفر هر کدام وعده هایی به پاریس داده بودند .
هرا و اتنا قول قدرت و پیروزی در جنگ و افردیت وعده عشق زیباترین دختر جهان را به او داده بود.
او هلن اهل اس..ارتا بود ولی زمانی که به همراه پاریس متواری شد به هلن اهل تروجان مشهور شد . در جنگ متعاقب این فرار آتنا و هرا دشمنان قسم خورده تروی بودند در حالیکه افردیت حامی پاریس و تروی بود افردیت(ملقب به ونوس) الهه عشق زیبایی و باروری .او همچنین محافظ دریانوردان میباشد
به سوی مبدأ کل
سمبولیسم همیشه ما را به سوی مبدأ
کل و ازلیتی ره نمون می شود که
برترین ارزش ها دانسته شده است.
لوفلر- دلاشو
الهام یکتا
معنا و تعبیر دیگر داشتن برای هر واژه، پاسخی به نیاز ذهن آدمی است که هر چه پیچیده تر باشد، شدت معناسازی یش بیش تر خواهد شد. بدیهی است این امر در قلمرو علم رخ نمی دهد که همه چیز باید در آن معنی روشن و مجردی داشته باشد. بل که ادبیات از افسانه های اسطوره ئی کهن گرفته تا رمان امروز، میدان تاخت و تاز ذهن هائی است که به ویژه در زمان غیاب دانش، سخت فعال بودند تا معنا/ معناهای دیگر بیافرینند. برای مثال، امروز که به ستاره زهره می نگریم ، برای مان همان لطف و جذبه ئی را ندارد که برای بشر اولیه داشت.
علم و فن آوری ما را به آن نزدیک کرده و همه جلوه ها و رازآمیزی شبانه اش را از آن گرفته است. در حالی که بشر اولیه تهی از دانش، داستان ها برای آن سرائیده و اندک اندک اسطوره ها را به وجود آورده است و به تدریج اسطوره ها با قوام اندیشه بشری و آمدن پیامبران با دانشی فراتر از بشر معمولی، کم رنگ تر شده اند تا به ادیان توحیدی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) می رسیم. اندک دقتی کافی است تا نشان دهد هر چه جلوتر می آئیم، واقع بینی بیش تر می شود. اما جذابیت آن بافته های خیال هم چنان باقی مانده اند و بابت توان خیال پردازی انسان بدوی، چه بسا شگفت انگیزتر جلوه می نمایند.
اما بشر امکان دیگری هم داشته است تا متوجه معنای دیگر هر واژه/ چیز شود. خواب که به قدمت آفرینش آدمی است، هم واره درِ دنیای معنای دیگری را به روی او گشوده است.
تدوین این معنا در طول تاریخ، دانش و مهارت خواب گزاری را شکل داده است. قرآن مجید نیز با بیان داستان یوسف و تعبیری که او از خواب های دو هم بندش می کند، خواب گزاری را به رسمیت می شناسد و می دانیم که به رسمیت شناختن امری در قرآن، بر مبنای گنجایش آن امر در حیطه دانش است و نه جهل. البته خواب گزاری چون با عالم مجردات سر و کار داشت، مانند نمونه های مشابه خود، به بیراهه هم کشیده شد و راه را برای دروغ پردازان و فریب کاران نیز باز کرد. اما در ابتدای قرن پیشین، زیگموند فروید؛ روان کاو مسلح به دانش روز از راه رسید و کوشید رؤیا را آینه روان آدمی معرفی کند.
تلاش های او بی ثمر نبود و نگاه جهان علم زده مدرن را به خواب تغییر داد.
فروید شاگردان و پیروان موافق یا مخالفی هم یافت که بر دستاوردهای او افزودند. اما تا آن جا که در خاطرم مانده است، فروید در آثارش اشاره نمی کند خود آن تعبیرها را دریافته یا منبعی را مبنا قرار داده است. همین وضعیت مبهم تا حد زیادی در تالی یان او نیز مشاهده می شود.
در حالی که ما بسیاری تعبیرهای ایشان را در ادبیات خواب گزاری اسلامی (دانیال نبی، امام جعفر صادق و ابن سیرین) می یابیم. برای اثبات این مدعا، نمونه های زیر را از فرهنگ حاضر برگزیده ام :
الف- فروید در صفحه 253 کتاب تعبیر خواب و بیماری های روانی می گوید اعضای تناسلی ممکن است طی رؤیا به صورت سایر قسمت های بدن جلوه کند. مثلا آلت زنان به صورت دهان و گوش و ... . (1) امام جعفر صادق نیز در تعبیر "گوش" در وهله اول به زن و دختر اشاره دارند که همان جنسیت مادینه مورد نظر فروید است: دیدن گوش در خواب بر هفت وجه است. اول زن، دویم دختر، سیم دوست، چهارم رفیق، پنجم پسر، ششم غلام، هفتم ترس و بیم. (2)
ب- نمونه دیگر به تعبیر فروید از اشیای مقعر برمی گردد و این که آن ها را نماد زن می داند. از میان بسیار اشیای مقعر که امام جعفر صادق نیز چنین تعبیری از آن داشته اند، می توان به کاسه، زنبیل، سبو، کوزه ، تشت و ... اشاره کرد:
1- حضرت صادق می فرماید زنبیل دیدن در خواب بر نه وجه است. اول زن، دویم خادم، سیم کنیزک، چهارم قوام دین، پنجم صلاح تن، ششم عمر دراز، هفتم مال و نعمت، هشتم خیر و برکت، نهم میراث از جهت زنان.
2- حضرت صادق می فرماید دیدن سبو در خواب بر نه وجه است. اول مزدور منافق، دویم زن، سیم خادم، چهارم کنیزک، پنجم قوام دین، ششم صلاح تن، هفتم خیر و برکت، هشتم مال و نعمت، نهم میراث از جهت زنان که بیاید. (3)
3- حضرت صادق فرماید دیدن تشت در خواب بر سه وجه است: اول زن خادمه، دویم کنیزک، سیم منفعت از زیان. (4)
4- حضرت صادق می فرماید دیدن کوزه در خواب بر نه وجه است. اول زن، دویم خادم، سیم کنیزک، چهارم قوام دین، پنجم صلاح تن، ششم عمر دراز، هفتم مال، هشتم خیر و برکت، نهم میراث از قبل زنان. (5)
ج- در مورد مردان و اشیای قرینه ایشان نیز تشابه نظر را در فروید و امام و ابن سیرین می توانیم مشاهده کنیم. فروید به صراحت می گوید تمام افزارها نشانه کنایه ئی از آلت رجولیت است. (6) و در مورد بسیاری از ابزارها و نیز هر آن چه طول شان از قطرشان بیش تر است( مانند ساطور و...) همین تعبیر را از زبان امام یا ابن سیرین می خوانیم.
د- مورد چهارم، تعبیر فروید از هر چه است که در آن آتش می افروزند. او معتقد است چنین مکان ها یا اشیائی به عنوان کنایه ئی به جای زن استعمال می شود. (7) امام صادق نیز در تعبیر "چراغ " می فرمایند نشانه عروسی و کنیزک است. (8)
با این تفاصیل، می توان مدعی شد فروید به منبع های شرقی/ اسلامی دسترسی داشته است و آن را علنی نکرده است؟ نمی دانم. اما می دانم کارشناسان آشنا به تاریخ چه روان شناسی می توانند این فرهنگ را منبع پژوهش تطبیقی قرار دهند و به این پرسش و پرسش های فراتری پاسخ دهند، از جمله این که نتیجه گیری های فروید از تعبیرهایش تا چه حد مقرون به صحت است و آیا نگاه جنسی به اشیا ناشی از بیماری روانی است یا این برداشت قدمتی به طول تاریخ بشریت دارد و ناشی از ذات آفرینش یا به تعبیر یونگ حاصل ناخودآگاه جمعی بشریت است و ... .
در هر حال فرهنگ حاضر شاهد دیگری بر این مدعا است که به رغم زبان ها و فرهنگ های گوناگون بشری، به دلیل مشترکات جسمی و روانی، زبان تصویری و نمادین خواب ها یکی است. "گل نرگس" یکی از چنین نمونه هائی است. کوتاه بگویم در دو فرهنگ قدیم ایران و یونان، نرگس گل ویژه دو خدابانوی ناهید (9) و دیمتر (10) است که هر دو با آب و باروری سر و کار دارند. دکتر شینودا بولن؛ شاگرد یونگ و نویسنده کتاب مهم نمادهای اسطوره ئی و روان شناسی زنان نیز درباره اش می گوید: گل نرگس از نشانه های زایش است. (11) عین این تعبیر را هم امام جعفر صادق دارند و آن را نشانه "فرزند" می دانند.
مثال دیگر در این زمینه "خاکستر" و رنگ "خاکستری" است. در کتاب اساطیر ایران مهرداد بهار آمده است در ادبیات پهلوی اهریمن جامه خاکستری بر تن دارد. (12)
زمانی هم که امام جعفر صادق خاکستر (و به تبع آن، رنگ خاکستری) را تعبیر می کنند، هر واژه ئی که به کار می برند، منفی است و وجه شیطانی دارد: حضرت صادق فرماید خاکستر در خواب بر نه وجه است. اول عامل ناپذیرفته، دویم مال حرام، سیم کلام باطل، چهارم خصومت، پنجم فسق، ششم مکر، هفتم حسادت، هشتم پشیمانی، نهم کاری که اندر آن خیری نباشد. (13)
نمونه سوم در این مورد "باغ" است. کارل گوستاو یونگ در روان شناسی و دین می گوید باغ مسدود به صورت صفت مادر خدا و ارض معنوی جلوه می کند. (14) همو در کتاب دیگرش؛ چهار صورت مثالی؛ مادر، ولادت، روح، مکار تعبیر دیگری اما هم چنان در وجه مادینه آن عرضه می کند: باغ مظهر ونوس الهه عشق است.
(15) باغ همیشه نماد حوا یا ونوس؛ الهه عشق (یعنی زن) است. (16) صورت مثالی مادر اعظم با چیزها و مکان هائی تداعی می شود که مظهر فراوانی و باروری هستند. مثل باغ و ... . (17) مشابه همین تعبیر را پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه عرضه می کند: باغ و بوستان، علف زار و گل زار اغلب نماد غریزه جنسی و نشانه زن و نماد آن ونوس هم است. (18) حدود دوهزاره پیش نیز همین تعبیر را از زبان دانیال نبی و امام داریم:
- دانیال نبی گوید دیدن باغ به خواب زن بود و اگر بیند باغ را آب می داد، دلیل آن که با زن خویش مجامعت کند. (19)
- حضرت صادق می فرماید دیدن باغ در خواب بر هفت وجه بود. اول زن خوب، دویم فرزند نیک، سیم عیش خوش، چهارم مال، پنجم بلندی، ششم شادی، هفتم کنیزک. (20)
مثال چهارم "زمین" است که حق مطلب را در مورد یک سان بودن تعبیر آن در طول تاریخ، پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه چنین بیان می کند:
چه رابطه ئی بین زمین و مادر وجود دارد؟ اگر به جمله معمول بین کشاورزان و مردم که می گویند "سرزمین مادری" یا "زمین به ما غذا می دهد" توجه کنید، مسأله برای تان روشن می شود.
زمین همیشه برای انسان ها مظهر و نماد باروری و تغذیه بوده است. زمین همانند مادر به ما غذا و میوه می دهد و به همین دلیل است که زمین را همیشه به زن تشبیه می کنند. آیا نشنیده ئید می گویند "بارور کردن زمین"؟ برای این که زمین همیشه و از زمان های کهن نماد نیرومندی بوده و هزاران هنرمند را پرورش داده است. بنابراین کسی که زمین را در جواب کلمه مادر به زبان می آورد، زمین مظهر و پرورش دهنده مادرش است. (21)
نقش های اصلی زمین:
- زمین به وسیله باران و خورشید بارور می شود.
- زمین به تنهائی عنصر غیرعامل است.
- زمین میوه و بار می دهد.(22)
مادر نماد زمین، اژدها و تندخوئی است.(23)
امام جعفر صادق نیز همین تعبیر را برای زمین دارند: دیدن زمین در خواب بر چهار وجه است. اول زن، دویم دنیا، سیم مال، چهارم ولایت یعنی فرمان روائی. (24)
و اما آخرین موردی که امام در تعبیر زمین بر آن انگشت می گذارند، فرمان روائی است. جالب این که در دو فرهنگ اساطیر ایرانی و هندی، پاهای دو خدا به نام های اورمزد و پوروشا به مثابه مظهر قدرت، وابسته به زمین است:
پاهای پوروشا زمین است. (25)
از پاهای اورمزد زمین به وجود آمد. (26)
آخرین مثال از مجموعه فراوان نمونه ها در این زمینه، نماد آشنای سیب است که حتا عوام هم با آن آشنائی دارند. پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه می گوید:
ممکن است در خواب ببینیم داریم سیب می خوریم. این رؤیا به غریزه جنسی ارتباط دارد. مسأله قابل توجه این است که هم دندان ها را در میوه فرو می بریم هم خود سیب به واسطه زیبائی و طراوت نماد عشق است. (27)
جلال ستاری و دیگران هم به این نکته اشاره دارند که سیب رمز باروری و زایندگی مادینه است. (28) سیروس شمیسا نیز از فرهنگ سمبل ها شاهد می آورد:
سیب به لحاظ شکل کروی، رمز کلیت است و هم چنین رمز آرزوهای زمینی. نهی خداوند که سیب را نخورید، منع انسان از آرزوهای مادی بود. سیب هم چنین رمز معرفت و دانش است و بین آرزوهای زمینی و روحانیت محض است. (29)
و سرانجام حضرت صادق می فرماید دیدن سیب در خواب بر هشت وجه است. اول فرزند، دویم منفعت، سیم بیماری، چهارم کنیزک، پنجم مال و خواسته، ششم فرمان روائی، هفتم همت بیننده، هشتم خیر غایب و حاضر. (30) تمام موردهای ذکر شده را در تعبیر سیب در بالا، در تعبیر امام می توان یافت.
و اما در فرهنگ حاضر اگر در موردی پیشینه افسانه ئی واژه ئی آورده شده است، در صورت دقت دریافته می شود، مبنای مفهوم نمادین آن در فرهنگ های دیگر بوده است. مانند "پرستو" که در یونان باستان چنین افسانه ئی را درباره خود دارد:
آئدون دختر پاندارئوس به هم سری مرد هنرمندی به نام پلی تکنوس درآمد. این دو پسری داشتند موسوم به آی تیس. مادام که آئدون و شوهرش حرمت خدایان را نگه می داشتند، خوش بخت می زیستند. اما به محض آن که دچار غرور و خودبینی شدند و ادعا کردند زندگی هم سری آن ها به تر از زندگی هرا و زئوس است، هرا بر آن ها خشم آورد و Eris یعنی نفاق را مأمور گوش مالی آن ها کرد و حس رقابت و هم چشمی را در ایشان به وجود آورد.
زن و شوهر هر یک وظیفه ئی بر عهده گرفتند. مرد مأمور تهیه ارابه و زن به بافتن پارچه پرداخت و قرار شد هر کس دیرتر کار خود را به پایان برساند، خدمت کاری در اختیار دیگری بگذارد. هرا به آئدون کمک کرد و به این ترتیب زن مسابقه را برد. پلی تکنوس که از این پیش آمد ناراحت بود، به فکر انتقام افتاد
بنابراین موقعی که به افز رفته بود، از پدرزن خود اجازه خواست شلیدون؛ خواهرزن خود را هم راه ببرد تا او هم از خواهر دیدار کند.
در راه پلی تکنوس با دختر بدی ها کرد و پس از آن که لباس غلامی بدو پوشانید و سرش را تراشید، وی را تهدید کرد اگر خود را به خواهرش بشناساند، کشته خواهد شد. پلی تکنوس دختر را به عنوان خدمت کار در اختیار آئدون گذاشت و شلیدون بدون آن که شناخته شود، مدتی به خدمت خواهر مشغول بود. اما روزی که وی بر سیه روزی خویش می گریست، آئدون او را شناخت و بنابراین هر دو تصمیم به انتقام از پلی تکنوس گرفتند.
این دو خواهر آی تیس را کشتند و گوشت او را هنگام غذا به وی خوراندند و خود به جانب میلت گریختند. پلی تکنوس به وسیله یکی از هم سایگان از موضوع غذا مطلع شد و بدون درنگ به تعقیب دو خواهر پرداخت.
زئوس بر این خانواده پریشان و پراکنده رحم آورد و همه آن ها را به پرندگانی مبدل کرد. شلیدون (این کلمه در یونانی به معنی چلچله است) به پرستو تبدیل شد.
شلیدون که مورد محبت خاص آرتمیس قرار گرفته بود (شلیدون هنگامی که گرفتار خشونت شوهرخواهر خود بود، از آرتمیس تقاضای کمک کرد) اجازه یافت در اجتماعات انسانی زندگی کند. (31)
سیروس شمیسا نیز چنین سابقه ئی را برای پرستو در فرهنگ ایرانی برمی شمرد:
از پرندگان مقدس است و مردم به آن مرغ "حاج حاجی" می گویند. پرستو از فرستادن به معنی رسول است. فرسته (فرستاده شده)، فرشته، پس حامل وحی و دانش است. باید پیام را از فرشته گرفت و آن هجرت است.
چلچله مرغ سفر است و در تیزپروازی معروف. (32)
پرستو در گوشه سقف ایوان ها و مساجد و زیر دامنه ها خانه می گذارد و در اعتقادات مردم ایران پرنده مقدسی است. مثلا در شمال ایران به آن حاج حاجی می گویند و او را حاجی می دانند. زیرا معتقدند هر سال از مکه می آید و از این رو هیچ گاه لانه او را خراب نمی کنند یا به جوجه هایش آزار نمی رسانند و در شیراز آن را "سید" می دانند.
زیبائی پرواز تیز او معروف است. فقط در بهار دیده می شود و مدام در حرکت و جنب و جوش و حرکت و عبور است و در مدت کوتاه عمر خود قراری ندارد. رودکی می گوید "چرا عمر کرکس دو صد سال، ویحک/ نماند فزون تر ز سالی پرستو".
از جاهای دور می آید و به جاهای دوری می کوچد. برخی آن را همان ابابیل مذکور در قرآن مجید دانسته اند که دشمنان خدا را نابود کرد. پرستو یا پرستوک به احتمال قوی باید مأخوذ از ریشه فرستادن باشد.
فرشته به معنی رسول و از آسمان آمده به اضافه "او" یا "اوک" که پسوند نسبت و اتصاف است. چنان که فرشته هم در زبان های کهن ایرانی فرستک به معنی رسول و فرستاده شده است. چلچله در مقام نمادین برای سیر و سفرهای روحانی بسیار مناسب است. در این واژه معانی بهار، عمر کوتاه، تیز و دور رفتن ها، مظلوم و بی آزار بودن نیز مستتر است. (33)
هجرت، عمر کوتاه، دور رفتن، مظلوم و بی آزار بودن عنصر مشترک مفهوم این پرنده در دو فرهنگ یونانی و ایرانی است. همین مفهوم ها را در تعبیر ابن سیرین هم می یابیم:
ابن سیرین گوید اگر بیند پرستو داشت یا کسی به وی داد، دلیل آن که کسی از او جدا شده است، مؤانست گیرد و در مقام او قرار گیرد و اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی مؤانست دارد، جدائی جوید و دور شود. (34)
افسانه دیگر به راسو در اساطیر یونان برمی گردد که امام هم در تعبیر خود از وجود این حیوان در خواب، دقیقا مفهوم همان افسانه را بیان می کنند:
گالن تیاس که نام او به معنی راسو است، دوست و هم دم آلکمن بود. آن موقع که قرار بود هراکلس از آلکمن متولد شود، موارها و ایلیته؛ خدای زایمان را به دستور هرا از تولد هراکلس ممانعت می کردند و مدت نه روز و نه شب در آستانه خانه آلکمن باقی ماندند و با اعمال ساحرانه خود به دنیا آمدن طفل را به تعویق انداختند. گالن تیاس که از رنج و درد دوست خود متأثر شده بود و می ترسید مبادا وی از شدت درد به جنون مبتلا شود، به حیله ئی متوسل شد.
به این معنی که خود را با شتاب به خدایان مأمور هرا رسانید و به آن ها گفت آلکمن به خواست زئوس پسری به دنیا آورد. مأموران مزبور از شدت تعجب و متغیر از این که اعمال آن ها بدون تأثیر مانده، مقام خود را ترک کردند و به این ترتیب طلسمی که آلکمن را بسته بود، گشوده شد و بلافاصله هراکلس به دنیا آمد.
اما ربه النوع زایمان از این موضوع انتقام گرفت، گالن تیاس را به صورت راسو درآورد و چون دروغی که آن ها را فریب داده بود، از دهان وی بیرون آمده بود، او را محکوم کردند از آن پس از دهان خود بزاید. مع ذلک هکاته بر او رحم آورد و وی را خدمت کار و حیوان مقدس خویش خواند. (35)
حضرت صادق می فرماید دیدن راسو در خواب بر سه وجه است. اول غم و اندوه، دویم درد، سیم بیماری. (36)
افسانه سومی که می توان به آن اشاره کرده، به سبو مربوط می شود. جلال ستاری در کتاب آئین و اسطوره در تئاتر خویش آورده است:
پاندورا نخستین زنی است که به دستور زاوش خلق شد و زاوش وی را مأمور تنبیه نژاد بشر کرد که پرومته آتش خدائی را به خاطرشان ربوده بود. پاندورا سبوئی داشت آکنده از همه دردها و مصائب و چون به زمین رسید، محتویات سبو را میان افراد بشر پراکند و بدین گونه مردمان دچار انواع بدبختی ها شدند و تنها امید که در ته سبو باقی ماند، مایه تسلای آدمی است. (37)
در فرهنگ های اساطیر نیز کامل این داستان آورده شده است و در همه آن ها نام پاندورا در کنار بشر، مفهوم بدبختی و رنج را تداعی می کند. و جالب این که امام جعفر صادق نیز همین معنا را برای سبو برمی شمرند:
حضرت صادق می فرماید دیدن سبو در خواب بر نه وجه است. اول مزدور منافق، دویم زن، سیم خادم، چهارم کنیزک، پنجم قوام دین، ششم صلاح تن، هفتم خیر و برکت، هشتم مال و نعمت، نهم میراث از جهت زنان که بیاید. (38)
در یکی از کتاب های قدیمی تعبیر خواب ایرانی نیز همین معنا به خواننده منتقل می شود:
اگر کسی سبو و ظرف در خواب دید، از هر جنس که باشد کنیز خانه یا خادم سرای باشد و هر چه زیان و نقصان دید، به ایشان برگردد.
بنابراین در پایان این مقاله فقط می توانم بگویم نمونه های اشاره شده، کمینه ئی است از اقیانوس عظیمی که عمرها و حوصله ها می طلبد برای پژوهش، تطبیق و رمزگشائی. امید آن که چنین شودg
___________________________________________________
1- فروید، زیگموند. تعبیر خواب و بیماری های روانی، ایرج پورباقر. تهران: آسیا، 1342، 462 ص.
2- شیخ ابوالفضل جیش بن ابراهیم التفلیسی. تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر). تهران: پل، 1378، ص373.
3- همان ص 257
4- همان ص 140
5- همان ص359
6- تعبیر خواب و بیماری های روانی، ص 251
7- همان، ص 373
8- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص159
9- یاحقی، محمدجعفر. فرهنگ اساطیر. تهران: سروش، 1369، ص26.
10- گریمال، پیر. فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، چ3، احمد بهمنش. تهران: امیرکبیر، 1367، ص247.
11- بولن، شینودا. نمادهای اسطوره ئی و روان شناسی زنان، آذر یوسفی. تهران: روشن گران، 1373، ص257.
12- بهار، مهرداد. اساطیر ایران. تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352، ص 11.
13- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص172
14- یونگ، کارل گوستاو. روان شناسی و دین، فؤاد روحانی، ص147.
15- یونگ، کارل گوستاو. چهار صورت مثالی؛ مادر، ولادت، روح، مکار، پروین فرامرزی. مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، 1368، ص129.
16- همان، ص131
17- همان، ص26
18- رآل، پیر. خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، مصطفا موسوی (زنجانی). تهران: بهجت، 1369، صص141- 142.
19- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص82
20- همان، ص84
21- خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، ص43
22- همان، ص88
23- همان، ص43
24- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص248
25- شایگان، داریوش. بت های ذهنی و خاطره ازلی. تهران: امیرکبیر، 1355، ص184.
26- مناسک، جی. سویمی، م. اساطیر ملل آسیائی، ج1، خسرو حسین پور و محمود مصور رحمانی. تهران: مازیار، ص25.
27- خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، ص159
28- ستاری، جلال. رمز و مثل در روان کاوی. تهران: توس، 1366، ص258.
29- شمیسا، سیروس. نگاهی به سپهری. تهران: مروارید، 1370، ص261.
30- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص295
31- فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، صص27- 28
32- نگاهی به سپهری ، ص116
33- همان، ص203
34- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص116
35- فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، ص328
36- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص221
37- ستاری، جلال. آئین و اسطوره در تئاتر. تهران: توس، 1376، ص209.
38- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص257
کل و ازلیتی ره نمون می شود که
برترین ارزش ها دانسته شده است.
لوفلر- دلاشو
الهام یکتا
معنا و تعبیر دیگر داشتن برای هر واژه، پاسخی به نیاز ذهن آدمی است که هر چه پیچیده تر باشد، شدت معناسازی یش بیش تر خواهد شد. بدیهی است این امر در قلمرو علم رخ نمی دهد که همه چیز باید در آن معنی روشن و مجردی داشته باشد. بل که ادبیات از افسانه های اسطوره ئی کهن گرفته تا رمان امروز، میدان تاخت و تاز ذهن هائی است که به ویژه در زمان غیاب دانش، سخت فعال بودند تا معنا/ معناهای دیگر بیافرینند. برای مثال، امروز که به ستاره زهره می نگریم ، برای مان همان لطف و جذبه ئی را ندارد که برای بشر اولیه داشت.
علم و فن آوری ما را به آن نزدیک کرده و همه جلوه ها و رازآمیزی شبانه اش را از آن گرفته است. در حالی که بشر اولیه تهی از دانش، داستان ها برای آن سرائیده و اندک اندک اسطوره ها را به وجود آورده است و به تدریج اسطوره ها با قوام اندیشه بشری و آمدن پیامبران با دانشی فراتر از بشر معمولی، کم رنگ تر شده اند تا به ادیان توحیدی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) می رسیم. اندک دقتی کافی است تا نشان دهد هر چه جلوتر می آئیم، واقع بینی بیش تر می شود. اما جذابیت آن بافته های خیال هم چنان باقی مانده اند و بابت توان خیال پردازی انسان بدوی، چه بسا شگفت انگیزتر جلوه می نمایند.
اما بشر امکان دیگری هم داشته است تا متوجه معنای دیگر هر واژه/ چیز شود. خواب که به قدمت آفرینش آدمی است، هم واره درِ دنیای معنای دیگری را به روی او گشوده است.
تدوین این معنا در طول تاریخ، دانش و مهارت خواب گزاری را شکل داده است. قرآن مجید نیز با بیان داستان یوسف و تعبیری که او از خواب های دو هم بندش می کند، خواب گزاری را به رسمیت می شناسد و می دانیم که به رسمیت شناختن امری در قرآن، بر مبنای گنجایش آن امر در حیطه دانش است و نه جهل. البته خواب گزاری چون با عالم مجردات سر و کار داشت، مانند نمونه های مشابه خود، به بیراهه هم کشیده شد و راه را برای دروغ پردازان و فریب کاران نیز باز کرد. اما در ابتدای قرن پیشین، زیگموند فروید؛ روان کاو مسلح به دانش روز از راه رسید و کوشید رؤیا را آینه روان آدمی معرفی کند.
تلاش های او بی ثمر نبود و نگاه جهان علم زده مدرن را به خواب تغییر داد.
فروید شاگردان و پیروان موافق یا مخالفی هم یافت که بر دستاوردهای او افزودند. اما تا آن جا که در خاطرم مانده است، فروید در آثارش اشاره نمی کند خود آن تعبیرها را دریافته یا منبعی را مبنا قرار داده است. همین وضعیت مبهم تا حد زیادی در تالی یان او نیز مشاهده می شود.
در حالی که ما بسیاری تعبیرهای ایشان را در ادبیات خواب گزاری اسلامی (دانیال نبی، امام جعفر صادق و ابن سیرین) می یابیم. برای اثبات این مدعا، نمونه های زیر را از فرهنگ حاضر برگزیده ام :
الف- فروید در صفحه 253 کتاب تعبیر خواب و بیماری های روانی می گوید اعضای تناسلی ممکن است طی رؤیا به صورت سایر قسمت های بدن جلوه کند. مثلا آلت زنان به صورت دهان و گوش و ... . (1) امام جعفر صادق نیز در تعبیر "گوش" در وهله اول به زن و دختر اشاره دارند که همان جنسیت مادینه مورد نظر فروید است: دیدن گوش در خواب بر هفت وجه است. اول زن، دویم دختر، سیم دوست، چهارم رفیق، پنجم پسر، ششم غلام، هفتم ترس و بیم. (2)
ب- نمونه دیگر به تعبیر فروید از اشیای مقعر برمی گردد و این که آن ها را نماد زن می داند. از میان بسیار اشیای مقعر که امام جعفر صادق نیز چنین تعبیری از آن داشته اند، می توان به کاسه، زنبیل، سبو، کوزه ، تشت و ... اشاره کرد:
1- حضرت صادق می فرماید زنبیل دیدن در خواب بر نه وجه است. اول زن، دویم خادم، سیم کنیزک، چهارم قوام دین، پنجم صلاح تن، ششم عمر دراز، هفتم مال و نعمت، هشتم خیر و برکت، نهم میراث از جهت زنان.
2- حضرت صادق می فرماید دیدن سبو در خواب بر نه وجه است. اول مزدور منافق، دویم زن، سیم خادم، چهارم کنیزک، پنجم قوام دین، ششم صلاح تن، هفتم خیر و برکت، هشتم مال و نعمت، نهم میراث از جهت زنان که بیاید. (3)
3- حضرت صادق فرماید دیدن تشت در خواب بر سه وجه است: اول زن خادمه، دویم کنیزک، سیم منفعت از زیان. (4)
4- حضرت صادق می فرماید دیدن کوزه در خواب بر نه وجه است. اول زن، دویم خادم، سیم کنیزک، چهارم قوام دین، پنجم صلاح تن، ششم عمر دراز، هفتم مال، هشتم خیر و برکت، نهم میراث از قبل زنان. (5)
ج- در مورد مردان و اشیای قرینه ایشان نیز تشابه نظر را در فروید و امام و ابن سیرین می توانیم مشاهده کنیم. فروید به صراحت می گوید تمام افزارها نشانه کنایه ئی از آلت رجولیت است. (6) و در مورد بسیاری از ابزارها و نیز هر آن چه طول شان از قطرشان بیش تر است( مانند ساطور و...) همین تعبیر را از زبان امام یا ابن سیرین می خوانیم.
د- مورد چهارم، تعبیر فروید از هر چه است که در آن آتش می افروزند. او معتقد است چنین مکان ها یا اشیائی به عنوان کنایه ئی به جای زن استعمال می شود. (7) امام صادق نیز در تعبیر "چراغ " می فرمایند نشانه عروسی و کنیزک است. (8)
با این تفاصیل، می توان مدعی شد فروید به منبع های شرقی/ اسلامی دسترسی داشته است و آن را علنی نکرده است؟ نمی دانم. اما می دانم کارشناسان آشنا به تاریخ چه روان شناسی می توانند این فرهنگ را منبع پژوهش تطبیقی قرار دهند و به این پرسش و پرسش های فراتری پاسخ دهند، از جمله این که نتیجه گیری های فروید از تعبیرهایش تا چه حد مقرون به صحت است و آیا نگاه جنسی به اشیا ناشی از بیماری روانی است یا این برداشت قدمتی به طول تاریخ بشریت دارد و ناشی از ذات آفرینش یا به تعبیر یونگ حاصل ناخودآگاه جمعی بشریت است و ... .
در هر حال فرهنگ حاضر شاهد دیگری بر این مدعا است که به رغم زبان ها و فرهنگ های گوناگون بشری، به دلیل مشترکات جسمی و روانی، زبان تصویری و نمادین خواب ها یکی است. "گل نرگس" یکی از چنین نمونه هائی است. کوتاه بگویم در دو فرهنگ قدیم ایران و یونان، نرگس گل ویژه دو خدابانوی ناهید (9) و دیمتر (10) است که هر دو با آب و باروری سر و کار دارند. دکتر شینودا بولن؛ شاگرد یونگ و نویسنده کتاب مهم نمادهای اسطوره ئی و روان شناسی زنان نیز درباره اش می گوید: گل نرگس از نشانه های زایش است. (11) عین این تعبیر را هم امام جعفر صادق دارند و آن را نشانه "فرزند" می دانند.
مثال دیگر در این زمینه "خاکستر" و رنگ "خاکستری" است. در کتاب اساطیر ایران مهرداد بهار آمده است در ادبیات پهلوی اهریمن جامه خاکستری بر تن دارد. (12)
زمانی هم که امام جعفر صادق خاکستر (و به تبع آن، رنگ خاکستری) را تعبیر می کنند، هر واژه ئی که به کار می برند، منفی است و وجه شیطانی دارد: حضرت صادق فرماید خاکستر در خواب بر نه وجه است. اول عامل ناپذیرفته، دویم مال حرام، سیم کلام باطل، چهارم خصومت، پنجم فسق، ششم مکر، هفتم حسادت، هشتم پشیمانی، نهم کاری که اندر آن خیری نباشد. (13)
نمونه سوم در این مورد "باغ" است. کارل گوستاو یونگ در روان شناسی و دین می گوید باغ مسدود به صورت صفت مادر خدا و ارض معنوی جلوه می کند. (14) همو در کتاب دیگرش؛ چهار صورت مثالی؛ مادر، ولادت، روح، مکار تعبیر دیگری اما هم چنان در وجه مادینه آن عرضه می کند: باغ مظهر ونوس الهه عشق است.
(15) باغ همیشه نماد حوا یا ونوس؛ الهه عشق (یعنی زن) است. (16) صورت مثالی مادر اعظم با چیزها و مکان هائی تداعی می شود که مظهر فراوانی و باروری هستند. مثل باغ و ... . (17) مشابه همین تعبیر را پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه عرضه می کند: باغ و بوستان، علف زار و گل زار اغلب نماد غریزه جنسی و نشانه زن و نماد آن ونوس هم است. (18) حدود دوهزاره پیش نیز همین تعبیر را از زبان دانیال نبی و امام داریم:
- دانیال نبی گوید دیدن باغ به خواب زن بود و اگر بیند باغ را آب می داد، دلیل آن که با زن خویش مجامعت کند. (19)
- حضرت صادق می فرماید دیدن باغ در خواب بر هفت وجه بود. اول زن خوب، دویم فرزند نیک، سیم عیش خوش، چهارم مال، پنجم بلندی، ششم شادی، هفتم کنیزک. (20)
مثال چهارم "زمین" است که حق مطلب را در مورد یک سان بودن تعبیر آن در طول تاریخ، پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه چنین بیان می کند:
چه رابطه ئی بین زمین و مادر وجود دارد؟ اگر به جمله معمول بین کشاورزان و مردم که می گویند "سرزمین مادری" یا "زمین به ما غذا می دهد" توجه کنید، مسأله برای تان روشن می شود.
زمین همیشه برای انسان ها مظهر و نماد باروری و تغذیه بوده است. زمین همانند مادر به ما غذا و میوه می دهد و به همین دلیل است که زمین را همیشه به زن تشبیه می کنند. آیا نشنیده ئید می گویند "بارور کردن زمین"؟ برای این که زمین همیشه و از زمان های کهن نماد نیرومندی بوده و هزاران هنرمند را پرورش داده است. بنابراین کسی که زمین را در جواب کلمه مادر به زبان می آورد، زمین مظهر و پرورش دهنده مادرش است. (21)
نقش های اصلی زمین:
- زمین به وسیله باران و خورشید بارور می شود.
- زمین به تنهائی عنصر غیرعامل است.
- زمین میوه و بار می دهد.(22)
مادر نماد زمین، اژدها و تندخوئی است.(23)
امام جعفر صادق نیز همین تعبیر را برای زمین دارند: دیدن زمین در خواب بر چهار وجه است. اول زن، دویم دنیا، سیم مال، چهارم ولایت یعنی فرمان روائی. (24)
و اما آخرین موردی که امام در تعبیر زمین بر آن انگشت می گذارند، فرمان روائی است. جالب این که در دو فرهنگ اساطیر ایرانی و هندی، پاهای دو خدا به نام های اورمزد و پوروشا به مثابه مظهر قدرت، وابسته به زمین است:
پاهای پوروشا زمین است. (25)
از پاهای اورمزد زمین به وجود آمد. (26)
آخرین مثال از مجموعه فراوان نمونه ها در این زمینه، نماد آشنای سیب است که حتا عوام هم با آن آشنائی دارند. پیر رآل در کتاب خواب؛ دریچه ئی به سوی ناخودآگاه می گوید:
ممکن است در خواب ببینیم داریم سیب می خوریم. این رؤیا به غریزه جنسی ارتباط دارد. مسأله قابل توجه این است که هم دندان ها را در میوه فرو می بریم هم خود سیب به واسطه زیبائی و طراوت نماد عشق است. (27)
جلال ستاری و دیگران هم به این نکته اشاره دارند که سیب رمز باروری و زایندگی مادینه است. (28) سیروس شمیسا نیز از فرهنگ سمبل ها شاهد می آورد:
سیب به لحاظ شکل کروی، رمز کلیت است و هم چنین رمز آرزوهای زمینی. نهی خداوند که سیب را نخورید، منع انسان از آرزوهای مادی بود. سیب هم چنین رمز معرفت و دانش است و بین آرزوهای زمینی و روحانیت محض است. (29)
و سرانجام حضرت صادق می فرماید دیدن سیب در خواب بر هشت وجه است. اول فرزند، دویم منفعت، سیم بیماری، چهارم کنیزک، پنجم مال و خواسته، ششم فرمان روائی، هفتم همت بیننده، هشتم خیر غایب و حاضر. (30) تمام موردهای ذکر شده را در تعبیر سیب در بالا، در تعبیر امام می توان یافت.
و اما در فرهنگ حاضر اگر در موردی پیشینه افسانه ئی واژه ئی آورده شده است، در صورت دقت دریافته می شود، مبنای مفهوم نمادین آن در فرهنگ های دیگر بوده است. مانند "پرستو" که در یونان باستان چنین افسانه ئی را درباره خود دارد:
آئدون دختر پاندارئوس به هم سری مرد هنرمندی به نام پلی تکنوس درآمد. این دو پسری داشتند موسوم به آی تیس. مادام که آئدون و شوهرش حرمت خدایان را نگه می داشتند، خوش بخت می زیستند. اما به محض آن که دچار غرور و خودبینی شدند و ادعا کردند زندگی هم سری آن ها به تر از زندگی هرا و زئوس است، هرا بر آن ها خشم آورد و Eris یعنی نفاق را مأمور گوش مالی آن ها کرد و حس رقابت و هم چشمی را در ایشان به وجود آورد.
زن و شوهر هر یک وظیفه ئی بر عهده گرفتند. مرد مأمور تهیه ارابه و زن به بافتن پارچه پرداخت و قرار شد هر کس دیرتر کار خود را به پایان برساند، خدمت کاری در اختیار دیگری بگذارد. هرا به آئدون کمک کرد و به این ترتیب زن مسابقه را برد. پلی تکنوس که از این پیش آمد ناراحت بود، به فکر انتقام افتاد
بنابراین موقعی که به افز رفته بود، از پدرزن خود اجازه خواست شلیدون؛ خواهرزن خود را هم راه ببرد تا او هم از خواهر دیدار کند.
در راه پلی تکنوس با دختر بدی ها کرد و پس از آن که لباس غلامی بدو پوشانید و سرش را تراشید، وی را تهدید کرد اگر خود را به خواهرش بشناساند، کشته خواهد شد. پلی تکنوس دختر را به عنوان خدمت کار در اختیار آئدون گذاشت و شلیدون بدون آن که شناخته شود، مدتی به خدمت خواهر مشغول بود. اما روزی که وی بر سیه روزی خویش می گریست، آئدون او را شناخت و بنابراین هر دو تصمیم به انتقام از پلی تکنوس گرفتند.
این دو خواهر آی تیس را کشتند و گوشت او را هنگام غذا به وی خوراندند و خود به جانب میلت گریختند. پلی تکنوس به وسیله یکی از هم سایگان از موضوع غذا مطلع شد و بدون درنگ به تعقیب دو خواهر پرداخت.
زئوس بر این خانواده پریشان و پراکنده رحم آورد و همه آن ها را به پرندگانی مبدل کرد. شلیدون (این کلمه در یونانی به معنی چلچله است) به پرستو تبدیل شد.
شلیدون که مورد محبت خاص آرتمیس قرار گرفته بود (شلیدون هنگامی که گرفتار خشونت شوهرخواهر خود بود، از آرتمیس تقاضای کمک کرد) اجازه یافت در اجتماعات انسانی زندگی کند. (31)
سیروس شمیسا نیز چنین سابقه ئی را برای پرستو در فرهنگ ایرانی برمی شمرد:
از پرندگان مقدس است و مردم به آن مرغ "حاج حاجی" می گویند. پرستو از فرستادن به معنی رسول است. فرسته (فرستاده شده)، فرشته، پس حامل وحی و دانش است. باید پیام را از فرشته گرفت و آن هجرت است.
چلچله مرغ سفر است و در تیزپروازی معروف. (32)
پرستو در گوشه سقف ایوان ها و مساجد و زیر دامنه ها خانه می گذارد و در اعتقادات مردم ایران پرنده مقدسی است. مثلا در شمال ایران به آن حاج حاجی می گویند و او را حاجی می دانند. زیرا معتقدند هر سال از مکه می آید و از این رو هیچ گاه لانه او را خراب نمی کنند یا به جوجه هایش آزار نمی رسانند و در شیراز آن را "سید" می دانند.
زیبائی پرواز تیز او معروف است. فقط در بهار دیده می شود و مدام در حرکت و جنب و جوش و حرکت و عبور است و در مدت کوتاه عمر خود قراری ندارد. رودکی می گوید "چرا عمر کرکس دو صد سال، ویحک/ نماند فزون تر ز سالی پرستو".
از جاهای دور می آید و به جاهای دوری می کوچد. برخی آن را همان ابابیل مذکور در قرآن مجید دانسته اند که دشمنان خدا را نابود کرد. پرستو یا پرستوک به احتمال قوی باید مأخوذ از ریشه فرستادن باشد.
فرشته به معنی رسول و از آسمان آمده به اضافه "او" یا "اوک" که پسوند نسبت و اتصاف است. چنان که فرشته هم در زبان های کهن ایرانی فرستک به معنی رسول و فرستاده شده است. چلچله در مقام نمادین برای سیر و سفرهای روحانی بسیار مناسب است. در این واژه معانی بهار، عمر کوتاه، تیز و دور رفتن ها، مظلوم و بی آزار بودن نیز مستتر است. (33)
هجرت، عمر کوتاه، دور رفتن، مظلوم و بی آزار بودن عنصر مشترک مفهوم این پرنده در دو فرهنگ یونانی و ایرانی است. همین مفهوم ها را در تعبیر ابن سیرین هم می یابیم:
ابن سیرین گوید اگر بیند پرستو داشت یا کسی به وی داد، دلیل آن که کسی از او جدا شده است، مؤانست گیرد و در مقام او قرار گیرد و اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی مؤانست دارد، جدائی جوید و دور شود. (34)
افسانه دیگر به راسو در اساطیر یونان برمی گردد که امام هم در تعبیر خود از وجود این حیوان در خواب، دقیقا مفهوم همان افسانه را بیان می کنند:
گالن تیاس که نام او به معنی راسو است، دوست و هم دم آلکمن بود. آن موقع که قرار بود هراکلس از آلکمن متولد شود، موارها و ایلیته؛ خدای زایمان را به دستور هرا از تولد هراکلس ممانعت می کردند و مدت نه روز و نه شب در آستانه خانه آلکمن باقی ماندند و با اعمال ساحرانه خود به دنیا آمدن طفل را به تعویق انداختند. گالن تیاس که از رنج و درد دوست خود متأثر شده بود و می ترسید مبادا وی از شدت درد به جنون مبتلا شود، به حیله ئی متوسل شد.
به این معنی که خود را با شتاب به خدایان مأمور هرا رسانید و به آن ها گفت آلکمن به خواست زئوس پسری به دنیا آورد. مأموران مزبور از شدت تعجب و متغیر از این که اعمال آن ها بدون تأثیر مانده، مقام خود را ترک کردند و به این ترتیب طلسمی که آلکمن را بسته بود، گشوده شد و بلافاصله هراکلس به دنیا آمد.
اما ربه النوع زایمان از این موضوع انتقام گرفت، گالن تیاس را به صورت راسو درآورد و چون دروغی که آن ها را فریب داده بود، از دهان وی بیرون آمده بود، او را محکوم کردند از آن پس از دهان خود بزاید. مع ذلک هکاته بر او رحم آورد و وی را خدمت کار و حیوان مقدس خویش خواند. (35)
حضرت صادق می فرماید دیدن راسو در خواب بر سه وجه است. اول غم و اندوه، دویم درد، سیم بیماری. (36)
افسانه سومی که می توان به آن اشاره کرده، به سبو مربوط می شود. جلال ستاری در کتاب آئین و اسطوره در تئاتر خویش آورده است:
پاندورا نخستین زنی است که به دستور زاوش خلق شد و زاوش وی را مأمور تنبیه نژاد بشر کرد که پرومته آتش خدائی را به خاطرشان ربوده بود. پاندورا سبوئی داشت آکنده از همه دردها و مصائب و چون به زمین رسید، محتویات سبو را میان افراد بشر پراکند و بدین گونه مردمان دچار انواع بدبختی ها شدند و تنها امید که در ته سبو باقی ماند، مایه تسلای آدمی است. (37)
در فرهنگ های اساطیر نیز کامل این داستان آورده شده است و در همه آن ها نام پاندورا در کنار بشر، مفهوم بدبختی و رنج را تداعی می کند. و جالب این که امام جعفر صادق نیز همین معنا را برای سبو برمی شمرند:
حضرت صادق می فرماید دیدن سبو در خواب بر نه وجه است. اول مزدور منافق، دویم زن، سیم خادم، چهارم کنیزک، پنجم قوام دین، ششم صلاح تن، هفتم خیر و برکت، هشتم مال و نعمت، نهم میراث از جهت زنان که بیاید. (38)
در یکی از کتاب های قدیمی تعبیر خواب ایرانی نیز همین معنا به خواننده منتقل می شود:
اگر کسی سبو و ظرف در خواب دید، از هر جنس که باشد کنیز خانه یا خادم سرای باشد و هر چه زیان و نقصان دید، به ایشان برگردد.
بنابراین در پایان این مقاله فقط می توانم بگویم نمونه های اشاره شده، کمینه ئی است از اقیانوس عظیمی که عمرها و حوصله ها می طلبد برای پژوهش، تطبیق و رمزگشائی. امید آن که چنین شودg
___________________________________________________
1- فروید، زیگموند. تعبیر خواب و بیماری های روانی، ایرج پورباقر. تهران: آسیا، 1342، 462 ص.
2- شیخ ابوالفضل جیش بن ابراهیم التفلیسی. تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر). تهران: پل، 1378، ص373.
3- همان ص 257
4- همان ص 140
5- همان ص359
6- تعبیر خواب و بیماری های روانی، ص 251
7- همان، ص 373
8- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص159
9- یاحقی، محمدجعفر. فرهنگ اساطیر. تهران: سروش، 1369، ص26.
10- گریمال، پیر. فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، چ3، احمد بهمنش. تهران: امیرکبیر، 1367، ص247.
11- بولن، شینودا. نمادهای اسطوره ئی و روان شناسی زنان، آذر یوسفی. تهران: روشن گران، 1373، ص257.
12- بهار، مهرداد. اساطیر ایران. تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352، ص 11.
13- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص172
14- یونگ، کارل گوستاو. روان شناسی و دین، فؤاد روحانی، ص147.
15- یونگ، کارل گوستاو. چهار صورت مثالی؛ مادر، ولادت، روح، مکار، پروین فرامرزی. مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، 1368، ص129.
16- همان، ص131
17- همان، ص26
18- رآل، پیر. خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، مصطفا موسوی (زنجانی). تهران: بهجت، 1369، صص141- 142.
19- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص82
20- همان، ص84
21- خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، ص43
22- همان، ص88
23- همان، ص43
24- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص248
25- شایگان، داریوش. بت های ذهنی و خاطره ازلی. تهران: امیرکبیر، 1355، ص184.
26- مناسک، جی. سویمی، م. اساطیر ملل آسیائی، ج1، خسرو حسین پور و محمود مصور رحمانی. تهران: مازیار، ص25.
27- خواب دریچه ئی به سوی ناخودآگاه، ص159
28- ستاری، جلال. رمز و مثل در روان کاوی. تهران: توس، 1366، ص258.
29- شمیسا، سیروس. نگاهی به سپهری. تهران: مروارید، 1370، ص261.
30- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص295
31- فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، صص27- 28
32- نگاهی به سپهری ، ص116
33- همان، ص203
34- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص116
35- فرهنگ اساطیر یونان و روم، ج1، ص328
36- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص221
37- ستاری، جلال. آئین و اسطوره در تئاتر. تهران: توس، 1376، ص209.
38- تعبیر خواب (متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر)، ص257
اشتراک در:
پستها (Atom)