کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

شاهان اسطوره‌ای ايران




شاهان اسطوره‌ای ايران نخستين پادشاه در اساطير و تاريخ ملي ايران، «هوشنگ» (به اوستايي: هئوشينگه/ Haoshyangha؛ به پهلوي: هوشنگ/ Hoshang؛ به معناي: سازنده‌ يا بخشنده‌ي خانه‌ي خوب است.

در اساطير ايران، هوشنگ پسر فرواگ، پسر سيامك، پسر مشي، پسر گيومرث، و تبار ايرانيان از اوست (بن‌دهش، ص83). به روايت متون مزدايي، هوشنگ نخستين كسي است كه به ياري خدايان به فرمان‌‌روايي مطلق همه‌ي كشورها، آدميان، ديوان و پريان دست مي‌يابد و به ويژه ديوان را سركوب ساخته، چهل سال پادشاهي مي‌كند (يشت5/ 3-21؛ يشت9/ 5-3؛ يشت13/ 137؛ يشت15/ 9-7؛ يشت17/ 6-24؛ يشت19/ 6-3؛ بن‌دهش، ص139). براي نمونه، در آبان يشت/ 3-21 مي‌خوانيم:

«هوشنگ پيشدادي در پاي كوه البرز صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند به [ايزدبانو] «اردويسورَ اناهيتا» پيش‌كش آورد و از وي خواستار شد: اي اردويسورَ اناهيتا! اين نيك! اي تواناترين!
مرا اين كام‌يابي ارزاني دار كه بزرگ‌ترين شهريار همه‌ي كشورها شوم؛ كه بر همه‌ي ديوان و مردمان و جادوان و پريان و «كوي‌ها» و «كرپ‌هاي» ستم‌كار، چيرگي يابم؛ كه دو سوم از ديوان مَزَندَري و دُروندان وَرِنَ را بر زمين افكنم. اردويسور اناهيتا – كه هميشه خواهان فديه‌ي نياز كننده [است] و به آيين، پيش‌كش آورنده را كام‌روا كند - او را كام‌يابي بخشيد».

در متون اوستايي، هوشنگ بيش‌تر با لقب «پيش‌داد» (به اوستايي؛ پرذاتَ/ Paradhata؛ به پهلوي: پش‌داد/ Peshdad؛ به معناي: در پيش جاي گرفته، پيشوا) نام برده شده است. اما در تاريخ ملي ايران و متون تاريخي دوران اسلامي، اين لقب هوشنگ، به صورت يك عنوان دودماني به كار رفته و به گروهي از شاهان اسطوره‌اي ايران، از هوشنگ تا گرشاسپ، اطلاق شده است.

به باور پژوهش‌گران، نبود نام هوشنگ در ميان اساطير هندي- ودايي،‌ نشانه‌ي آن است كه اسطوره‌ي وي فاقد اصالت هندوايراني است و ايرانيان، اسطوره‌ي هوشنگ را به عنوان نخستين پادشاه، جداگانه و بعدها پرورده‌اند.
در يشت كهن سيزدهم نيز، در ابتداي فهرست نام شاهان اسطوره‌اي ايران،‌ «جمشيد» آمده و از هوشنگ در ميانه‌ي فهرست و همراه با شماري از پهلوانان ياد شده است.
بر اساس همين نكات، آرتور كريستنسن (ايران‌شناسي دانماركي) چنين حدس زد كه هوشنگ نخستين انسان در اسطوره‌هاي «سكايي» بوده كه به اساطير ايران راه‌يافته است. در اسطوره‌هاي سكايي، نخستين دودمان شاهي، Paralatai نام دارد و گفته مي‌شود كه لقب هوشنگ، يعني پرذات/ Paradhata برگرفته از همين عنوان است (كريستنسن، ص76-168).

متون تاريخي دوران اسلامي كه بازگو كننده‌ي تاريخ ملي ايران هستند، همان روايت اسطوره‌اي هوشنگ را كمابيش نقل كرده‌اند. براي نمونه، «حمزه‌ي اصفهاني» مي‌نويسد (ص 20و230): «هوشنگ پيش‌داد نخستين پادشاه ايران بود و در استخر [واقع در استان فارس] به تخت نشست و از اين رو استخر را «بوم‌شاه» يعني سرزمين شاه خوانند.
ايرانيان چنين مي‌پندارند كه وي و برادرش «ويكرت/ Vikart» هر دو پيامبرند. از جمله كارهاي وي اين بود كه آهن را استخراج كرد و به ساختن ابزار جنگي و برخي ابزار صنعتگران دست يافت و به مردم فرمان داد كه آهنگ درندگان كنند و آن‌ها را بكشند».

و نيز «طبري» مي‌نويسد (كريستنسن، ص5-184): «چون كار هوشنگ راست شد و پادشاهي بدو رسيد، تاج بر سر نهاد و خطبه خواند و در خطبه‌ي خود گفت كه پادشاهي را از جد خود گيومرث به ارث برده است و متمردان را چه آدمي و چه شيطان،‌ تنبيه و عذاب مي‌كند.
و گفته‌اند كه او ابليس و سپاه وي را در هم شكست و از آميزش با مردم بازداشت و نوشته‌اي براي آنان بر كاغذي سپيد نوشت و در آن، از ايشان (ديوان) پيمان گرفت كه بر هيچ انساني ظاهر نشوند و از اين كار آنان را ترسانيد و متمردان‌شان را با گروهي از غولان بكشت و ديگران از ترس او به بيابان‌ها و كوه‌ها و دره‌ها گريختند. او بر همه‌ي كشورها فرمان‌روايي داشت … گفته‌اند كه ابليس و سپاه او از مرگ هوشنگ شادي كردند؛ زيرا پس از مرگ وي، به اقامتگاه‌هاي آدميان وارد شدند و از كوه‌ها و دره‌ها بدان جا فرود آمدند».

و در شاهنامه‌ي فردوسي از هوشنگ چنين روايت مي‌شود:
«جهان‌دار هوشنگ با راي و داد/ به جاي نيا تاج بر سر نهاد/ چو بنشست بر جايگاه مهي/ چنين گفت بر تخت شاهنشهي/ كه بر هفت كشور منم پادشا / جهان‌دار پيروز و فرمان‌روا / وز آن پس جهان يكسر آباد كرد/ همه روي گيتي پر از داد كرد/ چو بشناخت، آهنگري پيشه كرد/ از آهنگري اره و تيشه كرد/ برنجيد پس هر كسي نان خويش/ بورزيد و بشناخت سامان خويش/ جدا كرد گاو و خر و گوسفند/ به ورز آوريد آن چه بُد سودمند/ برنجيد و گسترد و خورد و سپرد/ برفت و به جز نام نيكي نبرد».
در شاهنامه، داستاني مندرج است كه به موجب آن، هوشنگ در پي روي‌دادي، آتش را كشف مي‌كند و بدان مناسبت، آن روز را بزرگ مي‌دارد و جشن «سده» مي‌خواند؛ و بر اين اساس، گفته مي‌شود كه اين جشن معروف و ديرين ايرانيان: «ز هوشنگ ماند اين سده يادگار/ بسي باد چون او دگر شهريار».
اما چنان كه برخي پژوهشگران دريافته‌اند، اين داستان در شاهنامه الحاقي است و بعدها و به دست ديگران بدان افزوده شده است (خالقي مطلق، ص134).

كتاب‌نامه:
ـ «بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ حمزه اصفهاني: «تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا»، ترجمه‌ي جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1367
ـ آرتور كريستنسن: «نمونه‌هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه‌اي ايرانيان»، ترجمه‌ي ژاله آموزگار- احمد تفضلي، نشر چشمه، 1377
ـ جلال خالقي مطلق: «گل رنج‌هاي كهن»، نشر مركز، 1372

اَشـی ایزدبانوی آسمان ایران باستان



اَشـی

رضا مرادی غیاث آبادی

صورت فلکی ذات‌الکرسی/ کرسی‌نشین (Cassiopeia/Cassiopee) یکی از صورت‌های فلکی پیراقطبی است که در سراسر هر یک از شب‌های سال در آسمان شمالی دیده می‌شود.
ذات‌الکرسی نسبت به ستاره قطبی (جدی) با صورت فلکی خرس بزرگ/ دب اکبر قرینه است و این دو، در دو سوی ستاره قطبی در حال چرخش همیشگی‌اند.

نسبت ستاره‌های قدر دوم و سوم ذات‌الکرسی بیشتر از دیگر صورت‌های فلکی بوده و از همین رو یکی از درخشان‌ترین صورت‌های فلکی آسمان دانسته می‌شود. برخی از ستارگان این صورت فلکی در دوران گذشته بسیار پر نور‌تر از امروز بوده‌اند و حتی «اَبَـر نو اخترانی» نیز در آن دیده شده‌اند. یکی از این ابر نو اختران، ستاره «تیکو» است که در حدود چهارصد سال پیش ناگهان به اندازه‌ای نورانی شد که حتی در روز روشن هم دیده می‌شد. دانش امروز تقریباً معلوم ساخته است که ستاره کاپا- ذات‌الکرسی در گذشته پر نورترین ستاره سراسر آسمان بوده، اما زمان دقیق آن هنوز به درستی مشخص نشده است. چشمه‌های قوی تشعشعات امواج رادیویی ناشی از انفجارهای کیهانی در صورت فلکی ذات‌الکرسی دیده و شناخته شده است. برای آگاهی بیشتر در باره یافته‌های نوین بنگرید به J. Bennett, The Cosmic Perspective,1999, p 569

ذات‌الکرسی همانند دیگر اجرام و پدیده‌های آسمانی تأثیر فراوانی بر باورداشت‌های اسطوره‌ای و کیهانی مردمان باستان داشته است. در یونان باستان، «کاسیوپیا» (گونه یونانی شده نام ایرانی ذات‌الکرسی) ملکه‌ای دانسته می‌شد که به سزای کارهای زشت خود به آسمان برده شده و وادار می‌شود تا برای همیشه و در برابر چشمان شوهر حسود خود به دور ستاره قطبی بگردد و مجازات شود.

اما باورداشت‌ها ایرانی در باره ذات‌الکرسی به گونه‌ای دیگر است.
در اینجا و در زبان اوستایی او به نام «اَشـی» خوانده می‌شده است که در زبان پهلوی به شکل «اَرت/ اَرد» تغییر آوا می‌دهد. «اشی» در اصل به معنای بهره و فراوانی بوده است که بعدها تشخص می‌یابد و به هیئت ایزدبانوی بهره‌مندی و فراوانی و بی‌نیازی در می‌آید. او به پیکر دختر زیبایی تصور می‌شده که بر کرسی یا تختی کیهانی نشسته است و وظیفه نگاهبانی از شکوفه‌های بهاری را نیز بر عهده دارد.


یشت هفدهم اوستا که در زمره بخش‌های کهن اوستا دانسته می‌شود به اشی اختصاص دارد و در این بخش با زیباترین و دلکش‌ترین سرودها به ستایش و گرامیداشت این ایزدبانوی (یا دوشیزه) گرامی ایرانیان پرداخته شده است. او در همه جا صفت «وَنگوهی» (نیک) را به همراه دارد و بخشنده زندگانی نیک و خرم به همه مردمان دانسته می‌شود. او برخلاف باورهای همتای یونانی خود، آورنده و بخشنده زندگانی شاد و آرام است. زندگانی‌ای که در آن همه مردان و مردمان آرزوی یاری و همراهی او را دارند:

«ای اشی نیک! ای اشی زیبا! ای اشی فروغمند و خوش‌فراز! ای که با فروغ خود شادی می‌افشانی، ای که فر نیک می‌بخشایی به مردانی که تو همراهشان هستی. از آن خانمان بوی خوش و سازگاری و دوستی استوار بر می‌آید؛ از آن خانمانی که تو ای اشی نیک در آن گام می‌نهی . . . ای اشی نیک! اگر تو مردان را یاور باشی، شهریاری کنند در کشوری با خوراک‌های فراوان. به راستی خوشا به کسی که تو یارش باشی، یار من باش ای بخششگر، ای توانا.» (برگرفته از کتاب اوستای کهن و فرضیه‌هایی پیرامون نجوم‌شناسی آن از همین نگارنده، 1382).

در اینجا عبارت‌های «فروغمند» و «خوش‌فراز» از همین ویژگی‌های صورت فلکی ذات‌الکرسی برگرفته شده است که بخاطر ستاره‌های پر نور موجود در آن، یکی از نورانی‌ترین صورت‌های فلکی؛ و بخاطر وضعیت پیراقطبی آن، از بلند جایگاه‌ترین اجرام آسمانی دانسته می‌شده است.

اشی در سرودهای مهریشت اوستا که در ستایش و بزرگداشت «میترا» سروده شده و پیش از این پیوند آن با ستاره قطبی را بررسی کردیم؛ از یاوران یاری‌رسان به میترا دانسته می‌شود و همراه با هفت یار دیگر خود، مجموعه هشتگانه صورت‌های فلکی پیراقطبی یا یاوران میترا را بر می‌سازند.

اشی یا ذات‌الکرسی هر چند که یکی از زیباترین صورت‌های فلکی آسمان، یکی از زیباترین و نیکوترین دختران در باورهای ایرانی و یکی از زیباترین و باشکوه‌ترین بخش‌های اوستای کهن است، اما در بخش‌های اوستای نو و در متن‌های پهلوی زرتشتی ساسانی، همچو «روایت پهلوی» (ترجمه مهشید میرفخرایی، 1367) کارکردهای آیینی او را بشدت تحریف و دیگرگون می‌کنند و او را همچون دیگر ایزدبانوان به دختری و همسری اهورامزدا در می‌آورند و هر اعتقاد نوساخته‌ای را که قصد تبلیغ و گسترش آنرا داشته‌اند از زبان همپرسگی او و دیگر ایزدان با اهورامزدا و زرتشت بیان می‌کنند. چنین متن‌هایی، نه ارتباطی با باورهای ایرانی دارد و نه پیوندی با آموزه‌های زرتشت، بلکه تنها دستاورد تحریف‌های موبدان زرتشتی عصر ساسانی است.

بسیاری از نجوم‌نگاران ایرانی به شرح و توصیف ذات‌الکرسی پرداخته‌اند. یکی از بهترین‌ها، کتاب «صورالکواکب» از صوفی رازی است که پیش از این به آن پرداخته شد.
او تعداد سیزده کوکب این صورت فلکی را فهرست می‌کند و مشخصات و مختصات آسمانی هر یک را به دقت ثبت می‌کند.
او همچنین نگاره‌ای از ذات‌الکرسی به همراه ستاره‌های تشکیل‌دهنده آنرا در کتاب خود آورده است.
چنانکه از توصیف‌های صوفی بر می‌آید، گویا شمار ستارگان قدر پایین‌تر (پر نورتر) این صورت فلکی در زمان او بیشتر بوده است و احتمال دارد نمونه‌هایی از درخشندگی ناگهانی ابر نو اختران ذات‌الکرسی، شبیه آنچه «تیکوبراهه» اخترشناس دانمارکی در سده شانزدهم میلادی گزارش کرده است؛ در زمان صوفی نیز وجود داشته باشد.

«اشی» یا «ارد/ ارت» نام روز بیست و پنجم ماه در گاهشماری‌های گوناگون ایرانی است. بیرونی در «التفهیم» نام این روز را در گاهشماری سغدی «اَردوخ» و در گاهشماری خوارزمی «اَرجوخی» ثبت کرده است. به این ترتیب ممکن است نام «اَردوخْشو» که بر شماری از سکه‌های ایران خاوری دیده شده است، با نام اشی در پیوند باشد.


کاوه سردار بزرگی که روحیه ظلم ستیزی را در ایرانیان گسترش داد





چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازاز برخواست کرد


{فردوسی بزرگ }



چون ز استبداد آنان ملک شد ویران و پست کاوه و دیگر هنرمندان برآوردند دست
الا ای کاوه خنجر کش سوی ضحاک لشگر کش
فریدون است هان برکش درفش کاویانی را
( شادروان ملک الشعرای بهار )

کاوه آهنگر از پرآوازه ترين اسطوره هاي پارسيست.
ماجراي ضحّاک ماردوش از شنيدني ترين داستانهاي شاهنامه اثر فردوسي ، اين بزرگ مرد آزاده ايراني است که در آن به کاوه آهنگر اشاره ميشود و فردوسي اين شخصيت را دوباره ميپروراند تا امروز ما از آزادگي و دادگري کاوه درس بگيريم و زير پرچم ستم و بيداد نرويم. باهم به مروري کوتاه بر اين داستان ميپردازيم.
مرداس از فرمانروايان قدرتمند عربي بود که پسري بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکري شيطان که در لباس پيرمردي خيرخواه بر او آشکار ميشود، پر انگيزه به کشتن پدر و رسيدن به قدرت و فرمانروايي ميشود و پدرش را که در حال نيايش از پاي در مي آورد.ضحّاک اين چنين بر تخت شاهي و فرمانروايي نشست ميکند و به مدت هزار سال حکم راني ميکند. دوران حکومت ضحّاک دوراني تيره و سياه بود.
خرافات و گزند بر خرد و راستي چيره گر شده بودند و بيداد و پليدي ايران زمين را فرا گرفته بود. شيطان روزي در لباس آشپز به دربار مي آيد. بعد از اينکه چيره دستي شيطان در خواليگري بر درباريان آشکار ميشود وي را به آشپزخانه دربار راه مي يابد.
شيطان پاداش خود را براي مهارتش در خواليگري بوسه زدن بر شانه هاي پادشاه- ضحّاک ميخواند و درباريان به وي اجازه ميدهند که شانه هاي ضحّاک را ببوسد.
از جاي بوسه اي که شيطان بر شانه هاي ضحّاک ميزند دو مار ميرويند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شيطان اينبار در لباس پزشک براي تيمار وي آشکار شده و به او ميگويد که بايد هر روز مغز دو جوان را براي آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند.
دژخيمان ضحّاک براي زنده نگاهداري ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از پارسيان بر ميگزيدند و ميکشتند. اين کشتار بر پارسيان گران افتاد و دو دليرمرد يکي ارمايل و ديگري گرمايل به چاره انديشي بر آمدند.
بعد از راه يابي به دربار ضحّاک به خواليگري پرداختند. چون دژخيمان دو جوان به نزد ايشان مي آوردند يکي را رهايي ميدادند و به او بز و ميش ميدادند تا راه دشت و کوه را پي گيرند و دوباره به دست دژخيمان ضحّاک نيافتند. به گفته فردوسي کردهاي امروزي از همان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات يافته از دست دژخيمان ضحّاک به دست دو خواليگر پارسي هستند.
خواليگران به ناچار جوان ديگر را قرباني ميکردند و به مارهاي ضحّاک خوراکي از مغز انسان و گوسفند ميدادند. بنابر اين شمار قربانيان مارهاي ضحّاک از شصت نفر در ماه به سي نفر در ماه رسيد. شبي ضحّاک که در کنار ارنواز يکي از دختران جمشيد-پادشاه ايران زمين قبل از ضحّاک که وي به نزد خود آورده بود خوابيده بود، که خوابي آشفته وي را با نعره اي از خواب پرانيد.
ضحّاک روياي خود را چنين بازگو ميکند که سه مرد جنگي به وي حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوي دماوند ميراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس ياراي تعبير خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دير نخواهد پاييد. چون فريدون بالغ شود و به مردي رسد با گرز پولادين و گاونشانش را که نشان خاندان اثفيان است بر سر تو خواهد کوبيد و تورا به خواري خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست.
ضحّاک پرسيد کينه او از چيست؟ و به او گفتند که پدر فريدون و گاوي به نام برمايه که دايه او نيز باشد به دست تو کشته خواهند شد و اين کشتار تو کينه اي سخت بر دل فريدون خواهد افکند. ضحّاک با شنيدن اين سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد ديگر آرام و قرار نداشت و هراسيمه به دنبال فريدون ميگشت تا او را نيست کند.
آبتين پدر فريدون در هنگام گريز به دست دژخيمان ضحّاک کشته ميشود و فرانک مادر فريدون وي را در روستاي ورک در ناحيه لاريجان مازندران به دنيا مي آورد.
فرانک هراسان فريدون را به نگهبان مرغزاري ميسپارد و از او ميخواهد که فريدون را تيمار کند. فريدون سه سال از برمايه گاوي که هر موي او همچون طاووس نر از يک رنگ بود شير ميخورد، تا اينکه همه جا صحبت از اين گاو ميشود و ضحّاک از اين مکان آگاه ميشود.
پس فرانک به دنبال فريدون مي آيد و اورا به البرز کوه ميبرد تا از گزند ضحّاک به دور باشد. فريدون در البرز کوه به دست پيرمردي سپرده ميشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد.
ضحّاک در اين ميان به آن مرغزار ميرود و برمايه را ميکشد و خانه آبتين را به آتش اهريمني خويش ميسوزاند.
فريدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را ميگيرد و از البرز کوه به نزد فرانک مي آيد تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک براي او تمامي آنچه بر ايشان گذشته داستان ميکند و به او ميگويد که پدرش آبتين خردمندي بي آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به دست ضحّاکيان کشته و از مغزش براي ماران ضحّاک خورش درست شده است.
فريدون بعد از آگاهي يافتن از سرگذشت خود بسيار خشمگين ميشود و به مادر ميگويد که شمشير بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پايين خواهد کشيد، اما مادر به او هشدار ميدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهي بزرگ و نيرومند دارد و از او ميخواهد که جهان را با بينشي فراتر از بينش جواني اش ببيند تا سر خود را بيهوده و به خامي بر باد ندهد.
ضحّاک همچنان از فريدون هراسان بود و از هراس وي شب و روز نداشت. سرانجام براي مشروعيت بخشيدن به حکومت اهريمني خويش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته اي گواهي دهند که ضحّاک جز نيکي و داد نجسته و نخواسته است.
بزرگان و پيران در حال گواهي دادن بودند که به ناگاه فريادي از ميان جمعيت برميخيزد و جمعيت را خروش و هم همه اي مي افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک ميخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگري بي آزار هستم و تورا نيکخواه و دادگر نميدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک ميگويد که اگر تو پادشاه هفت کشوري چرا همه رنج و سختي آن بر گردن ماست؟
. وي به ضحّاک ميخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم يکي از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمي انديشيد مردي با چنين زهره و گفتاري به وي آنچنان بخروشد، سراسيمه دستور ميدهد فرزند وي را آزاد کنند و به وي بازگردانند.
کاوه روي به پيران و بزرگان که در حال گواهي دادن به دادگري ضحّاک بودن ميکند و ميخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده ايد و ز يزدان ترسي به دل و شرمي به سر نداريد و بسوي دوزخ روانه ايد که ايگونه نا دادگرانه گواه بر دادگري ضحّاک ميشويد. کاوه ميگويد من نه بر اين گواهي پوچ گواهي ميدهم نه از ضحّاک هراسي دارم و گواهي را پاره کرده بر زير پاي مي افکند و از مجلس خارج ميشود.
اطرافيان ضحّاک تعجب زده از وي ميپرسند که چرا به کاوه هيچ نگفت و به او اجازه چنين جسارتي را داد اما ضحّاک ميگويد گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئي کوهي آهنين ميان من و او پديد آمد و من نتوانستم هيچ بگويم.
پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وي گرد آمدند. کاوه برخروشيد و آواز دادخواهي سرداد و مردميان را به دادخواهي و ظلم ستيزي فراخواند. کاوه پيشبند چرمي آهنگري خود را به در مي آورد و بر سر نيزه اي ميکند. نيزه اي که بر آن چرم آهنگري کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسي به درفش کاوياني نامدار است و نشانه وطنپرستي و ناسيوناليسم ايراني است. کاوه از مردم ميخواهد که فريدون را حمايت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نيزه بي ارزش سبب خير شد و ضحّاکيان را از دادخواهان جدا کرد، و اين همان کاري است که اميدداريم پرچم شير و خورشيد انجام دهد !
مردم به نزد فريدون رفتند و فريدون چرم برنيزه را به فال نيک گرفت و به ابريشم روم و زربافت و گوهرهاي سرخ و زرد و بنفش بياراست.
از آن پس هر کس به پادشاهي ايران زمين ميرسيد درفش کاوياني را با گوهري نو مي آراست. فريدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته ميبيند کلاه کياني به سر ميکند و نزد مادر مي آيد به او ميگويد که به سوي ميدان خواهد رفت و از مادر ميخواهد که برايش نيايش کند.
فرانک فريدون را به دادار پاک ميسپارد و از او ميخواهد که فرزندش را از بدي و پليدي به دور نگه دارد. فريدون به دو برادر خود کيانوش و شادکام ميگويد که روز پيروزي دور نيست و تاج تهمورث و جمشيد را باز پس خواهيم گرفت، و ايران را دوباره پر از داد خواهيم کرد. فريدون آهنگران را فرا ميخواند و نقش گرزي گاو نشان را برروي خاک مينگارد تا ايشان از روي آن نگارش گرزي گاونشان برايش بسازند. آهنگراني چيره دست گرز گاونشاني را براي فريدون ميسازند.
در خرداد روز (روز ششم ماه) فريدون با سپاهيان به جنگ ضحّاکيان ميرود. از اروند رود ميگذرد به دژ ضحّاک در بيت المقدس ميرسد و بدان راه ميابد اما ضحّاک را نمي يابد، زيرا وي براي اينکه پيشگويي فالگيران درست از آب در نيايد به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بيت المقدس مي آيد و فريدون را مي ستايد، اما شبانه راه هندوستان به پيش ميپگيرد و به نزد ضحّاک ميشود.
ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهي ميدهد. ضحّاک با سپاهي از بيراهه به دژ مي آيد اما به اسارت فريدون در مي آيد. به فريدون الهام ميشود که وقت نيستي و نابودي ضحّاک هنوز فرانرسيده، پس اورا دست بسته و خوار به لاريجان و سپس البرزکوه ميبرد و در غاري که بن آن ناپيدا بود مي آويزد.
روز پيروزي فريدون بر ضحّاک روزيست که جشن مهرگان در آنروز برگذار ميشود. مهرگان جشني است که در آن سپيدي بر سياهي و جهل پيروز ميشود و روزيست که ايرانيان آزادي و رهايي از ستم ظالمان و ضحّاکيان و پيروزي نيکي بر پليدي را جشن ميگيرند.
و اما سرور و جشن از يک طرف و ترس از اينکه زنده شدن ياد کاوه و دادخواهي وي در ميان ايرانيان آنان را دوباره و چند باره به دادخواهي تشويق کند، آدمخواران و ضحّاکيان اين زمانه را آنچنان ميهراساند که قدرت دوزخي خويش را به رخ مجسمه بي جان کاوه آهنگر در اصفهان بکشند و تبر هاي دشمني با فرهنگ ايراني را بر تکه سنگهاي تکه تکه شده فرو بياورند .


داستان جمشید



در تاريخ اساطيری ايران نام جمشيد و دوران پادشاهی او زبانزد است.
شخصيت برجسته و منحصر به فرد او در اقوام و سرزمين های ديگر نفوذ می كند و او در اندك زمانی در متون حماسی و اساطيری رخنه می كند.
به عنوان مثال عمر 900 ساله جمشيد و ساخت دژی به نام "ورجمكرد" برای حفظ نسل اهل زمين از شر طوفان اهريمنی، شباهت بسياری با داستان كشتی نوح و طوفان بزرگ دارد. كاووس نيز همانطور كه جمشيد ورجمكرد را بنا كرد تا آدميان را از آسيب مرگ دور نگاه دارد، دژی می سازد كه از هفت كاخ پديد می آيد تا آدميان در آن به جوانی باز گردند. و شداد بن عاد نيز به تبعيت از جمشيد بهشتی ساخت كه دوام چندانی نيافت.
در مثالی ديگر قاليچه سليمان همانند تخت جواهر نشان است كه جمشيد بر آن می نشست و به آسمان پرواز مى كرد.
امروزه در ايران و به خصوص در كوير مركزی، اكثر بناهای به جا مانده از اعصار دور را با نام جمشيد مزين كرده اند.
سرو ابركوه در لفظ محلی به درخت جمشيد مشهور است كه اين خود از قدمت و ديرينگی درخت سرو و ريشه كهن آن دلالت دارد. جشن نوروز، احداث حمام برای پاكيزگی مردمان، ساخت اولين اسلحه آهنين، كشف داروهای مناسب جهت درمان دردها، تماماً به جمشيد نسبت داده شده است.

در نفايس الفنون فی عرايس العيون تأليف محمد بن آملی داستانی درباره پيدايش "مِی" آمده كه خلاصه آن چنين است:
"جمشيد جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بكارند و ثمرات آن را تجربه نمايند چون ميوه رز چشيدند در او لذتی هرچه تمام تر يافتند و چون خزان شد در ميوه رز استحاله‌ای پديد آمد.
جمشيد دستور داد تا آب آن را بگيرند و در خمره كنند پس از اندك مدتی در خمره تغيير حاصل شد، جمشيد در خمره را مهر كرد و دستور داد كه هيچ كس از آن ننوشد زيرا می ‌پنداشت كه زهر است.
جمشيد را كنيزك زيبایی بود كه مدتها به درد شقيقه مبتلا گشته و هيچ يك از پزشكان نتوانستند او را معالجه كنند. با خود گفت مصلحت من در آنست كه قدری از آن زهر بياشامم و از زحمت وجود راحت شوم، قدحی پر كرد و اندك اندك از آن آشاميد چون قدح تمام شد اهترازی در او پديد آمد قدحی ديگر بخورد، خواب بر او غلبه كرد.
پس خوابيد و يك شبانه روز در خواب بود همه پنداشتند كه كار او به آخر رسيده است، چون از خواب برخاست از درد شقيقه اثری نيافت. جمشيد سبب خواب و زوال بيماری پرسيد، كنيزك حال را باز گفت.
آنگاه جمشيد حكما را جمع كرد و جشنی برپا نمود و خود قدحی بياشاميد و بفرمود تا به هر يك از آن جمع قدحی دادند. چون يكی دو دور بگرديد همه در اهتراز در آمدند و نشاط می كردند و آن را "شاه دارو" نام نهادند .
حكيم عمر خيام نيشابوری در رساله نوروز نامه كشف زر و سيم را به جمشيد نسبت داده و چنين نقل می كند:
"زر اكسير آفتاب است و سيم ماهی، و نخست كس كه زر و سيم از كان بيرون آورد جمشيد بود و فرمود تا زر را چون قرصه آفتاب گرد كردند و بر هر دو روی صورت آفتاب مُهر نهادند و گفتند اين پادشاه مردمان است اندر اين زمين، چنانكه آفتاب اندر آسمان. و زر را كه خداوند كيميا است شمس نهار الجد يعنی آفتاب روز بخت خوانده اند.
زر را نار شتاء الفقر خوانده اند يعنی آتش زمستان درويشی. عمر خيام در همين رساله پيدايش نوروز و تاريخ را به جمشيد نسبت داده و اينگونه شرح می دهد:
"سبب نام نهادن نوروز آن بوده است كه چون جمشيد روز اول به پادشاهی بنشست خواست كه ايام سال و ماه را نام بنهد و تاريخ سازد تا مردمان آن را بدانند. پس موبدان عجم را گرد آورد و بفرمود كه تاريخ از اينجا آغاز كنند."

در ميان پارسيان افسانه ای درباره عجايب هفتگانه جمشيدی وجود داردكه گويا اسكندر آن را از ميان برده است. اين افسانه در چند نسخه خطی كتابخانه ملی پاريس وجود دارد و عبارتند از :

1- چراغی كه بی روغن می سوخت.
2- مرغی كه از خورشيد سايه نمی كرد.
3- بر بطی كه دسته لاجوردی و چهار تار داشت، چون باد بر آن می وزيد آوازی همچون بر بط داشت و اگر كسی تب داشت و آواز بر بط را می شنيد بيماری از او دور می شد.
4 – مگسان زرينی كه می پريدند، اگر كسی زهر خورده بود و آواز پر مگسان می شنيد، زهر از بدن او بيرون می شد.
5- صراحی كه در مهمانی به نام هر مهمان شرابی از هر رنگ در آن صراحی می ريختند.
6 – رودی آب و ميان آن طاقی و در طاق تختی و بر تخت تنديسه ای همچون مردی اَبَرسان كه به داوری نشسته بود. اگر دو كس با يكديگر دشمنی داشتند، پيش تنديس دعوی می كردند، هر كس كه دروغ می گفت به زير آب می رفت و راست گفتار بر روی آب می ماند.
7 – گنبدی كه نيمی سفيد و نيمی سياه بود و اگر كسی كه از دنيا می رفت در شب سوم برفراز آن گنبد می آمد و اگر بر نيمه سپيد بود بهشتی و اگر نيمه سياه دوزخی بود.

در متون پراكنده ايران باستان از جمشيد و سرنوشت او ياد شده است. ونديداد فرگرد 2 به گفتگو ميان هرمزد و زرتشت می پردازد:
"زرتشت از هرمز پرسيد: ای هرمزد، ای دادار جهان، جز من كه زرتشتم، نخست با چه كس هم صحبتی كردی و دين خويش را به او ارزانی داشتی؟
هرمزد گفت: ای زرتشت، نخست با جمشيد هم صحبتی نمودم و دين را به او فراز نمودم و بدو گفتم: ای جمشيد، از من بپذير دين را ... و جمشيد پاسخ داد: ای هرمزد، من برای رهبری كيش شايسته و سزاوار نيستم.
به او گفتم: ای جمشيد حال كه دين مرا نمی پذيری جهان مرا فراخ كن، جهان مرا ببالان، و پاسداری و سالاری جهان مرا بپذير.
و جمشيد مرا پاسخ داد: فراخی و پاسداری و سالاری جهان تو را می پذيرم."

جمشيد در 900 سال پادشاهی بر زمين آبادانی را افزايش دادی. سراسر گيتي عاری از بيماری و مرگ بود و همه در صلح و صفا می زيستند. سپس هرمزد او را از آمدن طوفانی به اسم مهر كوشا آگاه كرد و گفت:
ای جمشيد زمستان سختی در راه است و جانوران هلاك خواهند شد، چون طوفان برخيزد و سيلاب ها جاری شود و چمنزاران در آب فرو می روند.
دژی استوار بساز كه طول هر سوی آن يك ميدان باشد و در اين دژ از نژاد چارپايان نمونه ای بردار.
مسكنی برای مردمان بنا كن، نهرهای آب روان كن و مرغزارهای سبز و چراگاههای زيان ناپذير فراهم ساز.
پس جمشيد دژی ساخت و از هر جاندار جفتی در آن نهاد، در دژ او هر سال يكبار آفتاب و ماه و ستارگان بر می خواستند و غروب می كردند و يك سال در نظر ساكنان دژ يك روز بود.
در هر چهل سال از هر جفت از موجودات دژ جفتی ديگر پديد می آمد، تا طوفان سهمگين مرگ آور به سر شد. آنوقت ساكنين باغ بيرون آمده و زمين را از نو آباد كردند.
در حقيقت اين اسطوره به جمشيد نقش رستاخيزی می بخشد و در رابطه نزديك با سوشيانس منجی زرتشتيان قرار می دهد. زيرا در زمان هر دو، جاودانگی و جوانی دائم و پاينده است.
ادامه دارد...


یاری نامه:
اوستا
پژوهشی در اساطير ايران / مهرداد بهار / انتشارات آگه
نمونه های نخستين انسان و نخستين شهريار / ژاله آموزگار / نشر چشمه
داستانهای ايران باستان / احسان يارشاطر / بنگاه ترجمه و نشر كتاب
گزيده تاريخ بلعمی / نشر امير كبير

دشمنان ایران در روزگار باستان



1 - دیوان بموجب مندرجات اوستا اقوام و طوایفی که بی جهت و بفرمان فطرت ناپاک خویش موجبات رنج و آزار و زحمت و تیمار سایر گروه ها را فراهم می سازند انگره مینو یا اهریمنان و پیروان ایشان موجوداتی هستند که دئو نام دارند .در اوستا دیو به معنی آفریده ایست زیانمند وخطرناک و آسیب رسان و در ردیف ددان و جانوران قرار دارد.
علاوه بر آن این کلمه بر خدایان خدایان مذاهب غیر ایرانی نیز اطلاق می گردد.چه کلمه دوا در سانسکریت و مذهب بودا بمعنای خدا وفروغ وموجود درخشنده بوده و این دوا با کلمه دیوا مندرج در اوستا از یک ریشه شمرده شده است.همچنین دو کلمه زئوس ودئوس لاتین را از همان اصل دانسته اند و کلمه ی دیویسنان یعنی دیو پرستان ناظر بر همین معناست.
از دیدگاه داستانهای ملی گرچه دیوان به نسل آدمیان تعلق ندارند ولی در عین حال از صفات انسانی نیز بی بهره نیستند .حکومت و سلطنت ورئیس ورهبر دارند.سخن می گویند و واجد فهم و درکند و در برخورد با سختیها به چاره اندیشی می پردازند.دیوان به طور معمول سیه چرده اند دندان ها یی چون گراز دارند و اندامشان را موهای بلند می پوشاند.فردوسی یکی از دیوانی را که بدست رستم کشته شده اند چنین توصیف می کند:
سرش چون سر پیل و مویش دراز دهان پر زدندان ها چون گراز ودو چشمش سپید و لبانش سیا ه تنش را نشا یست کرد نگاه
بموجب گفته های شاهنامه و حماسه های ملی دیوان موجوداتی زشت چهره بدخو غیر آریایی و با کیش ایرانیان مزدا پرست بیگانه اند:
تو مر دیو را مردم بد شناس کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

بروایت کتب پهلوی دیوان مازندران آفریدگان عجیب الخلقه و ستبر اندامی بودند که در غارها زندگی می کردند.بنابهمین روایات مازندران هرگز یک ناحیه ی ایرانی بشمار نمی رفت و حتی مردم آن سرزمین را فرزندان پدر و مادری غیر ایرانی می شمردند.شاهنامه نیز از آنان به عنوان نسلی دیگر یاد می کند.
از میان شاهان ایران تنها فردی که جرات یافت بر مازندران بتازد وآن خطه را بتصرف در آورد کیکاووس بود که با وجود منع پهلوانان و بخصوص زال بدین کار دست یازید و به چنگا ل دیو سفید گرفتار آمد و به نیروی سحر و جادو بینایی خود را از دست داد و چنانکه در شاهنامه آمده است رستم پهلوان نامی ایران پس از گذشتن از هفت خوان بر شاه مازندران استیلا یافته او را به هلاکت رساند و سپس دیو سپید را بچنگ آورد وبا کشتن او کیکاووس وسپاه او را رهایی بخشید. 2)تورانیان
الف)افراسیاب
پس از دیوان بزرگترین دشمنان ایران تورانیا نند.فرید ون بهنگام تقسیم قلمرو سلطنت بین سه پسر خویش سرزمین خوارزم را به پسر دومش تور بخشید و آن خطه باعتبار نام این پسر توران نام گرفت وپشنگ و پسرش افراسیاب از اعقاب تورند.در اوستا از افراسیا ب با نام فرنگرسین و صفت نئیری یعنی گناهکار یاد شده است.
توران در شمال شرقی ایران قرار گرفته بود و میتوان آن را خوارزم یا حدود آن و یا نقطه ای از ماورا النهر دانست.پشنگ وافراسیاب پی در پی به ایران لشکر می کشیدند و موجبات نا آرامی اوضاع کشور و کشت و کشتارهای دو جانبه را فراهم می آوردند و پادشاهان ایران هیچ گاه از هجوم و گزند این دو مهاجم مزاحم آسوده خاطر نبودند.بنا به روایت دینکرد اهریمن افراسیاب را نیز چون ضحاک و الکساندر جاویدان ساخته بود اما هرمزد آنها را در معرض فنا پذیری قرار داد.
بعقیده هرتل آلمانی فرنگرسین خدای جنگ و بزرگترین خدای اقوام تورانی بوده است.طبق اشعار شاهنامه افراسیاب علاوه بر دارا بودن نیروی پهلوانی جادوگری زورمند بود که می توانست به جادویی جهان را در چشم حریف خویش تیره سازد و قوت بازوان را از او سلب کند.افراسیاب از قارن و زال و بخصوص از رستم در هراس بود.زیرا جادویش در آنان کارگر نمی افتاد.سرانجام شخصی بنام هوم افراسیاب را دستگیر و به کیخسرو تسلیم کرد و کیخسرو بانتقام خون سیاوش او را به هلاکت رساند.

ب) اغریرث
افراسیاب دو برادر بنام اغریرث و گرسیوز داشت . نام اغریرث در اوستا به صورت اغرئه رثه و موصوف به صفت نروا یعنی قهرمان و دلاور آمده و وی از نیکان شمرده شده است.در نبردی که میان افراسیب و نوذر در گرفت بسیاری از ایرانیان به اسارت برده شدند.اغریرث در پنهان گرفتاران را رها ساخت و افراسیاب بهمین جهت برادر را از میان برد.وی جوانی با تدبیر خردمند بخشنده و مهربان و دارای پسری بنام گپت شه بود که از سر تا کمر بانسان می مانست و از آنجا به پایین به گاو شباهت داشت.

پ) گرسیوز
نام وی در اوستا کرسوزدا ضبط گردیده است .وی مردی فتنه انگیز دروغگو و بی آزرم شناسانده شده است.بنابروایت شاهنامه هنگامیکه افراسیاب دختر خود فرنگیس را به همسری سیاووش شهزادهی ایرانی در می آورد گرسیوز در ظاهر با سیاووش یارو با او همدم است ولی در نهان نزذ افراسیاب از او به بد گویی می پردازد و ذهن برادر را نسبت به داماد خویش تیره می سازد. گرسیوز نیز در کنار دریاچه ی چئچست بدست کیخسرو کشته شد.

ت) ارجاسب
در اوستا این نام به صورت ارجه تاسپا یعنی دارنده ی اسب ارجدار و قیمتی آمده است .وی پس از افراسیاب بزرگترین پادشاه توران و آخرین د شمن شهریاران ایران بشمار می آید.
در دوران پادشاهی گشتاسب هنگامیکه اسفندیار بسبب بدگویی حسودان در زندان بسرمی برد و گشتاسب نیز در بلخ حضور نداشت ارجاسب به ایران لشکر کشیده گروه انبوهی را به هلاکت رساند.ویرانیها ببار آورد و دو دختر گشتاسب را به اسارت برد.متعاقب این واقعه اسفندیار بر ارجاسب هجوم برد وی و پهلوانانش را به دیار نیستی فرستاد و خواهران خویش را از بند رهایی بخشید.
ث) خاندان
ضبط اوستایی این نام وئسه کایه است و بموجب منبع مزبور بنیانگذار این خاندان وئسه نام دارد بنابروایت فردوسی در دوران پشنگ پدر افراسیاب ویسه سپهسالاری توران را بر عهده داشت.
این مقام در زمان افراسیاب به پیران پسر ویسه واگذار گردید.پیران مردی با تدبیر خردمند و مهربان بود و نسبت به سیاووش و پسرش کیخسرو محبت بسیار می ورزید.سرانجام پیران بدست یکی از گردان نامی ایران بنام کشوادگان بهلاکت رسید.در شاهنامه از پسران ویسه تحت عنوان ویسه یاد شده و نبرد آنان با توس سپهسالار ایران معروف است.


زرتشت به روايت ثعالبي



زرتشت

در يكي از نشست هاي فرهنگي دانشمندي نام آشنا و شهره در مباحث تاريخي و اسطوره شناسي گفت :
خوشبختانه زرتشت به واسطه انديشه هايش هرگز مورد تاخت و تاز هيچ توده و ملتي قرار نگرفته و ادبا و فضلاي جهان همواره از او به نيكي ياد كرده اند ، گويا دوست سالخورده من تاريخ را به خوبي مرور نكرده و از تحريف آن بي اطلاع بود و نمي دانست جرير طبري نظريه ابن الكلبي را در انديشه مورخان و نگارندگاني همچو بلعمي و ثعالبي و ... پراكند تا چهره اي ديگر از زرتشت نمايان سازد . دوست دانشمند من حتي نام ثعالبي و شاهنامه اش را هم نمي دانست و تمام دانش خويش را بر پايه نظرات غربي نگاشته بود ، حال آنكه گاهي همين مورخين غربي نيز به تبعيت از سخنان بي اساس ابن الكلبي و جرير طبري زرتشت و تمدن ايران را زير سوال برده اند .

وقتي قلم همراه وجدان به كار گرفته شود نتيجه اش شاهكار ادبي بزرگي خواهد بود و آنگاه كه قلم به غرض ورزي آلوده شود ، جز سر افكندگي و شرمساري درنزد تاريخ و تمدن چيزي در بر نخواهد داشت ، شاهنامه ثعالبي كه در شرح احوال سلاطين ايران توسط ابو منصور عبدالملك بن محمد ثعالبي تاليف شده از جمله آثاري ست كه جاي پرسش بسيار دارد . شايد مولف در هنگام تدوين كتاب افكار مجوسان و گبران را كه آميخته با خرافات و عقايد پوچ بوده با انديشه هاي زرتشت يكي دانسته و بر آن بزرگ مرد تاخته است . احتمال ديگر آنكه در قرن چهار و پنجم هجري كه آثار قابل ملاحظه اي از زرتشتيان تدوين و گرد آوري شده است ادبا و فضلاي اسلامي را بر آن داشته تا با اين جريان پيكار كرده و اين نبرد را از انديشه هاي اين ابر مرد ايران زمين آغازيده اند كه در اين صورت نه قلم بلكه وجدان به بهايي ناچيز فروخته شده است . چرا كه قرون بعد فرصتي مي شود تا زرتشت با آن انديشه والاي جهان شمول از گرد و غبار فراموشي در آمده و باري ديگر تفكر و فلسفه گيتي را زير و رو كند . درست در اعصاري كه انسان طالب مسئوليت پذيري و قبول حقيقت بود اين افكار ترويج و تاثير خويش را در غرب و شرق عالم نمودار ساخت . خوشبختانه امروزه انديشمندان جهان به افكار زرتشت پرداخته و آن را يكي از افتخارات بشري مي نامند . در اين احوال اما كساني هستند كه هنوز پيام زرتشت را به اوهام باطل و رايج عصر ساساني مرتبط ساخته و تحقير می نمايند .

ثعالبي در شاهنامه نه چندان مستند و معتبر خويش كه تنها منبع استناد وي جرير طبري بوده است ضمن بر شمردن روزگار سلاطين ايران زمين گاه اشخاصي نظير زرتشت را آشكار و بي پروا مورد تاخت و تاز قرار داده و سعي دارد تا دروغ خويش را حقيقت جلوه دهد ، اين بر خورد ثعالبي را مي توان در فصل ماني نقاش نيز مشاهده كرد كه با توهين و افترا مقصود خود را ادا مي كند . ثعالبی قصد دارد تا آيين زرتشت را متاثر از دين يهود معرفي نمايد ، بهترين جواب را شفبلو ويتس روشنفكر آلماني داده و مي گويد : دين زرتشت يك آيين توحيدي است و نفوذ يهود در آن قابل اثبات نيست بلكه بر عكس عواملي از دين ايراني در دين يهود نفوذ كرده است . بويس هم دراين زمينه معتقد است : دين زرتشت توحيدي است و مونوتئيسم آن به مراتب از مذهب عبرانيان خالصتر است . در اين مجال بخشي از شاهنامه ثعالبي را كه در مورد زرتشت نگاشته براي استناد به نوشته مي آورم:

اندر احوال زردشت و عاقبت وي

... و چون سي سال از سلطنت گشتاسب سپري شد زردشت پيغمبر جعلي ظهور كرده آيين مجوسيه را تعليم نمود . طبري در تاريخ خود از ابن الكلبي روايت كند كه زردشت اصلا اهل فلسطين بوده و مدتي مديد خدمت يكي از شاگردان ارمياي نبي را برگزيده و در نهايت محرميت مورد لطف او بوده تا نسبت به او خائنانه دروغي جعل كرده و مورد نفرين او واقع شده و در نتيجه به برص دچار و به آذرباييجان رفته و بتعليم آيين مجوسيه پرداخته است بعد بسراغ گشتاسب كه در بلخ بوده شتافته و چون بار يافته او را بقبول آيين خود دعوت نموده گشتاسب هم پذيرفته و رعاياي خود را به قبول آيين مزبور مجبور ساخته و بدين جهت جمع كثيري از آنان را بقتل رسانيده تا بقبول آن تن در داده اند .

بنا بقول طبري ، زردشت كتابي به گشتاسب ارائه كرده و مدعي نزول آن از جانب خداوند بوده اين كتاب را بر پوست دوازده هزار گاو نوشتند . سلاطين قبل از گشتاسب آيين صابئين داشته اند و ستارگان مي پرستيدند و براي آفتاب و ماه و زهره و عطارد اختصاصي قائل بوده اند . زرتشت نيز پرستش ستارگان را تعليم كرده و اوهام و خرافات بسيار آورده و براي آتش كه واسطه تقرب به خدا دانسته مقام شامخي قائل شده و آنرا وسيله تجلي و عظمت الهي و يكي از بزرگترين عناصر محسوب و تجليل بسيار كرده و منزه دانستن آنرا فرض دانسته كه حتي براي شستن نجاسات و پليدي ها از استعمال آن خود داري كنند جز در مورد آنچه از بدن گاو يا شاخه تارك و درخت هاي ديگر ترشح كند .

همين كه زردشت آيين خود را به گشتاسب و ساير خواص و اهل مملكت قبولاند بگردش بلاد پرداخته خلق را به قبول آيين و اوامر خويش اجبار نمود عاقبت در شهر فسا مردي بر او حمله ور گشت و او را بكشت و اعضايش از هم جدا ساخت . اين وقعه در سي و پنج سال دعوي پيغمبري و هفتاد و هفت سالگي زردشت اتفاق افتاد ...
در پايان نظر برخي كارشناسان غربي را بازگو مي كنيم :
رودلف : يكي از اقدامات مهم زرتشت نفي و طرد نمايندگان مذهبي و متوليان آداب و رسوم بوده و تمام رسم هاي معمول و خرافي را در هم مي شكند و به انسان انديشه ورزي را مي آموزد .
ميلت : اصلاحات اجتماعي زرتشت بسيار مهم و ضد اشرافي است و مخالفت او با قرباني از رونق كاهنان و اشراف به شدت مي كاهد .
جكسون : هرگاه زرتشت در گاتها در حال سوم شخص سخن مي گويد به روشني از شعراي ايران 1500 سال سبقت گرفته است .
اوزبيوس : زرتشت خداوند را فنا ناپذير و جاودان و خالق تمام نيكي ها و عدالت مي كند .
بارتولومه : نو آوري اساسي زرتشت اين است كه به جاي خدايان متعددي كه وجود داشت يك خداي دانا را جانشين ساخت .
لومل : كلمات زرتشت از چنان قدرت درك خداوند و اثر نزديكي به پروردگار بر خوردار است كه فقط با تكرار سخنان او مي توان به مفهوم واقعي آنها دست يافت .

المستد : زرتشت يك موحد واقعي بود . براي او كلام اهورا مزدا كاملا به معني واقعي كلمه تنها خدا به شمار مي رفت .

شدر : مغز غربي ما دو هزار سال است كه بين خدا و انسان يك شكاف بزرگي را احساس مي كند ، اما در پيام زرتشت انسان با خالق به شكلي بر خورد مي كند كه با عرفان بسيار نزديك است و اين برخور زرتشت فاقد شرايطي است كه در زمان هاي بعد براي عرفان اتفاق افتاد او فاصله بين امور الهي و انساني را چنان متعادل ساخته كه مي تواند در حالي كه خداوند را چون خالق و سرور عالم پرستش مي كند ، در ضمن با او به يك مكالمه دو جانبه پردازد و گاهي نيز خود اين گفتگو را رهبري نمايد .و هيچ گونه شكافي ميان خداوند و انسان وجود ندارد ...

منابع :

تاريخ طبري
شاهنامه ثعالبي
گزيده تاريخ بلعمي
زرتشت مزديسنا حكومت / دكتر سيد جلال الدين آشتياني


اسطوره پرواز


در نوشته هاي اساطيري كي كاوس شاه ايران كه از نيروي فره ايزدي بر خوردار بود مانند جمشيد شيفته سخنان اهريمن شده و آرزوي فرمانروايي بر آسمان را در سر مي پروراند از اين رو بر چهار عقاب مي نشيند و پرواز كرده تا به نبرد با آسمان رود .
به احتمال بسيار اين اسطوره در دوران ساساني گرد آوري شده و اوستاي امروز كه تنها فهرستي از اوستاي ساساني را شامل مي شود بدان اشاره مفصلي ندارد .
همچنين در رساله بندهش (بخش هجدهم) به نبرد آسماني كاوس اشاره كوتاه و مختصري شده است :
در شاهي كاوس ، ديوان ستيزه گر شدند و انديشه كاوس را گمراه كردند تا به كارزار آسمان شد ، اما سرنگون فرو افتاد ،آنگاه فره از او گرفته شد ....

اسطوره پرواز كاوس در منابع اسلامي نيز ذكر شده كه از جمله آن مي توان به آثار الباقيه ابوريحان بيروني ، معجم البلدان ياقوت حموي ، تاريخ طبري محمد بن جرير و تاريخ بلعمي ابو علي بلعمي اشاره داشت . ياقوت حموي در معجم البلدان مي گويد : كاوس خواست به آسمان عروج كند ، اما وقتي كه در پرواز از نظر ها غايب شد ، خداوند به باد امر كرد كه او را محافظت نكند . آنگاه كاوس از فراز آسمان پرتاب شده و بر زمين فرو افتاد ...

حكيم ابوالقاسم فردوسي اسطوره پرواز را به زيبايي هر چه تمامتر در شاهنامه سروده است :

شنيدم كه كاوس شد بر فلك ـ همي رفت تا بررسد بر ملك
دگر گفت از آن رفت بر آسمان ـ كه تا جنگ سازد به تير و كمان
ز هر گونه يي هست آواز اين ـ نداند به جز پر خرد راز اين
پريدند بسيار و ماندند باز ـ چنين باشد آن كس كه گيردش آز
چو با مرغ پرنده نيرو نماند ـ غمي گشت و پرها به خوي درنشاند
نگونسار گشتند ز ابر سياه ـ كشان بر زمين از هوا تخت شاه
سوی بيشهء شير چين آمدند ـ به آمل به روي زمين آمدند
نكردش تباه از شگفتي جهان ـ همي بودني داشت اندر نهان
سياوش زو خواست كايد پديد ـ ببايست لختي چميد و چريد
به جاي بزرگي و تخت نشست ـ پشيماني و درد بودش به دست
بمانده به بيشه درون زار و خوار ـ نيايش همي كرد با كردگار
در رساله دينكرد نيز روايت پرواز كاوس اينگونه شرح داده مي شود :

ديوان درباره مرگ كاوس مشورت كردند و ديو خشم مرگ او را بر عهده گرفت ، و به سوي كاوس آمد و او را به فرمانروايي آسمان و جايگاه امشاسپندان آرزومند كرد و كاوس به سبب فريبكاري ديو خشم ، به پيكار با يزدان ايستاد و كاوس همراه سپاه به بالا پرواز كرد و از آن ناداني باز نگشت ، و آنگاه يزدان پاك سپاه كاوس را از آن بلندي به زمين فرو انداخت ...

اسطوره پرواز كاوس در تاريخ بلعمي به نمرود نسبت داده شده و شايد از اين روست كه بيشتر مورخين اين هردو پادشاه را يكي مي پندارند ، چرا كه هر دو بر خداوند شوريده و خواستار جايگاه وي شدند . بلعمي با نثر زيباي خويش داستان را چنين روايت مي كند :

نمرود همي گفت :
مرا آرزوست كه بر آسمان همي شوم ، و خداي را ببينم ، و بنگرم كه كيست كه چندين قدرت دارد ؟ وزيران او را گفتند : نتوان بر آسمان شدن . پس او خود تدبير كرد و يكي مناره بكرد ،تا بدان جا رسيد كه همه استادان بماندند . پس گفتند :
برتر از اين نتوان كردن . پس صبر كرد نمرود تا آن خشك شد پس بر سر مناره بر شد و آسمان را نگه كرد ، هيچ نزديكتر نديد . متحير شد و ندانست كه چه كند . از آنجا فرود آمد ، و آن مناره ها ديگر روز از بن اندر بيفتاد .

پس نمرود سوگند خورد كه :
من از خداي آسمان باز نگردم تا او را نبينم و بفرمود تا چهار كركس بچه بياوردند و ايشان را ده سال همي پرورد تا بزرگ شدند و به نيرو گشتند . و بفرمود قفسي ساختند ، چنانكه دو مرد اندر آنجا توانستند نشستن . و آن قفس را دو در كرد يكي زير و يكي زبر ، و به چهار گوشه قفس چهار چوب باريك و دراز اندر بست ، و بر سر هر يكي پاره گوشت بنهاد ، و آن كركسان را سه روز گرسنه كرد . پس بيرون آوردشان و خود با يك تن از خاصگان خويش بر آن قفس اندر نشست و در زير ببست ، و بفرمود تا آن چهر كركس را به چهار گوشه قفس ببستند زير چوبها و زبر خود گوشت بديدند بر سر چوب ، پس قصد پريدن كردند تا گوشت بگيرند و قفس را از زمين برداشتند و به هوا بردند .

يك شبانه روز بشد نمرود آن مرد را كه با او بود گفتا :
در قفس سوي آسمان بگشاي تا چه بيني ؟ مرد بگشاد و بنگريست . نمرود را گفت : آسمان بر حال خويش است . پس بفرمود كه : در زيرين را نيز بگشاي . نمرود بنگريد همه آب ديد و دريا .

يك شبانه روز ديگر صبر كرد پس در آسمان بگشاد ، آسمان را همچنان ديد كه زمين ديد ، در زمين بگشاد هيچ نديد مگر تاريكي . نمرود را دل بترسيد ، در زمين ببست خود با يار خويش بر خاست و آن چوب ها كه گوشت بر آن كرده بود بگردانيد ، و آن سر كه زبر بود زير كرد ، همه كركسان آهنگ زير كردند و آن قفس از آسمان فرود آمد و به زمين افتاد .
و به هوا اندر بانگ آمد از پرهاي كركسان ، و هر خلقي كه بر زمين بودند دانستند كه از آسمان امري آمد از امرهاي خداي تعالي ، و از هيبت خداي زمين بلرزيد و كوهها خواست كه از جاي بر خيزد . پس چون نمرود باز به زمين آمد ، خجل شد از خلق ، بر آن كار كه بكرد ...

منابع :
شاهنامه ( رزم كاوس با شاه هاماوران )
تاريخ بلعمي ، بو علي محمد بن محمد بلعمي
بندهش ، فرنبغ دادگي ( ويرايش مهرداد بهار )
عروج كيكاوس بر آسمان ، دكتر محمود جعفري دهقي

مرغان اساطیری اوستا و کتب پهلوی



در اوستا و کتب پهلوی از مرغانی واقعی و نیمه اساطیری چندی یاد گردیده است که معروفترین آنها شش تا بوده و عبارتند از: کرشیپتر، چخرواک، اشوزوشت، سئن مرغو (سیمرغ)، چینامروش (چمروش) و مرغ کَمک؛ که به واسطهً ازخود بیگانگی فرهنگی ما ایرانیان تا کنون به طور جداگانه و مفصّل مورد بررسی دقیق قرارنگرفته و شناسایی درست نشده اند.
از آنجاییکه نگارنده به عدد سالهای جمع آوری و تصنیف شاهنامهً فردوسی روی اسامی خاصّ اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه عمر صرف نموده است، لذا جای اجتهادی دیده و تلاشی در این راه به عمل می آورد.
شرح و تفضیل مربوط بین پرندگان را به ترتیب مذکور در اینجا بیان می کنیم:
در کتاب پهلوی بندهش در مورد مرغ کرشیپتر (لفظاٌ یعنی تیزپرواز و یا دارای دم دو شاخه و شیاردار) آمده: " در بارهً مرغ کرشفت (همان کرشیپتر اوستا) گوید که سخن داند گفتن و دین به ور جمکرد (قلعه ویرانهً کوهستانی لیلی داغی در نزدیکی شهر مراغه) او برد و رواج بخشید. بدانجا اوستا را به زبان مرغ خوانند.
" نظر به دم دو شاخه و شیاردار پرستو و فراوانی آن درسمت مراغه و همچنین تقدیس گردیدن و تیزپروازی آن، در اصل از کرشفت (کرشیپتر) باید همان پرستو منظور بوده باشد. چخرواک (چرخ آواز) را به سادگی می توان با سغیرجیق (چغیرجیک) آذریها یعنی سار مطابقت داد چه درکتب پهلوی وی از نظر بزرگی و رنگ سیاهش با کرشیپتر (پرستو) مقایسه گردیده است.
این پرنده هم درایران به نوعی گرامی و مقدّس شمرده میشود.
اشوزوشت (همای سعادت) جنانکه ازنامش پیداست نوع نادرو درشت و زیبایی ازبوفهاست که در ایران، خصوصاٌ آذربایجان مورد احترام است و اذیت وی و یا ویران کردن لانه اش گناه بزرگی بشمار می آید. دربارهً این مرغ در کتاب پهلوی بندهش، با ترجمه وتفسیر مهردادبهار چنین آمده است:
" در بارهً مرغ زوربرک و مرغ بهمن است، که جغد خوانند، گوید که بخشی از اوستا در زبان او آفریده شده است. هنگامی که بخواند دیوان از او گریزند و در آنجا بنه نکنند و بدان روی، جغد بنه در بیابان کند و در ویرانستان باشد تا دیوان در آنجا بنه نکنند.اگر ناخن گرفته شده افسون نشده باشد. دیوان آن را ستانند. و تیرگونه براو افکنند و کشند.
بدین روی، آن مرغ ناخن را، اگرافسون نشده باشد ستاند و خورد تا دیوان و جادوان آن را کار نفرمایند. چون افسون شود، چغد آنرا نخورد و دیوان بان وسیله گناه کردن نتوانند.نیز دیگر ددان مرغان(پرندگان شکاری) همه به دشمنی دیوان و خرفستران (موجودات موذی) آفریده شده اند.
چنین گوید که مرغان دد، دشمن خرفستران و جادوانند. این را نیز گوید که مرغان همه زیرکند وکلاغ از همه زیرکتر است." سه پرندهً بعدی بیشتر ازسه از سه پرندهً اوّلی افسانه ای هستند و عقاب و شاهین بطن و هستهً واقعی این موجودات اساطیری را تشکیل می دهند. که از این میان سیمرغ به میانجی شاهنامهً فردوسی بیشتر معّرف حضورایرانیان و فارسی زبانان است.
این نام اساساٌ به معنی مرغ شاهین و عقاب است.
دلیل این که مکان سیمرغ درالبروچ کوهستان قفقاز یا البرز شمال ایران بشمار رفته اساساٌ آن است که سرزمینی که جمهوری آذربایجان کنونی را تشکیل می دهد در سابق نامهای اران، آلوانیا و سائینی (به روایت استرابون سوئنس) را داشته که هر سه نام به معنی سرزمین عقاب و شاهین یا صحیحتر بگوییم سرزمین مردمی با توتم عقاب یا شاهین بوده است.
این مردم که در منابع یونانی بیشتر اناریان (یعنی مردم کم ریش) نامیده شده اند همان ترکان گرگر (بیات) بوده اند که از عهد مادها در این منطقه سکنی گرفته بودند و چنانکه خواجه رشیدالدین فضل اللّه در جامع التواریخ رشیدی می آورد توتم این مردم شاهین و عقاب بوده است. از آنجاییکه دین زرتشتی بین آنها رواج داشته در اوستا به فروهر پاکدینان آنجا (تحت نام مردم مملکت سائینی) درود فرستاده شده است.قهرمانان اصلی کتاب اساطیری کهن ایشان یعنی ده ده قورقود زرتشت، کورش، کیخسرو وگرشاسب (رستم) میباشند که به ترتیب تحت نامهای ترکی بامسی بئیرک، بایندرخان، غازانخان و باسات ذکر گردیده اند. به هر حال موطن و آشیانهً سیمرغ به وساطت همین مردم کوهستان قفقازبه شمار می آمده است و ازهمین جاست که در اساطیر یونانی مکان نشانه روی سینهً پرومتهً در بند توّسط عقاب همین کوهستان معرفی شده است.
جنبهً فرزانگی سیمرغ علاوه برهمشکل گردیدن سین (عقاب) با سین (فرزانه) در زبان مادی اوستائی به باورهای کهن مردم بابل بین النهرین برمیگردد که در آنجا فرشته ای با اسامی لاماسو، کوریبو و شدو به صورت نیمه عقاب و نیمه انسان عالمی تجسم میگردیده است. در اینجا گفتنی است در روایات اسلامی ازمرغ اساطیری هدهد ( پیامرسان سرودخوان دربار سلیمان=کورش) همان هود پسرهود (زرتشت) اراده گردیده است.
درمورد مرغ چمروش (چینامروش) یعنی پرندهً بسیار برچیننده وکشنده در کتاب پهلوی بندهش میخوانیم:
" در بارهً چمروش مرغ گوید که به سر کوه البرز، هر سه سال، بسیاری از مردم سرزمینهای انیرانی گردآیند برای رفتن به سرزمینهای ایرانی، برای زیان رسانیدن، کندن و نابودکردن جهان.آنگاه که بُرزیزد(ناهید) از آن ژرف دریای ارنگ (مازندران) برآید، آن چمروش مرغ را بر ایستاند بربالست همهً آن کوه بلند، تابرچیند همهً مردم سرزمینهای انیران را بدانسان که مرغ دانه را."مهردادبهار درتوضیح مرغ چمروش می افزاید:
"چمرو در اوستا نام مرد پرهیزکاری است.
" این نام اوستائی را میتوان دارای روش چینندگی وقضاوت معنی نمود که این خود اصل چمروش را با سیمرغ یکی میگرداند. می دانیم که شاهنامهً فردوسی هم مکان سیمرغ را همین البرزکوه یا البروج کوه نشان میدهد:
یکی کوه بُد نامش البرزکوه به خورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ رالانه بود که آن خانه ازخلق بیگانه بود
از سوی دیگرهمین مرغ اساطیری چمروش با مرغ کََمک اوستا و کتب پهلوی مربوط میگردد که در این جا نیز دارای رل منفی است. چه معانی لفظی چمروش (چینامروش) یعنی بسیارچیننده با مرغ کمک (کم کننده، کاهنده) و همچنین مرغ استیمفالی یونانیان (لقظاٌ یعنی کاهنده ونابودکننده) گویای مقهوم واحدی میباشند.
اصل این مرغ اساطیری را باید در اساطیرآریاییان هندی سراغ گرفت چه در آنجا مرغی به نام گارودا (به معنی لفظی نابودکننده و کاهندهً زهر) مرکب پروازگر ایزد معروف هندوان یغنی ویشنو (پُرشکل) است.
امّا از آنجاییکه ویشنو درمقام ایزد بیگانه رعد و برق نسبت به ایرانیان، نزد خود هندوان ملقب به راما و کریشنا (هردو به معنی سیاه) بوده، لذا مرکب وی یعنی مرغ گارودا (کمک ایرانیان) نیز موجودی تاریک کننده و اهریمنی به شمار رفته است و این خود گواهی بر این است که اهریمن به ایزد رعد آریائیان سکایی و هندی یعنی تور و ایندره اطلاق می گردیده است.
به هر صورت از اینجا معلوم میشود که یونانیان نیز مرغ اسیمفالی خود را- که در اساطیر مربوط به هراکلس و یاسون ذکرگردیده - از مردمان خاورمیانه و هندوستان اخذ نموده اند.
اصلاٌ خود هراکلس (پهلوان معروف) مترادف گیلگامش بابلیها و ماًخوذ از آن است، چنانکه برخی از صفات گرشاسب و رستم ایرانیها؛ و این هردو خود از سوی دیگر با ایندرهً هندوان مربوط میگردند. ناگفته نماند در پس پردهً اساطیر مربوط به گرشاسب- رستم، خصوصاٌ هفت خوان وی قهرمان سکائیان آماردی دورهً مادها یعنی آتردات پیشوای مردان نهفته است که لشکریان ابرقدرت آشور مهاجم ومذاکره کننده با مادهای تحت رهبری خشتریتی (کیکاووس) را در اطراف شهر آمول مازندران(آمل کنونی) غافلگیرکرده و قتل عام نموده است.
در پایان برای حسن ختام مطالب مربوط به نبرد گرشاسب (رستم) با مرغ کمک را از تعلیقات کتاب پهلوی مینوخرد که تّوسط عالم شهید دکتر احمد تفضّلی تدوین گردیده، بیان می کنیم: " مرغ کمک:
وصف این مرغ از زبان گرشاسب در صد در بندهش وبا اختلافاتی جزئی در روایات داراب هرمزدیار، چنین آمده است: "... چون مرغ کمک پدید آمد و پر به سر همهً جهانیان بازداشت و جهان تاریک کرد و ار باران که می بارید همه بر پشت او میبارید وبه دم همه باز به دریا میریخت و نمی گذاشت که قطره ای در جهان باریدی، همهً جهان از قحط و نیاز خراب شد و مردم و چارپای مانند اینکه مرغ گندم چیند، او می خورد و هیچ کس تدبیر آن نمیتوانست کردن ومن تیرو کمان برگرفتم و هفت شبانه روز مانند آنخه باران بارد تیر می انداختم و به هردو بال او میزدم تا بالهای او چنان سست شد که به زیر افتاد و بسیار خلایق در زیر گرفت و هلاک کرد وبه گرز، من منقار وی خرد کردم.
و اگر من آن نکردمی عالم را خراب کردی وهیچ کس به نماندی." نام لباس رزمی رستم/ گرشاسب یعنی ببربیان (ببر درخشان)نیز گویای اصل مازندرانی رستم /گرشاسب سکائیان آماردی است.
در اینجا باید تذکرداد که مورخین دوره اسلامی درفش کاویانی را از پوست ببر، یا شیر یا پلنگ دانسته اند، ولی نظر به اینکه نام پارس میتوانست از ریشهً اوستائی و پارسی پرثه (یعنی جنگنده و پرش کننده) گرفته شود و این مترادف کلمهً یوز در زبانهای ایرانی و آلتایی است.
بنابراین پارس همچنین نامی بر یوزپلنگ (یعنی جانور جنگی پررنگ)بوده و آن بدین معنی در زبان آلتایی ترکی زنده است؛ پس درفش کاویانی (یعنی درفش شاهی) علی الاصول از پوست یوزپلنگ (پارس) بوده و به جهت همنامی این جانور بومی جنوب ایران با پارسها پوست آن به عنوان پرچم رسمی پارسها برگزیده شده بود.
امّا طبق منابع یونانی چانور توتمی اصلی پارسها نه یوز پلنگ بلکه همانند بسیاری از ملل قدیم نیمکرهً شمالی زمین عقاب و شاهین بوده است. و این عقاب و شاهین که تمثالش بر بالای درفش کاویانی نصب میشد ربطی با سیمرغ کوهستانهای البروج و البرز داشته است.بی جهت نیست که در اسطورهً گرجی امیران نام کورش با سگ بالدار دم دراز (یوزپلنگ- عقاب، فرانک شاهنامه، سپاکو هرودوت) مربوط گردیده است.
پس در مجموع ورنه ای که زادگاه فریدون (کورش) به شمار آمده دراصل نه گیلان (محل سفیری وی)، بلکه همان ورهشی عیلامیها یعنی همان پارس بوده چه این هردو در زبان پارسی با کلمهً اوستایی ورنه (سرزمین پوشیده و کناری) مترادف می باشند. بنابراین زادگاه فریدون (کورش) به اشتباه در اوستا سرزمین چهارگوشهً ورنه (گیلان) تصورگردیده است.
در باب خود نام گیلان گفتنی است که کلمهً گیل درنام نوعی رز وحش آذریها یعنی گیل دیک (گیل تیغ) به معنی درخت خاردار برجای مانده است؛ بر این اساس نام گیلان با کلمهً سانسکریتی جنگل و نیز هیلایه (گیلایهً) یونانی یعنی جنگل همریشه و هم معنی است. پس داریتیانی (جنگلیهایی) که جغرافی نویسان یوناان باستان جایگاه آنان را درسمت شرق آذربایجان ذکر کرده اند همان گیلانیان (گیلکها) بوده اند.
در مورد نام یاسون یونانیها هم که نامش در رابطه با مرغ استیمفالی (کاهنده و نابودکننده) ذکر گردیده باید گفت اگر آترادات (مخلوق آتش) یا همان گرشاسب/ رستم، سردارقهرمان جاودانهً تاریخ ایران است که با کشتار آشوریان مهاجم به شهر آمل ایران را برای نخستین بار مستقل نمود، متقابلاٌ یاسون (نجات بخش، شفابخش) که در اصل همان کیخسرو شاهنامه و اوستا ست همان کیاخسار (هووخشتره) فرمانروای بزرگ ماد است که ابر قدرت ستمگرآشور را برای همیشه نابود کرد و ایران را به مقام ابرقدرتی تاریخ کهن رساند.از همین رو است که این دو به همراه زرتشت و پشوتن (کورش) معروفترین جاودانیهای زرتشتی به شمار رفته اند.
در باب معروفیت بی نظیر کیاخسار (کیخسرو) در عهد باستان همین بس که وی درتورات و قرآن وتفاسیر مربوط بدانها با نامهای مثبتی فراوان و به صورت انبیا و اخیار تاریخی جداگانه ای معرفی شده است:
خنوخ (درخشان) ، متوشائیل (مردخدا)، یوشع ( یسع،نخات دهنده)، ایلیاس (بنده خدا) ، خضر (خسرو)، ادریس (نکونام ،مترادف همان هئوسروهً اوستا) هرمس (شیر) جملگی القاب ونامهای وی می باشند و براثر همین معروفیت و محبوبیت جهانی وی بوده که حتی نامهای دو دخترخاندان او که نوادگان پسری وی بوده اند یعنی خواهران آموخا (سنگهواک، عاده) و آمیتیدا (ارنواک، ماندانا، کتایون، ظلّه) از طریق منابع یونانی و تورات واوستا و شاهنامه شهرهً آفاق گردیده اند.



آتش،‌ تلگراف عهد هخامنشي



نقش مذهبي آتش در ايران باستان بيشترين سهم از نقش‌هاي اين آفريده هفتم اهورامزدا را درمتون ديني و تاريخي به خود اختصاص داده است و بيش از كاركردهاي ديگر آن شناخته شدهاست، اما آتش كاربردهاي ديگري هم در آن دوران داشته است.

آتش در دوره هخامنشيان كاركردي ارتباطي نيز داشت و از آن همانند تلگراف بي سيم استفاده مي شد.به فرمان خشايارشاي هخامنشي (485 - 465 قبل از ميلاد)، از شوشتر و همدان، دو پايتخت بزرگ تا به سر حدات ايران برج هاي بسيار بلند به فاصله هاي معين ساختند و در بالايآنها پاسباناني گماشتند تا شب ها به كمك شعله آتش و حركات و علايم مخصوصي كه به آن مي دادند، ازاين برج به برج ديگر وقايع مهم دورترين حدود مملكت را به مراكز برسانند.

در سال479قبلازميلاد،‌ وقتي سپهبد ايران، آتن، پايتخت يونان را فتح كرد، در شب همان روزخبربه شاهنشاه رسيد كه در سارد پايتخت ليدي اقامت داشت.

در شاهنامه و در يادگار زريران نيز آمدهاست كه با آتش افروزي در بالاي كوه هاي بلند لشگريان را به گرد آمدن و آماده حركتشدن خبر مي دادند.

اين شيوه شايد در دوره هاي بعد هم مورد استفاده قرار گرفته باشد. به عنوان مثال، كوهي دراصفهان در نزديكي منار جنبان قرار دارد و بر بالاي آن آثار آتشگاهي به جا مانده است كه كارشناسان با توجه به بقاياي باروهاي اطراف آن گمان مي‌برند، شايد محلي براي ديده باني و علامت دادن براي آتش بوده باشد.

در شيرازنيز كوهي در نزديكي دروازه قرآن است و بر فراز آن، جايگاهي است كه امروزه موسوم به«تنوره ديو» است و در گذشته احتمالا «تنوره ديد» ناميده مي‌شد.اين جايگاه نيزكاربردي اين چنيني داشته است .

منبع: مرکز اسناد سازمان میراث فرهنگی

شاهنامه فردوسی - کتاب صوتی


آغاز کتاب
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : به نام خداوند جان و خرد - کزین برتر اندیشه برنگذرد ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص (1 تا 10) (42:21)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 32 | حجم فایل : 4.85 MB |
هوشنگ
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : نخستین یکی گوهر آمد به چنگ - به آتش ز آهن جدا کرد سنگ ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص (10 تا 20) (42:21)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 15 | حجم فایل : 6.36 MB |
ضحاک(1)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : سه روز اندرین کار شد روزگار - برآن موبدان نماینده راه ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص (20 تا 30) (54:01)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 15 | حجم فایل : 6.19 MB |
ضحاک(2)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : سپاهی نباید که به پیشه​ور - به یک روی جویند هر دو هنر ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص ( 30تا40) (50:21)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 12 | حجم فایل : 5.77 MB |
فریدون(1)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : بگویم که ای نامداران من - چنان چون گرامی تن و جان من ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص (40تا50) (50:46)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 13 | حجم فایل : 5.82 MB |
فریدون(2)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : اگر بر شما دام و دد روز و شب - همی گریدی نیستی بس عجب ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص(50تا60) (51:06)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 8 | حجم فایل : 5.85 MB |
منوچهر(1)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : فرو برد سر پیش سیمرغ زود - نیایش همی بآفرین برفزود ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص(60تا70) (50:41)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 7 | حجم فایل : 5.81 MB |
منوچهر(2)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : اگر تان ببیند چنین گل بدست - کند برزمین تن همانگاه پست ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص(70تا80) (50:22)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 4 | حجم فایل : 8.65 MB |
منوچهر(3)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : کند شهر ایران پر آشوب رنج - بدو باز گردد مگر تاج گنج ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص(80تا90) (48:17)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 5 | حجم فایل : 8.3 MB |
منوچهر(4)
شاهنامه خوانی با صدای آقای اسماعیل قادر پناه : چنین آمد از داد اختر پدید - که این آب روشن بخواهد دوید ... مبتنی بر نسخه (چاپ مسکو) ص (90تا100) (49:40)
نظرات (0) | تعداد دريافت : 6 | حجم فایل : 8.56 MB |