کافه تلخ

۱۳۹۳ خرداد ۸, پنجشنبه

سليمان تخيل يا حقيقت؟


آیا می دانستید که تا زمان اسکندر مقدونی کسی از تخت جمشید اطلاعی نداشته؟ و اینکه می گویم تخت جمشید نیمه کاره است یعنی اینکه مثلا قسمت هایی از کتیبه ها و یا سر ستون های آن نیمه کاره تراش خورده اند. تو شاهنامه اومده که جمشید اونجا رو ساخته و بقیه تو اون تخت حکومت خود را بر پا می کردند. طبق تواریخ اکادمی کنونی هرودوت که هم دوره ی این بنا است هیچ یادی از ان نمی کند چرا؟
به این مقاله مراجعه کنید:
 آیا می دانستید بین 900 تا 600 قبل از میلاد یک خلاء تاریخی در منطقه ی جنوب ایران وجود دارد و در واقع امپراتوری عظیم هخامنشی با کدام سربازان و کدام بنایان توانسته دنیا را قبضه کند و بناهای سنگی عظیم و شگرف بسازد؟
و این کتاب شباهت های زیاد جمشید و سلیمان رو بررسی کرده:
Persepolis: Discovery and Afterlife of a World Wonder
همچنین یک خلا تاریخی قبل از 600 قبل از میلاد این سوال را در ذهن می اورد که حکومت بزرگ هخامنشی کارگر بنا و لشگر از کجا اورده است؟
عبدالمجید ارفعی گفت آرامیها از حدود سال  1300 پیش از میلاد به میان رودان ( بین النهرین) آمده اند. وی گفت بین سالهای 1100 تا 900 پیش از میلاد یک دوره ی تاریک تاریخی در آسیای غربی ( ایران، ایلام، مصر، سومر، فلسطین و میان رودان) داریم که نوشته و کتیبه ای از آن زمان بدست نیامده است و پس از آن جابجاییهای عظیمی را می بینیم. برای نمونه، در این دوره ی تاریک است که  به ناگاه یهودی ها را در کنعان و فلسطین می بینیم و سکاها را در ناحیه ی قفقاز و مادها و پارس ها را در ایران. هیتی ها هم به سوی سوریه کشیده می شوند، قومی را می بینیم که به مصر رفته اند. پس از این جابه جایی هاست که آریایی ها هم میان رودان جنوبی و هم در بخش آشور ساکن می شوند دکتر عبدالمجید ارفعی در بخشی از سخنانش نظریه ی جدیدی ارایه داد و گفت سندی مبنی بر آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر مقدونی نداریم چرا که هیچکدام از کتیبه ها ی یافت شده بر خلاف تصور پخته شده نیست و همه خام است و اگر چنان آتش سوزی بزرگی اتفاق افتاده بود بایستی نشان سوختگی را روی دیوارها و ستونها می دیدیم ولیکن بسیار از جاها که جرز دیوارها از خشت بوده نپخته اند. وی افزود بنابر یافته های آقای میر عابدین کابلی از باستانشناسان ایران جنگ بسیار بزرگی در شوش در گرفته است. وی افزود از کاخهای شوش هیچ باقی نمانده است که شاید نشان دهد این  شوش بوده که توسط اسکندر به آتش کشیده شده است.
2. به نظر شما شباهت بین دین زرتشتی و یهودی ناشی از تاثیر دین زرتشت بر یهود است؟ به نظر من این حرف هیچ توجیهی ندارد. چرا که زرتشت خود زادگاهش و اینکه چه کسی است کاملا روشن نیست تنها سروده هایی سالها پس از مرگ او نگاشته و به او نسبت داده شده است. زرتشت ها به همان مسائلی که ادیان ابراهیمی اعتقاد دارند معتقدند و  مثلا به قیامت و خدای یگانه و فرشتگان (امشاسپندان) و خوبی و نیکی معتقدند بنابراین نتنها زرتشتی روی یهود تاثیر نداشته بلکه می شود گفت چه بسا همان یهودیت است!
 3. در اورشلیم و هیچ کجای اسرائیل چیزی مرتبط با سلیمان یافت نشده و در واقع من بر طبق قرآن می گویم : سلیمان از خدا حکومتی خواست که بعد از او به کسی داده نشود و طبق نص قران با این خواسته موافقت شد و اینکه طبق قرآن شیاطین و جنیان برای او بنایی می کردند و کتیبه و مجسمه و بنا می ساختند یهودی ها این را نمی دانند و حکومت سلیمان را محدود به فلسطین می دانند جالب اینجاست که یهود همچین چیزی که سلیمان بر دیوها و جنیان تسلط داشته و حکومت بزرگی داشته را نمی دانند و اینها در قرآن آمده است. البته پیدا نشدن آثار در اورشلیم هیت باستان شناسی را به این نتیجه رسانده که شاید حکومت سلیمان تخیل بوده است؟!!

.      کوروش چرا به جنگ حاکم بابل  اژی دهاک (ضحاک) رفت و چرا به یهودیان در بند او که آزادشان کرد بهای خاصی داد؟ چرا  استر در همدان دفن است و در اورشلیم دفن نشده؟ استر کیست و چه جایگاهی داشته که توانسته نگارش تورات کند؟ آیا از خاندان مهمی نیست؟ استر کیست که پادشاه ایران حاضر به ازدواج با او می شود/ ایا یک یهودی پاپتی است که از زندان آزاد شده ؟ و یا از یک خاندان مهم است؟
 آیا داستان کوروش و عبور از رود و جنگ با اژی دهاک و ازاد کردن خاندان استر و ارج نهادن بر آنها و به زنی گرفتن آنها برای پسرانش منطبق با داستان فریدون و عبور از اروند و جنگ با ضحاک در بیت المقدس و ازاد کردن خواهران جمشید از بند او و ارج نهادن بر انها دقیقا بر این داستان منطبق نیست؟
حرف من اینست که تخت جمشید را داریوش و هخامنشیان نساخته اند بلکه آنها -همان فریدون و پسرانش- در آنجا حکومت کرده اند و در واقع شاهنامه هم همین را می گوید. همچنین طبق شاهنامه اسکندر یک ادم خونریز که تخت جمشید را اتش زده باشد نیست بلکه او نیز یکی از اهالی خاندان ابراهیم نبی - بنی اسرائیل - است که در مکه نوادگان اسماعیل را بر تخت می نشاند و در ایران که می آید دارای داراب را برادر - یا عمو زاده- خود می داند! در واقع اسکندر یک شخصیت مصری است و نه یونانی.
۵- همه می گویند : در زمان حمله مسلمانان، برای جلوگیری از تخریب این آثار ایرانی ها به اعراب میگفتند، این ها مربوط به سلیمان است" اما سوال : اولا ایرانی ها از کجا می دانستند که در نزد اعراب سلیمان آدم مهمی است و اینکه یه دلیلی دارد که این همه بناهای سنگی بزرگ به سلیمان نسبت داده می شود و دیگر اینکه اگر اسکندر تخت جمشید را اتش زد پس ایرانی ها نگران خراب شدن خرابه های سوخته بودن که به اعراب می گفتن اینجا مال سلیمان است؟
 یا واقعا داستان حمله اسکندر و آتش زدن تخت جمشید صحت دارد؟ ایا این دلیل که ایرانی ها برای جلوگیری از خراب شدن این اثار به اعراب می گفتن اینها اثار سلیمان است حرف چرتی نیست؟
 طبق شواهد تاریخی جمشید همان سلیمان نبی است و نماد معروف به فروهر سلیمان سوار بر قالی پرنده است و  زرتشت همان داوود نبی است که کوهها با او به تسبیح بودند و کتاب اوستا در واقع همان زبور داوود است البته اوستا زبور واقعی نیست بلکه دچار تحریفاتی شده است و اگر به سایت کلیمیان سری بزنید خواهید دید که می گویند شباهت های فوق العاده ای بین دین زرتشت و یهودیت وجود دارد چون در واقع اینها یک ریشه دارند. و کوروش همان فریدون در شاهنامه است. . ازی دهاک همان ضحاک ماردوش است که توسط کوروش یا همان فریدون به بند کشیده شد و یهودیان ازاد شده از حکومت او همان خاندان سلیمان هستند. و کتاب استر همان کتابی است که احتمالا یکی از اهالی خاندان سلیمان نبی نوشته است که فریدون آنها را از بند ضحاک نجات داد.
طبق متون تاریخی در 2000 قبل از میلاد عده ای از آسیای میانه به سمت ایران و هند سرازیر شدند= یهودیان مهاجر.  اندکی بعد آنها پر جمعیت شدند و حکومت بابل یا اشور که بت پرست بود را سرنگون کرده و منطقه را بدست گرفتند. سر حلقه این داستان طالوت و داود هستند  که جالوت را از میان برداشتند. در واقع داوود همان طهمورث دیوبند پدر جمشید است. جمشید هم صاحب دیو و پری و انگشتری است. در واقع با مطالعه ی شاهنامه می فهمیم که جمشید همان سلیمان نبی است که حکومتی عظیم داشته و در واقع آنچه که امروزه به فروهر معروف شده همان سلیمان و قالی پرنده است.

 اگر متون کهن را نگاه کنید می بینید که جمشید بزرگترین حکومت تاریخ را داشته و دیوها برای او بنایی می کردند. و از طرفی شواهد  تاریخی دال بر این است که تخت جمشید یک بنای نیمه کاره بوده و در واقع هرودوت هم چیزی راجع به ان نمی دانسته! و اینکه مردم نمی دانند سرنوشت جمشید چه بوده است همه ی اینها در قرآن آمده است که سلیمان در حالی که دیوها و جنیان برایش بنایی می کردند می میرد و طبق قرآن فقط جنیان از مرگ او آگاه می شوند و مردم نمی دانند او کجا مرده فقط سرنخ اینست که سلیمان وقتی مرد بنای اش نیمه کاره می ماند و جنیان با آگاهی از مرگ او فرار می کنند و اینها همان فری میسن ها هستند. و کار ناتمام می ماند. و بعد طبق قرآن مردم بابل (مرکز  پادشاهی سلیمان یعتی حول و حوش خوزستان کنونی) فکرمی کنند سلیمان کافر شده و با این تفکر به یادگیری سحر از هاروت و ماروت مشغول می شوند و همینها در شاهنامه مطرح می شود که جمشید چند وقتی ناپدید شد و بعد ضحاک نامی که شخصی همدست شیطان است حاکم شد و بعد فریدون نامی از رود اروند می گذرد و به کاخ ضحاک در نزدیکی کنگ دز هوخت یا بیت المقدس می روند و خواهران جمشید را از اسارت ضحاک رها می کند و پس از چندی سه پسر خود را به پادشاهی می رساند که ایرج یا Airiya را حاکم ایران می کند اما با حسادت برادرانش کشته می شود و بعد نوه ی فریدون، منوچهر به کین خواهی پدر  بر می خیزد. این شخصیت های اخیر مترادف کوروش=فریدون – و دیگر شاهان هخانشی هستند و داریوش همان منوچهر است که عموهای خود را می کشد و حکومتش سراسری می شود. در واقع اینها سازنده ی تخت جمشید نیستند بلکه به گواه شاهنامه و خود کتیبه های کنده شده در تخت جمشید یا بیستون یا شوش اینها بناهای ساخته شده توسط جنیان و دیوهای در بند جمشید است که در واقع سلیمان است .  در واقع پادشاهان بعدی به دلیل تقدس این مکان در همان جا به تخت می نشستند.


تخت جمشيد يا تخت سليمان؟


محمدتقی عطایی برای رساله ی دکتری خود موضوعی را انتخاب کرد که به گفته ی خودش، یک موضوع بغرنج در باستان شناسی ایران در ارتباط با تشکیل شاهنشاهی هخامنشی است. به این ترتیب که تا کنون مشخص نبود مردمی که شاهنشاهی هخامنشی را ساختند، ابتدا در چه زمانی، از چه مسیری و چگونه به فارس وارد شدند. در واقع، در حال حاضر از نظر باستان شناختی مدرکی ملموس از دوره ی شکل گیری شاهنشاهی هخامنشیان در فارس موجود نیست، زیرا از سال های حدود 900 پیش از میلاد تا 550 پیش از میلاد، یک خلأ 300 ساله وجود دارد. 
2. علی موسوی در دانشگاه استنفورد مقاله ای نوشته با این iموضوع که چرا داریوش پرسپولیس را ساخت؟ و در انجا اشاره می کند به اینکه با وجود اینکه تخت جمشید حداقل 100 سال  قدیمی تر از هرودوت است اما هرودوت از انجا اطلاعی نداشته است! تا دویست سال کسی اطلاعی از این مکان نداشته است.


پیامبری با زبان عبری بر بلخ آمد و زردشت و جاماسب با برگرداندن آن از عبری به فارسی کلام او را به پهلوی ترجمه کردند و بر 12000 کتیبه نوشتند و در هیکل اصطخر (تخت جمشید) گذاشتند , عامه را از یادگیری آن منع کردند. و همه می دانیم که در تخت جمشید هزاران لوح گلی یافت شده که اکنون در دانشگاه شیکاگو است و یهودیان ارژانتین با متهم کردن ایران در حادثه انفجار فرودگاه اینها را به عنوان خسارت برداشتند. و می گویند این کتیبه ها حساب و کتاب ساخت تخت جمشید است!http://en.wikipedia.org/wiki/University_of_Chicago_Persian_antiquities_crisis
http://www.payvand.com/news/08/jan/1006.html


4. در متن بالایی اشاره به این دارد که هیکل سلیمان حاوی تابوت عهد است که دور و برش هم قیر اندود شده تا الواح موسی آسیب نبینند.البته طبق قرآن این بناها را شیاطین و جنیان برای سلیمان ساختند. و برای او محاریب و تماثیل و حوضچه های اب می ساختند.
نظرم اینست که طبق شاهنامه جمشید همان سلیمان است و پس از  چند سال دوره ضحاکِ شیطان پرست، فریدون نامی با محبوس کردن او در دماوند کوه به قدرت می رسد و سپس پسرانش به تخت می نشینند. همانطور که نوشتم اینها همان هخامنشیان هستند که طبق شاهنامه در بناهای دیوساز جمشید بر تخت نشتند. پدر جمشید طهمورث دیو بند است و با توجه به اینکه زرتشت هم لقب دیو بند دارد احتمالا زرتشت همان طهمورث یعنی اولین پادشاه الهی بابل  است. که طبق قران او کسی نیست جز داوود نبی (ع).
5. جالب اینجاست که نسب بهمن یا شاید کورش از طرف مادرش با چهار پدر به طالوت می رسد.
6. زمانی که خشایارشاه خود را پادشاه ایران اعلام کرد، مصمم به استفاده از تاج و تخت تصرفی حضرت سلیمان شد. چرا که عظیم‌ترین تاج و تختی بود که تا آن زمان پادشاهی بر آن جلوس کرده بود.
جزییات تخت سلیمان:
  • پله‌ی اول این تخت در یک سمت مجسمه‌ی یک شیر و سمت مقابل آن یک گاو بود.
  • پله‌ی دوم، در یک سمت مجسمه‌ی یک روباه و سمت مقابل آن یک گوسفند بود.
  • پله‌ی سوم در یک سمت مجسمه‌ی یک ببر و سمت مقابل آن یک شتر بود.
  • در پله‌ی چهارم مجسمه‌ی یک عقاب و سمت مقابل آن یک طاووس بود.
  • پله‌ی پنجم در یک سمت مجسمه یک گربه و سمت مقابل آن یک خروس نقش بسته بود.
  • پله‌ی ششم در یک سمت مجسمه‌ی یک شاهین و سمت مقابل آن یک کبوتر بود.
http://www.iranjewish.com/Essay/Essay_34_poorim.htm
جزئیات تخت جمشید:
http://www.cais-soas.com/CAIS/virtual_museum/achaemenid/Sites/persepolis.htm
قبلا هم راجع به شباهت های جمشید و سلیمان نوشته بودم. که شاهنامه توصیفاتش از جمشید همان توصیفات قرآن از سلیمان است. احتمال بسیار زیاد تخت جمشید اخرین هیکل سلیمان است که طبق قرآن همانجا می میرد و جز جنیان از مرگ او آگاه نشدند. "فلما خر تبینت الجن" و بنابراین با مرگ او قسمت هایی از تخت سلیمان ناقص مانده اند و دلیل اینکه هرودوت و بقیه از این بنا چند صد سال بی اطلاع بودن همانست که سلیمان در آن منطقه ای که انسانی هم نبوده (به دلیل همان مطلب بالا که اقای عطایی تز دکترایش را تعریف کرد!) با تسخیر جنیان برای خود کاخ می ساخته است. و دلیلنیمه کاره بودن تخت جمشید این است و بنابراین ادعاهای پور پیرار بی اساس است. و متاسفانه بعضی از مذهبی ها به خاطر مبارزه با ملی گرایی و بدلیل مخالفت با احمدی نژاد چنین مطالبی در سایت های خود می زنند. مثل خبرگزاری فارس و تابناک و غیره. 
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9003022445
در واقع هخامنشیان (فریدون و پسران و نوادگانش) بزرگترین حکومت تاریخ نبوده اند بلکه آنها با از میان برداشتن ضحاک دروغگو بر قسمتی از ملک جمشید (سلیمان) که طبق قرآن بزرگترین حکومت تاریخ را داشته حاکم شدند. اگر ذی القرنین هم همان سلیمان بوده باشد -بدلیل شباهت هایش با سلیمان- (قدرت فوق العاده و نرم کردن آهن و مس و تسخیر باد و سخن گفتن با تمام زبان ها) او بر کل زمین حاکم بوده حتی آمریکای 3000 سال پیش و از انجا هم گذشته همینطور دیوار چین را او شروع  کرده است.
http://phyphi.blogfa.com/cat-3.aspx
حال این داستان های قدیمی و اینکه جمشید همان سلیمان است یا نه چه چیز برای ما دارد؟
نکته اینجاست که طبق شاهنامه و متون کهن فارسی  فریدون ضحاک را در کوه دماوند حبس کرده است و او در آخر الزمان از بندش رها می شود و به تباهی جهان اقدام می ورزد. که این داستان برای ما مهم است. در واقع شاید کلمه ی مازندرن بصورت "مازن در آن" بوده باشد یعنی شیطانی آنجاست. طبق احادیث دجال ( شاید همان دهاک یا ضحاک) در آخر الزمان خروج می کند و مسیحیان به او آنتی کرایست گویند و  طبق قران هم "و اخرجنا لهم دابه من الارض" جنبنده ای را از زمین بر مردم خارج می کنیم. چرا که مردم به ایات ما ایمان نمی اورند. پس می بینیم که در طول 3000 سال خروج ضحاک یا دجال وعده داده شده که نشانه ی قیامت است. و جالب اینجاست که نماد فرا ماسونر ها (شیطان پرست ها یا تابعان بنایان ازاد از بند سلیمان) هرم ناقص و تک چشم است که هرم ناقص احتمالا کوه اتشفشانی چون دماوند است و تک چشم هم همان دهاک یا دجال است. جالب آرم شبکه های استانی است که حاوی کوه و چشمی زیر آن هستند!!؟
با این تفاسیر داستان ارباب حلقه ها  هم روشن می شود در واقع اینها می خواهند  ضحاک را پیدا کنند و با رساندن حلقه به او او را ازاد سازند. اگر یادتان باشد در فیلم حلقه را به کوه اتش فشانی نزدیکی تک چشم می برند و در آنجا می اندازند. طبق فیلم این پایان کار تک چشم است اما من می گویم این تازه لحظه خروج ضحاک یا دجال و شروع آرماگدون است. نشان این آخر الزمان بودن خروج  یاجوج و ماجوج قبل از خروج دابه از زمین است که در فیلم یاجوج و ماجوج همان ارواحی بودند که بین دو کوه پشت سدی معلق بودند که گروه یاران حلقه به نزد آنها رفته و آنها را همراه خود بردند. طبق قرآن "حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون" این نشانه ی قیامت است. که در فیلم قبل از رساندن حلقه به کوه آتشفشان یعنی خروج دابه (دجال) اتفاق افتاد. متاسفانه غربی ها خیلی بهتر از ما قران و شاهنامه بلدند.
حال می رویم سراغ سیزده بدر: (نقل از استاد اللهی قمشه ای)
می گویند روز سیزده فروردین روزی است که مردم از خانه بیرون شدند و دیو نشسته بر تخت سلیمان را کنار زدند. چندی بود که خاتم سلیمان به دست دیوی افتاده بود و بر تخت او نشسته بود
 که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شدوجمله دل از او بگردانیدند و درکمین فرصت بودند تا او را ازتخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی رابه جای اونشانند که به گفته ی حافظ :
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و اینروز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحس برای کسی است که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهربیرون نیاید.
اگر این سیزده بدر هم اینگونه بوده باشد باز هم نوروز و سیزده بدر برهانی برای این هستند که جمشید و سلیمان یکی هستند



جمشید کافر شد و بنابراین تخت و تاج از دستش برفت. و مردم رفتن و ضحاک را به عنوان شاه خود انتخاب کردند. اینجا برام سوال بود که اگر جمشید همان سلیمان باشد پس این حرفا چیه که فردوسی می زنه؟ یاد این آیه از قرآن افتادم: آیه 102 سوره بقره
بعضی از مردم از آنچه شياطين در ملک سليمان بر مردم مي‏خواندند پيروي مي‏كردند، سليمان هرگز كافر نشد، ولكن شياطين كفر ورزيد و به مردم تعليم سحر دادند (و نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت» نازل شد پيروي كردند،  به هيچ كس چيزي ياد نمي‏دادند مگر اينكه قبلا به او مي‏گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم، كافر نشويد (و از اين تعليمات سوء استفاده نكنيد) ولي آنها از آن دو فرشته مطالبي را مي‏آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائي بيفكنند (نه اينكه از آن براي ابطال سحر استفاده كنند) ولي هيچگاه بدون فرمان خدا نمي‏توانند به انساني ضرر برسانند.
بنابراین طبق این آیه بعضی ازمردم پیرو شیاطین و کافرشدند ولی به غلط می گفتند سلیمان کافر شده است! طبق قرآن مردم و آن شیاطین کافر بودند و نه سلیمان.
در شاهنامه هم آمده که جمشید دچار غرور شد و فر کیانی از او گشت و صد سالی ناپدید شد و مردم سوی ضحاک (بیوراسپ) رفته و او را شاه خواندند ولی بیوراسپ از شیطان فریب خورد و به مردم گفت من جمشید را در دریا با اره به دو نیم کردم و بدین سان بر مردم حکومت کرد و کشور را ویران کرد. جالب اینجاست که مردم ایران از سرنوشت جمشید خبر نداشتند و ضحاک به آنها گفت که من او را کشته ام. که تو قرآن هم گفته وقتی سلیمان مرد آدمیان از مرگ او مطلع نشدند و تنها موریانه با خوردن عصای او و انداختن او به زمین شیاطین را از مرگ او آگاه کرد: در سوره ی سبا آیات 12 تا 13 آمده است:" و باد را براى سليمان مسخر کردیم كه رفتن آن بامداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه [راه] بود و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانيديم و برخى از جن به فرمان پروردگارشان پيش او كار می‏كردند و هر كس از آنها از دستور ما سر برمی‏تافت از عذاب سوزان به او می ‏چشانيديم. براى او هر چه مى‏خواست از نمازخانه‏ ها و مجسمه ‏ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه‏ ها و ديگ هاى چسبيده به زمين می‏ساختند اى خاندان داوود شكرگزار باشيد و از بندگان من اندكى سپاس گزارند. پس چون مرگ را بر او مقرر داشتيم جز جنبنده‏اى خاكى [=موريانه] كه عصاى او را [به تدريج] می ‏خورد [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيدیم پس چون [سليمان] فرو افتاد براى جنيان روشن گرديد كه اگر غيب میدانستند در آن عذاب خفت ‏آور [باقى] نمی ‏ماندند "
 جمشید در شاهنامه
منی کرد آن شاه یزدان شناس         ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان         که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید         چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم         چنانست گیتی کجا خواستم
چو این گفته شد فر یزدان از وی         بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی
منی چون بپیوست با کردگار         شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش         چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس         به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیرهگون گشت روز         همی کاست آن فر گیتیفروز
جهانجوی را نام ضحاک بود               دلیر و سبکسار و ناپاک بود
کجا بیور اسپش همی خواندند                        چنین نام بر پهلوی راندند
چنان بد که ابلیس روزی پگاه                        بیامد بسان یکی نیکخواه
دل مهتر از راه نیکی ببرد                  جوان گوش گفتار او را سپرد
بدو گفت پیمانت خواهم نخست          پس آنگه سخن برگشایم درست
جوان نیکدل گشت فرمانش کرد         چنان چون بفرمود سوگند خورد
که راز تو با کس نگویم ز بن              ز تو بشنوم هر چه گویی سخن
پس ضحاک با شیطان پیمان بست و حاکم شد و سپس شیطان به شکل آشپزی به کاخ او آمد و برای او آشی پخت و بر دوش او بوسه زد و بر دوش او مار پدیدار شد و بعد دوباره شیطان به شکل طبیبی آمد و گفت دوای تو خوردن مغز جوانان است و
 از آن پس برآمد ز ایران خروش           پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید            گسستند پیوند از جمشید
برو تیره شد فرهٔ ایزدی                   به کژی گرایید و نابخردی
پدید آمد از هر سویی خسروی            یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته               دل از مهر جمشید پرداخته
یکایک ز ایران برآمد سپاه                 سوی تازیان برگفتند راه
شنودند کانجا یکی مهترست              پر از هول شاه اژدها پیکرست
سواران ایران همه شاهجوی                نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند               ورا شاه ایران زمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد                 به ایران زمین تاج بر سر نهاد
از ایران و از تازیان لشکری                   گزین کرد گرد از همه کشوری
سوی تخت جمشید بنهاد روی            چو انگشتری کرد گیتی بروی
چو جمشید را بخت شد کندرو           به تنگ اندر آمد جهاندار نو
برفت و بدو داد تخت و کلاه   بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
چو صدسالش اندر جهان کس ندید      برو نام شاهی و او ناپدید
صدم سال روزی به دریای چین          پدید آمد آن شاه ناپاک دین
نهان گشته بود از بد اژدها                 نیامد به فرجام هم زو رها
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ          یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد             جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه         زمانه ربودش چو بیجاده کاه
ازو بیش بر تخت شاهی که بود           بران رنج بردن چه آمدش سود
گذشته برو سالیان هفتصد                پدید آوریده همه نیک و بد
چه باید همه زندگانی دراز                چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش                        جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چو گیتی که گسترد مهر         نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی               همان راز دل را گشایی بدوی
یکی نغز بازی برون آورد                   به دلت اندرون درد و خون آورد
دلم سیر شد زین سرای سپنج                        خدایا مرا زود برهان ز رنج


ارتباط گیلگمش و ذوالقرنی

ذوالقرنین کیست؟
ارتباط گیلگمش و ذوالقرنین (صاحب دو بال) چیست؟ 

در 1849 ، 12 کتیبه به زبان اکدی در نینوا که حاوی داستان گیلگمش بود پیداشد.زمان نوشتن آنها را 1000 قبل از میلاد می دانند. محل سکونت گیلگمش جنوب بین النهرین یا بابل (عراق کنونی) تخمین زده شده است.
او کسی است که علم فراوانی دارد و پادشاه پادشاهان است. اعتبار گیلگمش با ساخت دیوار افسانه ای اوروک است.  پوششدیواری که او می سازد از مس است. همچنین او سفری طولانی به دور دنیا برای یافتن راز زندگی جاودان داشته است. پدرش یک روحانی و پادشاه و مادرش زنی پاکدامن بوده. او در جهانگردی خود، به مردی بر می خورد که بازمانده ای از طوفان بزرگ است و نامیراست (خضر). داستانش را اینجا بخوانید: (اگر آیات مربوط به سلیمان و دوالقرنین را بخوانید شباهت های فراوان ایندو با گیلگمش حاکم بابل را خواهید دید.)
تصویر بالا درخت زندگی و خورشید بالدار (گیلگمش) را نشان می دهد. هماطور که گفتیم گیلگمش(صاحب دو بال) بدنبال درخت زندگی و یا شاید "شجره مبارکه زیتونه لاشرقیه و لا غربیه" بوده به همراه دوست غول پیکرش انکیدو به سفری دور دنیا رفت. درخت موجود در کتیبه ها هم بسیار شبیه درخت زیتون است.
داستان ذی القرنین هم در قرآن به سفر طولانی او و همینطور ساختن یک دیوار توسط او اشاره دارد.
" و از تو در باره ذوالقرنين می ‏پرسند ... بگو ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيله ‏اى بدو بخشيديم، او راهى را دنبال كرد تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد و دید خورشيد در چشمه ‏اى سياه (شاید دریای سیاه) غروب مى‏كند و نزديك آن طايفه‏ اى را يافت فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست يا عذاب می ‏كنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش می ‏گيرى. گفت اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانيده می‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏ خواهد كرد  و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشى  نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به كارى آسان واخواهيم داشت. سپس راهش را دنبال كرد. تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع می ‏كرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم (احتمالا  سرخپوستای آمریکا) ... سپس راهش را دنبال كرد تا وقتى به ميان دو کوه رسيد در برابر آن دو ،[سد] طايفه ‏اى را يافت كه نمی ‏توانستند هيچ زبانى را بفهمند(احتمالا چینی ها)، گفتند اى ذوالقرنين ياجوج و ماجوج سخت در زمين فساد می ‏كنند آيا [ممكن است] مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى؟ گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده [از كمك مالى شما] بهتر است مرا با نيرويى يارى كنيد تا ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم. براى من قطعات آهن بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد گفت بدميد تا وقتى كه آن [قطعات] را آتش گردانيد گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم. (شروع ساخت دیوار چین) "
بنابراین طبق قرآن ذوالقرنین یا مرد بالدار دور کره زمین سفر کرده است. به سمت غرب می رود به دریای سیاه می رسد ادامه می دهد و به آمریکای(سرخپوستهای برهنه) می رسد و بعد ادامه می دهد و به چین می رسد. و برای آنها دیواری از آهن با روکش مسی می سازد.
حال ارتباط ذی القرنین (صاحب دو بال) و گیلگمش و خورشید بالدار کجاست؟ کتیبه ای در تل حلف در سوریه به این سوال پاسخ می دهد: گیلگمش در حال سوار شدن بر تختی به فرم حلقه ای بالدار است و دو جنی (دارای سم و دم) تخت او را نگه داشته اند.
ذوالقرنین احتمالا صاحب دو بال معنی می دهد در تصویر زیر مشخص تر است:
در تصویر بالایی همه انسان ها و صاحب دو بال (ذی القرنین) هم اندازه هستند بجز یک فرد غول پیکر که همان دوست دیو گیلگمش یعنی انیکدو است.
در واقع اینکه ذوالقرنین و گیلگمش توانسته اند در 3000 سال پیش مسافت های زیادی را طی کنند تنها راه حل پرواز است. همانطور که فردوسی می گوید:
 به فر کیانی یکی تخت ساخت      چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
    که چون خواستی دیو برداشتی     ز هامون به گردون برافراشتی
    چو خورشید تابان میان هوا           نشسته برو شاه فرمانروا
به نظرم نکته همینجاست :
چو خورشید تابان میان هوا - نشسته برو شاه فرمانروا
یعنی گیلگمش یا جمشید (شید از شیدایی و خورشید گونگی است) همان دیسک خورشید بالدار و یا ذوالقرنین است. البته خورشید بالدار یا دیسک بالدار در قسمت های وسیعی از یافته های باستان شناسی وجود دارد و  تقریبا می شود گفت در تمام دنیا پیدا شده است! یعنی ذی القرنین طبق قرآن دور دنیا سفر کرده است.
البته همانطور که می دانیم پرواز در باستان تنها توسط سلیمان نبی صورت گرفته است:فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ
پس باد را در اختيار او قرار داديم كه هر جا تصميم مى‏گرفت، به فرمان او نرم، روان می‏شد.
و لسليمان الريح غدوها شهر ورواحها شهر 
باد را مسخر سلیمان کردیم که هنگام طلوع (از سپیده دم تا طلوع حدود 2 ساعت) به اندازه ی یک ماه سفر می کرد و هنگام غروب (از قرمزی تا غروب حدود 2 ساعت) به اندازه ی یک ماه سفر می کرد. در یکی از متون تاریخی هم آمده که سلیمان روزها در بعلبک (لبنان) بود و شب به اصطخر (شیراز) می آمد.

از طرفی در داستان گیلگمش آمده که پدرش پادشاه روحانی بابل بوده (احتمالا داوود(ع) اولین پادشاه الهی بابل و پدر سلیمان که در ادبیات ما به طهمورث و جمشید معروفند) و اینکه گیلگمش خورشیدی تابان (جمشید هم در واقع اسم نیست بلکه توصیفی از شاهی درخشان چون شید یا خورشید است ) بوده و دوستانی دیو مانند و غول پیکر مثل انیکدو دارد که برای او غواصی می کند و از زیر دریا خبر می آورد. و جنیان را به فرمان دارد و  در واقع لشکری از جنیان داشته است. و زنی کافر به نام ایشتر در داستان هست که گیلگمش جنیان را به ریاست دوستش  حکیم حیبانی به جنگ با او می فرستد.
که اینها هم شبیه به داستان سلیمان و تسخیر او بر جنیان و داستان ملکه ی سبا است. و آنموجود غول پیکر در داستان گیلگمش "عفریت من الجن" است یا "و الشیاطین کل بنا و غواص" و حکیم حیبانی همان "الذی عنده علم من الکتاب" است که قرآن می گوید.
پس جمشید یا شاه تابان همان خورشید بالدار یا گیلگمش است که به احتمال زیاد همان سلیمان است. چرا که بر جنیان و دیو ها تسلط دارد پادشاهی اش از بابل شروع می شود ملکه ی سبا که کافر است در داستان او هست و تسلطش بر باد و پرواز و سفرهای طولانی و همینطور ساخت بناهای با شکوه و همینطور نرم کردن آهن و مس و سخن گفتن به زبان پرندگان و جنیان و دیوها و مورچه و همه ی زبان ها! از مشترکات ذی القرنین و سلیمان و گیلگمش هستند.
 افزونه + شاید کاخ آپادانای شوش را  برای ملکه ی سبا ساخته بوده است (نشانه ی قوم سبا طبق قرآن اینست که سرزمینی آباد که بدلیل ناسپاسی نعمت هایشان به اکل خمط (خوردنی تلخ شاید همان بلوط زاگرس که با آن نان می پزند) و شی من سدر قلیل (سدر یا کنار که دامنه های زاگرس پوشیده از سدر و بلوط است.) و آخرین بنای سلیمان تخت جمشید است که آنجا می میرد و آخرین اثرش نیمه کاره می ماند. و داستان جمشید با ناپدید شدنش در شاهنامه تمام می شود!