کافه تلخ

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

اثبات وجود ماده تاریک









کیهان شناسی که علم مطالعه آغاز، شکل گیری و تکامل عالم است هنوز نمی داند ۹۹% عالم را چه چیز تشکیل داده است. به نظر می رسد جز غیر قابل مشاهده ای قسمت اعظم عالم را تشکیل داده است که قابل شناسایی نیست.


این ماده واقعا چیست؟ چگونه آن را بشناسیم؟

● اثبات وجود ماده تاریک:

ماده تاریک معمای کیهان جاذبه دلیل وجود ماده تاریک.

وجود یک پدیده را از دو روش می توان اثبات کرد: مشاهده مستقیم پدیده یا مشاهده تاثیر آن بر پدیده هایی که راحت تر مشاهده می شوند.

این مطلب که در آسمان شب چیزهایی هست که به راحتی دیده نمی شود و همیشه مورد توجه بوده است. هنگام استفاده از تلسکوپ یا رادیو تلسکوپ فقط اشیایی رصد می شوند که از خود نور یا امواج رادیویی ساتع می کنند. اما هر پدیده ای این خصوصیات را ندارد حتی سیاره خودمان زمین نیز به علت تاریکی بیش از حد قابل مشاهده نیست.

● اولین مدرک. خوشه های کهکشانی

مقدار قابل توجهی ماده در بررسی خوشه های کهکشانی وجود دارد که ما نمی توانیم به آسانی آنها را ببینیم. خوشه های که از تجمع چند صد تا چند هزار کهکشان یا کهکشان های تک در فضا بوجود آمده اند. در دهه ۱۹۳۰، zwicky، Smith، دو خوشه تقریبا نزدیک به هم Coma و Virgo را از لحاط کهکشان های تشکیل دهنده و سرعت خوشه ها مورد بررسی قرار دادند، و سرعتی که بدست آوردند چیزی بین ۱۰ تا ۱۰۰ برابر مقداری بود که انتظار داشتند.

معنی این چیست؟ در یک گروه از کهکشان ها مثل خوشه تنها نیروی موثر بر کهکشان ها گرانش است و این گرانش اثر کششی کهکشان ها بر یکدیگر است که باعث بالا رفتن سرعت آنها می شود.

سرعت می تواند مقدار ماده موجود در کهکشان را به دو طریق مشخص کند:

۱) جرم بیشتر کهکشان باعث می شود نیروی شتاب دهنده به کهکشان نیز بیشتر شود.

۲) اگر شتاب یک کهکشان خیلی زیاد باشد می تواند از میدان جاذبه خوشه خارج شود. اگر شتاب کهکشان بیش از سرعت فرار باشد، خوشه را ترک خواهد کرد.

به این ترتیب همه کهکشان ها سرعتی پایین تر از سرعت فرار (گریز) خواهند داشت. و با این نگرش می توان جرم کل خوشه را حدس زد که مقدار قابل توجهی از میزان مشاهده شده است. با این حال این نظریه به علت اینکه مبنی بر مشاهده بود و مشاهدات غالبا با اشتباه همراهند مدت طولانی مورد توجه قرار نگرفت.

هنگامی که چیزی به وسعت یک خوشه کهکشانی نگاه می کنید با اینکه ممکن است سرعت ها زیاد باشند در مقابل وسعت خوشه ها چیزی به حساب نمی آیند پس مشاهده مداوم یک خوشه در طی چندین سال تصویر یکسانی از آن بدست می دهد. ما نمی توانیم کهکشان هایی را که بدون الگو حرکت می کنند با دقت ببینیم. پس یک کهکشان با سرعت زیاد ممکن است از خوشه جدا شده باشد یا اصلا متعلق به خوشه نباشد. حتی ممکن است بعضی از کهکشان ها فقط مقابل کهکشان های دیگر در راستای خط دید آنها باشند. با این حساب این کهکشان گمراه کننده خواهد بود.

● دلیل محکمتر: منحنی حرکت انتقالی کهکشان ها

دلایل قابل اعتماد تری در دهه ۱۹۷۰ در پی اندازه گیری منحنی های دوران کهکشان ها ارایه شد. علت قابل اعتماد تر بودن آنها این است که اطلاعات موثق تری در مورد تعداد یشتری کهکشان دست می دهند.

از گذشته می دانستیم که کهکشان ها حول مرکز شان دوران دارند درست شبیه به چرخش سیارات به دور خورشید و مانند سیارات از قوانین کپلر پیروی می کنند. این قوانین می گویند سرعت چرخشی حول یک مرکز فقط به فاصله از مرکز و جرم موجود در مدار بستگی دارد.

پس با پیدا کردن سرعت چرخش یک کهکشان می توانیم جرم موجود در کهکشان را محاسبه کنیم. همان طور که در کناره های کهکشان میزان نور به سرعت کم می شود انتظار می رود سرعت چرخش نیز پایین بیاید ولی این اتفاق نمی افتد و سرعت در همان میزانی که محاسبه شده بود ثابت می ماند و این مطلب آشکارا نشان می دهد در کناره های کهکشان جرمی وجود دارد که ما نمی بینیم. این آزمایش در مورد چندین کهکشان حلزونی - از جمله کهکشان راه شیری خودمان - انجام شده و هر بار به همین نتیجه رسیده است. و این محکمترین و بهترین اثبات برای وجود ماده تاریک است.

● چه میزان ماده تاریک وجود دارد؟

کیهان شناسان میزان موجود در عالم را با پارامتری به نام امگا مورد بحث قرار می دهند. در یک عالم بسته یعنی عالمی که جرم آن در حدی است که عاقبت در خود فرو می ریزد امگا بیش از ۱ تعریف می شود. در یک عالم باز یعنی عالمی که تا ابد اجزای آن در حال دور شدن از یکدیگر هستند امگا کمتر از ۱ است و یک عالم مسطح به طور ایده آل امگایی برابر ۱ خواهد داشت.

میزان ماده قابل مشاهده موجود در عالم در حدود ۰.۰۵ = امگا است و به هیچ وجه بیش از آن نمی باشند. نظریه پردازان مایلند امگای عالم را چیزی ۱ در حدود در نظر بگیرند به آن معنی که ماده تاریک ۰.۹۵ = امگا یا ۹۵% عالم را تشکیل داده است.

اما در صورتی که واقع بینانه تر نگاه کنیم می بینیم که دانشمندان دلیلی برای بیشتر بودن اندازه امگا از ۰.۴ندارند با این حساب میزان ماده تاریک ۰.۳۵ امگا خواهد بود که ۸۸% جرم عالم است.

می بینیم که ۸۸% عالممان کاملا ناشناخته است!

● چه چیز ماده تاریک را تشکیل داده است؟

حدس و گمان های زیادی در باره جنس ماده تاریک وجود دارد.

▪ ماده معمول

ماده تاریک ممکن است از چیزهای معمولی مثل جنس سیارات تشکیل شده باشد، ۱) سیارات.

ماده تاریک ممکن است از چیزهای معمولی مثل جنس سیارات تشکیل شده باشد، ولی سیاراتی مثل زمین به اندازه کافی جرم ندارند، پس ممکن است ژوپیترها تشکیل دهنده ماده تاریک باشند.

اما این نظریه چندین مشکل دارد، اول اینکه ما فرض کرده ایم سیارات فقط در اطراف ستارگان شکل گرفته اند، بنا بر این ستارگان به میزان بسیار کمی جرم آن ها را بالا می برند. با این حساب امگا = ۰.۰۰۵ خواهد بود که برای تشکیل دادن ۸۸% جرم عالم کافی نیست.

دومین و مهمترین مشکل از ترکیب هسته ای مهبانگ (big bang nacleosynthesis) ناشی می شود. در لحظه تولد عالم وقتی مهبانگ رخ داد عالم ماده ای بسیار گرم تشکیل شده از انواع ذرات بود، در حالی که عالم بزرک و بزرگتر و به سردی می گرایید ذرات ماده معمول مثل الکترون، نوترون و پروتون ها نیز سرد می شدند و اتمهای مواد موجود در عالم را تشکیل می دادند. غالب این اتمها مربوط به هلیوم و هیدروژن هستند.

BBN یک تئوری موفق است که نه تنها هیدروژن و هلیوم را به عنوان بیشترین عناصر جهان معرفی می کند بلکه نسبت آنها را نیز به درستی بیان می کند.

اما مسئله ای وجود دارد. مقدار هر ماده ای که تشکیل می شود به میزان ماده معمول تشکیل دهنده اتم (ماده بارنوییک) بستگی دارد و BBNمقدار این ماده را برای عالم کنونی چیزی در حدود امگا = ۰.۱ پیش بینی می کند.

باید توجه کرد که این میزان ماده بارنوییک برای مواد قابل مشاهده در عالم ما زیاد است در نتیجه مقداری ماده معمول تاریک (از جمله سیارات و ستارگان سوخته) وجود دارد اما این مواد نمی توانند توجیه کننده سرعت خوشه و منحنی دوران آنها باشند.

۲) ستارگان تاریک - ژوپیترها، کوتوبه های قهوه ای، کوتوله های سفید

ماده معمول دیگری که می تواند تشکیل دهنده ماده تاریک باشد ستارگانی هستند که جرم کافی برای سوختن و درخشان شدن ندارند- کوتوله های قهوه ای - یا ژوپیترها - ژوپیترها کوتوله هایی به مراتب (حدود ۱۰ برابر) سنگین تر هستند و به صورت ستارگان بسیار کوچک و کم نور فعالیت دارند. اما این احتمالات مثل سیارات در مقابل BBN با مشکل مواجه می شوند و باز باریون کافی وجود ندارد. احتمال این نیز می رود که نظریه BBNاشتباه باشد ولی چون این نظریه تا کنون بسیار موفق بوده است به دنبال انتخاب های دیگری برای ماده تاریک هستیم.

▪ ماده عجیب.

ماده تاریک هرچه که هست، مهمترین علت نیروهای گرانشی در این عالم است و حداقل باید سهم کوچکی در ساختار کنونی عالم داشته باشداین ماده آنقدر ها هم عجیب نیست فقط ماده ای است که الکترون، نوترون و پروتون ندارد. بسیاری از چنین ذرات شناخته شده اند و چند مورد از آن ها در حد تئوری هستند تا بتوان مشکل ماده تاریک را حل کرد.

۱) نوترینوها:

نوترینوها ذرات بدون جرمی هستند که وجودشان ثابت شده و لی دلایلی وجود دارد که نشان داده گاهی اوقات جرم بسیار کوچکی دارند. در عالم مقدار بسیار زیادی از این ذرات وجود دارد، با این حال حتی یک جرم بسیار کوچک تر برای ماده تاریک پر اهمیت است. جرمی به اندازه ۵۰۰۰/۱ جرم الکترون، امگایی به اندازه ۱ بدست می دهد.

۲) ویمپ ها (WIMPs)

بیشتر انتخاب های ماده عجیت در دسته ویمپ ها - Weakly Interaching massive particles - قرار می گیرند. ویمپ ها دسته ای از ذرات سنگین هستند که به سختی با ذرات دیگر واکنش می دهند از این ذرات می توان در تراسنیو ها و آکسیون ها را نام برد.

● تغییرات جاذبه

آخرین احتمال این است که ما هنوز جاذبه و گرانش را به درستی نشناخته باشیم. ممکن است جاذبه در مقیاس های بزرگ مثل کهکشان ها نسبت به مقیاس های کوچک که می شناسیم متفاوت باشد. با اینکه چنین احتمالی بعید به نظر می رسد ولی نباید حتی به عنوان یک احتمال کنار گذاشته شود.

● نتیجه گیری:

ستاره شناسان هنگام رصد کهکشان ها دریافتند که مقدار بسیار زیادی ماده در عالم وجود دارد و کهکشان ها اتفاقی و نا مرتب در عالم جا نگرفته اند بلکه به صورت خوشه ها و ابر خوشه درمیان رشته ها و دیواره هایی جا گرفته اند که در بین شان تهی گاهها وجود دارند.

ماده تاریک هرچه که هست، مهمترین علت نیروهای گرانشی در این عالم است و حداقل باید سهم کوچکی در ساختار کنونی عالم داشته باشد.

در صورتی که ماده تاریک از ذرات سبک نوترینو تشکیل شده باشد می تواند فواصل بسیار بزرگ را پوشش دهد یعنی در فواصل بین رشته ها و دیواره ها قرار می گیرد این نوع ماده HDM یا ماده تاریک داغ نام دارد.

اما در صورتی که ماده تاریک از ذرات سنگین مثل WIMPs تشکیل شده باشد، ذراتش نسبتا به آرامی حرکت می کنند و می توانند مقیاس های کوچکتری مثل فواصل کهکشانی را پوشش دهند این نوع ماده CDM یا ماده تاریک سرد نام دارد. هر دو نوع ماده یعنی HDM و CDM مشکلاتی دارند از جمله اینکه CDM نی تواند ساختارهایی با مقیاس های بزرگ و HDM نمی تواند مقیاس های کوچک را تحت پوشش قرار دهد. با این حساب فرض می کنیم کهکشان ها در میان ماده مخلوط یاMDM شکل گرفته اند.






ذره اوليه و نيروي اوليه ( نظريه وحدت نيروها )


 

دكارت گفته است " به نظر من واضح است كه كسي غير از خداوند نيست كه با قدرت كامله خويش ماده را با حركت و سكون اجزاي آن خلق كرده باشد و با مشيت بالغه خويش هم اكنون در عالم همان قدر حركت و سكوني را كه به هنگام خلق آن ايجاد كرده بود ، حفظ كند . زيرا هر چند كه حركت فقط حالتي از احوال ماده متحرك است با وجود اين ماده مقدار خاصي از حركت را كه هرگز قابل زيادت و نقصان نيست ، حفظ مي‌كند ولو اينكه در برخي از اجزاي آن گاهي حركت بيشتر و گاهي حركت كمتري وجود دارد ... "
در واقع يك موجود غير متحرك البته بغير از خود خداوند ، يك موجود مرده است و چنين به نظر ميرسد كه ما در عالم هيچ حالت سكوني نداريم و همه چيز در حال حركت است براي اينكه اگر حركت وجود نداشته باشد تمام عالم در هم فرورفته و خلقت منهدم ميشود . اينك اين سوال مطرح ميشود كه عامل حركت و آفرينش ماده باريوني ( هيدروژن و ... ) در عالم چيست ؟

اولين كهكشان شناخته شده از ماده تاريك :
"/ ستاره‌شناسان انگليسي معتقدند كه توانسته‌اند با استفاده از يك راديو تلسكوپ ، يك كهكشان متشكل از ماده تاريك را كشف كنند . آنها معتقدند اين كهكشان غير قابل مشاهده ، به طور كامل از ماده تاريك تشكيل شده است . 
يك كهكشان تاريك ، ناحيه‌اي از جهان كه داراي مقادير زيادي از ماده تاريك كه به شكل يك كهكشان مي‌چرخد ، مي‌باشد . ولي در آن هيچ ستاره‌اي رويت نمي‌شود اين ناحيه تنها توسط يك راديو تلسكوپ قابل رويت است . كهكشان مذكور براي اولين بار با تلسكوپ دانشگاه منچستر لوول رصد شد و صحت آن با تلسكوپ آرسيبو در پورتوريكو تاييد شد .
چنين تصور ميشود كه اين ماده ناشناخته كهكشان ، همان ماده تاريك باشد . دكتر ديويس مي‌گويد : جهان رازهاي بسيار دارد ، اما اين كشف بسيار مهم نشان مي‌دهد كه ما در اينكه چگونه به درستي بايد به عالم نگاه كنيم ، مبتدي هستيم . يك تيم بين‌المللي از اوكراين ، فرانسه ، ايتاليا و استراليا در حال تحقيق بر روي كهكشان‌هاي تاريك هستند . آنها توزيع اتم‌هاي هيدروژن در سراسر عالم را مورد برسي قرار داده‌اند . گاز هيدروژن تابش‌هايي از خود گسيل مي‌كند كه در طول موج‌هاي راديويي قابل رويت است . اين تيم در خوشه كهكشاني سنبله كه حدود 50 ميليون سال نوري از ما فاصله دارد ، جسمي هيدروژني كه در حدود 100 ميليون برابر خورشيد جرم دارد كشف كرده‌اند . 
دكتر رابرت مينچين از دانشگاه كارديف ميگويد ما از سرعت چرخش كهكشان ويرگو 21 دريافتيم كه اين جسم هزاران هزار بار سنگين‌تر از مقداري است كه ميتوانيم براي هيدروژن تنها در نظر بگيريم . اگر اين يك كهكشان معمولي بود ميبايستي كاملا درخشان می‌بود و با يك تلسكوپ آماتوري قابل رويت باشد . ولي اينچنين نيست . "



اينك اگر در پشت اين كهكشان از جنس ماده تاريك يك منبع نور بسيار بسيار قوي فرض كنيم ؛ اين كهكشان به صورت تصوير شبيه سازي شده فوق ديده خواهد شد . بديهي است بعد از اينكه تمام يا مقداري قابل توجهي از ماده تاريك اين كهكشان به گاز هيدروژن و ..... تبديل شد و بعد از تراكم گازها ، ستارگان كم كم پديدار و كهكشان نوراني و افروخته ميشود . و اين ميتواند سرآغاز نظريه‌اي جديد براي تولد و يا بهتر است بگوييم آفرينش كهكشانها باشد .

اين پديده شگفت انگيز را چگونه ميتوان توجيه كرد :
و او كسي است [كه] آميخت ( مخلوط ، آشفته و روان كرد ) دو دريا [را كه] اين شيريني گوارايي ( دلپذير و نوشي ) و اين [ديگري] نمكي شوري ( تلخي ) [است] و قرارداد ( مقرر كرد ) مابين آن دو برزخي ( حايل و حد فاصلي ) و دورباشي ( دوري ، جدايي ) دور شده‌اي . آيه 53 سوره فرقان
آميخت ( مخلوط ، آشفته و روان كرد ) دو دريا [را تا] ملاقات كنند ( به هم برسند ) آن دو [با يكديگر] 19
مابين آن دو برزخي ( حايل و حد فاصلي ) [است كه] تجاوز ( تعدي به حريم ) نمي‌كنند آن دو [همديگر را] 20 رحمن

چنين به‌نظر مي‌رسد كه درياي اول مقداري از روح خداوند است و درياي دوم مقداري از دخان ( ماده تاريك ) موجود در عالم باشد و حاصل فرآيند ، آفرينش ماده باريوني (‌ هيدروژن و ... ) مي‌باشد كه روح خداوند در ماده به صورت ميادين الكتريكي ، مغناطيسي و گرانشي تجلي مي‌كند ؛ همچنين به صورت امواج الكترومغناطيسي يعني نور ( طيفهاي مريي )  براي اينكه خداوند در سوره نور مي‌فرمايد :
خداوند نور آسمانها و زمين [است] ، مثال نورش همچون جا چراغي ( چراغ داني ) [است كه] در آن چراغي [باشد] ، چراغ در شيشه‌اي ( لامپي ، تنگ بلوري ) [است] ، شيشه ( بلور ) گويا آن است ستاره‌اي درخشاني ( جواهر نشاني ) [كه] مي‌سوزد ( افروخته ميشود ) از درختي مبارك شده‌اي ( خجسته‌اي ) زيتوني ، نه شرقي و نه غربي [است] ، نزديك است [كه] روغنش روشن شود ( بتابد ، بدرخشد ) و اگر چه ( درحاليكه ) لمس نكرده باشد ( نرسيده باشد ) آن را آتشي ، نوري بر [روي] نوري ، هدايت می‌كند خداوند به نورش كسي را كه می‌خواهد و می‌زند خداوند مثال‌ها را براي انسيان ( مردم ) و خداوند به هر چيزي دانايي [است] . آيه 35 سوره نور
البته اين آيه دال بر اين موضوع نيز ميشود كه توليد انرژي در ستارگان حاصل واكنش هسته‌اي همجوشي است نه فرآيند اكسيداسيون ( تركيب با اكسيژن ) همانند سوختن روغن زيتون در چراغ دانهاي قديمي .
ما مي‌توانيم چنين استنباط كنيم ، همانطور كه خداوند براي خلقت آدم از روح خود بر گل دميده است به همين ترتيب و روال براي خلقت ماده باريوني ( هيدروژن و .... ) از روح خود بر ماده تاريك و يا دخان دميده باشد .
سپس ( مستولي شد ) پرداخت به جانب آسمان و آن دخاني ( دودي ، ماده تاريكي ) بود ، پس گفت براي آن و براي زمين كه بياييد شما هر دو ، راغبانه‌اي يا با كراهتي ( مجبورانه‌اي ) ، گفتند آن دو آمديم اطاعت كنندگان ( تسليمانه ) 11 فصلت
 
قانون پايستگي انرژي :
اين قانون بيان مي‌كند كه انرژي نه خود به خود به‌وجود مي‌آيد و نه خود به خود نابود مي‌شود ، بلكه از صورتي به صورت ديگر تبديل مي‌گردد . ا
لبته اين قانون در داخل عالم تشكيل شده از ماده باريوني ميتواند متصور باشد و همواره اين سوال براي انسانها مطرح شده است كه اين همه انرژي از كجا آمده و به كجا مي‌رود تا اينكه قانون رابطه هم ارزي جرم و انرژي در نظريه نسبيت مطرح شد اما همانطور كه مي‌دانيم آزمون نشان داده است كه تعداد ذرات اتمي در هيچ كدام از واكنشهاي همجوشي و يا شكافت هسته‌ها تغيير نمي‌كند ، بلكه همواره تعداد آنها ثابت است و در اندازه و مقدار جرم مجموعه آنها ، قبل و بعد از واكنش تغيير ايجاد ميشود و اين موضوع بيانگر اين واقعيت است كه در اين دو واكنش ، خود ذرات به انرژي تبديل نمي‌شوند بلكه مقدار تغيير جرم مجموعه آنها ( m∆ ) به انرژي تبديل ميشود و چنين به‌نظر مي‌رسد كه معادله‌ هم ارزي جرم و انرژي نسبيت ، صرفا براي مقادير m∆ معتبر است . تنها دليل قانع كننده براي تبديل جرم ( خود ذرات ) به انرژي ، پديده‌ ماده - پاد ماده است كه در مبحث ( وارونگي ميادين الكتريكي ، توجيهي جديد براي توليد زوج ماده - پاد ماده . بر خلاف انتظار ما ، ماده - پاد ماده يكديگر را نابود نمي‌كنند ) توضيح داديم كه اصولا ماده هيچگاه از بين نمي‌رود ، بلكه همواره تبديلاتي از مواد ( ماده باريوني ، پاد ماده ، ماده تاريك و .... ) به همراه توليد و يا جذب انرژي روي مي‌دهد .
يعني ماده - پاد ماده همديگر را نابود نمي‌كنند . پاد ماده از وارونگي ميدان ماده حاصل ميشود و اين تبديلات ، انرژي رد و بدل مي‌كنند ، يعني اين زوج ماده – ماده است كه با دريافت انرژي تبديل به زوج ماده – پاد ماده شده و چنين تصور مي‌كنيم كه انرژي تبديل به ماده – پاد ماده ميشود و برعكس ، كه در واقع چنين نيست ! براي اينكه همواره با زمينه‌ فكري هم ارزي جرم و انرژي نسبيت به تمامي موضوعات فيزيكي نگريسته ميشود كه اگر اين ديدگاه يا عينك را عوض كنيم ، به موضوعات بسيار شگفت انگيز و جديدي دست خواهيم يافت .
اصولا گرانش و جرم دو پارامتر وابسته به هم هستند كه هر كدام به تنهايي قابل درك نيستند ، شايد اين گرانش است كه به انرژي يا بهتر است بگوييم امواج الكترومغناطيس تبديل ميشود و ما به اشتباه جرم را قابل تبديل به انرژي ميدانيم . بزرگترين نقطه ضعف نسبيت اين است كه موجوديتي براي گرانش قائل نيست بلكه عقيده به انحناي فضا – زمان پيرامون جرم دارد كه اين سوال مطرح ميشود كه اگر ميدان گرانش ، انحناي فضا – زمان است پس ميدان الكتريكي و مغناطيسي چيست ؟ 
و اگر جرم يا بار الكتريكي در فضا دوران داشته باشند چه پديده‌هايي روي خواهد داد ، كه نسبيت اين مسايل را پيش بيني نكرده است . در نهايت مي‌توان به اين نتيجه رسيد " همانطور كه ميدان الكتريكي و مغناطيسي يك زوج هستند و هر كدام از آنها به تنهايي معني و وجود ندارند ، حوزه‌ جرم و ميدان گرانش نيز يك زوج را تشكيل مي‌دهند و هر كدام به تنهايي معني و وجود نخواهند داشت "
امروزه فيزيكدانها موفق شده‌اند نشان دهند كه در درجه حرارتها و انرژي بسيار بالا ، تفاوت بين نيروي الكترومغناطيسي و نيروي ضعيف هسته‌اي از بين مي‌رود و امكان دارد كه در درجه حرارتها و انرژي خيلي بالاتر ،  تفاوت بين نيروي قوي و نيروي ضعيف هسته‌اي و همچنين تفاوت بين لپتون و كواركها نيز از بين برود ، به گونه‌اي كه فقط يك ذره اوليه و يك نيروي اوليه وجود داشته باشد . چنين شرايطي را حتي با بزرگترين و قوي‌ترين شتابدهنده‌ها نيز نمي‌توان برقرار كرد ولي وحدت نيروها وجود داشته و وجود دارد چرا كه اين نيروي اوليه روح خداوند و اين ذره اوليه دخان يا ماده تاريك است . 
آيا نظاره نكرده‌اي به سوي سرورت [كه] چگونه پهن كرد ( گسترش داد )  سايه ( تاريكي ) [را] و اگر مي‌خواست حتما قرار مي‌داد آن را ساكني ( بدون حركتي ، هميشگي و دايمي ) ، سپس قرار داديم خورشيد را براي آن دليلي ( علت و برهاني ، هدايت و توجيهي ، روشنايي ) 45
سپس قبض كنيم آن را به سوي خودمان ، قبضي راحتي ( گرفتن سهلي ) 46 فرقان
از مفهوم دو آيه فوق چنين برمي‌آيد كه در نهايت خداوند تمامي انرژي‌هاي انتشار يافته در عالم را جذب و تبديل به روح مي‌كند . و چنين به نظر مي‌رسد كه در كيهان تبديلات و موازنه‌اي مابين ماده تاريك ، ماده باريوني و ....  وجود دارد كه صرفا در مشيت و قدرت خداوند قرار گرفته است .

" / اخترشناسان به تازگي شاهد پديده‌اي بودند كه پيش از اين در پهنه كيهان سابقه نداشته است . رصدخانه پرتو ايكس چاندراي ناسا و تلسكوپ هاي نوري ، هسته‌اي از ماده تاريك را آشكار ساخته‌اند كه به شدت تهي از كهكشانها است و ممكن است براي نظريه‌هاي موجود درباره رفتار ماده تاريك پرسش‌هايي را مطرح كند .
دكتر انديشه مهدوي از دانشگاه ويكتورياي بريتيش كلمبيا مي گويد ؛ « اين نتيجه‌ها درك ما از چگونگي ادغام شدن خوشه‌هاي كهكشاني را زير سوال مي برد ، حتي ممكن است باعث شود در مورد ماهيت خود ماده تاريك بيشتر پژوهش كنيم .»
يك خوشه كهكشاني از سه بخش ساخته شده است ؛ كهكشانهايي كه داراي ميلياردها ستاره‌اند ، گاز داغ بين كهكشانها و ماده تاريك ، ماده مرموز و ناشناخته‌اي است كه سازنده بيشتر جرم كهكشانها است و تنها از راه بررسي اثرهاي گرانشي ، مي توان آن را آشكار ساخت . 
تلسكوپهاي نوري مي توانند نور ستارگان كهكشانها را دريافت كنند و با استفاده از اثر ظريف ماده تاريك در خم كردن مسير نور كهكشان هاي دوردست ، مكان آن را پيدا كنند . تلسكوپهاي پرتو ايكس همانند چاندرا نيز مي تواند گازهايي را كه دماي آن چند ميليون درجه سانتي گراد است آشكار كند .
يك نظريه فراگير در مورد ماده تاريك مي گويد كه ماده تاريك و كهكشانها ، حتي طي يك برخورد شديد ، مانند آنچه در نمونه خوشه گلوله (Bullet) مشاهده شد ، باز هم بايد با هم باشند . با اين همه هنگامي كه اطلاعات چاندرا از منظومه خوشه كهكشاني با نام «Abell۵۲» همراه با اطلاعات نوري حاصل از تلسكوپ كانادا، فرانسه و هاوايي و تلسكوپ سوبارو مستقر در كوه مائونكي از اين منظومه كهكشاني تلفيق شد ، تصوير شگفت آوري به دست آمد . در اين تصوير هسته‌اي از جنس ماده تاريك پيدا شد كه داراي گاز داغ نيز بود ، اما در آن از كهكشانهاي درخشان خبري نبود . دكتر هندريك هوكستر ( كه وي هم از دانشگاه ويكتورياست ) مي گويد ؛ « هنگامي كه به اين تصوير نگاه مي كنيم ، اينگونه به نظر مي رسد كه انگار كهكشانها را از هسته چگال ماده تاريك كنار گذشته‌اند . اين اولين بار است كه چنين پديده‌اي را شاهد هستيم و اين مي تواند آزموني بزرگ براي درك از چگونگي رفتار ماده تاريك باشد. »
در اين تصوير علاوه بر هسته ماده تاريك ، يك «منطقه نوراني» مشاهده شد كه داراي گروهي از كهكشانها است اما داراي ماده تاريك نيست يا مقدار آن كم است . به نظر مي رسد در اين تصوير ماده تاريك از كهكشانها تفكيك شده است .
دكتر عارف بابول مي گويد ؛ « وجود اين كهكشانها كه به تقريب خالي از ماده تاريك است در تضاد با درك فعلي ما از كيهان است . مدل استاندارد ما مي گويد يك گروه خاص از كهكشانها همانند اين بايد مقدار زيادي ماده تاريك داشته باشد . اينكه اين كهكشانها ماده تاريك ندارند ، بيانگر چه چيزي است؟ »
در خوشه گلوله كه به نام lE۰۶۵۷-۵۶ مشهور است ، طي برخورد از سرعت گاز داغ كاسته مي شود ، اما به نظر مي رسد كهكشانها و ماده تاريك بدون رو به رو شدن با سدي به راه خود ادامه مي دهند . اما به نظر مي رسد در  Abell۵۲۰، همان گونه كه انتظار داريم كهكشانها در اثر برخورد ، با سدي رو به رو نمي شوند ، در حالي كه مقدار چشمگيري از ماده تاريك همراه با گاز داغ در ميان خوشه باقي مانده است .
مهدوي و همكارانش دو تفسير را براي يافته‌هايشان ممكن مي دانند كه هر دو تفسير با نظريه‌هاي كنوني ناسازگار است . تفسير اول اين است كه كهكشانها در مجموعه پيچيده‌ا‌ي از اثرهاي گرانشي از ماده تاريك جدا شده‌اند . اين تفسير مشكل ساز است زيرا شبيه سازي هاي كامپيوتري نتوانسته است اين اثر گرانشي را ( كه آنچنان قدرتمند است كه توانسته چنين تفكيكي را موجب شود ) به وجود آورد .
تفسير ديگر آن است كه ماده تاريك هم تحت تاثير گرانش است و هم تحت تاثير برهمكنش ديگري بين ذرات ماده تاريك كه هنوز ناشناخته مانده است . پذيرش اين تفسير جالب نيز نيازمند فيزيك نويني است ، در عين حال آشتي دادن آن با نتايج رصدهاي ديگر كهكشانها و خوشه هاي كهكشاني ( و از جمله خوشه كهكشاني گلوله كه پيش از اين ذكر شد ) دشوار است .
پژوهشگران براي تاييد و حل كامل مشكل هسته ماده تاريك Abell۵۲۰ درصدد كسب اطلاعات تازه از چاندرا و تلسكوپ فضايي هابل هستند . اين گروه اميدوار است با رصدهاي بيشتر راز اين منظومه‌ها را كشف كند . "
استنباط ما از اين مشاهدات ميتواند به اينگونه باشد كه در اين صحنه باشكوه ، خداوند در حال خلقت گاز هيدروژن از ماده تاريك ( دخان ) توسط روح خودش ميباشد . گاز هيدروژن داغ خلق شده ، رفته رفته در مناطقي سرد شده و بعد از تراكم در آنها ، ستارگان و كهكشانها را پديدار مي‌كند و رفته رفته از مقدار ماده تاريك در كهكشانها كم و به مقدار گاز هيدروژن افزوده ميشود ( البته در مراحل ابتدايي خلقت ستارگان و ... ) . اين برهمكنش ديگري بين ذرات ماده تاريك كه هنوز ناشناخته مانده است همان برهمكنش ماده تاريك ( دخان ) با روح و نور است .

چه تعريفي را براي دخان ميتوان ارايه نمود :
همانطور كه ميدانيم سلول خورشيدي ، نور خورشيد ( امواج الكترومغناطيس ) را تبديل به جريان الكتريكي مي‌كند . در واقع ميتوان چنين استنباط كرد كه دخان ، نور ( امواج الكترومغناطيس ) را تبديل به ميدان الكترومغناطيسي مي‌كند و از خود خواص آهنربايي نشان ميدهد .
از اينرو دخان  شيفته روح و نور است تا حدي كه در كل به آسمان پنجم كشيده ميشود و در جز به سطح ستارگان پخش ميشود و ميتواند در مناطقي تجمع و لكه‌هاي خورشيدي را پديدار كند . يعني ميدانهاي مغناطيسي قوي ميتواند عامل تجمع دخان نور ديده شده و همچنين تجمع دخان نور ديده باعث پديدار شدن ميدانهاي الكترومغناطيسي قوي شود .
براي شناخت بهتر دخان بايد بدانيم كه ذرات بدون جرم چه هستند . ذرات بدون جرمي كه فعلا شناسايي شده‌اند فوتون و نوترينو هستند و جالب اينجاست كه اينها با امواج الكترومغناطيسي برهمكنش قوي داشته و بسته به سرعت و فركانس طيف ، جرم نسبيتي كسب مي‌كنند . ذره الهي يا ذره بدون جرم اوليه ، همان دخان است كه در كتاب قرآن ذكر شده . اين ذرات بعد از برهمكنش با روح ، ذرات بنيادي و به دنبال آن ماده را پديدار مي‌كنند . 



پزشكان 25 بيمارستان در بريتانيا و آمريكا قرار است روي تجربه هاي نزديك به مرگ افرادي كه دچار حمله قلبي شده‌اند ، مطالعه كنند . آنها روي 1500 بيمار مطالعه خواهند كرد تا دريابند كه آيا افراد فاقد ضربان قلب يا فعالیت مغزي مي توانند تجربه هاي "خارج از كالبد" داشته باشند .

بعضي از اين افراد گزارش داده‌اند كه تونل يا نور شديد ديده‌اند و برخي هم مي گويند كه از سقف به تيم پزشكي نگاه مي كرده‌اند . در اين پژوهش كه سه سال طول خواهد كشيد و با همكاري دانشگاه ساوتهمتون انجام مي شود ، تعدادي تصوير در مكانهايي در اتاق قرار داده شده كه فقط از سقف قابل رويت است .

دكتر سام پرنيا ، سرپرست اين مطالعات مي گويد : " اگر بتوانيم نشان دهيم كه هشياري پس از توقف كار مغز ادامه پيدا مي كند ، آن وقت مي توان اين احتمال را داد كه هشياري پديده‌اي مستقل است ."  " احتمال زيادي وجود دارد كه ما به موارد زيادي از اين اتفاق برخورد كنيم اما بايد نگاه بازتري به قضيه داشته باشيم .

" اگر كسي نتواند اين تصاوير را ببيند به اين معناست كه تجربه اي اينچنيني تنها تصورات واهي و يا خاطرات غير واقعي بوده اند . "

" اين معمايي است كه حال قرار است موضوع يك پژوهش علمي شود ."

دكتر پرنيا در بخش مراقبت هاي ويژه كار مي كند و در طول فعاليت هاي روزانه خود در محل كار احساس كرده كه علم به اندازه كافي به موضوع تجربه هاي در آستانه مرگ نپرداخته است .

روند مرگ :

او مي گويد : " برخلاف باور عموم ، مرگ يك لحظه خاص نيست. "

" مرگ روندي است كه با توقف ضربان قلب آغاز مي شود ، فعاليت ريه ها متوقف مي شود و مغز از كار مي افتد ."

به گفته دكتر پرنيا ، "پس از اين لحظه ، دوره اي آغاز مي شود كه ممكن است از چند ثانيه تا يك ساعت يا بيشتر طول بكشد و طي آن اقدامات فوري پزشكي ممكن است بتواند فعاليت قلب را دوباره آغاز و روند مرگ را معكوس كند ."

دكتر پرنيا و همكارانش فعاليت مغزي 1500 نفر را كه پس از ايست قلبي زنده مانده اند ، تحليل خواهند كرد و اين موضوع را بررسي خواهند كرد كه آيا اين افراد تصاوير داخل اطاق را ديده اند يا نه .

چندين بيمارستان در بريتانيا و آمريكا در اين آزمايش شركت خواهند كرد .


http://www.bbc.co.uk/persian/science/st ... ence.shtml


همانطور كه مي‌دانيم مفهوم ديدن براي انسان مربوط ميشود به امواج الكترومغناطيس و اين در حالي است كه چشم شخص در آستانه مرگ بسته است ، ولي با اين حال روح او توان ديدن اجسام پيرامون و حتي يك نور شديد مرموز را دارد . پس ميتوان به اين نتيجه رسيد كه منشاء و منبع اصلي نور همان روح است . تونل ديده شده همان مدخل ورودي به برزخ است .
 

" ماده تاريك ، نور مرئي و هيچ پرتو الكترومغناطيسي را ساطع نمي كند اما اكنون گروهي از محققان بلژيكي ، آمريكايي و ايتاليايي دريافتند كه پيوند غير قابل توضيحي ميان ماده مرئي و ماده تاريك وجود دارد كه مي تواند تئوريهاي مربوط به تشكيل كهكشانها را تغيير دهد.
اين محققان كشف كردند كه چگالي سطحي يك ماده درخشان در داخل منطقه اي كه به عنوان منطقه ماده تاريك شناخته مي شود از نوع همان ماده نوراني است كه در تمام كهكشانها و مستقل از بزرگي و شكل آنها وجود دارد.
در اين خصوص اين ستاره شناسان توضيح دادند: «اين كشف دو فرضيه را ارائه مي كند. فرضيه اول اين است كه ما تاكنون هيچ چيزي از ماده تاريك را شناسايي نكرده ايم و بنابراين تنها توانسته ايم اثر يك قانون جديد گرانش را كه بر روي ماده مرئي تاثير مي گذارد پيدا كنيم و يا اينكه ماده تاريك واقعا از يك ذره جديد ابتدايي تشكيل شده است اما يك فرايند فيزيكي خاص در كهكشانها وجود دارد كه از اين ماده فرار مي كند».
براساس گزارش نيچر، تاكنون فيزيك موفق نشده است درباره برخي از پديده هاي كيهاني تنها بر پايه چيزي كه مرئي است توضيح دهد براي مثال، با مشاهده كهكشانهاي مارپيچی، قوانين جذب گرانشي مي گويند كه ستاره ها به دليل نيروي سانتريفوژ در هر كجاي كهكشان كه باشند بايد به دور مدار اصلي هسته كهكشان بچرخند و اگر اين جاذبه آنها را نگه ندارد مي توان گفت كه اين نيروي گرانش از بزرگترين جرمي كه تاكنون محاسبه شده ، توليد شده است اين جرم همان جرم ماده گمشده و يا تاريك است.
بر پايه تئوري ماده تاريك سرد، اين ماده نقش مهمي در تشكيل كهكشانها ايفا مي كند و مسئول ساختارهايي است كه جهان را حفظ مي كنند. همچنين اين تئوري بيان مي كند كه گسترش ماده مرئي از كهكشاني به كهكشان ديگر متفاوت است.
اين درحالي است كه اكنون اين دانشمندان با رصد انواع مختلفي از كهكشانها با كمك تلسكوپهاي آمريكا و شيلي و راديو تلسكوپهاي هلند و استراليا كشف كردند كه ماده مرئي و ماده تاريك در حقيقت ارتباطات بسيار پيچيده تري با هم دارند و بنابراين توضيح درباره آنها با كمك قوانين موجود در فيزيك بسيار دشوارتر از آن چيزي است كه تاكنون تصور مي شد.
اين كشف ، سئوالات جديدي را درباره تكامل جهان مطرح مي كند و پاسخ بسياري از اين سوالات را برخورد دهنده بزرگ هادرون در سرن ژنو مي تواند ارائه كند. "
منبع : جام جم آنلاین

همانطور  كه قبلا توضیح داده شد خداوند ماده باریونی را از دمیدن روح در دخان ( ماده تاریك با تعاریف جدید ) می آفریند كه حاصل این ادغام ، گاز بسیار داغ و رقیقی است كه در فضا ردیابی میشود و ستارگان از تراكم این گاز پدیدار میشوند .


" دانشمندان پرده از اسرار ماده تاريك بر مي دارند :

پژوهشگران بين‌المللي از شبيه ساز رايانه اي كهكشان راه شيري خبر مي دهند كه دانشمندان را به جايي كه ماده تاريك فضا بايستي ديده‌باني و تشخيص داده شود رهنمون مي سازد. بر اساس آخرين يافته هاي محققان كه در مجله نيچر منتشر شده، دانشمندان به كشف ماده اي كه تشكيل دهنده بيشتر عالم كيهان است نزديك تر شده اند.

به گفته كارلوس فرنك، كيهان شناس دانشگاه دورهام انگلستان كه روي اين تحقيق كار مي كند، كشف معماي آنچه كه ماده تاريك عنوان مي شود، يكي از بنيادي‌ترين پرسش‌هايي است كه نه تنها از سوي دانشمندان مطرح مي شود بلكه ذهن بسياري از علاقه مندان حوزه علوم فضايي و اسرار عالم كيهان را به خود مشغول ساخته است.
كشف و احراز هويت مولفه اصلي عالم همان چيزي است كه اين دانشمندان مشغول بررسي و تحقيق آن هستند.

به اعتقاد اخترشناسان، ماده تاريك برعكس ماده عادي تشكيل دهنده ستارگان، سيارات و نظاير آن دربردارنده حدود 85 درصد مواد يا مصالح عالم كيهان است اما شواهد براي بدست آوردن و نزديك شدن به آن سخت و دشوار بوده است چون كه ماهيت آن نمي‌تواند مستقيما ديده شود.

ماده تاريك نه نور را منعكس مي‌سازد و نه به طور طبيعي مي درخشد، اما اخترشناسان از طريق مشاهده و رصد اينكه چگونه جاذبه آن، نور بيرون داده شده از سوي كهكشان‌هاي به مراتب دورتر را خم مي‌سازد، به گمانه زني موجوديت و هستي اين ماده در خوشه‌هاي كهكشان مبادرت مي‌ورزند. دانشمندان معترفند كه از ماهيت ساختاري ماده تاريك اطلاعي ندارند اما فكر مي كنند مولفه سازنده آن نوعي ذره باشد.

اين در حالي است كه تيمي از پژوهشگران بين‌المللي، هاله ماده تاريك را هدف مشاهده و مراقبت خود قرار دادند كه در واقع ساختارهاي در برگيرنده كهكشانهايي است كه يك تريليون بار بيشتر از خورشيد وزن دارند.

شبيه سازي هاي اين دانشمندان نشان داد كه چگونه هاله كهكشاني از ميان مجموعه‌اي از تصادمات شديد بين خوشه هاي بسيار كوچكتر ماده تاريك كه از بيگ بنگ سرزده‌اند رشد‌ يافته است. در بخش چگال هاله، ذرات ماده تاريك با سرعت بالا تصادم مي‌كنند تا فرمي از تشعشع موسوم به اشعه‌هاي گاما را توليد نمايند. اين اشعه‌هاي گاما كه موجب برافروختگي و تابش سرخ هاله مي شوند، به دانشمندان راهي براي نمايان ساختن و كشف ماده تاريك ارائه مي كنند.

به اظهار محققان، اين يافته ها به معني آن است كه تلسكوپ فرمي ناسا بايد بخش‌هايي از كهكشان را جستجو نمايد كه محققان پيش بيني مي كنند در آنجا ماده تاريك با الگويي مشخص و به نرمي در حال تغيير برافروخته مي شود و در نتيجه براي مشاهده آسان تر مي باشد. در واقع اين موضع نزديك خورشيد و درست دور از مركز كهكشان راه شيري قرار دارد.

آنچه اين دانشمندان از طريق يك شبيه سازي غول پيكر نشان داده‌اند جايي است كه اشعه‌هاي گاما از آن جا سرچشمه مي گيرند؛ نقشه پيش ساخته‌اي براي افراد تا در آن بنگرند و چگونگي ظاهر شدن اين علامت را درك كنند. "

 

محمدرضا طباطبايي









پزشكان 25 بيمارستان در بريتانيا و آمريكا قرار است روي تجربه هاي نزديك به مرگ افرادي كه دچار حمله قلبي شده‌اند ، مطالعه كنند . آنها روي 1500 بيمار مطالعه خواهند كرد تا دريابند كه آيا افراد فاقد ضربان قلب يا فعالیت مغزي مي توانند تجربه هاي "خارج از كالبد" داشته باشند .

بعضي از اين افراد گزارش داده‌اند كه تونل يا نور شديد ديده‌اند و برخي هم مي گويند كه از سقف به تيم پزشكي نگاه مي كرده‌اند . در اين پژوهش كه سه سال طول خواهد كشيد و با همكاري دانشگاه ساوتهمتون انجام مي شود ، تعدادي تصوير در مكانهايي در اتاق قرار داده شده كه فقط از سقف قابل رويت است .

دكتر سام پرنيا ، سرپرست اين مطالعات مي گويد : " اگر بتوانيم نشان دهيم كه هشياري پس از توقف كار مغز ادامه پيدا مي كند ، آن وقت مي توان اين احتمال را داد كه هشياري پديده‌اي مستقل است ." " احتمال زيادي وجود دارد كه ما به موارد زيادي از اين اتفاق برخورد كنيم اما بايد نگاه بازتري به قضيه داشته باشيم .

" اگر كسي نتواند اين تصاوير را ببيند به اين معناست كه تجربه اي اينچنيني تنها تصورات واهي و يا خاطرات غير واقعي بوده اند . "

" اين معمايي است كه حال قرار است موضوع يك پژوهش علمي شود ."

دكتر پرنيا در بخش مراقبت هاي ويژه كار مي كند و در طول فعاليت هاي روزانه خود در محل كار احساس كرده كه علم به اندازه كافي به موضوع تجربه هاي در آستانه مرگ نپرداخته است .

روند مرگ :

او مي گويد : " برخلاف باور عموم ، مرگ يك لحظه خاص نيست. "

" مرگ روندي است كه با توقف ضربان قلب آغاز مي شود ، فعاليت ريه ها متوقف مي شود و مغز از كار مي افتد ."

به گفته دكتر پرنيا ، "پس از اين لحظه ، دوره اي آغاز مي شود كه ممكن است از چند ثانيه تا يك ساعت يا بيشتر طول بكشد و طي آن اقدامات فوري پزشكي ممكن است بتواند فعاليت قلب را دوباره آغاز و روند مرگ را معكوس كند ."

دكتر پرنيا و همكارانش فعاليت مغزي 1500 نفر را كه پس از ايست قلبي زنده مانده اند ، تحليل خواهند كرد و اين موضوع را بررسي خواهند كرد كه آيا اين افراد تصاوير داخل اطاق را ديده اند يا نه .

چندين بيمارستان در بريتانيا و آمريكا در اين آزمايش شركت خواهند كرد .


http://www.bbc.co.uk/persian/science/st ... ence.shtml


همانطور كه مي‌دانيم مفهوم ديدن براي انسان مربوط ميشود به امواج الكترومغناطيس و اين در حالي است كه چشم شخص در آستانه مرگ بسته است ، ولي با اين حال روح او توان ديدن اجسام پيرامون و حتي يك نور شديد مرموز را دارد . پس ميتوان به اين نتيجه رسيد كه منشاء و منبع اصلي نور همان روح است . تونل ديده شده همان مدخل ورودي به برزخ است .




" ماده تاريك ، نور مرئي و هيچ پرتو الكترومغناطيسي را ساطع نمي كند اما اكنون گروهي از محققان بلژيكي ، آمريكايي و ايتاليايي دريافتند كه پيوند غير قابل توضيحي ميان ماده مرئي و ماده تاريك وجود دارد كه مي تواند تئوريهاي مربوط به تشكيل كهكشانها را تغيير دهد.

اين محققان كشف كردند كه چگالي سطحي يك ماده درخشان در داخل منطقه اي كه به عنوان منطقه ماده تاريك شناخته مي شود از نوع همان ماده نوراني است كه در تمام كهكشانها و مستقل از بزرگي و شكل آنها وجود دارد.

در اين خصوص اين ستاره شناسان توضيح دادند: «اين كشف دو فرضيه را ارائه مي كند. فرضيه اول اين است كه ما تاكنون هيچ چيزي از ماده تاريك را شناسايي نكرده ايم و بنابراين تنها توانسته ايم اثر يك قانون جديد گرانش را كه بر روي ماده مرئي تاثير مي گذارد پيدا كنيم و يا اينكه ماده تاريك واقعا از يك ذره جديد ابتدايي تشكيل شده است اما يك فرايند فيزيكي خاص در كهكشانها وجود دارد كه از اين ماده فرار مي كند».

براساس گزارش نيچر، تاكنون فيزيك موفق نشده است درباره برخي از پديده هاي كيهاني تنها بر پايه چيزي كه مرئي است توضيح دهد براي مثال، با مشاهده كهكشانهاي مارپيچی، قوانين جذب گرانشي مي گويند كه ستاره ها به دليل نيروي سانتريفوژ در هر كجاي كهكشان كه باشند بايد به دور مدار اصلي هسته كهكشان بچرخند و اگر اين جاذبه آنها را نگه ندارد مي توان گفت كه اين نيروي گرانش از بزرگترين جرمي كه تاكنون محاسبه شده ، توليد شده است اين جرم همان جرم ماده گمشده و يا تاريك است.

بر پايه تئوري ماده تاريك سرد، اين ماده نقش مهمي در تشكيل كهكشانها ايفا مي كند و مسئول ساختارهايي است كه جهان را حفظ مي كنند. همچنين اين تئوري بيان مي كند كه گسترش ماده مرئي از كهكشاني به كهكشان ديگر متفاوت است.

اين درحالي است كه اكنون اين دانشمندان با رصد انواع مختلفي از كهكشانها با كمك تلسكوپهاي آمريكا و شيلي و راديو تلسكوپهاي هلند و استراليا كشف كردند كه ماده مرئي و ماده تاريك در حقيقت ارتباطات بسيار پيچيده تري با هم دارند و بنابراين توضيح درباره آنها با كمك قوانين موجود در فيزيك بسيار دشوارتر از آن چيزي است كه تاكنون تصور مي شد.

اين كشف ، سئوالات جديدي را درباره تكامل جهان مطرح مي كند و پاسخ بسياري از اين سوالات را برخورد دهنده بزرگ هادرون در سرن ژنو مي تواند ارائه كند. "

منبع : جام جم آنلاین

http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100919628569



همانطور كه قبلا توضیح داده شد خداوند ماده باریونی را از دمیدن روح در دخان ( ماده تاریك با تعاریف جدید ) می آفریند كه حاصل این ادغام ، گاز بسیار داغ و رقیقی است كه در فضا ردیابی میشود و ستارگان از تراكم این گاز پدیدار میشوند .





" دانشمندان پرده از اسرار ماده تاريك بر مي دارند :

پژوهشگران بين‌المللي از شبيه ساز رايانه اي كهكشان راه شيري خبر مي دهند كه دانشمندان را به جايي كه ماده تاريك فضا بايستي ديده‌باني و تشخيص داده شود رهنمون مي سازد. بر اساس آخرين يافته هاي محققان كه در مجله نيچر منتشر شده، دانشمندان به كشف ماده اي كه تشكيل دهنده بيشتر عالم كيهان است نزديك تر شده اند.

به گفته كارلوس فرنك، كيهان شناس دانشگاه دورهام انگلستان كه روي اين تحقيق كار مي كند، كشف معماي آنچه كه ماده تاريك عنوان مي شود، يكي از بنيادي‌ترين پرسش‌هايي است كه نه تنها از سوي دانشمندان مطرح مي شود بلكه ذهن بسياري از علاقه مندان حوزه علوم فضايي و اسرار عالم كيهان را به خود مشغول ساخته است.
كشف و احراز هويت مولفه اصلي عالم همان چيزي است كه اين دانشمندان مشغول بررسي و تحقيق آن هستند.

به اعتقاد اخترشناسان، ماده تاريك برعكس ماده عادي تشكيل دهنده ستارگان، سيارات و نظاير آن دربردارنده حدود 85 درصد مواد يا مصالح عالم كيهان است اما شواهد براي بدست آوردن و نزديك شدن به آن سخت و دشوار بوده است چون كه ماهيت آن نمي‌تواند مستقيما ديده شود.

ماده تاريك نه نور را منعكس مي‌سازد و نه به طور طبيعي مي درخشد، اما اخترشناسان از طريق مشاهده و رصد اينكه چگونه جاذبه آن، نور بيرون داده شده از سوي كهكشان‌هاي به مراتب دورتر را خم مي‌سازد، به گمانه زني موجوديت و هستي اين ماده در خوشه‌هاي كهكشان مبادرت مي‌ورزند. دانشمندان معترفند كه از ماهيت ساختاري ماده تاريك اطلاعي ندارند اما فكر مي كنند مولفه سازنده آن نوعي ذره باشد.

اين در حالي است كه تيمي از پژوهشگران بين‌المللي، هاله ماده تاريك را هدف مشاهده و مراقبت خود قرار دادند كه در واقع ساختارهاي در برگيرنده كهكشانهايي است كه يك تريليون بار بيشتر از خورشيد وزن دارند.

شبيه سازي هاي اين دانشمندان نشان داد كه چگونه هاله كهكشاني از ميان مجموعه‌اي از تصادمات شديد بين خوشه هاي بسيار كوچكتر ماده تاريك كه از بيگ بنگ سرزده‌اند رشد‌ يافته است. در بخش چگال هاله، ذرات ماده تاريك با سرعت بالا تصادم مي‌كنند تا فرمي از تشعشع موسوم به اشعه‌هاي گاما را توليد نمايند. اين اشعه‌هاي گاما كه موجب برافروختگي و تابش سرخ هاله مي شوند، به دانشمندان راهي براي نمايان ساختن و كشف ماده تاريك ارائه مي كنند.

به اظهار محققان، اين يافته ها به معني آن است كه تلسكوپ فرمي ناسا بايد بخش‌هايي از كهكشان را جستجو نمايد كه محققان پيش بيني مي كنند در آنجا ماده تاريك با الگويي مشخص و به نرمي در حال تغيير برافروخته مي شود و در نتيجه براي مشاهده آسان تر مي باشد. در واقع اين موضع نزديك خورشيد و درست دور از مركز كهكشان راه شيري قرار دارد.

آنچه اين دانشمندان از طريق يك شبيه سازي غول پيكر نشان داده‌اند جايي است كه اشعه‌هاي گاما از آن جا سرچشمه مي گيرند؛ نقشه پيش ساخته‌اي براي افراد تا در آن بنگرند و چگونگي ظاهر شدن اين علامت را درك كنند. "




محمدرضا طباطبايي 17/8/86

فطرت در قرآن



مرتضى حاج حسينى

مقدمه
يكى از مباحثى كه در قرآن و سنت، با اهميت‏ويژه‏اى، مطرح گرديده بحث فطرت است.فطرتمندى انسان، فطرى بودن دين، فطرت‏پسندى حسن عدل و قبح ظلم، معلوم بودن‏فجور و تقوى به الهام فطرى، اعتراف رسمى‏انسان به ربوبيت الهى در عالم ذر و عهد وپيمان خداوند با او در عدم تبعيت از شيطان ازجمله مسائلى است كه آيات قرآن و روايات‏ائمه معصومين‏عليهم السلام بر آن دلالت صريح دارند.

اماآنچه مهم‏است اينكه گرچه در پاره‏اى‏آيات، انسان فطرتمند معرفى شده و بحث ازالهام فطرى فجور و تقوى به انسان به ميان آمده‏است ولى در بعضى آيات ديگر، انسان به عنوان‏موجودى ظلوم، جهول، هلوع، كفار و طغيانگرمطرح شده است.

اگر، در پاره‏اى از آيات، دين امرى فطرى‏معرفى گرديده و يا اقامه عدل هدف ارسال‏پيامبران دانسته شده است، كه به دنبال فطرى‏بودن دين، عدالتخواهى و اقامه قسط و عدل نيزفطرى خواهد بود، اما در پاره‏اى ديگر ازآيات، سبب تشريع دين، بروز اختلاف اوليه‏بين انسانها و نياز اضطرارى آنها به دين وقوانين لازم براى رفع اختلافات، بيان گرديده‏است كه بر اساس آن، چنين استنباط مى‏شود كه‏دين مولودى اجتماعى است كه انسانها به حكم‏اضطرار و به منظور رفع اختلاف به آن پناه‏برده‏اند، نه به حكم فطرت. البته اين مطلب بانظريه برخى از جامعه‏شناسان نزديكى زيادى‏دارد.

همچنين اگر در برخى آيات، از اعتراف‏رسمى انسان به ربوبيت الهى و عهد و پيمان‏خداوند با او در تبعيت نكردن از شيطان سخن‏به ميان آمده است در برخى ديگر از آيات،خالى بودن ذهن انسان در بدو تولد از هرگونه‏شناخت و معلومى مطرح شده است كه اين نيز بانظريه روان‏شناسان قرابت دارد.

لذا، در اين مقال، برآنيم تا ضمن بحث ازمعناى لغوى فطرت، با توجه به وزن و صيغه آن‏در كلام عرب، كاربرد و مشتقات آن در قرآن وتفاوت آن با طبيعت و غريزه، به تبيين بينش‏خاص قرآن درباره فطرت و پيامدهاى‏اجتماعى آن بپردازيم. كوشش شده است تا بابهره‏جويى از نظريه بديع علامه طباطبائى‏رحمه الله‏در تفسير الميزان، كه كمتر بدان توجه‏شده است، به زدودن پاره‏اى از ابهامات‏بپردازيم.
معناى لغوى فطرت

واژه «فطرة‏» بر وزن «فعلة‏» دلالت‏بر نوع‏خاصى از آفرينش دارد; مانند جلسة يعنى نوع‏خاصى از نشستن; مثلا، اگر بگوييم: جلست‏جلسة زيد; يعنى مانند زيد و به نوع نشستن وى‏نشستم. بنابراين، واژه «فطرة‏» از ماده «فطر»يعنى خلقت و آفرينشى بى‏سابقه كه از آن به‏ابداع تعبير مى‏شود.

راغب‏اصفهانى درمفردات درباره‏معناى‏فطرت چنين مى‏گويد: «و خداوند خلق را فطرنموده است و اين فطر يعنى ايجاد كردن شى‏ء به‏شكلى بديع و تازه بر كيفيتى كه فعلى از افعال ازآن صادر گردد.» (1)

ابن اثير نيز، در نهايه، در توضيح ماده‏«فطر»، در حديث نبوى «كل مولود يولد على‏الفطرة‏»، (2) مى‏گويد:

«فطر به معناى ابتداء و اختراع است و فطرة‏حالت آن ابتدا و اختراع را بيان مى‏كند; مانندجلسة و ركبة يعنى نوعى خاص از نشستن وسوار شدن و معناى حديث اين است كه هرفردى بر نوعى خاص از صفات جبلى و طبيعى‏متولد مى‏شود، به طورى كه آماده پذيرش دين‏الهى مى‏گردد و اگر او را با همان صفات‏واگذارند پيوسته بر آن صفات استمرار دارد واز آنها مفارقت نمى‏كند و همانا علت عدول‏انسانها از آن آفتى از آفات بشرى يا تقليدى‏است كه از غير در آنها اثر مى‏گذارد... .» (3)

بيان اين مقاله، درباره فطرت، با تعبيرراغب به «و ابداعه على هيئة مترتبة لفعل من‏الافعال‏» و نيز با تعبير ابن اثير به «انه يولد على‏نوح من الجبلة والطبع‏المتهيئ بقبول الدين‏»هماهنگ است.

در قرآن مجيد، واژه‏هاى «فطرت‏» (4) ،«فطركم‏» (5) ، «فطرنا» (6) ، «فطرنى‏» (7) ،«فطرهن‏» (8) ، «فطور» (9) ، «فطر» (10) ، «منفطربه‏» (11) ، «انفطرت‏» (12) ، و«فاطر» (13) به‏كار رفته است كه در تمامى اين موارد به معنى‏ابداع و آفرينش بدون سابقه است.
طبيعت، غريزه، فطرت

«طبيعت‏» يعنى سرشتى كه اشياى مادى بر آن‏آفريده شده‏اند. اين كلمه بيشتر در مورد اشياى‏بى‏جان به كار مى‏رود. اگر هم در موردجانداران به كار رود به‏آن جنبه‏هايى ازجانداران كه با بى‏جانها مشترك است اطلاق‏مى‏شود.

«غريزه‏» بيشتر در مورد حيوانات به كارمى‏رود و اگر در مورد انسان به كار رود به‏جنبه‏هاى حيوانى موجود در انسان اطلاق‏مى‏شود و عبارت از يك حالت تسخيرى،غيرآگاهانه يا نيمه‏آگاهانه از ناحيه خلقت است‏كه بر خودمحورى و يا بقاى نوع استوار است وبه عضوى مادى از بدن انسان مربوط مى‏شود;مانند غريزه گرسنگى كه با سيستم عصبى‏هيپوتالاموس و يا غريزه تشنگى كه هم با سيستم‏عصبى هيپوتالاموس و هم غده هيپوفيز درارتباط است و اين دو از نوع گرايشات‏فيزيولوژيكى‏اند كه براى ادامه حيات حيوان‏ضرورى است‏يا مانند غريزه جنسى كه از نوع‏گرايشاتى است كه براى بقاى نسل لازم است‏ولى ارضا نشدن آن حيات موجود زنده را به‏خطر نمى‏اندازد، بلكه بقاى نوع را با مشكل‏مواجه مى‏كند.

اما «فطرت‏»، كه در مورد انسان و خصلتهاى‏فراحيوانى او به كار مى‏رود، در حد يك حالت‏آگاهانه و حاوى نوعى قداست است. اين كلمه‏همچون غريزه و طبيعت داراى سيرى تدريجى‏و ساختارى ثابت، اما مرحله‏اى تكاملى، است‏كه پس از فعليت‏يافتن طبيعت و غريزه و نيزپس از شكوفايى حس و خيال، يعنى همراه باپيدايش عقل، تكون مى‏يابد و در پرتو آنها،گرايشات غريزى نيز مى‏توانند از نوعى قداست‏برخوردار شوند.

فطريات در انسان به ترتيب در سه ناحيه‏«دانش‏»، «ارزش‏» و «گرايش‏» شكوفا مى‏شوند وفعليت مى‏يابند. در زمينه دانش، گزاره‏ها به‏شكل توصيفى و خبرى بيان مى‏شوند. در زمينه‏ارزش، گزاره‏هاى حاكى از آنها شكلى دستورى‏دارند. گرايشات نيز گاهى حالات نفسانى داردكه پس از شكوفايى ارزشها در انسان پديدمى‏آيند و موجب جهت‏گيرى وى به سوى‏هدفى والا و مقدس مى‏شوند. فعليت ارزشها وگزاره‏هاى آنها منوط به فعليت عقل‏نظرى‏واستمدادعقل عملى از آن است، تا آنجا كه اگرعقل نظرى در انسان شكوفا نشود و از مرتبه‏عقل بالقوه به مرتبه عقل بالفعل نرسد امكان‏فعليت و جولان عقل عملى نخواهد بود. (14)

در اينجا، به اين اجمال بسنده مى‏كنيم و به‏بررسى دو دسته آيات در اين باره مى‏پردازيم:دسته اول آياتى است كه معنايى سلبى از فطرت‏ارائه مى‏دهند و دسته دوم آياتى كه معنايى‏ايجابى دارند.
آيات دسته اول

1- آيه 78 سوره نحل به خالى بودن لوح نفس‏از كليه معلومات، در آغاز تولد و پيدايش‏تدريجى معلومات پس از آن از طريق حواس وفكر اشاره دارد: «والله اخرجكم من بطون‏امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع‏والابصار والافئدة لعلكم تشكرون‏».

چنانچه در تفسير الميزان (15) در ذيل آيه‏فوق آمده است، سياق آيه، اشاره آن به مبادى‏علم حصولى (حس و فكر) و نيز پيدايش‏تدريجى معلومات در آنها، دلالت‏بر اين معنى‏دارد كه آنچه در اين آيه از انسان دربدوتولدنفى شده‏است علم حصولى است. بنابراين،انسان در آغازبه هيچ چيزى كه مبدا آن حس ياعقل باشد علم حصولى ندارد.

بدين ترتيب، بنا به تصريح كلام وحى،هيچ‏گزاره‏اى، اعم ازگزاره‏هاى بديهى و فطرى‏يا غير بديهى و نيز اعم از اينكه متعلق‏شناخت‏آن عالم‏طبيعت، ماوراى طبيعت، انسان‏يا ذات احديت و امثال‏آن باشد، درآغازتولدبراى انسان به علم حصولى معلوم نخواهد بود.

پس اگر چنين باشد كه طفل در بدو تولدداراى هيچ تصور وتصديقى نيست، در اين‏صورت، نه فقط دانش، بلكه ارزشها و گرايشات‏انسانى نيز در آغاز پيدايش از او نفى مى‏شود;زيرا ارزش بودن يك ارزش در انسان به عنوان‏يك ارزش فطرى و نه به عنوان يك غريزه وميل ناآگاهانه حيوانى، پس از علم وى به‏ارزشمندى آن، حاصل مى‏شود و با نفى هر نوع‏علم و آگاهى، ارزشها نيز منتفى مى‏شوند.گرايشات فطرى نيز اين‏گونه است; زيرا هرگرايشى، اعم از فطرى يا غير فطرى، پس ازعلم نفس به غايت آن و ارزشمندى آن غايت،براى انسان حاصل مى‏شود. بر اين اساس، نفس‏انسانى در آغاز پيدايش، هيچ تصور يا تصديق‏فطرى و نيز هيچ ارزش يا گرايش فطرى راواجد نمى‏باشد. تنها چيزى كه انسان در آغاز ونيز درهنگام كهنسالى، يعنى پس از ضعف قوى‏و از دست دادن معلوماتش، داراست علم‏حضورى نفس به خودش مى‏باشد.

آيه 70 سوره نحل مى‏فرمايد: «والله‏خلقكم ثم يتوفاكم ومنكم من يرد الى ارذل العمرلكى لايعلم بعد علم شيئا ان الله عليم قدير».علامه طباطبائى نيز، در تفسير اين آيه، در الميزان، (16) به اين مطلب تصريح كرده وادعاى خالى بودن ذهن انسان در آغاز پيدايش‏را همان چيزى مى‏داند كه روان‏شناسان بر آن‏تاكيد كرده‏اند.

حال اگر چنين است فطرى بودن دين وارزشهاى انسانى به چه معنى خواهد بود؟همچنين اقرار انسان به ربوبيت الهى در عالم ذرو اعتراف وى به تبعيت نكردن از شيطان‏چگونه تفسيرى معقول مى‏يابد؟

2- آيه 213 سوره بقره به علت تشريع دين‏مى‏پردازد: «كان الناس امة واحده فبعث الله‏النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب‏بالحق ليحكم بين الناس فيما ختلفوا فيه‏ومااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ماجاءتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين‏آمنوا لماختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدي‏من يشآء الى صراط مستقيم‏».

علامه طباطبائى، در تفسير اين آيه، ابتدا به‏بيان تاريخ اجمالى حيات اجتماعى و دينى نوع‏انسان مى‏پردازد و بنا به مفاد آيه، حكم انسان به‏زندگى اجتماعى و نيز لزوم رعايت عدل را ازجمله احكامى مى‏داند كه انسان اضطرارا به‏سوى آن كشيده شده است; يعنى اين دو مطلب‏را معلول ضرورى اين حكم مى‏داند كه: «بايدهر چيزى را كه در طريق كمال انسان مؤثر است‏براى استكمال خود استخدام نمايد و به هرطريق ممكن، از موجودات ديگر، حتى ازهمنوعان خود به نفع خود و براى بقاى حيات‏خويش استفاده نمايد.» به اين ترتيب، بشر، بااستناد به اين اصل، به مسير خود ادامه مى‏دهد،تا آنجا كه با اين مشكل روبرو مى‏شود كه هرفردى از افراد انسان، بنا بر همين اصل، همان‏را مى‏خواهد كه ديگران مى‏خواهند; يعنى‏همان گونه كه او مى‏خواهد از طبيعت و ديگران‏به نفع خود بهره‏مند شود، ديگران نيز همين رامى‏خواهند. اينجاست كه زندگى اجتماعى رامى‏پذيرد و دوام اجتماع و در حقيقت، دوام‏زندگى خويش را منوط به پذيرش عدالت‏اجتماعى و اينكه هر صاحب حقى به حق خودبرسد، مى‏داند. اين بدان معناست كه حكم بشربه اجتماع مدنى و عدل اجتماعى حكمى است‏كه بشر آن را به اضطرار پذيرفته است، به‏گونه‏اى كه اگر اظط‏رارى در كار نبود هرگزانسانى حاضر نمى‏شد دامنه اختيار و آزادى‏خود را محدود سازد. (17)

شايد مستند نمودن اختلاف دوم، يعنى‏اختلاف پس از عرضه دين، به عنوان بغى و عدم‏استناد اختلاف اول به عنوان بغى، مؤيد نظرعلامه باشد; زيرا بغى آنگاه صدق مى‏كند كه‏انسان چيزى را بداند ولى به دليل منافع‏شخصى، برخلاف آن عمل نمايد; اما اگر چيزى‏را نداند و اشتباه كند عنوان بغى بر آن صادق‏نمى‏باشد.

اما در اين صورت، آيا اين تفسير با فطرى‏بودن عدل منافات ندارد؟ مسلما اگر فطرى رابدين معنى در نظر بگيريم كه هر انسانى آن رادر بدو تولد مى‏داند و يا پيش از هر چيزديگرى، بدان متمايل مى‏شود گرايش به عدل، بنابراين تفسير، از گرايشات فطرى محسوب‏نخواهد شد; زيرا گرايش به عدل از چنين‏خاصيتى برخوردار نيست و در اين صورت،فطرى نبودن عدل مستلزم فطرى نبودن غايت‏ارسال انبيا مى‏باشد (18) و اگر غايت ارسال انبياو سبب تشريع دين فطرى نباشد آيا خود دين‏مى‏تواند فطرى باشد؟

علامه طباطبائى، در ادامه، به عنوان تاييدى‏از تاريخ به نفع نظريه خود، مى‏فرمايد: «و به‏همين دليل، هر جا كه انسانى قوت بگيرد و ازديگران نيرومندتر شود، در آنجا حكم عدالت‏اجتماعى سست مى‏شود و شخص نيرومندعدالت اجتماعى را در حق ضعيف مراعات‏نمى‏كند. لذا، همواره شاهد رنج و محنتى‏بوده‏ايم كه مردم ضعيف از طبقه قوى متحمل‏مى‏شوند. جريان تاريخ نيز تا به امروز، كه عصرتمدن و آزادى‏است،بر همين منوال بوده است واگر عدالت اجتماعى‏اقتضاى‏اوليه طبيعت انسانى‏مى‏بودبايدعدالت‏اجتماعى در شؤون اجتماعات‏غالب مى‏گرديد، در حالى كه مى‏بينيم دايماخلاف اين امر جريان داشته و نيرومندان‏خواسته‏هاى خود را به منظورنيل به مقاصد خودبر طبقه ضعيف تحميل مى‏كرده‏اند.» (19)

3- در آيات 34 سوره ابراهيم، 72 سوره‏احزاب، 19 سوره معارج و 7 سوره علق، انسان‏به صفات ظلوم، كفار، جهول، هلوع وطغيانگرتوصيف شده‏است.علامه‏طباطبائى‏اين‏آيات را تاييدى برنظر خوددانسته‏اند. (20) آيااين توصيفات مستلزم نفى فطرى بودن ارزشهاى‏معنوى در انسان نيست؟ آيا اتصاف طبعى انسان‏به اين صفات سرانجام نوعى دعوت به رذايل وغلبه شر بر خير و هلاكت انسان را در پى‏نخواهد داشت؟

دانشمندان روان‏شناس عموما ذهن انسان رادر آغاز تولد خالى از هرگونه معلوم بالفعلى‏مى‏دانند. (21) برخى از جامعه‏شناسان نيزخواسته‏هاى معنوى انسان را معلول ضرورتهاى‏اجتماعى دانسته و معتقدند: تنها منافع و مصالح‏مادى بشر است كه بر زندگى اجتماعى و وضع‏مقررات و رعايت عدالت اجتماعى اقتضا داردو علم و دانش‏اندوزى نيز تنها به اين دليل كه‏بهترين ابزار تحصيل زندگى مادى و كسب‏قدرت و تسلط بر ديگران است مطلوب جامعه‏بشرى است و قداست زندگى اجتماعى، عدالت‏اجتماعى، دانش‏اندوزى و امثال آنها نيز يك‏قداست فرضى به منظور نيل زودتر به مقصوداست، نه اينكه اينها ذاتا داراى قداست و ارزش‏باشند.

آيا همچون برخى عالمان جديد منكرفطريات شويم و دلايل فوق از قرآن، تفسير،سنت تاريخى، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى رامستمسك خود قرار دهيم يا با بى‏مهرى تمام‏علامه طباطبائى را متهم به تفسيرى سطحى وهمسو با انديشمندان تجربى نماييم و يا به حكم‏عقل و تجلى عالى و اكمل آن در كلام وحى،ملاك فطريات را، در هر حوزه و مقام، متناسب‏با آن معرفى كنيم؟

آيا، در ناحيه تصورات از دانشها، فطرى راآن بدانيم كه يا عارض ذهن نمى‏شود - اگر انسان‏در مرتبه‏اى نباشد كه بتواند آن را تصور كند - ويا اگر عارض ذهن شد، به دليل بساطت، آن راءءخالى از هر نوع ابهام و پيچيدگى بدانيم و درناحيه تصديقات از دانشها نيز فطرى را چنان‏تعريف كنيم كه همين قدر كه انسان در مسيررشد خود به مرحله‏اى رسيد كه بتواند طرفين‏حكم، يعنى موضوع و محمول، را تصور كندارتباط آنها را تصديق نمايد و در اين خصوص،به آموزش و استدلال نياز نداشته باشد؟ در اين‏صورت، پذيرش فطريات با آيه 78 سوره نحل‏منافاتى نخواهد داشت و روان‏شناسان نيز متهم‏به انكار فطريات نخواهند گشت.

آيا در ناحيه ارزشها نيز، پس از شناخت‏مراحل و مراتب گوناگون مقام انسانيت، نيل به‏ارزشمندى هر ارزش فطرى را به راهيابى انسان‏به مقام و مرتبه ويژه آن مشروط نماييم تا در آن‏مقام از مقامات انسانى، بدون احتياج به هرگونه‏آموزش و استدلال و به طور خودجوش، به‏ارزشمندى و قدسى بودن آن حكم نمايد -گرچه در مراحل پايين‏تر ممكن است مسائلى ازقبيل اختلافات انسانها زمينه‏ساز صعود انسان به‏مرتبه بالاتر و تصديق ارزشمندى چيزى مانندحسن عدل و قبح ظلم گردد - و پس از آن، به‏سوى آن جهت‏گيرى نمايد، بدون اينكه براى‏اين جهت‏گيرى و گرايش خويش، به عنوان يك‏گرايش فطرى، دليلى جز قرار گرفتن وى درمرتبه و مقام انسانى ويژه آن و علم به‏ارزشمندى آن غايت داشته باشد.

براين‏اساس،تفسيرعلامه در ذيل‏آيه 213سوره بقره، در خصوص منفعت‏طلبى انسان، درمرتبه‏اى و گرايش وى به زندگى اجتماعى وبروز اختلاف، به عنوان امرى طبيعى، درمرتبه‏اى بالاتر و حركت وى به سوى عدالت‏اجتماعى، در مرتبه‏اى از مراتب قبلى، بيانگرسير تدريجى او به سوى كمال و التزام تكوينى‏وى به لوازم هر مرتبه خواهد بود.

طبيعى است، به حكم قاعده ضرورت بين‏علت و معلول، نيل به هر مرتبه پس از تحصيل‏كليه شرايط لازم اجتناب‏ناپذير خواهد بود واين اجتناب‏ناپذيرى نافى فطرى بودن لوازم‏ذاتى و تكوينى هر مرتبه نخواهد بود; زيرا هم‏غير فطرى و هم فطرى، پس از تحصيل شرايطلازم براى شكوفايى آنها، ضرورتا فعليت‏مى‏يابند و در نيازمندى يكى به تامل و نظر وعدم نياز ديگرى به تامل و نظر در هر مرتبه‏متفاوت مى‏گردند. به عبارتى ديگر، در هرمرتبه، فطريات از لوازم ذاتى آن مرتبه خواهندبود، به گونه‏اى كه خود آن مرتبه و فعليت‏يافتن‏آن در شكوفايى آن امر فطرى كافى خواهدبود; اما در غير فطريات، تامل و نظر نيز لازم‏خواهد بود; يعنى تامل و نظر شكوفايى آنهامحسوب مى‏شود.

در اين صورت، نظريه جامعه‏شناسان نيز درمورد خاستگاه اجتماعى دين، به شرط عدم‏انحصار آن در اجتماع و نيز به شرط اينكه دين‏را ساخته و پرداخته دست انسان در اوضاع‏اجتماعى ويژه ندانند، مقبول خواهد بود; زيرا بايك تامل منطقى مى‏توان فهميد كه گزاره «هراجتماع و به دنبال آن هر بروز اختلافى، نيازمندقانون و دستورالعمل است‏» منعكس به موجبه‏كليه «هر قانون و دستورالعملى مولد ضرورتى‏اجتماعى است‏» نمى‏شود، بلكه به موجبه جزئيه‏منعكس مى‏گردد و بر اين اساس، خاستگاه دين‏صرفا اجتماع و اختلافات افراد نخواهد بود، بلكه نيازهاى معنوى فردى وى نيز در مسيررشد و تكامل او را نيازمند دين مى‏گرداند.همچنين اتصاف انسان به داشتن طبعى ظلوم،جهول، كفار، هلوع و جز آن بيانگر لوازم ذاتى‏انسان در مرتبه معينى از وجود است، كه اين‏مرتبه اولا، در طول ساير مراتب و مقامات‏انسانى قرار دارد; ثانيا، شرط لازم شكوفايى‏مراتب بعدى است و گذر از آن لازم و حتمى.لذا، در آيه 72 سوره احزاب مى‏فرمايد: «اناعرضنا الامانة على السماوات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان انه كان ظلوما جهولا».

اتصاف انسان به ظلم و جهل مصحح عرضه‏امانت الهى، يعنى ولايت الهيه و كمال عبوديت‏از ناحيه اعتقاد و عمل صالح و سلوك راه كمال‏و ارتقا از ماده دون به اوج اخلاص، به انسان‏معرفى شده است; زيرا موضوعى كه قابل ظلم وجهل است مى‏تواند متصف به دو وصف عدل‏و علم شود و در مسير رشد و تعالى به مرتبه‏اى‏نايل گردد كه تدبير امرش را به دست‏خداوندبسپارد و ولايت الهيه شامل حال او گردد. (23)

بر همين اساس، در آيات 19-35 سوره‏معارج (ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشرجزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين‏الذين هم على صلاتهم دائمون والذين هم فى‏اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم ...)

هلوع بودن انسان از جمله صفاتى معرفى‏شده كه به اقتضاى حكمت الهى و به منظوراهتداى او به سوى خير و سعادت بدان متصف‏شده است; زيرا اين صفت تنها وسيله‏اى است‏كه انسان را به سعادت و كمال مى‏رساند، مشروط بر اينكه از اين صفت‏سوء استفاده نكندو آن را در شمار صفات رذيله قرار ندهد. لذا،استثناى انسانهاى نمازگزار نه به اين معناست كه‏صفت هلع در اين دسته از انسانها وجود ندارد،بلكه به اين معناست كه اينان اين صفت را درهمان جنبه كمالى و مثبت آن، يعنى تنها وسيله‏صعود به مراتب بالاتر و رسيدن به لوازم ذاتى‏آن نگه‏داشته و آن را به يك صفت رذيله مبدل‏نكرده‏اند. (24)

اين همه بيانگر اين معناست كه هر مرتبه‏لوازمى دارد كه منفك از آن مرتبه نيست. انسان‏در حالى كه طفل است‏خير و شر خويش را به‏وسيله تجهيزات غريزى تشخيص مى‏دهد و برهمين حال است تا به مرحله بلوغ و رشدعقلانى برسد و ادراك حق و باطل برايش‏ميسور گردد. در اين هنگام، بسيارى از مصاديق‏خير و شر در نزد وى تغيير مى‏يابند. اگر برهمان مسير قبلى، يعنى پيروى از هواهاى نفسانى‏و پافشارى بر مشتهيات نفسانى، اصرار ورزد ازاتباع حق غافل مى‏گردد و تارها بر فطرت‏فعليت‏يافته خود مى‏تند. پس انسان، با رسيدن به‏بلوغ عقلانى، به اولين منزل و مرتبه ويژه‏انسانيت مى‏رسد و از اين اولين منزل، نسيم‏روح‏بخش فطرت وزيدن آغاز مى‏كند و صفاتى‏كه در مورد فطريات، به عنوان وجه فارق‏فطرى از غريزى، بر شمرديم آشكار مى‏گردد.

پس فطرى نه آن است كه در آغاز تولدهمراه انسان است و نه آن كه هر انسانى در هرمرتبه‏اى آن را تصديق مى‏كند، بلكه آن است كه‏در مسير تكوينى انسان به سمت كمال، پس ازرسيدن وى به مرتبه بلوغ عقلانى، در پرتواعمال صالحه شكوفا مى‏گردد و از لوازم ذاتى‏آن مرتبه محسوب مى‏شود و نماز و راه يافتن به‏عمق آن و برقرار كردن ارتباط بين خالق ومخلوق، از زبان خالق آگاه به كليه عوالم ومراتب وجود، اولين شرط اين شكوفايى است‏كه نمازگزار، با توجه به مرتبه و مقامى كه در آن‏قرار دارد، نماز، لوازم و مشكوفاتش در هرمرتبه‏اى منحصر به همان مرتبه است و در هرصورت، نيل به مقصود با «اياك نعبد» و نه‏اياك اعبد، در اولين خطاب به خداوند آغاز وبا سلام، يعنى رجوع به كثرات، به شرط سلامت‏از حجب آنان و بقاى به حق، محقق مى‏شود واين آغاز و پايان اهميت و نقش جامعه صالح رادر عبادت خداوند و نيل به كمالات انسانى‏آشكار مى‏سازد.
آيات دسته دوم

در اينجا، به بررسى آن دسته از آيات‏مى‏پردازيم كه معنايى ايجابى درباره فطرت‏دارند. آيا اين دسته آيات، پس از شكوفايى‏عقل و رسيدن انسان به مرتبه عقلانى، درباره‏فطرت، سخن مى‏گويند يا پيش از آن؟

1- در آيات متعددى، از قرآن با عنوان‏«ذكر» نام برده شده است، حتى خود پيامبرصلى الله عليه وآله‏اكرم نيز با عنوان «مذكر» خطاب شده است. درآيه 21 سوره غاشيه، خداوند پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏را مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «فذكرانما انت مذكر»; يادآورى كن كه تو فقطيادآورى‏كننده هستى. اين خطاب قرآن به‏پيامبرصلى الله عليه وآله اين معنى را القا مى‏كند كه گويى‏انسانها چيزهايى را در بدو تولد و پيش از آن‏مى‏دانسته و با آنها متولد شده‏اند، آنچنان كه بايادآورى‏و به‏واسطه وحى‏آنهارابه‏ياد مى‏آورند.

2- در بعضى آيات، استفهام تقريرى به‏كاررفته و سؤالاتى بدون جواب مطرح شده است:

- سوره زمر، آيه 9 :«هل يستوى الذين‏يعلمون والذين لايعلمون‏»;

- سوره ص، آيه 28 :«ام نجعل الذين آمنواو عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام‏نجعل المتقين كالفجار»;

- سوره رعد، آيه 19: «افمن يعلم انما انزل‏اليك من ربك الحق كمن هو اعمى‏».

چنين به نظر مى‏رسد كه اين نوع‏استفهامهاى بدون جواب بر اين مطلب دلالت‏دارد كه جواب آنها بر همگان آشكار و فطرتامعلوم است.

3- در سوره شمس، به الهام فطرى فجور وتقوى تصريح فرموده و آن را فعل الهى‏مى‏داند: سوره شمس، آيات 7 و 8 : «و نفس وما سويها فالهمها فجورها و تقويها»

4- در آيه 30 سوره روم، براى اولين بارواژه «فطرت‏» را به كار مى‏برد و ابتناى دين برفطرت و سرشت انسانها را يادآور مى‏شود وخلق و آفرينش را دگرگون ناشدنى معرفى‏مى‏نمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت‏الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله‏ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون‏».

5- آيه ميثاق و اقرار به ربوبيت‏خداوند نيزبر نوعى پيمان بين انسان و ذات احديت دلالت‏دارد: سوره اعراف، آيه 172: «واذ اخذ ربك‏من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على‏انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوايوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين‏».

6- آيات 60 و 61 سوره يس نيز، بر نوعى‏عهد و پيمان بر پرستش خداوند و نپرستيدن‏شيطان دلالت دارد.«الم اعهد اليكم يا بني آدم ان‏لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان‏اعبدوني هذا صراط مستقيم‏».

اين آيات همگى بر اين مطلب دلالت دارندكه انسان از نوعى فطرت برخوردار است كه‏گويا پيش از تولد با انسان همراه بوده است.

حال كه چنين است چگونه مى‏توان اين‏آيات را با آيات دسته اول جمع نمود؟ آيا، به‏استناد اين آيات، معناى عوام‏پسند فطرت را به‏قرآن نسبت دهيم و از آيات دسته اول چشم‏بپوشيم و به سيل غافلان بپيونديم؟ يا مراتب‏كلام وحى را بشناسيم و در اين شناسايى از خودقرآن استمداد جوييم تا مرتكب خطا نيز نشده‏باشيم؟

آيا مقام تذكر و يادآورى به هر انسانى و درهر مرتبه‏اى تعلق دارد; از كودك تا پير و ازجاهل تاعالم؟قرآن،در سوره‏رعد،آيات‏19-24اين مقام را به خردمندان و صاحبان اعمال صالح‏و ترسند از خداوند نسبت مى‏دهد:«انما يتذكراولواالالباب الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون‏الميثاق و الذين يصلون ما امرالله به ان يوصل ويخشون ربهم و يخافون سؤ الحساب و الذين‏صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوة و انفقوامما رزقناهم سرا و علانية...»

بنابراين، مقام تذكر لازمه مرتبه خاصى ازمراتب وجودى انسان است كه به صاحبان الباب‏و عمل صالح و ترس از خداوند اختصاص‏دارد. انسان، در اين مرتبه، به شكلى خودجوش‏و بدون نياز به استدلال، متذكر برخى مسائل‏مى‏گردد. لذا، بلافاصله، پس از استفهام تقريرى‏به‏كار رفته در آيه 19 سوره رعد(افمن يعلم انماانزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى)،عبارت «انما يتذكراولواالالباب‏» آمده است;يعنى اين صاحبان عقل‏اند كه متذكر جواب‏صحيح مى‏شوند. همچنين در آيه 50 سوره‏انعام، پس از عبارت «هل يستوى الاعمى والبصير»، عبارت «افلاتتفكرون‏» آمده است;يعنى آنان كه به مرتبه فكر نرسيده‏اند گمان‏مى‏برند كه اعمى و بصير مساوى‏اند.

در آيه 16 از سوره رعد (قل هل يستوى‏الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النورام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق‏عليهم)، به اين مطلب اذغان شده است كه آنان‏كه خلق و آفرينش برايشان مشتبه گشته وشركائى را براى خداوند قرار مى‏دهند اينان‏گمان مى‏كنند كه اعمى و بصير و ظلمات و نور باهم مساوى‏اند و غير خداوند را به عنوان ولى‏مى‏گيرند; يعنى چون به مرتبه عقلانى لازم‏نرسيده‏اند و نسيم دلنواز فطرت بر آنان نوزيده‏گمان تساوى اعمى و بصير و ظلمات و نور رامى‏برند.

آيات ذيل نيز چنين است:

- سوره غافر، آيه 58 :«و ما يستوى الاعمى‏و البصير و الذين آمنوا و عملواالصالحات و لاالمسئ قليلا ما تتذكرون‏»;

- سوره هود، آيه 24: «مثل الفريقين‏كالاعمى و الاصم والبصير و السميع هل‏يستويان مثلا افلا تذكرون‏»;

- معلوم بودن فجور و تقوى به الهام فطرى‏در آيات 7 و 8 سوره شمس، در آيه «فالهمهافجورها و تقويها»، با فاء تفريع و پس از آيه «ونفس و ما سويها» - كه اشاره به تسويه نفس وتفريع الهام فطرى فجور و تقوى بر تسويه نفس‏و تعديل قواى آن دارد - آمده است. علامه‏طباطبائى نيز به اين مطلب در تفسير آيات‏مذكور تصريح كرده‏اند. (25)

بنابراين، الهام تقوى و فجور از سوى‏خداوند به انسان پس از تسويه نفس و تعديل‏قواى انسان صورت مى‏گيرد، به گونه‏اى كه اگرانسانى از تسويه و تعديل قوا برخوردار نگرددبه مقام و مرتبه دريافت الهام فطرى فجور وتقوى نيز نايل نمى‏شود. تا زمانى هم كه به اين‏مقام نايل نگرديده است‏خير و شر خويش را به‏وسيله تجهيزات غريزى تشخيص مى‏دهد. اما به‏محض اينكه به اين مرتبه و مقام رسيد، يعنى به‏مرحله بلوغ و رشد عقلانى واصل شد و در پرتواين رشد بين قوا عدالت‏برقرار نمود، ادراك‏فجور و تقوى به الهام فطرى بر وى معلوم‏مى‏گردد و چه بسا، بسيارى از مصاديق خير وشر، كه در مرحله پيش از تسويه به وسيله‏تجهيزات غريزى تشخيص داده بود، در نزدوى تغيير يابند.

هر كسى به مقام درك و الهام فجور و تقوى‏خواهد رسيد; زيرا در اين آيه، به آن سوگندخورده شده است. حفظ اين مقام و اتباع حق‏نيز به حفظ مقام تسويه و تزكيه خويش است‏وگرنه چنانچه بر پيروى از هواهاى نفسانى ومشتهيات حيوانى اصرار ورزد از اتباع حق غافل‏مى‏شود و تنزل وجودى مى‏يابد و به مرحله‏پيش از الهام و تسويه بازگشت مى‏نمايد وتجهيزات غريزى فرمانرواى او مى‏گردد. لذا،در ادامه اين آيات، مى‏فرمايد: «قد افلح من‏زكيها و قد خاب من دسيها».

آيه 30 سوره روم، كه در آن از واژه‏«فطرة‏» استفاده شده بود (فاقم وجهك للدين‏حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لاتبديل‏لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس‏لايعلمون)، پس از آياتى آمده است كه درصدداثبات مبدا و معاد است و در آن، متفرع بر يگانه‏بودن خداوند در خالقيت و تدبير امور،همچنين عدم امكان نجات اعراض‏كنندگان ازفرامين خداوند، مى‏فرمايد: پس رو به سوى دين‏نما... .

اينكه پس از اقامه استدلال، توجه انسان رابه سوى دين جلب نموده دليل بر اين مطلب‏است كه انسان تا به مقام تدبير و تعقل، يعنى‏همان مرحله بلوغ و رشد عقلانى، نايل نيايد دين‏را مطابق با فطرت نمى‏يابد و خلقت او، پيش ازرسيدن به اين مرحله، او را به سوى دين‏نمى‏خواند وگرنه دليلى بر اين تفرع وجودنداشت. همچنين عبارت «ولكن اكثر الناس‏لايعلمون‏» مؤيد اين معناست كه آنان كه در اثراصرار بر مشتهيات نفسانى و اتباع هواهاى‏نفسانى از پيروى حق غافل و از مرتبه عقلانى ومقام تدبير و تعقل تنزل وجودى يافته‏اند دين رامطابق فطرت نمى‏يابند و اين عده غالب مردم راتشكيل مى‏دهند. عبارت تفسير الميزان در اين‏باره شايان توجه است. (26)

در اين صورت، فطرى بودن دين نه به اين‏معناست كه انسان در هر مرتبه‏اى و با هر بينش وهرگونه عملى متوجه و متمايل به آن است، بلكه‏به اين معناست كه دين به عنوان مجموعه‏اى ازاصول، سنن و قوانين عملى، كه اتخاذ آنها به‏دليل مبتنى بودن بر حوايج‏حقيقى، سعادت‏حقيقى انسان را تضمين و او را به كمال حقيقى‏مى‏رساند، از مقتضيات تكوينى خلقت انسان‏است و از آنجا كه حوايج در صورتى حقيقى‏اندو رفع آنها انسان را به سعادت حقيقى مى‏رساندكه نفس انسانى آن را طلب و عقل وى آن راتصديق كند، پس دين از مقتضيات خلقت انسان‏در مرتبه عقل و نه قبل از آن، است.

بنابراين، بايد كوشش كرد تا به مرتبه بلوغ‏عقلانى رسيد و در آن مرتبه، باقى ماند تامصاديق حق و باطل كه به تشخيص تجهيزات‏غريزى بر انسان معلوم شده است تغيير يابند وجاى خود را به مصاديقى ديگر دهند. اين نيزجز با رشد عقلانى، ايمان و عمل صالح، يعنى‏تربيت و پرورش صحيح، دست‏يافتنى نيست.بدينروى، قرآن رجس و پليدى را، كه مقابل‏ايمان‏است،درآيه 100 سوره يونس، به آنان كه‏به تعقل و لوازم آن پاى‏بند نيستند و آيات الهى(دين خدا) را تكذيب مى‏كنند نسبت داده است.

در اينجا، نقش امام، ضرورت حضورمداوم و تابش وى، به منظور تعيين مصاديق‏واقعى خير و شر و تربيت و پرورش صحيح وايجاد محيط سالم و فضاى معنوى براى رشد وارتقاى انسان معلوم مى‏گردد و مضرات‏واگذارى اجتماع به حال خود و يا عودت آنهابه مقتضيات جهازات تكوينى غريزه ودنياپرستى روشن مى‏گردد.

لذا، تفاوت بعضى از واژه‏ها در دو فرهنگ‏مادى و دينى بسته به اختلاف مراتب وجودى‏اين دو فرهنگ و مدعيان آنها آشكار مى‏گرددو اشتراك آنها جز در لفظ نخواهد بود; زيرا به‏عنوان مثال، مفهوم آزادى به عنوان يكى ازلوازم دستگاه تكوينى انسان در مرتبه عقل بامفهوم آزادى به عنوان يكى از مقتضيات‏تكوينى انسان در مرتبه غريزه متفاوت مى‏شود;يكى آزادى را در تسليم نشدن در برابر شهوات‏مى‏داند و ديگرى آزادى را در بى‏بندو بارى وغرق شدن در شهوات.

بنابراين، مفهوم اخلاق و ارزشهاى انسانى‏و نقش بنيادين آنها در سيستم اقتصادى وسياسى جايگاه ويژه خود را مى‏يابند; زيرا هم‏تجهيزات غريزى مى‏توانند در جهت آمال‏معنوى عقل در برقرارى عدالت اجتماعى وحاكميت ارزشهاى معنوى در نظام اقتصادى وسياسى، قداست‏يابند و هم عقل مى‏تواند لباس‏ماديت‏بر تن كند و در رديف غرايز و براى‏پيشبرد آنها، به منفعت‏طلبى و خود محورى‏شخص قدرت‏طلب و دنياپرست كمك كند وبهره‏ها نصيب او نمايد. لذا آيات سوره معارج‏درباره نقش نماز و ساير اعمال صالحه معنى‏مى‏يابد و راهگشا خواهد بود.

اما اگر فطرت مرحله‏اى تكاملى است كه‏پس از فعليت‏يافتن طبيعت و غريزه و نيز پس‏از شكوفايى حس و خيال، يعنى همراه باپيدايش عقل، تكون مى‏يابد و اگر فطرى بودن‏دين و ارزشهاى انسانى از لوازم تكوينى خلقت‏انسان در مرتبه عقل و نه قبل از آن است، دراين صورت، اقرار انسان به ربوبيت الهى درعالم ذر و عهد و پيمان او با خداوند در پيروى‏نكردن از شيطان چگونه تفسيرى معقول‏مى‏يابند؟
تفاسير آيه ميثاق

درباره آيه ميثاق سه تفسير وجود دارد:

1- خداوند، پس از آفرينش آدم به صورت‏انسان، نطفه‏هايى را كه در صلب او تكون يافته وبعد اولاد بلافصل او مى‏شدند، بيرون آورد و ازآن نطفه‏ها نيز نطفه‏هاى ديگرى را كه بعدفرزندان نطفه‏هاى اول مى‏شدند بيرون كشيد وبدينسان، ساير نطفه‏ها و فرزندان را تا آن‏نطفه‏ها، كه متناظر با كليه آحاد بشر بودند، به‏صورت ذراتى بى‏شمار درآمدند. آنگاه هر يك‏از اين ذرات را به صورت انسانى تام‏الخلقه وعينا نظير انسان دنيوى، كه آن ذره جزئى از اين‏بود درآورد، به طورى كه مثلا، جزئى كه ازاجزاى زيد بود عينا زيد شد و همه را جان دادو داراى گوش، چشم، عقل و ادراك گردانيد.سپس خود را به ايشان معرفى كرد و از ايشان‏درباره ربوبيت‏خويش اقرار گرفت. پس از آن،آنها را به موطن اصلى‏شان، كه همان اصلاب‏بود، برگردانيد و همه در صلب آدم جمع شدند،در حالى كه به ربوبيت‏خداوند معرفت داشتند.

بنابراين قول، اين نطفه‏ها، همچنان دراصلاب مى‏گردند تا اجازه ورود به دنيا به آنهاداده شود و به دنيا بيايند، در حالى كه معرفت‏به‏ربوبيت‏خداوند را همراه دارند و با مشاهده‏ذات خود حكم مى‏كنند كه محتاج رب و مالك‏و مدبرى هستند تا امور آنان را اداره كند.

2- اين سؤال و جواب، درباره ربوبيت‏خداوند سبحان، مربوط به همين عالم دنياست;يعنى خداوند، پس از اينكه هر فردى از افرادانسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحله‏انفصال و جدايى از پدران سوق مى‏دهد، آنهارا متوجه خود مى‏گرداند و آنها در احتياج ونياز مستغرق مى‏گردند و از ربوبيت‏خود از آنهاسؤال مى‏كند. آنها نيز به زبان حال به ربوبيت اواعتراف مى‏كنند. بنابراين، اين ميثاق در سراسردنيا و تا آنگاه كه انسانى به وجود مى‏آيد ادامه‏دارد و جريان خواهد داشت.

3- خداوند سبحان در عالمى كه به حسب‏زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشات دنيوى‏ندارد، اما محيط بر آن است; يعنى سابق بر اين‏نشات دنيوى است اما نه به نحو سابقيت زمانى،بلكه به نوع سابقيت رتبى، با انسان درباره‏ربوبيت‏خويش ميثاق بسته است; يعنى‏همان‏گونه كه انسان، علاوه بر زندگانى دنيا،داراى زندگانى ديگرى در عوالم برزخ و قيامت‏است، به گونه‏اى كه عالم برزخ محيط بر عالم‏دنيا و عالم قيامت محيط بر عالم برزخ است وانسان با همان وجود و شخصيت‏خود در آن دوعالم به زندگى خود ادامه مى‏دهد و در عين‏حال، احكام و نظام هر يك از اين عوالم به‏تناسب شدت و ضعف مرتبه وجودى آنها،متفاوت از ديگرى است، همچنين بنابر آيه «وان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم‏» (سوره حجر:21)، انسان داراى يك سابقه‏وجودى وسيع و نامحدود در نزد خداوند و درخزاين اوست كه پس از نازل شدن به اين‏نشات، محدود گرديده است، به نحوى كه آن‏سابقه وجودى وسيع و نامحدود و اين وجودمحدود دنيوى دو وجه يك شى‏ءاند كه در عين‏وحدت، احكامشان متفاوت است.

به عبارت ديگر، عالم انسانى، با همه‏وسعتى كه دارد، مسبوق به يك نشات انسانى‏ديگر، به وجود جمعى در نزد خداوند متعال‏است كه در آن، هيچ انسانى از خدا و خداوندنيز از انسانها غايب نيست; زيرا غيبت فعل ازفاعل و صنع از صانع در آن مقام معقول نيست‏و در آن عالم، هر فردى وحدانيت پروردگار رادر ربوبيت، از طريق مشاهده نفس خود و نه ازطريق استدلال، مشاهده مى‏كند. در آن نشات،هيچ فردى از ذات احديت منقطع نيست و حتى‏يك لحظه او را غايب نمى‏بيند وهمواره به‏وجود او اعتراف مى‏كند.

آن وجود جمعى امرى مستقل و جدا از اين‏نشات دنيايى نيست، بلكه روى و وجه ديگراين‏نشات است; يعنى هر موجود مادى، از جمله‏انسان، داراى دو وجه است; يكى وجهى كه روبه خداوند دارد و ديگرى وجهى كه روى آن به‏دنياست. وجهى كه روى آن به خداوند است‏باكلمه «كن‏» (27) و بدون تدريج، يعنى دفعتا، بيان‏مى‏شود; يعنى هرچه رالازم‏است درهمان اولين‏مرحله ظهورش داراست و اين همان حقيقتى‏است كه خداوند از آن به ملكوت تعبير كرده‏است:«و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات‏و الارض و ليكون من الموقنين‏». (انعام: 75) اماآن وجهى كه رو به دنيا دارد، بتدريج، از قوه به‏فعل و از عدم به وجود مى‏آيد و از آن به‏«فيكون‏» (28) تعبير شده است. اين وجه به‏تكامل خود ادامه مى‏دهد تا از اين عالم مفارقت‏كند و به سوى خداوند باز گردد.

علامه طباطبائى قول سوم را پذيرفته و قول‏اول و دوم را مردود دانسته است و آن رامخالف عقل و نقل مى‏داند. اشكالات قول اول‏و دوم به نقل از تفسيرالميزان (29) به شرح ذيل‏است:

در قول اول، با توجه به اينكه حجت عقلى‏و نقلى قطعى قائم است‏بر اينكه انسانيت انسان‏به نفس اوست كه امرى مجرد اما حادث به‏حدوث دنيوى مى‏باشد، در اين صورت،چگونه مى‏توان تصور كرد كه يك ذره از ذرات‏بدن زيد عينا خود زيد و داراى عقل و ادراك وگوش و چشم باشد و از او عهد و ميثاق گرفته‏شود، حجت‏بر او تمام گردد و مورد توجه وتكليف و به دنبال آن، مورد ثواب و عقاب‏واقع شود، بخصوص آنكه زوال عقل اين ذره‏هنگامى كه به موطن اصلى‏اش برمى‏گردد وبه‏طور قطع، در هنگام طفوليت تا رسيدن به حدبلوغ، تماميت اين حجت را مختل مى‏گرداند.

در قول دوم، نظر به اينكه خطاب در آيه‏مورد نظر متوجه ما شنوندگان و مخاطبان آيات‏قرآن است و بنا به گفته ايشان، خطابى است‏دنيوى و ظرف وقوع آن نيز همين زندگى دنيايى‏ما و يا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او درزمين است و خلاصه آنكه، ظرف داستان موردبحث آيه عين ظرف وجود نوع انسان دردنياست، با اين حال، چرا از اين ظرف با لفظ‏«اذ» تعبير فرموده است; لفظى كه دلالت دارد براينكه داستان به نحوى پيش از نقل آن واقع شده‏است؟

اين اشكالات و چندين اشكال ديگر و ازهمه مهمتر، همخوانى آيات سوره با يكديگرقول سوم را تقويت مى‏كند و به اين ترتيب، باپذيرفتن قول سوم، نه تنها هيچ منافاتى بين‏نظريه فطرت در اين مقاله و آيه ميثاق ديده‏نمى‏شود، بلكه اين دو با يكديگر در يك‏جهت‏اند. در مورد آيه عهد در سوره يس نيز،اگر عهد خداوند با انسان را در تبعيت نكردن ازشيطان، چنانچه بعضى از مفسران گفته‏اند (30) ،همان عهدى بدانيم كه خداى تعالى از انسانها درعالم ذر گرفت قول سوم مى‏تواند به عنوان‏تفسير آن در نظر گرفته شود و اگر آن را عهدى‏بدانيم كه به زبان انبيا و رسولان خود به بشرابلاغ فرموده (31) ، در اين صورت، ارتباطى بانظريه فطرت نخواهد داشت.
ارزيابى نهايى

انسان در نحوه وجود و واقعيتش بالقوه آفريده‏شده است; يعنى بذر انسانيت در وجود او به‏صورت بالقوه موجود است تا به تدريج، اززمينه وجود وى سربرآورد. (32) بنابراين،نظريه فطرت در مفهوم اسلامى آن،به اين معنى‏نيست كه انسان در بدو تولد، پاره‏اى از ادراكات‏يا گرايشها را بالفعل دارد، همچنان كه به اين‏معنى نيز نيست كه انسان در آغاز تولد پذيرا ومنفعل محض است و هر نقشى به او داده شود،مى‏پذيرد، (33) بلكه انسان موجودى ذو مراتب‏است كه در هر مرحله از مراحل رشد وشكوفايى‏اش، در مرتبه‏اى از مراتب انسانى واقع‏مى‏شود ومتناسب با آن مرتبه، لوازم آن مرتبه رادارا مى‏گردد. بدين ترتيب، گرايش به علم، خيراخلاقى، جمال و زيبايى، تقديس و پرستش وامثال آن از جمله گرايشات انسانى است كه درمراحل گوناگون رشد و نمو انسان، به تدريج والبته متناسب با معرفت انسان درباره متعلق‏هريك از اين گرايشات، شكوفا مى‏شود تا انسان‏به معرفت عقلانى نايل آيد و فارق ديگر انسان‏از ساير موجودات، يعنى قدرت تعقل ودورانديشى، پا به ميدان گذارد و او را از نفوذجبرى اين گرايشها و ميلهاى مادى و طبيعى،مانند ميل به غذا، خواب، امور جنسى و چون‏آن، آزاد نمايد و همه آنها را تحت فرمان عقل‏قرار دهد و انسان را به آزادى واقعى و مقام‏خليفة‏اللهى نزديك گرداند.

بنابراين، اينكه مى‏بينيم در قرآن از سويى،انسان به عنوان خليفه خدا در زمين، داراى‏فطرتى خداآشنا، آزاد، مستقل، امانت‏دار وملهم به الهام فطرى فجور و تقوى معرفى شده‏است و از سوى ديگر، ظلوم، جهول، طغيانگر وعجول توصيف شده نه به اين دليل است كه‏انسان موجودى دوسرشتى است كه نيمى از آن‏متعالى و ستودنى ونيمى ازآن پست ونكوهيدنى‏است، بلكه به اين جهت است كه انسان كمالات‏مذكور رابالقوه دارد واين خود اوست‏كه بايدسازنده و معمار آنها باشد و شرط اصلى وصول‏انسان به آن كمالات ايمان، تقوى و عمل صالح‏است. (34) پس انسان منهاى ايمان، ناقص،حريص، ظالم، نادان، بخيل و گاهى از حيوان‏پست‏تر است. دراين صورت، واضح است كه‏انسانيت زيست‏شناسى و بيولوژيكى ملاك انسان‏بودن نيست.

از اينرو، مفهوم خودآگاهى انسانى كه‏مى‏گويد: «انسانها مجموعا از يك وجدان‏مشترك انسانى بهره‏مندند» رخ مى‏نمايد.خودآگاهى انسانى و وجدان مشترك تنها درانسانهاى به انسانيت رسيده يافت مى‏گردد.انسانهايى كه در حد طفوليت و بالقوه باقى‏مانده‏اند و نيز انسانهاى مسخ شده كجا داراى‏خودآگاهى انسانى و وجدان مشترك انسانى‏خواهند بود؟ چه وجهى وجود دارد كه موسى‏را هم‏پيكر فرعون و ابوذر را همدرد معاويه‏بپنداريم؟ پس آنچه واقعا انسانها را به صورت‏انسان واقعى و داراى وجدان مشترك اخلاقى‏مى‏گرداند و روح واحد در آنها مى‏دمد«هم‏ايمانى‏» است، نه هم‏ريشه‏اى كه در سخن‏سعدى نيز آمده است. (35)

لذا در سخن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به جاى‏سخن از هم‏پيكرى بنى‏آدم، از هم‏اندامى وهمدردى مؤمنان، سخن به ميان آمده است:

«المؤمنون في تبارهم و تراحمهم وتعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكى‏تداعى له سائره‏بالسهر والحمى‏» (36) ; مؤمنان اعضاى‏يك اندامند، هرگاه عضوى به دردآيد سايراعضا با تب و بى‏خوابى با او همدردى مى‏كنند.بنابراين، انسان به انسانيت رسيده نسبت‏به همه‏انسانها، حتى نسبت‏به انسانهاى مسخ شده و به‏اشيا نيز مهر مى‏ورزد و«رحمة للعالمين‏»مى‏گردد. پس ايمان است كه انسان‏ساز و سرمايه‏خودآگاهى است (37) و كرامت ذاتى، كه انسان‏از آن برخوردار است و به موجب آن، بربسيارى از مخلوقات برترى دارد، آنگاه وجودخواهد داشت كه در پرتو ايمان، خويشتن واقعى‏و كرامت و شرافت ذاتى‏اش را درك كند و خودرا برتر از پستيها و شهوترانيها بشمارد و آنگاه‏كه خويشتن واقعى خود را دريافت‏خداى خودرا مى‏يابد. (38)

واضح است كه بين فرهنگ غربى، كه‏فرهنگ جهان‏آگاهى و خودفراموشى است وفرهنگ شرقى، كه فرهنگ خودآگاهى‏مى‏باشد، تفاوت بسيار است و آشكارتر آنكه:آنگاه كه انسان خود را ببازد به دست آوردن‏جهان او را به كار نيايد تا چه رسد به اينكه‏الگوى ديگران نيز قرار گيرد.

پى‏نوشتها:

1- راغب اصفهانى، مفردات الالفاظ القرآن، ص 396، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان

2- احياء العلوم، ج 3، ص 13

3- ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث والاثر، الجزء الثالث، المكتبة الاسلامية، ص‏457، بيروت، لبنان

4- سوره روم: 30

5- سوره اسرى: 51

6- سوره طه: 72

7- سوره هود: 51، سوره يس: 22، سوره زخرف: 27

8- سوره انبياء: 56

9- سوره ملك: 3

10- سوره انعام: 79 و سوره روم: 30

11- سوره مزمل: 18

12- سوره انفطار: 1

13- سوره انعام: 41، سوره يوسف: 101، سوره ابراهيم: 10،سوره‏فاطر: 1، سوره زمر: 46، سوره شورى: 11

14- ابن‏سينا،الهيات شفاء، ص 4، قطب‏الدين رازى، شرح اشارات و تنبيهات، ص 252 و 253

15- علامه‏طباطبائى، الميزان، (عربى)، ج 21، ص 312

16- علامه‏طباطبائى، پيشين، ج 12، ص 312 و نيز ر.ك. به: پى‏نوشت 38 همين مقاله

17- علامه طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 117

18- زيرا بنابر آيه 25 سوره حديد هدف ارسال انبيا و تشريع دين اقامه قسط و عدل است: «انا ارسلنا رسلنابالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط‏».

19- 20- علامه طباطبائى، همانجا

21- م. منصور و پ. دادستان، ديدگاه پياژه در گستره تحول روانى ونيز م.منصور و پ. دادستان، روان‏شناسى‏ژنتيك‏2

22- لوئيس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعه‏شناسى،ترجمه محسن ثلاثى، ص 197 به بعد، نظريه دوركيم، انتشارات علمى، چاپ اول

23- علامه طباطبائى‏7 پيشين، ج 20، ص 348 - 350

24- 25- علامه طباطبائى، همانجا،ص‏13 و14و297

26- علامه طباطبائى، پيشين، ج 16، ص 177، آيه 100 سوره يونس: «و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و يجعل الرجس على الذين لايعقلون‏» علامه طباطبائى، پيشين، ج‏10، ص 127 فى معنى الرجس و الذين لايعقلون

27 و 28- سوره يس، آيه 82: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون‏».

29- علامه طباطبائى، پيشين، ج 8، ص 314 - 323

30- فخر رازى، تفسير قرآن، ج 25، ص 96

31- علامه طباطبائى، پيشين، ج 17، ص 102

32- مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان‏بينى اسلامى، انسان در قرآن (4)، ص 293

33- همان، ص 294، پاورقى 8

34- همان، ص 253

35- بنى‏آدم اعضاى يكديگرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند.

36- كنزالعمال، ج 2، ص 143، بحارالانوار، ج 74، ص 234، ذيل همين حديث از امام صادق(عليه‏سلام)

37- مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان‏بينى اسلامى، انسان در قرآن (4)، ص 296 و 297

38- سوره حشر، آيه 18: «ولا تكونوا كاالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون‏»

باطن عالم و اسرار غيب* علامه طباطبائي


عرفان حقيقي

راهيابى به باطن عالم و اسرار غيب مخصوص انبياء نيست بلكه براى همگان امكان پذير است * علامه طباطبائى (ره) *
نزد بزرگان اديان الهى ، هيچ شك و ترديدى نيست كه همانا انبياء عليه السلام - با اختلاف مراتبى كه دارند - با ماوراء طبيعت ؛ در ارتباط هستند و بر امور باطنى اطلاع دارند. پس آيا اين مقام و مرتبت ، فقط مخصوص آنان مى باشد و يك موهبت الهى انحصارى براى آنهاست يا اينكه براى ديگران نيز كه اقتداى علمى به آنان نموده اند، امكان پذير است ؟
به عبارت ديگر، آيا اين اطلاع بر امور باطنى و اسرار عيبى مخصوص ‍ انبياست و ديگران در اين عالم ماده نمى توانند به آن راه يابند مگر بعد از مرگ يا اينكه اين مقام يك امر اكتسابى است و براى ديگران امكان پذير است ؟ به نظر ما قول دوم صحيح است و افراد ديگر هم مى توانند به اسرار عالم راه پيدا كنند.
در توضيح اين مطلب مى گوييم : دليل ما اين است كه نسبت عالم ماده با وراى ماده ، نسبت عليت و معلوليت و كمال و نقص است ما از اين ارتباط تغيير به ظاهر و باطن مى كنيم .
از آنجا كه ظاهر ضرورتا مشاهده مى شود و شهود ظاهر، نمى شود خالى از شهود باطن باشد؛ براى اينكه وجود ظاهر، بالفعل مشهود است و از آنجا كه ظاهر، و حد و تعيين باطن است است ، پس اگر انسان از اين حد اعراض ‍ نمايد و با مجاهدت و كوشش بسيار آن را به فراموشى بسپارد، ناگزير باطن را مشاهده خواهد كرد و همين مطلوب ماست .


مترجم مى گويد: آيت اللّه ممدوجى در توضيح اين عبارت علامه طباطبائى فرمودند: ( عالم ماده معلول عالم مثال است ، يعنى اگر ما بخواهيم به صورت پله اى از عالم ماده بالا برويم به عالم مثال خواهيم رفت . عالم مثال همين الان همراه ما و شما بالفعل موجود است . ظاهرا معلول باطن است . به فرموده مرحوم علامه طباطبايى - رضوان اللّه عليه - عالم ماده از عالم مثال چكيده است . مرحوم آخوند ملاصدرا - رضوان اللّه عليه - در كتاب اسفار مى فرمايند حمل بين ماده و عالم و عالم مثال ، حمل رقيقه و حقيقت است .... نسبت اين عالم ماده با باطن ، نيست عليت و معلوليت است . مثل تصور انسان و نوشتن او. انسان وقتى مى نويسد، تصور مى كند و مى نويسد، اگر يك لحظه تصور نكند ديگر نمى تواند بنويسد.
در حقيقت اينجا كه نيز نظام على و معلولى حاكم است . ظاهر مشهود است و قائم به باطن است ، گرچه باطن هم مشهود است اما ما نمى بينيم . وقتى ما شاهد ظاهر هستيم ، باطن نيز با فعل مشهود ما است اگر كسى چشم باطنش ‍ باز شود امكان ندارد از شهود ظاهر پى به مشهود باطن نبرد؛ چون كه وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است . ظاهر همان باطن است كه تجلى كرده است . پس با همين عالم ماده ، باطن آن نيز مشهود است .
ظاهر حد باطن است و در حقيقت باطن محدود مى شود به عالم ظاهر، اگر انسان بتواند اين حد را با مجاهد بشكند واز آن غفلت بورزد، حتما باطن عالم را مشاهده خواهد كرد.
توضيح مطلب اين است : همانا نفس ، تعلق و اتحاد با بدن دارد كه اين امر موجب مى شود كه نفس خود را همان بدن و عين آن بداند و وقتى كه بدان از طريق حواس خود، نفس را مشاهده مى كند، خود را جدا و منفصل از او مى پندارد و هنگامى كه اين پندار شكل گرفت ، نفس در مرتبه بدن متوقف شده و از مرتبه علياى خودش غافل مى شود. مرتبه علياى هركس همان عالم مثال است خصوصبات مختص به آن مرتبه از مراتبه و عالم مخصوص ‍ آن را نيز فراموش خواهد كرد؛ ولى در عين حال ، اين نيت و حقيقت خودش ‍ را كه همان من است كه مشاهده ضرورى و جدا ناپذير است .
كامل كننده اين بحث
عمده آيات و احاديثى كه به زودى - به خواست خداوند متعال - نقل خواهيم كرد، اين امر را گواهى مى كنند كه انسان مى تواند اسرار عالم و باطن اين نشئه ماده را مشاهده كند ( و يكى از اين مشاهدات ، همانا مشاهده حق تعالى و به اصطلاح لقاء ا است ).
دليل مهم و عمده انكار كنندگان اين سعادت ديدار حق تعالى ، اين پندار است كه شهود حق تعالى امرى محال است و چنين استدلال كرده اند كه وجود خداوند سبحان از اعراض و جهات و مكانها، پاك و مبر است ، لذا تعلق رويت بصرى بر خداوند متعال است ، به سبب اينكه اگر بخواهيم خدا را ببينيم بايد خدا داراى جسم و مكان و وضع خاصى باشد. اين اشكال را خوب تحويل بگير! و محدثين اين گروه يك سلسله اخبار و رواياتى را كه رويت خداوند را جايز ندانسته ، تمسك جسته اند و از طرف ديگر تمام آيات و احاديثى را كه رويت خداوند را اثبات مى كند، حمل بر مجاز كرده اند و تاءويل نموده اند و امثال اين دلايل را مطرح كرده اند.
و اين مطلبى است كه برهانهاى قطعى عقلى آن را اثبات مى كنند و ظواهر قرآن و سنت نيز آن را گواهى مى نمايند؛ بلكه مقتضاى براهين عقلى ، محال بودن جدائى ممكن الوجود از چنين شهودى است و آنچه كه مطلوب است ، علم به شهود است كه همان معرفت مى باشد، نه اينكه اصل شهود بديهى كه از آن تعبير به علم حضورى مى شود و خلاصه ، چون عمده نفى مخالفان شهود، متوجه مساءله رويت خداست ، لذا ما بعضى از دلايل رويت را ذكر مى كنيم و بقيه را به آينده محول مى كنيم ان شاء اللّه .
آيات رويت
1. وجوه يومئذ ناصرة الى ربها ناظرة
در چنين روزى كه ، چهره هايى تازه و خرم باشد، به سوى پروردگارشان نگران .
2. و ان الى ربك المنتهى
و اينكه سر انجام ( همه كار و همه چيز) با پروردگار توست .
3. و اليه تفلبون
به سوى او باز گردانده مى شود.
4. و انا الى ربنا لمنقلبون
و ما به (درگاه ) پروردگارمان روى مى آوريم .
5. واللّه المصير
و سير بازگشت به سوى اوست .
6. و اليه ترجعون
به سوى او باز گردانده شويد.
7. و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مرته من لقائه
و به راستى به موسى كتاب داديم ، پس در لقاى او (باخدا ترديد مكن .
8. الاالى اللّه تصير الامور
بدانيد كه كارها به سوى خداوند باز مى گردد.
9. من كان يرجوا لقاءاللّه فان اجل اللّه لات
هر كس كه به لقاى الهى اميد داشته باشد ( بداند كه ) اجل مقرر الهى فرا رسيده است .
مى گويم : اين ( لقاء) و (رجوع ) بسيار زياد در قرآن و سنت به كار رفته است .
10. ستريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بر بك انه على كل شى شهيد * الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى محيط
به زودى نشانه هاى خود را در افقهاى گوناگون و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد خود حق است ، آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هرچيزى است ؟ آرى ، آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند، آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد.
و سابق آيه اول كه مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الافاق - تا آنجا كه مى فرمايد - حتى يتبين نشانگر آن است كه مرا از (شهيد) در آيه مذكور، (مشهود) است نه شاهد.
و همين طور است : آيه الاانهم فى مرية من لقاء ربهم و اين آيه اعتراض مانندى است كه جواب آن ، آيه الاانه بكل شى محيط است . و سابق اين آيه اخير ( الاانهم ...) منافات دارد با ادعاى كسانى كه مى گويند مراد از ( لقاء)، همان مرگ يا قيامت مى باشد كه در اينجا به طور مجازى به كار گيرى شده است . علت اين منافات ، اين است كه آن وقت بروز آيات و ظهور سبحان ؛ در آن روز خواهد بود، به طورى كه حق تعالى بدون هيچ شك ترديد در لقاى خود را با اين مطلب كه به همه چيز احاطه كامل دارد، بر آنها رد كرده است ؛ چرا كه احاطه او فقط؛در روز قيامت به طور مساوى احاطه دارد، پس هيچ وجه و دليلى ندارد كه لقاء را از جهت احاطه و چيره بودن ، به مرگ يا قيامت تعبير نمايند.
در اين صورت ، ديگر اين آيه با آيه قبلى ارتباطى نخواهد داشت ، بلكه معناى آيه - و البته خدا بهتر مى داند - اين مى شود كه كفايت مى كند در حقيقت و ثبوت خداوند سبحان اينكه او مشهود بر هر چيز است ، ليكن آيات و نشانه هاى خود را در درون و بيرون ايشان مى نماياند تا آنان را از شك و ترديد در شهود و لقاى خود، خارج نمايد و البته اين ترديد براى آنها جايز نيست و چگونه مى تواند جايز باشد در حالى كه خداوند سبحان به همه چيز احاطه كامل دارد. پس اول و آخر و ظاهر و باطن فقط اوست .
فا ينما تو لو فثم وجه اللّه .
پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى به خداست .
مايكون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسة الاهو سادسهم (و لا ادنى من ذلك و لا اكثر (الا) هو معهم اين ما كانوا
هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست ( و نه كمتر از اين عدد و نه بيشتر، مگر اينكه ) هر كجا باشند او با آنهاست .
كسى كه شاءن او چنين است ، به هيچ عنوان نمى شود در لقا و شهودش ‍ ترديد و شك نمود؛ وليكن شك در آيات و نشانه هاى او - كه به زودى به خوبى روشن خواهد شد و ترديد راخواهد زدود - جايز است . پس اين نكته مهم را خوب درياب !
اين برداشت ما كه ذكر كرديم با آنچه كه در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق از على عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرمودند: همانا آنچه كه در قرآن از كلمه (لقاء) نام برده شده ، مراد از آن ، بعث است ... منافاتى ندارد؛ براى اينكه سخن ما همانطور كه روشن مى باشد درباره مفهوم مستعمل فيه است نه درباره مصداق آن ؛ پس معلوم مى شود كه بعث يكى از مصداقهاى لقاء است همانطور كه به زودى مقدارى از آيات و روايات در تاييد اين مطلب خواهد آمد. و از فرمايش خداوند سبحان نيز اين مطلب به خوبى روشن است كه مى فرمايد:
يندرونكم لقاءيومكم هذا
شما را به ديدار چنين روزى هشدار دهند.
و همچنين خداوند سبحان مى فرمايد: ائذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون
آيا چون در (خاك ) زمين ناپديد شديم ، آيا آفرينش تازه خواهيم يافت ؟ بلكه ايشان لقاى پروردگارشان را منكرند.
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى در اين باره فرمودند: (بسيارى از آيات قرآن كريم ، مساءله لقاى حق را مطرح كرده است . اين لقاء اختصاصى به قيامت ندارد، بلكه در قيامت ، اين مسائل شكوفاتر و بارزتر است ؛ زيرا خداى سبحان در پايان سوره فصلت ، خود را اين چنين معرفى كرد كه سنريهم آياتنا فى الافاق . مرحوم علامه - رضوان اللّه تعالى عليه - در (رسالة الولاية ) اين جمله را طرزى معنا مى كنند كه در تفسير (الميزان ، آن چنان معنا نكرده اند.
در اين رسالة مى فرمايد: حتى يتبين لهم انه الحق يعنى براى آنها روشن مى شود كه خداحق است . در تفسير الميزان ، ضمير را به قرآن ارجاع داده اند؛ اما در رسالة الولاية ، ضمير را به خداوند ارجاع مى دهند و مى فرمايند: براى آنها روشن مى شود كه خدا حق است . آنگاه اين آيه مباركه : اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد
را اين چنين معنا مى كنند كه شهيد يعنى مشهود نه شاهد. خداى سبحان مشهود بالاى جميع اشياء است . هرچه را انسان مى بيند، اول خدا را مى بيند بعد آن شى را؛ چون جمله (هو الظاهر جايى براى ظهور غيرنمى گذارد. يعنى به وسيله آن مرئى صورت ، ما حقيقت بيرون را مى نگريم . چون راه را خداى سبحان فرا سوى همه نصب كرده است ؛ لذا ديگران هم مى توانند ببينند آنچه را انبياى الهى ديده اند، منتها با حفظ مراتب و درجات و جودى ؛ و اگر مساءله لقاى حق در قيامت مطرح است ، در دنيا هم به خوبى براى مومنين مطرح است .
روايات رويت
از رواياتى كه در اين باره مطرح است حديثى است در كتاب محاسن برقى كه به طور مسند از زراره و او نيز از امام صادق عليه السلام نيز نقل كرده كه در خصوص آيه شريفه : و اذا ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهمم و اشهدهم على انفسهم
( ياد كن ) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذرية آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت ، فرمود: آن ، معاينه و ديدن خدا بود، پس خداوند آن ديدن را از ياد ايشان برد و اقرار و گواهى دادن را در دلهايشان ثابت نگاه داشت و اگر اين چنين نبود هيچ كس خالق و رازق خود را نمى شناخت و اين همان فرمايش خداست كه : و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را آفريده ، بى شك خواهند گفت : اللّه !
و نيز روايت ديگرى در تفسير قمى به طور مسند از ابن مشكان و او نيز از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه شريفه نقل كرده : و اذ اخذ ربك ... بلى كه از حضرتش پرسيدم : اين معنا به طور معاينه و ديدن بود؟ فرمود: آرى ، معرفت را از دست ندادند ولى خصوصيات آن به زودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد و اگر معرفت را فراموش كردند و به زودى از دست مى دادند احدى نمى فهميد كه خالق و رازق او كيست و كسانى كه در اين نشئه كافر شدند، افرادى هستند كه در آن نشئه كافر شدند،و ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده و اينها همانهايى هستند كه خداوند در حقشان فرموده : فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ايمان نخواهد آورد به چيزى كه در سابق ، آيه را تكذيب كرده بودند.
و از آن روايات است آنچه كه در تفسير عياشى از زراه نقل كرده كه گفت از امام باقر عليه السلام پرسيدم معناى آيه : و اذا اخذ ربك من بنى آدم چيست ؟ فرمودند: خداوند از پشت آدم در مدت روز بيرون آورد و ايشان مانند ذره ها بيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد و اگر اين چنين نبود احدى پروردگار خود را نمى شناخت و اين فرمايش خداست : و لئن ساءلتهم من خلق السموات والارض .... ليقلولن اللّه
اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده ... هر آينه خواهند گفت : اللّه .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى فرمايد: صاحب معانى الاخبار همين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده ؛ در نقل وى به جاى عبارت : خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد، عبارت (خود را به ايشان شناسانيد و صنع خود را نشانشان داد)آمده و بعيد نيست اين تغيير عمدى بوده و راوى چون ديده كه از عبارت خود را به ايشان نشان داد بوى تجسم و جسمانى بودن خدا مى آيد، لذا روايت را خراب مى كند و هم معناى آن را؛ و خوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همين روايت در كافى و تفسيرعياشى به عبارت و خود را به ايشان نشان داد نقل شده بود.
واز آن روايات است حديثى كه در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند از ابوبصير، او نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم كه آيا مومنان در روز قيامت خدا را خواهند ديد؟ امام فرمود: آرى ، و به تحقيق قبل از روز قيامت هم ديده اند! پس ‍ عرض كردم : كسى ديده اند؟ فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: ( الست بربكم قالوا بلى )؛
آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: پروردگارمان هستى . سپس حضرت ساعتى سكوت كرد، آنگاه فرمود: و ان المومنين ليرونه فى الدنيا قبل يوم القامة ، الست تراه فى وقتك هذا؟! وبه درستى كه اهل ايمان در همين دنياقبل از قبل از بر پائى روز قيامت او را مى بيند، آيا تو همين لحظه او را نمى بينى ؟! ابو بصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه فدايت گردم آيا اجازه مى فرمايد اين حديث را براى ديگران نقل كردم كه فدايت گردم نه زيرا هروقت بخواهى آن را نقل نمايى پس اهل انكار و نادان به آن معنايى كه تو مى گويى قبول نخواهند كرد و سپس گمان خواهند نمود كه اين ادعا، تشبيه است و كفر، در حالى كه رويت قبلى مثل رويت با چشم نيست . خداوند پاك و منزه است از آنچه كه تشبيه گران و اهل الحاد او را به آن وصف كى نمايد.
و از آن روايات ، حديثى است در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق به نقل از هشام در ضمن حديث زندى ، كه هنگامى كه از امام صادق عليه السلام درباره نزول خدا به آسمان دنيا سؤ ال كرد و حضرت جواب داد كه اين نزول مثل نازل شدن جسمى از جسمى به سوى جسم ديگر نيست - تا آنجا كه حضرت فرمود: - و لكن بدون هيچ تغيير و حركتى به آسمان دنيا نازل مى شود؛ پس همانطور كه خدا در آسمان هفتم بر عرش خود است ، در آسمان دنيا نيز چنين است ؛ همانا خداوند متعال از عظمت خويش پرده بر مى دارد و خود را هر چه طور كه بخواهد به اوليائش مى نماياند و از قدرتش ‍ هر گونه كه بخواهد نقاب بر مى گيرد و ديدنش از دور و نزديك يكسان است .
و باز روايت ديگرى از امام على عليه السلام در كتاب توحيد شيخ صدوق ذكر شده كه فرمودند: حضرت موسى عليه السلام درخواست كرد و بر زبانش حمد الهى - عز و جل - جارى گشت و عرض كرد: پروردگار را، خودت را به من بنمايان به سوى تو نگاه كنم و اين تقاضايش امر بزرگى بود و او مساءله عظيمى را درخواست نموده بود، پس مورد عقاب الهى قرار گرفت و خداوند متعال فرمود: لن ترانى فى الدنيا حتى تموت فترانى فى الاخرة ؛ هرگز؛ در دنيا مرا زحمتى كه خداوند سبحان در بهشت براى او مى گويد: و لك فى كل جمعة زورة ؛ و براى تو در جمعه اى ، ديدارى است . ودر كتاب جمع الجوامع ضممن حديثى ذكر شده كه (سترون ريكم كما ترون القمر ليلة البدر؛ به زودى پروردگارتان را خواهيد ديد مثل آنكه ماه شب چهارده را مى بيند.
وروايتى در اين باره در مورد پيامبر صلى اللّه عليه و آله وائمه اطهار عليه السلام نقل شده است از آن جمله در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند از محمد بن فضيل روايت شده كه مى گويد: از امام ابوالحسن عليه السلام پرسيدم آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه پروردگار خود را مى ديد؟ فرمود: آرى ! با دل خود مى ديد؛ مگر نشنيده اى كلام خداى عز و جل را كه مى فرمايد: ( ما كذب الفواد ما راى )؛ دل در آنچه ديده بود دروغ نگفت ، از اين آيه به خوبى به دست مى آيد كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله پروردگار خود را مى ديده و ليكن نه با چشم سر بلكه با دل . و نيز در كتاب توحيد شيخ صدوق به نقل امام رضا عليه السلام آمده كه ايشان در ضمن حديثى فرمودند:
كان - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - اذا نظر الى ربه بقلبه ، جعله فى نور مثل نور الحجب ، حتى يستبين ) له ما فى الحجب
زمانى كه او را - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - با قلب خود به خدا نظر مى كرد، او رادر نورى مثل نور حجابها قرار مى داد نا اينكه آنچه در پشت آن حجابها بود، برايش آشكار گردد.
ودر كتاب كامل الزيارة ابن قولويه ، به طور مسند از ابن ابى يعفور، او نيزاز امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: وقتى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در منزل فاطمه عليه السلام تشريف داشت در حالى كه امام حسين عليه السلام در آغوش پيامبر بود ناگاه پيامبر گريست و به سجده افتاد پس فرمود: اى فاطمه ! اى دختر محمد صلى اللّه عليه و آله همانا خداوند على اعلى در همين خانه و؛ در همين ساعت ، در زيباترين چهره و بهترين هيت ، خود را به من نشان داد و فرمود: اى محمد ( عليه السلام ) آيا حسن ( عليه السلام ) را دوست مى دارى ؟ گفتم : آرى او نور چشم من و ريحانه من و ميوه دل من و ميان دو چشم من است !
خداوند براى من فرمود: اى محمد! - پيامبر در اين هنگام دستش را روى سر امام حسين عليه السلام گذاشت - بر تو مبارك باد مولودى كه بركات من و صلوات من و رحمت و رضوان من بر اوست .
و همچنين از جمله آن روايات است فرمايش امام على عليه السلام كه به حد استفاده رسيده كه فرمودند: لم اعبدربالم اره ؛ من هرگز عبادت نمى كنم پروردگارى را كه نديده ام .
و فرمايش ديگر امام على عليه السلام كه فرمودند: ما رايت شيئا الا ورايت اللّه قبله من چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او ديدم .
خلاصه ؛ اخبار درباره شهود خدا جدا فراوان است و آن روايات به حد استفاده يا تواتر رسيده است .
و مراد از رويت در قرآن روايات ، قوت علم حاصله به دليل و برهان نيست ؛زيرا چنين علمى فكرى و حصولى است نه علم شهودى .
و اخبار زياد ديگرى در اين باره اين است كه چنين علمى ، معرفت حقيقى نمى باشد چه برسد به اينكه آن را رويت و شهود ناميد؛ بنابراين مطلوب و مقصود ما ثابت شد و الحمدم .
فصل چهارم : بعد از اثبات امكان شهود خدا طريق وصول و دستيابى به اين كمال چيست ؟
در پاسخ مى گوييم : از آنجا كه همانا اين حقايق نسبت به آنچه كه در اين نشئه مادى و نفس بدنى است ، نسبت باطن به ظاهر مى باشد و هر خصوصيت وجودى متعلق به ظاهر، در واقع متعلق به باطن است و خود آن با معرض و بالتبع است ؛ لذا ادراك ضروريى كه نفس نسبت به خودش دارد، اولا و در واقع ، متعلق به باطن است و به عرض و تبع آن ، متعلق به خود نفس ‍ مى باشد.
پس حقيقى كه در باطن نفس است ، نزد خود نفس ، مقدم تر و بديهى تر مى باشد از بعد ادراك از خود نفس و آنچه كه در باطن اين باطن است از آن هم پيشتر و روشن تر است و همين طور ادامه دارد تا اينكه به حقيقى مى رسد لذا براى آن دوم و غيرى متصور نمى شود و هيچ دفع كننده و منع منع كننده اى نسب به ادراك آن وجود صرف قابل تصور نيست و البته اين برهانى تمام و غيرقابل دفع رد است .
و همچنين آشكار مى گردد كه وصول هر موجودى به كمال حقيقى خود، مستلزم فناى آن موجود است ؛ چون وصول به كمال حقيقى مستلزم فنا قيود و حدود آن در ذاتش يا در عوارضش فقط مى باشد و بر عكس اين نيز صحيح است ؛ يعنى فناى هر موجودى مستلزم بقاى حقيقت آن موجود به تنهايى است . خداوند متعال مى فرمايد:
كل من عليها فان * ويبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام
هرچه بر( زمين ) است فانى شونده است و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.
پس كمال حقيقى هرممكن الوجودى ، همان چيزى كه او در او فانى گردد؛ و كمال حقيقى براى انسان نيز همان مطلق شدن و رهايى از همه قيدها و در او فانى شدن است كه البته براى انسان غير از آن ، هيچ كمالى نمى باشد.
و همانا در برهان سابق گذشت كه شهود انسان ذات خود را، كه عين ذات خود مى باشد و از آنجا كه به تحقيق انسان فانى مى گردد، پس از انسان خود شاهد خود نيست و اگر مى خواهى بگو همانا حقيقت او همان شهود نفس ‍ خود مى باشد در حالى كه انسان فانى است . اين نكته را خوب تحويل بگير!
پس كمال حقيقى براى انسان ، همان وصول او به كمال حقيقى خويش ، از نظر ذاتى و عوارض ذاتى است يا وصول او به كمال نهالى خود، از نظر ذات و وصف و فعل مى باشد كه همان فناى ذاتى و فناى وصفى وفناى فعلى در حق سبحان است كه از آن تعبير به توحيد ذاتى و اسمى و فعلى مى شود ( وحده ، وحده ، وحده و اين مقام عبارت است از اينكه انسان در اثر اين شهود در مى يابد كه هيچ ذاتى و وصفى و فعلى ، جزيراى خداوند سبحان - آن هم به گونه اى كه شايسته و لايق مقام قدس حضرتش باشد - باشكوه باد عظمتش - براى ديگر وجود ندارد. البته بدون اينكه اين مساءله به حلول و اتحاد منجر گردد، كه خداوند متعال از اين هردو، برى و پاك است .
فناى ذاتى به اين معنا نيست كه انسان نابود شود، نابودى و نيستى و زوال نقص است نه كمال ؛ در حالى كه عالى ترين درجه ولايت انسانى ، همان فناى ذاتى است نه كمال است . فناى ذاتى را جز ذات اقدس اله نبيند؛ نه خود را، نه صفت خود را و نه فعل خود را و نه ديد و عرفان خود را و نه خلوص نيت و اخلاص خود را! سخن بلند ابن سينا در اين زمينه گويد كه : من اثرالعرفان للعرفان فقد قال بالثانى
هركس عرفان را براى عرفان بخواهد - نه براى معروف - تحقيقا قائل به دومى شده است .
عارف وقتى موحد است و توحيدش كامل است كه حتى عرفان خود را هم ننگرد؛ نه تنها احدى و چيزى را نبيند، خود را و عرفان خود را هم ننگرد، فقط معروف را ببيند و لاغير.
هنگامى كه قرآن و سنت را مورد بررسى و تتبع قرار مى دهيم و تاءمل كافى در آنها مى نماييم ، اين مطلب را در مى يابيم كه همانا معيار ثواب و عقاب ، همانا اطاعت و فرمان بردارى يا تمرد و سرپيچى و عناد است . پس از مسلمات حاصله از قرآن و سنت اين است كه صدور گناهان حتى گناهان كبيره از كسى كه از روى عدم آگاهى و يا جارى مجراى جهل و ناآگاهى ، صورت گيرد، موجب عقاب و مجازات نمى گردد. همچنين انجام عبادات و طاعات اگر براى تقرب به خدا و اطاعت از او نباشد، ثوابى به آن تعلق نمى گيرد مگر اينكه آن اطاعت از چيزيهاى باشد كه انقياد و فرمان بردارى لازمه ذات آنها گردد كه در اين صورت ثواب و پاداش به آن تعلق خواهد گرفت مثل بعضى از فضيلتهاى شريف اخلاقى .
و همچنين انجام دادن گناه از كسى كه آگاهى به گناه بودن آن ندارد، خالى از حسن نيست ؛همانطور كه صدور طاعت از كسى كه به قصد عناد و بازيچه ، آن را انجام داده ، خالى از قبح و سرزنش نخواهد بود و همين طور مراتب طاعت و معصيت بر حسب اختلاف و تفاوت فرمان بردارى و تمرد و سرپيچى افراد، ملاك قرار مى گيرد.
و در روايت آمده كه افضل الاعمال احمزها برترين كارها، سخت ترين آنهاست .
و به طور متواتر در متفرقات ابواب طاعات و معاصى ، با اختلاف مراتب آن از نظر فصل و پستى و ثواب و عقاب ، بياناتى رسيده است . و عقل سليم نيز به همين مطلب حكم مى كند. و بيشتر آيات قرآنى ، مردم را به آنچه عقل حكم مى كند حواله مى دهد.
و ميزان و معيار بنابر حكم عقل ، همانا انقياد و سر فرود آوردن براى حق يا عناد با آن است ؛ اين است غير اين نيست .
و از آنجا كه همانا سعادت و شقاوت بر محور اين دو امر است ؛ پس اين انقياد يا عناد، به حسب مراتب ، داراى عرصه گسترده اى است . و از اينجا روشن مى شود كه سعادت براى اهل دين حق ، همان كمال آن است و اما مطلق سعادت مختص اهل دين حق نيست بلكه ديگران نيز از آن بر خوردارند به شرطى كه اطاعت پذيرى و فرمان بردارى داشته باشند و از عناد لجاجت - به حسب مرتبه - برى باشند. و اين همان چيزى است كه عقل به آن حكم مى كند و از شرع نيز اين مطلب به دست مى آيد؛ پس همانا شرع ، حدود آنچه را كه عقل به آن حكم مى كند، تعيين مى نمايد. همانطور كه در حديث مشهور از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده ام .
و همچنين در روايتى آمده كه كسرى به خاطر عدل و حاتم طائى به خاطر جمود و بخشش كه داشتند، عذاب نخواهند شد!
و در كتاب خصال شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مى كند و ايشان نيز از پدرش و او از جدش و او از على عليه السلام كه فرمود: بهشت هشت در دارد، يك در، از آن پيامبران و صديقان است ، يك در، از آن شهيدان و صالحان است و از پنج در آن ، شيعيان و دوستداران ما داخل مى شوند، من پيوسته بر سر صراط ايستاده و در خواست مى كنم و عرض ‍ مى كنم : پروردگار را! شيعيان و دوستان و ياران مرا و كسانى كه مرا در دنيا به ولايت شناخته اند سالم نگهدار؛ پس ناگهان از باطن عرش اين اين ندا مى آيد كه : در خواست تو را پذيرفتم و شفاعت تو را درباره شيعيانت قبول كردم .
هر تن از شيعيان من و كسانى كه ولايت مرا پذيرفته و مرا به گفتار يا كردار يارى كرده و با دشمنانم جنگيده است ، هفتاد هزار تن از همسايگان و خويشاوندان خود را مى تواند شفاعت نمايد. از يك در ديگر، مسلمانان ديگرى كه خدا را به يگانگى شناخته و ذره اى دشمنى ما خاندان در دلشان نيست ، وارد مى شوند.
در تفسير قمى به طور مسند از گريس كناسى ، او از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه به امام عليه السلام ، عرض كردم : فدايت گردم ! وضع موحدين كه اقرار به نبوت حضرت محمد اللّه عليه و آله دارند ولى از گناه كارانى هستند كه مى ميرند در حالى كه امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند؟
امام باقر عليه السلام فرمودند: اما چنين كسانى ، پس ايشان در قبرهاى خويش اند و از آن بيرون نمى آيند. پس هر كس از اينان داراى عمل صالح باشد و نسبت به ما عداوتى نداشته باشد، براى او مسيرى به سوى بهشت خط كشى مى شود كه آن بهشت را خدا در مغرب آفريده ، پس روح او داخل آنجا مى شود تو تا روز قيامت در آنجاست تا اينكه خداوند را ملاقات نمايند و حسنات و سيئاتش مورد بررسى و محاسبه قرار گيرد، و پس از حسابرسى ، يا به بهشت مى رود و يا به جهنم . پس چنين كسانى به امر الهى اميدوارند. امام عليه السلام فرمودند: با مستضعفان و ابلهان و كودكان مسلمان زادگانى كه به سن بلوغ نرسيده اند نيز چنين رفتار مى شود.
و اما ناصبى هاى كه اهل قبله اند، براى آنها راهى به سوى جهنم خط كشى مى شود كه خدا اين جهنم را در مشرق آفريده است و آنان در آنجا گرفتار شعله هاى آتش و دود و فوران آب داغ مى گردند تا روز قيامت در چنين وضعيتى به سر خواهند برد، سپس سرانجام آنها جهنم اصلى و آب سوزان خواهد بود.
و در دعاى كميل كه از امام على عليه السلام مروى است چنين آمده است :
فباليقين اقطع لولا ما حكمت به من تعذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك ، لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا ولا مقاما، لكنك تقدست اسماءك ، اقسمت ان تملاها من من الكافرين من الجنه و الناس اجمعين و ان تخلد فيها المعاندين .
پس بطور يقين و قطع مى دانم كه تو اگر بر منكران خدايت حكم به شكنجه دادن نكرده بودى و فرمان حتمى به مخلد بودن دشمنانت نداده بودى ، مسلما همان آتش دوزخ را سرد و سلامت قرار مى دادى و در آنجا براى احدى قرارگاه و جايگاهى نبودى ولكن تو نامهايت مقدس است ، سوگند ياد كرده اى كه دوزخ را از همه كافران از جن و انس پر كنى و معاندان را براى هميشه در آنجا نگهدارى ....
بيشتر آيات قرآنى به كسانى وعده مى دهد كه دليل و بينه براى ايشان اقامه شده و اتمام حجت به عمل آمده و آيات قرآن كفر را مقيد به جحود و عناد دانسته است .
خداوند متعال مى فرمايد:
والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم .
و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آنان اهل دوزخ اند.
ليهلك من هلك عن بينه ويحيا من حى عن بينه
تا كسى كه (بايد) هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه (بايد) زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.
و خلاصه اينكه ؛ تنها معيار و ملاك در سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب ، همانا سلامت قلب و صفاى نفس است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم .
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
يوم تبلى السرائر.
آن روز كه رازها (همه ) فاش شود.
و اين روش همان چيزى است كه همه اديان الهى در تربيت مردم آن را به كار گرفته اند و اين مرام از سليقه ها و آنچه به آن فرا مى خوانند، مسلم و قطعى به نظر مى آيد و اين همان چيزى است كه حكماى الهى از پيشينيان مى بينند.
و اما روش شريعت اسلام در اين رابطه روشن تر است - غير از آنكه در اواخر فصل دوم گذشت كه ، دعوت به سعادت با تمام امكانات مى كرد، اين مطلب را در اين فصل بر آن مى افزاييم كه (همانا معرفت به پروردگار از طريق معرفت نفس ، نزديك ترين راه و كامل ترين نتيجه مى باشد؛ براى اينكه اين طريق قوى تر است و تاكيد بيشتر را از آن خود ساخته است . و براى همين است كه قرآن و سنت اين هدف را مد نظر قرار داده اند.
با هر زبان ممكنى كه شده به اين قصد دعوت مى نمايند. خداوند سبحان مى فرمايند:
يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون و لا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پرو داريد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براى فرداى خود از پيش چه فرستاده است ؛ و باز از خدا بترسيد. در حقيقت ، خدا به آنچه مى كنيد آگاه است . و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او (نيز) آنان را دچار خود فراموشى كرد؛ آنان همان فاسقانند.
و اين آيه همچون عكس نقيض است براى اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه بين شيعه و اهل سنت ، حديث مشهورى است : من عرف نفسه عرف ربه او: فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت ، خدايش را هم شناخت ، يا: پس به تحقيق خدايش را شناخت .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد؛ هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى رساند.
و آمدى در كتاب غرر الحكم و دررالكلم از كلمات قصار حضرت على عليه السلام حدود 22 حديث در معرفت نفس روايت كرده كه در ذيل ذكر مى شود:
1 - الكيس من عرف نفسه و اخلص اعماله ؛ زيرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را (براى خدا) خالص گردانيد.
2 - المعرفه بالنفس انفع المعرفتين ؛ خودشناسى سودمندترين دو شناخت است .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: ظاهرا مراد آن جناب از دو معرفت ، معرفت به آيات انفسى و آيات آفاتى است كه خداى تعالى فرموده :
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد.
به زودى نشانشان مى دهيم آيات آفاقى خودمان را و آياتى كه در نفس خود آنها داريم تا اينكه روشن شود برايشان اينكه پروردگار حق است ، آيا بس ‍ نيست براى روشن شدن حقانيت پروردگارت اينكه او بر هر چيز حاضر و شاهد است .
و نيز فرموده :
و فى الارض ايات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .
در زمين آياتى است براى دارندگان ايمان و يقين و در نفسهاى خود شما، آيا هنوز نمى بينيد؟!
و اما اينكه چرا معرفت و سير انفسى از سير آفاقى ، بهتر است شايد از اين جهت باشد كه معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس ‍ نيست به خلاف معرفت آفاقى ؛ توضيح اينكه : نافع بودن معرفت آيات به طور كلى براى اين است كه معرفت آيات به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد و مى فهماند كه خداوند متعال زنده اى است فناناپذير و قادر دانايى است كه قدرتش مشوب به عجر و دانائيش آميخته با جهل نيست و اينكه خالق و ملاك هر چيزى خداى تعالى است ، اوست كه پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است ، خلق را آفريده بدون اينكه حاجتى به آنها داشته باشد و خلقش صرفا براى اين بود كه به هر يك از آنها به مقدار استحقاق و قابليتش انعام كند، آنگاه در روز جمع و قيامتى كه در شبهه اى نيست همه را جمع نموده ، كسانى را كه بدى كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانى را كه احسان كرده اند به نيكى پاداش دهد...
پس خلاصه سخن ما اين شد كه : نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى و نتيجتا آشنا شدن به خداى سبحان از نظر اينكه حيات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نيز از اينكه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسك به دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد و در اين هدايت هر دو طريق يعنى سير از طريق آفاق و از طريق انفس ، موثر و در راهنمائى به دين و ايمان و تقوى ، هر دو شريك و هر دو نافعند، جز اينكه نظر و سير در آيات انفس نافع تر است ... تنها و تنها سير انفسى است كه نتيجه اش معرفت حقيقى معرفت است و اين معنا با فرمايش امير المومنين عليه السلام در روايت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس را از ديگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه به سوى حقيقت و به سوى پروردگار همانا سير انفسى است ، براى اين بود كه عامه مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نيست كه بتوانند اين معناى دقيق را درك كنند؛ عامه مردم خدا را از همين طريق آفاقى مى شناسند؛ قرآن كريم و سنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و همچنين سيره طاهره آن جناب و اهل بيت اطهارش ‍ اين طريقه را پذيرفته و ايمان كسى را كه ايمانش را از ناحيه سير آفاقى كسب كرده ، قبول نموده و عامه را در پيمودن اين طريقه تخطئه نكرده است و اين نظر و سير، نظرى است شايع در بين متشرعه مومنين ، پس طريقه سير آفاقى و انفسى هر دو نافع اند، ليكن دومى نفعش تمام تر و بيشتر است .
3 - العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها؛ عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه (از خدا) دورش بدارد، پاك و منزه داشت .
4 - اعظم الجهل ، جهل الانسان امر نفسه ؛ بزرگترين نادانى ، نادانى انسان نسبت به خويشتن است .
5 - اعظم الحكمه ، معرفه الانسان نفسه ؛ عالى ترين حكمت ، شناخت انسان از خود مى باشد.
6 - اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه ؛ خود شناس ترين مردم ، خدا ترس ترين آنهاست .
7 - افضل العقل معرفه المرء بنفسه ، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل ؛ برترين دانائى شناخت آدمى از خود است ؛ پس هر كه خود را شناخت دانا و خردمند است و ر كه خود را نشناخت گمراه گشت .
8 - عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلايطلبها! در شگفتم از كسى كه در جستجوى گمشده خود بر مى آيد، در حالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آيد!
9 - عجبت لمن يجهل كيف يعرف ربه ؟! در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه ممكن است پروردگارش را بشناسد؟!
10 - غايه المعرفه ان يعرف المرء نفسه ؛ كمال و منتها درجه شناخت ، اين است كه آدمى خود را بشناسد.
11 - كيف يعرف غيره من يجهل نفسه ؟! كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه تواند ديگرى را بشناسد؟!
12 - كفى بالمرء معرفه ان يعرف نفسه ؛ آدمى را همين شناخت بس ، كه خود را نشناسد.
كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه ؛ آدمى را نادانى همين بس ، كه خود را نشناسد.
13 - من عرف نفسه ، تجرد؛ هر كه خود را شناخت ، مجرد گشت . (علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: يعنى از علايق و وابستگى هاى دنيا رها و برهنه گشت ؛ يا با كناره گيرى از مردم ، تنهايى اختيار كرد؛ يا با خالص كردن عمل خود را براى خدا از هر چيز مبرا و مجرد شد).
14 - من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه اهملها؛ هر كه نفس خود را شناخت ، با آن جهاد و مبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت ، به حال خود رهايش كرد.
15 - من عرف نفسه ، عرف ربه ؛ هر كه خود را شناخت ، پروردگارش را شناخت .
16 - من عرف نفسه جل امره ؛ هر كه خود را شناخت ، مقام و منزلتش بلند گشت .
17 - من عرف نفسه كان لغيره اعرف و من جهل نفسه كان بغيره اجهل ؛ هر كس خود را بشناسد؛ ديگران را بهتر مى شناسد و هر كس خود را نشناسد، نسبت به ديگران جاهل تر است .
18 - من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛ هر كس خود را شناخت ، به غايت و منتهاى هر شناخت و دانستنى دست يافته است .