قلب: دگرگوني
تقريبا در همهي لغتنامههاي معتبر، واژهي «قلب» به معناي «دگرگوني» است.
علاوه برآن، نقطهكانوني و مركزي هرچيزي را نيز قلب آن چيز ميگفتند[1] زيرا دگرگوني هر انسان يا هر پديدهاي را از همان نقطهي كانوني ميدانستند.
بنا براين واژهي «قلب» در اصل مصدري است كه در ارتباط با زنده بودن و دگرگوني مدام موجود زنده مطرح ميشود و مجازا به صورت اسم از آن ياد ميشود.
«قلب» در زبان قرآن، پيش از آنكه اسم عضو مشخصي در بدن باشد، به نقطهي كانوني و مركز اصلي دگرگونيها در روان انسان اشاره دارد،[2] يعني به آن نقطهكانوني و مركزي وجود انسان گفته ميشود كه همهي دگرگونيها و نو به نو شدنهاي وجودي انسان از آن سرچشمه ميگيرد.
شايد به همين مناسبت در قرآن از جايگاه و محل استقرار قلب با عنوان «صدر» ياد شده است[3]. تركيباتي مانند «شرح صدر» يا «ضيق صدر»[4] كه در قرآن آمده هركدام به نحوي نشان دهندهي ميدان عمل قلب است.
در قرآن، سخت شدن قلب و مانند سنگ شدن آن، از مهمترين بيماريهايي ذكر شده كه ممكن است هر آدمي بهآن گرفتار شود[5].
بديهي است كه اگر اين اتفاق (سخت و سنگ شدن) براي قلبي كه عضو خونرسان است پيش بيايد زيست طبيعي انسان هم متوقف خواهد شد. بنا براين ميتوان گفت كه منظور از واژهي «قلب» در آيهي 74 سورهي بقره و آيات ديگر از اين دست، اين عضو خون رسان نيست.
همچنين «قلب» به عنوان خانهي ايمان يا كفر، و محل پنهان كردن اميال و خواستههايي است كه برملاكردنش از نظر ديگران شايد ممنوع يا مضموم باشد[6].
«تعقل» نيز(به عنوان يك كنش انساني)[7] كه امروزه به مغز نسبت داده ميشود، در آيات قرآن به قلب نسبت داده شده است[8]. علاوه بر تعقل همچنين «تفقّه» نيز به قلب نسبت داه شده است. «تفقّه» فهمي است كه به دانستگي صرف از نوع انباشت دانش در مغز و حافظه خلاصه نميشود و بهنظر ميرسد كه تفقه عبارت است از درك و آگاهي فعال و زندهي آدمي از آنچه در مواجههي با آن قرار گرفته است[9].
اتفاق مهمي كه در تغيير معناها براي واژهي قلب پديد آمد اين بود كه بخش عظيمي از كاركردهاي قلب كه در قرآن از آن ياد شده بود، از قلب گرفته شد و به مغز واگذار گرديد. كارهايي مانند تعقل، تفقّه، دانش و آگاهي، و....
واژهي «مغز» كه از زبان پهلوي به زبان پارسي امروز رسيده، قبلا تا حدودي و از برخي جهات معادل و در همان حوزهي معنايي قلب قرار ميگرفت البتهبا برخي تفاوتهايي اساسي. اما در روند تغييرات معنايي، «مغز» در «سر» صرفا جايگاه انديشه و دانش دانسته شد و قلب در «سينه» جايگاه احساس و عواطف.
اين دوپارگي «دانش» و «احساس» در وجود آدمي، احتمالا چيزي بود كه بعد از ورود فلسفهي يوناني به فرهنگ اسلامي و فلسفي شدن مضامين ديني پديد آمد.
بهنظر ميرسد كه در پديد آمدن اين دوپارگي و شكاف ميان علم و آگاهي و تعقل و دانش از يك سو، و احساس و عواطف و ايمان و عشق از سوي ديگر، زندگي انسان، و درك انسان از خويش نيز بايد گرفتار شكاف و دوگانگي گرديده باشد.
همچنين برخي مضامين ديگر هم كه در قرآن از آن ياد شده است اندك اندك به فراموشي سپرده شد. مضاميني مانند «ارتباط قلوب»، «زيغ قلب»(تك ساحتي شدن، به يكسو يا به يكشانه افتادن)، «كوري قلب».و..
تمامي آياتي كه از ارتباط قلوب با هم ياد شده است، داراي بار مثبت معنايي براي قلبها ميباشد. بديهي مينمايد كه ارتباط قلوب با هم صرفا امري دانشي نيست بلكه بيشتر نوعي درك وجودي آدمها از يكديگر است.
«زيغ قلب» نيز به معناي يكسويه شدن، يا تك ساحتي شدن قلب است[10]. شايد بتوان همان دو پارگي كه در دانش و ايمان يا عقل و عشق بيان شد را مصداقي از زيغ قلب دانست.
واژهي ديگري كه در قرآن تا حدودي مرداف، و شايد حد واسط و ميانجي ميان قلب رواني و قلب جسماني آمده «فؤاد» است. «فاد» به معناي بريان كردن چيزي در آتش است. بهنظر ميرسد كه اين واژهي (فؤآد» بيشتر از آن جهت مورد استفاده قرار گرفته است كه احساسات و هيجانهاي تند انساني را در ارتباط با مسائل بيروني و در ارتباط با سازو كار بخش جسماني وجود انسان نمودار ميكند و به ويژه در ساز و كار قلبي كه عضو خون رسان است انعكاس ميدهد. شايد از همين جهت واژهي فؤآد همراه با سمع و بصر (شنيدن و ديدن) آمده است[11].
علي طهماسبي
[1] - القلب : تحويل الشي عن وجهه. «لسانالعرب» .
[2] - واژهي «روان» را براي جايگاه قلب از ناچاري ميآورم تا توانسته باشم آن را از قلب به عنوان عضو خون رسان در جسم متمايز كرده باشم وگر نه شايد بايد مينوشتم: قلب مركز و نقطهي وجودي انسان است. وجودي كه درهم تنيده از جسم و روح و نفس است.
[3] - ظاهرا به قفسه سينه گفته ميشود كه قلب(عضو خون رسان) در آن قرار دارد اما در قرآن به معناي همان جايگاهي است كه قلب با همان معناي قرآني در آنجا قرار دارد. تركيباتي مانند «شرح صدر» يا «ضيق صدر» كه در قرآن آمده هركدام به نحوي نشان دهندهي ميدان عمل قلب است.
[4] - توجه داشته باشيد كه «ضيق» براي صدر است و «زيغ» براي قلب، «ضيق» به معناي تنگي و محدود بودن ميدان عمل است ولي «زيغ» به معناي يكسويه شدن و تمايل به يكسو پيدا كردن.
[5] - سورهي دوم(بقره) آيه 74
[6] - «قل ان تخفوا ما في صدوركم او تبدوه يعلمهالله» سورهي سوم(آل عمران) آيه 29). همچنين برخي از اشعار شاعران عرب قبل از اسلام نشان ميدهد كه اين تعبير حتي پيش از نزول قرآن در نزد اعراب شبه جزيره شناخته شده بود به عنوان مثال نگاه كنيد به قصيدهي مشهور زهيرابنآبي سلمي در معلقات سبع و اين ابيات:
فلا تكتمنّالله ما فيصدوركم----- ليخفي، و مهما يكتم الله يعلم
[7] - تاكيد من بر تفاوت تعقل به عنوان يك فعل يا يك كنش انساني و «عقل» به عنوان يك اسم كه به گوهري مجرد معطوف است بسيار مهم است و بدون فهم اين تفاوت شايد نتوانيم تفاوت دو رويكرد متفاوت صدر اسلام و دورههاي بعدي را نسبت به چگونگي انسان در اين دو دوره درك كنيم.
[8] - نگاه كنيد به سورهي بيست و دوم(حج) آيه 46. همچنين در بسياري موارد تفقه نيز به قلب نسبت داه شده است. «تفقه» فهمي است كه به دانستگي صرف از نوع انباشت دانش در حافظه خلاصه نميشود بلكه تفقه عبارت است از آگاهي وجودي و زنده در ارتباط با آنچه مورد آگاهي قرار گرفته است. اگر فرصتي پديد آمد اين واژه را نيز خواهم نوشت.
[9] - اگر فرصتي پديد آمد تلقي و برداشت معنايي خودم را از اين واژه نيز خواهم نوشت.
[10] - واژهي « زيغ» به معناي مايل شدن به يكسو، «زاغتالشمس من كبدالسماء» يعني خورشيد از ميانهي آسمان به يك سو كشيده شد كنايه از حركت خورشيد به سمت غروب.
[11] - «انّ السمع و البصر و الفؤآد كان انّهُ مسؤلا» سورهي هفدهم(الاسراء) آيه 39