کافه تلخ

۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

رجعت چیست؟

شماره صفحه در مجله: 14
پدیدآورنده:خدامراد سلیمیان ،

خلاصه:


کلمات کلیدی:
،
یکی از مباحث مهم اعتقادی شیعه، «رجعت‏» است . این مفهوم، در طول تاریخ فراز و نشیب‏های فراوانی را به خود دیده است .

متاسفانه این اعتقاد در طول تاریخ از طرف مخالفین، کمتر مورد نقد منصفانه قرار گرفته و بیشتر از هر اعتقاد دیگری مورد طعن، استهزاء و گاهی هتاکی و بی حرمتی قرار گرفته است .

رجعت در لغت و اصطلاح
بامراجعه به اغلب کتاب‏های لغت در خواهیم یافت که بین معانی مختلفی که برای رجعت‏بیان شده، یک اشتراک وجود دارد و آن بازگشت‏به محلی است که شروع از آن جا بوده است; (1) همان گونه که در ترجمه فارسی این کلمه، به جای رجعت «بازگشت‏» گفته می‏شود که کلمه «باز» ، به معنای تکرار است .

در یک جمع بندی بین تعریف‏های فراوان رجعت، می‏توان گفت که رجعت عبارت است از: بازگشت گروهی از مؤمنان محض به دنیا، و کافران محض پس از مردن و قبل از قیامت، در حکومت‏حضرت مهدی (عج) و روشن است که انبیا و ائمه علیهم‏السلام به عنوان اشرف مؤمنان محض در بین رجعت کنندگان خواهند بود . (2)

دانشمند معاصر شیعی، علامه مظفر در این باره می‏گوید:

«عقیده شیعه در رجعت، بر اساس پیروی از اهل بیت علیهم‏السلام چنین است: خداوند عده‏ای از کسانی را که در گذشته از دنیا رفته‏اند، به همان اندام و صورتی که داشته‏اند، زنده کرده و به دنیا برمی گرداند . به برخی از آنان عزت می‏دهد وپاره‏ای را ذلیل و خوار خواهد کرد و حقوق حق پرستان را از باطل پرستان می‏گیرد و داد ستم‏دیدگان را از ستم‏گران می‏ستاند و این جریان یکی از رویدادهایی است که پس از قیام مهدی آل محمد به وجود می‏آید . کسانی که پس از مردن به این جهان باز می‏گردند یا از ایمان بالا برخوردارند یا افرادی در نهایت درجه فساد و آن گاه دوباره می‏میرند» . (3)

چیستی رجعت
ازمجموع آیات، روایات و سخنان دانشمندان بزرگ شیعه می‏توان به دست آورد که رجعت عالمی است‏با ویژگی‏های خاص که نه همچون عالم دنیاست و نه چون عالم آخرت و در عین حال، عالم برزخ نیز نیست .

علامه طباطبایی می‏نویسد: «رجعت از مراتب روز قیامت است; اگر چه در کشف و ظهور پایین‏تر از قیامت است و دلیل پایین‏تر بودن آن از قیامت، عبارت است از امکان راه یافتن فساد و شر درآن (فی الجمله) ; به خلاف قیامت (که هیچ گونه فساد و شری درآن راه نخواهد یافت) و به همین دلیل، روز ظهور حضرت مهدی (عج) نیز گاه ملحق به قیامت‏شده است; به خاطر ظهور و غلبه تامه حق; اگر چه روز ظهور حضرت نیز پایین‏تر از روز رجعت است‏» (4)

جایگاه رجعت
اگر چه برخی این اعتقاد را جزء اعتقادات ضروری شیعه دانسته، منکرین آن را از دایره تشیع بیرون دانسته‏اند; (5) ولی عده‏ای نیز هستند که آن را جزء ضروریات مذهب شیعه ندانسته‏اند; (6) گرچه روایات فراوانی نظر نخست را تایید کرده است .

آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگی شیعه، می‏توان گفت که بدون تردید همان گونه که انتظار فرج، عبادتی بس بزرگ است و نقش مهم و به سزایی در پویایی و تحرک جامعه ایفا می‏کند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) نیز می‏تواند نقش مهم و به سزایی در نشاط دینی و امید در حکومت جهانی آن حضرت داشته باشد .

در روایات آمده است که یک گروه از رجعت کنندگان، کسانی هستند که دارای ایمان محض هستند; از این جهت‏شخص علاقه‏مند به درک محضر آن امام آخرین و حجت الهی، نهایت تلاش خود را به کار خواهد برد تا به درجات بالای ایمان برسد تا در زمره رجعت کنندگان باشد .

از این رو اهمیت اعتقاد به رجعت، کمتر از اعتقاد به مهدویت و انتظار فرج نیست .

اثبات رجعت
بزرگان علمای شیعه برای اثبات این اعتقاد از تمامی دلایل عقلی و نقلی بهره جسته‏اند که در این جا تنها به برخی آنها اشاره می‏شود:

1 . عقل;
درباره اثبات رجعت، عقل همان قدر ایفای نقش می‏کند که در اثبات معاد نقش دارد و بنابراین می‏توان گفت: بازگشت‏به دنیا از نظر عقل، هیچ گونه مانعی ندارد و عقل هیچ گونه مخالفتی با آن ندارد; زیرا قدرت ذات اقدس الهی بر هر چیز ممکن تعلق می‏گیرد و عقل امتناعی در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد .

2 . قرآن;
یکی از دلایل چهارگانه، قرآن است . از نظر شیعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امت‏های گذشته و هم در آخرالزمان و در آیات متعددی به صورت مفصل بیان کرده است .

الف) دلایل ثبوتی و وقوعی رجعت;
همان طور که اشاره شد، آن چه مشترک بین همه مسلمانان است، این است که آیات فراوانی از قرآن، وقوع زنده شدن برخی از مردگان در دنیا را خبر داده است که به سه مورد اشاره می‏شود:

زنده شدن هفتاد نفر از همراهان حضرت موسی علیه‏السلام;
خداوند متعال در بخشی از داستان حضرت موسی علیه‏السلام چنین می‏فرماید: «و چون گفتید ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، پس در حالی که می‏نگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت . سپس شمارا پس از مرگتان بر انگیختیم; باشد که شکر گزاری کنید .» . (7)

تردیدی نیست که در این حادثه، مرگی اتفاق افتاده و پس از آن زنده شدنی بوده است .

زنده شدن کشته بنی اسرائیل;
خداوند متعال داستان زنده شدن کشته بنی اسرائیل را این گونه بیان فرموده است:

«و چون شخصی را کشتید و درباره او با یکدیگر به ستیزه برخاستید و حال آن که خدا، آن چه را کتمان می‏کردید، آشکار گردانید . سپس فرمودیم: پاره‏ای از آن (گاو سربریده را) به آن (مقتول) بزنید (تازنده شود) ; این گونه خداوند، مردگان را زنده می‏کند . و آیات خود را به شما می‏نمایاند; باشد که بیندیشید .» (8) و بسیار بعید است که این ظهور صریح و روشن در مرگ و زنده شدن، به صورتی دیگر تاویل شود .

زنده شدن هزاران نفر;
اگر چه زنده کردن یک مرده با تمام مردگان، برای خداوند تفاوتی نمی‏کند، ولی این گونه نبوده که افرادی محدودی زنده شوند . خداوند در آیه‏ای خبر از زنده شدن هزاران مرده داده است; آن جا که می‏فرماید: «آیا از (حال) کسانی که از بیم مرگ از خانه‏های خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ سپس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپارید; آن گاه آنان را زنده ساخت . آری، خداوند نسبت‏به مردم، صاحب بخشش است; ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی‏کنند» . (9)

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله می‏فرماید: هر آن چه در امت‏های گذشته رخ داده است در امت من نیز رخ خواهد داد . (10) از این سخن نتیجه گرفته‏اند که از آن جایی که رجعت‏یکی از مهم‏ترین حوادث امت‏های گذشته است و تاکنون نیز تحقق نیافته، قطعا در زمان آینده صورت خواهد گرفت .

ب) آیات تاویل شده به رجعت درآخر الزمان;
علاوه برآیات نخست، آیات فراوانی در قرآن آمده که از نظر شیعه قابل تطبیق بر رجعت در آخر الزمان است که جهت اختصار تنها به یک مورد اشاره می‏شود:

خداوند درآیه 83سوره نمل می‏فرماید: «و آن روز از هر امتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده‏اند، محشور می‏گردانیم; سپس آنان نگاه داشته می‏شوند تاهمه به هم بپیوندند» . علامه طباطبایی، درباره این آیه می‏گوید:

«و از ظاهر آیه بر می‏آید که حشر در آن، حشر در غیر روز قیامت است; زیرا حشر در قیامت، اختصاص به یک گروه از هر امت ندارد; بلکه تمامی امت‏ها در آن محشور می‏شوند و حتی به حکم آیه «و حشرنا هم فلم نغادر منهم احدا» یک نفرهم از قلم نمی‏افتد و اما در این آیه می‏فرماید: از هر امتی فوجی را محشور می‏کنیم ...» .

وی سپس در تایید این که نظر قرآن حشری غیر از قیامت است، می‏نویسد: «و باز مؤید گفتار ما که منظور حشر در قیامت نیست، این است که این آیه و دو آیه بعدش، بعد از داستان بیرون شدن دابة از زمین واقع شده‏اند که خود یکی از علائمی است که قبل از قیامت واقع می‏شود; قیامتی که در چند آیه بعد درباره آن می‏فرماید: «و نفخ فی الصور» و تاچند آیه بعد، اوصاف وقایع آن روز را بیان می‏کند و معنا ندارد که قبل از شروع به بیان اصل قیامت و وقایع آن، یکی از وقایع آن را جلوتر ذکرکند; چون ترتیب وقوعی اقتضا می‏کند که اگر حشر فوج از هر امتی هم جزو وقایع قیامت‏باشد، آن را بعد از مسئله نفخ صور ذکر فرماید; ولی این طور ذکر نکرد; بلکه قبل از نفخ صور، مسئله حشر فوج از هر امتی را آورده، پس معلوم می‏شود این حشر، جزو وقایع قیامت نیست . (11)

در توضیح پیرامون همین آیه، روایات فراوانی ازاهل بیت علیهم‏السلام نقل شده که ایشان این آیه را دلیل محکمی بر و قوع رجعت در دوران حکومت مهدی (عج) دانسته‏اند . (12)

رجعت در روایات
روایات رجعت را نیز می‏توان همانند آیات به دو دسته کلی تقسیم کرد; دسته نخست روایاتی است که به تحقق رجعت در امت‏های گذشته اشاره کرده است که عمدتا در ذیل آیات مربوط به رجعت ذکر شده‏اند و دسته دوم روایاتی است که به وقوع رجعت در آخر الزمان و در آستانه برپایی قیامت اشاره می‏کند که در این دسته، علاوه بر روایاتی که ذیل آیات ذکر شده، روایات مستقلی نیز به چشم می‏خورد که به یک مورد اشاره می‏گردد .

امام باقر علیه‏السلام می‏فرماید: «ایام الله عزو جل ثلاثة یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیامة; (13) روزهای خدا سه تاست; روزی که قائم (عج) قیام می‏کند و روز رجعت و روز قیامت .

علاوه بر این روایات، دعاها و زیارت نامه‏های متعددی در دست است که به نحوی مسئله رجعت را مورد اشاره قرار داده است .

اجماع علمای شیعه
علاوه بر ادله نقلی (آیات و روایات) و حکم عقل، علمای شیعه به اجماع و اتفاق نظر علما و بزرگان نیز استدلال کرده‏اند . در موارد فراوانی گفته شد که دانشمندان شیعه در این موضوع هم نظر هستند . و حتی برخی دلیل اصلی بر رجعت را اجماع علمای شیعه دانسته‏اند .

امین الاسلام طبرسی در کتاب ارزش‏مند مجمع البیان در ذیل آیه 83 سوره نمل می‏نویسد:

«... و برای این که رجعت (تنها) به ظواهر اخبار منقوله اثبات نشده تا تاویل در آن راه پیدا کند; زیرا تکیه در اثبات رجعت‏بر اجماع شیعیان امامیه است; اگر چه اخبار وروایات این باب نیز آن را تایید و معاضدت می‏کند ...» . (14)

رجعت کنندگان
از مجموع روایات به دست می‏آید که مؤمنین محض و کافرین محض رجعت می‏کنند والبته روایات فراوانی به صورت ویژه، خبر از رجعت افراد خاصی داده است که به صورت اختصار می‏توان به برخی اشاره کرد:

- از امام حسین علیه‏السلام به عنوان اولین رجعت کننده یادشده است . (15)

- برای علی علیه‏السلام رجعت‏های متعددی ذکر شده است . (16)

- ائمه معصومین علیهم‏السلام به صورت خصوصی به برخی از یاران خود بشارت رجعت داده‏اند . (17)

- برخی روایات می‏گوید که انبیای گذشته، رجعت‏خواهند کرد . (18)

- پیامبر صلی الله علیه و اله به همراه ائمه معصوم علیهم‏السلام رجعت می‏کنند . (19)

- در روایاتی رجعت‏برخی از منافقان و کفار نیز ذکر شده است . (20)

مدت رجعت
از روایاتی که به صورت پراکنده به زمان رجعت اشاره کرده‏اند این نتیجه حاصل می‏شود که رجعت از هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) آغاز شده تا قبل از قیامت و رستاخیز کبری ادامه خواهد داشت .

تکلیف رجعت کنندگان
آیا کسانی که در زمان رجعت زنده می‏شوند، مکلف به تکالیف شرعی هستند؟

در این موضوع روایات به دو دسته تقسیم می‏شود; بخشی می‏گوید تنها هدف از رجعت، مشاهده دولت مهدی (عج) و لذت بردن ازدیدن حکومت جهانی عدل است; ولی در روایات فراوانی نیز گفته شده که ایشان جهت‏یاری حضرت مهدی (عج) و حاکمیت پس از ایشان، رجعت می‏کنند و بدیهی است که در این صورت تکلیفی برای آنها وجود خواهد داشت و در مقابل انجام آن تکالیف دارای پاداش خواهند بود .

در روایات حکمت‏هایی برای رجعت ذکر شده که عبارتند از:

1 . لذت بردن منتظران راستین دولت‏حق از برپایی حکومت جهانی .

2 . رنج و عذاب بردن کافران و منافقان از دیدن آن دولت .

پی‏نوشت:

1 . ر . ک: ابن فارس، معجم مقاییس اللغة; راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن; ابن منظور، لسان العرب; فیومی، المصباح المنیر; جزائری، فروغ اللغات ... .

2 . ر . ک: شیخ مفید، اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77; سیدمرتضی، جوابات المسائل التبانیات، ج 1، ص 125; الحراالعاملی، الایقاظ من الرجعة، ص‏29 .

3 . محمدرضا مظفر، عقاید الامامیه، ترجمه علیرضا مسجدجامعی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص‏294 .

4 . تفسیر المیزان، ج 2، ص 109 .

5 . شیخ طوسی، رسالة العقاید الجعفریه، ص 250; الحر العاملی، الایقاظ، ص 67; فخر الدین طریحی اسدی، مجمع البحرین .

6 . جعفر سبحانی، اللهبات علی هدا الکتاب و السنة و العقل، ج 4، ص 289 .

7 . بقره (2): 55 و 56 .

8 . همان، آیات 72و73 .

9 . همان، آیه 243 .

10 . قاضی نور الله شوشتری، الصوارم المهرقه، انتشارات چاپخانه نهضت، 1367، ص 67 .

11 . تفسیر المیزان، ج 15، ص 570 .

12 . ر . ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 36 .

13 . شیخ صدوق، الخصایص، مکتبة الصدوق، ص 108 .

14 . مجمع البیان، ج 7 - 8 ص 367 .

15 . ر . ک: محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، چاپخانه علمیه، ج 2، ص 282; محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 8، ص 206 .

16 . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 53، ص 46و 47; الکافی، ج 1، ص 197 .

17 . ر . ک: محمد بن جریر طبرسی، دلائل الامامه، ص 284; محمد بن الحسن بن علی الطوسی . اختیار معرفة الرجال، ص 217; مصباح الشریعه، ص 63 .

18 . تفسیر قمی، ج 1، ص 106; تفسیرعیاشی، ج 1، ص 181 .

19 . بحار الانوار، ج 53، ص 15 .

20 . همان، ص‏39 .


رجعت از دیدگاه قرآن




خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«و یوم نحشر من کل امه فوجاً مما یکذب بایاتنا فهم یوزعون» نمل، 27، آیۀ 83

یعنی روزی که محشور گردانیم از هر امتی فوجی را از کسانی که تکذیب آیات ما می نمایند پس ایشان محبوس میشوند.

شیخ طبرسی فرموده که جماعت امامیه از این آیۀ شریفه استدلال بر صحت رجعت نموده اند و گفته اند که: دخول من در کلام موجب تبعیض است، پس دلالتش ان است که روز مشارالیه در آیه، روزی است که قومی محشور گردند و قومی بر حال خود باقی مانند و این صفت روز قیامت نیست زیرا که آن روز جمیع مکلفین محشور میشوند و احدی باقی نماند چنانچه حق تعالی خبر میدهد: «وحشرنا هم فلم نغادر منهم احد» (همه آنان را بر می انگیزیم، و احدی از ایشان را فرو گذار نخواهیم کرد) کهف- 18 آیۀ 47

و در اخبار ائمۀ اطهار به صحّت رسیده است که خدای عز و جل در وقت قیام حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) از شیعیان و اولیاء ایشان را زنده میگرداند که یاری آن حضرت نمایند و از ظهور دولت او مبتهج و مسرور گردند و قومی دیگر از اعداء و دشمنان ایشان رانیز زنده می سازد که به خواری و ذلت در دست شیعیان کشته شوند و از مشاهدۀ آن دولت علیه نکبت و ذلّت و حسرت و خسارت دنیا مبتلا گردند و هیچ عاقلی را شکی نیست و این رجعت از مقدورات الهی است و این کار برای او محال نمی باشد و مانند این در امت ها و ملت های گذشته نیز اتفاق افتاده و قرآن مجید به آن شهادت داده است مثل قصۀ هفتاد هزار نفری که از دیار خود از ترس طاعون فرار نموده و در ساحل همگی به اذن خدا یکبار مردند و بعد از مدّت مدیدی به دعای ارمیاء یکدفعه زنده گردیدند و توالد و تناسل نمودند و تعمیر دنیا نمودند تا آخر هر یک به اجل خود مردند و مثل قصۀ اصحاب کهف که سیصد و نه سال در خواب بودند و بعد از آن مبعوث گردیدند و مثل قصۀ عزیر و غیره.

در سوره نساء (4)، آیۀ 159 خداوند فرموده است:« و لنذیقنهم من العذاب الادنی دون العذاب الاکبر لعلهم یرجعون» یعنی هر آینه بچشانیم ایشان را از عذاب نزدیکتر کوچکتر که غیر از عذاب بزرگتر که عذاب جهنم است، شاید که ایشان بازگردند به راه حق و از آن توبه کنند.

در تفسیر علی بن ابرهیم مرویست که: عذاب ادنی رجعت است که به شمشیر معذب میگردند و از حضرت صادق روایت است که فرمود: عذاب ادنی، دابه الارض است و در اخبار بسیار آمده است که دابه الارض امیر المؤمنین (علیه السلام) است که باز خواهد گشت و عصای موسی و انگشتر سلیمان پیغمبر(ع) نیز با او خواهد بود و روی کافران و مؤمنان را با عصا نشان خواهد نمود که صورتهای مؤمنان سفید و نورانی خواهد گردید و صورتهای کافران سیاه و ظلمانی خواهد شد که دیگر همه مردم یکدیگر را به ایمان و کفر بشناسند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ای فرمودند که عجب و چه عجب در میان جمادی و رجب. پرسیدند که این عجب چه چیز است؟

چرا تعجب ننمایم حال آنکه قضای سابق الهی را دانسته و کدام عجب بیشتر از این است که مردگان گردن زندگان را میزنند و بر کلۀ ایشان می کوبند قسم به حق آن خداوندی که دانه ای را شکافته و بنده را آفریده که گویا میبینم که جمعی در کوچه های کوفه داخل گشته و شمشیرهای خود را کشیده و بر دوش خود نهاده اند و جمیع دشمنان خدا و رسول خدا و دشمنان مؤمنان را گردن میزنند.

شیطان چگونه خواهد مُرد؟

همانطور که در دو پست پیش(دخان و پایان حیات بر روی زمین) با شما در مورد مرگ تمام موجودات عالم هستی صحبت کردم یادآور شدم که حتی عزراییل نیز روزی در خواهد گذشت و همچنین پروردگار عالمیان هنگامی که جان حضرت موسی (ع) گرفته شد فرمود: موسی (ع) که از مقربان درگاه من بود مُرد، چه کسی زنده خواهد ماند؟

ابلیس نیز روزی کشته خواهد شد و از این دنیا خواهد رفت.

در قرآن آمده است:«قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» یعنی پس از آنکه شیطان از رحمت خداوند نا امید شد گفت: ای پروردگار من پس مهلت ده مرا یعنی شربت مرگ مچشان تا روزی که مبعوث شوند مردمان. حق تعالی در جواب وی فرمود که: به درستی که تو از مهلت داده شدگانی تا روز معین و معلوم. سوره ص – 38، آیۀ 79.

از حضرت صادق مرویست که: روز وقت معلوم روزی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به همراه عده ای از مؤمنان و عده ای از کفار در آن رجعت میفرماید تا مؤمنان جماعت کفار را خوار گردانند و چون روز وقت معلوم فرا رسد شیطان لعین با اصحابش جمعیت نمایند و در زمین روحا که در حالی کوفه است این دو لشکر با یکدیگر ملاقات نمایند و قتال و کارزاری نمایند که از ابتداء آفرینش تا به آن روز جنگی چنان واقع نشده باشد و گویا میبینم که اصحاب آن حضرت صد قدم عقب نشینی و از پس بر میگردند تا که نزدیک شود تا به آب فرات ریزند. پس در این هنگام به فرمودۀ ملک علّام پارچۀ ابری که ملائکه در آن باشند فرود آید رسول الله با حربه ای از نور در پیش روی ایشان باشد پس آن لعین جناب خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی (صل الله علیه و آله و سلّم) را بیند، پس پای به فرار می نهد و از میدان مبارزه می گریزد. اصحاب او گویند: چرا گریختی و حال آنکه بر خصم مظفر بودی؟ من میبینم آنچه را که شما نمی بینید و از پروردگار عالم میترسم. پس رسول الله ضربتی در میان دو کتف آن لعین میزند و او را با جمیع شیعیانش هلاک میسازد.پس در این هنگام خدای تعالی بی شریک عبادت گردیده میشود و امیرالمؤمنین چهل و چهار هزار سال پادشاهی خواهد نمود....

حضرت محمد باقر(علیه السلام) در تفسیر آیۀ «ربما یود الذین کفرو لو کانوا مسلمین»

حجر – 15،آیه 2

(هنگامی که کافران آثار شوم اعمال خویش ببینند آرزو کنند که ای کاش مسلمان بودند!)

از حضرت امیرالمؤمنین روایت آمده است که فرمود: این آیۀ شریفه در شأن من و شیعیان من و دربارۀ عثمان و پیروان اوست چون در رجعت خروج نماییم و با شیعیانم عثمانیه و بنی امیّه را به قتل رسانیم، پس در آن زمان دوست میدارند جماعت کافران که کاش مسلمان می بودند و از حضرت صادق (علیه السلام) در تفسیر آیۀ «یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه» نازعات / 79 / 5 و 6

یعنی روزی که بجنبد جنبنده، از عقب او در آید ردیف شونده، فرمود: راجفه حسین بن علی (علیه السلام) است و رادفه علی بن ابی طالب (علیه السلام) است و اوّل کسی که در رجعت سر از خاک بیرون کند حسین بن علی است.»





رجعت از نگاه قرآن

رجعت از نگاه قرآن
خدامراد سليميان

اشاره

باور به رجعت، كه يکي از اعتقادات شيعه است، در طول تاريخ پُر فراز و فرود خود، همواره مورد توجه پژوهشگران عرصة دين بوده است.

بدون ترديد، بررسي و تحليل بيشتر اين اعتقاد، مي‏تواند حقايق افزون‌تري را فراروي علاقه‌مندان قرار دهد؛ به ويژه آن که شيعه معتقد است، علاوه بر رواياتي که در اين زمينه در دست است، آيات قرآن نيز دليلي بر حتمي بودن تحقق اين باور به شمار مي‌آيد و آيات قرآن، گنجايش بحث‌هاي روزآمد و نو را همواره به عنوان اصلي اساسي براي خود حفظ کرده است.

در اين نوشتار، مي‌كوشيم با بهره مندي از زلال معارف پيشوايان معصوم: و بزرگان دين، براي روشن‌تر ساختن باور رجعت به وسيلة آيات نوراني قرآن،گامي، هر چند کوتاه به جلو برداريم.

پيش‌درآمد

پيش از هر سخن، بايسته است معناي لغوي و اصطلاحي رجعت را توضيح دهيم.

«رجعت» در كتاب‏هاي لغت، به معناي «بازگشت» است؛ يعني برگشتن به جايي كه پيش‏تر در آن‌جا بوده است.[1]

اما در اصطلاح مهدويّـت، «رجعت» عبارت است[2] از: بازگشت دو گروه از مردگان ـ مؤمنان محض و كافران محض ـ به صورت‏هاي پيشين خود،[3] پس از ظهور حضرت مهدي(عج)[4]، تا مؤمنان از برپايي حكومت جهاني عدل، دلشاد و كافران، از فرومايگي و پستي ستمگران، دلگير شوند.[5]

واژة «رجعت» در اين بحث، داراي شهرت کامل است؛ ولي در اين باره، واژگان ديگري نيز به کار گرفته شده است؛ از جمله: «کرة»، «عودة»، «بعثة»، «حشر»، «إياب» و مانند آن.

از آيات، روايات و بيان دانشوران شيعه به دست مي‏آيد زندگي در رجعت، اگر چه در دنياست، زندگي خاصّي است، با ويژگي‏هاي خود كه نه ـ به طور دقيق ـ همچون زندگي دنيا و نه همانند زندگي آخرت است و در عين حال، چون زندگي در برزخ نيز نيست.[6]

پيروان مکتب اهل بيت: براي اثبات رجعت در آخرالزمان، افزون بر دليل عقلي، از آيات قرآن و روايات معصومان: توأماً، بهره گرفته‌اند؛ ولي از آن‌ جا كه قرآن، اساسي‏ترين منبع اثبات حقايق ديني است، در مسأله رجعت نيز به عنوان نخستين و اصلي‌ترين منبع، مورد توجّه قرار مي‏گيرد.

دربارة رجعت در قرآن، لازم است در سه عرصه بحث و بررسي شود:

1. امکان رجعت؛

2. وقوع آن در گذشته؛

3. وقوع آن در آينده.

امكان رجعت

امکان نيز به دو قسم تقسيم مي‌شود: امکان ذاتي و امکان وقوعي.

امكان ذاتي رجعت: شکي نيست که رجعت، به خودي خود، داراي امکان ذاتي است؛ چرا که زنده کردن مردگان ـ چه در دنيا و چه در آخرت ـ در توان خداوند است و هيچ خردمندي در آن شک ندارد.

خداوند، در آيات فراواني با ردّ مخالفان، معجزة زنده شدن مردگان را به دست پيامبران خود، دليلي بر معاد، قيامت و زنده شدن مردگان، ارائه كرده است.

امکان وقوعي رجعت: بهترين دليل بر امکان يک چيز، وقوع آن است. وقوع رجعت، با استفاده از بيانات نوراني قرآن و شواهد تاريخي، به روشني تمام قابل اثبات است.

وقوع رجعت در گذشته و آينده

دربارة وقوع رجعت در گذشته و نيز در آينده، با يك نگاه گذرا به آيات مربوط به رجعت، با دو دسته آيات مواجه مي‏شويم:

1. گزارش وقوع رجعت در امت‏هاي پيشين

در اين دسته از آيات، به روشني وقوع رجعت ميان اقوام و ملل گذشته گزارش شده است؛ مانند داستان زنده شدن کشتة بني اسرائيل، زنده شدن ياران حضرت موسي، زنده شدن عزير نبي و مردگاني كه به دست حضرت عيسي زنده شدند كه به شرح هر كدام مي‌پردازيم:

1ـ1. زنده شدن هفتاد نفر از ياران حضرت موسي عليه السلام

يکي از بارزترين مصداق‌هاي زنده شدن مردگان، حيات يافتن ياران حضرت موسي عليه السلام پس از مرگ است. خداوند، در اين باره مي‌فرمايد:

gوَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَي لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ٭ ثُمَّ بَعَثْنَكُم مِن‏ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَf؛[7]

«و چون گفتيد: «اي موسي! تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد» پس ـ در حالي كه مي‏نگريستيد ـ صاعقه شما را فرا گرفت. سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم؛ باشد كه شكرگزاري كنيد.»

امام رضا عليه السلام به دنبال اين آية شريف فرمود:

«...چون خداوند با موسي سخن گفت، موسي به سوي قوم خود رفته، واقعه را خبر داد. گفتند: «ما هرگز ايمان نياوريم، تا سخن خدا را بشنويم». حضرت موسي، از آن جمعيت هفتصد هزار نفري، هفتاد هزار نفر و از آن‌ها هفت هزار، و از آنان هفتصد و از آنان هفتاد نفر برگزيده، با خود به كوه طور برد. آنان چون كلام خدا را شنيدند، گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نياوريم، تا خدا را آشكار را ببينيم». خداوند آذرخشي فرستاد. در اثر ستمشان از آذرخش مردند. موسي عرض‏كرد: «خداوندا! اگر قوم، مرا متهم كنند كه تو به دروغ، ادعاي پيامبري مي‏كردي! اينان را بردي و كشتي، در جواب آنان را چه بگويم؟» خداوند، دوباره ايشان را زنده كرد و همراه او فرستاد... ».[8]

تمام مفسران شيعه بدون اختلافي، اين آيه را به زنده شدن مردگان (رجعت) در امت حضرت موسي عليه السلام، تفسير كرده‏اند:

شيخ طوسي در تبيان، اگر چه استدلال به آيه را بر حتمي بودن رجعت در آخرالزمان نپذيرفته و اثبات آن را نيازمند دليل‌هاي ديگر دانسته است، در دلالت آيه بر زنده شدن ياران حضرت موسي عليه السلام پس از مردن، ترديدي نكرده است.[9]

علامه طبرسي در مجمع البيان، ذيل اين آيه شريفه، پس از بيان اين كه گروهي از دانشوران شيعه با اين آيه، بر جواز رجعت استدلال كرده‏اند، مي‏گويد: عده‌اي قائلند رجعت، جز در زمان پيامبر جايز نيست؛ چرا كه بدين وسيله معجزه او آشكار مي‏گردد. وي اين سخن را باطل دانسته، مي‌گويد:

نزد ما ـ بلكه نزد بيشتر امت ـ اظهار معجزه به دست امامان: و اولياي خدا نيز امكان‏پذير است.[10]

بحراني در تفسير برهان، ذيل اين آيه شريف روايتي از حضرت علي‏ عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت، آيه را صريح در مردن و زنده شدن دانسته است.[11]

در تفسير صافي نيز ذيل اين آيه مي‏نويسد:

به سبب اين كه در اين آيه، زنده شدن، به پس از مرگ مقيد شده است، اين آيه نيز دلالت واضح بر امكان و وقوع رجعت دارد كه اصحاب ما، بنابر تصريح امامان: به آن معتقدند.[12]

و بالاخره، در تفسير نمونه، ذيل اين آيه شريف مي‏خوانيم:

اين آيه از آياتي است كه بر امكان «رجعت» و بازگشت به زندگي در اين دنيا دلالت دارد؛ چرا كه وقوع آن در يك مورد، دليل بر امكان آن در ساير موارد است.[13]

مفسران اهل سنّت ـ به جز اندكي-[14] در تفسير اين آيه، ديدگاهي چون مفسران شيعه ارائه كرده‌اند.

عبداللّه نسفي در مدارك التنزيل،[15] طنطاوي در الوسيط[16]، عبدالرحمن بن علي جوزي در زاد المسير[17]، آيه را صريح در مردن و زنده شدن دانسته، نظر كساني را كه مردن را به بيهوشي تفسير كرده‏اند، ردّ نموده‌اند.

برخي اين آيه و مانند آن را دليلي بر رجعت در آخرالزمان دانسته‌اند؛ ولي به نظر مي‌رسد آنچه از اين آيه و تفاسير ذيل آن به دست مي‌آيد، بدون ضميمه کردن روايات، فقط حکايت وقوع رجعت در امت‌هاي گذشته است. ما نيز فقط به اين دليل اين آيات را نقل کرده‌ايم.[18]

1ـ2. زنده شدن كشته بني‏اسرائيل

خداوند متعال در سورة بقره، داستان زنده شدن كشته بني‏اسرائيل را اين گونه بيان مي‏فرمايد:

gوَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّرَءْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَي وَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِ‏ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَf؛[19]

و چون شخصي را كشتيد و دربارة او با يكديگر به ستيزه برخاستيد؛ حال آن كه خدا، آنچه را كتمان مي‏كرديد، آشكار كرد * پس گفتيم: پاره‏اي از آن ]گاو سربريده[ را [به آن] مقتول [بزنيد]، تا زنده شود. خدا اين گونه مردگان را زنده مي‏كند و آيات خود را به شما مي‏نماياند؛ باشد كه بينديشيد.

علامه طباطبايي با ردّ سخن كساني كه به توجيه آيه پرداخته‌‏اند، نوشته است:

بعضي گفته‏اند مراد از اين قصه، بيان حكم است و مي‏خواهد مانند تورات حكمي از احكام مربوط به كشف جنايت را بيان كند و بفرمايد به هر وسيله شده بايد قاتل را به دست آورد، تا خوني هدر نرود؛ مانند آيه gوَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌf؛ «و براي شما در قصاص زندگي است»،[20] نه اين‌كه موسي‏ عليه السلام با دُم آن گاو به مرده زده و به معجزه نبوت، مرده را زنده كرده باشد.

آن‌گاه در پاسخ مي‌نويسد:

خوانندة عزيز توجه دارد كه اصل سياق كلام، به ويژه اين قسمت از كلام كه مي‏فرمايد: «پس گفتيم او را به بعضي قسمت‏هاي گاو بزنيد كه خدا اين طور مردگان را زنده مي‏كند»، هيچ سازگاري ندارد.[21]

قرطبي مي‏گويد: «مراد از آيه، زنده كردن پس از مردن است».[22] طبري نيز ذيل اين آيه شريف، پس از بيان مفصل داستان و اقوال درباره قسمتي از بدن گاو كه براي زنده شدن به مقتول زدند ـ مردن و زنده شدن را حتمي ذكر كرده است.[23]

از ديگر تفاسيري که به صراحت به زنده شدن مرده اشاره كرده‌اند، مي‌توان به تفسير القرآن العظيم[24]، كشف الاسرار[25]، مدارك التنزيل[26] و... اشاره نمود.

از اين آية شريف، اين واقعيت به روشني به دست مي‌آيد که خداوند، کشتة بني اسرائيل را در همين جهان و پيش از رستاخيز زنده كرد. اين، نمونه‏اي از رجعت يا بازگشت به دنيا است.

1ـ3. زنده شدن هزاران نفر

يکي ديگر از مصداق‌هاي برجستة رجعت، زنده شدن هزاران انسان پس از مرگ است. خداوند اين حادثة بزرگ را اين گونه بيان فرموده است:

gأَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَf؛[27]

«آيا از [حال] كساني كه از بيم مرگ از خانه‏هاي خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتي؟ خداوند به آنان گفت: «بميريد». آن گاه آنان را زنده كرد. آري، خداوند، به مردم، صاحب بخشش است؛ ولي بيشتر مردم سپاسگزاري نمي‏كنند».

قرطبي در تفسير الجامع لأحكام القرآن مي‏نويسد:

آن‌ها بيش از ده هزار نفر بودند اين گروه، به سبب ترس از مرگ از ديار خود فرار كردند و گمان كردند زنده خواهند ماند؛ پس خداوند، آن‌ها را در محلي كه خيال مي‏كردند در آن، از مردن در امان خواهند بود، ميراند... .

وي به کلام ابن عربي اشاره مي‌كند که مي‌گويد:

خداوند، آن‌ها را از روي عقوبت ميراند؛ آن گاه آن‌ها را زنده كرد. مردني كه به سبب عقوبت باشد، پس از آن، زندگي است؛ در حالي كه پس از مردن از روي اجل، زندگي نخواهد بود.

آنگاه ديدگاه خود را، زنده شدن آن‌ها پس از مرگ معرفي و آن را غير قابل ترديد ذکر کرده است.[28]

ميان مفسران شيعي، شيخ طوسي در تفسير التبيان ذيل اين آيه شريف نوشته است:

در اين آيه، دليلي است بر ضد منكران عذاب قبر و رجعت؛ چرا كه زنده كردن در قبر و زنده كردن در رجعت، همانند زنده ساختن اين‌ها ـ براي عبرت ـ است.[29]

طبرسي نيز اين آيه را دليلي بر ضد منكران عذاب قبر و رجعت را انكار مي‌داند.[30]

در تفسير نمونه نيز، افزون بر اين كه اين مورد را مصداق كامل رجعت دانسته، آن را دليلي براي امكان تكرار آن ذكر كرده است.[31]

1ـ4. زنده شدن عزير، پس از صد سال

gأَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ‏و قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَي طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً للنّاسِ وَانظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ ‏ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِيرٌf؛[32]

«يا مانند آن كس كه به شهري كه بام‌هايش، يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد [و با خود مي] گفت: «چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مي‌‏كند؟» پس خداوند، او را صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت و [به او] گفت: «چقدر درنگ كردي؟» گفت: «يك روز، يا پاره‏اي از روز را درنگ كردم». گفت: «[نه]، بلكه صد سال درنگ كردي؛ به خوراك و نوشيدني خود بنگر كه [طعم و رنگ آن] تغيير نكرده است و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشي شده است[. اين ماجرا براي آن است كه ]هم به تو پاسخ گوييم و هم[ تو را نشانه‏اي براي مردم قرار دهيم و به استخوان‏ها بنگر كه چگونه آن‌ها را برداشته و به هم پيوند مي‏دهيم، سپس گوشت بر آن مي‏پوشانيم». پس هنگامى كه [چگونگي زنده كردن مردگان] براي او آشكار شد، گفت: «[اكنون] مي‏دانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست».

قرطبي در تفسير خود، به روشني تمام مي‌نويسد: «او را زنده كرد».[33] ابن‌كثير نيز علاوه بر بيان مردن و زنده شدن او، سن او را هنگام وفاتش ذكر كرده است.[34] طنطاوي در الجواهر به زنده شدن، تصريح كرده است.[35]، در روح البيان نيز با تاكيد فراوان گفته شده است: «در تمام اين مدت صد سال، او مرده بوده است».[36]

بنابراين، آنان زنده شدن پس از مرگ در دنيا را پذيرفته‏اند؛ امّا از مفسران شيعه، علامه طباطبايي آيه را صريح در زنده شدن پس از مرگ دانسته، در ردّ پندار گروهي كه مراد از «موت» را در اين جا، بي‏هوشي مي‌دانند، نوشته است:

لكن ما نفهميديم چگونه ممكن است «مردن» در آيه شريف را بر بي‏هوشي حمل كرده، داستان اين شخص را با داستان اصحاب كهف مقايسه نمود؛ چون به فرض اين كه قبول كنيم داستان اصحاب كهف از قبيل بيهوشي بوده، صرف شباهتي كه بين اين دو داستان هست، مجوز آن نمي‌‏شود كه آن دو را با هم مقايسه كنيم؛ زيرا در داستان اصحاب كهف، «ميراندن» نيامده است؛[37]

در حالي كه در آيه ياد شده به مرگ تصريح شده است: «خداوند او را صد سال ميراند».

ابوالفتوح رازي ذيل آيه شريف مي‏گويد:

در آيه، دلالت است بر صحت رجعت و نادرستي عقيدة كساني كه رجعت را منكر شده، آن را بعيد مي‏انگارند.[38]

1ـ5 زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي‏ عليه السلام

در آيات فراواني از قرآن مجيد مي‌خوانيم: يكي از مهم‌ترين معجزه‌هاي حضرت عيسي‏ عليه السلام، زنده كردن مردگان بوده است. شيعه و اهل‏سنّت در كتاب‏هاي خود، به ويژه در کتاب هاي تفسيري، بدان اشاره کرده‏اند.

خداوند در يکي از آيات قرآن، اين گونه از اين معجزة حضرت عيسي عليه السلام پرده برداشته است:

gوَ رَسُولاً إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بَِايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيَْةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرَ‏ا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لأَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَf؛[39]

«و [او را] پيامبري به سوي بني ‏اسرائيل [مي‌فرستد كه به آنان مى‏گويد: ] «در حقيقت، من از جانب پرودگارتان برايتان معجزه‏اي آورده‏ام. من از گل براي شما به شكل پرنده مي‏سازم، آن گاه در آن مي‏دمم؛ پس به اذن خدا پرنده‏اي مي‏شود و به اذن خدا نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود مي‏بخشم و مردگان را زنده مي‏كنم...».

در حيلة الاولياء و طبقات الاصفياء آمده است:

روزي حضرت مسيح، به استخوان جمجمه‏اي سفيد برخورد. گفت: «پروردگارا! زندگي را به اين بازگردان». خداوند وحي فرمود: «روي خود را برگردان». پس از درنگي كوتاه، نگاه خود باز گرداند؛ ديد پيرمردي در حالي كه بر بسته‏اي از سبزيجات تكيه كرده، آن‌جا است. پيرمرد، رو به عيسي كرده، گفت: «اي بنده خدا! كمك كن اين سبزي‏ها را به بازار برسانم».

عيسي عليه السلام فرمود: «چه كار مي‏كني؟» پيرمرد گفت: «هم اينك اين سبزي‏ها را چيده‏ام و آن‌ها را در اين نهر شسته‏ام. چون صورتم را برگرداندم، تو را ديدم. حضرت عيسي از او دربارة قومش پرسيد؛ چون پاسخ داد، معلوم شد بين آن پيرمرد و حضرت عيسي، پانصد سال فاصله بوده است]يعني پيرمرد پانصد سال قبل از دنيا رفته بود[.[40]

از ديگر کساني که زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي را نقل کرده‌اند، مي‌توان به سمرقندي در ذيل اين آيه شريف،[41] عبدالكريم‏بن هوازن،[42] ابن اثير در تاريخ خود،[43] كتاب كشاف عن غوامض التنزيل،[44] و الجامع لاحكام القرآن قرطبي[45] اشاره كرد.

مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالي خود، ضمن داستاني عبرت‏انگيز، چگونگي زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي عليه السلام را اين گونه نقل كرده است:

امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

«عيسي‏بن مريم، همراه سه نفر از يارانش، براي كاري از مسيري عبور مي‏كردند. در راه، به سه شمش طلا برخوردند. حضرت عيسي عليه السلام رو به همراهان خود كرده، فرمود: «اين، مايه كشتار مي‏شود و مردم را به هلاكت مي‏رساند». آن گاه به راه افتادند. آن سه نفر كه به آن طلاها طمع كرده بودند، هر كدام به بهانه‏اي از حضرت عيسي جدا شده، نزد طلاها بازگشتند. پس آن دو نفر، به يكي گفتند: «برو غذايي بخر، تا بخوريم و آن‌گاه، طلاها را تقسيم كنيم».

او وقتي غذا خريد، سمي در آن ريخت، تا آن دو نفر را به قتل رسانده، تمام طلاها را از آن خود كند. آن دو نيز تصميم گرفتند وقتي برگشت، او را به قتل رسانند و طلاها را بين خود تقسيم كنند. چون برگشت، او را به قتل رسانده، پس از خوردن غذا، خود نيز از دنيا رفتند. حضرت مسيح بازگشت و آن‌ها را مرده يافت. به اذن خداوند آن‌ها را زنده كرده، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه اين، مايه خونريزي مي‏شود؟»[46]

در مجمع البيان، دربارة آيه «و أحيي الموتي؛ و مردگان را زنده مي‏سازم» گفته است:

عيسي عليه السلام زنده ساختن مردگان را به طور مجاز، به خود نسبت داده است؛ زيرا در واقع، اين خداوند بود كه هنگام دعاي او، مردگان را زنده مي‏ساخت و گفته شده است او چهار تن را زنده كرد. آن‌گاه به کساني که به دست آن حضرت زنده شدند، اشاره کرده است.[47]

قابل ذكر اين‌كه افزون بر آيات بالا، موارد فراوان ديگري نيز وجود دارد كه از زنده شدن مردگان حكايت دارد.

جمع بندي

در يك جمع‏بندي كوتاه، به نكات ذيل مي‏توان اشاره كرد:

1. به تصريح آيات قرآن، رجعت‏هاي فراواني در گذشته رخ داده است.

2. علاوه بر علماي شيعه، بيشتر دانشمندان اهل سنّت نيز بر اين‌كه در گذشته، رجعت‏هايي صورت گرفته است، عقيده‏مندند.

بنابراين شکي نخواهد ماند که در گذشته، به ارادة الهي انسان‌هاي فراواني، پس از مردن، دوباره زنده شده، به زندگي دنيايي بازگشته‌اند.

شيعه، با استناد به آيات ياد شده و فرمودة پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله كه: «هر چه در امت‌هاي پيشين رخ داده است، در امت من هم رخ خواهد داد». و برخي آيات قرآن، وقوع رجعت را در آخرالزمان، حتمي دانسته است.[48]

2. رجعت در آخرالزمان

دسته دوم از آياتي که در‌بارة رجعت سخن گفته است، آياتي است كه به بيان برخي از روايات، بر تحقق رجعت در آخرالزمان و پيش از قيامت دلالت دارد.

بر خلاف دسته نخست، اين گروه از روايات، نيازمند تأويل، يا تفسير[49] به وسيلة پيشوايان معصوم: و بزرگان دين است.

برخي از اين آيات بدين قرارند:

2ـ1. خروج دابة الارض

يکي از آياتي که شيعه با استفاده از آموزه‌هاي مکتب اهل بيت: معتقد است مربوط به رجعت است، آيه‌اي است که از خروج دابة الارض سخن مي‌گويد. در اين آيه مي‌خوانيم:

gوَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَآبَّةً مَنَ الأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَاسَ كَانُواْ بَِآيَتِنَا لا يُوقِنُونَf؛[50]

و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب شود، جنبنده‏اي را از زمين براى آنان بيرون مي‌‏آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: «مردم [چنان‌كه بايد] به نشانه‏هاي ما يقين نداشتند».

بنابر روايات شيعه و سنّي، يكي از ويژگي‏هاي مهم دابة الارض، اين است كه داراي ابزاري است كه به وسيله آن، مؤمنان را از كافران باز مي‏شناساند.[51]

در ادامه، صاحب مجمع البيان از علي بن ابراهيم ‏بن هاشم در تفسيرش نقل مي‏كند كه امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

مردي خدمت عمار رسيد و به او گفت: «آيه‏اي در قرآن است كه ذهن مرا مشغول كرده و من معناي آن را نمي‏فهمم». عمار پرسيد: «كدام آيه؟» آن مرد اين آيه را تلاوت كرد و پرسيد: «مراد از دابةالارض چيست؟» عمار گفت: «به خدا قسم! نمي‏نشينم و نمي‏خورم و نمي‏آشامم؛ مگر آن كه آن را به تو بنمايانم». سپس عمار و آن مرد، خدمت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رسيدند. علي عليه السلام مشغول خوردن خرما و كره بود. عمار نشست و با آن حضرت، مشغول خوردن شد. آن مرد تعجب كرد و پرسيد: «مگر تو قول نداده بودي تا او را به من نشان ندادي، نخوري و نياشامي؟» عمار جواب داد: «اگر عاقل باشي، نشانت دادم».[52]

علامه طباطبايي در بحث روايي در ذيل آيه شريف، به نقل از تفسير قمي از حضرت امام صادق عليه السلام روايت مي‌كند:

«رسول خدا صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين برخورد و او را در مسجد خوابيده ديد؛ بدين حال كه مقداري شن جمع كرده و سرش را روي آن گذاشته بود. حضرت با پاي خود حركتش داد و فرمود: «برخيز اي دابةالارض!» مردي از اصحاب عرض كرد: «يا رسول‏اللَّه! آيا ما هم مي‏توانيم رفقاي خود را به اين نام بناميم؟» فرمود: «نه؛ به خدا سوگند! اين نام، جز براي او نيست و او همان دابه‏اي است كه خداي تعالي در كتابش دربارة او فرمود: Gوَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ...F».

آن‌گاه فرمود: «يا علي! چون آخرالزمان شود، خداي تعالي تو را در بهترين صورت بيرون مي‏آورد؛ در حالي كه با تو است وسيله داغ نهادن و دشمنان خود را با داغ، نشان مي‏كني».

مردي به امام صادق‏ عليه السلام عرض كرد: «عامه مي‏گويند: اين آيه شريف، به صورت «تَكْلِمُهُم» است؛[53] يعنى ايشان را جراحت مي‏زني، حضرت فرمود:

«خدا ايشان را در جهنم زخمي كند؛ براي اين كه آيه شريف، از كلام مي‏باشد نه از كَلَّمَ».[54]

ظاهر آيه اين است كه اين جنبنده از زمين بيرون مي‏آيد... .

بنابراين «دابة»، به معناي «جنبنده» و «ارض»، به معناي «زمين» است و ـ بر خلاف آنچه بعضي مي‏پندارند ـ «دابه» فقط به جنبندگان غير انسان اطلاق نمي‏شود؛ بلكه مفهوم وسيعي دارد كه انسان‏ها را نيز دربر مي‏گيرد؛ چنان‌كه در آيه 6 سوره هود مي‌‏خوانيم: gوَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَاf؛ «هيچ جنبنده‏اي در زمين نيست، مگر اين‌كه روزي او بر عهدة خدا است».

و در آيه 61 سوره نحل آمده است: gوَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍf؛ «اگر خداوند، مردم را به سبب ستم‏هايشان مجازات مي‏كرد، جنبنده‏اي را بر زمين باقي نمي‏گذاشت».

البته اهل سنّت، دابة الارض را موجودي از جنس غير انسان با مشخصات بسيار عجيب و غريب ذكر كرده‌اند.

بيضاوي در انوار التنزيل نوشته است:

او جساسه است. روايت شده طول او شصت ذراع است. داراي چهار دست و پا، كُرك و پَر است و داراي دو بال است كه كسي از او نمي‏تواند فرار كند و كسي هم به او نمي‏رسد.[55]

سيوطي در درالمنثور، پس بيان اقوال دربارة «دابة الارض»، نظر شيعه را مورد توجه قرار داده، با بيان روايتي از حضرت علي عليه السلام از آن حضرت نقل كرده است كه به شدّت قول كساني را كه معتقدند او «دابة الارض» است ردّ كرده است.[56]

«ابن كثير» نيز همين سخن را به حضرت علي‏ عليه السلام نسبت داده، ويژگي‏هاي شگفت آوري براي دابة الارض ذكر كرده است.[57]

مفسران متأخر اهل سنّت نيز اغلب به پيروي از گذشتگان خود، اين راه را ادامه داده، همچنان صفات غريب و عجيبي براي دابة الارض ذكر كرده‏اند. [58]

برخي نيز منصفانه نوشته‏اند:

ما هر چه در كتاب‏ها جست‌وجو كرديم، به اين اوصاف براي حيواني برنخورديم و بر فرض صحيح بودن آن (دابة الارض)، مخالف تمام حيوان‏ها است.[59]

برخي، روايات فوق را غيرقابل اعتماد دانسته[60] و برخي نقل آن را تضييع وقت و سياه كردن كاغذ سفيد ذكر كرده‏اند:[61]

همان گونه که پيش از اين گفته شد، شيعه به پيروي از روايات معصومان: دابة الارض را يك انسان فوق‏العاده مي‌دانند كه يكي از كارهاي مهم او، جدا ساختن صفوف مسلمانان از منافقان و علامت‏گذاري آن‌ها است. حتي از برخي از روايات استفاده مي‏شود كه عصاي موسي و انگشتر سليمان با او است و مي‏دانيم كه عصاي موسي، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان رمز حكومت و سلطه الهي است. به اين ترتيب، او يك انسان قدرتمند و افشاگر است.[62]

از اين رو، در زيارت امام علي عليه السلام به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: السلام عليك يا عمود الدين ووارث علم الاوّلين والآخرين وصاحب الميسم ....[63]

با توجه به مجموع آنچه نقل شد، به راحتي مي‏توان گفت: «دابةالارض» انسان مهمّي است كه براي انجام كاري بس مهمّ پيش از قيامت به زمين باز مي‏گردد.

و نيز اين‌كه در روايات شيعه و سنّي وارد شده است كه مؤمن و كافر را نشانه‏گذاري مي‏كند و صفوفشان را مشخص مي‏سازد، با انسان سازگار است. سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنا است.

البته برخي مراد از دابة الارض را حضرت مهدي(عج) و مقصود از خروج او را، ظهور آن حضرت ذكر كرده‏اند[64] كه غير قابل قبول است.

2ـ2. حشر برخي مردگان

يکي ديگر از آياتي که به واسطة آن بر حتمي بودن رجعت در آخرالزمان، استدلال شده است، چنين است: gوَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مَمَّن يُكَذِّبُ بَِآيَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَf؛[65] و آن روز كه از هر امتي، گروهي از كساني را كه آيات ما را تكذيب كرده‏اند، محشور مي‏كنيم؛ پس آنان نگاه داشته مي‏شوند، تا همه به هم بپيوندند.

از جمله کساني که به وسيلة اين آيه، بر رجعت در آخرالزمان، استدلال کرده‌اند، مي‌توان شيخ مفيد[66] و نيز شيخ طوسي[67] را نام برد.

مرحوم طبرسي در تفسير مجمع‏البيان ذيل اين آيه شريف نوشته است:

شيعيان كه به رجعت عقيده دارند، با اين آيه، بر درستي اعتقاد خود استدلال كرده و گفته‏اند: آمدن «مِن» در سخن، موجب تبعيض است و دلالت دارد بر اين‌كه در روز مورد نظر، برخي از اقوام برانگيخته شده و برخى ديگر برانگيخته نمي‌شوند و اين، صفت روز رستاخير نيست؛ چرا كه خداوند سبحان، درباره آن فرموده است «آنان را بر مي‏انگيزيم و هيچ يك از آنان را فروگذار نمي‌كنيم».[68]

علامه طباطبايي نيز ذيل آيه شريف، پس از بيان برخي اقوال و ردّ آن‌ها، استدلال بالا را بيان مي‌كند.[69] آن‌گاه در بيان اين‌كه «حشر» از نظر قرآن، غير از قيامت است، مي‏نويسد:

اين آيه و دو آيه بعدش، پس از داستان بيرون شدن «دابه» از زمين واقع شده‏اند كه خود، يكي از علايمي است كه قبل از قيامت واقع مي‏شود؛ قيامتي كه در چند آيه بعد، درباره آن مى‏فرمايد: Gوَ نُفِخَ فِى الصُّورِF و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مي‏كند و معنا ندارد قبل از شروع بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكي از وقايع آن را زودتر ذكر كند؛ چون ترتيب وقوعي اقتضا مي‌‏كند اگر حشر يك فوج از هر امتي هم جزو وقايع قيامت باشد، آن را پس از مسأله نفخ صور ذكر فرمايد؛ ولي اين گونه ذكر نكرد؛ بلكه قبل از نفخ صور، مسأله حشر فوج از هر امتي را آورده است؛ پس معلوم مي‌‏شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.[70]

در تفسير قمي نيز همين مضمون را ذيل آيه شريف، به استناد فرمايشي از امام صادق‏ عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مردم دربارة آية Gيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًاF چه مي‌‏گويند؟ راوي مي‌گويد: «مي‌‏گويند: اين آيه دربارة قيامت است». فرمود: «نه، اين طور كه آنان مي‌‏گويند، نيست؛ بلكه درباره رجعت است. مگر خداي تعالي، در قيامت از هر امت فوجي را محشور مي‌‏كند و بقيه آن امت‏ها را رها مي‌‏كند؟ با اين‌كه خودش فرمود: Gوَحَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًاF؛ آنان را محشور كرديم و احدي را از قلم نينداختيم».[71]

ابوالفتوح رازي نيز گويد:

عبداللّه بن عباس گفت: «اصحاب ما به اين آيت تمسك كردند در صحت رجعت...»[72].

كوتاه سخن اين‌كه برانگيخته شدن آية مذكور در يكي از اين سه زمان ممكن است:

پيش از قيامت، پس از قيامت يا در هنگام قيامت و صورت چهارمي نخواهد داشت.

صورت سوم ‏باطل است؛ چرا كه حشر در قيامت، كلي است؛ نه اين‌كه از هر امتي، تعدادي محشور شوند.

صورت دوم نيز باطل است؛ چرا كه پس از قيامت، مجرمان به جهنم و نيكان به بهشت خواهند رفت و با اين بيان، تنها احتمال اول، باقي خواهد ماند كه قول شيعه اماميه است.

2ـ3. پيمان انبيا بر ياري پيامبر صلي الله عليه و آله

از جمله آياتي که شيعه بر رجعت در آخر الزمان ارائه كرده است، اين آيه است: gوَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ النَبِيِّينَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَبٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ‏و قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَ لِكُمْ إِصْرِى قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّهِدِينَf؛[73] «و [ياد كن] هنگامي كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتي دادم، سپس شما را فرستاده‏اي آمد كه آنچه را با شما است تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد و حتماً ياري‌اش كنيد و فرمود: «آيا اقرار كرديد و در اين‌باره پيمانم را پذيرفتيد؟» گفتند: «آري، اقرار كرديم». گفت: پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم».

پيروان مکتب اهل بيت: با بهره‌مندي از راهنمايي‌هاي ايشان، بر اين باورند که به روشني از اين آيه استفاده مي‌شود نصرت و ايماني كه از پيامبران بر آن ميثاق گرفته شده است، پس از آمدن رسول اكرم صلي الله عليه و آله خواهد بود. افعال «لَتُؤْمِنُنَّ» و «لَتَنصُرُنَّهُ» مضارع مؤكد بوده، بر انجام كار در زمان آينده دلالت دارند؛ يعني زماني كه پيامبر اكرم‏ صلي الله عليه و آله و پيامبران گذشته همگي زنده شوند و پيامبران پيشين، طبق پيمان الهي خود، نبي ‏اكرم‏ صلي الله عليه و آله را ياري دهند.

2ـ4. دو بار زنده شدن و دو بار مردن

خداوند، آن گاه که سخنان برخي مردگان را نقل مي‌کند، از زبان ايشان مي‌فرمايد: gقَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍf؛[74] «مي‏گويند: پروردگارا! دوبار ما را ميراندي و دوبار ما را زنده كردي و به گناهانمان اعتراف كرديم؛ پس آيا راهي براي بيرون شدن [از آتش] هست؟»

در تفسير قمي در ذيل اين آيه شريف، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: «ذلك فى الرجعة؛[75] اين، در رجعت است».

2ـ5. سوگند دشمنان اهل بيت بر زنده نشدن مردگان

از ديگر آيه‌هايي که در بيان معصومان: به رجعت تأويل شده، اين آيه است: gوَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لَايَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَمُوتُ بَلَي وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَf[76]؛ «و با سخت‏ترين سوگندهايشان به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسي را كه مي‏ميرد بر نخواهد انگيخت. آري، [انجام] اين وعده بر او حق است؛ ولي بيشتر مردم نمي‏دانند.»

مرحوم كليني در كتاب كافي با ذكر سند از ابو بصير نقل مي‌‏كند:

«به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: «اين‌كه خداوند تبارك و تعالي مي‏فرمايد: «و آنان با مبالغه و تأكيد به خداوند سوگند ياد كنند كه خداوند هرگز كسي كه بميرد را زنده نخواهد كرد. بلي البته وعدة الهي حق است؛ لكن بيشتر مردم نمي‏دانند منظور چيست؟» فرمود: «اي ابوبصير! ]عامه[ در اين باره چه مي‏گويند؟» عرض كردم: «مشركان چنين مي‏پندارند و براي رسول اكرم‏ صلي الله عليه و آله سوگند مى‏خورند كه خداوند هرگز مردگان را زنده نخواهد كرد». حضرت فرمود: «مرگ بر كسي كه چنين سخني مي‏گويد! از آن‌ها بپرس آيا مشركان به الله قسم مي‏خورند، يا به لات و عُزّا؟» ابوبصير مي‏گويد: «گفتم: فدايت شوم! پس برايم معناي آيه را بيان فرما». ايشان فرمود: «اي ابوبصير! هنگامي كه قائم ما به پا خيزد، خداوند گروهي از شيعيان ما را براي ياري او برانگيزد و زنده كند كه گيره‏هاي شمشيرهايشان بر روي شانه‏هايشان است. چون اين خبر به قومي از شيعيان ما كه نمرده باشند برسد، به يكديگر گويند: «فلان و فلان از قبرهايشان برانگيخته شدند و آن‌ها با قائم‏ عليه السلام هستند». اين سخن به گوش گروهي از دشمنان ما برسد؛ آن‌ها گويند: «اي گروه شيعيان! چقدر دروغگو هستيد؟ اين دولت و حكومت شما است و شما دروغ مي‌‏گوييد؟ نه واللَّه! اين‌ها كه شما مي‌‏گوييد زنده نشده و زنده نخواهند شد، تا روز قيامت»؛ پس خداوند، گفتار آن‌ها را حكايت كرده، مي‌‏فرمايد: و آنان با مبالغه و تأكيد به خداوند سوگند ياد كنند كه خداوند هرگز كسي كه بميرد را زنده نخواهد كرد»[77].

ديديم شيعه با استفاده از هر دو دسته آيات، با بيان پيشوايان معصوم:، حتمي بودن رجعت را در دوران حضرت مهدي(عج) اثبات كرده است.

دلالت دسته دوم روشن است. آنچه محل بحث بيشتر است، استفاده از دستة نخست آيات، براي اثبات رجعت در آخرالزمان است.

شيعه معتقد است ذكر نمونه‏هايي از رجعت در گذشته، مي‏تواند خود دليلي بر وقوع آن در آينده باشد. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در روايتي ارزشمند فرمود: «والذى نفسى بيده لتركبنّ سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتى لا تخطئون طريقهم و لايخطئون سنن بنى‏اسرائيل»؛[78] «به آن كسي كه جانم به دست او است سوگند! شما مسلمانان با هر سنّتي كه در امت‏هاي گذشته جريان داشته است، رو به رو خواهيد شد و آنچه در آن امت‏ها جريان يافته است، مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت؛ به طوري كه نه شما از آن سنّت‏ها منحرف مي‏شويد و نه آن سنّت‏ها كه در بني‏اسرائيل بود شما را ناديده مي‏گيرد».

البته وجود اين مضمون با تعابير مختلف، در ده‏ها كتاب از منابع اهل سنّت، گوياي اين مطلب است كه تكرار آنچه در امت‏هاي گذشته رخ داده است، در امت اسلامي نيز ضروري مي‏نمايد.

اكنون به لحاظ اهميّت، فقط به برخي از اين موارد اشاره مي‏كنيم:

رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «هر آينه هر چه بر بني اسرائيل گذشت، بر امت من نيز خواهد گذشت، بدون هيچ كم و كاستي؛ حتي اگر كسي بين بني اسرائيل، آشكارا با مادر خود ازدواج كرد، در امت من نيز چنين خواهد شد».[79]

در روايت ديگر، حذيفة بن يمان از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: «تمام سنّت‏هاي اهل كتاب درباره شما نيز تحقق خواهد يافت، بدون خطا. كسي پرسيد: «اي رسول خدا! حتي گوساله‏پرستي؟» حضرت فرمود: بلي ...».[80]

البته در منابع روايي شيعه نيز مضمون روايت فوق، فراوان به چشم مي‏خورد كه براي اختصار در پاورقي فقط به منابع اشاره مي‏كنيم.[81]

البته اين نحوه استدلال در بيانات معصومان: نيز به چشم مي‌خورد که از باب تبرّک، سخن را با آن، به فرجام مي‌بريم:

امام رضا عليه السلام در پاسخ به پرسش مأمون دربارة رجعت، فرمود:

«إِنَّهَا الْحَقُّ وَ قَدْ كَانَتْ فِي الأُمَمِ السَالِفَةِ وَ نَطَقَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِي الْأُمَمِ السَالِفَةِ حَذْوَ النَعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّة»؛[82]

«رجعت، حقّ است. همانا در امت‌هاي پيشين نيز بوده است. قرآن نيز بدان تصريح کرده است و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: هر چه در امت‌هاي پيشين بوده است، مو به مو در امت من نيز خواهد بود».

كوتاه سخن اين‌كه تمام اهل سنّت، اتفاق نظر دارند كه در امت‏هاي گذشته رجعت‏هايي صورت گرفته است و نيز اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر چه در امت‏هاي گذشته رخ داده است، در امت من نيز اتفاق خواهد افتاد». و شكي نيست كه رجعت، يكي از مهم‌ترين حوادث امت‏هاي قبل است و نيز شكي نيست كه تا امروز، چنين رويدادي در امت اسلامي رخ نداده است؛ بنابراين در آينده چنين خواهد شد.





پيمان الست


چگونگي پيمان گرفتن خدا از بني آدم در آيه بيان شده است كه طبق روايات ، پس از خلقت آدم همه فرزندان او به صورت ذرات ريز و باشعور از پشت او بيرون آمده ، مورد خطاب و سؤال الهي قرار گرفتند و به ربوبيت خدا اعتراف كردند . آنها داراي عقل شعور كافي براي شنيدن سخن و پاسخ بودند در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد ( الستُ بِرَّبِكُم ) سپس همه به صلب و گل آدم برگشتند تا به تدريج و به طور طبيعي به اين جهان بيايند و اين عالم را عالم ذر و آن پيمان را پيمان الست و عالم الست مي گويند بنابراين پيمان مذبوريك پيمان تشريعي به قرارداد خود آگاه ميان انسانها و پروردگار شان بوده است .
شايد هم مراد از عالم ذر، همان عالم استعدادها و پيمان فطرت و تكوين باشد . يعني هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه ذراتي بيش نيستند ، خداوند استعداد و فطرت توحيدي و حقجويي را در سرشت آنها مي نهد و اين سر الهي به صورت يك حس دروني در نهاد و فطرت همه ما به صورت وديعت نهاده مي شود و در مورد پذيرش امانت الهي نيز بايد گفت : كه اين پذيرش قراردادي و تشريفاتي نبوده بلكه پذيرشي است تكويني بر حسب عالم استعداد در عقل و خردشان ، خدا باوري به صورت يك حقيقت خود آگاه نقش مي بندد .

خداوند به زبان خلقت از آنان سؤال كرده ، آنان با همين زبان ، پاسخ داده اند . بنابراين همه ي افراد بشر داراي روح توحيدند و سؤالي كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخي كه آنها داده اند نيز به همين زبان اينگونه تعبير ها در گفتگوهاي روزانه نيز كم نيست مثلاً مي گوئيم : « رنگ رخساره خبر مي دهد از سر درون » يا مي گوئيم : « چشمان به هم ريخته او مي گويد ديشب به خواب نرفته است . »

يك روايت :

وقتي به اشياء نظر افكنيم و نظر خود را به طور مجرد و خالص به اين جهت افكنيم كه موجودات صنع و فعل محض خدا هستند و از او منفك و منفصل نمي باشند كه نظر حق واقع همين است .
خواهيم ديد كه در تمامي موجودات جز تسليم در برابر خدا و خضوع در برابر اراده ي او و كوچكي و ذلت در برابر كبريائي او و وابستگي به رحمت و و امور ربوبيت او و ايمان به وحدانيت او و هر چه كه بر رسولان خود فرستاده و ديني كه برايشان نازل ساخته و ... جز اينها چيز ديگري وجود ندارد .

و اگر عالم مادي را اصل قرار داده و چيز هاي ديگر را بدان قياس كنيم اين وجودات كه از آن نام برديم با مقايسه ي وجودات عالم مادي « ظل » ( سايه ) اند ، شي هستند و شي نيستند . بناي آيات نيز همين است ( هو الا صل و اشخص الذي له الظل ) زيرا غرض آيات اين است كه ثابت كند تكليف به توحيد تكليفي است چاره ناپذير و روز قيامت در مورد آن پرسش خواهد شد .
ولي اگر حجت خدا را اصل بگيريم و اين عالم مادي را با موجودات مادي اي كه دارد با آن مقايسه كنيم كه اين نيز نظر حقيقي است اين عالم ظل است و جهت خدا يا ( رب متعال ) اصل و داراي ظل است كه اين آيه اشاره به آن دارد ( كل شيء هالك الاوجَههُ ) يعني همه چيز غير از وجه خدا نابود خواهد شد و اين آيه نيز اشاره دارد ( كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ) يعني هر چه بر عرصه زندگي است فاني است و تنها وجه پروردگار باقي مي ماند .
عياشي از ابو بصير از حضرت صادق ذيل آيه ( فما كانو اليؤمنوا ) روايت كرده كه فرموده : خدا رسولان را بسوي خلق فرستاد در حاليكه خلايق در صلب مردان و در رحم زنان بودند . هر كس در آن حال تصديق كرد بعداً هم تصديق كرد و هر كس در آن حال تكذيب كرد بعداً نيز تكذيب كرد .
ظاهر اين روايت اين است كه انبياء وابستگي به نطفه هايي داشته كه در صلبها و رحم ها قرار دارد و اين نطفه ها زنده و عاقل و مكلفند ولي همانطور كه در سخنان مربوط به آيه ي ذر گفتيم چنين چيزي را ضرورت رد مي كند . مگر آنكه بگوييم مراد اين است كه عالم ذر چون غير زماني است محيط به اين عالم مادي تدريجي زماني است .
و در اين صورت وجود « ذري » وابسته به زماني درون زمان ديگر نيست و علاوه اين محل براي روايت بعيد است .
ظاهر اين روايت اين است كه عالم در محكوم زمان است چون از صلب پدران و رحم مادران سخن مي گويد .
در حاليكه عالم ذر بدين معني لازمه اش اين است كه نطفه ها عقل و تكليف داشته باشند كه بطلان آن ضروري است مگر آنكه بگوييم مراد همان عالم ذر غير زماني است ولي اين عمل براي تصحيح روايت عمل بعيدي است .


عالم الست



مقدمه :

جاي هيچ گونه ترديد نيست كه سرچشمه علوم اسلامي از قرآن است ، قرآن در ميان جامعه اي ظاهر شد كه از نظر معلومات خيلي فقير بودند بطوريكه حتي معلومات ناچيز عصر خود را هم نداشتند .

قرآن از يك طرف دعوت به تفكر و تدبر و عبادت است و انديشه هاي خفته را بيدار مي سازد و از طرفي ديگر به دست آن موضوعاتي آشكار مي شود .

در اثناي اين دنيا چيزهاي عجيب و زيبا آفريده شده كه هنوز كشف آن براي بندگان ممكن نيست شايد عالم ذر و يا الست هم همينطور باشد كه مردم تا حدودي از آن بي خبر هستند .

حال با توجه به بعضي تفاسير كه دراختيار داشتيم در مورد عالم الست يا ذر تحقيق كرده و مطالبي درباره آن را بازگو مي كنيم .



ذريه : به معني فرزندان كوچك و كم سن وسال است . اما اغلب به همه فرزندان گفته مي شود .

سوره اعراف آيه ي 172 :

وَ إذْ أَخَذَ رَبُكَّ مِن بَنيِ آدَمَ مِن ظُهُوِرهِم ذُرّيتَهُمْ وأَشْهَدَهُم عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَستُ بِرَبِّكُم قَالوا بَلي شَهِدْنا أَن تتُوُلوا يَومَ القِيَمَهِ إنَّا كنّا عَن هَذا غَفِلينَ .

« وبه ياد آور زماني كه پروردگارت از پشت بني آدم ذريّه آنان را بر گرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت ( و فرمود ) : آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند : چرا ، ما گواهي داديم ( كه تو پروردگار مايي ) ( اين اقرار گرفتن از ذريه ي آدم براي آن بود كه ) تا در روز قيامت نگويند : ما از اين غافل بوديم .

پيام 1 : خداوند توحيد را در فطرت و سرشت انسانها قرار داده است .( اَشهد هم علي أَنفُسَهُم )

پيام 2 : ميثاق فطرت وخداجويي ، براي اتمام حجت بر بندگان است .(أن تقولوايوم القيامه ... )

پيام 3 : انسانها در عمق وجود خويش ، حس خداگرايي را مي جويند ، چون در عالم ذره به آن اعتراف كرده اند .

سوره ي اعراف آيه ي 173 و 174 أَو تَقوُلوُا إِنَّها أََشْرَكَ اباؤُنَا مِن قَبْلُ و كُنَّاذُرِيَّهَ مِّن بَعدِهِم أَنتُهلِكُنَا بِما فَعَلَ المُبطِلوُنَ(173) وَكَذلِكَ نُفَصِّلُل الأَيَتِ و لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ (174 )

« ( آن سؤال و جواب را از ذريه ي آدم كرديم ) تا نگوئيد : پدران ما از قبل ، مشرك بودند و ما نيزفرزندان ازپس آنان بوديم ( و ناچار ، راهشان را ادامه داديم ) آيا ما را به خاطر عملكرد اهل باطل ، مجازات و هلاك مي كني ؟ »

و ما اينگونه آيات خويش را روشن مي كنيم ( تا بدانند نور توحيد ، از آغاز درسرشت آنان بوده است ) و شايد يه سوي خداوند ( و فطرت پاك توحيدي ) برگردند .

پيام ها :

1- فطرت خداشناسي ، براي اتمام حجت از سوي خداوند است و چراغ فطرت قدرت نور افشاني بر ظلمات محيط را دارد .

2- جامعه و محيط ، انسان را مجبور نمي كند ( أو تَقوُلوُا )

3- تقليد در اصول دين جايز نيست . ( أَشرك آباءُ نا )

4- گناه و انحراف خود را به دوش ديگران نيفكنيد . (أَشرك آباءُ نا )

5- اطاعت و احترام نيكان ، تا حدي است كه انسان را به شرك نكشند ( ذريّه من بعدهم )

6-شرك ، انسان را به ياوه كاري و هلاكت مي كشاند . ( تهلكنا مبطلون )

7-آيات الهي، براي توجه دادن انسانها به ميثاق فطرت وسرشت توحيدي است.( لعلهم يرجعون)

اعتقاد به وجود چنين جهاني در واقع مستلزم قبول يك نوع تناسخ است زيرا مطابق اين تفسير بايد پذيرفت كه روح انسان قبل از تولد فعلي او يك بار ديگر در اين جهان گام گذارده است . و پس از طي دوراني كوتاه و يا طولاني از اين جهان بازگشته است ، و به اين ترتيب بسياري از اشكالات تناسخ متوجه آن خواهد شد .

ولي اگر تفسير دوم آيه 172را بپذيريم هيچيك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد زيرا سؤال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطري بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آنرا مي يابد و حتي طبق تحقيقات روانشناسان اخيراً حس مذهبي يكي از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انساني است ، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوي خداشناسي رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچگاه نمي تواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد . « فطره الله التي فطر الناس عليها » (روم – 30 )

مجازات استدراج :.


در ايـن آيه و آيه بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنت درباره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود, بيان شده و آن ((عذاب استدراج )) است .
استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است يكى در آيه مورد بحث وديگرى در آيه 44 سوره قلم و هر دو مورد درباره انكاركنندگان آيات الهى است .
خداوند در اين آيه مى فرمايد: ((آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردندتدريجا, مرحله به مرحله , از راهى كه نمى دانند, در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم )) و زندگى آنها را در در هم مى پيچيم (والذين كذبوا بياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ).
(آيه ) در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تاكيد مى كند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم , بلكه ((به آنها مهلت و فرصت كافى (براى تنبه و بيدارى ) مى دهم )) و هنگامى كه بيدار نشدند, گرفتارشان مى سازم (واملى لهم ) زيرا كسانى شتاب و عجله مى كنند كه قدرت كافى ندارند و مى ترسندفرصت از دستشان برود ((ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است )) كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (ان كيدى متين ).
اين آيه به همه گنهكاران هشدار مى دهد كه تاخير كيفر الهى را دليل بر پاكى ودرستى خود, و يا ضـعـيـف و ناتوانى پروردگار, نگيرند, و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند, نشانه تقربشان به خدا نـدانـند, چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنهامى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد, خدا آنها را غرق نعمت مى كندو به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد, اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى پيچد.
از امام صادق (ع ) در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: ((منظور از اين آيه بنده گنهكارى اسـت كـه پس از انجام گناه , خداوند او را مشمول نعمتى قرارمى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد)).
آيـه ـ شان نزول : مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند: پيامبر(ص ) هنگامى كه در مكه بود, شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود, مخصوصا تمامى طوائف قريش را صـدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت , تا مقدار زيادى از شب گذشت , بت پرستان مكه گفتند: ((رفيق ماديوانه شده , از شب تا صبح نعره مى كشيد)) ! در اين موقع آيه نازل شد و به آنها دراين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
تفسير:.

تهمت‌ها و بهانه هاـ.
در ايـن آيـه نـخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر(ص ) چنين پاسخ مـى گـويـد: ((آيـا آنـهـا فـكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه آثارى از جنون ندارد)) (اولم يتفكروا مابصاحبهم من جنة ).
بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته , و همواره فكر, عقل وتدبيرش را ديده اند, چگونه يـكـبـاره چنين وصله اى را به وى چسباندند, و به دنبال اين جمله مى گويد: ((او فقط بيم دهنده آشكارى است )) كه جامعه خويش را ازخطراتى كه با آن روبرو است برحذر مى دارد (ان هو الا نذير مبين ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى تـكـميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى ,آسمانها و زمين , دعوت مـى كـند و مى گويد: ((آيا در حكومت آسمانها و زمين ومخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند)) (اولم ينظروا فى ملكوت السموات والا رض وما خلق اللّه من شى ).
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است , و دعوت پيامبر(ص ) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش , يعنى تكامل و تربيت انسان است .
سـپـس بـراى ايـن كـه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد, مى فرمايد: آيا در اين موضوع نيز انديشه نـكـردند كه : ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد, (اگر امروزايمان نياورند, و دعوت ايـن پيامبر را نپذيرند, و قرآنى را كه بر او نازل شده است بااين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند) بـه كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد))؟ (وان عسى ان يكون قداقترب اجلهم فباى حديث بعده يؤمنون ).
(آيـه ) سـرانـجـام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه ((هر كس را خداوند (به خاطر اعـمال زشت و مستمرش ) گمراه سازد, هيچ هدايت كننده اى ندارد, و خداوند آنها را همچنان در طـغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران وسرگردان شوند)) (من يضلل اللّه فلا هادى له ويذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
ايـن گـونـه تـعـبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق ,لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده , پرده هاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنهاست , و منظور از ((اضلال الهى )) نيز همين است .
آيـه شـان نـزول : طايفه قريش به چند نفر ماموريت دادند كه به نجران سفركنند, و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان ) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند, و در بازگشت آنـهـا را در بـرابـر پيامبر(ص ) مطرح سازند (به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جـمـلـه سـؤالات ايـن بـود كه در چه زمانى قيامت برپا مى شود, هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر(ص ) كردند, آيه موردبحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.

كى قيامت برپا مى شود؟.
با اين كه براى آيه شان نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيزبا آيات قبل دارد, زيرا در آيـات قـبـل اشاره به مساله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود, طبعا به دنبال چـنـين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت كى برپا خواهد شد, لذا قرآن مـى گـويـد: ((از تـو دربـاره ساعت (روزرستاخيز) مى پرسند, كه در چه زمانى وقوع مى يابد)) ؟ (يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها).
سـپـس اضافه مى كند كه اى پيامبر ! در پاسخ اين سؤال صريحا ((بگو: اين علم تنها نزد پروردگار مـن اسـت , وهيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد)) (قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو).
ولـى دو نشانه سربسته براى آن بيان مى كند, نخست مى گويد: ((قيام ساعت در آسمانها و زمين , مساله سنگينى است )) (ثقلت فى السموات والا رض ).
چـه حـادثـه اى مـمكن است از اين سنگينتر بوده باشد, در حالى كه در آستانه قيامت , همه كرات آسمانى به هم مى ريزند, آفتاب خاموش , ماه تاريك , ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند, و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.
ديـگـر ايـنـكه قيام ساعت , بدون مقدمات تدريجى , و به شكل انقلابى , تحقق مى يابد ((و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد)) (لا تاتيكم الا بغتة ).
بـار ديـگـر مـى گـويد: ((چنان از تو سؤال مى كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت باخبرى )) ! (يسئلونك كانك حفى عنها).
بـعـد اضـافـه مـى كـند كه در جواب آنها ((بگو: اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حـقيقت آگاهى ندارند)) كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست , لذا پى درپى از آن مى پرسند (قل انما علمها عنداللّه ولكن اكثر الناس لا يعلمون ).
آيـه ـ شـان نزول : اهل مكه به پيامبر(ص ) گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گـرانـى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يااز خشكسالى , و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سـازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى ؟! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.

اسرار نهان را فقط خدا مى داندـ.
در آيـه قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام ((قيامت )) موردبحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطوركلى در ميان است .
در نـخـستين جمله , به پيامبر(ص ) مى گويد: ((به آنها بگو: من مالك و صاحب اختيارهيچ گونه سود و زيانى درباره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد)) (قل لا املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشااللّه ).
انسان در كارهاى خود, قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همه قدرتها ازناحيه خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است .
پس از بيان اين موضوع , اشاره به مساله مهم ديگرى مى كند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه بـه پـيامبرش مى گويد به آنها بگو: من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم ((زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم وهيچ گونه زيانى به من نمى رسيد)) (ولو كنت اعلم الغيب لا ستكثرت من الخير ومامسنى السؤ).
سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد: ((من فقط بـيـم دهـنـده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورندهستم )) (ان انا الا نذير وبشير لقوم يؤمنون ).
(آيه ).

كفران يك نعمت بزرگ !.
در ايـنـجا به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيه قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود,آيات بعد مكمل آنها محسوب مى شود.
نـخست مى گويد: ((او كسى است كه (همه ) شما را از يك فرد آفريد وهمسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد)) (هو الذى خلقكم من نفس واحدة وجعل منها زوجها ليسكن اليها).
اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند, ((اما هنگامى كه زوج با همسرخود آميزش جنسى كرد, بارى سبك برداشت (به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد, و با داشتن حمل ) به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد)) (فلما تغشيها حملت حملا خفيفا فمرت به ).
امـا بـا گذشت شب و روز, حمل او كم كم سنگين شد ((و چون سنگين شد))(فلما اثقلت ) در اين هـنـگـام دو هـمـسـر, انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتندخداوند فرزند صالحى به آنها مـرحمت كند, لذا ((متوجه درگاه خدا شدند و پروردگارخويش را چنين خواندند: بار الها ! اگر بـه مـا فـرزنـد صـالـحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود)) (دعوااللّه ربهما لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين ).
(آيـه ) ((ولـى هـنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به آنها داد, آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركايى قائل شدند, اما خداوندبرتر و بالاتر از شرك آنهاست )) (فلما آتيهما صالحا جعلا له شركا فيما آتيهما فتعالى اللّه عما يشركون ).
(آيـه ) بـه دنـبـال ايـن جريان , قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى مـحكوم مى كند, و مى گويد: ((آيا اينها موجوداتى را شريك خداقرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند, بلكه خودشان مخلوق اويند))(ايشركون ما لا يخلق شيئا وهم يخلقون ).
(آيـه ) بـه عـلاوه ((ايـن مـعـبـودهـاى سـاختگى (در هيچ يك از مشكلات ) قادرنيستند پرستش كـنـنـدگان خود را يارى كنند, و حتى قادر نيستند خود را نيز (در برابرمشكلات ) يارى دهند)) (ولا يستطيعون لهم نصرا ولا انفسهم ينصرون ).
(آيـه ) ايـن مـعـبـودها آنچنان هستند كه ((اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد, از شما پيروى نخواهند كرد)) و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وان تدعوهم الى الهدى لا يتبعوكم ).
آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند, چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟.
بـه هـر حـال ((بـراى شـمـا مساوى است , خواه آنها را, دعوت به سوى حق كنيدو يا در برابرشان خـامـوش باشيد)) در هر دو صورت , اين گروه بت پرستان لجوج ,دست بردار نيستند (سوا عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون ).
(آيـه ) ايـن آيـه و آيـه بـعـد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مى دهد, و پرستش غيرخدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد و با چهار دليل , منطق بت پرستان را ابطال مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((آنـهايى را كه شما جز خدا مى خوانيد (و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد) بندگانى همچون خود شما هستند)) ! (ان الذين تدعون من دون اللّه عباد امثالكم ).
بـنـابـراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است , به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات وسرنوشتش را در دست او بداند.
سـپـس اضـافه مى كند: اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند ((آنها رابخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى گوييد)) (فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين ).
و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده .
(آيـه ) در سـومـيـن بـيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تروناتوانترند: خوب بنگريد ((آيا آنها لااقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند)) (الهم ارجل يمشون بها).
((يـا دسـتهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند)) (ام لهم ايديبطشون بها) ((يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند)) (ام لهم اعين يبصرون بها).
((يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند)) (ام لهم اذان يسمعون بها).
بـه ايـن تـرتيب آنها به قدرى ضعيفند, كه حتى براى جابه جا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود, نيازمند به حمايت هستند.
سرانجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد: اى پيامبر ! ((بـگـو: ايـن معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده ايدبر ضد من بخوانيد و همگى دست به دسـت هـم دهـيـد و بـراى من تا آنجا كه مى توانيدنقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تاخير روا مـداريـد)) بـبـينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است ؟ (قل ادعوا شركاكم ثم كيدون فلا تنظرون ).
يـعـنـى اگـر مـن دروغ مـى گـويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام , پس چرا آنها بر من غضب نمى كنند.
(آيه ).


بعلم باعورا

دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آمد:.
در اينجا اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است .
نخست روى سخن را به پيامبر كرده , مى گويد: ((و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را بـه او داديـم ولـى سرانجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتاروسوسه هاى شيطان گشت و از گـمـراهـان گـرديـد)) (واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنافانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ).
(آيـه ) در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه ((و اگرمى خواستيم (مى توانستيم او را در هـمـان مسير حق به اجبار نگاه داريم ) و به وسيله آن آيات و علوم , مقام والا بدهيم )) (ولو شئنا لرفعناه بها).
ولـى مـسـلـم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگاركه سنت اختيار و آزادى اراده اسـت , سـازگـار نـيـست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود, لذا بلافاصله اضافه مى كند:.
مـا او را به حال خود رها كرديم ((و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد)) (ولكنه اخلد الى الا رض واتبع هويه ).
سـپـس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانندحيوانات تشنه بيرون آورده , مى گويد: ((او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگـر او را بـه حـال خـود واگذارى باز چنين است ))(فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ).
او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده , يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير بـه خـود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود, همچون يك ((سگ هار)) كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و درهيچ حال سيراب نمى شود.
سپس اضافه مى كند كه : ((اين مثل (مخصوص به اين شخص معين نيست ,بلكه ) مثالى است براى همه جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند)) (ذلك مثل القوم الذين كذبوا بياتنا).
((ايـن داسـتان را براى آنها بازگو كن , شايد درباره آن بينديشند)) و مسيرصحيحى را پيدا كنند (فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ).

بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف ـ.
از بـسـيـارى از روايـات و كـلـمات مفسران مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام ((بلعم بـاعـورا)) بـوده , كه در عصر موسى زندگى مى كرد و از دانشمندان وعلماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد, و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد, و كارش در ايـن راه آن قـدر بـالا گـرفـت كـه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد, ولى بر اثر تمايل به فـرعـون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد, تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت .
(آيـه ) در ايـن آيـه و آيـه بـعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت ((بلعم )) و علماى دنياپرست گرفته , نخست مى گويد: ((چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند)) و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (سا مثلا القوم الذين كذبوا بياتنا).
ولـى آنـهـا به ما ظلم و ستم نمى كردند, بلكه ((بر خويشتن ستم روا مى داشتند))(وانفسهم كانوا يظلمون ).
چـه سـتـمـى از ايـن بـالاتـر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سـربـلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان ((زر)) و((زور)) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند.
(آيـه ) امـا به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى ,بدون توفيق و هدايت الـهـى ممكن نيست ((آن كس را كه خدا هدايت كند (و توفيق رارفيق راهش سازد) هدايت يافته واقعى اوست )) (من يهداللّه فهو المهتدى ).
((و كسانى را كه خداوند گمراه سازد (و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازديا وسائل پيروزى و مـوفـقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى آنان بگيرد) زيانكارواقعى همانها هستند)) (ومن يضلل فاولئ ك هم الخاسرون ).
(آيه ).

نشانه هاى دوزخيان :.


در ايـن آيـه و دو آيـه بـعـد مردم به دو گروه تقسيم شده اند و صفات هركدام توضيح داده شده : ((گروه دوزخيان و گروه بهشتيان )).
نـخـسـت درباره دوزخيان با سوگند و تاكيد چنين مى گويد: ((ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم )) (ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والا نس ).
گـرچـه خداوند همه را پاك آفريده , ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزددوزخ مى كنند و سـرانجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود, خود رانامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است .
سـپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند: نخست اين كه :((آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند)) (لهم قلوب لا يفقهون بها).
ديگر اين كه ((چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهره حقايق رانمى نگرند)) و همچون نابينايان كنار آن مى گذرند (ولهم اعين لا يبصرون بها).
سـوم ايـن كـه : ((بـا داشـتـن گوش سالم , سخنان حق را نمى شنوند)) و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (ولهم آذان لا يسمعون بها).
((ايـنـها در حقيقت همچون چهارپايانند)) (اولئ ك كالا نعام ) چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فـكـر بـيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متاسفانه آنها همه را ازدست داده اند ((بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست تر مى باشند)) (بل هم اضل ).
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند, ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گـوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند, اما براثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.
((آنـهـا افراد غافل و بيخبرى هستند)) و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئ ك هم الغافلون ).
چشمه آب حيات كنار دستشان , ولى از تشنگى فرياد مى كشند, درهاى سعادت در برابر رويشان باز است , اما حتى به آن نگاه نمى كنند.
(آيـه ) در ايـن آيـه اشـاره بـه وضع گروه بهشتى كرده , صفات آنان را بيان مى كند, نخست براى بـيـرون آمـدن از صـف دوزخـيـان مـردم را بـه تـوجه عميق به اسماحسناى خدا دعوت نموده , مـى فـرمايد: ((براى خدا نامهاى نيكى است , خدا را به آنها بخوانيد)) (وللّه الا سما الحسنى فادعوه بها).
مـنـظـور از ((اسما حسنى )), صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك وهمگى ((حسنى )) است .
و مـنـظـور از خـوانـدن خدا به اسما حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم , يا قادر, يا ارحم الراحمين , بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم , و به تعبير ديگرمتصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم , و نيز اگـر در بـعـضى روايات مانندروايتى كه از امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم : نـحـن واللّه الا سما الحسنى ;Š به خدا سوگند ما اسما حسناى خدا هستيم , اشاره به آن است كه پرتو نـيـرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.
سـپـس مـردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند ومى گويد: ((آنها كه اسما خدا را تحريف كرده اند رها سازيد, آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد)) (وذروا الذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ماكانوا يعملون ).
مـنـظـور از الـحاد در اسما خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم ,يا او را به اوصافى تـوصـيـف نـمـايـيم كه شايسته آن نيست , همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند, و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم .
(آيـه ) اين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند, مى فرمايد: ((و از كسانى كه آفريديم , امت و گروهى هستند كه مردم رابه حق هدايت مى كنند و به آن حكم مى كنند)) (وممن خلقنا امة يهدون بالحق وبه يعدلون ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند, فكر, هدف , دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است , و نيز عمل و برنامه ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.
(آيه ).

پيمان نخستين و عالم ذر

ايـن آيـه اشاره اى به ((توحيد فطرى )) و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جـهت بحثهايى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه ((توحيد استدلالى )) بوده است تكميل مى كند.
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده , نخست چنين مى گويد:به خاطر بياور ((موقعى را كـه پـروردگـارت از پـشـت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت وآشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و از آنها پرسيد:) آيا من پروردگارشما نيستم ؟ آنها همگى گفتند: آرى ! گواهى مـى دهـيم )) (واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا).
سـپـس اشـاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مساله توحيد نـمـوده , مـى فرمايد: اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد ((كه درروز قيامت نگوييد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم )) (ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين ).
(آيه ) در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده , مى گويد: اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه ((نگوييد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چاره اى جز تـبعيت از آنها نداشتيم ) آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى )) (او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ).
(آيه ) آرى ((اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم (تابدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده ) شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند)) (وكذلك نفصل الا يات ولعلهم يرجعون ).
مـنـظور از اين عالم و اين پيمان همان ((عالم استعدادها)) و ((پيمان فطرت )) وتكوين و آفرينش اسـت , بـه ايـن ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت ((نطفه )) از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداونداستعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است , هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم درعقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه !.
بـنـابـرايـن هـمه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است .
(آيه ).