کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

عشق

    


مهر جذاب مهر است
 و زمین جذاب سپهر

عشق چیست؟
اكثر دانشمندان حدّ اعلاى فضیلت آدمى را در كمال و رشد عقلى مى‏پندارند ،و فراگیرى دانشها و فنون را با ابزار عقلى مناط اعتبار مى‏دهند و عقل را مجرد دانسته‏اند.
فلاسفه در اثبات مباحث فلسفه برهانهاى عقلى ابراز مى‏دارند (برهان ارجحیت بر اقامه دلیل دارد).
و صادر اول را ،عقل اول نامند ،اما وظیفۀ یك فیلسوف در موضوعات فلسفى ،بنا به اعتقاد كلیه فلاسفه دریافت حقیقت نفس‏الامرى است كه فقط توسط عقل به كنه مطلب راه مى‏برند ،اما مى‏گوئیم كه فوق مرتبت علیاى عقل بدایت عشق است و عشق بر خلاف تصور عامه مخالف عقل نیست بلكه فیلسوفى كه در مباحث فلسفه پس از آشنا شدن به غوامض علوم حیرت بر او چیره گردد و سر از پا نشناسد ،این حالت بدایت عشق است.
حدّ كمال عقل بدایت عشق است ،كه فیلسوف را به اشراق سوق مى‏دهد ،سالكى كه در سلوك طى طریق مى‏كند ،پس از چندى تردید و خلجان بر وى عارض گشته ،و حتى بى اعتقاد به مكتب روحى ،و گاه به استاد مى‏شود.
و تمنیات و هواجس نفسانى بر او غلبه كرده ،خود را از خود باز نشناسد.
در چنین كیفیتى چون استاد راستین از روح ملكوتى خود ،نهال ملكوت را در ضمیر پاك روح انسانى وى غرس نموده است ،سالك با انجام دستورات استاد روحى باطن خود را آبیارى مى‏نماید ،تا به وادى عشق كشانده شود.
آيا عاشق به معشوق نيازمند است؟
در پاسخ مى‏توان گفت كه عشق نیاز نیست و اختیارى نیست تا نیاز مطرح سخن باشد.
از كانال خاصى از ملكوت امواج ناشناخته‏اى به سلول مغزى عاشق مستقیماً مى‏تابد لذا عاشق از خود بى خود مى‏شود و تعلقات مادى را نادیده مى‏گیرد .
مى‏توان گفت این معشوق ازلى است كه با قدرت بى زوال و استغناى كامله‏اش افراد خاصى آن هم كمتر از تعداد انگشتان یك دست را بر مى‏گزیند.
با قید جسد عنصرى و مقیم بودن در عالم شهود ،عالم ملكوت درب را به سوى او مى‏گشاید كه به اصطلاح فتح باب مى‏شود.
براى روشن شدن این مفهوم گوئیم :
یك رادیو ابزارش در حدّى است كه فقط قادر است تشعشعات ایستگاه رادیویى تهران را دریافت كند .
ولى رادیوى دیگر امواج رادیویى اروپا و دیگر قاره‏ها را جذب نموده و قابل سنجش با رادیو اولى نیست.
به نظر این ذرۀ نادار معشوق در باطن امر خود عاشق است و به همین دلیل عاشق را به سوى خود مى‏كشاند ،والا عاشق در حدى نیست كه با این همه قیود مادیت صرف و تنگناى قواى مادى طیران به عالم لامكان نماید .
لذاحالت سالك را در این مقام جذبه نامند و خود سالك را مجذوب خطاب كنند.
در بدایت امر الوانى مشاهده كند كه با دیدۀ بصر رؤیت مى‏كند نه با تجلى در قلب.
به تناسب پیشرفت مجذوب ،رنگها تغییر لون داده ،تا به مقام بى‏رنگى نایل آید.
عاشق در این مرحله گاهى چند شبانه روز غذایى را تناول نمى‏نماید و آبى نمى‏آشامد و خواب بر وى چیره نمى‏شود تا آن حدّ كه نزدیك‏ترین كسان خود را نمى‏شناسد و آواهاى بلند را نمى‏شنود ،سفر در باطن خود مى‏كند ،ضمن این كه در یك مكان عزلت گزیده به دنیاهاى روحى گام مى‏نهد.
سید كاظم رشتى اشارتى به گوشش رسیده بود و مدعى گردید كه در فضاى لامكان شهرهایى وجود دارد و در هر شهر سگى را نگهبان آن معرفى مى‏نمود.
ابراز این مطلب خود دلیل عدم دریافت واقعى آن است ،چرا كه فقط اذهان ساده دلان را به سوى خود جذب مى‏كند .
عشق مقام رادان و آزادگان و برگزیدگان الاهى است.
گاهى عاشق در حال جذبه به یكباره به اندازۀ غذاى چند تن را تناول كند، و بیمار نگردد.
آب – آتش - سموم و حیوانات مهیب درنده ،اثرى در عاشق ندارند.
عاشق خود معشوق است تا آن كه هر دو یكى شوند.
عرفاى تركیه افراد مجنون را مقدس مى‏شمردند ،ولى مجنون بیمار است ؛اما عاشق در عشق و با عشق و عجین شده در عشق است. سرور اندر سرور دارد.
حالت دیدگانش نحوۀ خاصى است كه با دیگر افراد متمایز است.
تمامى موجودات در كرۀ ارض چون جمادات ،نباتات ،حیوان و انسان همگى داراى روحند و تكلم مى‏كنند و اصوات دیگر را مى‏شنوند ،اگر بخواهد زلزله رخ دهد ،پرندگان آن را در مى‏یابند و اصوات خاصى از منقار خود سر مى‏دهند.
اسب هنگام عبور از پل چنانچه احتمال انهدام پل را بدهد ،گام از گام بر نمى‏دارد.
هریك از ذرات هستى مانند شن در صحرا جذبه‏اى دارند ،كه بیننده را مسحور مى‏سازد.
جنگل و كوه شعشعۀ خاصى از خود دارند، كه هر فردى را به تناسب حالات روحى مجذوب مى‏سازند.
شب اگر به ماه بنگریم از خود بى خود مى‏گردیم.
چنانچه هنگام غروب در كنار دریا لحظاتى توقف كنیم و به امواج دریا خیره بنگریم ،رنگ آب دریا متغیر گشته و چه بسا بیننده اگر در شنا چیره‏دست باشد ،خود را به امواج دریا بسپارد قادر به شنا نخواهد بود.
طلوع آفتاب جهانتاب انسان را از خود باز مى‏ستاند .
این همه نشانۀ كوچكى است كه نبات و حیوان داراى شعور بوده و صاحب اراده هستند.
انسان حدّ والاى خلقت است و مستجمع كمالات و برگزیده حق.
هیچ فردى با طى طریق و سلوك در راه حق و حقیقت ،به مقصود نمى‏رسد ،مگر آن كه امواج غیبى بر او بتابد ،و او را از خود بى خود بسازد ،در مقام حیرت فرو رود و در دریافت حقایق اشیاء خیره شود، از خیرگى ،خیره گردد.
آنان كه مقامهاى سلوك را پنج حضرت یا هفت مرتبت یا صد میدان یا هزار و یك منزل تصور كنند با واقعیت كاملاً منطبق نیست. زیرا عوالم غیبى و سیر در آنها حد یقف ندارد.
و بعد از طى این مدارج حتماً برایش جذبۀ حق رخ دهد و در طول و عرض میدان عشق سیر و سفر پیشه گیرد ،آن زمان وى را عاشق توانیم خواند.
دانه‏اى در سطح زمین غرس كنیم ،روح زمین او را نمو دهد، قد برافرازد و شاخه‏ها به اطراف خود بگستراند ،هر برگى با برگ دیگر تفاوت فاحش دارد ،زیرا تجلى تكرار ندارد. اگر تكرار مى‏داشت ناقص و محدود بود ،نه بى حد.
عاشق در طى طریق میدان عشق از قدرت میدان قانون جاذبه بگذرد و امواجى كه علماى هیئت شناخته‏اند ،مطمح نظر عاشق نخواهد بود ،بلكه با امواج ناشناخته روحى كه باطن هر كوكبى است ، تماس برقرار سازد و یك مفهوم طى‏السماء همین است.
در چنین مرحله چند سلول خفته مغزى عاشق بیدار گشته و به فعالیت بپردازد .
پس از آگاهى كامل از شناخت طبیعت و باطن آن ،به سماوات طیران كند ،درچنین حالاتى حتماً بایست در انسلاخ عمیق فرو رود.
این گونه انسلاخها هر بار چند ساعت به طول انجامد ،حركات نبض ضعیف گشته كه حتى با ابزار پیشرفته پزشكى هم نمى‏توان آن را دریافت. گویى فردى است كه حیات عاریتى را پشت سر نهاده است. قلب از حركت باز مى‏ماند پلك چشمها فرو هشته یا نیمه باز ،به نقطه‏اى نامعلوم خیره مى‏گردد.
عاشق كه مجذوب عوالم غیبى و همعنان افلاك است ،قابل سنجش و توصیف نیست و سالكى كه در بدایت عشق است و بعد به خود آید ، نتواند این مفاهیم را هضم كند.
فیض مقدس ،عاشق را گام به گام به سوى خود جذب مى‏نماید ، در این مرحله كسى قادر نیست چنین عاشق پاكباختۀ راستین را به جهان طبیعت سوق دهد.
شدت غلیان عشق و تحقق مراتب علیاى مافوق منظومه شمسى و كهكشانها اندكى به خود آمده و ذات لاریبى چون پیامبران الاهى براى هدایت ابناى بشر گسیل نمایند ،شعشعه روحى و قدرت بى حد چنین عاشق هنگامى كه ماموریت الاهى یافت ،دستور و آئینش جاودان خواهد بود و نیروى مادى و سیاسى ،قادر به از بین بردن آن مكتب الاهى نخواهد گردید.
غواص دلدارِ فیل طاقت ،شتر حوصله ،نهنگ شناور و پشه‏پرواز باید كه با قید جسد عنصرى منسلخ شود تا به جایگاه والائى كه جبرئیل به عجز معترف گشته و مقام والاى بى حد حضرت ختمى مرتبت (ص) با قید جسد عنصرى ،به مقام خاص اخص (قاب قوسین و اوادنى) فایز شود.
اینك براى تفهیم حدّ والاى عشق به اختصار در باب عشق مجازى سخنى به زبان خامه بیان مى‏دارد:
عاشق كه مجذوب فردى مى‏شود هنگامى عنوان عشق و فضیلت آن بر عاشق مصداق مى‏یابد كه هواجس نفسانى به مخیلۀ او راه نیابد و در تمامى لحظات حتى در خواب به یاد معشوق افتد و بهترین سخن براى وى آنست كه از معشوق نام برد به مكان معشوق و افرادى كه در آن كوچه و خیابان عبور مى‏نمایند با دیدۀ محبت بنگرد و از مشاهدۀ عبور حیوانات چون گربه و سگ كه از كوى معشوق مى‏گذرند خرسند شود و كوى معشوق را برتر از گلستان بداند و هیچ عیبى در معشوق احتمال ندهد .
عاشقى پس از سالها به معشوق خود گفت :
از چه زمان در چشمانت لكه به وجود آمده است در پاسخ شنید :
از ایامى كه عشق از وجودت رخت بربسته است .
اگر عاشق در عشق صادق باشد شعشعه عشق معشوق را نیز به وادى عشق مى‏كشاند وادى عشق مخالف موازین عقلى نبوده بلكه مرتبت والاترى از عقل دارد .
اگر به دیده روحى بنگریم دلدار ازلى چون زیباتر و والاتر از خود نیافت از جنبۀ عشق به خود نگریست و این امر موجب جود و تفضل از دیدگاه عشق بوده كه عالم هستى در اثر عشق موجودیت یافت .
پس هستى عشق است و تمام ذرات عالم هستى حركت دارند چون عشق در سكون نبوده و در حركت است .
حركت زمین و قانون جاذبه و تشكیل منظومۀ شمسى و كهكشانها همه از عشق بوده و در عشق به سر مى‏برند و از جهت سنت عشق حتى در یك آن و در یك مرحله توقف نداشته و سیر صعودى با تقویت نیروى لایزال به مقام اصلى خود شتابان رو آورند .
در عشق سرور است و بهجت ،رنج و زحمت و ریاضت در این میدان راه ندارد عشق دستورالعمل ندارد آغاز و انجام نمى‏شناسد در مقام عشق عنوان قطبیت مفهوم خود را از دست مى‏دهد عشق خود نیز مربى عاشق است زیرا عاشق با معشوق سنخیت والایى دارند كه نامش عشق است.
آنانى كه به عقل و به دانش خود مغرور و مفتخرند اندكى از اسرار طبیعت را دریافته و توجه به این نكته نداشته كه شهود و غیب همه عاشق و معشوق‏اند دوئیت و فاصله تَوَهّم است .
عشق عاشق را با جذبه اسرارآمیز خود به سوى خود جذب نموده و مجال به اغیار نمى‏دهد .
برگها و سنگ‏ریزه‏ها و قطرات رودخانه و دریا و حركت باد و شعلۀ آتش همه و همه با نواى دلكش نغمۀ عشق مى‏سرایند .
دریافت توحید و شناسایى محبوب ازلى فقط با میزان عشق و شیفتگى بى حدّ و حصر میسر است .
اگر فردى به راستى مدعى طى طریق سلوك روحى باشد عاشق پیشه گردد چون بدایت و نهایت و رونده و مقصد و نتیجۀ غائى از وجود بى حدّ جهان آفرین همه در عشق‏اند و با عشق‏اند و به جانب عشق در حركت‏اند .
عشق علت غائى حقیقةالحایق است لذا با عشقیم و در عشقیم و به سوى عشق در حركتیم ،الجنون فنون ،لختى عشق سخن گفت و به قانون عشق لب فرو بست.
خواهى دریاب یا با غرورت دست به گریبان شو.



نویسنده: نورالدين چهاردهي    

مرجع: كتاب گلبانگ مغز

قالب مثالى



قالب مثالى با این كه روح به او تعلق مى‏گیرد ،چگونه ضمن اینكه ماده است ،در عالم ارواح قبل از ورود به دنیاى خاكى با روح بوده و پس از طى مدتى كه یك انسان در كرۀ ارض به سر مى‏برد ،زمان رها ساختن جسد عنصرى نیز با روح به عالم ارواح باز مى‏گردد و چون مى‏دانیم عالم ارواح ،عالم تجرّد است ،قالب مثالى چگونه در آن مكان عالى وارد مى‏گردد؟
قالب مثالى كه به نامهاى جسد برزخى - جسد فلكى و اسپرى نیز نامیده مى‏شود ،طول و عرض و ضخامت ندارد ،اما در عالم رؤیا با دو بُعد طول و عرض مشاهده مى‏گردد ،چنانكه ما در مقابل آئینه قدى قرار گیریم ،خود را با طول و عرض مشاهده مى‏كنیم ،ضخامت ندارد ولى در عالم ارواح قابل رؤیت است و با روح مجرّد همراه است و روح قادر است در اثر سلوك و ریاضت‏هاى بسیار از عالم ملكوت كه اولین مرحلۀ عالم غیب است به عالم جبروت و به همین نهج تا به عالم هاهوت یا مقام نقطه یا مقام انسان كامل نایل گردد.
براى دیدار ارواح از همدیگر و فعالیتهاى روحى و هم جلیس شدن آنها ضرورت دارد كه روح با قالب مثالى همراه باشد.
قالب مثالى از لطایف عناصر كواكب به دست آمده و علوى‏تر از مادۀ خاكى است.
همان‏طور كه مردى سالك در طول زندگى هشتاد ساله‏اش سلوك مى‏كند و ارتقاء روحى مى‏یابد ،ذرات وجود مادى جسد او نیز تحوّل یافته و نسبت به ذرات وجودى قبل خود لطیف‏تر مى‏گردد تا شایسته مركوب بودن روح گردد.
اما افراد عادى قادر نیستند ،فرق جسد او را با دیگر اجساد دریابند ولى افراد روحى با نشانه هایى از بدن عنصرى و امواج فكرى وى را دریافته و بدون آنكه تكلم كند ،عارف كامل او را مى‏شناسد ،هر چند نتواند به زبان او تكلم كند ،ولى در مسائل روحى مى‏توانند با نگاه با هم تبادل نظر كنند چنانكه گویى با هم مكالمه مى‏كنند و گاهى یك طرف، طرف دیگر را قوی تر از خود یافته دیگر هماوردى نمى‏نماید و تسلیم او گشته ،بلكه در دل مى‏گذراند و از طرف مقابل استمداد روحى مى‏جوید.
در عالم ارواح جسد همراه روح نیست ،ولى قالب مثالى چون حدّ فاصل ماده و روح بوده در عالم ارواح تحت سیطره روح قرار گرفته و با وى همراه است.
قالب مثالى در طول مدتى كه با روح در دنیاى خاكى به سر برده چون مستقیماً تحت تصرف روح قرار گرفته ،لطیف تر شده و مادیت او به اقل قلیل مى‏رسد .
تذكر این نكته ضرورى است كه مادیت قالب مثالى هیچ گونه سنخیتى با ماده دنیاى خاكى ندارد و روح با قدرت خود او را در عالم ارواح با خود همراه و هم عنان مى‏سازد تا بتواند با ارواح دیگر در تماس شده و ادامۀ حیات در عالم ملكوت دهد.
در مباحث قبل گفتیم كه روح پس از سیر ادوار طولانى تعلقش را یكسره از كره زمین ،و سلطۀ خورشید جهانتاب رهایى داده و قالب مثالى را رها ساخته ،با قالب مثالى كوكب دیگرى در آن كوكب وارد مى‏شود.
ضمناً این نكته نیز قبلاً گفته شد ،كه عالم ناسوت مخلوق دنیاى ملكوت است و ادارۀ امورش با ارواح عالیه است.
ملكوت تابع و مخلوق جبروت بوده تا به همین نهج به عالم نقطه مى‏رسد و پس از آن ،بعد از آن كه وارد كوكب دیگر شود ،دیگر در ضابطۀ قانون و گفتار نیست.
چنانكه مولوى گفته:
از ملك پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
بایستى گفته شود كه شیطان قوۀ واهمه است و سالك در اثر تمرینهاى بسیار از تشتت فكرى و وهم خلاصى یافته و دیگر قوۀ واهمه در او تصرفى ندارد و ملائكه قواى روحى است ،نه مخلوقى خاص كه بال و پر داشته باشد و اینكه گفته شده ملایك به تسبیح و تهلیل مى‏پردازند ،اگر مراد آن باشد كه مخلوقى خاص در ملاء اعلاء به عبادت مى‏پردازد ،در عالم ارواح ریاضت و عبادت معمول نیست به تناسب حالت روحى و مصاحبت ارواح عالیه اندكى نسبت به دنیاى خاكى بالاتر گام بر مى‏دارد و به تناسب قدرت روحى از اسرار واقف مى‏گردد و در پایان سیرش و انقطاع از كره ارض آنچه را كه بایستى دریابد واقف شده و همچنان كه در مباحث قبل گفته شد مراتب روحى حدّ و اندازه ندارد چون باریتعالى حدّ ندارد.
لذا چون ما رو به بى حدّى مى‏نهیم ،پس هدف غائى ما لاحدّى خواهد بود.
روح متوفى اگر پاك باشد ،با جسد عنصرى چند دقیقه‏اى ظاهر گشته و به یكى از افرادخانواده یا دوستانش برخورد مى‏كند و آن فرد به بهت فرو رفته و قادر نیست كه دست متوفى یا یكى از اعضاء بدن وى را لمس كند و روح متوفى سخن نمى‏گوید ،پس از چند لحظه از دیدگاه محو شده و آن فرد تصور مى‏كند خیالات او تجسم یافته است و آن نه چنین است و این عمل نیز براى تنبه آن فرد انجام یافته تا به خود آید و به ظلم و ستمكارى دست نزند و در تجربه دیده شده كه اندكى تأثیر داشته است و حداقل دیگران كه مى‏شنوند به حقیقت عالم ارواح معتقد مى‏گردند.
این تجلیات عبث نیست بلكه تذكرى است به افراد تا به حقیقت عالم ارواح پى برند و متنبه گردند ناگفته نماند كه هیچ عملى از اعمال ارواح، عبث و هوس نیست یا خود تقاضا نموده یا مامور به انجام این كار شده‏اند.
قالب مثالى از عصارۀ ذرات مادى كرات همین منظومه شمسى تشكیل یافته و به تصویب ارواح عالیه كه متصرف در كرۀ ارضند رسیده ،اینكه قالب مثالى تحت سلطۀ روح در كدام مكان و در كدام خانواده و از كدام پدر و مادر به صورت زن یا مرد و با چه نحو اندامى زیبا یا زشت متولد مى‏شوند اینست كه:
اول روح تعیین شده ،بعد قالب مثالى به تناسب قدرت روحى تعبیه مى‏شود و به تناسب این دو از لطایف خاك كرۀ ارض جسد عنصرى فراهم مى‏گردد ،آن زمان باز هم با شور و تصویب دوایر عالیه ارواح شامخه تعیین مى‏شود كه فردى در جنگلهاى آمازون پا به عرصه وجود نهد ،یا در ارض آلاسكا یا در خاك پاك ایران متولد گردد بر سبیل تصادف نبوده و بدون ارادۀ مقامات عالیه روحى وقوعش امكان‏پذیر نیست.
بعضى ازمباحثى كه در این كتاب عرضه مى‏داریم ،بخشى از دریافتهاى روحى و اعتقادى این ناچیز است و قسمت دیگر نقل اقوال مكتبهاى روحى است.
لذا كلیه مطالب مندرجه در این كتاب ،مقدارى از مكتب روحى اسلام و بخشى از اقوال دیگر فرق است تا خواننده بتواند به كُنه كتب تدوین شده كلیه فرق كه مدعى مشى در سیر روحى هستند واقف شود.
عده‏اى از پیروان هوشنگ و براهمه معتقدند كه روح پس از بى نیاز شدن از عود به جهان خاكى در كواكب دخول نموده تا خود به صورت ستاره‏اى در آید ،هنگامى كه از قید كرۀ زمین رهایى یافت، قالب مثالى وى نیز تغییر مى‏یابد و به تناسب هر ستاره جسد عنصرى و قالب مثالى خواهد داشت.
بنا به اعتقاد پیروان تناسخ صعودى ،روح پس از بى نیاز شدن از عود به دنیاى خاكى ادوارى را كه در كرۀ ارض زیست نموده و در هر دورى مدتى را سپرى نموده است ،بایستى تمامى طول ایام اقامت در دنیا را با قالب مثالى در جهان ماوراء مادهّ‏ توقف داشته و بعد قالب مثالى را رها ساخته اگر به كهكشان دیگر یا به منظومه دیگر رو آورد و یا به شكل یك ستاره جلوه‏گر شود ،قالب مثالى و جسد عنصرى متناسب آن ستاره را در اختیار مى‏گیرد و این نكته را باز تكرار مى‏نماید كه به عقیده این ناچیز در عالم شهود مادّه وجود خارجى ندارد ،مادّه ثقالت و حدّ نازله روح است كه به نظر تجسد یافته است و لذا قابل ارتقاء و داخل شدن به عالم مجرّدات است.
اینكه چرا روح با قالب مثالى در جسد عنصرى وارد گشت ،بدان علت است كه جسد عنصرى حدّ نازله روح و قالب مثالى حدّ فاصل روح مجرّد و جسد عنصرى است یا به تعبیر دیگر لطیف‏ تر از جسد عنصرى مى‏باشد.
لذا براى آن كه جسد عنصرى تاب آن آورد كه روح بر آن سلطه یافته و سوخته نگردد ،قالب مثالى حایلى است كه روح او را ابزار و وسیله خود ساخته و بر جسد عنصرى فرمان مى‏راند و روح لطایف جسد عنصرى و لطایف قالب مثالى را بدست آورده و اگر چنین نكند ،ناكام از دنیا رخت بربسته است.
روح پس از رها ساختن قالب مثالى ،خود قالب مثالى تبدیل به امواج گشته و امواج آن جذب امواج متناسب وى مى‏گردد و به وظیفه دیگر اشتغال مى‏ورزد زیرا در جهان هستى هیچ چیز از نیستى به هستى نیامده ،هستى از هستى كل نشأت گرفته و باز تحول مى‏یابد و این تحول، تحول كمالى است نه آن كه نیست و نابود گردد.
در پایان این مبحث تذكر این نكته ضروریست كه ماده به طور كلى مخلوق روح بوده و وجود استقلالى ندارد ،جهان هستى نور محض است و به استناد آیه وافى‏الهدایه «الله نور السموات والارض» در عالم ارواح (مراد ارواح مجردند) سرور اندر سرور است و بهجت اندر بهجت.
ماده با غم هم عنان ،با ظلمت ،حیرت ،افسردگى ،رنج و درد دست به گریبان است.
همت والا خواهد تا طیران نماید و به سر منزل اصلى با پاكى تمام دخول كند والا با افسوس و ندامت دست به گریبان خواهد بود و ره به جایى نبرد ،عذاب است و ظلمت.
پس باید به هوش بود و دست به فتراك ارواح شامخین زد ،راه همین است و بس. 



روایتی دیگر



 كتر حسين حقانى زنجانى

از بررسى آيات و روايات معتبر در مساله مربوط به «عالم برزخ‏» در مقالات گذشته به اين نتيجه رسيديم كه انسانها بعد از مرگ مثل ساير موجودات مادى فانى نشده، از بين نمى‏روند و در عالمى به نام «عالم مثال‏» زندگى مى‏كنند و «عالم مثال‏» قالبى است كه روح انسانها در آن قالب تا روز قيامت زندگى خود را خوب يا بد، در فردوس و يا عذاب و گرفتارى، ادامه مى‏دهند . اين عالم به نام «عالم برزخ‏» يا «قالب مثالى‏» ناميده مى‏شود .

اين قالب مثالى، جرم ندارد و مادى نبوده، داراى حجم و وزن نيست و عالم خواب، نمونه‏اى كامل از عالم مثال است و براى تصوير عالم برزخ، تصوير كيفيت‏خواب ديدن و جريان و احوال آن كافى است چنانكه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه فرمود:

«النوم اخ الموت كما تنامون تموتون و كما تستيقضون تبعثون‏» .

«خواب برادر مرگ است، همانطور كه مى‏خوابيد مى‏ميريد (و به عالم برزخ و عالم مثال وارد مى‏شويد) و همانطور كه بيدار مى‏شويد، برانگيخته مى‏شويد (و قدم به عالم آخرت و عالم سؤال و جواب و عالم بررسى اعمال گذشته در دنيا يعنى روز قيامت وارد مى‏شويد» (1) .

در قرآن مجيد در سوره زمر آيه 42 چنين مى‏فرمايد:

«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها ...» .

«خداوند نفوس (انسانها) را هنگام مرگ آنها مى‏گيرد و نيز نفوسى را كه در عالم خواب نمرده است‏» .

از آيه و روايت‏بالا نتيجه مى‏گيريم كه اصولا خداوند خواب ديدن را براى انسانها به اين جهت قرار داده است كه بر آنان احتجاج كند كه ارواح شما نيز بعد از مرگ چنين خواهد بود .

روايتى از امام موسى كاظم عليه السلام بر اين امر دلالت دارد و آن روايت چنين است:

«انه روى فى الكافى باسناده عن ابى الحسن الكاظم عليه السلام انه قال فى قصة لمنكرى المعاد من الامم الماضية فاحدث الله فيهم الاحلام و لم يكن قبل ذلك فاتوا نبيهم فاخبروه بما راو و ما انكروا من ذلك فقال: ان الله تعالى اراد ان يحتج عليكم بهذا هكذا تكون ارواحهم اذا متم و ان بليت ابدانكم تصير الارواح الى عقاب تبعث الابدان‏» .

«ثقة‏الاسلام مرحوم كلينى در اصول كافى به سند خود روايتى از امام ابوالحسن امام كاظم عليه السلام نقل مى‏كند كه آن حضرت در بيان داستان منكرين روز قيامت از امت‏هاى سابق چنين فرمود: خداوند خواب‏ديدن را در ميان آنها قرار داد در حاليكه آنان در مقابل گفتار پيامبرشان به او مى‏گفتند كه در مورد آنچه مى‏گوئيد كه در آينده بعد از مردن رخ خواهد داد، نمونه‏هائى نشان بده، در پاسخ آنان فرمود:

«خداوند اراده كرده است‏بر شما از طريق خواب ديدن احتجاج كند بر اينكه ارواح نيز بعد از مردن هم چون خواب ديدن از بدن خارج مى‏شوند و باز با اراده خداوند به هنگام برپائى روز رستاخيز به بدنها بر مى‏گردند تا عقاب الهى را ببينند» .
سؤال و پاسخ

اين سؤال قرنها قبل از ظهور اسلام نيز همواره مطرح بوده است كه ارواح بعد از مرگ به كجا مى‏روند؟ و چه كيفيتى دارند؟

«مرحوم كلينى‏» در كتاب «اصول كافى‏» به سند صحيح از امام هفتم امام موسى كاظم عليه السلام چنين نقل مى‏كند:

«انه قيل له يرون ان ارواح المؤمنين فى حواصل طير خضر حول العرش‏» يعنى به آن حضرت گفته شد كه گروهى چنين عقيده دارند كه ارواح بعد از مرگ در چينه‏دان پرندگان سبز در اطراف عرش الهى جمع مى‏شوند! و در آن جاى مى‏گيرند! آيا به نظر شما اين عقيده صحيح است؟

در پاسخ اين سؤال امام معصوم روايتى از پيامبر گرامى اسلام چنين نقل فرمود:

«لا، المؤمن اكرم على الله ان يجعل روحه فى حواصل طير و لكن فى ابدان كابدانهم‏» (2) .

«پيامبر فرمود: نه، مقام مؤمن بالاتر از اين است كه خداوند روح او را در چينه‏دان پرندگان قرار دهد بلكه در بدنهاى مثالى مثل بدنهاى دنيائى قرار مى‏گيرند» .

مطابق روايات ديگر وارد شده از ائمه عليهم السلام، زندگى در عالم مثال مثل زندگى در عالم دنيا است و هر كارى كه در اين دنيا انجام مى‏دهيم در آن دنيا نيز با بدنهاى مثالى، آنها را انجام خواهيم داد چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام چنين وارد شده است:

«فاذا قبضه الله صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا فياكلون و يشربون، اذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصورة التى كانت فى الدنيا و الآخرة‏» .

«هنگامى كه خداوند روح انسان را قبض مى‏كند، روح او را در قالبى قرار مى‏دهد مثل قالب دنيائى، پس مى‏خورند و مى‏آشامند و هنگامى كه فرد جديدى از عالم دنيا، نزد آنها برود او را به همان صورت دنيائى مى‏شناسند (يعنى قالب مثالى آنها به قالب دنيايى‏شان شباهت‏خواهد داشت) .

و در دنباله روايت قبلى از امام صادق عليه السلام چنين وارد است:

«ان الارواح فى صفة الاجساد فى شجرة الجنة تتعارف و تتسائل فاذا قدمت الروح على الارواح تقول دعوها فانها قد اقبلت من هول عظيم ثم يسئلونها ما فعل فلان و ما فعل فلان فان قالت لهم تركته حيا ارتجوه و ان قالت لهم قد هلك قالوا قد هوى هوى ...» (3) .

يعنى: «ارواح در عالم مثال صفات و ويژگى‏هاى اجساد را دارند و در كنار درختان بهشتى قرار مى‏گيرند (گرچه خود اجسام و جرم آنها را ندارند) و در آنجا همديگر را مى‏شناسند و از حال هم سؤال مى‏كنند، هنگامى كه روحى تازه بر ارواح وارد مى‏شود ارواح به هم مى‏گويند او را به حال خود بگذاريد زيرا او تازه از هول و هراس بزرگ و عظيمى (سختى مرگ) خلاصى يافته است .

[پس از آرامش روح تازه‏وارد] از برخى اشخاص اسم مى‏برند و از حالات آنها در دنيا مى‏پرسند، روح تازه‏وارد (در قالب مثالى) اگر در جواب آنها بگويد هنوز زنده است، اظهار اميد به ملحق‏شدن وى به آنها را مى‏كنند و اگر بگويد هلاك شده و مرده است مى‏گويند كه به آرزوى نفس خود رسيده است .

از اين روايت و روايات ديگر شبيه به آن به وضوح استفاده مى‏شود كه انسانها بعد از مردن در قالبى شبيه قالب بدن جسمى زندگى مى‏كنند منتها قالب مثالى جرم مادى نداشته، اجزاء و حجم و وزن و ... ندارد .

پى‏نوشت:
1) كلمات مكنونة من اهل الحكمة و المعرفة، مرحوم ملا محسن فيض كاشانى، ص‏139 - 140 .
2) همان، ص‏140 - تفسير الميزان، استاد علامه طباطبائى، ج‏15، ص‏80 - 81 .
3) همان، ص‏141 .




روایتی دیگر




قالب مثالى چیست؟
چنانکه بیان شد، روح انسان همواره باقى است و فنا در آن راه ندارد. پس از مرگ، آنچه که از انسان جدا مى‏شود، قالب مادى اوست و روح در عالم برزخى به واسطه قالب مثالى -که با آن جهان، سنخیت دارد- سیر خود را ادامه مى‏دهد.
مرحوم «فیض کاشانى» در این‏باره چنین مى‏نویسد:
روح به واسطه مرگ، تغییر نمى‏کند؛ بلکه قالب مادى و اعضاى ظاهرى بدن دگرگون مى‏شود. روح پس از مرگ باقى است؛ رنجها و لذّتها را همانند دنیا (لیکن با قالب درونى و مثالى) درک مى‏کند.
قالب درونى و مثالى از جنس ماده نیست؛ بلکه مجرد(خالى) از طول و عرض (و دیگر خواص ماده) است». (۵)
با آوردن دو مثال، کیفیت قالب مثالى را نسبت به قالب مادى بیان مى‏کنیم؛ تا فهمِ عبارات دقیق و حکیمانه فوق، آسان‏تر گردد:
مثال اول: سوار کارى را در نظر بگیرید که پس از مرگ استرش، مرکب دیگرى را بر مى‏گزیند.
مثال دوم: شخصى جامه‏اى به تن دارد، پس از مدتى که کهنه و فرسوده شد، جامه‏اى دیگر مى‏پوشد.
روح انسان نیز پس از مرگ، بدن و قالب مادى را همانند استر مرده و لباس فرسوده کنار مى‏گذارد و سوار بر اسبى تازه‏نفس مى‏شود و جامه‏اى نو به تن مى‏کند که از آن به قالب مثالى(بدن مثالى، قالب درونى و بدن برزخى) تعبیر مى‏شود.
علامه مجلسى(رحمت الله علیه) در «بحار الانوار»، بدن مثالى را به اجسام جن و ملائکه تشبیه نموده است؛ (۶) یعنى، همانگونه که جن و ملائکه از قالبى لطیف(حتى لطیف‏تر از هوا) برخوردارند، قالب مثالى انسان در برزخ نیز به همین صورت است.
براى تبیین سیمایى روشن‏تر از قالب مثالى، روایاتى را در این‏باره یادآور مى‏شویم:
از امام صادق (علیه السّلام) چنین سؤال شد: آیا درست است که مى‏گویند: «روح مؤمن، در سنگدان مرغهاى سبز رنگ قرار دارد؟»
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «خیر مؤمن ، در نزد خدا عزیزتر از آن است که روحش را در قیافه یک مرغ جلوه دهد؛ بلکه در بدنهایى همانند دنیاشان قرار مى‏گیرند». (۷)
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «هنگامى که خداوند، مؤمنى را قبض روح کند او را در قالبى همانند دنیا قرار مى‏دهد که با آن مى‏خورد، مى‏آشامد و اگر تازه وارد آشنایى بیاید، او را به همان شکل که در دنیا بوده است، مى‏شناسد». (۸)
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «همانا ارواح مؤمنان در برزخ، مانند اجساد دنیاشان از نعمتهاى بهشتى برخوردارند و کسانى که در دنیا با هم آشنا بودند، اینک همدیگر را مى‏شناسند و هنگامى که تازه‏واردى از دنیا به دیار آنان قدم نهد، ابتدا گویند: رهایش کنید؛ زیرا او اکنون راه سخت و دشوارى را پیموده است.
(پس از اینکه قدرى استراحت کرد) از او پرسند: فلان کس چطور است؟ فلان کس چه شد؟
اگر پاسخ دهد که او را زنده ترک گفتم، امید پیوستن به ایشان را دهند؛ و اگر پاسخ دهد که او مرده است، گویند: هاى! هاى! هلاک شد». (۹)

پاداش و کیفر حقیقى
عالم مِثال (برزخ)، برزخى است میان موجودات مادى دنیا و موجودات مُجرّد آخرت؛ یعنى، مانند این عالم مادى نیست؛ لیکن به صراحت تجرد آخرت هم نمى‏باشد و برخى از لوازم ماده (همچون شکل و عرض فعلى) را داراست.
از اینکه گفته مى‏شود «برزخ ماده ندارد»، برخى مى‏پندارند که پاداش و کیفر جهان برزخى، وَهم و خیالى بیش نیست و هیچگونه وجود خارجى ندارد! این پندار هم فى‏نفسه باطل است و هم انحرافى است در درک مقصود. (۱۰)
على اىّ حال، وضع برزخ همان است که در گفتارهاى پیشین بیان داشتیم و اینک، به چند حدیث که حقیقى و واقعى بودن پاداش و کیفر برزخ را با صراحت بیشترى بیان مى‏دارد، اشاره مى‏کنیم:
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «ارواح مؤمنین در خانه‏هاى بهشتى زندگى مى‏کنند، از طعامهاى بهشتى مى‏خورند و از شربتهاى آن مى‏آشامند». (۱۱)
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «درى از آتش جهنم به روى مجرمین و کفار گشایند و آنها را در آب گرم جوشان اندازند». (۱۲)
ابوبصیر گوید که از امام صادق (علیه السّلام) پرسیدم: ارواح مشرکین در برزخ چگونه است؟
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «در آتش، عذاب مى‏شوند». (۱۳)