مصاحبه با استاد طاهری
- با نام و یاد خدا و با سلام و عرض ادب، ضمن تشکر از همکاری مستمر شما در انجام مصاحبهها، اجازه میخواهیم که ابتدا پرسشهایی را در تکمیل مصاحبه قبل مطرح کنیم و بعد، از نظرات شما درباره موضوعات دیگر مطلع شویم.
در مصاحبه قبل اشاره کردید که هدف انسان باید کمال باشد؛ نه «آرامش» یا هر چیز دیگر.
اما با توجه به این که از طرفی انسان گرایش به آرامش دارد و از طرف دیگر، آرامش و طمأنینه از دستاوردهای حرکت به سوی کمال است، آیا می توان گفت نیاز به آرامش، نیازی فطری است تا انسان آرامشبخش حقیقی را بیابد و در راه او قدم بر دارد؟
- بسم الله الرحمن الرحیم . با سلام و سپاس از شما.
در مسیر قله کمال، آرامش یک ایستگاه است و ما باید از این ایستگاه عبور کنیم. چون آرامش هدف نیست؛ وسیله است. وسیلهای برای بهتر رسیدن به خودشناسی و شناخت بهتر هستی. فرض کنید به آرامش رسیدیم. بعد از آن چه کنیم؟ هدف از بودن ما در هستی همین است که به آرامش برسیم؟ نه. این شرط لازم است اما کافی نیست.
وجود انسان، مرتعش و لرزان است و به خودی خود، پایدار نیست. برای همین، همیشه به دنبال رسیدن به یک ایستایی وجودی است . این با نزدیک شدن به خدا ایجاد می شود. با نزدیک شدن به او قلب آرام می شود. «الا بذکر الله تطمئن القلوب». منظور از آرامش، پایدار شدن وجود است .
حالا فرض کنید که وجود کسی به پایداری برسد؛ بعد از آن چه میخواهد بکند؟ اگر کسانی که وجودشان لرزان است و اضطراب و نگرانی دارند، آمدند و استوار شدند، بعد از آن چه میخواهند بکنند؟ انسان باید بداند از کجا آمده است؛ به کجا می رود و برای چه آمده است. اینها سؤالاتی مربوط به کمال است. آرامش به تنهایی پاسخ این سوالات را نمیدهد. اما وقتی آرام و با ثبات شدیم، می توانیم برویم و پاسخ این سوالات را پیگیری کنیم.
- آیا منظور شما از این که اشاره کردید «آرامش یک ایستگاه است»، این است که فقط یک مرحله دارد و نمیتواند در طول مسیر کمال بیشتر شود؟
- نه. ابتدا و انتهای آرامش را نمیتوان مشخص کرد. چون این مقولهای کیفیتی است. هرکس خودش میداند وجودش مضطرب و لرزان است یا پایدار. یکی از خصیصههای فرد متعالی همین آرامش به حساب میآید . اما هرچه ما به او نزدیکتر میشویم و قرب الهی اتفاق میافتد و یا هرچه بیشتر به شناخت خودمان نزدیک میشویم که منجر به شناخت او میشود؛ به استواری و پایداری وجودی بیشتری میرسیم و وجود ما از لرزانی و اضطراب فاصله می گیرد.
- هدف از پایداری وجودی چیست و چرا انسان در مسیر کمال، به آرامش میرسد؟
- انجام رسالت عبد بودن یا رسالت بندگی ایجاب میکند که انسان به امکاناتی در جهت کمال دست پیدا کند. مثلا همین پایداری وجودی یا آرامش؛ بعد از دستیابی به پایداری وجودی، بهتر پاسخ سوالاتمان در قبال کمال را مییابیم. سوالاتی از این قبیل که جایگاه و رسالت ما در دنیا چیست و ما به عنوان یک انسان به چه چیزهایی باید دست پیدا کنیم. مجموعه پاسخ این سؤالات همان خودشناسی است و خودشناسی یکی از وظایف ما در دنیاست. در اینجا اضافه کاری هایی مطرح میشود که به خودی خود، تکلیف نیستند؛ اما مقدمات نزدیکی بیشتر ما را به خداوند فراهم می کند. به عنوان مثال، کنترل ذهن و آرامش به خودی خود تکلیف نیست اما وسیلهای است برای رسیدن بهتر به هدف. این هدف همان کمال یا خودشناسی و در نتیجه خداشناسی است. خیلی چیزها خودشان هدف نیستند اما وسایلی برای تسهیل رسیدن به کمالاند.
- معرفی آرامش به عنوان نوعی اضافهکاری، بیانگر این است که انسان خودش باید به آن دست یابد. بر این اساس، چگونه آن را از جمله تسهیلاتی میدانید که در مسیر کمال و با عنایت حق حاصل میشود؟
- این نتیجه، با انگیزه و تصمیم خود انسان حاصل میشود؛ راه رسیدن به آن را هم خودش انتخاب میکند. اما برای انتخاب، دو راه پیش رو دارد که متکی بر خودش باشد یا بر خدا. در چارچوب عرفان کیهانی آنچه که به دست میآید از طریق رحمت عام الهی است. به طور کلی انسان از دو طریق میتواند به تحولات درونی برسد. یکی با خودمحوری و دیگری با خدامحوری. خودمحوری یعنی تکیه بر توانهای فردی که نتایج آن با تلاش و کوشش به دست می آید. اما در خدامحوری، از لطف و رحمت عام الهی استفاده میشود.
به جایی نرسد کس به توانایی خویش الا تو چراغ رحمتش داری پیش
عرفان کیهانی مبتنی بر ارتباط و اتصال با خداوند است و فردمحور نیست که کسی را با تمرین و ممارست به تحولات درونی برساند. همه آنچه که اینجا حاصل میشود، مبتنی بر این است که چگونه از رحمت او برخوردار شویم. لذا ما تمرین، ممارست، تکنیک و ... نداریم .
- با توجه به تعالیم آسمانی، در مورد راهگشایی ارتباط با خدا در ایجاد و قوام آرامش شکی نیست. شما نقش ذکر را در این باره چگونه تفسیر می کنید؟
- در خصوص بحث ذکر، وقتی که ما از اسماء الهی استفاده میکنیم، هدف رسیدن به باطن این اذکار است . اذکار یک ظاهر دارند و یک باطن؛ یعنی یک کمیت دارند و یک کیفیت. اگر به باطن اذکار برسیم، اتصال با خدا برقرار میشود. به همین دلیل، باطن اذکار، انواع معرفت را جاری میکند و همراه با رسیدن به آن معرفتها، پایداری و استواری وجود هم حاصل میشود. این اذکار، سکوهای پرتابی هستند که برای ما قابل توجه هستند. اما ماندن در ظاهر ذکر و دست نیافتن به باطن، راه حلی را به دست نمیدهد.
- آیا میتوان گفت که نحوه برخورداری از ذکر متفاوت است و یا به عبارت دیگر، ذکر خدا درجات و مراتبی دارد؟
- بله. البته، باز هم کیفیت این ذکر مربوط میشود به دنیای بی ابزاری و چون کمیت پذیر نیست، ما نمیتوانیم بگوییم کسی که اذکاری را استفاده میکند، در چه مرتبهای است و چقدر به بطن آن رسیده. اما در کل، ما ذکر زبانی، ذکر قلبی و ذکر وجودی داریم. ممکن است کسی ذکر را "یاد" تلقی کند و بگوید منظور از ذکر در «الا بذکر الله تطمئن القلوب» همان «یاد» است. اما یاد مخصوص غایب است. یعنی کسی که خدا را یاد میکند، هنوز به حس حضور او نرسیده. حس حضور، یک مرتبه بالاتر است. ذکر وجودی یعنی حس حضور و این عالی ترین درجه ذکر است. اگر صرفا زبان ذکر بگوید، میشود تکرار عبارات و واژهها؛ اما زمانی میرسد که ذکر، وجود را فرا میگیرد و این همان حس حضور خداوند است. وقتی وجود فرد را فرا بگیرد، محور وجودی فرد، محور کمال میشود و او به معرفت میرسد.
- آیا با ارتقای معنوی انسان و وجودی شدن ذکر، اعتبار لفظ ذکر از دست می رود یا همچنان حفظ میشود؟
- ببینید اصول، هرگز نقض نمیشوند. برای مثال، «لا اله الا الله» یا «بسمالله الرحمن الرحیم» همیشه معتبر است. اما سالها قبل ما می گفتیم «بسم الله الرحمن الرحیم» و معنی می کردیم «به نام خداوند بخشنده مهربان» و الان هم می گوییم «بسم الله الرحمن الرحیم». آیا این «بسم الله ...» همان «بسم الله ...» است؟ قطعا نه؛ بلکه برای بسیاری از ما مفاهیم عمیقتری از «بسم الله ...» معلوم شده است. پس «بسم الله الرحمن الرحیم» از زبان ما نیفتاده است؛ اما این «بسم الله ...» امروز با «بسم الله ...» 30 سال قبل تفاوت دارد . اصلا روز به روز است. در مسیر عرفان، «بسم الله ...» امروز با دیروز تفاوت میکند و باید این طور باشد. یک نمونه از کیفیت شناسی همین است که این لفظ هرگز اعتبار خود را از دست نمیدهد و اعتبارش همچنان باقی است؛ اما درک آن روز به روز بیشتر میشود.
سایر عبادات هم همینطور هستند. روز به روز مفهوم صلاة و زکات برای عارف عوض میشود. انسان کم کم می فهمد که چرا به صلاة سفارش شده و فلسفه صلاة برایش معلوم میشود. هرگز و هرگز نماز کهنه نمی شود؛ روزی نیست که بتوانیم بگوییم «الحمدلله» کهنه می شود. ما تازه میخواهیم مفهوم عمیق «الحمدلله» را بفهمیم. اینها هیچ کدام کهنه شدنی نیست. عدهای میترسند که اگر سراغ عرفان بروند، مساله شریعت و احکام و کمیت عبادات از دست میرود. اما اینطور نیست. جدایی ناپذیری طریقت و شریعت و حقیقت ایجاب میکند که اینها را با هم داشته باشیم. مثلا به «اهدنا الصراط المستقیم» توجه کنید. میل به صراط مستقیم و راه راست در نرم افزار اصلی بشر وجود دارد. بشر قبل از پیدایش ادیان، اصولی در فطرتش نهادینه شده است. مثلا هابیل و قابیل هم می دانستند که دروغ بد است و حسادت بد است و ... . اما ادیان هم آمدند گفتند اگر دروغ بگویی از کمال دور میشوی ... . بنابراین ادیان آمدند تا همان فطرت را یادآوری کنند و راههای میانبر را هم نشان بدهند. همه هدف ادیان این نیست که بگویند دزدی نکن، غیبت نکن و ... تا مجازات نشوی. اگر ادیان را اینطور معرفی کنیم، آن را از ارزش و اهمیت انداختهایم. چون ادیان آسمانی غیر از این اهداف، هدفی بزرگتر و بالاتر دارند و آن دعوت به حقیقتشناسی و ارتقای کیفی است که به آن عرفان میگوییم. در عین حال، هیچ کس نمی تواند از احکام دینی خود را بی نیاز ببیند.
- یکی دیگر از موضوعاتی که در جلسه قبل مطرح شد، «نجات جمعی» است. با توجه به این که موافقتی با حرکت انفرادی ندارید، لطفا به طور دقیق بفرمایید که منظورتان از نجات جمعی چیست و آیا در راستای تحقق آن، توصیهای به تشکیل گروههای همسو و همدل دارید؟
- یک بار کسی برای خودش به تنهایی از اصولی تبعیت میکند و طبق یک تعریفهایی که به آن رسیده است، به تنهایی حرکت میکند. طبیعتا امکان اشتباه و سقوط چنین فردی بیشتر میشود. اما در جرکت جمعی چون تشریک مساعی و تبادل اندیشه وجود دارد و تمام اجزای مجموعه میتوانند برای یکدیگر راهگشا باشند، امکان سقوط و اشتباه کمتر میشود. منظور از حرکت جمعی یا نجات جمعی، تبادل اندیشه است. تبادل اندیشه باعث رشد انسان میشود. در حالی که در حرکت فردی فرد در لاک خودش فرو میرود و ممکن است اشتباه کند.
حرکت جمعی، به معنی تشکیل گروه و فرقه و امثال اینها نیست. منظور، یک تعامل فکری و چالش معرفتی است بین آحاد مختلف جامعه. هیچ رسم و سلوک خاص، لباس خاص، حرکتهای خاص و ... که در فرقه ها مطرح است،در عرفان کیهانی وجود ندارد. هرکس تصمیم به حرکت جمعی داشته باشد، مسئولیت دارد که هرچه به دست آورده در اختیار دیگران قرار بدهد و آن را به چالش بگذارد و در مورد صحت و سقم آن، با دیگران به تبادل اندیشه بپردازد. تا رویارویی اندیشه نباشد، نقاط ضعف و قوت اندیشه، خودش را نشان نمی دهد. حرکت جمعی باعث میشود که عیبها مشخص شود.
- نکات دیگری که با وجود توضیحات قبلی شما هنوز در پرده ابهام است، مربوط به نگرشی است که جنابعالی به مقوله درمان دارید. لطفا ابتدا به این دو سؤال پاسخ دهید که آیا فرادرمانی را به منزله شفایابی از درمانگر میدانید و آیا ادعایی مبنی بر زنده کردن مردگان دارید؟
- در حرکت خدامحور که اعتقاد به «لا حول و لا قوة الا بالله» وجود دارد، انسان برای خودش نقشی قائل نیست. در خصوص درمان هم، اعتقاد بر «هو الشافی» است و در خصوص همه نتایج، محوریت خدا حاکم است. بنابراین، نه تنها فرد هیچ حاکمیتی ندارد، بلکه به سمت محو شدن یعنی حذف «من» حرکت میکند و خداوند، محور همه اندیشههای او میشود. اصلا اینکه فردی، شفا دهنده شخص دیگر باشد، از دیدگاه ما مفهومی ندارد.
اما در خصوص زنده شدن مردگان، اولا با تاکید میگویم که هرگز چنین ادعای جاهلانهای نبوده است.
در دروس کتاب «انسان از منظری دیگر» مرگ قطعی و فیزیکی تعریف شده است. مرگ فیزیکی، اصلا مرگ نیست و بعد از آن، امکان بازگشت فرد هست.
به همین دلیل، با شوک، امکان بازگشت فرد وجود دارد. در اینجا در حقیقت مرگ قطعی صورت نگرفته است. اگر به آن فردی که ظاهرا از دنیا رفته، شوک کالبد اختری وارد کنیم، برمیگردد. چون اصلا او نمرده است. نمونههای بسیاری هست و شهادت بیمارانی که چنین تجربهای داشتهاند، قابل بررسی است. اما این ادعا که کسی بگوید با فرادرمانی مرده را زنده کرده است، هرگز نبوده و نیست. هرگز نمیشود کسی را که با مرگ قطعی مواجه شده و از دنیا رفته است، به زندگی باز گرداند.
- در فرادرمانی نقش ویژه ای برای هوشمندی قائل هستید. مراد شما از هوشمندی چیست؟
- این بحث کوتاهی نیست که در قالب یکی دو جمله بشود گفت. هوشمندی، هوشمندی حاکم بر جهان هستی است. در کتاب «انسان از منظری دیگر» گفته شده که جهان ما از حرکت است و سؤال این است که «چه چیزی به این بی نهایت حرکت جهت داده است؟» ما می گوییم هوشمندی یا شعور الهی. این قرارداد ماست که به این میگوییم هوشمندی. این هوشمندی مخلوق خداوند است و عاملی است که خداوند اراده خودش را توسط آن به جهان هستی اعمال کرده است.
- در برخورداری از رحمانیت، چه جایگاهی برای خودتان یا درمانگران دیگر قائل هستید؟ آیا هرکس خودش نمی تواند از رحمانیت خداوند بهرهمند شوند و لازم است که حتما از طریق عرفان کیهانی مشمول این عنایت حق شود؟
رحمانیت الهی فقط مخصوص عدهای خاص نیست و قطعا هرکسی در هر زمانی می تواند از آن بهرهمند شود. این در طول تاریخ زیاد بوده است. فقط می ماند بحث چگونگی آن که در چارچوب عرفان کیهانی، تعریفی دارد و برای کسانی که بدون این عرفان، از این رحمت برخوردار شدهاند هم، تعریف دیگری هست. در عرفان کیهانی، تسهیلات اتصال جمعی با خدا شامل حال افراد میشود. اما در اتصال فردی، هر صاحب اتصالی از راهی به این اتصال میرسد که ما از آن بی خبریم؛ ولی در کل، اشتیاق و یا مضطر بودن باعث برقراری آن میشود. پایه و اساس اتصال فردی، این دو عامل است. مضطر یعنی کسی که از همه امکانات زمینی بریده و با همه وجود به خدا پناه برده است. چنین کسی به محوریت خدا رسیده است. البته، تجربه نشان میدهد که این شرایط به ندرت پیش میآید و برای همین، اتصال فردی با خدا، کم اتفاق میافتد.
- به نظر شما چطور می شود جریانهای کاذب یا ناکارآمد مدعی معنویت و عرفان را از حرکتهای اصیل معنوی باز شناخت؟
- قدم اول این است که عرفان را تعریف کنیم. ما باید بگوییم که منظورمان از عرفان چیست تا بعد بتوانیم عرفان اصیل و عرفان کاذب را شناسایی کنیم. هر پدیده ای در عالم هستی یک واقعیت دارد و یک حقیقت. علوم مختلف واقعیت آن را بررسی میکنند. در فلسفه سعی میشود به کمک عقل، حقیقت آن کشف شود و عرفان، درک آن حقیقت است. حقیقت، آن چیزی است که در پشت صحنه قرار دارد. علاوه بر این، عرفان، ارتقای کیفیت وجود انسان است. بهتر شدن این کیفیت، خودش را در همه صحنههای زندگی نشان میدهد و باعث میشود رسالت بندگی هم بهتر انجام بشود. با یک مثال ساده تفاوت کمیت و کیفیت معلوم میشود. کارمندی را تصور کنید که یک حضور فیزیکی در محل کار دارد و به طور کمی مشخص است که چند ساعت کار می کند و چقدر حقوق میگیرد . اما کیفیت کار او با اطلاع از این کمیتها تعیین نمیشود و در عین حال باید ارزیابی شود. برای مثال، دلسوزی یک کارمند و احترام او به ارباب رجوع مربوط به کیفیت حضورش در محل کار است و نه واحد اندازهگیری دارد؛ نه ابزاری برای اندازهگیری.
ما نباید لحظهای از کیفیت اعمال خودمان غافل باشیم. بالا بردن این کیفیت، مربوط به دنیای دل و دنیای بی ابزاری است که در عرفان کیهانی به آن «دنیای عرفان» میگوییم. همانطور که قبلا گفتم به دین هم که می رسیم، یک بخش کمی دارد و یک بخش کیفی. ما رسیدن به اصول کیفی دین را عرفان میگوییم.
حالا در توجه به کیفیت، یکی به دنبال کمال است و یکی به دنبال قدرت. پس هرکس برداشتی از عرفان دارد. مثلا برداشت یکی از عرفان، قرار گرفتن در حالت خلسه و خودهیپنوتیزم است و اگر به خلسه برود، میگوید که عرفان را تجربه کرده است. منظورم از خلسه، حالت نیمه هشیاری خاصی است که حتی با استفاده از مواد مخدر و داروهای روانگردان هم به وجود میآید. قطعا اینها از هر راهی که باشد، به درد انسان نمیخورد. عرفان باید ما را به خودمان بشناساند.
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
افیون آسمانی هم وجود دارد. این افیون فرد را در یک حالت خلسه میبرد و او مانند کسی که مخدر زمینی مصرف کرده، ساعتها غافل و فارغ از خود میشود. اما ما حتی یک لحظه هم نمیخواهیم از خودمان غافل شویم. به همین دلیل، نه به دنبال مخدر زمینی هستیم و نه مخدر آسمانی. در عرفان کیهانی، خودشناسی و خداشناسی اهمیت دارد که انسان را به قرب و نزدیکی به الله میرساند. الله غایت کمال است و نزدیک شدن به او یعنی نزدیک شدن به غایت کمال.
پس، به عبارتی، عرفان درک عظمت هستی و در نهایت درک عظمت اوست. اما ممکن است عده ای منظورشان از عرفان چیزی شبیه خود هیپنوتیزم و خلسه باشد و هدف آنها همینها باشد. اما عرفان، شناسایی پشت پرده و باطن هستی است که انسان را به خدا نزدیک میکند. یکی از تعریفهای عرفان، حرکت از ظاهر به باطن است. باطن عالم را هم نمیشود فهمید؛ مگر با ارتقای کیفی وجود. خود خداوند به ما کمک میکند تا از نظر کیفی رشد کنیم و وجه الله را درک کنیم .
پس وقتی می گوییم عرفان کاذب، یعنی چه؟ درک حقیقت و باطن هستی به کمک خدا که کاذب نمیشود. اما شاید بعضی افراد با نام عرفان دست به کارهایی بزنند که ارتباطی به درک حقیقت نداشته باشد. با این حال، نمیشود با این فیلتر و چارچوب، همه عرفانها را محکوم کرد. هرکس باید مواضع خودش را بیان کند تا ما بفهمیم دیدگاه و راه و روش او به درد انسان میخورد یا نه. چون تازه بعد از آن میفهمیم کاذب است یا خیر. نمیشود در این عصر که عصر رویارویی اندیشه است کسی را از ابراز اندیشه اش منع کرد. باید اندیشهها مطرح شوند تا آنچه را که داریم پخته کنیم و از بین آنها سره را از ناسره تشخیص بدهیم و ضعف خود را بیابیم.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
باید اندیشه هایمان را به تبادل بگذاریم ببینیم چه داریم و نهایتا ببینیم که اشتباه بوده یا درست ...
در این شور و تبادل اندیشههاست که به نتیجه می رسیم . اینکه مانع ابراز اندیشه یکدیگر شویم یک روش باطل و غلط است.
- اگر طبق تعریف شما، عرفان ارتقای کیفی انسان باشد که نتیجه آن، معرفت و آگاهی است، این سوال مطرح میشود که چگونه میتوان به الهی بودن این آگاهیها اطمینان داشت و به عبارتی، ملاک تشخیص آگاهی مثبت و منفی در عرفان اصیل چیست؟
- عرفان، علاوه بر حرکت از ظاهر به باطن، هنر ضد ضربه شدن است. ضرباتی که به انسان میخورد او را از ادامه مسیر کمال باز میدارد. پس، باید وجود او ضد ضربه شود که با هر ناملایماتی دستخوش آسیب نشود. راهکارهایی عملی برای ضد ضربه شدن نیاز است که زیر چتر رحمانیت الهی قابل وصول است. به عبارتی، لازمه صعود به سمت قله کمال، کوله پشتی و تجهیزاتی است که فرد به وسیله این تجهیزات، با ایمنی بیشتر در این مسیر حرکت کند. یعنی، مسیر قله خطراتی دارد که لازمه پرهیز از این خطرات، تجهیز به آگاهی ها و بعضی تسهیلات است.
حالا آگاهیهایی که به دست میآید معیارها و فیلترهایی نیاز دارد که بفهمیم این آگاهی ها به سمت کمال است یا ضد کمال. ممکن است در این مسیر، فرد آگاهی هایی را به دست بیاورد که شیرینیها و جذابیتهای ظاهری دارد ولی او را از مسیر کمال باز میدارد و سرگرم شیرینی ها میکند. به عنوان مثال ممکن است آگاهی هایی به شکل الهام به فرد برسد که حوادث فردا را نشان بدهد. این جذابیت و شیرینی زیادی دارد ولی ما را متوقف میکند و از ادامه راه باز میدارد و چون غیر عادی است، فکر میکنیم کمال است و نشان میدهد ما به کرامت رسیدهایم. حال زمان مرگ میرسد و میگویند بیا بیینیم چه یاد گرفتی؟ ما یکباره به خود میآییم و میبینیم که چیزی از معرفت و کمال کسب نکردهایم.
اینجا زیرکی خاصی نیاز است که از این همه آگاهی جذب کدام شویم و جذب کدام نشویم. اینها ملاکهایی دارد مثل فیلتر نقض ستار العیوبی خداوند، فیلتر نقض عدالت ، فیلتر نقض کمال و ... .مثلا رحمانیت الهی به ما آگاهی هایی نمیدهد که بعد از آن دچار یاس و نا امیدی شویم؛ بلکه به ما امید و شادی الهی می دهد. ... یا آگاهی الهی ستار العیوبی را نقض نمی کند؛ یعنی عیب دیگران را برای ما آشکار نمیکند و یا آگاهیهای الهی در جهت نقض کمال یا نقض عدالت الهی الهام نمیشود.
نشانهی دیگر این است که الهام الهی موافق احتکار آگاهی نیست. مثلا آگاهی های شبکه مثبت می گوید خودت هدایت شو و دیگران را هم هدایت کن؛ می گوید از این روزی آسمانی که به خودت رسیده، انفاق کن. اما شبکه منفی می داند که اگر الهاماتش را به دیگران بگوییم، خیلی سریع معلوم می شود یک جای کار اشکال دارد . پس می گوید نگو. پس یکی از توصیههای شبکه مثبت، انفاق روزی آسمانی است و از تبعات آن، امر به معروف و نهی از منکر است که در جای خود باید بحث شود.
- ملاکهایی که به آنها اشاره کردید، از این نظر که بر مبنای حالات مثبت، اخلاقیات و اصولی مانند عدالت است، اهمیت انکارناپذیری دارد؛ اما آیا ممکن نیست که آگاهی الهام شده با این موازین سازگاری داشته باشد ولی در عین حال، منفی و غیر الهی باشد؟
- بله. به همین دلیل، ملاک اصلی، شریعت ، عقل و حجت قلبی است. چون با وجود نشانههایی که گفته شد، امکان دارد که این آگاهی از شبکه منفی باشد و برای همین، باید اصطلاحا به بایگانی برود تا در اولین فرصت بررسی شود آیا با توجه به این 3 معیار، مثبت و قابل قبول است یا نه. بهتر است برای این ارزیابی به شور هم گذاشته شود تا افراد دیگر هم آن را در این چارچوبها بررسی کنند؛ مخصوصا افراد متخصص که آنها باید با دلایل آنرا رد کنند و یا بپذیرند.
- در تاکید شما بر نیاز به آگاهی و معرفت شکی نیست؛ اما با فرض این که انسان از طریق منابع مورد وثوق یا افراد آگاه به شناختی برسد و یا در معرض الهامات الهی به درک حقایق نائل شود، چطور می تواند حق این آگاهی و معرفت را ادا کند؟
- حق آگاهی در عمل ادا میشود. مثلا وقتی با کسب آگاهی، به درک جمال یار و حق او نزدیک می شویم، این درک، تعهد می آورد. امکان ندارد کسی بفهمد همه جا وجه اوست؛ اما تقدس ذرهای را در عالم نادیده بگیرد. اگر کسی بفهمد ذره ذره وجه اوست، دیگر نمیتواند به عالم هستی ظلم کند و به دیگران بدی کند. درک جمال یار و درک هوشمندی کمک میکند که ما بفهمیم برای نقشه ای بزرگ آفریده شده ایم و خلقت ما عبث و بیهوده نیست و ما را ملزم میکند که به سمت خوب بودن برویم . صرفا با پند و نصیحت این اتفاق نمیافتد. پند به تنهایی ما را نمیسازد؛ بلکه این ادراک است که ما را به او نزدیک میکند. مثل درک وجه الله. این که در بحث نظری میگوییم همه جا وجه اوست، مشکل را حل نمیکند؛ اما وقتی به ادراک این مساله میرسیم، عمل ما هم درست میشود و از ظلم و حقپوشی اجتناب میکنیم.
- آیا با رسیدن به معرفت و دستیابی به تحولات شخصیتی و اخلاقی که به تبع آن حاصل می شود، در زندگی معنوی انسان امنیت حاکم خواهد بود و یا به عبارت دیگر، آیا با رسیدن به آگاهی مثبت و عمل به مقتضای آن، میتوان نسبت به انجام رسالت بندگی آسوده خاطر بود؟
- این کافی نیست. یکی از تعاریف بینشی ما «قانون علف هرز» است . علف هرز نیاز به مراقبت ندارد و قبل از محصول جوانه میزند و رشدش از آن خیلی بیشتر و بهتر است. در برابر گرما ، سرما و خشکی هم مقاوم تر است . هر کاری می کنیم تا علف هرز را نابود کنیم، مثلا مزرعه را آتش میزنیم یا علفکش استفاده میکنیم، دوباره در کشت بعدی، علف هرز زودتر و بیشتر از محصول خودش را نشان میدهد.
در زمینه تعلیم و تربیت هم همین است. شما اگر برای تعدادی کودک فیلمی نشان بدهید و در این فیلم عباراتی بسیار سطح پایین و یا حرفهای نامناسبی بگنجانید، فردا این کودکان همه آن را به یاد دارند و تقلید می کنند. اما اگر یک فیلم آموزشی به آنها نشان دهیم، فردا درصد کسانی که فیلم بی محتوا یا بدآموز را به خاطر دارند، به مراتب بیشتر است. این یک نکته مهم در آسیب شناسی تحولات فرهنگی جامعه هم هست.
با ارائه هر مطلب بیمحتوا یا مضری یک شبه می توان فرهنگ یک جامعه را عوض کرد. حتی اگر مطلبی که عرضه میشود، چیزی به معلومات افراد اضافه نکند اما سرگرم کننده باشد، خیلی تاثیرگذار است و حتی زبان یک جامعه و یا لهجه آنها را تغییر میدهد. اما اگر در باب معرفتی کار گسترده ای انجام دهیم، زمان بر است.
نکته دیگر این است که در یک جای بکر که انسان در کشت گیاهان آن دخالت نمی کند، علف هرز و گیاهان دیگر به خودی خود به تعادل میرسند. اما جایی که انسان هست، این تعادل وجود ندارد. علف هرز عاملی شده است که کشاورز بعد از شخم، کود دادن، بذر افشانی و آبیاری، با خیال راحت مزرعه را رها نکند.
اگر بخواهد محصول غیر دیمی داشته باشد، باید هر روز به مزرعه سر بزند و هر روز علف هرزش را جدا کند. اگر برود بخوابد، بعد از مدتی میبیند که مزرعه اش را علف هرز گرفته است.
حالا معادل علف هرز مزرعه را در مزرعه ذهنمان هم داریم و نمیتوانیم بگوییم این داشته و علم را دارم و این را هم بلدم و کار تمام است. اگر یک ذره غفلت کنیم، میبینیم مفاهیمی تغییر میکند و علف هرز آسیب میرساند. حتی یک کلمه ممکن است مسیر ما را از کمال به ضد کمال ببرد. یک اطلاعات غلط یا یک عبارت حتی میتواند کلا مسیر ما را عوض کند. ما همواره در حال مراقبت از یافتهها و داشته های خودمان باید باشیم چون در معرض "یوسوس فی صدور الناس " هستیم. پس نباید غفلت کنیم.
باید مراقبت کنیم؛ همان طور که همیشه کشاورز و باغبان مراقب محصول مفید مزرعه است. این کار شبیه هرس کردن هم هست؛ چون هجویات و اطلاعات زاید حذف میشوند. وقتی شاخه ای هرس می شود، آن شاخه محصول پربارتری میدهد. باغبان باید هر کاری برای محصول بهتر و پربارتر انجام دهد.
- از این که پاسخگوی سؤالات بودید، بسیار متشکریم و از خداوند برای شما آرزوی توفیق داریم. اگر موافق باشید، طرح سؤالات دیگر را به جلسات بعد میسپاریم.
- من هم از شما و همکارانتان سپاسگزارم و امیدوارم مورد توفیقات الهی باشید.
- با نام و یاد خدا و با سلام و عرض ادب، ضمن تشکر از همکاری مستمر شما در انجام مصاحبهها، اجازه میخواهیم که ابتدا پرسشهایی را در تکمیل مصاحبه قبل مطرح کنیم و بعد، از نظرات شما درباره موضوعات دیگر مطلع شویم.
در مصاحبه قبل اشاره کردید که هدف انسان باید کمال باشد؛ نه «آرامش» یا هر چیز دیگر.
اما با توجه به این که از طرفی انسان گرایش به آرامش دارد و از طرف دیگر، آرامش و طمأنینه از دستاوردهای حرکت به سوی کمال است، آیا می توان گفت نیاز به آرامش، نیازی فطری است تا انسان آرامشبخش حقیقی را بیابد و در راه او قدم بر دارد؟
- بسم الله الرحمن الرحیم . با سلام و سپاس از شما.
در مسیر قله کمال، آرامش یک ایستگاه است و ما باید از این ایستگاه عبور کنیم. چون آرامش هدف نیست؛ وسیله است. وسیلهای برای بهتر رسیدن به خودشناسی و شناخت بهتر هستی. فرض کنید به آرامش رسیدیم. بعد از آن چه کنیم؟ هدف از بودن ما در هستی همین است که به آرامش برسیم؟ نه. این شرط لازم است اما کافی نیست.
وجود انسان، مرتعش و لرزان است و به خودی خود، پایدار نیست. برای همین، همیشه به دنبال رسیدن به یک ایستایی وجودی است . این با نزدیک شدن به خدا ایجاد می شود. با نزدیک شدن به او قلب آرام می شود. «الا بذکر الله تطمئن القلوب». منظور از آرامش، پایدار شدن وجود است .
حالا فرض کنید که وجود کسی به پایداری برسد؛ بعد از آن چه میخواهد بکند؟ اگر کسانی که وجودشان لرزان است و اضطراب و نگرانی دارند، آمدند و استوار شدند، بعد از آن چه میخواهند بکنند؟ انسان باید بداند از کجا آمده است؛ به کجا می رود و برای چه آمده است. اینها سؤالاتی مربوط به کمال است. آرامش به تنهایی پاسخ این سوالات را نمیدهد. اما وقتی آرام و با ثبات شدیم، می توانیم برویم و پاسخ این سوالات را پیگیری کنیم.
- آیا منظور شما از این که اشاره کردید «آرامش یک ایستگاه است»، این است که فقط یک مرحله دارد و نمیتواند در طول مسیر کمال بیشتر شود؟
- نه. ابتدا و انتهای آرامش را نمیتوان مشخص کرد. چون این مقولهای کیفیتی است. هرکس خودش میداند وجودش مضطرب و لرزان است یا پایدار. یکی از خصیصههای فرد متعالی همین آرامش به حساب میآید . اما هرچه ما به او نزدیکتر میشویم و قرب الهی اتفاق میافتد و یا هرچه بیشتر به شناخت خودمان نزدیک میشویم که منجر به شناخت او میشود؛ به استواری و پایداری وجودی بیشتری میرسیم و وجود ما از لرزانی و اضطراب فاصله می گیرد.
- هدف از پایداری وجودی چیست و چرا انسان در مسیر کمال، به آرامش میرسد؟
- انجام رسالت عبد بودن یا رسالت بندگی ایجاب میکند که انسان به امکاناتی در جهت کمال دست پیدا کند. مثلا همین پایداری وجودی یا آرامش؛ بعد از دستیابی به پایداری وجودی، بهتر پاسخ سوالاتمان در قبال کمال را مییابیم. سوالاتی از این قبیل که جایگاه و رسالت ما در دنیا چیست و ما به عنوان یک انسان به چه چیزهایی باید دست پیدا کنیم. مجموعه پاسخ این سؤالات همان خودشناسی است و خودشناسی یکی از وظایف ما در دنیاست. در اینجا اضافه کاری هایی مطرح میشود که به خودی خود، تکلیف نیستند؛ اما مقدمات نزدیکی بیشتر ما را به خداوند فراهم می کند. به عنوان مثال، کنترل ذهن و آرامش به خودی خود تکلیف نیست اما وسیلهای است برای رسیدن بهتر به هدف. این هدف همان کمال یا خودشناسی و در نتیجه خداشناسی است. خیلی چیزها خودشان هدف نیستند اما وسایلی برای تسهیل رسیدن به کمالاند.
- معرفی آرامش به عنوان نوعی اضافهکاری، بیانگر این است که انسان خودش باید به آن دست یابد. بر این اساس، چگونه آن را از جمله تسهیلاتی میدانید که در مسیر کمال و با عنایت حق حاصل میشود؟
- این نتیجه، با انگیزه و تصمیم خود انسان حاصل میشود؛ راه رسیدن به آن را هم خودش انتخاب میکند. اما برای انتخاب، دو راه پیش رو دارد که متکی بر خودش باشد یا بر خدا. در چارچوب عرفان کیهانی آنچه که به دست میآید از طریق رحمت عام الهی است. به طور کلی انسان از دو طریق میتواند به تحولات درونی برسد. یکی با خودمحوری و دیگری با خدامحوری. خودمحوری یعنی تکیه بر توانهای فردی که نتایج آن با تلاش و کوشش به دست می آید. اما در خدامحوری، از لطف و رحمت عام الهی استفاده میشود.
به جایی نرسد کس به توانایی خویش الا تو چراغ رحمتش داری پیش
عرفان کیهانی مبتنی بر ارتباط و اتصال با خداوند است و فردمحور نیست که کسی را با تمرین و ممارست به تحولات درونی برساند. همه آنچه که اینجا حاصل میشود، مبتنی بر این است که چگونه از رحمت او برخوردار شویم. لذا ما تمرین، ممارست، تکنیک و ... نداریم .
- با توجه به تعالیم آسمانی، در مورد راهگشایی ارتباط با خدا در ایجاد و قوام آرامش شکی نیست. شما نقش ذکر را در این باره چگونه تفسیر می کنید؟
- در خصوص بحث ذکر، وقتی که ما از اسماء الهی استفاده میکنیم، هدف رسیدن به باطن این اذکار است . اذکار یک ظاهر دارند و یک باطن؛ یعنی یک کمیت دارند و یک کیفیت. اگر به باطن اذکار برسیم، اتصال با خدا برقرار میشود. به همین دلیل، باطن اذکار، انواع معرفت را جاری میکند و همراه با رسیدن به آن معرفتها، پایداری و استواری وجود هم حاصل میشود. این اذکار، سکوهای پرتابی هستند که برای ما قابل توجه هستند. اما ماندن در ظاهر ذکر و دست نیافتن به باطن، راه حلی را به دست نمیدهد.
- آیا میتوان گفت که نحوه برخورداری از ذکر متفاوت است و یا به عبارت دیگر، ذکر خدا درجات و مراتبی دارد؟
- بله. البته، باز هم کیفیت این ذکر مربوط میشود به دنیای بی ابزاری و چون کمیت پذیر نیست، ما نمیتوانیم بگوییم کسی که اذکاری را استفاده میکند، در چه مرتبهای است و چقدر به بطن آن رسیده. اما در کل، ما ذکر زبانی، ذکر قلبی و ذکر وجودی داریم. ممکن است کسی ذکر را "یاد" تلقی کند و بگوید منظور از ذکر در «الا بذکر الله تطمئن القلوب» همان «یاد» است. اما یاد مخصوص غایب است. یعنی کسی که خدا را یاد میکند، هنوز به حس حضور او نرسیده. حس حضور، یک مرتبه بالاتر است. ذکر وجودی یعنی حس حضور و این عالی ترین درجه ذکر است. اگر صرفا زبان ذکر بگوید، میشود تکرار عبارات و واژهها؛ اما زمانی میرسد که ذکر، وجود را فرا میگیرد و این همان حس حضور خداوند است. وقتی وجود فرد را فرا بگیرد، محور وجودی فرد، محور کمال میشود و او به معرفت میرسد.
- آیا با ارتقای معنوی انسان و وجودی شدن ذکر، اعتبار لفظ ذکر از دست می رود یا همچنان حفظ میشود؟
- ببینید اصول، هرگز نقض نمیشوند. برای مثال، «لا اله الا الله» یا «بسمالله الرحمن الرحیم» همیشه معتبر است. اما سالها قبل ما می گفتیم «بسم الله الرحمن الرحیم» و معنی می کردیم «به نام خداوند بخشنده مهربان» و الان هم می گوییم «بسم الله الرحمن الرحیم». آیا این «بسم الله ...» همان «بسم الله ...» است؟ قطعا نه؛ بلکه برای بسیاری از ما مفاهیم عمیقتری از «بسم الله ...» معلوم شده است. پس «بسم الله الرحمن الرحیم» از زبان ما نیفتاده است؛ اما این «بسم الله ...» امروز با «بسم الله ...» 30 سال قبل تفاوت دارد . اصلا روز به روز است. در مسیر عرفان، «بسم الله ...» امروز با دیروز تفاوت میکند و باید این طور باشد. یک نمونه از کیفیت شناسی همین است که این لفظ هرگز اعتبار خود را از دست نمیدهد و اعتبارش همچنان باقی است؛ اما درک آن روز به روز بیشتر میشود.
سایر عبادات هم همینطور هستند. روز به روز مفهوم صلاة و زکات برای عارف عوض میشود. انسان کم کم می فهمد که چرا به صلاة سفارش شده و فلسفه صلاة برایش معلوم میشود. هرگز و هرگز نماز کهنه نمی شود؛ روزی نیست که بتوانیم بگوییم «الحمدلله» کهنه می شود. ما تازه میخواهیم مفهوم عمیق «الحمدلله» را بفهمیم. اینها هیچ کدام کهنه شدنی نیست. عدهای میترسند که اگر سراغ عرفان بروند، مساله شریعت و احکام و کمیت عبادات از دست میرود. اما اینطور نیست. جدایی ناپذیری طریقت و شریعت و حقیقت ایجاب میکند که اینها را با هم داشته باشیم. مثلا به «اهدنا الصراط المستقیم» توجه کنید. میل به صراط مستقیم و راه راست در نرم افزار اصلی بشر وجود دارد. بشر قبل از پیدایش ادیان، اصولی در فطرتش نهادینه شده است. مثلا هابیل و قابیل هم می دانستند که دروغ بد است و حسادت بد است و ... . اما ادیان هم آمدند گفتند اگر دروغ بگویی از کمال دور میشوی ... . بنابراین ادیان آمدند تا همان فطرت را یادآوری کنند و راههای میانبر را هم نشان بدهند. همه هدف ادیان این نیست که بگویند دزدی نکن، غیبت نکن و ... تا مجازات نشوی. اگر ادیان را اینطور معرفی کنیم، آن را از ارزش و اهمیت انداختهایم. چون ادیان آسمانی غیر از این اهداف، هدفی بزرگتر و بالاتر دارند و آن دعوت به حقیقتشناسی و ارتقای کیفی است که به آن عرفان میگوییم. در عین حال، هیچ کس نمی تواند از احکام دینی خود را بی نیاز ببیند.
- یکی دیگر از موضوعاتی که در جلسه قبل مطرح شد، «نجات جمعی» است. با توجه به این که موافقتی با حرکت انفرادی ندارید، لطفا به طور دقیق بفرمایید که منظورتان از نجات جمعی چیست و آیا در راستای تحقق آن، توصیهای به تشکیل گروههای همسو و همدل دارید؟
- یک بار کسی برای خودش به تنهایی از اصولی تبعیت میکند و طبق یک تعریفهایی که به آن رسیده است، به تنهایی حرکت میکند. طبیعتا امکان اشتباه و سقوط چنین فردی بیشتر میشود. اما در جرکت جمعی چون تشریک مساعی و تبادل اندیشه وجود دارد و تمام اجزای مجموعه میتوانند برای یکدیگر راهگشا باشند، امکان سقوط و اشتباه کمتر میشود. منظور از حرکت جمعی یا نجات جمعی، تبادل اندیشه است. تبادل اندیشه باعث رشد انسان میشود. در حالی که در حرکت فردی فرد در لاک خودش فرو میرود و ممکن است اشتباه کند.
حرکت جمعی، به معنی تشکیل گروه و فرقه و امثال اینها نیست. منظور، یک تعامل فکری و چالش معرفتی است بین آحاد مختلف جامعه. هیچ رسم و سلوک خاص، لباس خاص، حرکتهای خاص و ... که در فرقه ها مطرح است،در عرفان کیهانی وجود ندارد. هرکس تصمیم به حرکت جمعی داشته باشد، مسئولیت دارد که هرچه به دست آورده در اختیار دیگران قرار بدهد و آن را به چالش بگذارد و در مورد صحت و سقم آن، با دیگران به تبادل اندیشه بپردازد. تا رویارویی اندیشه نباشد، نقاط ضعف و قوت اندیشه، خودش را نشان نمی دهد. حرکت جمعی باعث میشود که عیبها مشخص شود.
- نکات دیگری که با وجود توضیحات قبلی شما هنوز در پرده ابهام است، مربوط به نگرشی است که جنابعالی به مقوله درمان دارید. لطفا ابتدا به این دو سؤال پاسخ دهید که آیا فرادرمانی را به منزله شفایابی از درمانگر میدانید و آیا ادعایی مبنی بر زنده کردن مردگان دارید؟
- در حرکت خدامحور که اعتقاد به «لا حول و لا قوة الا بالله» وجود دارد، انسان برای خودش نقشی قائل نیست. در خصوص درمان هم، اعتقاد بر «هو الشافی» است و در خصوص همه نتایج، محوریت خدا حاکم است. بنابراین، نه تنها فرد هیچ حاکمیتی ندارد، بلکه به سمت محو شدن یعنی حذف «من» حرکت میکند و خداوند، محور همه اندیشههای او میشود. اصلا اینکه فردی، شفا دهنده شخص دیگر باشد، از دیدگاه ما مفهومی ندارد.
اما در خصوص زنده شدن مردگان، اولا با تاکید میگویم که هرگز چنین ادعای جاهلانهای نبوده است.
در دروس کتاب «انسان از منظری دیگر» مرگ قطعی و فیزیکی تعریف شده است. مرگ فیزیکی، اصلا مرگ نیست و بعد از آن، امکان بازگشت فرد هست.
به همین دلیل، با شوک، امکان بازگشت فرد وجود دارد. در اینجا در حقیقت مرگ قطعی صورت نگرفته است. اگر به آن فردی که ظاهرا از دنیا رفته، شوک کالبد اختری وارد کنیم، برمیگردد. چون اصلا او نمرده است. نمونههای بسیاری هست و شهادت بیمارانی که چنین تجربهای داشتهاند، قابل بررسی است. اما این ادعا که کسی بگوید با فرادرمانی مرده را زنده کرده است، هرگز نبوده و نیست. هرگز نمیشود کسی را که با مرگ قطعی مواجه شده و از دنیا رفته است، به زندگی باز گرداند.
- در فرادرمانی نقش ویژه ای برای هوشمندی قائل هستید. مراد شما از هوشمندی چیست؟
- این بحث کوتاهی نیست که در قالب یکی دو جمله بشود گفت. هوشمندی، هوشمندی حاکم بر جهان هستی است. در کتاب «انسان از منظری دیگر» گفته شده که جهان ما از حرکت است و سؤال این است که «چه چیزی به این بی نهایت حرکت جهت داده است؟» ما می گوییم هوشمندی یا شعور الهی. این قرارداد ماست که به این میگوییم هوشمندی. این هوشمندی مخلوق خداوند است و عاملی است که خداوند اراده خودش را توسط آن به جهان هستی اعمال کرده است.
- در برخورداری از رحمانیت، چه جایگاهی برای خودتان یا درمانگران دیگر قائل هستید؟ آیا هرکس خودش نمی تواند از رحمانیت خداوند بهرهمند شوند و لازم است که حتما از طریق عرفان کیهانی مشمول این عنایت حق شود؟
رحمانیت الهی فقط مخصوص عدهای خاص نیست و قطعا هرکسی در هر زمانی می تواند از آن بهرهمند شود. این در طول تاریخ زیاد بوده است. فقط می ماند بحث چگونگی آن که در چارچوب عرفان کیهانی، تعریفی دارد و برای کسانی که بدون این عرفان، از این رحمت برخوردار شدهاند هم، تعریف دیگری هست. در عرفان کیهانی، تسهیلات اتصال جمعی با خدا شامل حال افراد میشود. اما در اتصال فردی، هر صاحب اتصالی از راهی به این اتصال میرسد که ما از آن بی خبریم؛ ولی در کل، اشتیاق و یا مضطر بودن باعث برقراری آن میشود. پایه و اساس اتصال فردی، این دو عامل است. مضطر یعنی کسی که از همه امکانات زمینی بریده و با همه وجود به خدا پناه برده است. چنین کسی به محوریت خدا رسیده است. البته، تجربه نشان میدهد که این شرایط به ندرت پیش میآید و برای همین، اتصال فردی با خدا، کم اتفاق میافتد.
- به نظر شما چطور می شود جریانهای کاذب یا ناکارآمد مدعی معنویت و عرفان را از حرکتهای اصیل معنوی باز شناخت؟
- قدم اول این است که عرفان را تعریف کنیم. ما باید بگوییم که منظورمان از عرفان چیست تا بعد بتوانیم عرفان اصیل و عرفان کاذب را شناسایی کنیم. هر پدیده ای در عالم هستی یک واقعیت دارد و یک حقیقت. علوم مختلف واقعیت آن را بررسی میکنند. در فلسفه سعی میشود به کمک عقل، حقیقت آن کشف شود و عرفان، درک آن حقیقت است. حقیقت، آن چیزی است که در پشت صحنه قرار دارد. علاوه بر این، عرفان، ارتقای کیفیت وجود انسان است. بهتر شدن این کیفیت، خودش را در همه صحنههای زندگی نشان میدهد و باعث میشود رسالت بندگی هم بهتر انجام بشود. با یک مثال ساده تفاوت کمیت و کیفیت معلوم میشود. کارمندی را تصور کنید که یک حضور فیزیکی در محل کار دارد و به طور کمی مشخص است که چند ساعت کار می کند و چقدر حقوق میگیرد . اما کیفیت کار او با اطلاع از این کمیتها تعیین نمیشود و در عین حال باید ارزیابی شود. برای مثال، دلسوزی یک کارمند و احترام او به ارباب رجوع مربوط به کیفیت حضورش در محل کار است و نه واحد اندازهگیری دارد؛ نه ابزاری برای اندازهگیری.
ما نباید لحظهای از کیفیت اعمال خودمان غافل باشیم. بالا بردن این کیفیت، مربوط به دنیای دل و دنیای بی ابزاری است که در عرفان کیهانی به آن «دنیای عرفان» میگوییم. همانطور که قبلا گفتم به دین هم که می رسیم، یک بخش کمی دارد و یک بخش کیفی. ما رسیدن به اصول کیفی دین را عرفان میگوییم.
حالا در توجه به کیفیت، یکی به دنبال کمال است و یکی به دنبال قدرت. پس هرکس برداشتی از عرفان دارد. مثلا برداشت یکی از عرفان، قرار گرفتن در حالت خلسه و خودهیپنوتیزم است و اگر به خلسه برود، میگوید که عرفان را تجربه کرده است. منظورم از خلسه، حالت نیمه هشیاری خاصی است که حتی با استفاده از مواد مخدر و داروهای روانگردان هم به وجود میآید. قطعا اینها از هر راهی که باشد، به درد انسان نمیخورد. عرفان باید ما را به خودمان بشناساند.
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
افیون آسمانی هم وجود دارد. این افیون فرد را در یک حالت خلسه میبرد و او مانند کسی که مخدر زمینی مصرف کرده، ساعتها غافل و فارغ از خود میشود. اما ما حتی یک لحظه هم نمیخواهیم از خودمان غافل شویم. به همین دلیل، نه به دنبال مخدر زمینی هستیم و نه مخدر آسمانی. در عرفان کیهانی، خودشناسی و خداشناسی اهمیت دارد که انسان را به قرب و نزدیکی به الله میرساند. الله غایت کمال است و نزدیک شدن به او یعنی نزدیک شدن به غایت کمال.
پس، به عبارتی، عرفان درک عظمت هستی و در نهایت درک عظمت اوست. اما ممکن است عده ای منظورشان از عرفان چیزی شبیه خود هیپنوتیزم و خلسه باشد و هدف آنها همینها باشد. اما عرفان، شناسایی پشت پرده و باطن هستی است که انسان را به خدا نزدیک میکند. یکی از تعریفهای عرفان، حرکت از ظاهر به باطن است. باطن عالم را هم نمیشود فهمید؛ مگر با ارتقای کیفی وجود. خود خداوند به ما کمک میکند تا از نظر کیفی رشد کنیم و وجه الله را درک کنیم .
پس وقتی می گوییم عرفان کاذب، یعنی چه؟ درک حقیقت و باطن هستی به کمک خدا که کاذب نمیشود. اما شاید بعضی افراد با نام عرفان دست به کارهایی بزنند که ارتباطی به درک حقیقت نداشته باشد. با این حال، نمیشود با این فیلتر و چارچوب، همه عرفانها را محکوم کرد. هرکس باید مواضع خودش را بیان کند تا ما بفهمیم دیدگاه و راه و روش او به درد انسان میخورد یا نه. چون تازه بعد از آن میفهمیم کاذب است یا خیر. نمیشود در این عصر که عصر رویارویی اندیشه است کسی را از ابراز اندیشه اش منع کرد. باید اندیشهها مطرح شوند تا آنچه را که داریم پخته کنیم و از بین آنها سره را از ناسره تشخیص بدهیم و ضعف خود را بیابیم.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
باید اندیشه هایمان را به تبادل بگذاریم ببینیم چه داریم و نهایتا ببینیم که اشتباه بوده یا درست ...
در این شور و تبادل اندیشههاست که به نتیجه می رسیم . اینکه مانع ابراز اندیشه یکدیگر شویم یک روش باطل و غلط است.
- اگر طبق تعریف شما، عرفان ارتقای کیفی انسان باشد که نتیجه آن، معرفت و آگاهی است، این سوال مطرح میشود که چگونه میتوان به الهی بودن این آگاهیها اطمینان داشت و به عبارتی، ملاک تشخیص آگاهی مثبت و منفی در عرفان اصیل چیست؟
- عرفان، علاوه بر حرکت از ظاهر به باطن، هنر ضد ضربه شدن است. ضرباتی که به انسان میخورد او را از ادامه مسیر کمال باز میدارد. پس، باید وجود او ضد ضربه شود که با هر ناملایماتی دستخوش آسیب نشود. راهکارهایی عملی برای ضد ضربه شدن نیاز است که زیر چتر رحمانیت الهی قابل وصول است. به عبارتی، لازمه صعود به سمت قله کمال، کوله پشتی و تجهیزاتی است که فرد به وسیله این تجهیزات، با ایمنی بیشتر در این مسیر حرکت کند. یعنی، مسیر قله خطراتی دارد که لازمه پرهیز از این خطرات، تجهیز به آگاهی ها و بعضی تسهیلات است.
حالا آگاهیهایی که به دست میآید معیارها و فیلترهایی نیاز دارد که بفهمیم این آگاهی ها به سمت کمال است یا ضد کمال. ممکن است در این مسیر، فرد آگاهی هایی را به دست بیاورد که شیرینیها و جذابیتهای ظاهری دارد ولی او را از مسیر کمال باز میدارد و سرگرم شیرینی ها میکند. به عنوان مثال ممکن است آگاهی هایی به شکل الهام به فرد برسد که حوادث فردا را نشان بدهد. این جذابیت و شیرینی زیادی دارد ولی ما را متوقف میکند و از ادامه راه باز میدارد و چون غیر عادی است، فکر میکنیم کمال است و نشان میدهد ما به کرامت رسیدهایم. حال زمان مرگ میرسد و میگویند بیا بیینیم چه یاد گرفتی؟ ما یکباره به خود میآییم و میبینیم که چیزی از معرفت و کمال کسب نکردهایم.
اینجا زیرکی خاصی نیاز است که از این همه آگاهی جذب کدام شویم و جذب کدام نشویم. اینها ملاکهایی دارد مثل فیلتر نقض ستار العیوبی خداوند، فیلتر نقض عدالت ، فیلتر نقض کمال و ... .مثلا رحمانیت الهی به ما آگاهی هایی نمیدهد که بعد از آن دچار یاس و نا امیدی شویم؛ بلکه به ما امید و شادی الهی می دهد. ... یا آگاهی الهی ستار العیوبی را نقض نمی کند؛ یعنی عیب دیگران را برای ما آشکار نمیکند و یا آگاهیهای الهی در جهت نقض کمال یا نقض عدالت الهی الهام نمیشود.
نشانهی دیگر این است که الهام الهی موافق احتکار آگاهی نیست. مثلا آگاهی های شبکه مثبت می گوید خودت هدایت شو و دیگران را هم هدایت کن؛ می گوید از این روزی آسمانی که به خودت رسیده، انفاق کن. اما شبکه منفی می داند که اگر الهاماتش را به دیگران بگوییم، خیلی سریع معلوم می شود یک جای کار اشکال دارد . پس می گوید نگو. پس یکی از توصیههای شبکه مثبت، انفاق روزی آسمانی است و از تبعات آن، امر به معروف و نهی از منکر است که در جای خود باید بحث شود.
- ملاکهایی که به آنها اشاره کردید، از این نظر که بر مبنای حالات مثبت، اخلاقیات و اصولی مانند عدالت است، اهمیت انکارناپذیری دارد؛ اما آیا ممکن نیست که آگاهی الهام شده با این موازین سازگاری داشته باشد ولی در عین حال، منفی و غیر الهی باشد؟
- بله. به همین دلیل، ملاک اصلی، شریعت ، عقل و حجت قلبی است. چون با وجود نشانههایی که گفته شد، امکان دارد که این آگاهی از شبکه منفی باشد و برای همین، باید اصطلاحا به بایگانی برود تا در اولین فرصت بررسی شود آیا با توجه به این 3 معیار، مثبت و قابل قبول است یا نه. بهتر است برای این ارزیابی به شور هم گذاشته شود تا افراد دیگر هم آن را در این چارچوبها بررسی کنند؛ مخصوصا افراد متخصص که آنها باید با دلایل آنرا رد کنند و یا بپذیرند.
- در تاکید شما بر نیاز به آگاهی و معرفت شکی نیست؛ اما با فرض این که انسان از طریق منابع مورد وثوق یا افراد آگاه به شناختی برسد و یا در معرض الهامات الهی به درک حقایق نائل شود، چطور می تواند حق این آگاهی و معرفت را ادا کند؟
- حق آگاهی در عمل ادا میشود. مثلا وقتی با کسب آگاهی، به درک جمال یار و حق او نزدیک می شویم، این درک، تعهد می آورد. امکان ندارد کسی بفهمد همه جا وجه اوست؛ اما تقدس ذرهای را در عالم نادیده بگیرد. اگر کسی بفهمد ذره ذره وجه اوست، دیگر نمیتواند به عالم هستی ظلم کند و به دیگران بدی کند. درک جمال یار و درک هوشمندی کمک میکند که ما بفهمیم برای نقشه ای بزرگ آفریده شده ایم و خلقت ما عبث و بیهوده نیست و ما را ملزم میکند که به سمت خوب بودن برویم . صرفا با پند و نصیحت این اتفاق نمیافتد. پند به تنهایی ما را نمیسازد؛ بلکه این ادراک است که ما را به او نزدیک میکند. مثل درک وجه الله. این که در بحث نظری میگوییم همه جا وجه اوست، مشکل را حل نمیکند؛ اما وقتی به ادراک این مساله میرسیم، عمل ما هم درست میشود و از ظلم و حقپوشی اجتناب میکنیم.
- آیا با رسیدن به معرفت و دستیابی به تحولات شخصیتی و اخلاقی که به تبع آن حاصل می شود، در زندگی معنوی انسان امنیت حاکم خواهد بود و یا به عبارت دیگر، آیا با رسیدن به آگاهی مثبت و عمل به مقتضای آن، میتوان نسبت به انجام رسالت بندگی آسوده خاطر بود؟
- این کافی نیست. یکی از تعاریف بینشی ما «قانون علف هرز» است . علف هرز نیاز به مراقبت ندارد و قبل از محصول جوانه میزند و رشدش از آن خیلی بیشتر و بهتر است. در برابر گرما ، سرما و خشکی هم مقاوم تر است . هر کاری می کنیم تا علف هرز را نابود کنیم، مثلا مزرعه را آتش میزنیم یا علفکش استفاده میکنیم، دوباره در کشت بعدی، علف هرز زودتر و بیشتر از محصول خودش را نشان میدهد.
در زمینه تعلیم و تربیت هم همین است. شما اگر برای تعدادی کودک فیلمی نشان بدهید و در این فیلم عباراتی بسیار سطح پایین و یا حرفهای نامناسبی بگنجانید، فردا این کودکان همه آن را به یاد دارند و تقلید می کنند. اما اگر یک فیلم آموزشی به آنها نشان دهیم، فردا درصد کسانی که فیلم بی محتوا یا بدآموز را به خاطر دارند، به مراتب بیشتر است. این یک نکته مهم در آسیب شناسی تحولات فرهنگی جامعه هم هست.
با ارائه هر مطلب بیمحتوا یا مضری یک شبه می توان فرهنگ یک جامعه را عوض کرد. حتی اگر مطلبی که عرضه میشود، چیزی به معلومات افراد اضافه نکند اما سرگرم کننده باشد، خیلی تاثیرگذار است و حتی زبان یک جامعه و یا لهجه آنها را تغییر میدهد. اما اگر در باب معرفتی کار گسترده ای انجام دهیم، زمان بر است.
نکته دیگر این است که در یک جای بکر که انسان در کشت گیاهان آن دخالت نمی کند، علف هرز و گیاهان دیگر به خودی خود به تعادل میرسند. اما جایی که انسان هست، این تعادل وجود ندارد. علف هرز عاملی شده است که کشاورز بعد از شخم، کود دادن، بذر افشانی و آبیاری، با خیال راحت مزرعه را رها نکند.
اگر بخواهد محصول غیر دیمی داشته باشد، باید هر روز به مزرعه سر بزند و هر روز علف هرزش را جدا کند. اگر برود بخوابد، بعد از مدتی میبیند که مزرعه اش را علف هرز گرفته است.
حالا معادل علف هرز مزرعه را در مزرعه ذهنمان هم داریم و نمیتوانیم بگوییم این داشته و علم را دارم و این را هم بلدم و کار تمام است. اگر یک ذره غفلت کنیم، میبینیم مفاهیمی تغییر میکند و علف هرز آسیب میرساند. حتی یک کلمه ممکن است مسیر ما را از کمال به ضد کمال ببرد. یک اطلاعات غلط یا یک عبارت حتی میتواند کلا مسیر ما را عوض کند. ما همواره در حال مراقبت از یافتهها و داشته های خودمان باید باشیم چون در معرض "یوسوس فی صدور الناس " هستیم. پس نباید غفلت کنیم.
باید مراقبت کنیم؛ همان طور که همیشه کشاورز و باغبان مراقب محصول مفید مزرعه است. این کار شبیه هرس کردن هم هست؛ چون هجویات و اطلاعات زاید حذف میشوند. وقتی شاخه ای هرس می شود، آن شاخه محصول پربارتری میدهد. باغبان باید هر کاری برای محصول بهتر و پربارتر انجام دهد.
- از این که پاسخگوی سؤالات بودید، بسیار متشکریم و از خداوند برای شما آرزوی توفیق داریم. اگر موافق باشید، طرح سؤالات دیگر را به جلسات بعد میسپاریم.
- من هم از شما و همکارانتان سپاسگزارم و امیدوارم مورد توفیقات الهی باشید.