کافه تلخ

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

دیو سپید



دریافت‌های پژوهشگران در عرصۀ اسطوره‌شناسی و دیرینه‌پژوهی، مجموعه‌ای از نظریات و حدسها و گمان‌هاست،حدس‌هایی که با برخی قرائن و مستندات در متون کهن یا با تکیه بر دریافت‌های باستان‌شناختی،تقویت می‌شود و بر حدس‌های موازی و هم‌ارز،برتری می‌یابد.همۀ آنچه دربارۀ مدلول‌های واژۀ دیو در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" گفته شد نیز از همین قبیل است

در این مقاله چندین حدس دربارۀ مدلول‌های واژۀ دیو مطرح شد و اگر این مقاله به دقت مطالعه شود،معلوم می‌شود که دلالت واژۀ دیو بر نژاد سیاه، تنها یکی از حدس‌هاست نه همۀ حدس‌ها

بر این اساس، دیو در همۀ متون و در همۀ کاربردهایش معادل نژاد سیاه نیست و من هم در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" بر اساس متون کهن ایرانی،پنج کاربرد متفاوت را برای واژۀ دیو برشمردم که تنها یکی از آنها کاربرد دیو به عنوان نژاد سیاه است

بدین ترتیب،این پرسش که دیو سپید چیست، اگر تنها پرسشی دربارۀ ماهیت و چیستی دیو سپید باشد،پرسشی وارد است و لازم است که در آن بحث و مطالعه شود،اما اگر این پرسش،از قبیل پرسش‌های انکاری باشد و منظور ،این باشد که چون در شاهنامه، مقوله‌ای به نام دیو سپید داریم،پس دیو نمی‌تواند معادل نژاد سیاه باشد، سؤال از اساس مردود است،چون در مقالۀ "دیو در داستان‌های ملی ایرانیان" کاربرد واژۀ دیو منحصر به نژاد سیاه نشده و پنج کاربرد متفاوت برای دیو مطرح شده و اگر متون ایران باستان را بیشتر بکاویم، شاید هنوز بتوانیم کاربردهای دیگری نیز برای دیو بیابیم.

همان گونه که در مقالۀ مذکور، مطرح شده و برای آن قرائن و شواهدی از متون ایرانی آورده شده، یکی از کاربردهای واژۀ دیو،هر فرد بیگانه است و این بیگانگی،گاه نژادی است و گاه بر اساس تفاوت دینی است

برای نمونه،در شاهنامه می‌حوانیم که چون کیکاووس،دومین پادشاه کیانی،کشور هاماوران را گشود و شاهدخت آن کشور را که سودابه نام داشت،به عنوان نوا(گروگان) به ایران آورد و با او ازدواج کرد و او را شهبانوی ایران و در نتیجه پادشاه حرم(شبستان) ساخت،بزرگان و نجیب‌زادگان ایرانی زبان به اعتراض گشودند که :

ز هاماوران دیوزادی ببرد
شبستان شاهی مر او را سپرد

در اینجا،دیوزاده خواندن سودابه،بر این اساس است که وی به لحاظ نژادی،بیگانه بوده است.این احتمال هست که این برش از شخصیت کیکاووس کیانی به عنوان فاتح کشور هاماوران،منطبق با شخصیت تاریخی کمبوجیه(کامبیز) هخامنشی،فاتح مصر باشد و سودابه که ممکن است تغییریافتۀ نام "سُعدا" باشد،به سبب همین بیگانگی نژادی،دیوزاد قلمداد شده است.

اما دیو سپید. در داستان فتح مازندران در روزگار کیکاووس کیانی که داستان هفتخوان رستم نیز جزئی از همین واقعه است،با دیو سپید مواجه می‌شویم.

در این داستان،مازندران، کشوری جدا از ایران تصویر می‌شود و این به لحاظ تاریخ و نیز با توجه به وضع جغرافیایی مازندران،منطقی به نظر می‌رسد،زیرا سواحل دریای مازندران،با دیوار طبیعی و بلند البرز،از سایر بخش‌های فلات ایران جدا شده و این جدایی باعث شده که این ناحیه گاه مستقل از دیگر بخش‌های فلات ایران و گاه به شکل نیمه مستقل و به صورت باجگزار ایران اداره شود و حتی بر اساس مستندات مکتوبی که در دست است،شاهنشاهان توانمند ساسانی که دست‌های قدرتشان از چین تا نیل گسترده بود، حاکمیت مستقیم بر سواحل دریای مازندران نداشتند و پس از زوال دولت ساسانی و پیوستن فلات ایران به دولت خلفا نیز،باز هم سواحل دریای مازندران،سرنوشتی دیگرگونه داشت و همواره عبارت بود از امیرنشینی جداگانه که ساز مخالف می‌زد و در ابتدا محل تجمع شاهزادگان و سرداران ساسانی بود و سپس مبدل شد به محل استقرار امرای شیعۀ مخالف دستگاه خلافت و سرانجام در روزگار شاه عباس صفوی بود که به حیات جداگانۀ باریکۀ شمال، پایان داده شد

با این اوصاف، ساکنان درون فلات ایران که اساطیر و حماسه‌های ایرانی در ذهن آنان شکل یافته،همواره به ساکنان آن سوی البرز به چشم بیگانگان می‌نگریستند و این بیگانه انگاشتن،در نخستین ادوار استقرار آریاییان در فلات ایران،بیشتر و شدیدتر بوده‌است، زیرا در ادوار میانه و نو، به سبب حاکمیت غیرمستقیم شاهان ایرانی بر آن سوی البرز،این حس بیگانگی کاهش یافته بود،اما در ادوار باستان و در نخستین تهاجمات آریاییان از داخل فلات ایران به سوی سواحل شمال،فاتحان ایرانی به مردمی برمی‌خوردند که برایشان کاملاً بیگانه بودند و همین بیگانگی موجب می‌شد که ساکنان آن نواحی را دیو بنامند

بر این اساس، دیو سپید، زیرمجموعۀ کاربرد دیو به معنی بیگانه است و دیو سپید یعنی بیگانۀ سفیدپوست در برابر بیگانگان ساه‌پوستی که پیشاپیش در داخل هند و فلات ایران،به دست مهاجمان آریایی منقرض شده بودند و آریاییان هنوز در نوارهای جنوبی‌تر ایران و هند،درگیر نبرد با آنان بودند

این دیوان مازندران نیز لزومی ندارد که از ساکنان بومی و پیشاآریایی ایران و هند بوده باشند و به سبب سفید بودن، به احتمال زیاد باید شاخه‌ای دیگر از نژاد آریایی باشند که در هنگام خروج تاریخی نزاد هندواروپایی(آریایی) از ایرانویچ(احتمالاً سیبری)، از همنژادان هندی و ایرانی خود جدا شده‌اند و در حالی که هندوایرانیان به سمت جنوب رفته و سپس به دو شاخۀ ایرانی و هندی تقسیم شده اند، شاخه‌ای دیگر از آریاییان،از همان ابتدای خروج از ایرانویچ، به جای جنوب به سمت غرب رفته و در سواحل دریای مازندران ساکن شده اند

برخی از تاریخ‌پژوهان برآنند که شاخۀ اروپاییِِ نژاد آریایی، با ساکنان سواحل آن سوی البرز از یک خانواده‌اند و در حالی که شاخۀ هندوایرانی، راه جنوب را در پیش گرفته،شاخۀ اروپایی به غرب رفته‌اند و برخیشان تا انتهای غرب پیش رفته‌اند و به اروپا رسیده‌اند،اما برخی نیز با رسیدن به سواحل مستعد و پربرکت دریای مازندران،در همان ناحیه مسکن گرفته‌اند و پیشتر نرفته‌اند

همین شاخه اند که بعدها مورد تهاجم هم نژادان آریایی خود واقع شده‌اند که از داخل فلات ایران به قصد فتح سواحل آن سوی البرز به حرکت درآمده‌اند و این مهاجمان پس از گذر از البرز و آغاز نبرد با آریاییان شمالی، آنها را به سبب بیگانگی و جدایی و دشمنی، دیو نامیده‌اند..

در متون ایرانی باستان و میانه، مقولۀ پرکاربردی به صورت دیو مازندر و دیو مازندران مطرح می‌شود که دیو سپید نیز زیرمجموعۀ همین مقوله است و برخورد کیکاووس کیانی و سپاهیان او با دیو سپید نیز نخستین برخورد ایرانیان با دیوان مازندران نبوده‌است.
در کتاب مینوی خرد که از منابع فارسی میانه است،می‌خوانیم که هوشنگ، دومین پادشاه پیشدادی(سلسلۀ پیش از کیانیان) از سه بهره دیوان مازندر که نابودکنندۀ جهان بودند،دو بهره را کشت.
در این متن،دیوان، مهاجمانی ویرانگر تصویر شده‌اند که پادشاهان پیشدادی به سرکوب آنان پرداخته‌اند و می‌توان انگاشت که به سبب خوی ویرانگری و نیز بیگانه بودن،دیو قلمداد شده‌اند

در اینجا باید توجه داشت که دیو مازندران و دیو مازندر،پیوند الزامی با سرزمینی ندارد که امروزه مازندران خوانده می‌شود.برخی بر این گمانند که مازندر در این کاربرد، نام مکان نیست،بلکه صفتی است به معنی درشت‌پیکر .

همچنین می‌دانیم که دوران پادشاهی پیشدادیان،متعلق به روزگاری است که هنوز آریاییان در ایرانویچ می‌زیستند و وارد ایران و هند نشده بودند و پیشدادیان، پادشاهان نژاد واحدۀ هندوایرانی بودند.

پس از خروج آریاییان از ایرانویچ و جدا شدن و رفتن جداگانۀ آنان به هند و ایران، هر یک از این دو شاخه، نامها و خاطرات پیشین خود را با سرزمین‌های جدیدشان منطبق ساخته‌اند

بر این اساس، آریاییان در روزگار شاهان پیشدادی و در ایرانویج، درگیر نبرد با بیگانگانی ویرانگر و درشت‌پیکر بوده‌اند و چون یک شاخه از آریاییان پس از خروج از ایرانویچ و ورود به فلات ایران، باز به دشمنانی بیگانه و درشت‌پیکر برخوردند، به سنت روزگار پیشدادیان، این دشمنان را دیو مازند خواندند و مسکن آنان را "مازندر+ان" یعنی سرزمین متعلق به نژاد مازندر خواندند و از آن پس بود که سواحل آن سوی البرز،مازندران خوانده شد

همان گونه که پیش از این هم گفتیم، این دیوان مازندران نیز پیوند الزامی با سیاهان بومی ایران ندارند و به احتمال قریب به یقین،خود شاخه‌ای دیگر از مهاجران آریایی بوده‌اند که جدا از شاخۀ هندوایرانی، به سمت غرب و اروپا مهاجرت کرده‌اند و بخشی از آنان،در سواحل دریای شمال، متوقف شده‌اند و پس از منقرض کردن بومیان آن ناحیه، خود با موج دیگری از آریاییان مواجه شده‌اند که از سمت داخل فلات ایران و با گذر از کوه‌های البرز، به نبرد آنان آمده‌اند


دکتر واشقانی فراهانی





دیو در داستان‌های ایرانی


واژۀ دیو،چندین مدلول دارد و یکی از آنها نژاد سیاه است که پیش از خروج نژاد آریایی از سیبری، در آسیا و اروپا میزیستند.نژاد آریایی به سبب اینکه پس از خروج از سیبری، سه شاخه شد و در کمربند هند و ایران و اروپا ساکن شد،آن را نژاد هندواروپایی هم می‌نامند و البته در قدم بعدی، شاخۀ اروپایی به امریکای شمالی و افریقای جنوبی و اقیانوسیه هم منتشر شد.

در تمام این نواحی از هند گرفته تا ایران و اروپا و سایر مساکن آریاییان، بومیان سیاهپوست،کشتار شدند و خاطرۀ کهن این کشتارها، به صورت نبردهای شاهان و ایزدان آریایی، در حماسه‌ها و افسانه‌ها و اساطیر هندواروپایی،به جا مانده، مثل نبردهای ایندرا با دیوان در هند و نبردهای پادشاهان پیشدادی در آسیای میانه و ایران امروزی و قفقاز علیه دیوان.در موج بعدی،مواجهۀ آریاییان، آرام‌تر شدو به جای کشتار سیاهپوستان،آنها را به بردگی می‌گرفتند و تا همین اواخر هم این وضع، پا بر جا بود.در اساطیر ایرانی هم می‌خوانیم که پادشاهان پیشدادی،از جمله جمشید و طهمورث، دیوان را به اعمال شاقه از قبیل استخراج معادن و شهرسازی و دیگر بیگاری‌ها گماشتند و حتی واژۀ "دیوار" هم از همین‌جا به جا ماند و یادگار شهرسازی بردگان سیاه‌پوست است و البته چون بومیان سیاه‌پوست، زودتر از آریاییان گله‌دار، شهرنشین شده بودند، به مراتب بالاتری از تمدن رسیده بودند و برای نمونه خط را به آریاییان آموختند و در اساطیر ایرانی هم می‌خوانیم که دیوان در نبردی، اسیر طهمورث پیشدادی شدند و این اسرا بودند که خط را به طهمورث آموختند و به همین سبب، واژه‌های دیوان،دبیر و دیگر واژه‌های پیوسته به خط و نگارش از واژۀ دیو مشتق شد.

شاحه‌ای همین سیاه‌پوستان بودند که احتمالاً از جیرفت یا سیستان تحت فشار مهاجران و مهاجمان آریایی، به بین‌النهرین رفتند و با عنوان قوم سومری مشهور شدند و تا این اواخر، مورخان و باستان‌شناسان بر آن بودند که سومری‌ها مبدع خط اند، در حالی که امروزه می‌دانیم که پیش از تمدن سومر، در جیرفت و سیستان، خط رایج بوده و من شخصاً معتقدم که سومری‌ها هم در اصل،متعلق به بین‌النهرین نبودند و از بومیان سیاه‌پوست هندوایرانی بودند که تحت فشارهای آریاییان، به بین‌النهرین گریختند.
من با همۀ این نسل‌کشی‌ها و برده‌سازی‌های نژاد آریایی،کماکان به برتری بی‌چون و چرای نژاد آریایی معتقدم.می‌دانید چرا؟
کارنامۀ هیچ نژادی،سفید سفید نیست و همۀ نژادها در مقاطعی از تاریخ به نسل‌کشی نژادهای دیگر پرداخته‌اند،با این فرق که نژادهایی مثل عرب یا مغول و ترک،پس از تسلط بر نژادهای دیگر که در موج اول به صورت نسل‌کشی بوده‌است،در موج دوم به برده‌سازی پرداخته‌اند و در هر دو موج به تخریب تمدن و دستاوردهای نژاد مغلوب همت وافر گماشته‌اند و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند.
اما نژاد آریایی عشقی عجیب به آموختن دارد و اگر هم در موج اول به نسل‌کشی پرداخته و در موج دوم به برده‌سازی اقدام کرده،در موج سوم به آمیزش روی آورده، چنانکه پوست آریاییان جنوب ایران و هند و اروپا،تیره است و این نشان از امتزاج در مواجهۀ سوم می‌دهد و در هر سه مواجهه هم بنا به عشق عجیب آریاییان به آموختن، دستاوردهای نژاد مغلوب،آموخته شده و خود آریاییان به استکمال آن و انتشارش در جهان پرداخته‌اند،چنانکه هم در ایران و هم در هند و یونان و روم باستان،شاهد اعصار زرین و بی‌بدیل تمدن بشری هستیم.
حقیقتاً نمی‌دانم خداوند در این نژاد، چه چیزی تعبیه کرده که بدون خستگی در پی آموختنند و با آزادمنشی و تساهل و احترام به عقاید دیگران، به جای محو کردن دستاوردهای نژادهای مغلوب، به آموختن و حراست و استکمال این دستاوردها می‌پردازند.
گفتم تساهل و آزاداندیشی و احترام به عقاید دیگر ملل؛این شوخی و اغراق نیست.چگونه شاهنشاهی ایرانیان دست کم از زمان مادها تا آخر عهد ساسانبر 48 ملت ممکن می‌شودی- می‌گویم دست کم از زمان مادها چون از ماقبل آن هنوز تاریخی مدونی ننوشته‌ایم که مورد توافق همه باشد-و چگونه امپراطوری روم بر تمام اروپا و بخش‌های بزرگی از آسیا و افریقا حاکمیتی طولانی و لبریز از سازندگی می‌یابد؟
بگذارید نگاهی دوباره بر تاریخ بیندازیم،نگاهی خالی از پیش‌فرض‌های ایدئولوژیکی که امروزه در ایران رایج شده است،برای نمونه کورش را مثال میززنم که قهرمان ملی اغلب ملل آریایی آسیا و اروپاست و حتی نژادهای غیر آریایی جهان باستان از قبیل عبریان و بنی‌اسراییل،او را از پیامبران خود می‌دانستند،چرا؟
چون کوروش، هر کشوری را که فتح می‌کرد، بلافاصله بیانیه‌ای مبنی بر ابقای مالکیت‌ها و آزادی دین و عقیده در کشور مغلوب صادر می‌کرد و همین وضع در امپراطوری روم هم صادق بود، به گونه‌ای که بسیاری از سناتورهای مجلس سنای روم،افریقایی یا عرب و عبری بودند و برخی از امپراطوران روم هم به امپراطور عرب مشهورند.
همان طور که پریا می‌گفت و من هم قویاً به آن باور دارم، تاریخ تمدن بشر، یک دو امدادی است که دوندگان آن،نژادهای متنوع بشری اند و هدف آنها رساندن مشعل تمدن به سرمنزل مقصود است،اما در این میان، برخی از دوندگان مثل نژاد مغول،نوبتشان که می‌شود،این مشعل را لگدمال می‌کنند و هرچه از دستشان برمی‌آید انجام میدهند که مشعل خاموش شود، و برخی هم مثل نژاد آریایی، مشعل را می‌گیرند، از تندباد خاموشی محافظت می‌کنند، نورانیتش را افزون می‌کنند و بعد به دست دوندۀ بعدی می‌سپارند

.دکتر واشقانی فراهانی

نام اهريمن


.دکتر واشقانی فراهانی

نامش در يشت‌ها بصورت اَنگرَه‌مَئِنيو(angra-mainyu)آمده است (ر.ک: يشت‌ها، مهر يشت، فقره‌ي97 ؛ همان، فروردين‌يشت، فقره‌ي 13 ؛ همان، زامياديشت، فقره‌ي44 ؛ …) و معناي آن خرد ناپاك، انديشه‌ي بد يا روح پليد است. اين نام به مرور ايام به صورت اهريمن درآمده است (گات‌ها، مقاله‌ي «آيين زرتشت»، 71). در متون دوره‌ي ميانه نامهاي گنامينو (مينوي‌خرد، 16) و گوناك مينو (ترجمه‌ي چندمتن پهلوي، 147) براي او به كار گرفته شد. اين دو صورتِ ميانه را برخي معادل مينوي پرگند و عفن گرفته‌اند، اما مهرداد بهار، معني مينوي نابودكننده را براي آن دو پيشنهاد كرده است (ر.ک: بهار، اساطير ايران،6،7) . در دوره‌ي نو كاربرد نام اهريمن و صورتهاي تلفظي گوناگونش از قبيل آهرمن و اهرمن غلبه يافت.

اهريمن وابليس
همزمان با آميزش دو نظام اساطيري ايراني و سامي، هويت انگره‌مينو با ابليس درآميخت و نامها و اوصاف ابليس براي انگره‌مينو به كار گرفته‌شد، چنان كه حتي حكيم فردوسي نيز نام ابليس را براي انگره‌مينو به كارگرفت (فردوسي،2/151) و ديگران نيز به كرّات نام ابليس را براي انگره‌مينو به كار بردند (ر.ک: بلعمي، 1/130-132؛ مسعودي، مروج الذهب، 217؛ گرديزي، 1، 2؛ …) و اوصافي را براي او به كار گرفتند كه بيشتر با ابليس در اساطير سامي سازگاري دارد، از قبيل اين تعبير بيروني براي انگره مينو: «عفريتي كه ملك اشرار بود» ( بيروني، 155).

دوگوهر و اهريمنِ نيستْ‌گوهر
اسطوره‌ي آغاز و نيز اسطوره‌ي فرجام در ايران باستان، تابعي از نبرد دو گوهر نيكي و بدي است. گوهر بدي، همان انگره‌مينو است، اما اينكه انگره‌مينو در تقابل با چه كسي است، خود تابعي از بحث هويت هرمزد و سپنتامينو است. متون دوره‌ي باستان، گوهر مقابل انگره‌مينو را سپنتامينو معرفي مي‌كنند و هرمزد را فراتر از اين دو گوهر و توانا بر هر دو تصوير مي‌كنند،‌ اما در متون دوره‌ي ميانه با آميزش هرمزد و سپنتامينو و جايگزيني آن‌دو با يكديگر، انگره‌مينو را در برابر هرمزد مي‌يابيم. نيز در متون دوره‌ي باستان قرائني هست كه آفريدگار را مطلقاً شخص هرمزد معرفي مي‌كند و اسناد آفريدگاري به انگره‌مينو بر اين اساس، اسناد مجازي است (ر.ک:«سپنتامينو»).
در يسنا از خرد شريري كه در برابر خرد مقدس (سپنتامينو) قرار دارد، بحث شده است (يسنا، هات 19/ بندهاي 8، 9). در يشت‌ها نيز به كرات از كشش و كوشش ميان دو گوهر نيكي و بدي، صراحتاً با عنوان سپنتامينو و انگره‌مينو ياد شده است (يشت‌ها، فروردين يشت، فقره‌ي 13؛ همان، زامياد يشت، فقره‌ي 46). نيز در زامياد يشت، از زبان سناويذك ديو، انگره‌مينو و سپنتامينو در برابر هم قرار گرفته‌اند (همان، فقره‌ي 44) در مهريشت نيز نبرد ميان ايزد مهر كه از شمار ايزدان و آفريده‌ي هرمزد است با انگره‌مينو مطرح شده است‌ (همان، مهر يشت، فقره‌ي 97).
در‌ گات‌ها نيز كه كهن‌ترين و اصيل‌ترين بخش اوستا است از دو گوهر نيك و بد ياد شده است (گات‌ها، اهنودگات، هات 30 / بندهاي 2-6)ياد شده است. هر چند كه به نام اين دو گوهر تصريح نشده است،اما به وضوح مي‌توان دريافت كه گوهر نيكِ مقابل گوهر بد در اين بخش از گات‌ها هرمزد نيست. درباره‌ي دو گوهر، دراين بخش از گات‌ها مي‌خوانيم: «آن دو گوهر همزادي كه در آغاز در عالم تصور ظهور نمودند» (همان، هات 3/ بند 2) و «پيرو راستي، آن كسي كه هميشه با كردار نيك خويش خواستار خوشنودي مزدا اهورا است، خرد مينوي را كه با زيور ايزدي آراسته است، اختيار نمود» (همان، هات 30/ بند 5) و «از ميان دو گوهر ديوها نيز بد را از خوب نشناختند» (همان، هات 30/ بند 6). تأمل در اين بندها به وضوح نشان مي‌دهد كه هرمزد فراتر از هر دو گوهر ايستاده است و دوگوهر در تصور هرمزد پديد آمده‌اند، زيرا هرمزد عبارت است از دانايي مطلق (ر.ک:«هرمزد») و آ‏فرينش براي او عبارت است از انديشيدن و متصور شدن.چنين تعبيري از آفرينش كه در گات‌ها به آن تصريح شده‌است و از باورهاي كهن ايراني است،در هزاره‌هاي نودر آثار عرفاي ايراني از قبيل مولوي احيا مي‌شود و در مكاتب ايده‌آليستي فلسفه‌ي غرب از قبيل فلسفه‌ي فردريش‌هگل كه به شدت بوي هندوايراني مي‌دهد،به صورتي نظام‌مند ترويج مي‌شود(ر.ک:ستيس،1/38،40 ). مولوي در مقاطع بسياري از مثنوي بر مذهب مي‌رود از جمله در دفتر دوم مثنوي مي‌سرايد:

جمله‌ عالم خود عَرَض بودند تا
اندر ين معني بيامد هَل اَتَي
آن عرضها از چه زايد از صور
وين‌صور هم‌از چه‌زايد از فكر
اين‌جهان يك‌فكرت‌است‌ از عقل‌كل
عقل چون‌شاه‌است‌وصورتها رسل
(مولوي،2/133)
بر اين اساس،هستي عبارت است از ذهني بيكرانه،و آفريدن عبارت است از انديشيدن اين‌ذهن، و آفريدگان عبارتند از انديشه‌هاي اين ذهنِ هميشه انديشمند.
حتي ساخت واژگاني سپنامينو و انگره‌مينو نشان مي‌دهد كه اين‌دو در برابر هم قرار دارند.انگره‌مينو در برابر هرمزد نيست،بلكه سپنتامينو و انگره‌مينو هردو در ذهن هرمزد قرار دارند؛سپنتامينو و آفريدگانش،انديشه‌ي نيك هرمزد ند و انديشيدن به نقص‌ها و كاستي‌هاكه به‌طور تبعي پديد مي‌آيد،انگره‌مينو و آفريدگانِ اويند(ر.ک:«اهريمن‌و آفريدگاري»)
شهرستاني نيز در الملل و النحل، اهريمن را فاقد وجود حقيقي و از سنخ وجودهاي تبعي معرفي مي‌كند:«مغانِ اصلي پنداشته‌اند كه جايز نيست كه دو اصل،قديم وازلي باشند،بلكه روشني ازلي و ظلمت،حادث است»(ابوالقاسمي،27)و در آيين مزديسنا «گاهي روشني را اصل قرار داده و گفته‌است:وجود او حقيقي است،اما تاريكي تبع آن است،مانند سايه نسبت به شخص،پس همانا ديده مي‌شود كه آن(:تاريكي)موجود است،در حالي كه حقيقتاً وجود ندارد.روشني ابداع شد وتاريكي به تبع آن به وجود آمد،چون از ضرورت وجود،متضاد است.پس وجود او(:تاريكي)ضروري است،واقع در آفرينش،نه به قصد اول .چنانكه در شخص و سايه ذكر كرديم»(همان،33).
قرار دادن اهريمن در برابر هرمزد-نه در برابر سپنتامينو- و همزاد فرض كردن هرمزد و اهريمن، باورداشتي است متفاوت با آنچه در منابع دوره‌ي باستان آمده است و طليعه‌ي اين باورداشت در متون دوره‌ي ميانه است و آن را بايد تأثير تعاليم كيش زرواني بر روايت ساساني آيين زرتشت دانست (ر.ک:خرده اوستا، مقاله‌ي «زروان = زمانه»، 91-97 ؛نيز براي ادامه‌ي بحث از نيستْ‌گوهريِ اهريمن ر.ک:«اهريمن و آفريدگاري»،«آغاز آفرينش

»

ديو وگمراه‌كنندگان

-
ديو همچنين برهر موجود گمراه كننده دلالت مي‌كند: «شما اي ديوها به توسط كرداري كه او(گرهما)و آك‌منش با انديشه و گفتار زشت خويش بياموخت،مردم را از حيات نيك و جاوداني محروم مي‌سازيد و هم اوست (گرهما) كه دروغ پرست را در تباه كردن زندگاني انسان تعليم داد» (گات‌ها، اهنودگات، هات 33/ بند 5).

نظر به همين فريبكاري و گمراه كنندگي ديوان است كه در متون نو، ديو به غول نيز ترجمه شده است، چنانكه درباره‌ي غول مي‌خوانيم: «در عربي نوعي از جن و ديو است كه در شعاب كوهها و جاهاي دور از آباداني مي‌باشد و به هر شكل كه مي‌خواهند برمي‌آيند و مردم را از راه مي‌برند»(برهان‌قاطع ، ذيل «غول») و معناي لغوي غول ، چيزي نيست جز گمراه‌كننده:«الغيلان القوم:اضلّتهم‌عن المحجّه»(المنجد ،ذيل«غول»). گمراه كنندگي و فريبكاري ديوان از اين بخش ارديبهشت‌يشت نيز برمي‌آيد كه اهريمن «فريفتارترين ديوها» است (يشت‌ها، ارديبهشت‌يشت، فقره‌ي13) و بدين ترتيب، اهريمن كه سرمنشأ هر فريب است، خود گونه‌اي ديو به شمار مي‌آيد.
در شاهنامه نيز گاه اهريمن و ديو در هم مي‌آميزند،چنانكه در داستان كيومرث، خروزان ديو، بچه‌ي اهرمن خوانده مي‌شود (فردوسي، 1/29) و اين آميزش،سببي ندارد مگر اشتراك ديو واهريمن درگمراه‌كنندگي.
همگام با تغيير چهره‌ي اهريمن به ابليس و شيطان در متون دوره‌ي نو، ديوان نيز به سبب همانندي و حتي يكساني با اهريمن، به ابليس و شيطان تغيير چهره مي‌دهند. مكموني در عجايب المخلوقات در «فصل في ذكر بعض الشياطين» از غول و ديو ياد مي‌‌كند (مكموني، 383-385).
محمدبن خلف تبريزي نيز درباره‌ي هوشنگ مي‌نويسد كه او شياطين را از مخالطت با آدميان منع كرد (برهان قاطع، ذيل «هوشنگ»)، در حالي كه هوشنگ، شكست دهنده و كشنده‌ي ديوان بود (مينوي خرد، 43) و در متون دوره‌ي نو نيز درباره‌ي هوشنگ مي‌خوانيم كه «ديوان از ناحيتها او بيرون‌كرد» (بلعمي، 1/129). نيز ابن اثير سازندگان شهر كيكرد را نه ديوان بلكه شياطين معرفي مي‌كند (ابن اثير، 29، 30 ؛نیز ر.ک:«كيكرد»).

4-ديو و گمراهان
ديو علاوه بر آنكه بر فريبكار و گمراه كننده دلالت دارد، معادل فريب خورده و گمراه نيز هست.بر اساس گات‌ها ديوان مخلوقات اهريمن نبودند، بلكه تنها فريب‌خوردگان از اهريمن بودند: «از ميان اين دو گوهر، ديوها نيز بد را از خوب شناختند» … (گات‌ها، اهنودگات، هات30/ قطعه‌ي 6). بر اساس همين دلالت است كه در متون دوره‌ي نو از ديوان به عنوان پيروان ابليس تعبير مي‌شود: هوشنگ «ابليس را منكوب ساخت.

پيروان او (ديوان) را از اختلاط با مردم به كنار داشت» … (ابن اثير، 13) و طهمورث نيز «ابليس را مورد قهر قرار داد و پيروان او (ديوان) را پراكنده كرد» …. (همان، 14).

دکتر واشقانی فراهانی