کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

(بایزید بسطامی)


یا چنان باش که هستی ، یا چنان که می نمایی .
(بایزید بسطامی)



این شخصیت ممتاز و استثنائی و کم نظیر ایرانی ابویزید طیفور بسطامی عارف بزرگ قرن دوم و سوم هجری است که عارفان و دانشمندان و شاعران و متفکران ایرانی و اسلامی او را سلطان العارفین ، برهان الموحدین ، مرادالسالکین ، برهان المحققین ، حجة الخلایق ، مرشدالسالکین نامیده اند .

سنائی غزنوی شاعر متصوف قرن پنجم و ششم هجری درباره شخصیت نادرالوجود این عارف سترگ ایرانی چه زیبا سروده است :

روزها باید که تا گردون گردان یک شبی * عاشقی را وصل بخشد یا غریبی را وطن

هفته ها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش * زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

ماهها باید که تا یک پنبه دانه زآب و گل * شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

سالها باید که تا یک کودکی از ذات طبع * عالمی دانا شود یا شاعری شیرین سخن

عمرها باید که تا یک سنگ خاره زآفتاب * در بدخشان لعل گردد یا عقیق اندر یمن

قرنها باید که تا از لطف حق پیدا شود * با یزیدی در خراسان یا اویسی در قرن

ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین به ظاهر در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت نکبت بار امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (( قومس )) 1 . ( 1- ایالت کومش شامل شهرهای سمنان و دامغان و شاهرود و بسطام و سنگر و شهمیرزاد در استان سمنان حالیه است ) . در محله موبدان (( زرتشتیان )) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان صورت گشود . فصیح احمد خوافی تولد بایزید بسطامی را در سال 131 هجری ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان والی ولایت قومس (( کومش )) بوده است 2 . ( 2- مجمل فصیحی تألیف فصیح احمد پسر جلال الدین محمد خوافی به تصحیح ، شادروان محمود فرخ خراسانی ) .

می گویند جد او سروشان زرتشتی بوده و سپس بدین اسلام در آمده است . چنین می نماید که بایزید در تصوف استاد نداشته و خرقه ارادت از دست هیچ یک از مشایخ تصوف نپوشیده است ، گروهی او را امی دانسته و نقل کرده اند که بسیاری از حقایق بر او کشف می شد و خود نمی دانست گروهی دیگر نقل کرده اند که یکصد و سیزده یا سیصد و سه استاد دیده است .

قدر مسلم اینکه استاد او در تصوف معلوم نیست که کیست و خود چنین گفته است که مردمان علم را مردگان گرفتند و ما از زنده ای علم گرفتیم که هرگز نمیرد و باز پرسیدند که پیر تو در تصوف که بود گفت پیر زنی .

بایزید از خاندان موبدان عالم و زاهد و متقی و حافظان و ناقلان علوم ایرانی مربوط به دوران قبل از اسلام بوده و از دولت مادرزاد نصیب وافر داشته است . از اقران احمد خضرویه و ابوحفص و یحیی معاذ است و شفیق بلخی را نیز دیده و با او صحبت داشته است . اینکه برای وی استادی کرد تصور کرده اند شاید نتیجه این منقول ابوموسی خادم است که سفارش کرده قبر او را پائین تر از قبر استاد نهند .

بهر جهت زندگانی این عارف بزرگ ایرانی مبهم است و خلط و مزج فراوان در آن راه یافته و اطلاع ما در این باره بسیار محدود و ناقص است ولی با این همه آنچه از تعلیم و عرفان او باقی مانده است بهیچ وجه ناقص و مبهم نیست و به روشنی معلوم می شود که وی مردی بزرگ بوده و شطح و ماثورات صوفیه را که نتیجه شدت وجد و تجربت اتحاد و حالت سکر و ندای درونی و بیان آن در حالت عدم شعور ظاهری باشد به وضوح و صراحت و تفصیل برای نخستین بار آورده است و همین گفتار و روش او در تصوف که شباهت تام و تمام به روش ملامتیه دارد موجب شده است که مردم بسطام با وی مخالف باشند .

به نقل آورده اند : چون کار او بلند شد سخن او در حوصله اهل ظاهر نمی گنجید حاصل هفت بارش از بسطام بیرون کردند . وقتیکه وی را از شهر بیرون می کردند پرسید جرم من چیست ؟ گفتند : تو کافری . گفت : خوشا بحال مردم شهری که کافرش من باشم 1 . ( 1- نقل از تذکرة الاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در شرح احوال بایزید ) .

در میان صوفیان بایزید از نخستین کسانی است که به نویسندگی و به قولی به شاعری پرداخت . امام محمد غزالی در قرن پنجم هجری از آثار او استفاده کرده است ولی در حال حاضر چیزی از آثار قلمی وی در دست نیست . بدیهی است شهرت درامی بودن بایزید نیز به علت عدم اظهار خود او و بیزاری از تظاهر به آگاهی از علوم فخرآمیز ظاهری بوده است .

ماخذ عمده احوال بایزید بسطامی کتاب النور من کلمات ابی الطیفور تالیف ابوالفضل محمد بن علی سهلکی صوفی است که از خلفاء بایزید بوده و بیشتر روایتها را به چند واسطه از خویشان و نزدیکان بایزید نقل می کند . شطحیات بایزید بسطامی که به پیر بسطام شهرت دارد در این کتاب جمع آمده است 2. ( 2– کتاب النور من کلمات ابی الطیفور به اهتمام دکتر عبدالرحمن بدوی ) . بعلاوه پاره یی ازین شطحیات را نیز جنید شرح کرده است که در کتاب اللمع سراج نقل شده است و مآخذ عمده اقوال و تعالیم بایزید همینهاست . از نورالعلوم هم که در شرح مقامات ابوالحسن خرقانی است 5 . ( 5 – مجموعه کامل نورالعلوم شیخ ابوالحسن خرقانی به کوشش عبدالرفیع حقیقت ( رفیع ) از انتشارات کتابخانه بهجت ) . اطلاعات مفید در باب بایزید بسطامی بدست می آید و در ظاهر آنچه در طبقات سلمی ، انصاری ، کشف المحجوب هجویری ، تذکرة الاولیاء عطار نفحات الانس جامی و سایر مآخذ درباره بایزید آمده است غالبا از همین منابع اخذ شده است بایزید در اوایل عمر خود به اقصی نقاط ایران ، عراق ، عربستان و شام سفر کرد و در هر جایی با دیده تیزبین خود چیزی آموخت .

برخی نوشته اند که وی شاگرد امام جعفر صادق ( ع ) امام ششم شیعیان بوده است و به روایت سهلکی دو سال برای امام سقائی کرد و در دستگاه امام او را طیفورالسقاء می خواندند . تا آنکه امام جعفر صادق وی را رخصت داد که به خانه خویش باز گردد و خلق را به خدای دعوت کند . این روایت را غالب مآخذ صوفیه ذکر کرده اند از جمله اینکه : وی مدت هفت سال از محضر امام جعفر صادق کسب دانش نموده است . گویند بعد از هفت سال روزی حضرت به بایزید فرمودند کتابی را از طاقچه اطاق بیاور ! بایزید گفت طاقچه در کجاست حضرت فرمود در این مدت شما در این خانه طاقچه ای ندیده ای ؟ جواب داد : من برای دیدن خانه و طاقچه نیامده ام بلکه جهت دیدن طاق ابروی آن قبله اولیاء آمده ام یعنی برای کسب فیض و درک معانی والای انسانیت آمده ام . ( بدیهی است این داستان برای تائید درجه مجذوبیت بایزید ساخته شده است ) حضرت فرمود : بایزید کار تحصیل تو تمام است باید به ولایت خود رفته و خلق را رهنمائی نموده و آنان را براه حق دعوت نمائی نوشته اند هنگام بازگشت بایزید از نزد اما جعفر صادق هنوز مادرش که پیرزنی پارسا و پرهیزکار بود زنده بود . وفات بایزید را به سال 234 هجری ثبت کرده اند .مزار وی در بسطام زیارتگاه اهل دل است .

درمورد ملاقات بایزید بسطامی با امام جعفر صادق ( ع ) با توجه به اینکه وفات امام جعفر صادق در سال 148 هجری اتفاق افتاده است درک محضر فیض بخش آن حضرت برای بایزید در عنفوان جوانی یعنی در شانزده و هفده سالگی بوده است 1 . ( 1 – سلطان العارفین بایزید بسطامی تألیف عبدالرفیع حقیقت ( رفیع ) صفحه 20 – 21 ) .

بایزید در بسطام خانقاه و مسجد داشت و مریدان از اطراف به دیدنش می آمدند اما با یزید در بین مریدان خویش به برادر زاده اش ابوموسی علاقه دیگر داشت . درباره او بود که بایزید گفت : آن دل دلین به ، نه دل گلین . یعنی که قلب باید مثل قلب ابوموسی باشد . به روایت سهلکی بایزید از احوال و اسرار خود آنچه را از دیگران پنهان می داشت پیش این برادر زاده خویش آشکار می کرد و می گویند ابوموسی در موقع مرگ گفته بود چهارصد سخن را از بایزید به گور می برم که هیچکس را اهل آن ندیدم که با وی گویم . از سخنان اوست :

مرید من آنست که بر کناره دوزخ بایستد و هر که را خواهند بدوزخ برند دستش گیرد و به بهشت فرستد ، و خود بجای او بدوزخ رود . همچنین شخصی از او پرسید : اسم اعظم کدام است ؟ گفت تو اسم اصغر را بمن بنمای تا من بتو اسم اعظم نمایم ، یعنی اسماء حق همه عظیم اند .

بایزید نوعی معراج روحانی نیز شبیه معراج پیغمبر برای خویش حکایت کرده است که روایت های چند از آن مانده است و آن هم پر است از دعویهای بزرگ و از مقوله چیزهائی است که صوفیه آن را شطحیات می خوانند . این شطحیات گستاخانه او بعدها برای کسانی از صوفیه که تندروی و بی پروایی او را فاقد بودند اسباب دردسر شد و ناچار در تاویل آنها سعی بسیار ورزیدند وحتی جنید به تاویل بعضی از آنها پرداخت تا صوفیه را از تهمت های گران برهاند .

بایزید در تعبیر از جذبه های قلبی خویش زیاد گستاخ بوده و گویند وقتی موذن بانگ در داد : الله اکبر بایزید افزود : و انا اکبر منه . وقت دیگر سبحان الله شنید گفت : سبحان ما اعظم شانی . در تاویل سبحانی گفتن بایزید در مثنوی مولوی شرحی مبسوط هست و از این لحاظ با توجه به اینکه بایزید یکصد سال قبل از حسین منصور حلاج می زیسته پیشوای وی در گفتن اناالحق محسوب می شود .



مناظره یک عالم مسیحی با حضرت بایزید بسطامی

حضرت بایزید بسطامی عارف بزرگ اهل سنت که مقبره ایشان در دو کیلومتری شهرستان شاهرود قرار دارد.

روزی حضرت بایزید بسطامی درحالت مابین خواب وبیداری از طرف خداوند صدایی می شنود؛ای بایزید بسطامی فردا همه عالمان مسیحی ها جشن بزرگی دارند وتو هم لباس مسلمانی(عمامه و...) را از تن در بیاور وبا لباس مسیحی ها به آن جشن برو وشرکت کن .بایزید بسطامی سبحان الله گویان با ترس از خواب بیدار می شود وبا خود می گوید این صدا احتمالا از طرف شیطان است.دوباره به خواب میرود دوباره آن صدا به گوشش میرسد ای بایزید بسطامی  لباس مسلمانی را از تن در بیاور وبا لباس کافرها به آن جشن برو بایزید بسطامی دوباره سبحان الله گویان با ترس از خواب بیدار می شود وبا خود می گوید نکند این صدا از طرف شیطان است که میگوید لباس کافرها را بپشوم.دوباره به خواب میرود دوباره همان صدا؛ فهمید که این صدا از طرف خداوند است.

فردا روز با لباس مسیحی ها به مجلس مسیحی ها می رود هزار ها نفر از مسیحی ها را می بیند که به آن جشن می رود و او هم همراه آنان به آن جشن مشرکان می رود. به مکان مورد نظر می رسد همه سکوت می کنند؛یکی از بزرگان اسقف(عالم مسیحی) برای سخنرانی می آید (تبلیغ مسیحیت)،آن اسقف می خواست سخنرانی بکند که زبانش می گیرد ودوباره سعی می کند سخنرانی کند دوباره زبانش می گیرد؛آن سقف به مردم می گوید ای جماعت بین شما یک محمدی(مسلمان)است که من نمیتوانم صحبت کنم باعث می شود زبان بگیرد.

 تمام مردم با تعجب همدیگر را نگاه می کنند و می گویند چطور می شود همه ما مسیحی و بین ما مسلمی نیست اسقف می گوید:نه یک مسلمان بین شماست وباعث می شود زبانم بگیرد نتوانم صحبت کنم. آن عالم مسیحی می گوید هرکس که باشد به حرمت پیامبرش حضرت محمد ص بلند شود وخودش را معرفی کند،حضرت بایزید بسطامی بسم الله می گوید وبلند می شود،

تمام مسیحی ها می گویند او را سریعا بکشیم آن اسقف می گوید صبر کنید او را الان نکشیم.

اسقف بایزید بسطامی را صدا می کند ای مسلمان ما سوالات زیادی از شما داریم اگر به سوالات ما جواب بدهی ما شاید مسلمان می شویم واگر نتوانی جواب بدهی سرت را ازتن ات جدا خواهیم نمود ؛بازید بسطامی می گوید :اگر هرسوالی داری بپرس     ان شالله جواب خواهم داد.

اسقف بزرگ(عالم مسیحی) سوال می کند:

آن چیست؛

یکی است دوتا نمی شود؟
دوتا است سه تا نمی شود؟
سه تا است چهارتا نمی شود؟
چهار تا است پنج تا نمی شود؟
پنج تا است شش تا نمی شود؟
شش تا است هفت تا نمی شود؟
هفت تا است هشت تا نمی شود؟
هشت تا است نه تا نمی شود؟
نه تا است ده تا نمی شود؟
ده تا است یازده تا نمی شود؟
یازده تا است دوازده تا نمی شود؟
دوازده تا است سیزده تا نمی شود؟

سوال 13) آن چیست که روح ندارد،جان ندارد، واجب هم نیست،یه چیز جامد است اما بازهم به مکه رفته و طواف کرده برگشته؟
سوال14) یه چشمه ای (آبی)است که دارای یک ورودی اما از چهار خروجی بیرون می آید و موقع خروج از هر دهانه با رنگ وطعم متفاوتی خارج می شود؟
سوال15) درختی است که ریشه و ساقه اش یکی است و12 شاخه دارد که هر شاخه 30 برگ دارد وهربرگ 5میوه دارد که هر میوه 2تا درروشنایی و 3تا در سایه است؟
سوال16) قبری که با فردی که داخل اش خوابیده حرکت کرد؟
سوال17) انسانهایی است که گفته هایش درست اعتکافش درست ولی بازهم کافراست؟
سوال18) آن کیست که بدون پدر ومادر بدنیا آ مد؟

حضرت بایزید بسطامی جواب میدهد(که پاسخ سوالات را از درون قرآن می دهد):

آن چیز که یکی است ودوتا نمی شود،خداوندیکتاست.
وآن دوتا است که سه تا نمی شود، روز وشب است.

وآن سه تا که چهارتا نمی شود،حضرت موسی از حضرت خضر به سه دلیل جدا شد (جزء 16قرآن) که جواب همان سه علت است.

وآن چهار تا که پنج تا نمی شود، چهار کتاب آسمانی تورات ، انجیل ، زبور وقرآن است که به غیر از این چهار کتاب آسمانی هیچ کتاب آسمانی وجود ندارد.

وجواب پنج تا که شش تا نمی شود،پنج وقت نماز مسلمانان است که شش وقت نمی شود.
شش تا است هفت تا نمی شود ،خداوند متعال آسمان وزمین را در 6روز(6مرحله)خلق کرد.
وجواب هفت تا است هشت تا نمی شود،هفت آسمان است.
هشت تا است نه تا نمی شود،هشت فرشته که سبحان الله گویان عرش را نگه داشته اند .

و آن 9 چیزکه ده تا نمی شود، 9 معجزه ای که خداوند به حضرت موسی داد.
 و جواب ده تا است که یازده تا نمی شود،کسی که حج تمتع می کند یک گوسفند باید ذبح کند که اگر نتوانست 10 روز باید روزه بگیرد وجواب همان  10روز روزه گرفتن است.
و یازده تا است دوازده تا نمی شود،11برادر حضرت یوسف است.
 دوازده تا است سیزده تا نمی شود، 12ماه از سال است،که هیچ وقت 13 ماه نمی شود.

 وپاسخ سوالی که روح ندارد،جان ندارد، واجب هم نیست،یه چیز جامد است اما بازهم به مکه رفته و طواف کرده برگشته؛ آن کشتی حضرت نوح است که موقع طوفان وسیل همراه جریان آب 7بار دور کعبه چرخید وطواف کرد.

ودرختی  ریشه و ساقه یکی دارد و12 شاخه دارد که هر شاخه 30 برگ دارد وهربرگ 5میوه دارد که هر میوه 2تا درروشنایی و 3تا در سایه است ؛ جوابش سال است که 12ماه دارد و هر ماه 30روز دارد وهرروز5وقت نماز(جواب 5میوه) داردکه دو وقت آن نمازظهر وعصر در روشنایی(روز) است و سه وعده دیگر نمازصبح مغرب و عشاء که در سایه(غیر روز) خوانده می شود.

چشمه ای (آبی) که از یک ورودی می آید اما از چهار خروجی بیرون می آید و موقع خروج از هر دهانه با رنگ وطعم متفاوتی بیرون می آید،جواب آن چشمه ،سرانسان است که از چشم به یک نوع بیرون می آید و گوش به نوع دیگر ودهان جور دیگر واز بینی هم به یک نوع دیگر بیرون می آید که منبع همگی یکی است.

وآن قبری که با فرد داخلش حرکت میکرد؛ماهی که حضرت یونس را بلعیده بود وحضرت یونس سه شبانه روز داخل آن ماهی تسبیح میگفت(خداوند می فرماید اگر یونس تسبیح نمی گفت من او را تا قیامت داخل ماهی اسیر می گذاشتم).جواب همان ماهی است.

وآن انسان‌هایی که گفته های‌شان درست ولی بازهم کافرهستند دو گروه مسیح و یهود که به همدیگر کافر می گویند ودرست هم می گویند ولی باز هم خودشان کافرند(مسیحی ها به یهودی ها می گفتند کافر ویهودی ها هم به مسیحی ها می‌گفتند کافر)

وآن کسی که بدون پدر ومادر بدنیا آ مد حضرت آدم ع است.

بعد از این جوابهایی که حضرت بایزید بسطامی به آن اسقف داد ؛بایزید بسطامی به آن عالم مسیحی گفت :تو سوالات زیادی از من پرسیدی وحالامن فقط یک سوال از تو دارم همه حاضرین گفتند سوالت را بگو.

حضرت بایزید بسطامی ازآن عالمی مسیحی پرسید، کلید بهشت چیست؟
با این سوال اسقف سکوت می کند، بقیه مردم سروصدا می کنند واز اسقف می خواهند جواب دهد.
اسقف به مسیحی ها میگوید: جوابش را می دانم اما از شما می ترسم.
حاضرین اصرارمی کنند که جواب را بدهد آن عالم مسیحی در جواب می گوید :
کلید بهشت (‏(اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله))
با این جواب همه مسیحی ها و خود اسقف مسلمان شدند وآن کلیسا را تبدیل به مسجد می کنند.


منصور حلاج

شطح یا شطحیات

در تعریف لغوی و اصطلاحی شَطَح، اختلافات زیادی وجود دارد. از دیدگاه صوفی، شَطَح در زبان راندن عبارتی است که به­ظاهر گزاف و گران و سنگین باشد، مانند «انا الحق» حلاج و «سبحانی ما اعظم شأنی» بایزید بسطامی.

و از دیدگاه فقه، یعنی به زبان راندن عبارات کفرآمیز که منع شرعی دارد.

صاحب تاج‏العروس كه يكي از دانشمندان به­نام لغت است، مي­گويد: اكثر ائمه لغت اين كلمه را ذكر نكرده­‏اند؛ تنها بعضي از صرفيون آن را در باب «اسمأ اصوات» ذكر نموده‏اند.

او سپس از يكي از استادان خود نقل مي­كند كه او گفته: من در كتب لغت بر اين كلمه واقف نگشتم. گويا اين كلمه، عاميانه باشد؛ در عين حال در اصطلاح تصوف به كار مي­رود.

تفسير اصطلاحي شطح

روزبهان بغلی شیرازی پس از تفسير لغوي شطح می­گويد: پس در سخن صوفيان، شطح مأخوذ است از حركات دلشان... از صاحب وجد كلامي صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح در علّو مقامات كه ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتي باشد، آن كلمات را غريب يابند. چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر و ميزان آن نبينند، به انكار و طعن از قائل مفتون شوند.[1]

وقتی این جریان وارد تصوف شد، بحران شدیدی درست شد و کشته هم داد. حسین بن منصور حلاج، اوّلین مقتول این جریان است و عین القضاة همدانی دومین کشته معروف آن میباشد.

بایزید بسطامی، از بزرگ­ترین کسانی است که شطحیات زیادی از وی نقل شده است.
بایزید را گفتند که جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود:گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم­تر است.[2]
مولوي حكايت «سبحاني ما اعظم شأني» گفتن بايزيد را آورده و آن را با كرامتي از وي نيز مقرون ساخته است:

با مريدان آن فقير محتشم           با يزيد آمد كه نك يزدان منم
گفت مستانه عيان آن ذوفنون       لااله الاانا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح**تو چنين گفتي و اين نبود صلاح
گفت اين بار ار كنم اين مشغله      كاردها در من زنيد آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم            چون چنين گويم ببايد كشتنم
چون وصيت كرد آن آزادمرد             هرمريدي كاردي آماده كرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت**آن وصيت­هاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد               صبح آمد شمع او بيچاره شد



تا آن­جا كه مي­‌گويد:

چون هماي بيخودي پرواز كرد    آن سخن را با يزيد آغاز كرد
عقل را سيل تحير در ربود         زان قوي­تر گفت كاوّل گفته بود
نيست اندر جبه‏ام الا خدا          چندجويي در زمين و در سما
آن مريدان جمله ديوانه شدند     كاردها در جسم پاكش مي‏زدند
هر يكي چون ملحدان گرد كوه    كارد مي‏زد پير خود را بي‏ستوه
هر كه اندر شيخ تيغي مي‏خليد  باژگونه او تن خود مي‏دريد
يك اثر ني بر تن آن ذوفنون         وان مريدان خسته در غرقاب خون
هر كه او سوي گلويش زخم برد  حلق خود ببريده ديد و زار مرد
وآن­كه او را زخم اندر سينه زد     سينه‏اش بشكافت شد مرده ابد
وآن­كه آگه بود از آن صاحب قران   دل ندادش كه زند زخم گران[3]



مشایخ صوفیه به توجیه این شطحیات مبادرت ورزیده­اند، از جمله روزبهان بغلی (متوفای 606 ق) بزرگ­ترین کتاب را در توجیه شطحیات نوشته است. این جریان تا به امروز ادامه دارد و علمای شیعه با آن مخالفت نموده­اند. حضرت امام خمینی(ره) ضمن مخالفت جدی با شطحیات آن­را نشانه خودخواهی و وسوسه شیطان و تکبر می­داند. ایشان می­فرماید:

اي مدعي معرفت و جذبه و سلوك و محبّت و فنا، تواگر به­راستي اهل الله و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایي هنيئاً لك؛ ولي اين قدر شطحيات و تلوينات و دعوي­هاي گزاف كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مي­كند، مخالفت با محبّت و جذبه است؛ «ان اوليائي تحت قبائي لايعرفهم غيري». تو اگر از اولياي حق و محبين و مجذوبيني، خداوند مي­داند؛ به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن. و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غضب مکن! بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آن­ها پرقیمت است، باید صرف محبّت خدا شود. این قدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن؛ «فان للبیت ربا».

پس اگر در دعوی خود صادق نیستی، در زمره دورویان و اهل نفاقی.[4]

و در جایی دیگر می­فرمایند:
همه شطحيات، از نقص سالك و سلوك و خودي و خودخواهي است.[5]
به هرحال، این جریان باعث بروز درگیری بین تشیع و تصوف و همچنین علمای اهل سنت و تصوف گردید .

منصور حلاج

یکی از جنجالی­ترین چهره­های تصوف، حسین بن منصور حلاج است. وی کسی است که اوّلین شطحیات را گفت و به­خاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد، توسط علمای شیعه وسنی وقت تکفیر و بردار شد.

متأسفانه صوفیان همیشه سعی نموده­‌اند تا حلاج را تطهیر نمایند و مخالفان وی را به قشری­گری متهم کنند.  صوفی­ها از جریان کشته شدن حلاج نهایت بهره­‌برداری را کردند و داستان­‌های زیادی در این مورد ساختند که از آن می‌­توان به هلوکاست صوفیه تعبیر کرد.

بزرگان علمای شیعه تاکنون از مخالفان حلاج بوده­‌اند. اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسایل زیادی طرح شده است

برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل است:

۱. سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آن­ها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آن­ها مطرح شده است.

۲. ادعای خدایی: نامه­ای در منطقه­ای به­نام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی به­دست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان.

۳. تبدیل عبادات به­ویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آن­جا را طواف کنید.[6]

۴. دفاع از شیطان وفرعون: حلاج می­گوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت.
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.[7]

در ادامه نظرات امام خمینی (ره) را در مورد منصور حلاج مورد بررسی قرار می دهیم .

[1] . شرح شطحيات، ص 57.
[2] . شرح شطحیات، ص 131.
[3] . مثنوی، دفتر چهارم،  ص 249.
[4] . چهل حديث، حديث 9.
[5] . مصباح الهدايه، ص 207.
[6] . مصائب حلاج، 153.
[7] . الطوامیس، ص 51.
+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم آبان 1386ساعت 4:12  توسط حقیقت