درمورد مرغ چمروش (چینامروش) یعنی پرنده بسیار برچیننده وکشنده در کتاب پهلوی بندهش میخوانیم:
" در باره چمروش مرغ گوید که به سر کوه البرز، هر سه سال، بسیاری از مردم سرزمینهای انیرانی گردآیند برای رفتن به سرزمینهای ایرانی، برای زیان رسانیدن، کندن و نابودکردن جهان.آنگاه که بُرزیزد(ناهید) از آن ژرف دریای ارنگ (مازندران) برآید، آن چمروش مرغ را بر ایستاند بربالست همه آن کوه بلند، تابرچیند همه مردم سرزمینهای انیران را بدانسان که مرغ دانه را."مهردادبهار درتوضیح مرغ چمروش می افزاید: "چمرو در اوستا نام مردپرهیزکاری است." این نام اوستائی را میتوان دارای روش چینندگی وقضاوت معنی نمود که این خود اصل چمروش را با سیمرغ یکی میگرداند. می دانیم که شاهنامه فردوسی هم مکان سیمرغ را همین البرزکوه یا البروج کوه نشان میدهد:
یکی کوه بُد نامش البرزکوه
به خورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آن خانه ازخلق بیگانه بود
از سوی دیگرهمین مرغ اساتیری چمروش با مرغ کََمک اوستا و کتب پهلوی مربوط میگردد که در این جا نیز دارای رل منفی است. چه معانی لفظی چمروش (چینامروش) یعنی بسیارچیننده با مرغ کمک (کم کننده، کاهنده) و همچنین مرغ استیمفالی یونانیان (لقظاً یعنی کاهنده ونابودکننده) گویای مقهوم واحدی میباشند. اصل این مرغ اساتیری را باید در اساتیرآریاییان هندی سراغ گرفت چه در آنجا مرغی به نام گارودا (به معنی لفظی نابودکننده و کاهنده زهر) مرکب پروازگر ایزد معروف هندوان یغنی ویشنو (پُرشکل) است. امّا از آنجاییکه ویشنو درمقام ایزد خورشید جنگاور نسبت به ایرانیان، نزد خود هندوان ملقب به راما و کریشنا (هردو به معنی سیاه) بوده، لذا مرکب وی یعنی مرغ گارودا (کمک ایرانیان) نیز موجودی تاریک کننده و اهریمنی به شمار رفته است و این خود گواهی بر این است که اهریمن همچنین به ایزد پرشکل رعد آریائیان سکایی و هندی یعنی تور و ایندره اطلاق می گردیده است. به هر صورت از اینجا معلوم میشود که یونانیان نیز مرغ اسیمفالی خود را- که در اساتیر مربوط به هراکلس و یاسون ذکرگردیده - از مردمان خاورمیانه و هندوستان اخذ نموده اند. اصلاً خود هراکلس (پهلوان معروف) مترادف گیلگامش بابلیها و ماًخوذ از آن است، چنانکه برخی از صفات گرشاسب و رستم ایرانیها؛ و این هردو خود از سوی دیگر با ایندره هندوان مربوط میگردند.
ناگفته نماند در پس پرده اساتیر مربوط به گرشاسب - رستم، خصوصاً هفت خوان وی قهرمان سکائیان آماردی دوره مادها یعنی آتردات پیشوای مردان نهفته است که لشکریان ابرقدرت آشور مهاجم ومذاکره کننده با مادهای تحت رهبری خشتریتی (کیکاووس) را در اطراف شهر آمول مازندران(آمل کنونی) غافلگیرکرده و قتل عام نموده است.
مرغ کومک(کم کننده، کاهنده)
وصف این مرغ از زبان گرشاسب در صد در بندهش وبا اختلافاتی جزئی در روایات داراب هرمزدیار، چنین آمده است: "... چون مرغ کمک پدید آمد و پر به سر همه جهانیان بازداشت و جهان تاریک کرد و ار باران که می بارید همه بر پشت او میبارید وبه دم همه باز به دریا میریخت و نمی گذاشت که قطره ای در جهان باریدی، همه جهان از قحط و نیاز خراب شد و مردم و چارپای مانند اینکه مرغ گندم چیند، او می خورد و هیچ کس تدبیر آن نمیتوانست کردن ومن تیرو کمان برگرفتم و هفت شبانه روز مانند آنکه باران بارد تیر می انداختم و به هردو بال او میزدم تا بالهای او چنان سست شد که به زیر افتاد و بسیار خلایق در زیر گرفت و هلاک کرد وبه گرز، من منقار وی خرد کردم. و اگر من آن نکردمی عالم را خراب کردی و هیچ کس به نماندی."
خر سه پای اساتیر کهن
دکتر احمدتفّضلی در تعلیقاتی که برای کتاب پهلوی مینوخرد آورده در مورد خر سه پای اساتیر کهن ایرانی می نویسد: "وصف این موجود اساتیری در کتاب پهلوی بندهش با تفضیل بیشتری آمده است: بنا بر این روایت این خر که در میان دریای فراخکرد (اقیانوس) قرار دارد دارای سه پا وشش چشم ونه خایه (=گُند) ودو گوش ویک شاخ است. سرش کبود وتنش سپید است، خوراکش مینویی و خود او مقّدس است.
از شش چشم او دو تا در جای پشم و دوتا بر نوک سر ودو تا بر کوههً اوست. با آن شش تا چشم "سیژ" (= خطر) بد را مغلوب میکند و می زند و از آن نه خایه، سه تا بر سر و سه تا بر کوهه و سه تا در داخل طرف پهلوی اوست و هریک از خایه ها به اندازهً یک خانه است و خود او به اندازهً کوه خونونت (کوه درخشان) است. هریک از آن سه پا هرگاه که برزمین نهاده باشد با اندازهً هزارمیشی که گردهم آمده و نشسته باشند، جای میگیرد.خرده پای او (بالای ُسّم) به اندازه ای است که هزارمرد بااسب و هزار گردونه از آن می گذرند. آن ده گوش او کشور مازندرها رابگرداند وآن یک شاخ او زرین گونه و دارای سوراخ است و هزارشاخ دیگر از آن روییده است که بعضی به بلندی شتر وبعضی به بلندی اسب و بعضی به بلندی گاو و بعضی به بلندی خر، بزرگ و کوچکند. با آن شاخ همه" سیژ" (= خطر) بد جدال کننده را بزند و درهم شکند. هرگاه آن خر گرد دریا بیاید و گوشش را بجنباند تمام آب فراخکرد به لرزه می افتد و ناحیهً میانی دریا به حرکت در می آید.وقتی این خر بانگ کند همهً مخلوقات آبی اورمزدی آبستن شوند و همه جانوران موذی آبی آبستن وقتی آن بانگ را بشنوند، ازفرزند عاری شوند. وقتی در دریا ادرار کند،همه آب دریا پاک شود. به این دلیل است که همهً خران وقتی آب را میبینند در آن ادرار میکنند. در دین گوید که اگر خر سه پا پاکی به آب نداده بود، همه آبها تباه شده بود و تباهیی که گنامینو (=اهریمن) بر آب برده بود،سبب نابودی مخلوقات اورمزد میشد. تیشتر آب دریا را از دریا به یاری خر سه پا میستاند. و پیداست که عنبر سرگین خرسه پا است. گرچه بیشتر خوراک او مینویی است، با اینهمه آن نم و غذای آب از سوراخها وارد تن او میشود و وی آن را با بول و سرگین به بیرون می افکند." استوره خرسه پای مقدّس ونورانی بی شک درعهد ساسانیان شکل کنونی آنرا به خودگرفته است، چرا که پیش ازعهد آنان خبری از چنین موجود استوره ای به میان نیامده است. ولی بی شک این موجود استوره ای جرثومه های تاریخی خود را درقرهنگ اساتیری و دینی کهن ایرانیان داشته است. و این موجود اساتیری از جنبه تاریخی و قدوسی اش در اصل جز نماد و سمبل خود همان گئوماته زرتشت (گوتمه بودای) زرین مو و پاک کردارنبوده است.
چراکه به وضوح پیداست این نام مرکب است از خر (بزرگ)،سه، پا یعنی مرد بزرگی که سه پا قد دارد، یا تحریفی از ترکیب کرپ (اندام) و سه میباشد که در هردو حال آن دارندهً تن سه برابر میباشد که آن با آلقاب رسمی گئوماته زرتشت یا همان بودای بلخ وبامیان یعنی سمردیس خبر هرودوت و تنائوکسار خبر کتسیاس که به ترتیب بهمعنی دارندهً کالبد سه برابر آدن معمولی و بزرگ تن میباشند کاملاً مطابقت دارد. پس این خر سه پای استوره ای نظیر همزاد خویش یعنی سرو اساتیری کاشمر (یعنی سرو بسیار درخشان) در اصل موجودی به جز چهارپای اساتیری نماد زرتشت (دارندهً تن زرین) یا همان بودا (مُّنور) نبوده است: چنانکه خواهیم دید نام زرتشت با کلمه شترزرین و نام بودا با فیل سفید همراه میشده است.در اسطیر یهود و مسلمین این خر اساتیری (در واقع بزرگ مرد تاریخی) با جاویدانیهای زرتشتی، مسیحی، اسلامی پیوند دارد چه خود زرتشت تحت سه نام درخت ون جوت بیش (سرو دارندهً سرودهای فراوان) و زرتشت و بودای پنجم بوداییان جزو جاودانیهای زرتشتین و بوداییان میباشد و تنها در افواه عوام و اساتیر عامیانه نماد آن به صورت ستوری عظیم تصّور گردیده است. در مورد رابطهً سرو کاشمر(سرو بسیاردرخشان) و زرتشت گفتنی است که طبق تواریخ و اساتیر یونانی و ایرانی و ارمنی زرتشت از سئورومتهایی بوده که به نام دوراسرو یعنی صربهای دوردست نامیده می شده اند و آنان همانا سرماتهای آنتایی یعنی صربهای دوردست ، اسلاف بوسنیهای کنونی بوده اند؛ گفتنی است که خود نام بوسنی درزبان صربو کرواتها (اعقاب سئوروماتها) معنی کناری و دور دست را میدهد. سئوروماتها (سرماتها) یعنی اسلاف صربوکرواتای باستان که در کنارمصب رود ولگا سکونت داشته اند همان قوم سئیریمهً اوستا و قوم سلم شاهنامه هستند که قوم برادر و خویشاوند ایرانیان به شمار میرفته اند. طبق گفته هرودوت ایشان به جهت زبان دوم خویش یعنی زبان آریائیان اسکیتی، ایرانی محسوب میشدند. در اساتیر مربوط به جاودانان ونجات دهندگان زرتشتی که در تورات، کتاب عزرا (امدادگر)خصوصاً روایات اسلامی از ایشان یادشده صراحتاً از خر (بزرگ) همراه "عزرا" (ائثره یعنی زرتشت سپیتمان یا سئوشیات نسل وی به معنی سودرسان و امدادگر) صحبت به میان آمده است ؛ همانکه در روایات عامیانهً عهد اسلامی خر دجّال (یعنی بزرگ فریبنده و مکّار) معرفی شده است: طبق تاریخ طبری عزرا و خرش میمیرند ولی بعد از گذشت یک قرن به زندگی عادی برمیگردند بدون اینکه زمانی بر عمرایشان بگذشته باشد.
درکتاب عزرای تورات به صراحت از پیوستگی عزرا با دربار هخامنشیان و فرهنگ ایرانی سخن رفته است. طبق این کتاب عزرا روحانی مقدّس و مورد اعتماد کامل درباراردشیر درازدست بوده است که این تفسیر یهود از مقام روحانی زرتشت و سئوشیانت ایرانیها بوده است.این موضوع وقتی کاملاً برملا میشود که شجره نامهً عزرای تورات ذکر میگردد چه معانی نام نیاکان وی به ترتیب با معانی نام سه سئوشیانت موعود زرتشتیان که هر سه از نطفهً وی به شمار می آیند، مطابقت دارند: سرایا (سرور خدایی) همان اوخشیت ارته (پرورندهً قانون مقدّس خدایی)است. عزاریا (خداشنو) همان اوخشیت نمنگهه (پرورانندهً نماز)است و سرانجام هیلکایا (دارای سهم خدایی) مطابق است با استوت ارته (یعنی مظهر و پیکر قانون مقدّس خدایی) که سومین سئوشیانت(سودرسان جهانیان) میباشد.بی تردید این مطابقتها تصادفی نبوده وبر اثر تاًثیرعامدانهً فرهنگ یهود ازفرهنگ قرادستان ایرانی ایشان پدید آمده اند.
در روایتی که طبری در تاریخ معتبر خویش در باب مردن و دوباره زنده شدن عزرا (مددرسان، سودرسان، دراصل ائثره زرتشت و یا همان سئوشیانت سوم زرتشتیان) و خر اساتیریش پس از صد سال آورده شده ، بی تردید اشاره به جاودانگی سئوشیانت سوم زرتشتیان یعنی استوت ارته (مظهر و پیکر قانون مقدّس خدایی) ویا خود زرتشت و خر استوره ای بزرگ همراه وی می باشد.گواه صادق این امر همراه بودن عیسی مسیح (منجی تدهین شدهً مسیحیان) با خری معمولی است که به تاًًّثر ازفرهنگ سئوشیانتهای ایرانی پدید آمده است. پیداست که خر سه پا از سوی دیگر با نهنگ دریایی(وال) مطابقت داده می شده که ایرانیها شناخت مبهمی از آن داشته اند. و خود واژه نهنگ نیز در پیش ایرانیان هم شامل انواع بزرگ مارمولکها و تمساحها یعنی کرپاسه ها و هم شامل والهای بزرگ دریایی میشده است و از همینجاست که خر سه پا (کرپاسه) موجود بزرگ دریاها به شمار آمده است.
پس نام خر سه پا در پیش عوام میتوانست حتّی کرپسه (خرپسه) به تعبیری خری که از پس خود خرما می اندازد مفهوم گردد و از روی همین تداعی معانیها بوده که خر سه پا یا خرپاسه (در اصل یعنی دارندهً تن سه برابر) از سویی نماد زرتشت و از سوی دیگر موجود بزرگ دریایی (یعنی وال) و از سوی دیگر به شکل ستوری که خر نامیده میشود، تصوّر گردیده است. درمجموع معلوم میشود که خر بزرگ دجّال در ایران دورهً اسلام همان خر سه پای زرتشتیان دوره ساسانی بوده و مفهوم عامیانهً از تداعی معانی خرپاسه (خرپسه) به خری که از پس خود خرما می اندازد حلقه واسط تبدیل استوره خر سه پا به استوره خردّجال بوده است. در پایان روایات اساتیری مربوط به خر دجّال را از فرهنگ عامیانهً مردم ایران تاًلیف صادق هدایت می آوریم:
" خردجّال در روایات اسلامی چنین معرفی شده است: دجّال (بسیارمکّار) پالانی دارد که هرشب می دوزد و صبح پاره میشود، روزی که دنیا آخر میشود خردجّال ازچاهی که در اصفهان ( به معنی جایگاه اسبان و سواران) است و چندان دور از دخمه گئوماته زرتشت در روستای سکاوند نهاوند، بیرون می آید هر مویش یک جور ساز میزند. از گوشش نان یوخه میریزد و به جای پشکل، خرما می اندازد. هرکس که به دنبال وی برود به دوزخ خواهد رفت.در مجمع النورین آمده:
ازهمه الاغها بدتر خردجّال است که ملعون روز خروجش بر آن سوارمیشود. رنگ آن سرخ است، چهاردست و پایش آبی است. سرو کلّه آن به قدر کوه بزرگی میباشد.پشت او موافق سر اوست. گامی که برمیدارد نزدیک شش فزسخ را طی میکند. این روایت زبدة المعارف بود. ازموی مکّار صدای ساز به گوشهای مردم میرسد. سرگین که می اندازد انجیر و خرما به نظرمی آید. قّد خود دجّال بیست ذرع است.
در فرق سر دو چشم دارد و شکاف چشمها به طول و درازی اتّفاق افتاده، یک چشم او کور است. صورت دراز و آبله بر صورت دارد." پس در مجموع معلوم میشود که قامت سه گام زرتشت که در مجسمه بودای پنجاه و دو متری بامیان بلخ به طور بسیار اغراق آمیز نشان داده شده بود به همراه موضوع جاودنی به شمار آمدن وی و همراه شدن او با سئوشیانت آخر (امام زمان)- که از نسل و نطفهً خود زرتشت به شمار می آید- زیربنای استوره شیعی خردجّال را تشکیل می داده است. و بقیّه روایات مربوط به وی ازوجه اشتقاقهای عامیانهً عناوین زرتشت- بودا بدان اضافه گردیده و از این طریق با بزرگترین موجود کرهً زمین یعنی وال (نهنگ دریایی، خرای اوستا) مربوط شده است. در این رابطه از ماهی جنگندهً اوستایی دیگری به نام کَره ماهی یعنی ماهی بُرنده نیز سخن به میان آنده که باید کوسه ماهی منظور باشد. سر انجام باید گقت که نام عزرای تورات اساساً هم به جای سوشیانت/سروش/نبو، نیسروچ و ایسی مو بابلیان(ایزد دعا و نماز و اسم اعظم) هم به جای خود زرتشت بوده است چه این نام که به اوستایی به صورت ائثره آمده و به معنی آموزگار وتعلیم دهنده است ، لقبی برخود زرتشت بوده است و فیل سفید و خر درخشان و بور منسوب به وی در واقع از ترجمهً نام زرتشت به دارنده شتر زرین حادث شده است. یعنی همین شتر نهفته در نام زرتوشترا (زرتشت) که تبدیل به خر دجّال و فیل سفید بودا شده است. پس در مجموع عزاریا(خداشنو= اسماعیل) یا همان عزرای تورات(مطابق آیهً 31سورهً توبهً قرآن عزیر معروف به پسر خدا) و خرش (بزرگ همراهش) بیشتر نه به عنوان نجات دهنده یهود وزرتشتیان (سئوشیانت)، بلکه به جای یاور بزرگ همراه وی یعنی زرتشت آمده اند که روایات شیعی این نقش اورا در استوره دجّال و خر وی مسخ نموده و او را پیش در آمد دروغین مهدی موعود (سئوشیانت سوم زرتشتیان) وانمود کرده اند.
نام سپیتوره کتب پهلوی که در اساتیر زرتشتی به جای کورش (قوچ) یا همان زرتشت نیمه شرقی فلات ایران یعنی بودا می باشد، لفظاً به معنی دارندهً فیل سفید یا برهً سفید است. همین فیل بودا و آن شتر زرتشت و نماد خر سه پای یعنی بزرگی که سه پا قدّ دارد، جمعاً استوره خر دجّال (=بردیه دروغین، گئوماته زرتشت) را تشکیل می دهند. بسیار قابل توجه است که نام دجّال در اساتیر اسلامی صاعد (بالارو، بلند) فرزند صید ذکر شده که مطابق با یکی از القاب مهّم زرتشت فرزند سپیتمه در منابع یونان باستان یعنی اوستانس یعنی بلند شده و دانای بلند قامت میباشد. نگارنده در تحقیقات آتی خویش بدین نتیجه رسیده است که از دجّال(در اصل به معنی خدای باران) در اصل خدای رعد و باران و توفان و غلات و احشام بین النهرین باستان یعنی داگون(از ریشه داج عربی یعنی باران و. آب) یا آداد (تندر)، هودها(هاروت، ایزد باران و توفان کاسیان،هود قرآن) و روح القدوس انجیلها که آخرین ایزد منجی تثلیث معروف بابلیها یعنی انکی، مردوک و آداد مراد بوده است.
از این مطلب مفصلاً در جلد چهارم این مجموعه سخن رفته است. نام عربی دیگر این خدای توفان و رعد و باران در اساتیر اسلامی شیعی سفیانی (یعنی خدای گردو باد و توفان یا صاحب استر تیز رو) ذکر گردیده است.
خط در اسطوره ها(ژاله آموزگار)
توضیح: «انسان شناسی و فرهنگ» همانگونه ه پیشتر گفته شد به دنبال سیاست ترویج فرهنگی، گروهی از مقالاتی را که در نشریات معتبر و ارزشمند فرهنگی به چاپ می رسند، در صورت تمایل و اجازه مسئولان آن نشریات و با ذکر منبع و لینک در شبکه در انتهای مقاله تجدید انتشار می کند. مقاله خانم آموزگار که در زیر می خوانیم نخستین مقاله از نشریه بخارا است که در «انسان شناسی و فرهنگ» منتشر می شود اما در آینده مقالات متعدد دیگری از بخارا به انتشار خواهند رسید . از علی دهباشی برای اجازه این تجدید انتشار ها پیشیاپیش تشکر می کنیم.
***
خط در اسطوره ها
اگر آغاز نگارش را از زمانى بدانیم که بشر خواسته است آنچه را مى اندیشد نفش کند و به دیگران برساند، پس نخستین نگاره هاى روى سفال ها نخستین گام براى نوشتن بوده است، و از آنجا که برخى از دانشمندان و از آن جمله گیرشمن زادگاه اولیه سفال هاى منقوش را نواحى غرب سرزمین ایران مى دانند([1]). پس در آغاز این شاهراه فرهنگى، سرزمین ما جاى دارد. گرچه با دلایلى که عرضه خواهد شد نیاکان ما دیرتر از دیگران در به روى خط گشوده اند.
دانشمندان معتقدند که خط به معناى واقعى و کاربردى خود، در بین النهرین از حدود پنج هزار سال پیش پاى گرفته است([2]) و سومر گاهواره اصلى آن است([3]).
قدیمى ترین مدارک شناخته شده در این زمینه لوحه هاى ادارى شهر اوروک در سومر هستند([4]). اوروک (اِرخ در تورات) که با نام جدید وارِگا نیز شناخته مى شود در کناره شاخه اصلى رود فرات در حدود 65 کیلومترى شمال غربى اور بینان گذارى شده بود([5]).
گرچه نخستین و یکى از مهمترین دولت شهرهایى که «پادشاهى در آن از آسمان فرود آمد»، شهر کیش بود، اما با گذشت زمان دولت شهر اوروک کسب قدرت و برترى دولت شهر کیش را به خطر انداخت.([6])
در لوحه هاى یافت شده در بین النهرین، داستانهاى گوناگون و پر حادثه اى بازگو کننده دیدگاه مردم آن سامان درباره آغاز نگارش است و اختصاصاً به اوروک ارتباط پیدا مى کند و بنابراین روایت، حیله براى به دست آوردن قدرت پایه گذار خط مى شود:([7])
انمرکر([8]) پادشاه افسانه اى دولت شهر اوروک و به قولى بنیان گذار آن تصمیم به نبرد با اِن سوهگیرنه([9]) پادشاه شهر اَرته([10]) مى گیرد که شهرى بیگانه و با داشتن زر و سیم و لاجورد به ثروتمندى شُهره. باستان شناسان نوعى همسانى میان این شهر و ناحیه کرمان در جنوب شرقى ایران یافته اند([11])
اِنمرکر دوّمین شاه از سلسله نخست پس از طوفان است که گیل گمش پنجمین آن خواهد بود.([12]) او بر آن است که همه هوش و فراست خود را به کار گیرد تا بر شاه سرزمین ارته پیروز شود، ثروت آن را به دست آورد و مردم آن را به بیگارى وادارد.
رویارویى این دو فرمانروا به صورت جنگ معمولى که با لشگرکشى همراه باشد روایت نشده است. صف آرایى آنان از لونى دیگر است.
انمرکر سه بار فرستاده اى را براى به زیر فرمان در آوردن رقیب، با قوانین آن روزگاران گسیل مى کند. فرستاده از هفت کوه که سومر را از ارته جدا مى کند مى گذرد و به دربار شاه ارته مى رسد. این فرستاده شیئى با خود همراه دارد که باید به دست این شاه بدهد. این شىء عصاى پادشاهى است و نماد آشکار از قدرت و نفوذ شخص انمرکر. شاه ارته نیز به نوبه خود هوشیار است و قانون این بازى را مى شناسد و مى داند که اگر آن را به دست بگیرد، بر شکست خود اقرار کرده است و گوش به فرمان بودن را پذیرفته، لذا بهیچوجه زیر بار نمى رود.
این عمل سه بار تکرار مى شود فرستاده با همان نیت و با همان شىء و با ترفندهاى دیگر به دربار شاه ارته مى آید و او مقاومت مى کند.
انمرکر که سه بار شکست خورده است، چهارمین بار فرستاده را با حیله اى جدید گسیل مى دارد. او این بار بدون یارى گرفتن از ایزدان، به وسیله اى نو دست مى یابد. او خط و لوحه گلى را که خط بر آن نوشته مى شود اختراع مى کند. بر این لوحه فرمان جدید خود را مبنى بر فرمانبردارى رقیب مى نگارد و به دست فرستاده مى سپارد و شرایط را چنان فراهم مى کند که شاه ارته نمى تواند از دامى که براى او گسترده شده است خود را کنار بکشد. او براى خواندن پیام نوشته شده بر روى لوح مجبور است آن را در دست بگیرد و این شکست اوست.
پیام نوشته شده بر لوح این است: «میخ فرو رفته است» و این مفهوم با یارى نشانه اى خطى بیان مى گردد که دو ارزش معنایى دارد.
راوى در دنباله این داستان رزمى، مفهوم عبارت را توضیح مى دهد که این علامت و این مفهوم محتواى عمیقى دارد و اصطلاح «میخ فرو کردن» براى فرهنگ بین النهرین اصطلاحى آشناست و ترجمان عملى قانونى ــ جادویى مرسوم در هزاره سوم و دوم پیش از میلاد است و مفهوم آن واگذارى شىء منقول یا غیرمنقول و انتقال زمین یا فروش خانه یا برده اى به دیگرى است([13]).
درون مایه پیام انمرکر در آن لوح، خطاب به شاه ارته این بوده است که او با گرفتن آن لوح نگارش شده در دست، میخ فرمانروایى انمرکر را در قلب فرمانروایى خود پذیرفته است و دیگر راه گریزى ندارد و مجبور است مغلوب بودن را بپذیرد.
*
با این داستان، سومرى ها نگارش را اختراعى انسانى مى دانند که از تأثیرى شگرف برخوردار است و حیله و خدعه در پشت آن در حالى که زبان و گفتار را داده اى ایزدى به شمار مى آورند. واژه هاى زبان هدیه خدایان است و از تقدس برخوردار. چون با نامیدن هر شىء آن شىء به هستى در مى آید. در داستانهاى اساطیرى آمده است که مردوک در جمع خدایان براى این که توانایى خود را نشان دهد اشیاءرا مى نامید و آنها ظاهر مى شدند.([14])
با نگارش، انسان کلمات زبان را در نشانه ها زندانى مى کند و قدرت دستکارى کردن در آن ها را دارد. خط نوعى تخطى انسانى است از سلطه خدایان. زیرا انسان با خط و نگارشِ کلمات به ابزارى دست یافته است که بر روى اعمال خدایان اِعمال قدرت کند.
بدین ترتیب، در فرهنگ بین النهرینى، دو گونه قدرت به نمایش در مى آید:
آنچه از نیروى خدایان بر مى آید و بر روى گفتار پایه گذارى شده است و آنچه خاص انسان است و بر نوشته متکى است.
*
بعدها، در هزاره اول پیش از میلاد، در بابل و آشور روایت دیگرى از اختراع خط، جانشین روایت فوق شد.
بروسوس([15])، کاهن معبد مردوک که بر دانش هزاره سوم مسلط بود([16]) اجازه یافت که به یونانى تاریخ بابل را از آغاز و از پیش از توفان بنگارد. در آن تاریخ او اظهارنظر مى کند که خط از پیش از توفان وجود داشته است و بشریت این اطلاعات را از شخصیتى به نام اوآنس([17])، با چهره اى اساطیرى که آمیزه اى از انسان ــ ماهى بوده است به دست آورده است. او از دریاى سرخ بر آمده است و به مردمان هنر نگارش را همراه با دیگر دانش ها از قبیل شخم کردن و شیار کردن زمین آموخته است و مجدداً در دریا پنهان شده و به اصل خود باز گشته است([18])
بدین سان در اسطوره هاى بین النهرینى خط به دوران کمى پس از خلقت جهان و پیش از توفان سوق داده مى شود. بروسوس در تاریخ خود تأکید مى کند که قهرمان توفان اوتناپیش تیم([19])، در همان زمان که از قریب الوقوع بودن توفان عظیم باخبر شده بود، از سوى خدایان فرمان یافته بود که الواح نگارش شده را مدفون کند و او آنها را در شهر سیپ پر([20]) به خاک سپرد([21])
بعدها زمانى که از توانایى هاى فرهنگى آشوربانى پال (618 ــ 631 ق. م) سخن به میان مى آید، ادعا مى شود که او در حدى از آگاهى بود که بتواند نوشته هاى روى سنگ بازمانده از دوران پیش از توفان را بخواند و از آن لذت برد.([22])
*
پا به پاى پیشرفت هایى که در بین النهرین نصیب خط مى شود و از صورت تصویرى به الفبایى در مى آید، در روند اسطوره اى نیز تغییراتى حاصل مى شود و روایتهاى مربوط به خط حضورى روشن تر مى یابد.
در داستانهاى بعدىِ بین النهرین، چهره کتابت با ایزد نبو/ نابو([23]) مشخص مى شود. نبو یکى از خدایانى است که در دوران نوآشورى و نو بابلى شهرت فراوانى دارد، پسر مردوک است و از چنان محبوبیتى برخوردار که به صورت جزء ترکیبى نام بیشتر شاهان آن دوره در مى آید، مانند نبوپولسر، نبوکد نصر و غیره...([24]) . مرکز پرستش او معبد ازیده([25]) در شهر بورسیپه([26]) است که کتابخانه معروفى داشته است و آشوربانى پال بر آن کتابخانه دست یافته است([27])
نبو در بین النهرین ایزد نگارش و حامى کاتبان به شمار مى آید و به او لقب خداى دبیر و خداى دانشمند مى دهند([28]). نشانه او قلم است که براى نگارش و یا حک علامتهاى نگارشى بر روى لوحه ها به کار مى رفته است و گاهى نشانه او اسکنه کنده کارى است([29]).
در نقش هاى بازمانده او را در حال استراحت و بر بالاى تختى که بر روى اژدهاى معروف موش هوش شو([30]) که باره مردوک است مى بینم.
نبو خداى مجمع دبیران بود. دبیران در بین النهرین طبقه مقتدرى را تشکیل مى دادند و آنها توانستند خداى خود را به بالاترین طبقه این مجمع سوق دهند. نبو ضمن این که خداى خط و نگارش هست، خداى خرد و فرزانگى نیز به شمار مى آید و مأموریت مهم نگارش لوحه هاى سرنوشت به او واگذار مى گردد و با این عنوان هر سال به بابل مى رود تا در آغاز سال نو در مراسم تثبیت سرنوشت شرکت کند([31])
ایزد بانویى به نام نسبه([32]) نیز در اساطیر بین النهرین، به عنوان ایزد بانوى نگارش، هوش، ریاضیات و نجوم در کنار نبو دیده مى شود.([33])
*
در مصر، در روایت ها و بخصوص در روایت پلین([34]) مورخ رومى قرن اول میلادى، اختراع خط هیروکلیف کلاسیک را به سلسله تین و به منس([35]) نسبت مى دهند. همان طور که مى دانیم اولین دودمان فرمانروایان مصرى با پادشاهى افسانه اى منس آغاز مى شود. بعدها مصریان او را به عنوان پادشاهى که مصر سفلى و علیا را با هم متحد کرد مى شناسند و او را به هزاره سوم ق. م منتسب مى کنند.اما از نظر تاریخى نمى توان به وجود آمدن سیستم هیروکلیفى را به شاه مصرى مشخصى منسوب کرد([36])
در میان خدایان مصرى ایزد توث/ ثوت([37]) را مخترع خط به شمار آورده اند.([38]) این ایزد که با سرى به شکل لک لک در نقش هاى مصر ظاهر مى شود، خداى شهر هرموپولیس([39]) است و خداى خاص دبیران و دانشمندان به شمار مى آید. او در نقش کاتب آسمانى اعمال روان درگذشتگان را در پیشگاه اوزیریس، خداى دنیاى مردگان مى نگارد([40]). او که نماد خرد در اساطیر مصر است، از سوى رَع مأموریت مى یابد که اعمال نوع بشر را تحت نظر داشته باشد و علم نگارش هیروکلیف را که از او به دست آورده است، به دستور خود او بر مردم آشکار کند([41])
نوجوانان مصرى که براى آموختن نگارش به مدرسه مى رفتند،مى بایست ابتدا به ایزد توث نیایش به جاى آورند به دلیل این که توث ارباب دبیران بود و هر نویسنده اى در مصر از توث الهام مى گرفت([42])
در میان خدایان مصرى ایزد بانویى به نام سِسْهَت([43])، به عنوان خداى سالنامه ها دیده مى شود. این ایزد که نقش او را روى دوات دو دهانه اى متعلق به اواسط هزاره دوم پیش از میلاد در دست داریم([44]) بر خط و نوشته ها و دانش ها سرورى دارد.([45])
*
در گذر از بین النهرین و مصر به یونان و هند و ایران مى رسیم که خط و نگارش در آغاز، در این سرزمین ها نقش کم رنگترى دارد.
یونان هم در آغاز، بر فرهنگ شفاهى متکى است. حتى در سده هفتم ق. م. هم تمدن یونان تمدن نگارشى نیست و یونان در فرهنگى زندگى مى کند که در آن گفتار نقش اساسى را دارد. شعرهاى رزمى و بزمى و اخلاقى هنوز به نگارش در نیامده اند.([46])
با این که نخستین حروف الفبایى یونانى، «آلفا، بتا»، نام خود را به کل الفباى جهانى داده اند، اما یونانیان این نظام را اختراع نکرده اند، بلکه از فینیقى ها به وام گرفته اند و با توجه به اهمیت سنت شفاهى، سعى کرده اند به شکلى کاملا متفاوت با آنچه در فرهنگ مِنِسى و فنیقى بوده است برگردانند و با وارد کردن حروف صدادار به خط، شاید خواسته اند که خط کاملا ترجمان گفتار باشد.([47])
در میان خدایان اصلى اُلمپ، ایزدى موکل بر نگارش وجود ندارد. و خط وارد حیطه خدایان نمى شود، اما همانطور که مى دانیم گروه نه گانه اى از ایزد بانوان کهترى به نام «موزها» وجود دارند که دختران زنوس هستند از همسرى به نام منوموزین([48]) (یعنى حافظه). این پریان زیبا الهام بخش شعر و هنر و رقص و تاریخ و تراژدى و کمدى هستند و تا این موزها به سراغ هنرمندان نیایند، آنها نمى توانند اثرى عالى بیافرینند. شاید از میان آنها بتوان کالیوپ([49]) (به معنى صورت زیبا) را که مهمترین و برجسته ترین این پریان هست و همیشه لوح و قلمى در پیش دارد و بر فصاحت و بلاعت و زیبا سرودن اشعار سرورى مى کند، به عنوان ایزد نگارش نیز تلقى کرد.([50])
*
در هند نیز همیشه سنت شفاهى بر سنت کتبى برترى تمام داشته است و نگارش نقشى در اساطیر هند بازى نمى کند و در دوره ودایى نیز نشانه اى از نگارش در دست نیست([51]).
بنابر ودا گفتار نیروى خلاقه خود را دارد و برهما با گفتار جهان را مى آفریند و بر شمردن ودا در کمال و بدون کوچکترین لغزش وظیفه اى مقدس است([52]). برهمن ها با برشمردن سرودهاى ودا، نسل به نسل حفظ جاودانه آن را تضمین مى کنند. در سنت ودایى، برهمن سخن نمى گوید بلکه این وداست که از زبان او شنیده مى شود.([53])
هندیان را در تقدس گفتار عقیده بر این است که اگر اوراد منتره([54]) (یعنى گفتار مقدس) به بهترین صورت خوانده شود اثر سحرآمیزى پدید مى آورد و در آن صورت حاجت ها به اجابت مى پیوندند و نیایش هایى که این چنین انجام گیرد. نیرویى لطیف و وصف ناپذیر از خود باقى مى گذارد که آثار آن چندى بعد به طور مرموزى محسوس مى شود.([55])
منتره ها براى این که تأثیر ببخشند باید مستقیماً به کار گرفته شوند، یعنى باید به صورت شفاهى ادا شوند، منتره مکتوب این نیرو را ندارد و منتره ها را نمى توان از راه نوشته ها آموخت.([56])
هندیان دوران باستان را عقیده بر این بود که این سرودها مقدس تر از آنند که در قید حروف درآیند و بدین سان نیمى از برکت ذاتى خود را از کف بدهند([57]) . ولى ضمناً در اساطیر هند ایزد بانوى سرسْوتى([58]) که سرچشمه و اساس آفرینش با کلام است، ایزد بانوى بلاغت و خردمندى و دانش هم به شمار مى آید. همین ایزد بانو هم زبان و هم نگارش را بر انسان آشکار مى کند.([59])
اما با وجود این، در هند باید سخن از سنگنوشته هاى اَشوکا([60]) نیز به میان آورد که به قرن سوم ق. م. تعلق دارند و نوعى گسست با ادبیات و دایى را نشان مى دهند. در این سنگنوشته ها پیام نگارش شده از شخص شاه است و چنین القاء مى شود که این پیام از قدرت او جدا نشدنى است. این کتیبه ها که نوعى فرمان مکتوب هستند به اول شخص نوشته شده اند و آنها را مى بایست به صداى بلند بخوانند. رعایا به این ترتیب مى توانستند، گفتار شاه را همان طور که به دبیران اعلام کرده بود بشنوند.([61])
*
در اساطیر ایران نیز به دلیل تقدسى که به منثره([62]) (یعنى گفتار مقدس) داده مى شود و به دلیل اهمیتى که ایزد مانسَرسپند([63])، ایزد موکل بر کلام مقدس که دهمین آفریده مینوئى او رمزد است، در دنیاى فراسویى ایران دارد، خط مقامى نمى یابد و هرگز قدرت آن همپاى نیروى جادویى سخن نمى شود([64])
ما نه تنها ایزد موکل بر نگارش نداریم، بلکه در فرهنگ کهن ایرانى خط پدیده اى دیوى و هنرى است که تهمورث از اهریمن و دیوان مى آموزد.([65])
تهمورث در تاریخ اساطیرى ایران پس از کیومرث و هوشنگ جاى مى گیرد. نام او با نیرومندى ارتباط دارد و در متن هاى پهلوى با صفت زیناوند به معنى هوشیار آمده است.([66]) در شاهنامه لقب دیوبند دارد که شاید تصحیف زیناوند باشد. تهمورث بر اهریمن به افسون پیروز مى شود او را باره خود مى کند و گرد جهان مى تازد.
دیوان را که خیال گردن کشى دارند، گرفتار مى کند و به گرز گران مى بندد و آنان زینهار مى خواهند:
که ما را مکش تا یکى نو هنر *** بیاموزى از ماکت آید ببر([67])
و سپس دیوان:
نبشتن به خسرو بیاموختند *** دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکى نه که نزدیک سى *** چه رومى، چه تازى و چه پارسى
چه سغدى، چه چینى و چه پهلوى *** نگاریدن آن کجا بشنوى ،
اگر سابقه نسبت دادن خط را به تهمورث و به بند کشیدن دیوان را در سنت ایرانى مدنظر قرار دهیم مى بینم که در اوستا به سوار شدن تهمورث بر اهریمن و غلبه او بر دیوان اشاره شده است([68]) ولى صحبتى از اختراع خط نیست.
در دینکرد([69]) و در دادستان دینیگ([70]) هم همین داستان به همین گونه ذکر مى شود. اما در مینوى خرد([71]) آمده است که تهمورث اهریمن را سى سال باره خود کرد و هفت گونه خط را که آن بدکار پنهان کرده بود آشکار کرد. در ائوگمدئه چه([72]) نیز این مطلب تکرار مى شود.
بیشتر منابع اسلامى نیز آوردن خط و نوشتن را به تهمورث نسبت داده اند، مانند طبرى و بلعمى و ثعالبى و ابن بلخى،([73]) اما مؤلف الفهرست مى نویسد([74])که در این مورد نظرهاى گوناگونى میان ایرانیان وجود داشته است. بعضى از آنان کیومرث و بعضى دیگر حتى ضحاک را آورنده هنر نویسندگى مى دانند. ابن ندیم حتى نام جمشید را هم به میان مى آورد و همین نوشته از قول ابن مقفّع تعداد خطوط ایرانیان را هفت ذکر کرده است([75]). تنها در شاهنامه رقم سى به چشم مى خورد
اکنون سه مسئله مطرح مى شود: چرا تهمورث، چرا دیوان، چرا رقم هفت.
کریستن سن در نام تهمورث یا تهمورپ واژه رپه([76])، نام نژاد سکایى را مى بیند و این نام نژاد در بخش هاى گوناگون آسیاى مقدم که از آنجا سکائیان مهاجرت هاى خود را در نخستین هزاره گسترش داده اند وجود داشته است. این نام را حتى در نام اربکشد یا ارفخشد، پسر سام که در سفر تکوین آمده است([77]) و در روایت کتاب یوبیل ها([78]) با هنر نویسندگى ارتباطى دارد، نیز مى توان یافت.([79]) بدین ترتیب انتساب ابداع فن نویسندگى به تهمورث باید از قدمت بیشترى برخوردار باشد، حتى اگر ذکرى از آن دریشتها نیست.
احتمالا سکائیان در مهاجرت هاى خود به مردمانى با تمدنى پیشرفته تر برخورد کرده اند که از فن نویسندگى بهره مند بوده اند و احتمال اختراع آن را به رپه نام نژاد خود منتسب کرده اند و بعد در سنت ایرانى، آوردن فن نویسندگى با داستان ستیز تهمورث با اهریمن مرتبط شده است.([80])
اما در مورد نسبت دادن خط به دیو، آیا نمى توان این فرضیه را دنبال کرد که دئِوه([81])ها، خدایان جنگجوى هندى. در سنت ایرانى، نخست خدایان آئین باستانى ترند، سپس به خدایان بیگانه و بعد به خدایان دشمن و سرانجام به موجودات اهریمنى تبدیل مى شوند([82]) و از این رو آیا در دئوه یا دیو، اقوام بیگانه را نمى توان یافت؟ چون نگارش در ایران فرهنگى بومى نیست و از اقوام بیگانه (سامى و بین النهرینى) آموخته شده است و ضحاک که بیگانه تبار است و متعلق به فرهنگ سامى، در اوستا اژدها ــ دیوى است و در روایت الفهرست ارتباطى با خط پیدا مى کند.([83])
اما در مورد رقم هفت. با توجه به نظام هاى گوناگون خطى که با تفاوت هاى اندکى در دوره ساسانى وجود داشته است، به دست آوردن عدد هفت کار مشکلى نیست. این عددى است که در نظر ایرانیان و هم چنین ملل دیگر که مستقیم و غیر مستقیم تحت نفوذ بابل بوده اند، مورد توجه خاص بوده است. از سوى دیگر بنا به سنتى که به احتمال زیاد به دوران ساسانى برمى گردد، زردشت اوستا را به هفت زبان تالیف کرده، یا متن آن را همراه با ترجمه ها و تفسیرهایى به شش زبان دیگر نیز آورده است که هر یک از این هفت زبان طبعاً خط خاص خود را داشته است.([84])
این هفت زبان که گمان مى شد که زردشت اوستا را بدانها تألیف کرده بوده است آیا مى تواند احتمالا همان هفت گونه خطى باشد که تهمورث آن ها را از اهریمن باز گرفته بود؟
[۱]. Ghirshman ۱۹۵۱. p. ۲۱ و ترجمه فارسى. ص ۱۸.
[۲]. Descamps. ۲۰۰۲. P. ۱۰
[۳]- مجیدزاده، ۱۳۷۶، ص ۶۰ و ۶۵
[۴]. Descamps, Ilid
[۵]- مجیدزاده، همان. ص ۵۷.
[۶]- همان. ص ۷۶.
[۷]. Glassner, ۲۰۰۲. p. ۳۳
[۸]. Enmerker
[۹]. En - Suhgirana
[۱۰]. Arrata
[۱۱]- رو، ۱۳۶۹، ص ۱۱۲ و ۴۲۴
[۱۲]- رو همان. ص ۱۱۰ ــ ۱۱۳
[۱۶]- بروسوس تاریخ نویس قرن سوم پیش از میلاد، کاهن پرستشگاه مردوک بود که کتاب تاریخ خود را به آنتیوخوس پادشاه سلوکى تقدیم کرد. این اثر مشهور به یونانى نوشته شده بود و تاریخ بابل را از پیش از توفان تا زمان اسکندر روایت کرده است: پورداود ۱۳۸۰، ص ۹۸ ـ ۹۴ پورداود ۱۳۸۰ الف ص ۱۲۸ ــ ۱۲۷ و هم چنین مجیدزاده، ۱۳۷۶، ص ۷۰ ــ ۳۶۹
[۲۷]- مک کال، ۱۳۷۳، ص ۲۴ و ۲۵ و ۳۷
[۴۰]- هارت، ۱۳۷۴، ص ۲۱
[۴۱]- همان. ص ۶۱
[۴۷]- همانجا، ص ۱۹۹.
این موضوع را مى توان را با اختراع خط اوستایى و به کتابت در آوردن اوستا با خط آوانگار مقایسه کرد.
[۵۲]- همانجا و هم چنین: شایگان ۱۳۶۲، ص ۲۱
[۵۵]- شایگان همانجا
[۵۶]- آموزگار ۱۳۸۲، ص ۳۶
[۵۷]- شایگان، ص ۳۱
[۶۴]- آموزگار، ۱۳۸۲. ص ۳۹
[۶۵]- آموزگار، ۱۳۷۱، ص ۱۹.
[۶۶]- کریستن سن ۱۳۷۷. ص ۱۶۶.
[۶۷] - شاهنامه فردوسى، چاپ مول، ص ۲۳ و ۲۴
[۶۸]- رام یشت بند ۱۲ زامیادیشت، بند ۲۹
[۶۹]- دینکرد هفتم، فصل یک، بند ۱۹. مدن، ص ۵۹۴ به بعد
[۷۰]- دادستان دینیگ، فصل ۳۷، بند ۳۵، فصل ۶۵، بند ۵.
[۷۱]- فصل ۲۶ بندهاى ۲۲ ــ ۲۱. ترجمه تفضلى، ص ۴۵.
[۷۳]- کریستن سن. ۱۳۷۷. ص ۲۳۸ به بعد
[۷۴]- الفهرست، به کوشش تجدد، ص ۱۵
[۷۵]- براى توضیحات بیشتر نک: صادقى ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹
[۷۷]- کتاب مقدس، سفر تکوین، فصل ۱۰، بند ۲۴
[۷۸]- کتاب یوبیل ها یا کتاب پنجاهه ها تفسیر بر نبشته اى است بر سفر تکوین منسوب به شخصیت هاى کتاب مقدس
[۷۹]- کریستن سن ۱۳۷۷. ص ۲۳۶
[۸۰]- کریستن سن. همانجا.
[۸۲]- آموزگار ۱۳۷۱، ص ۱۷ و ۱۸
[۸۳]- الفهرست، ص ۱۵
[۸۴]- کریستن سن، ۱۳۷۷، ص ۲۳۶ و ۲۳۷
۱ ــ آموزگار، ژاله، ۱۳۷۱، «دیوها در آغاز دیو نبودند»، ماهنامه کلک، شماره ۳۰ ص ۲۴ ــ ۱۶
۲ ــ آموزگار، ژاله، ۱۳۸۲، «جادوى سخن در اساطیر ایران»، مجله فرهنگى هنرى بخارا ص ۴۵ ــ ۳۳
۳ ــ ائوگمدئه چه، به کوشش گایگر، لایپزیک، ۱۸۷۸
۴ ــ ابن ندیم، الفهرست، به کوشش رضا تجدد تهران ۱۳۵۲
۵ ــ اوستا، به کوشش گلدنر، نشر اساطیر، ۱۳۸۲
۶ ــ پورداود، ابراهیم، ۱۳۸۰ یسنا، نشر اساطیر، تجدید چاپ
۷ ــ پورداود، ابراهیم، ۱۳۸۰ الف، فرهنگ ایران باستان
۸ ــ دادستان دینیگ، به کوشش انکلساریا، بمبئى، ۱۹۱۱
۹ ــ دینکرد به کوشش مدن، بمبئى ۱۹۱۱
۱۰ ــ رو، ژرژ ۱۳۶۹ بین النهرین باستان ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى، تهران نشر آبى
۱۱ ــ شایگان، داریوش ۱۳۶۲ ادیان و مکتب هاى فلسفى هند جلد اول و دوم، انتشارات امیرکبیر
۱۲ ــ شاهنامه فردوسى، چاپ مول
۱۳ ــ صادقى، على اشرف ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹، «خطوط ایرانیان باستان»، سخن سال نوزدهم، شماره ۱۰ و سال بیستم. شماره ۲
۱۴ ــ کتاب مقدس.
۱۵ ــ کریستین سن، آرتور، ۱۳۷۷ نمونه هاى نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه اى ایرانیان، ترجمه ژاله آموزگار، احمد تفضلى، نشر چشمه
۱۶ ــ گیرشمن، رمان، ۱۳۷۰.ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین
۱۷ ــ مجیدزاده، یوسف، ۱۳۷۶، تاریخ و تمدن بین النهرین تاریخ سیاسى، نشر دانش.
۱۸ ــ مک کال، هنریتا، ۱۳۷۳، اسطوره هاى بین النهرین، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز
۱۹ ــ مینوى خرد، ترجمه احمد تفضلى چاپ سوم، به کوشش ژاله آموزگار، انتشارات توس ۱۳۷۹.
۲۰ ــ هارت، جرج، ۱۳۷۴، اسطوره هاى مصرى، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز
خانم دکتر ژاله آموزگار استاد دانشگاه تهران هستند.
این مطلب در مجله بخارا شماره 44 ( مهر و آبان 1384) به انتشار رسیده است