کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تحقیقی در ریشه های تاریخی و فرهنگی حماسه هفتخوان رستم



 
حماسهً نخستین پیروزی بزرگ و کاری ایرانیان مادی (مردمان شراب و شادی) و آماردی ( آدمکشان) بر آشوریان (دیوان مازندران) که در پای حصار شهر آمل مازندران اتفاق افتاده و دستاوردش تشکیل نخستین دولت سرتاسری در ایران و فلات ایران شده است. در شاهنامه به صورت هفتخوان رستم در آمده است. 
در اوستا در این باب صرفاً به صورت پیروزی بزرگ گرشاسپ (رستم) بر دشمنان بزرگ ایرانیان در کنار دریای فراخکرت (دریای بزرگ، در اینجا منظور دریای مازندران) ذکر شده و زیبایی و گیرایی حماسه هفتخوان رستم "شاهنامه (در واقع اوستای کامل و مدرن)" را ندارد. نگارنده سند تاریخی را در این باب سه دهه پیش در تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف دید که نه وی و نه پیراشک محقق چک که کتیبه مربوط به شکست لشکرکشی آشوریان به رهبری شانابوشو رئیس رئیسان آشوری در عهد آغاز حکومت آشوربانیپال به به مقصد شهر آمل را بررسی کرده است؛ مطلب را به اساس و درستی در نیافته اند. دیاکونوف که همانند پیراشک به سبب عدم اطلاع از کنه حماسه بزرگ ملی هفتخوان رستم قادر به بررسی درست واقعه نبوده موضوع را پیگیری نکرده و صرفاً در پایان نبرد خشثریتی (=شهریار نیرومند) با اسرحدون و پسر و جانشین وی آشوربانیپال ضمن بررسی کلی نبرد مادها به رهبری خشثریتی و همدستانش با آشوریان میگوید گرچه کارکاشی (کاشان) و سیلخازی (تپه سیالک) مراکز منطقه حکمرانی خشثریتی یعنی پارتوکا (سرزمین چشمه ساران) توسط اسرحدون ویران شدند، ولی مطابق گفته خود اسرحدون، "خشثریتی پیشتر آنجا را تخلیه کرده و به دوردستها متواری شده بود." ولی وی چگونه پیروز نبردهای ماد و آشور شده است؟ مطلب روشن است این شهر دور از دسترس آشوریان همان شهر آمل بوده است که سرانجام آشوربانیپال، شانابوشوسردار خود را در رأس سپاهیانی برای مذاکره بر سر تسلیم خشثریتی بدان سوی گسیل داشته بود.

این که آشوریان بقیه ماجرای شکست بزرگ خود را کتمان کرده اند، همانطوریکه دیاکونوف میگوید مادها در مقابل آشوریان به پیروزی رسیده و برای نخستین بار در تاریخ شان مستقل شدند. گرچه وی و دیگر مستشرقین از کم و کیف چگونگی این ماجرای پیروزی و استقلال رسیدن ماد بی خبر مانده اند. در واقع رستم یا همان گرشاسپ قهرمان اصلی نبرد پای حصار شهر آمل مازندران است که این هر دو عنوان وی به معنی در هم شکننده ستمگران بوده و القاب آترادات پیشوای آماردان (تپوریها) هستند که در روایات شاهنامه این القاب تبدیل به رستم و اسامی چهار تن اجداد وی شده اند.


مطابق خبر کتسیاس پارسها، کورش سوم را برای وجاهت و ترفیع مقام هر چه بیشتر پسر همین آترادات پیشوای آماردان به شمار می آوردند. اینکه رستم و گرشاسپ را اهل سگستان (زرنگ، سیستان یعنی سرزمین "سکائیان= بزکوهی پرستان" در قرون بعد) به شمار آورده اند از آنجاست که بنا به خبر استرابون کادوسیان (سگپرستان) در گیلان و مازندران همانطوریکه از نامشان هم پیداست سگپرست (سگساران) یعنی اهل سگستان بوده اند.


مفهوم میش وحشی (بزکوهی) که در خوان دوم هفتخوان رستم ذکر میشود، بیش از آنکه نشان دهنده نام سکاها باشد نشان دهنده خود نام کوروش هست که به معنی قوچ وحشی (ذوالقرنین صاحب چشمه آب حیات و پیروزی) است. شیر بیشه خوان اول، اژدهای خوان سوم و اولاد (اوراد=جادوگر) مرزبان خوان پنجم اشاره به یک خدای بومی کهن مردمان غرب فلات ایران است که در مسیر راه آشوریان به مازندران قرار داشته اند. این ایزد همانا ایزد جنگ اژدها شیروش و جادوگر به نام کاسی (لُری) گیدار (آژیدر اژدر فارسی و یا همانهیدرای یونانیان به معنی اژدهای چند سر، و همچنین معادل نام سامی حیدر=شیر بیشه) و به نام سومری نین گیرسو (ایزد شیر اژدهاوش کوره آتش زیر زمینی) معروف بوده است که معابدش به صورت آتشکده کوره ای شکل ماربین (اژدهای درخشان) در اصفهان و مقبره قیدار نبی شهر قیدار زنده مانده اند. زن جادوی خوان چهارم در نگاه نخست قابل قیاس با همان سوسن جادوگر (شوشین یاتو کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، اینانا/ایشتار) است چه نامهای الهه زیبایی اینانا و ایشتار و سوسن در زبانهای اکدی و سومری مترادف با هم به معنی الهه پاک و مستور است. نامش به صورت گوزگ (مستور) مادر اساطیری ایرانیان به شمار رفته است.


بابلیان معتقد بودند که این الهه قادر به تغییر چهره و حتی تغییر جنسیت انسان می بوده یعنی جادوگربوده است.


ولی با اندکی توجه می توان نام نشان اصلی این جادوگر را به صورت الهه وحشتناکی در منابع کهن سومری و ایرانی مشخص نمود و رستم و ایرانیان از کشتن الهه زیبایی تبرئه نمود. چون نین گیرسوی مؤنث به عنوان همسر نین گیرسو الهه ای که با همان سر پلنگ یا شیرشکل و تنی چون اژدها با دوشیر کنارش الهه اوراد و سحر هم به شمار میرفته است، نامش به سومری بیشتر به صورت بابا (بابار= یعنی پاک، سفید و درخشان) ذکر شده است.


از سوی دیگر می دانیم که خفتان رستم از پوست ببر بیان (ببر درخشان) ذکر شده است که رستم این ببر درخشان را به قتل رسانده و پوست وی را خفتان خویش نموده بود. این مطالب بیانگر آن هستند که از زن جادوگر و اولاد مرزبان (اولاد ژندی یعنی جادوگر مهیب) همانا بابا (نین گیرسوی مؤنث، بی بی شهربانوی مردم ری) و همسرش نین گیرسو منظور شده اند. نین گیرسو با سری چون خدا و بالها و دم اژدها و دو شیر پهلویش نشان داده میشده است. لابد از سیمرغ آتش پلنگ سر کوهستان البرز هم همین الهه نین گیرسو (بابار) مراد می بوده است. در جامی از مارلیک مشخصات این الهه با دو سر و گردن پلنگ و دو بال و دم اژدها و چنگال عقاب تصویر شده است. نام خفتان رستم یعنی ببر بیان (ببر درخشان) در این رابطه با توجه به ببران جنگلهای مازندران که تنها در قرن میلادی گذشته نابود شده اند، بسیار جالب است.


ولی در هفتخوان رستم به جای ببر شیری را میکشد. کشتن ببر بیان در روایت شاهنامه ای دیگری در آمده است. از بزگوشان (دارندگان توتم باز) و نرم پایان (دارندگان توتم آلت تناسلی) که در خوان پنجم یاد شده اند، همانا مردم بایندریان (=مردم اراضی سر سبز وآباد که ترکمانانی با توتم باز بوده اند، گوکلان های کنونی= دارندگان مراتع سرسبز) و ترکمنان چول (قراچورلو ها،دارندگان قبرستان آلتهای بزرگ سنگی شمال دشت گرگان) منظور هستند. نامهای ارژنگ دیو (ارژ رنگ= دیو تیره فام) و دیو سفید سوای شانابوشو تاریخی نشانگر نام جنگلهای کم پشت (جنگل سفید) و جنگلهای سیاه (تمیشه، تم بیشه) درمازندران هستند. در باب یکی بودن نام و نشان خدای کاسی جنگ کاسی که دارای زوج نام گیدار (اژدها شیر) و ماروتاش (مارتن= آژی دهاک بسیار درخشان) است گفتنی است که سوای اصفهان، در برزاوند شهرستان اردستان نیز روستایی به نام ماربین (دو مار یا بسیار درخشان) وجود دارد. سامیان غربی این خدای زوج نام را تحت نام هائورون (ایزد گریفون شکل زیر زمین و چاهها)عاشق ایشتار زهره می دانستند و از اینجا معلوم میگردد از هاروت (شیر رانده شده از درگاه الهی) و ماروت (مار رانده شده از درگاه الهی=اژی دهاک یا دّجال/دُژ ایل چاه اصفهان) و آویزان ابدی در چاه همین زوج ایزد کاسی سومری گیدار ماروتاش یا نین گیرسوی شوهر و همسر منظور است.


صدرالدین خجندی این دو بیت معروف خود را در باب معبد معروف کوره ای شکل این خدای آتش زیر زمینی در اصفهان یعنی ماربین (ماردرخشان یا بسیار درخشان= ماروتاش ماروتهای وداها) سروده است:


"اصفهانا در آرزوی تو ام

شوقمند دیار کوی تو ام
ماربینت که نسخه ارم است
آفتاب اندرو درم درم است".

از برای سهولت از توضیحات اضافی صرف نظر شده و خلاصه مطلب از ویکیپدیا فارسی به عینه نقل میگردد.


کیکاووس (پادشاه "سرزمین چشمه ها=کاشان"، خشثریتی) در دژی در مازندران (بنا به روایات ملی کهن در آمل) اسیر است. رستم (آترادات پیشوای آماردان) به نجاتش می رود و در راه از هفت بلا جان سالم به در می برد.


● خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه


رستم روز و شب می رفت و راه دو روزه را در یک روز می پیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کرد و خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت. پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم. از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، این بگفت و زمانی دراز بخوابید. چون خورشید سر از کوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بیدار گشت و تن رخش را بسترد و زین بر آن نهاد و یزدان نیکی دهش را یاد کرد و آنان به ادامه راه پرداختند.


● خوان دوم: بیابان بی آب و میش مقدس

رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت
کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت
تو گفتی که آتش بر او برگذشت

رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه افتاد و به آبشخور رسید و خود را سیراب نمود.


● خوان سوم: جنگ با اژدها


رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب رفت که در نیمه های شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی می زیست به رخش حمله ور شد.


زدشت اندر آمد یکی اژدها

کزو پیل گفتی نیابد رها

رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بی دلیل وی را از خواب بیدار نموده است. این اتفاق یک بار دیگر تکرار شد و رستم عصبانی تر از پیش رخش را تهدید نمود که اگر بار دیگر وی را بی دلیل بیدار کند سر وی را از تن جدا خواهد کرد. اژدها برای بار سوم به رخش حمله کرد و رخش با تردید رستم را بیدار نمود و او این بار اژدها را پیش از آنکه پنهان شود رؤیت کرد و با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.


● خوان چهارم: زن جادو

رستم در راه در کنار چشمه ای به سفره پر زرق و برق و نعمتی بر خورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.

می و جام و بو یا گل و مرغزار


نکرده است بخشش مرا روزگار


زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی می زیست این شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهره اش سیاه شد.


چو آواز داد از خداوند مهر

دگرگونه گشت جادو به چهر

رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.


● خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان


در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشت بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه ای به وی وارد کرد.


چو در سبزه دید اسب را دشت بان

گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی

رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشت بان به پهلوان آن نواحی که "اولاد" نام داشت و سپاهیانش ، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت . اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد...


● خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو


پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حمله ای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.


چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب


بیامد به کردار آذرگشسب

سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت زان سو که بد انجمن
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.

● خوان هفتم: جنگ با دیو سفید

در خوان آخر ، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.

به رنگ شبه روی و چون شیر موی

جهان پر ز پهنا و بای اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب
به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب

دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری می یافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.


زدش بر زمین همچو شیر ژیان

چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود

سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.

     
 
    

خلاصه هفت خوان رستم


 کیکاووس در دژی در مازندران اسیر است. رستم به نجاتش می‌رود و در راه از هفت بلا جان سالم به در می‌برد.
خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
رستم روز و شب می‌رفت و راه دو روزه را در یک روز می‌پیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کرد و خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت.
 پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم.
از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، اين بگفت و زمانى دراز بخوابيد. چون خورشيد سر از كوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بيدار گشت و تن رخش را بسترد و زين بر آن نهاد و يزدان نيكى دهش را ياد كرد و آنان به ادامه راه پرداختند.
خوان دوم: بیابان بی آب
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار ‌شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت              کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت        تو گفتی که آتش بر او برگذشت
رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری ‌طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه ‌افتاد و به آبشخور ‌رسید و خود را سیراب نمود.
خوان سوم: جنگ با اژدها
رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب ‌رفت که در نیمه‌های شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی می‌زیست به رخش حمله ور شد.
زدشت اندر آمد یکی اژدها        کزو پیل گفتی نیابد رها
رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بی‌دلیل وی را از خواب بیدار نموده‌است.
این اتفاق یک بار دیگر تکرار ‌شد و رستم عصبانی‌تر از پیش رخش را تهدید نمود که اگر بار دیگر وی را بی دلیل بیدار کند سر وی را از تن جدا خواهد کرد. اژدها برای بار سوم به رخش حمله ‌کرد و رخش با تردید رستم را بیدار نمود و او این بار اژدها را پیش از آنکه پنهان شود رؤیت ‌کرد و با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.
خوان چهارم: زن جادو یا مادر فولاد زره
رستم در راه در کنار چشمه‌ای به سفره پر زرق و برق و نعمتی بر‌خورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار ‌گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.
می و جام و بو یا گل و مرغزار        نکرده‌است بخشش مرا روزگار
زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی می‌زیست این ‌شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهره‌اش سیاه شد.
چو آواز داد از خداوند مهر        دگرگونه گشت جادو به چهر
رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.
خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشت‌بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه‌ای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشت‌بان        گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی        یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشت‌بان به پهلوان آن نواحی که "اولاد" نام داشت و سپاهیانش ، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند.
رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت . اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد...
خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، ‌رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حمله‌ای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب     بیامد به کردار آذرگشسب
سرو گوش بگرفت و بالش دلیر           سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن              بینداخت زان سو که بد انجمن

سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
در خوان آخر ، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور ‌شد و آنان را از بین ‌برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی        جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب        به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت.
دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری می‌یافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان        چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید              جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود          جهان همچو دریای خون گشته بود
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
منبع : ویکیپدیا

هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار




سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان                                            
یکی داستان راند از هفتخوان

هفتخوان - دوران های چهارگانه ی شاهنامه - پیدایش داستان های هفتخوان رستم و اسفندیار در عصر برنز (کیانیان):

خوان به معنی سفره و هفتخوان به معنی هفت سفره (هفت سین، هفت روزِ هفته و یا هفت سیاره) است. عدد هفت در اساطیر و ادیان عددی است جادویی و در رابطه با مثلاً هفت کشور، هفت گرد، هفت اندام، هفت کوه و دیگر آمده است که متاسفانه در این گفتار نمی توانم به بررسی آنها هم قلم ببرم.

در هفتخوان رستم و اسفندیار ظاهراً هفتخوان از "هفت" و "خان" به معنی هفت منزل و گذرگاه است. رستم جهتِ رهایی کیکاووس از بند شاه مازندران از هفتخوان می گذرد. اسفندیار هم برای آزاد کردن خواهرانش از دست ارجاسپ به توران رفته و پس از گذراندن هفتخوان آنها را نجات می دهد. پیش از آنکه بررسی این دو هفتخوان را شروع کنیم لازم است دیدی از بالا به حماسه ی بزرگ فردوسی باندازیم. در کتاب پژوهشی ام بعنوان "شناخت شاهنامه" این اثر بزرگ را به چهار دوران اصلی تقسیم بندی کرده ام. نخستین عصر پس از پیشگفتار شاهنامه و بخش پیشدادیان (کیومرث تا طهمورث) عصر طلایی جمشیدشاه (عصر پدران و شکارچیان) است و تا ظهور ضحاک و به بند کشیدنش به دست فریدون ادامه دارد. دومین، عصر نقره (عصر مادران و برزگران) است که با فریدون و پسرانش آغاز گشته و تا پیدایش پهلوانان سیستانی ادامه دارد.


عصر کیانیان با کیقباد آغاز می گردد. این دوران را عصر برنز (دوران پسران و یا اولادان) نام گذاشته ام. ماجرای هفتخوان رستم در اوایل این عصر و با پادشاهی کیکاووس ادغام گشته است. این عصر تا شروع دوران نیمه تاریخی عصر آهن ادامه دارد. دوران تاریخی از پادشاهی بهمن تا یزدگرد سوم است. هفتخوان اسفندیار در سفر او به توران در اواخر عصر کیانیان صورت می گیرد.

ایرانویج و عبور کردن پهلوانان از دایره ی مرکزی جهان شاهنامه و ایرانشهر – مسلک و مذهب کیانی:
در شاهنامه مانند بسیاری از دیدگاه های اساطیری و یا تاریخی با سرزمینی آشنا هستیم که نقطه ی مرکزی داستانها و سرزمین اصلی ایرانیان شناخته شده است. با دید یک ایرانی همه ی راه های جهان به ایران ختم می شوند و همگی هم از همانجا آغاز گشته اند. سرزمینی که فریدون پادشاهی آن را به عهده ی کوچکترین فرزندش ایرج گذاشت و بدین سبب آن را »ایرانویج« نام گذاشتند.

از پارس و البرز و مرز های ایرانشهر و ایرانویج که رد شویم دنیای دیگری با ساختمان خاص خود پدیدار می شود. هر گذری و هر گذرگاهی از سرزمین شناخته شده ی نیاکانمان به جهان دیگری می رسد که برای ما ناشناخته است. در عبور کردن از این مرز و بوم به جهان های دیگر مانند توران و مازندران مراحلی را باید طی کرد که تنها کار پهلوانان است. این گونه مراحل و گذشت از راه ها در شاهنامه بصورت هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار در آمده اند.

در واقع از قدیم آزمایشات هفتخوانی جزیی از تمایلات رزمی-مذهبی جوانانی بوده که می خواستند به رتبه ی جنگجو، پهلوان و یل برسند و در راه نگهداری از میهن خود کوشش کنند. مسلک پهلوانی با پیدایش طبقه ی جنگجویان در فرهنگهای مختلف به اوج خود می رسد. در مذهب میترائیستی (مهر) که گویا توسط چند سرباز رومی که در ایران می زیستند به روم برده و شناسانده شد این گذرگاه های رزمی-مذهبیِ هفتگانه کاملاً دسته بندی شده، با ساختار منظم و پیچیده ای در آن فرهنگ رشد کرد. گونه ی مدرن آن را می توان در سیستم نظام ارتش دولت ها مشاهده کرد. در این رابطه مهرداد بهار مقاله ی پژوهشی ای بعنوان "ارتباط آیین زورخانه با آیین مهر" و "ورزش باستانی ایران و ریشه های تاریخی آن" دارد که در سال 1351 به چاپ رسید است.

پیش از آنکه به ویژگی های هر دو ماجرا در شاهنامه بپردازیم لازم است تا نگاهی به مراحل گذر از هفتخوان ها بیاندازیم که در زیر بصورت فهرست ارائه کرده ام تا خوانندگان براحتی بتوانند آنها را از هم متمایز و با یکدیگر مقایسه کنند. هر یک از این هفتخوان ها در شاهنامه ی یک جلدی مسکو 25 صفحه است. 



هفتخوان رستم (در بخش پادشاهی کیکاوس و رفتن او بمازندران آمده است):

1. رخش شیر را می کشد.
2. چشمه ی آبی به راهنمایی غرم برای رستم پیدا می شود.
3. رستم اژدهایی را می کشد.
4. رستم زن جادو را هلاک می کند.
5. دو گوش دشتبان را می کند.
6. رستم ارژنگ دیو را در غار می کشد.
7. رستم دیو سپید را هلاک می کند. (دیو در حالت فرو رفتن شمشیر به بدنش تبدیل به سنگ می شود).

هفتخوان اسفندیار (پیش از داستان دردناک رستم و اسفندیار رخ می دهد):
1. اسفندیار دو گرگ را می کشد.
2. شیر نر و ماده ای را می کشد.
3. با اژدها می جنگد. (بکمک ساختن گاری و یا صندوق جنگ-ورزی).
4. زن جادوگر را می کشد. (که بصورت دختر زیبایی او را گول می زند).
5. مرغی را به عظمت سیمرغ می کشد.
6. از برف رد می شود و گرگسار را می کشد.
7. رویین دژ را فتح می کند و ارجاسپ شاهِ توران زمین را می کشد.

جالب است که در داستان رستم در جزوه ی مسکو (و جزوه های معتبر دیگر) از واژه ی "هفتخوان" نامی برده نشده است. اما رستم در خوانی که آنرا خوان ششم نامگذاری کرده اند کیکاووس را پیدا می کند و پادشاه از پهلوان می خواهد که از "هفت کوه" بگذرد و به غاری برود و دیو سفید را در آنجا بکشد. همچنین او در هفت روز به مازندران می رسد و کیکاووس را نجات می دهد:

گذر کرد باید بر هفت کوه                              ز دیوان بهر جای کرده گروه
چو رخش اندر آمد بر آن هفت کوه                    بران نره دیوان گشته گروه
یکی غار پیش آیدت هولناک                            چنانچون شنیدم پر از بیم و باک
گذارت بر آن نره دیوان جنگ                         همه رزم را ساخته چون پلنگ
بغار اندرون گاه دیو سپید                      کزویند لشکر به بیم و امید
توانی مگر کردن او را تباه                                 که اویست سالار و پشت سپاه


داستان هفتخوان رستم بخشی است از داستان پادشاهی کیکاووس و در شاهنامه فصلِ مستقلی به نام "هفتخوان رستم" وجود ندارد اما هفتخوان اسفندیار داستانی است مستقل که گهگاه در آن از واژه ی "هفتخوان" نیز استفاده شده است:

کنون زین سپس هفتخوان آورم                               سخن های نغز و جوان آورم
و
بپرسید گشتاسپ از هفتخوان                           از آن نامور پور فرخ جوان
و
سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان                    یکی داستان راند از هفتخوان
ز رویین دژ و کار اسفندیار                                   ز راه و ز آموزش گرگسار
و
یکی گفت که اسفندیار از پدر                      پرآزار گشت و بپیچید سر
دگر گفت کو از دژ گنبدان                                سپه برد و شد بر ره هفتخوان
و
سوی هفتخوان من بنخجیر شیر                         بیایم شما ره نپویید دلیر

هفتخوان رستم و اسفندیار تفاوت شگفت انگیزی با یکدیگر ندارند و از ریشه های باستانیِ پهلوانی نشات گرفته اند و هر دو در عصر کیانیانِ شاهنامه رخ می دهند. اما به این دلیل که هفتخوان رستم در ابتدای عصر کیانیان و هفتخوان اسفندیار در اواخر این عصر بوجود می آیند هر کدام ویژگی های خاص خود را دارند.

ویژگی های هفتخوان رستم:

 هفتخوان رستم در زمان پادشاهی دومین پادشاه کیانیان (کیکاووس) رخ می دهد. همچنین که دیدیم عصر طلایی جمشید عصر پدران و عصر نقره ی فریدون به بعد عصر مادران است. عصر برنزِ (کیانیان) دورانی است که ما آن را عصر اولادان یا پسران نام گذاشته ایم. در این عصر نظام پادشاهی به دو بخش تقسیم می شود. یکی خود پادشاه است و دیگری پهلوانان سیستان، نریمان، سام، زال و رستم.

نخستین پادشاه عصر کیانی، کیقباد است. رستم او را از کوهسارانی که اقوام ایرانی در رابطه با حملات تورانیان (در اواخر عصر نقره) به آنجا پناه برده بودند به ایران برمی گرداند و بر تخت پادشاهی می نشاند. پادشاهانی که در این عصر بر تخت پادشاهی می نشینند در ارتباط با گستاخی و جوانیشان در جنگهای مختلف به پهلوانانی احتیاج دارند تا از ایران نگهداری کنند. هر زمان خطری برای ایران زمین بوجود می آید پهلوانان سیستانی به کمک سیمرغ ایران را نجات می دهند.

کیکاووس، دومین پادشاه ایران در عصر برنز (کیانی) است. رامشگری از مازندران پادشاه را به دیدن این سرزمین بهشتی دعوت و تحریک می کند. پس از لشکر کشیدن کیکاووس به مازندران، خود به دست دیوهای مازندران اسیر می شود. رستم پس از گذشتن از هفتخوان در سفر به مازندران او را از بند دیو ها رها می کند. در واقع پهلوانان سیستانی در این عصر نقش پدرانی را بازی می کنند که در ارتبات با قدرتهای الهی از جمله سیمرغ هستند.

از ویژگی های دیگر عصر برنز آن است که پدران و پسران برای احراز مقام پادشاهی با یکدیگر در حال اختلاف هستند. دخالت پهلوانان سیستانی در امور پادشاهی و همچنین کشمکش بین پدران و پسران در تمام طول این عصر ادامه پیدا می کند. از جمله داستان کیکاووس و پسرش سیاوش و گشتاسب و پسرش اسفندیار. مثال دردناک دیگر داستان رستم و پسرش سهراب است.

به جز نجات دادن کیکاووس از بند هاماوران پادشاه مازندران و گذشتن از هفتخوان -  کارهای دیگر رستم - کشتن اسفندیار، بیرون راندن افراسیاب از ایران، فتح دژ سپندکوه، خونخواهی سیاوش، جنگ با سهراب و جنگ با برزو است.

ویژگی های هفتخوان اسفندیار:
 پس از پادشاهی کیکاووس و داستان سهراب، سیاوش، بیژن و منیژه و غیره، نبرد بزرگ کیخسرو با تورانیان پیش می آید که به پیروزی ایرانیان می انجامد.

پس از کیخسرو، در زمان پادشاهی لهراسب و گشتاسپ و در اواخر عصر برنز (کیانیان) بخش جدیدی در روند امور پادشاهی بوجود می آید. این رخداد با پادشاهی گشتاسپ که دین پیامبر زرتشت را می پذیرد همزمان است. از این به بعد امور دیوانی پادشاهی به سه بخش تقسیم می گردد؛ دین، پادشاه و پهلوانان. - و رستم بعنوان پهلوان اصلی شاهنامه از پادشاه (گشتاسپ) که دین زرتشت را برگزیده است شکایت می کند و به او تذکر می دهد که رسم پهلوانی و جوانمردی را نباید از یاد برد.

گشتاسپ پادشاه ایران به جز اینکه با خشم رستم طرف است با پسرش اسفندیار هم که خواستار دستیابی به تخت پادشاهی است در کشمکش است. در اواخر عصر برنز کشمکش قدرت پدر و پسر به نهایت خود می رسد و گشتاسپ برای حل این مشکل نخست اسفندیار را به بهانه ی آزادکردن خواهرانش از چنگ ارجاسپ شاه تورانی به سوی آن سرزمین روانه می کند و به پسرش قول می دهد که پس از دستیابی به پیروزی، پادشاهی ایران را به او بسپارد. اسفندیار با گذشتن از هفتخوان خواهرانش را نجات می دهد و به ایران باز می گردد . پادشاه ایران (گشتاسپ) حاضر نمی شود تا پادشاهی ایران را به پسر خود تفویض کند. در نتیجه به دنبال نقشه ای، پسر (اسفندیار) را که توسط زرتشت رویین تن گشته است به جنگ رستم پهلوان می فرستد.

جنگ رستم و اسفندیار یکی از دردناکترین و در واقع عجیب ترین ماجراهای شاهنامه است که در آن بصورت آشکاری سنتِ پدرسالاریِ سرزمین های ایران در اواخر عصر کیانیان نشان داده شده است. پس از کشته شدن اسفندیار به دست رستم و مرگ خود رستم، عصر برنز (کیانی) را پشت سر می گذاریم و با پادشاهی بهمن اسفندیار به طرف عصر دیگری بنام عصر آهن (و یا دوران نیمه تاریخی) گام بر می داریم... با در نظر داشتن و آشنایی به این ویژگی های داستانی و ساختاری در شاهنامه، هفتخوان رستم و اسفندیار برای خوانندگان جذاب تر و معنی دار تر می شوند.