کافه تلخ

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

هفت قانون معنوی موفقیت



دکتر دیپاک چوپرا


قانون توانایی مطلق
منشاء همه آفرینش, آگاهی مطلق است ... توانایی مطلق که جویای آن است که از نامتجلی به تجلی درآید . و هر گاه دریابیم که ضمیر راستین ما یکی از تواناییهای مطلق است , به قدرتی می پیوندیم که همه چیز این عالم را متجلی می سازد .
.قانون بخشایش
کائنات از طریق مبادله پویا عمل می کند ... داد و ستد , جنبه های متفاوت جریان نیرو در کائناتند . و در شور و شوق بخشیدن آنچه که می جوییم , فراوانی کائنات را در زندگیمان به جریان می افکنیم .
.قانون «کارما» یا علت و معلول
هر عملی نیرویی را تولید می کند که به همان شکل به ما بازمی گردد ... هر چه بکاریم همان را درو می کنیم . و هنگامی که اعمالی را انتخاب کنیم که برای دیگران شادمانی و موفقیت می آورد , ثمره «کارما»ی ما شادمانی و موفقیت خواهد بود .
.قانون کمترین تلاش
هوشمندی طبیعت با کمترین تلاش کار می کند ... با سبکدلی و هماهنگی و عشق . و هر گاه نیروهای هماهنگی و شادی و عشق را در اختیار گیریم ؛ با سهولت بی تکاپو , موفقیت و خوش اقبالی می آفرینیم .
.قانون قصد و آرزو
در هر قصد و آرزویی مکانیسم توفیق و تجلی آن نهفته است ... قصد و آرزو در حیطه توانایی مطلق دارای قدرت نظام دهنده نامحدود است . و هنگامی که در خاک حاصلخیز توانایی مطلق قصدی را درافکنیم , این قدرت نظام دهنده نامحدود را برای خود به کار وامی داریم .
.قانون عدم دلبستگی
در عدم دلبستگی , حکمت عدم یقین نهفته است ... در حکمت عدم یقین , رهایی از گذشته و شناخته شده نهفته است که زندان شرطی شدن در گذشته است . و در اشتیاقمان به گام نهادن در ناشناخته ـ حیطه تمامی امکانات ـ خود را به ذهن خلاقی می سپریم که هر آهنگ کائنات را همنوا می سازد .
.قانون «دارما» یا غایت حیات
هر کس در زندگی غایتی دارد ... موهبتی بی همتا یا استعدادی ویژه تا آن را به دیگران هدیه کند . و هنگامی که این استعداد بی همتا را با خدمت به دیگران بیامیزیم , وجد و طرب جانمان را تجربه می کنیم که هدف نهایی همه هدفهاست .
« »

ایزدبانوان و تحلیلی درباره آنها



نكته‌ی سوم كه در این متون قابل توجه است، وجود خدایان و ایزدان مؤنث است. كه در جلسه‌ی قبل یك خانم از من سؤال كرد كه چرا پیامبران زن نداریم. در اینجا در سطحی بالاتر از پیامبران، بلكه در سطح خدایان هم می‌بینیم كه در كنار خدایان مرد، خدایان زن هم داریم. (البته من از ایشان پرسیدم چرا فیلسوف زن نداریم یا كمتر داریم؟ و یا شاعر زن كمتر داریم؟ این موضوع را به بحث انبیاء تقلیل ندهیم. ما در تاریخ هم فیلسوف و هم شاعر زن كمتر داشته‌ایم. همان جوابی كه به این سؤال می‌دهید به آن نیز می‌توان داد. ضمن اینكه در عهد عتیق، نبی زن هم داریم كه بعداً به آن خواهیم پرداخت).

در آسمان، الهه‌های زن و ایزدبانوان وجود دارند. این موضوع را در اوستا و در ریگ‌ودا و اوپانیشاد كه به دوران اسطوره‌ها نزدیك‌ترند، بیشتر می‌بینیم تا عهد عتیق و عهد جدید و قرآن كه از اسطوره‌ها بیشتر فاصله گرفته‌اند.

ایزدبانوان در این متون زیاد هستند. فمنیست‌ها از این ایزدبانوان به شكل خیلی اغراق‌آمیزی استفاده می‌كنند. البته به لحاظ اجتماعی خیلی خوب است كه از این برداشت‌ها كنند و اگر از این طریق یك سری رسوبات و جزمیات را بتراشند هم مهم نیست. ولی ما می‌خواهیم ساختار متن را تحلیل كنیم. اگر بخواهیم از متن هرچیزی دربیاوریم، خطرناك است. اگر ما این كار را بكنیم، به كسی كه سخنگو و متولی اصلی متن است هم مجوز می‌دهیم كه هر چه می‌خواهد دربیاورد. اگر از بیعت دموكراسی در بیاورید، آنها هم از اینكه حضرت علی هم قاضی و هم بازجو و هم دادستان بوده، دادگاه عام در می‌آورند و كل تجربه بشری در سیستم قضایی را نادیده می‌گیرند. پس اگر از متن استنباط‌های غیرروشمند كنیم در واقع به دیگران هم مجوز داده‌ایم كه همین استنباط‌های غیرروشمند را داشته باشند و باید هزینه‌اش را هم بپردازیم. حال در یك توازن قوای اجتماعی ممكن است زور آنها بیشتر باشد یا ما كه باید به آن توجه كنیم. از این نظر است كه باید روی روشمند بودن استنباط‌ها تأكید كرد.

درباره الهه‌های زن در این متون چند نكته دیده می‌شود كه می‌تواند نقطه ورود خوبی به متن باشد. از این منظر، می‌تواند بین سنت‌گراها و فمنیست‌ها كه شالوده‌شكنانه با متن برخورد می‌كنند بحث وجود داشته باشد. یك نكته این است كه همه جا گفته می‌شود «ای پدر آسمان و ای مادر زمین»، «ای آسمانی كه پدر هستی و ای زمینی كه مادر هستی»، «آسمان پدر و بوجودآورنده من است» و... ایزد آسمانی معمولاً پدر و ایزد زمینی زن است. در واقع ضمن اینكه این متون وجود ایزدبانوان را می‌پذیرد و می‌توانیم آن را به طور مثبت و به نفع زنان بازخوانی كنیم و از آن الهام بگیریم ولی تئوری كلی مبنی بر تفوق مرد بر زن كه گفتیم در شاكله‌ی همه متون وجود دارد، این جا هم مشاهده می‌شود و آسمان را پدر و به وجودآورنده‌ی خود می‌داند و می‌افزاید زمین وسیع مادر من است.

برداشت‌های مختلفی از آسمان و زمین در این متون شده است. یكی تلقی معنویت _ مادیت است. همیشه آسمان مقدس است و ایزدان در آسمان هستند. آسمان علامت معنویت و زمین علامت مادیت است. اما عموماً خدایان آسمان و یا خدای اصلی «مذكر» هستند. میرچا الیاده می‌گوید «برترین خدای آسمان مذكر است كه به او پدر می‌گویند. در مواقعی بس نادر، مادینه است (ص 68 رساله در تاریخ ادیان). پس تفوق مرد بر زن در نسبتی هم كه بین ایزدان و الهه‌گان برقرار می‌شود وجود دارد.

همچنین در این متون تصور آفرینش با تصویر رویش و كشاورزی مخلوط شده است. بر همین اساس گفته می‌شود اینها خدایان دوره‌ی كشاورزی‌اند. در اینجا همیشه نسبتی بین زن و زایش و زمین برقرار است. آسمان مردی است و زمین زنی است كه آسمان بر او قرار دارد. آمیزش و رویش صورت می‌گیرد. باران هم علامت این آمیزش و رویش است. در مناسك این دوره هم همین عنصر به چشم می‌خورد. در برخی از این مناسك زن عریانی را روی زمین می‌دواندند و می‌گفتند این كار باعث تحریك آسمان شده و با افزایش ریزش باران محصول بیشتر خواهد شد. در اینجا بین رویش بذر در زمین و زایش زن نسبتی برقرار می‌شود. چرا كه در اسطوره‌ها و تفكر بشر اسطوره‌اندیش برخلاف دنیای مدرن، همه چیز به همه چیز ارتباط دارد. در طالع‌بینی چرخش افلاك به سرنوشت انسان‌ها نسبت داده می‌شود. این بازمانده‌ای از دوران اسطوره‌ای است. (یك وجه علمی‌اش هم این است كه جذر و مد دریا با حركت ماه ارتباط دارد). در این روایت از آفرینش، آسمان و زمین را مرد و زنی می‌بینند كه آمیزشی صورت می‌دهند و «انسان»ی به وجود می‌آید.

نكته‌ی دیگر این است كه ایزدبانوان معمولاً قدرتمند یا ثروت‌مندند. شاید در اینجا بتوانیم آن را جامعه‌شناسانه تحلیل كنیم، (جامعه‌شناسی معرفت)، كاری كه شریعتی در رابطه با شرك و توحید می‌كند و می‌گوید خدایان آسمان انعكاس خدایان زمین هستند. ما تصویر از دربار قدرتمندان كه در زمین داریم را درآسمان هم تصور می‌كنیم. در آنجا یك (یا چند) خدای بزرگ قرار دارد كه دور و برش را ایزدان گرفته‌اند (كه بعداً تبدیل به فرشتگان می‌شوند). این همان دربار زمینی است كه به آسمان رفته است. در زمین پادشاهی وجود دارد كه روی یك تخت می‌نشیند (عرش) و یك زیرپایی قراردارد كه پایش را روی آن می‌گذارد (كرسی). خدای آسمان هم عرش و كرسی دارد یعنی بر تختی می‌نشیند و كرسی دارد كه پایش را روی آن می‌ گذارد. اگر با این نگاه، نگاه كنیم، ایزدبانوان آسمانی همان زنان (و مادران و خواهران) طبقات حاكمه هستند. آنها كه شوهرانشان پادشاهان بودند البته خود نیز قدرتمند می‌شدند. ما همین تصویر را به آسمان برده‌ایم. در ریگ‌ودا هم می‌بینیم در ستایش الهه اوشس می‌گوید «ای بانوی ثروتمند». شاید این تعبیر انعكاسی است از زن طبقه حاكمه كه از زمین به آسمان نقل مكان كرده است. این تصویر زنی از توده‌ها‌ی وسیع اجتماعی نیست.

شاید نكته‌ی جالب دیگر زن و شوهر بودن ایزدان است. یعنی ایزدان و الهه‌گان با هم زن و شوهر هستند و همین مناسبات كه در زمین وجود دارد، در آنجا هم هست. با هم معبد می‌روند و با هم نذر می‌كنند. در اسطوره‌های یونانی شوهر زن را تنبیه می‌كند. زئوس، حرا یا همان حوای یونانی را تنبیه می‌كند. و همین روابط اجتماعی زمینی به زن و شوهر آسمانی هم منتقل می‌شود. و نگاه مبتنی بر تفوق مرد بر زن در نسبت ایزدان مرد و زن هم دیده می‌شود.

یك نكته‌ی قابل تأمل هم این است كه سمبل و خدای عشق در ادیان هندی مرد است: «كام»، ریشه‌ی اصلی همان كه ما می‌گوییم ناكام، كامروا و كام‌جویی. «كام» كلمه‌ای سانسكریت و هندی و نمایانگر خدای عشق است. اروس (كه ما عروس می‌گوییم) خدای عشق یونانی است. كام كه خدای عشق است یك مرد است و ایزدی است كه به شكل مرد تجسم می‌شود.

یك نكته‌ی دیگر این است كه كارسپاری بخش‌هایی از امور جهان به ایزدبانوان (كه ما در اوستا و یا در ریگ‌ودا و اوپانیشاد می‌بینیم) از كارسپاری‌های زمینی ما مقداری بازتر و عادلانه‌تر است و این جا، جایی است كه فمنیست‌ها می‌توانند روی آن مكث كنند و مانور بدهند. ایزدبانوان در ریگ‌ودا و اوپانیشاد و اوستا كارهای مهمتری از كارهای خانه انجام می‌دهند. آنها فرضاً خدای رعد و برق، خدای دریا، ایزد رسیدگی‌كننده به یتیمان و... هستند. این تقسیم كار آسمانی بازتر، دوستانه‌تر و عادلانه‌تر است تا تقسیم كار زمینی. و این از جاهایی است كه در استمرار اسطوره به دنیای جدید قابل بازخوانی است. البته اگر ایزدبانوان را نماد آسمانی زنان طبقات حاكمه بگیریم، مسئله مقداری تفاوت می‌كند.

نكته‌ی بسیار مهم دیگری كه وجود دارد این است كه توجه‌ها و تجلیل‌هایی كه در اساطیر و برخی متون مقدس كهن‌تر (كه مجموعه‌ای از ایزدان در آنها وجود دارند)، از ایزدبانون شده بیشتر معطوف به مادران است تا همسران. یعنی تجلیل از زن به عنوان همسر نیست، بلكه تجلیل از زن به عنوان مادر است. خصیصه، كنش و كاركرد مادرانه مورد تجلیل، ستایش و بزرگداشت قرار می‌گیرد. بین ستایش، عبادت و پرستش هم در این متون فاصله‌ای وجود دارد. ما در ادیان سامی چندان ستایشی نداریم و ستایش مخصوص خداوند است ولی در آنجا ایزدان مختلف مرتب ستایش می‌شوند. برایشان قربانی داده می‌شود، تقریبا مانند كاری كه ما با امامزاده‌هایمان در فرهنگ شیعه می‌كنیم، دعا می‌كنیم، شفاعت می‌خواهیم و... هر چند این برخوردها را سنی‌ها قبول ندارند. فرهنگ شیعه حاوی برخی حالت‌های اسطوره‌ای است كه در اوستا و ریگ‌ودا هم وجود دارد.

ریگ‌ودا می‌گوید: «ای بهترین مادران، ای بهترین رودخانه‌ها، ای بهترین الهه‌ها»، و كلمه‌ی مادران، رودخانه‌ها و الهه‌ها هم زمان به كار می‌رود. همین حكایت در اسطوره‌ها هم وجود دارد. تجلیل از زن، تجلیل از مادر است نه همسر. از قضا تصویری كه گفتیم در تاریخ فلسفه و ادبیات وجود دارد و نشانگر تفوق مرد بر زن است و زن را «ضعیفه‌ی شریره‌ی لطیفه» می‌داند، مغایر با تجلیل از مادر نیست. در همان جا هم اشعار فراوانی در ستایش مادر وجود دارد.

نسبت فرد با مادر به نسبت ارتباط فرد با همسر كوتاه‌تر است. همچنین این نسبت یگانه و یكطرفه است. مهر مادری، مهری یك طرفه و بی‌توقع است. اما در مورد همسر یا زنان كاملاً دوطرفه و مدتش هم طولانی‌تر است. همچنین هر مردی فقط یك مادر دارد. اما با صدها زن مواجه است. همسرش یا زنان دیگر. نسبتی كه او با مادرش دارد را با زنان دیگر ندارد. شاید بر این اساس است كه نگاه منفی به زن بر نگاه مثبت به مادر غلبه می‌كند. حال هم می‌توانیم بگوییم ناشی از تبعیض بوده، یا ناشی از توطئه و ستم و تحلیل فمنیستی بكنیم، و هم می‌توانیم بگوییم این روند و دوصدایی بودن ذهن بشر روی زن (مادر _ همسر) یك امر طبیعی (به معنای عادی) بوده است. این هم می‌تواند یك روایت باشد. یعنی جایی كه از ایزدبانوان تجلیل یا ستایش و پرستش و قربانی می‌كند، با نگاه به حس مادرانه است. و نه ترس و حسی كه بخواهد خشم آن ایزدبانو را بخواباند و یا با او معامله بكند و بگوید من این را قربانی می‌كنم، تو هم این مابه‌ازاء را به من بده. این‌ها هم در اساطیر و برخی متون مقدس در نسبت و خطاب به ایزدبانوان وجود دارد. ما هم می‌رویم در امامزاده یا حرم امام رضا نذر می‌كنیم، فلان مقدار پول می‌اندازیم و می‌گوییم تو هم فلان كار را برای من بكن. اینجا در واقع ما با امام‌رضا معامله می‌كنیم و آنها هم با ایزدان و ایزدبانوان. اما رابطه با مادر یگانه، یكطرفه، كوتاه و موقت است و فقط با یكی است. اما رابطه با همسر وزنان دیگر رابطه‌ای متكثر، دوطرفه و طولانی‌مدت است. از اینجاست كه می‌توان گفت آن قرائت و تصویر ضعیفه شریره‌ی لطیفه قرائت غالب می‌شود و تعارضی هم با تصویر متضاد مادرانه ندارد.

یك نكته‌ی دیگر در متون هندی این است كه یكی از مهم‌ترین ایزدبانوان الهه‌ای به نام «شكتی» است كه زن شیواست. شاید او مهم‌ترین ایزدبانوست و قدرت زنانه‌ی خداوند تلقی می‌شود. نواندیشان هند از الهه شكتی برداشت‌های مثبتی كرده‌اند. در كتاب مذهب هندو به توجه نواندیشان به الهه شكتی اشاره شده است. این‌ها قرائت‌های از قرن 19 به بعد است. این كتاب می‌گوید «نواندیشان از شاكتی به عنوان مظهر زنانگی خداوند برای مبنای مشروعیت برای صلاحیت زنان مثلاً برای گورو (معلم مقدس و روحانی) شدن استفاده كرده‌اند» (ص 147).

نیروی زنانه‌ای در خداوند وجود دارد كه سمبل آن الهه شكتی است كه زن شیواست. اما جالب است كه الهه‌ی شكتی را كه بعداً خواهیم گفت الهه‌ی خشن و خونریز هم هست، یك نواندیش مذهبی یا ملی و بومی‌گرا چگونه بازخوانی می‌كند. البته كارخوبی هم می‌كند. در جامعه‌ای كه زنان ساتی می‌شوند و همزمان با مرگ شوهرانشان می‌كشند، اگر كسی بگوید زن هم آدم است و بخشی از سرشت خداوند در وجود زن هم تجلی دارد، خدمت بزرگی كرده است. ما در اینجا به این كاركرد كار نداریم ولی برای ما كه ایرانی و مسلمان هستیم، جالب است كه این قرائت و بازخوانی را از چه متنی برداشت كرده است.

در ترجمه اوپانیشادها (ص 521) آمده است: «دیوی (همان دیو فارسی) یعنی مهادیو (یعنی دیوبزرگ)، آن الهه عظمی همسر شیواست». سپس توضیحاتی داده و بعد می‌گوید «این الهه به صورت درگا (كه یكی از نام‌های الهه شكتی است) زن زیبای زردرنگی است كه بر ببر غضبناكی سوار است به صورت كالی (یكی دیگر از چهره‌ها و نام‌های اوست)، زن سیاه‌چرده و زشت و وحشتناك و خون‌آلود است كه مارها و جمجمه‌ی انسان از اطراف او آویخته است».

و در صفحه 568 می‌گوید: «شكتی الهه قهر و غضب نیز می‌باشد و عبادت او با تقدیم قربانی‌های حیوانی و گاهی انسانی به عمل می‌آید. ]در گذشته‌های دورتر انسان كه معمولاً یا كودك یا زن بوده را در معبد الهه شكتی قربانی می‌كرده‌اند[ و در معبد او باید همیشه خون جاری باشد تا قهر و غضب او فرو نشیند. در صورت كالی با چهره‌ای سیاه و دهانی خون‌آلود و حمایلی از استخوان جمجمه‌ی آدم كه بر روی تن شوهر خود، شیوا، دیوانه‌وار به رقص اشتغال دارد، نشان داده می‌شود». یعنی بزرگ‌ترین و قوی‌ترین الهه‌ی زن الهه شكتی زن شیواست. پرواضح است كه به شكتی هر چه بتوان نسبت داد نمی‌توان مهر و محبت و نوع‌دوستی و ایثار زنانه (مادرانه) نسبت داد. آنچه در او به عنوان نیروی زنانه خداوند خوانده می‌شود بیشتر مظهر قهر و خشونت خداوند است نه مهر و محبت او و در اینجا نیز وجه و تصویر «شریره»ای از زن مشاهده می‌شود.[4]

گاه گفته می‌شود اگر جهان و جهان سیاست را به دست خانم‌ها بدهیم جهان صلح‌آمیزتری خواهیم داشت. به نظر من الزاماً این گونه نیست. برخورد با تجمعی كه در میدان هفت تیر بود هم این را نشان داد. خانم‌هایی كه كتك خوردند این كتك‌ها را از خانم‌ها یعنی از پلیس‌های زن خوردند. البته بیشتر مجرمین زندان‌ها و بیشتر جرم و جنایت و خشونت در مردان است. (به صورت آماری می‌توان آن را نشان داد). اما این‌ها را نباید ذات‌گرایانه تحلیل كرد. هرجا قدرت و قداست با هم پیوند بخورند، فاجعه به وجود می‌آید و زن و مرد هم نمی‌شناسد. كتك‌هایی كه خانم‌های نیروی انتظامی می‌زدند، با آنچه كه آقایان می‌زدند خیلی فرق نمی‌كرد. كسانی كه در صحنه بودند یا عكس‌‌هایش را دیده‌اند این را می‌دانند.

از ایزدبانوان نمی‌توان برداشت فمینیستی مطلقی انجام داد. البته به برخی بحث‌ها و بخش‌های كاركردی‌اش در اینجا كاری نداریم و ما آن را برای جزمیت شكنی و مقابله با كلیشه‌ها چیز مثبتی هم می‌دانیم. اما این‌ها را نمی‌شود با برداشت‌های غیرروشمند و با دستاویز قرار دادن هرمنوتیك انجام داد. یعنی بگوییم یك الهه شكتی به عنوان نیروی زنانه خداوند وجود دارد و به بقیه مطالب كاری نداشته باشیم. و تنها این دو جمله را گزینش كنیم و شروع كنیم مثل راماكریشنا با استناد به الهه شكی به نفع زنان حرف زدن. خوب آن روحانی هندو هم می‌گوید الهه‌ی شكتی آن نیست كه شما می‌گویید بلكه این است كه من می‌گویم. برخورد گزینشی با متن می‌تواند آن پیامدها را هم داشته باشد.

به هرحال تا این جا می‌توان، حداقل در دو، سه مورد مثل دو روایت در آفرینش، الهه‌های زن و واژه‌شناسی كه كردیم، هم برخی دو صدایی‌ها و هم تصویر تفوق مرد بر زن را در متن ریگ‌ودا و اوپانیشادها مشاهده كرد. اما برای ما مهم این است كه با چه متدلوژی‌ می‌توانیم با آن برخورد كنیم. این امر می‌تواند برای نهضت زنان ایرانی و تئوری‌هایی كه باید پشتوانه جنبش زنان باشد درس آموز باشد. البته این تئوری‌ها می‌توانند از نقطه‌ عزیمت‌های مختلفی حركت كنند. اما اگر این نقطه‌عزیمت‌ها، نقطه‌عزیمت‌هایی نباشد كه معقول و منطقی باشد، این جریان _ البته نه همه طیف‌ها بلكه بخش‌های تندروتر _ را به خط حاشیه تبدیل می‌كند كه زیاد نمی‌تواند با جامعه ارتباط برقرار كند.



تحلیل واژگانی «زن» در ریگ‌ودا و اوپانیشادها




اولین نكته‌ای كه بررسی می‌كنیم، تحلیل واژگانی است تا ببینیم در بحث از زن در ریگ‌ودا و اوپانیشادها، چه واژه‌هایی به كار رفته است. كلمه‌ی سانسكریت برای خود واژه‌ی «زن»، «دوتییوم» است؛ همان «دوم» در فارسی. یعنی اساساً كلمه‌ای كه برای زن می‌آورند به معنی دوم است و زن جنس دوم شمرده می‌شود.

واژه‌ی دیگر، «نارا» است. «نارا» هم ریشه است با كلمه‌ی فارسی نر. «نارا» یعنی انسان و مرد. به زن «ناری» گفته می‌شود كه به معنای زن، همسر، مؤنث و ماده و همچنین به معنی قربانی است. درباره قربانی باید مستقلاً بحث شود. قدیمی‌ترین، پردایره‌ترین و پرنفوذترین مناسك بشر، قربانی است كه چون در اسلام بسیار جمع و جور و كوچك شده ما چندان به آن توجه نداریم. در اینجا در یك روز در مراسم حج قربانی انجام می‌شود تا بین نیازمندان توزیع شود. در واقع ما نگاه بسیار متأخر و مدرنی به قربانی داریم. الان نمی‌خواهیم وارد بحث مفصل قربانی شویم. ولی همین كه واژه‌ی ناری، هم به معنی زن و مؤنث و هم قربانی است، نكته‌ی مهمی است. در اسطوره‌های گذشته، جهان حاصل یك قربانی است. یك وجود كیهانی تكه‌پاره شده و از هر تكه‌اش یك قسمت جهان ساخته شده است. در واقع قربانی كردن برای خدایان در دوران اسطوره‌گرایی بشر نوعی مشاركت در آفرینش جهان بوده است. سپس قربانی نوعی معامله با خدایان (بر محور ترس یا مبادله و...) می‌شود و در نهایت قربانی كردن، امری عرفی می‌گردد و قربانی برای خیرات به فقرا و تزكیه نفس خود انسان است. اما در همه‌ این موارد قربانی ابزار است و غایت نیست، یعنی فی‌نفسه هدف نیست. در این جا كه زن، همسر، مؤنث، ماده و قربانی یك معنا می‌دهند، حكایت از نوعی نگاه ابزاری به زن دارد. به عبارتی زن خودش فی‌نفسه هدف نیست و وسیله است.

واژه‌ی دیگر «پت» است، به معنی شوهر، مالك، صاحب و محافظ. بعضی هم به سرور و خداوند ترجمه كرده‌اند. («پُت‍ر» همان پسر در فارسی است و «پت» یعنی شوهر).

اصطلاح دیگر «پرشو» است. پرشو دختر مانو است. مانو اولین مرد است. البته متون هندی روایت‌های مختلفی از اولین انسان دارند، به عبارتی یك آدم و حوا ندارند. در یكی از این روایت‌ها، اولین مرد، «مانو» است. مانو همان كلمه‌ی «من» در فارسی است. «مانو» به معنای انسان اندیشمند می‌باشد. پرشو دختر مانو است كه در لغت به معنی «دنده» است. در عهد عتیق هم زن از دنده‌ی مرد ساخته شده است.



دو روایت از داستان آفرینش انسان در متون هندی

نكته بعدی كه در همه متون مقدس بررسی خواهیم كرد، ماجرای آفرینش است. چه آن‌ها كه نگاه بدبینانه و منفی و تبعیض‌گرا به زن داشته‌اند و چه مخالفین این نگاه، به این مورد توجه كرده و به آن استناد می‌كنند. مثلاً گروه اول، برای این كه بگویند زن‌ها باید از مردها اطاعت كنند، می‌گویند زن از مرد آفریده شده نه برعكس. حوا از دنده چپ آدم آفریده شده است. و گروه دوم، از جمله بعضی از فمنیست‌های مذهبی، هم به مسأله‌ی آفرینش استناد می‌كنند. مثلاً خانم دكتر ناهید توسلی در تز دكترایش می‌خواهد اثبات كند كه در همه اسطوره‌ها و متون مقدس، زن و مرد هم‌سرشتند. البته من دید ایشان را قبول ندارم و فكر می‌كنم این گونه نیست. ولی می‌خواهم بگویم كه هم تبعیض‌گرایان وهم فمنیست‌ها، به بحث آفرینش توجه جدی دارند.

در ترجمه موجود ریگ‌ودا در این مورد چیزی وجود ندارد، ولی در اوپانیشاد دو روایت از آفرینش زن وجود دارد: یك روایت آفرینش هر دو از یك موجود است. این موجود گاهی بی‌جنسیت یا فراجنسیتی و گاهی دوجنسیتی است. ما این مسئله را قبلاً در اسطوره‌ها داشته‌ایم كه مبدأ اولیه جهان و انسان دو جنسیتی است كه بخشی از آن به مرد و بخش دیگر به زن تبدیل می‌شود. یا اینكه فراجنسیتی است و از درون یك مبنا و بنیاد فراجنسیتی، دو جنس بیرون می‌آیند. البته قالب و پردازش این حكایت در این متون عموماً اسطوره‌وار و بسیار تخیلی است. به هر حال یك روایت از این رویكرد كه در متون هندی مشاهده می‌شود این است كه برهما خود را به دو بخش نر و ماده تقسیم كرده و از آنجا مانوی اول به وجود آمده است. برهما موجود اولیه است. در سیر جهان از خداوند و یا از آن اصل و بنیاد اولیه گیتی مراحل و لایه‌های مختلفی وجود دارد كه هر كدام اسم خاص خودشان را دارند: برهما، بعد خدای آفرینشگر، بعد مجمع بسیط عناصر اولیه جهان تا آن كه در پایان به جهان مادی می‌رسد. هر كدام از اینها هم اسم خاصی دارند. اسم اولیه برهماست، اسم خدای آفرینشگر آسوراست و همینطور پیش می‌رود. برهمایی كه هنوز به خدای آفرینش هم تنزل پیدا نكرده و به خدای آفریدگار هم نرسیده است، از درون خود را به دو بخش نر و ماده تقسیم می‌كند. اینجا اشاره به سرشت یكسانی است كه زن و مرد هر دو از آن به وجود آمده‌اند. در این روایت زن از مرد آفریده نشده و زن و مرد هر دو از برهما آفریده شده‌اند. در یك جا هم موجود اولیه را نه فراجنسیتی بلكه دوجنسیتی تفسیر می‌كند و می‌گوید برهما از قسمت ماده‌ی خود «شت‌روپا» را آفریده و به همسری مانو درآورد. میرچا الیاده هم در صفحه 73 رساله در تاریخ ادیان درباره موجود دوجنسیتی كه جمع هر دو جنس است بحث كرده است. این یك روایت است كه زن و مرد از یك موجود مشترك (كه یا فراجنسیتی و یا دوجنسیتی است) به وجود آمده‌اند.

روایت دوم، آفرینش زن از مرد است. هر دوی این روایات در اوپانیشاد وجود دارند. مثلاً همان گونه كه در «متن بدون تفسیر» آورده‌ایم یك اوپانیشاد می‌گوید او ]مرد[ بدن خود را دو نیمه ساخته بود یا جای دیگر، زن می‌گوید این من (آدم) از بدن خود مرا پیدا كرد. یعنی زن از بدن مرد به وجود آمد.

پس می‌بینیم در اوپانیشاد دقیقاً دو روایت از آفرینش انسان وجود دارد. البته در این روایت‌ها پردازش‌های تخیلی و افسانه‌ای و اسطوره‌ای هم وجود دارد. مثلاً یك دفعه از بینی خدا مانو بیرون می‌پرد و متولد می‌شود. مثل این كارتون‌ها مانند پینوكیو كه ناگهان عروسك چوبی جان می‌گیرد و تبدیل به انسان می‌شود. یا مثلاً از شست راست برهما، مرد و از شست چپ او، زن به وجود می‌آید. ما در بحث خود به این تخیل‌ها و پردازش‌های تخیلی كاری نداریم و فقط جوهر و محتوای آن‌ها را مطرح می‌كنیم.

اما اگر اندكی بیشتر در این دو روایت دقت كنیم، می‌بینیم روایت دوم با كمی تفاوت و دستكاری همان روایت اول است. یعنی روایت دوم هم به نوعی همان روایت اول را می‌گوید ولی آن مبنای فراجنسی، یا دوجنسی اولیه را، «مرد» اعلام می‌كند و می‌گوید اول مرد بود و زن از او به وجود آمد. این روایت همان روایت اول است كه شكسته و معوج شده است. فمنیست‌ها می‌گویند این نشان‌دهنده قرائت مردسالارانه از مبنای اولیه است. حالا به درست یا نادرست بودن آن كاری نداریم. و به لحاظ تاریخی هم دقیقاً معلوم نیست كدام یك از این دو روایت نسبت به دیگری متقدم است. ولی به هر حال در یك متن هر دو روایت وجود دارد و كسی كه این متن را می‌خوانده هم زیاد احساس نمی‌كرده كه اعتقادات متضادی دارد، چون ذهن خودش هم تا حدی دوصدایی و مغشوش بوده است. یعنی یك بار عنصر اولیه را دوجنسیتی یا فراجنسیتی می‌داند، و یك بار هم می‌گوید زن از درون مرد به وجود آمده و عنصر اولیه را مرد تصور می‌كند.


بودا هاي خندان





" باگوان عزيز:در يكي از جشن ها در كنار پاي شما نشسته بودم و به شما تعظيم مي كردم و ناگهان دريافتم كه شما وجود نداريد ، فقط يك صندلي خالي وجود داشت.و تمام آن هزاران نفر به يك صندلي خالي تعظيم مي كردند، در سكوت با يك صندلي خالي نشسته بودند و با يك صندلي خالي آواز مي خواندند و جشن گرفته بودند.
با ديدن مسخره بودن اين نياز ما به شما به عنوان يك بهانه براي اينكه بتوانيم اين كارها را بكنيم، تقريباً از خنده تركيدم. ولي آنگاه، با ديدن رحمت جهان هستي، كه گذاشته است ما چشمان مهربان و زيبايي براي نگاه كردن به آن ها داشته باشيم، صدايي كه با ما سخن مي گويد، شكرگزاري عظيمي مرا فرا مي گيرد.براي من شما پاهاي تمام دنيا هستيد كه مي توانم با شكرگزاري در برابرش سرخم كنم."


گايان Gayan، اين تجربه واقعي به عنوان يك ناموجود است. گاهي اوقات يك مريد چنان نزديك مي شود كه قادر خواهد بود ببيند كه در درون من " من" وجود ندارد. آن "من" مدت ها پيش مرده است. اين بدن خالي است، اين صندلي خالي است. ولي اين فقط اين فقط در لحظاتي نادر و صميمي روي مي دهد كه شما قادر مي شويد به واقعيت من نفوذ كنيد.
من فقط يك هيچي هستم ، كه البته با يك بدن پوشش گرفته ام. شما معمولاً بدن را مي بينيد. براي ديدن هيچي درون، به بينشي ژرف نياز داري و فرد هرگز نمي داند كه تحت چه شرايطي اين رخ مي دهد.

تو با خوشي در اطراف من مي رقصيدي و عميقاً در لحظه قرار داشتي. تو با عشقي عظيم در برابرم نشسته بودي و تعظيم مي كردي و بزرگترين ذكر ممكن را مي خواندي:
بودام شرانوم گچچامي" من به سوي پاهاي فرد بيدار مي روم." و هزاران نفر مشغول آفرينش آن فضا در اطراف تو بودند. اين موقعيتي معمولي نبود، يك وسيله ي فوق العاده، پس وقتي كه چشمانت را بازكردي، براي لحظه اي من آنجا نبودم و دركت درست است كه فقط به سبب عشق به شماست كه من اين بدن را حمل مي كنم. هرچقدر كه دشوار هم باشد، اگر به شما كمك كند تا نيروهاي بالقوه ي خود را تشخيص دهيد، بازهم ارزش دارد.

درغيراينصورت، كار بدن من مدت ها پيش تمام شده است.
نبايد اينجا باشد.من هرتلاشي را مي كنم تا به آن بچسبم. زيرا بيشتر شما هنوز آماده نيستيد تا مرا ببينيد.

شما فقط بدن را مي بينيد. روزي كه همگي شما قادر باشيد مرا ببينيد نيازي نيست كه اين بدن پيوسته حمل شود ، كه براي من فقط يك بارگران است، فقط يك دردسر است. ولي من تا زماني كه تعداد كافي از شما از هيچي من آگاه شويد صبر مي كنم.به ياد داشته باشيد، لحظه اي كه شما از هيچي من آگاه شويد، همچنين هيچي خودتان را نيز تجربه خواهيد كرد.فقط دو هيچي مي توانند يكديگر را تشخيص بدهند.
گايان، تو آن صندلي را خالي ديدي، و آن تجربه چنان عجيب بود كه تو ازياد بردي به دورن خودت نگاه كني. اگر چنين كرده بودي، مي ديدي كه همان هيچي در تو نيز هست.

ما نفس هايمان نيستيم. ما از هيچي كيهاني universal nothingnessساخته شده ايم و هيچي واژه اي منفي نيست، به سادگي يعني غيبت همه چيز، فقط بودش خالص.البته كه هستي خالص نمي تواند شكل داشته باشد. پس اگر چنين رخ دهد كه بتواني بودش خالص را ببيني، بدن را رفته و صندلي را خالي خواهي ديد.
اگر بارديگر اتفاق افتاد، آنگاه در همان لحظه به دورن خودت نگاه كن، و بدن خودت را نيز غايب خواهي يافت ، تو وجود نداري و دانستن اينكه فرد وجود ندارد، دري است براي اينكه بداني كه تو جاوداني هستي. اين تضادنماي غايي the ultimate paradox تجربه ي روحاني است.
شكسپير در حيرت است كه: "بودن يا نبودن..." زيرا كه او مطلقاً بي خبر است كه راه بودن، نبودن است. مسئله ي انتخاب در ميان نيست. چنين نيست كه تو بايد يكي را انتخاب كني. اگر آماده باشي تا ازبين بروي، تبخير شوي، براي نخستين بار اصالت خويش را خواهي يافت. اين به يقين يك تناقض نماست. هيچ منطقي نمي تواند آن را توصيف كند، ولي تجربه مي تواندآن را مطلقاً روشن كند.تو احساس مسخره بودن كردي، خنديدي، زيرا هزاران نفر به يك صندلي خالي تعظيم مي كنند و مي گويند بودام شرنوم گچچامي، و كسي آنجا نيست.خنده ي تو، گايان، هنوز نيمه بود.
اگر به خودت نگاه كرده بودي، خنده ات كامل مي شد.

آنوقت نه فقط مرا مي ديدي كه وجود ندارم، بلكه مي ديدي كه آن هزاران نفر نيز ازبين رفته اند ، يك محراب خالي كه با ذكر بودام شرنوم گچچامي به صدا درآمده است.
اگر بارديگر رخ داد، نگذار ناقص بماند. زيرا اگر اين تجربه كامل شود، آنگاه به ادراكي روشن رسيده اي كه تو را در تمام اعمالت در طول زندگي همچون سايه دنبال خواهد كرد. تمامي وجودت را تغيير خواهد داد. به تو رايحه اي تازه خواهد داد، هاله اي جديد ، و نه تنها براي تو، آن را در ديگران نيز خواهي ديد، باوجودي كه آن ديگران از آن بيخبر هستند. ولي تو از آن هشيار خواهي بود.
براي همين است كه روح بيدار ژاپني، هوتي Hotei را، بوداي خندانThe Laughing Buddha خوانده اند. او براي چه مي خندد؟ تمامي آموزش او خنديدن بود. با ديدن اينكه مردم آن چيزي نيستند كه مي پندارند هستند، و مردم چيزي هستند كه هرگز خوابش را هم نمي بينند.... اين يك شوخي كيهاني است، ولي براي اينكه انساني بتواند يك بوداي خندان شود، انسان بايد به اين ادراك برسد.
و من تمام دنيا را پر از بوداهاي خندان مي خواهم، نه بوداهاي جدي. ما از اين ها حالمان به هم مي خورد.ما تمام دنيا را پر از خنده نياز داريم و نه خنده ي معمولي، بلكه خنده اي كيهاني ، خنده اي كه از اين ادراك برمي خيزد كه جهان هستي با ما شوخي زيبايي را بازي كرده است