کافه تلخ

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

قصد - گذر ساحران - تایشا آبلار




دانلود - کتاب صوتی - ملاقات با ناوال - آرماندو تورز - کارلوس کاستاندا . زبان پارسی


   قصد قدرتي‌ست که جهان را سراپا نگه مي‌دارد. نيرويي‌ست که به هر چيزي مرکزيت مي‌دهد. دنيا را وا مي‌دارد تا واقع شود. نيرويي‌ست که جز به شکل استعاره نمي‌توان درباره‌اش حرف زد. زير برگ‌هاي خشک زمين است، کره‌ي عظيم زمين. قصد، اصل زيرين هر چيزي است.


هدف از مرور دوباره اين است که تصور بنياديني را ويران کنيم که در سراسر زندگي‌مان  پذيرفته‌ايم. تا وقتي ويران نکرده‌ايم، نمي توانيم مانع قدرت خاطراتي شويم که آگاهي ما را کدر کرده است.
 

    بدن به سه محفظه‌ي انرژي تقسيم شده است:
  شکم، سينه و سر. نخست شکم درست زير ناف. بعد شبکه‌ي خورشيدي بالاي شکم و محدوده‌ي قفسه‌ي سينه و در آخر پيشاني. اين سه نقطه مراکز کليدي سه محفظه‌ي انرژي هستند. هرگاه که جسم و ذهن آسوده‌تر باشد،‌شخص مي‌تواند هواي بيشتري به اين سه قسمت از بدن بفرستد.
  احساس مستقيما با تنفس پيوند دارد. 
     هرگاه فکري داريم، انرژي ما در جهت اين فکر حرکت مي‌کند. افکار هم‌چون پيشاهنگان هستند. آن‌ها موجب مي‌شوند که بدن در طول راه خاصي حرکت کند.  ذهنت را آرام کن، جسمت هم آرام خواهد شد، در غير اين‌صورت منفجر خواهي شد.
احساس مستقيما با تنفس پيوند دارد. در حالي‌که مي‌توانيم خود را تربيت کنيم که انرژي بيشتري جذب نماييم، به اين طريق که عمدا هر نفسي را که مي‌کشيم طولاني‌تر سازيم.

    هر چيزي شکلي دارد، ولي بجز شکل بيروني، آگاهي درونيي وجود دارد که بر همه چيز حاکم است. اين آگاهي خاموش روح است. نيرويي فراگير و جامع که خود را از طرق مختلف در چيزهاي مختلفي متجلي مي‌سازد. و اين انرژي با ما ارتباط برقرار مي‌کند. اين کار با گوشي دروني صورت مي‌پذيرد، اين هماني‌ست که قادر است دستورات روح را تشخيص دهد. وقتي نفس مي‌کشي به انرژي اجازه مي‌دهي که از گوش‌هايت جريان يابد. وقتي نفست را بيرون مي‌دهي، توجهت را به گوش‌هايت معطوف و از قصد و تمرکزت استفاده کن تا جريان را هدايت کني. از بيني‌ات نفس را بيرون بده و دهانت را ببند، در حالي‌که نوک زبانت سقت را لمس مي‌کند. بدون صدا نفس را بيرون بده.

     صداي روح از هيچ‌جايي نمي‌آيد. 

از اعماق سکوت، از قلمرو ناموجود مي‌آيد. 
صدا فقط هنگامي قابل شنيده شدن است که ما کاملا آرام و متعادل باشيم او توضيح داد دو نيروي متضاد « مذکر و مونث، مثبت و منفي ، روشن و تيره » که ما را حرکت مي‌دهد ، بايد طوري به حالت تعادل نگاه داشته شود که در انرژي که ما را احاطه کرده است، شکافي ايجاد شود،‌شکافي که آگاهي ما بتواند از ميان آن بلغزد. روح خود را از طريق اين شکاف در انرژي متجلي مي‌سازد که ما را دربرگرفته است. آن‌چه در پي آن هستيم، تعادل است، ولي تعادل صرفا به معناي مقدار مساوي از هر نيرو نيست. بدين معناست که وقتي مقادير مساوي مي‌شود، ترکيب جديد و متعادل، نيروي حرکت آني را به دست مي‌آورد و خود بخود شروع به حرکت مي‌کند.


دوگانگی



 


در ما دوگانگي وجود دارد.
 ذهن بخش فاقد استحکام و بي‌جسم است و جسم بخش واقعي و ملموس است. اين تقسيم‌بندي انرژي ما را در حالت جدايي آشفته‌اي نگه مي‌دارد و مانع از يک‌پارچگي مي‌شود. منقسم بودن وضع بشري ماست. اما تقسيم بين ذهن و جسم نيست، بلکه بين جسمي است که ذهن يا نفس را جاي مي‌دهد و کالبد اختري که آوند انرژي بنيادي ماست.
   قبل از تولد اين دوگانگي تحميل شده وجود ندارد. ولي از لحظه‌ي تولد دو قسمت توسط کشش قصد بشريت از يکديگر جدا مي‌شوند. يک قسمت به‌طرف بيرون مي‌گردد و کالبد جسماني مي‌شود،‌ديگري به‌سوي داخل و کالبد اختري مي‌گردد. 

هنگام مرگ قسمت سنگين‌تر ؛ يعني جسم به زمين باز مي‌گردد تا جذب آن شود و قسمت سبک‌تر؛‌يعني کالبد اختري آزاد مي‌شود، ولي متاسفانه از آن رو که کالبد اختري هنوز کامل نشده است، با آزادي فقط براي لحظه‌اي روياروي مي‌گردد؛ يعني قبل از آن‌که در جهان پخش شود.
  اگر ما بي‌آن‌که دوگانگي کاذب جسم و ذهن را از بين برداريم، به مرگ معمولي خواهيم مرد. ما مي‌ميريم چون امکان اين‌که مي‌توانيم تغيير شکل دهيم، در بينش ما وارد نشده است. به اين دگرگوني بايد در خلال زندگي‌مان دست يابيم و موفق شدن در اين وظيفه  تنها هدف واقعي است که هر فردي بايد داشته باشد. تمام موفقيت‌هاي ديگر زندگي گذرا هستند، زيرا مرگ آن‌ها را به نيستي مبدل مي‌کند.
   اين دگرگوني مستلزم تغييري مطلق است و اين توسط مرور دوباره انجام داده مي‌شود؛ يعني نخستين سنگ بناي هنر آزادي است.





کتاب گذر ساحران
تایشا آبلار



انبار تاريخچه‌ي شخصي‌ - گذر ساحران - تایشا آبلار

   



 وقتي که بچه هستيم، اغلب پيمان مي‌بنديم و آنگاه وابسته‌ي اين پيمان‌ها مي‌شويم، حتا وقتي ديگر نمي‌توانيم به‌ياد آوريم که زماني چنين پيمان‌هايي را بسته‌ايم. عهدهايي که تابع اميال آني‌ست و به قيمت آزادي‌مان تمام مي‌شود.
گاهي اوقات توسط ايثارهاي کودکانه‌ي نامعقول يا پيمان‌هاي عشق ابدي و ناميرا وابسته مي‌شويم.

   لحظاتي در زندگي هر کسي، بويژه در آغاز کودکي هست که ما چيزي چنان بد مي‌خواهيم که خودبخود تمام قصدمان را به آن معطوف مي‌کنيم. وقتي قصد به آن امرمعطوف و ثابت شد، باقي مي‌ماند تا ما آرزويمان را برآورده سازيم.  پيمان‌ها سوگندها و قول‌ها قصد ما را طوري ملزم مي‌کنند که از آن به بعد اعمال ما ، احساسات و افکار ما دائما در جهت برآوردن يا حفاظت از اين تعهدات است، بي‌توجه به اين‌که ما به‌ياد بياوريم که چنين تعهداتي کرده‌ايم يا به‌ياد نياوريم. 

  سعي کن تصور کني که خودت انبار عظيمي خاطراتي. درآن انبار ، شخص ديگري « ذهن بيگانه ، پروازگران ، غارتگران آگاهي »  بجز خودت، عقايد، گفت و شنودهاي روحي و رواني و الگوهاي رفتاري را ذخيره کرده است.  چون اين انبار توست مي‌تواني به آن‌جا بروي و هر موقع که مي‌خواهي آن‌جا را زيرورو کني و از آن‌چه آن‌جا مي‌يابي، استفاده کني. مشکل جايي‌ست که تو نمي‌تواني حرفي درباره‌ي اقلام انبار بزني، زيرا قبل از آن‌که مالک انبار شوي، داير شده است. زندگي ما به‌نظر مي‌رسد خط زماني پيوسته‌اي باشد، زيرا در انبار کالاي ما، فهرست اجناس هرگز عوض نمي‌شود. او تاکيد کرد جز اين‌که اين انبار برچيده شود، هيچ راهي براي ما نيست تا آن چيزي شويم که واقعا هستيم.


    اکنون بيش از هر وقت ديگر، بشر نياز دارد خود را احيا سازد و به تجربه‌ي تهيگي و آگاهي دست يابد. آگاه بودن از زمان، حالت خاصي از آگاهي‌ست  که مانع پير شدن سريع و مردن ما در چند دهه مي‌شود. از زمان ساحران دوران باستان اين اعتقاد هست که اگر بتوانيم از کالبد خويش هم‌چون سلاحي استفاده کنيم، يا به اصطلاح امروزي بگوييم، انبار تاريخچه‌ي شخصي‌مان را خالي سازيم، قادر خواهيم بود از اين دنيا بگريزيم و در جاي ديگري گشت بزنيم.

در قلمرو ناموجود. به دنياي سايه‌ها. وقتي انبار ما خالي شود چنان سبک خواهيم شد که مي‌توانيم در ميان خلاء اوج بگيريم و هيچ چيز مانع پرواز ما نخواهد شد. آن‌گاه مي‌توان جوان و احيا شده به اين دنيا بازگرديم.


 گذر ساحران 

         تایشا آبلار

زن بودن - گذر ساحران - تایشا آبلار

 


    به زن‌ها از بچگي ياد داده‌اند که فعال نباشند،

چاپلوس باشيم و با هر وضعي سازگاري کنيم، ولي در درون مي‌جوشيم.

 ما مثل آتش‌فشاني آماده‌ي انفجاريم و آن‌چه بيشتر ما را نوميد مي‌کند اين است که هيچ رويايي يا انتظاري نداريم، جز اين‌که روزي مرد واقعي زندگي‌مان را بيابيم که ما را از بدبختي نجات دهد.

تربيت شده‌ايم تا مردان بهترين استفاده را از ما ببرند، فقط براي اين‌که مرد هستند، همواره با مردان خوب بوده‌ايم و آن‌ها شيره‌مان را براي آن‌چه داشته‌ايم مکیند. مردان از انرژي زنان تعذيه مي‌کنند.

     ما مي‌گذاريم که آن‌ها با قلدري به ما دستور بدهند چون به حال‌شان تاسف مي‌خوريم.

در دل دل‌هايت مستاصل هستيم که از مردان« هر مردي » مراقبت کنيم. در حالي‌که اگر هر يک از آن‌ها زن بودند ما هرگز اجازه نمي‌داديم چنين رفتارهايي با ما داشته باشند.

مادران موفق شدند در اموري که به مردان مربوط مي‌گردد،‌ از ما موشي  بسازند.





واقعا فکر مي‌کردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. من همواره چاق و دختري بدبخت بودم، در مرور دوباره دريافتم که مادرم به دلخواه خود از روزي که متولد شدم، مرا چاق کرده است . دليل او اين بود که دختر چاق و بي‌ريخت هرگز خانه را ترک نمي‌کند و او مرا در آن‌جا براي مستخدمي زندگي خود مي‌خواست.

   اين سرنوشت ما بود که خانواده دوستمان نداشته باشند. آن را بپذير ! حالا چه فرقي مي‌کند آن‌ها تو را دوست داشته يا نداشته باشند؟ با اين فکر فقط وقت‌مان را هدر مي‌دهيم. آن‌موقع آن‌موقع بوده و حالا، حالاست. و حالا وقت آزادي است.  مي‌بيني؟ واقعا فکر مي‌کردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. چاق بودم و نمي توانستم جلو خودم را بگيرم و غذا نخورم. مدت‌ها طول کشيد تا فهميدم معتاي آن‌موقع آن موقع بوده و حالا، حالاست. چيست و حالا فقط وقت آزادي‌ست.





      زنان بيش از مردان حاميان واقعي نظم اجتماعي‌اند و براي برآورده ساختن اين نقش در همه جاي دنيا به طرزي مشابه بار مي‌آيند که در خدمت مردان باشند. فرقي هم ندارد که آن‌ها در بازار برده فروشان خريداري شوند يا به آن‌ها اظهار عشق شود و دوست داشته شوند. هدف اساسي و تقدرير آن‌ها هنوز همان است : مردان را تغذيه کنند، پناه دهند و به آنان خدمت کنند. بخش شيطاني وضع برده‌وار زنان در اين است که فقط بر اثر دستور العمل‌هاي اجتماعي به‌وجود نمي‌آيد، بلکه در ضرورت بيولوژيکي آنان قرار دارد.

   هرنوعي اين ضرورت بيولوژيکي را دارد تا خود را تداوم بخشد و طبيعت ابزاري تهيه ديده است براي آن‌:ه تضمين کند ادغام انرژي‌هاي مذکر و مونث به موثرترين شيوه صورت مي‌پذيرد. در حيطه‌ي بشري هر چند عمل‌کرد مقدماتي آميزش جنسي توليد مثل است، اما عمل‌کردي ثاني و نهايي نيز دارد و آن تضمين اين امر است که انرژي بطور مداوم از زنان به مردان جريان يابد.  در آميزش جنسي مردان خطوط انرژي خاصي درون بدن زن برجا مي‌گذارند. آن‌ها مثل کرم کدو هستند که درون زهدان حرکت مي‌کنند و انرژي را جرعه جرعه مي‌نوشند. آن‌ها به‌دليل شرارت بار تري آن‌جا نهاده شده‌اند که تضمين کردن اين امر است که تامين انرژي بهمردي مي‌رسد که آن‌ها در در بدن زن به وديعه گذاشته است. اين خطوط انرژي برا اثر معاشرت جنسي جاگير شده، انرژي را از بدن مونث گرد مي‌آوردند و به نفع مردي مي‌دزدند که آن‌ها را آن‌جا گذاشته است.

   کل دنيا براي زنان غيرمنصفانه است. ضرورت طبيعت تداوم بخشيدن به نوع ماست. براي تضمين اين‌که اين تداوم واقع شود، زنان بايد بار عظيمي را در سطح پايه انرژي حمل کنند و اين به کعناي جريان انرژي است که زنان عوارضش را مي‌پردازند.

   زنان، بنياد تداوم بخشي به نوع بشرند. « انسان متمايز از بشر مي‌باشد. » اکثر انرژي از زنان مي‌آيد. نه فقط براي بارداري، زاد و ولد و تغذيه‌ي اولادان، بلکه هم‌چنين براي تضمين اين امر که مردان نقش خود را در کل اين روند بازي کنند.

   اين روند در وضع مطلوب تضمين مي‌کند که زن شوهرش را با قوت تمام توسط تارهايي تغذيه کنند که او در جسمش جا مي‌گذارد، طوري که مرد در سطح اسرارآميزي در سطحي اثيري بهوي وابسته مي‌شود. اين در رفتار مرد مشاهده مي‌شود که دوباره و دوباره به‌سوي همان زن باز مي‌گردد تا منبع معاش خود را حفظ  کند.

   به اين طريق طبيعت تضمين مي‌کند که مردان علاوه بر نيروي انتقال فوري خود براي آميزش جنسي، پيوندهاي دائمي‌تري با زنان برقرار سازند. تارهاي انرژي که در زهدان زنان مي‌ماند با ساخت انرژيتيکي کودک نيز موقعي ادغام مي‌شود که باروري صورت مي‌پذيرد. ممکن است اساس پيوندهاي خانوادگي باشد، زيرا انرژي پدر با انرژي جنين ادغام مي‌شود و مرد را قادر مي‌سازد که احساس کند، کودک از آن اوست. اين‌ها بخشي از امور مسلم زندگي هستند که مادران هرگز براي دختران‌شان شرح نمي‌دهند. زنان طوري بار مي‌آيند که مردان به‌راحتي آن‌ها را فريب دهند بدون آن‌که کمترين آگاهي از نتيجه‌ي آميزش جنسي داشته باشند که بيرون کشيدن انرژي در آنان ايجاد مي‌کند.

  به اندازه‌ي کافي بد هست که مردي خطوط انرژي خود را داخل جسم زني بگذارد، هرچند براي داشتن فرزند اين امر لازم است و بقاي آن را تضمين مي‌کند، ولي هيچ زني نمي‌تواند تحمل کند که خطوط انرژي ده يا بيست مرد در درون وي از درخشندگي او تغذيه کنند. جاي تعجبي نيست که زنان نمي‌توانند سر خودر را بلند کنند.

  زن اين کرم‌هاي درخشان را هفت سال با خود دارد. بعد از آن ناپديد يا رنگ مي‌بازند. ولي بدبختي اين‌جاست که وقتي هفت سال در حال تمام شدن است کل قشون کرم‌ها از اولين مردي که او داشته تا آخرين آن‌، ناگهان چنان به هيجان مي‌آيند که زن مجبور مي‌شود دوباره آميزش جنسي داشته باشد. آن‌گاه تمام کرم‌ها نيرومندتر از هر موقع ديگري به زندگي باز مي‌گردند تا براي هفت سال ديگر از انرژي درخشنده‌ي وي تغذيه کنند. چرخشي که هرگز پايان ندارد.

  اگر بتوان مقاومت کرد و هفت سال رابطه‌ي جنسي نداشته باشد، ولي تقريبا چنين چيزي در عصر و زمانه‌ي ما براي زن غير ممکن است. مگر اين‌:ه راهبه شود با به‌قدر کافي پول داشته باشد که از خودش محافظت کند.

   زيرا نه فقط ضرورت بيولوژيکي است که زن آميزش کند، بلکه حکم اجتماعي « چشم و هم چشمي » هم هست. چون زن‌ها قادر نيستند جريان انرژي را ببينند. به‌طور غيرضروري الگوهاي رفتاري يا تفسيرات احساسي را تداوم مي‌بخشند که به جريان اين انرژي مربوط مي‌شود. جامعه‌اي که مي‌خواهد زنان ازدواج کنند يا خود را در اختيار مردان قرار دهند غلط است، همان‌طور که براي زنان هم غلط است احساس ناخشنودي کنند، مگر آن‌که " مني" مرد را در خود داشته باشند. خطوط انرژي مرد به آن‌ها هدف مي‌دهد و آن‌ها را وامي‌دارد که سرنوشت بيولوژيکي خود را برآورده سازند: مردان و نوزادانشان را تغذيه کنند.ولي بشر به‌قدر کافي باهوش هست تا از خويشتن بيشتر از صرفا تحقق ضرورت توليد مثل بخواهد. براي مثال:

   تکامل يافتن نيز اگر ضرورت عظيمتري از توليد مثل نباشد، به همين ميزان ضروري است و در اين صورت تگامل يافتن شامل بيداري زنان نسبت به نقش حقيقي آنان در طرح انرژيتيکي توليد مثل است.



   من مثل هر زن ديگر، توسط مادري بار آمده‌ام که به‌عنوان عمل‌کرد ابتدايي خود مراقب بود تا طوري مرا بزرگ کند که همسري مناسب پيدا کنم و بدنامي دختر ترشيده را نداشته باشم. من واقعا مثل حيواني رام شده‌ام تا رابطه‌ي جنسي داشته باشم، مهم هم نيست که ما درم آن را چه خواهد ناميد. ما مثل هر زني با حقه و زور مجبور شديم مطيع شويم و غم‌انگيز اين است که ما در اين طرح به‌دام افتاده‌ايم، حتا اگر قصد نداشته باشيم که بچه دار شويم.

فقط مي‌توانم بگويم: بيدار شو. بايد اين دور باطل را از بين ببري.











تایشا آبلار

کتاب: گذر ساحران