کافه تلخ

۱۴۰۱ مرداد ۲۰, پنجشنبه

The Pinnacle of Nondual Understanding: Rupert Spira -- کسی که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است


book - Know Yourself  Awhad al-din Balyani

کتاب کمتر شناخته شده ،( خود را بشناسید) اثر صوفی اوحدالدین بلیانی . قرن سیزدهم 

عينيه الوجود (از: اوحدالدين عبدالله بلياني)


هر که خود را بشناسد…
مقاله ای با منشا نامشخص؛ احتمالاً توسط احدالدین بلیانی ، اگرچه اغلب به محی الدین ابن عربی نسبت داده می شود. ترجمه از عربی توسط سیسیلیا توینچ. این اثر با عناوین بسیاری شناخته می‌شود که اغلب به عنوان رساله در باب هستی یا رساله وحدت شناخته می‌شود . ترجمه ای متفاوت با عنوان «کسی که خود را می شناسد...» توسط انتشارات بشارا منتشر شده است.

وحدت وجود


به نام خداوند بخشنده ی مهربان.
الحمدلله پروردگار جهانیان!

در معنای قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «کسی که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است».


حمد مخصوص خداوندی است که قبل از یگانگی او پیش از آن نیست، مگر اینکه قبل از اوست و بعد از تکوینش پس از آن نیست، مگر اینکه پس از او باشد!
او بود و نه قبل از او بود، نه بعد، نه بالا، نه پایین، نه نزدیکی، نه دوری، نه چگونه، نه کجا، نه زمانی، نه زمان، نه لحظه، نه مدت، نه مدت و نه آشکار. وجود، نه مکان «و او اکنون همانگونه است که بود». او یگانه است بدون یگانگی، مفرد بدون تکینگی. او مرکب از نام و نام نیست: زیرا نام او اوست و نام او اوست و نام و نامی غیر از او نیست. او اولین بدون اولی و آخرین بدون ابد است. او ظاهر بدون ظاهر و پنهان بدون پنهان است. منظورم این است که او همان وجود حروف اسم «اول» و اسم «آخر»، اسم «غیب» و اسم «ظاهر» است. جز او اول و آخر و آشکار و نهان نیست.
این را درک کنید تا در گمراهی کسانی که به تجسم معتقدند دچار نشوید: 

زیرا او در هیچ چیز نیست و هیچ چیز در او نیست، چه وارد شود و چه خارج شود. این گونه است که باید او را بشناسی نه با علم (نظری) و عقل و فهم یا حدس و نه با چشم و نه حواس ظاهری و نه حتی با بینایی و ادراک باطنی. هیچ کس او را نمی بیند، مگر خودش; هیچ کس جز خودش به او نمی رسد. و کسی جز خودش او را نمی شناسد. او خود را از طریق خود می شناسد و خود را به وسیله خود می بیند. هیچ کس جز او او را نمی بیند. یگانگی او حجاب اوست زیرا چیزی جز او او را نمی پوشاند. وجود خودش او را حجاب می کند. یگانگی او با یگانگی او بدون هیچ قید و شرطی پوشیده است.
هیچ کس جز او او را نمی بیند.

 هیچ پیامبر مبعوثی، نه قدیس کامل و نه فرشته مقرب او را نمی شناسد. 

پیامبر او اوست; رسول او اوست; رسالت او اوست و کلامش اوست. او خود را از طریق خود از خود به سوی خود فرستاد. هیچ واسطه و وسیله ای جز او نیست. فرقی بین فرستنده که فرستاده می شود و کسی که برای او فرستاده می شود وجود ندارد. وجود حروف رسالت، وجود اوست. هیچ کس دیگری وجود ندارد که دیگر وجود نداشته باشد، یا نامی داشته باشد یا نامی داشته باشد.
از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: 

هر که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است.

 همچنین فرمود: من پروردگارم را بوسیله پروردگارم شناختم. 

مقصود پیامبر از این سخن این است که تو نیستی بلکه او هستی و تو نیستی. و این نیست که او در شما وارد شود یا از شما خارج شود، یا اینکه شما در او وارد شوید یا از او بیرون بیایید. منظور او این نبود که شما هستی و به این صفت واجد شرایط هستید. منظور او این بود که هرگز نبودی و نخواهی بود، چه از طریق خودت، چه از طریق او، چه در او و چه با او. تو نه از وجودت افتاده و نه هستی. تو او هستی و او تو، بدون هیچ یک از این نقص ها. اگر وجود خود را این گونه بشناسی، پس خدا را می شناسی; و اگر نه، پس نه!
اکثر کسانی که ادعای علم دارند، معرفت خدا را منوط به انقطاع وجود و انقطاع آن می دانند. این یک خطا و غفلت آشکار است. معرفت خدا نه مستلزم انقطاع وجود است و نه انقطاع آن، زیرا اشیاء وجود ندارند و هر چیزی که وجود ندارد نمی تواند متوقف شود، زیرا انقطاع بر وجود قبلی چیزی است که متوقف می شود. اگر خود را فاقد وجود و (در نتیجه) ناپایدار می دانید، پس خدا را می شناسید. و اگر نه، پس نه!
با وابسته ساختن معرفت خدا به انقطاع وجود و قطع این انقطاع، تصدیق شرک به وجود می آید. پیامبر فرمود: هر که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است. نفرمود:

 «هر که از دنیا برود، پروردگارش را شناخته است». تصدیق غیر خدا با قطع آن ناسازگار است; وگرنه این ادعا محال است و از این رو قطع آن نیز محال است.
هستی تو هیچ است و هر چیزی که هیچ است را نمی توان در رابطه با چیز دیگری قرار داد، خواه قابل توقف باشد یا نباشد و خواه موجود باشد یا عدم. پیغمبر به این اشاره کرد که شما الان نیستید همانطور که قبل از خلقت نبودید، زیرا الآن ابدیت بی آغاز و اکنون ابدیت بی پایان و اکنون بی زمانی است. خداوند همان هستی ابدیت بی آغاز، ابدیت بی پایان و بی زمانی است، هرچند (در واقعیت) ابدیت بی آغاز، ابدیت بی پایان و بی زمانی وجود ندارد. اگر غیر از این بود، او تنها نمی ماند، بدون اینکه چیزی با او شریک باشد، و بر او لازم است که بدون شریک تنها باشد. شریک او از طریق ذات خود وجود دارد، نه از طریق وجود خدا.
هر کس چیزی را نزد خدا ببیند، از او یا در درون اوست، ولی به سبب ربوبیتش وابسته به او باشد، آن چیز را نیز شریک قرار داده است، هر چند این شریک به سبب ربوبیت او وابسته به او باشد. در نزد خدا هر چیزی ممکن است وجود داشته باشد - چه به خودی خود و چه از طریق او، چه در حالت انقطاع و چه در حالت انقطاع - به دور از استشمام بوی خودشناسی است. زیرا هر کس بپذیرد که موجودی غیر از او وجود دارد و در عین حال به واسطه او و در او موجود است، سپس در مراحل متوالی انقطاع متوقف می شود و انقطاع - که شرک بر شرک است و اصلاً معرفت نفس نیست - مشرک است و نه خدا را می شناسد و نه خود را.
اگر کسی بپرسد راه شناخت نفس و معرفت خدا چیست؟ پاسخ این است که بدانیم و تأیید کنیم که «خدا بود و چیزی با او نبود. و او اکنون همانگونه است که بود».
اگر کسى بگوید من خود را غیر خدا مى بینم و خدا را خود نمى بینم، جواب این است:
منظور پیامبر از کلمه «خود»، هستی و واقعیت ذاتی شماست، نه خودی که به آن «نفس ملامتگر» می گویند، نه «منِ آمر» و نه نفسی که «منِ مطمئن یا آرام» نامیده می شود. به خودی خود به غیر خدا اشاره می کرد، مثل اینکه می گفت: «خدایا چیزها را همان طور که هست به من نشان بده!» مقصود او از اشیاء غیر خداست; به طوری که این دعا به این معناست که «غیر خود را به من بشناسان تا بدانم چه چیزهایی هستی، خواه تو باشی یا غیر تو، ابدی و موجود، یا نوحوثی و زمانی». سپس خداوند آنچه را که غیر اوست به عنوان خودش به او نشان داد، بدون اینکه غیر او وجود داشته باشد. پس اشیاء را آن گونه که هست دید، یعنی ذات خدا را ـ رضوان الله تعالی علیه ! - بدون چگونه و کجا. کلمه «اشیاء» ممکن است به همان اندازه به خود یا چیزهای دیگر اطلاق شود، وجود خود به همین شکل در دسته اشیا قرار دارد. وقتی چیزها را شناخت، خود را شناخت و چون خود را شناخت، پروردگار را می شناسد: زیرا آنچه را که غیر خدا می پنداری، غیر خدا نیست، ولی نمی دانی. شما او را می بینید و نمی دانید که او را می بینید.
وقتی این راز بر تو فاش شد، می دانی که جز خدا نیستی، بلکه خود هدف جستجوی خودت هستی. شما نیازی به توقف ندارید - همانطور که قبلاً ذکر کردیم بدون زمان و بدون لحظه متوقف نشده اید و هرگز متوقف نخواهید شد. صفات او را صفات خود، ظاهر خود را ظاهر او، باطن خود را باطن او، اوّل خود را اولین و آخرین خود را آخرین او، بدون هیچ شک و تردیدی خواهید دید. صفاتت را صفات او و ذاتت را ذات او خواهی دید، بدون اینکه مجبور شوی او بشوی و او در کمترین درجه ای تو شود.


«هُلْ شَیْءٍ مَا فِی الْوَجْهِهِ» هم در ظاهر و هم در باطن، یعنی: هیچ موجودی جز او نیست. چیزی جز او وجود ندارد و بنابراین باید از دنیا برود تا چهره او باقی بماند. چیزی جز صورت او نیست.
مانند آن است که کسى که قبلاً چیزى را نمى دانست، آن را مى داند: 

موجود (نادان) از بین نمى رود تا چیزى جایگزین شود. و نه اختلاط و نفوذی در وجود شخص جاهل و دانا وجود دارد: جهل به سادگی از بین رفته است.
پس گمان مبر که از بین رفتن واجب است، زیرا اگر انقطاع لازم بود، به این معنا بود که او را حجاب می کنی. بنابراین او توسط دیگری غیر از خودش پوشیده می شود، که لزوماً به این معناست که دیگری غیر از او می تواند بر او قدرت داشته باشد و از دیده شدن او جلوگیری کند. این خطا و سهل انگاری است: همان طور که گفتیم حجاب او یگانگی اوست و تکثر او غیر از آن نیست. به همین دلیل است که کسی که به حقیقت ذاتی رسیده است، مجاز است بگوید: «من حق هستم» یا «سبحان من!» هیچ کس حقیقتاً به او نرسیده است مگر اینکه صفات او را صفات خدا و ذات او را ذات خدا ببیند; بدون اینکه ذات و صفاتش در خدا وارد شود یا از او خارج شود و از خدا بگذرد یا در او باقی بماند. او می بیند که خود او هرگز مال او نبوده و نبوده است، سپس دیگر وجود ندارد. زیرا هیچ خودی نیست مگر برای خود و وجودی جز وجود او نیست. این همان چیزی است که پیامبر(ص) فرمودند:

 «عصر را دشنام ندهید، زیرا خدا عصر است» و خداوند تبارک و تعالی نزد هیچ شریک، یا همتا و مانند آن بی‌عیب است.
همچنین نقل شده است که پیامبر فرمود: «خداوند متعال! گفت: ای پسر آدم! من بیمار بودم و تو مرا عیادت نکردی. من گرسنه بودم و شما به من غذا ندادید. من از تو خواستم و به من ندادی…». این اشاره به این دارد که وجود درخواست کننده وجود اوست. هنگامی که این امر مستحب است، این نیز پذیرفته می شود که وجود شما وجود او باشد و وجود همه مخلوقات اعم از جوهر یا حادث، وجود اوست.
وقتی راز یک اتم کشف شد، راز همه مخلوقات، چه آشکار و چه پنهان، کشف می‌شود، و تو دیگر آن دو جهان را غیر خدا نمی‌بینی، هر چند که آن دو جهان، اسمشان و اسمشان نیست. وجود دارند، یا بهتر است بگوییم، نام آنها و آنچه تعیین می کنند، و وجود آنها اوست، بدون شک. شما خدا را آفریده نمی‌بینید مگر اینکه «هر روز در صورت دیگری است» که گاهی او را آشکار می‌کند و گاهی پنهان می‌کند، بدون هیچ شرطی، زیرا «او اول و آخر، ظاهر و پنهان است». و او به هر چیزی داناست». او خود را با یگانگی خود آشکار می کند و با تکینگی خود پنهان می شود. او در ذات خود اوّل و در ذات خویش است و در ابدیتش آخرین است. او همان وجود اسم «اول» و اسم «آخر»، از اسم «ظاهر» و اسم «غیب» است. او نام خود و (آنچه) نام اوست. همان گونه که وجود او لازم است، عدم وجود غیر او نیز لازم است. در حقیقت آنچه شما غیر از او می پندارید غیر او نیست. غیر او اوست; تعالی او اجازه نمی دهد که غیر او واقعاً غیر او باشد: غیر او اوست بدون اینکه غیر او باشد، خواه این با او باشد، خواه در او، در باطن یا ظاهر. آنچه شما غیر از او می پندارید غیر او نیست. غیر او اوست; تعالی او اجازه نمی دهد که غیر او واقعاً غیر او باشد: غیر او اوست بدون اینکه غیر او باشد، خواه این با او باشد، خواه در او، در باطن یا ظاهر. آنچه شما غیر از او می پندارید غیر او نیست. غیر او اوست; تعالی او اجازه نمی دهد که غیر او واقعاً غیر او باشد: غیر او اوست بدون اینکه غیر او باشد، خواه این با او باشد، خواه در او، در باطن یا ظاهر.
هر که در این راه شایستگی داشته باشد، دارای صفات بی شمار بی حد و حصر است. همان گونه که فردی که صورت جسمانی او از دنیا می رود از همه صفات خود اعم از ممدوح یا مذموم محروم است، فردی که به مرگ نمادین می میرد، تمام صفات او اعم از ستوده یا مذموم از او سلب می شود و خداوند وارد او می شود. در تمام ایالت هایش جای بگیرد. ذات خدا در مقام ذات او می آید و صفات خداوند در جایگاه صفات او. از این رو پیامبر فرمود: «قبل از مردن بمیر» یعنی پیش از مرگ خود را بشناس. همچنین فرمود: «خداوند فرمود: بنده من تا زمانی که او را دوست نداشته باشم، با اعمال آزادانه به من نزدیک نمی شود. و هنگامی که او را دوست دارم، شنوایی او، بینایی او، دست او هستم...» که اشاره به این دارد که هر کس خود را بشناسد تمام هستی خود را همان وجود خدا می بیند بدون اینکه در ذات و صفات او تغییری ایجاد شود. نیازی به هیچ تغییری نیست، زیرا او وجود ذات خود نبود، بلکه صرفاً از علم خود غافل بود.
وقتی خودت را بشناسی، منیتت از بین می رود و می دانی که جز خدا نیستی. اگر موجودی خودمختار داشتی، نه نیازی به انقطاع وجود داشتی و نه به خودشناسی. پس تو جز او پروردگاری خواهی بود. با این حال، غیر قابل قبول است که غیر از خداوند رب النوع ـ رحمت و تعالی ـ وجود داشته باشد!
فایده معرفت نفس این است که یقین بدانی که نه هستی و نه نیستی، نیستی، هرگز نبوده ای و نخواهی بود. به این ترتیب معنای «لا اله الا الله» روشن می شود: معبودی جز او نیست، هستی جز او نیست، جز او نیست، معبودی جز او نیست!
اگر کسی مخالفت کند که ربوبیت او را زائد می کنید، پاسخ این است:
من ربوبیت او را زائد نمی‌دانم، زیرا او هم از رب و هم ربوبیت منقطع نشده است، همان‌طور که هرگز هم خالق و هم مخلوق نیست. «و او اکنون همانگونه است که بود». خلاقیت و ربوبیت او به آنچه آفریده شده و تابع اوست نیازی ندارد. هنگامی که مخلوقات را به وجود آورد، از قبل دارای همه صفات خود بود. «و او اکنون همانگونه است که بود». در یگانگی او بین ظاهر و ازلی تفاوتی نیست: وجه ظاهری مستلزم ظهور اوست و ازلی مستلزم غیبت اوست. ظاهر او با باطنش و باطن او با ظاهر او یکی است. آغاز او همان غایت اوست و پایانش همان آغاز اوست و همه یکی است و یکتا همه است. او به عنوان "هر روز در یک پیکربندی متفاوت" توصیف شد، زمانی که «چیزی» جز او نبود. «وَ هُوَ هُوَ هُوَ هُوَهُ» و هیچ موجودی به غیر او در حقیقت نیست. درست همانطور که در ابدیت-بدون آغاز و بی زمانی، او "هر روز در پیکربندی متفاوت" بود، در حالی که هیچ چیز وجود نداشت، او اکنون همانگونه است که بود، اگرچه هیچ چیز وجود ندارد، نه روز، همانطور که از همه وجود داشت. ابدیت، نه چیز و نه روز وجود موجودات و عدم آنها یکی است. اگر چنین نبود، مستلزم پیدایش چیزی بود که در یگانگی او (قبلاً) نبوده است، و این مستلزم نقص است - و یگانگی او بسیار برتر از آن است! او "هر روز در پیکربندی متفاوت" بود، در حالی که هیچ چیز وجود نداشت، بنابراین او اکنون همانگونه است که بود، اگرچه هیچ چیز وجود ندارد، نه روز، همانطور که بود، از ابدیت، نه چیز و نه روز. وجود موجودات و عدم آنها یکی است. اگر چنین نبود، مستلزم پیدایش چیزی بود که در یگانگی او (قبلاً) نبوده است، و این مستلزم نقص است - و یگانگی او بسیار برتر از آن است! او "هر روز در پیکربندی متفاوت" بود، در حالی که هیچ چیز وجود نداشت، بنابراین او اکنون همانگونه است که بود، اگرچه هیچ چیز وجود ندارد، نه روز، همانطور که بود، از ابدیت، نه چیز و نه روز. وجود موجودات و عدم آنها یکی است. اگر چنین نبود، مستلزم پیدایش چیزی بود که در یگانگی او (قبلاً) نبوده است، و این مستلزم نقص است - و یگانگی او بسیار برتر از آن است!
وقتی خودت را این گونه بشناسی، بدون اینکه هیچ مخالفی، مثل، همتا یا همتای خدا نسبت بدهی، پس واقعاً خودت را می شناسی. به همین دلیل است که پیامبر می فرماید: «الذین یعلم نفسه فَعرف ربّه» و نه «مَنْ یَعْرِفُ عَلَیْهِ رَبِّهِ». زیرا می دانست و می دید که در کنار او چیزی نیست. سپس اشاره کرد که معرفت نفس، معرفت خداست. به عبارت دیگر، «خودت را بشناس» یا «وجودت را بشناس، زیرا تو نیستی اما آن را نمی‌دانی». یعنی «بدان که هستی تو وجود تو نیست و غیر از وجود توست. تو موجود نیستی و نیستی. و تو غیر از وجود یا غیر نیستی. بودن و نبودنت وجود اوست
پس اگر چیزها را بدون اینکه چیز دیگری را نزد خدا یا در خدا ببینی، ولی اشیا را مانند او ببینی، پس خودت را می شناسی و چنین معرفتی به نفس، معرفت خداست، بدون شک و تردید، بدون اختلاط چیزی موقت با ازلی. چه در او باشد، چه از طریق او.
اگر اکنون کسی از شما بپرسد: «راه اتحاد چیست؟ شما ادعا می کنید که غیر او نیست. اما یک چیز را نمی توان با خودش متحد کرد!» سپس این پاسخ است:
در واقع، نه اتحاد است، نه جدایی، نه دوری و نه نزدیکی. زیرا اتحاد فقط بین دو چیز ممکن است و اگر فقط یکی باشد، اتحاد و جدایی وجود ندارد. اتحاد مستلزم دو چیز است که یا متشابه هستند، در این صورت مساوی هستند، یا غیر متشابه، که در این صورت متضاد هستند، و خداوند متعال از داشتن هیچ متضاد یا مساوی بسیار بالاتر است: پس اتحاد در چیزی غیر از آن است. اتحاد، قرب در چیزی غیر از قرب و دوری چیزی غیر از دوری است. اتحاد بدون اتحاد، قرب بدون قرب و دوری بدون فاصله وجود دارد!
اگر کسی به ما بگوید: «ما اتحاد بدون اتحاد را می‌فهمیم. اما نزدیکی بدون نزدیکی و دوری بدون دوری یعنی چه؟» - پاسخ این است:
منظورم این است که در آن زمان های نزدیک و دور، غیر از خدا نبودی، اما در آن زمان خودت را نشناختی، غافل بودی که او هستی، بی آنکه تو وجود داشته باشی. وقتی به خدا رسیدی، یعنی وقتی خودت را به گونه ای شناختی که فراتر از هر شرطی است، می دانی که او هستی و قبلاً نمی دانستی که او هستی یا غیر او. وقتی علم به تو رسید، بدانی که از طریق خداست که خدا را می شناسی نه از طریق خودت.
مثلاً فرض کنید نمی‌دانید نام شما محمود است، یا آنچه نام شما نشان می‌دهد (نام شما) محمود است - زیرا اسم و نام در واقع یک چیز هستند - و فکر می‌کنید که نام محمد است اگر بدانی که واقعاً محمود هستی، دیگر همان چیزی که بودی نیستی. نام محمد به سادگی از شما سلب شده است، زیرا شما از خودتان آگاهی دارید - اینکه شما محمود هستید و با عدم وجود خود، فقط محمد بودید. زيرا توقف مستلزم تصديق غير اوست و هر کس وجود غير او را تصديق کند شريکي به او نسبت داده است. چیزی از محمود برداشته نشده است. محمّد در نزد محمود نگذشت. نه محمود در محمّد وارد شد و نه از او بیرون آمد. و محمود در محمد مجسم نشد. هنگامی که محمود خود را شناخت که او محمود است نه محمد، خود را از طریق خود دانست نه از طریق محمد. چون محمد هرگز نبود، پس چگونه می شد از طریق او چیزی را شناخت؟
پس دانا و معلوم یکی هستند; همینطور کسی که می رسد و آنچه به آن می رسد و بینا و دیده می شود. «علم» صفت اوست و «معلوم» ذات اوست. وصول صفت اوست و آنچه به آن برسد ذات اوست. در واقع صفت و آنچه به آن نسبت داده می شود یکی است. این توضیح این قول است که «هر که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است».
هر کس این مثال را بفهمد می داند که نه اتحاد است و نه جدایی. دانا اوست و معلوم اوست. هر که می بیند اوست و آنچه دیده می شود اوست. هر که می رسد اوست و آنچه به آن می رسد اوست. جز او به اتحاد نمی رسد، جز او از او جدا نمی شود. هر که بفهمد از شرک شرک پاک است. هر که آن را نفهمیده، بوی این آزادی از شرک را نشنیده است.
اکثر «علم‌ها» که گمان می‌کنند خود و پروردگارشان را می‌شناسند و از قید و بندهای هستی رهایی می‌پندارند، اعلام می‌کنند که راه را فقط با انقطاع می‌توان طی کرد، سپس با انقطاع. زیرا آنها سخن پیامبر را نمی فهمند و با اعتقاد به شرک، گاهی به «نفی وجود» یعنی محو وجود، گاهی به انقطاع یا انقطاع اشاره می کنند. توقف؛ و گاه به محو یا نابودی. همه این عبارات شرک بدون تحریف است، زیرا هر که بپذیرد در کنار او چیزی وجود دارد که بعداً قابل انقطاع است، پس از آن، غیر او وجود دارد، و هر که تصدیق کند مشرک است. خداوند آنها و ما را به راه راست هدایت کند!
 

شعر

فکر کردی که هستی،
اما تو نیستی و نبودی!
زیرا اگر شما بودید، یک پروردگار
و دومی از دو نفر بودید!
بین وجود او و هستی خود آنچه را که فکر می کردی متوقف کن ، هیچ تفاوتی نیست.
نه او از شما متمایز است و نه شما از او.
اگر از روی نادانی اظهار کنی که غیر او هستی، لجاجت آشکار است،
اما اگر جهل تو از بین برود، تسلیم می شوی.
زیرا اتحاد شما جدایی است، اتحادیه جدایی شما
و دوری تو نزدیکی است: از آن طریق مناسب خواهی شد.
عقل را رها کن و به نور بی حجابی بفهم.
تا آنچه از جانب او از جهت صفت است بر شما برتری نداشته باشد.
چیزی را شریک خدا قرار ندهید تا خوار نشوید، زیرا شرک خوارکننده است.
اگر کسی بگوید:

 «تو نشان می‌دهی که شناختت از خود، علم خداست. اما کسی که خود را می شناسد غیر خداست. پس غیر خدا چگونه خدا را بشناسد؟ چگونه می‌تواند به او برسد؟» پاسخ این است:
هر که خود را بشناسد می داند که هستی او نه وجود اوست و نه غیر از وجود او، بلکه او همان وجود خداست، بدون اینکه هستی او وجود خدا شود، یا در خدا وارد شود یا از او خارج شود، و بدون او باشد. بودن با او یا در او. وجود خود را همان گونه که قبل از به وجود آمدن بود می بیند، بدون نیاز به انقطاع، محو یا انقطاع; زیرا توقف چیزی دلالت بر آن دارد که قبلاً بوده است و به نوبه خود دلالت بر وجود آن به خودی خود و نه به قدرت خدا دارد: که ظاهراً محال محض است. روشن است که شناختی که دانا از خود دارد، همان معرفتی است که خداوند از خود دارد، زیرا خود او غیر او نیست.
منظور پیامبر از کلمه «خود»، «بودن» بوده است. زیرا هر کس به این مقام معنوی برسد، دیگر وجود او نه باطن و نه ظاهر او نیست، بلکه همان وجود خداست: گفتار او گفتار اوست، کردار او افعال خداست. ادعای او بر معرفت خدا، ادعای او بر شناختی است که خداوند به واسطه خود از خود دارد. اما شما این ادعا را چنان می شنوید که گویی از اوست، اعمال او را از جانب او می بینید، او را غیر خدا می بینید، همان گونه که خود را غیر خدا می بینید، به خاطر جهل به وجود واقعی خود.
اگر «مؤمن آینه مؤمن است»، او در چشم اوست، این از طریق بینایی اوست، زیرا اگر چشم او چشم خدا و بینایی او بینایی خدا باشد، بدون هیچ شرطی، او نیست. چشم شما یا دانش شما، درک شما، تصور شما، فکر شما یا بینش شما، اما او در چشم و علم و بینش اوست.
اگر [این دانا] بگوید من خدا هستم! به او گوش دهید، زیرا این خداست که می گوید: «من خدا هستم!» نه او، بلکه شما به آن نقطه ای که او رسیده نرسیده اید، زیرا اگر به آن رسیده بودید، می فهمید که او چه می گوید و می گفتید و آنچه را که او می بیند، می دیدید.

خلاصه، وجود اشیا وجود اوست، بدون وجود آنها. اما دچار سردرگمی نشوید و اجازه ندهید این کنایه ها شما را به این تصور بیاندازد که خدا مخلوق است! یکی از آگاهان گفته است: «صوفی مخلوق است» و پس از آشکار شدن کامل و رفع شبهات و حدس، چنین است. ولى اين غذاى معنوى فقط براى كسى است كه فطرتش وسيعتر از دو جهان است; و امّا کسى که مانند دو جهان است، با او موافق نیست، زیرا از آن دو بزرگتر است!
اجمالاً بدان که بینا و دیده، یافت کننده و یافت شده، دانا و معلوم، موجود و موجود، ادراک کننده و متصور یکی هستند. او وجود خود را فراتر از هر گونه بینایی و علم و ادراک و بدون وجود (حروف) صورت بینایی و علم و ادراک به وسیله وجود خود می بیند و می شناسد و درک می کند. همان گونه که وجود او فراتر از هر شرطی است، بینش و علم و ادراک او نیز بدون قید و شرط است.
اگر کسی بپرسد: «این همه چیز ناپسند و پسندیده را چگونه می‌بینی؟ وقتی مثلاً سرگین یا مردار می‌بینیم، می‌گوییم خداست؟» سپس پاسخ این است:
خدا نکند که خدای سبحان از چنین چیزی باشد! گفتگوی ما با کسی است که نه سرگین را سرگین می بیند و نه مردار را مردار. ما فقط با کسی صحبت می کنیم که دارای بینایی باطنی است و نه با کسی که نابینا متولد می شود. هر که خود را نشناسد کور است و نمی بیند. تا کوری و کم بینایی او برطرف نشود، این معانی را درک نمی کند. گفتگوی ما با خداست: نه با غیر خدا و نه با نابینا. هر که به این مقام معنوی برسد می داند که او جز خدا نیست. ما با کسی صحبت می کنیم که در جست و جوی شناخت خود برای شناخت خدا اراده و انرژی دارد و تصویر طلب و اشتیاق به اتحاد با خدا را در دل خود زنده می کند. و نه با کسی که نه هدفی دارد و نه غایتی.
اگر کسی مخالفت کند، خداوند فرموده است: «چشم ها او را درک نمی کنند، اما او چشم ها را درک می کند. و او لطیف و آگاه است!» اما شما بر خلاف آن را می گویید، پس آنچه می گویید درست نیست.» پاسخ این است:
هر چه می گوییم همان معنای کلام اوست: «چشم ها او را درک نمی کنند، بلکه او را در چشم ها می بیند» یعنی هیچ کس دیگری در وجود نیست، پس بینایی ندارد که او را درک کند. اگر متصور بود که کسی غیر از او وجود داشته باشد، نتیجه آن این بود که این دیگری بتواند او را درک کند. ولى خداوند در گفتارش كه «چشمها او را درك نمى‏كند» به ما خبر داده است كه جز او ديگرى نيست، يعنى غير او او را درك نمى‏كند، بلكه هر كه او را درك مى‏كند خود اوست. جز او نیست. اوست که ذات خود را درک می کند نه دیگری. چشم ها او را درک نمی کنند زیرا چیزی جز وجود او نیستند. هر کس معتقد باشد که چشم ها او را درک نمی کنند زیرا گذرا هستند و آنچه گذرا است نمی تواند آنچه را که ازلی و جاودانه است درک کند، باز هم خود را نمی شناسد. چون چیزی نیست، و هیچ چشمی نیست که او نباشد. او وجود خود را بدون وجود ادراک، بدون شرط و بدون غیر، ادراک می کند.
شعر
من خداوند را از طریق پروردگار
بدون تردید و تردید شناختم.
ذات من واقعاً ذات اوست
بدون عیب و نقص.
بین ما هیچ تبدیلی نیست
و خود من جایی است که پنهان ظاهر می شود.
از آنجا که من او را شناختم، نفس من
بدون مخلوط و عیب است. من بدون دوری و نزدیکی
با معشوق به اتحاد رسیدم . من از مونیفنت یک هدیه گرفتم،
بدون دادن و بدون محروم کردن
نه نفس من در او ناپدید شد
و نه محو شدن در او باقی می ماند.

اگر کسی بپرسد: 

«شما خدا را تأیید می کنید و وجود هر چیز دیگری را انکار می کنید. پس این چیزهایی که می بینید چیست؟» پاسخ این است:
این سخنان برای کسی است که چیزی غیر از خدا نمی بیند. ما با کسی که چیزی در کنار خدا می بیند پرسش و پاسخ نداریم، زیرا او فقط آنچه را می بیند می بیند. کسی که خود را بشناسد غیر خدا را نمی بیند، اما کسی که خود را نشناسد خدا را نمی بیند. هر ظرف فقط آنچه را که در خود دارد از خود ترشح می کند. ما قبلاً خیلی توضیح دادیم و اگر بیشتر توضیح دادیم، هر که نمی بیند، باز هم نمی بیند، نمی فهمد و نمی فهمد. اما هر که می بیند، می بیند، می فهمد و درک می کند. یک اشاره برای کسی که (به اتحاد) رسیده است کافی است. کسى که نرسیده است نه با تعلیم نظرى و نه با تعلیم و نه با تکرار و نه با دلیل و نه با آموختن، بلکه تنها با قرار دادن خود در خدمت استادى برجسته و معلمى فرزانه و پیروى خواهد آمد. مسیر معنوی،
خداوند ما را در آنچه دوست دارد و در گفتار و کردار و علم و عمل و نور و هدایت به ما راضی کند توفیق دهد. او بر همه چیز قدرتمند است و قادر است به هر خواسته ای پاسخ دهد. هیچ قدرت و نیرویی جز در خداوند متعال و بزرگ نیست!
درود و رحمت بر پیامبر و اهل بیت و دوستانش باد!

شماره بازیابی: 1288/3ط
شماره مدرک کتابخانه مجلس: ‏‫10-8963
زبان اثر: عربي
عنوان و نام پديدآور: عینیه الوجود [ نسخه خطی]/ از: اوحدالدین عبدالله بلیانی
کاتب: : کاتب: مهدی بن شیخ محمدتقی
تاریخ کتابت: ، تاریخ کتابت: ق 13هـ.
نام خاص و کميت اثر: ص. 307-326
قطع: ؛‏‫11*17/5سم. 349ص. 15س.