وحي در لغت:
«وحي» در لغت به معناي اشارهاي سريع و گذرا است. وحي سخن گفتن به اختصار نيست بلكه از آن هم كوتاهتر است. حتي نه با گُفت و صوت، بلكه با سر و دست و باچشم و ابرو هم ميتوان به ديگري وحي كرد.
در داستان ذكريا كه درمتن قرآن آمده، واژه ی وحي با همين مشخصههاي معنايي به كار رفته است[1]. در اين داستان، واقعه ی وحي، از سوي زكريا به اطرافيانش بوده است. زكريا براي مدتي از سخن گفتن منع شده بود كه با هيچكس سخن نگويد، و سكوت پيشه كند.
اين بود كه به هنگام خروج از محرابِ خانهي قدس، با اشاره به اطرافيانش ميفهماند كه صبح و شام به نيايش خداوند بپردازند. در اين داستان، وحي زكريا به قومش، يا همان اشارهاي كه زكريا به اطرافيانش ميكند، چنان براي اطرافيان مانوس وآشنا است كه براي فهم مقصود زكريا، نيازي به زبان گفتاري ندارند. با همان اشاره درمييابند كه زكريا آنان را به چه چيزي فراميخواند.
نكته ديگري كه در اين داستان مشخص ميشود اينكه زكريا نميخواهد با آن اشاره روش نيايش را به قوم خود بياموزد. زيرا قوم او نيايش كردن را ميدانند. وحيِ زكريا فقط اشارهاي به آن است كه آنها صبح و شام يا روز و شب خداوند را نيايش كنند. قوم، با اين اشاره درمييابند كه واقعه مهمي در راه است. بنابراين مخاطبان زكريا در مورد چگونگي نيايش كردن نياز به توضيح مفصل ندارند بلكه با اشاره ی سريعِ زكريا، ذهن آنان معطوف به نيايش كردن ميشود.
در داستان فوق واژه ی «وحي» براي رسانيدن پيام زكريا به قوم بنياسرائيل آمده است اما در داستان ديگري كه مربوط به مادر موسي است همين واژه “وحي” براي رسانيدن پيام خداوند به مادر موسي آمده است[2].
بنا بهگزارشهاي متون ديني، از جمله تورات، حكومتِ مصر برآن بود كه تمامي نوزادان ذكور بنياسرائيل بايد كشته شوند تا از هر نوع قيام و شورش احتمالي آنان پيشگيري شود، زني از بنياسرائيل، دور از چشم ماموران حكومت، پسري ميزايد. اولين دغدغه و هراسي كه زن را به انديشه وا ميدارد اين است كه چگونه نوزاد خود را از چشم ماموران حكومت پنهان نگه دارد؛ او را به دست چه كسي بسپارد و كجا مخفياش كند؟ به كوه و جنگل ببرد؟ در بيابان رهايش كند؟ يا به نيل بيندازدش؟. تصور چندين صحنهي گوناگون از سوي مادر براي يافتن راه نجاتِ فرزند امري بديهي و طبيعي است. اما مادر نميداند كدام يك از اين راهها واقعاً به نجات ميانجامد.
مادر موسي رود بزرگ نيل را ميشناخت. اجداد او حدود چهارصد سال نسل اندرنسل در كنارِ نيل زيسته بودند. تصوير نيل، با نيزارها و گسترهايكه دارد، يكي از مهمترين راههايي است كه انديشه زن را به خود معطوف ميكند. اما اين ترديد وجود داردكه اگر فرزندِ خود را به نيل رها كند، ميتواند سبب نجات او شود؟ در اينجا زن احتياج چنداني ندارد كه هاتف غيب برايش به تفصيل شرح دهد كه چه كند، فقط احتياج به يك اشاره دارد: نيل؟ بيابان؟ يا خانه؟. اگر هاتف غيب فقط يك اشاره كند كافي است. بقيه كار را زن خود ميداند كه چگونه انجام دهد. بهويژه آنكه اين زن، خود، مادر نيز هست، و تمامي حواس او بيتاب دريافت يك اشارهي راهگشاست. در نهايت، مادر موسي با اشارهاي از سويِ خداوند به نگرانيها و دلواپسيها دور باش ميگويد و فرزند خود را به نيل ميسپارد.
در هر دو داستان فوق، يعني هم در داستان زكريا و هم در داستان مادر موسي كه پيام به وسيله «وحي» به مخاطب القا ميشود، مخاطب نسبت به آنچه مورد اشاره قرار ميگيرد سابقهي ذهني و آشنايي كامل دارد. هم قوم زكريا ميدانند كه نيايش چيست و ميدانند كه آن را در صبح و شام چگونه انجام دهند، و هم مادر موسي نيل را به وضوح ميشناسد.
آشنايي با آنچه مورد وحي قرار ميگيرد به صورتهاي مختلف پديد ميآيد. گاه مخاطب وحي كسي است مانند مادر موسي كه بدون آموزش ديگران، صحنههاي گوناگون پيرامون خود را كه در آن زيسته و تجربه كرده ميشناسد. و گاه مخاطب «وحي» كساني هستند مانند قوم زكريا كه جزئيات نماز و نيايش را قبلاً از كاهنان و معلمان ديني فرا گرفتهاند و اشارهي زكريا، تمامي آن آموزهها را در ذهن مخاطبان به ياد ميآورد.
بنا بر اين اولين نتايجي را كه در مورد «وحي» مي توان بيان كرد اينكه:
1- «وحي» اشاره به امري، يا به واقعهاي است كه مخاطب به نحوي آشنايي قبلي و پيشيني از آن دارد.
2- وحي صرفا در قالب گفت و صوت نيست، بلكه اشارهاي كوتاه است كه مثلا با يك حركت مختصر دست هم انجام مي گيرد مثل هنگامي كه كسي در خيابان نشاني مكاني را از ما ميپرسد و ما بيآنكه حرفي گفته باشيم با انگشت به سوي آن مكاني كه پرسشگر در جستجوي آن است اشاره ميكنيم.
در قرآن واژه ديگري نيز هست كه گاه مترادف با كلمه «وحي» آمده است. مثلاً در يكي از آيات آمده است كه آنچه از جانب خدا به نوح، ابراهيم، موسي و عيسي «وصيت» شده همان است كه از جانب خدا به محمد رسول وحي شده است[3].
معناي «وصيت» سفارش است؛ يعني مطلبي را براي كسي توضيح دادن و با جزئيات بيان كردن، و از او پيمان گرفتن براي انجام دادن آن سفارش. مانند هنگامي كه پدري به فرزند خود در بارهي چگونگي انجام كاري سفارش ميكند و از او پيمان ميگيرد به آن سفارش، جزء به جزء عمل كند. بنا براين «وصيت» با «وحي» تا حدود زيادي متفاوت است. وصيت نوعي سفارش مفصل است. اما در مرحلهي بعدي «وحي» ميتواند اشاره به مضمون همان سفارشي باشد كه قبلاً توضيح داده شده است. در اينجا با مشخصهي سوم از مضمون «وحي» مواجه ميشويم كه آن را به اين گونه ميتوان بيان كرد:
3- «وحي» عبارت است از اشارهاي سريع، به امري معهود كه قبلا به تفصيل بيان شده است. يا اشاره به چيزهايي كه قبلاً سفارش شده است.» بنا بر اين ميتوان گفت كه «وحي» مرحلهاي بعد از وصيت است[4].
تا اينجا، چگونگيِ معناي «وحي» چندان غير قابل فهم و پيچيده نيست، زيرا اين اشارات كوتاه و غير زباني را ما هم در زندگي روزمرهي خود ميتوانيم به فراواني تجربه كنيم. اما اين تجربهها به هرحال تجربههايي بشري است، هم اشاره كننده، هم پرسشگر، و هم موضوعي كه مورد اشاره قرار ميگيرد، در همين حوزهي تجربههاي عادي و بشري ميتواند باشد اما در مورد «وحي» از سوي خداوند به محمد رسول سه نكتهي مهم و مبهم ديده ميشود كه عبارتند از :
1- اول اينكه، مطابق آيهي 13 از سورهي چهل و دوم(شورا) آنچه قبلا به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي سفارش شده است، چگونه در اختيار محمد قرار گرفته است كه اكنون خداوند محمد را به آن سفارشها اشاره ميكند؟ به فرض اينكه بگوييم همهي آن سفارشها در مجموعهي عهد عتيق (تورات و ضمائم آن) وجود داشته و محمد نيز به آن متن دسترسي داشته است، از كجا كه اين متن، روايتي درست و تحريف ناشده باشد؟
2- هنگامي كه اشاره كننده، كسي يا نيرويي غيبي و فراتر از حواس بشري به نام «خداوند» باشد، آنگاه محمد چگونه و با چه ابزاري يا از چه طريقي «وحي» يا اشارهي او را دريافت ميكند؟
3- «وحي» همان گونه كه بيان شد، اشارهاي سريع و شتابزده به امري «معهود» است كه اين اشاره معمولا با گفت و صوت نيست، بنا براين ميتوان اين پرسش را نيز طرح كرد كه رابطهي ميان «وحي» و زبان گفتاري كه در متن قرآن ميبنيم، چه رابطهاي است؟ يا چه نسبتي ميان «وحي» و زبان قرآن وجود دارد؟
به نظر ميرسد كند و كاو ما در بارهي اين پرسشها، ميتواند راه را براي فهم نسبي ما از «وحي» هموارتر كند.
پيش زمينههاي «وحي» به محمد رسول
از فحواي متن قرآن چنين بر ميآيد كه در روزگار بعثت، بني اسرائيل، خود را «اهل كتاب» ميدانست. در بخشهاي بعدي راجع به مفهوم كتاب بيشتر توضيح خواهم داد
بيشترين نوع سفارشهاي مفصل از اين دست، در تورات آمده است. همچنين موسي بعنوان رسولي شناخته شده است كه در مواجهه با خداوند به پرسش و پاسخ پرداخته است. احتمالا از اين جهت موسي لقبِ كليمالله را نيز به خود گرفت كه با خداوند گفتگويي مستقيم داشتهاست. بنا براين يكي از معاني وحي براي محمد رسول ميتواند ارجاع دادن او به همان صحنهها، گفتگوها، وسفارشهايي باشدكه ميان خداوند و رسولان پيشين اتفاق افتاده است.
سفارشهاي خداوند، تنها در مقولهي شريعت، و قوانين و آداب نبوده است. بلكه نقطهي كانوني در گفتگوي خداوند با رسولان، موضوعِ «عهد خدا با انسان» است. موضوع «عهد» چندان به تكرار در تورات آمده كه مجموعهي تورات را كتاب «عهد» نيز ناميدهاند، و در برابر انجيلها كه به عهد جديد موسوم شد، تورات را «عهد عتيق» يا عهدقديم» نام نهادند. قوانين، يا شريعت، در واقع راهكارهايي متناسب با زمان و مكان است كه انسان با عمل بهآن ميتواند آن عهد را تحقق بخشد.
واژه «عهد» در لغت، به پيماني گفته ميشود كه در باره ی امري، ميان دو كس پديد ميآيد، و طرفين خود را ملزم ميسازند تا آن پيمان را بههمراهي باهم ادامه دهند و بهتحقق برسانند. نخستين عهد مهمي كه در تورات ديده ميشود، عهد ميان خداوند و نوح است كه در باب نهم سفر پيدايش به تفصيل از آن ياد شده است، اين عهدي است در بارهي زندگي همهي جانداران و امنيتي كه خداوند براي تداوم حيات زمين و زمينيان وعده ميدهد[5]. اما عهدي كه نقطهي كانوني تورات را تشكيل ميدهد، عهد خداوند با ابراهيم است كه ذريت او را در زمين كثير گرداند و سرزمينهاي نيل تا فرات را به ذريت او ببخشايد.
بنا به روايتي كه بني اسرائيل در تورات دارند خداوند با ابراهيم عهد بسته بود كه ذريت او را كثير گرداند، و آنان را بر همهي ملتهاي ديگر جهان، سروري دهد، سرزمين كنعان، و همچنين سرزمينهاي نيل تا فرات را به ذريت او كه از نژاد اسحاق ويعقوب باشند واگذارد[6] و هميشه با اين قوم همراه باشد[7]. در برابر اين بخشايش، قوم بني اسرائيل بايد فرامين و قوانيني را كه خداوند توسط موسي براي آنان بيان كرده است اجرا نمايند. به همين سبب تمامي تورات و ضمايم آن، به كتاب «عهد»، يا مشهور شد.
اما اين راوايات تورات در موردِ «عهد» كه با رويكردي نژاد پرستانه همراه بود، در نزد مسيحيت اعتبار خود را از دست داد. اين بياعتباري، البته زمينههايي در ميان خود فرقههاي يهودي پيدا كرده بود. ويرانيهاي متعدد اورشليم كه پس از روزگار سليمان اتفاق افتاد، اسارتهاي مكرر بني اسرائيل به دست فرمانروايان بيگانه، و اختلافات و حتي نبردهاي خونين ميان خود فرقههاي يهودي با يكديگر، همه و همه سبب ترديدهاي جدي در بارهي وعده و عهد خداوند با بني اسرائيل شده بود و مسيحيت از درون اين ترديدها و پرسشها سر برآورد. كتاب هايي چون كتاب ايوب و كتاب حزقيال، هركدام به نحوي از اين آشوبهاي پس از روزگار سليمان حكايت ميكنند[8]
به تعبير ديگر، از نگاه مسيحيت، «ذريت ابراهيم» معناي نژادي وخويشاوندي خوني خود را از دست داد، و از آن پس «عهد جديد» بر اين باور تاكيد كرد كه عهد خدا ويژهي كساني نيست كه از صلب ابراهيم و اسحاق ويعقوب بودهاند؛ بلكه همه كساني كه ابراهيم را پدر ديني خود بدانند از مزاياي اين عهد برخوردار ميشوند[9]. همچنين به روايت انجيلها، عهد خدا با ابراهيم در باره املاك و اراضي و مراتع نبوده، بلكه اين عهد در باره رسانيدن انسان به ملكوت خداوند بوده است. بهاين جهت انجيلها(بشارتها) به «عهدجديد» موسوم شد.
در واقع، انجيلها را ميتوان، باز خواني تازهاي از تورات دانست. عيسي مسيح خود به صراحت ميگويد:
«گمان مبريد كه آمدهام تا توراة يا صحف انبياء را باطل سازم، نيامدهام تا باطل سازم، بلكه تا تمام كنم. زيرا تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطهاي از توراة هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود»(متي باب پنجم، آيات 17 و 17)
مطابق اين روايات، عيسي مسيح، براي نفي آيين موسي نيامده بود، بلكه براي بازخواني تازهاي از آيين آمده بود. احتمالا به همين جهت است كه يهوديان قدرت مقابلهي خود را در برابر كلام مسيح از دست ميدهند.
در روزگاران بعد از مسيح، به ويژه روزگار ظهور اسلام، علاوه براين اختلاف فاحش ميان دو قرائت يهود و مسيحيت از موضوع «عهد» همچنين در ميان نحلههاي گوناگون، اعم از يهود و مسيحيت، تلقيها و قرائتهاي متفاوت و گاه متناقض در باره «عهد» پديد آمده بود، آيات بسياري در قرآن آمده است كه وضع موجود پيروان موسي را در آن روزگار(روزگار بعثت) بيان ميكند[10]. بنابراين، در هنگام بعثت محمد رسول، با آنكه داستانهاي تورات و روايات انجيلها را بسياري از اعراب هم ميدانستند. اما تشخيص اينكه كدام تلقي از داستانِ مربوط به «عهد» درست است و كدام تلقي نادرست، مسئلهاي مورد اختلاف شديد در ميان خودِ آنان بود كه حتي به كشتارهايي از يكديگر ميانجاميد[11].
با توجه به شرايط روزگار بعثت و انبوه اختلافات ميانِ اهل كتاب در بارهي محتواي عهد، همان داستاني كه در بارهي مادر موسي بيان شد، در اينجا نيز ميتواند به نحوي ديگر براي محمد تكرار شود. مادر موسي نيل را ميشناخت، با صحرا نيز آشنا بود، خانهي خود را هم زير نظر داشت، اما نميدانست انتخاب كدام يك از اين موارد به فرجام شايستهاي خواهد رسيد. بسي محتمل است كه محمد رسول نيز، ادعاي يهوديان را در باره عهد خدا با ابراهيم ميدانست، ادعاي مسيحيان را نيز ميدانست، از اختلافات چندصد ساله ميان فرقههاي مسيح با هم، نيز داستانها شنيده بود، اما شايد پرسش مقدر محمد اين بود كه كدام سخن در باره عهد درست است؟ و آيا پيام خداوند به موسي و عيسي در اين مورد واقعا كدام بوده است؟. همهي اين پرسشها و دغدغهها نياز به اشاراتي كوتاه دارد كه از آن سوي عالم گفت و صوت به ذهن محمد رسول متبادر شود.
از اين جهت شايد بتوان گفت كه «وحي»، صرفاً اشاره به همان داستانهايي نيست كه يهوديان ميگفتند و همه هم ميدانستند. بلكه اشاره به درستيها و نادرستيهايي است كه در آن روايات كهن راه پيدا كرده بود و به عنوان داستان پيامبران سلف نقل ميشد. در قسمتهاي بعدي به برخي از اين داستانها و چگونگي كلام قرآن در نسبت با درستي و نادرستي روايات بني اسرائيل، اشاره خواهم داشت.
غير از آنچه در بارهي اختلاف ميان يهود و نصارا گفته آمد، پرسش بسيار اساسيتر و جديتر ديگري نيز در پيش بود كه با سرنوشت قبايل عرب حجاز، رابطهاي مستقيم و تنگاتنگ داشت. اين پرسش اگرچه مستقيما با سرنوشت عرب حجاز ارتباط داشت، اما با داستانهايي كه يهوديان به نقل از متن تورات ميگفتند هم رابطهاي ناگسستني داشت.
پيشتر به اشاره گذشت كه بخش مهمي از اعراب حجاز، نسب خود را به اسماعيل ميرسانيدند، اسماعيل اگرچه فرزند ابراهيم و برادر ناتني اسحاق بود، اما بهسبب اينكه از مادري كنيز به نام هاجر زاده شده بود، «ميراث عهد» به اسماعيل نميرسيد. از نگاه يهوديان، و به روايت تورات، هاجر كنيز ساره بوده است[12]، وچون ساره داراي فرزندي نميشد، اين بود كه كنيز خود را به ابراهيم ميسپارد تا از طريق اين كنيز داراي فرزند شود[13]. اما پس از سالياني چند كه ساره نيز مورد توجه خداوند قرار ميگيرد خود او هم داراي فرزندي ميشود. از آن پس ساره نميتواند حضور هاجر و اسماعيل را در نزد خود ونزد ابراهيم تحمل كند. اين است كه فرمان تبعيد هاجر و اسماعيل را صادر ميكند. و به اين گونه هاجر، آزادي را همراه با تبعيد به سرزمينهاي دور پذيرفت. مطابق قوانين شريعت يهود، و مطابق آنچه در باب هفدهم پيدايش و باب بيست و يكم تورات آمده است خداوند به ابراهيم گفته بود:
«به تحقيق، زوجهات ساره براي تو پسري خواهد زائيد، و او را اسحاق نام بنه، و عهد خود را با وي استوار خواهم داشت تا با ذريت او بعد از او عهدي ابدي باشد»(آيهي 19 باب 17 پيدايش)
البته خداوند وعدهي كثير شدن را به اولاد اسماعيل هم داده بود اما عهد خدا با اسحاق بود. اين نكتهاي است كه در بابهاي ديگر تورات بارها بر آن تاكيد شده است[14].
علاوه بر اين روايات كه در تورات مكتوب شده است، همچنين مناسك خود اعراب حجاز در پيرامون كعبه و نمادها و نشانههاي مادرانهاي كه در اين مناسك وجود داشت، همه حكايت همان مادري بود كه با فرزند خود اسماعيل به اين سرزمين تبعيد شده بود. نمادها و نشانههايي مانند چاه زمزم، سعي ميان صفا و مروه، دامن هاجر يا همان جايي كه به حجر اسماعيل مشهور است.
بنا براين روايات و نشانهها كه بيشتر نمادين هستند، ميتوان گفت كه نامِ «بيتالعتيق» براي خانهي كعبه، با سرنوشتِ هاجر نيز گره خورده بود.«عتيق» يعني آزاد شده،. همچنين «عتيق» يعني گرامي، بزرگوار، شريف، اصل و برگزيده و ناب. مانند هاجر كنيز آزاد شده، و بسا كه داستان هاجر(مهاجرتكننده) و «بيتالعتيق» بازتاب يك واقعه بوده است...
بنا بر آنچه گذشت، ميتوان گفت كه نسل اسماعيل، چون خود را وارث ابراهيم نميدانستند بيشتر منسوب به مادر بودند. از اين رو بسي محتمل است كه لقب «اميين» براي اين اعراب، صرفا به معناي بيسواد يا باسواد نبوده است بلكه به معناي كساني بوده كه از پدر ميراث نميبرند، خواه باسواد باشند يا بيسواد. و مطابق آياتي كه در قرآن آمده، محمد رسول، از «امّيين» بود.
مفهوم «عهد» با «كتاب» نيز درهم تنيده هستند. در اينجا «كتاب» قبل از آنكه به مكتوبي مشخص گفته شود، معناي سرنوشت و تقديرات آيندهي يك قوم و ملت را دارد. به تعبير ديگر، متن مقدس، مكتوبي است كه از كتاب خدا يا از سرنوشت و آيندهي كه خدا براي قوم رقم زده خبر دهد.
عهد خدا با ابراهيم اين بود و در كتاب(يا در تقديري كه خداوند در نظام هستي رقم ميزند) قرار است كه او را كثير گرداند و ذريت او كه از نسل اسحاق باشند وارثان زمين شوند. براي اين منظور بني اسرائيل داراي شريعت هستند، يعني قوانيني كه رعايت كنند تا خداوند همواره همراه آنان باشد و آنان را ترك نكند.
بنا بر آنچه گذشت ميتوان گفت كه مطابق روايت تورات،«اميين» اهل كتاب نبودند، يعني عهد خداوند با آنان نبود، و هيچ وعدهاي براي فرجام و آيندهي خود نميشناختند، بلكه اين بني اسرائيل بودند كه سوگليي آفرينش شمرده ميشدند. آيا در آن خلوت طور سينا، پيام خداوند به موسي همين بوده است؟
در تبليغات مسيحيت نيز، بهگونهاي ديگر بر اعرابي كه از نژاد هاجر بودند تحقير روا داشته ميشد. نمونهاي از اين تحقيرها را در رسالهي پولس رسول به غلاطيان ميتوانيم ببينيم كه از دو «عهد» ياد ميكند، و هاجر و ساره را نماد دو گونه عهد ميشمارد يكي عهدي كه به حسب خواهش تن براي زندگي و تمتع در همين جهان گذرنده است بيآنكه وعدهاي و عهدي براي رسيدن به آخرت و ملكوت داشته باشد. هاجر و فرزندانش نماد چنين عهدي دانسته شدهاند و ديگري عهدي كه به حسب وعدهي روح و ملكوت است. نماد اين عهد نيز ساره و فرزندانش دانسته شدهاند[15].
اين سخن پولس، البته مبتني بر تاويلي از داستان عهد در تورات است كه در آن داستان خداوند به ابراهيم ميگويد:
« اما در خصوص اسماعيل، تو را اجابت فرمودم، اينك او را بركت داده، بارور گردانم، و او را بسيار كثير گردانم، دوازده رئيس از وي پديد آيند، و امتي عظيم از وي بوجود آورم، لاكن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت»[16]
بسي محتمل است كه محمد رسول پيش از بعثت، ادعاي يهوديان را در باره عهد خدا با ابراهيم ميدانست، ادعاي مسيحيان را نيز ميدانست، از اختلافات چندصد ساله ميان فرقههاي مسيح با هم، نيز داستانها شنيده بود، همچنين برتري طلبي دولتهاي عرب جنوب يا همان قحطانيها را نسبت به عرب حجاز ميديد و اينكه چگونه برخي از خدايان خود را در حجاز مستقر كرده بودند تا شايد تضميني باشد براي عبور كاروانهاي تجاري كه كالاهاي خود را از سواحل جنوب به شامات و سوريه ميرسانيدند.
محمد از اميين بود، از اعراب حجاز كه منسوب به هاجر بودند. قبايلي نه دولتي داشتند كه كار دنياي آنان را سامان دهد، و نه خدايي زنده و فعال كه آيندهاي روشن را براي آنان رقم زند. و شايد پرسش مقدر محمد اين بود كه كدام سخن در باره عهد درست است؟ و آيا پيام خداوند به موسي و عيسي در اين مورد واقعا چه بوده است؟. در ساز و كار اين هستي آيا هيچ عهد شايستهاي براي اميين نيست؟
اگر «امي» بودن را به همين معناي منسوب به مادر بودن تلقي كنيم، آنگاه آشكارتر ميشود كه چرا در قرآن، «عيسي» پسر مريم خوانده شده است و حتي سورهاي نه بهنام عيسي مسيح، بلكه به نام مريم آمده است در حالي در نسب نامهاي كه در آغاز انجيل متي آمده، مسيح پسر يوسف نجار دانسته شده و در پارهاي موارد ديگر، به لحاظ روحاني، پسر خدا. آيا اين رويكرد قرآن به مسيح كه مدام با تركيب عيسيبن مريم از او ياد ميكند تاييدي بر بعثت رسولي امي در ميان اميين نميتواند باشد؟ چرا محمد امي نتواند در آن جايگاهي قرار گيرد كه عيسيبن مريم قرار گرفته بود؟
همهي اين پرسشها و دغدغهها كه جان محمد را لبريز كرده، نياز به اشاراتي كوتاه دارد كه از آن سوي عالم گفت و صوت به ذهن محمد رسول متبادر شود.
از اين جهت شايد بتوان گفت كه «وحي»، صرفاً اشاره به همان داستانهايي نيست كه يهوديان ميگفتند و همه هم ميدانستند. بلكه اشاره به درستيها و نادرستيهايي است كه در آن روايات كهن راه پيدا كرده بود و به عنوان داستان پيامبران سلف نقل ميشد و مبتني بر آن باورها، آيين و مناسك و قوانيين و شريعت ويژهي خود را نيز پديد آورده بود. در قسمتهاي بعدي به برخي از اين داستانها و چگونگي كلام قرآن در نسبت با درستي و نادرستي روايات بني اسرائيل، اشاره خواهم داشت.
با توجه به شرايط روزگار بعثت و انبوه اختلافات ميانِ اهل كتاب در بارهي محتواي عهد، همچنين با توجه به جامعهي نابسامان عرب حجاز، شايد دغدغهي محمد رسول، كمتر از دغدغهي مادر موسي در آن شرايط بحراني نبود. همان داستاني كه در بارهي مادر موسي بيان شد، در اينجا نيز ميتواند به نحوي ديگر براي محمد تكرار شود. مادر موسي، نيل را ميشناخت، با صحرا نيز آشنا بود، خانهي خود را هم زير نظر داشت، اما نميدانست انتخاب كدام يك از اين موارد به فرجام شايستهاي خواهد رسيد.
اگر به آن تعريف كوتاهي كه در مورد وحي ارائه شد وفادار باشيم، و اگر بپذيريم كه روايات قرآن، حاصل وحي است. يعني آن اشارت، كه به درستي و نادرستي داستانها معطوف است، بعدا در قالب زبان عربي شكل و شمايل زبان گفتاري پيدا كرد و متناسب با موقعيت مخاطب، بيآنكه وارد جزئيات داستانها شود، فرازهايي از آن داستانها را بيان ميكند. وچنان است كه انگار ميخواهد همين فرازها را به ياد مخاطب آورد و نتيجهاي تازه از به يادآوري اين فرازها بهدست دهد. اين فرازها اگر چه از جهتي با آنچه در تورات آمده مشابه است، ولي از جهت ديگري بسيار متفاوت است.
به عنوان مثال، ميتوان همين داستان عهد خداوند با ابراهيم را كه در تورات بهگونهاي مفصل آمده و در قرآن اشاراتي كوتاه به آن شده، مورد تامل قرار داد. در داستان تورات، همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، عهد خداوند از ابراهيم به اسحاق و از اسحاق به يعقوب و فرزندانش ميرسد، و آشكارا اسماعيل و فرزندانش از اين عهد محروم دانستهشدهاند، اما در روايت قرآن هنگاميكه ابراهيم ميراث عهد را براي فرزندان خويش هم طلب ميكند، خداوند ميگويد:
«لاينال عهديالظالمين» عهد من به بيدادگران نميرسد[17]
در آيهي فوق، نه نامي از اسماعيل است و نه از اسحاق، نه فرد مشخصي تاييد شده و نه رد شده، بلكه آنچه مورد نفي قرار گرفته، نفي رابطهي نژادي است. اين نكتهاي است كه در دورههاي بعد از بعثت نه تنها به آن توجهي نشد، بلكه مدعيان جانشيني پيامبر، بيشتر بر نژاده بودن خودتكيه كردند و نسب خود را به پيامبر رسانيدند تا وارث عهد شمرده شوند. اين موارد را قبلا در بخش نهم همين سلسله مقالات ذيل عنوان «انساب» نوشته بودم.
تاريخ مكتوب يا روايات كهني كه از گذشتهها براي ما حكايت ميكنند، بههرحال براي ذهن آدمي، چه رسول باشد يا نباشد، داراي منشاء بيروني است. يعني حاصل كشف و شهود دروني نيست. همچنين صحنههاي حوادثي كه همه و همه يك مجموعهي تصويري را در ذهن ايجاد ميكنند بازهم داراي منشاء بيروني هستند؛ مانند پديدههايي كه مابهازاء خارجي داشته است. مانند تصويرهايي از آسمان و زمين و خورشيد و ماه كه در ذهن وجود دارد. تا اينجا تفاوتي ميان رسولان و غير رسولان نيست. تفاوت در اينجا است كه رسولان، درستي و نادرستي اين همه روايات متناقض و درهم تنيده را با چه معياري، با اشارهي كدام نيروي ناديدني و از چه طريقي دريافت ميكنند؟
در متن قرآن، مواردي كه به آن اشاره شده است، اغلب چيزهايي هستند كه قبلا براي عامهي مردم هم آشنا بوده است، اما اشاره كننده، يا كسي كه به محمد وحي ميكند تا از ميان اين همه روايات متناقض كدام روايت را بر گزيند و چگونه در آن روايات چرخشي اساسي پديد آورد، «او» در عرصهاي پنهان و راز آلود قرار دارد.
در عالم مشهود، معمولا اشاره كننده ميتواند كسي مثل خود ما باشد، مانند آنچه در بارهي زكريا خوانديم. در آن داستان، زكريا كه وحي كننده بود، آدمي مثل ما بود. يعني مثل آسمان و زمين و مثل ديگر پديدههاي هستي قابل رويت بود. هركسي ميتوانست اشارهاي را كه او بادست يا بهوسيله چشم و ابرو بهديگران ميكرد با چشم خود ببيند. اما اشارهاي كه از سوي خداوند به رسولان ميرسد از كدام سو است؟ خدايي را كه با چشم نميتوان او را ديد وبا گوش نميتوان آواي او را شنيد چگونه و با چه ابزاري وحي خود را بهمادر موسي فهمانيد؟ آيا ميتوان قلمرو رؤيا را دريچهي ورود آن اشارات غيبي دانست؟ و مگر نه اينكه رسولان معمولا «رائي» يعني اهل رؤيا بودهاند؟
در بخش آينده به چند و چون اين مسئله بيشتر خواهم پرداخت در اينجا تنها به اين نكته بسنده ميكنم كه بهگمان من كلمهي «وحي» در قرآن به هر دو عرصه آشكار و پنهان مربوط است، آنچه از عالم عين و جهان پيرامون، توسط حواس ما حاصل شده و در حوزه ی خودآگاهی قرار دارد از يك سو، و اشارات برآمده از عالم غيب، و از عرصه های ناخودآگاهی از سوي ديگر، در يك تلاقي معنيدار قرار می گیرند. و شايد بتوان گفت كه قرآن حاصل اين تلاقيِ معنيدار است.
علی طهماسبی
چهارم آذر ماه 1386، مشهد
_________
پي نوشتها:
[1] - قرآن، سوره نوزدهم(مريم) آيه 11
[2] - سوره بيست وهشتم(قصص) آيه 7 و8
[3] - آيه 13 سوره 42
[4] - فرض كنيد با يكي از دوستان يا خويشاوندانتان، به مجلسي رفتهايد، قبل از ورود به آن مجلس، با همراه خود قرار گذاشتهايد كه مثلا ساعت 9 از آن مجلس بيرون بياييد و به ديدن خويشاوندي ديگر برويد. بعد كه وارد مجلس شديد چندان به گفتگوي با ديگران سرگرم ميشويد كه فرارسيدن ساعت 9 را متوجه نميشويد. در اينهنگام دوست شما در حالي كه به شما نگاه ميكند فقط با انگشت به سوي ساعت مچياش اشاره ميكند، هيچكدام از اطرافيان يا متوجه اشاره دوست شما نميشود يا آنكه اگرهم متوجه شود نميداند كه چه برنامه اي در پيش است. در اين تمثيل، قرار ومداري كه قبلا گذاشتهايد «وصيت» است، واشارهاي كه به ساعت ميشود «وحي» بنا براين در اينجا، «وحي» اشارهاي است به امري معهود.
[5] - كتاب پيدايش، باب نهم
[6] - داستان مراسم عهد خدا با ابراهيم ، در تورات سفر پيدايش باب 15آمده است.
[7] - تاكيد براينكه وارث ابراهيم تنها از اسحاق خواهد بود در باب 17 سفر پيدايش آمده است.
[8] - آگرچه مفسرين تورات معتقد هستند كه كتاب ايوب را خود موسي نوشته است اما امروزه تا حدود زيادي مشخص شده است كه اين كتاب حدود قرنهاي چهارم قبل از ميلاد مسيح توسط نويسندگان گمنامي نوشته شده است. براي اطلاع بيشتر ميتوانيد به كتاب «پاسخ به ايوب» اثر كارل گوستاو يونگ مراجعه كنيد.
[9] - بهعنوان مثال نگاه كنيد به انجيل متي باب سوم آيات 7 تا 11 . همچنين نگاه كنيد به رساله پولس بهروميان باب چهارم آيات 13 تا 18
[10] - مانند آيه 110 در سوره هود(11) آيه 37 در سوره مريم(19) اگرهم به وحياني بودن قرآن كاري نداشتهباشيم، اين آيات لااقل بهعنوان گزارشي تاريخي از آن روزگار در باره اختلافات ميان وارثان موسي و عيسي قابل تامل است.
[11] - نگاه كنيد به ترجمه فارسي تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد سوم، فصل بيست وهشتم بخش دوم، برخورد عقايد
[12] - نگاه كنيد به تورات سفر پيدايش باب17
[13] - همان ماخذ باب 16
[14] - همچنين نگاه كنيد به بابهاي 21 و 22 كتاب پيدايش.
[15] - نگاه كنيد به رسالهي پولس به غلاطيان باب چهارم از آيات 21 به بعد
[16] - پيدايش، باب 17، آيهي 20 و 21
[17] - آيه 124 در سورهي بقره