کافه تلخ

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

برخی از موضوعات زندگی حضرت خضر (ع)

برخی از موضوعات زندگی حضرت خضر (ع)
1,300



نام و نسب خضر
همانگونه که تاریخ نویسان در نام حضرت خضر اختلاف دارند، در نسب او نیز اختلاف دارند. طریحی به نقل این اقوال پرداخته می نویسد: خضر صاحب موسی به فتح خاء و بکسر آن و سکون ضاد و فتح و یا کسر آن. وی فرزند ماعید بن عیص بن اسحاق است. و برخی گفته اند:
نامش ایلیا فرزند ملکان بن قالع بن قالع بن ارفخشد بن سام بن نوح می باشد. و در برخی شروح آمده که نامش الیاس بن ملکان بن ارفخشد بن سام بن نوح است. و گفته شده که نامش ایلیا بن عامیل بن شمالخین بن اریا بن علقما بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم است. همچنین گفته اند نامش ارمیا بن حلشا، و از اسباط هارون بوده است.) ولی صحیح تر آن است که اهل سیره نقل کرده و آنچه که از پیامبر رسیده که نامش بلیا بن ملکان عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح می باشد. بنابراین نام اصلی وی خضر نبوده بلکه به خاطر صفاتی که در او بوده است به خضر معروف شده است. بدیهی است نام این مرد، هر چه باشد مهم نیست، مهم این است که او یک دانشمند الهی بود، و مشمول رحمت خاص پروردگار، و مامور به باطن و نظام تکوینی جهان، و آگاه از پاره ای از اسرار، و از یک جهت معلم موسی بن عمران، هر چند موسی در پاره ای از جهات بر او مقدم بوده است. و در اینکه او پیامبر بوده است یا نه باز روایات مختلفی داریم.

مکانهای منتسب به حضرت خضر
در شش کیلومتری شهر قم کوهی وجود دارد که از فراز آن می توان همه شهر را با یک نگاه طی کرد. این کوه منسوب به حضرت خضر (ع) با قدمت سه هزار سال است. می گویند بر قله این کوه در سه هزار سال پیش غاری بوده است که خضر پیامبر (ص) در آن غار به عبادت و نیایش می پرداخت، غاری که امروز به مسجد کوچکی با ظرفیت ۱۰ تا ۱۵ نفر تبدیل شده است و سال ها پیش از این در حالی که هنوز قم آنقدر بزرگ نشده بود که خود را به دامنه این کوه برساند معبد عارفان و ساکنان و اوقاد بود، و خلوتکده ای برای شب زنده داری و عبادت عالمان و عاشقان طریقت حق بوده است و هم چنین گویند حضرت خضر نبی علیه السلام در مسجد اموی همواره نماز می گذاشته است مکان نماز ایشان در سمت شرقی قبله (جنوب شرقی) نزدیک مناره شرقی بوده است. اکنون نزدیک به محراب اصلی مسجد و به موازات مقام هود بر دیوار قبله عنوان «هذا مقام خضر النبی» بر تابلویی سبز دیده می شود. شایان گفتن است در بسیاری از نقاط سوریه مقام حضرت خضر دیده می شود.

نحوه زندگی حضرت خضر
در روایتی از امام رضا (ع) نقل شده که می فرماید: حضرت خضر (ع) از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمی رود، او پیش ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم، او در مراسم حج شرکت می کند و همه مناسک را انجام می دهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات می ایستد و برای دعای مؤمنان آمین می گوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غربت می کند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس می کند. از این حدیث استفاده می شود که حضرت خضر (ع) جزء سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیة الله (ع) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دست آن هاست.

آیا خضر پیامبر بوده است؟
در اینکه آیا حضرت خضـر پیامبـری از پیامبـران و یا بنـده ای از بندگان صالح خـدا بـوده بحث و گفتگـو ست. در بعضـی اخبار آمده است که خضر و ذوالقرنیـن پیامبر نبوده بلکه هر دو عالـم بـوند. چنانچه برید بـن معاویه از امام باقر و صادق نقل مـی کند که حضرت فرمود: صاحب مـوسـی ـ خضر ـ و ذوالقرنیـن پیامبر نبـودنـد بلکه عالم بودند. اما بسیاری از علما به استناد برخـی آیات و روایات معتقـدند که حضـرت خضـر (ع) پیـامبـری از پیـامبـران خـدا بـوده است. علامه طریحی می فرماید: بسیاری از علما می گـویند وی پیامبر بـوده و استدلال کرده اند به اینکه به مـوسی گفت: «و ما فعلت عن امری؛ هرگز ایـن کارها را از پیـش خـود انجام ندادم.» علامه طباطبایی پـس از آنکه مسأله عالـم بـودن خضـر را مطـرح مـی کنـــد، بعد می فرماید: لکـن آیات نازل شده در قصه خضر و مـوسی ظاهر در ایـن است که وی پیامبر بوده است. و آنگاه اضافه مـی کنـد: آنچه که از روایات نبـوی و از طریق اهل بیت وارد شـده چنانکه محمد بـن عماره از امام صادق آورده به دست مـیآید که خضر پیامبری مرسل بـوده است که خداوند وی را به سـوی قومـش فرستاد. او نیز مردم را دعوت به تـوحید و اقرار به انبیا و رسل و کتابهای آسمانی نمود.

ویژگیهای خضر (ع)
حضرت خضر (ع) دارای ویژگیهای زیادی است که به بـرخـی از آنها به استناد روایات اشاره می کنیم:
1- وی از جمله کسانـی است که به چشمه آب حیات دست پیدا کرده و مقداری از آن را نوشیده است.
2- خضر (ع) هـم اکنون زنده است و تا نفخ صور زنده خـواهد بـود. امام رضا (ع) فرمـود: خضر از آب حیات نـوشید پـس او زنده است تا نفخ صور دمیده شود. حلبـی نیز در همیـن راستـا آورده است که: «اجمع العلماء بـالنقل علـی کـون الخضـر حیـا بـاقیـا الـی لان».
3- خـداوند به خضر (ع) تـوان و قدرت نیرومندی عطا کرده، چنانکه طریحـی مـی نـو سد: خداوند به خضر تـوان و قدرت بسیار بالایی عطا کـرد. و مسـوول مقـدمه الجیـش ذی القـرنیـن بوده است.
4- از خصوصیات و ویژگیهای خضر ایـن بوده که به هر کجا می نشسته آنجا سرسبز مـی گشت. امام صادق (ع) فرمـود: بر هیچ تخته خشکیده ای نمی نشست مگر آنکه سبز مـی گشت و بر هیچ زمینـی بـیآب و علف قرار نمی گرفت مگر آن که سرسبز مـی گشت و به همیـن جهت خضر نامیده شـد. همچنیـن گفته شـده که هر گاه به نماز مـی ایستاد اطرافـش سـرسبز مـی گشت.
5- قرآن مجید هر چند آشکارا نام او را نبرده است اما از او به عنـوان عالـم یاد کـرده است و در سـوره کهف در جـریان ملاقات حضرت مـوسـی با خضر چنیـن مـی فرماید: «فـوجدا عبـدا مـن عبـادنا آتیناه رحمه مـن عنـدنا و علمنـاه مـن لـدنـا علمـا» ترجمه: تا این که [خضر] بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودی (کهف، 65).
6- هر کجا نامـش برده شـود فـورا حاضر می گردد. امام رضا (ع) در باره ایـن ویژگی می فرماید: «و انه لیحضر حیث ما ذکر فمـن ذکره منکـم فلیسلم علیه»؛ هر کجا از او یاد شود همانجا حاضر می شود، پـس هـر یک از شمـا به یـاد او افتـاد بـر او سلام کنـد.
7- حضور همه ساله در مراسم حج. امام رضا (ع) مـی فرماید: «و انه لیحضر المـوسـم کل سنه فیقضی جمیع المناسک و یقف بعرفه فیومـن علی دعاء المـومنیـن» ترجمه:
همه سـاله در مـراسـم حج حضـور مـی یاب و تمـام مناسک حج را نیز انجام می دهد، و در عرفات در کنار سایر حجاج خانه خدا مـی ایستـد و بر دعای مومنین آمین می گوید.
8- انـدرزگـویـی و نصیحت پذیری. از دیگر ویژگیهای حضرت خضـر (ع) ایـن است که هم به دیگران توصیه و اندرز می داده و هـم دنبال آن بـوده که از نصایح و گفته هـای بزرگـان و صـالحـان کمـال بهره و استفاده را ببرد. مثلا گاه می بینیـم که معصـومیـن (علیهم السلام) امثال امام صادق و امام باقر و امام زین العابدیـن وصایای او را به مـوسـی و اندرزهای خضر را به دیگران برای ما نقل کرده اند. و گاهـی هـم روایت کرده اند که خضر به محضرشان مـی رفته و درخـواست نصیحت و تـوصیه مـی نموده مثلا به امیرالمـومنیـن پیشنهاد کرد که مرا به کاری راهنمایـی کـن که اگر آن را انجام دهـم خداوند مرا از آتش جهنم نجات دهد.

آیا خضر را می توان دید؟
در اینکه آیا می شود حضورا به خدمت خضر رسید یا نه باز روایات دو دسته هستند دسته اول آنهایی می باشند که امکان رؤیت را نفی کرده حتی از امامان معصوم. مثلا از امام رضا(ع) نقل شده که فرمود: «و انه لیاتینا فیسلم فنسمع صوته و لا نری شخصه»؛ خضر نزد ما می آید و به ما سلام می کند پس ما صدایش را می شنویم ولی شخص او را نمی بینیم. همچنین از حضرت رضا (ع) روایت شده که هنگامی که رسول خدا رحلت کرد شخصی در خانه اهل بیت آمده و به آنان تعزیت و تسلیت گفت، اهل بیت صدایش را می شنیدند اما شخص او را نمی دیدند، حضرت علی (ع) فرمود این خضر است که آمده و مصیبت پیامبر را به شما تعزیت می دهد. و از امام زین العابدین شبیه آنچه که گذشت نقل شده است.
و دسته دوم روایاتی هستند که از آنها چنین برمی آید: علاوه بر اینکه معصومین صدای خضر را می شنیدند شخص او را نیز می دیدند و گاهی هم یاران امام با خضر ملاقات می کردند. و بارها دیده شده که به حضور امامان رسیده و سؤالاتی از آنان کرده که در برخی موارد پاسخ پرسشها را به فرزند معصومشان واگذار کرده اند. همانگونه که روایت شده امام باقر در حج بودند مردی به حضور امام رسید و دو زانو نشست و از آن حضرت سؤالی کرد. امام باقر فرمودند از فرزندم جعفر (ع) بپرس. و در آخر خبر آمده که امام باقر فرمود: این خضر است.
همچنین از ملاقاتهای مکرر خضر با حضرت امیر که هم میثم تمار او را دیده و هم شرطة الخمیس شخص خضر را دیده بودند و به گمان اینکه او دشمن علی است و از تاریکی شب آمده است استفاده کند تا علی را ترور بنماید. و همچنین از ملاقات و گفتگوی مکرر خضر با امام زین العابدین در مدینه و در بین راه مکه و مدینه و از فرستادن امام صادق (ع) چوبی از درخت طوبی را جهت رفع تشنگی داود رقی به وسیله او و روایات متعدد دیگر استفاده می شود. خضر (ع) با اهل بیت (ع) تماس حضوری داشته بلکه بسیاری اوقات کارهای معصومین را نیز انجام می داده است. اما نسبت به سایر مردم در زمان حیات معصومین گاه گاهی مورد رؤیت بوده است و اما در زمان غیبت، همانند خود امام زمان جز در موارد بسیار نادر، برای احدی قابل رؤیت و شناسایی نمی باشد.

پیرزن و حضرت خضر (ع)
در زمانهای نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته اش شب و روز دعا می کرد. تا این که از کسی شنید که هرکس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می تواند حاجتش را از او بخواهد او باید برای دیدن حضرت خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه اش را آب و جارو می کرد پیرزن نیت کرد و شروع کرد روزهای اول با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می داد گاهی حاجتش را عوض می کرد یا دوباره منصرف می شد گاهی هم همه چیز را به خدا می سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهد. باورش نمی شد که بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر، را ببیند چه برسد به این که از او حاجتی بخواهد و مواظب بود وظیفه اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد تا مبادا روزی خوابش ببرد یا یک وقت آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد تا چهل روز تمام شود روزهای آخر دیگر این کار برای پیرزن وظیفه شده بود و گاهی حاجتش را فراموش می کرد و به مردمی که در رفت و آمد بودند خیره می شد و با بی حوصلگی آن ها را تماشا می کرد تا این که بالاخره روز چهل ام رسید پیرزن در را باز کرد و لبخندی زد و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به آب و جارو کردن بعد از آن باید منتظر می ماند تا حضرت خضر رد شود صندلی چوبی اش را آورد و جلوی درب خانه منتظر شد هنوز خورشید بالا نیامده بود و کسی در کوچه نبود دقایقی گذشت او داشت به درختان نگاه می کرد به گنجشک ها که می آمدند روی زمین می نشستند و بلند می شدند.
به آسمان که امروز ابرها چه قدر شکل های قشنگی درآورده اند این سر کوچه را نگاه کرد آن سر کوچه را دوباره این سر کوچه را، مردی چوب به دست داشت رد می شد پیرزن او را نگاه کرد چه قدر چهره گیرایی داشت، نزدیک تر شد انگار که پیرزن سال هاست او را می شناسد به صورتش خیره شده بود در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری. پیرزن فقط نگاه می کرد انگار آن شخص را فقط باید نگاه کرد و سکوت. نباید حرفی زد مرد به آرامی گذشت پیرزن داشت به او می نگریست و وقتی رد شد هنوز در جای خودش نشسته بود و غرق در فکر و خیالاتش هنوز منتظر بود خودش هم نمی دانست به چه می اندیشد دقایق می گذشتند و او انگار در همان لحظه های اول حاجتش را جا گذاشته بود کم کم مردم شروع کردند به رفت و آمد و کوچه داشت شلوغ می شد ولی کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود بوی نور، بوی رهگذری از بهشت پیرزن لبخند زد زیرا اصلا به یاد نیاورده بود که حاجتی دارد اصلا انگار یادش رفته بود که می تواند حرف بزند و خواسته اش را بگوید او خضر را نشناخته بود.

سرانجام و عاقبت خضر (ع)
لابد می پرسید که سرانجام کار خضر به کجا خواهد رسید و تا چه وقت زنده می ماند و آیا مرگ برای او هست تا نیست؟ پاسخ می دهیم از آنجایی که قرآن می فرماید: «کل نفس ذائقة الموت» مرگ بر همه مقدر شده، بنابراین خضر هم خواهد مرد اما چه وقت، این را باید از روایات و اقوال مفسرین به دست آورد. نیشابوری از ثعلبی نقل می کند که گفته می شود حضرت نمی میرد، مگر در آخرالزمان بعد از آنکه قرآن بالا می رود. (و هم چنین از نیشابوری نقل گردید که: آخرین کسی از بنی آدم از دنیا می رود، الیاس و خضر است).



حضرت خضر و حضرت الیاس




آيا حضرت خضر پيامبر بوده است و چرا حضرت موسي -عليه السلام- كه پيامبر اوالوالعزم بود، بايد راهنمايش غير اولوالعزم باشد؟

نمایش پاسخ ...
جريان حضرت موسي - عليه السلام- و حضرت خضر در سورة كهف آيات «60 تا 82 » آمده است. كه حتي يك پيامبر اولوالعزم كه آگاه‌ترين افراد محيط خويش است، باز دامنه علم و دانشش در بعضي از جهات محدود بوده و به سراغ معلمي مي‌رود كه به او درس بياموزد، آن هم درس‌هايي كه بسيار عجيب است. در قرآن كريم دربارة حضرت خضر فقط داستان رفتن حضرت موسي به «مجمع البحرين»، آمده كه مي فرمايد: «پس از برخورد به بنده‌اي از بندگان ما كه ما به وي رحمتي از خود داده و از ناحية خود به او علمي آموختيم»[1]
امام صادق - عليه السلام- فرمود:
خضر پيغمبر فرستاده شده مرسل بوده كه خداوند به سوي قومش مبعوث فرموده بود، و او مردم خود را به سوي توحيد و اقرار به انبياء و فرستادگان خدا و كتاب‌هاي آن‌ها دعوت مي كرده و معجزه‌اش اين بوده كه روي هيچ چوب خشكي نمي‌نشست مگر اين‌كه سبز مي‌شد و بر هيچ زمين بي علفي نمي نشست مگر اين‌كه سبز و خرم مي گشت و اگر او را خضر ناميدند به همين جهت بوده (خضر يعني سبزي) وگرنه اسم اصلي او «تاليا» «(باليا) بن ملكان» بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح» - عليه السلام- بود.[2] از اين روايت و چند روايت ديگر كه در منابع شيعه مخصوصاً «بحارالانوار ج 13» آمده است به دست مي‌آيد كه حضرت خضر پيامبر بوده است.
از آياتي كه اين داستان را نقل مي‌كند، استفاده مي‌شود كه حضرت خضر نبي بوده؛ چون در آية 82 سورة كهف حضرت خضر مي‌فرمايد: اين كارهايي كه من كردم از پيش خودم نبود؛ يعني من از طرف خداوند دستور داشتم و حكم آن از طرف خداوند بر من نازل شده است.
و از اخبار متفرقه از ائمه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به دست مي‌آيد كه او تاكنون زنده مانده است و هنوز از دنيا نرفته است و از قدرت خداي سبحان هيچ دور نيست كه بعضي از بندگان خود را عمر طولاني دهد و تا ابد نگهدارد.[3]
از پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و سلم- نقل شده است كه روزي موسي - عليه السلام- در ميان بني اسراييل مشغول خطابه بود، كسي سؤال كرد روي زمين چه كسي از همه داناتر است؟
موسي گفت:
كسي از خود عالم‌تر سراغ ندارم. در اين هنگام به موسي وحي شد كه ، بنده‌اي داريم در «مجمع البحرين» كه از تو دانشمند‌تر است، در اين‌جا موسي از خداوند تقاضا كرد كه به ديدار اين مرد عالم نائل گردد و خداوند راه رسيدن به اين هدف را به او نشان داد. گرچه حضرت موسي پيامبر اولوالعزم و در مسائل شرعي آگاهتر از حضرت خضر بود.[4] ولي در امور تكويني و اسرار عالم، حضرت خضر آگاهتر از حضرت موسي بود.
اين جهان داراي دو نظام است، نظام تكوين و نظام تشريع. گرچه اين دو نظام در اصول كلي هماهنگ مي باشند، ولي گاه مي‌شود كه در جزييات از هم جدا مي‌شوند، مثلاً خداوند براي آزمايش بندگان آنها را مبتلا به ناامني و از بين رفتن جان هاي عزيزان مي‌كند تا معلوم شود چه كساني در برابر اين حوادث صابر و شكيبا هستند؛ در صورتي كه هيچ فقيه و حتي هيچ پيامبري نمي‌تواند اقدام به چنين كاري بكند. خداوند براي اين‌كه انسان راه تكامل را بپيمايد، قوانين و مقرراتي به نحو احسن براي او از نظر تكوين قرار داده كه تخلف از آن‌ها عكس العمل‌هاي مختلفي دارد. در حالي‌كه از نظر قانون شرع نمي توانيم همة آن‌ها را در چارچوب اين قوانين بريزيم و هيچ مانعي ندارد كه خداوند گروهي را مأمور پياده كردن نظام تشريع كند و گروهي از فرشتگان يا بعضي از انسان‌ها (هم‌چون حضرت خضر) را مأمور پياده كردن نظام تكوين نمايد.[5]
مرحوم علامه مجلسي (ره) در اين زمينه مي‌گويد: خضر پيغمبر بود. علمي كه پيغمبر مي بايد در آن محتاج به غير نباشد، شرايع و احكام است؛ اگر بعضي علوم را كه تعلق به شرايع و احكام نداشته باشد، حق تعالي توسط بشري تعليم پيغمبر نمايد، چنان‌چه توسط ملائكه تعليم او مي‌نمايد، مفسده‌اي ندارد و از اين‌كه موسي - عليه السلام- در بعضي از علوم محتاج به خضر باشد لازم نمي آيد خضر از آن حضرت اعلم و افضل باشد، زيرا ممكن است علمي كه مخصوص موسي - عليه السلام- باشد و خضر نداند بيشتر و شريف‌تر از علمي باشد كه مخصوص خضر است.[6] پس معلوم شد كه حضرت موسي - عليه السلام- در شريعت و احكام مربوط به دين خود داناترين زمان خود بود.
حضرت خضر در سايه‌ي پيمودن راه بندگي و تسلط بر هوي و هوس به مقامي رسيده بود كه حوادث را پيش بيني مي كرد، دانش او از ظاهر تجاوز كرده به باطن ايشان نفوذ مي‌كرد و از مجموع روايات چنين استفاده مي‌شود كه اين معلم و شاگرد هر كدام داراي مزيتي بودند كه ديگري داراي آن نبود، موسي - عليه السلام- مظهر علم به شريعت و احكام و حضرت خضر مظهر علم به باطن امور بوده است.[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم: مؤسسه امام صادق ـ عليه السلام ـ، اول، بي تا، ج 12، ص 211 تا 237.
2. محمد حسين طباطبايي (ره)، الميزان، محمد باقر موسوي (تهران: بنياد فكري و علمي علامه طباطبايي (ره)، 1363) ج 13، ص 570 تا 607.
3. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه (تهران: دارالكتب الاسلامي، 1368) ج 12، ص 478 تا 522.
4. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (تهران: دارالكتب الاسلامي، بي تا) ج 13، ص 278 تا 322.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. كهف/65.
[2]. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، بي تا، ج 13، ص 386.
[3]. ر.ك: طباطبايي، محمد حسين، الميزان، محمد باقر موسوي همداني، تهران، بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي، 1363، ج13، ص597.
[4]. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج13، ص303.
[5]. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلامي، 1368، ج 12، ص 507.
[6]. مجلسي، محمد باقر، تاريخ پيامبران ـ عليهم السلام ـ، قم، انتشارات سرور، 1375، ج 1، ص 759.
[7]. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السلام ـ چاپ اول، بي تا، ج12، ص234.


-----------------------------------------

بنا به برخی از اقوال ظهور حضرت خضر(ع) ۳۴۵۸ سال بعد از هبوط (فرود آمدن) آدم به زمین بوده است. عده ای معتقدند که این خضر بزرک و معروف غیر از خضر ثانی است که از انبیاء بنی اسرائیل بوده است.

در کتاب العرائس و نیز در تاریخ ابن اثیر مدعی شده اند که خضر معاصر، حضرت ابراهیم و همزمان با افریدون هرزند آبتین بوده است و احتمال داده اند که خضر سرکرده لشکر ذوالقرین بوده که با او به ظلمات رفته و در زمان ناشئه بن آموس ازدیده ها ناپدید شده و بار دیگر ظاهر گشته و مدتی بعد باز از نظرها پنهان گردیده است.

در علل الشرایع روایتی از آن حضرت آورده است که آن حضرت فرمود :

حضرت خضر فرستاده خدا بسوی مردم بود که قوم خود را به توحید و اقرار به پیامبری پیامبران و کتب آسمانی فرا خواند و از نشانه های پیامبری آن حضرت این بود که وقتی روی چوب خشکی و یا زمین بایر می نشست به برکت آن حضرت سرسبز و خرم میشد. و به همین خاطر آن حضرت را خضر نامیدند.

و نام اصلی وی بالیا پسر ملکان پسر عابرپسر ارفخشید پسر سام نوح (ع) بوده است.

در تفسیرالمجمع نوشته است: حضرت خضر را بدین جهت خضر نامیدند که هرکجا نماز بجای می آورد اطراف او سبز میشد.صاحب تفسیر روح البیان از ابن عباس نقل کرده است که حضرت خضر (ع) پسر آدم بوده است و مرگ برای او نوشته نشده است تا زمانی که دجال را تکذیب کنند.

و نیز روایتی از نوح (ع) نقل میکند که فرمود خضر(ع) پسر آدم بوده است و حضرت آدم (ع) به هنگام مرگ از خدا درخواست کرده بود، هریک از اولادش که اورا بخاک بسپارد تا روز قیامت عمر عطا کند و وقتی خضر(ع) عهده دار امر خاک سپاری او گردید خداوند دعای آدم را در مورد او مستجاب گردانید.

آیا الیاس و خضر هردو یک نفرند؟

از روایات شیعه دانسته می شود حضرت خضر غیر الیسع است و الیاس (ع) فردی شناخته شده و غیر از حضرت خضر (ع) و الیسع است.
متصوفه از کنایات قرآنی بهره گیری کرده و حضرت خضر(ع) رامصاحب با موسی (ع) دانسته اند و شخصیت قرآنی اورا به وجود آورده اند و او را غیر از الیاس پنداشته اند تنها تفاوت این دو اینست (الیاس و خضر) که خضر(ع) رهایی آسیب دیدگان در دریا را برعهده دارد و الیاس رهایی مردم را در خشکی بر عهده دارد.

به تدریج در نتیجه توجه صوفیان، خضر اهمیت بیشتری یافته است و الیاس را تحت الشعاع قرار داده است تا جایی که عامه به طور کلی الیاس را فراموش کرده اند و رهایی خود را چه در خشکی و چه در دریا از خضر(ع) میخواهند.


------------------------------------------

در سوره انبياء آيه 34 آمده است: «و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد ما براي هيچ انساني قبل از تو زندگي جاويدان قرار نداديم پس چرا قرآن به زنده بودن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ و عزير و خضر اشاره كرده است؟
آيه فوق اشاره به اشكالات و ايرادات مشركان درباره نبوت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ است، آنها معتقد بودند كه اگر پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ خاتم پيامبران است، بايد هرگز نميرد تا حافظ آئين خويش باشد. بنابراين مرگ او در آينده، دليل بر بطلان ادعاي او خواهد بود. با نزول آيه فوق، آشكار شده است كه دين اسلام قائم به شخص نيست تا با عدمش از بين برود، بنابراين جاودانگي مذهب نياز به پاسداري دائمي پيامبر ندارد.[1]
اما اين كه آيه فوق، با زنده بودن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ [2] تناقض دارد، در پاسخ مي‌توان گفت: آيه فوق گوياي اين مطلب است كه «هيچ انساني را قبل از تو زندگي جاويدان قرار نداديم» به اين معني، انسان خلق نشده كه عمر و زندگي ابدي و جاويدان داشته باشد. در حالي كه حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ حيات ابدي ندارند و قبل از قيامت و بعد از ظهور، مي‌ميرند، «كل نفس ذائقه الموت؛[3] هر موجود زنده طعم مرگ را مي‌چشند»[4] درباره حضرت عزير ـ عليه السلام ـ بايد گفت:
طبق آيه 259 سوره بقره، ايشان 100 سال مرده بودند و دوباره زنده شدند تا اينكه قدرت خداوند را درباره معاد ملاحظه نمايند: «يا همانند كسي كه از كنار آبادي عبور كرد كه ويران شده بود گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مي كند؟
خداوند او را صد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او گفت: چه قدر درنگ كردي؟ گفت يك روز يا بخشي از روز فرمود: نه، بلكه صد سال درنگ كردي، نگاه به غذاي خود كن كه تغييري نكرده و به الاغت (كه چگونه از هم متلاشي شده) براي اينكه تو را نشانه اي بر مردم (در مورد معاد) قرار دهديم، اكنون به استخوان هاي (الاغ خود) نگاه كن كه چگونه آنها را بر داشته و به هم پيوند مي دهيم و... و معروف اين است كه اين شخص حضرت غرير بوده و در حديثي از امام صادق -عليه السلام- نيز اين موضوع تائيد شده است.[5]

درباره حضرت عزير ـ عليه السلام ـ بايد گفت: طبق آيه 259 سوره بقره، ايشان 100 سال مرده بودند و دوباره زنده شدند تا اينكه قدرت خداوند را درباره معاد ملاحظه نمايند:
«يا همانند كسي كه از كنار آبادي عبور كرد كه ويران شده بود گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مي كند؟ خداوند او را صد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او گفت:
چه قدر درنگ كردي؟ گفت يك روز يا بخشي از روز فرمود: نه، بلكه صد سال درنگ كردي، نگاه به غذاي خود كن كه تغييري نكرده و به الاغت (كه چگونه از هم متلاشي شده) براي اينكه تو را نشانه اي بر مردم (در مورد معاد) قرار دهديم، اكنون به استخوان هاي (الاغ خود) نگاه كن كه چگونه آنها را بر داشته و به هم پيوند مي دهيم و... و معروف اين است كه اين شخص حضرت غرير بوده و در حديثي از امام صادق -عليه السلام- نيز اين موضوع تائيد شده است.[5]
اما درباره زنده بودن حضرت خضر ـ عليه السلام ـ بايد گفت:
در قرآن نامي از خضر نيامده است اما از روايات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ اين طور استفاده مي شود كه ايشان پيامبر اعلي بودند و هنوز هم زنده هستند و معلم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ (كه در آيات 82 ـ 60 سوره كهف مطرح است) نيز حضرت خضر ـ عليه السلام ـ بوده است.[6]
ايشان هم همانند حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ طبق آيه فوق «كل نفس ذائقه الموت» قبل از قيامت مي‌ميرند و زندگي جاويدان و هميشگي ندارند.
در نتيجه خداوند به هيچ كس عمر ابدي و دائمي و جاويدان نداده به جز ذات اقدس الهي كه واجب‌الوجود مي باشند.




پسران‌ اسرائيل‌

پسران‌ اسرائيل‌
پسران‌ اسرائيل‌ اينانند: رؤبين‌ و شَمْعون‌ و لاوي‌ و يهودا و يَسّاكار و زبولون‌ 2 و دان‌ و يوسف‌ و بنيامين‌ و نَفْتالي‌ و جاد و اَشِير.
3 پسران‌ يهودا: عِير و اُونان‌ و شيلَه‌؛ اين‌ سه‌ نفر از بَتْشُوعِ كَنْعانيه‌ براي‌ او زاييده‌ شدند؛ و عيرْ نخست‌زادة‌ يهودا به‌ نظر خداوند شرير بود؛ پس‌ او را كُشت‌. 4 و عروس‌ وي‌ تامار فارَص‌ و زارَح‌ را براي‌ وي‌ زاييد، و همة‌ پسران‌ يهودا پنج‌ نفربودند.
5 و پسران‌ فارَص‌: حَصْرُون‌ و حامول‌. 6 و پسران‌ زارَح‌: زِمْري‌ و اِيتان‌ و هِيمان‌ و كَلْكُول‌ و دارَع‌ كه‌ همگي‌ ايشان‌ پنج‌ نفر بودند. 7 و از پسران‌ كَرْمِي‌، عاكار مضطرب‌كنندة‌ اسرائيل‌ بود كه‌ دربارة‌ چيز حرام‌ خيانت‌ ورزيد. 8 و پسر اِيتان‌: عَزَرْيا بود.

9 و پسران‌ حَصْرُون‌ كه‌ براي‌ وي‌ زاييده‌ شدند، يَرْحَمْئيل‌ و رام‌ و كَلُوباي‌. 10 و رام‌ عَميناداب‌ را آورد و عَميناداب‌ نَحْشُون‌ را آورد كه‌ رئيس‌ بني‌يهودا بود. 11 و نَحْشُون‌ سَلْما را آورد و سَلْما بُوعَز را آورد. 12 و بُوعَز عوبيد را آورد و عُوبيد يَسي‌ را آورد. 13 و يَسي‌ نخست‌زادة‌ خويش‌ اَلِيْآب‌ را آورد، و دومين‌ ابيناداب‌ را، و سومين‌ شِمْعي‌ را، 14 و چهارمين‌ نَتَنْئيل‌ را و پنجمين‌ رَدّاي‌ را، 15 و ششمين‌ اُوْصَم‌ را و هفتمين‌ داود را آورد. 16 و خواهران‌ ايشان‌ صَرُوْيَه‌ و اَبيحايَل‌ بودند. و پسران‌ صَرُوْيَه‌، اَبْشاي‌ و يُوآب‌ و عَسائيل‌، سه‌ نفر بودند. 17 و اَبيحايَل‌ عَماسا را زاييد و پدر عَماسا يَتَرِ اِسْماعيلي‌ بود.
18 و كاليب‌ بن‌ حَصْرُون‌ از زن‌ خود عَزُوبَه‌ و از يَرِيعُوت‌ اولاد به‌هم‌ رسانيد و پسران‌ وي‌ اينانند:

ياشَر و شُوباب‌ و اَرْدُون‌. 19 و عَزُوبَه‌ مُرد و كاليب‌ اَفرات‌ را به‌ زني‌ گرفت‌ و او حور را براي‌ وي‌ زاييد. 20 و حُور، اُوري‌ را آورد و اُوري‌ بَصَلْئيل‌ را آورد.
21 و بعد از آن‌، حَصْرُون‌ به‌ دختر ماكير پدر جِلْعاد درآمده‌، او را به‌ زني‌ گرفت‌ حيني‌ كه‌ شصت‌ ساله‌ بود و او سَجُوب‌ را براي‌ وي‌ زاييد. 22 و سَجُوب‌ يائير را آورد و او بيست‌ و سه‌ شهردر زمين‌ جِلْعاد داشت‌. 23 و او جَشور و اَرام‌ را كه‌ حَوُّوب‌ يائير باشد، با قنات‌ و دهات‌ آنها كه‌ شصت‌ شهر بود، از ايشان‌ گرفت‌ و جميع‌ اينها از آن‌ بني‌ماكير پدر جِلْعاد بودند. 24 و بعد از آنكه‌ حَصْرُون‌ در كاليب‌ اَفْراته‌ وفات‌ يافت‌، اَبِيَّه‌ زن‌ حَصْرُون‌ اَشْحُور پدر تَقُوع‌ را براي‌ وي‌ زاييد.
25 و پسران‌ يَرْحَمْئيل‌ نخست‌زاده‌ حَصْرُون‌ نخست‌زاده‌اش‌: رام‌ و بُونَه‌ و اُوْرَن‌ و اُوصَمْ و اَخيّا بودند. 26 و يَرْحَمْئيل‌ را زن‌ ديگر مسمّاة‌ به‌ عطارَه‌ بود كه‌ مادرِ اُوْنام‌ باشد. 27 و پسران‌ رام‌ نخست‌زادة‌ يَرْحَمْئيل‌ مَعْص‌ و يامِين‌ و عاقَر بودند. 28 و پسران‌ اُوْنام‌: شَمّاي‌ و ياداع‌ بودند، و پسران‌ شَمّاي‌ ناداب‌ و اَبيشور. 29 و اسم‌ زن‌ ابيشور اَبِيحايَل‌ بود و او اَحْبان‌ و مُوليد را براي‌ وي‌ زاييد. 30 و پسران‌ ناداب‌ سَلَد و اَفّايم‌ بودند و سَلَد بي‌اولاد مُرد. 31 و بني‌اَفّايم‌ يَشْعي‌ و بني‌يَشْعي‌ شيشان‌ و بني‌شيشان‌ اَحْلاي‌. 32 و پسران‌ ياداع‌ برادر شَمّاي‌ يَتَر و يوناتان‌؛ و يَتَر بي‌اولاد مُرد. 33 و پسران‌ يوناتان‌: فالَت‌ و زازا. اينها پسران‌ يَرْحَمْئيل‌ بودند. 34 و شيشان‌ را پسري‌ نبود ليكن‌ دختران‌ داشت‌ و شيشان‌ را غلامي‌ مصري‌ بود كه‌ يَرْحاع‌ نام‌ داشت‌. 35 و شيشان‌ دختر خود را به‌ غلام‌ خويش‌ يَرْحاع‌ به‌ زني‌ داد و او عَتّاي‌ را براي‌ وي‌ زاييد. 36 و عتاي‌ ناتان‌ را آورد و ناتان‌ زاباد را آورد. 37 و زاباد اَفْلال‌ را آورد و اَفْلال‌ عوبيد را آورد. 38 و عوبيد ييهُو راآورد، و ييهو عَزَرْيا را آورد. 39 و عَزَرْيا حالَص‌ را آورد و حالص‌ اَلْعاسَه‌ را آورد. 40 و اَلْعاسَه‌ سَسْماي‌ را آورد و سِسْماي‌ شَلُّوم‌ را آورد. 41 و شَلـوم‌ يِقَمْيـا را آورد و يِقَمْيـا اَلِيْشَمَـع‌ را آورد.
42 و بني‌كاليب‌ برادر يَرْحَمْئيل‌نخست‌زاده‌اش‌ ميشاع‌ كه‌ پدر زِيف‌ باشد و بني‌ماريشَه‌ كه‌ پدر حَبْرُون‌ باشد بودند. 43 و پسران‌ حَبْرُون‌: قُوْرَح‌ و تَفُّوح‌ و راقَم‌ و شامَع‌. 44 و شامَع‌ راحَم‌ پدر يُرْقَعام‌ را آورد و راقَم‌ شَمّاي‌ را آورد. 45 و پسر شَمّاي‌ ماعئون‌ و ماعون‌ پدر بَيْت‌صُور بود. 46 و عِيفَه‌ مُتعه‌ كاليب‌ حاران‌ و موصا و جازيز را زاييد و حاران‌ جازيز را آورد. 47 و پسران‌ يَهْداي‌ راجَم‌ و يُوتام‌ و جيشان‌ و فالَت‌ و عِيفَه‌ و شاعَف‌. 48 و مَعْكه‌ مُتعه‌ كاليب‌، شابَر و تِرْحَنَه‌ را زاييد. 49 و او نيز شاعَف‌، پدر مَدْمَنَه‌ و شوا، پدر مَكْبينا و پدر جِبْعا را زاييد؛ و دختر كاليب‌ عَكْسَه‌ بود. 50 و پسران‌ كاليب‌ بن‌حُور نخست‌زادة‌ اَفْراته‌ اينانند: شُوبال‌ پدر قريه‌ يَعاريم‌، 51 و سَلْما پدر بيت‌لحم‌ و حاريف‌ پدر بيت‌ جادَر. 52 و پسران‌ شوبال‌ پدر قريه‌ يعاريم‌ اينانند: هَرُواه‌ و نصف‌ مَنُوحُوت‌. 53 و قبايل‌ قريه‌ يَعاريم‌ اينانند: يَتْرِيان‌ و فُوتيان‌ و شُوماتيان‌ و مِشْراعيان‌ كه‌ از ايشان‌ صارْعاتيان‌ و اِشْطاوُليان‌ پيدا شدند. 54 و بني‌سَلْما بيت‌لحم‌ و نطوفاتيان‌ و عَطْروت‌ بيت‌يُوآب‌ و نصف‌ مانَحْتيان‌ و صُرْعيان‌ بودند. 55 و قبايل‌ كاتباني‌ كه‌ در يَعْبيص‌ ساكن‌ بودند، تِرْعاتيان‌ و شِمْعاتيان‌ و سُوكاتيان‌ بودند. اينان‌ قينيان‌اند كه‌ از حَمَّتْ پدرِ بَيْت‌ ريكاب‌ بيرون‌ آمدند.


ترجمه تفسیری


نسل‌ يهودا
پسران‌ يعقوب‌ معروف‌ به‌ اسرائيل‌ اينها بودند:
رئوبين‌، شمعون‌، لاوي‌، يهودا،
يساكار، زبولون‌، دان‌، يوسف‌،
بنيامين‌، نفتالي‌، جاد و اشير.

زمري‌، ايتان‌، هيمان‌،
كلكول‌ و دارع‌
خاندان‌ داود پادشاه‌

نسل‌ حصرون‌


نسل‌ يرحم‌ئيل‌
رام‌ (پسر بزرگ‌)، بونه‌، اورن‌،
اوصم‌ و اخيا.
معص‌، يامين‌ و عاقر.
پسران‌ شماي‌، ناداب‌ و ابيشور بودند.


نسل‌ ديگر كاليب‌
راقم‌ پدر شماي‌ بود.
راجم‌، يوتام‌، جيشان‌، فالت‌، عيفه‌ و شاعف‌).


3 يهودا از زن‌ كنعاني‌ خود، بتشوع‌، سه‌ پسر داشت‌ به‌ نامهاي‌: عير، اونان‌ و شيله‌. ولي‌ عير، پسر ارشد او، شرور بود و خداوند او را كشت‌. 4 بعد تامار، زن‌ بيوه‌ عير كه‌ عروس‌ يهودا بود ازخود يهودا حامله‌ شد و دو پسر دو قلو به‌ نامهاي‌ فارص‌ و زارح‌ زاييد. يهودا جمعاً پنج‌ پسر داشت‌. 5 پسران‌ فارص‌، حصرون‌ و حامول‌ بودند. 6 پسران‌ زارح‌: 7 (عخان‌ پسر كرمي‌، كه‌ با برداشتن‌ مال‌ حرام‌ به‌ خدا خيانت‌ كرد و در قوم‌ اسرائيل‌ فاجعه‌ به‌ بار آورد نيز از نسل‌ زارح‌ بود.) 8 عزريا پسر ايتان‌ بود. 9 يرحم‌ئيل‌، رام‌ و كلوباي‌ پسران‌ حصرون‌ بودند. 10 رام‌ پدر عميناداب‌، و عميناداب‌ پدر نحشون‌ (نحشون‌ رهبر قبيله‌ يهودا بود)، 11 نحشون‌ پدر سلما، سلمون‌ پدر بوعز، 12 بوعز پدر عوبيد، و عوبيد پدر يسي‌ بود. 13و14و15 پسران‌ يسي‌ به‌ ترتيب‌ سن‌ اينها بودند:

الياب‌، ابيناداب‌، شمعا، نتن‌ئيل‌، رداي‌، اوصم‌ و داود.

16 يسي‌ دو دختر به‌ نامهاي‌ صرويه‌ و ابيجايل‌ نيز داشت‌. پسران‌ صرويه‌، ابيشاي‌، يوآب‌ و عسائيل‌ بودند. 17 ابيجايل‌ كه‌ شوهرش‌ يتر اسماعيلي‌ بود، پسري‌ داشت‌ به‌ نام‌ عماسا. 18 كاليب‌ (پسر حصرون‌) دو زن‌ به‌ نامهاي‌ عزوبه‌ و يريعوت‌ داشت‌. اينها فرزندان‌ عزوبه‌ بودند:

ياشر، شوباب‌ و اردون‌. 19 پس‌ از مرگ‌ عزوبه‌، كاليب‌ با افرات‌ ازدواج‌ كرد و از اين‌ زن‌ صاحب‌ پسري‌ شد به‌ نام‌ حور. 20 اوري‌ پسر حور، و بصل‌ئيل‌ پسر اوري‌ بود. 21 حصرون‌ در سن‌ شصت‌ سالگي‌ با دختر ماخير ازدواج‌ كرد و از او هم‌ صاحب‌ پسري‌ شد به‌ نام‌سجوب‌ (ماخير پدر جلعاد بود). 22 سجوب‌ پدر يائير بود. يائير بر بيست‌ و سه‌ شهر در سرزمين‌ جلعاد حكمراني‌ مي‌كرد. 23 ولي‌ قواي‌ جشور و ارام‌ اين‌ شهرها و شهر قناط‌ را همراه‌ با شصت‌ روستاي‌ اطراف‌ آن‌ به‌ زور از او گرفتند. ساكنان‌ اين‌ شهرها و روستاها از نسل‌ ماخير (پدر جلعاد) بودند.

24 كاليب‌ بعد از مرگ‌ پدرش‌ حصرون‌، با افراته‌، زن‌ پدر خود ازدواج‌ كرد. افراته‌ از كاليب‌ صاحب‌ پسري‌ شد به‌ اسم‌ اشحور و اشحور هم‌ پدر تقوع‌ بود. 25 اينها پسران‌ (پسر ارشد حصرون‌) بودند: 26 عطاره‌ زن‌ دوم‌ يرحم‌ئيل‌، مادر اونام‌ بود. 27 پسران‌ رام‌: 28 پسران‌ اونام‌، شماي‌ و ياداع‌ بودند.

29 پسران‌ ابيشور، احبان‌ و موليد از زن‌ او ابيحايل‌ بودند. 30 و پسران‌ ناداب‌ سلد و افايم‌ بودند. سلد بي‌اولاد از دنيا رفت‌، 31 ولي‌ افايم‌ پسري‌ به‌ نام‌ يشعي‌ داشت‌. يشعي‌ پدر شيشان‌ و شيشان‌ پدر احلاي‌ بود. 32 ياداع‌ برادر شماي‌ دو پسر داشت‌ به‌ نامهاي‌ يتر و يوناتان‌. يتر بي‌اولاد از دنيا رفت‌، 33 ولي‌ يوناتان‌ دو پسر به‌ اسم‌ فالت‌ و زازا داشت‌. 34و35 شيشان‌ پسري‌ نداشت‌، ولي‌ چندين‌ دختر داشت‌. او يكي‌ از دخترانش‌ را به‌ عقد يرحاع‌، غلام‌ مصري‌ خود درآورد. آنها صاحب‌ پسري‌ شدند و نامش‌ را عتاي‌ گذاشتند.

36 ناتان‌ پسر عتاي‌، زاباد پسر ناتان‌، 37 افلال‌ پسر زاباد، عوبيد پسر افلال‌. 38 ييهو پسر عوبيد، عزريا پسر ييهو، 39 حالص‌ پسر عزريا، العاسه‌ پسر حالص‌، 40 سسماي‌ پسر العاسه‌، شلوم‌ پسر سسماي‌، 41 يقميا پسر شلوم‌، اليشمع‌ پسر يقميا بود. 42 پسر ارشد كاليب‌ (برادر يرحم‌ئيل‌) ميشاع‌ نام‌ داشت‌.

ميشاع‌ پدر زيف‌، زيف‌ پدر ماريشه‌، ماريشه‌ پدر حبرون‌ بود. 43 پسران‌ حبرون‌ عبارت‌ بودند از: قورح‌، تفوح‌، راقم‌ و شامع‌. 44 شامع‌ پدر راحم‌ بود و راحم‌ پدر يرقعام‌. 45 ماعون‌ پسر شماي‌ بود و پدر بيت‌ صور. 46 عيفه‌، كنيز كاليب‌، حاران‌ و موصا و جازيز را زاييد. حاران‌ هم‌ پسري‌ داشت‌ به‌ نام‌ جازيز. 47 (مردي‌ به‌ نام‌ يهداي‌ شش‌ پسر داشت‌ به‌ اسامي‌: 48و49 معكه‌ يكي‌ ديگر از كنيزان‌ كاليب‌ شش‌ پسر بدنيا آورد به‌ اسامي‌: شابر، ترحنه‌، شاعف‌ (باني‌ شهر مدمنه‌) و شوا (باني‌ شهر مكبينا و جبعا).

كاليب‌ دختري‌ نيز داشت‌ كه‌ نامش‌ عكسه‌ بود. 50 پسران‌ حور (پسر ارشد كاليب‌ و افراته‌) اينها بودند: شوبال‌ (باني‌ قريه‌ يعاريم‌)، 51 سلما (باني‌ بيت‌لحم‌) و حاريف‌ (باني‌ بيت‌جادر). 52 شوبال‌، باني‌ قريه‌ يعاريم‌، جد طايفه‌ هراوه‌ كه‌ نصف‌ ساكنان‌ منوحوت‌ را تشكيل‌ مي‌دادند، بود. 53 طايفه‌هاي‌ قريه‌ يعاريم‌ كه‌ از نسل‌ شوبال‌ بودند، عبارت‌ بودند از:

يتري‌، فوتي‌، شوماتي‌ و مشراعي‌. (صرعاتي‌ها و اشتاولي‌ها از نسل‌ مشراعي‌ها بودند.) 54 سلما، باني‌ بيت‌لحم‌، جد طايفه‌ نطوفاتي‌، عطروت‌ بيت‌يوآب‌ و صرعي‌ (يكي‌ از دو طايفه‌ ساكن‌ مانحت‌) بود. 55 (طايفه‌هاي‌ نويسندگاني‌ كه‌ كتب‌ و مدارك‌ را رونويسي‌ مي‌كردند و ساكن‌ يعبيص‌ بودند عبارت‌ بودند از: ترعاتي‌، شمعاتي‌ و سوكاتي‌. اين‌ طايفه‌ها قيني‌ و از نسل‌ حمت‌، جد خاندان‌ ريكاب‌، بودند.)

----------

باب‌هاي‌ 1 - 9 . نسب‌ نامه‌ها
به‌ نظر مي‌رسد مقصود اصلي‌ از اين‌ نسب‌ نامه‌ها، اسكان‌ مجدد مردم‌ در سرزمين‌ بر طبق‌ اسناد عمومي‌ بوده‌ است‌. افرادي‌ كه‌ از اسارت‌ بازگشته‌ بودند، حق‌ مالكيت‌ زمين‌هايي‌ را داشتند كه‌ قبلاً متعلق‌ به‌ خانوادة‌ خودشان‌ بود.

در عهد عتيق‌، زمين‌ بين‌ خانواده‌ها تقسيم‌ شده‌ بود و نمي‌شد زمين‌ يك‌ خانواده‌ را به‌ فردي‌ بيرون‌ از آن‌ خانواده‌ فروخت‌ (به‌ لاويان‌ 25 مراجعه‌ كنيد).


به‌ همين‌ گونه‌، كهانت‌ نيز در خانواده‌ها ارثي‌ بود. پسر كاهن‌ جانشين‌ او مي‌شد. در اسرائيل‌ اين‌ يك‌ قانون‌ بود.
در سلسلة‌ پادشاهي‌ داود نيز وضع‌ به‌ همين‌ منوال‌ بود. مهم‌ترين‌ و با ارزش‌ترين‌ وعده‌ اين‌ بود كه‌ نجات‌ دهندة‌ جهان‌ قرار بود از خاندان‌ داود برخيزد.

نكتة‌ اصلي‌ اين‌ نسب‌ نامه‌ها اين‌ است‌ كه‌ خاندان‌ داود را دنبال‌ مي‌كنند.
بيشتر نسب‌ نامه‌ها كامل‌ نيستند چون‌ فهرست‌ اسامي‌ در نقاط‌ بسياري‌ ناتمام‌ مانده‌اند. ولي‌ رشتة‌ اصلي‌ باقي‌ است‌. اين‌ نسب‌ نامه‌ها احتمالاً از اسناد بسياري‌ كه‌ بر روي‌ الواح‌، پاپيروس‌ و كاغذ پوست‌ گوساله‌ نوشته‌ شده‌ بودند جمع‌ آوري‌ شده‌اند و بخشي‌ از آنها نيز از روي‌ كتابهاي‌ قبلي‌ عهد عتيق‌ رونويسي‌ شده‌اند.
اين‌ 9 باب‌ نسب‌ نامه‌ها، همة‌ تاريخ‌ گذشتة‌ كتاب‌مقدس‌ را نسل‌ به‌ نسل‌ در برمي‌گيرد. مطالعة‌ اين‌ بابها به‌ منظور عبادت‌، به‌ اندازة‌ بخشهاي‌ ديگر كتاب‌مقدس‌، لازم‌ نيست‌. ولي‌ در واقع‌، اين‌ نسب‌ نامه‌ها و نسب‌ نامه‌هاي‌ مشابه‌، چارچوب‌ عهد عتيق‌ را تشكيل‌ مي‌دهند، چارچوبي‌ كه‌ همة‌ كتاب‌مقدس‌ را به‌ هم‌ پيوند مي‌دهد و به‌ آن‌ وحدت‌ مي‌بخشد و موجب‌ مي‌شود كه‌ كتاب‌مقدس‌، نه‌ يك‌ افسانه‌، بلكه‌ يك‌ تاريخ‌ واقعي‌ به‌ حساب‌ آيد. http://www.farsicrc.com/index.php?option=com_content&task=view&id=1266&Itemid=186

توجه : مطالب این سایت فاقد هرگونه جهت گیری سیاسی و اعتقادی خاص بوده و مطالب صرفا" جهت تنویر و توسعه افکار منتشر می گردد لطفا" پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان نهید. نشر و درج مطالب با ذکر نام سایت و منبع بلا مانع است www.babakmaster.com