کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

عرفان سرخ پوستی(قسمت دوم و پایانی)


مراحل سیر و سلوک در عرفان کاستاندا

هر مسلک عرفانی، دارای ویژگی ها و خصوصیات منحصر به فردی است. البته این سخن بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانی می آید صرفاً، از نوآوری ها و ابتکارات آن مسلک بوده و در دیگر نحله های عرفانی یافت نمی شود.

(هرچند ممکن است در برخی موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چارچوب های اساسی یک مسلک عرفانی است. اصول اساسی ای که شاکله ی یک مسلک عرفانی را می سازد، ممکن است در دیگر عرفان های مشابه بیان شده باشد، امّا با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگی های مهم و جدا ناشدنی به حساب می آید.

سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفان ها، دارای ویژگی ها و اهدافی است که در این قسمت به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده می شود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار موءثّر و حیاتی است، به گونه ای که سالک بدون مرشد نمی تواند عمل موفّقی را انجام دهد. امّا وظیفه ی سالک برای شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟

این موضوع، از توان شاگرد خارج است، زیرا تنها کسی می تواند ناگوال را بازشناسد که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره ی حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد.17

در عرفان کاستاندا، میان رابطه ی استاد و شاگردی با دو لفظ «خود کامه» و «خرده خود کامه» آشنا می شویم.

دون خوان معتقد است:

صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقه بندی خویش را با سرچشمه ی اوّلیه ی نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را به سادگی «خود کامه» خواندند. طبعاً بقیه ی مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه ای فروتر از خودکامه جای گرفتند. در نتیجه آنها را «خرده خودکامه» نام نهادند. 18

2. عقل ستیزی: در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرّفی نمی شود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکّرات عقلی- فلسفی، بزرگ ترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقّف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیّت های عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل می کند.

دون خوان می گوید:

شمنان روحانی نیستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقّی می کنند. آری، چنین به نظررسند. برای آن که همواره می کوشند چیزهایی را شرح دهند که نمی تواند توضیح داده شود.19 سالک مبارز، با عمل کردن زندگی می کند و نه با فکر کردن درباره ی آن، یا فکر کردن درباره ی چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.20

3. جنگجویی: سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می کند؛ جنگجویی که به میدان جنگ می رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:

الف. ترس؛ در اوّلین قدم، سالک تمامی دانسته های خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می آید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده می کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می کند.
ب. وضوح ذهنی؛ پس از شکست ترس، ذهن سعی می کند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.

د. کهولت؛ کهولت، تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می شود، امّا تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.

4. شکارچی گری: سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان می رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو برداری از شیوه ی شکارچی گری است. از این رو، سالک، همانند یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیّاتی همچون موارد ذیل می رود:

الف) خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته باشد؛
ب) صبور و شکیبا باشد؛
مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهی کامل دارد؛
د) زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و... .
5. جنون اختیاری: جنون اختیاری شیوه ای برای بی اهمیّت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد می پرسد، دون خوان می گوید:
خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی؛ اگرچه برایم کمترین اهمیّتی هم نداشت، اگر هرگز نمی پرسیدی. با این همه، من بر آن شده ام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیّت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیّت بدهم. همین، جنون اختیاری است.

- کاستاندا گفت: تو جنون اختیاری را با چه کس آزمایش می کنی؟
- با همه.
- و چه زمانی را برای این کار برمی گزینی؟
- هر وقت که بازی می کنم.21
- آیا معنای جنونِ اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازیِ یک بازیگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازی یک بازیگر است.
-پس هر آنچه تو می کنی جنون اختیاری است؟
- بله، هر آنچه.
-این بدان معنا است که هیچ چیز برای تو اهمیّت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا نداری؟ برای مثال، خود من؟ تو می خواهی بگویی برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هرکار دیگری بکنم؟
-درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هرکس دیگر در زندگی منی؛ جنون اختیاری من.
- چنین احساس می کنم که ما درباره ی چیز واحدی صحبت نمی کنیم. نباید خودم را مثال می زدم. آنچه خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزی در جهان باشد که تو پروای آن را داشته باشی، امّا نه به صورت یک جنون اختیاری. به گمانم این شدنی نیست که ما به زندگی خود ادامه دهیم، در حالی که هیچ چیز برایمان اهمیّتی نداشته باشد.
دون خوان در جواب می گوید: این حرف درباره ی تو صادق است. برای تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیاری من پرسیدی و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم می کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیّتی ندارد.22

- نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگی ادامه می دهی؟

دون خوان می گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معیّنی برایت اهمیّت دارند؛ چرا که مهم اند. اعمال تو بی شک برایت اهمیّت دارند، امّا برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگی ام ادامه می دهم؛ چرا که از خود اراده دارم؛ چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده ی من جنون زندگی ام را جبران می کند.23

6. اتّحاد با روح جهان: سالک به کمک روءیابینی و کسب معرفت می تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان می گوید:
مرشدم، جادوگری با قدرت های عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود. و اراده اش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. امّا انسان می تواند که از این هم فراتر رود. انسان می تواند دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز می شود. شاید بتوان گفت که محو می شود، درحالی که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانی که انسان می تواند هرچه آرزو کند باشد، یا هرچه آرزو می کند به دست آورد. امّا چنین انسانی هیچ آرزو نمی کند و به جای آن که با هم نوعانش چنان بازی کند که گویی بازیچه اند، با آنها در دل جنونشان روبه رو می شود. تنها فرق آنان این است که آنچه می بیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالی که هم نوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که می بیند، دیگر دلبستگی چندانی به هم نوعانش ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر می شناخته، مطلقاً وارهانده است.24

7. انتخاب راه به کمک دل: سالک، تنها به واسطه ی پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت را می یابد.
دون خوان می گوید:

من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر می گزینم که مرا شاد می کنند. پس آن گاه چشمانم کران مضحک آنها را می قاپد و من می خندم. من این نکته را بارهای بی شماری به تو گفته ام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان ترین و سرزنده ترین باشد.ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد... بسیاری از اهل معرفت همین کار را می کنند. چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.

مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشته اند، آنها مرگ را برمی گزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیّتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیده ام و خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیّت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنّای طبیعت من است.25

8. بی اهمیّت دانستن همه چیز: سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بی اهمیّت می داند و بی نیازی خود را از همه چیز ابراز می دارد.

دون خوان می گوید:
ما می آموزیم که درباره ی همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت می دهیم که به هر چیز نگاه می کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر می کنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه می کنیم که پیش از آن فکر کرده ایم که مهم ایم. پس ناگزیریم که احساس اهمیّت کنیم! امّا هرگاه انسان دیدن را فرا می گیرد، درخواهد یافت که دیگر نمی تواند درباره ی چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، همه چیز بی اهمیّت خواهد شد.26

9. به کارگیری حقّه و نیرنگ: سالکی که در ابتدای راه، قصد رسیدن به معرفت شهودی را دارد، ممکن است در میان راه، در برخورد با مشکلات و سختی های سلوک و روءیت جاذبه های زندگی مادّی سست شود و یا از ادامه ی سیر و سلوک بازایستد. از این رو، ناوال متوسّل به نیرنگ و حقّه می شود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بی گمان، زمانی فرا می رسد که سالک می یابد که گول خورده، امّا نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا موءیّد هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.

دون خوان می گوید:
معلّم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنان مکتب من همین حقّه زده شده است.27

10. مرگ: در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه پراهمیّتی است.

دون خوان می گوید:

مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت می کنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً در این جا نیست.28

مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصله ی یک بازو از شانه ی چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس کند خواهد مرد.29

فکر مرگ، سالک را وارسته می کند. چنان که دون خوان می گوید:

تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازه ی کافی وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از این گونه، باری، آرزویی ندارد؛ زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همه ی چیزهای زندگی دست یافته است. او می داند که مرگش در کمین است و به وی فرصت نمی دهد که به چیزی دل ببندد، پس بی هیچ آرزویی همه چیز را آموزد.30

سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان می گوید:

کسی که راه جادوگری را می پیماید در هر خم راه با نابودی زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه می شود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی که درگیر کارهای عادی است؛ انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند.

پس انسان، برای جنگاوری، باید پیش از هرچیز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. امّا دلواپسی از مرگ ما را بر آن می دارد که به خود بپردازیم و این مایه ی ضعف است. بنابراین، چیز دیگری که هرکس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ زودرس، به جای آن که به صورت وسواس درآید، به بی تفاوتی بدل شود.31

کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف می کند:

وقتی لحظه ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبدّل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وی چنان شدید بود که می خواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بی هیچ تردید و دودلی خود را به پرتگاه افکندم، امّا به دلیلی که وصف ناپذیر است، نمردم.32

دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا
در عرفان کارلوس کاستاندا، دستورات عملی گوناگونی طرح می شود، که هدف از آن تحصیل مواردی از قبیل ذیل است:
الف) رسیدن به معرفت شهودی و ادراک واقعی؛
ب) خاموشی ذهن و توقّف گفت وگوی درونی؛
ج) کسب قدرت و اقتدار.
مجموعه ی متون و دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از:
1. روشی برای دویدن در تاریکی: سالک برای توقّف گفتگوی درونی، مسافت طولانی و پرپیچ و خمی را انتخاب می کند و با سرعت زیاد و بدون ایجاد آسیب دیدگی می دود.
2. خودداری از آمیزش جنسی.
3. تغییر نوع تصوّر از خود: سالک همواره تصوّر می کند که آن قدر صاحب قدرت است که می تواند هر لحظه در خود شگفتی ایجاد کند.
4. ترک عادت.
5. انتخاب مکان قدرت: جایگاهی روی زمین وجود دارد که فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط شود. هر سالک می بایستی به کمک استاد خود، جایگاه قدرت خود را بر روی زمین بیابد.
6. هنر روءیابینی.
7. گیاهان روانگردان: هدف از مصرف گیاهان روان گردان، ایجاد آمادگی و تحصیل معرفت است.
8. نفی گذشته ی شخصی: نفی اطّلاعاتی که دیگران از زندگی سالک دارند.
9. خیره شدن: خیره شدن به یک شی ء.
10. درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجّه به اشیای پیرامون خود.
11. عمل بدون چشمداشت.
12. حماقت اختیاری: سالک در ظاهر سعی می کند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهمیّت دادن به کارها و توجّه به ثمربخشی افعال خود دارد، امّا در واقع، چنان مشغول کارهای خود می شود که گویی همه چیز بی معنا وارزش است.
13. بی عملی: فرآیندی که در آن سالک ادراک خود را تغییر می دهد تا آن را با گزارشی که از دنیا توسّط دیگران یافته سازگاری دهد.
14) حرکات تنسگریتی: سالک، عضلات بدنش را در حالتی آسوده قرار می دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدی سالم فکر می کند.
15. به کارگیری دومین دقّت33: به واسطه این قدرت، سالک از توهمات این دنیا تأثیر نمی گیرد و در حیطه ی واقعیّت باقی می ماند.
16. روش شکار کردن و شکارچی بودن: سالک، همانند یک شکارچی، همواره آماده ی هرگونه مبارزه و کسب آگاهی است.
17. دست نیافتنی بودن (بی نیاز بودن).
18. هر عملی آخرین نبرد روی زمین است: سالک با فرض این مسأله، اعمالش را با قدرت انجام می دهد و رابطه ی نزدیکی با مرگ برقرار می کند.
19. متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه ی عقل و منطق قرار می دهد و نه برده ی احساسات می شود، بلکه در خود تعادل ایجاد می کند.
20. از دست دادن اهمیّت شخصی.
21. پذیرش مسوءولیّت: سالک، مسوءولیّت تمامی اعمال خود را می پذیرد.
22. مرگ به مثابه ی مشاور زندگی:34 سالک، مرگ را تنها مشاور خود می داند. از آن پس، از چیزهای کوچک عصبانی شود، وقت خود را هدر نمی دهد، منظّم شده، توجّه اش را به مسایل اساسی معطوف می کند.
در بررسی دستورات عملی این عرفان همواره این سؤال باقی است که به راستی کدامین مورد از دستورات عملی کاستاندا می تواند انسان امروزی را از بن بست معنوی معاصر نجات دهد؟ آیا برای خروج از بحران معنویت می بایست به ابتدایی ترین تعلیم های معنوی انسان مراجعه کرد ؟ این مسئله نشان از آن دارد که انسان امروز ی برای حل مسئله بحران معنا به این اندازه ناتوان و پریشان شده است و دچار اشتباه فاحشی شده که هرگز در خور پیشرفت او در دیگر جنبه های زندگی، از جمله پیشرفت تکنولوژی و رفاه مادی انسانی نیست.

توضیح برخی واژه ها و اصطلاحات

آنچه گذشت، مجموعه ای از دستورات عملی مرسوم در عرفان کارلوس کاستاندا است، که البته برخی از متون، دارای اهمیّت و تأکید فراوانی است. از این رو، سعی می شود در مورد بعضی از واژه ها، توضیحات بیشتری مطرح شود.

1. هنر روءیا دیدن:

هنر روءیابینی، در حقیقت، تبدیل یک روءیا به آگاهی مهار شده است. کارلوس کاستاندا، در مورد تعریف روءیا دیدن می گوید:

دون خوان، «روءیا دیدن» را به شیوه های مختلف برایم تشریح کرده بود. اکنون به نظرم رسید که مهم ترین این شیوه ها، بهتر از همه، «روءیا دیدن» را تعریف می کند. او می گفت که روءیا دیدن فی نفسه «بی عملی » عمل خوابیدن است. بدین ترتیب، «روءیا دیدن» موجب می شود، که روءیا بین ها از آن بخش زندگی خود که در خواب می گذرد بهره گیرند. گویی دیگر روءیابین نمی خوابد، ولی این بی خوابی، روءیابین را بیمار نمی کند. روءیابین ها کمبود خواب ندارند. ولی ظاهراً روءیابین در اثر استفاده از قالب اضافی یا کالبد روءیای خود با روءیا دیدن، زمان بیداری اش را افزایش می دهد.35

کارلوس کاستاندا، طبقه بندی احتمالی مراحل مختلف روءیا را چنین بیان می کند:

«بیداری پر آسایش» حالتی مقدّماتی است؛ حالتی که در آن حواس به خواب رفته، در عین حال، شخص بیدار است. من در این حالت، همیشه سیلی از نور قرمز مشاهده می کنم؛ درست مثل وقتی که شخص با چشم نیمه باز به نور خورشید می نگرد.

دومین مرحله ی روءیا دیدن را من «بیداری پویا» نامیدم. در این حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده شود و شخص، صحنه ای را می بیند؛ نوعی چشم انداز ساکن را. شخص، تصویری سه بعدی را می بیند؛ بخش یخ زده ی چیزی را، مانند، منظره، خیابان، خانه، شخص، چهره و یا هر چیزی دیگر.

سومین حالت را «مشاهده ی صرف» نامیدم. در این حالت، «روءیا بین» دیگر قسمتی از روءیای یخ بسته را نگاه کند، ولی به عنوان شاهد عینی ناظر اتّفاقی است که در مقابل چشمانش رخ می دهد. گویی برتری بینایی و شنوایی باعث می شود که این مرحله از روءیا دیدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.

حالت چهارم، برای من، حالتی بود که در آن خود را وادار به عمل می کردم. در این حالت، شخص مجبور به اقدام است. باید به جلو برود و از فرصت خود حدّاکثر استفاده را بکند. این حالت را من «ابتکار پویا» نامیدم.36

2. گیاهان روان گردان:

تنها آموزه ی دون خوان که با هدف اصلی کارلوس کاستاندا هنگام سفر به مکزیک همخوان است، جمع آوری اطلاعات در مورد انواع گیاهان دارویی است.

کاستاندا می گوید:

هنگامی که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوی درس خوانده ی رشته ی مردم شناسی بودم و می خواستم شغل خود را در این زمینه با بیشترین حدّ نشر ممکن شروع کنم. تمایل داشتم که از نردبان آکادمیک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولین گام، جمع آوری داده ها راجع به استفاده ی گیاهان طبّی توسّط سرخ پوستان جنوب غربی ایالات متحده بود.37

چنان که بیان شد، گیاهان روان گردان نزد دون خوان بسیار مهم و ارزشمند است؛ زیرا مسیر رسیدن معرفت به حساب می آید. دون خوان، برای تعلیم معرفت خود و اثبات بیشتر و بهتر آن، از سه گیاه «روان گردان» بسیار شناخته شده استفاده می کرد: 1. پیوت Peyot))؛ 2. تاتوره Datura inoxia))؛ 3. جنس خاصّی از قارچ وابسته به نوع Psylocebe.

با بلعیدن هریک از این گیاهان توهّم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصّی از ادراک غیرعادی یا آگاهی دیگرگونی ایجاد می کرد، که من این حالت را «حالت واقعیّت غیرعادی» نام نهاده ام. واژه ی «واقعیّت» را از آن رو به کار گرفته ام که در نظام باورهای دون خوان، این یک فرض بنیادین بود که حالات آگاهی حاصل از بلعیدن هریک از این سه گیاه، «توهمّات» نبوده، بلکه وجوهی عینی از واقعیّت های روزمرّه اند؛ اگرچه غیر عادی باشند. دون خوان، به این حالت واقعیت غیر عادی، همچون واقعیّت می نگریست؛ نه چنان که گویی واقعیّت است.

دون خوان، چنین می انگاشت و توضیح می داد که گیاهان، گردونه هایی هستند که انسان را به نیروها یا قدرت های غیر شخصی ویژه ای رهبری و هدایت می کنند و حالاتی که در انسان به وجود می آورند، دیدارهایی است که هر جادوگر باید آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چیرگی بر آنها را به دست آورد.38

دون خوان، پیوت را «مسکالینو» می نامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان بر می شمرد. مسکالینو «راه درست زندگی» را می آموزد. پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده می شد، که «میتوت» نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسی در جهت راه درست زندگی کردن، جمع می آمدند.

امّا تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هایی از گونه ای دیگر می دانست. او آنها را «دلیلAlly)») می نامید و می گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن «دلیل» به دست آورد. به خاطر همین دو «دلیل»، دون خوان، قارچ را برتر می شمرد و مدّعی بود که قدرت نهفته در قارچ دلیل شخصی اوست، و این دلیل را «دود» یا «دودک» می خواند.

روش کار دون خوان برای بهره وری از قارچ این بود که قارچ ها را در یک کدوی قلیانی کوچک می گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردی نرم درآیند. سر کدو را برای مدّت یک سال مهر می کرد و پس از برآمدن یک سال تمام، گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده ی دیگر می آمیخت و معجونی آماده ی کشیدن در چپق فراهم می کرد.39

3. از دست دادن اهمیّت شخصی:

این فن یکی از زیر مجموعه های دستورالعمل «از بین بردن گذشته ی شخصی» است؛ زیرا اهمیّت شخصی، انسان را با گذشته ی خود پیوند می دهد.

دون خوان، پیرامون نحوه ی از دست دادن اهمیّت شخصی می گوید:

شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی، اقتدارمی خواهد... از این پس، باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آن ها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمی شماری... شخص چگونه می تواند خود را چنین مهم به شمار آورد، در حالی که می دانیم مرگ، ما را احاطه کرده است.40

4. خیره شدن:

سالک تمام حواسش را «به دیدن یک چیز» معطوف می کند. در این حالت، چیزهای اطراف بر سالک اثری ندارند. او از دنیای ساخته ی خویش جدا می شود و گفت گوی درونی او متوقّف می گردد.

کاستاندا می گوید:

اولین کارِ ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می انداخت و به من می گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می داد. امّا من فکر می کردم همان برگ است، ولی بعد متوجّه شدم که برگ ها متفاوت اند. ناوال گفت: اگر متوجّه تفاوت شَدید نشدید، نگاه نکرده اید، بلکه خیره شده اید.41

دون خوان می گفت: اگر ساعت ها مثل من به توده ای از برگ خیره شوی، افکارت خاموش می شود. فقدان فکر و دقّت، تونال را کاهش می دهد و آنها به چیز دیگری بدل می شوند. البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندی قرار گیرد؛ حالتی بسان حالت های مراقبه ی کلاسیک در نظام های عرفانی شرقی.42
5. درست راه رفتن:

درست راه رفتن، در توقّف گفتگوی درونی موءثّر است.

کاستاندا می گوید:

در اوایل آشنایی مان، دون خوان، روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه دید قرار می گیرد، تصویر گسترده تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم، امّا او اصرار داشت، که اگر بدون تمرکز به نقطه ای در نزدیکی افق، نظر بیندازم، مشاهده ی تمام چیزهایی که در میدانِ دید قرار دارد، در یک آن، امکان پذیر می گردد. سال ها این کار را بدون آن که تغییری در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحوّلی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجّب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه می روم، بی آن که کلمه ای به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که متوقّف کردن مناظره ی درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیّت، افکارم را از دست داده بودم وعملاً حس می کردم که در خلأ غوطه ورم.43
6. عمل بدون چشمداشت منفعت:

این روش برای توقف گفتگوی درونی و خاموشی ذهنی موءثّر است. در این حالت، هدف سالک، انجام خودِ «عمل کردن» است، نه عمل برای چشمداشت و پاداش. سالک، با کارِ بدون عوض، به حقیقت نزدیک شده، بلکه به هدف که همان ورود به ناوال و جهان حقیقت است، می رسد.

کودکان، در هنگام بازی، فعالیّت هایی انجام می دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتی ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازی، بازی می کنند.از این رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازی کودکان است.
7. به کارگیری دومین دقّت:

دون خوان، آگاهی را به سه بخش نامساوی تقسیم می کرد:

کوچک ترین بخش آن را «اولین دقّت» می نامید. او می گفت که این همان آگاهی است که هر فرد عادی آن را پرورش می دهد تا خود را با زندگی روزمره اش وفق دهد. جسم فیزیکی ما به این بخش تعلّق دارد.

بخش بزرگ تر را «دومین قدرت» می نامید و آن را به عنوان نوعی ادراک و آگاهی وصف می کرد، که ما برای درک پیله ی درخشان خود و عمل کردن به عنوان یک موجود فروزان به آن نیاز داریم. به گفته ی او، دقّت دوم، در تمام مدّت زندگی مان پنهان می ماند، مگرآن که در اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه ای تصادفی پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل می شود.

او سومین بخش، یعنی بزرگ ترین آن را، « دقّت سوم» می نامید؛ نوعی آگاهی بی کران که جنبه های نامشخّص آگاهی از جسم مادّی و درخشان ما را شامل می شود.44

در جایی دیگر، دون خوان می گوید: هنر روءیا دیدن مهارتی است که شخص به کمک آن از روءیاهای روزمره ی خود استفاده و به وسیله ی شکل خاصّی از دقّت، آنها را به آگاهی مهار شده تبدیل می کند. این دقّت را دقّت دوم نامیم.45

سخن پایانی

1) جریانات معنوی متجدّد، در بسیاری از موارد، تکیه بر تعلیم های عرفانی کهن زده اند. بسیاری از عرفان های نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متأثر از گرایش های عرفانی هندوئیسم، بودیسم و ... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا،گزاره های عرفانی و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستی به وضوح نمایان است، تا جایی که می توان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهی خود(مردم شناسی ) به شدّت تأثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان اندازه که اخلاقی- عرفانی است، پژوهشی در زمینه ی آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش ها و عرف قبایل سرخ پوستی نیز هست.

2. چنان که بیان شد، عرفان کاستاندا، تبلوری از عرفان های ابتدایی طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخی از آموزه های عرفان کاستاندا، متأثر از آموزش های ادیان طبیعت گرا و رسوم قبایل سرخ پوستی است، ضمن این که دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانی شرقی و جریانات نوظهور متشابه است. مابقی، ذوق و تخیّل ژرف ادبی کاستاندا در نوشتن این کتاب هاست، و البتّه، تازگیِ برخی از گزاره های عرفانی، که به اسم دون خوان در پاره ای از کتاب های او یافت می شود.

3. اغلب دستورات عملی - عرفان کاستاندا، شکل گیری از مراقبه های عرفان های شرقی است، که البتّه با قلم اصیل فرهنگ آمریکای جنوبی، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملی این عرفان بیشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودی است؛ حتّی «خاموشی ذهن» و «توقّف گفتگوی درونی» اهدافی است در مسیر وصول به معرفت شهودی.

امّا به راستی، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودی تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین می رسد. امّا نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودی، سعادت انسان تأمین می شود؟

برای پاسخ به این سوءال، ابتدا می بایست معنای سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملی عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودی است، و کسب ادراک و معرفت شهودی، همان سعادت مطلوب معنا می شود. امّا سوءال در این است که به راستی آیا انسان با کسب معرفت شهودی، به سعادت می رسد؟ برای پاسخ به این سوءال، نخست، باید معنای سعادت انسانی روشن شود.

سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودی اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکّل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی، بهره مندی از آن خیرات و کمالات و متلذّذ شدن از آنهاست. فارابی، سعادت را چیزی جز «طلب کمال» نمی داند و سعادت را خیر معرّفی می کند.46

با این حال، آیا دستورات عملی عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودی است؟ معرفت و ادراک شهودی تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت می رساند؟

نگارنده، به این سوءالات، مستقیم و قاطعانه پاسخ نمی گوید. با وجود این، پس از مطالعه ی کتاب های کارلوس کاستاندا و تدوین این مقاله، به شخصه، مسیر کمال و سعادت انسانی را در عرفان کاستاندا نمی یابد.

پی نوشت ها:

17-کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
18-کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص 31.
19- کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص 13.
20- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 46.
21- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 90.
22- همان، ص 91.
23- همان، ص 92.
24- همان، ص 170.
25- همان، ص 95.
26- همان، ص 93.
27- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 28.
28- همان، ص 62.
29- کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.
30- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 168.
31- همان، ص 167.
32- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 153.
33- واعظی نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره ی 120، ص 195.
34- فعالی، محمّدتقی، آفتاب و سایه ها، ص 233.
35-کاستاندا،کارلوس، هدیه ی عقاب، ص 32.
36- همان، ص 151.
37-کاستاندا، کارلوس، جنبه ی فعّال بی نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز، ص 49.
38- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 10.
39- همان، ص 11.
40- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ص 80.
41- همان، ص 70.
42- همان، ص 74.
43- همان، ص 66.
44- کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ص27.
45- همان، ص 13.
46- فارابی، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق: فوزی متری نجار، ص 72.

پدیدآورنده: محمّد حسین کیانی

عرفان سرخ پوستی/قسمت اول




عرفان سرخ پوستی/قسمت اول

مقدمه

عرفان کارلوس کاستاندا نمونه بارزی از جهانی شدن گرایش های ادیان و عرفان های طبیعت گراست که در بستر تعلیم های سرخ پوستانه متبلور شده است. هرچند کارلوس کاستاندا در چینش تعلیم های عرفانی خود، دارای نوآوری ها و ابتکارات منحصر به فردی است، ولی بررسی و کنکاش نظام عرفانی او، بدون در نظر گرفتن تعلیم های ادیان طبیعت گرا و عرفان های سرخ پوستی، کم فایده و حتی بی فایده است.

ابعاد معنویت در ادیان طبیعت گرا

مهم ترین مسئله در بررسی ابعاد معنوی ادیان طبیعت گرا - در چارچوب مطالعات معاصر - مربوط به رابطه اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان، همانند بسیاری از کلمات کلیدی در حوزه ی علوم انسانی، در قالب انواع مکاتب، رنگارنگ، گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. امّا آنچه کم و بیش در مکاتب اخلاقی و عرفانی نمایان است، گواه بر وجود تفاوت هایی در آن دو است.

عرفان، به عنوان یک نظام فرهنگی، به دو بخش عملی و نظری تقسیم می شود: عرفان نظری نسبت به عرفان عملی، در مقایسه با اخلاق، دارای تفاوت های زیادی است. به عبارت دیگر، عرفان عملی شباهت های زیادی با اخلاق دارد، که برخی به اشتباه همواره عرفان عملی و اخلاق را یکی می دانند.

میان عرفان عملی و اخلاق، تفاوت هایی وجود دارد که مهم ترین آنها عبارتند از:

1. هدف اصلی عرفان عملی، بیان رابطه ی انسان با خدا و نحوه ی رسیدن به اوست، در حالی که اکثر نظام های اخلاقی ضرورتی نمی بینند که درباره ی رابطه انسان با خدا بحث کنند، و فقط اخلاق مذهبی است این جهت را مورد توجّه قرار می دهد.

2. عرفان عملی، بر اساس عرفان نظری و بینش خاصّی از خدا و عالم بنا می شود، در حالی که اخلاق، بر اساس بینش عرفانی شکل نمی گیرد و اصول موضوعه ی آن با عرفان عملی متفاوت است.

3. اهداف عرفان و اخلاق متفاوت است. هدف اصلی عرفان عملی، برداشتن حدود وجودی انسان و گسترش ظرفیّت وجودی، و در پایان، رسیدن به مرحله ی فنای در خداوند است، امّا در اخلاق، هدف اصلی، تهذیب نفس و اصلاح روح و رفتار آدمی است.(1)

با تأمّل در موءلّفه ها و انواع گرایش های ادیان ابتدایی، تفاوت ها و خصوصیات متمایز فوق یافت نمی شود. به عبارت دیگر، اختلافی میان عرفان عملی و اخلاق در حوزه ی ادیان طبیعت گرا وجود ندارد، با آن که برخی افراد موءلّفه های ادیان طبیعت گرا را با موازین اخلاقی موافق تر می دانند و دستورات آنان را بیشتر، اخلاقی می پندارند تا عرفانی، ولی قدر مسلّم، این همان رابطه ی اخلاق و عرفان عملی در ادیان طبیعت گراست.

از این رو، انتخاب و استفاده از لفظ «عرفان» در این مقاله، بیشتر از جهت هم گروه دانستن تعالیم کارلوس کاستاندا با جریان های نوظهور عرفانی است.

اصول اولیه در ادیان طبیعت گرا

رواج عرفان های طبیعت گرا، به مثابه ی افول به سمت ادیان ابتدایی یا ذهن ابتدایی انسان عارف است.

بازگشت به باورهای دینی عرفانیِ ماقبل تاریخ، می تواند نشان دهنده ایجاد بحران معنویّت و یا کوشش انسان برای یافتن راه نجات در برهوتِ لا ادری گریِ معاصر باشد.

از نظر پژوهشگران علوم انسانی، نخستین نشانه های موجود از دین، گرایش انسان به پرستش طبیعت است، که هم اکنون نیز می توان نمونه هایی از این گرایش را در مناطق دور افتاده ی جهان و میان انسان های ابتدایی مشاهده می کرد. در این گرایش، به منظور رام کردن نیروهای طبیعت، باید از این نیروها تجلیل نمود و از آنها درخواست لطف و احساس داشت. انسان های ابتدایی عصر ما، مراسمی دینی دارند که در آن لباس های عجیب و غریب می پوشند، ماسک به صورت می زنند، به حرکات موزون مشغول می شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می خواهند. به عنوان مثال به ابرها می گویند تا برای آنها ببارند، به رودخانه می گویند - به گونه ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان - آنها را سیراب کند، به زمین می گویند تا برای آنها برویاند، و از مزارع و درختان می خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهد، و مانند اینها!

دین، در صورت نخستین خود، انسان ها را توانا ساخت که نسبت به حقایق عالم هستی، که محیط و مجاور او بودند- مانند قوای طبیعت، ارواح گذشتگان یا نیروی موجود در بشر- روشی خاص در پیش گیرد. پس از روزگاری که دامنه ی افکار انسانی وسعت گرفت و به یاری تجربه و نیروی آزمایش توانست امور طبیعی را در موقع خود بشناسد و در محل خود جای دهد و با دایره ی محیط خود رابطه ی وسیع تر ایجاد کند، در امر «خدایان بزرگ» و «خدایان طبیعی» و بالاخره درباره ی «آفریدگار آسمان» به فکر و اندیشه فرو رفت.(2)

ادیان ابتدایی، به لحاظ موقعیّت های جغرافیایی، فرهنگ قومی قبیله ای و... دارای صفات و خصوصیّات منحصر به فردی هستند، که از این میان، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1. شی ء مقدّس: طوایف ابتدایی، همواره یک نوع عقیده یا احترام مذهبی نسبت به مکانی خاصّ یا شخصی معیّن یا چیزی مخصوص با اعمال و افعالی مشخّص دارند، که می توان گفت آن را مقدّس می شمارند و همیشه نسبت به آن، حالت احترامِ آمیخته با احتیاط به خود می گیرند.

2. اعتقاد به مانا: قدرت ساکت و نامعلوم در هر شی ء موجود را «مانا» می گویند؛ همانند یک نیروی مافوق طبیعی که به خودی خود دارای فعالیّت و مافوق قوّه ی حیاتی موجود در اشیا است و به وسیله ی اشخاص معیّن یا در وجود اشیای زنده و متحرک ظاهر می شود و دارای این خاصیت است که می توان آن را از اشیای جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، یا از یک شخص به شخص دیگر سرایت داد، و یا از اشخاص جاندار به اشیای جامد بازگرداند.

3. سحر: کاری است که می توان به وسیله ی دمیدن، تکرار بعضی از کلمات و یا انجام بعضی از اعمال، قوای فوق العاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کرد.

4. تابو: شخص و یا چیزی خاصّ است که نزد افراد قبیله دارای قوّه و نیروی غیبی است، که مردم تصوّر می کنند دست زدن به بدن یا جامه یا ابزار و اثاث او یا حتی فرش یا کف جایی که وی بر آن گام نهاده خطرناک است؛ زیرا بدن آن سرشار از قوّه ی غیبی ماناست.

5. آداب تصفیه و تطهیر.

6. آنیمیزم: نوعی حس پرستش ارواح (آنها معتقدند که تمام موجودات اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده، دارای روحی هستند که درون آنها مخفی و مستور است).

7. پرستش طبیعت و روح.

8. احترام به اموات یا پرستش اجداد.

9. قربانی کردن: قربانی، راه دیگری است که به واسطه ی آن قوای فوق طبیعت به تسخیر در می آیند.

10. توتم پرستی: احساس نزدیکی و موءالفت با سایر اشیا، حتّی موجودات بی جان.

11. اساطیر: در همه جا، اسطوره از آن ناشی شد، که به اندیشه های مافوق طبیعت وزن و ارزشی خاصّ می دهند و یا برای تشریفات، آداب و عبادات قبیله، یک نوع حقّانیت و استدلال ایجاد می کنند.(3)

عرفان سرخ پوستی و ماجرای کارلوس کاستاندا(4)

عرفان سرخ پوستی از انواع عرفان های طبیعت گرا یا ابتدایی است. بسیاری از موءلّفه های ادیان ابتدایی ، در این عرفان به وضوح یافت می شود. این عرفان دارای پیشینه ای قدیمی در حوزه ی قبایل سرخ پوست است. امّا مدّت زمانی است از مرز جغرافیایی سرخ پوستان عبور کرده، با اقبال برخی مواجه شده و بر سر زبان ها جاری گشته است. اکنون، عرفان سرخ پوستی، در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی رواج یافته و طرفداران متعصّبی پیدا کرده است.

مروّج گونه ی معاصر عرفان سرخ پوستی، شخصی به نام «کارلوس کاستاندا» است. کارلوس کاستاندا، خود را شاگرد مرشدی به نام «دون خوان» معرفی می کند. حاصل رابطه ی استاد و شاگرد ایشان، به وجودآوردن تعلیم هایی است که در کتاب های گوناگون به طبع رسیده، که از آن جمله می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:

1) آموزش های(تعلیمات) دون خوان
2) سفر به دیگر سو
3) افسانه ی قدرت
4)حلقه ی قدرت
5) هدیه ی عقاب
6)آتشی از درون
7) قدرت سکوت
8)هنر روءیا دیدن
9) حرکات جادویی
10) چرخ زمان
11)جنبه ی فعّال بی نهایت
12)حقیقتی دیگر

کارلوس کاستاندا در 25 دسامبر 1935 میلادی در روستای جوکری، نزدیک سائوپائولو، یکی از شهرهای پرجمعیّت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگاری» و مادرش «سوزانا کاستاندا» نام داشت. وی تحصیلات خود را در مدرسه ای در بوینس آیرس آغاز کرد و در سن شانزده سالگی (1951م.) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسّمه سازی علاقه ی زیادی نشان می داد، از این رو، مدتی در رشته ی مجسّمه سازی و نقاشی تحصیل کرد، امّا چنان که او می گفت، خود را فاقد خلّاقیت و قدرت تخیّل کافی برای این کار یافت. پس از مدّتی مجسّمه سازی را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته ی مردم شناسی به تحصیل خود ادامه داد.

کاستاندا در سال 1960 میلادی به مکزیک سفر کرد تا رساله ی دکتری خود را با موضوع «گیاهان دارویی» سامان بخشد، او می گوید:

در تابستان 1960 میلادی، به عنوان دانشجوی مردم شناسی دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربی [آمریکا [کردم تا اطّلاعاتی درباره ی گیاهان طبّی جمع آوری کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده کردند. رویدادهایی را که در اینجا وصف می کنم در خلال یکی از سفرهایم رخ داد. در شهری مرزی منتظر یک اتوبوس سریع السّیر بودم و با دوستی صحبت می کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتی من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید موی سرخپوستی که جلوی پنجره نشسته است، اطلاعات زیادی درباره ی گیاهان و به خصوص درباره ی پیوته (Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفی کند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمی صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولی فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتّی آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرّفی کند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمی رسید. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan)) است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایی حرف می زد و طرز تکلّمش رسمی بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدّتی ساکت ماندیم. سکوتی مصنوعی نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعی و راحتی داشتیم. گرچه چهره ی تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان می داد، ولی بدن چابک و ورزیده ای داشت.(5)

میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستی ژرف و استواری پدید می آید، که پس از مدّتی، دون خوان خود را «استاد ساحری» معرّفی می کند. شخصی که صاحب معرفت عظیمی است.

اطلّاعات زیادی در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجرای شناخت دون خوان، ادّعاهای کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 میلادی در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزونای مکزیک به دنیا آمد. و پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکی کشته شده است. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگی با ساحری به نام جولیان Julian)) آشنا می شود و راه ساحری را فرا می گیرد. درگروهی از ساحران به آموزش های خود ادامه می دهد تا به مقام استادی می رسد. سپس آشنایی او با کارلوس کاستاندا آغاز می شود.

کاستاندا به تدریج از هدف اصلی سفر به مکزیک، یعنی گردآوری اطلّاعات در مورد گیاهان طبّی، دست بر می دارد و برای آشنایی با اصول و اسرار ساحری، شاگردی دون خوان را می پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال 1961 تا 1971 میلادی به طول می انجامد. به نظر می رسد کاستاندا در سال 1965 میلادی به میل خود، آموزش ها را قطع کند، امّا دوباره به آموزه های دون خوان تن می دهد.

و سرانجام اینکه، کارلوس کاستاندا در سال 1973 میلادی موفّق به کسب درجه ی دکتری در رشته ی مردم شناسی از دانشگاه کالیفرنیا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگی بر اثر سرطان کبد در منطقه ی وست وود درگذشت.

در همان سال مرگ کاستاندا، یعنی 1988، سازمان کاستاندا برای حمایت از آثار و افکار او تشکیل و دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویی کاستاندا» تولید کرد. همچنان فیلمی درباره ی زندگی کاستاندا به کارگردانی توروجان بر روی پرده های سینمایی آمریکا به نمایش درآمد.(6)

نکته: آنچه گذشت، براساس اظهارات خود کاستاندا بود. امّا اسناد مربوط به مهاجرت وی به ایالات متّحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولّد 1925 میلادی است و زاده ی برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدّعی بود که پدرش ادیب است، امّا مجلّه ی Timeپدر کاستاندا را طلاساز معرّفی می کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه ای به مکاتب عرفانی و راز آلود ندارد، امّا همسر سابقش مدّعی است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعی است که سالیان دراز درباره ی آن گفتگو می کرده اند.(7)

در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و... را پنهان کرده، محلّ بحث است! و شاید به دلیل وجود اصل «نفی گذشته ی شخصی» در آموزه های دون خوان باشد. این اصل، قسمتی از ناوالیسم است که در آن از بین بردن گذشته ی شخصی توصیه می شود؛ زیرا آگاهی دیگران از زندگی سالک، باعث ایجاد توقّع در نحوه ی رفتار می شود. سالک تحت فشار قرار می گیرد و در دام دنیا فرو رفته، از رسیدن به حقیقت باز می ایستد. کارلوس کاستاندا می گوید: «وقتی می پرسی زندگی ام را با دادن آماری به تو تأیید کنم، مثل آن است که از علم برای معتبر ساختن ساحری استفاده کنم. این امر، خصلت جادویی آن را می رباید و از همه ی ما مسافت نما می سازد»(8) و یا به خاطر آن که محل تولّد کاستاندا (کاحامارکا) مکانی مملو از گیاهان دارویی و درمان گران محلّی است. شاید این نکته به مثابه ی آگاهی قبلی او از آموزه های سنّتی باشد. آیا این ادّعا می تواند آموزه های کاستاندا را تضعیف کند!؟

تعالیم عرفانی کارلوس کاستاندا

عرفان ساحری، جادوگری، آیین شمنی، ناوالیسم، درمانگری، پیش گویی، عرفان عقاب و... از جمله نام های عرفانی است که کاستاندا پایه گذار آن بوده است. به نظر می رسد که از این میان، انتخاب نام «عرفان ساحری» با ساز و کار کاستاندا هماهنگ تر است؛ هرچند ساحری، مفاهیم دیگری را نیز در دل خود جای می دهد.

وی در تعریف ساحری می گوید: ساحری، توانایی درک و مشاهده ی چیزهایی است که دریافت معمولی ما، قادر به درک و مشاهده ی آن نیست. ساحری، ذخیره ی انرژی است تا با میدان های انرژی که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشی.(9)

او می گوید: قصد تأسیس نظام فلسفی یا ارایه ی نظرات تئوری ندارم، بلکه می خواهم نظام عملی را بیان کنم؛ نظامی که بر پایه ی معرفت از نوع شهودی است. کاستاندا، دون خوان را فردی وابسته به معرفت شهودی می داند و در بیان شیوه ی نگارش کتاب های خود می گوید:

در هنگام نگارش کتاب ها، هرگز به یادداشت های خود مراجعه نکرده ام، بلکه آنها را با سیستم دیگری از شناخت نوشته ام.(10)

در جایی دیگر می گوید:

هرچه بیشتر در عمق مسایل پیچیده ی ساحری فرو می روم، درمی یابم، آنچه در ابتدا نظام اعتقادات بدوی و عملی به نظر می رسید، اکنون به جهانی عظیم و بغرنج بدل شده است. برای آن که با جهان ساحری آشنا شوم و بتوانم درباره ی آن گزارش دهم، باید از راه های پیچیده تر و پالوده تری استفاده کنم. آنچه برای من اتّفاق می افتد، دیگر نه چیزی است که بتوانم از قبل پیش بینی کنم و نه چیزی که با اطّلاعات مردم شناسان دیگر در مورد نظام های اعتقادی سرخ پوستان مکزیک منطبق باشد. درنتیجه، من در وضعیّت دشواری قرارگرفته ام. در چنین شرایطی تنها کاری که از من ساخته است بازگو کردن دقیق حوادثی می باشد که بر من گذشته است. در مورد صدق گفتارم نمی توانم هیچ گونه تضمینی بدهم، جز این که بازهم تأکید کنم که من زندگی دوگانه ای ندارم و خود را موظّف می دانم تا از اصول نظام فکری دون خوان در زندگی روزمرّه ام پیروی کنم.(11)

نکته ی حایز اهمیّت آن که، نه تنها در عرفان کارلوس کاستاندا، بلکه در بسیاری از گرایش های نوظهور عرفانی سعی می شود که سبک و سیاق آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک و معیار خاصّ معرفتی معرّفی شود؛ روش معرفتی ای که با تفکّرات عقلی- فلسفی و حتّی عقاید عرفی جامعه مغایر است.

یکی از اشتراکات مهم در این گونه جریانات عرفانی، استواری آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک غیر عقلی است. این که در برخی موارد، عقاید عرفانی با گزاره های عقلی- فلسفی موافق و همخوان نیست، قابل قبول است، امّا در مسیر تأیید و اعتماد به این گونه آموزه ها می بایست گزاره های عرفانی بر تکیه گاهی از تفکّرات عقلی استوار باشد.

به عبارت دیگر، ممکن است آموزه های صحیح عرفانی در ظاهر با عقل ناسازگار باشد، امّا در مقدّمات خود، بر اصول استدلالی قائم است. از این رو،گزاره های صحیح عرفانی همواره می بایست بر پایه ی معارف عقلی- برهانی شکل گیرد.

خواننده می تواند کتاب های کارلوس کاستاندا را بخواند، لذّت ببرد و انتظار بیشتری نداشته باشد؛ زیرا آموزش های وی نه آن اندازه واقعی است که بتوان بر آن اعتماد کرد - همان طور که خود کاستاندا در مقدّمه ی کتاب هدیه ی عقاب اقرار می کند - و نه چندان با عقل سلیم و مقتضای درک شهودی هماهنگی دارد که بتوان سر سپرده ی آن شد. علاوه بر آن، به گفته ی دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد؛ مرشدی که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جستجوی شاگرد، پی استاد سودی ندارد؛ که به طور طبیعی این شرط برای ما دست نیافتنی است.(12)

در عرفان کارلوس کاستاندا، انسان بسان تعداد بی پایانی از میدان های انرژی است که همانند گوی درخشانی متجلّی می شود از این رو، انسان دارای دو نوع آگاهی است:

یک نوع مربوط به امور عالم مادّی و تفاسیر گوناگون از عالم دنیوی است، که در عرفان کاستاندا، غیر واقعی و بی ارزش شمرده می شود. به اعتقاد دون خوان، دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم برای شخص عادی بسیار واقعی و برای یک ساحرِ حقیقی، غیر واقعی است.

کاستاندا می گوید:

دون خوان بر این نکته پافشاری می کرد که ذهن کودک پاک است، امّا هر فردی به هنگام برخورد به یک کودک، به معلّمی برای او تبدیل می شود و دنیا را برای او وصف می کند تا زمانی که کودک قادر می شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم، امّا قطعاً این لحظه در زندگی هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد، کودک هم عضوی از ما می شود. در اینجاست که دون خوان می گوید: تمایزی میان بودش مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می شود و ما دنیا را امر خارجی می پنداریم، اینها بودش مصنوعی است. واقعیّت یا بودش حقیقی، کل است و مطلق.(13)

دون خوان می گوید:

ساحران معتقدند که ما در یک حباب ادراک هستیم. و این حبابی است که به هنگام تولّد و پس از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر، درون این حباب هستیم و هرچه می بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دو حلقه ی اقتدار محصورند: یکی منطق، که با آن صحبت می کنند، و دیگری، توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می شود. (14)

نوع دیگر، حصول آگاهی و ادراک در حالت غیر طبیعی است، که منجر به آشنایی انسان با واقعیّت اصلی می شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکی بی واسطه و اصیل می شود. کاستاندا در مورد چگونگی تحصیل ادراک واقعی می گوید:

«جهان چنین و چنان است»، فقط از این رو که به خود می گوییم «دنیا چنین و چنان است». اگر از به خود گفتن این نکته که «جهان چنین و چنان است» باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. یک سالک مبارز، آگاه است که به محض آن که از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می شود...راهگشای دنیای ساحری، متوقّف کردن مناظره ی درونی است.(15)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

1- توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 18.
2- ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی اصغر، ص 5.
3- همان، ص 25.
4 Carlos Castaneda-.
5- کاستاندا،کارلوس،آموزش های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص 9.
6- کاستاندا،کارلوس، حلقه ی قدرت، ترجمه: کندری، مهران، ص 7.
7- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص2.
8- کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندری، مهران، ص 34.
9- کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه:کندری، مهران، ص...
10- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه:کندری، مهران، ص 30.
11- کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ترجمه: کندری، مهران و کاظمی، مسعود، ص10.
12- واعظی نیا، حسین، «عرفان سرخ پوست»، مجلّه ی حوزه، شماره ی 12، ص 155.
13- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ترجمه:کندری، مهران، ص 21.
14- همان، ص 23.
15- همان، ص 26.

پدیدآورنده: محمّد حسین کیانی

دعا و مراقبه:






راز بيوريتم چهارفصل

راهنمای چگونگی عملکرد و نحوه انجام اين مراقبه :
مقدمه دعا و مراقبه:
دعا بهترین شیوه بکارگیری قانون جذب و خلق آرزوها و رویاهاست و البته باید کسی که دعا می کند با ایمان و یقین دعا کند تا به نتیجه دلخواه برسد.
در هنگام دعا کردن باید احساس کنی که دعای تو مستجاب است و راز مستجاب الدعوه بودن در همین موضوع مهم است . اما صادق (ع) می فرماید :
«هر چیزی را که از خداوند خواستی بر این باور باش که آن را به تو داد.» و خداوند در آیه 186 سوره بقره می فرماید:
«و چون بندگانم درباره من از تو پرسش کنند [بگو] من نزدیکم و دعای دعا کننده را وقتی که مرا بخواند اجابت می کنم.» حقیقت این است که خداوند منتظر ماست تا هر چه می خواهیم به ما ارزانی دارد و اگر ما دریافت کمی داریم قصور از خود ماست. (گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟!) او به راحتی با قانون جذب به هر شکلی آنچه ما بخواهیم به ما عطا می کند. از دیدگاه انرژیکی دعا، انرژی بسیار زیادی دارد.
ارتعاشات دعا از فرکانسی بسیار بالایی برخوردار است. انرژی حاصل از دعا بر تمام ذرات کائنات اثر می گذارد و تمام کائنات را با خود هم فرکانس می کند و در نتیجه آنچه می خواهیم به واقعیت تبدیل می شود .یکی از شیوه های مؤثر و قدرتمند دعا، مراقبه و سکوت است.
مراقبه یعنی با تمرکز ژرف به چیزی اندیشیدن و مدام آن را تأمل کردن. مراقبه، دعا کردن در سکوت ذهن است. مراقبه یعنی کنار گذاشتن افکار زائد و پریشان و تأمل بر یک موضوع واحد است. مراقبه شیوه ای برای دریافت پیام های الهی است.
مراقبه هماهنگی بین افکار و احساسات بر یک خواسته متعالی است. انسانها با مشکلات امروز و گرفتاریهای فردا یشان نیاز روزانه به مراقبه دارند و توصیه می کنيم سعی کنید روزانه وقتی را برای مراقبه مخصوص اختصاص دهید، شخصی می گفت که این کارهای وقت گیر كه نان و آب نمی شود! اما بایست به ایشان گفت که اگر نان و آب نمی شود بلکه با آرامش و انرژی که به تو و کائنات می دهد نان و آب و فراوانی و برکت را برای تو، به ارمغان خواهد آورد.
مراقبه دارای دو خاصیت اصلی می باشد:
اول تأثیر را بر خود مراقبه کننده دارد که باعث افزایش آرامش و سطح انرژی درونی و نیز باعث شکوفا شدن استعدادها، ایده ها و خلاقیت درونی فرد می شود و دومین خاصیت عالی مراقبه اثر مثبت انرژیکی بر محیط بیرونی فرد و هماهنگی جهان هستی با خواسته اوست. و اما مراقبه و دعای دسته جمعی خیلی قوی تر و پرانرژی تر از دعا و مراقبه فردی است. در بررسی انرژیکی مشاهده شده که افرادی که مراقبه فردی می کنند انرژی لازم برای اهدافشان را به جهان هستی ساطع می کنند و حال اگر 7 نفر به طور دسته جمعی دعا و مراقبه کنند قدرت 100 نفر که هر کدام به تنهایی مراقبه می کند را تولید می کنند و اگر 14 نفر با هم مراقبه و دعای دسته جمعی کنند انرژی حاصله به اندازه انرژی 200 نفر که به تنهایی مراقبه می کنند خواهد بود که مطمئناً انرژی 100 یا 200 برابر بسیار مؤثرتر در برآوردن خواسته های ماست و این انرژی دسته جمعی خیلی سریعتر کائنات را با رویاهای ما هماهنگ می کند و قانون جذب با سرعت بیشتری شروع به کار می کند، این انرژی دسته جمعی را سینرژی می گویند.
مراقبه دسته جمعی می تواند با افرادی صورت بگیرد که هر کدام در گوشه ای از این جهان هستی باشند اما همه با یک آگاهی مشترک در یک زمان واحد مثلاً در یک ساعت به خصوص، مشغول مراقبه شوند در این صورت سینرژی قوی برقرار خواهد شد (100 نفر تکی = 7 نفر جمعی) و هر چه تعداد افراد مراقبه کننده در آن لحظه بیشتر باشد حوزه انرژی این سینرژی گروهی بالاتر خواهد بود و نتایج حاصله نیز برای تک تک مراقبه کنندگان بیشتر خواهد بود.
پس توصیه می شود در مراقبه مخصوص و دعای دسته جمعی اين نرم افزار قرار بگیرید (ساعت 11 شب و 6 صبح) تا نتیجه حاصله برای تجلی خواسته هایتان سریع تر باشد.
این مراقبه به طور گروهی و در 19 دقیقه برگزار می شود و از قدرت سینرژی فوق العاده بالایی برخوردار است. در این مراقبه پس از انجام مقدمات ساده انرژیکی همه با هم برای خواسته های افرادی که در آن لحظه مراقبه می کنند دعا می کنیم و این قدرت، متجلی شدن آرزوها را خیلی سریعتر می کند و سینرژی این مراقبه فوق العاده قوی است.
امام صادق (ع) می فرماید:
«هر کس پیش از دعا کردن برای خودش، چهل مؤمن را دعا کند، دعایش مستجاب می شود.» و جالب است بدانید که شما در این مراقبه برای بیش از 40 نفر (دیگر مراقبه کنندگان) دعا می کنید و این باعث استجابت دعا و معجزه در زندگی شماست.
آیت الله حسن زاده آملی در رساله نور علی نور در فواید دعای دسته جمعی فرموده است :
« اجتماع در دعا امری مطلوب است ، چون اجتماع مؤمنین تشکیل دهنده یک انسان کامل است (چون هر یک حداقل کمالی از کمالات انسانی همچون سخاوت ، علم ، عبادت ، خدمت به مردم ، تفکر ، جهاد ، صبر و ... را دارا می باشند) و دعای انسان کامل مستجاب است.» با توجه به این مطالب مراقبه مخصوص اين فصل فوق العاده اثربخش و قدرتمند در جهت واقعی شدن رویاهاست زیرا هم برای بیش از 40 نفر دعا کرده ایم و هم با قرار گرفتن کنار هم در یک زمان به خصوص مانند یک انسان کامل دعا کرده ایم و هم از دیدگاه انرژیکی ( انرژی 7 نفر مراقبه کننده گروهی = انرژی 100 نفر مراقبه کننده فردی ) وارد یک سینرژی فوق العاده قوی شده ایم که این دلایل همگی باعث واقعی شدن هر چه سریعتر اهداف و آرزوهایمان می باشد.
در این مراقبه همه دریک لحظه برای هم با دعا کردن انرژی می فرستند و این انرژی گروهی که سینرژی نامیده می شود بسیار قدرتمند است و باعث تسریع در روند خلق اهداف و آرزو های کلیه مراقبه کنندگان می شود و از طرفی باعث افزایش سطحخ انرژی کلیه مراقبه کنندگان و نیز باعث ایجاد آرامش و ریلاکس شدن افراد می شود.
تقسیم بندی مراقبه مخصوص:
مراقبه دارای قسمت های مختلف است که به ترتیب عبارتند از:

1- مقدمه و سوره قدر

2- تنفس موزون و هدفمند

3- شارژ انرژی های سيكلهاي بيوريتم بدن

4- دعا برای دیگر مراقبه کنندگان

5- تجسم اهداف و آرزوها

6- شکرگزاری از خدا

7- خاتمه و ذكر سه قل هو ا...


1- مقدمه و سوره قدر:
سوره قدر از ارزشمندترین و با فضیلت ترین سوره های قرآن است که انرژی بسیار فراوانی دارد و در روایات مختلف، سفارش های بسیار فراوان در خواندن این سوره در گره گشایی از کارها و حل مشکلات وجود دارد. لازم به ذکر است که انرژی آیات قرآن بسیار زیاد است و هم اکنون در اکثر دنیا به این موضوع پی برده اند، اخیراً در چین مرکز قرآن درمانی افتتاح گردیده است که با صوت و ترتیل قرآن بیماریهای روحی و جسمی را در این مرکز شفا می دهند و جالب تر اینکه در کشور ما طب های مکمل چینی مثل طب سوزنی، و ... رواج دارد و خود ما از قدرت شفادهی و اعجاب انگیز قرآن بی خبریم و اکثراً صدای قرآن را در هنگام مراسم یاد بود و برای وفات یافته ای می شنویم در صورتی که قرآن دارای انرژی زنده کننده وشفا بخش برای ما زنده هاست و بهتر است كه از این گنج به بهترین شکل بهره مند شویم.
در این مراقبه، برخلاف اکثر مراقبه های دیگر شروع و پایان آن با ذکر آیات قرآن انجام می پذیرد و این به دلیل انرژی مضاعف آیات قرآن است که باعث افزایش سطح انرژی این مراقبه می شود در ابتدا با ذکر یک صلوات این مراقبه آغاز می شود و در پایان مراقبه نیز یک صلوات دیگر ذکر می شود و فضای اصلی مفاهیم این مراقبه بین این دو صلوات قرار دارد که باعث اجابت دعاها و اهداف این مراقبه می شود.
امام صادق (ع) می فرماید: « کسی که حاجتی دارد باید اول، صلوات بر محمد و آل محمد (ص) بفرستد و بعد از آن، حاجت خود را بخواهد و در آخر دعا، دوباره صلوات بفرستد، زیرا خدا کریم تر از آنست که دو طرف دعا را قبول کند و و سط دعا را قبول نکند و صلوات مانع های استجابت دعا را بر طرف می کند» در این مراقبه در ابتدا پس از ذکر صلوات سورهْ مبارکهْ قدر را بصورت دسته جمعی تلاوت می کنیم تا انرژی آسمانی این سوره مراقبه ما را متبرک و پر انرژی کند.
علت اینکه سورهْ قدر برای شروع مراقبه انتخاب شده است بخاطر این است که سوره ی قدر در مورد شب قدر سخن می گوید و شب قدر شبی است که مقدرات سرنوشت انسانها رقم می خورد و این تقدیر به اذن خداوند توسط تدبیر انسانها رقم خورده و فرشتگان و ملائکه به امر خداوند برای انجام امور و دریافت این تقدیر به زمین فرود می آیند و اگر به مفهوم سوره دقت کنید می بینید که گفته شده شب قدر از هزار ماه بهتر است و اگر هزار ماه را محاسبه کنیم، خواهيم ديد که حدود 84 سال يعنی یک عمر می شود، که یک عمر می تواند با یک شب قدری تغيير کند و عمری بهتر و سرنوشتی زیباتر رقم بخورد به همین خاطر گفته شده که شب قدر از هزار ماه بهتر است و ضمن اینکه شب قدر می تواند هر یک از شب های زندگی ما باشد، زمانی که با عشق فراوان خدا را بخوانیم و با تدبیر اندیشه های متعالي و مثبت تقدیر عالی را برای خود رقم بزنیم . مراقبه مخصوص هر شب یا صبح با خواندن سوره قدر شروعي برای آغاز شب قدری است که درآن ما با اندیشه و احساسات متعالي خودمان ، تقدیري عالی برای یک عمر را رقم خواهیم زد.
2- تنفس موزون و هدفمند:
در این قسمت بایست تنفس های شکمی را در مراقبه آغاز کرد و سعی کنید که این نحوه تنفس و این ریتم موزون که در این قسمت به شما القاء می شود را تا پایان مراقبه رعایت کنید و اما هنگام تنفس شما همراه با کلام مراقبه ، انرژی و اکسیژن را به درون وارد می کنید و تصور کنید که باعث رشد یک فضيلت اخلاقی درون شما شده و هنگام بازدم یکی از نواقص اخلاقی از وجود شما همراه دی اکسید کربن خارج می شود این تکنیک در پالایش معنوی و اخلاقی بسیار قوي است و در صورت مداومت به انجام اين مراقبه باعث افزایش فضایل اخلاقی و کاهش نواقص اخلاقی بطور ناخود آگاه در این قسمت می شود.
بهترین تکنیک تنفس ، تنفس شکمی است یعنی طوری نفس بکشید که هنگام دم شکم شما به جلو آمده و هنگام بازدم شکم داخل برود شاید به نظر سخت می آید اما اگر به تنفس کودک چند ساله که هیچگونه استرسی ندارد دقت کنید خواهید دید که همراه نفسهای او شکمش جلو و عقب می شود.
در واقع همه ما تنفس واقعی را در اثر درگیر شدن با استرس ها و مشکلات فراموش کرده ایم و اگر دوباره آن را تمرین کرده و آغاز کنیم مانند کودک خردسال پر از آرامش می شویم و به لحاظ علمی بدین خاطر است که زمانی که دم را انجام می دهیم اگر شکم را به بیرون بدهیم ریه ها از لحاظ داخلی فضای بیشتری دریافت می کند و هنگام بازدم اگر شکم را به داخل فشار دهیم اندام داخلی به قسمت پایین ریه فشار می آورد و باعث کوچکتر شدن حجم ریه و در نتیجه خارج شدن بیشتر دی اکسیدکربن از ریه می شود (برای درک بهتر در تصویر دقت کنید).
«شکل صحیح تنفس»


( بازدم و دم )

3- شارژ انرژیهایی سيكلهاي بيوريتم بدن:
اگر گزارش روزانه بيوريتم شما در يك روز حاكي از اين باشد كه مثلاً سطح انرژي ادراكي شما در آن روز مينيمم باشد و از قضا شما در آن روز يك امتحان مهم داشته باشيد تكليف شما در اين امتحان در اين روز چيست؟ با توجه به اينكه بعضي از رقباي شما در اين روز از لحاظ بيوريتم ادراكي در سطح ماكزييمم قرار دارند و شما بايد با آنها رقابت كنيد ، تكليف چيست؟ به هيچ عنوان نگران نباشيد ، در این قسمت با استفاده از تکنیک های انرژی درمانی و شارژ چاکراهای انرژی بدن، سطوح انرژیهای بیوریتم را افزایش داده و میزان آنها را تعدیل می کنیم و شما با انجام صحيح مراقبه مخصوص قبل از امتحان مي توانيد سطح انرژيهاي خود را به مدت 24 ساعت شارژ كامل كنيد.
در مقدمه اینکه چاکرا چیست ؟ شرحی مختصر می دهیم، بدن ما یک کالبد فیزیکی دارد و یک کالبد انرژیکی که این دو بطور مستقیم به هم ارتباط دارند. هاله مغناطیسی اطراف بدن که همان هاله انرژی است ، کالبد انرژیکی بدن ما نامیده می شود که دور جسم ما را احاطه کرده است و این کالبد انرژی به توسط دروازه های انرژی از محیط اطراف ما ، انرژی مورد نیاز بدن ما را تأمین می کنند این دروازه های انرژی را چاکرا می نامند و این چاکراها هر کدام مسئول تامین بخشی از انرژی بدن می باشند.

در کل 7 چاکرا اصلی وجود دارد که هر کدام با ارتعاش خاص در حال دریافت انرژی برای بدن می باشند ، این چاکرا ها اگر درست کار کنند بدن ما پر انرژی و سالم خواهد بود و این زمانی است که این چاکراها ، انرژيی به رنگ نور مخصوص خود را دارا باشند در این مراقبه به 4 چاکرا اصلي که مربوط به انرژیهای فیزیکی، احساسي، ادراکی و الهامات درونی (انرژیهای سيكلهاي بیوریتم) توجه شده و به ترتیب رنگهای قرمز، سبز، آبی نیلی و بنفش در ناحیه چاکرا مربوط متمرکز می شویم که این تکنیک اگر با دقت و آگاهی انجام شود باعث شارژ فراوان سیکلهای بیوریتم به مدت 24 ساعت پس از مراقبه است . در پایان این قسمت با تکنیک نور سفید انرژیهای درونی تعدیل شده و با متد خود شفادهی تلقینی نواحی دردمند یا نیازمند را درمان و پر انرژي می کنیم در زیر تصویر چاکراهای بدن و رنگ های مختلف آنها را مشاهده می کنید.

4- دعا برای دیگر مراقبه کنندگان:

در این قسمت وارد دعای دسته جمعی می شویم و برای دیگر مراقبه کنندگان در این لحظه دعا می کنیم که همه مراقبه کنندگان به اهداف و آرزوهایشان برسند و نیز سرشار از انرژی و آرامش شوند. در واقع وقتی ما برای دیگران دعا می کنیم دیگران نیز در همین لحظه برای ما دعا می کنند و این انرژی گروهی دعا باعث استجابت اهداف و آرزوهای اکثر مراقبه کنندگان می شود. در روایت معصومین آمده که اگر می خواهید دعای شما مستجاب شود ابتدا برای دیگران (بخصوص نزدیکان و همسایگان) دعا کنید تا دعای شما مستجاب شود در این مراقبه این اتفاق می افتد و ما قبل از آنکه اهداف و خواسته های خود را مدنظر داشته باشیم ابتدا برای خواسته های دیگر مراقبه كنندگان دعا می کنیم و این از خود گذشتگی بارمعنویی دارد که باعث استجابت دعای ما می شود ، در واقع دعا براي ديگران باعث انعكاس انرژي به سمت خود ما و اجابت دعاي خودمان مي شود پس با انرژي بيشتر براي ديگران دعا كنيم .
5- تجسم اهداف و آرزوها:

در این قسمت همه به خواسته و هدف اصلی خودشان فکر می کنند، بایست کاملاً واضح و شفاف هدف خود را واضح ببینند که به ان دست یافتند این کار باعث برقراری قانون جذب و خلق آن واقعیت ها توسط افکار و احساسات در این لحظه می شود در تکنولوژی موفقیت اعتقاد بر اینست که اگر به مدت 68 ثانیه به یک هدف به طور مدام فکر کنيد و آن را بصورت واقعی مجسم کنيد، آنگاه آن هدف در اندک زمانی در دنیای واقعی ظهور خواهد کرد.

در این قسمت یک زمان 70 ثانیه ای(2+68ثانيه) قرار گرفته، که فقط موسیقی به حالت ریتمیک با صدای امواج دریا شنیده می شود كه موسیقی پس زمینه آن هدفی که در ذهن داريد را آماده می کند و شما بایست کاملاً از این 70 ثانیه استفاده کرده و هدف و آرزوی خود را بطور واقعی در ذهن مجسم کنید بطوری که به آن دست یافته اید و در فضای آن هدف واقعاً زندگی کنید. این تکنیک بسیار قوی است و هم بر روی شما و ناخودآگاه شما اثر می گذارد و هم به کائنات فرکانس مثبت جهت برآورده شده هدف شما ارسال می کند و همه چیز دست به دست هم می دهد تا شما به این هدف برسید.

اکثر افراد با قانون جذب و مثبت نگری آشنا هستند و از این راز باخبرند ولی هیچ معجزه و اتفاق مثبتی در زندگی آنها رخ نمی دهد. چرا؟ چون مطلع بودن از این قانون کافی نیست و بایست بطور عملی دست به کار شد و روزانه زمانی در خلوت ذهن با انرژی فراوان به هدف خود انرژی داد این مهم در مراقبه مخصوص، در این بخش فراهم شده است و با انجام مراقبه مخصوص نه تنها از انرژی و آرامش سرشار می شوید بلکه از دعای دیگران نیز بهره مند می شوید و به مدت حداقل 70 ثانیه به بهترین شکل به تجسم خلاق عالي می پردازید.

این قسمت انرژی فراوان مثبتي به خلق اهداف و آرزو های زندگی می رساند و شما این قسمت را جدی بگیرید و به نحو احسنت اهداف خود را مجسم کرده و واقعی ببینید تا هر چه زودتر آرزوهاي خود را به واقعيت تبديل كنيد.
6- شکر گزاری از خدا :

در این قسمت از خداوند به خاطر تمام نعماتی که داریم سپاس گزاری می کنیم. سپاس گزاری انرژی مثبت عظیمی به کائنات ارسال می کند که باعث معجزات فراوان در زندگی ما می شود قسمت شکر گزاری پس از قسمت تجسم اهداف و ارزوها آمده و این بدین معنی است که انگار ما به آرزو و هدفمان رسیده ایم و اکنون بخاطر آن شکر گزاری می کنیم.

شکرگزاری روند قانون جذب و تجسم خلاق را تسریع می بخشد و در واقع مکمل قسمت تجسم آرزو ها می باشد. لطفاً حس شکر گزاری را در این قسمت در خود ایجاد کنید زیرا شکر نعمت، نعمتت افزون کند. «لَئِن شَکَرتُم لأزيدنَّکُم - اگر شکرگذاری کنيد بر نعمت شما می افزاييم» (آيه 7 سوره ابراهيم)
7- خاتمه و سه قل هو ا...:

گفتیم که آیات قرآنی دارای انرژی بسیار فراوانی هستند و سوره اخلاص از انرژی بسیار بالایی برخوردار است ، ذکر 3 قل هو ا... طبق حدیث از حضرت محمد (ص) ثواب ختم قرآن كريم را برای ذاکر آن دارد ، در پایان این مراقبه با گفتن یک صلوات و سه قل هو ا... انرژی عظيمي را بصورت دسته جمعی در انتهای مراقبه خود ایجاد می کنیم که باعث رحمت، شفا، برکت و خلق اهداف و آرزوها برای همگان می شود چون به نوعي يك ختم دسته جمعي قرآن كريم انجام شده است.

سوال : مقدمات مراقبه بایست چگونه باشد تا بهترین نتیجه حاصل شود؟

به این مواد اشاره می کنیم:

1-داشتن وضو باعث بهره مندی بیشتر از این مراقبه و افزايش سطح انرژي است.

2- رو به سمت قبله نشستن خود باعث افزایش سطح انرژی مراقبه و نتیجه بهتر این مراقبه می شود.

3- از لحاظ زمانی نیز حتماً رأس ساعت 11 شب یا 6 صبح مطابق با ساعت رسمی کشور هماهنگ شده تا با کلیه مراقبه کندگان در سراسر کشور همسو شوید و انرژی گروهی شامل حالتان شود.

4- دقت كامل به موسيقي و متن مراقبه باعث بهره مندي بيشتر از اين مراقبه مي شود.
موسيقي درماني مراقبه مخصوص :

مورد دیگر قابل ذکر در اینجا موسیقی مراقبه وافکت های طبیعت مانند صدای رعد و برق، باران و صدای امواج دریا در این مراقبه است که همگی به صورت کاملاً حرفه ای در مکان و زمان مخصوص آن قرار گرفته است مثلاً در قسمت دعا صدای باران که لحظه اجابت دعاست ، شنيده مي شود و فضاي استجابت دعا را ايجاد مي كند و در پايان مراقبه صداي امواج دريا ، آرامش ساحل دريا را القا مي كند كه باعث آرامش پايان مراقبه مي شود و از لحاظ نت ها و گام های موسیقی در تمام این مراقبه بگونه ای عمل شده که این مراقبه با تکنیک موسیقی درمانی به شكلي بهتر، افراد وارد حالت خلسه و امواج مغزی آلفا و تتا می شوند و فراز و فرودهای موسیقی در 7 قسمت این مراقبه توسط استاد موسیقی درمانی (کارنگ) بگونه ای با نت ها و هارمونی های مخصوص ساخته شده که بیشترین اثر انرژی زایی را دارد كه هم باعث شارژ عالي سيكلهاي بيوريتم شده و هم باعث تجسم خلاق عالي مي شود.
موسيقي درماني واقعاً چيست؟

موسيقي درماني حرفه‌اي درماني است كه در آن موسيقي نيازهاي فيزيكي، رواني، فكري و اجتماعي افراد را برطرف مي‌سازد. بعد از تعيين نقاط قوت و نياز هر كدام از مراجعه‌كنندگان، متخصص موسيقي درماني شيوه درماني مناسب را، كه شامل تصنيف موسيقي، آواز و حركت با موسيقي و يا گوش دادن به موسيقي است، به كار مي‌برد. با اين شيوه توانايي‌هاي مراجعه كننده تقويت مي‌شود و انرژي شفابخشي به تمامي قسمت‌هاي بدن او منتقل مي‌شود.

موسيقي درماني همچنين راه را براي برقراري ارتباطات هموار مي‌سازد و اين موضوع براي كساني كه نمي‌توانند خودشان را از طريق كلمات ابراز كنند مفيد است. تحقيقات به عمل آمده در زمينه موسيقي درماني نشانگر اثرگذاري و فايده موسيقي درماني در بسياري از زمينه‌ها مثل تسهيل حركات و توانبخشي كلي فيزيكي، انگيزه دادن به مردم براي موفقيت در درمان و موارد ديگر است. موسيقي درماني اين مراقبه به صورت حرفه اي از مراقبه‌كنندگان حمايت كرده و خروجي لازم براي افزايش سطح انرژي و رسيدن به آرامش را فراهم مي‌سازد.



کابینه شیطان




شیطان هم مانند شهروندان کشورها رئیس جمهور٬ دولت و کابینه ای دارد. و کابینه او مرکب از بیست نفر است. کارهای خود را با کمک آنها انجام می دهد. برای هر کاری وزیری تعیین کرده ٬ به انحراف کشیدن مردم به آن کابینه سپرده است.افراد کابینه اش از فرزندان خود او هستند.
در هر صبح و شام تخت خود را می گذارد و بران می نشیند ٬ افراد کابینه دورش جمع می شوند ٬ او هم دستورات لازم را به آنها می دهد٬ هرکس در پی ماموریت خود می رود
اسامی کابینه او از این قرار است:
۱-وَلْها یا ولهان:
او مامور طهارت و نماز و عبادت است.او انسان را در طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل است .نمازدیگری شروع کن ، وضوی تو ناقص بود دومرتبه تجدید کن.گاهی در سجده در بدن انسان چیزی می دمد ، به طوری که انسان خیال می کند وضوی او باطل شده و مجبور شود دومرتبه وضو بگیرد.
۲- هَفاف: ماموریت دارد که در بیایان ها و صحرا ها انسان را اذیت کند و برای ترسانیدن او را به وهم و خیال اندازد یا به شکل حیوانات گوناگون به نظر انسان درآید.
۳-زلنبور(یارکتبور):
که آن موکل بازاری ها است.لغویات و دروغ ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها زینت می دهد.آنها هم برای این که جنس خود را به فروش رسانند آن اعمال را انجام می دهند.
۴-ثبر:
در وقتی که مصیبتی به انسان وارد می شود ، صورت خراشیدن ، سیلی به خود زدن، یقه و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد.
۵-ابیض:
انبیا را وسوسه می کند. یا مامور به خشم در آوردن انسان است و غضب را پیش او موجه جلوه می دهد و به وسیله آن ،خونها ریخته می شود.
۶-اعورا:
کارش تحریک شهوات در مردان و زنان است و آنها را به حرکت در می آورد ! و انسان را وادار به زنا می کند.عور همان شیطانی است که برصیصای عابد را وسوسه کرد تا با دختری زنا کند و بعد او را به قتل رساند.
۷-داسم:
همواره مراقب خانه هاست.وقتی انسان وارد خانه شود و سلام نکرد و نام خدا را نگوید با او وارد خانه می شود و آنقدر وسوسه می کند تا شر و فتنه ای ایجاد نماید.و اهل خانه را به جان هم می اندازد.هرگاه انسان وارد خانه شد و سلام نکرد و ناراحتی پیدا شد باید بگوید ( داسم، داسم، اعوذبالله منه )
۸-مطرش یا مشوط و یا وشوط:
کار او پراکنده کردن دروغ و یا دروغهایی که از خود جعل کرده است و حقیقت ندارد.
۹-قَنْذَر:
او نظارت بر خانه افراد می کند هرکس چهل روز در خانه طنبور(نوعی آلت موسیقی)داشته باشد ، غیرت را از او برمی دارد ، به طوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می شود.
۱۰-دهّار:
ماموریت او آزار مومنان در خواب است.به طوری که انسان در خواب ،خوابهای وحشتناک می بیند و یا در خواب به شکل زنان نا محرم در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند.
۱۱-اقبض:
وظیفه او تخم گذاری است.روزی سی عدد تخم می گذارد . ده عدد در مشرق ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمین، از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریتها و غول ها و جن بیرون می آیند که تمام آنها دشمن انسا نند.
۱۲-تمریح:
امام صادق (ع) فرمود: برای ابلیس-در گمراه ساختن افراد- کمک کننده ای است به نام (تمریح) و در آغاز شب بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن، وقت مردم را پر می کند.
۱۳-قَزح:
ابن کوا از امیرالمومنین (ع) از قوس و قزح پرسید، حضرت فرمودند: قوس و قزح مگو؟! زیرا نام شیطان ((قزح)) است بلکه بگو ((قوس اله و قوس الرحمن)).
۱۴-زوّال:
مرحوم کلینی از عطیة بن المعزام روایت کرده که وی گفت: در خدمت حضرت صادق (ع) بودم و از مردانی که دارای مرض ((ابنه)) بوده و هستند یاد کردم. حضرت فرمودند:(( زوال )) پسر ابلیس با آنها مشارکت می کند و ایشان را مبتلا به آن مرض می شوند.
۱۵-لاقیس:
او یکی از دختران شیطان است و کارش وادار کردن زنان به مساحقه و هم جنس بازی زنان است.او مساحقه را به زنان قوم لوط یاد داد . یعقوب بن جعفر می گوید: مردی از حضرت صادق (ع) از مساحقه بازی زن با زن دیگر پرسید : حضرت در حالی که تکیه کرده بود نشست و فرمود: زن زیر و زن رو- هردو ملعون اند. پس از آن فرمود: خدا بکشد((لاقیس)) دختر ابلیس را که چه عمل زشتی را برای زنها آورد.آن مرد گفت: این کار اهل عراق است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که این عمل در زمان رسول خدا(ص) بود قبل از اینکه در عراق باشد.
۱۶-مُتکَوَّن:
شکل خود را تغییر می دهد و خود را بصورت بزرگ و کوچک در می آورد و مردم را گول می زند و به این وسیله آنان را وادار به گناه می کند.
۱۷-مُذَهّب:
خود را بصورت های مختلفی در می آورد مگر به صورت پیغمبر و وصی او .مردم را به هر وسیله که بتواند گمراه می کند.
۱۸-خنزب:
بین نمازگزار و نمازش حائل می شود..یعنی توجه قلب را از وی برطرف می کند.در خبر است که عثمان بن ابی العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول(ص) عرض کرد: شیطان بین نماز و قرائت من حائل می شود-یعنی حضور قلب را از من می گیرد - حضرت جواب داد: نامش شیطان ((خنزب))است. پس هر زمان از او ترسیدی به خدا پناه ببر.
۱۹-مِقلاص:
موکل قمار است.قمار بازها همه به دستور او رفتار می کنند.به وسیله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمنی در میان آنها به وجود می آورد.
۲۰-طَرطَبه:
یکی از دختران آن ملعون می باشد .
کار او وادار کردن زنان به زنا است و هم جنس بازی را هم به آنان تلقین می کند.




Sea Organ








Sea Organ - musical instrument played by the sea
The musical Sea Organ (morske orgulje) is located on the shores of Zadar, Croatia, and is the worldbs first musical pipe organs that is played by the sea. Simple and elegant steps, carved in white stone, were built on the quayside. Underneath, there are 35 musically tuned tubes with whistle openings on the sidewalk. The movement of the sea pushes air through, and b depending on the size and velocity of the wave b musical chords are played. The waves create random harmonic sounds






در ساحل Zadar در کرواسي ابزار موسيقي عجيبي قرار دارد که نوازنده اش کسي نيست جز امواج دريا!


ابن اولين ارگ دنيا هست که به وسيله دريا نواخته ميشه ..
لوله هاي اين ارگ در زير پلکان بتوني قرار گرفته. امواج با برخورد به اين لوله ها و دميدن هوا به آنها ... اصوات تصادفي ولي هارمونيکي ايجاد ميکنند. صداي اين امواج بسته به شدت و سرعت و بزرگي آن نت هاي متفاوتي را ايجاد ميکند .. بازديد و شنيدن صداي اين ارگ دريايي از آوريل 2005 براي عموم ممکن شده است




.



The Sea Organ (morske orgulje) is is a natural musical instrument, seventy meters long with thirty-five organ pipes built under the concrete. The musical pipes are located so that the sea water and wind movements produce musical sounds that are heard by passers by so that it achieves a communication with nature and promotes a unity of architecture and environment. As sea forces and energies are unpredictable in terms of tides and winds, this organ offers never-ending concert of numerous musical variations in which the performer is nature it self.

با اين ارگ دريايي شهر زادار يک جاذبه توريستي جالب پيدا کرده است .در واقع جزر و مد آب و شدت باد و امواج دريا يک کنسرت موسيقي هميشگي رو به وجود آورده اند که هر زمان آهنگ متفاوتي رو مينوازه.

نوازنده اين اهنگهاي بديع هم فقط طبيعت هست
صداي اين ارگ دريايي را این جا
بشنويد .

وجود رگه‌های نئاندرتال ‌های 4 درصدی در دنیای مدرن




  براساس پژوهش‌های علمی اخیر، نسل انسان کنونی، انسان اندیشمند اندیشمند، در فاصله بین ۵۰ تا ۸۰ هزار سال پیش با گونه انسان نئاندرتال آمیزش داشته است و به همین جهت رگه‌هایی از ژنتیک گونه نئاندرتال در برخی از انسان‌های امروزی دیده می‌شود.

به گزارش سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، وجود رگه‌های نئاندرتال

” احتمالأ یک دسته از انسان‌های مدرن در حین مهاجرت از زادگاه اصلی خود در آفریقا و عبور از شمال آفریقا و خاورمیانه با گونه انسان نئاندرتال آمیزش داشته‌اند. “
در انسان مدرن یکی از نتایج تحقیقات 4 ساله‌ای است که با بررسی 3 میلیارد مجموعه ترکیبی متشکل از 4 مولکول اصلی ژن نئاندرتال‌ها به‌دست آمده است.

هیأت پژوهشی بین‌المللی که انجام این تحقیقات را بر عهده داشته است می‌گویند تا کنون ۶۰ درصد از مشخصه‌های ژنتیک نئاندرتال‌ها شناسایی و مشخص شده‌اند.

به گفته این گروه پژوهشی احتمالأ یک دسته از انسان‌های مدرن در حین مهاجرت از زادگاه اصلی خود در آفریقا و عبور از شمال آفریقا و خاورمیانه با گونه انسان نئاندرتال آمیزش داشته‌اند.

این پژوهش همچنین نشان می‌دهد که مابین یک تا 4 درصد از شناسنامه ژنتیک مردمان اوراسیا و مناطق جنوب غربی اقیانوس آرام به ژنتیک نئاندرتال‌ها باز می‌گردد.

این در حالی است که در میان انسان‌های آفریقایی اثری از این آمیختگی ژنتیک مشاهده نشده است.

این نتایج پس از بررسی مختصات ژنتیک 5 انسان گوناگون ساکن اروپا، گینه‌نو، آسیا و قبایل ساکن آفریقا و مقایسه آن با داده‌های ژنتیک نئاندرتال‌ها به دست آمده است.

سوانته

” نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد که ۹۹.۷ درصد از ژنوم نئادر‌تال‌ها با گونه انسان مدرن یکسان است. “
پابو، مسئول پروژه ژنتیک نئاندرتال‌ها در انستیتو تکامل انسانی در شهر لایپزیک می‌گوید: همراه با گسترش دامنه شناخت پژوهش‌گران انسان شناسی و استفاده از دستاوردهای علم ژنتیک، آگاهی ما از اجداد و گونه‌های دیگر انسانی به مراتب بیشتر از اطلاعات محدودی است که تاکنون از طریق فسیل و سنگواره‌ها به‌دست آورده‌ایم.

همچنین به گفته این پژوهش‌گران نتایجی که تا‌کنون به‌دست آمده کلی هستند و حدس زده می‌شود که به مرور زمان و با تحقیقات بیشتر، نتایج دقیق‌تری ارائه شوند.

قرار بر این است که نتایج به دست آمده از این پژوهش‌ها، در تازه‌ترین شماره مجله علمی «نِیچِر» منتشر شود.

زیست شناسی غارنشینان به نوشته سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، این کشفیات،

” تحقیقات تاکنون نشان داده‌اند که که رگه‌های ژنتیک بازمانده از گونه نئاندرتال در انسان مدرن، در ژن‌ها متمرکز نیستند بلکه به شکلی تصادفی و بی‌قاعده در سایر بخش‌های ساختار ژنتیکی انسان مدرن، ژنوم، پراکنده هستند. “
فرضیه خلوص ژنتیکی انسان مدرن را زیر سووال می‌برد.

مسئول پروژه پژوهشی ژنتیک نئاندرتال‌ها احتمال می‌دهد که در شناسه ژنتیک ساکنین قاره آفریقا نیز رگه‌هایی از آمیزش با انواع کهن گونه‌های انسانی به چشم بخورد.

تحقیقات تاکنون نشان داده‌اند که که رگه‌های ژنتیک بازمانده از گونه نئاندرتال در انسان مدرن، در ژن‌ها متمرکز نیستند بلکه به شکلی تصادفی و بی‌قاعده در سایر بخش‌های ساختار ژنتیکی انسان مدرن، ژنوم، پراکنده هستند.

نئاندرتال‌ها و به دنبال آن انسان اندیشمند، تقریباً به طور همزمان و حدود ۵۰ هزار سال در حوزه‌ای مشترک و متشکل از اروپا و غرب آسیا زندگی می‌کردند.
این همزیستی تا انقراض گونه نئاندرتال در حدود ۳۰ هزار سال پیش ادامه داشت.

سایت خبری کریستین ساینس مونیتور در ادامه می نویسد که با تکیه به نتایج پژوهش‌های جدید به قطعیت وجود این ژن را در گونه انسان امروزی ثابت می‌کند.

یکی از مسئولان این هیأت پژوهشی معتقد است که این آمیزش و امتزاج در ابتدای رویاروئی و هم‌جواری این دو گونه انسانی در حد فاصل ۵۰ تا ۸۰ هزار سال پیش اتفاق افتاده است.

به نوشته سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، انسان مدرن، نئاندرتال‌ و میمون؛ سه گونه از یک تبار در این پژوهش، همچنین ژنوم انسان مدرن و نئاندرتال و شامپانزه

” نئاندرتال‌ها و به دنبال آن انسان اندیشمند، تقریباً به طور همزمان و حدود ۵۰ هزار سال در حوزه‌ای مشترک و متشکل از اروپا و غرب آسیا زندگی می‌کردند. “
که نزدیک‌ترین گونه خویشاوند زنده انسان به شمار می‌رود با یکدیگر مقایسه شده‌اند.

نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد که ۹۹.۷ درصد از ژنوم نئادر‌تال‌ها با گونه انسان مدرن یکسان است.

این یکسانی ژنتیکی میان ژنوم نئاندرتال‌ها و انسان مدرن با گونه شامپانزه به ۹۹.۸ درصد می‌رسد.

همچنین این تحقیقات وجود تفاوت‌هایی میان نحوه پرورش مغز، استخوانبندی جمجمه، نوع پوست و نحوه ترمیم زخم انسان امروزی و نئاندرتال‌ها را مورد مطالعه قرار داده است.

براساس شواهد ثبت شده بر روی سنگواره‌ها، تخمین زده می‌شود که شاخه گونه شامپانزه و گونه انسان اندیشمند که اجداد نئاندرتال و انسان مدرن به شمار می‌روند در حدود ۵ تا ۶ میلیون سال پیش از یکدیگر جدا شده‌اند.

همچنین این مطالعات نشان می‌دهد که دو گونه نئاندرتال و انسان امروزی نیز در حدود ۴۰۰ سال پیش از یکدیگر جدا شده‌اند. نتایج این تحقیقات گسترده، در آینده گنجینه کم نظیری از اطلاعات را در مورد تفاوت‌های انسان مدرن با نئاندرتال‌ها در اختیار محققان قرار خواهد داد.