کافه تلخ

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

آدم - بخش دوم: نساء - علی طهماسبی




1- پيشينه‌ي نام «نساء» در تورات

در توضيح معناي واژه‌ي«نساء» در كتاب پيدايش تورات آمده است كه چون زن استخواني از استخوان‌ها و گوشتي از گوشت خود آدم بود به همين جهت آدم او را «نساء» ناميد زيرا كه برگرفته از انسان است. بنا بر اين در اين تعريف، واژه‌ي نساء از ريشه‌ي «نسي و نسيه» دانسته نمي‌شود بلكه از ريشه‌ي «انس» است. در اين تعريف خود واژه‌ي «انسان» به معناي كسي است كه با ديگري «انس» و الفت پيدا مي‌كند. اين واژه در برابر «وحش» يا وحشي، مي‌تواند طرح شود كه به معناي گريزپا و الفت ناپذير مي‌باشد. در تعبير تورات «نساء» را از آن جهت نساء ناميده‌اند كه سبب الفت و مهرباني مرد با وي مي‌شود چندان‌كه:

«مرد، پدر و مادر خويش را ترك كرده و با زن خويش خواهد پيوست و يك‌تن خواهند بود»[1]

در اين گزارش، واژه‌ي «نساء» علاوه بر اينكه براي نخستين زن در داستان آفرينش آمده همچنين براي نوع زن هم به‌كار رفته است اما جايي كه خود «آدم» به عنوان اولين انسان مطرح مي‌شود، نام زن او نيز به عنوان اولين زن در زمين، با نام «حوا» خوانده شده كه به معناي مادر جميع زندگان است.

بنا بر اين، طرح نام «آدم» و «حوا» در تورات به عنوان اولين نهاد خانواده در زمين است كه البته مقيد به زمان آغازين آفرينش نيز هست[2]

2 - نساء در لغت عرب:

«نساء» را در لغت عرب اسم جمع و مؤنث لفظي و حقيقي دانسته‌اند و به زنان اطلاق مي‌شود. بسياري مفسرين مفرد آن را با لفظ «امرأة» آورده‌اند كه برخلاف قياس و قاعده‌ي معمول صرف لغت مي‌باشد. اما در اغلب لغت‌نامه‌هاي معتبر واژه‌ي «نساء» را جزو مشتقات «نسي» دانسته‌اند[3] بي‌آنكه به وجه تسميه‌ي آن اشاره‌ي چنداني داشته باشند. «نَسي» به معناي فراموشي، به‌تاخير انداختن، بازپس افكندن،‌ فراموش كردن از روي بي‌اعتنايي و غفلت است. «نسيه» كه مشتق از نسي مي‌باشد يعني آنچه نقد نباشد و به زمانه‌ي بعد وعده‌ي اداي آن كرده باشند.

بنا براين می توان پذيرفت كه در دوره‌ی شکل گيری لغت نامه‌ها و نخستين تفسيرها در تمدن اسلامی، واژه‌ي نساء را مشتق از ريشه‌ي نسي مي‌دانستند و با توجه به جايگاه صرفي اين واژه شايد بتوان گفت كه واژه‌ي «نساء» براي زنان، در اين دوره، به مضموني «از ياد رفته» و يا «به‌تاخير افتاده» در زنان نيز مي‌تواند اشاره داشته باشد. اين معنا مي‌تواند در برابر واژه‌ي «مذّكر»( mozakkar ) قرار گيرد كه با توجه به جايگاه صرفي آن در اصل به معناي «به‌ياد آمده» يا «به‌ياد آورده شده» است. اشاره به‌اين نكته نيز ضروري مي‌نمايد كه واژه‌ي «مذّكر» ( mozakkar ) و مؤنث در قرآن نيامده است،[4] و به‌جاي مذكر و مؤنث، از «ذَكَر» و «انثي» استفاده شده است. بسی محتمل است که واژگان مؤنث و مذکر، در دوره های بعدی يعنی همان دوره‌ای که نحويون در کار سامان دادن به قواعد دستوری زبان عرب بوده‌اند پديد آمده باشد. همچنين در لغت‌نامه‌ها واژه‌ي «ذَكَر» پيش از آنكه اختصاص به نوع نر داشته باشد به نحوي با «ياد» «به ياد آمدن»، «در حافظه و در نظر بودن»، «سخت و استوار و مقاوم بودن»، نيز ارتباط دارد. همچنين واژه‌ي «انثي» از ريشه‌ي «اَنث» تقريبا داراي معاني مقابل آن را به‌خود گرفته است و به معنای سست بودن، ملايم و انعطاف پذير، نيز آمده است. اينکه اين واژگان در صدر اسلام و زمان نزول قرآن هم همين معنا را به ذهن مخاطب متبادر می‌کرده يانه، جای اما و اگر بسيار است.

واژه‌ی نساء در قرآن:

در قرآن، آنجا كه از منظر جنسيت و نر و ماده بودن از آدم‌ها ياد شده، بيشتر از واژگان «ذَكرzakar» و «انثيonsa» استفاده شده است، مانند:

« اي مردم، ما شما را از نر و ماده‌اي پديد‌ آورديم و...»[5]

و آنجا كه به مسائل عاطفي و همچنين رعايت حقوق زنان پرداخته مي‌شود بيشتر از واژه‌ي «نساء» سود مي‌جويد. همچنين در برابر، يا به همراه واژه‌ي «نساء» واژه‌ي «رجال» آمده است. رجال اگر چه به مردان گفته مي‌شود اما در لغت به معناي كساني است كه روي پاي خود راه مي‌روند، يا توان راه رفتن روي پاي خود را دارند. قرار گرفتن اين واژه در مقابل «نساء» تلويحا به اين معنا است كه زنان به دلايلي توان سرپرستي و اداره‌ي امور زندگي مشترك را نداشته‌اند. آيه‌ي مشهور «الرجال قوامون علي‌النساء..»[6] اشاره به همين مضمون است. اما توجه به اين نكته نيز ضروري مي‌نمايد كه «قوّامون» به معناي «برپاي دارنده» است و نه به معناي «مسلطون».

در آيه‌اي ديگر از قرآن آمده است كه: «نسائكم حرث لكم...»[7] واژه‌ي «حرث» در اصل مصدر و به معناي «كشت» است و معمولا به عنوان كشتزار، يا محل كشت از آن ياد مي‌شود. تصويري كه در اين آيه از زن و مرد ارائه شده چنان است كه مردان همچون «بذر» مي‌مانند و زنان هم زمين كشت و مرد با كاشتن بذر خويش در اين زمين، خود را تكثير مي‌كند، فرزند هر كسي به نحوي ادامه و تداوم آن فرد در آينده هم هست. اين تصوير تمثيلي، هنگامي اهميت خود را بيشتر مي‌نماياند كه:

1- آدم (هرآدمي) در مواجهه‌ي با مرگ، و براي دورباش گفتن به مرگ،‌ ناگزير مي‌شود خود را در قالب‌هاي تازه‌تري كه همان فرزندان باشند باز آفريني كند تا در اين جهان تداوم بيابد.[8]

2- در روزگاري كه شايد تمامي جمعيت كره‌ي زمين بسيار محدود و اندك بود و هجوم بيماري‌هايي همچون وبا، طاعون، و امثالهم، قبيله‌ها و ملت‌ها را تا لبه‌ي پرتگاه نيستي مي‌كشانيد، طبيعي است كه برترين دغدغه‌ي آدم‌ها، قبيله‌ها، و ملت‌ها، كثير شدن باشد تا از خطر انهدام كامل در امان بمانند[9]

در ادامه‌ي آيه‌اي كه زنان به عنوان «حرث» مطرح شده‌اند آمده است كه:

«...پس به كشتزار خود درآييد، هركجا خواهيد[10]، و پيش فرستيد براي خود، و تقوا گيريد از خدا و بدانيد كه شما با او ديدار مي‌كنيد، و بشارت ده ايمان آورندگان را»

مفاهيم «كشت» يا كشتزار، «پيش فرستادن يا مقدم داشتن براي خود»، و «ملاقات با خدا»، از زاويه‌هايي متفاوت مي‌تواند مورد تامل قرار گيرد. اما با توجه به آيات قبلي به‌نظر مي‌رسد در اين آيه و از سه شخصيت درهم تنيده ياد شده است. مرد، زن، و فرزند يا فرزنداني كه از اين دو پديد خواهند آمد. به تعبير ديگر، در اين آيات، از آداب، حدود و مقرراتي ياد شده است كه در طبيعي‌ترين و اساسي‌ترين نهاد اجتماعي (خانواده) بايد رعايت شود تا فرايندي و فرجامي مطلوب در حد ملاقات با خداوند پيدا كند.

به‌نظر مي‌رسد كه در اينجا، واژه‌ي «حرث» بار معنايي تازه‌اي يافته است و صرفا به معناي زمين كشت معمولي نيست. اگر خواسته باشيم معادلي براي اين بار معنايي تازه در زبان‌ فارسي پيدا كنيم با اندكي تسامح شايد بتوان گفت كه واژه‌ي «فرهنگ» تا حدودي مي‌تواند معادل واژه‌ي حرث در اين آيه قرار گيرد. فرهنگ در زبان پارسي، هم به معناي آداب و رسوم و سنن و عقايد است و قنات آبي كه از آب آن براي كشت و آشاميدن استفاده مي شود. به همين سبب مظهر قنات را «دهنه‌ي فرهنگ» هم مي‌گفتند. همچنين شاخه‌اي را كه زير خاك مي‌خواباندند تا از جاي ديگر سر برآورد و به درختي ديگر تبديل شود فرهنگ مي‌گفتند.[11]

به تعبير ديگر، در قرآن هيچ نشانه‌اي در دست نيست كه كودكان را چگونه بايد تربيت كرد اما تاكيدهاي فراوان شده است بر سالم سازي و پاكيزگي نهاد خانواده، به نظر مي‌رسد اين تاكيدها براي فراهم آوردن فضايي مناسب تا فرزنداني به لحاظ رواني سالم به سامان پديد آيند.

در عين‌حال، واژه‌ي نساء، به لحاظ ترتيب اهميت، هميشه بعد از رجال مطرح شده است.

3- تفاوت گزارش تورات با قرآن:

در قرآن هيچ نامي از «حوا» ديده نمي‌شود. همچنين واژه‌ي «نساء» نيز در برابر آدم، يا برگرفته از آدم، طرح نشده است. به تعبير ديگر، هرجا كه به داستان آدم و هبوط اشاره شده، تنها با آوردن واژه‌ي «زوج» از همسر آدم نيز ياد شده است. نكته‌ي قابل تامل در اين يادآوري آن است كه حتي واژه‌ي «زوج» به صورت مؤنث هم نيامده است در حالي مي‌توانست به جاي «زوج» از واژه‌ي «زوجه» استفاده كند. مثلا در قرآن آمده است كه:

«يا آدم اسكن انت و زوجك الجنه»[12]

ممكن است در اين گونه آيات واژه‌ي «زوج» كه به صورت مذكر آمده است، صرفا اشاره به «زن» نباشد، بلكه خطاب خداوند به «آدم» خطابي است كه هم براي مرد است و هم براي زن. يعني هم «زن» آدم است و هم «مرد» آدم است. آنجا كه «زن» و هر زني خود را مخاطب قرآن قرار دهد، زوج او مرد است و آنجا كه «مرد» يا هر مردي خود را مخاطب قرار دهد زوج او زن است. در زبان عرب نيز اين ويژگي هست كه هنگامي كه دو جنس مرد و زن به همراه هم مورد خطاب قرار مي‌گيرند از ضماير مذكر استفاده مي‌شود.

به تعبير ديگر، در قرآن هيچ نشانه‌اي نيست كه زن پس از مرد پديد آمده باشد و يا از پهلوي مرد گرفته شده باشد. حتي در آيه‌اي از قرآن چنين نشان داده شده است كه منشاء نخستين همه‌ي زنان و مردان، عنصري مؤنث بوده است كه از او نه به نام «آدم» و نه حوا و نساء، بلكه به نام «نفس واحده» ياد شده است. در اين آيه، داستان آفرينش نخستين از برخي جهات دقيقا برعكس روايت تورات است:

«هوالذي خلقكم من نفسٍ واحدة و جعل منها زوجها، ليسكن اليها...»(اعراف آيه‌ي 189)

در اين آيه «نفس واحده» كه اولين مخلوق است به صورت مؤنث ياد شده است و «زوج» كه از آن نفس واحده پديد آمده «مذكر» است. ضمير «ها» در تركيب «منها» ضمير مؤنث است كه به «نفس واحده» باز مي‌گردد يعني آن زوج را خداوند از آن نفس واحده پديد آورد، «يسكن» فعل مضارع براي مذكر يعني براي «زوج» است، «اليها» يعني به سوي آن جنس مؤنث. با دقت بر اسن ضماير ترجمه‌ي كل آيه چنين مي‌شود:

او همان كسي است كه آفريد شما را از نفس يگانه‌اي، و قرار داد از او (از آن نفس واحده كه مونث است)جفت او را تا او(آن جفت كه با صيغه مذكر از او نام برده شده است) آرام گيرد به سوي او(به‌سوي آن نفس واحده‌ي مونث)

اما در تفسيرهاي مشهور و قابل استنادي كه در ميان اهل سنت و شيعه وجود دارد تفسير اين آيه ظاهرا با پيش زمينه‌ي ذهني مفسر از داستان آفرينشي كه در تورات آمده صورت گرفته است. مثلا در تفسير ابولفتوح رازي ذيل اين آيه چنين آمده:

«او آن خداست كه بيافريد شما را از يك نفس، يعني آدم عليه‌السلام كه پدر ماست و هم از آدم كرد جفت او را كه خواست. چنانكه در اخبار آمد كه حوا را از پهلوي چپ آدم آفريد...»[13]



موضوع: فرهنگ واژگان ***


[1] - باب دوم پيدايش آيه‌ي 23 و24 همچنين دقت در اين نكته شايد لازم باشد كه در تعبير تورات، مرد به عنوان انسان و زن به عنوان نساء است يعني نساء از انسان گرفته شده است.



[2] - باب سوم آفرينش، آيه 20



[3] - نگاه كنيد به لغت‌نامه‌هايي چون: مفردات راغب اصفهاني، مجمع‌البحرين، و لسان‌العرب

[4] - در قرآن به پيامبر «مذكِر mozakker » هم گفته شده است مذكر اسم فاعل و به معناي «به ياد آورنده» كسي كه چيزي را به ديگران ياد آوري مي‌كند.

[5] - سوره‌ي چهل و نهم(حجرات) آيه‌ي 13

[6] - سوره‌ي چهارم(نساء) آيه‌ي 34 همچنين به پي نوشت شماره 8 نگاه كنيد

[7] - سوره‌ي دوم(بقره) آيه‌ي 223

[8] - از نگاه برخي متفكرين مسلمان، علت وجودي زنان و ارتباط مرد با آنان همين توليد مثل است مثلا خواجه نظام‌المك مي‌نويسد: «غرض از زنان، گوهر نسل است...» نگاه كنيد به سياستنامه، فصل چهارم، اندر معني اهل ستر و سراي حرم.

[9] - احتمالا بنا بر همين ضروت، زنان و دختران در طليعه‌ي بلوغ جنسي و بي آنكه به بلوغ فكري رسيده باشند مورد بهره برداري قرار مي‌گرفتند (بگذريم از سوء استفاده‌هاي جنسي كه در اين رابطه پديد مي‌آمد) چندانكه هر زن از آغاز بلوغ جنسي و باروري تا هنگام يايسگي، به طور متوسط بيش از ده بار زايمان مي‌كردتصور اين صحنه براي ما كه امروز از انواع خدمات بهداشتي و صنعتي برخورداريم شايد دشوار باشد اما اگر مثلا برق و ديگر امكانات صنعتي جديد را از صحنه‌ي زندگي حذف كنيم و يك زن معمولي و از طبقه‌ي رعيت را با چندين فرزند پي درپي در آن شرايط تصور كنيم شايد شرايط زنان را در آن روزگار و همچنين اين آيه‌ي الرجال قوامون علي‌النساء را بهتر درك كنيم.

[10] - در مورد«اني شئتم = هركجا خواهيد» و توضيح آن نگاه كنيد به ترجمه‌ي تفسير الميزان جلد دوم از صفحات 312 به بعد

[11] - نگاه كنيد به لغت نامه‌ي دهخدا تحت عنوان فرهنگ و نگاه كنيد به واژه‌ي «فرهنگ» در بخش فرهنگ واژگان.

[12] - سوره‌ي دوم(بقره) آيه 35 ، سوره‌ي هفتم(اعراف) آيه‌ي 19، سوره‌ي بيستم(طه) آيه‌ي 117. اگر به جاي ضمير مذكر «انتَ» كه براي خطاب به آدم آمده، از ضمير مونث «انتِ» استفاده شده بود، شايد قابل توجيه مي‌شد كه در اينجا منظور از «آدم» همان «نفس واحده»‌اي است كه مطابق آيات قرآن همه‌ي زنان و مردان از او پديد آمده‌اند. در مورد «نفس واحده» در ادامه توضيح خواهم داد

[13] - نگاه كنيد به تفسير ابولفتوح رازي تحت آيه‌ي 189 از سوره‌ي اعراف. مشابه همين تفسير در باره‌ي همين آيه در كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار ميبدي نيز آمده است.


آدم ، علی طهماسبی


آدم


طرح قصه ی آدم در قرآن، و «آدم» را به عنوان سرشت و نهاد بشری دانستن، بیشتر شاید نشان از این باشد که هر آدمی از هر قبیله، هر نژاد، و هر طبقه ای، نه کامل است نه مصون از لغزش و گناه و خطا، اما هر آدمی با همین سرشتی که دارد، می تواند موجودی یادگیرنده، تغییر پذیر، و اهل نجات نیز باشد.

اشاره:

ترديد داشتم كه اين نوشته را در بخش مقالات پژوهشي بياورم يا در بخش فرهنگ واژگان. اما به هرحال مي‌بينم كه شايد به فرهنگ واژگان نزديك‌تر باشد. تنها دغدغه‌اي كه هست اينكه اين خلاصه نويسي و مجمل گويي در باره‌ي يكي از مهمترين و اساسي‌ترين مفاهيم قرآن نارسا و نابسنده باشد. همين بود كه رفرانس‌ها در اين نوشته زياد شد و گريزي هم نبود. اگرچه بازهم آنچه نوشته‌ام با همه‌ي ارجاعاتش، نابسنده و نارسا مي‌نمايد. همچنین خود را ناگزیر می بینم که بخش دومی هم برای شرح واژه ی آدم بنویسم که بیشتر به جفت او مربوط خواهد شد.

آدم:

از برخي گزارش‌ها و همچنين اشعار عرب قبل از اسلام مي‌توان اين نكته را دريافت كه تا پيش از نزول قرآن، واژه‌ي «بَني» بيشتر براي بيان رابطه‌ي ميان افراد قبيله با نياي بزرگ قبيله بوده است. هر قبيله‌اي خود را منسوب به شخصي بزرگ مي‌دانسته كه بنيان گذار، جدّ اعلا، و معمار اصلي قبيله شمرده‌ مي‌شد و براي آن شخص ويژگي‌هاي برجسته‌اي قايل بودند كه اين ويژگي‌ها موجب افتخار افراد قبيله بوده است.

واژه‌ي «ابن»[1] و «بَني» با مشتقات ديگر آن مانند: «بَنَي»(بنا كردن، برگزيدن)، «بنا»(ساختمان)،‌ «بنيان»(ساختن، پديدآوردن)، «البنيّه»(نهاد، سرشت) و ديگر مشتقات آن علاوه بر رابطه‌ي آوايي، همچنين داراي رابطه‌ي معنايي نيز هست[2]

به تعبير ديگر، به نظر مي‌رسد كه افراد هر قبيله‌اي، همان سرشت و ويژگي‌هايي را براي خود قايل بودند كه ميراثي نژادي از نياي بزرگ قبيله‌ي خود مي‌دانستند و اضافه نمودن واژه‌ي «بَني» به نام آن شخص بزرگ، براي بيان همين رابطه بوده است. اما در قرآن، از نام‌هايي كه هرقبيله‌اي خود را به آن نسبت مي‌داد و به او افتخار مي‌كرد خبري نيست و به‌جاي همه‌ي آن نام‌ها، واژه‌ي «آدم» نشانده شد و همه‌‌‌‌ي افراد بشر از هر قبيله و طايفه‌اي «بني آدم» خوانده شدند[3]

تبار واژه‌ي «آدم»

پيش از آنكه واژه‌ي «آدم» با همين صورت آوايي در آيات قرآن بيايد، در داستان آفرينش تورات آمده بود. از اين جهت، هم يهوديان و هم اعراب حجاز كه يهوديان را شايد پسر عموهاي نامهربان خويش مي‌شمردند، با اين نام و داستان‌هايي كه پيرامون آن شكل گرفته بود آشنا بودند، به همين سبب برخي از پژوهشگران اصل اين واژه را عبري دانسته‌اند[4].

در تورات نام «آدم»، به عنوان اسمي خاص براي نخستين انساني است كه خدا آفريد و روح حيات در او دميد[5] . در اين تعبير «آدم»‏ اسم عام نيست، بلكه هرجا نام آدم ديده مي‌شود، منظور همان نخستين انسان روي زمين است و داستان آفرينش نخستين هم همچون هاله‌اي جدا نشدني پيرامون او را گرفته است. مطابق همان داستان‌ آفرينش كه در تورات آمده، خدا آدم را از خاك زمين پديد آورد، احتمالا به همين جهت معناي«آدم» و «خاك» در هم تنيده هستند[6] همچنين داستان «آدم» در تورات بازگو كننده‌ي خطاها، ندانم‌كاري‌ها، و در نهايت رانده شدن او از باغ عدن يا از همان بهشت نخستين است. اگر چه آدم پدر و نياي اصلي همه‌ي آدم‌ ها است اما چنين پدري، چندان هم مايه‌ي فخر و مباهات نبود، به‌ويژه هنگامي كه قرار باشد همه‌ي افراد بشر، سرشت و نهاد خود را از «آدم» بدانند، ديگر جاي فخر و مباهات قبيله‌اي بر قبيله‌ي ديگر هم باقي نمي‌ماند.

احتمالا به همين دلايل در سير داستان‌هاي تورات، «ابراهيم»(به‌معناي پدر امت‌ها) فصل تازه‌اي پديد مي‌آورد و عهد تازه‌اي ميان او و خداوند برقرار مي‌شود. نقطه‌ي كانوني اين عهد، بركت يافتن، كثير شدن، و برتري يافتن نسل ابراهيم بر نژادهاي ديگر بشري عنوان شده است. در عين حال باز هم همه‌ي كساني كه از نژاد ابراهيم هستند شامل اين عهد نشدند بلكه ميراث عهد از ابراهيم به اسحاق و از اسحاق به يعقوب(اسرائيل) رسيد و اصطلاح «بني اسرائيل» بيانگر همين رابطه است يعني كه همه‌ي بني اسرائيل براي خود همان سرشت و نهادي را قايل بودند كه ابراهيم پديد آورد و در يعقوب ادامه يافت و به نسل‌هاي بعدي يعقوب تسّري يافت.

اين رويكرد نژادي در مسيحيت محكوم شد و يحیي تعميد دهنده رسما ابطال آن را اعلام كرد.[7] همچنين در رساله پولس رسول خطاب به قرنتيان، از دو «آدم» ياد شده است، يكي همان «آدم نخستين» كه از خاك است، سرشتي گناهكار دارد و به خاك باز مي‌گردد و ديگري «آدم آخر» كه سرشتي پاك و الهي دارد و روح حيات بخش است[8]. اين سرشت نه از راه توالد و تناسل، بلكه از راه ايمان در ديگران مي‌تواند تسري پيدا كند. منظور پولس از «آدم آخر» و روح حيات بخش، عيسي مسيح است.

نام «آدم» در قرآن:

به‌نظر مي‌رسد كه در بافت آيات قرآن نام «آدم»،‌ نسبت به آنچه در تورات آمده، توسعه‌ي معنايي عام‌تري يافته باشد. همانگونه كه پيش از اين به اشاره گذشت،‌ در قرآن همه‌ي افراد بشر «بني‌آدم» خوانده شده‌اند. يعني همه‌ي آدم‌ها از هر نژاد و تباري كه باشند داراي نهاد و سرشتي مشترك دانسته شده‌اند كه ويژگي‌هاي اين سرشت مشترك در داستان‌هاي مربوط به «آدم» ياد شده است. يعني قصه‌ي «آدم» به عنوان تمثيل و نمونه‌اي قابل تاويل براي بيان سرشت همه‌ي انسان‌ها اعم از زن و مرد آمده است.[9] مثلا داستان بهشت نخستين، درخت ممنوع، و هبوط آدم كه در سوره‌ي بقره از آن ياد شده،[10] به‌گونه‌اي است كه در تاويل آن مي‌توان گفت هر انساني در هر زماني و هر مكاني، همان وقايع اسطوره‌اي را در خود تكرار و تجربه مي‌كند.[11]

از اين نگاه، مهمترين فرازهاي داستان آدم عبارتند از:

1- دوران بي‌خبري در بهشت نخستين، آموختن نام‌ها،[12] سجده‌ي ملائك بر او، وسوسه‌ي چشيدن از درخت جاودانگي، آغاز خصومت‌ها و پديدار شدن سرشت دروني و پنهان آدم[13].

2- هبوط، يا بيرون افتادن از بهشت نخستين، رويارويي با واقعيت گزنده و تلخ از جمله درك زمان گذرنده و ميرايي خويش. در همين داستان هبوط آمده است كه خداوند به آدم گفت: «لكم في‌الارض مستقّر و متاع الي حين» توجه به اين نكته ضروري مي‌نمايد كه «مستقّر» به معناي قرارگاه نيست بلكه به معناي جايي است كه آدمي طلب قرار مي‌كند.[14] و «متاع» چيزي هست كه آدمي از آن بهره‌اي مي‌گيرد و مي‌گذرد.

3- جستجوي راه نجات و تلقي كلمات.[15]

طرح قصه ی آدم در قرآن، و «آدم» را به عنوان سرشت و نهاد بشری دانستن، بیشتر شاید نشان از این باشد که هر آدمی از هر قبیله، هر نژاد، و هر طبقه ای، نه کامل است نه مصون از لغزش و گناه و خطا، اما هر آدمی با همین سرشتی که دارد، می تواند موجودی یادگیرنده، تغییر پذیر، و اهل نجات نیز باشد.

برخي تفاوت‌هاي آدم در تورات و آدم در قرآن:

دقت در اين داستان نشان مي‌دهد كه قصه‌ي آدم در قرآن شباهت چنداني با آن آدمي كه در تورات مطرح شده ندارد.[16] و به نظر مي‌رسد كه در قرآن بازخواني تازه‌اي از داستان انجام گرفته است. برخي از اين تفاوت‌ها در اين بازخواني تازه عبارتند از:

1- در تورات داستان آدم در قلمرو آفرينش(خلق) نخستين توصيف شده است، اما در قرآن، براي بازخواني همان داستان از واژه‌ي «جعل»(از حالتي به حالت ديگر دگرگون كردن) استفاده شده است[17]. يعني آدم قبلا هم در اين زمين بوده است اما نه به عنوان خليفه، و در اين داستان به عنوان خليفه برگزيده مي‌شود. واژه‌ي «خلق» در قرآن معمولا در ارتباط با «انسان» آمده است كه نه مقيد به تاريخ خاصي است و نه به شخص معيني.

2- در داستان تورات «آدم» شخصيتي تاريخي و معيّن است كه نهصد و سي سال عمر كرد[18]، نام فرزنداني كه از آدم پديد آمدند مانند قاين، هابيل و شيث هم مشخص شده است. همچنين نام زني كه خداوند براي آدم تدارك ديد و آدم او را «نساء» و سپس «حوا» ناميد. اين موارد «آدم» را محدود به زماني خاص مي كند اما در داستاني كه قرآن بازگو مي‌كند هيچ‌كدام از اين موارد محدود كننده وجود ندارد. يعني آدم در قرآن مقيد به زمان و مكان خاصي نيست.

3- در متن تورات، «آدم» به عنوان نخستين انسان و مذكر مطرح شده است كه خداوند او را از خاك آفريد، و پس از آدم، زن را از پهلوي وي پديد آورد تا معاون آدم باشد.. يعني هرجا نام آدم آمده، منظور همان اولين انسان مذكر بوده است. در اين داستان‌ها زنِ آدم اگر چه از پهلوي خود آدم پديد آمده اما به هرحال موجودي متاخر نسبت به آدم دانسته شده است، نام او نيز ابتدا «نساء» و سپس «حوا» خوانده شده است.[19]

اگرچه بسياري از مفسرين قديم، بنا به همان سابقه‌اي كه از داستان‌هاي تورات در حافظه داشتند آيات قرآن را به‌گونه تفسير و تعبير كردند كه باز هم «آدم» را همان انسان نخستين و مذكر تلقي كردند.‌ اما در قرآن اشاره‌ي صريحي نيست كه اولين انسان مذكر بوده يا مؤنث‌، بلكه منظور از واژه‌ي «آدم» هم زن است و هم مرد.

(ادامه را در بخش دوم ببينيد)

موضوع: فرهنگ واژگان:[ [674


[1] - واژه‌ي «ابن» معمولا براي بيان رابطه‌ي فرزند با پدر كنوني و بلافصل او است در حالي كه واژه‌ي «بني» براي بيان رابطه‌ي افراد قبيله با جدَ اعلاي آنان است.

[2] - براي توضيح بيشتر نگاه كنيد به : «لسان‌العرب تحت عنوان «بني» همچنين نگاه كنيد به تفسير مجمع‌البيان جلد اول در شرح آيه 40 از سوره‌ي بقره، طبرسي در باره‌ي معناي «ابن» مي‌نويسد: اصله من البناء و هو وضع الشيء علي الشيء، فالابن مبني علي الاب...

[3] - تنها موردي كه در قرآن استثناء شده «بني‌ اسرائيل» است. خطاب قرآن به «بني اسرائيل» با اين عنوان، نه به تاييد كه بيشتر به تعريض است. همچنين اين رويكرد يا اين روش كه قرآن همه را «بني‌ آدم» ناميد پس از اسلام رعايت نشد و باز قبايل با نام‌هايي چون بني‌ هاشم، بني‌اميه، بني‌ عباس، و غيره خوانده شدند.



[4] - نگاه كنيد به واژه‌هاي دخيل در قرآن اثر آرتور جفري بخش مربوط به نام آدم

[5] - كتاب پيدايش باب اول تا سوم

[6] - همان ماخذ باب سوم آیه 19

[7] - انجيل متي باب سوم آيه‌ي 7 تا 10

[8] - رساله‌ي اول پولس به قرنتيان‏ باب پانزدهم آيات 45 تا 50

[9] - مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي‌نويسد: به‌نظر مي‌رسد كه قصه‌ي منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت و سپس فرود آوردنش به‌خاطر خوردن از آن درخت، به‌منزله‌ي مثل و نمونه‌اي باشد كه خداي تعالي وضع آدميان را قبل از نازل شدن به دنيا(...) به‌آن مثل مجسم ساخته است. نگاه كنيد به ترجمه‌ي تفسير الميزان جلد اول صفحه‌ي 203

[10] - آيات 30 تا 38 در سوره بقره

[11] - در باره‌ي اين كه منظور از «آدم» در اين داستان، هر آدمي است و به ويژه در مورد سجده‌ي ملائك نگاه كنيد به سوره‌ي هفتم(اعراف) از آيه 11 به بعد

[12] - در باره‌ي «نام‌ها» نگاه كنيد به مقاله‌ي در باره «اسم» در همين وبسايت بخش فرهنگ واژگان.

[13] - اشاره به آيه‌ي 22 در سوره‌ي هفتم (اعراف) همچنين نگاه كنيد به مقاله‌ي «چه امن عيش» در همين وبسايت بخش يادداشت‌هاي كوتاه.

[14] - نگاه كنيد به مقاله‌ي اضطراب وجود در بخش مقالات پژوهشي.

[15] - نگاه كنيد به «كلمه» در بخش فرهنگ واژگان

[16] - در تورات، نام آدم با آفرينش او از خاك گره خورده است و در داستان پيدايش نخستين به عنوان يك فرد مشخص طرح شده است اما در قرآن، واژه‌ي «خلق»(آفرينش) در ارتباط با داستان آدم بيش از يك بار نيامده است، آنهم در ارتباط با عيسي مسيح است كه اگر عيسي بدون پدر تولد يافت، و اگر پذيرفتن اين‌گونه تولد براي ذهن شما دشوار است، دشوارتر از اين نيست كه خدا آدم را بدون پدر و مادر از خاك آفريد. سوره‌ي سوم(آل عمران) آيه‌ي 59 . اين كلام قرآن ظاهرا در محاجه‌ي با بخشي از مسيحيت آن روزگار است كه از يكسو عيسي را فرزند خدا مي‌دانستند و از سوي ديگر، به داستان آفرينش آدم نخستين در تورات نيز باور داشتند.

[17] - سوره‌ي دوم(بقره) آيه‌ي 30

[18] - پيدايش باب پنجم آيه 5

[19] - در باره‌ي معناي نساء و ريشه‌ي اين واژه، اختلاف نظرهاي چندي وجود دارد كه از «نسي»(فراموشي) يا از «انس»(دوستي) گرفته شده است اما «حوا» به معناي مادر زندگان، مورد قبول اهل لغت قرار گرفته است(واژه‌ي نساء را در بخش بعدي خواهم آورد)



زمان ديني، علی طهماسبی



زمان بيکرانه و عهد عتيق

اولين كتاب از مجموعه‌ي تورات با عنوان «پيدايش» يا «كتاب آفرينش» نام گذاری شده است[1] و موضوع اصلي در اين كتاب نه تنها آغاز و پيدايش يك قوم بلكه ابتدا و پيدايش كل اين عالم خلق و اين جهاني است كه مقيد به چرخه‌هاي روز و شب و پديد آمدن هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها است كه در ادامه به پيدايش آباء بني اسرائيل منجر مي‌شود.

بنا بر اين مي‌توان گفت كه تورات روايت خود را از نقطه‌‌ي آغاز آفرينش شروع مي‌كند[2]. در همين كتاب آفرينش مضمون عهد نيز شكل مي‌گيرد. منظور از «عهد» قرار و مداري است كه ميان خداوند و انسان نهاده مي‌شود. البته مهمترين عهد خداوند نيز با ابراهيم و اسحق و يعقوب دانسته شده است كه آباء بني اسرائيل شمرده مي‌شوند. در بخش‌هاي بعدي به موضوع عهد اشاره خواهم داشت، اما در اين قسمت آنچه مورد تامل قرار مي‌گيرد همان موضوع پديد آمدن يا آغاز زمان تقويمي در متن تورات است.[3]

طرح اين آغاز يا «ابتدا» به اندازه‌اي مشخص و معلوم دانسته شده است كه مي‌توان تمامي سال‌هاي عمر كيهان را به وسيله‌ي آن محاسبه كرد. مثلا به روايت تورات از آغاز آفرينش اين عالم و بنا نهادن زمين و آسمان و پديد آمدن آدم تا روزگار ابراهيم حدود دو هزار سال است و از روزگار ابراهيم تا روزما نيز چهار هزار سال.

قايل شدن به اين مقدار زمان از آغاز آفرينش تا اكنون، البته از نگاه علمي مردود است اما گويا تلقي پيشينان از شروع پيدايش اين جهان، كم و بيش به همين گونه‌ها بوده است. درست همين‌جا است كه ميان تلقي انسان از هستي، و كلام خداوند بايد تفاوت قايل شد. به تعبير ديگر، آنچه در تورات در مورد تاريخ پيدايش زمين و آسمان مي‌خوانيم نمي‌تواند صرفا كلام خداوند باشد، بلكه مي‌توان گفت كه تلقي پيشينيان از واقعه‌ي پيدايش اين‌گونه بوده است. اگرچه مؤمنين به تورات به‌هرحال آن را كلام خداوند دانسته‌اند. همچنين روايت تورات در مورد پديد آمدن اين زمان تقويمي و اعداد مربوط به آن، چنان است كه نمي‌توان آن را رمز و نماد يا استعاره و تمثيل دانست. اگرچه خود داستان آفرينش و چگونگي آدم و بهشت و هبوط، از ظرفيت تاويل پذيري برخوردارند.

فارغ از درست و نادرست بودن تعيين زمان آغاز پيدايش در تورات، نكته‌ي مهم و قابل تامل در اين متن، هدف دار بودن آفرينش است. يعني كه خداوند اين جهان را و انسان را به عبث نيافريده است. به‌تعبير ديگر، منظور از شرح داستان آفرينش، صرفا وقايع‌نگاري تاريخي نيست، و حتي چگونگي ساخته شدن آدم هم چندان مورد نظر نيست،‌ بلكه طرح داستان گذشته، براي معطوف كردن ذهن مخاطب به نقشي است كه قرار است آدم در اين زمين آن نقش را بر عهده گيرد. اين نكته‌اي است كه در قرآن نيز با آن مواجه هستيم اما روايت تورات از هدف آفرينش، با آنچه در قرآن آمده متفاوت است. در كتاب پيدايش آمده است كه:

« و خدا گفت آدم را شبيه ما بسازيم، تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان، و بهايم، و بر تمامي زمين، و همه‌ي حشراتي‌كه بر زمين مي‌خزند حكومت نمايد»(باب اول پيدايش، آيه‌ي26)

اينكه هدف آفرينش در روايت تورات با انجيل‌ها و با قرآن متفاوت است نكته‌اي قابل تامل مي‌باشد. مطابق اين روايت و رواياتي كه بعدا در باب‌هاي بعدي آمده، خدا آدم را براي حكومت كردن بر زمين آفريد، و بعدها از ميان اولاد آدم عهد خود را تنها با ابراهيم و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب استوار كرد[4]، يعني انگار مقصود آفرينش، همين بوده است كه اولاد يعقوب، يا بني اسرائيل به عنوان برگزيدگان خداوند بر سرتاسر اين زمين حكومت كنند. بسي محتمل است كه آنچه از طرح چنين روايتي بيشتر مورد نظر بوده، خواست قدرت و تمايل به حكومت بوده است. البته از سوي قومي خاص. احتمالا به همين جهت در تورات نقطه‌ي پاياني براي اين جهان ديده نمي‌شود[5]. يعني نه در كتاب آفرينش و نه در اسفار چهارگانه‌ي ديگر، بحثي از معاد و عالم پس مرگ نيست.

هرچه هست، تورات روايت خود را از نقطه‌ي آغاز آفرينش شروع مي‌كند اما در باره‌ي فرجام و انتهاي اين عالم‌خلق، نمي‌توان صرفا به اسفار پنجگانه تورات استناد كرد. يعني در روايت تورات، آغاز مشخصي براي آفرينش ديده مي‌شود، اما فرجامِ معيّني را به آن وضوحي كه آفرينش را مطرح كرده است نمي‌نماياند. مگر آنكه كتاب رسولان ديگري همچون كتاب اشعيا را نيز به‌عنوان ادامه، يا به عنوان بازخواني كلام موسي مورد تامل قرار دهيم.

همچنين اگر به‌لحاظ طرح آغاز و انجام، انجيل‌ها را با تورات مقايسه كنيم احتمالا به‌اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر در تورات نقطه‌ي آغاز آفرينش وضوح كامل دارد، اما در انجيل‌ها نقطه پايان و فرجام آفرينش است كه از وضوح و برجستگي كامل برخوردار است. زيرا در انجيل‌ها مدام خبر از «انتها»، انهدام نهايي و آخرالزمان است[6].

در انجيل متي به نقل از عيسي مسيح آمده است:

گمان مبريد كه ‌آمده‌ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، نيامده‌ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم.(باب5 آيه‌17)

اگر چه براي آيه فوق مي‌توان تاويل‌هاي ديگري را هم غير از مسئله‌ي فرجام در نظر گرفت؛ اما به‌نظر مي‌رسد كه با توجه به پيام عيسي مسيح در باره‌ي فرا رسيدن آخرالزمان و ملكوت، معناي «تمام كردن تورات» كه در آيه‌ي فوق آمده است به معناي طرح فرجامي باشد كه در تورات چندان وضوحي نيافته است. بنا براين، نه انجيل‌ها به‌تنهايي كتابي تمام محسوب مي‌شود و نه تورات. زيرا در انجيل‌ها طرح آغاز آفرينش وضوح چنداني ندارد[7]، و در تورات طرح فرجام. در واقع، مي‌توان گفت كه مجموعه‌ي عهد قديم و عهد جديد باهم هستند كه مي‌توانند مسئله‌ي آغاز و انجام را به‌كمال روايت كنند.

خداي پيش از آفرينش و خداوند بعد از آفرينش

گذشته از همه‌ي موارد مناقشه انگيز، آنچه در مورد زمان ديني در تورات مي‌توان گفت، پيوند ناگسستني نام های خدا با بيکرانگی و ابديت است. ابتدا اشاره به اين نكته را ضروري مي‌دانم كه براي درك بهتر اين مسئله لازم است خواننده‌ي اين مقال توجه داشته باشد كه ميان دو واژه‌ي « الوهيم= خدا» و «يهوه= خداوند» تفاوتي اساسي قايل شده‌ام. در ادامه به شرح اين تفاوت بيشتر خواهم پرداخت[8].

در اولين آيه از كتاب آفرينش در تورات آمده است:

«در ابتدا خدا آسمان‌ها و زمين را آفريد، و زمين تهي و باير بود، و.. ..»

واژه‌ی « ابتدا» را در اين آيه می توان به دروازه‌ای تشبيه کرد که در اين سوی دروازه، عالم خلق يا واقعه‌ی آفرينش و پديد آمدن زمان تقويمی وجود دارد و در آنسوی دروازه، بيکرانگی و ابديتی که با الوهيم يگانه است.

در آياتي كه پس از اين آيه آمده، شرح آفرينشِ يكايك پديده‌هاي عالم خلق عنوان شده است. اما اين پرسش بی پاسخ همچنان برجای می‌ماند که پيش از آفرينش اين جهان، يا بيرون دروازه‌ي آفرينش، خدا و زمان چگونه بود؟.

درباب نخستين از سفر پيدايش كه داستان چگونگي آفرينش آسمان و زمين و ديگر موجودات عالم و آدم آمده است، خداي آفريننده نام مشخصي دارد كه اين نام بعد از شكل گيري آفرينش تغيير مي‌كند. همانگونه كه اشاره شد اين نام مشخص عبارت است از «الوهيم» كه تا آخر باب اول همچنان تكرار شده‌است. كلمه‌ي «الوهيم» را در ترجمه‌ي پارسي «خدا» (بدون پسوند«وند») و در ترجمه‌ي لاتيني« God» و بسي محتمل است كه واژه‌ي ‌«الله» در زبان عربي، با همان واژه‌ي «الوهيم» در تورات يكي باشد[9]

پس از اين مرحله، يعني پس از اينكه آفرينش شكل‌مي‌گيرد و خدا (الوهيم) روز هفتم را به‌عنوان روز فراغت از كار آفرينش، روز مبارك مي‌خواند، نام «خدا» داراي تركيب تازه‌اي مي‌شود و به صورت «يهوه الوهيم» (خداوندخدا) در مي‌آيد. يعني اينكه نام «خدا» در پيش از آفرينش با بعد از آفرينش تا حدودي تغيير مي‌كند. اين تغيير را مي‌توانيم از باب دوم آفرينش به بعد مشاهده كنيم[10]. به سخن ديگر، به نظر مي‌رسد كه پيدايش عالم خلق و چرخه‌ي زمان تقويمي، با حضور نام تازه «يهوه» ارتباط داشته باشد.

كلمه «الوهيم» ظاهرا با واژگان «اِل»، «اله» و «الوهه» از يك ريشه است، و معمولا آن را به‌معناي «قدرت خلاق» دانسته‌اند و برهمين سياق كلمه «الوهيم» به معناي «كل‌قدرت‌ها» يا «نيروي مطلق آفريننده» دانسته شده است[11] كه فارغ از آفرينش خود، يا در فراسوي آفرينش خود مي‌تواند وجود داشته باشد. اما از مضامين موجود در كتاب پيدايش چنين بر‌مي‌آيد كه واژه‌ي «يهوه» با «عالم خلق» گره خورده ‌است. به تعبير ديگر، «الوهيم» در ارتباط با زمان، مانند «زروان» بيكرانه است و مستقل از عالم خلق، و مستقل از حركت و چرخش زمين و آسمان مي‌تواند باشد. درصورتي كه «يهوه» با مفهومِ «بودن» و «هستن» به ياد آورده مي‌شود. منظور «بودن»ي است كه در ارتباط با چيزهاي اين عالم خلق معنا پيدا مي‌كند و در عرصه‌ي سامان دهي به عالم خلق مطرح مي‌شود. در مواجهه‌ي موسي با «يهوه» اين نام آشكارتر خود را نشان مي‌دهد. در آنجا هنگامي كه موسي به رسالت برانگيخته شده مي‌پرسد تو كيستي؟ بگويم چه كسي مرا فرستاده است؟ و يهوه پاسخ مي‌دهد كه:

«به بني اسرائيل بگو «اهيه» (هستم) مرا نزد شما فرستاده است»[12]

در اينجا «اهيه» ضمير اول شخص از مصدر «بودن»، و «يهوه» ضمير سوم شخص از همان مصدر «بودن» دانسته شده است. اگرچه «بودن» به عنوان مصدر مقيد به زمان نيست اما گويا انسان مي‌تواند «او» را فهم كند. در قرآن نيز مي‌توان واژه‌ي «رب» را از برخي جهات معادل با واژه‌ي «يهوه» دانست. به عنوان مثال اگر هيچ آفرينشي و هيچ خلقي در ميانه نباشد، واژه‌ي «رب» بي‌معنا مي‌نمايد. زيرا ربوبيت (تربيت كنندگي) خداوند در ارتباط با عالم خلق مي‌تواند تجلي كند و معنا يابد. خطر بزرگي كه در اين فهم، آدمي را تهديد مي‌كند، فروكاستن مفهوم «بودن» به بودني‌ها است. يا اگر به زبان انجيل‌ها و قرآن بخواهيم تعبيري از اين سخن داشته باشيم فرو كاستن ملكوت چيزها، به خود چيزها است. اين اتفاقي است كه در ساختن گوساله‌ي زرين براي بني اسرائيل پديد آمد.

مراتب آفرينش در تورات، و رابطه‌ي اين واقعه با دو نام «الوهيم» و «يهوه» را مي‌توان به اين گونه تقسيم كرد:

1- الوهيم (الله، خدا) = فراسوي عالم خلق، خداي بيكرانه كه وابسته‌ي به زمان و مكان نيست و بدون اينكه خلقي باشد يا نباشد او بي‌نياز از خلق مي‌تواند باشد.

2- يهوه الوهيم يا خداوند خدا (رب الله) در كشاكش ميان نيستي و هستي، يا در گذر از عرصه‌ي بيكرانگي به عرصه‌هاي كرانه‌مند، تجلي پيدا مي‌كند. در روايت تورات «يهوه الوهيم» تا روز هفتم كه آفرينش كامل شد حضور دارد.

3- يهوه = (رب، خداوند)، در ارتباط با همين عالم خلق مطرح مي‌شود و آدم پس از آنكه از باغ عدن، و از حضور «خداوند خدا» اخراج مي‌شود با اين نام سر و كار پيدا مي‌كند. آدم هنگامي خبر مرگ خود را مي‌فهمد كه از آن بهشت جاودانگي يا از نزد «يهوه الوهيم» رانده مي‌شود و از اين پس تنها با عالم خلق سر و كار دارد. فرمانرواي اين عالم خلق نيز «يهوه» است

در باب دوم و سوم كه آفرينش هنوز فاصله‌ي چنداني با قبل از آفرينش نگرفته است، نام «يهوه ‌الوهيم=خداوندخدا» همچنان تكرار مي‌شود. اما از هنگامي كه آدم مورد بي‌مهري خداوند خدا قرار مي‌گيرد و خبر مرگ خويش را از خداوند خدا مي‌شنود[13]، بلافاصله نام تازه‌اي براي زن خويش انتخاب مي‌كند و او را «حوا» مي‌نامد:

«و آدم زن خود را حوا ناميد، زيرا كه او مادر جميع زندگان‌است»

«حوا» نامي است كه آدم براي گريز از مرگ و مقابله‌ي با نقطه‌ي پايان بر همسر خويش مي‌گذارد. مطابق آيات قبلي در تورات، خداوند خدا قدرت نام‌گذاري را به آدم داده بود، و هرچه را آدم نام نهاده بود خدا هم پذيرفته بود[14]. نام‌گذاري بر هرچيزي از سوي آدم، به معناي آن بود كه آن چيز از آن پس به‌همان گونه كه آدم بر او نام نهاده است، و مطابق با معناي همان نام عمل خواهد كرد. واژه‌ي «حوا» از ريشه «حي» به نحوي به‌زندگي و تداوم حيات اشاره دارد. اما اين نام تازه را «خداوند خدا» تهديدي براي خود مي‌شمارد و چنين مي‌گويد:

«.. همانا آدم مثل يكي از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده، اينك مبادا دست خود را دراز كرده و از درخت حيات نيز گرفته و بخورد و تا به‌ابد زنده بماند. پس خداوند خدا او را از باغ عدن بيرون كرد تا كار زميني را كه از آن گرفته شده بود انجام دهد»(همان باب، آيه32 و33)

بيرون رانده شدن آدم از باغ عدن، تا اندازه‌اي هم به معناي آن است كه آدم موقعيت جاودانه‌ي خود را ازدست مي‌دهد. موقعيتي كه درآن، با فراسوي اين آفرينش و با عرصه‌ي جاودانگي هم مي‌توانست ارتباط داشته‌باشد. هم‌ مي‌توانست با «الوهيم» در ارتباط باشد و هم با «يهوه» و از اين جهت مي‌توانست در كار آفرينش نيز تا حدودي تعيين كننده باشد. همان‌گونه كه در نام‌گذاري چيزهايي كه خدا آفريده بود توانسته بود قدرت خويش را نشان دهد[15]. همچنين داستان باغ عدن، و حضور آدم در آن باغ تا پيش از هبوط، به‌نحوي مي‌تواند كل داستان آفرينش را در عرصه‌اي نيمه ملكوتي و نيمه‌مادي بنماياند.

اما هنگامي كه آدم نقطه‌ي پايان خويش يا مرگ خويش را درك مي كند، به جاي درخت جاودانگي، به همسر خويش نزديك مي‌شود تا شايد خويش را از طريق توليد مثل و در قالب‌هاي تازه‌اي كه فرزندان وي شمرده مي‌شوند به جاودانگي برساند:

«و آدم زن خويش را بشناخت و او حامله شده قاين را زائيد، و گفت مردي از «يهوه» حاصل نمودم»(باب چهارم،آيه اول)

اين اولين آيه‌ از تورات است كه نام «يهوه»(خداوند) به‌تنهايي و بدون همراهي با «الوهيم»(خدا) بيان مي‌شود. يعني هنگامي‌كه آدم ارتباطش با فراسوي آفرينش، بهشت و باغ عدن، قطع شده است. در آيه فوق مي‌بينيم كه آدم از طريق توليد نسل، و تداوم يافتن در فرزندان خود، به‌مرگ دورباش مي‌گويد و به‌اين گونه نقطه‌ي پايان را به تعويق مي‌اندازد و «زندگي» و «بودن» را در نسل‌هاي آينده تداوم مي‌بخشد. بنا براين دور نمي‌نمايد كه حاصل كردن فرزندي از «يهوه» كه در آيه‌ي فوق آمده است به معناي «بودن» و تداوم حيات در روي زمين و در همين عالم خلق باشد. اگرچه اين زمين از سوي «يهوه الوهيم» ملعون خوانده شد[16].

در واقع در اين داستان، پيش از آنكه شاهد جدايي آدم از باغ عدن باشيم، شاهد جدايي نام «يهوه» از نام «الوهيم» هستيم. يعني هرچه انسان با زمين و زندگي زميني بيشتر آميخته مي‌شود، از نام «الوهيم» دورتر مي‌گردد. فقط برخي مواقع كه واگشتي در بيان داستان آفرينش، و تكراري از يادآوري آفرينش مي‌شود، يا هنگامي كه اشاراتي به فراسوي اين عالم خلق مي‌شود، نام «الوهيم»(خدا) نيز به‌نحوي مطرح مي‌گردد. مانند وقتي كه «خنوخ» توسط الوهيم از زمين ربوده مي‌شود. در روايت تورات، خنوخ نسل هفتم از آدم شمرده‌مي‌شود، او در عين‌حال كه آدمي زميني بود اما با الوهيم(خدا) راه مي‌رفت، اين بود كه خدا او را برگرفت و نزد خويش برد[17]. اين است كه مطابق روايات يهود، چند نفر هستند كه به چنگ مرگ گرفتار نشدند، و اولين آن ها خنوخ بوده است[18]. در اين تعبيرها «بودن» و «ماندن» در اين عالم خلق،‌ به هرحال به مرگ منتهي مي‌شود مگر آنكه آدمي بتواند با «الوهيم» رابطه‌اي برقرار كند، يعني با خدايي كه فرسوي اين عالم خلق است و فرمانرواي عرصه‌هاي جاودانگي است.

همچنين در تورات هر هنگام كه قرار است زمين در معرض انهدام و نابودي قرار گيرد، بازهم نام الوهيم مطرح مي‌شود. در اين روايات، «زمين» يعني مركز ثقل عالم خلق. «الوهيم» مي‌تواند تمامي زمين و جانوران و آفرينش را نابود كند، در حالي كه خودش فراسوي اين عالم آفرينش باشد[19]. بنا براين ربوده شدن خنوخ از روي زمين توسط الوهيم، يعني راه پيدا كردن خنوخ به جاودانگي و بي‌مرگي.

در اين تعبيرها، زمين و زندگي آدم، با زمان و چرخه‌ي ايام همراه است. در اين چرخه‌، آدم مي‌تواند نام «يهوه» را به‌عنوان گرداننده‌ي اين عالم خلق، و گاهي به‌عنوان «هستي» فهم كند. اما هرگاه قرار است كه آدم ذهن خود را به فراسوي اين عالم خلق معطوف كند، به معناي آن است كه به‌لحاظ زماني هم بايد ذهن خود را معطوف به بي‌زماني و بي‌كرانگي كند و همين‌جا است كه نام «الوهيم» مطرح مي‌شود.



الوهيم، تاريكي و درياها

در باره‌ي آفرينش تاريكي و درياها هيچ سخني در كتاب پيدايش نيامده است. در اين روايات، تاريکی و «لجٌه»[20] همچون خدا «الوهيم» قديم و ازلی تلقی شده است[21]. در برابر اين تاريکی، خدا روشنايي را پديد مي‌آورد، سپس آن را از تاريكي جدا مي‌كند. همچنين خدا زمين ‌را مي‌آفريند و آن را از آب‌ها جدا مي‌كند. به تعبير ديگر، چنان مي‌نمايد كه پيش‌ از آفرينش، تاريكي و درياها همراه با خدا «الوهيم» وجودي ازلي داشته‌اند.

در اين جا اين به نوعي تناقض در متن مقدس مي‌رسيم. اگر الوهيم خالق اوليه‌ي همه چيز است، پس چگونه است كه تاريكي و درياها، رقيب او در ازلي بودن او مي‌شوند؟ آيا بيكرانگيِ درياها در تصور پيشينيان، سبب چنين باوري شده‌است؟[22]. و در باره‌ي تاريكي نيز مي‌توان اين گمانه را طرح كرد كه آيا پيدا نبودن فراسوي ‌اين عالم خلق در ذهن آدميان، و سنخيت تاريكي با نديدن و ندانستن، سبب شده است كه مفهوم تاريكي با ازليت و الوهيم پيوند يابد؟ [23].

اگر اين گمانه را بپذيريم، ناگزير مي‌توانيم باز هم اين متن مقدس را نه صرفا به عنوان كلام خداوند بلكه به عنوان تلقي انسان از آفرينش، یا تلقی انسان از کلام خداوند بدانيم.

اين روايات كه در كتاب پيدايش آمده است كهن ترين روايات در كتاب مقدس است اما در كتاب‌هايي مانند امثال سليمان و اشعيا كه نسبت به تورات متاخر مي‌باشند، آياتي ديده مي‌شود كه به آفرينش تاريكي و درياها نيز اشاره مي‌كند. در اين آيات که در امثال سليمان و کتاب اشعيا آمده، نشاني از نام«الوهيم» نيست بلكه «يهوه» است كه خود را آفريننده‌ي نور و تاريكي مي‌داند[24]. همچنين در كتاب امثال سليمان، از تولد چيزي شبيه الهه‌اي يا فرشته‌اي به نام «حكمت» ياد شده است. در اين گزارش، «حكمت» به‌اين گونه توصيف شده‌است:

«يهوه[25] مرا ابتداي طريق خود داشت. قبل از اعمال خويش، از ازل. من از ازل برقرار بودم. ازابتدا، پيش از بودن جهان. هنگاميكه لجه نبود من متولد شدم(..) قبل از آنكه كوه‌ها برپا شود، پيش از آنها مولود گرديدم.(..) وزمانيكه بنياد زمين را نهاد، آنگاه نزد او معمار بودم، و روز به‌روز شادي مي‌كردم...»[26]

باتوجه به‌اين آيات و برخي آيات ديگر، و با تفاوت نهادن ميان دو نام «الوهيم» و «يهوه» مي‌توانيم تا حدودي برخي ويژگي‌هاي «الوهيم» را در «زروان» و برخي ويژگي‌هاي «يهوه« را در «هورمزد» نيز مشاهده كنيم. يعني به‌همان گونه كه زروان خداي بيكرانگي و بيرون دروازه‌ي هستي شمرده مي‌شد، «الوهيم» نيز نامي است براي خدا هنگامي كه هنوز آفرينشي در كار نبوده و همان گونه هورمزد با جهان گيتيانه ظهور پيدا مي‌كند، يهوه نيز اغلب به همين صورت و همراه با هستي طرح شده است.

از سوي ديگر، با آنكه شباهت‌هايي ميان داستان هورمزد و يهوه مي‌توان نشان داد، در عين حال دشوار است كه بتوان ميان «يهوه» و «الوهيم» چندان تفاوت قايل شد و مانند زروان و هورمزد به دو شخصيت جدا و مستقل اشاره كرد، به‌تعبير ديگر، در اسطوره‌هاي زرواني، شخصيت زروان از شخصيت هورمزد جدا و متفاوت ديده مي‌شود؛ در حالي كه به‌نظر مي‌رسد در روايات عهد عتيق، «يهوه» همان «الوهيم» است كه در نقش تازه‌اي و در ارتباط با هستي و عالم خلق ظهور مي‌كند. مانند كلمه‌ي «رب» در قرآن كه نام ديگري از «الله» دانسته شده است و تقريبا همه‌جا در ارتباط با جهان و انسان طرح شده است در حالي كه طبق توصيفاتي كه در سوره‌ي توحيد آمده، «الله» بيرون از دروازه‌ي هستي و فارغ از بود و نبود اين عالم خلق مي‌باشد.

در باره نام«يهوه» و ارتباط او با عالم خلق، مباحث دراز دامن ديگري هم هست كه شايد چندان به بحث در باره‌ي زمان مربوط نباشد. اما در ارتباط با زمان، اين گمانه را تقويت مي‌كند كه شايد نام «يهوه» نيز مانند نام «هورمزد» نامي است كه از خداي زمان بيكرانه، به نامي در عرصه اين عالم زمانمند نزول كرده است. با اين تفاوت كه در تورات براي اين چرخه‌ي زندگي در زمين، فرجام مشخص و معييني بيان نمي‌شود مگر در انجيل‌ها كه شكستن اين زمان تقويمي و طرح آخرالزمان در آن آمده است. در ادامه بازهم به موضوع عهد خواهم پرداخت.

علی طهماسبی

12/2/1387


[1] - شايد لازم باشد تا به اين نكته هم اشاره شود كه منظور از «متن تورات» تنها پنج كتاب، يا اسفار خمسه است و نه تمامي متن عهد عتيق. اين پنج كتاب عبارتند از كتاب «آفرينش»، «خروج»، «اعداد»، «لاويان» و «تثنيه» كه از نگاه قوم يهود همه‌ي اين پنج كتاب منسوب به خود موسي است به جز بخشي از آخرين باب كتاب تثنيه كه چگونگي مرگ موسي را بيان مي‌كند. بقيه‌ي كتاب‌هايي كه در مجموعه‌ي عهد عتيق آمده مانند كتاب يوشع ، استر، تاريخ پادشاهان، مزامير، غزل‌ها، حزقيال، دانيال، اشعيا، و... منسوب به رسولان بعد از موسي است[1] و در واقع ضمائم تورات شمرده مي‌شود. كه همه با هم مجموعه‌ي عهد عتيق را تشكيل مي‌دهند.

[2] - در سنت تاريخ نويسی قديم این شیوه معمول بود و تقریبا اغلب کتب تاریخی روایت خود را از پیدایش نخستین آغاز می کردند.

[3] - در كتب بعدي مانند كتاب خروج، اعداد، لاويان و تثنيه، مدام با فرامين و دستورات خداوند در اين مواجه هستيم احتمالا به همين دليل مجموعه‌ي تورات را به عنوان «فرمان» و «شريعت» هم گفته‌اند.

[4] - نگاه كنيد به باب هفدهم از كتاب آفرينش

[5] - اين نکته‌ای است که اغلب کسانی که به حکومت کردن می‌انديشند تمايلی به طرح آن نقطه‌ی پايان ندارند.

[6] - به عنوان مثال نگاه كنيد به انجيل متي باب بيست و چهارم

[7] - در انجيل يوحنا از آفرينش سخن رفته است و اينكه همه چيز به واسطه‌ي كلمه (مسيح)آفريده شده است اما اين تعبيرها به هيچ روي به آن واقع بودگي تاريخي كه تورات اشاره دارد ربطي ندارد

[8] - همچنين نگاه كنيد به «گفتگويي در باره نام خداوند» در بخش مصاحبه‌ها

[9] - در باره نام‌هاي نگاه كنيد به سلسله نوشته‌هايي در بخش مقالات همين سايت آيين پژوهي و فرهنگ با عنوان «نام‌هاي خداوند» همچنين قبلا نوشته‌‌ي ديگري را در دو دفتر فراهم آورده‌ بودم تحت عنوانِ «نام خداوند در عهد عتيق» اين دو دفتر به‌همراه برخي مقالات ديگر در مجموعه‌اي به‌نام «مجموعه مقالات فرهنگي» در شمارگان نسبتا محدودي چاپ و توزيع شده بود.

[10] - باب دوم آيه 5 براي اولين بار نام خدا را به اين صورت بيان مي‌كند:«يهوه‌الوهيم» كه در پارسي به صورت «خداوند خدا» نوشته مي‌شود.

[11] - اگر «يم» را به عنوان علامت جمع بدانيم كه از مصري قديم به زبان عبري راه يافته است، در نتيجه كلمه «الوهيم» مي‌تواند به معناي خدايي باشد كه جميع قدرت‌ها را در خود دارد.

[12] - كتاب خروج، باب سوم، آيه‌ي 14

[13] - پس از خوردن ميوه معرفت توسط آدم و زنش، خداوند خدا ضمن محروم كردن آدم از تنعمات گذشته همچنين به‌او يادآور مي‌شودكه: «به‌عرق پيشانيت نان خواهي خورد تا هنگامي‌كه به خاك بازگردي، زيرا كه تو از خاك هستي وبه‌خاك خواهي برگشت» باب سوم آيه 19

[14] - در مضامين اسطوره‌اي، نام‌گذاري بر هرچيزي، نشانه تعيين كردن حدود و تعيين خاصيت آن چيز است.

[15] - باب دوم آيه 19

[16] - باب سوم آيه 17

[17] - باب پنجم آيه24

[18] - نگاه كنيد به قاموس كتاب مقدس، تحت نام خنوخ

[19] - مانند مطرح شدن توفان نوح. در اين داستان رابطه‌‌ي بسيار دقيق و ظريفي ميان حواث، و دو نام «الوهيم» و «يهوه» ديده مي‌شود كه شرح آن را در دو رساله « نام خداوند درعهدعتيق» نوشته‌ام.

[20] - لجه = درياها

[21] - در ابتدا خدا آسمان ها و زمين را آفريد، و زمين تهی و باير بود. و تاريکی بر روی لجه( آيات اول و دوم کتاب پيدايش)

[22] - درست‌تر اينكه هيأت عالم در نزد پيشينيان چنان بود كه درياها از همه سو زمين را احاطه كرده بودند، و همانگونه امروزه كره‌ي زمين را همچون دانه‌ي ارزني در ميان كهكشان‌هاي بيكرانه تصور مي‌كنيم، آن روزگار نيز زمين (بخش خشكي زمين) در احاطه‌ي درياهاي بيكرانه تصور مي‌شد و زمين به عنوان مركز عالم بر سطح درياها بنا شده بود،

[23] - روايات متعددي در تلمود ديده مي‌شود كه مردمان را از تفكر وتحقيق در باره قبل از آفرينش منع مي‌كند. به‌عنوان مثال: «هرآن‌كس كه در باره چهار موضوع بيانديشد وغور رسي وتحقيق كند، براي او بهتر آن مي‌بود كه به‌دنيا نيايد. آن چهار عبارتند از: بالا چيست، در پائين چه خبر است، قبل از خلقت جهان چه بوده است، وبعد از انقراض عالم چه خواهد بود» گزيده تلمود فصل دوم، در باره پيدايش عالم

[24] - در كتاب اشعيا از قول «يهوه» آمده است: من يهوه هستم، وديگري ني، پديد‌آورنده نور وآفريننده تاريكي، صانع سلامتي، وآفريننده بدي.

[25] - تاكيد براين نكته را ضروري مي‌دانم كه در كتاب مقدس ترجمه فارسي، هرجا كلمه «خدا» آمده است ترجمه «الوهيم» وهرجا كلمه «خداوند» آمده، ترجمه «يهوه» مي‌باشد.

[26] - كتاب امثال سليمان، باب هشتم، آيات 22 به بعد


نام های خداوند، علی طهماسبی



نام های خداوند


برای مطالعه­‌ی هر بخش، روی عنوان آن که در ذیل چکیده‌­ی هر بخش آمده کلیک نمایید.
هم‌چنین امید است که فایل های صوتی سخنرانی های مزبور به زودی آماده ی انتشار در این وبسایت شود

----------------------------------------------------------------

چکیده­‌ی بخش اول

نام­های خداوند، بیان چیستی خداوند نیست، بلکه تلقی انسان را از خداوند می­‌نمایاند، از آنجا که همه­‌ی این نام‌­ها، هم‌چون میراثی از گذشتگان به ما رسیده است، بدیهی خواهد بود که خدا شناسی ما نیز بیشتر مبتنی بر تلقی پیشینیان باشد و نه تجربه­ای مستقل. این در حالی است که جهان شناسی و انسان­ شناسی امروز نسبت به گذشته تغییر نموده است، به ­نظر می­ رسد اکنون به‌جاي آنكه سخن خود را از آسمان و از خدا شروع كنيم، بايد از زمين و از انسان آغاز كنيم

برای مشاهده­ی متن کامل بخش اول روی عنوان ذیل کلیک کنید

اسم­ها و تلقی­های متفاوت

فایل صوتی


بخش دوم:

انسان، موجودی یاد گیرنده و طبعا تغییر پذیر است که توانسته پای از دایره­ی بسته­ی غریزه بیرون بگذارد. این گشودگی در برابر هستی، انسان را از «من اکنون» به «من ایده­ آل» می­خواند. اما «من ایده­آل» یا «جامعه­ی ایده ­آل» چه ویژگی­ هایی باید داشته باشد؟ آیا می ­توان از نام ­های خداوند تاویل تازه­ای داشت که برای پدید آوردن آن «من ایده ­آل» یا «جامعه­‌ی ایده ­آل» مناسب باشد؟

متن کامل:
آیا می­توان تاویل تازه­ای از نام خداوند داشت؟



بخش سوم

نام­های خداوند را که در متن قرآن آمده، به دو بخش اساسی می­توان تقسیم کرد. یکی نام «الله» که همیشه با ضمیر غایب از او یاد شده این نام همچنین برای ذهن خودآگاه که مقید به زمان و مکان است قابل درک نیست. اما نام­های دیگر خداوند، از قبیل «رب»، «عالم»، «قادر» و...حضور معنای در ذهن پیدا می­کنند و برای انسان قابل فهم و تجربه پذیر خواهد بود.

طرح نام خداوند در دو قلمرو «حضور» و «غيبت»، مي‌تواند نتايجي مثبت براي انسان وجامعه پديد آورد اما خلط اين دو قلمرو و عدم تشخيص آن نيز می­تواند سبب گزندها و آسيب‌هاي جبران ناپذير گردد.

متن کامل بخش سوم:

حضور و غیبت در نام­های خداوند


بخش چهارم

برای عبور از «من اکنون» به »من اید­ه ­آل» یا به «جامعه­ی ایده­ آل» می­توانیم از نام­های متعالی خداوند به عنوان اید­ه­های متعالی و درونی نمودن آن ایده ­ها، بهره بجوییم. اما لازم است این نام ­ها برای ما قابل درک وقابل تجربه باشند. رها کردن نام­ های قابل فهم که زیر مجموعه­ی نام «الله» است و صرفا و تنها به نام «الله» دل بستن، مشکل ما را برای رسیدن به انسان ایده­ آل، حل نخواهد کرد.

متن کامل بخش چهارم:

واژگونگی در فهم نام­های خداوند

---------------------------------------------------------------------

بخش پنجم

نام­های متعالی خداوند، در عین حال که تعالی بخش انسان می­تواند باشد، همچنین می­تواند سبب گزند و آسیب هم بشود. هر انسانی دوست دارد عزت را، گرامی بودن را، قدرت داشتن را، غنی بودن را و دیگر نام ­های خداوند را...تجربه کند، اما هنگامی که فردی یا گروهی این نام ­ها، یا این ایده­ ها را تنها حق خود تلقی کند و بخواهد در انحصار خویش بگیرد، بدیهی است که به غرور و خود برتر بینی گرفتار شود و به این سبب خصومت و دشمنی و جدال­ های بی­ پایان را در جامعه­‌ی انسانی دامن زده است. نام­ های خداوند، ایده ­های متعالی همه­ی انسان­ها است «آدم» کلیتی از مجموعه‌­ی انسان­ ها است. غفلت از این نکته، سبب می­ شود که انگیزه­ی استعلاجویانه­‌ی انسان به برتری طلبی سلطه­ گرانه تبدیل شود.

متن کامل بخش پنجم:

گزند و آسیب نام­های متعالی

سوره‌ی تکویر و آخرالزمان - علی طهماسبی




پیش زمینه‌ها در متون عهد عتیق

چکیده:

طرح آخرالزمان یا نقطه‌ی پایان در عهد عتیق، از آنجا آغاز می‌شود که آدم در مواجهه‌ی با مرگ بی بازگشت خویش قرار می‌گیرد. در این متن، رسیدن به نقطه‌ی پایان به سبب گناهکاری آدم دانسته شده است. طوفان نوح، عذاب شهرهای سدوم و گمورا، و بسیاری وقایع دیگر که در عهد عتیق آمده از همین منظر گناهکاری آدمیان و انتقام خداوند از انسان نگریسته شده است.

فروپاشی عناصر طبیعی مانند خورشید و ماه و ستارگان، طوفان‌ها، زلزله‌ها و خشکسالی‌ها، به عنوان ابزارهایی طرح شده است برای رسانیدن انسان به نقطه‌ی پایان. اما از نگاه تاویلی، می‌توان گفت که بیان این حوادث طبیعی، نوعی فرافکنی وقایع روانی انسان‌ها در مواجهه‌ی با مرگ هم بوده است.

از ویژگی‌های مهم نقطه‌ی پایان در عهد عتیق، یکی هم این است که معمولا هر نقطه‌ی پایانی، به آغازی دیگر پیوند می‌خورد، و به این گونه حیات در ساحت‌های تازه بازخوانی می‌شود.

متن کامل: تاملی در سوره‌ی تکویر و آخرالزمان/ بخش اول در عهد عتیق

یک توصیه: این بخش شامل 7 صفحه است؛ بخش دوم شامل 10 صفحه و بخش سوم 14 صفحه که در مجموع 31 صفحه می شود به همین جهت توصیه می شود برای مطالعه ی دقیق تر از هر سه بخش نسخه ای چاپی روی کاغذ تهیه و سپس مورد مطالعه قرار گیرد




بخش دوم: در کلام مسیح

چکیده:

مشخص‌ترین گفتار در باره‌ی آخرالزمان را در باب بیست و چهارم انجیل متی می‌توان مشاهده کرد. آخرالزمانی که در این باب طرح شده، از ویرانی ملک سلیمان گرفته تا همه‌ی جهان را در بر می‌گیرد. در این باب نیز شاهد در هم پیچیده شدن خورشید، فروریختن ستارگان، و برخی وقایع سهمگین دیگر هستیم که نشانه‌هایی از رسیدن به نقطه‌ی پایان دانسته شده است.

پس از این فروپاشی است که ملکوت ظاهر می‌شود. و کسانی می‌توانند وارد ملکوت شوند که در یک دگردیسی رمز آلود، از جسم به روح تبدیل شده باشند. طرح دوآلیزم جسم و روح و نجات روح از مهمترین مضامین این بخش در باب آخرالزمان است.

متن کامل: تاملی در سوره‌ی تکویر و آخرالزمان. بخش دوم: در کلام عیسی مسیح

بخش سوم

چکیده:

سوره‌ی تکویر دو پیش زمینه‌ی مشخص دارد، یکی فرهنگ و ادب عرب جاهلی که با بعثت پیامبر به نقطه‌ی پایان خود می‌رسد و خدایانشان از اریکه‌ی قدرت فرو می‌ریزند. پیش زمینه‌ی دیگر، گفتار انبیاء سلف، به ویژه گفتار عیسی مسیح در باب نقطه‌ی پایان است.

در شرح این سوره، اشاره‌ای به ساختار متن سوره شده است و سپس کل آیات به چهار پرده تقسیم شده که عبارتند از:

1- فروپاشی عناصری که حیات انسان به آن وابسته است و همزمان طنین آوای کشته شده‌ی مجهول که آوای سنگین و سترگ او همه‌جا طنین انداز می‌شود و همگان را به پرسش می‌گیرد که به چه جرمی کشته شده است؟
2-آشکار شدن همه‌ی اعمالی که آدمیان به پنهانی یا به ناخودآگاه انجام داده‌اند و رسیدن به نوعی آگاهی در مورد خود
3- بازگشت عناصر طبیعی به جای خود و دمیدن صبحی تازه
4- ورود راوی به صحنه و اینکه این گفتار از قول رسولی کریم است و اشاره به این نکته که این رسول کریم چه کسی بوده است؟ عیسی مسیح یا جبرئیل؟
متن کامل: تاملی در سوره‌ی تکویر و آخرالزمان، بخش سوم سوره‌ی تکویر

این بخش شامل 14 صفحه در فرمت پی دی اف است, به همین جهت تهیه یک نسخه چاپی از متن کامل بر روی کاغذ برای مطالعه ی دقیقتر مطلب توصیه می شود


آدم و حوا در ادیان ابراهیمی


آیا داستان آدم و حوا واقعی است یا تمثیلی؟
به عبارتی وجود خارجی داشته‌اند یا نمادی از زن و مرد نوعی‌اند؟در کتاب مقدس، با اینکه میتوان اشاراتی به تمثلیثی و سنبلیک بودن داستان آدم و حوا یافت، اما هیچکجا ادعای صریحی در اینباره وجود ندارد.

نمونه ی این اشارات را میتوان در کتاب مکاشفه یافت. برای مثال "درخت حیات" یکی از عناصر داستان آدم و حوا میباشد که نویسنده ی مکاشفه، آن را به صورت یک سنبل بکار میبرد. در کتاب پیدایش می خوانیم:پس [یهوه خدا]‌ آدم‌ را بيرون‌ كرد و به‌ طرف‌ شرقي‌ باغ‌ عدن‌، كروبيان‌ را مسكن‌ داد و شمشير آتشباري‌ را كه‌ به‌ هر سو گردش‌ مي‌كرد تا طريق‌ درخت‌ حيات‌ را محافظت‌ كند. (پیدایش 3: 24)
این در صورتیست که در کتاب سنبلیک مکاشفه، این درخت حیات، به عنوان یک تمثیل، در کنار دگر تمثیل های این کتاب ،استفاده شده است:
آنگاه نهر آب حیات را به من نشان داد که همچون بلور شفاف بود و از تخت خدا و بره جاری می‌شد و از وسط میدان شهر می‌گذشت. در دو طرف نهر، درخت حیات بود که دوازده بارْ میوه می‌داد، یعنی هر ماه یک بار. و برگهای آن برای شفای قومها بود. و دیگر هیچ لعنتی وجود نخواهد داشت. تخت خدا و تخت بره در آن شهر خواهد بود و خادمانش او را خواهند پرستید. آنها روی او را خواهند دید و نام او بر پیشانی آنها خواهد بود. و دیگر شب وجود نخواهد داشت و آنها به نور چراغ یا خورشید نیازمند نخواهند بود، زیرا خداوندْ خدا به آنها روشنایی خواهد بخشید. و آنها تا ابد سلطنت خواهند کرد. (مکاشفه 22: 1-5)
بر این اساس، محتملا میتوان نتیجه گرفت که درخت حیات (حداقل در نگر نویسنده ی مکاشفه) یک سنبل است. پس منطقی خواهد بود تا درخت شناخت نیک و بد را هم یک سنبل بدانیم.
حال اگر درخت شناخت نیک و بد هم به نوعی تمثیل باشد، خوردن از آن توسط آدم و حوا و بکل داستان آدم و حوا داستانی تمثیلی خواهد شد.

آیا توبه آدم پذیرفته شد؟بله. طبق آموزه ی "کفاره" (atonement)، گناهان آدم و حوا توسط کفاره ی مسیح بخشیده شده است.

انسلم کاتنبری (Anselm of Canterbury)، نخستین فیلسوف سکالستیک (Scholastic) غرب، در اثر Cur Deus Homo؟ به واکاوی و بررسی گسترده ی این آموزه می پردازد. وی بیان میدارد که خدا نمی تواند یک گناه را همین گونه و بدون هیچ دلیلی، ببخشد؛ وگر نه صفت عدلش را نقض خواهد نمود.
بر اساس عدالت خدا، هر گناهی میبایست بر اساس پرداخت جریمه اش، بخشیده شود. میدانیم که گناه جریمه ای جز مرگ ندارد، در زبان پولس رسول "مزد گناه، موت است" (رومیان 6: 23) (وگر با سازش خدا با گناه میرسیدیم که مسلما ممکن نیست)

پس اگر بشر (و آدم و حوا) بخواهند تا گناهانشان بخشیده شوند، میبایست جریمه ی آن گناهان که موت باشد را به دوش خود بگیریند. در زبان ساده، باید بمیرند!

حال در اینجا صفت دیگری از ذات اقدس باری تعالی، به کار می آید که همانا صفت محبت اوست.
خداوند آنچنان به آفرینشش مهر ورزد که نمیتواند شاهد هلاکت مطلق آن باشد، پس وی، خود مجسم شده (یوحنا 1: 14) و بر صلیب، مزد گناه بشر را می پردازد:
چنانکه پسر‌انسان نیز ... آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی به عوض بسیاری بدهد. (متی 20: 28)

فیض و آرامش بر شما باد، از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح که جان خود را در راه گناهان ما داد تا ما را به ارادۀ خدا و پدر ما، از عصرِ شریرِ حاضر رهایی بخشد. او را تا ابد جلال باد. آمین. (غلاطیان 1: 3-5)

او گناهان ما را در بدن خویش بر دار حمل کرد، تا برای گناهان بمیریم و برای پارسایی زیست کنیم، همان که به زخمهایش شفا یافته‌اید. (اول پطرس 2: 24)

شما می‌دانید که او ظهور کرد تا گناهان را از میان بردارد. (رساله ی اول یوحنا 3: 5)
گناهان آدم و حوا نیز بر این اساس بخشیده شده اند.


اگر آری، چرا در هبوطش تاثیری نداشتمنظور از "تاثیر در هبوط" چیست؟

آیا انتظار میرود تا با بخشایش گناهان، هبوط دیگر به انجام نمی رسید؟

مسلما این قضیه غیر ممکن است چرا که هبوط از نزد خدا، "معمول بایسته و ذاتی گناه" (essential and necessary effect of sin) بوده پس بدون هیچ تاخر زمانی بر گناه، میبایست به وقوع بپیوندد.
در زبان ساده، بین گناه و هبوط دیگر زمانی برای بخشایش گناهان نیست که حال بخواهد از هبوط جلوگیری کند.


یا اینکه انتظار میرود تا از طریق بخشایش گناهان، انسان ساقط بار دیگر به نزد خدا برخاسته شود؟
این انتظار کاملا بجا و همسوی با سوتریولوژی (Soteriology) کتاب مقدسی است:
(مسیح فرمود: ) زیرا خواست پدر من این است که هر‌که به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را بر‌خواهم خیزانید. (یوحنا 6: 40)


همانگونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسر‌انسان نیز باید برافراشته شود تا هر‌که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
«زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر‌که به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد. زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا به‌واسطۀ او نجات یابند. (یوحنا 3: 14 - 17)


طایفه دیوان




مطلب آیه 27 سوره الحجر : طایفه دیوان چه کسانی بودند؟

مقصود از این طایفه، جنیان هستند. جهت آگاهی بیشتر از جن می‌گوییم:
جن موجودی است که از حس پنهان است و عقل و قدرت دارد.
از آیات قرآن استفاده میشود که آنها مکلّف به تکالیف الهی است.
درباره جن افسانه‏ ها و داستان‏های خرافی بسیاری ساخته‏اند، ولی اصل وجود آن و صفات ویژه‏ای که در قرآن برای جن آمده، مطلبی است که هرگز با علم و عقل مخالف نیست.
جن‏ها مانند انسان‏ها دارای دو گروهند: مؤمنان صالح و کافران سرکش.
ویژگیهای ذیل در مورد جن از آیاتی استفاده میشود:
1- موجودی است که از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده.(1)
2- دارای علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است.(2)
3- دارای تکلیف و مسئولیت است.(3)
4- گروهی از آن‏ها مؤمن صالح و گروهی کافرند.(4)
5- دارای حشر و نشر و معادند.(5)
6- قدرت نفوذ در آسمان‏ها و خبرگیری و استراق سمع داشتند و بعداً منع شدند.(6)
7- با بعضی از انسان‏ها ارتباط برقرار می کردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهانی داشتند، به اغوای انسان‏ها می پرداختند.(7)
8- میان آن‏ها افرادی یافت می شوند که از قدرت زیادی برخوردارند، همان گونه که میان انسان‏ها چنین است.(8)
9- قدرت بر انجام بعضی از کارهای مورد نیاز انسان را دارند.(9)
10- خلقت آن‏ها روی زمین قبل از خلقت انسان‏ها بوده است.(10)
از آیات استفاده میشود که بر خلاف تصور مردم و آن‏ها را "از ما بهتران" می دانند، انسان برتر از آن‏ها است، به دلیل این که تمام پیامبران الهی از میان انسان‏ها برگزیده شدند. جنّیان به پیامبر اسلام که بشر بود، ایمان آوردند و از او پیروی کردند. اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان (که بنا به تصریح قرآن از بزرگان طایفه جن بود)(11) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن می باشد.
جهات خرافی و غیر منطقی به این موجود داده شده که وقتی جن گفته میشود، بعضی از خرافات با آن تداعی میشود، از جمله این که آن‏ها را با اَشکال غریب و وحشتناک موجوداتی دُم دار و سم دار می کشند و اینان را موذی و پر آزار، کینه توز و بدرفتار می دانند که ممکن است از ریختن یک ظرف آب داغ در یک نقطه خالی، خانه‏های بسیاری را به آتش کشند!
هیچ دلیلی بر انحصار موجودات زنده به آن چه می بینیم نداریم، بلکه دانشمندان علوم طبیعی می گویند موجوداتی را که انسان با حواس خود می تواند درک کند، در برابر موجوداتی که با حواس قابل درک نیستند، ناچیز است.
آیا جنیان پیغمبرانی از جنس خود داشته‏اند؟
در قرآن مجید آمده است که در قیامت به خلایق خطاب می‌شود:
"ای جمعیت جن و انس! بگو رسولانی از خودتان به سوی شما نیامدند که آیات مرا برای‌شان بازگو می‌کردند و از چنین روزی شما را بیم می دادند؟!"(12) ولی بیشتر مفسران بر آن هستند که کلمه "منکم" (از شما) دلیل بر این نیست که پیامبران هر دسته، از جنس خودشان می باشند.
این را نظیر آیه "یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان(13) گرفته‏اند که مروارید و مرجان فقط در آب‏های شور حاصل می شود اما در آیه به آب‏های شور و شیرین نسبت داده شده است.
نیز در عرف مردم گفته می شود نان و شیر خوردم، حال آن که خوردن فقط مربوط به نان است و شیر آشامیده می شود، پس می تواند منظور از رسولان، رسولان انسانی باشد که برای هدایت انسان و جن آمدند.
در حدیثی از امیرمؤمنان(ع) آمده که پیامبری به نام یوسف به سوی آنان برانگیخته شد، ولی او را کشتند، اما بین مفسران و اندیشمندان اختلافی نیست که پیامبر اکرم برای جن و انس مبعوث بوده و عده‌‏ای از جنیان طبق آیات و روایات متواتر به حضرت ایمان آورده و مسلمان شده‏اند.
چگونگی مسلمان شدن جمعی از آنان در بعضی از روایات آمده است.
از روایات استفاده می شود پیامبر و ائمه نمایندگانی از خود آن‏ها برایشان می گماشتند. نیز بعضی از آن‏ها داوطلبانه از محضر پیامبر مطالبی می آموختند، سپس به تبلیغ آن در قوم خود می پرداختند.
ارتباط با جنیان:
از روزگاران قدیم بین انسان و جن، شیوه‏های مختلفی از روابط بوده است. بعضی از گونه‏های این روابط را که در قرآن و روایات و سخنان دانشمندان ذکر شده اشاره می کنیم:
أ) پناه بردن به جن:
در قرآن مجید آمده "و همانا مردانی از انس به مردانی از جن پناه می بردند، پس به سختیهای ایشان می افزودند".(14)
رسم عرب چنین بود که هرگاه به بیابان هولناکی می رسیدند، به جن آن وادی پناه می بردند.
در اسلام از این کار نهی شده و باید به خدا پناه برد که آفریننده جن و غیر جن است. در بعضی روایات توصیه شده که در چنین مواقعی خوب است اذان بگویید تا از شر جنیان سرکش در امان بمانید.
ب) تسخیر جن:
بین فقها اختلاف است که آیا جایز است جنیان را تسخیر کرد و آن‏ها را به خدمت گرفت؟ در این باره نظر قطعی و دقیق ارائه نشده، در مجموع می توان گفت اگر این کار نسبت به مؤمنان جن باشد و مایه آزارشان گردد، جایز نیست، ولی اگر مایه آزارشان نشود، روا میباشد.
البته به کارگرفتن آن‏ها برای کارهای نامشروع حرام است.
چگونه جنیان می توانند به شکل‏های مختلف در آیند؟
جنیان دارای اجسام لطیفی هستند که قدرت دارند به شکل‏های مختلف در آینده و گاهی هم خداوند به حسب مصالح آن‏ها را به صورت‏های گوناگون در می آورد.
و این که خداوند به آن‏ها چنین قدرتی داده که به هر صورتی بخواهند در آیند.(15)
جنیان موجودات بسیار لطیف و انعطاف پذیرهستند مانند هوا که قابل انبساط و انقباض هستند. گاهی به صورت آدم، گاهی موجودات کوچک، گاهی موجودات بزرگ با بدن‏ها و چشم‏ها و موهای عجیب نمودار می شوند؛ یعنی ظاهر شدن برای انسان به صورتی خاص، نه آن که از ماهیت حقیقی خود خارج شوند و تغییر ماهیت دهند، بلکه به این معنا در قوه حس و ادراک انسان به صورت‏های مختلفی محسوس می شوند، بدون آن که تغییر ماهیتی صورت گیرد.
برای توضیح بیشتر رجوع کنید به کتاب جن و شیطان، تحقیق قرآنی، روایی و عقلی، تألیف علی رضا رجالی تهرانی.-
پی‌نوشت‌ها:
1. الرحمن (55) آیه 15.
2. آیات مختلف سوره جن.
3. آیات سوره جن و الرحمن.
4. سوره جن (72) آیه 11.
5. همان، آیه 15.
6. همان، آیه 9.
7. همان، آیه 6.
8. سوره نمل (27) 39.
9. سوره سباء (34) آیه 12 - 13.
10. سوره حجر (15) آیه 27.
11. سوره کهف (18) آیه 50.
12. انعام (6) آیه 130.
13. رحمان (55) آیه 22.
14. جن (72) آیه 6.
15. دائرة المعارف تشیع، ج 5، ص 450 - 452.







کيوپيد و سيشه؛ سيكي





آپوليوس يكي از نويسندگان لاتين زبان قرن دوم پس از ميلاد مسيح، نقال این افسانه بوده.بنابراين در داستان از نام لاتيني خدايان استفاده شده است.داستاني است به تقليد از سبك اوويد كه به زيبايي و شيوايي تمام گفته شده است .نويسنده اين داستان را محض سرگرمي نوشته است،زيرا خود هيچ اعتقادي به آنم نداشته است.



آورده‌اند كه پادشاهي سه دختر داشت همه دوشيزگان زيباروي امّا كوچكترين آنها كه پسيشه يا سيكي نام داشت به حدي از ديگر خواهران خود زيباتر بود كه انگار الهه‌اي بود كه در ميان شماري از آدميان مي زيست.آوازه زيبايي فوق العاده اش به سراسر آفاق رسيده بود.مردم حتي مي گفتند كه ونوس هم نمي تواند با اين انسان فناپذير برابري كند.چون شمار افرادي كه از هرسوي گيتي براي پرستش زيبايي اين دوشيزه مي آمدند فزوني يافت،ديگر كمتر كسي به ونوس اهميت مي داد :پرستشگاه ونوس از نظر و رونق افتاده بود و قربانگاهش را بوي بد خاكستر فراگرفته بود،و شهرهاي مورد علاقه‌اش نيز متروك شده و رو به ويراني نهاده بودند.آن حرمت و افتخاري كه زماني فقط از آنِ وي بود اكنون فقط به اين دختر ارزاني مي شد كه قرار بود سرانجام روزي از اين جهان رخت بر بندد و بميرد.

البته مي توانيم باور كنيم كه ونوس نمي توانست اين طرز رفتار را تحمل كند و بپذيرد.ونوس مثل هميشه،كه هرگاه به دردسر مي افتاد يا مسئله و مشكلي برايش پيش مي آمد،به ديدار پسرش رفت تا به او كمك كند.پسرش جوان زيباروي بالداري بود كه شماري او را كيوپيد و شماري ديگر او را "عشق" مي ناميدند،زيرا هيچ كس نمي توانست در برابر تيرهاي وي پايداري كند،نه در آسمانها و نه در زمين .الهه درد و اندوهش را با پسرش در ميان گذاشت.او نيز همچون هميشه آماده بود به حكم و امرِ مادر عمل كند.ونوس به پسر گفت:"قدرتت را به كار بنداز و كاري كن كه اين دختر گستاخ در دام عشق پليدترين و خوارترين موجود اهريمن صفت اين جهان در آيد" ترديدي نبود كه اگر ونوس پسيشه را به پسرش نشان نداده بود،چون آنقدر آتش حسادت ديدگانش را كور كرده بود كه نمي پنداشت حتي خداي عشق هم ممكن است به عشق وي گرفتار آيد،پسر همان مي كرد كه مادر خواسته بود.امّا چون كوپيد آن دختر را ديد ،گويي يكي از تيرهاي خودش در قلبش فرو رفت.البته چيزي به مادرش نگفت،يعني در حقيقت توان سخن گفتن را از دست داده بود.ولي ونوس كه اميدوار بود پسرش هرچه زودتر پسيشه را به تباهي بيندازد،او را ترك كرد.

امّا آنچه روي داد درست برخلاف خواست و انتظار ونوس بود. پسيشه در دام عشق يك موجود پليد و وحشتناك گرفتار نشد.از اين شگفت‌انگيز تر اينكه كسي هم عاشق او نشد.انسانها فقط به ديدن و نگاه كردن و پرستيدنش اكتفا مي كردند و بعد مي رفتند تا با زني ديگر ازدواج كننددو خواهر ديگر وي كه از وي زيباتر هم نبودند در ازدواج موفق بوده و به عقد شاهان در‌آمده بودند.امّا پسيشه اندوه زده و تنها مانده بود و فقط مورد تحسين ديگران بود،و گويي هيچ عشق و هيچ مردي او را نمي خواست.

البته پدر و مادرش سخت دل‌آزرده و نگران بودند.سرانجام پدرش به يكي از پرستشگاههاي آپولو رفت تا از آپولو بخواهد او را راهنمايي كند كه چگونه مي تواند شوهر خوبي براي دخترش بيابد .آپولو تقاضايش را اجابت كرد،ولي سخن اپولو او را سخت به هراس انداخت.كوپيد تمام ماجرا را به آپولو گفته بود و خواهش كرده بود به او كمك كند.آپولو به وي گفته بود كه پسيشه بايد لباس سوگواري به تن كند و برفراز يك كوه سنگي تنها بنشيند تا شوهري كه براي وي مقدّر شده است و يك اژدهاي هراس‌انگيز بالدار است و از خدايان نيز نيرومندتر است بيايد و او را به همسري خود درآورد.

حال مي توان حدس زد كه اين خبر اندوهبار كه پدر پسيشه آورده بود چه مصيبتي به همراه آمرد.آنها دختر را به گونه‌اي لباس پوشاندند كه گويي براي مرگ آماده مي كنند،و بعد با اندوهي گرانتر از زماني كه او را به گورستان مي برند به آن كوه بردند.امّا پسيشه جرئت و شهامت خود را حفظ كرده بود.او به آنان گفت:"حق بود شما پيش از اين به خاطر زيبايي من كه مرا آماج تير حسادت خدايان قرار داده‌بود مي گريستيد.اينك برويد چون مي دانيد كه من شادمانم كه پايان فرا رسيده است"آنها اندوه‌زده و نوميد رفتند،و آن موجود نوميد را تنها گذاشتند تا يك تنه با سرنوشت خود ديدار كند،آنها نيز روزهاي پي در پي در كاخشان باقي ماندند و به سوگ او نشستند.

پسيشه در تاريكي بر فراز كوه نشست به انتظار وحشتي كه از آن بي خبر بود. در آنجا كه نشسته بود مي گريست و به خود مي لرزيد،نسيمي ملايم از فضاي آرام به سويش آمد،نسيم ملايم زفير كه شيرين ترين و دل‌انگيزترين نسيم هاست.او حس كرد كه نسيم او را از جاي بلند كرد.اكنون كه از روي كوه به هوا خاسته بود به پايين مي رفت و سرانجام بر فراز مرغزاري كه به بستري نرم مي مانست و بوي عطر گلها همه جا را فراگرفته بود فرود آمد.آنجا به حدّي آرام بود كه اندوه از دلش بيرون شد و به خواب فرورفت.چون از خواب برخاست خود را در كنار يك رودخانه درخشان يافت كه خانه‌اي بزرگ و زيبا و شاهانه بر ساحل آن نهاده شده بود،بنايي زيبا به گونه‌اي كه گويي آن را براي خدايي خاص از زرر ساخته بودند،با ستونهايي از طلا و ديوارهاي نقره‌اي و كف آن را با سنگهاي قيمتي فرش كرده بودند.هيچ صدايي به گوش نمي رسيد،خانه خلوت و متروك به نظر مي رسيد،و پسيشه به آن خانه نزديك شد و از ديدن آن شكوه و عظمت احساس ترسي توأم با احترام در دلش يافت.چون دودل بر آستانه در خانه ايستاد،صدايي در گوشش طنين افكند.هيچ كس را نمي ديد،امّا صدايي را كه با وي سخن مي گفت آشكارا مي شنيد.صدا به او گفت كه اين خانه براي اوست و او بايد بي واهمه به درون خانه بيايد،تن بشويد و خوشگذراني كند.بعد سفره‌اي براي پذيرايي از وي گسترده خواهد شد.همان صدا گفت:"ما خدمتگزاران شما هستيم،كمربسته به خدمت و فرمانبر اوامر شما"

حمام بيشترين آرامش را به وي بخشيد،و غذا لذيذ ترين غذايي بود كه تا آن روز خورده بود.در آن هنگام كه سرگرم خوردن غذا بود نوايي دل‌انگيز مترنّم بود و او را مسحور كرده بود:گروه بزرگي از نوازندگان چنگ مي نواختند،ولي او فقط صدايشان را مي شنيد و آنها را نمي ديد.در آن روز غير از آن صداهاي دلنشين همنشين ديگري نداشت و كاملاً تنها بود،امّا در دل سخت مطمئن بود كه شب هنگام شوهرش در كنارش خواهد بود و اتفاقاًَ چنين نيز شد.چون وجود شوهر را در كنار خود حس كرد و صداي نرم و دلنشين او را كه گوشش را نوازش مي داد شنيد،ترس را از دل بيرون راند.وي بي آنكه شوهر را ببيند مي دانست كه هيچ هيولا يا موجود وحشتناكي در كنارش نيست،بلكه عاشق و شوهرش است كه انتظارش را مي كشيد.يك شب شوهرِ ناديده امّا عزيزش با لحني جدّي با وي سخن گفت و هشدار داد خطري به صورت خواهرانش به او نزديك مي شود.شوهر به او گفت:آنها به همان كوهي مي آيند كه تو در آن ناپديد شدي تا در سوگِ از دست دادن تو بگريند.امّا تو نبايد بگذاري آنها تو را ببينند،كه اگر ببينند هم مرا اندوهگين خواهند كرد و هم زمينه نابودي تو را فراهم مي آورند"پسيشه به شوهرش قول داد كه نمي گذارد آنها او را ببينند.امّا ديگر روز را با گريستن سپري كرد و پيوسته به خواهرانش مي انديشيد و به اينكه نمي توانس به آنها آرامش خاطر ببخشد.هنوز مي گريست و اشك مي ريخت كه شوهرش آمد،امّا دلگرمي هاي او نيز نتوانست آرامش كند و اندوهش را از دل بيرون كند.سرانجام شوهر در مقابل خواست گران و بزرگ همسر سر تسليم فرود آورد و به او گفت:"هرچه مي خواهي بكن امّا تباهي و نابودي خود را مي جويي."و به لحني جدّي هشدار داد كه مبادا كسي او را قانع كند كه بايد شوهرش را ببيند،كه در اين صورت به درد جدايي و فراق ابدي از وي دچار خواهد شد.پسيشه گريه كنان گفت كه هيچ وقت اينچنين نخواهد كرد.او هزار بار مردن را به زندگي بدون او ترجيح مي دهد.بعد گفت:"امّا شادي ديدار خواهرانم را از من دريغ مدار."شوهر با شنيدن اين سخن با لحني اندوهبار به او قول داد كه چنين مي كند.

بامداد روز بعد هر دو خواهر آمدند و زفير آنان را از كوه به زير آورد.پسيشه شادمان و هيجان زده به انتظار ديدارشان نشسته بود.ديري به درازا كشيد تا توانستند با هم صحبت كنند و شاديشان از ديدار يكديگر به حدي زياد بود كه جز با ريختن اشك و با در آغوش كشيدن يكديگر به توصيف در نمي آمد.امّا چون سرانجام به كاخ وارد شدند و دو خواهر بزرگتر شكوه و عظمت و زيبايي كاخ را ديدند،و آنگاه كه در ضيافت شاهانه شركت كردند و نواي شگفت‌انگيز موسيقي را شنيدند،حسدي تلخ و كشنده بر وجودشان چيره شد و احساس كنجكاوي خورنده‌اي آنان را بر آن داشت تا بكوشند دريابند چه كسي خداوندگار اين خانه و زندگي مجلل و شكوهمند است و شوهر خواهرشان كيست.امّا پسيشه همچنان بر پيمان خود بود و پيمان را سخت گرامي مي داشت.فقط به آنان گفت كه شوهرش مرد جواني است كه اينك به شكار رفته است.بعد دستانشان را از طلا و جواهر پر كرد و به باد زفير فرمان داد تا آنها را به كوه بازگرداند.آنها ظاهرا خود خواسته آنجا را ترك كردند امّا قلبشان در آتش كينه و حسد مي سوخت.آنها دارايي ومكنت خود را در مقايسه با ثروت و جاه و جلال پسيشه نا چيز و بي ارزش مي دانستند.خشمي آلوده به حسد و كينه طوري بر وجودشان چنگ انداخته بود كه سرانجام به اين انديشه افتادند كه چگونه مي توانند خواهرشان را با يك توطئه به تباهي بكشند.

همان شب شوهر پسيشه بار ديگر به او هشدار داد. وقتي كه شوهر خواهش كرد كه پسيشه اجازه ندهد خواهرانش بار ديگر به ديدنش بيايند،پسيشه به اين سخن گوش نداد و آنرا نپذيرفت.او بار ديگر به همسرش يادآوري كرد كه او را هيچ وقت نخواهد ديد.آيا او واقعاً حق ندارد كسي زا حتي خواهرانش كه بسيار دوست دارد ببيند؟شوهر اين بار هم سر تسليم فرو آورد و ديري نگذشت كه آن دو زن پليد و اهريمن خوي ،در حالي كه توطئه اي را به دقت برنامه‌ريزي كرده بودند،به كاخ وارد شدند.آنها پس از شنيدن سخنان درنگ‌آلوده و ضد و نقيض پسيشه در برابر اين پرسش كه شوهرش چه شكل و شمايلي دارد،قانع شدند كه وي هنوز شوهر خود را نديده است و واقعا نمي داند كيست و چيست.البته به او چيزي نگفتند امّا او را سرزنش كردند كه شرايط ناگوار زندگيش را از آنهاپنهان نگه مي دارد.آنها گفتند كه فهميده‌اند كه شوهرش انسان نيست بلكه همان اژدهاي سهمگيني است كه هاتف معبد آپولو گفته‌است.البته اكنون مهربان و دلجو مي نمايد امّا سرانجام شبي بر او مي تازد و او را مي بلعد.

پسيشه كه ترسيده بود احساس مي كرد به جاي عشق ترس به وجودش رفته‌است.او حتي چندين بار به اين واقعيت انديشيده بود كه چرا شوهرش نمي گذارد او را ببيند.حتما دليلي هراس‌انگيز دارد.وي كه سخت درمانده شده و ترديد به دلش راه يافته بود،طوري وانمود مي كرد كه خواهرانش بفهمند او حرفشان را باور مي كند،زيرا فقط در تاريكي در كنار شوهرش بوده است.پسيشه گريه كنان گفت كه حتماً او در چنان وضعي است كه از روشنايي روز نفرت دارد.وبعد از آنان خواست او را راهنمايي كنند و چاره پيش پايش بگذارند.

آنها توصيه و نظرشان را قبلاً آماده كرده بودند:آن شب بايد كاردي برّنده و چراغي كنار تختخواب پنهان كند،و چون به خواب ژرف فرو رفت،از رختخواب بيرون آيد،چراغ را روشن كند و كارد را بردارد.او بايد دزدانه راه برود و كارد را با سرعتي هر چه تمام تر در بدن آن موجود هراس انگيز فرو كند.آنها گفتند :ما هم در همين نزديكي خواهيم بود و چون او بميرد ما تو را صحيح و سالم برمي داريم و همراه خد مي بريم"
آنگاه او را كه دستخوش ترديد شده بود و نمي دانست چه بايد بكند تنها رها كردند.او شوهرش را دوست مي داشت.نه!او يك اژدهاي وحشت انگيز بود و از او نفرت داشت.او را خواهد كشت...نه،او را نمي كشد.بايد يقين حاصل كند...نه،به يقين احتياجي نيست.بدين ترتيب با افكار و خيالاتي كه در سرش جولان مي داد به ستيز نشست.امّا چون شب فرا رسيد تلاش را كنار گذاشت.او عزم‌جزم كرده بود كاري بكند:او را خواهد ديد.

چون سرانجام شوهر سر بر بالينش گذاشت،دل به دريا زد و به خود جرأت داد و چراغ را روشن كرد.آهسته و روي انگشتان پا به سوي بستر راهي شد و در حالي كه چراغ را بالاي سر و پيش روي خود گرفته بود به كسي نگريست كه در بستر غنوده بود. واي كه چه آسودگي و آرامش خاطري و چه شادي و وجد زيادي به دلش راه يافت.هيچ هيولايي رخ نگشوده بود بلكه زيباترين موجودي كه ديده بود آنجا بود.پسيشه در كنار اين احساس نخستين،شرم ناشي از كار ابلهانه‌اي كه كرده بود،و با توجه به عدم اعتمادي كه از خود نشان داده بود زانو بر زمين زد و اگر آن كارد از دستش فرو نيفتاده بود آنرا در قلب خود فرو مي كرد.امّا دست لرزانش كه مانع از خود‌كشي شده بود اينك او را لو داد ،زيرا هنگامي كه در برابر او ايستاده بود چند قطره روغن داغ بر بازوي آن مرد چكيد.شوهر سراسيمه از خوب پريد:روشنايي چراغ را در برابر خود ديد و بي درنگ از خيانت زن آگاه شد و بي آنكه كلمه‌اي سخن بگويد از برابر وي گريخت.زن نيز در پي وي شتافت و در سياهي شب ناپديد شد.او را نمي توانست ببيند امّا سخنش را مي شنيد.به زن گفت كه كيست و بعد اندوهگينانه با وي وداع كرد.او گفت عشق در جايي كه اعتماد نيست نمي تواند زندگي كند."بعد از آنجا رفت و ناپديد شد.زن در دل به خود گفت:"خداي عشق بود.او شوهر من بود و من،منِ بدبخت و بينوا نتوانستم وفاداري خود را به او ثابت كنم.آيا او را تا ابد از دست داده‌ام؟.."بعد كه جرئت بيشتري پيدا كرد گفت:"در هر صورت تا زنده هستم به جست و جوي او خواهم رفت.اگر مرا ديگر دوست ندارد،دست كم مي توانم به او ثابت كنم كه چقدر دوستش داشته‌ام."و از آن پس سيروسفر خود را آغاز كرد.او نمي دانست به كجا مي رودا و فقط مي دانست كه از جست و جوي وي دست بر نخواهد داشت.

امّا شوهر به اتاق مادرش رفته بود تا مادر زخمش را درمان كند، و چون ونوس از ماجرايي كه بر وي گذشته بود آگاه شد و دانست كه پسرش پسيشه را براي خود برگزيده است،خشمگينانه او را كه دردمند بود رها كرد و خود،كه حسادت او را سخت برانگيخته بود،رفت آن دختر را بيابد.ونوس تصميم گرفته بود به پسيشه نشان بدهد ناخشنودي يك الهه چه پيامدي در بر دارد.

پسيشه بينوا در اين سرگرداني نا اميد كننده مي كوشيد نظر لطف و رحمت خاص خدايان را به سوي خويش جلب كند .او پيوسته به درگاه خدايان عا مي كرد،امّا خدايان از ترس اينكه مبادا ونوس به آنان دشمني و كينه توزي كند،هيچ كمكي نكردند.چون پسيشه دريافت كه هيچ روزه اميدي چه در زمين و چه در آسمان برايش باقي نمانده است.تصميمي نوميدانه گرفت.تصميم گرفت يكراست به سوي ونوس برود و خود را به عنوان خدمتكار در اختيار آن الهه بگذارد و سخت بكوشد تا از خشم وي بكاهد.پسيشه در دل گفت:"چه كسي مي داند شايد او هم در اتاق مادرش باشد."بنابراين راه افتاد و رفت تا ونوس را بيابد.از آن طرف ونوس نيز در جست و جوي پسيشه بود.

چون سرانجام با ونوس روبرو شد آن الهه با صداي بلند خنديد و سرزنش كنان از وي پرسيد كه آمده است شوهري براي خود بيابد،چون شوهري كه قبلاً به دست آورده بود اكنون او را رها كرده بود و نمي خواهد او را ببيند،زيرا از زخمي كه به او رسانده بود اكنون در حال مرگ است.الهه در دنباله سخن افزود:"امّا تو آنچنان دختر ساده و نگون بختي هستي كه هيچ وقت نمي تواني براي خود همسري بيابي مگر با بيگاري و خون دل خوردن.بنابراين من براي آنكه حسن نيت خود را نشان بدهم حاضرم تو را بريا اين كار آموزش دهم"

ونوس چون اين سخن را بگفت مقدار زيادي ريزترين بذر يا دانه گندم و خشخاش و ارزن را گرفت و همه را با هم درآميخت و بعد به پسيشه گفت:همه را بايد تا شب از هم جدا كني .اين كار را دقيقا به خاطر خودت انجام خواهي داد"اين را گفت و از آنجا رفت.

پسيشه كه اكنون تنها رها شده بود بي حركت نشست و زل زد به بذر هاي غلّات.اين فرمان ستمگرانه افكارش را آشفته كرده بود در نتيجه تمركز فكري را از دست داده بود،زيرا در حقيقت انجام چنين كاري واقعا غير ممكن و كاملا بيهوده مي نمود.امّا در اين لحظه ناگوار كه نتوانسته بود احساس لطف و ترحم خدايان و انسانها را به حال زار خود جلب كند،كوچكترين جانوران صحرا،يعني مورچگان،دلاشان به حال وي سوخت.آنان به يكديگر گفتند:"بيايي به حال اين دوشيزه بينوا رحمت بياوريد و به او كمك كنيد."آنها بي درنگ آمدند ،موج پس از موج،و سرگرم جدا كردن بذرها از يكديگر شدند،به طوري كه آن تلّ بذرهاي به هم آميخته از هم جدا شد و هر بذري جدا از بذرهاي ديگر گرد آمد.چون ونوس بازگشت و همه را مرتب ديد خشمگين شد و گفت:"كار تو به هيچ وجه پايان نيافته است"بعد يك قرص نان به پسيشه داد و به او امر كرد بر زمين بخوابد،و خود در رختخواب نرم و عطر‌آگينش غنود.آن الهه با خود مي انديشيد كه ترديدي نيست كه اگر آن دختر را به كارهاي دشوار وادار سازد و به او گرسنگي بدهد،زيبايي حسد بر‌انگيزش را از دست خواهد داد،و تا آن هنگام بايد بكوشد پسرش،كه اكنون در اتاق نشسته و از زخمي كه برداشته است رنج مي برد،نتواند آن دختر را ببيند.ونوس از شرايط موجود و شيوه كارش بسيار خشنود به نظر مي رسيد.

بامداد روز بعد كار ديگري به او محول كرد،كه اين بار بسيار خطرناكتر بود.الهه به پسيشه گفت :"آنجا كنار رودخانه كه بوته هاي انبوهي سبز شده است،برّه هايي مي چرند كه پشم هاي طلايي دارن.تو به آنجا برو و مقداري از پشم طلايي آنها را با خود بياور"چون آن دختر خسته دل به رودخانه رسيد كه آب آن به كندي روان بود،سخت هوس كرد تا خود را به داخل رودخانه بيندازد و به دردها و نوميدي هايش پايان دهد.امّا چون به كنار رودخانه رسيد صداي ضعيفي را كنار پاي خود شنيد،كه گوش فرا داد و متوجه شد اين صدا از درون ساقه يك ني سبز بيرون مي آيد:هيچ صلاح نيست كه خود را در رودخانه غرق كند.اوضاع هم آن چنان كه مي نمايد بد نيست.برّه ها واقعاً وحشي هستند،ولي اگر پسيشه صبر كند تا برّه ها پسين هنگام از چرا،از درون بوته ها،بازگردند تا در كنار رودخانه استراحت كنند،آن هنگام پسيشه مي تواند وارد بوته هاي انبوه شده و آن مقدار پشم طلايي كه از بدن آنها كنده شده و به بوته هاي خاردار چسبيده شده است جمع‌آوري كند.

پسيشه طبق همانگفته توانست مقداري پشم طلايي درخشان جمع‌آوري كند.ونوس پشم‌ها را با لحني شيطنت بار برداشت و با لحني تند به او گفت:"يك نفر به تو ياري داده است تو اين كار را هيچ وقت به تنهايي نكرده‌اي.با وجود اين فرصت ديگري به تو مي دهم تا ثابت كني كه دلي بي‌باك داري و از دور‌انديشي خاصي برخوردار هستي كه ظاهرا داري نشان مي دهي در تو هست.آيا آن آبي را كه از آن تپه فرو مي ريزد مي بيني؟اين آب سرچشمه اصلي همين رودخانه شومي است كه نفرت انگيز نام دارد و آن رودخانه ستيكس است.تو بايد اين سطل را از آن پر كني"چون پسيشه به آن آبشار نزديك شد و آن را ديد پي برد كه دشوارترين كار به او محول شده است.فقط يك موجود بالدار مي توانست به آنجا برود،زيرا صخره هاي شيبدار و لغزنده پيرامون آن را در بر گرفته بود و آب نيز با سدعتي هراس آور از آن بالا فرو مي ريخت.امّا اكنون خوانندگان اين داستان پي برده‌اند و شايد خود پسيشه هم پي برده باشد كه گرچه كارها و مأموريتهاي محول شده به وي همه فوق‌العاده دشوار مي نمود،امّا هميشه به خوبي و كاميابي به اتمام رسيده است و انجام آنها برايش ميشسر شده است.اين بار يك عقاب ناجي وي بود كه با آن بالهاي بزرگ و گسترده‌اش كنار وي نشست و سطل را با منفار از دست وي گرفت و رفت و آن را پر از آب به وي باز گرداند.

امّا ونوس دست‌بردار نبود.انسان ناگزير مي شود ونوس را به بلاهت و ناداني متهم سازد.تنها تأثير اين كارها اين بود كه باز هم او را مي آزمود و اوامر گوناگون صادر مي كرد.آن الهه يك جعبه به پسيشه داد و گفت كه بايد آن را به دنياي زيرين ببرد و از پروسرپينه بخواهد كه مقداري از زيبايي اش را در آن بريزد.به پسيشه دستور داده‌ شده بود به پروسرپينه بگويد كه ونوس واقعا به آن زيبايي نياز دارد چون از پرستاري پسي بيمارش خسته و درمانده شده بود.پسيشه اين بار هم مثل هميشه فرمانبردارانه رفت تا راستاي ورود به دنياي زيرين را بيابد.راهنماي پسيشه در اين راه برجي بود كه از كنارش مي گذشت.راهنما نشاني صحيح و واقعي رسيدن به كاخ پروسرپينه را به پسيشه داد و به او گفت كه نخست بايد از سوراخ بزرگي كه در زمين وجود دارد بگذرد و بعد به ساحل رودخانه مرگ برود و در آنجا پشيزي به قايقران آنجا به نام كارون بدهد تا او را از رودخانه بگذراند.از آنجا را مستقيماً به كاخ مي رسد .سربروس سگ سه‌سر از درهاي كاخ نگهباني مي كند،امّا اگر يك نان قندي به او بدهي او دوستي مي كند و مي گذارد كه از در بگذري.

البته ماجرا همانگونه گذشت كه آن برج گفته بود.پروسرپينه مي خواست به ونوس خدمت كند و پسيشه كه سخت جرأت يافته بود،جعبه را بازگرداند و اين راه آمده را خيلي بهتر و آسانتر از پيش طي كرد.

آزمايش يا مأموريت بعدي را خود،بر اثر كنجكاوي هايي كه انجام داده بود يا بهتر بگويي بر اثر خودخواهي براي خود ساخت و پرداخت.او حس كرد كه بايد ببيند كه آن طلسمي كه در جعبه گذاشته شده است چگونه چيزي است،شايد بتواند مقداري از آن را براي استفاده خود بردارد.پسيشه عم مثل ونوس مي دانست كه با اين ماجراهايي كه پشت سر گذرانده زيبايي چهره را از دست داده است،و ضمنا بعيد نيست كه ناگهان و بي مقدمه با كيوپيد روبرو شود.كاش مي توانست خود را زيباتر كند.پسيشه نمي توانست در برابر اغواگري و وسواس خودداري كند.از اين رو در جعبه را گشود ولي با كمال شگفتي چيزي را در آن نيافت.جعبه خالي به نظر مي رسيد.امّا بي درنگ سستي مرگباري بر وجودش چنگ انداخت و در نتيجه به خوابي ژرف فرو رفت.

در اين مرحله بود كه خداي عشق شخصا پا پيش نهاد. در اين هنگام زخم كوپيد درمان يافته بود ولي اشتياق ديدن پسيشه او را رها نكرده بود.زنداني كردن عاشق كاري بس دشوار است.زئوس در را بسته و قفل كرده بود امّا پنجره ها باز بودند.تنها كاري كه لازم بود كوپيد انجام دهد اين بود كه به پرواز در‌آيد و از آنجا بيرون بيايد و به جست و جوي همسرش بشتابد.پسيشه نزديك كاخ خوابيده بود و كوپيد او را بي درنگ يافت.وي خواب را از چشمان دختر بيرون آورد و به درون جعبه باز گرداند و با زدن نوك يكي از تيرهايش او را از خوب ببيدار كرد و بعد به او دستور داد كه جعبه پروسرپينه را به مادرش بازگرداند و ضمناً به او قول داد كه اوضاع از اين پس بر وفق مراد خواهد گذشت.

در آن هنگام كه پسيشه دلشاد در پي فرمان مي رفت،كوپيد نيز به سوي كوه اولمپ پرواز كرد.او مي خواست مطمئن شود كه ونوس بيش از اين مزاحم آنها نمي شود.پس يكراست به سوي ژوپيتر(زئوس) رفت.پدر انسانها و خدايان تقاضاي كوپيد را بي درنگ پذيرفت.او گفت:"هرچند كه در گذشته زيان گراني به من رسانده‌اي.تو بارها مرا مجبور كرده‌اي خود را به ورزا و قو تبديل كنم و به اين وسيله نام نيك و وقار مرا بازيچه قرار داده‌اي و خيلي چيزهاي ديگر...امّا با وجود اين نمي توانم دست رد به سينه ات بزنم."

آن گاه ژوپيتر تمام خدايان را به يك نشست مشورتي فراخواند و به تمام خدايان گفت كه كوپيد و پسيشه رسما با هم ازدواج كرده‌اند و در نتيجه او مي خواهد كه عروس جاودانگي بيابد.مركوري(هرمس؟)پسيشه را به كاخ خدايان آورد و شخص زئوس غذاي آسماني و بهشتي به او خوراند و به اين وسيله پسيشه جاودانگي يافت.اين ماجرا اوضاع را كاملاً عوض كرد.ونوس نتوانست با الهه اي كه عروس او شده بود به مخالفت برخيزد.اين اتحاد فوق‌العاده مناسب بود.ترديدي نبود كه او مي انديشيد پسيشه كه بايد اكنون با شوهر و فرزندانش در آسمان زندگي كند،ديگر نمي تواند در زمين باشد و جاي او را بگيرد و در نتيجه آدمها بار ديگر او را خواهند پرستيد.

بنابراين داستان به خوبي پايان يافت.عشق و روح(يعني همان چيزي كه پسيشه اعتقاد داشت)يكديگر را مي جستند و پس از گذراندن آزمايش هاي تلخ و دردناك يكديگر را يافتند و اين پيوند هيچ وقت گسسته نمي شود.


نوشته شده توسط حامد منوچهري كوشا


موجود افسانه‌ای فرهنگ عامه



جِن از موجودات افسانه‌ای فرهنگ عامه و خرافات مردم خاورمیانه و ایران است. جن واژه‌ای عربی و به معنی "موجود پنهان و نادیدنی" است و در فارسی با مفهومی نزدیک به دیو، غول وپری از این موجود نامرئی (ناپیدا) یاد می‌شود. جمع واژه جن، اَجِنّه است.
پیدایش جن

در اسطوره‌های بابلی اوتوکوها(اجنه) موجوداتی ناپیدا بودند که از آتش آفریده شده بودند و به دو گروه خوب و بد تقسیم می‌شدند که هردوی آنها ارتباط تنگاتنگی با آدمیان داشتند. اجنه خوب اختصاصا "شدو" نامیده می‌شدند حامی و نگهبان مردمان در برابر خطرات روزمره زندگی و در عین حال خطرات ناشناخته دیگری بودند که آدمیان بر آنها آگاه نبودند ولی جنیان از این خطرات خبر داشتند. این اجنه در سفر و در حضر و حتی در کوچه و بازار آدمیان را بی آن که دیده شوند، همراهی می‌کردند و در هنگام جنگ آنها را از تیر دشمن محفوظ می‌داشتند.
در مقابل، اجنه بد که "ادیمو" خوانده می‌‌شدند پیوسته در پی آزار آدمیان بودند و برای آن‌ها انواع بیماری‌های گوناگون همراه می‌‌آوردند یا آن‌ها را به جنایت تشویق می‌کردند و گله‌هایشان را از میان می‌بردند و خانواده‌ها را به جدائی می‌کشاندند. این گروه از اجنه شرور بر خلاف سایر جنیان ازدواج نمی‌کردند و فرزندانی به بار نمی‌آوردند. انواع هفتگانه‌ای از آنها که در کوهستان مغرب زاده شده بودند عادتا در ویرانه‌ها یا در زیر زمین می‌زیستند و آدمیان می‌توانستند آنها را از پاهای سم‌دارشان بشناسند و برای دفع شرشان از کاهنان و جادوگران کمک گیرند. در عوض جن‌های خوب نه تنها میان خودشان ازدواج می‌کردند، بلکه می‌توانستند با آدمیان نیز در آمیزند.
باورها پیرامون اجنه

جن یکی از مخلوقات خداوند است که در بعد و فضائی موازی با بعد ما انسان‌ها زندگی می‌‌کند .این مخلوقات به مانند انسان زاد ولد می‌کنند ( البته با علم به این‌که این موجودات فاقد فیزیک و ابزار می‌باشند، درک زاد و ولد با خواننده. شهرزاد ) از خصوصیات بارز آنها به این موارد می‌‌توان اشاره کرد:
بنا بر باورها و خرافاتی که در قدیم وجود داشته درباره آل و جن و دیگر موجودات پندارین این گونه آمده است:
قابلیت تغییر چهره و قیافه دارند و از این کار لذت می‌‌برند.( جن‌ها از انرژی باور و تجسم ما، شکل می‌گیرند. شهرزاد)
از اجسام مرده مثل آهن نمی‌توانند رد بشوند برای همین در مکان‌های قدیمی دیده می‌‌شوند و حتی گفته می‌شود که غول چراغ جادو افسانه نمی‌باشد و آنها همین جنیان بوده‌اند که با استفاده از همین حربه آن‌ها را گرفتار کرده‌اند.
از کلمه الله و یا هو وحشت دارند.
در باور برخی افراد، جن‌ها تنها در شب، تاریکی، تنهایی و در محل‌هایی مانند گرمابه، آب‌انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. ( دروازه‌ی ورود جن به جهان آدم از طریق آب ساخته می‌شود. که تصاویر محیط را در خود انعکاس داده و به گفته‌ی ، پروفسور یوموتو، از محیط شکل می‌گیرد. " شهادت آب " شهرزاد )
در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز سم دارد. مژه‌های دراز او نیز با مژه‌ی انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. هم زمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می‌آید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت. ( خرافه‌ی تام ) این موجود را همزاد آن طفل می‌‌خوانند.
اگر کسی شب هنگام آب جوش روی زمین ریخته و بسم الله نگفته باشد ممکن است یکی از فرزندان اجنه را اذیت کرده باشد. مادر و پدر آن جن برای انتقام، نوزاد آن شخص را می‌‌ربایند و همزاد او را به جایش می‌‌گذارند.
به باور برخی، به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن است آن‌ها را حاضر کند. بنابراین برای دلخوشی جن‌ها هم شده به آن‌ها «از ما بهتران» گفته می‌شود.


نوشته شده توسط حامد منوچهري كوشا