حجاز، اگرچه از سمت جنوب به يمن كشيده ميشد و متاثر از فرهنگ و زبان و خدايان جنوب بود، اما از سمت شمال، به صحراي سينا، كنعان، و سرزمينهايي مرتبط بود كه جاي جاي آن اثر پاي شاه شبان بزرگي چون ابراهيم بوده است و رسولان بسياري كه باز هم پيشهي شباني داشتند، در آن سرزمين ظهور كرده بودند، گسترش آيين موسي و اهميت خانهي قدس در اورشليم، بر عرب حجاز پوشيده نبود.
***********************
اگرچه فرهنگ و زبان، هركدام تعريف جداگانه و مستقلي دارند اما از منظري ديگر، اين دو چنان درهم تينده مينمايند كه نميتوان مرز مشخصي ميان فرهنگ و زبان قايل شد. منظورم از «فرهنگ» عبارت است از:
اعتقادات، مناسك، حرمتها، مناسبات اخلاقي، اسطورهها، و... بديهي است كه «زبان» بيانگر محتويات فرهنگ نيز هست.
هنگام بعثت، زبان قرآن، زبان عربي فصيح، يا همان زبان ادبي مشترك ميان همهي قبيلهها و قومهاي حجاز است.
[1] اما پيشينهي فرهنگي مردمان حجاز چه بوده است؟
مناسك، عبادات و اسطورههاي عرب حجاز، كه در قالب زبان عربي فهم ميشد چه منشأيي داشتهاند؟ داستانهاي مربوط به ابراهيم و ديگر انبيايي كه سرزمين اصلي آنان كنعان شمرده ميشود چگونه در حجاز پيش از بعثت نشو نما يافته بود؟ همچنين اينهمه واژگان و نامهاي مشترك كه در قرآن و تورات ديده ميشود و بهلحاظ فنوتيك زبان تقريبا يگانه هستند چه خويشاوندي با هم داشتهاند؟ در اين بخش به جستجوي پاسخي براي همين پرسشها هستم، اگرچه اين پاسخها چندان دقيق و مشروح نخواهد بود اما بههرحال شايد در حد طرح مسئله، مفيد و گامي هرچند كوتاه براي شناخت بهتر معناي متن مقدس باشد.
حجاز:
عربستان بزرگ، دارای بخش های مختلف است. مانند حجاز، حضر موت، نجد، یمن و غیره. اما از میان همه ی این بخش ها، «حجاز» به سبب آنکه مهد اسلام تلقی می شود، اهمیت ویژه ای یافته است.
سرزمين حجاز، بخش نسبتا كوچكي از عربستان بزرگ محسوب ميشود. این سرزمين به صورت باريكهاي تقريبا در بخش غربی عربستان واقع شده و از اراضي هموار سواحل درياي سرخ تا درهها، دامنهها و كوههايي كشيدهشده است كه اين منطقه را از صحراهاي مركزي عربستان كه «نجد» ناميده شده جدا ميكند.
«حجاز» را در اصل از ريشهي «حَجز»( hajz ) دانستهاند، به معناي جدايي بين دو چيز.[2] ظاهرا وجه تسميهي حجاز به واسطهي كوههايي است كه اين بخش را از صحراهاي مركزي عربستان جدا ميكند. در تقسيم بندي ديگري، كل شبه جزيره را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم كردهاند. حجاز، جزو عربستان شمالي محسوب ميشود اما مهمترين و اصيلترين بخش عربستان را در قرنهاي پيش از بعثت، قسمت جنوبي شبهجزيره (يمن) دانستهاند، كه شهرهاي آباد و بندرهاي تجارتي مهمي در آن قرار داشته است. داستان ملكهي سبا كه ديدار او با سليمان در قرآن آمده، مربوط به دولت سباييان در همين ناحيه است، كه بهلحاظ تاريخي به قرن هفتم قبل از ميلاد باز ميگردد. و آخرين دولتي كه تا پيش از بعثت در عربستان جنوبي از آن ياد كردهاند، «حمريان» بود.
به سخن ديگر، مطابق برخي گزارشهاي نسبتا مشهور، تمامي اعراب شبه جزيره، از همه قبيلهها و قومها، به دو بخش عمده تقسيم ميشدند. يكي عربهاي جنوب كه در تاريخ گذشتهي خود داراي دولتها و تمدن مستقل بودهاند. همآنان كه داستان ملكهي سبا نيز منسوب بهآنان است. اعراب جنوب را عرب اصل يا «عرب عاربه» هم ميگفتند. اين صفت بيشتر در برابر عرب شمال طرح شده است كه اينان را نيز «عرب مستعربه» دانستهاند.
ظاهرا از هزارهي دوم قبل از ميلاد، بين اعراب جنوبي و ممالك شام و عراق (بابل و كلده) روابط گستردهي بازرگاني پديد آمده بود. عمدهترين كالاها هم عبارت بود از انواع ادويهجات، چاشنيها، عطر و كندر و بخور يمني، و بردههاي افريقايي. عبور كاروانهاي تجاري را، معمولا از جنوب شرقي به سوي شمال صحراي عربستان دانستهاند. در آن روزگاران كه عرب جنوب داراي تمدن و بازرگاني بود، عرب شمالي بهصورتهاي پراكنده، و بيآنكه دولتي و تمدني داشتهباشد، در حالتي بدوي، روزگار ميگذرانيدند و مهمترين شغل آنان شباني بود.
در عينحال نشانههاي چندي از نفوذ خدايان عرب جنوب به حجاز ديدهميشود. مانند لات(شمس)، منات( الههي تقدير)، عزي(ستارهي زهره) و برخي خدا بانوهاي ديگر كه نام آنان در قرآن نيز آمده است.[3]
مكه، را يكي از مراكز بازرگاني در حجاز پيش از بعثت دانستهاند، اما با توجه به نقشهي جغرافيا، و مسير عبور كاروانهاي تجاري از جنوب به شمال، ميتوان اين گمانه را تقويت كرد كه پديد آمدن معابد و كعبههاي ايزد بانوهاي جنوب در حجاز، يكي هم به سبب امنيت بخشيدن به اين كاروانهاي تجاري و بازرگانان بوده است.
به تعبير ديگر، مكه خود مركزتجارت نبوده بلكه مهمترين نقطهاي بوده كه به سبب وجود كعبهي منسوب به الله و ابراهيم، اعراب حجاز به آنجا اقبال مينمودند و آن ديار را مقدس ميدانستند. بنا بر اين پديد آمدن كعبهها و معابد خدايان جنوب، در كنار كعبهي منسوب به الله، نوعي خويشاوندي ديني ميان عرب شمالي و عرب جنوبي پديد ميآورده است. اين خويشاوندي بههرحال ايمني بهتري براي عبور كاروانها از جنوب به شمال پديد ميآورده است. اين نكتهاي است كه در پديد آمدن ماههاي حرام نيز ميتوان بر آن تامل كرد. (در بخشهاي بعدي باز هم به اين نكته اشاره خواهم داشت)
حجاز، اگرچه از سمت جنوب به يمن كشيده ميشد و متاثر از فرهنگ و زبان و خدايان جنوب بود، اما از سمت شمال، به صحراي سينا، كنعان، و سرزمينهايي مرتبط بود كه جاي جاي آن اثر پاي شاه شبان بزرگي چون ابراهيم بوده است و رسولان بسياري كه باز هم پيشهي شباني داشتند، در آن سرزمين ظهور كرده بودند، گسترش آيين موسي و اهميت خانهي قدس در اورشليم، بر عرب حجاز پوشيده نبود.
همچنين وجود كعبهي منسوب به ابراهيم در مكه، و خانهي قدس در كنعان، كه هردو منشاء واحدي داشتهاند، پيوستگي عميق و ناگسستني عرب حجاز را به فرهنگ و آيين ابراهيمي آشكارتر مينمايد. به ويژه آنكه بناي خانهي كعبه به روزگار خود ابراهيم نسبت داده شده است در حالي كه بناي خانهي قدس به روزگار سليمان باز ميگردد كه حدود هزار سال پس از ابراهيم ميزيست.
علاوهي بر آنچه گذشت، مردم حجاز بيشتر شغل شباني داشتند و داراي فرهنگ شباني بودند، اينهم ميتوانست عامل ديگري براي پيوند بيشتر ميان فرهنگ حجاز و كنعان باشد. نشانههاي بسياري در كعبه و پيرامون آن ديده ميشود كه همه مربوط به قبل از بعثت است و هركدام به نحوي ذهن زائر كعبه را به ابراهيم و اسماعيل و ديگر داستانهايي معطوف ميكند كه بسياري از آن، در تورات بهگونهاي مفصل آمده است.
عدنانيها و قحطانيها:
قحطان از ريشه "قحط" به معناي بندآمدن باران است. در عين حال نام يكي از مهمترين اجداد اعراب جنوب دانسته شده است و از اين جهت، اعراب جنوبي را «قحطانيان» هم ميگفتند. بهنظر ميرسد كه اين نام آميزهاي از وضعيت جغرافيايي و نژاد با هم باشد.
اما اعراب شمال، كه در حجاز زندگي ميكردند، منسوب به عدنان بودند. عدنان را يكي از نوادگان اسماعيل دانستهاند كه پدر عربهاي شمال يا عربهاي عدناني به شمار ميرفت.[4] نقل است كه «عدنان» اولين كسي بود كه انصاب را نهاد و كعبه را پرده پوشانيد.[5]
مطابق اين روايات، اسماعيل تبعيد شدهاي از قبايل شاه شبانان سينا و كنعان بوده است، و تخمه و تبار از ابراهيم داشته است. در كتاب پيدايش تورات نيز از اسماعيل بعنوان برادرِ ناتني اسحاق ياد شده است كه از مادر جدا و از پدر يگانه بودند. ولي چون هاجر مادر اسماعيل كنيز ساره بوده است لذا فرزند او يعني اسماعيل به لحاظ حقوقي در اختيار و در مالكيت ساره دانسته شده بود. به همين جهت تبعيد هاجر و اسماعيل از كنعان اگرچه بر خلاف ميل ابراهيم بود اما چون به فرمان ساره بوده، به ناچار ابراهيم آن را به اجرا گذاشته است.[6]
از آن پس فرزندان اسماعيل در حجاز كثير شدند. از اين جهت عدنانيها را "مستعربه" ميگفتند و عرب خالص يا "عرب عاربه" نميدانستند، عرب عاربه همان قحطانيها بودند كه اصل و ريشه خود را در جنوب شبه جزيره ميدانستند.
اگرچه در برخي روايات به اعراب عدناني، اسماعيليان هم ميگفتند، و حتي برخي قبايل عدناني به اسماعيليان مشهور بودند، اما برگزيدنِ كلمه "عدنان" در برابر قحطان ميتواند معناي ديگري هم غير از معناي نژادي داشته باشد.
واژه "عَدن" ( ( adn نامي است كه در تورات و در آثار عبرانيان به معناي بهشت و سرزمين آباد و سبز گفته ميشد.[7] در متن قرآن هم همين معنا براي واژه عدن ديده ميشود.[8] اين واژه را ميتوان مقابل كلمه "قحط" قرار داد كه نام "قحطان" جد قحطانيان از آن گرفته شده بود. بنابراين بسي محتمل است كه واژه "عدنان" از همان "عدن" گرفته شده باشد و گزينش اين نام به عنوان جد اعلاي عدنانيها بيش از آنكه اشاره به نژاد و اجداد باشد، معطوف به مكاني اسطورهاي و بهشت گمشدهاي هم باشد كه اين قوم تبعيدي خاستگاه خود را آنجا ميدانست.
يهود و حجاز:
اين تنها عدنانيها نبودند كه با اسطورهها و مضامين ديني كنعانيان رابطه برقرار كردند، بلكه قبايلي از بني اسرائيل نيز در بخشهايي از حجاز به ويژه در يثرب و نواحي آن سكونت گزيده بودند و با مردم آن سامان معاشرت داشتند.
ما به درستي نميدانيم كه مهاجرت قبايل يهود به حجاز، در چه زماني بود. شايد در زمان فروپاشي اورشليم توسط بابليها [9]، و شايد هم در هجوم اسكندر و تسلط مقدونيها[10] و سپس تسلط روميها به اورشليم.
از نظر يهوديان، مهمترين ساكنان حجاز كه از فرزندان اسماعيل دانستهميشدند، به هرحال پسر عموهاي آنان بودند. در باب بيست و پنجم از كتاب پيدايش، سرزمين فرزندان اسماعيل را جايي بهنام «حويله» تا «شور» خوانده كه در مقابل مصر واقع است. ظاهرا «شور» در نزد عبرانيان به معناي ديوار بوده است[11]، بسي محتمل است كه اين نام، ترجمهي ديگري از واژهي «حجاز» باشد كه به معناي جدايي ميان دو چيز است. هرچه بود، اين نكته آشكار است كه برخي از اقوام يهود براي سكونت به حجاز آمده بودند، احتمالا براي آنكه هويت ديني خود را حفظ كنند اين سرزمين خشك و معاشرت با پسرعموهاي تبعيديِ خود را ترجيح دادند تا از شرِ هجوم بابليها و سپس روميها در امان باشند. بنا بر آنچه ياد شد، نميتوان ناديده انگاشت كه در روايات موثق و متواتر، عربهاي عدناني و يهوديان، پسرعموهاي نامهربانِ يكديگر دانسته شدهاند.
خويشاوندي عربي و عبري
زبان عربي، شاخهاي از زبانهاي سامي دانسته شده است. نزديكترين خويشاوند اين زبان، «عبري» است. اگر اهل بازي با الفاظ بودم حتماً حروف تشكيل دهندهي اين دو نام، يعني «عرب» و «عبر» را به مقايسه ميگرفتم. اگرچه معناي اين دو نام با هم بسيار متفاوت است اما، يكي بودن حروفي كه در هر دو نام به كاررفته وسوسه انگيز است كه به اين بازي لفظي گرفتار شويم و جابجايي حرف «ب» را در اين دو نام، نشانگر جابجايي برخي خصوصيات فرهنگي در ميان عبري و عربي بدانيم.
نكته مهمتري كه بسيار قابل اهميت است اينكه، بهنظر ميرسد زبان عبري، قبلا داراي 21 حرف اصلي بوده است[12] اما در زبان عربي فصيح 28 حرف اصلي ديده ميشود. يعني هفت حرف افزون برآن حروفي كه در زبان عبري وجود داشته است.
اهميت اضافه شدن حروف (واكها) به دستگاه زبان، مانند اضافه شدن سيمهاي تازهاي به يك ساز است مانند كاري كه به مولوي نسبت ميدهند كه يك سيم به مجموعه سيمهاي تار افزود.
به تعبير ديگر، هر اندازه كه اهل زبان دقيقتر سخن بگويند و با مفاهيم گستردهتر و پيچيدهتري سر و كار داشته باشند طبعاً ميبايد از واكها و واژههاي بيشتر و دقيقتري استفاده كنند. امروز براي ما كه معناي الفاظ را از روي نوشتهها، تشخيص ميدهيم تفاوت چنداني ندارد كه در گفتار خود "زيغ" را "ذيق" بگوئيم. اما در جايي كه هنوز رسم كتابت قوام نيافته باشد، اهل زبان ميبايد با تلفظ دقيق آوايي، تفاوت اين دو واژه را مشخص كند. شايد همين عوامل سبب شده بود تا شاعر يهودي نيز با زبان عربي فصيح شعر خود را بيان كند.
علاوه بر هفت حرف صامت كه عربي فصيح از عبري بيشتر داشت، همچنين بازي حيرتانگيز با مصوتها در گفتار عرب بسي چشمگير بوده است. اين بازي به اندازهاي دقيق و پيچيده است كه هنوز پس از گذشت يكهزار و چهارصد سال نتوانستهاند علائم نوشتاري كاملي براي آن تدوين كنند. اگر چه علائمي مانند فتحه، كسره و ضمه را ابداع نمودند اما از بررسي آيات قرآن چنين به نظر ميرسد كه عربي فصيح طيف گستردهاي از مصوتها را به كار ميگرفته است، واحتمالا به همين جهت بعدها نام اين مصوتها را «اِعراب» نهادند. يعني آواهايي كه حروف صامت(گنگ) را سيال وگويا ميكنند.
خاصيت مصوتها براي اهل زبان اين است كه اهل زبان ميتوانند با بهكار گيري مصوتها، دامنهي يك لفظ را مطابق مقصودي كه دارند، كم وزياد كنند، و معانيِ نسبي تازهاي از الفاظ را پديد آورند. تسلط عرب حجاز بر كاركرد پيچيدهي مصوتها، ميتواند يكي از عمدهترين دلايلي باشد كه اشتقاقي بودن زبان عرب را به كمال رسانيد به گونهاي كه از يك لفظ «ضَرب» با استفاده از همين امكانات ميتواند دهها و گاه صدها لفظ ديگر براي معاني نسبيِ تازه پديد آورد.
همهي اين نشانهها، ميتواند نشان آن باشد كه مردم حجاز پيش از بعثت، هم داراي زباني دقيق براي بيان مفاهيم پيچيده بودهاند و هم بسياري از داستانهايي را كه بعدا در قرآن در بارهي ابراهيم و ديگر رسولان آمد، ميدانستند. و همان گونه كه ايزد بانوهاي مربوط به قحطانيان را در كنار كعبه جاي داده بودند، اين داستانهاي شاه شبانان و رسولان كنعان و سينا را هم با روايات و افسانههاي بر گرفته از فرهنگ قحطانيان در هم آميختهبودند.
علی طهماسبی
(ادامه دارد)
[1] - اين مورد را در بخشهاي قبلي اشاره كرده بودم
[2] - لسانالعرب ذيل واژهي «حجز»
[3] - مثلا واژهي «لات» براي شمس، مربوط به زبان عرب جنوب بوده است. مانند واژهي « ودّ» كه نامي براي قمر است. اما براي هركدام از اين خدايان در حجاز، كعبههايي پديد آمد و همچنين مردم حجاز نام برخي فرزندان خود را با نام اين خدايان پيوند ميزدند مانند عبدالعزي، عبدود، زيدالات، و آن هم از خدايان عرب جنوب بوده است. براي اطلاع بيشتر از اين نامها ميتوانيد به كتاب الاصنام از ابو منذر هشامبن محمد كلبي نگاه كنيد
[4] - در تورات ذكري از عدنان نشده است اما در تواريخ اسلامي مانند طبري، از «عدنان» ياد شده است. نگاه كنيد به ترجمهي تاريخ طبري جلد سوم: در نسب پيامبر.
[5] - «انصاب» سنگهايي بود كه براي تعين محل قرباني در اطراف كعبه نهاده بودند. در مورد اين روايت نگاه كنيد به ترجمهي تاريخ يعقوبي، جلد اول، صفحهي 278. همچنين گويند كه در بيان نَسَب پيامبر هرگاه به عدنان ميرسيدند، پيامبر درنگ مي كرد و اظهار ميداشت كه نسب شناسان دروغ ميگويند. نگاه كنيد به دايرةالمعارف فارسي (مصاحب) ذيل نام «عدنان»
[6] - تورات سفر پيدايش، باب 21
[7] - اين لفظ در تورات كنوني با تلفظ Eden و Adan نيز آمده است نگاه كنيد به باب دوم پيدايش آيه 10 همچنين به نظر ميرسد اين نام با نامي كه مربوط به كشور عَدَن است اگر چه ممكن است خويشاوندي داشته باشد اما توجه به اين نكته ضروري مينمايد كه «عَدن» ( ( adn در اصل صفت است كه براي هر جاي سبز و خرمي بيان ميشود
[8]- نگاه كنيد به سوره 9 آيه 72 وسوره 18 آيه 31 سوره 98 آيه 8 وبرخي آيات ديگر كه واژگان بهشت وعدن با هم آمده است
[9] - اوائل قرن ششم قبل از ميلاد در زمان حكومت بختنصر دوم در بابل.
[10] - سال 313 قبل از ميلاد، يعني حدود هزار سال قبل از بعثت پيامبر اسلام
[11] - دايرةالمعارف كتاب مقدس، ترجمهي فارسي، ذيل واژهي «شور»
[12] - آنچه در اين مورد نوشتهام، بيشتر يك گمانه قريب به يقين است كه از روي قرايني به آن دست يافتهام. مثلا نام «زكريا» در قرآن به دليل آنكه بهعنوان يك اسم خاص از فرهنگ وزبان عبري نقل شده است بايد با همان تلفظي بيان ميشد كه در اصلِ عبري آن بوده است. به همين مناسبت اين نام در قرآن با حرف «ز» تلفظ ميشود، در حالي با توجه به مشتقات والفاظ ديگري كه از همين خانواده و از ريشه «ذِكر»است، بايد «ذكريا»، يعني با حرف«ذ» تلفظ ميشد. اين نكته نشاندهنده اين است كه در زبان عبري، براي حرف «ز» و«ذ» يك تلفظ واحد داشتهاند، وهنوز هم با آنكه حروف عبري به 30 حرف گسترش يافته بازهم براي تلفظ ز، ذ، ظ، ض، از يك تلفظ واحد استفاده ميشود. ضمنا براي اطلاع بيشتر از 21 حرف اصلي در زبان عبري ميتوانيد به سايت اينترنتي http://ifdawn.com مراجعه كنيد