کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

پری در فرهنگ و ادبیات ایران

پری

پری
پری قرن‏هاست که در ذهن و اندیشه ایرانیان زنده مانده است. از اوستا تا قصّه‏های عامیانه مادربزرگ‏ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‏ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ قرن‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛ گاه مظهر هر گونه پلیدی و بدخواهی است و گاه همچون فرشته، به گفته حافظ (متوفی: 792 ق.)، «از هر عیب بری است»؛ گاه همراه جادوان (= جادوگران) است و گاه با جن یکسان.

نام پری در اوستا به صورت «Pairika» و در زبان پهلوی ذکر شده است.
پریان در اوستا موجوداتی اهریمنی و نابکارند که از آنها در کنار «جادوان» یاد شده است. در کنار دریای «فراخکرت» به صورت ستارگان دنباله‏دار در میان زمین و آسمان می‏پرند و ستاره «تشتر» آنها را در هم می‏شکند.
همچنان که «تشتر» در برابر «پری خشک‏سالی» نیز پایداری نموده و او را شکست داده است.
«موش‏پری» یکی از پریانی است که نامش در اوستا آمده است و دیگری پری «خناثئیتی» است که گرشاسپ، پهلوان مشهور، با او ارتباط داشت. پری در زند وندیداد «دیوزن» معرفی شده است.
در جایی از بندهش نیز به همین مفهوم به کار رفته و در جای دیگری از آن از جمله موجودات اهریمنی است که نامش در کنار نام «جادو» آمده است.
از اوستا تا قصّه‏های عامیانه مادربزرگ‏ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‏ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ قرن‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛
در گزیده‏های زادسپرم از «پری سگ‏ پیکر» که در بیشه‏ای جای دارد، یاد شده است و همچنین از «پری پیکران»‏ی که از دریا برآیند و پوشش مادی دارند و با جادوگری آفریدگان را تباه کنند.
در شاهنامه از پری در کنار «دیو» و نیز در کنار مرغ و جانوران درنده جزو فرمان بران و سپاهیان برخی از شاهان پیشدادی یاد شده است.
برخی از اسطوره شناسان ایرانی معتقدند که در روزگاران کهن، پیش از دین زرتشت، پری در اصل ایزد بانوی باروری و زایش بود که تولد فرزندان، برکت و فراوانی نعمت، جاری شدن آب‏ها و رویش گیاهان به نیروی او بستگی داشت.
پری به مردان عشق می‏ورزید و آتش عشق را در نهاد انسان‏ها بر می‏افروخت و در این کار مانند زنی جوان، بسیار زیبا و فریبنده تصور می‏شد.
ظاهراً پری پیش از ظهور دین زرتشت ستایش می‏شد اما با دین‏آوری زرتشت و در پی آن دگرگونی‏های اجتماعی، در اعتقادات زرتشتیان به صورت موجودی زشت و اهریمنی درآمد.
پری
با این حال، طرفه آن است که امروزه همچنان برخی از زرتشتیان برای گرفتن حاجت به «دخترشاه پریان» متوسل می‏شوند و سفره‏ای را به نام او همراه با آیینی خاصّ می‏گسترند.
نشان‏هایی از تصورات دیرین ایرانیان درباره ارتباط پری با کامکاری و باروری، با چهره‏ای ستودنی در ادب فارسی دوره اسلامی و فرهنگ عامه ایران باقی مانده است.



پری

با وجود چهره اهریمنی پری در دین زردشتی، پری در ادب فارسی مظهر زیبایی است
 چنان که شاعران معشوق خود را به پری مانند کرده‏اند.
پری در کنار «حوری» و واژگانی مانند «ماه»، «گل» و «سرو»، که زیبایی و خوش‏اندامی را وصف می‏کند، در شعر غنایی فارسی بسیار به کار رفته است؛ و ترکیباتی نظیر پری پیکر، پری چهره، پری دیدار، پری‏رخسار، پری روی، پری‏زاد و پری‏زاده، همه زیبایی و دلربایی را وصف می‏کند.

در داستان‏های فارسی «دختر شاه‏پریان» آنچنان زیبا است که ازدواج با او به‏صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏های عامیانه بارها از عشق‏‌ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، خاصّه دختر شاه پریان، یاد شده است؛ همچنان‏که اسکندر، مطابق اسکندرنامه ی نسخه ی نفیسی، با پادشاه پریان به نام آراقیت و سپاهیانش با پریان دیگر، و حمزه در قصّه حمزه با اسمای پری ازدواج می‏کنند. 
بدین ترتیب، پری در قصّه‏های فارسی، بیش و کم، عیش و طرب و کام‏ورزی و عشق‏بازی را تداعی می‏کند و از آن است که در« اسکندرنامه ی کبیر» نام‏های سه دختر شاه پریان، ملک طیفور، عبارت است از: فرح‏افزار، روح افزا و عیش‏افزا.


گاه پریان خود عاشق قهرمانان داستان می‏شوند و اگر قهرمانان به وصال با آنها تن در ندهند، پریان آنان را می‏آزارند و یا گرفتار جادو می‏کنند. در سام‏نامه، منظومه ی منسوب به خواجوی کرمانی، شاعر سده هشتم، عالم افروز پری نیز عاشق سام است و می‏خواهد با او درآمیزد؛ اما سام که دل‏باخته پری‏دخت، دختر خاقان‏چین، است، همواره از پیوند با این پری سر می‏پیچد و او نیز با افسون خود پری‏دخت را به دریای چین می‏اندازد. با عنایت به اینکه در اوستا « Sama » لقب گرشاسپ است، چنین به نظر می‏رسد که عالم افروز در سام نامه دگرگونه‏ای از همان پری خناثئیتی است که مطابق اوستا گرشاسب با او در آمیخت.

در داستان‏های فارسی «دختر شاه‏پریان» آنچنان زیبا است که ازدواج با او به‏صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏های عامیانه بارها از عشق‏ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، خاصّه دختر شاه پریان، یاد شده است؛
در هزار و یک شب پری «جنیه» نامیده شده است و در حکایت «نورالدین و شمس‏‌الدین» و حکایت «ملک شهرمان و قمرزمان» پریان باعث می‏شوند که دختر و پسری به یکدیگر عشق بورزند و با هم ازدواج کنند؛ چنان‏که بیژن در شاهنامه نیز در دفاع خود نزد افراسیاب، پری را باعث عشق خود و منیژه معرّفی می‏کند. 
این همه، ظاهراً، بازتابی از اعتقادات ایرانیان باستان درباره پری به عنوان الهه عشق و زایش است.

برخی از عوام ایران جایگاه پریان را که عبارت است از چشمه‏ سارها، چاه‏ها، پاکنه‏ها و پلکان آب انبارها، اصطلاحاً «فاضل» می‏نامند.
شایان توجّه است که در بیشتر مکان‏های فاضل رطوبت هست؛ چنان‏که‏گویی پری به گونه‏ای با آب و رطوبت پیوند دارد. در اعتقادات ایرانیان باستان نیز جاری شدن آب‏ها و رویش گیاهان به گونه‏ای با پری در ارتباط بوده است.

در داستان‏های فارسی نیز جایگاه پریان یا در چاه است، یا در دریاست، و یا در نهر و چشمه به سر می‏برند و به آبتنی و شست‏وشوی مشغولند. 
در بخشی از داراب‏نامه ی طرسوسی با انسان‏های آبی روبه‏روییم و از جمله زنی آبی که بسیار زیباست و قهرمان داستان دل‏باخته اوست و با هم ازدواج می‏کنند.
پری
شاید این زن آبی همان «پری‏ دریایی» باشد که ظاهراً اصل و نسب ایرانی ندارد و از اساطیر یونان و روم به فرهنگ ایرانی وارد شده است. 
به هر حال، در داستان‏های فارسی همیشه هم جایگاه پریان در آب نیست. گاه نیز در زیرزمین پنهان‏اند که البته در آنجا نیز رطوبت هست. در برخی از داستان‏ها هم جای آن‏ها در کوه قاف یا نزدیک به آن ذکر شده است.



مطابق با آنچه در زبان و ادب فارسي آمده است، پريان از ديدگان انسان‏ها پنهان‏اند، به سرعت در حرکت‏اند، بال و پر دارند، در هوا پرواز مي‏کنند و پيش از آنکه به زمين فرود آيند، دود و ابر در آسمان پديدار مي‏گردد. 
پري چهره آنها مانند آدمي است اما اندام‏شان در داراب‏نامه ي طرسوسي به مرغ و پاهاي‏شان در اسکندرنامه به چهار‏پايان شبيه است که در اين صورت با سانتورها يا قنطورس‏ها (Centaurus) در اساطير يونان و روم همانندند. 
برخي از پريان با آدميان همزادند و چهره آنان همانند چهره انسان همزادشان است.


پريان جلد دارند و گاه براي آبتني از جلد خود بيرون مي‏آيند و اگر کسي جلد آنها را بربايد، نمي‏توانند بگريزند. گاه نيز آنها در ميوه‏هايي نظير نارنج و انار پنهانند؛ و، به احتمال بسيار، در قصّه مشهور «نارنج و ترنج» (بن مايه 408) دختر نارنج و ترنج ‏پري است. 
پريان چون جادوي مي‏دانند، به شکل‏هاي اسب، گاو، اژدها، شير و چهارپايان ديگر در مي‏آيند. گاه نيز به‏صورت مار، به ويژه مار سفيد و مارمولک‏اند. در بسياري از موارد هم به شکل پرندگان، خاصّه، کبوتر/ کفتر، ظاهر مي‏شوند.
در بسياري از موارد نيز، به ويژه هنگامي که بخواهند قهرماني را بفريبند و يا او را گرفتار بند عشق خود کنند، به شکل گورخري زيبا در مي‏آيند و قهرمان را به دنبال خود مي‏کشانند. 
(گفتني است که در اين گونه موارد، در قصّه‏هاي متاخّرتر «آهو» به جاي «گورخر» ذکر شده است.) در شاهنامه بهرام چوبين را نيز گوري زيبا به دنبال خود مي‏کشاند تا به کاخ زني راه مي‏يابد و ميهمان او مي‏گردد و هنگامي که از وي جدا مي‏شود، منشي ديگر مي‏يابد. 
اگر چه در شاهنامه زن ياد شده، به صراحت پري معرّفي نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‏هاي عشق پريان است و تو گويي بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآميز، «پري زده» شده است؛ چنان‏که در يکي از نسخه‏هاي کهن ترجمه تاريخ طبري، زن ياد شده، به صراحت «پري» دانسته شده که عاشق بهرام است و در مقابله بهرام و سپاهيانش با دشمنان‏شان، او با يارانش پيش سپاه بهرام مي‏ايستند و دشمنان بهرام هزيمت مي‏کنند.
پايان سحر‏آميز زندگي بهرام گور، پادشاه ساساني، در هفت‏‌پيکر نيز قابل تامّل است که او گوري را دنبال مي‏کند و از پي آن به غاري مي‏رود و از ديدگان مردم پنهان مي شود. 
شايد آن گور نيز در داستان بهرام، همان پري باشد.
اگر چه در شاهنامه زن ياد شده، به صراحت پري معرّفي نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‏هاي عشق پريان است و تو گويي بهرام پس از ملاقات با زن اسرارآميز، «پري زده» شده است؛
در داستان‏هاي عاميانه فارسي پريان مذکّر نيز حضور دارند. پريان از اسرار همه چيز آگاهند و در جادوي چيره‏دست اند. با اين حال، مطالب سمک عيار نشان مي‏دهد که پريان همان جادوان (= جادوگران) نيستند چنان‏که در اوستا نيز اين دو از هم تفکيک شده‏اند.

در قصّه‏هاي فارسي، پريان گاه با ديوها دوست‏اند و ديوها آنها را ياري مي‏رسانند؛ و گاه نيز با هم دشمن و در ستيزند. در بسياري از قصّه‏ها نيز ديوي عاشق پري است و او را به تمنّاي وصال خود اسير کرده است؛ اما پري از پيوستن با ديو سخت امتناع دارد.
پري
در داستان‏هاي فارسي با دو گروه از پريان روبه روييم: گروهي که کافر و بدکردارند و آدميان را مي‏آزارند، زهر در چشمه‏ها مي‏کنند، انسان‏ها را مي‏ربايند و سر دل‏باختگان و خواستگاران خود را مي‏برند، که ظاهراً در اين‏گونه داستان‏ها صبغه‏اي از اعتقادات کهن زردشتي درباره پري نمودار است؛ و گروهي ديگر از پريان، که خداپرست و نيک‏رفتارند و با جادوي خود به قهرمانان داستان ياري مي‏رسانند، يا آنان را راهنمايي مي‏کنند که با برگ درختي سحرآميز چگونه دردها را درمان، به‏ويژه چشمان نابينا را بينا کنند، در اين گونه موارد ظاهراً صبغه قداست والهي پري پيش از ظهور زرتشت، حفظ شده است.


سفره سبزی کردن


پری
پریان کافر و بدکردار از نام خدا می‏گریزند و آدمیان را گرفتار طلسم و جادو می‏کنند. قهرمانان برای رهایی از طلسم پریان به راهنمایی عابدی خداپرست نیازمندند که در سمک عیار از او به عنوان «یزدان‏پرست» یاد شده است و کارهای او وظایف کاهنان را در جوامع باستانی تداعی می‏کند. 
گاه نیز خضر و الیاس قهرمانان را از طلسم رها می‏کنند. پریان دارای گنج‏اند و هنگامی که قهرمانان طلسم آنها را می‏شکنند، گنج و سرمایه پریان را به دست می‏آورند.

داستان‏های پریان بخشی از ادبیات بسیاری از مردم جهان را تشکیل می‏دهد که برخی از ویژگی‏های پریان در ادبیات همه آنان مشترک است، نظیر اینکه پریان با جادوی خود خصلت‏های نیک یا بد را به نوزادان می‏بخشند، اندیشه‏های دیگران را در می‏یابند و از آینده خبر می‏دهند، دارای کاخ‏ها و سفره‏های رنگین‏اند، اشیاء و اشخاص را با جادوی خود به صورت‏های گوناگون در می‏آورند و گنج و سرمایه سرشار دارند که به دیگران می‏بخشند.
این ویژگی‏ها در قصّه‏های عامیانه فارسی هم بیش و کم دیده می‏شود.
پریان با جادوی خود خصلت‏های نیک یا بد را به نوزادان می‏بخشند، اندیشه‏های دیگران را در می‏یابند و از آینده خبر می‏دهند، ...
پری در ادب فارسی گاه به معنی «فرشته» و متضاد نام‏هایی مانند «دیو» و «اهرمن»، به معنی شیطان، به کار رفته است. در بسیاری از موارد هم با «جن» هم معنا است، چناکه در مرزبان‏نامه آمده است که معزّمان (= افسون‏گران و جن‏گیران) پری را در شیشه می‏کنند و در غزلیات مولانا نیز به این موضوع اشاره شده است؛ اما در مثنوی از اینکه دیو (= جن) را در شیشه می‏کنند، سخن رفته است. 
در برخی از ترجمه‏های کهن فارسی قرآن نیز واژه «جن» به «پری» ترجمه شده است و در شعر فارسی به اینکه پری‏ همانند جن با جنون و دیوانگی مرتبط است، اشاره شده است. ترکیباتی هم نظیر «پری‏افسای»، «پری‏بند»، «پری‏خوان»، «پری‏سای» و «پری گرفته» به معنی «جن‏گیر» است.

امروزه، برخی از عوام ایران پریان را «خوبان» و «از ما بهتران» نیز می‏گویند و معتقدند که زیر درختان و در کنار چشمه‏سارها و چاه‏ها نباید خوابید زیرا ممکن است که آدمی «پری‏زده» شود؛ و آزار پریان را، که گاه منجر به جنون شخصی پری‏زده می‏شود، اصطلاحاً «ظفر» می‏گویند.
برای درمان پری‏زده، به راهنمایی غیب‏گو یا پری‏خوان، در مکان «فاضل»، نظیر سایه درخت و کنار چشمه‏سار، زیرزمین و آب‏انبار، سفره‏ای که پارچه سبز یا سفید، آرد، نمک، شمع و آیینه از لوازم آن بود می‏گستردند و به خواندن اوراد می‏پرداختند. این رسم که «سفره سبزی کردن» نام دارد، اکنون تقریباً منسوخ شده است.
پری
در اعتقادات ایرانیان کهن دو تصوّر درباره پری وجود داشت: 
یکی تصوّر منفی، که بر طبق اعتقادات زردشتی پری را پلید و اهریمنی می‏دانست؛ و دیگری تصوّری که پری را الهه عشق و باروری می‏دانست و صبغه قداست به پری می‏داد.
پس از ورود اسلام به ایران نیز این دو ذهنیّت درباره پری دوام یافت. همچنین، ویژگی‏های پری زردشتی با اعتقادات درباره جنیان بدجنس و شیاطین در آمیخت و، از سویی دیگر نیز، پری که زمانی ایزدبانو بود، مترادف با فرشته و حوری پنداشته شد. 
اما مهم این است که در طی قرن‏ها پری همچنان در اندیشه و باورهای ایرانیان باقی مانده است.

نگهبانان ارشد Watchtowers

 


مشخص کردن ماهیت دقیق این موجودات ماورایی واقعاً دشوار است. آنها نگهبانان قدرتهای جادوی و نیروهای روحی و قدرتهای عناصر در محدوده خود هستند و همچنین نگهبانی کانالهای حرکت میان سطوح ماورایی با دنیای فیزیکی و فانی را به عهد دارند . گمان میرود که نگهبانان ارشد یا همان فرشتگان مقرب مذاهب هستند و با موجوداتی ماورای کاملا شبیه به آنها با قدرتهای مشابه فرشتگان مقرب . درست مانند فرشتگان مقرب یک نگهبان ارشد از جادوگر هنگام جادو و مراسم جادویی از نیروهای خبیث و شیطانی حفظ میگرداند . به جادوگر کمک میکند تا موجودات شیطانی را رانده و البته باعث قدرتمند شدن طلسمات هم میگردند. هر کدام از نگهبانان ارشد رو به جهتی خاص در نظر گرفته میشوند ( شمال . مشرق جنوب و مغرب ) و هر کدام حاکم عنصری از عناصر اربعه هستند و کلا مشخصات خیلی نزدیکی به فرشتگان مقرب دارند که انکار ناپذیر است .


این موجودات از هر قسمی باشند . نگهبانان ارشد ارواح بسیار قدرتمندی میباشند . و میشه گفت که شبیه خدایان هستند . گفتن نامشان همیشه باعث جلب توجه سریع آنها میشود . و اکثرا مانند فرشتگان مقرب هنگام انجام طلسمات بر انگیخته میشوند . برخی بر ای باورند که آنها حاکمان کارما هستند .در مراسم جادوی نگهبانان ارشد همیشه دایره جادویی را از حمله موجودات خبیث حفظ میگرداند و باعث دور کردن انرژیهای منفی - که به مراسم جادویی جذب میشود - میگردند . و به خنثی کردن طلسمات شیطانی کمک میکنند. و افرادی را که به این کارها میپردازند مجازات میکنند . ولی به اعتقاد پاگانها آنها در عین این که موجوداتی با قدرت فراوان هستند هر دو نیروی تاریک و روشن را در خود دارند . و صرفا تنها برای امورات مثبت کمک نمیکیند .


در هنگام جادو نام بردن یک نگهبان ارشد مانند یک فرشته مقرب است . در حقیقت برای جادوگران این دو قدرت ماورایی یکسان هستند . درست مانند فرشتگان مقرب . نگهبانان ارشد جادوگران را از ارواح شیطانی مصون نگه میدارند . باعث ترد شیاطین میشوند . همانند فرشتگان مقرب به جهتی خاص متعلّق هستند و بر روی یکی از عناصر اربعه حکمرانی میکندند . و هر دو به عنوان موجوداتی ماورایی با بالاترین قدرت تجسم میشوند . و به همین خاطر چون نگهبانان ارشد خود دارای نامی مشخص نمیباشند . با جهتی که مشخص میشوند با همان نام فرشتگان مقرب آن جهت نامگذاری شده اند .


نگهبان ارشد مشرق حاکم عنصر باد بوده و به نام فرشته مقرب رافایل خوانده میشود به نام نسیم مشرقی " آرآس " فصلش بهار و ستاره اش " آلدباران" است .
نگهبان ارشد جنوب حاکم عنصر آتش بوده و به نام فرشته مقرب میکائیل خوانده میشود به نام نسیم جنوبی "نوتاس" فصلش تابستان و ستاره اش " رگآلآس" است .
نگهبان ارشد مغرب حاکم عنصر آب بوده و به نام فرشته مقرب گابریل خوانده میشود به نام نسیم مغربی "زیپیرس" فصلش پاییز و ستاره اش "آنتارس" است .
نگهبان ارشد شمال حاکم عنصر خاک بوده و به نام فرشته مقرب ارائیل خوانده میشود به نام نسیم شمالی "بارآس" فصلش زمستان و ستاره اش "فامالحات" است .




گرگینه ها Werewolves


در کنار خوناشامان ( به بخش خوناشامان همین مقاله رجوع شود ) گرگینه ها یکی از مشهورترین موجودات ماورایی برای بشر امروزی است و همانند خوناشامان مشهوریتشان مدیون این است که آنها نیز در بین ما در هنگام صبحگاه هان به زندگی میپردازند و تنها در شامگاه هان به موجودی مخوف بدل میگردند. این پدیده از بیماری خاص به نام لایکانوتروپی ناشی میشود . که ممکنه هم حالتی روانی باشد و در مواقعی بسیار نادر حالت تغیر فرم فیریکی هم در بیماران گزارش شده . تنها و بهترین این گزارشات توسط سابین بارین گالد در سال 1865 در کتاب مشهورش یعنی گرگینه ها به ثبت رسیده و حتی در دوران معاصر هم در این باره منبعی قابل استناد میباشد .
آقای مونیگ سامرز هم در باره این موجودات در کتاب معروفش گزارشاتی آورده . گرگینه ها در هر دو کتاب افرادی هستند که از لاکانوتروپی بر اثر پدید ه ای مرموز رنج برده و بصورت روانی و یا فیریکی این بیماری در آنها نمود پیدا میکند .


گرگینه های داستانهای کهن از مدل معاصر کنونی بسیار متفاوت بوده اند . در هیچ افسانه ی از این مورد که این بیماری میتواند توسط گاز گرفتن سرایت کند حرفی به میان نیامده . در تمام آن نوشته ها لاکانوتروپی در اثر پرداختن به جادوگری که با شیاطین در ارتباط است برای جادوگر ناشی میشود. و در مواردی داستانهای از پوستینی که جادوگر خبیث از ( فردی سیاه ) خود شیطان دریافت میکند به این موجود مبدل میشود به چشم میخورد . که هنگامی که جادوگر این پوستین را به تن میکند به موجودی شبیه گرگ یا خود گرگ تبدیل میشود که در این حالت به جنگلها رفته و کشتار به پا میکند . در مکتابی سحرآمیز هم اعتقاد بر این است که جادوگر شیطانی را احضار میکند و از او میخواهد که قدرت تبدیل به گرگ را به او ببخشاید . البته در برخی از اساطیر هم گفته شده که نیاز به هیچ پوستین جادویی نیست و گرگینه خود به خود و بصورت کاملا سریع روی بدنش مو رشد میکند . و در صبح گاه خود بخود این پشم گرگ ناپدید میشود . . در قرون وسطی جادوگران اکثرا بخاطر توانای تغییر فرم خود یا دیگران به گرگینه مجازات میشدند . گهگاهی هم جادوگران بخاطر این که پوستین های جادویی برای این منظور میساختند مورد مجازات قرار میگرفتند . در این افسانه ها نیازی به وجود بدر کامل ماه جهت تغییر فرم گرگینه نبود .


در قرون وسطی و دوران تاریک اروپا مجازات کسی گرگینه تشخیص داده میشد . مانند جادوگران یا چوبه دار بود و یا سوزاندن در آتش . بلندی قد یک گرگینه به این تعبیر میشد که هرچه گرگینه بلندقدتر باشد مدت بیشتری است که به گرگینه تبدیل شده و یا جادوگری خبیثتر است . و افراد بیشماری در آن دوران مجازات شدند تنها بیماران روانی بودن که از این بیماری روانی رنج میبردند. و شایان ذکر است که در دوران معاصر این بیماری در میان دیگر انواع بیماریهای روانی بصورت خیلی کمیابی مشاهده میشود و گزارشاتی از این بیماران در دست است . در این شرایط بیمار فکر میکند که گرگ است . ولی باید این را هم در نظر داشت که گزارشات معتبری در دست است که اگر فردی در تسخیر موجودی خبیث و ماورایی باشد . ممکنه مانند گرگ ها رفتار کند و سر به طبیعت وحشی و بکر بزند .




در افسانه ها، اساطیر، باور های آیینی و حتی ادبیات فانتزی امروز صحبت از موجوداتی می شود که شبیه به گونه ی انسان، اما خارق العاده و سحر انگیز هستند، شما هم حتما آن ها را می شناسید: الف ها، فیری ها و جن ها؛ که احتمال می رود همگی یک گونه باشند... به اسطوره ها نظری بیفکنیم شاید نمودی باشد برای جمله ی: تاریخ افسانه می شود ، افسانه اسطوره*


*: history became legend, legend became myth ،جمله ای در قسمتی از یاران حلقه، اولین فیلم سه گانه ارباب حلقه ها، شاهکار حماسی جی. آر. آر. تالکین، به کارگردانی پیتر جکسن. البته به احتمال زیاد این جمله در کتاب یاران حلقه هم نوشته شده باشه.


جن (jinn):


خورخه لوئیس بورخس در کتاب موجودات خیالی می گوید: طبق اخبار و احادیث مسلمانان، خداوند موجودات هوشمند را به سه دسته آفرید: فرشته را از نور، جن را از آتش و انسان را از خاک خلق کرد. جن هزاران سال پیش از خلقت آدم از آتشی سیاه و بدون دود خلق شد و دارای پنج مرتبه است. از میان این پنج مرتبه می توان به جن های نیکوکار، زیان کار، نرینه و مادینه اشاره کرد. قزوینی کیهان شناس در کتاب عجایب المخلوقات می نویسد: "چنین گویند که جن حیوانی است هوایی. از شان او آن است که متشکل شود به اشکال مختلف و در وجود او اختلاف بسیار است. بعضی گویند که جن را وجود نیست." ادوارد ویلیام لین، مستشرق انگلیسی، می نویسد: "اگر مومن و نیکوکار باشد معمولا به غایت زیبا و با شکوه و اگر از جمله ی زیان کاران است بسیار زشت و نفرت انگیز می باشد." گفته اند که جن ها هر وقت مایل باشند "می توانند با انبساط و رقیق کردن ذرات بدن خود" در میان هوا، زمین و یا از میان دیوار محکم غیب شوند. جن ها اغلب قسمت پایین آسمان را اشغال می کنند و از آن جا به حرف های فرشتگان که دارند در باره ی حوادث آینده حرف می زنند گوش می دهند. به همین دلیل آن ها قادرند اطلاعات خویش را در اختیار جادوگران و پیشگویان بگذارند. برخی از علما ساختن اهرام ثلاثه را به آن ها نسبت می دهند. بعضی هم معتقدند که آن ها به فرمان سلیمان معبد بزرگ اورشلیم را ساختند. جن ها معمولا در مکان هایی مثل خرابه، آب انبار، رودخانه، چاه، تقاطع جاده و بازار سکنی دارند. مردم بعضی از خرابکاری ها را به جن های زیان کار نسبت می دهند. اما بر زبان آوردن "بسم الله رحمن الرحیم"* معمولا انسان را از شر این شیاطین محفوظ می دارد.


*: جالب است بدانید که شنیده ام گفتن "بسم الله ارحمن الرحیم" باعث بزرگ شدن هاله می شود.


فی (fay):


بورخس در مورد فی ها (پریان) نیز چنین گفته: آن ها به شكلی سحر آميز در امور انسان مداخله می كنند و بسيار زيبا، پر شمار و خاطره انگيز هستند. يونانيان باستان، اسكيمو ها و سرخ پوستان همه قصه هایی دارند كه قهرمان داستان عشق اين موجودات خيالی را به دست آورده اند. در ايرلند و اسكاتلند محل سكونت "افراد سرزمين پريان" را در زير زمين می دانند، جایی كه آنان مردان و كودكانی را كه ربوده اند زندانی می كنند. اين مردم معتقدند سرنيزه های چخماقی را كه از حفاری مزارع به دست آورده اند اصلا متعلق به پريان بوده است. كشاورزان ايرلندی اين اشياء را در درمان بيماری كاملا مجرب می دانند. اولین قصه هایی که ییتز ترجمه و گرد آورد موضوع آن درباره ی پیوند میان روستائیان و پریان بود. یک زن روستایی هنگام تعریف کردن یکی از این قصه ها به ییتز می گوید: "من نه به جهنم عقیده دارم و نه به روح. کشیش ها جهنم را برای این که مردم خوب باشند از خود درآورده اند. من نمی توانم قبول کنم که روح به خواست خود می تواند به هر کجای زمین که می خواهد برود. اما پریان، لپرکون، اسب آبی و فرشتگان رانده شده وجود دارند." پريان عاشق آواز، موسيقی و رنگ سبز هستند.


* * *


در فهرستی از موجودات ماوررایی به تالیف و گرداوی مارکوس کوردی و ترجمه ی گرگ نقره ای چنین می خوانیم که: موجودی اثیری است که در قلمروی از سرزمین اثیری زندگی میکند که به آن سرزمین پریان میگویند. بخاطر وابستگی که به نیروی حیاتی زمین دارند؛ در ارتباط نزدیک و ورود و خروج همیشگی به سرزمین مادی اند و بیشتر در جنگلها و مراتع بکر و دست نخورده دیده میشوند و اغلب به شکل گوی های نورانی دیده میشوند و در بررسی دقیقتر جسمی شبیه انسان دارند... اعتقاد به پریان ریشه و تاریخی برابر با خود انسان و عصر نوسنگی دارد. سلت ها به گونهای از پریان که به فرزندان الهه دانو معروفند که توسط کشتی های بال دار و پرنده خیلی وقت پیشتر از موقعی که پای انسان به ساحل بریتانیا برسد به آنجا رفته بودند دارند، اینگونه که همچنین به تاتها و یا سیده ها معروفند جنگهای زیادی را با گونه ها دیگر پریان داشته اند که از این گونه ها میتوان به فوموری ها و فیر بالگ ها که هر دو از قبیله های پریان تاریک و خبیث اند اشاره کرد. هنگامی که سلت ها به سواحل بریتانیا در دوران پارینه سنگی مهاجرت کردند تاتها شروع به منزوی شدن و دور ماند از انسانها نمودند. و این اعتقادات خیلی شبیه اعتقادات وایکینگها به موجودی به نام الف است. و در اعتقادات گرمنیک ها هم موجودی با همین وضعیت به نام داسی یافت میشود.






الف این گونه از موجودات در مراسم جادوی قابل احضار هستند، که اصلا کاری منطقی نیست، و ممکنه ازآنها به عنوان پیام رسان در قلمرو اثیری استفاده کرد البته این تماس تنها برای جادوگر ناراحتی به بار خواهد آورد و اصلا خوشایند نیست و در واقع این معامله ضرر ش بیشتر از منفعتش است. برای جلب رضایتشان هدایای که شامل سبزیجات معطر و شیر و کلا میوه باشد میتواند کارساز باشد. این موجود تقریبا نشان داده که از آهن و هر چیز آهنی بیزار است. میدانیم آهن مثال بارز صنعتی شدن بشر بوده و این نشانه جدا شدن نسل بشر از این موجود شدیدا طرفدار نیروی حیاتی و بکر زمین است. و البته اعتقاد بر این است که از نور خیلی قوی و خیره کننده هم بیزارند.


(elf):


در دانشنامه ی آزاد علمی- تخیلی و فانتزی* در مورد الف ها چنین می خوانیم: یکی از ریشه ی الف ها اساطیر نورس (اسکاندیناوی) است، به نظر می رسد الف ها در اساطیر نورس موجوداتی نیرومند و انسان واره تصویر شده باشند. الف ها در جهان های مخصوص به خود می زیند. اسطوره های الف ها هیچ گاه مکتوب نشدند. اما در روایتی؛ مردم نیرومند و سلامت و نیک کردار پس از مرگ به صورت الف ها به دنیا می آیند. نورس ها، ایزد فریر را فرمانروای الف های روشنایی می دانستند که در الف هایم فرمانروایی می کند. سوار تلف هایم هم قلمروی الف های تاریکی شمرده می شد. هرچند گاهی الف های تاریکی با دورف (کوتوله) ها یکی پنداشته می شد. همچنین در افسانه های فولکولور ژرمنی در مورد الف ها چنین گفته شده: الف ها در اصل موجودات ریز اندام خوش صورتی بودند که در جنگل ها و غار ها و کنار چشمه ها زندگی می کردند. اما در گذر زمان گونه های دیگری هم در نظر گرفته شد.




در ادبیات فانتزی هم گاهی حرف های جالبی در مورد الف ها گفته می شود، پرفسور تالکین در اسطوره ی متاخر سیلماریلیون می نویسد: "در آغاز فرزندان الدار [الف ها] ایلواتار [خداوند] نیرومند تر و فراوان تر از آن بودند که امروز گشته اند؛ اما زیباتر نه، زیرا اگر چه زیبایی کوئندی [الف ها] در روزگار جوانی فراتر از زیبایی موجوداتی بود که ایلواتار [خداوند] سبب ساز وجودشان گشته است، این زیبایی رو به زوال نگذاشته، بل همچنان در غرب پایدار است، و اندوه و خرد به آن غنا بخشیده."*همچنین تالکین می گوید که الف ها پیش از انسان خلق شده اند و آن ها را نخست زادگان و انسان ها را از پی آمدگان می نامد. به شخصه در بین قصه ها و افسانه های مردمی ای که تا حالا خوندم، بیشتر از همه در افسانه های مردم اسکاتلند به الف ها و پریان برخوردم. از مشخصه های اصلی این موجودات گوش های نوک تیز و در بسیاری موارد زیبایی هستشُ جالبه که بدونید در فارسی الف ها و فیری (فی) ها جن و پری ترجمه می شوند. اگر کسی از دوستان مطالب بیشتری از این ژست! در مورد این گونه می دونه بی خبرمون نذاره...




خَرَ :


جانوری است اساطیری که نامش تنها یک بار در اوستا (یس . 42، بند4) آمده و در باره آن هیچ توضیحی داده نشده است.
در بندهشن (بخش 19) شرح مفصلی درباره ی این جانور می خوانیم. بنا به نوشته ی کتاب ((خَرَ)) جانوری است سه پا با تنی سفید و شش چشم و نُه پوزه و دو گوش و یک شاخ زرین که هزار شاخ دیگر از آن روییده است و با آن، جانوران اهریمنی را نابود می کند، گوشهایش چندان بزرگ است که سرزمین مَزَندَران را فراتواند گرفت.
گرداگرد کوچکترین پایش ، هزار سوار دور تواند زد. این جانور در میان دریای فراخ کرد ایستاده و هنگامی که سر در آب دریا فرو برد و گوشهایش را بجنباند ، دریا به جوش و خروش افتد و لرزه و جنبش در کرانه های کوه گَناوَد پدید آید. بر اثر بانگ او همه ی جانوران اهورایی در دریا آبستن شوند و همه ی جانوران اهریمنی دَشتَک(جنین) فرو نهند. پالودن آبهای دریا که به سوی هفت کشور روان شود ، خویشکاری این جانور است.اگر اهورا مزدا او را نمی آفرید آب دریا از گزند اهریمن زهر آگین می شد و همه ی جانوران نابود می گشتند.
در مینوی خرد(بخش 62 ، بند های 27-26 ) نیز از این جانور یاد شده و چنین آمده که او همه ی آب های آلوده به مردار را که به دریا می رسد ، پاک و پالوده می کند.
واژه ی ((خر)) که در فارسی نام چهار پای دراز گوش معروف است، از همین واژه ی اوستایی باز مانده.




امشاسپندان - بهمن


خب امشاسپندان در واقع خدایانی کوچکتر از مزدا اهوره هستند. در اوستای قدیم امشاسپندان در واقع نمایش جنبه های مختلف مزدا اهوره بودند و در حقیقت فروزه ای از مزدا اهوره بودند . ولی در اوستای جدید (اگر اشتباه نکنم) فرزندان اهوره مزدا محسوب می شوند.(لطفا اگر اشتباهی دارم به من بگید تا اصلاح کنم.)
خوب من به ترتیب از بالا به پایین (از نظر رتبه) شروع می کنم و این مقالات رو قرار می دم :
بهمن : (در اوستا ((وُهومَنَ)) یا ((وُهومَنَنگَه)) به معنی منش خوب یا نهاد نیک و گاه ((وَهیشتَ من)) به معنی بهترین منش آمده و در پهلوی ((وَهمَن)) و در فارسی ((بهمن )) شده است.)
در گاهان ، بهمن یکی از فروزه های مزدا اهوره و در اوستای نو یکی از امشاسپندان است که نماد اندیشه ی نیک و خرد و دانایی آفریدگار به شمار می آید. بهمن آدمی را از خرد و تدبیر بهره مند و او را به آفریدگار نزدیک می کند. اوست که زرتشت را هنگام زادن از دستبرد اهریمن و دیوان نگاهبانی می کند و روان زرتشت را در خواب به بارگاه اهورایی رهنمون می شود.
در گاهان بهمن پسر مزدا اهوره خوانده شده است و در روز پسین ، کردار مردمان را می سنجد و هُرمَزد ارزش کار مردمان را به یاری و میانجی او در می یابد . در دیگر بخشهای اوستا ، اهوره مزدا به دستیاری بهمن جهان را می آفریند و بهمن است که نیکو کاران و اَشَوَنان را به بهشت رهنمون می شود . درمان بخشی ((هَوم)) با خوشی ((بهمن)) همراه است .
ایزدان ماه و گوش و رام از همکاران و یاران امشاسپندان بهمن و ((اَکَ مَنَ) یا ((اَکَ مَنَنگَه)) از کماله دیوان و دستیاران اهریمن ، همستار اوست.
خویشکاری بهمن در جهان استومند - (جهان استخوان مند یا جهان ماده) – پرورش و نگهداری همه ی حیوانات سودمند است. خروس که سپیده دمان به بانگ خویش ، مردمان را از خواب بر می انگیزد و به نیایش و کار و زندگی فرا می خواند و نیز جامه ی سفید و گل یاسمین سفید ویژه ی امشاسپند بهمن است. دومین روز ماه و یازدهمین ماه سال را به نام این امشاسپند خوانده اند.




امشاسپند اردیبهشت


اَردیبهشت : در اوستای نو ((اَشَه وَهیشتَ)) به معنی ((بهترین اَشَه)) نام یکی از مهمترین امشاسپندان (مِهین ایزدان) است که پس از ((بهمن)) در دومین پایگاه امشاسپندان جای می گیرد. در گاهان، اردیبهشت غالبا به صورت اَشَه آمده و یکی از فروزه های اهوره مزداست که ارج فراوان دارد و آنان که یار اویند ، بهترین پاداشها را خواهند یافت. اهوره مزدا او را از نیروی خِرَد خویش آفریده و پدر اوست . اردیبهشت نگاهبا مرغزارها و گیاهان روی زمین است و پرهیزگاران در مرغزاریهای او بسر می برند . به یاری او بود که اهوره مزدا هنگام آفرینش ، گیاهان را برویانید .
در اشاره به همین خویشکاری امشاسپند اردیبهشت ( نگاهبانی مرغزار ها و گیاهان روی زمین) است که دقیقی می گوید :
((در افکند ای صنم بهشتی به گیتی خلعت اردیبهشتی))
در یشتها ، اردیبهشت زیباترین امشاسپند و دشمن دیو خشم و از میان برنده ی بیماری و مرگ و جاودان و خرفستران است. در ویسپرد آمده است که اهوره مزدا آنچه را که به دست بهمن آفریده است، به دستیاری اردیبهشت افزایش خواهد داد.
در ادبیات پهلوی هُرمَزد با بهمن و اردیبهشت رایزنی می کند و اردیبهشت است که آتش را می پاید و از میان کماله دیو ( دیوان بزرگ و کارگزاران اصلی اَنگرَمَینیو ) ((ایندرَ)) _ که به نوشته ی بند هشن دیوِ فریفتار و گمراه کننده است _ هَمِستارِ اردیبهشت است .
در بندهشن می خوانیم : (( اردیبهشت را خویشکاری این است که دیوان را نهلد تا روانِ دُوروندان را اندر دوزخ ، بیش از گناهی که ایشان را هست ، پادافره کنند و دیوان را از ایشان بازدارد.)- ( منظور اینه که بیشتر از گناهی که کردند مجازات نشوند) –
در همان کتاب آمده است : (( اردیبهشت را به گیتی آتش خویش است . آن که آتش را رامش بخشد یا بیازارد ،دآن گاه اردیبهشت از او آسوده یا آزرده بود.))
ایزدان آذر و سروش و بهرام از یاوران همکاران امشاسپند اردیبهشت اند. سومین یشت اوستا ویژه ی ستایش و نیایش این امشاسپند و دومین ماه سال و سومین روز ماه به نام اوست و به نوشته ی بند هشن گل مرزنگوش بدو اختصاص دارد.
نیایش معروف ((اَشِم وَهو ...)) را نیز ((نماز اَشَه)) می خوانند و به این امشاسپند نسبت می دهند.




امشاسپند شَهریوَر


شَهریوَر : (در اوستا ((خشَشرَ وَیریَه )) و در پهلوی ((شَهرِوَر)) و در فارسی ((شَهریوَر)) یا ((شَهریر)) به معنای ((شهریاری دلخواه)) یا ((شهریاریِ آرمانی)) یا ((تواناییِ مینُویِ آرمانی )) یا ((آرمان شهر)) ) در گاهان ، یکی از فروزه های ((مزدا اهوره )) و دراوستای نو ، نام یکی از امشاسپندان است که در جهان مینُوی نماد شهریاری و فرّ و فرمانروایی اهوره مزدا و در جهان ایتومند نگاهبان فلز ها و پاسدار فرّ و پیروزی شهریاران و دادگران و یاور بینوایان و دستگیر مستمندان است و او را مینوی مهربانی و جوانمردی خوانده اند.
شهریور جزو گروه سه گانه ی امشاسپندان نرینه(بهمن،اردیبهشت،شهریو� �) است که نماد پدر خدایی اهوره مزدا به شمار می آیند .
در گاهان آمده است که اهوره مزدا پاداش و پادافره ی واپسین را به میانجی شهریور به مردمان می دهد . واژه ی ((شهریور)) در این مورد می تواند ایهامی هم به ((فلز)) داشته باشد و اشاره ای به آزمونِ آهنِ گدازان و آذرِ فروزان به شمار می آید.
در اوستای نو ، گاه واژه ی ((شهریور)) به صراحت معنی ((فلز)) می دهد. از آن جمله است در وندیداد(فر . 9، بند 10)
ایزدان مهر و خورشید و آسمان و انیران و سَوکَ و اردویسور اناهیتا و هَوم و اَپم نَپات ، از یاران و همکاران امشاسپند شهریور و ((سَور و )) کَماله دیوِ نماد شهریاری بد و آشوب و مستی ، هَمِستار بزرگ اوست . چهارمین روز ماه و ششمین ماه سال را به نام این امشاسپند می خوانند و به نوشته ی بندهشن ، شاسپرغم (ریحان) گیاه ویژه ی اوست .
و دیگر این که اگر دوستان علاقه ای به این نوع مطالب ندارند یا از اساطیر اوستا خوششون نمی یاد در نظرات بگید لطفا . هر انتقادی یا پیشنهادی یا تشویقی یا ...
به هر حال نترسید نظر بدید از ذهنتون فکر نمی کنم چیزی کم بشه .به هر حال اگر به نظرتون چرت و پرت محض هم اومد بگید که حداقل ما یه براورد کلی بتونیم بکنیم که مردم در چه سطحی فکر می کنن و تا چه حد این مطالب رو می خونن و ... .




سپندار مذ


سِپَندار مَذ : ( در اوستا ((سپَنتَ آرمَیتی )) و در پهلوی ((سِپَندارمَت)) یا ((سِپَندارمَد)) و در فارسی ((سِپَندارمذ)) یا ((اِسفَندارمَذ)) یا ((اِسفَند)) مرکب است از دو جزء ((سپِنتَ)) به معنی ((وَرجاوَند)) و ((آرمَیتی)) یا (( اَرمَیتی)) که معنی آن را اندیشه و فداکاری و بردباری و سازگاری و فروتنی نوشته اند. در پهلوی معنی این ترکیب را ((خِرَدِ کامل)) نوشته اند.)
در گاهان، غالبا جزء دوم آن ((آرمیتی)) به تنهایی آمده و یکی از فروزه های ((مزدا اهوره)) است؛ اما در اوستای نو، سپندارمذ نام یکی از امشاسپندان است که در گروه سه گانه ی امشاسپند بانوان _ سپندارمذ، خرداد و امرداد_ جای دارد و از نمادهای مادر- خدایی اهوره مزدا به شمار می آید. این امشاسپند بانو در جهانِ مینُوی نماد دوستداری و فروتنی و بردباری اهوره مزدا و در جهان استومند، نگاهبان زمین و پاکی و باروری و سرسبزی آن است. او دختر اهوره مزداست و ایزدبانوان آبان(اردویسور آناهیتا) و دین و اَشَی از یاران و همکاران اویند و ((تَرومَیتی))(نانگ هَیثیَه) دیو ناخشنودی و خیره سریو یکی از کَماله دیوان، هَمِستار اوست.
در گاهان از ((سپِنتَ آرمَیتی)) چون پرورش دهنده ی آفریدگان یاد می شود و از طریق اوست که مردم برکت می یابند. ((مزدا اهوره)) او را آفریده است تا رمه ها را مرغزارهای سرسبز ببخشد. در اوستای نو، او دارنده ی ده هزار داروی درمان بخش است.(هرمزد. بند 27) و نام او (بویژه در وندیداد) مترادف با ((زمین)) می آید.
بهار نوشته است: (( در وداها armati آمده که بعضی آن را با زمین یکی دانسته اند. مولتن بر این گمان است که این نام در اصل ara-mata بوده است به معنی ((مادر زمین)).
ا.چ. گری گمان می کند که در اساطیر ایرانی،((ارمتی)) همسر و نه دختر خدای آسمان بوده است که برابر آن در وداها dyava prthvi است و سپس چون هرمزد خدای بزرگ شده است، این اسطوره در ادبیات بعد از زرتشت به صورت دختر هرمزد در آمده است.))
واژه ((ساندارامِت)) (به معنی ((اندرون زمین)) ) در زبان ارمنی، صورتی از سپندارمذ است.
پنجمین روز ماه و دوازدهمین ماه سال به نام این امشاسپند بانو است که در فارسی ((اسفند گفته می شود. گل بیدمشک را نیز ویژه ی او دانسته اند.

موجودات نامحسوس و افسانه ای نامدار در فرهنگ‌ ایرانیان




موجودات نامحسوس و افسانه ای نامدار در فرهنگ‌ ایرانیان

ازمابهتران : همان جن ؛ که در واقع از باید گفت از ما بدتران چون انسان از همه بهتر است و خداوند در خلقت انسان بر خود بالید.

اژدها : اژدها یکی از موجودات افسانه‌ای در فرهنگ‌های جهان است. اژدها در اساطیر جهان جایگاه ویژه‌ای دارد.ریشه واژه اژدها و (ضحاک) یکی است و صورت‌هایی دیگر چون «اژدر»، «اژدرها» و «اژدهات» دارد، به معنی «ماری است افسانه‌ای و بزرگ، با دهان فراخ و گشاد.»
اژدها یا اژدر که در زبان اوستایی «اژی» (-aži)، در زبان پهلوی ساسانی (فارسی میانه) «از» (az) و در زبان سانسکریت «اهی» (-ahi) خوانده و نامیده می‌شود، به معنی «مار یا افعی مهیب و سهمگین» است. در متون کهن ایرانی، گاه این واژه به گونة عام بکار می‌رود و زمانی نیز با کلمات خاصی همچون «دهاکه» (دهاک) و «سروره» در می‌آمیزد و «اژی دهاکه» (ازدهاگ و ضحاک) و «اژی سروره» (اژدهای شاخدار) را پدید می‌آورد که در تاریخ اساطیری ایران، هماوردان سهمگین فریدون و گرشاسپ هستند.
اژدها جانوری است که در کهن‌ترین سنن نماد ویرانکاری و نیز آب و آبادانی بوده است. روزگاری دراز اساطیرشناسان می‌پنداشتد که اژدها نمایشگر سَّر و انگیزه پیشرفت بشر است و سرگذشت بشر سراسر کوششی است رای رهائی یافتن از قدرت درهم شکننده اژدها.

کهنترین تصویر موجوداژدها واقع در دروازه ایشتار


رابطه میان اصل و آغاز جهان و اژدها در کیهان‌شناسی بابلیان آشکار است. در این کیهان‌شناسی، تیامات یا اژدهائی که نماد ظلمت آغازین است غالباً بصورت ماری خشمگین نموده شده و مردوک یا قهرمان خورشیدی بر آن چیره می‌شود. بدینگونه جهان روشن پدرسالاری جهان آغازین مادرشاهی را تسخیر می‌کند.

تندیس اژدها در سنگاپور


در مصر باستان اژدها رمز طغیان‌های بزرگ رود نیل بوده است و سود و زیان آن طغیان‌ها را که بارور کننده یا ویران کننده‌اند نشان می‌داده است. از اینرو اژدها غالباً هم با خداوند اُسیریس و هم با الههٔ هاتور همانند می‌شده و گاه نیز از لحاظ خیر و برکتی که داشته با اسیریس و به سبب ویرانکاریش با «ست» دشمن ازیریس یکی می‌شده است.
اژدها همیشه حیوانی نیرومند و سهمگین پنداشته شده و گاه چنانکه در چین مقدس بوده و پرستیده می‌شده است زیرا او را بخشندهٔ آب و باران می‌دانسته‌اند. در بعضی نقاط اژدها را همان تمساح دانسته و پنداشته‌اند که تمساح آورنده باران است. اقوام بسیار معتقد بودند که اژدها خدای طوفان و هوای بد و سیل و دیگر بلاهای آسمانی است و طوفان بر اژدها سوار شده موجب لغزش زمین و زمین‌لرزه می‌شود. تقریباً همه جا اژدها با شب و تاریکی و بطن مادری و آب کیهانی پیوسته و مربوط بوده است.
برخی از اژدهاهای چندسر مشهورند چون لادون که نگاهبان سیب‌های زرین هسپریدها بود. بعضی اژدهاها یا مارهای چند سر نیز شاخ‌هایی به اشکال گوناگون داشتند از قبیل اژدهای قرمز هفت سر بنام آپوکالیپس، وانی, اژدهای چینی و ژاپنی نیز چندین شاخ دارد. نزد اقوام سرخ پوست پوئبلو مار شاخدار نماد روان و روح آب بوده است، و به باور مانی شیطان یا اهریمن درآغاز بر آب‌ها فرمان می‌راند، «او همه چیز را تباه می‌کرد و ویران می‌ساخت».

اشوزوشت : اَشوزوشت (Ašō.zušta) یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانه‌ای در اسطوره‌های ایرانی است که ناخن می‌خورد.
در اسطوره‌های ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاریگر نیروهای خوبی باشد. او اوستا می‌داند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمی‌خواند دیوها به ترس می‌افتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را می‌گیرد، پیروان خوبی، بایستی ورد ویژه‌ای بخوانند و افسونی بر این ناخن‌ها قرار دهند. سپس اشوزوشت بایستی این ناخن‌های افسون‌شده را بردارد و بخورد. اگر این کار صورت نگیرد این ناخن‌ها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران می‌افتند و آن‌ها با استفاده از این ناخن‌ها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت.این ناخن‌ها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند وگرنه دیوها و جادوگران از آن‌ها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان اوستایی به معنی «دوست حق» است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژهٔ زوشت به معنی (و هم‌ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز می‌نامند.
وردی که باید از سوی دینداران خوانده شود اینست:
"ای مرغ اشوزوشت! از این ناخن‌ها به تو آگاهی می‌دهم و آن‌ها را ویژةٔ تو می‌دانم. باشد تا برای تو نیزه‌ها و کاردهای بسیاری شوند، کمان‌ها و تیرهای شاهین‌پر بسیار و فلاخن‌های بسیاری شوند علیه دیوان مازنی.

آل : به قسمت آل مراجعه شود .

  آنزو : به زودی

اهریمن: (از اوستایی انگره‌مَینیو ) بدنهاد است.اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش می کند ولی چون دون و پست مایه است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است پس سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می‌شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید.در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک ( مزدا آفریده) که همگی آفریده ی اهورامزدا هستند در مبارزه با دئوه ها ( دیو ها) که موجودات و پدیده هایی اهریمنی هستند در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند . اهریمن را در پارسی اهرِمن هم می‌گویند. می‌شود او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.
در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو - اثر روشنی) و شر (انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.

بشکوچ :شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ) موجودی افسانه‌ای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش اسب است. دال واژه فارسی برای عقاب است. تندیس‌های به شکل شیردال در معماری کاربرد زیادی دارند. شیردال‌ها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه‌ برجسته‌ای از آن در شوش پیدا شده است. روی کفل این شیردال نوشته‌ای است بخط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که بدست بانو گیرشمن بازسازی شده است در موزه شوش نگاهداری می‌شود.

مردم باستان شیردال‌ها را نگهبان گنجینه‌های خدایان می‌پنداشتند.
* همچنین شیردال نشان خاندان پادشاهی سوئد نیز هست.

بختک :به قسمت بختک مراجعه شود .

پری : به قسمت پری مراجعه شود .

پیربزنگی :دیو افسانه‌ای در افسانه‌های شرق استان خراسان

دوال‌پا : یکی از موجودات خیالی در اسطوره‌ها و داستان‌های ایرانی است.
دوالپا در افسانه های ایرانی موجود به ظاهر بدبخت وذلیل وزبونی است که به راه مردمان نشیند ونوحه وگریه آنچنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده ای براو بگذرد واز او سبب اندوه بپرسد گوید : "بیمارم وکسی نیست مرا به خانه‌ام که در این نزدیکی است برساند." وعابرچون گوید: "بیا تورا کمک کنم." دوالپا بر گرده‌ی عابر بنشیند و پا های تسمه مانند چهل متری خود راکه زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد واستوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد. دَوال در فارسی به معنی تسمه است.
ازین رو دوالپا در زبان فارسی مصداق آدمهای سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جائی می چسبند وبدون توجه به تاریخ مصرف خود آنجا را رها نمی‌کنند.
كتاب عجائب المخلوقات و غرائب المخلوقات محمدبن محمود طوسي ( قرن ششم هجري) ضمن نقل حكايتي نام دوالپا را به كار مي برد و آن را گونه اي نسناس مي نامد. البته در لغت نامه دهخدا، داستان وامق و عذرا را منبع ديگري هم نقل مي كند. از آنجا به کتابهائی نظیرسلیم جواهری و وغ‌وغ ساهاب صادق هدایت راه یافته است.

دیو : دیو به معنی خدا در نزد هندواروپایی ها بوده است و می باشد؛ اما، در ایران هم زمان با آغاز دوره مزدیسنی ، رهبران مذهب نوین این خدایان باستان هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان این تغییر دین پیش نیامد خدایان باستان همچونان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین این خدایان ایندیرا می باشد. در اروپا واژه دیو Dio همچونان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است به ویژه نزد قوم های لاتین . در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو. واژه از ریشه دیو به معنی درخشیدن می‌‌باشد. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.
البته از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحله‌ای به دسته‌های کوچک تری نیز تقسیم می‌شوند، و این بر اثر آن است که این جهان وهم‌انگیز و تابویی، یکسر جولانگاه آنان است. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشاردهندگان انواع بیماری‌ها هستند که شناخت آنان با آگاهی‌های فعلی امکان ندارد، چون دیو کپس تی، یا دیوهای دریوی و دوی. از همین گروه گروه هستند دیوان سستی و تنبلی، چون کسویش به معنی ناتوانی دیو مرشَوَن به معنی فرتوتی، دیو نسو که دیو گند و لاشه است. و با این گند و تفعن کسانی را که مرده را لمس می‌کنند آلوده می‌‌سازد.

دیو سپید : دیوِ سپید بر پایه داستان‌های شاهنامه نام فرمانروای دیوان در مازندران بود.او کیکاووس شاه ایران و یارانش را به بند کشید و رستم برای آزادی آنان به نبرد وی رفت.
دیو سپید در غاری کیکاووس و یارانش را به بند کشید .رستم به یاری اولاد آن غار را یافت .تنها به غار رفته و دیو سپید را خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پایش را قطع کرد و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از سر او کلاهخودی برای خویش ساخت و شاه و یارانش را نیز آزاد کرد.

دیوهای کماله: تَریز و زَریز برپایه مزدیسنا نام دو دیو از دیوهای کماله آفریده اهریمن می‌باشند. نام این دو در ادبیات زرتشتی پیوسته با هم می‌اید. تریز دشمن خرداد و زریز دشمن امرداد می‌باشند.

سیمرغ : سیمُرغ نام یکی چهرهٔ اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از آن دسته‌است منطق الطیر عطار نیشابوری.پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌ است و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده ‌است.

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.
 




اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و خصوصیت های کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته ‌است.

پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده ‌است. از جملهٔ آنها کتاب ها و رساله های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.

سیمرغ یا جبرئیل؟


پژوهشگر دیگر ادبیات، «دکتر پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری،شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشته‌ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.

جبرئیل نگهدارندهٔ کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده‌اند. مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعهٔ شکافتن سینهٔ رسول خدا در ارتباط با واقعهٔ معراج می‌بینیم. هم چنان که سیمرغ بر درخت «هروسیپ تخمک» آشیان دارد، جبرئیل نیز ساکن درخت «سدرة المنتهی» است.

سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل «عنقاً» خلط می‌شود. عنقا از ریشه «عنق» و به معنای «دارندهٔ گردن دراز» است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا «مرغ بودن» و «افسانه‌ای بودن» است. در واقع عنقا یک اسطورهٔ جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطورهٔ ایرانی. شباهت های گفته شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره‌ای گاهی به هم مشتبه شوند، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.


عفریت: عفریت یا عفریته همان ابلیس است. البته معنای عام تری نیز دارد ؛ عفریت به معنای فرد گردنكش و خبيث نیز گفته شده است. به قسمت شیطان مراجعه شود.
در قرآن سوره‌ مورچه‌ (نمل) نیز آیه‌ ۹۳ اشاره‌ به‌ عفریتی که‌ با سلیمان سخن گفته،‌ رفته‌ است.

عنقا : عنقا عربی واژه سیمرغ است. این موجود افسانه‌ای در حقیقت پرنده ای بسیار بزرگ و داناست. محل زندگی این پرنده کوه قاف و در برخی نوشته‌ها کوه دماوند است. به واژه سیمرغ در بالا مراجعه شود.

عوج ‌بن عنق: تداول فارسى‌زبانان به عوج بن عُنُق مشهور است نام مردى افسانه‌ای است.در افسانه‌ها آمده که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسى زيست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانسته‌اند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانسته‌اند.[1] همچنین او را مردی بلندقامت دانسته‌ و عمرش را سه‌هزاروپانصد سال نوشته‌اند. گفته‌اند طوفان نوح تا كمر او بود. موسى عصاى خود بر قوزک پای او زد و او افتاد و مرد.
در داستان‌ها عناق، مادر او را زنی می‌پنداشتند که وقتی مى‌نشست ده جریب در ده جريب را مى‌گرفت و پسرش عوج چهل ذراع قدش بود.

غول :غول‌ها یکی از موجودات افسانه‌ای در فرهنگ‌های گوناگون هستند.
غول‌ها را معمولاً با پیکری بسیار بزرگ تصور می‌کنند.
غول های افسانه ای وسیله ای برای ترساندن کودکان هستندواز آن درشاهنامه ی فردوسی آمده که رستم غولی راکشته است

فولادزره : فولادزره نام یک دیو به صورت یک عفریت بزرگ شاخدار در داستان امیر ارسلان نامدار است.
امیرارسلان نامدار یکی از داستان‌های تخیلی بومی فارسی نوشته محمدعلی نقیب‌الممالک در زمان قاجار است. نقیب‌الممالک احتمالاً این نام را از یک نثر حماسی قدیمی‌تر فارسی به نام رموز حمزه گرفته است.
در این داستان، فولادزره در هوا گشت می‌زند و زنان زیبا را نشان کرده و می‌دزدد.
این دیو در آغاز، سرکرده لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهرگیاه، بود.
مادر فولادزره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولادزره را به وسیله افسون و طلسمی، نسبت به همه سلاح‎ها آسیب‌ناپذیر ساخت به جر یک سلاح به نام شمشیر زمردنگار.
در پایان داستان هم فولادزره و هم مادر او به دست امیرارسلان کشته می‌شوند.
در زبان عوام به زنان درشت‌اندام و قوی و نازیبا و پررو اصطلاحاً "مادر فولادزره" گفته می‌شود

لولوخورخوره: لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداخته پندار افراد جهت ترساندن کودکان شیطان.
مادران و پدران معمولاً برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از اینکه کودک غذای خود را بخورد به او تلقین می‌کنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنها را خواهد خورد. شکل و ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشده است.
صفت خورخوره به معنای «بسیارخوار» است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که وسایل خانه یا ... را می دزدد.

مردآزما : در فرهنگ شرق و جنوب شرقی کشورسیستان و بلوچستان به موجودی قد بلند با چشمان سرخرنگ مو هایی به رنگ روشن و بدنی قوی و باهیبت گفته میشود . و اعتقاد مرد آن دیار بر آن استکه او مردی بوده که صدها سال پیش از شهر فصله گرفته و در بیابانها زندگی میکند و هر از گاهی برای رفع نیازهای خود به هنگام تاریکی به شهر ها و روستاها میآید.

مردخوار : مانتیکور یا مردخوار موجود افسانه ای از گونه های شیمر است. این جانور سر و صورت یک انسان ( اغلب مرد ) و چشمان خاکستری دارد و بدن قهوه ای رنگ به شکل شیر و دم آن مانند عقرب ( و گاهی اوقات اژدها ) می باشد. اندازه این جانور از شیر بزرگ تر و از اسب کوچک‌تر است و بدنش کمی درشت تر از شیر است.

نسناس : نسناس نام جانوری افسانه‌ای و موهومی شبیه به انسان است.
این نام گاهی در گذشته در متن‌های زیست‌شناسی فارسی در برابر واژه میمون بکار می‌رفته که نام عمومی گروهی از آدم‌نمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.
در فرهنگ عامه به نوعی بوزينه بی دم هم اطلاق می‌شود.
نسناس در برخی فرهنگ‌های فارسی
* جانورى بود چهارچشم سرخ‌روى درازبالا سبزموى، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صيد كنند و خورند اهل هندوستان. (لغت‌نامهء اسدى) (اوبهى).
* جنسى‌اند از خلق كه بر يك پاى مى‌جهند. (دهار).
* نوعى از حيوان كه بر يك پاى جهد. (غياث اللغات از منتخب اللغات و كشف اللغات) (از آنندراج).
* صاحب حيوة‌الحيوان نوشته كه: نِسْناس بالكسر، نوعى از حيوان است كه به‌صورت نصف آدمى باشد چنانكه يك گوش و يك دست و يك پاى دارد و به طور مردم در عربى كلام كند...
* و در تواريخ بهجت العالم نوشته كه: نسناس در نواحى عدن و عمان بسيار است و آن جانورى است مانند نصف انسان كه يك دست و يك پا و يك چشم دارد و دست او بر سينهء او باشد و به زبان عربى تكلم كند و مردم آنجا او را صيد كرده مى‌خورند. (از غياث اللغات) (آنندراج).
* گويند جنسى‌اند از خلق كه به يك پاى مى‌جهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
* ديو مردم كه بر يك پاى جهند. (السامى).
* و به زبان عربى حرف مى‌زنند. (برهان قاطع).
* ديو مردم يا نوعى از مردم كه يك دست و پا دارد، و فى الحديث: انّ حياً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لكل واحد منهم يد و رجل من شق واحد ينقرون كما ينقر الطائر و يرعون كما ترعى البهائم. و گويند كه قوم عاد كه ممسوخ شده بود نيست گرديد و قومى كه بر اين سرشت بالفعل موجود است خلق على‌حده [است] يا آنها سه جنس‌اند، ناس و نسناس و نسانس، يا نسانس زنان آنها، يا نسانس گرامى‌قدر از نسناس است، يا آنها يأجوج و مأجوج است، يا قومى از بنى‌آدم از نسل ارم‌بن سام، و زبان عربى دارند و به نامهاى عربان مى‌نامند و بر درخت برمى‌آيند و از آواز سگ مى‌گريزند. يا خلقى بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردم‌اند و آدمى نيستند، يا در بيشه‌ها بر كرانهء درياى هند زندگانى مى‌كنند و در قديم عربان شكار مى‌كردند و مى‌خوردند آنها را. (از منتهى الارب) (آنندراج).
* حيوانى است كه در بيابان تركستان باشد منتصب‌القامه، الفى‌القد، عريض‌الاظفار، و آدمى را عظيم دوست دارد، هركجا آدمى را بيند بر سر راه آيد و در ايشان نظاره همى كند و چون يگانه از آدمى بيند ببرد، و از او گويند تخم گيرد، پس بعد انسان از حيوان او شريف‌تر است كه به چندين چيز با آدمى تشبه كرد يكى به بالاى راست و دوم به پهناى ناخن و سوم به موى سر. (از چهارمقالهء نظامى عروضى، معين صص14–15).
* خداى‌تعالى ذريهء او را [جديس را] مسخ گردانيد و ايشان را نسناس خوانند، نيم تن دارند و به يكى پاى چنان [دوند] كه هيچ اسبى درنيابدشان. (از مجمل التواريخ).
* آنكه به‌شكل انسان بود ولى خوى و سرشت انسانى در وى نباشد. (ناظم الاطباء)


همزاد: به قسمت همزاد مراجعه شود.

هیولا :

گلیم‌گوش : در افسانه‌های ایرانی گلیم‌گوش مردمى بوده‌اند مانند آدم لیکن گوش‌هاى آنها به مرتبه‌اى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف می‌کرده‌اند و آنها را گوش‌بستر هم می‌گویند.
در کتاب عجایب‌المخلوقات (چاپ هند ۱۳۳۱ ه‍. ق.) ص۵۸۴ آمده:
گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمى بودند و مر ایشان را گوش‌هایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل ‌بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابه‌اى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم می‌شود.


ققنوس:ققنوس یک موجود افسانه‌ای است که هر چند سال یکبار تخم می‌گذارد و بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن دوباره متولد می‌شود.

علامه دهخدا گويند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آيد هيزم بسيار جمع سازد و بر بالای آن نشيند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هيزم افتد و خود با هيزم بسوزد و از خاکسترش بيضه ای پديد آيد و او را جفت نمی باشد و موسيقی را از آواز او دريافته اند. (برهان)

در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می كند، خود را بر تلی از خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان1. طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یك مورد اثر هردوت مورخ یونانی 484 تا 424 قبل از میلاد با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگلیسی به فارسی در این جا آورده می شود 2 مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاویر ندیده ام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال یك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر می آید. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاویر بر می آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شكل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از كار این پرنده می گویند كه به نظر من باور كردنی نیست و آن این كه این پرنده جسد والد خود را، كه با نوعی صمغ گیاهی خوشبو 3 اندود شده، همه ی راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آن جا دفن می نماید. می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی می سازد، بعد توی آن را خالی می كند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه می گیرد و گلوله را كه درست همان وزن اولیه خود را پیدا كرده به مصر می آورد و در حالی كه تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب می گذارد، و این داستانی است كه درباره این مرغ و كارهایش می گویند

طی نخستین قرن میلادی، روی هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده است2. از مجموع این منابع چنین بر می آید كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می كند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد 4. واژه فنیكس در زبان عبری شامل سه بخش fo-en-ix به معنی یك آتش بزرگ است.


یونانی دیگری به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از میلاد مسیح نوشت.

"ققنوس بدون كمك از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی كه عقل كل است همه چیز را می آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی رود در میان مصریان - شاید جز انگشت شماری از كشیشان - كسی بداند كه 500 سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست كم ما باید بدانیم كه مصر كجاست و هلیوپولیس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در كجا دفن می كند."
این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی ( it ) نام می برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده كرده اند، اما از آن جا كه این پرنده افسانه ای تك و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی شده، لذا بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی رسد.



موجودات نامحسوس و افسانه ای نامدار در فرهنگ‌های دیگر



آلکونوست: (پرنده بهشتی افسانه‌های اسلاوی) اثر ایوان بیلیبین

ابوالهول:غول افسانه‌های مصر باستان و اسطوره اُدیپ، مخلوطی از انسان و حیوان با پیکری از شیر، مزیّن به بالهای عقاب و دارای کله‌ای شبیه سر زنان است. این موجود افسانه‌ای کسانی را که موفق به‌حل معمّای او نمی‌شدند می‌کشت و در نظر مصریان باستان مظهر آفتاب محسوب می‌شد، ابوالهول بزرگ که در مصر قرار دارد از صخره‌ای تراشیده شده است و ۱۷ متر ارتفاع و ۳۹ متر طول دارد.
مجسمه ابوالهول در مصر


اسرارآمیز بودن ابوالهول احتمالأ در ارتباط با تعهد و ادای سوگند هنرمندان و خالقین اساطیر است که بر اساس آن موظف به‌حفظ اسرار و رموز عقاید و اندیشه‌های فرهنگی و عرفانی آثار خود بوده‌اند. این موجود افسانه‌ای بیش از هر پدیده دیگری در ادبیات و فرهنگ، اقتدار اسطوره‌ای خود را تثبیت نموده و به‌نماد اعلی و عمیق علم و دانائی و هم به‌نمودی از هلاک و نیستی شهرت یافته‌است. بسیاری از هنرپیشگان زن سینمای قرن بیستم که اسرارآمیز، شهوانی، حیله‌گر و مرموز بوده‌اند با ابوالهول مصری واقع درجیزه تشبیه شده‌اند.
خیابان سرهای ابوالهول در کرنک واقع در شهر اُقصُر


ابوالهول (یا اسفنکس از کلمه لاتینی اسفینکس و یونانی اسفیگس می‌باشد) هیکل عظیم اساطیری که هنرمندان مصری و به‌تقلید آنان هنرمندان یونانی به‌کرات مجسم ساخته‌اند. ابوالهول نام حیوان موهومی است که در مصر و یونان باستانی به‌هیاکل مختلف مجسم می‌کردند. در مصر اسفنکس را به‌شکل شیری نقش می‌کردند که سر او به‌صورت سر دختری بود. محتملأ این هیاکل را به‌قصد تعظیم و تکریم نیت که به زعم مصری‌ها الهه حکمت و دانش بود برپا می‌کردند. در خرابه‌های بلاد باستانی مصر اسفنکس‌های بسیار مشاهده می‌شود که از یک‌پارچه سنگ ساخته شده و از همه بزرگ‌تر را ابوالهول خوانند که در بین دو هرم واقع شده و تنه این هیکل در زیر ریگ‌ها مدفون و پوشیده‌است و فقط سینه و سر او خارج از ریگ مشاهده می‌شود که بیست و هشت متر ارتفاع دارد.

آخرون: (به یونانی: Αχέρων)، رودی در جهان زیر زمین. آخرون مانند سایر رودها شخصیتی انسانی دارد و پدر اسکالافوس محسوب می‌شود. این رود از ایپروس جنوبی می‌گذرد و آبکندهای آن چنان تیره و ژرف است که شاعران یونانی آن را رودی از رودهای دوزخ یا منشعب از سرچشمه‌ای دوزخی شمرده‌اند.

ایسُناده : ایسُناده (به معنی "زنندهٔ کرانهٔ دریا") هیولای دریائی غول پیکر و کوسه-مانند است که گفته می‌شود در نزدیکی ماتسوئورا و جای‌هائی دیگر در غرب ژاپن. وقتی این هیولا هویدا می‌شود ، باد های ژیانی می‌وزد .
بدن این هیولا هیچوقت دیده نشده است ، چرا که او همیشه زیر موج ها پنهان می‌شود . او به صورت مخفیانه به قایق‌ها نزدیک می‌شود و سپس با دم قلابی و خاردارش ملوانان را کشیده و در آب می‌اندازد و سپس آنها را می‌بلعد.


گاهی هم او دمش را برای واژگون کردن کشتی‌ها را ، یا هجوم به ساحل وکشتن مردم را به کار می‌برد . ماجی: isonade کانجی: 磯撫で هیراگانا: いそなで
(رماجی: Matsuura کانجی: 松浦市) شهری در استان ناگازاکی در غرب ژاپن



پری دریایی : پری دریایی در فرهنگ عامه، یک موجود افسانه‌ای آبزی است که سر و تنه‌ای به شکل یک زن زیبا و دمی شبیه به ماهی دارد. پری دریایی، در بسیاری از افسانه‌ها اینطور تصویر شده است که بالاتر از سطح آب دریا می‌ایستد و با یک دست در حال شانه‌کردن موهای بلندش و در دست دیگرش آینه‌ای را نگاه داشته‌است. در قصه‌های بسیاری، پریان دریا، غالباً به پیشگویی اتفاقات آینده می‌پردازند، گاهی از روی اجبار، قدرتهای ماورا طبیعی خود را به انسانها میبخشند و گاهی عاشق انسانها شده، یا با فریفتن انسانهای فانی که دل در گرو عشق آنها بسته‌اند، آنها را به قعر دریا میبرند. تشابهاتی بین افسانه‌های پری دریایی و افسانه‌های سیرن (حوری دریایی اسطوره‌های یونان) وجود دارد
گرچه پریان دریا، در افسانه‌ها گاهی اوقات مهربان و خوشنامند، اما به طور معمول پلید تصویر شده‌اند، هدایایشان بد یمنی می‌آورد، اگر آزرده‌خاطر شوند، موجب به‌پاشدن طوفان و سایر بلایا می‌شوند، به‌طوری که دیدن یکی از آنها در دریا، نشانه غرق شدن کشتی بوده‌است. برخی چون لورلای رود راین، با خواندن آوازهای زیبا موجب جلب ماهیگیران و دریانوردان به دریا و غرق شدن آنها شده و بعضی مثل پری دریایی حکاکی شده در سکوی کلیسای «زنور» در «کورنوال» انگلستان، مردان جوان را میفریبند تا برای زیستن با آنان به اعماق دریا روند.
هانس کریستین اندرسن، در داستان محبوب پری دریایی کوچولو که در سال ۱۸۳۶ آنرا به رشته‌ تحریر درآورد، درباره پریان دریایی اینگونه نقل کرده که آنها فراموش میکنند که انسانها نمیتوانند در زیر آبها نفس بکشند، حال آنکه به عقیده برخی دیگر، آنها از روی کینه و دشمنی، انسانها را غرق میکنند.
پری دریایی در افسانه‌های بسیاری از فرهنگ‌های جهان، از تمدن آشوریان تا بابل و یونان باستان وجود دارد. در بعضی افسانه‌های اروپایی آمده پری دریایی توانایی برآورده کردن آرزوهای انسان‌ها را دارد، و در ژاپن معروف است که خوردن گوشت پری دریایی سبب جوان ماندن و زندگی جاوید می‌شود.
برخی زمینه خلق افسانه‌های پری دریایی را پستانداران آبزی چون گاوهای دریایی و (dugong‌ها) میدانند که بالاتر از سطح آبها به نحوی مثل انسانها به شیردادن به بچه‌هایشان میپردازند.
در ایران نیز داستان پری دریایی وجود دارد به خصوص در جنوب ایران، در مجاورت خلیج فارس. چنان‌که در داستان‌های منیرو روانی پور با نام آبی‌ها و قرمزها دیده می‌شوند. فرشته احمدی، روزنامه شرق، ۱۸ خرداد۱۳۸۳

پگاسوس: (به یونانی: Αχέρων) اسب بالدار جاودانی؛ یار باوفای بلروفون. وقتی پرسئوس سر مدوسا را برید، مدوسا از پوسیدون حامله بود، از گردن بریدهٔ او پگاسوس به دنیا آمد.


پگاسوس توسط بلروفون اهلی شد. پگاسوس در طی ماجراهای این قهرمان، مرکب او بود و به او در از بین بردن کایمرا کمک کرد. اما زمانی که بلروفون می‌خواست به کمک او به المپ برسد، توسط زئوس از اسب سرنگون شد و پگاسوس به تنهایی به المپ رسید و در آنجا ماندگار شد.

تکشاخ : تک‌شاخ موجودی افسانه‌ای به شکل اسب با یک شاخ روی سر است. بر پایه افسانه‌ها، تک شاخ ها را نمی توان به آسانی شکار کرد زیرا بسیار چابک هستند ... آن ها زنان و دختران را به مردان ترجیح می دهند ... البته بعضی گویند که آن ها فقط توسط زنان رام می شوند.
اسب تک شاخ اسبی سفیدو زیبا با یال های بلند است که در افسانه های اکثر نقاط اروپا از آن یاد شده است. این موجود تخیلی بدنی به شکل اسب و شاخی در بالای سر خود دارد که قالبا به شکل مارپیچ است. تک شاخ ها در ابتدای کره بودنشان طلایی رنگند و پس از آن در سیر بلوغ به رنگ نقره ای در می آیند و بعد از بلوغ کامل سفید رنگ می شوند ... آن ها عموماً از اسب های عادی لاغر تر ولی بلند ترند.
تندیس تک شاخ در ایرلند


تک شاخ های کنونی با تک شاخ های افسانه های گذشته اروپا بسیار متفاوت است. تک شاخ های سفید و بزرگی که شاخی چند متری بر سر داشتند و صورتشان کمی گرد تر از اسب بود در طول زمان دستخوش تغییراتی شدند که آن ها را به صورت اسبی سفید و لاغر با شاخی مارپیچ و کوتاه و یال های بلند در آورد.
ریشه این تک شاخ های کنونی هم مشخص شده نیست اما گمان می رود این تک شاخ از دانمارک و اسکاندیناوی ریشه می گیرد

خون‌آشام: خون‌آشام در افسانه‌ها و خرافات مردم اروپا، جنازه‌ای زنده است که شب‌ها از گور بیرون آمده و برای تغذیه خود از خون مردم می‌مکد. در این تخیلات، خون‌آشام‌ها دندان‌های نیش‌بلندی دارند که با آن‌ها از گردن زندگان خون می‌مکند، و معمولاً دارای قدرت‌های فوق بشری از جمله زندگی جاوید هستند. در داستان‌های زیادی خون‌آشام‌ها مردم را به بردگی می‌‌کشند و خود آنها را نیز به خون آشام تبدیل می‌کنند.

رسم بر این است که برای دور کردن خون آشام‌ها طلسم‌های ویژه‌ای استفاده شود. برای کشتن او باید سرش را از تن جدا کرد و میخی بلند را به قلب او فرو کرد. خون‌آشام‌ها از عقاید خرافی به ادبیات کلاسیک و مدرن جهان وارد شده‌اند و امروزه کتابها و فیلم‌های فروانی با داستان‌های متفاوت در مورد آنها ساخته می‌شود. مشهورترین شخصیت خون‌آشام در عرصهٔ ادبیات، دراکولا نام دارد که زادهٔ ذهن برام استوکر نویسندهٔ بریتانیایی است.

شیمر: شیمر یا کایْمِرا (به یونانی: Χίμαιρα: خیمایْرا لغتاً به معنی بز ماده[1]) از غول‌های اساطیری یونان است.
طبق افسانه، شیمر ( غول شیر )، سر شیر و بدن بز و دم اژدها دارد که از دهانش شعله بیرون می‌زند؛ و گاهی نیز در هنر به‌صورت شیری که کلهٔ بزی شاخدار از پشت آن بیرون آمده نشان داده‌شده‌است.


در ادبیات علمی غرب به جانوران چندرگه یا پدیده‌های دارای چند خاستگاه اصطلاحاً شیمر يا كايمر می‌گویند مانند همان حالتی که اصطلاح شترگاوپلنگ در ذهن فارسی‌زبانان ایجاد می‌کند.

قنطورس یا سانتورآدم اسب‌تنه)سانتور (به یونانی: Κένταυροι، تلفظ: کنتاوروس) در میان اساطیر یونان جز معروف ترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع می‌شد به جای آن قرار دارد.
تندیس برنزی سانتور

سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگ‌های گوناگون یافت می‌شوند. سانتورها با روش‌های ویژه‌ای از دید انسان‌ها مخفی می‌مانند. همچنین آن‌ها در جنگل زندگی می‌کنند و زیستگاه اصلیشان کشور یونان است. سانتورها روش‌های ویژه‌ای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روش‌ها هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. آن‌ها به صورت قبیله‌ای زندگی می‌کنند و از علومشان برای زندگی استفاده می‌کنند ... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند. تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسان‌ها خوشنود نمی‌شوند و خود را بسیار برتر از انسان می‌دانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند که می‌توان سانتوری را نام برد که در افسانه‌های یونان باعث مرگ هرکول شد.

سیرن: یا حوری دریایی اساطیر یونان، گاهی به صورت موجودی با بدن یک پرنده و سر یک زن، و در سایر موارد به شکل تنها یک زن تصویر شده‌است. سیرن‌ها دختران خدای دریا فورکیس بوده‌اند، هرچند در نسخه دیگری از اساطیر، پدرشان خدای نهر، آکلوس دانسته ‌شده است. آنها آوازی بسیار زیبا و فریبنده داشتند و دریانوردان را با آوای خود گمراه کرده و به کام صخره‌های مرگ‌آوری که بر روی آن آواز میخواندند، میکشیدند. اودیسیوس، قهرمان افسانه‌ای یونان، توانست بدون هیچ خطری از جزیره آنان بگذرد، از آنرو که طبق نصیحت سیرسه ساحره، او از همراهانش خواست تا گوشهایشان را با موم پرکرده و او را محکم به دکل کشتی ببندند تا با اغوای آنان کشتی را به بیراهه نکشاند و بی هیچ خطری بتواند آواز آنان را بشنود. طبق افسانه‌ای دیگر، دسته‌ای از پهلوانان موسوم به آرگونات‌ها نیز موفق به عبور از گذرگاه سیرن‌ها شدند، چرا که آوازه‌خوانی به نام اورفئوس که در سفر با کشتی آنان آرگو، همراهیشان میکرد به‌قدری آوازهای دلنشین و آسمانی خواند که کسی به حوریان گوش نسپرد. بنا به برخی افسانه‌های بعدی، سیرن‌ها ناکام از گریختن اودیسیوس و یا پیروزی اورفئوس، خود را به دریا افکنده و نابود شدند.

لویاتان: لویاتان یا لوایاتان (به انگلیسی:Leviathan به عبری: לִוְיָתָן) کلمه‌ای است عبری و در تورات ذکر شده‌است.

لویاتان غول عظیم الجثه‌ای آبی و وحشت‌آور شبیه اژدها است، به گفته کتاب مقدس:
در آن روز خداوند با شمشیری بزرگ و قوی لویاتان این اژدها را در دریا خواهد کشت

گرگینه : گُرگ‌مرد موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است. گُرگ‌مرد انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه بکار بردن افسون و جادو و یا در پی طلسم شدن از سوی كسي دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، و یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر یک گرگمرد طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگمرد تبدیل می‌شود. اصطلاح دیگری که در این رابطه بکار می‌رود اصطلاح گرگ‌دیسی و گرگمرد است.

مانتیکور : او همان مرد خوار است مراجعه به قسمت بالا مردخوار

یتی: یتی (به تبتی: Migo, gYa’ dred) یا مرد برفی موجود افسانه‌ای ساکن در کوه‌های هیمالیا و (کشورهای نپال و تبت است. بنا به داستان‌ها او جثه‌ای به بزرگی یک خرس بزرگ سفید دارد و همانند انسان بر روی دو پا راه میرود گفته می‌شود که بومیان و کوهنوردان در هوای بد کوهستان یتی را گه گاه میبینند گفته می‌شود که گاهی به مردمان گمشده د رکوه کمک می‌کند.
از این موجود با نامهای "بزرگ پا" Big Foot و Sasquach هم نام برده شده است. بسیاری از انسان‌های کنجکاو و حتی دانشمندان بدنبال ردپاهای "یتی" هستند.برخی دانشمندان انسان شناس یتی را با "ژیگانتوپیتکوس" که موجودی باستانی، انسان نما ومنقرض شده از گونه پریماتها میباشد مشابه دانسته اند.(کتاب: Anthropology-Ember& Ember/2002 فصل 5)
برخی شواهد بدست آمده نشان می‌دهد که احتمال وجود موجودی مانند یتی، نه تنها در تبت، که در کلرادو (ایالات متحده) نیز میرود. پژوهشگرانی که در زمینه چنین موجوداتی تحقیق می‌کنند با تشکیل انجمن ها و سایتهای گوناگون نتایج تحقیقات خود را بعموم علاقمندان ارائه مینمایند:Researchers' Organization تصاویرو شواهد گوناگونی از این موجود ارائه شده که همه آنها واضح و قابل اثبات نیستند، اما برخی از آنها تامل برانگیزند و این امکان را میدهند که روزی افسانه یتی به حقیقتی علمی بدل گردد و شاید انقلابی در کشف مراحل تکامل پریماتها و بویژه انسان پدید آورد .

ام‌الصبیان: ام صِبْیان یا ام‌الصِبْیان نام موجودی است که داستان‌های او در یمن و کشورهای عرب خلیج فارس رواج دارد.
او را به ریخت مادینه‌غولی زشت و گاوپا می‌پندارند که بیشتر به شکل زنی زیبا شب‌ها یا پیش از پگاه بر مردم پدیدار می‌شود. او مردها را می‌دزدد. می‌گویند که کسانی که چهرهٔ راستین او را ببینند یا دیوانه می‌شوند یا می‌میرند.

منبع:
dvb5.net

پَری، موجودی وهمی ماورای‌طبیعی



پری
جلد: 13
شماره مقاله:5510

پَری، موجودی وهمی ماورای‌طبیعی در اندیشه و باورهای مردم جامعه‌های کهن سنتی ایران. پری در آغاز و در دورۀ تاریخ اساطیری ایران از ایزد بانوان باوروی و زایش بود که در دین مزدیستا جنبۀ اهریمنی گرفت و به صورت موجودی فریبکارِ ناخجسته درآمد.
از آن پس، رفته رفته در فرهنگ و ادب فارسی دوباره نقش نیک و منش بهی خود را بازیافت.

معنا و ریشه‌شناسی: فرهنگهای فارسی پری را همچون جن و ماده جن خوبرو و از فرشتگان بالدار، از جنس آتش(غیاث اللغات، 142؛ آنندراج، 2/914؛ لغت‌نامه...) و در تقابل با جن و دیو ـ که سرشتی پلید و اهریمنی دارند ـ دانسته‌اند(برهان...، 1/396؛ آنندراج، همانجا).
واژۀ پری در اوستا به صورت پئیریکا1، به معنای زن بیگانه و غریبه(بارتولمه، 189) آمده، و ماده دیوی پلید، پتیاره، جادوگر، فریبکار، دشمن زمین و گیاه و آب و ستوران و تیشتر(فرشتۀ باران) و ... انگاشته شده است(یشتها، 1/1، 53، 153، 239، 245، 343، 361؛ بندهش، 84؛ مزداپور، 692). در اوستا به فریبکاری پری در به دام انداختن پهلوانانی چون گرشاسب و جم اشاره شده، و آمده است که برای چیرگی بر پریان و دورکردن گزندشان به درگاه فروهر و ایزدان و پارسایان نیایش می‌کردند(وندیداد، 1/195؛ رضی، 218-222؛ دهبهر، 9؛ دربارۀ تفسیر داستان گرشاسب و پری خناثَئیتی و جم و پری و دیوريال نک‍: سرکاراتی، 14، 16-17؛ نیز دربارۀ دیگر بدکاریهای پری، نک‍: گزیده‌ها...، 16، 20، 26).
پری در فارسی میانه به صورت پَریک یا پَریگ(ساحره و جادوگر) و در سغدی pr’yk(h) (پری، دیو مؤنث) آمده است(حسن دوست، 1/269؛ قریب، 281). دربارۀ ریشه و اشتقاق و معنی این واژه اختلاف نظر وجود دارد. مثلاً بارتولمه(همانجا) پئیریکارا صورت مؤنث پرکه2 می‌داند و با قیاس با واژۀ هندی باستان پرکیه3(دشمن) آن را زن بیگانه معنا کرده است. برخی واژۀ پئیریکا را از ریشۀ هند و اروپایی پله4 و به معنای پرکردن و انباشتن و آن را دیوْزنِ خواهش و شهوت می‌پندارند(سرکاراتی، 3-4، به نقل از گونترت). گری(ص197)پئیریکای اوستایی را به معنای احاطه کننده گرفته، که بعدها در تحول معنایی به «افسونگر و جادوگر» تبدیل شده است(برای نظریات دیگر دربارۀ اشتقاق و معناپردازیهای پری، نک‍: دوشمن گیمن، 71؛ اشپیگل، 29؛ سرکاراتی، 1-32).
در اسطوره‌ها: پری به عنوان زن ـ ایزد آب، خدای مادینه و موجود عجیب‌الخلقۀ دریایی با سرشتی جادوگرانه و اعجازگر در اسطوره‌های جهان‌دیده می‌شود. در اساطیر یونانی پری یا حوری دریایی5، موجودی زیبا و فریبکار است که دریانوردان را اغوا می‌کند(هال، 43) و به صورت خون‌آشام گورستانها، روان مردگان را به جهان فرودین می‌برد. پیکرۀ خیالی پری را بر تابوتهای سنگی روم نقش می‌کردند(هال، 43-44؛ ER, V/250).
پری در رمزپردازیهای اسطوره‌ای آب در اساطیر ایران و یونان و بین‌النهرین نقشی مستمر و آشکار دارد. در اساطیر بین‌النهرین «انسان دریایی» یا «ماهی ـ انسان» که آن را کولولو6 می‌نامیدند، همان پری دریایی است که بالاتنه، سر و بازویش انسان، و پایین پیکرش ماهی است و رابطه‌ای نزدیک با الاهۀ آب(اِئا7)، و نقشی محافظتی ـ جادویی دارد. انسان دریایی در آثار برجامانده از دورۀ هخامنشیان و سلوکیان هم دیده می‌شود. در آثار هنری دوره‌های نوبابلی و نوآشوری و بابلی کهن پیکره‌های «ماهی ـ زن) تصویر شده است که آن را کولیل تو8 می‌نامیدند(بلک، 131-132).
در اسطوره‌های یونانی «نمف9»ها (که احتمالاً همسان پری ایرانی است)الاهه‌های آب و چشمه‌سارها و فواره‌ها هستند که در زیرسایۀ درختان و در جنگلها و بیشه‌زارها زندگی می‌کنند. آنها نیرویی جادویی دارند و به پهلوانان و قهرمانان کمک می‌کنند. در بسیاری از حماسه‌های کهن یونان، مادران قهرمانان در شمار نمفها و موجوداتی برتر از قوای طبیعی هستند که به رموز قهرمانی آشنایند(الیاده، 202-203).
در برخی اسطوره‌های ایرانی پریان در دریا می‌زیند و از دریا به درمی‌آیند و با آتش مقدس «آذر برزین» به ستیز می‌پردازند. پریها در دریاچۀ کاسئویه10 هستند و رحم زنان و دختران دوشیزه را که در گاهنبار خاصی در آب دریاچه آب‌تنی کنند، پالوده و زایا می‌کنند و دوشیزگان، از تخمۀ زردشت که در دریاچه نگهداری می‌شود، سوشیانتها را می‌زایند(سرکاراتی، 22).
به نظر می‌رسد که این اسطورۀ ایرانی ریشه در باورهای آیینی مردم، پیش از رواج آیین زردشتی داشته باشد که در آن، پری نماد نیکویی، بارندگی، زایش و آب بوده است. در رمزپردازینهای اسطوره‌ای آب در جنوب هند نیز فرشتگان و پریان دریایی ـ که اصطلاحاً ناگی(شاه بانو با بوی ماهی)نامیده می‌شود ـ موجوداتی با قدرت جادویی ـ مذهبی هستند که در قعر اقیانوسها می‌زیند و به قهرمانان نیرو و قدرت جادویی می‌دهند(الیاده، 207).

انواع: پریان اسطوره‌ها را می‌توان از لحاظ ساختار ظاهر و اندام، محل و مأوای زندگی، منش و ماهیت و کارکردها به چند نوع تقسیم کرد: در برخی اسطوره‌ها پری موجودی دریایی و آبزی است با سری به شکل انسان(بیشتر به شکل زنانه) و بدنی شبیه پرنده یا ماهی که با آواز خود دریانوردان را به کام نیستی می‌کشد(هال، 43؛ بلک، 131). در برخی اسطوره‌ها پریان در سرزمینهای دوردست مانند پشت کوه قاف مأوا دارند(EI2, VIII/271).
در اسطوره‌های مردم چین، فلات قاره و جنوب شرقی آسیا، هند و اندونزی، پری شاه‌دختی است که بوی ماهی می‌دهد و با برهمنی درمی‌آمیزد و دودمانی را بنیان می‌نهد(الیاده، 206). در دیگر اسطوره‌های هندی پری به شکل فرشته ـ مار در می‌آید و از چشمه‌ها و فواره‌ها نگاهبانی می‌کند و همچون نماد قهرمانی و باروری و بی‌مرگی ستایش شده است(همو، 207). نمفهای یونانی هم سیمای آدم‌نما دارند و در زندگی بشر نقش محسوسی ایفا می‌کنند. آنها کودکان را می‌پرورند و با نیروی جادویی خود راه و رسم قهرمانی را به آنها می‌آموزند. گاهی نمفها منش و ماهیتی شریر دارند و خطرناک‌اند؛ کودکان را می‌ربایند و می‌آزارند(برای دیوان کودک‌‌ربا، نک‍: ه‍ د، آل، نیز ام‌صبیان)، یا روح کسانی را که در میانۀ روز شاهد تجلی قدسیانه‌شان باشند، آشفته و پریشان(پری‌زده) می‌کنند(الیاده، 202-203؛ برای آگاهی بیشتر از پری‌زدگی، نک‍: ه‍ د، پری‌خوانی). در دیگر اسطوره‌ها، پری موجودی بالدار و زیبا تصویر شده است. ترکهای آناتولی پری را پَری قزی(= پری دخت)، یک روح نیکو و خیرخواه می‌نامند که می‌توان با او ازدواج کرد. پری‌دخت نیکوکاران را کمک و بدکاران را مجازات می‌کند. به باور قزاقهای ترک، پریان از ارواح اهریمنی هستند(EI2، همانجا).
همانندها: در متون ادبی و فرهنگهای فارسی همانندهایی برای پری آورده‌اند که نقش و وظیفه‌ای کم‌وبیش یکسان دارند. مهم‌ترین این همانندها فرشته، حوری، مَلَک، خندله، همزاد، جان، جنه، خافی، خافیه، ابلیس، ماده‌دیو و ... هستند(صفی‌پوری، 1/201؛ لغت‌نامه). این همانندها گاهی در افسانه و داستانهای مردم به جای یکدیگر ظاهر می‌گردند و نقش بازی می‌کنند. مثلاً در اسطوره‌های بین‌النهرین جنیها11 که موجوداتی انسان‌نما به نام شیردالْ دیو12، هستند، شکل، ظاهر، نقش و ماهیتی کاملاً شبیه پریان اعجازگر و جاودانه دارند(بلک، 86-88).
در فرهنگ اسلامی ـ عربی، پری که ویژگیها و ساز وکارهای جادوگرانه‌ای مشابه پری دارد، به معنای جن آمده است. مثلاً ناصرخسرو(ص589) در تفسیر آیاتی از قرآن مجید و در بیان جنس دیو وپری و انواع آفریدگان می‌نویسد: «و خدای تعالیٰ از آفریدگان خویش دو گروه را یاد کرد که از بهر پرستش آفریدم، یکی جن را که آن را با پارسی پری خوانند و دیکر انس را، یعنی مردم را...»(نیز نک‍: ایرانیکا، VIII/428).
واژه‌های جن، جانّ و جِنّه که در قرآن 32 بار آمده، در پاره‌ای ترجمه‌های فارسی کهن پری معنا شده است(مثلاً نک‍: ابوالفتوح، 1/202؛ جرجانی، 34؛ فرهنگنامه...، 2/622). ویژگیهایی که در منابع اسلامی برای جن و انواع آن آمده، همسان و همانند پری است. در نهج‌الفصاحة(1/208)از قول پیامبر(ص) آمده است: خداوند جن را 3 قسم آفرید: یک قسم مارها و عقربها و حشرات‌اند و قسم دیگر چون باد در هوا روان‌اند و قسم دیگر حساب و عقاب دارند...». در قرآن نیز به نامرئی بودن جنها از دیدگان، یاریگری و کمک یا دشمنی و آزار و گزند رساندن به انسانها و ... اشاراتی شده است(سبأ/34/12-13؛ انبیاء/21/82؛ نمل/27/17؛ انعام/6/112؛ برای دیگر آگاهیهای مربوط به ویژگیهای جن و شباهت آن با پری، نک‍: ابن‌عربی، 1/130؛ سیوطی، 325-334).
در باورها: پریان در باور مردم جهان موجودات نیکو و کارسازند، جایگاهشان در رودخانه و جنگل است و از آهن می‌ترسند و می‌توانند غیب شوند؛ از اسرار همه چیز آگاه‌اند؛ غیب‌گویند و با دیوها دوست و گاهی دشمن‌اند(برای آگاهی بیشتر، نک‍: ERE, V/678-689; ER, V/249). به باور مردم ایران هم پریان موجوداتی نیکو و پرخیر و برکت، و گاه شریر و آزاررسان‌اند که در چشمه‌ها، رودها، دریاها و کوهها جای دارند و چشمه‌ها، رودها و کوههای پری‌دار مقدس‌اند. پریان گاه به شکل حیواناتی مثل مار، قورباغه و ماهی و ... درمی‌آیند و یا چهره‌ای انسان‌نما و اندامی ماهی‌وار دارند. در باورهای مردم لرستان «آدم آبی» (شکل دیگری از پری دریایی) در دریا و رودها زندگی می‌کند و اندام آن ترکیبی است از انسان و ماهی و از انسان می‌گریزد(اسدیان، 140؛ برای دیگر باورهای مردم لرستان دربارۀ پری، نک‍: همو، 32، 45، 64، 97، 175، 189). در بیرجند هم «مادر آب» ماده دیوی است که ویژگیهای پری را دارد و در چاهها، استخرها و آب‌انبارها جای دارد و کودکان را می‌رباید(رضایی، 617؛ دربارۀ باورهای مردم دیگر مناطق ایران دربارۀ جن و پری، نک‍: سالاری، 370؛ پاینده، 268-269؛ شریعت‌زاده، 2/252؛ طباطبایی، 455-456).
موجوداتی مانند پری، جن، آل و... از چیزهایی مانند آتش و روشنایی آهن و ابزار و اشیاء آهنی، بعضی گیاهان و دانه‌های قدسی و بودار و برخی دعاها و طلسمها و ... می‌ترسند و می‌رمند(ER، همانجا). مردم با همراه کردن این رماننده‌ها نیروی زیانکار این موجودات را از خود دور می‌کنند(برای توضیحات بیشتر دربارۀ رماننده‌‌ها ونقش آنها در رماندن دیوان و جادوان، نک‍: ه‍ د، ام صبیان).
برخی جامعه‌شناسان سدۀ اخیر با توجه به آیین جاندار پنداری13 به مطالعه و تحقیق در ادبیات عامه، آداب و رسوم، باورها، خرافات و تأثیر آن بر اسطوره‌ها و ادیان و مذاهب پرداخته‌اند(بلوکباشی، 98). مثلاً تیلر معتقد است، کاربرد اشیاء آهنی مانند سوزن، قیچی، چاقو، سیخ، خنجر و کارد برای رماندن ارواح خبیث و زیانکار و جن و پری در بسیاری از سرزمینهای شرق و غرب جهان باقی‌ماندۀ فرهنگ عصر حجر است که فلز جدید را برای موجوداتی مانند جن‌ و پری زیان‌آور می‌دانستند(نک‍:هیس، 114؛ ماسه، 1/38؛ نیز نک‍: بلوکباشی، 99).
مردم جامعه‌های مختلف ایران هم برای رماندن جن، پری، آل، غول و ... از آهن، آهن‌ربا، کبریت، باروت، آتش و ادعی و طلسم و اوراد استفاده می‌کنند(دربارۀ رماندن ارواح زیانکار در راور، لرستان، گیل و دیلم، کوهپایه، ساوه و دیگرمناطق، نک‍: کرباسی، 148؛ اسدیان، 166-167؛ پاینده، 30؛ سالاری، 201).
در ادبیات: پری از عناصر تصویرساز ذهنی ادب‌پرور فارسی زبان بوده است که در بیان شاعرانه و تشبیهات خود، زیبایی و وجاهت نگار و معشوق را به او مانند کرده‌اند. ترکیباتی چون پری‌پیکر، پریسان، پریسا، پری‌چهره، پری‌ور، پری‌دیدار، پری‌رخ، پری‌رخسار، پری‌زاد، پری‌زاده و ... نمونۀ این تشبیهات است(برای پری و ترکیبات شاعرانه با واژۀ پری در اشعار کهن فارسی، مثلاً: دقیقی، 100، 106؛ فرخی، 394؛ منوچهری، 37؛ لامعی، 186؛ ازرقی، 66؛ نظامی، 181، 209، 281؛ مولوی، 2/71، 3/249؛ سعدی، 1/204، 224، 280، 287؛ خواجو، 1/430؛ حافظ، 185، 291، 341، 492).
محققان در بسیاری از بررسیها و تحلیلهای مردم‌شناختی اخیر دربارۀ داستانهای پریان به این نتیجه دست‌یافته‌اند که بنیان و اصل آنها به آداب، باورها و معتقدات مردم پیش از تاریخ بازمی‌گردد(برای آگاهیهای بیشتر دربارۀ چگونگی طبقه‌‌بندی داستانهای پریان جهان، شکل و ریخت و خویشکاریهای پریان داستانها، نک‍: پراپ، سراسر کتاب). قصه‌ها و افسانه‌های پریان از برجسته‌ترین گونه‌های داستانی در ادبیات عامه(ادبیات شفاهی) هستند که با طبیعت و زندگی و الگوهای اجتماعی و اعتقادی ـ آرمانی مردم درآمیخته، و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته‌اند. در داستانها و افسانه‌های عامیانه که غالباً شرح دلدادگی و عشق‌ورزی قهرمانان با پریان است، ویژگیهای چندی برای پریان برشمرده‌اند: بال و پر دارند؛ از میان دود و ابر آسمان پدیدار می‌شوند؛ جلد دارند و گاهی از جلد خود بیرون می‌آیند؛ به شکل مرغ، اسب، گاو، اژدها، شیر، مار، مارمولک، کبوتر، گورخر، آهو و دیگر چهارپا در می‌آیند و... (برای نمونۀ این داستانهای پری‌وار عامیانه، نک‍: ارجانی، 5/31-32، 45-49، 51، جم‍ ؛ طرسوسی، 2/454؛ خواجو، 1/44-47؛ قصۀ حمزه، 1/215؛ هفت لشکر، 95-96، 100-101؛ نقیب‌الممالک، 300-302؛ انجوی، 2/29، 79، 155، 165، جم‍ (.
مآخذ: آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش دبیرسیاقی، تهران، 1366ش؛ ابن‌عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، بیروت، دارصادر؛ ابوالفتوح رازی، روض‌الجنان، به کوشش محمدجعفریاحقی و محمدمهدی ناصح، تهران، 1365ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1347-1353ش؛ ازرقی هروی، ابوبکر، دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1336ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358ش؛ الیاده، میرچا، رساله در تاریخ ادیان، ترجمۀ جلال ستاری، تهران، 1372ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصه‌های ایرانی، تهران، 1352-1353ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن‌خلف تبریزی، به کوشش محمدمعین، تهران، 1357ش؛ بلوکباشی، علی، «بقایای فرهنگی: نقش و ارزش»، کلک، تهران، 1369ش، شم‍ 3؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355ش؛ پراپ، و. ی.، ریخت‌شناسی قصه‌های پریان، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران، 1368ش؛ جرجانی، علی، ترجمان القرآن، به کوشش محمددبیرسیاقی، تهران، 1333ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش پرویز عیوضی و اکبر بهروز، تهران، 1356ش؛ حسن دوست، محمد، فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، تهران، 1383ش؛ خواجوی کرمانی، محمود، سام نامه، به کوشش اردشیر بنشاهی، بمبئی، 1319ش؛ دقیقی، محمد، دیوان، به کوشش محمدجواد شریعت، تهران، 1341ش؛ رضایی، جمال، بیرجند نامه، به کوشش محمدرفیعی، تهران، 1381ش؛ رضی، هاشم، حاشیه بر وندیداد(نک‍: ه‍ د، وندیداد)؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379ش؛ سرکاراتی، بهمن، «پری، تحقیقی در حاشیۀ اسطوره‌شناسی تطبیقی»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم‌انسانی، تبریز، 1350ش، س23، شم‍ 97-100؛ سعدی، دیوان غزلیات، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، 1366ش؛ سیوطی، الرحمة فی الطب و الحکمة، بیروت، 1403ق/1983م؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371ش؛ صفی‌پوری، عبدالرحیم، منتهی‌الارب، تهران، 1377ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381ش؛ طرسوسی، محمد، داراب نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1356ش؛ غیاث‌اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، بمبئی؛ فرخی سیستانی، دیوان، به کوشش محمددبیرسیاقی، تهران، 1355ش؛ فرهنگنامۀ قرآنی، به کوشش محمدجعفر یاحقی، مشهد، 1372-1374ش؛ قرآن کریم؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، 1383ش؛ قصۀ حمزه(حمزه‌نامه)، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1347ش؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365ش؛ گزیده‌های زادسپرم، ترجمۀ محمدتقی راشد محصل، تهران، 1366ش؛ لامعی گرگانی، ابوالحسن، دیوان، به کوشش سعید نفیسی و کوهی کرمانی، تهران، 1319ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ ماسه، هانری، معتقدات ایرانی، ترجمۀ مهدی روشن ضمیر، تبریز، 1355ش؛ مزداپور، کتایون، «گلچینی از فرگرد سوم زند وندیداد»، آینده، 1369ش، س16، شم‍ 9-12؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمددبیرسیاقی، تهران، 1338ش؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، 1355ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی، تهران، 1380ش؛ نظامی گنجوی، هفت پیکر، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، انتشارات توس؛ نقیب الممالک، محمدعلی، امیرارسلان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1356ش؛ نهج‌الفصاحة، به کوشش غلامحسین مجیدی، قم، 1421ق؛ وندیداد، به کوشش هاشم رضی، تهران، 1376ش؛ هال، جیمز، فرهنگ نگاره‌ای نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمۀ رقیه بهزادی، تهران، 1380ش؛ هفت لشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377ش؛ هیس، ه‍ ، ر.، تاریخ مردم‌شناسی، ترجمۀ ابوالقاسم طاهری، تهران، 1340ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، به کوشش بهرام فره‌وشی، تهران، 1356ش؛ نیز:


Bartholomae, C., Zum Altiranischen wörtrebuch, Strassburg, 1906; Balak, J. and A. Green, Gods, Demons and Symbols of Ancient Mesopotamia, London, 1992; Dhabhar, E. B. N., notes The Pahlavi Rivâyat, Bombay, 1913; Duchesne-Guillemin, J., Les Composés de l’Avesta, Paris 1936; EI2; ER; ERE; Gray, L. H., The Fondations of the Iranian Religions, Bombay, Iranica; Spiegel, F., Commentar über das Avesta, Wien, 1864.
معصومه ابراهیمی

بشقاب پرنده:




شاید شروعی برای دوران جدید بشقابهای پرنده را بتوان سالهای 1946 و 1947 دانست . در این سالها که جامعه انسانی از پیشرفتهای علمی و فنی خود کاملا به وجد آمده بود؛ به یکباره گزارشهای فراوانی از مشاهده اجرام پرنده ناشناس در گوشه و کنار آمریکا و اروپا منتشر شد . در ابتدا گمان می شد این اجرام نوعی ابزار پروازی جدید و ساخت شوروی سابق است که اینک در آغاز جنگ سرد قرار است نقش جاسوسهای هوایی بلوک شرق را بر عهده گیرد اما انتشار گزارش رویت این سفاین بیگانه! بر فراز کاخ کرملین در مسکو و سپس نقاط دیگر شوروی و انتشار این نکته که روسها هم مدتی است با این میهمانان ناخوانده درگیر هستند توجه دانشمندان را به سوی پاسخ متفاوتی رهنمون ساخت.
سازمانهای هوایی و فضایی دو قدرت شرق و غرب هریک کمیسیونهای ویژه ای را برای بررسی این موارد ترتیب دادند هدف اصلی این کمیسیونها پاسخ به دو سوال اصل بود نخست آنکه اجرامی که رصد آنها توسط گروهی از افراد از طیفهای مختلف از کشاورز گرفته تا خلبانها و حتی برخی از فضانوران گزارش می شد آیا واقعا وجود دارند و اگر اینطور است منشا آنها چیست ؟ و دوم اینکه آیااین اجرام خطری برای امنیت ملی کشورها و در مرحله بعد زمین به بار خواهند آورد؟ یکی از این کمیسیونها در سال 1953 تاسیس شد و به بررسی دقیق تمام گزارشهای منتشر شده تا آن موقع پرداخت و در سال 1954 گزارش این کمیسیون منتشر شد در این گزارش سعی شده بود با دلایل علمی وجود یوفوها به چالش کشیده شود. اگرچه انتظار می رفت با انتشار این گزارش داستان بشقابهای پرنده پایان پذیرد اما سیل مشاهدات ادامه داشت و در نهایت در سال 1956 سازمان نیکاپ (NICAP) یا کمیته ملی تحقیقات پدیده های فضایی مسولیت تحقیق را بر عهده گرفت این کمیسیون با عضویت چندین مقام هوانوردی و اعضا سابق CIA تلاش داشت تا به توضیحی دقیق دست یابد.
در همان زمان پروژه معروف به کتاب آبی که هدفش بررسی دقیق گزارشهای مربوط به این موارد بود آغاز شد و البته هیچگاه گزارش نهایی آن فرصت انتشار نیافت چراکه در 27 اوت 1966 به دلیل اختلالی که در سیستم مخابرات پایگاه استرتژیک موشکهای قاره پیما در داکوتای شمالی و همزمان با رویت شیء پرنده ناشناسی رخ داد ، جانسون رییس جمهور وقت آمریکا را وادار کرد تا دستور تشکیل یک کمیسیون دیگر به سرپرستی ادوارد کندون را صادرکند.. وی و همکارانش به بررسی بیش از 100 مورد از معتبرترین گزارشها پرداختند. اعضا این کمیسیون 60 نفره که اعضا ان را تیمی از اخترشناسان ، مهندسان ، خلبانان و حتی روانشناسان تشیکل می دادند؛ سرانجام نتیجه این تحقیق را که به گزارش کندون مشهور شد در 1000 صفحه و با تایید آکادمی ملی علوم امریکا ، منتشر کردند.
در این گزارش مفصل اعلام شده بود تمامی موارد بررسی شده در این گزارش دارای توضیحات علمی و قابل قبول بوده و ارتباطی با موجودات هوشمند فرازمینی یا فعالیتهای جاسوسی دیگر کشورها ندارند. در روسیه نیز داستان با عاقبتی مشابه مواجه شد. یک گروه 18 نفره به نام کمیسیون دایمی امور فضایی مسولیت بررسی این گزارشها را بر عهده داشت و پس از آن نیز کمیسیون علمی شوروی به بررسی دقیق آنها پرداخت و سرانجام اعلام شد که بررسی تمام گزارشات رسیده نشان از آن دارد تمام اینموارد دارای منشا طبیعی بوده اند و هیچ موردی به صورت مشکوک باقی نمانده است.
این گزارش ها اگرچه با ذایقه علاقمندان ارتباط با موجودات فضایی سازگاری نداشت اما انجام آنها نشان از اهمیت یافتن این موضوع در بین اذهان علمی جامعه داشت اینک طبقه بندیهای گوناگونی برای این اشیا ناشناس انجام شده بود. گزارشهای معتبر در سه دسته با عنوان برخورد نزدیک از نوع اول تا سوم دسته بندی می شد. در برخورد نوع اول افراد تنها این اشیا را می دیدند ، در نوع دوم علاوه بر دیدار با آنها صدای این اشیا نیز به گوش می رسید و در برخورد نزدیک از نوع سوم علاوه بر دیدن سفاین بیگانه وشنیدن صدای آنها ملاقاتهایی نیز بین سرنشینان آن با زمینیان گزارش می شد.
اگرچه با گذشت زمان از تعداد این گزارش ها کاسته شد اما این به معنی متوقف شدن آنها نبود. هنوز بیش از یکسال از ادعای پزشکان فرقه" رائلی" مبنی بر موفقیت در شبیه سازی انسان نمی گذرد . اعضا این فرقه که خبر این فعالیت آنها چندی پیش تیتر اول تمام خبرگزاریهای جهان بود خود را مرید مردی به نام "رائل" می دانند وی معتقد است در یکی از کوهنوردیهای هفتگی خود در آمریکا با موجودات فضایی ملاقات کرده و آنها به او اعلام داشته اند که به زودی برای ملاقات دوباره به زمین بازخواهند گشت و ضمن آموزش روش کلونینگ انسان به او از او خواسته اند زمینه را برای بازگشت آنها آماده کند!
... در دوره جدید که موج رویت بشقابهای پرنده به اوج رسید نام ایران نیز در بین کشورهایی قرا رگرفت که نه تنها تعداد قابل توجهی گزارش از آن مخابره می شد بلکه تعدادی از گزارشهای مهم از نظر طرفداران وجود بشقابهای پرنده در ایران رخ داده بود . در این بین یکی از گزارشها اهمیت بیشتری داشت. شی ناشناس پرنده که در بامداد روز 19 سپتامبر سال 1976 در تهران دیده شد. بر اساس گزارشی از این ماجرا که در 31 اگوست 1977 منتشر شد ساعت 12:30 نیمه شب 19 سپتامبر تلفنهایی از منطقه شمیرانات به نیروی هوایی ارتش ایران زده می شود و طی آن گزارش رویت یک شی پرنده ناشناس در افق شمالی گزار ش می شود. دقایقی بعد برج مراقبت فرودگاه مهرآباد تهران حضور این جرم را در رادار خود تایید می کند و بلافاصله یک فروند هواپیمای شکاری به تعقیب آن بر می خیزد با نزدیک شدن هواپیما به این جرم سیستم رادیویی هواپیما از کار می افتد و جنگنده دوم به هوا بر میخیزد اما او نیز نمی تواند علی رغم مانورهای پیچیده پروازی به او نزدیک شود در پایان تعداد این اشیا از یک مورد به سه مورد افزایش یافته و سپس ناپدید می شوند.
اما بهار بشقابهای پرنده در ایران سالها بعد ازا ین تاریخ فرا رسید. شاید انتشار گزارشهایی پراکنده در این زمینه ادامه داشت اما داستان در پاییز 1369 به اوج رسید زمانی که دکتر داریوش ادیب که پیش از آن بیشتر به واسطه تدوین مجموعه چهار جلدی جواهر شناسی شناخته می شد کتابی با نام اسرار بشقابهای پرنده را ترجمه و منتشر کرد . این کتاب ترجمه داستانی به نام «COMMUNION - A true story »بود که در واقع خاطرات نویسنده آن ویتلی استریبر از دزدیده شدنش توسط موجودات فضایی ( یک برخورد نزدیک نوع سوم و البته بسیار هیجان انگیز!!) به حساب می آمد اما پیشگفتار کوتاه داریوش ادیب بر این کتاب بیش از متن اصلی و طولانی آن مهم به نظر می آمد چراکه در آن ضمن یادآوری خاطره ای از ملاقات با پسری که مدعی دیدار با بشقابهای پرنده در پارک جنگلی عباس آباد تهران بود تصاویری را که وی از بشقابهای پرنده در تهران گرفته بود منتشر می ساخت .
تصاویری که گفته شد در ماهنامه بشقابهای پرنده ( که در آمریکا منتشر می شود ) نیز منتشر شده است. در همان سالها داریوش ادیب سلسله مقالاتی در روزنامه اطلاعات به عنوان یکی از روزنامه های پرمخاطب ایران منتشر کرد و در آن با ارایه شواهد زیاد سعی دراثبات حیات هوشمند فرازمینی و بشقابهای پرنده نمود. یکی از این موارد صورت فرعون مریخی بود که بعدها توسط تصاویرفضاپیمای مدارگرد مریخ موسوم به MGS ماهیت اصلی آن مشخص شد. در تصاویر دقیق این تپه یک کیلومتری طبیعی هیچ نشانی از صورت انان نیست و فقط بر اثر بازی نور و وضوح کم تصاویر اول به این صورت دیده شده است .
مدتی بعد از موج اولیه ماهنامه نجوم به پاسخگویی به برخی از این شایعات پرداخت که نتیجه ان مجموعه مقالاتی بود که همراه با یک راهنمای عملی عکاسی از بشقابهای پرنده این موضوع را نه تنها رد، بلکه مطبوعات کشور را به دلیل انتشار چنین گزارشهایی مورد انتقاد قرار می داد. در این مقاله ها نشان داده شده که چگونه مردم پدیده های نجومی و جوی را با اشیای ناشناس پرنده اشتباه می گیرند .همین طور توضیح داده شده که چگونه حتی به کمک یک چراغ مطالعه می توان تصویری از یک بشقاب پرنده ساخت.
داستان بشقابهای پرنده در ایران برای چندین سال دوران آرامی را سپری کرد تا اینکه از اوایل دو سال گذشته و با مشاهده اشیا نورانی در برخی شهرها بار دیگر داستان از نو آغاز شد. اولین گزارشها از مرزن آباد و سپس بابل و مشکین شهر آغاز شد جایی که گویها نورانی می توانست علاوه بر اینکه موجب وحشت اهالی شود حتی خسارات زیادی به جای گذارد این پدیده که همزمان در برخی از کشورهای جهان هم رویت شد به سرعت مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه به زودی مشخص شد آذرگویهای گلوله ای که یک پدیده نادر ولی شناخته شده است البته در مورد بابل گونه ای از تخلیه انرژی ژئو فیزیکی علت اصلی حادثه اعلام شد اما مشکین شهر نه تنها پایان داستان آذرخشهای گلوله ای را رقم زد آغاز فصل جدید بشقابهای پرنده نیز از همانجا آغاز شد.

... گزارش اول از دوشی پرنده ناشناس در آسمان سخن می گفت که تلالوئی با رنگهای مختلف داشتند و حرکتهایی نامشخص در آسمان انجام می دادند هنوز در باره این گزارش نمی توان اظهار نظر کرد چراکه هیچ داده مشخصی از آن وجود ندارد اما در بقیه موارد با شی درخشان در افق جنوب غرب یا شمال غرب مواجه شدیم که حتی از آن هم تصاویری تهیه و پخش شد. به غیر از گزارش اول که مانند رویت بسیاری از اجرام پرنده اطلاعات ناقص و نامشخصی دارد برای بقیه پاسخ قاطعی وجود دارد. چیزی که حتی باور آن نیز مشکل است که چطور چنین شمار زیادی از مردم و رسانه ها به آن بی توجه بوده اند.
گزارش ایرنا از دیده شدن این شی در تبریز را مرور کنید :« تعدادى از شاهدان عینی گفتند یک شی نورانی را چهارشنبه شب درآسمان تبریز مشاهده کرده اند. به گفته آنان ، این شی که طیف هایی از نورهاى قرمز، آبی و سبز از آن به سرعت ساطع می شده مقارن ساعت 30 / 20 چهارشنبه درجنوب آسمان تبریز در منطقه ولیعصر رویت شد... در طرفین این شی نورانی دو بازوى نورانی خط گونه وجود داشت. وى افزود این شی از سمت شرق به غرب با سرعتی بسیار کند و غیرمحسوس در حرکت بود.»

ایرنا : 26 فروردین 1383 برابر با 14 آوریل2004
یک شی نورانی بار دیگر سه شنبه شب در ارتفاع پائین در ضلع جنوبی شهر گنبدکاووس دیده شد. به گفته منابع مردمی ، این شی از ساعت 20 تا22 و30 دقیقه در آسمان ظاهر شده و رنگ هاى مختلف از خود انعکاس می داد. این شی نورانی ، کم کم در آسمان ناپدید شد. دوشنبه شب نیز یک شی نورانی در ارتفاع پایین در ضلع جنوبی شهر گنبدکاووس مشاهده شده بود. "ایرنا" گزارش داده بود که این شی به مدت 90 تا120 دقیقه در آسمان ظاهر شده و رنگ هاى مختلف از خود انعکاس می داد. از این شی نورانی ، دو نور جدا شده و کم کم در آسمان ناپدید شد»
آیا این توصیفها که د رگزارش مشاهدات شاهدان عینی نیز نقل شده است شما را یاد بانوی زیبای منظومه شمسی نمی اندازد؟ زهره این روزها ازتربیع گذشته و به حالت هلالی خود نزدیک می شود به همین دلیل تقارن نورش در زمین کاملا یکسان نیست و همین امر باعث تشدید پراش نوری در یک جهت می شود ، پدیده ای که شاهدان از ان به نام بازوهای اطرافش یاد کرده اند . حرکت غیر محسوس شرق به غرب چیزی جز مشخصه آشکار ستارگان و البته سیارات نیست و به یاد داشته باشید که در تمام گزارشها (منهای گزارش اول) این شی در افق غربی قرار دارد . علت تغییر رنگ زهره در هنگام غروب و در شهرها نیز پدیده جدیدی نیست آلودگی جوی و وجود ذرات معلق در جو زمین از یک سو و از سوی دیگر بازتاب گرمای جذب شده در طول روز از زمین در ساعات اولیه غروب باعث تشدید پراش نور این سیاره می شود .
البته این اولین باری نیست که زهره مردم را به اشتباه انداخته است. رونالد ریگان رییس جمهور اسبق ایالات متحده (زمانی که فرماندار یکی از ایالات آمریکا بوده است)یک شب که از پنجره اتاق کا رخود نگاهی به بیرون انداخت نور خیره کننده ای را دید که او را مستقیما زیر نظر گرفته بود بلافاصله جلسه شورای عالی امنیت ملی تشکیل شد و دستور بررسی پدیده صادر شد او فکر می کرد توسط هواپیماهای جاسوسی روسیه زیر نظر گرفته شده است غافل از اینکه به زهره می نگرد. در جریان جنگ جهانی دوم نیز بارها خلبانهای نیروی هوایی آمریکا در بازگشت از ژاپن به روی زهره آتش گشودند.
به هر حال عدم وجود نهادی معتبر که وظیفه پاسخگویی به چنین مسایلی را( که قطعا بعد از این نیز با آن روبرو خواهیم بود ) بر عهده داشته باشد کماکان احساس می شود. در حالی که این موضوع با یک تماس ساده به مراکزی مانند انجمن نجوم ایران یا ماهنامه نجوم قابل توجیه برای رسانه ها بود.
اما آیا حل شدن معمای اشیا پرنده بهار 83 ایران به معنی بسته شدن کامل این پرونده در ایران و جهان خواهد بود . قطعا خیر. تا زمانی که مسایل را از دریچه مربوط به ان بررسی نکنیم همواره احتمال رخ دادن موارد مشکوک اینگونه ای وجود دارد اگر ندانیم در اسطوره شناسی کهن نقش دایره در حال پرواز سمبلی باستانی است که گاهی خود را در شکل ماندالای هندی و بودایی نمایان می سازد و گاهی به شکل محوطه معابد کهن، نخواهیم توانست توجیه شی پرنده نقش برجسته های کهن را درست درک کنیم و اگر فراموش کنیم که در دید اساطیری تجلی امر مقدس با ظواهر وحشت همراه است ممکن خواهد بود توصیفی از تجلی یک امر مقدس را با مراحل فرود یک سفینه فضایی اشتباه بگیریم و اگر به خود اجازه دهیم بدون بررسی کامل همزمانیهای خاص را به یک پدیده مربوط کنیم ممکن خواهد بود اشتباههای سنگینی مرتکب شویم همانگونه که برخی از فضانوردان هنگام گذر از جو زمین اثر حرارتی سفینه را با اشیا پرنده ناشناس اشتباه گرفتند و خلبانهایی که بازتاب نور ابرها را با بشقابهای پرنده مهاجم.
نکته ای که باید به طور خلاصه بر آن تاکید کرد آن است که بحت ما مبتنی بر عدم وجود اشیایی موصوف به UFO که حامل مسافرانی از سیارات دور دستند به معنی تایید این نظر نیست که در کیهان حیات وجود ندارد. بحث آنجا است که ما معتقدیم باید تنها بر اساس شواهد و مدارک علمی به توضیح و تبیین پدیده ها دست زد و انجا که مدارک ما ناتوان از پاسخگویی به پرسشها می شود به جای سعی در ارایه توضیحات نامانوس بپذیریم که در ان مورد ناآگاهیم و فعلا نمی توان در باب آن نفیا و اثباتا سخنی بگوییم. بسیاری از ما بر مبنای محاسبات ریاضی و منطقی و با درک مقیاسی از عالم هستی بر این باوریم که در گوشه ای از این کیهان حیاتی حتی هوشمند وجود دارد. شاید به همین دلیل بیشترین تلاش ما در پیدا کردن این حیا ت و پاسخ به این سوال کهن انجام شده باشد طرح های عظیمی چون SETI به دنبال نشانه های احتمال حیاتند و پیش قراولان سفر به فراسوی منظومه شمسی با خود لوحی را حمل می کنند که محل آغاز سفر آنها را نشان می دهد اما این اعتقاد به وجود حیات دلیل آن نمی شود که زهره و یا هر پدیده آشنا یا نا آشنای دیگری را به جای سفینه ای فضایی به مردم معرفی کنیم موضوع بشقابهای پرنده بدون توجه به صحت و یا کذب بودن گزارشات ارایه شده و بدون توجه به ماهیت اصلی آنها، به عنوان پدیده ای روانی نیز قابل بررسی است کارل گوستاو یونگ در پژوهشی بنیادی در خصوص بشقابهای پرنده ( که ترجمه ان به قلم جلال ستاری و با نام اسطوره ای نو ، نشانه هایی در آسمان منتشر شده است) یاد اور میشود که ظهور و گسترش این پدیده به معنی بروز حادثه ای روانی در ضمیر ناخوداگاه انسان است که ممکن است نشان از گونه ای آشفتگی روانی اجتماعی داشته باشد .
بشقابهای پرنده به عنوان اسطوره ای نو شکل گرفته اند و تا زمانی که با سلاح خرد و تدبیر و استفاده از طیف وسیعی از دانشها به بررسی آنها نپردازیم مطمئن باشید هرروز در گوشه ای از آسمان نشانه ای ظهور خواهد کرد. شاید روزی سفیران تمدنی دور به دیدار ما بیاییند و اسطوره واقعیت پیدا کند اما تا ان زمان حق نداریم زهره و یا سایر پدیده های طبیعی را با آن جایگزین کنیم.



منابع:

shsalimi.blogfa.com
ufo-iran.persianblog.ir 25 و 26 فروردین ماه 1383 خبرگزاریها خبر مشاهده شی ناشناس نورانی را در آسمان مشکین شهر و اردبیل دادند بلافاصله صدا و سیما تصاویری که توسط یک دوربین آماتوری از این اجرام تهیه شده بود منتشر ساخت و بدین ترتیب موج جدید آغاز شد خبرگزاری ایرنا در کمتر از 72 ساعت بیش از 6 خبر از رویت این اجرام در آسمان شهرهای مختلف ایران از مشکین شهر و اردبیل گرفته تا گنبد کاووس و تبریز و اراک و اشنویه و سنندج و ... منتشر کرد.

kalo.blogsky.com