کافه تلخ

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

خلقت آدم در کتب مقدس



خلقت آدم ابو البشر در کتب مقدس

سيدرضا هاشمي

چکيده مقاله:

در اين مقاله سعي شده تا خلقت آدم ابوالبشر از ديدگاه اديان زرتشت، يهود، مسيحيت، اسلام(به ويژه در تفسير گرانسنگ الميزان) مورد بررسي و مطالعه قرار گرفته و نکات متشابه و مخالف مورد توجه قرار داده شده است. به نقش اولين انسان و تأثير آن در آموزه هاي اين اديان توجه شده و سعي شده تا به برداشتي صحيح از اين مسئله و مشترکات موجود توجه گردد.

کليد واژه:
خلقت، ابوالبشر، کيومرث، زرتشت، آدم، يهود، مسيحيت، اسلام، الميزان، انسان نخست.

مقدمه
داستان خلقت انسان از ديرباز مورد توجه تمامي اديان و گرايشها و متفکران غيرديني بوده است. در صدر اين موضوع داستان خلقت اولين انسان قرار دارد که از اهميت بسياري برخوردار است، لذا تحقيق و مطالعه در مورد انسان اول و دست يابي به حقيقت تاريخي خلقت او مي تواند بسياري از سؤالات در مورد حقيقت و هدف خداوند از خلقت نوع بشر را پاسخ دهد.
خلقت انسان اول، در تمامي اديان و افسانه هاي گذشته ريشه دارد و اسلام هم از آن مستثني نيست.
در مورد خلقت انسان،مشاهده توضيحات مشابه با دين اسلام ممكن است.در موارد زير بطور كلي عقيده پيدايش نسل انسان،از حضرت آدم و حوا(و يا اسامي شبيه آن)، بررسي شده است:
خداي بزرگ انساني آفريد،روزي كه خواب بود،شيطان سينه او را لمس كرد.لذا يكي از دنده‏هاي وي بزرگ شده و بر زمين افتاد.از آنهم زني بوجود آمد.اسم مرد تورونگي،و اسم زن اژه بود. اين داستان كه از و.ردولف نقل شده،بدينصورت ادامه مي‏يابد.خدا به دو انسان مذكور،خوردن ميوه يكي از درختان را ممنوع كرده بود.تا شيطان موضوع را فهميد.تورونگي را يافت،و به او گفت:خدا دروغ گفته است،شما بايد ميوه تمام درختان را بخوريد.مار نگهبان،خوابيده بود.شيطان داخل دهان مار شده،از درخت بالا رفته،ميوه را خورد.انسان و زنش در حال گردش بودند.شيطان به آنها گفت: از اين ميوه بخوريد.
تورونگي نخواست،ولي زن خورد.بسيار لذيذ بود.ميوه را داخل دهان‏ شوهرش فرو كرد. خدا به اژه گفت:ميوه حرام را خوردي،گوش به حرف شيطان دادي. بعد از اين تو حامله خواهي شد،فرزند بدنيا خواهي آورد،و درد حاملگي خواهي كشيد.
بر پايه افسانه‏هاي اساطيري ژرمن،ابتدا مرد با نام امبلا،سپس زنش بنام آسك، آفريده شده‏اند،و نسلهاي بعدي را بوجود آورده‏اند.
در افسانه‏هاي باستاني چين نيز همان اعتقاد موجود است اولين انسان مذكر،ينگ- يي،و زنش هموئي است.
در افسانه‏هاي اساطيري يونان،اولين انسان با فرمان زئوس،آفريده شده،اولين مرد، اپيمته‏ئوس،و اولين زن پاندورا است.
در افسانه‏هاي قديم مصر،خدا اولين مرد روي زمين را آفريده و آنرا شو ناميده،سپس‏ زنش،تفرت را خلق كرده است.

برابر افسانه‏هاي هندي،ابتدا انساني به شكل مرد بنام آتمان آفريده شده،بعد تبديل به دو قسمت گرديده،‏
و قسمت دوم آن،مبدل به زن شده،با يكديگر مزاوجت نموده و نسل‏هاي بعدي را بوجود آورده‏اند.
مطابق افسانه‏هاي كهن هيتيت‏ها،نام اولين زن،هپات بوده است.
برابر افسانه‏هاي سومري،خدا انسان را از گل آفريده،به او جان بخشيده و انسانهاي بعدي‏ را بوجود
آورده است.-4-4(ک.ديمرجي؛1873؛ص23)
آدم، يا آدم ابوالبشر، نخستين انسان و پدر همه مردمان است. درباره آفرينش و زندگاني او در دين هاي سه‌گانه يهود و مسيحيت و اسلام، روايات و داستانهاي همسان و همانند آمده است، و اين همساني و همانندي از آن رو است كه مبد‌ءِ وحي در اين سه دين يكي است. اما در دين زرتشت داستان ابوالبشر و خلقت وي، با وجود مشترکاتي با اين سه دين ، تفاوت و تمايزي اساسي دارد. از اين رو، پيش از پژوهش درباره ي آفرينش آدم و سرگذشت او در فرهنگ اسلامي، بررسي مختصري درباره اين موضوع در دين زرتشت، يهود و مسيحيت و نظري كوتاه به ريشه و معناي کلمه ي آدم و تفاوت آن با کلمات بشر و انسان، سودمند خواهند بود.
در پايان اميدوارم که اين تحقيق با تمام اختصار اطلاعاتي در خور نام «تحقيق» به خوانندگان محترم در مورد آدم و خلقت او ارائه کرده باشد و از شما عزيزان به خاطر کمي ها و کاستي ها صميمانه پوزش مي طلبم. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.



فصل اول:
مباحث مقدماتي


گفتار اول: بررسي کلمات آدم،انسان،بشر
گفتار دوم: بررسي ادوار خلقت
گفتار سوم: لفظ شناسي آدم

بررسي کلمات (بشر،انسان،آدم)
هرچند در زبان فارسى و محاوره اى ميان كاربرد كلمات ((بشر، آدم و انسان)) تفاوتى قائل نيستيم و هر سه را به يك معنى استعمال مى كنيم، ولى با توجه به توضيح ذيل و به استناد بعضى از آيات و الفاظ قرآنى متوجه خواهيم شد كه ميان اين سه واژه تفاوت بارز و آشكارى وجود دارد.بدون شك خلقت بشر بر خلقت آدم و انسان سبقت دارد. حضرت امام صادق(ع) در حديثي مي فرمايند:
((شايد شما فكر مى كنيد كه خداوند جز شما بشرى نيافريده است، چرا! به خدا قسم كه خداوند هزاران هزاربشرآفريده است كه شما در آخر اين سلسله قرار داريد)).
در كتاب خصال شيخ صدوق از امام محمد باقر(ع) نقل شده است كه خداوند عزوجل از آن روز كه زمين را آفريده، هفت عالم در آن پديد آورده است و بشرهاى اين عوالم از فرزندان حضرت آدم(ع) نبوده اند و خداوند آنها را يكى پس از ديگرى با جهان مربوط به خودشان در زمين منزل داد،سپس حضرت آدم(ع) ابوالبشر را آفريد و انسان را از او پديد آورد.
در كتاب ((ناسخ التواريخ)) نقل شده كه شخصى به خدمت حضرت على(ع) رسيد و سوال كرد كه سه هزار سال پيش از حضرت آدم چه كسى بود؟ حضرت فرمودند:
بشر؛ عرض كرد قبل از آن بشر که بود؟ فرمود: بشر. سه بار اين سخن تكرار شد، سائل سر به زير انداخت. آنگاه حضرت على(ع) فرمودند: اگر سى هزار بار هم سوال مى كردى، همين جواب را مى شنيدى.





ادوارآفرينشِ بشر
قرآن كريم حكايت آفرينش بشر را با خلقت حضرت آدم(ع) شروع كرده و بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع بشر منحصر به همين دوره است يا اين كه قبلاً هم دوره هايى بر او گذشته است كه آخرين آنهاماهستيم.
مرحوم علامه طباطبائى به استناد آيه 30 سوره بقره ((و چون پروردگارت بر فرشتگان گفت: من
مى خواهم در زمين جانشينى قرار دهم، گفتند: آيا مى خواهى در روى زمين موجودى قرار دهى كه تباهى كند و خونها بريزد؟ با اين كه ما تو را به پاكى مى ستائيم و تقديس مى گوئيم؟ گفت:من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد))؛ مى فرمايد كه قبل از دوره كنونى، دوره هاى ديگرى بر نوع بشرگذشته است كه ملائكه از خونريزى آنان اطلاعاتى داشتند.
با توجه به احاديث و آيه فوق و توضيحات بعد مشخص مى شود كه زندگى بشر دو دوره دارد: يك دوره قديمى كه براساس تحقيقات دانشمندان ژئولوژى(زمين شناسى) عمر نوع بشر در اين دوره از ميليونها سال هم تجاوز مى كند و آثار و فسيلهايى پيدا كرده اند كه مربوط به بيش از پانصدهزار سال قبل است. آنها عقيده دارند كه به وجود آمدن موجودات زنده روى زمين، واقعا اعجاب انگيز و يكپارچه معجزه است.
آخرين پديده قدرت لايزال الهى كه روى كره زمين طى دورانهاى زمين شناسى رخ داده است، ((پديده خلقت پستانداران امروزى)) است. پستانداران امروز با داشتن بعضى صفات طبيعى و تشريحى از ساير استخوانداران و از جميع جانوران چند سلولى متمايز هستند.
اقسام اوليه آنها مربوط به اواسط دوران دوم زمين شناسي مى باشد. از اوايل دوران سوم زمين شناسى پستانداران حقيقى يعنى آنهايى كه در حال بلوغ, صفات مخصوص پستانداران را داشتند، ظاهر شدند و در تمام خشكيهاى آن زمان پراكنده شدند.
در اواخر اين دوران بسيارى از انواع آنها منقرض شدند و فقط اقسامى كه نسل آنها تا امروز باقى است،تدوام زندگى يافتند. در ميان اين پستانداران، خلقت بشر اوليه از همه ديرتر بوده است كه به حدود 3 ميليون سال پيش مى رسد.
اگر تمام عمر كره زمين را يك سال فرض كنيم، هشت ماه اول از عمر زمين، موجود زنده اى وجود نداشته است. در ماه هاى نهم و دهم، موجودات زنده به وجود آمدند. در دهه دوم ماه آخر سال پستانداران؛ و در روز آخر سال، بشر اوليه پا به عرصه حيات گذاشته است.
سپس رو به ازدياد گذارده و زندگى كرده است و بعد منقرض شده و باز پيدا شده و منقرض شده و همين طور ادوارى بر او گذشته است تا نسل موجود كه آخرين دوره هاى اوست.
بشر قبل از اين نسل موجود، فاقد قوه تشخيص بوده و مكلف هم نبوده، زيرا آفرينش وى بر اساس فطرت بشر كنونى نبوده و آيه ((نفخت فيه من روحى)) در نهاد وى تحقق پيدا نكرده و متصف به فضائل و كمالات نشده است.
همان طور كه اشاره شد، قرآن مجيد آفرينش بشر را از خلقت حضرت آدم(ع) شروع كرده و صريحا بيان نموده است.
لفظ ((آدم)) در قرآن اسم خاص است كه بر اولين بشر موحد اطلاق شده است. حضرت آدم(ع) اولين بشر نيست، بلكه اولين بشر موحد است كه آفرينش او براساس فطرت الهى است و ماهيت و كيفيت خلقت او را قرآن اين گونه بيان كرده است:
((همانا مثل خلقت حضرت عيسى(ع) در خارق العاده بودن مانند خلقت حضرت آدم(ع) است كه خداوند او را از خاك آفريد سپس بدان خاك گفت: بشرى به حد كمال باش، همان دم چنان گرديد))
داستان پيدا شدن حيات در سطح كره ي زمين و ارتباط گونه ها و اشکال بي شمار زنده باهم ‎ ‎‎ مسئله اي است كه از كهن ترين روزگار مورد بحث و گفتگوست.
‎ بحث و گفتگو در مورد پيدايش انسان از قرن نوزدهم شدت پيدا كرد. از آن ايام كه نظريه و بحث‎ تكامل موجدات زنده، از ساده ترين آنها،سلول تك ياخته تا انسان وبستگي نسلي به شكل علمي مطرح گرديد، ارباب كليسا، بااستناد و اتكا به كتاب مقدس عهد عتيق، انسان را خلقي نوين وجداگانه در جمع زندگان و به سركردگي آدم ابوالبشر معرفي مي كنند از آنجا كه دانش طبيعي روز ارمغاني است كه از مغرب زمين وارد جمع مسلمانان شده است عين همان اختلافات و تعارضات به ميان دانش پژوهان و دينداران دنياي اسلام نيز كشيده شد ، و به ويژه آنكه بسياري از اخبار و احاديث، كه در ميان اهل حديث به « اسرائيليات » مشهورند نيز اين تعارض را تائيد مي كنند . اغلب نوشته هايي كه ‎ در اين زمينه ، انتشار يافته براساس ديدي است كه از ميان داستان خلقت انسان در تورات داشته اند و كمتر به چشمة زلال تعاليم اسلامي يا قرآن مراجعه كرده اند.1-(سحابي؛1375؛21) ‎

لفظ شناسي آدم
) اشتقاق : واژه آدم از اَدَم عبري گرفته شده است، ولي ريشه اصلي آن در زبان عبري به درستي معلوم نيست. كلمه مؤنث آن اَدَمَه در عبري به معني زمين يا خاك است. كاربرد دو صورت مذكر و مونث آن، «اَدَم» و «اَدَمَه» با هم در سفر پيدايش (7:2) معني خاكي ،ساخته شده از خاك، را القا مي‌كند. ريشه آدم همچنين با رنگ «سرخ» پيوند دارد، و اين شايد اشاره به رنگ خاكي باشد كه آدم از آن آفريده شده است. در زبان اکدي، اَدَمو به معني خون است و اَدَمتو به معني «خون سياه» (در حالات بيماري)، و جمع آن اَدماتو به معني خاك سرخ و تيره‌اي است كه در رنگرزي به كار مي‌رفته. ظاهراً واژه ادمو و اتمو به معني كودك، پيوندي با «اَدَم» ندارد، بلكه با ريشه( و ت م) و واژه عبري يتوم (به معني يتيم) مربوط است. در عربي جنوبي كهن ريشه ادم به معني خادم و برده است. در يكي از فهرستهاي مترادفات زبان اكدي، واژة «ادمو» به معني «شخص مهم و شريف» آمده است. در اكدي كهن و بابلي كهن نيز به نامهاي خاصّي بر مي‌خوريم از قبيل ا ـ د ـ مو ، ا ـ دم ـ او ، ا ـ د ـ مو (جودائيكا، 2/235؛ و نيز نك‍ : هيستينگز، 1/84). اما شواهدي در دست است كه اشتقاق اين كلمه را از «اَدمه» به معني خاك، تأييد مي‌كند. در اغلب اسطوره‌هاي بين‌النهرين و آسياي غربي، انسان از خاك يا خاك آغشته به خون خدايان آفريده شده است. در ميان كنعانيان قديم «آدم» هم به معني انسان بوده، هم نام خداي زمين (نك‍ : ويدن گرن، 174)، و جزء «ادم» در بعضي اسامي چون «عبدادم» در كتاب دوم شموئيل (10:6 به بعد؛ جودائيكا، 2/235) نيز ظاهراً نام همين خداست.
در زبان عربي نيز ريشه «ادم» كاربردي گسترده دارد؛ از مفردات اين ريشه است: «اُدْمّه» به معني وسيله آميزش، «ادمه» در شتر سپيدي است با سياهي چشمان، و در مردم گندم‌گوني است( جوهري؛ ازهري؛ زبيدي). در وجه تسميه پدر مردمان به «آدم» ازهري از قول زجّاج ميگويد كه اشتقاق كلمه از «اديم‌الارض» است، زيرا انسان از خاك آفريده شد. راغب اصفهاني تفصيل بيش‌تري مي‌آورد و 4 وجه بر مي‌شمرد: 1. چون جسم آدم از خاك روي زمين گرفته شده است؛ 2. چون پوست او گندمگون (آدم) بوده است؛ 3. چون او از درآميخته شدن عناصر گوناگون و نيروهاي مختلف آفريده شده است (اُدْمهَ: الفت و اختلاط)؛ 4. چون او از دميده شدن روح الهي عطرآگين شده است (اِدام: آنچه طعام را خوشبو گرداند.

فصل دوم:

خلقت آدم در نزد زرتشتيان

گفتار اول: داستان خلقت در زرتشت
گفتار دوم: آدم در آيين زرتشت
گفتار سوم: کيومرث در ايران باستان
گفتار چهارم: واژه شناسي کيومرث

داستان خلقت در زرتشت
با گسترش آموزه هاي زرتشت در ايران باستان اسطوره هاي کهن ايران رنگ تازه اي گرفت، موبدان توانستند زرتشتي گري و اسطوره ها را در هم آميزند و جهان نگري ويژه اي با رنگ اخلاقي برجسته، و بر مبناي نبرد خير و شر (نور و ظلمت) پي ريزي کنند.
بر پايه ي اين جهان شناسي،آفرينش در محدوده اي دوازده هزار ساله انجام مي گيرد که به چهار دوره ي مساوي سه هزار ساله تقسيم مي شود.
هرمزد و اهريمن که هر دو ازلي هستند يکي در روشنايي لايتناهي بر فراز و ديگري در تاريکي بي پايان و در فرود است. هرمزد دارنده ي علم مطلق و آگاه به آينده، و اهريمن نماد جهل و بي خبري از آينده است. در سه هزاره ي آغازين اورمزد جهان مينوي را آفريد، نخست امشاسپندان را هستي بخشيد وپس از آن به آفرينش ايزدان پرداخت.
در اوستا و منابع پهلوي هر چند گاه غير شفاف و مبهم به آفرينش ديوان و موجودات اهريمني اشاره شده است، ولي از نگاه کيش زرتشت دنياي اهريمني نيز داراي مراتب و دستگاهي مجزاي از دنياي اهورايي است.
در دنياي اهريمن ديوان به دو دسته عمده تقسيم مي شوند. دسته اول ديوهاي بزرگ و کارگزار اهريمن هستند که در مقابل امشاسپندان بزرگترين آفريده هاي اهورامزدا قرار مي گيرند، و دسته دوم ديوهاي پائين تر هستند که اغلب آنها فريب دهنده و اغواگر و بعضي نابود کننده آفريده هاي اهريمن و به خصوص بشر مي باشند. که جَهي(ديو زن) مهمترين آنهاست که اهريمن را به تاختن به جهان اهورايي ترغيب و ياري نموده و از کشندگان گاو يکتا (گاو نخستين و نماد آفرينش حيوانات و غلات و گياهان دارويي)و سرمنشاء و علت ناپاکي هاي زنانه در زمين مي باشد.
در آغاز سه هزاره ي دوم براي کشاندن اهريمن به مبارزه و نابودي فروغي از جهان روشنايي به جهان تاريکي فرستاده شد، اين عمل سبب آگاهي اهريمن از جهان روشنايي وتازش او شد. اورمزد پيشنهاد صلح را با اين شرط که اهريمن آفريده هاي نيک را بستايد پيشنهاد کرد، اما اهريمن آن را نپذيرفت و پيمان نبرد نه هزار ساله بعد از نخستين حمله بسته شد اهورامزدا پس از پيمان، دعاي راستي(اَهو نَوَ در اوستا يثَه اَهو وَيريو) را مي سرايد و بر اثر آن اهريمن به مدت سه هزار سال بيهوش در تاريکي مي افتد. اهورامزدا اين فرصت سه هزار ساله را غنيمت مي شمرد و آفرينش گيتي را آغاز مي کند. از زمان يا بيکران، زمان محدود يا کرانه مند را آفريد تا در وقت مناسب آفرينش را به جنبش در آورد؛ به عبارت ديگر آفريده هاي مينوي خود را صورت مادي و گيتي بخشيد و آسمان، آب، زمين، گياه، جانور و انسان صورت جسمي پيدا کردند.
بي هوشي اهريمن در سه هزار سال، سبب نگراني و سرخوردگي شديد ياران و همدستانش شد. از اين رو به ترغيب او پرداختند تا از حالت بي خبري در آيد. تلاش آنها با پيگيري جَهي(ديو زن) به ثمر نشست. آنان اهريمن را به نبرد با جهان اهورايي تشويق کردند و با هم پيمان بستند که در تخريب آفرينش نيکي ياور او باشند اهريمن از بيهوشي درآمد و جان تازه اي گرفت و بوسه اي بر چهره ي جهي زد که منشأ ناپاکيهاي زنانه شد.
سرانجام اهريمن به همراهي همه ي ديوان تهاجم خود را آغاز مي کند و آسمان را مي شکافد و تاريکي را با روشنايي در مي آميزد، آب را شور و گل آلود مي کند، سپس به صورت ماري در مي آيد و بر زمين مي جهد و آن را تاريک مي کند. زمين نيز بر خود مي لرزد و از لرزش آن، پستي ها و بلندي ها پديد مي آيند. اهريمن به گياه مي تازد و آن را پژمرده مي سازد. گاو يکتا را از پاي در مي آورد، و از جسم او انواع غلات و گياهان دارويي مي رويند. ايزد ماه نطفه ي گاو را مي پالايد، و از آن دو گاو و سپس انواع چارپايان زمين، ماهي ها و پرندگان به وجود مي آيند. اهريمن با جمعيت انبوه ديوان مرگ آفرين، به کيومرث حمله ور مي شود، در اين نبرد سنگين کيومرث مي ميرد و از بدن او فلزات به وجود مي آيند، نطفه ي او بر زمين مي ريزد و خورشيد آن را مي پالايد، و دو سوم آن را نَريوسنگ(ايزد مردانگي) نگهداري مي کند، و يک سوم ديگر با سپندار مذ(ايزد بانوي زمين) مي آميزد و از آن گياه ريواس و سپس اولين زوج مشيه و مشيانه به وجود مي آيند که اصل نژادهاي مختلف به شمار مي آيند. بنا بر بندهش از مشي و مشيانه مرد و زن جهان و نژادهاي گوناگون پديد آمد و شش نژاد آن در خونيرث ساکن شدند که ايراني و انيراني اند. جفتي زن و مرد در دشت تازيان ساکن شدند و از ايشان تازيان به وجود آمدند. جفتي به توران و جفتي به روم و جفتي به چين و جفتي به سند و نژادهاي اين سرزمين ها از آنان به وجود آمد. (مهرداد؛1376؛صص19-20).
اهريمن پس از حمله هاي خراب کارانه قصد بازگشت به جهان تاريکي را دارد که مينوي آسمان همچون مرد جنگجوي زره بر تن همراه با فروهرهاي مردان، راه را بر او سد مي کنند و او را د ر جهان روشنايي به زندان مي افکنند.
سه هزاره ي سوم ، دوره ي تازش اهريمن و ديوان به جهان روشنايي بود، اما دوره ي چهارم که برخي آن را دوره ي وحي مي نامند به تدريج آزارها و اذيت هاي اهريمني از آفرينش زدوده مي شود و ديوان از بين مي روند و اهريمن براي هميشه به زندان افکنده مي شود، اهورامزدا به صورت معجزه آسايي زردتشت را مي آفريند، اهريمن نگران و مضطرب تلاش مي کند تا دين او گسترش پيدا نکند، ولي با پذيرش گشتاسپ آيين او رواج پيدا مي کند.
زردتشت درطول زندگي اش سه بار با همسرش(هُووي) نزديکي کرد و هر بار که هووي تن خود را در کِيانسه(هامون) شست نطفه ي زردتشت در آب مي ريخت، ايزد نريوسنگ آن را برداشته و به ايزد بانو (اردَوي سورَه اَناهيتا) مي سپرد. از اين نطفه ها 99999 فروهر مقدس نگهباني مي کنند.
سي سال مانده به پايان هزاره ي پس از زردتشت، اولين موعود به نام هوشيدر(اوشيدر) از نطفه ي زرتشت که به دختر باکره اي منتقل شده، متولد مي شود. هنگام تولد او خورشيد به مدت ده شبانه روز در اوج آسمان مي ايستد، انواع گرگها(نمادي از نيروهاي اهريمني) به صورت واحدي در مي آيند، ولي به دينان او را از بين مي برند.
سي سال مانده به پايان هزاره ي اوشيدراول، موعود دوم يا اوشيدرماه از نطفه ي زردتشت توسط دختر باکره ي ديگري که در درياچه ي کيانسه آبتني مي کند، متولد مي شود. در عصر موعود دوم، شير گوسفند به حداکثر ميزان خود افزايش مي يابد، ديوهاي گرسنگي و تشنگي نحيف و نزار مي شوند، و مردمان با يک وعده غذا سير مي شوند.
سرانجام، سي سال مانده به دهمين سده از هزاره ي اوشيدر ماه ، سومين موعود به نام«سوشيانس» از سومين دوشيزه ي باکره ي به دين که در آب کيانسه آبتني مي کند متولد مي شود. چهره ي او مانند خورشيد تابناک است و با شش چشم به هر طرف مي نگرد تا راه نابودي کامل دروجها و ديوان را بيابد. بدکاران را پادافره مي دهد و با نيايشي که به جا مي آورد همه ي ديوان را نابود مي کند. گياهان را سرسبزي و طراوت خاصي مي بخشد، خوشي و شادکامي را به آفريدگان ارزاني مي دهد، مردگان را برمي انگيزاند و به آنها پاداش و پادافره مي دهد و در نهايت جهاني نو و ابدي و ناميرا بر پا مي کند. (منجزي؛1384؛152-165).
اين خلاصه اي از تمام سرنوشت آفرينش و گيتي نزد زرتشتيان بود، اما کيومرث که توسط اهريمن کشته شد همان کسي بود که از او انسانها به وجود آمدند و او را مخلوق اول يا ابوالبشر ناميده اند.در ذيل شواهدي چند در مورد اين ادعا مي آوريم.

آدم در آيين زردشت
بنابر عقايد زردشتيان «نخستين انسان» کيومرث (در پهلوي گيومرت يا گيومَرد، به فارسي گيومرث يا کيومرث، در عربي جيومرت، در اوستا گَيه مَرتَن) نام دارد. اين نام در اصل به معني «زندگي ميرا» است و در برابر «زندگي ناميرا» که خاص توصيف خدايان است، در تسميه «نخستين انسان» به کار رفته است. کيومرث ششمين مخلوق از آفريدگان ششگانه (گاهي هفتگانه) اورمزد است، چگونگي آفرينش او در کتابهاي پهلوي زردتشتي و نيز در منابع دوران اسلامي که اطلاعات آنها اساساً مبتني بر ترجمه خداينامه پهلوي به عربي بوده، آمده است. ظاهراً داستان کيومرث در يکي از نسکهاي مفقود اوستاي ساساني به نام چهرداد به تفصيل روايت شده است که در حال حاضر هيچ اثري از آن در دست نيست اما خوشبختانه خلاصه اين نسک در کتاب پهلوي «دين کرد» آمده است. کيومرث در اوستا با صفت «نخست انديش» آمده است زيرا نخستين کسي است که پيام اهورامزدا را دريافت کرد.
بنابر اسطوره خلقت زردتشتي، اهورامزدا کيومرث را در مدت هفتاد روز آفريد(بندهش، فصل يک الف، بند بيست و يک). خلقت او در سه هزاره دوم از عمر دوازده هزار ساله عالم انجام پذيرفت.
نخست اورمزد از روشني بي آغاز(ازلي) «هيأت آتش» (در پهلوي«آسروکرب») را آفريد و کيومرث را به اين شکل خلق کرد (دادستان دينيگ، پرسش63، بند3) و گرمي اين نور ازلي است که در نطفه آدميان وجود دارد(بندهش، فصل يک الف، بند13)، اما تن او از گل(روايات پهلوي،ص136،بند36) يا از زمين آفريده شد. شايد از اين روست که کيومرث در کتابهاي پهلوي (دينکرد،29 ،س1) و منابع دوران اسلامي(مسعودي،85؛ اصفهاني، 16، 56؛ بيروني،99) لقب گلشاه(ملک الطين) دارد، اين لقب در بعضي منابع اسلامي به صورت گرشاه(ملک الجبال، شاه کوه) نيز آمده، و اين ابهام از خط پهلوي ناشي شده است(کريستن سن،123-85). کيومرث هم چون ديگر آفريدگان اين جهاني(«گيتي» در اصطلاح کتابهاي پهلوي) به مدت سه هزار سال بي حرکت ماند و وظايف ديني انجام نمي داد ولي به آن مي انديشيد. در آغاز سه هزاره ي سوم اهريمن به جهان حمله کرد و از اين زمان دوران اختلاط خير و شر آغاز گشت و از آن پس کيومرث فناپذير شد. اهريمن بر آسمان و آب و زمين و گياه و گاو تاخت و همه را به بدي آلوده کرد، اما نتوانست کيومرث را بلافاصله بکشد، زيرا مقدر شده بود که وي به مدت 30 سال آستو ويداد، ديومرگ، توانست او را از ميان ببرد. در هنگام مرگ او بر سمت چپ بر زمين افتاد و نطفه اش بر زمين ريخت؛ بخشي از آن را ايزد نريوسنگ برگرفت و بخشي ديگر به اسپندارمذ، ايزد بانوي زمين، سپرده شد. پس از 40سال از اين نطفه نخستين زوج بشر به نامهاي مشي و مشيانه(يا مهلي و مهلانه) به صورت ريواسي از زمين روييدند، همانند و هم بالا و به يکديگر پيوسته بودند. سپس آفريدگار در آنها جان دميد و از يکديگر جدا گشتند و به صورت انسان درآمدند(مسعودي، فصل14؛ اصفهاني،57؛ بيروني،100). نخست به خدايي اورمزد معترف شدند، اما بر اثر اغواي اهريمن، وي را آفريدگار جهان دانستند.اين انديشه و گفتار دروغ سبب شد که هر دو گناهکار شدند به گونه اي که روان آنان تا پايان جهان دوزخي شد. 30 روز بدون غذا گذرانيدند و با گياهان خود را پوشانيدند. سپس در بيابان بزي يافتند و شير آن را دوشيدند و خوردند. بعد از گذشت 30 روز ديگر به گوسفندي برخوردند و آن را کشتند و کباب کردند و خوردند. بعد از آن بافتن جامه، استخراج آهن و ساختن افزارهاي آهنين را آموختند. پس از گذشت 50سال داراي 7 جفت فرزند توأمان شدند و از آنان نسل بشر به صورت نژادهاي گوناگون ادامه يافت.
در اين اسطوره کيومرث در واقع «پيش نمونه» انسان به شمار مي رفته است، به همين جهت توصيفي که از او شده توصيف انسان واقعي نيست؛ گفته شده است که بالا و پهناي او مساوي و به اندازه چهار ناي بوده و همچون خورشيد مي درخشيده است.
نويسندگان دوران اسلامي که به شرح تاريخ و عقايد ديني ايران پيش از اسلام مي پردازند، غالب آنها در مقايسه، کيومرث را با آدم بشر يکي مي دانند(قدامه بن جعفر،234؛ طبري،1/17،147؛ بلعمي،4؛ اصفهاني،14؛ ثعالبي،1،3)؛ اما در بعضي روايتهاي ديگر مشي و مشيانه را قرينه آدم و حوا دانسته اند (بيروني،99؛ بلعمي،113). نخستين جفت واقعي بشر مشي و مشيانه بوده اند از آنها به «مرد و مردانه» و«مشينگ و مشيانگ» نيز تعبير شده است.
در ميان اقوام قديم ايراني اشخاص ديگري نيز مانند هوشنگ، تهمورث، جمشيد و متو(که نامش به صورت منوچهر باقي است) به عنوان نخستين انسان به شمار رفته اند، اما اينان بعدها اين مقام خود را از دست داده و در ميان قهرمانان و شاهان اساطيري جاي گرفته اند، چنانکه کيومرث نيز در تاريخ حماسي ايران نخستين شاه روي زمين به شمار آمده و نقش «نخستين انسان» بودن او فراموش شده است. (کريستن سن؛1364؛120-85).
كيومرث در ايران باستان
با توجه به اينکه خاستگاه و قلمرو دين زرتشت در ايران باستان بوده است و متون زرتشتي متأسفانه به وسيله مخالفان و دشمنان اين کيش در طول تاريخ دستخوش تغيير و حتي در برهه اي از زمان به کلي محو شده است بايد بسياري از عقايد و تاريخچه ي آن را در متون ادبي و غيرزرتشتي ايران باستان جستجو کرد. از اين رو توجه و تأمل در بعضي از متون قديمي ايران زمين خالي از لطف نمي باشد.
طبق متون اوستايي او آدم ابوالبشر است و اولين انساني است که از «اهورامزدا» (داناي بزرگ) که خداوند يکتا است اطاعت کرد.
مورخين اسلامي او را گلشاه لقب داده اند که به معني فرمانرواي کوهستان است.
در ادبيات بعد از اسلام او را نخستين کشورگشا معرفي کرده اند.
نخستين بزرگي که کشور گشود سرپادشاهان کيومرث بود
فردوسي درباره او مي گويد: کيومرث چون ابتدا در کوه اقامت داشت پلنگينه(پوست پلنگ) مي پوشيد و در اشعارش مي گويد:


کيومرث شد بر جهان کدخداي نخستين به کوه اندرون ساخت جاي
سرتخت و بختش بر آمد ز کوه پلنگينه پوشيد خود با گروه
مي گويند بنياد شهرسازي از او است. شهرهاي اسطخر،دماوند و بلخ را او بنا کرد. چون فرزندش سيامک به دست ديوان کشته شد، بعد از مرگ کيومرث پادشاهي به نوه اش «هوشنگ» رسيد.(مهرداد؛1376؛صص34-35).
واژه شناسي کيومرث
«کيومرث» يا «گيومرث» در فارسي، «گيومرت» يا «گيومرد» در پارسي ميانه يا پهلوي، و «گيومَرتَن» در اوستايي، نام نخستين نمونه انساني در جهانشناسي(اسطوره شناسي يا اساطيري) و (زرتشتي گري، مزديسنيان) و نخستين شاه در «شاهنامه» است.
گيومرث در زبان اوستايي از دو جزء گَيه (به معني جان و زندگاني) و مَرتَن که صفت است (به معني ميرنده يا فناپذير) تشکيل يافته است.مجموعاً مي شود زنده ي فاني که همان انسان است؛ در اوستا چند بار کلمه ي گيه، بدون مرتن آمده وگاه «گيه مرتنو» آمده که منظور همان کيومرث است. در يسناي26، بند10 وي نخستين بشر است: (فروهرهاي مردان و زنان پاک و فروهرهاي نيک تواناي پاک پارسايان، ازگيه مرتنو تا سوشيانت پيروزگر، را مي ستاييم).
در اوستا خيلي جاها به گيه درود فرستاده شده است. برابر اوستا کيومرث نخستين کسي است که به گفتار و آموزش اهورامزدا گوش فرا داده، و اوست مؤسس خانواده هاي ايراني، و نژاد ايران از پشت اوست که در گذشته به آن اشاره کرديم.(دانشنامه مزديسنا,ص 147)


فصل سوم:
خلقت در کتاب مقدس


گفتار اول: آدم در يهود
الف: آدم در عهد عتيق
ب: آدم در تلمود
ج: آدم در فلسفه ديني و عرفان يهود
گفتار دوم: آدم در مسيحيت

داستان خلقت در کتاب مقدس
داستان خلقت و آدم ابوالبشر در کتاب مقدس به دو بخش تقسيم مي گردد. بخش اول، داستان خلقت در عهد عتيق مي باشد که مي توان اين بخش از بحث را به يهوديت نسبت داد، البته ناگفته نماند که اين بخش مورد قبول مسيحيان نيز هست و در عهد جديد هم هيچ اشاره اي به اين موضوع نشده و از معنايي عرفاني و تأويلي از نوعي خلقت جديد بحث مي کند که در آينده خواهد آمد. در پايان اگر ادعا کنيم که مسيحيت با توجه به عهد جديد و مجزاي از عهد قديم و آموزهاي يهود از بحث خلقت و آدم ابوالبشر هيچ بهره اي ندارد، ادعايي گزاف نکرده ايم.
آدم در يهوديت
الف ) آدم در عهد عتيق: دوبار و به دو بيان در عهد عتيق از آفرينش آدم سخن رفته است؛ يك بار در باب اول سفر پيدايش و بار ديگر در بابهاي دوم تا پنجم آن، و تحقيقات در متون كتاب مقدس نشان داده است كه سرچشمه آنها دو روايت مختلف بوده است (نك‍ : كتاب مقدس، مقدمه سفرپيدايش، و نيز ص 3، زيرنويس). در باب اول از تكوين عالم هستي در 6 روز، و از آفرينش آدم، كه نقطه كمال خلقت و مهر پاياني آن است، سخن مي‌رود. پس از آنكه خدا آسمانها و زمين را آفريد، و با اراده و كلام خود روشنايي را پديد آورد، آبهاي زير فلك را از آبهاي بالاي فلك جدا ساخت، روي زمين را از گياهان گوناگون و انواع جانوران و پرندگان پر ساخت و اجرام فلكي را در آسمان قرار داد، در روز ششم گفت: «آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامي زمين و همه حشراتي كه بر زمين مي‌خزند، حكومت نمايد. پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خدا آفريد، ايشان را نر و ماده آفريد. و خدا ايشان را بركت داد، و خدا بديشان گفت بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد و در آن تسلط نمائيد.» (سفر پيدايش، 1).
در بابهاي دوم تا پنجم داستان خلقت آدم، با تفصيل بيش‌تر و تقريباً با بسياري از جزئياتي كه در روايات مسيحي و اسلامي نيز ديده مي‌شود، آمده است. آدم، زن وي حوا، باغ عدن، درخت ممنوع، اغواي حوا و خوردن از ميوه آن درخت (نخستين گناه)، رانده شدن از باغ بهشت، زندگي بر روي زمين، زناشويي و آوردن فرزندان و جز آن در اين قسمت ذكر شده است.
پس از پيدايش آسمانها و زمين، خداوند آدم را خلق كرد تا بر روي زمين كار كند. آفرينش آدم از خاك زمين بود، و خداوند در بيني او روح حيات دميد، و از نفخه الهي آدم «نفس زنده» شد. سپس باغي پر از درختان گوناگون در عدن به طرف شرق غرس نمود. «درخت حيات» و «درخت معرفت نيك و بد» را در ميان آن قرار داد، و آدم را در آنجا نهاد تا به كار زمين بپردازد و باغ را نگهباني كند، ولي او را از خوردن ميوه «درخت معرفت نيك و بد» منع كرد، و به او گفت كه اگر از آن بخوري «هر آينه خواهي مرد». آنگاه خداوند همه جانداران و پرندگان زمين و آسمان را كه از خاك سرشته بود، نزد آدم آورد تا وي آنان را نام بگذارد، و نامي كه آدم بر هر يك از آنان نهاد، همان نام او شد. آدم تنها بود و خداوند خواست تا براي او جفتي و معاوني بيافريند، پس خوابي گران بر او مستولي كرد، يكي از دنده‌هاي او را برداشت و از آن حوا را خلق كرد. اين كه مردان پدر و مادر خويش را ترك مي‌كنند و با همسران خود انس و الفت مي‌گيرند، از آن روست كه زن پاره تن مرد است. مار، كه هوشيارتر از جانوران ديگر بود، نزد حوا آمد و او را به خوردن ميوه «درخت معرفت نيك و بد» ترغيب و اغوا كرد، و گفت اين كه خداوند شما را از آن منع كرده است از آن روست كه اگر از آن بخوريد. چشمانتان باز مي‌شود و چون خداوند بر نيك و بد معرفت خواهيد يافت. حوا از ميوه آن درخت بخورد و پاره‌اي از آن را به آدم داد، و او نيز بخورد. در همان حال چشم هر دو به نيك و بد باز شد و از برهنگي خود با خبر شدند و از شرم اندامهاي خود را با برگهاي انجير پوشاندند.
خداوند كه از نافرماني آنان به خشم آمده بود، حوا را محكوم كرد كه گرفتار بار حمل و درد زائيدن شود و تا ابد زير فرمان شوهر باشد، و آدم را گفت كه «زمين به سبب تو ملعون شد» و تو در تمامي ايام عمرت با رنج و عذاب از زمين نان خواهي خورد و خار و خس برايت خواهد روياند، و سرانجام به خاك بازخواهي گشت و مار نيز از اينكه حوا را اغوا كرده بود ملعون و محكوم شد كه تا ابد بر شكم خود راه برود و خاك بخورد و ميان او و آدميان دشمني برقرار باشد. و خداوند گفت كه «همانا انسان مثل يكي از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده» و مبادا كه از ميوه «درخت حيات» نيز بخورد و جاودان زنده و بي‌مرگ بماند. پس خداوند آدم را از باغ عدن بيرون كرد تا بر روي زمين، كه خود از آن آفريده شده بود، كار و زندگي كند، و كرّوبيان را در سمت شرقي عدن مسكن داد، و شمشير آتشباري را در اطراف درخت حيات به گردش درآورد تا آن را محافظت كند. آدم و حوا زندگاني بر روي زمين را آغاز كردند. نخست قائن (قابيل) و سپس هابيل از ايشان ولادت يافتند. قائن به زراعت مشغول شد و هابيل گله‌داري پيشه كرد. 130 سال بعد، شيث به دنيا آمد، و پس از او نيز پسران و دختران ديگر آوردند. مدت عمر آدم 930 سال بود (نك‍ : سفر پيدايش، بابهاي 2ـ 5). در اسفار عهد عتيق از دوران 800 ساله زندگاني آدم بعد از ولادت شيث، جز اينكه «پسران و دختران آورد» خبر ديگري روايت نشده است، ولي درباره انسان به معني عام آن («آدم» به زبان عبري) در بعضي از كتب عهد عتيق مطالبي آمده است كه به گونه‌اي با نكاتي كه در 4 باب اول سفر پيدايش ديده مي‌شود ارتباط دارند، چنانكه در مزامير داوود گنهكاري انسان و رحمت و محبت پروردگار اشاره شده (بابهاي 90 و 130) و آمده است كه خداوند «تاج جلال و اكرام» بر سر انسان نهاده و او را بر تمامي آفريدگان خود فرمانروا كرده است (باب 8)، و سرانجام او را به خاك بازمي‌گرداند و مي‌گويد «اي بني آدم، رجوع نماييد» (باب 90). در سفر ايوب از كوتاهي و تلخي عمر آدمي در اين جهان و بي‌ثباتي هستي او، و نيز از آرزوي بازگشت به مقام قرب‌الهي و بازيافت سعادت و نيكبختي از دست رفته سخن به ميان آمده است.
در كتب غيررسمي و ادبيات بين‌النهرين: اشاراتي كه در اين نوشته‌ها به آدم و سرگذشت او رفته كلاً مبتني بر مطالبي است كه در سفر پيدايش آمده است، ولي نويسندگان اين كتابها از عقايد و روايات ديگري كه در طول زمان در اطراف اين موضوع پديد آمده بود نيز بهره گرفته، و گاهي تأويلات و دريافتهاي شخصي خود را در آنها وارد كرده‌اند. در كتاب حكمت يسوع بن سيراخ (23:25 به بعد) گناه كردن آدم و گرفتار مرگ شدن او ناشي از گناه حوّا دانسته شده، و در حكمت سليمان (23:2) آمده است كه خداوند انسان را براي بي‌مرگي آفريد و او را به صورت جاودانگي خود خلق كرد، اما ابليس بر آدم حسد برد و او را به نافرماني و گناه كشيد و از اين روي مرگ به جهان راه يافت. بدين‌سان در اينجا ابليس جاي «مار» را مي‌گيرد و سقوط آدم به حسد ابليس نسبت داده مي‌شود. در كتاب دوم اِسْدراس (4:3ـ21) آمده است كه آدم با گناهي كه مرتكب شد نه تنها خود را گرفتار عقوبت كرد و از بهشت رانده شد، بلكه تمامي نوع بشر را با خود به سقوط كشيد. در همان كتاب (46:7ـ59) نويسنده از اينكه تمامي آدِميزادگان بايد به گناه آدم مجازات شوند و به كيفر مرگ برسند شكوه و زاري مي‌كند. بدين‌سان مسأله«گناه اوليه» كه در دوره‌هاي بعد از مهم‌ترين مسائل علم كلام مسيحيت به شمار مي‌رود، ظاهراً نخستين بار در اين كتاب مطرح مي‌شود. در كتاب مكاشفات باروخ (15:54) گرچه از گناه و سقوط آدم و ادامه آن در فرزندان او سخن مي‌رود، ليكن از سوي ديگر موضوع اختيار و آزادي انسان در انتخاب خير و شر نيز مطرح مي‌شود و عبارت معروف «هر كس آدم نفس خود است» در اين كتاب اشاره به همين معني است و گوياي اين نكته كه سعادت و شقاوت هر كس در خود او و با خود اوست (هيستينگز، 5/703). در كتاب اسرار خنوخ آمده است كه اجزاء وجود آدم از هفت جوهر آفريده شد: گوشتش از خاك، خونش از قطره‌هاي شبنم، چشمانش از خورشيد، استخوانش از سنگ، رگها و موهايش از گياهان، انديشه‌اش از ابرها و از سرعت سير فرشتگان، روحش از روح خدا و از باد، و نامش از چهار حرف m, a, d, a )حروف اول نامهاي جهات چهارگانه به زبان يوناني) ساخته شده است. آدم از دو عالم روحاني و جسماني آفريده شد، و چون فرشتگان از حكمت الهي بهره‌ور بود، و خداوند راه نور و راه ظلمت را به او نشان داده و نيروي تميز ميان نيك و بد و انتخاب آن دو را به او ارزاني داشته بود، ليكن از آن روي كه حقيقت خود را نمي‌شناخت و از اصل خويش بي‌خبر بود، سقوط كرد (13:30 به بعد). آنچه در كتاب اسرار خنوخ درباره آفرينش آدم آمده است بيان ديگري است از تقابل و تناظر ميان عالم صغير و عالم كبير كه در برخي از اديان قديم و بعضي از مكاتب فلسفي دوره‌هاي بعد نيز ديده مي‌شود. نويسنده در اين بخش از كتاب خواسته است كه براي سقوط آدم نيز وجهي پيدا كند و علت آن را در وجود خود او جستجو نمايد. در كتاب يوبيل براي آنكه تصور تشبيه و تجسيم از ذات خداوند دور باشد، اعمال آفرينش به اراده خداوند، ولي به كارگزاري فرشتگان، صورت مي‌گيرد (نك‍ : آلبرايت، 348)، چنانكه در كتاب اسرار خنوخ (10:30) نيز خداوند به «حكمت» خود امر مي‌كند كه آدم را از گوهرهاي هفتگانه ياد شده به وجود آورد. از كتب متأخر بين‌العهدين چند كتاب زندگاني آدم و حوا بوده است كه غالباً مسيحيان در آنها مطالبي درباره ظهور مسيح و بازگشت او وارد كرده‌اند، و اكنون ترجمه‌ها و روايتهايي از آنها به زبانهاي يوناني، لاتيني، اسلاوي، عربي، سرياني و حبشي موجود است. اين كتابها در عين اينكه همگي شرح احوال آدم و حوا را بعد از اخراج از بهشت باز مي‌گويند با هم اختلافات بسيار دارند، و هر يك به جنبه ديگري از رويدادهاي زندگاني آنان و فرزندانشان بر روي زمين اشاره مي‌كنند. پشيمان شدن آدم و حوا از نافرماني، وعده بخشايش الهي و بازگرداندن نيكوكاران از فرزندان آدم به بهشت، كشاكش آنان با شيطان و پايداريشان در برابر دسيسه‌هاي او، ستيزه‌جويي قابيل و هابيل، ولادت شيث، مرگ آدم و مراسم تدفين او، فريفته شدن فرزندان شيث بر دختران قابيل... اينها ماجراهايي است كه در اين كتابها نقل شده و نمودار دامنه داستانهايي است كه درباره اين موضوع به طور شفاهي از ديرباز ميان يهوديان رواج داشته است (نك‍ : جودائيكا، 2/245ـ247؛ اندروز، 73-74«کتابهاي گمشده ي کتاب مقدس
»، 3-81).

ب)آدم در تلمود: در بخشي از تلمود كه هَگّادا (= روايت) نام دارد و شامل قصص و روايات شفاهي و تمثيلات ديني و اخلاقي است، غالباً موضوعات و مسائل عقيدتي مورد تفسير و تأويل قرار مي‌گيرد، و براي روايات و رويدادهايي كه در كتاب مقدس نقل شده است توجيهات جديد عرضه مي‌گردد. در اين بخش از تلمود مطالبي كه در چند باب اول سفر پيدايش درباره آدم و حوا و آفرينش آنان آمده است نيز به تفصيل مورد تفسير و تأويل قرار گرفته و روايات و اشارات گوناگون بر آن افزوده شده است.
در تفسير اين عبارت كه «خدا آدم را به صورت خود آفريد»، كوشش شده است كه از تصور همانندي انسان با خدا يا برعكس پيشگيري شود، و گفته‌اند كه اين بدان معني است كه انسان از عزت و عظمت الهي برخوردار است و قابليت وصول به اين شأن و مقام را دارد.
در ترتيب آفرينش، هر چه ديرتر پديد آمد، از آنچه پيش از او بود برتر و والاتر بود. آدم و حوا كه پس از همه چيز آفريده شدند، بر همه‌چيز برتري و فرمانروايي يافتند. آدمي از آن روي در پايان دوره آفرينش آفريده شد، كه آفريدگان ديگر همگي براي او و برخورداري او به وجود آمده‌اند (چنانكه در مهمانسرايي، خواني چيده شود و مهمان بي‌تأخير و انتظار بر سر خوان حاضر شود) و نيز آدمي از آن روي پس از چيزهاي ديگر آمد كه اگر احياناً گرفتار خودبيني و خودپسندي گردد، بر او بانگ زنند كه: حتي پشه پيش از تو آفريده شد.
از ميان همه جانداران، تنها آدمي است كه مي‌تواند راست بايستد و استوار بخرامد و او از اين‌رو همسان فرشتگاني است كه كارگزاران جهان‌اند. آدم كامل و رشد يافته آفريده شد. او و حوا به صورت جوانان 20 ساله پديد آمده‌اند. «پاشنه پاي آدم از جلال خورشيد پرشكوه‌تر بود، تا چه رسد به چهره او، زيرا آدم براي آن آفريده شد تا خداوند را خدمت كند، و قرص خورشيد براي آن است كه خدمتگزار انسان باشد».
آدم در نخستين روز سال نو، روز اوّل تشرين، آفريده شد و هر چه وابسته به وي بود، در همان روز روي داد. در ساعت اول خاك او گرد آمد، در ساعت دوم گل او سرشته و آماده شد، در ساعت سوم اندامهاي او بر هم قرار گرفتند، در ساعت چهارم جان در او دميده شد، در ساعت پنجم او برخاست و راست ايستاد، در ساعت ششم بر همه چيز نام نهاد، در ساعت هفتم حوا را به نزد او آوردند، در ساعت هشتم آنها قابيل و هابيل را به وجود آوردند، در ساعت نهم هشدار داده شدند كه از درخت معرفت نيك و بد نخورند، در ساعت دهم مرتكب نافرماني شدند، در ساعت يازدهم فرمان محكوميت بر ايشان فرود آمد و در ساعت دوازدهم آنان را از باغ عدن بيرون راندند.
چون اراده الهي بر آفرينش آدم قرار گرفت، فرشتگان به رايزني فراخوانده شدند. برخي از ايشان به اميد مهر و عطوفتي كه از او ظاهر خواهد شد موافقت كردند، و برخي از بيم تبهكاريها و ستيزه‌هايي كه او برخواهد انگيخت، مخالفت ورزيدند. سرانجام، ذات قدوسي بر آن شد كه آدم را بيافريند، و چون فرشتگان هيبت و شكوهمندي آفرينش آدم را ديدند به هراس افتادند و خواستند كه او را پرستش كنند، ليكن آدم در اين وقت به بالا اشاره كرد (يعني پرستش از آن خداوند است)؛ و نيز گفته شده است كه در اين هنگام خدا خوابي گران بر آدم چيره كرد تا فرشتگان محدوديتها و ناتوانيهاي او را ببينند. روايت ديگر مي‌گويد كه خدا به فرشتگان فرمان داد كه در برابر آدم سجده كنند، و همگي چنين كردند جز شيطان كه سرپيچي كرد و به ژرفاي دوزخ پرتاب گشت و از آنجا كينه‌اي پايدار از آدم در دل گرفت.
چنانكه قبلاً گفته شد، در سفر تكوين شرح آفرينش آدم و سرگذشت او تا هنگام رانده شدن از باغ بهشت گزارش شده است، و از احوال او پس از آن زمان و از اينكه بر روي زمين چگونه زندگاني خود را با شرايط تازه سازگاري داد، نه در اين سفر و نه در اسفار ديگر عهد عتيق سخني نرفته است، ليكن در رواياتي كه در هَگّادا نقل شده است در اين باب اشارات فراوان ديده مي‌شود. گفته‌اند كه چون خورشيد غروب كرد و جهان تاريك شد، آدم را هراس فرو گرفت و انديشيد كه اينك مار مي‌آيد و مرا هلاك مي‌كند. خداوند دوپاره سنگ به وي داد تا آنها را به هم بكوبد و آتش و روشنايي پديد آورد.
هنگامي كه آدم گناه كرد، شكوه خود را از دست داد، و با گناه او چيزهاي ديگر نيز از شكوه افتادند. «گرچه همگي به كمال خود آفريده شده بودند» و با گذشت نسلها زيبايي آدميان رو به كاهش نهاد.
شيطان از آن رو مار را افزار كار خود ساخت كه از جانوران ديگر زيرك‌تر و تيزبين‌تر بود و چون خدا او را دست و پا بخشيده بود بيش از ديگران به آدمي شباهت داشت. درخت معرفت نيك و بد را بعضي تاك، و بعضي ديگر گندم، ليمو و يا انجير گفته‌اند. درباره درخت انجير آمده است كه چون آدم و حوا پس از ارتكاب گناه از برهنگي خود احساس شرم كردند و با برگ اين درخت اندامهاي خود را پوشاندند، پس بايد ميوه‌اي كه از خوردن آن منع شده بودند، انجير بوده باشد. اينكه باغ عدني كه آدم از آن رانده شد در اين جهان بوده يا در جهان ديگر، سخني است كه مورد اختلاف است. قابيل به آدم گفت: «من توبه كردم و آمرزيده شدم». آدم از اين سخن در شگفت شد و تپانچه‌اي بر روي قابيل زد و گفت: «توبه را نيرو و اثري چنين بزرگ بوده است و من نمي‌دانستم.»، ولي در كتاب آدم و حوا شرح توبه آدم پس از رانده شدن از باغ عدن به تفصيل بيان شده است. احكام و قوانين پيش از ظهور شريعت موسي به آدم داده شده بود. مراعات روز سبت از زمان او واجب شد و نخستين كسي كه اداءِ قرباني كرد او بود، و اگر وي گناه نكرده بود، تمامي تورات بر او نازل مي‌شد (براي مأخذ مربوط به بخش ج نك‍ : جودائيكا، 2/236ـ 238).
ج)آدم در فلسفه ديني و عرفان يهود: در عصر هلنيستي، كه دوران رواج فرهنگ يوناني و غلبه آن بر افكار مردم اروپا و بخشهايي از آسياي غربي بود، متفكران يهودي غالباً به تأويل و تفسير تمثيلي ابواب اوليه سفر پيدايش مي‌پرداختند، و آدم را نمونه اصلي و اوليه نوع بشر، و سرنوشت و سرگذشت او را بيان تمثيلي وضع انسان در جهان مي‌شمردند، ولي در عين حال غالباً واقعيت تاريخي گزارش سفر پيدايش را نيز پذيرفته بودند و آن را داراي 2 جنبه تاريخي و تمثيلي مي‌دانستند. فيلون اسكندراني (نيمه اول سده اول م)، كه به فلسفه افلاطون نظر داشت مي‌گفت كه خداوند دو گونه انسان آفريد: انسان آسماني «به صورت خدا» (سفر پيدايش، 27:1) و انسان زميني كه از خاك سرشته شد (7:2). انسان آسماني غيرمادي است و انسان زميني تركيبي است از عناصر مادي و معنوي ــ پيكر و خرد و انديشه ــ اين خرد و انديشه آدمي است كه «به صورت خدا» آفريده شده است نه پيكر او. آدم زميني هم از لحاظ توانايي عقلاني از همه آدميان آينده برتر بود و هم از لحاظ صورت جسماني، و به كمال سعادت نايل شد، ولي در اين مقام باقي نماند. وي با خوردن از درخت معرفت نيك و بد جاودانگي و نيكبختي خود را از دست داد و گرفتار مرگ و تيره‌روزي شد. از ديدگاه فيلون خوردن از درخت ممنوع تمثيل و كنايه‌اي است از تسليم شدن در برابر لذات و شهوات جسماني. چون آدم در برابر خواسته‌هاي جسماني خود سر فرود آورد، فهم او از سطح فراتر دانش به سطح فروتر انديشه فرو افتاد.
فيلون در مواردي معناي لفظي عبارات سفر پيدايش را مي‌پذيرد و آنها را به صورت ظاهري تفسير مي‌كند، ولي عموماً مي‌كوشد كه براي همه عناصر معنايي تمثيلي بيابد. از اين روست كه در فلسفه او آدم نمودگار خرد مي‌گردد، حوا نمودگار دريافت حسي، مار نمودگار هواي نفساني و درخت معرفت نمودگار انديشه و تدبير.
روش تفسير و تأويل تمثيلي و مجازي دوره هلنيستي در سده‌‌هاي ميانه از رونق و اعتبار افتاد، و متكلمان يهودي در نتيجه آشنايي با آراء كلامي اسلامي به نص كتاب مقدس اتكا كردند و به تفسير روايات و عبارات آن، به صورتي كه نقل شده بود، پرداختند. از ديدگاه سعيديه فَيّومي (279ـ330 يا 331ق/882 ـ942م) انسان نقطه كمال آفرينش و مورد عنايت و رحمت خاص الهي است. خداوند به موجب همين عنايت خاص به آدمي روح و نيروي تميز بخشيده و آزادي اراده به او ارزاني داشته است تا ميان نيك و بد انتخاب كند و معيار و ميزان او در اين انتخاب احكام الهي (تورات) است، و سعادت و شقاوت او بر اين انتخاب مبتني است (اپستاين، 200-201).
در اينجا نيز افسانه «قوم برگزيده» از ياد نمي‌رود. در اين ميان، به عقيده يهودا هلوي (478ـ534ق/1085ـ1140م) پزشك و فيلسوف يهودي اندلسي، هر يك از انواع يا اقانيم چهارگانه طبيعت (جماد، نبات، حيوان، انسان) داراي جزئي است كه از ساير اجزاء برتر و كامل‌تر است. در نوع آدمي اين كمال در افرادي تحقق مي‌يابد كه از روح نبوت و نيروي الهي (القوه الالهيه ) برخوردار باشند، و اين نيروست كه انسان را توانا مي‌سازد تا با خداوند پيوند استوار برقرار كند. اين نيرو از آدم به فرزندان يعقوب (اسرائيل) به ارث رسيد، و همين ويژگي است كه يهوديان را از همه اقوام ديگر ممتاز و جدا ساخته است، ولي اين نيرو تنها زماني تحقق و فعليت مي‌پذيرد كه از احكام الهي (تورات) سيراب شود و در «ارض موعود» پرورش يابد (جودائيكا، 2/236ـ 238؛ اپستاين، 205-206).
موسي بن ميمون (529 ـ600 يا 601ق/1135ـ1204م) نيز، كه در بسياري از موارد مضامين كتاب مقدس را تأويل و تفسير تمثيلي مي‌كند، درباره آدم مي‌گويد كه آفريده شدن وي «به صورت خدا» اشاره به كمال عقلاني اوست نه همانندي جسماني. پيش از ارتكاب گناه، خرد وي به كامل‌ترين حد خود رسيده بود و همواره با تمامي وجود خويش به تفكر و تأمل درباره حقايق طبيعي و ماوراي طبيعي مشغول بود. گناه كردن وي در حقيقت روي آوردنش به سوي لذات جسماني بود. كوشش در ارضاءِ شهوات او را از تفكر درباره حقايق الهي بازداشت و عقل عملي او را كه تا آن زمان خفته بود، بيدار و فعال كرد. به جاي تعقل نظري به تجربه‌هاي عملي پرداخت، به جاي حقايق به ارزشها و امور اعتباري توجه يافت، و به جاي شناخت حق و باطل به تميز نيك و بد و سود و زيان سرگرم شد، و به جاي تفكر در طبيعت و ماوراء‌‌طبيعت به مسائل اخلاقي و سياسي روي آورد. روشن است كه در نظر موسي بن ميمون، عقل عملي منزلتي فروتر از عقل نظري دارد، و كيفري كه آدم ديد از آن روي بود كه از عقل نظري و تفكر در حقايق الهي روي گرداند و به عقل عملي و خواهشهاي جسماني روي آورد، و بر همين اساس اشاراتي كه در مدارشها و بخشهاي تلمود به داستان آدم رفته است نيز تفسير مجازي و تمثيلي مي‌كند. در مدراشها«مار» به صورت شتري توصيف شده است كه «سمائيل» (ابليس) سوار بر آن است. موسي بن ميمون در اين باره مي‌گويد كه «مار» نمودگار قوه موهمه است و سمائيل نمودگار قوه شهويه، و درخت حيات كه در مدارشها توصيف شده نمودگار طبيعت است و شاخه‌‌هاي آن نمودگار ماوراء‌طبيعت، در حالي كه درخت معرفت نيك و بد نمودگار عقل عملي است. آدم به جاي آنكه از ميوه حيات بخورد و به جاودانگي نايل شود، از ميوه درخت معرفت نيك و بد، كه از آن منع شده بود، خورد و از تعقل در حقايق برتر بازماند و در پي تسليم شدن به خواهشهاي جسماني به عقل عملي روي آورد.
تفسير تمثيلي سرگذشت آدم در دوره‌هاي بعد ادامه داشت. يوسف‌البو فيلسوف يهودي اندلسي (سده 9ق/ سده 15م) مي‌گفت كه آدم نمونه نخستين نوع انسان است و برترين و كاملترين مخلوقات اين جهان است و مقصود از آفرينش عالم وجود اوست و موجودات ديگر براي خدمت او آفريده شده‌اند. او نيز سرگذشت آدم را بياني تمثيلي از وضع انسان در اين جهان مي‌دانست. به نظر او باغ عدن كنايه از اين عالم، آدم كنايه از نوع بشر، درخت حيات عبارت از شريعت (تورات)، و مار نمودگار شهوات است. قرار گرفتن آدم در باغ عدن، كه درخت حيات در ميان آن جاي دارد، كنايه از آن است كه انسان در اين جهان بايد به احكام شريعت پاي‌بند باشد، و بيرون شدن وي از باغ عدن پس از نافرماني، كنايه از كيفري است كه نافرماني و غفلت از احكام الهي در پي دارد (جودائيكا، 2/238ـ240؛ اپستاين، فصل 18).
در مكتب عرفاني متأخره يهودي موسوم به قبّالا آدم مجمع و مظهر جميع صفات و افعال الهي است، و از اين روي، واسطه آفرينش و اساس عالم هستي است. بنابر نظريات اين مكتب در كتاب زهر ذات الهي داراي 2 وجه است: وجه عدمي، كه نامحدود و بحث و بسيط و ناشناختني است و «نهان‌ترين نهانها»ست، و از آن به اين ‌سوف (نامتناهي) تعبير مي‌شود، و وجه وجودي كه شامل صفات اسماء و افعال بي‌شمار و بي‌نهايت اوست. وجه وجودي در 10 اصل روحاني يا 10 جلوه نور(كه سفيروت ناميده مي‌شود) از وجه عدمي (اين سوف) صادر مي‌گردد. مجموعه اين جلوه‌ها (سفيروت) در ترتيب عمودي به 3 گروه: عمود يمين، عمود وسطي، عمود شمال، و در ترتيب افقي به 3 گروه عقلي، حسي، طبعي تقسيم مي‌شوند:
در ميان اين جلوه‌ها نوعي« ثنويّت جنسي» (كنايه از دو جنبه فعاله و منفعله آنها) برقرار است، بدين معني كه ديهيم، و حكمت و قدرت و نصرت «مذكر»اند، و تميز و محبت و جلال و ملكوت «مؤنث». از پيوستن حكمت و تميز، علم (كه به دلايلي در شمار سفيروت نيست)، و از دو زوج دوم، رحمت، و از دو زوج سوم بنياد پديد مي‌آيد. آنچه در حكمت و تميز است در علم، آنچه در قدرت و محبت است در رحمت، و آنچه در نصرت و جلال است در بنياد تحقق و فعليت مي‌پذيرد. ديهيم و ملكوت آغاز و انجام اين مجموعه است. ديهيم نمودار وجه عدمي در عالم صفات و تجليات است، و ملكوت، كه از آن به شكينا (حضور الهي) نيز تعبير مي‌شود، نمودار حضور و وجود صفات خداوند در عالم خلقت است. وجه وجودي كه عالم صفات و اسماء و افعال الهي است، وجه ايجادي و «كلمات» خلاقه خداوند است. اين عالم گاهي به صورت درخت (شجره «الهي») كه ريشه‌هاي آن در وجه عدمي (اين‌سوف) است تصور مي‌شود، و گاهي به صورت انساني كه ديهيم بر بالاي سر و ملكوت در زير پاي اوست و جلوه‌هاي ديگر اندامهاي او را تشكيل مي‌دهند. اين صورت انساني، كه جامع اسماء و صفات الهي است آدم قديم نام دارد (كه گاهي «آدم علوي » نيز ناميده مي‌شود)، و واسطه و وسيلة آفرينش عالم است. عالم خلقت در حقيقت عالم ظهور و تجلي صفات و افعال در قالب اشكال و صور است، و از اين روي « عالم تفريق» ناميده مي‌شود (در مقابل عالم صفات و تجليات كه عالم توحيد است). عالم خلقت براساس عالم صفات آفريده شده، و هرچه در عالم خلقت روي مي‌دهد هستي و حيات خود را از عالم صفات و تجليات، يعني از «آدم قديم» مي‌گيرد، و اوست كه اساس اين عالم است و اجزاء و عناصر اين عالم اجزاء و عناصر پيكر اوست. به اين اعتبار عالم آدم كبير است و آدم عالم صغير . آدم، يعني انسان اول در اين عالم، كه مظهر «آدم قديم»است، عالي‌ترين و كامل‌ترين مصداق و مجلاي صفات و اسماء خدايي است، و جميع عوالم و مراتب وجود (عقلي و حسي و طبعي) را در بر دارد. در اين مكتب مقصود از‌ آفرينش آدم به صورت خدا، كه در سفر پيدايش آمده است، اشاره به همين مظهريت و جامعيت اوست. جهان خلقت در آغاز غيرمادي و روحاني بود، ولي آدم، كه در عالم تفريق مجذوب آفرينش شده و از اصل خود غافل مانده بود، نافرماني كرد، و با گناه و سقوط او تمامي عالم خلق روحاني سقوط كرد و مادي و جسماني شد (و بيرون شدن آدم از بهشت كنايه از اين امر است). در نتيجه اين سقوط وحدت و همبستگي اوليه آفرينش در هم شكست، عالم جسماني از عالم روحاني جدا افتاد، و شكينا (حضور الهي) غريب ماند و شر و فساد و ظلم جهان را فراگرفت؛ ليكن انسان، از آنجا كه اصل الهي دارد و مظهر اعلا و مجلاي كامل صفات خداوند است، سرانجام از راه تقوي و عبادت و با پيروي از شريعت (تورات) به كمال عقلاني و اخلاقي خود بازخواهد رسيد، و به ياري «مسيحا» به اصل خود بازخواهد گشت، و عالم هستي وحدت و همبستگي اوليه را بازخواهد يافت، چنانكه زكرياي نبي گفته است « آن روز يَهُوَه واحد خواهد بود و اسم او واحد» (شولم، 211-243؛ اپستاين، فصل 19؛ سرويا، 70-89).
در كتاب عهد عتيق نيز به وجود يك «آدم روحاني» قديم و ازلي در برابر آدم جسماني اشاراتي هست، زيرا حزقيال (26:1) در عروج به آسمان و مشاهده عوالم روحاني از صورتي «مثل صورت انسان» سخن مي‌گويد؛ فيلون اسكندراني، فيلسوف يهودي (نيمه اول سده اول م) نيز به وجود دو آدم «علوي» و «سفلي» قائل است، و مي‌گويد: آنكه از بهشت رانده شد آدم سفلي بود، و آدم علوي همچنان در بهشت باقي است (نك‍ : هيستينگز، 1/86، زيرنويس).


داستان آدم (ع ) در تورات با بياني ديگر و تفصيلي بيشتر
در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است ، ميگويد: خدا آدم ا از خاك خلق كرد، و سپس دم حيات را در بينى او بدميد، پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشت هائى در ناحيه شرقى عدن بكاشت ، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد، و منظره هاى آنها را نكو كرد، و ميوه هايش را پاكيزه ساخت ، و درخت حيات را در وسط آن باغها بكاشت ، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن بسوى آن باغها بكشيد، تا آنها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد، اسم يكى از آنها نيل بود، و اين نيل بتمامى شهر ذويله كه طلا در آنجاست ، احاطه داشت ، طلا و همچنين لوءلوء، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست ، و نام نهر دومى جيحون بود، كه بسرتاسر شهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است ، كه از ناحيه شرقى موصل مى گذرد، و نام نهر چهارم فرات است .
پس از آن خداوند آدم را گرفت ، و در باغهاى عدن منزل داد، تا رستگارش ‍ كند، و محافظتش نمايد، و خدا آدم را فرمود: كه تمامى درختان اين باغها برايت حلال است ، و ميتوانى از آنها بخورى ، ولى از درخت معرفت خير و شر مخور، چون در همان روزيكه از آن بخورى مستحق مرگ ميشوى .
خداوند بخودش فرمود: (چه چيزى ازبقاء آدم به تنهائى برخاسته است ؟ خوبست كمكى هم برايش درست كنم ، پس خدا تمامى وحشى هاى صحرا و مرغان هوا را محشور كرده ، نزد آدم آورد، تا در پيش روى او آنها را نامگذارى كند، پس هر چه را آدم بر آن جانداران نام نهاد همان تا بامروز نام آن است .
پس آدم اسماء جميع چارپايان ، و مرغان هوا، و وحشيان صحرا را، نام برد، ولى هيچ ياورى در مقابل خود نديد، پس خدا چرتى بر آدم مسلط كرد، تا چيزى احساس نكند، پس يكى از دنده هاى سينه او را كند، در جايش ‍ گوشت گذاشت ، آنگاه خدا از آن يك دنده زنى درست كرد، و او را نزد آدم آورد، آدم گفت : اينبار استخوانى از استخوانهايم ، و گوشتى از گوشتهايم را ديدم ، و جا دارد آنرا امراة بنامم ، چون از امر من اخذ شد، و بهمين جهت است كه مرد، پدر و مادر خود را رها نموده ، زن خود را مى چسبد، بطوريكه يك جسد واحد تشكيل ميدهند، آنروز آدم و همسرش عريان بودند، و از عريانى خود باكى نداشتند.
فصل سوم ، آنروز مار، از ميانه همه حيوانهاى صحرا كه خدا خلق كرده بود، حكيمى شد، و به زن گفت : راستى ، و به يقين خدا گفته از همه اين درختهاى باغ نخوريد؟ زن بمار گفت : نه ، از همه درختان باغ ميخوريم ، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغ است نخوريد، و نزديكش نشويد، تا نميريد، مار بآن دو گفت : نمى ميريد، خدا ميدانسته كه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد، چشمتان باز ميشود، و چون ملائكه در خير و شر دانا ميشويد، پس وقتى زن ديد كه درخت درخت خوبى ، و ميوه اش خوب ، و شهوت انگيز است ، عقل خود از كف بداد، و از ميوه آن گرفته ، و خورد، و بشوهرش هم داد خورد، پس چشمشان باز شد، و فهميدند كه عريان هستند، پس از برگهاى انجير لباسى چون لنگ براى خود درست كردند.
بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم مى زد، شنيدند، پس خدا ايستاد، و آدم را صدا زد، و باو گفت : كجا هستى ؟ و اين صدا محققا از او بوده ، آدم گفت : صداى تو را در باغ شنيدم ، ولى چون عريان هستم ، خود را پنهان كرده ام ، خدا پرسيد: چه كسى بتو گفت : عريانى ؟ مگر از آن درخت خوردى ، كه از خوردنش نهيت كردم ؟ آدم گفت : اين زنى كه برايم درست كردى ، از آن بمن داد خوردم ، خدا بزن گفت : چه كار كردى ؟ گفت : مار مرا فريب داد، از آن خوردم ، پس خدا بمار گفت : حال كه دانسته چنين كارى كردى ، از ميانه همه چارپايان ، و همه وحشى هاى صحرا، ملعون شدى ، و بايد كه هميشه با سينه ات راه بروى ، و در تمام عمرت خاك بخورى ، و ميانه تو و زن و ميانه نسل تو و نسل زن دشمنى نهادم ، او سر تو را بكوبد، و تو پاشنه او را بگزى ، و بزن گفت مشقت و حمل تو را بسيار مى كنم ، تا با مشقت فرزندان را بزائى ، و اختيار زندگى تو را بدست شوهرت نهادم ، تا او هميشه بر تو مسلط باشد، و بآدم گفت : از آنجا كه بحرف زنت رفتى ، و از درختى كه نهيت كردم ، و گفتم : از آن مخور، بخوردى ، با اين ملعون زمين بود، باين سبب دچار مشقت شدى ، و در تمام عمر بايد از آن بخورى ، و آن برايت خار بروياند، و از علف صحرا بخورى ، و با عرق رويت طعام بخورى ، تا روزيكه بهمين زمينى كه از آن گرفتى و خوردى برگردى ، چون تو از اصل خاك بودى ، بايد بخاك برگردى .
و آدم همسرش را بدين جهت حوا ناميد، كه او مادر هر زنده ناطقى است ، و خدا براى آدم و همسرش جامه تن پوشى درست كرد، و بآنان پوشانيد، آنگاه خدا گفت : اينك آدم است كه مانند يكى از ما خير و شر را مى شناسد، و الان ديگر واجب شد كه از باغها بيرون رود، تا ديگر بار، دست بدرخت حياة دراز نكند، و از آن نخورد، و گرنه تا ابد زنده ميماند پس خدا او را از باغهاى عدن بيرون راند، تا زمين كه وى را از آن درست كرد، رستگار و آباد شود، و چون آدم را طرد كرد، ملائكه در شرقى باغهاى عدن اسكان داده شدند، و شمشيرى براق بالا و پائين شدن گرفت ، تا راه درخت حياة را محافظت كنند.
اين بود فصل سوم از تورات عربى ، كه در سال 1811 ميلادى بچاپ رسيده است.



نگاهي اجمالي به محتواي كتابهاي عهد قديم‏
از آنجا كه نسخه‏هاي در دسترس از عهد قديم،مطابق با تقسيم مسيحي است. اين مجموعه مشتمل بر 39 كتاب است به ترتيب اين نسخه ها سفر پيداش اولين کتاب آن است به صورتي بسيار مختصر به محتواي اين كتاب‏ اشاره‏ مي‏كنيم:
در اين كتاب از چگونگي خلقت جهان و انسان مطالبي‏ بيان شده است:خداوند انسان را پس از خلقت
در محيطي زيبا و آرام و پر از نعمت قرار مي‏دهد،اما انسان گناه مي‏كند و از آن دنياي آرماني رانده،و به زمين آورده مي‏شود.اين آغاز تاريخ زندگي بشر در روي زمين است كه با اولين بشر، يعني آدم و همسر او حوا شروع مي‏شود.(سليماني اردستاني؛1382؛ص176).
‏پيدايش‏.يعني كتاب موجود شدن و يا خلقت ممكنات نخستين كتابي است از كتب عهد عتيق و اسم عبري اين کتاب «برشيث» است يعني در ابتدا و همان است اوّل لفظي كه‏ آنكتاب بدان شروع ميشود
‏شروع اين كتاب اعلام اسامي درباره خداي‏ يكانه و زنده حقيقي است و منقسم بدو قسم ميشود در
‏قسم اوّل كه مشتمل بر يازده باب‏ است وقايع و قوانيني كه بتمامي بني نوع‏ انسان نسبت دارد نگارش
يافته يعني حكايت‏ خلقت و حالت اوّلي انسان و امتحان و افتادنش در گناه(قاموس کتاب مقدس؛ ص234)
باب پنجم کتاب پيدايش چنين آغاز مي شود:
اين است كتاب پيدايش آدم در روزي كه خدا آدم را آفريد(1 پيدايش 5) به شبيه خدا او را ساخت(2 پيدايش 5) نر و ماده ايشان را آفريد و ايشان را بركت داد و ايشان را آدم نام نهاد در روز آفرينش ايشان(3 پيدايش 5)
و در پاره اي ديگر از آيات چنين آمده است:
خداوند خدا پس آدم را از خاك زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد و نفس آدم زنده شد(7 پيدايش 2)
و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامي زمين و هم حشراتي كه بر زمين مي‏خزند حكومت نمايد(26 پيدايش 1) پس خدا آدم را به صورت خود آفريد او را به صورت خدا آفريد ايشان را نر و ماده آفريد(27 پيدايش 1) و خدا ايشان را بركت داد و خدا بديشان گفت بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد و در آن تسلط نماييد و بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و همه حيواناتي كه بر زمين مي‏خزند حكومت كنيد(28 پيدايش 1) و خدا گفت همانا همه علفهاي تخم داري كه بر روي تمام زمين است و همه درختهايي كه در آنها ميوه تخم دار است به شما دادم تا براي شما خوراك باشد(29 پيدايش 1)
در مورد خلق همسر نخستين در پيدايش چنين آمده است:
و خداوند خدا گفت خوب نيست كه آدم تنها باشد پس برايش معاوني موافق وي بسازم(18پيدايش 2)
و خداوند خدا خوابي گران بر آدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده‏هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرد(21 پيدايش 2) و خداوند خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود زني بنا كرد و وي را به نزد آدم آورد(22 پيدايش 2) و آدم گفت همانا اين است استخواني از استخوانهايم و گوشتي از گوشتم از اين سبب نساء ناميده شود زيرا كه از انسان گرفته شد(23 پيدايش 2) از اين سبب مرد پدر و مادر خود را ترك كرده با زن خويش خواهد پيوست و يك تن خواهند بود(24 پيدايش 2) و آدم زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند(25 پيدايش 2)
اين بود آنچه که در مورد آدم در تورات آمده بود و تفصيل آن در گذشته آمده بود.

آدم در مسيحيت
اساس نظرياتي كه در انجيلها و ساير بخشهاي كتاب عهد جديد درباره آدم ديده مي‌شود، كلاً همان مطالبي است كه در چند باب اول سفر پيدايش درباره خلقت آدم، نافرماني او، و بيرون شدنش از بهشت آمده است، ولي از آن روي كه چند مبحث از مهم‌ترين مباحث كلامي مسيحيت، چون مسأله شخصيت و طبيعت مسيح ، مسأله «گناه اوليه» و موضوع عنايت و بخشايش الهي با آفرينش آدم و سرگذشت او بستگي بسيار نزديك دارد، متكلمان مسيحي از آغاز به اين موضوع توجه خاص داشته‌اند. و تفسيري جديد و کاملاً متفاوت با ديدي عرفاني از خلقت آدم و رابطه ي آن با خداوند عيسي با عنوان خلقت نو ارائه داده اند.
اين تفسير با پيچيدگي ها و فرافکني هاي بسيار همراه است که دقت ويژه اي را مي طلبد.
در انجيل لوقا (38:3) ضمن بيان نسب‌نامه عيسي، آدم «ابن الله» خوانده شده، و در همين انجيل، آن جايي كه از تعميد عيسي به دست يحيي و از فرود آمدن روح‌القدس بر او سخن مي‌رود (21:3ـ22؛ و مرقس، 11:1؛ متي، 16:3؛ يوحنا، 31:1ـ34) نيز آمده است كه آوازي از آسمان بدو رسيد كه «تو فرزند حبيب من هستي كه به تو خشنودم». در اينجا عيسي و آدم هر دو فرزند خدا خوانده شده‌اند، و اين «فرزندي» به هر معني كه باشد از نوعي مناسبت ميان اين دو حكايت دارد. اين مناسبت در نامه‌هاي پولُس رسول با مقايسه آدم و مسيح تا حدود قابل ملاحظه‌اي روشن مي‌شود. بنابر گفته پولس در نامه به روميان (12:5ـ22) و نامه اول به قُرنتيان (21:15ـ22)، همچنان كه با نافرماني و گناه يك انسان (آدم) گناه و مرگ به جهان راه يافت و همه گناهكار و مرگ‌پذير شدند، با فرمانبرداري و بي‌گناهي يك انسان ديگر (عيسي) و مرگ و رستاخيز او همه از گناه پاك شدند و زندگي يافتند: «و چنانكه در آدم همه مي‌ميرند، در مسيح همه زنده خواهند گشت» (نامه اول به قُرنتيان، 15:22). به مقايسه آدم و مسيح در گفته ديگري از پولس با اشاره به عبارت سفر پيدايش (7:2)بدين‌صورت مطرح مي‌شود: «انسان اول يعني آدم نَفْسِ زنده گشت، اما آدم آخر روح حيات‌بخش شد... انسان اول از زمين است خاكي، انسان دوم خداوند است از آسمان... و چنانكه صورت خاكي را گرفتيم صورت آسماني را نيز خواهيم گرفت» (نامه اول به قُرنتيان 45:15-49). بدين‌سان مسأله گناه اوليه، يعني نافرماني آدم در آغاز خلقت، و كيفر ديدنش، و ادامه گناه و كيفر او در نوع بشر، كه در نوشته‌هاي بين‌العهدين مطرح شده بود در نامه‌هاي پولس با ظهور عيسي و مصلوب شدن و رستاخيز او پيوند مي‌يابد. مسيح قربان مي‌شود و با خون خود گناه آدم را مي‌خرد و ذريت آدم را از گناهي كه او مرتكب شده بود پاك مي‌سازد. مسيح شباني است كه جان خود را فداي گوسپندانش مي‌كند (يوحنا، 11:7)، مسيح دروازه نجات است و هر كس كه از اين دروازه به درون آيد نجات خواهد يافت (يوحنا، 8:10 ـ9)، مسيح پيكري است كه همه كساني كه به او ايمان آورده و غسل تعميد يافته‌اند با آن يكي شده و با پيوستن به «فرزند خدا» همگي فرزند خدا شده‌اند (نامه اول به قرنتيان، 12:12؛ نامه به غلاطيان، 25:3-27).-18)
موضوع ديگري كه در برخي از بخشهاي كتاب عهد جديد مطرح مي‌شود، ازليّت مسيح و تقدّم وجودي او بر آدم است. گرچه طبيعت ناسوتي مسيح بعد از آدم و از نسل آدم است، ليكن وجود و طبيعت لاهوتي او به عنوان كلمه و روح‌الله، ازلي است و پيش از خلقت عالم بوده است. همه چيز در او آفريده شده و آنچه در آسمان و بر زمين است، و آنچه ديدني و ناديدني است همه به وسيله او و براي او هستي يافت، و او قبل از همه است و همه چيز در او قيام دارد (نك‍ : يوحنا، 1:1ـ14؛ نامه پولس به كولسّيان، 15:1-18) به گفته پولس (نامه به روميان، 14:5) آدم شبيه و نمونه مسيح آينده است. بدين‌سان مسيح اصل و آدم شبيه و نمونه آن اصل است، و چون اصل بر شبيه و نمونه مقدم است، مسيح بر آدم تقدم دارد (نك‍: بارت، 46-47). بنابر مفاد نامه پولس به روميان، بخشايشي كه با مسيح همراه است نيز بر گناه آدم مقدم است (همو، 107). آدم نمودار تماميت و كمال انسان نيست، زيرا تماميت انسان در جاودانگي و قرب الهي و برابري با فرشتگان است، كه آدم با گناه خود آن را از دست داد. نمودار تماميت انسان، مسيح است كه آنچه را كه خداوند در آغاز براي آدم و نوع بشر خواسته بدو، تحقق بخشيد (همو، 74,115 -75؛ مكاري، 129-130).
در كلام مسيحي: مسأله گناه اوليه به گونه‌اي كه در نامه‌هاي پولس مطرح است، نخستين بار به وسيله اوگوستين (354ـ440م) مورد بحث و بررسي كلامي قرار گرفت. پيش از او ظاهراً اين نظريه در نظام اعتقادي كليسا به صورت قطعي و رسمي درنيامده بود. ايرنائيوس (سدة 2 م) از آباء اوليه كليسا، گناه اوليه را نه در آدم، بلكه در نسل قابيل و نتيجه لعن خدا بر او مي‌دانست (هيستينگز، 9/560). كلمنت اسكندراني (150ـ220؟م) در اين باره سخني نگفته، و حتي مرگ را نتيجه سقوط آدم ندانسته است (هيستينگز، 9/561). اوريگن (185ـ254؟م) در اوايل عمر سرگذشت آدم در سفر پيدايش را تمثيلي مجازي از سقوط ارواح از عالم روحاني به عالم جسماني مي‌دانست، ولي در دوره‌هاي بعد نظر پولس را پذيرفت (همو، 9/560). آباء اوليه كليسا غالباً گناه آدم را موجب سقوط خود او و زايل شدن «موهبتهاي اضافي» (نك‍: سطرهاي آينده) در شخص او مي‌دانستند، و به مسأله ادامه و انتقال گناه و آثار آن در فرزندان آدم و نسلهاي بعد توجهي نداشتند؛ اما برخي ديگر از آباء اوليه كليسا، در تفسير سخنان پولس مي‌كوشيدند كه چگونگي اين نظر را به روش خود توجيه و بيان كنند. برخي از آباء اوليه كليسا انتقال گناه را تنها در جسم مي‌دانستند، و روح را از آن مبرا مي‌شمردند و مي‌گفتند كه ارواح جدا از اجساد خلق مي‌شوند و پس از انعقاد نطفه به ابدان خاص خود مي‌پيوندند، و از اين روي در ارتكاب گناه دخالتي ندارند. گناه در جسم، كه محل شهوات است ادامه مي‌يابد و در عمل زناشوئي از پدر به فرزند منتقل مي شود. اين اعتقاد كه به نظريه آفرينشي مشهور است، نظري رائج در كليساي ارتودكس شرقي شد، ولي كليساي كاتوليك روم آن را نپذيرفت. اوگوستين مي‌گفت كه آدم پيش از سقوط در انتخاب خير و شر آزاد بود، ولي پس از نافرماني و سقوط آزادي اراده را از دست داد، و اين كيفيت، يعني فساد طبيعت، از او به فرزندانش انتقال يافته، و انسان ساقط اسير شهوت و گناه است و از آن گزيري ندارد.
توماس اكويناس گناه اوليه را عبارت از درهم ريختن نظم و هماهنگي اخلاقي و عاطفي اوليه مي‌دانست، ولي برخلاف اوگوستين تأثير آن را كلي نمي‌دانست. در نظر او سقوط آدم عقل و اراده به سوي خبر را يكسر در او و نسل او تباه نكرد، شهوت را نيز عين گناه نبايد دانست، زيرا شهوت ميل و اشتياق شديد است و طبيعت و ماهيت آن با عشق يكي است، و مي‌تواند انسان را به سوي كمال خير كه شناخت ذات الهي است هدايت كند (هيستينگز، 561/9؛ ژيلسون، 280-281). نظريات اكويناس و متكلمان پيرو او، اساس اعتقاد كليساي كاتوليك در اين باب شد و در شوراي ترنت (1545ـ1563م) رسميت يافت. ولي بنيانگذاران نهضت اصلاح كليسا كه اين نظريات را با ديدگاه اوگوستين و گفته‌هاي پولس ناسازگار مي‌دانستند، آن را نپذيرفتند.
به طور كلي كليسا معتقد بود كه در آغاز آفرينش خداوند دو گونه موهبت به آدم ارزاني داشت: 1. موهبتهاي ذاتي يا طبيعي ؛ 2. موهبتهاي اضافي يا فوق طبيعي ، موهبتهاي ذاتي عقل و اراده بود، كه وي به ياري آنها مي‌توانست آفريدگار خود را بشناسد و از خواست و اراده او پيروي كند؛ اما اين موهبتها براي آنكه آدم به كمال غائي خود برسد بسنده نبود. پس خداوند موهبتهاي ديگري چون ايمان، اميد و محبت بدو بخشيد، و علم بر حقايق امور، جاودانگي، قدرت غلبه بر شهوات، آزادي از درد و بيماري را نيز بر آنها افزود؛ ليكن آدم از عقل و آزادي اراده خود چنانكه بايد بهره نگرفت و نافرماني كرد، و از اين روي گناهكار شد و از مقامي كه داشت فرو افتاد. اعتقاد كليساي كاتوليك بر آن است كه آدم پس از سقوط تنها موهبتهاي اضافي را از دست داد، و موهبتهاي ذاتي و طبيعي، يعني عقل و آزادي اراده را همچنان با خود حفظ كرد، ولي كليساي پروتستانت سقوط آدم را موجب فساد تمامي موهبتهاي او مي‌داند. در هر حال با ايمان به مسيح و يكي شدن با او تمامي موهبتها قابل بازگشت‌اند: برخي با غسل تعميد و يا با توبه (در مورد مسيحياني كه بعد از غسل تعميد مرتكب گناهي شده‌اند)، و برخي ديگر، يعني چهار موهبت علم به حقايق امور، جاودانگي، غلبه بر شهوات و آزادي از درد و بيماري، پس از رستاخيز همگاني و داوري نهايي (نك‍ : هيستينگز، 6/367-368).
البته اين گونه عقايد و تصورات درباره گناه اوليه و انتقال و ادامه آن در نوع بشر و ساير نظريات مربوط به آن كه در آثار اوگوستين و متكلمان بعد از او ديده مي‌شود، در سخنان عيسي(ع) نيست، و اساس آن در گفته‌هاي پولس است. پولس اين انديشه‌ها را از عقايد گنوسيان گرفته، با آنچه در سفر پيدايش درباره آدم آمده است. در هم آميخت (بولتمان، 90-91)، و پس از او متكلمان ديگر مخصوصاً اوگوستين به بسط و توجيه و تفصيل آن پرداختند، و موضوع را به صورت يكي از معضلات كلام مسيحي درآوردند. گرچه كليساي غرب ناگزير به قبول و توجيه و تبليغ اين آراء بود، ليكن جامعه مسيحي همواره بدان به ديده ي ترديد مي‌نگريسته است؛ حتي كليساي ارتودكس شرقي آن را نپذيرفت، و در ميان آباء اوليه كليسا، كساني چون پلاگيوس، و در سده‌هاي ميانه متفكراني چون آبلار ، و در سده‌ 17م اشخاصي چون تايلور از قبول آن امتناع داشتند (هيستينگز،9/562). در دوره‌هاي اخير نيز مسيحياني كه آزادانديش‌تر بودند، آن را با وجدان و عواطف انساني ناسازگار مي‌ديدند، و حتي هارناك متفكر و مورخ مشهور مسيحي سده 19م به انتقاد از آن پرداخت (3/204)، ولي در نيمه اول سده حاضر، بعد از ويرانيها و كشتارهاي دو جنگ جهاني، موضوع فساد فطري انسان به شدت مورد توجه قرار گرفت، و متفكراني چون بارت، بولتمان و برونر كه از فلسفه اگزيسنانسياليستي رايج در آن روزگار متأثر بودند، موضوع را بار ديگر به روش فكري و فلسفي خاص خود مطرح كردند(مكاري، 95-105).
شواهدي و تفاسيري از خلقت نو در مسيحيت:
خلقت نويا تولّد تازه‏.عمل روح‏ القدس است و بر آنجهت روحي كه سابقاً در گناه مرده بود در مسيح از نومولود ميشود براي عدالت.در نوشتجات مقّدسه اين مطلب بعنوان تولّد تازه يا مولود از سر نو يا از بالا( يو 3:3-7) و يا خلقت تازه شدن( 2 قر 5:17) و يا زنده شدن حيات تازه‏ و قداست( اف 2:1) و يا تازه‏گي ذهن( روم12:2) و يا بسته شدن صورت مسيح در قلب( غلا 4:19) و يا داراي طبيعت الهي شدن و يا حصّه در آن داشتن است،2 پط 1:4 و البتّه‏ عمل اين تبديل خاصّ روح القدس است( يو 1: 12 و13 و 3:5 اف 2:8-10) و عموما آنرا بتوسّط حقيقت انجيل معمول ميدارد( 2 قر 4: 15 يع
1:18 1 پط 1:23؛)در اين صورت اين‏ تبديل اسباب رجعت سكّه اخلاقي خدا بجان شخص و باعث ايجاد محبّت بي‏نهايت باو تعالي و سبب وجود و محبّت و عدم‏ خود خواهي نسبت به همسايه خواهد گرديد.
‏خلقت تازه كه بتوسّط ايمان باشد عدالت‏ و قداست فعلي حيات را نيز در بر دارد و شخص طفلدر
مسيح بآسمان ميرسد يعني‏ پري قامت مرد كامل در مسيح در( رساله تيطس 3:5.)شستن خلقت تازه مقصود از عمل تطهير روح‏القدس است كه در تولّد نو بعمل مييايد،و در( مت19:28اشاره به‏ تجديد
‏ تمام اشيأ است در ظهور با جلال‏ ملكوت مسيح (1 ع )3:21.(هاکس؛1377؛ص353).


فصل چهارم:
خلقت آدم در قرآن


گفتار اول: خلقت آدم در قرآن

گفتار دوم: خلقت آدم با نگاه به الميزان


داستان خلقت در قرآن
«اي مردم،از پروردگارتان پروا كنيد،آنكه،شما را از يك تن بيافريد و جفت وي را از او بيافريد و
از آن دو تن مردان بسيار و زنان بسيار پراكند.»
آنچه که گذشت ترجمه آيه يکم سوره مبارکه نساء است که داستان خلقت انسان را بيان مي کند
از مجموع آياتي كه در مورد آدم در قرآن آمده است،معلوم مي گردد كه از نظر قرآن‏ كريم،خلقت
يك امر آني نيست.يك حيوان و يا يك انسان، در مراتب تكاملي كه طي مي‏كند،دائما در حال خلق شدن است؛بلكه اساسا جهان هميشه در حال خلق شدن و دائما درحال حدوث است (رحماني؛1378؛ ص58)
موضوع آدم و آفرينش وي، در دين اسلام، از اهميت بسياري برخوردار است. آدم از ديدگاه اسلام نخستين پيامبر است و چون مسلمانان بخواهند آغاز و پايان نبوت را نشان دهند عبارت «از آدم تا خاتم» را به كار مي برند. آنچه درباره ي آدم در كتب تفسير، حديث، تاريخ و ادب آمده است, همه مبتني بر آيات قرآني است. در قرآن كريم 25 بار نام آدم آمده، ولي تفصيل آفرينش او در 6 سوره است. اين آيات فشرده و پرمعني است و مفسران و صاحب‌نظران در تبيين و تفسير آنها احتمالات بسيار داده‌اند. از مجموع آياتي كه در مورد آدم در قرآن آمده است،معلوم مي گردد كه از نظر قرآن‏ كريم،خلقت يك امر آني نيست.يك حيوان و يا يك انسان، در مراتب تكاملي كه طي مي‏كند، دائما
در حال خلق شدن است؛بلكه اساسا جهان هميشه در حال خلق شدن و دائما درحال حدوث است
‏ (رحماني؛1378ش؛ص58)
آنچه پيش و بيش از همه، پژوهنده را به خود مشغول مي‌دارد، چگونگي سازگاري آيات مربوط به آفرينش انسان در كره زمين، با محتويات ذهن آدمي و به عبارت ديگر، خرد و انديشه بشري است و اشكال عمده اين است كه خرد و انديشه بشري به تدريج دگرگون مي‌شود و قوانين و فرضيه‌هاي مختلفي را معيار خود مي‌سازد. سيدمحمدرشيدرضا (1282ـ1354ق/1865ـ 1935م) در نخستين جاي ورود اين داستان در قرآن مجيد (بقره 30-39) از خود و از گفته استادش علامه شيخ محمد عبده (1266ـ1323ق/1849ـ 1905م) مطالبي به عنوان «تمهيد» آورده است كه آگاهي از آن سودمند به نظر مي‌رسد. وي مي‌گويد: مسأله آفرينش و چگونگي تكوين، از شئون ويژه الهي است كه آگاهي از آن، بدان سان كه هست، دشوار است. خداوند در اين آيات داستان پيدايش انسان را بدان گونه كه در كتابهاي پيش از ما نقل شده، بيان داشته و معاني را در صورتهاي محسوس براي ما نمايان ساخته و حكمتها و رازها را با شيوه جدل و گفت‌وگو براي ما آشكار كرده است. اين، شيوه خدا در سخن گفتن با خلق و بيان كردن حق است. اين آيات از متشابهات است و نمي‌توان آنها را بر ظاهر حمل كرد؛ زيرا بر پايه شيوه گفت‌وگو، يا رايزني خداوند با فرشتگان است كه چنين چيزي درباره خدا محال است؛ يا آگاهي دادن خدا به فرشتگان و پرخاش ايشان,كه اين هم شايسته خداي بزرگ و فرشتگان او نيست، زيرا خود درباره ايشان مي‌گويد: در برابر خدا نافرماني نمي‌كنند و آنچه به ايشان امر شود انجام مي‌دهند.(تحريم60-66)
مسلمانان اتفاق نظر دارند كه خداوند از همانندي با آفريدگان منزه است و دلايل عقلي و نقلي مؤيد اين اعتقاد است. اصل محكم در اعتقاد همين است كه آن را «تنزيه» مي‌خوانند و بايد همه چيز بدان ارجاع داده شود. اگر در عبارتهاي كتاب يا سنت چيزي بيايد كه در ظاهر با اين اصل مسلم ناسازگار نمايد، مسلمانان در برخورد با آنان دو راه دارند:
نخست شيوه ي پيشينيان است و آن «تنزيه» خدا از هر گونه همانندي با هر چيز يا پندار و انديشه است و نيز برتر دانستن ذات مقدس خداوند از قياس و گمان و خيال و وهم؛ عقل و نقل مؤيد اين تنزيه و اقتضاي آن، واگذاريِ فهم حقيقتِ مسأله به خداست با آگاهي از اينكه خداوند با مضمون سخن خود چيزهايي به ما مي‌آموزد كه در گفتار و كردار و اخلاق براي ما مفيد است. خداوند در اين زمينه مطلب را چنان بيان مي‌كند كه معاني را به عقول و نيروي خيال ما نزديك مي‌سازد.
دوم شيوه متأخرين است و آن «تأويل» است. اينان مي‌گويند تعاليم اسلام برپايه خرد استوار گشته است و هيچ چيز آن از دايره ي خرد بيرون نيست. پس اگر عقل در موردي از موارد، حكمي قطعي دهد كه نقل بر خلاف آن وارد شده باشد، حكم قطعي خرد اين خواهد بود كه معني آن اثرِ منقول را نبايد بر ظاهر حمل كرد، بلكه بايد از راه «تأويل» براي آن معنايي سازگار يافت و البته در اين امر دشوار بايد از خدا ياري جست و هر مشكل ناگشودني را به وي واگذاشت. ليكن چون در روزگار كنوني مذاهب فيلسوفان پيشين و امروزي و مطالبي از بدعتهاي قديم در ميان مسلمانان رواج يافته است، مي‌توان باب «تأويل» را هم به شيوه خردمندانه‌اي گشود و از اين راه معاني حقيقي را به اذهان مردم نزديك ساخت (رشيد رضا، 1/251ـ 255).
بعد از آگاهي از اين موضوع، به نظر مهمترين و جامع ترين آيه در مورد بيان چگونگي خلقت آدم آيات 26-27 سوره مبارکه حجر مي باشد که به اين آيات و تفسير آنها در ذيل مي پردازيم.
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْنِْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (26 ) وَ الْجآنَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27 ) وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (28 ) فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29 ) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30 ) اِلاّ اِبْليسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31 ) قالَ يآ اِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (32 ) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (33 ) (
ترجمه ي اين آيات:
همانا انسان را از گلى خشك بر گرفته از لجنى بدبو آفريديم (26) و جن را از پيش، از آتش سوزناك آفريديم (27) و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفريننده بشرى از گل خشك برگرفته از لجنى بدبو هستم (28) پس چون او را استوار كردم و از روح خود در او دميدم در برابر او سجده كنان بيفتيد(29) پس فرشتگان همگى سجده كردند (30) جز ابليس كه ازاين كه با سجده كنندگان باشد خوددارى كرد(31) خداوند گفت: اى ابليس، تو را چه شده كه با سجده كنندگان نباشى؟ (32) گفت: من آن نيستم كه به بشرى كه او را از گلى خشك بر گرفته از لجنى بدبو آفريده اى، سجده كنم (33)
تفسير و توضيح آيات:
* آيات (26-27) ولقد خلقنا الانسان من صلصال...: داستان خلقت آدم را بيان مى كند و نخست از خمير مايه آدم ابوالبشر خبر مى دهد كه از گل خشك بر گرفته از لجنى بدبو ست. از آيات مختلفى كه در اين باره آمده معلوم مى شود كه آفرينش آدم از خاك مراحل مختلفى داشته است و خمير مايه آدم، نخست خاك بوده كه قرآن از آن به «تراب» ياد مى كند، سپس خاك به صورت گل چسبنده در آمده «طين لازب» و سپس از آن به حالت لجن متعفّن درآمد «حمأ مسنون» و آن گاه خشك شد و به حالت گل خشك مانند سفال در آمد «صلصال كالفخّار». بنابراين، تعبير «تراب» و «طين لازب» و
«حمأ مسنون» و «صلصال» كه در آيات قرآنى آمده، هر كدام اشاره به مرحله اى از ساخته شدن خمير مايه آدم دارد
* آيات (28-33) و اذ قال ربّك للملائكة انى خالق بشراً...: پس از ذكر خمير مايه آدم و جنّ، داستان خلقت آدم و درگيرى ابليس با او را بيان مى كند در آغاز گفت گوى خداوند با فرشتگان را مطرح مى سازد كه خداوند به فرشتگان خبر داد كه از گل خشك بر گرفته شده از لجنى متعفّن موجودى به نام بشر خواهد آفريد و از آنها خواست كه وقتى اين موجود آفريده و روح خدا در او دميده شد همگى در برابر او به سجده افتند و به او احترام كنند.
منظور از دميده شدن روح خدا در بشر، پيدايش برخى از صفات خدا مانند حيات و علم و قدرت در اوست كه البته به مقدار گنجايش وجودى خود آنها را دريافت كرد اين استعدادها و صفات خاصى كه در بشر وجود دارد نمودهايى از صفات خداوند است كه به بشر داده شده و او مى تواند كار خدايى كند. شگفت آور است كه موجودى كه اصل آن از لجنى بدبوست، به اين مرحله از عظمت مى رسد كه صفات خدايى پيدا مى كند و از فرشتگان بالا مى زند و فرشتگان مكلّف مى شوند كه در برابر او سجده كنند.
بعد از اين توضيح مختصر، به تفسير و توضيح آيات با استفاده از تفسير گرانقدر الميزان مي پردازيم که در ذيل مي آيد.

خلقت انسان با نگاه به الميزان
مرحوم علامه طباطبايي (رحمةالله عليه) مبحث خلقت آدم را به طور گسترده و مفصل در ذيل آيات بيست و ششم به بعدسوره مبارکه حجر بيان فرموده اند، اما اين موضوع در ديگر آيات هم آمده و ما سعي کرديم تا تمام مراحل را سلسله وار و يک جا مورد بررسي قرار دهيم در ذيل به اختصار به مباحث مطرح شده توسط ايشان در اين زمينه مي پردازيم.
(وَ لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ مِن صَلصالٍ مِن حَمَأٍ مَسنُونٍ، وَ الجانَّ خَلَقناهُ مِن قَبلُ مِن نارٍ السَّمُومِ، وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَة إنّي خالِقٌ بَشَراً مِن صَلصالٍ مِن حَمَأٍ مَسنُونٍ، فَاِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ(
ترجمه:ودرحقيقت انسان را از گلي خشک «گلي سياه و بدبو»آفريديم.وپيش از آن،جن را از آتشي سوزان و بي دود خلق کرديم.و[ياد کن]هنگامي را که پروردگار تو به فرشتگان گفت:«من بشري را از گلي خشک؛ازگلي سياه و بدبو؛خواهم آفريد.پس وقتي آن را درست کردم و از روح خود در آن دميدم،پيش او به سجده درافتيد.». سوره الحجر آيات26-29
راغب در مفردات گفته است:اصل معناي صلصال عبارت است از صدائي که از هر چيز خشکي چون ميخ و امثال آن به گوش برسد. و اگر گل خشکيده را هم صلصال گفته اند که در قرآن هم آمده:(مٍن صًلصالِ کَلفَخّار)از کلوخي چون سفال و (مٍن صَلصالِ مٍن حَمَأِ مَسنٌونِ)از گل خشکيده اي از لايه اي متعفن، بدين جهت است که وقتي روي آن راه مي روند صدا مي کند، و کلمه صلصله به معناي آب باقيمانده درظرف است و از اين جهت صلصله اش گفته اند که صداي حرکتش در مزاده(مشک) را حکايت مي کند. بعضي گفته اند صلصال به معناي گل متعفن است، که از(صَلَّ اللَّحمٌ:گوشت گنديده)گرفته شده است. راغب در خصوص کلمه ي «حمأ» گفته است: حَمأة و حَمَأ گلي سياه و متعفن است، و درباره ي آيه ي قرآن( مِن حَمَأِ مَسنُونٍ) گفته است: بعضي ها گفته اند: يعني لايه اي متغير. در خصوص (لًم يتًسًنًّه)گفته شده که معناي آن (لًم يتًغًير: متغير نشده) مي باشد و درباره ي «هاء» آخر آن گفته اند که هاء استراحت است.
مقصود از اينکه فرمود: (وً لًقًد خًلًقنًا الاٍنسانً) ابتداي خلقت است، به دليل اين است که در جاي ديگر درباره ي خلقت آدمي از گل مي فرمايد:
(وَبَدَأَ خَلقَ الاِنسانِ مِن طينٍ، ثُُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلالَة مِن ماءٍ مَهينٍ(
ترجمه:همان کسي که هر چيزي را که آفريده است نيکو آفريده، و آفرينش انسان را از گل آغاز کرد. سپس[تداوم] نسل او را از چکيده ي آبي پست مقرر فرمود. سجده:آيات7و8
بنابراين آيه شريفه خلقت نوع انسان را متفاوت از خلقت آدم ابوالبشر بيان مي کند. زيرا خلق انسان از چکيده ي آبي پست طريقه ي خلق همه ي بني آدم است. در مجمع البيان مي گويد: اصل آدم از خاک بوده، چون قرآن مي فرمايد: (خَلَقَهُ مِن تُرابٍ) : آدم را از خاک خلق کرد.) چيزي که هست خاک نام برده را گل کرد، هم چنانکه فرمود: (وَ خََلَقتَهُ مِن طينٍ) آنگاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، هم چنانکه فرمود: ( مِن حَمَأِ مَسنُونٍ)- آنگاه آن گل را گذاشت تا خشک شد، هم چنانکه فرمود: (مِن صَلصالٍ) بنابر اين تناقضي در تعبيرهاي مختلف قرآن نيست، زيرا حالات مختلف مبداء خلقت آدمي را بيان مي کند و يا به بياني ديگر مراحل خلقت آدم را شرح داده است.
نظيرآيه ي مورد بحث آيه ي پانزدهم سوره ي مبارکه الرحمن است که در ذيل مي آيد:
(خَلَقَ الاِنسانَ مِن صَلصالٍ کَالفَخّارِ وَ خَلَقَ الجانَّ مِن مارِجٍ مِن نارٍ(
ترجمه: انسان را آفريد از گل خشکيده اي چون سفال و جن را از آتشي زبانه دار.
در ادامه ي آيات از آدم با لفظ بشر ياد شده است؛
(وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِِلمَلائِکَة اِنّي خالِقٌ بَشَراً(
در مفردات آمده است: کلمه ي بشره، به معناي ظاهر پوست و کلمه ي اَدَمَه به معناي باطن آن است، عموم ادباء چنين گفته اند. تا آنجا که مي گويند: اگر از انسان هم به بشر تعبير کرده اند به اعتبار هويدا بودن پوست بدن او است. چون ساير حيوانات پوست بدن هايشان يا به پشم يا به مو و يا به کرک پوشيده است. در کلمه ي بشر مذکر و مؤنث و هم چنين جمع و مفرد يکسان است، تنها تثنيه دارد. به يک فرد و جماعتي گفته مي شود: بشر. ولي تنها در دو فرد آن مي گوييم بَشَرَين. هم چنان که قرآن مجيد فرموده است: ( اَنُؤمِنُ لِبَشَرَينِ) در قرآن کريم هر وقت از انسان جثه و ظاهر بدن او مورد بحث باشد از او به بشر تعبير مي شود، مانند:
(وَهُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَراً(
او است که از آب، بشري خلق کرد.
در ادامه به ويژگيهاي ظاهري ديگري از آدم ابوالبشر پرداخته است،
(فَاِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ(
تسويه به معناي اين است که چيزي را معتدل و مستقيم کني، که خود قائم به امر خود باشد، به طوري که هر جزء آن در جايي و به نحوي باشد که بايد باشد. تسويه انسان نيز اين است که هر عضو آن در جايي قرار گيرد، که بايد قرار بگيرد، و در غير آنجا غلط است. و به حالي و وصفي هم قرار بگيرد که غير آن سزاوار نيست. و بعيد نيست از جمله ي (إنّي خالِقٌ) و جمله ي (فَاِذا سَوَّيتُهُ) استفاده شود که خلقت بدن انسان اولي به تدريج ، و در طول يک زماني معلوم صورت گرفته است. ابتدا خلق بوده، که عبارت است از جمع آوري اجزاء و سپس تسويه بوده که عبارت است از تنظيم اجزاء و نهادن هر جزئي را در جاي مناسب، و به حال و وضع مناسب خود، و آنگاه نفخ روح بوده است. و اگر جاي ديگر فرموده:
(خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُن فَيکُونُ(
با اين استفاده و برداشت ما منافات ندارد، براي اينکه جمله ي( ثُمَّ قالَ لَهُ کُن فَيکُونُ( ناظر به ايجاد روح، يعني نفس انسانيت است نه راجع به بدن. هم چنان که در جاي ديگر بعد از آن که خلقت تدريجي را بيان مي کند، درباره ي خلقت روح چنين مي نمايد:
( ثُمَّ اَنشَاناهُ خَلقاً آخَرَ(
آن گاه او را خلقي ديگر کرديم(مؤمنون:14)
و در جمله ي(وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحي) نفخ به معناي دميدن هوا در داخل جسمي است به وسيله دهان يا وسيله اي ديگر. اين معناي لغوي نفخ است، ولي آن را به طور کنايه در تأثير گذاشتن در چيزي و يا القاء امر غير محسوسي در آن چيز استعمال مي شود. در آيه شريفه مقصود از آن، ايجاد روح در آدمي است. البته اين که مي گوئيم در آدمي، معنايش اين نيست که روح مانند باد در جسم باد کرده ،داخل در بدن آدمي شده است. بلکه معنايش ارتباط دادن و برقرار کردن علقه ميان بدن و روح است. هم چنان که در آيات سيزدهم وچهاردهم سوره مبارکه مؤمنون مي فرمايد:
(ثُمَّ جَعَلناهُ نُطفَة في قَرارٍ مَکينٍ، ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَة عَلَقَة،
فَخَلَقنَا العَلَقَة مُضغَة فَخَلَقنَا المُضغَة عِظاماً
فَکَسَونَا العِظامَ لَحماً ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلقاً آخَر(َ
پس او را نطفه اي در جاي امني قرار داديم، پس از آن نطفه را علقه کرديم، آن گاه علقه را مضغه و مضغه را استخوانها نموديم و سپس آن استخوانها را با گوشت پوشانديم. و در آخر او را خلقي ديگر کرديم.
و آيه ي سوره مبارکه سجده نيز اشاره اي لطيف به اين موضوع دارد.
(قُل يتَوفّاکُم مَلَکُ المَوتِ الَّذي وُکِّلَ بِکُم(
در آيه ي اول همانطور که ملاحظه مي فرماييد؛ روح انساني همان بدني است که خلقت ديگر به خود گرفته است، بدون اين که چيزي بر آن اضافه شده باشد. آيه ي دومي که مي فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مي شود در حالي که بدن به حال خود باقي است، و چيزي از آن کم نمي گردد. اشاره به اين موضوع دارد که روح امر موجودي است که في نفسه يک نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است که متعلق به بدن است و در عين حال يک نوع استقلال هم از بدن دارد. به طوريکه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مي شود.
در پايان مي توان مراحل خلقت آدم را با توجه به مطالب الميزان اين طور بيان کرد که؛
1.خاک
2.گل
3.گل متعفن
4.ساختن اجزاء
5.اتصال اجزاء در مکان مناسب آن
6.دميدن روح در آن
در پايان توجه به دو نکته که در مطالب گذشته هم به طور اختصار مورد اشاره قرار گرفته، خالي از لطف نيست.(طباطبايي؛1973؛ 1/114ـ150، 8/18ـ66، 12/149ـ177، 13/126ـ151، 14/217ـ231، 17/52؛
ديده شد كه در دو جا در قرآن کريم (سورهاي حجر و ص به ترتيب آيات 29و 72) خدا مي‌گويد: از روح خود در آدم دميدم. در جاهاي ديگري نيز (در مورد آدم و عيسي) كلمه روح به خدا نسبت داده شده است.اسناد روح به خدا از چه باب است؟ شك نيست كه ارتباط آن ارتباط آفرينندگي و بخشندگي است نه چيزي جز آن. دميدن نيز به معني دادن است نه آنچه ظاهر اين واژه تداعي مي‌كند. مفسران اشارات لازم به اين مطلب كرده‌اند: دميدن عبارت است از روان ساختن باد در چيزي و در اينجا مقصود زندگي دادن به آدم است از راه بخشيدن جان. نسبت دادن روح به خدا براي گرامي داشتن آدم است و اين، اضافه مالکين است که با اين بيان خدا او را شرف بخشيد وگرامي داشت . روح جسمي رقيق و روحاني است که با آمدن آن زندگي براي فرد زنده حاصل مي‌شود و با رفتن آن، وي به مرده بدل مي‌گردد (طوسي، 6/323). ؛ خداي سبحان روح آدم را از باب تشريف و تكريم وي به خود نسبت داد (همانجا؛ فخررازي، 19/182)؛ معني اين جمله كه «از روان خودم در وي دميدم» اين است كه «او را زندگي بخشيدم». دميدن و دميده‌اي در كار نيست، بلكه تمثيلي است براي آنچه زندگي با آن حاصل مي‌شود (زمخشري، 2/390)؛ مقصود اين آيه اين است كه خدا جان انساني را كه به پيكر تعلق دارد پديد آورد نه اينكه گمان شود چيزي مانند هوا وارد بدن انسان گشته است. اسناد روح به خدا از باب تكريم و تشريف است (طباطبايي، 12/154ـ 155).
نکته ديگري که قابل تأمل است، خلقب همسر حضرت آدم يعني حوا، مي باشد. در داستان آدم چند
بار سخن از همسر او رفته است. در قرآن مجيد 3 بار در خطاب به آدميان آمده است كه خدا شما را از نفسي واحد آفريد، ‌و همسرش را از وي پديد آورد (نساء /4/1؛ اعراف /7/189؛ زمر /39/6). مفسران در ذيل اين آيات، روايات گوناگون آورده‌اند: از سُدّي نقل شده كه گفت آدم در بهشت جاي داده شد، تنها در آن راه مي‌رفت و همسري نداشته كه بدو بيارامد. پس خوابيد و چون بيدار شد، بر بالاي سر خود زني ديد كه خدا او را از پهلويش آفريده بود. گفت: تو چه باشي؟ گفت: زن. گفت: چرا آفريده‌ شدي؟ گفت: براي اينكه با من بيارامي (طبري، تفسير، 4/150)، و او را از آن رو «حواء» ناميده‌اند كه از موجودي «حيّ» (زنده) ساخته شده بود (همو، همان، 1/182)؛ روايتي از ابوجعفر (ع) آمده است كه خدا حواء، همسر آدم را از باقي‌مانده گل آدم بسرشت (طوسي، 3/99)؛ ولي اين نيز كه وي از دنده آدم آفريده شد، نزد مفسران شيعه معروف است (همو، 9/7)؛ به هر حال در نام و نشان وي اختلافي نيست)طبري، تفسير، 9/97، 23/124؛ فخر رازي، 26/244؛ طبرسي، 2/3، 507 ـ 508،‌4/490ـ492).
رشيدرضا مي‌گويد: مسأله آفريده شدن حوا از پهلوي آدم، چيزي است كه قرآن درباره آن صراحتي ندارد. اين آيه را نيز كه مي‌فرمايد «همسرش را از او آفريد» (نساء /4/1؛ اعراف /7/189؛ زمر /39/6)، نبايد بر آن معني حمل كرد به گونه‌اي كه گزارش قرآن همسان گزارش تورات گردد، توراتي كه در دست مردم است و آفرينش آدم را به سان يك داستان تاريخي نقل مي‌كند. قول صحيح، گفتار محمد عبده است. وي با توجه به آيات مربوط به آفرينش حوّا، به ويژه آيه «خلق لكم من انفسكم ازواجاً» (روم /30/21) مي‌گويد: مقصود اين است كه خدا زن را از جنس آدم آفريد،‌ و روشن است كه مراد اين نيست كه هر زني را از پيكر همسر او آفريده باشد (1/279ـ280).
با توجه به مطالب بالا کلام حضرت امام باقر (عليه السلام) نيز تقويت مي شود که مي فرمايند: حوا از گل باقيمانده ي آدم درست شده است.
اين بود مختصري در مورد خلقت انسان و آدم ابوالبشر. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.



1منابع و مآخذ:
1 - قرآن كريم
2- دكتر يد اللّه سحابي, خلقت انسان در بيان قرآن, چاپ دوم-سال 1375
بهار، مهرداد؛ از اسطوره تا تاريخ؛ انتشارات چشمه؛ تهران 1376. 3-
4- علي اصغر منجزي،پژوهشي در کيش زرتشت، انتشارات زمزم هدايت، پائيز1384.
اصفهاني، حمزه، سني ملوک الارض والانبياء، بيروت، دارالمکتبة الحياة،1961م. 5-
6-بلعمي، محمد بن محمد، ترجمه تاريخ طبري، به کوشش محمد تقي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران، انتشارات زوار، 1353ش.
بندهش، به کوشش تهمورث دينشاه انکلساريا،بمبئي،1913م. 7-
8-کريستن سن، آرتور، نمونه هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاري افسانه اي ايرانيان، ترجمه احمد تفضّلي و ژاله آموزگار، تهران، نشر نو، 1364ش.
9-مسعودي، علي بن حسين، التنبيه و الإشراف، به کوشش يان دخويه،ليدن، 1894م.
10-منوچهر جوان جم، «دادستان دينيگ»، متون اوستايي و پهلوي، به کوشش آرتور کريستن سن، کپنهاک،1924م.
11-توفيقي_حسين, آشنايي با اديان بزرگ,انتشارات سمت1381ش,تهران,چاپ پنجم.
12- ابن اثير، عزالدين، الكامل، بيروت، داراصادر، 1982م.
13- ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، مصر، مكتبه الخانجي، 1932م.
14- قصص الانبياء، به كوشش عبدالقادر احمد عطا، بيروت، المكتبه الاسلاميه.
15- ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب يغمايي، تهران، توس، 1356ش.
16-جودائيكا، ذيل Adam؛
17-حرعاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، بيروت،‌ داراحياءالتراث العربي، 1391ق.
18-خوارزمي، حسين بن حسن، شرح فصوص الحكم، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، مولي، 1364ش.
19- دائره‌المعارف اسلام، ذيل Adam؛
20-راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات القرآن، ترجمة غلامرضا خسروي حسيني، تهران، مرتضوي، 1361ش، 1/38ـ39؛
21-رشيد رضا، محمد، المنار، بيروت،‌ دارالمعرفه، 1/288، 8/328ـ357؛
22- زمخشري، محمود بن عمر، الكشاف، بيروت، دارالمعرفه، 12/154ـ 155؛
23- طباطبايي، محمدحسين، الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1973م،
24- طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي، 1403ق،
25- طبري، محمد بن جرير، تاريخ، به كوشش يان دخويه، ليدن، 1879ـ1881م.
26- عتيق نيشابوري، ابوبكر، ترجمه و قصه‌هاي قرآن، به كوشش مهدي بياني و يحيي مهدوي، دانشگاه تهران، 1338ش.
27- فخررازي، محمدبن عمر، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربي.
28-مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1983م.
29- مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، به كوشش باربيه دومينار، پاريس، 1874م،
30-مصطفوي، ‌حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش.
31- مقدسي، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1899م.
32-ميبدي، ابوالفضل، كشف الاسرار، به كوشش علي‌اصغر حكمت، تهران، اميركبير، 1361ش،
33- ونسينگ، آرنت‌يان، المعجم المفهرس؛ هيستينگز، ذيل Adam.
‏34-رحماني_شمس الدين,تصويرآينده, انتشارات ضياء انديشه1378ش,تهران,چاپ دوم.
35- سليماني اردستاني_عبدالرحيم, يهوديت,انتشارات آيات عشق,1382ش,قم.
36- کتاب مقدس,انتشارات ايلام,2002م,انگلستان,چاپ سوم.
37-هاکس_جيمز,قاموس کتاب مقدس, انتشارات اساطير1377ش,تهران.
38-شولتز_ساموئل؛ عهد عتيق سخن مي گويد؛مترجم:مهرداد فاتحي؛توسط شوراي کليسا هاي جماعت ربّاني،آموزشگاه کتاب مقدس منتشر شده است
39-سايت هايي که از مطالب آنها در اين مقاله استفاده شده است:
1. دائرة المعارف بزرگ اسلامي
2. شارح(معاونت پژوهشي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)


كوه جودي و آرارات





كوه جودي و آرارات در كجا واقع شده است؟ آيا كشتي نوح در آن كوه باقي مانده است؟

نمایش پاسخ ...
قرآن شريف مي‌فرمايد:
گفته شد كه اي زمين آبت را فرو بر، و اي آسمان (بارانت را) فرو بند، و آب فروكش كرد و كار به سرانجام رسيد و (كشتي) بر (كوه) جودي قرار گرفت، و گفته شد كه لعنت بر ستم پيشگان (مشرك)[1]
درباره «جودي» در اين آيه، اقوال مختلفي وجود دارد از جمله: الف: يا مطلق كوه سخت است كه در اين صورت با روايات و تورات كه به كوه آرارات اشاره دارند، هم خواني دارد و هماهنگ است.[2]
ب:
اسم كوهي خاص است كه در مورد محل آن در مناطق زير اختلاف است:
1. كوه جودي در موصل عراق است. 2. كوه جودي در حدود شام است 3. كوه جودي در ميان موصل و الجزيره است. 4. كوه جودي در عربستان است 5. كوه جودي در سلسله جبال آرارات در تركيه است كه در صورت قائل شدن به قول دوم باز با معناي پنجم هماهنگ است و بين روايات و تورات كه به كوه آرارات اشاره دارند با معناي پنجم كه محل كوه جودي را سلسله جبال آرارات در تركيه مي‌دانند، قابل جمع است.[3]
علامه طباطبائي در تفسير «جودي» مي‌فرمايند:
«الجوديّ مطلق الجبل و الارض الصلبه»،[4] يعني جودي همان مطلق كوه سخت است و در ادامه براي تاييد قول خود مي‌فرمايند: «چند تن از دانشمندان آمريكا، به راهنمايي عده‌اي از ارتشيان تركيه، در قسمتي از قله‌هاي كوه آرارات، واقع در قسمت شرقي در تركيه ارتفاع 1400 پايي به چوب‌هايي دست يافتند كه طبق محاسبات و قرائن قطعات متلاشي شده‌ي يك كشتي قديمي است كه در اين محل وجود داشته است. قدمت پاره‌اي از اين قطعه‌ها به 2500 سال قبل از ميلاد مي‌رسد.
قرائن حاكي است كه اين قطعه‌ها از يك كشتي است كه حجم آن معادل دو ثلث كشتي (كوئن مارس) انگليسي است كه طول آن 1019 پا و عرض آن 118 پا بود. چوب‌هاي پيدا شده را به سانفرانسيسكو حمل كردند تا درباره‌ي آنها تحقيق كنند كه آيا با اعتقادات در باب نحل راجع به كشتي نوح ـ عليه السلام ـ قابل انطباق هست؟[5]
بنابر اين نظر كوه «جودي» مي‌تواند همان كوه آرارات باشد و بين روايات و تورات كه به كوه آرارات اشاره كرده‌اند با معناي مطلق «جودي» كه به معناي مطلق كوه سخت را گويند قابل جمع باشد و هيچ تنافي با اين دو معنا وجود نداشته باشد. پس جودي يعني كوه و آن كوه آرارات است.
5. تاريخ طوفان و عمر انسان:
آن چه در اين راستا قابل بيان است اين است كه حضرت نوح نخستين پيامبر اولو العزم است كه خداوند او را با كتاب و شريعت جداگانه‌اي به سوي مردم آن روزگار مبعوث نمود. تاريخ ولادت حضرت نوح را 1642 سال بعد از هبوط آدم ـ عليه السلام ـ نوشته‌اند. 950 سال به پيامبري مبعوث بوده است.[6] مدت عمر ايشان را بيش از هزار سال نوشته‌اند خود حضرت آدم نيز عمر طولاني داشته و 930 سال عمر كرده است و ... تا به پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ كه ولادت وي را 6163 سال بعد از هبوط آدم ـ عليه السلام ـ نوشته‌اند و تا به امروز كه 1425ه‍.ق و 2004 ميلادي است حدود 7600 سال ه‍.ق از خلقت حضرت آدم ـ عليه السلام ـ تا به امروز مي‌گذرد.
در مورد خلقت بشر قبل از آدم ـ عليه السلام ـ نيز اختلاف است به هر تقدير تاريخ دقيقي از تاريخ خلقت بشر و جانوران و نظام هستي در دست نيست و باستان شناسان تاريخ بسيار طولاني تر از اين‌ها را نيز گفته‌اند.[7]
در مورد آغاز طوفان نوح نيز اختلاف نظر وجود دارد. ابن اثير معتقد است زمان طوفان، در سال ششصدم از عمر نوح بوده است. نويري در اين زمينه مي‌گويد: «روز اول ماه رجب به هنگام ظهر، از تنور بانگ برآمد كه اي نوح! برخيز و از هر حيواني، يك جفت نر و ماده بر كشتي سوار كن». در جاي ديگر مي‌نويسد:
گفته شده سوار شدن نوح و همراهانش به كشتي، دهم ماه رجب و 2250 سال پس از هبوط آدم بود.[8]
آن چه به طور خلاصه قابل بيان است اين است كه بارش و جوشش زمان نوح ـ عليه السلام ـ گستره‌اش طولاني بوده و سراسر گيتي را فرا گرفته و اين خود معجزه‌ي الهي بوده است. كشتي با مراقبت خداوند ساخته شد كه خود آيت و معجزه‌ي الهي است، گستره‌ي كشتي هم تا حدودي گسترده بوده است و تا به هفت طبقه نيز نقل كرده‌اند.
در مورد گونه‌هاي حيوانات و جانوران هم كه بحث جفت مطرح است، غير از جانوران آبزي كه در طوفان در امان بوده‌اند. جانوران خشكي زي اگر نجات همه گونه‌هاي آن مورد نظر بوده باشد، هيچ بعدي به نظر نمي‌رسد. چون كشتي مي‌خواسته 3500 جفت از گونه‌هاي جانوران را در خود جاي دهد و در اين مورد نمي‌توان گفت خداوند طرح و نقشه‌ي درست و دقيقي از كشتي ارائه نكرده بود و در نهايت كشتي جوابگوي جمعيت و گونه‌هاي جانوران نبوده است.
چون وقتي همه چيز آيت و معجزه‌ي الهي است، ديگر چنين تصوري درست نيست. خودكشتي هم آيت و معجزه الهي و آيت بودن آن به اين نيست، چوب‌ها و ميخ‌هاي آن نپوسد و يا تا به الان در دسترس باشد. در مورد كوه جودي و كوه آرارات نيز گفته شد كه طبق نظر معروف و مشهور، هر دو يكي‌اند. در مورد تاريخ خلقت بشريت و يا تاريخ آغاز طوفان هم اختلاف نظر وجود دارد و تاريخ دقيق نمي‌توان ارائه كرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قصص الانبياء، قطب الدين راوندي، قم، موسسه الهادي، اول، 1418ه‍ ق.
2. النورالمبين في قصص الانبياء و المرسلين، نعمت الله جزايري، بي جا، بي نا، بي تا.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . هود/44.
[2]. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1353ه‍ ش، ج9، ص111.
[3] . همان.
[4] . طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي، قم، انتشارات اسلامي، 1363ه‍ ش، ج 10، ص 230.
[5] . همان، ص400.
[6] . عنكبوت/14.
[7] . اميري پور، احمد، راهنماي تاريخ انبياء صص 10، 62.
[8] . نويري، شهادب الدين احمد، نهايه‌الارب، مترجم محمود مهدوي دامغاني، تهران، امير كبير، چاپ اول، 1364ه‍ ش، ج 3، ص 48.