آدم
طرح قصه ی آدم در قرآن، و «آدم» را به عنوان سرشت و نهاد بشری دانستن، بیشتر شاید نشان از این باشد که هر آدمی از هر قبیله، هر نژاد، و هر طبقه ای، نه کامل است نه مصون از لغزش و گناه و خطا، اما هر آدمی با همین سرشتی که دارد، می تواند موجودی یادگیرنده، تغییر پذیر، و اهل نجات نیز باشد.
اشاره:
ترديد داشتم كه اين نوشته را در بخش مقالات پژوهشي بياورم يا در بخش فرهنگ واژگان. اما به هرحال ميبينم كه شايد به فرهنگ واژگان نزديكتر باشد. تنها دغدغهاي كه هست اينكه اين خلاصه نويسي و مجمل گويي در بارهي يكي از مهمترين و اساسيترين مفاهيم قرآن نارسا و نابسنده باشد. همين بود كه رفرانسها در اين نوشته زياد شد و گريزي هم نبود. اگرچه بازهم آنچه نوشتهام با همهي ارجاعاتش، نابسنده و نارسا مينمايد. همچنین خود را ناگزیر می بینم که بخش دومی هم برای شرح واژه ی آدم بنویسم که بیشتر به جفت او مربوط خواهد شد.
آدم:
از برخي گزارشها و همچنين اشعار عرب قبل از اسلام ميتوان اين نكته را دريافت كه تا پيش از نزول قرآن، واژهي «بَني» بيشتر براي بيان رابطهي ميان افراد قبيله با نياي بزرگ قبيله بوده است. هر قبيلهاي خود را منسوب به شخصي بزرگ ميدانسته كه بنيان گذار، جدّ اعلا، و معمار اصلي قبيله شمرده ميشد و براي آن شخص ويژگيهاي برجستهاي قايل بودند كه اين ويژگيها موجب افتخار افراد قبيله بوده است.
واژهي «ابن»[1] و «بَني» با مشتقات ديگر آن مانند: «بَنَي»(بنا كردن، برگزيدن)، «بنا»(ساختمان)، «بنيان»(ساختن، پديدآوردن)، «البنيّه»(نهاد، سرشت) و ديگر مشتقات آن علاوه بر رابطهي آوايي، همچنين داراي رابطهي معنايي نيز هست[2]
به تعبير ديگر، به نظر ميرسد كه افراد هر قبيلهاي، همان سرشت و ويژگيهايي را براي خود قايل بودند كه ميراثي نژادي از نياي بزرگ قبيلهي خود ميدانستند و اضافه نمودن واژهي «بَني» به نام آن شخص بزرگ، براي بيان همين رابطه بوده است. اما در قرآن، از نامهايي كه هرقبيلهاي خود را به آن نسبت ميداد و به او افتخار ميكرد خبري نيست و بهجاي همهي آن نامها، واژهي «آدم» نشانده شد و همهي افراد بشر از هر قبيله و طايفهاي «بني آدم» خوانده شدند[3]
تبار واژهي «آدم»
پيش از آنكه واژهي «آدم» با همين صورت آوايي در آيات قرآن بيايد، در داستان آفرينش تورات آمده بود. از اين جهت، هم يهوديان و هم اعراب حجاز كه يهوديان را شايد پسر عموهاي نامهربان خويش ميشمردند، با اين نام و داستانهايي كه پيرامون آن شكل گرفته بود آشنا بودند، به همين سبب برخي از پژوهشگران اصل اين واژه را عبري دانستهاند[4].
در تورات نام «آدم»، به عنوان اسمي خاص براي نخستين انساني است كه خدا آفريد و روح حيات در او دميد[5] . در اين تعبير «آدم» اسم عام نيست، بلكه هرجا نام آدم ديده ميشود، منظور همان نخستين انسان روي زمين است و داستان آفرينش نخستين هم همچون هالهاي جدا نشدني پيرامون او را گرفته است. مطابق همان داستان آفرينش كه در تورات آمده، خدا آدم را از خاك زمين پديد آورد، احتمالا به همين جهت معناي«آدم» و «خاك» در هم تنيده هستند[6] همچنين داستان «آدم» در تورات بازگو كنندهي خطاها، ندانمكاريها، و در نهايت رانده شدن او از باغ عدن يا از همان بهشت نخستين است. اگر چه آدم پدر و نياي اصلي همهي آدم ها است اما چنين پدري، چندان هم مايهي فخر و مباهات نبود، بهويژه هنگامي كه قرار باشد همهي افراد بشر، سرشت و نهاد خود را از «آدم» بدانند، ديگر جاي فخر و مباهات قبيلهاي بر قبيلهي ديگر هم باقي نميماند.
احتمالا به همين دلايل در سير داستانهاي تورات، «ابراهيم»(بهمعناي پدر امتها) فصل تازهاي پديد ميآورد و عهد تازهاي ميان او و خداوند برقرار ميشود. نقطهي كانوني اين عهد، بركت يافتن، كثير شدن، و برتري يافتن نسل ابراهيم بر نژادهاي ديگر بشري عنوان شده است. در عين حال باز هم همهي كساني كه از نژاد ابراهيم هستند شامل اين عهد نشدند بلكه ميراث عهد از ابراهيم به اسحاق و از اسحاق به يعقوب(اسرائيل) رسيد و اصطلاح «بني اسرائيل» بيانگر همين رابطه است يعني كه همهي بني اسرائيل براي خود همان سرشت و نهادي را قايل بودند كه ابراهيم پديد آورد و در يعقوب ادامه يافت و به نسلهاي بعدي يعقوب تسّري يافت.
اين رويكرد نژادي در مسيحيت محكوم شد و يحیي تعميد دهنده رسما ابطال آن را اعلام كرد.[7] همچنين در رساله پولس رسول خطاب به قرنتيان، از دو «آدم» ياد شده است، يكي همان «آدم نخستين» كه از خاك است، سرشتي گناهكار دارد و به خاك باز ميگردد و ديگري «آدم آخر» كه سرشتي پاك و الهي دارد و روح حيات بخش است[8]. اين سرشت نه از راه توالد و تناسل، بلكه از راه ايمان در ديگران ميتواند تسري پيدا كند. منظور پولس از «آدم آخر» و روح حيات بخش، عيسي مسيح است.
نام «آدم» در قرآن:
بهنظر ميرسد كه در بافت آيات قرآن نام «آدم»، نسبت به آنچه در تورات آمده، توسعهي معنايي عامتري يافته باشد. همانگونه كه پيش از اين به اشاره گذشت، در قرآن همهي افراد بشر «بنيآدم» خوانده شدهاند. يعني همهي آدمها از هر نژاد و تباري كه باشند داراي نهاد و سرشتي مشترك دانسته شدهاند كه ويژگيهاي اين سرشت مشترك در داستانهاي مربوط به «آدم» ياد شده است. يعني قصهي «آدم» به عنوان تمثيل و نمونهاي قابل تاويل براي بيان سرشت همهي انسانها اعم از زن و مرد آمده است.[9] مثلا داستان بهشت نخستين، درخت ممنوع، و هبوط آدم كه در سورهي بقره از آن ياد شده،[10] بهگونهاي است كه در تاويل آن ميتوان گفت هر انساني در هر زماني و هر مكاني، همان وقايع اسطورهاي را در خود تكرار و تجربه ميكند.[11]
از اين نگاه، مهمترين فرازهاي داستان آدم عبارتند از:
1- دوران بيخبري در بهشت نخستين، آموختن نامها،[12] سجدهي ملائك بر او، وسوسهي چشيدن از درخت جاودانگي، آغاز خصومتها و پديدار شدن سرشت دروني و پنهان آدم[13].
2- هبوط، يا بيرون افتادن از بهشت نخستين، رويارويي با واقعيت گزنده و تلخ از جمله درك زمان گذرنده و ميرايي خويش. در همين داستان هبوط آمده است كه خداوند به آدم گفت: «لكم فيالارض مستقّر و متاع الي حين» توجه به اين نكته ضروري مينمايد كه «مستقّر» به معناي قرارگاه نيست بلكه به معناي جايي است كه آدمي طلب قرار ميكند.[14] و «متاع» چيزي هست كه آدمي از آن بهرهاي ميگيرد و ميگذرد.
3- جستجوي راه نجات و تلقي كلمات.[15]
طرح قصه ی آدم در قرآن، و «آدم» را به عنوان سرشت و نهاد بشری دانستن، بیشتر شاید نشان از این باشد که هر آدمی از هر قبیله، هر نژاد، و هر طبقه ای، نه کامل است نه مصون از لغزش و گناه و خطا، اما هر آدمی با همین سرشتی که دارد، می تواند موجودی یادگیرنده، تغییر پذیر، و اهل نجات نیز باشد.
برخي تفاوتهاي آدم در تورات و آدم در قرآن:
دقت در اين داستان نشان ميدهد كه قصهي آدم در قرآن شباهت چنداني با آن آدمي كه در تورات مطرح شده ندارد.[16] و به نظر ميرسد كه در قرآن بازخواني تازهاي از داستان انجام گرفته است. برخي از اين تفاوتها در اين بازخواني تازه عبارتند از:
1- در تورات داستان آدم در قلمرو آفرينش(خلق) نخستين توصيف شده است، اما در قرآن، براي بازخواني همان داستان از واژهي «جعل»(از حالتي به حالت ديگر دگرگون كردن) استفاده شده است[17]. يعني آدم قبلا هم در اين زمين بوده است اما نه به عنوان خليفه، و در اين داستان به عنوان خليفه برگزيده ميشود. واژهي «خلق» در قرآن معمولا در ارتباط با «انسان» آمده است كه نه مقيد به تاريخ خاصي است و نه به شخص معيني.
2- در داستان تورات «آدم» شخصيتي تاريخي و معيّن است كه نهصد و سي سال عمر كرد[18]، نام فرزنداني كه از آدم پديد آمدند مانند قاين، هابيل و شيث هم مشخص شده است. همچنين نام زني كه خداوند براي آدم تدارك ديد و آدم او را «نساء» و سپس «حوا» ناميد. اين موارد «آدم» را محدود به زماني خاص مي كند اما در داستاني كه قرآن بازگو ميكند هيچكدام از اين موارد محدود كننده وجود ندارد. يعني آدم در قرآن مقيد به زمان و مكان خاصي نيست.
3- در متن تورات، «آدم» به عنوان نخستين انسان و مذكر مطرح شده است كه خداوند او را از خاك آفريد، و پس از آدم، زن را از پهلوي وي پديد آورد تا معاون آدم باشد.. يعني هرجا نام آدم آمده، منظور همان اولين انسان مذكر بوده است. در اين داستانها زنِ آدم اگر چه از پهلوي خود آدم پديد آمده اما به هرحال موجودي متاخر نسبت به آدم دانسته شده است، نام او نيز ابتدا «نساء» و سپس «حوا» خوانده شده است.[19]
اگرچه بسياري از مفسرين قديم، بنا به همان سابقهاي كه از داستانهاي تورات در حافظه داشتند آيات قرآن را بهگونه تفسير و تعبير كردند كه باز هم «آدم» را همان انسان نخستين و مذكر تلقي كردند. اما در قرآن اشارهي صريحي نيست كه اولين انسان مذكر بوده يا مؤنث، بلكه منظور از واژهي «آدم» هم زن است و هم مرد.
(ادامه را در بخش دوم ببينيد)
موضوع: فرهنگ واژگان
[1] - واژهي «ابن» معمولا براي بيان رابطهي فرزند با پدر كنوني و بلافصل او است در حالي كه واژهي «بني» براي بيان رابطهي افراد قبيله با جدَ اعلاي آنان است.
[2] - براي توضيح بيشتر نگاه كنيد به : «لسانالعرب تحت عنوان «بني» همچنين نگاه كنيد به تفسير مجمعالبيان جلد اول در شرح آيه 40 از سورهي بقره، طبرسي در بارهي معناي «ابن» مينويسد: اصله من البناء و هو وضع الشيء علي الشيء، فالابن مبني علي الاب...
[3] - تنها موردي كه در قرآن استثناء شده «بني اسرائيل» است. خطاب قرآن به «بني اسرائيل» با اين عنوان، نه به تاييد كه بيشتر به تعريض است. همچنين اين رويكرد يا اين روش كه قرآن همه را «بني آدم» ناميد پس از اسلام رعايت نشد و باز قبايل با نامهايي چون بني هاشم، بنياميه، بني عباس، و غيره خوانده شدند.
[4] - نگاه كنيد به واژههاي دخيل در قرآن اثر آرتور جفري بخش مربوط به نام آدم
[5] - كتاب پيدايش باب اول تا سوم
[6] - همان ماخذ باب سوم آیه 19
[7] - انجيل متي باب سوم آيهي 7 تا 10
[8] - رسالهي اول پولس به قرنتيان باب پانزدهم آيات 45 تا 50
[9] - مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مينويسد: بهنظر ميرسد كه قصهي منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت و سپس فرود آوردنش بهخاطر خوردن از آن درخت، بهمنزلهي مثل و نمونهاي باشد كه خداي تعالي وضع آدميان را قبل از نازل شدن به دنيا(...) بهآن مثل مجسم ساخته است. نگاه كنيد به ترجمهي تفسير الميزان جلد اول صفحهي 203
[10] - آيات 30 تا 38 در سوره بقره
[11] - در بارهي اين كه منظور از «آدم» در اين داستان، هر آدمي است و به ويژه در مورد سجدهي ملائك نگاه كنيد به سورهي هفتم(اعراف) از آيه 11 به بعد
[12] - در بارهي «نامها» نگاه كنيد به مقالهي در باره «اسم» در همين وبسايت بخش فرهنگ واژگان.
[13] - اشاره به آيهي 22 در سورهي هفتم (اعراف) همچنين نگاه كنيد به مقالهي «چه امن عيش» در همين وبسايت بخش يادداشتهاي كوتاه.
[14] - نگاه كنيد به مقالهي اضطراب وجود در بخش مقالات پژوهشي.
[15] - نگاه كنيد به «كلمه» در بخش فرهنگ واژگان
[16] - در تورات، نام آدم با آفرينش او از خاك گره خورده است و در داستان پيدايش نخستين به عنوان يك فرد مشخص طرح شده است اما در قرآن، واژهي «خلق»(آفرينش) در ارتباط با داستان آدم بيش از يك بار نيامده است، آنهم در ارتباط با عيسي مسيح است كه اگر عيسي بدون پدر تولد يافت، و اگر پذيرفتن اينگونه تولد براي ذهن شما دشوار است، دشوارتر از اين نيست كه خدا آدم را بدون پدر و مادر از خاك آفريد. سورهي سوم(آل عمران) آيهي 59 . اين كلام قرآن ظاهرا در محاجهي با بخشي از مسيحيت آن روزگار است كه از يكسو عيسي را فرزند خدا ميدانستند و از سوي ديگر، به داستان آفرينش آدم نخستين در تورات نيز باور داشتند.
[17] - سورهي دوم(بقره) آيهي 30
[18] - پيدايش باب پنجم آيه 5
[19] - در بارهي معناي نساء و ريشهي اين واژه، اختلاف نظرهاي چندي وجود دارد كه از «نسي»(فراموشي) يا از «انس»(دوستي) گرفته شده است اما «حوا» به معناي مادر زندگان، مورد قبول اهل لغت قرار گرفته است(واژهي نساء را در بخش بعدي خواهم آورد).
مشكل ما در فهم اين آيه احتمالا از اينجا ناشي ميشود كه در زبان و فرهنگ ما، مفهوم «قيام» با مفهوم جنبشهاي سياسي و اجتماعي درهم آميخته است و قيام را صرفا وسيلهاي دانستهايم براي مقابله با حاكمان سلطهگر، و هنگامي كه حاكمان خود را عادل بنمايند، موضوع قيام مردمان هم منتفي دانسته ميشود. اتفاقي كه در اين نوع نگاه پديد ميآيد اين است كه اغلب مردمان در انديشهي اين نخواهند بود كه روي پاي خود بايستند و از خود برخيرند، بلكه مدام در جستجوي رهبر و فرمانروايي خواهند بود كه عدالت را در ميان رعاياي خود رعايت كند. بديهي است كه در اين رويكرد، «قيام» به مفهوم روي پاي خود ايستادن، مورد غفلت قرار ميگيرد.
همچنين در قرآن بارها و بارها اشاره به اين دارد كه روزي «قيامت» فرا خواهد رسيد. من بر اين گمان هستم كه اگر بتوانيم مفهوم «قيام مردمان بهقسط» را در اين آيه دريابيم، بسي محتمل است كه مفهوم «قيامت» را نيز آشكارتر بيابيم.
[1] - لسان العرب: القوم، فيالاصل مصدر «قام» ثم غلب عليالرجال دونالنساء،
[2] - سورهي 49(حجرات) آيه 11
[3] - سوره دوم(بقره) آيه 258، سوره سوم(آل عمران) آيه 86 و.... همچنين براي مفهوم ظلم نگاه كنيد به همين فهرست فرهنگ واژگان ذيل واژهي «ظلم»
[4] - در اين آيه «بالقسط» مفعول با واسطه است يعني چيزي يا امري هست كه كار بر او واقع ميشود.