کافه تلخ

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

آوای آفرینش




 اصوات، جهان ما را در برگرفته اند و این در حالی است که اغلب ما نسبت به مفهوم آنها و تأثیری که بر ابعاد باطنی ما دارند بی توجهیم.


● نگاهی به نقش صوت در جهان درون
«و در ابتدا کلمه بود.
و خداوند جهان را از کلمه آفرید و از صوتی ویژه خلق کرد.
آوایی مقدس، که آهنگ جهان بود و جهان، هم آهنگ با آهنگ کلمه بود و همه چیز موزون می نمود.
و جز آوای کلمه چیزی به گوش نمی رسید.
همه هستی و هست، با صوت کلمه به رقص آمد و هم آوا گشت و بی وقفه کلمه را می خواند...».


اصوات، جهان ما را در برگرفته اند و این در حالی است که اغلب ما نسبت به مفهوم آنها و تأثیری که بر ابعاد باطنی ما دارند بی توجهیم. جهان ما، جهان اصوات است و لازم است اکنون که در حال تجربه این جهان و کیفیت های آن هستیم، مفهوم و معنای اصوات این جهان را هرچه کامل تر شناخته و الگوهای بنیادین آن را درک کنیم. البته چنین کاری برای انسان این عصر، بسیار دشوارتر از روزگاران کهن است چرا که از حدود سه قرن پیش با شروع انقلاب صنعتی، زمین، آرامش طبیعی خود را از دست داد و همه جا پُر شد از همهمه و سر و صدای در هم و آشفته ناشی از کارکرد ماشین ها و دستگاه های صنعتی. این گونه بود که ما از صداهای طبیعی جهان به دور افتادیم و ذهن ما توجه به مفهوم نهفته در اصوات را در پس شلوغی ها و آشفتگی ها نادیده گرفت و به فراموشی سپرد. اکنون حتی زیرِ دریاها نیز پُر از سر و صداست. این در حالی است که در روزگاران قدیم، تنها صداهایی که در زمین طنین انداز می شد، اصوات برخاسته از دل طبیعت بودند، صداهایی که در پسِ هریک، معنا، مفهوم و انرژی خاصی نهفته بود. به همین دلیل نیز تأثیرات باطنی اصوات طبیعت از دوران کهن برای انسان، شناخته شده بود.


به طور کلی باید گفت که آنچه عموماً در مورد اصوات می شناسیم و تجربه می کنیم، تنها بخش کوچکی است از اصواتی که در جهان وجود دارد. امواج «فراصوت»(۱) و «فروصوت»(۲) نمونه هایی از این اصوات اند. ما مستقیماً توانایی دریافت چنین اصواتی را نداریم ولی موجوداتی در زمین وجود دارند که این صداها را می شنوند و از طریق آنها با همدیگر و با محیط پیرامون خود ارتباط برقرار می کنند (نمونه آشنایی از این موجودات، دلفین ها و خفاش ها هستند). در واقع باید گفت که محیط طبیعی زمین ممّلو از چنین اصواتی است که هر یک، نشانه ها و مفاهیم خاصی را در دل دارد. به عنوان مثال، شواهد و مطالعات علمی چند سال اخیر حاکی از آن است که پدیده هایی نظیر شفق های قطبی (نورهای شمالی) و یا حتی زمین لرزه، هر یک الگوی فروصوتی خاص خود را دارند و برخی از گونه های حیوانات، قادر به تشخیص این الگوها هستند.


اما اصوات طبیعی، منحصر به اصوات زمینی نیست چرا كه اینك اخترفیزیکدانان موفق به شناسایی و ثبت اصواتی شده اند که از اعماق کیهان منتشر می گردند. هر یک از این اصوات کیهانی دارای الگوی ارتعاشی خاصی است، برخی همانند یک طنین دامنه دار هستند، برخی مانند صدای قلب، حالت ضربانی دارند و غیره. یکی از شگفت انگیزترین اصواتی که منشأ فرازمینی دارد، صوتی است که از آن با نام «آوای آفرینش» یاد می شود. این آوای کیهانی یکی از اسرارآمیزترین پدیده های جهان است. فیزیکدان ها دریافته اند که در زمان آفرینش جهان، این آوا، تمامی جهان را در برگرفت. این صدای کیهانی، اولین صدایی بود که در جهان ما طنین انداز شد و هنوز هم پس از گذشت میلیاردها سال، طنین آن در سرتاسر کیهان گسترده است.


همان طور که بیان شد، این صدا با تمامی اصوات دیگر جهان تفاوت دارد، چرا که هر صوتی در جهان از منبع خاصی منتشر می شود و هر چه از منبع مزبور دورتر شویم، صدا را ضعیف تر دریافت خواهیم کرد اما آوای آفرینش، صدایی فراگیر و بدون مرکز است که در تمامی هستی گسترده شده و از تمامی نقاط کیهان نیز با شدت یکسان قابل دریافت است. به عبارتی هیچ تفاوتی نمی کند که در کجای جهان باشیم، چه در زمین و چه در دوردست ترین کهکشان می توان این انعکاس کیهانی، این نخستین صدای جهان را با شدتی یکسان دریافت نمود. اخترفیزیکدانان این صدای آغازین را «صدای زمینه کیهانی»(۳) نامیده اند. برای بهتر شنیدن این صدا لازم است از همهمه های زمینی دور شویم و به آسمان برویم. در آنجاست که بهتر از هر جای دیگر می توان به این آوای کیهانی گوش سپرد.


به همین دلیل نیز فیزیکدان ها برای مطالعه این صدای کیهانی، ماهواره هایی را به فضا ارسال می کنند تا دقیق تر بتوانند این آوای اسرارآمیز هستی را مطالعه کنند. شواهد علمی حاکی از آن است که اسرار بسیاری در مورد آفرینش جهان در دلِ این صدا نهفته است، و حتی اسراری در مورد آنچه پیش از آفرینش به وقوع پیوسته و همین طور اسرار جهان هایی که در ابعاد دیگر هستی خارج از ابعاد جهان ما پنهان هستند.


به طور کلی می توان گفت که صوت، پُلی است مابین جهان درونی و بیرونی. ما به کمک صدا در جهان بیرونی با همدیگر ارتباط برقرار می کنیم و بدین ترتیب صدا، نقش واسطه ای را مابین ما (جهان درونی ما) در جهان بیرونی ایفا می کند. به عبارتی می توان گفت که صوت، یکی از ابزار ارتباطی ارواحی است كه (به شكل انسان، حیوان و ...) این جهان را تجربه می کنند. وقتی آوای یک مرغ غواص در فضای مِه گرفته دریاچه طنین انداز می شود و ما آن را می شنویم، در واقع درون ماست که با همدیگر ارتباط می گیرد. بدین ترتیب، آگاهی مرغ غواص در درون ما طنین انداز می گردد. همین طور وقتی به صدای ریزش آبشار گوش می دهیم، نوعی ارتباط درونی مابین ما بر قرار می شود.


اهمیت صوت در مقوله ارتباط روحی در این جهان به حدی است که هنگام برقراری ارتباط روح هستی با روح فردی (زمانی که در حال تجربه این جهان است) که مهم ترین رویدادی است که ممکن است در این جهان به وقوع بپیوندد، غالباً این ارتباط با حس درونی صدا همراه است، صدایی نظیر وزش باد و... .


درواقع می توان گفت که هر صدایی در جهان ما، حامل نوعی آگاهی است. این آگاهی از هستی و ارتعاشات درونی منبع صدا منتشر می شود و به همین دلیل نیز گوش کردن به اصوات جهان می تواند سطح آگاهی انسان را تغییر دهد.






تألیف: شهاب شعری مقدم

در خلقت‌ ملائكه‌ و روح‌ و روح‌ القُدُس‌

در خلقت‌ ملائكه‌ و روح‌ و روح‌ القُدُس‌

تلميذ: مراد از روح‌ در قرآن‌ كريم‌: تَنَزَّلُ الملائِكة وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم‌ مِّن‌ كُلِّ أَمْرٍ[227] چيست‌؟ و مراد از روح‌ القُدُس‌ و روح‌ الامين‌ چيست‌؟

و آيا روح‌ با روح‌ انسان‌ و أرواح‌ انسان‌ نسبتي‌ دارد يا نه‌؟ و وزان‌ فرشتگان‌ با روح‌ چيست‌؟

علاّمه‌: مراد از روح‌ القدس‌ و روح‌ الامين‌، جبرئيل‌ است‌: قُلْ نَزَّلَهُو رُوحُ الْقُدُسِ مِن‌ رَّبِّكَ. [228] نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي‌' قَلْبِكَ.[229]

و اما روح‌ ظاهراً خلقتي‌ است‌ بسيار وسيعتر از جبرائيل‌ و غير جبرائيل‌؛ خلقي‌ است‌ از مخلوقات‌ خدا أفضل‌ از جبرائيل‌ و ميكائيل‌. در سورۀ نَبَأ وارد است‌ كه‌:

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الملائِكه صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ

ص 347

وَ قَالَ صَوَابًا.[230]

چون‌ جبرائيل‌ مسلّماً از ملائكه‌ است‌؛ و در اين‌ آيه‌، روح‌ در مقابل‌ ملائكه‌ قرار گرفته‌ است‌؛ پس‌ روح‌ غير از ملائكه‌ و جبرائيل‌ است‌.

روح‌ يك‌ مرحله‌ايست‌ از مراحل‌ وجودات‌ عاليه‌ كه‌ خلقتش‌ از ملائكه‌ اشرف‌ و افضل‌ است‌، و ملائكه‌ هم‌ از آنها استمداد مي‌كنند در اموراتي‌ كه‌ انجام‌ مي‌دهند.

دو آيه‌ در قرآن‌ كريم‌ وارد است‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ خداوند براي‌ پيامبران‌ و رسولان‌ خود كه‌ دعوت‌ مي‌كنند مردم‌ را بسوي‌ حقّ، روح‌ را به‌ آنها مي‌فرستد، و ملائكه‌ هم‌ كه‌ نزول‌ مي‌كنند با روح‌ پائين‌ مي‌آيند.

1 ـ يُنَزِّلُ الملائِكه بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي‌' مَن‌ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوٓا أَنـَّهُ و لآ إِلَـٰهَ إِلآ أَنَا فَاتَّقُونِ.[231]

2 ـ يُلْقِي‌ الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي‌' مَن‌ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ.[232]

جبرائيل‌ در نزولاتش‌ در اموراتي‌ كه‌ انجام‌ مي‌دهد و تدبيري‌ كه‌ در عالم‌ مي‌كند، از او استمداد مي‌نمايد، و كأنَّه‌ او همراه‌ جبرائيل‌ است‌؛ و به‌ تعبير ما

ص 348

مثل‌ كمك‌ به‌ جبرائيل‌ است‌.

و اين‌ آيۀ دوّم‌ بسيار عجيب‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد: خدا كساني‌ از بندگان‌ خود را كه‌ شايستۀ إنذار و بيم‌ از روز قيامت‌ كه‌ روز تلاقي‌ است‌ مي‌بيند، بر آنها روح‌ را القاء مي‌كند. كه‌ در اينجا با كلمۀ إلقاء آمده‌ است‌.

غرض‌، روح‌ يك‌ واقعيّتي‌ است‌ و يك‌ موجود اشرف‌ و افضلي‌ است‌ كه‌ چون‌ ملائكه‌ براي‌ انجام‌ امور عالم‌ نازل‌ مي‌شوند، او همراه‌ ملائكه‌ نازل‌ مي‌شود و كمك‌ مي‌دهد آنها را در آن‌ مأموريّت‌؛ اينست‌ هويّت‌ روح‌.

پس‌ جبرائيل‌ ربطي‌ به‌ روح‌ ندارد، و از افراد و انواع‌ روح‌ نيست‌؛ و روح‌ نيز فرد ندارد، و خود نوعي‌ است‌ كه‌ منحصر بشخص‌ واحد مي‌باشد. و امّا جبرائيل‌ از ملائكه‌ است‌؛ و روح‌ يك‌ واقعيّتي‌ است‌ در خلاف‌ فرشتگان‌.

در هر صورت‌ دو دسته‌ هستند: يكدسته‌ روح‌ است‌ كه‌ يك‌ واقعيّتي‌ است‌، و يكدسته‌ ملائكه‌ هستند؛ آنوقت‌ كيفيّت‌ ملائكه‌ هم‌ جوري‌ است‌ كه‌ از روح‌ استمداد مي‌كنند؛ و بسراغ‌ كارهائي‌ كه‌ مي‌روند، با روح‌ مي‌روند و روح‌ آنها را تأييد مي‌كند: يُنَزِّلُ الملائِكه بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي‌' مَن‌ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ.

و از اينكه‌ در قرآن‌ روح‌ به‌ لفظ‌ مفرد آورده‌ شده‌ است‌ و ملائكه‌ بصيغۀ جمع‌، مي‌توان‌ استفاده‌ كرد كه‌ روح‌ داراي‌ مقام‌ جامعيّتي‌ است‌، و قربش‌ به‌ پروردگار از جبرائيل‌ بيشتر است‌. و روايت‌ هم‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ بالاتر است‌.

بازگشت به فهرست
در حقيقت خلقت روح و فرشتگان

تلميذ: بين‌ روح‌ انسان‌ و آن‌ روح‌ چه‌ مناسبتي‌ است‌؟ و چرا به‌ روح‌ انسان‌ روح‌ مي‌گويند؟ آيا بواسطۀ ربط‌ و نسبتي‌ است‌ كه‌ با آن‌ روح‌ دارد؟ و آيا ما آن‌ روح‌ را با ارواح‌ انسان‌ بمثابۀ كلّي‌ طبيعي‌ با افرادش‌ نمي‌توانيم‌ بگيريم‌؟ و آيا در آيۀ شريفۀ: وَ يَسْـئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‌[233] از آن‌ روح

ص 349

‌ سؤال‌ شده‌ است‌ يا از روح‌ انسان‌؟

علاّمه‌: روح‌ همانطور كه‌ ذكر شد خلقتي‌ است‌ اعظم‌ از ملائكه‌ و ربطي‌ به‌ انسان‌ و روح‌ انسان‌ ندارد، و استعمال‌ لفظ‌ روح‌ را بر آن‌ حقيقت‌ و بر نفس‌هاي‌ انسان‌، از باب‌ اشتراك‌ لفظي‌ است‌؛ نه‌ اشتراك‌ معنوي‌.

و شايد از اين‌ نقطۀ نظر باشد كه‌ نفس‌ ناطقۀ انسان‌ در اثر سير كمالي‌ خود، در اثر مجاهدات‌ و عبادات‌ بمقامي‌ مي‌رسد كه‌ با آن‌ روح‌ همدست‌ و همداستان‌ مي‌شود.

و در آيۀ شريفه‌ از مطلق‌ روح‌ سؤال‌ مي‌كنند، نه‌ از نفس‌ ناطقۀ انسان‌؛ و چون‌ جواب‌ مي‌رسد كه‌: الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‌، استفاده‌ مي‌شود كه‌ از عالم‌ امر است‌، نه‌ مانند انسان‌ كه‌ از عالم‌ خلق‌ است‌.

و در پرسش‌هاي‌ آنها هيچ‌ سخني‌ از روح‌ انسان‌ نيست‌، و علي‌ الظّاهر از همان‌ روح‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌ پرسش‌ مي‌كنند؛ و عجيب‌ اينست‌ كه‌ در ذيل‌ آيه‌ مي‌فرمايد: وَ مَآ أُوتِيتُم‌ مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً. يعني‌ خلقت‌ روح‌ و فهميدن‌ حقيقت‌ آن‌، از علوم‌ بشري‌ خارج‌ است‌، و به‌ آساني‌ به‌ آن‌ نمي‌توان‌ دسترس‌ بود.

بازگشت به فهرست
در اوّلين‌ چيزي‌ كه‌ خدا آفريد (أوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ)

تلميذ: در لسان‌ شرع‌ همين‌ روح‌ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ است‌؛ يعني‌ حجاب‌ أقرب‌؟ و آيا در فلسفه‌ همان‌ عقل‌ اوّل‌ است‌؟

علاّمه‌: در روايات‌ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ به‌ چند چيز آمده‌ است‌: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابرُ[234]، يا أوّل‌ ما خَلَق‌ عقل‌ است‌ يا ماء است‌ يا لوح‌ است‌ و يا قلم‌.

ص 350

و چنين‌ تصوّر مي‌كنم‌ كه‌ از ميان‌ اين‌ احاديث‌ آنچه‌ از همه‌ قوي‌تر و روشن‌تر است‌ همان‌ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابرُ است‌.

و در آخر سورۀ الشُّوري‌ (حم‌ٓ * عٓسٓق‌ٓ) است‌:

وَ كَذَ'لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي‌ مَا الْكِتَـٰبُ وَ لَاالْإِيمَـٰنُ وَلَـٰكِن‌ جَعَلْنَـٰهُ نُورًا نَّهْدِي‌ بِهِ مَن‌ نَّشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي‌ٓ إِلَي‌' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ.[235]

و از اينجا بدست‌ مي‌آيد كه‌ درايت‌ ايمان‌ و كتاب‌، بواسطۀ وحي‌ كردن‌ خدا روح‌ را برسول‌ الله‌ بوده‌ است‌. و اين‌ بواسطۀ اتّصال‌ روح‌ آنحضرت‌ است‌ به‌ همان‌ خلق‌ اعظم‌ كه‌ روح‌ است‌، و بنابراين‌، روح‌ رسول‌ الله‌ از آنجا بوجود آمده‌ است‌؛ و آن‌ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ است‌.

و در لسان‌ حكمت‌ مي‌توان‌ مراد از عقل‌ اوّل‌ را روح‌ گرفت‌، امّا مشروط‌ براينكه‌ خواصّش‌ از دستش‌ گرفته‌ نشده‌ باشد؛ يعني‌ بهمان‌ تجرّد و اطلاق‌ باقي‌ باشد، وگرنه‌ عقل‌ اوّل‌ نيست‌، و هر چه‌ پائين‌ بيايد و تعيّن‌ بيشتري‌ پيدا كند عقول‌ ديگر خواهد بود؛ و هر چه‌ پائين‌تر بيايد سعه‌ و اطلاقش‌ را بيشتر از دست‌ مي‌دهد.

در مرتبۀ قوس‌ صعود، روح‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ رسيده‌ است‌ به‌ همان‌ جائي‌ كه‌ از آنجا آمده‌ است‌ و نازل‌ شده‌ است‌؛ و همان‌ روح‌ است‌. چون‌ أوَّلُ ما خَلَق‌، نور رسول‌ الله‌ است‌ كه‌ همان‌ روح‌ است‌. بعداً در

ص 351

قوس‌ نزول‌، عوالم‌ را طيّ نموده‌ و به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ رسيد؛ و بعداً بواسطۀ طيّ قوس‌ صعود مي‌رسد به‌ همان‌ جا، و ازل‌ و ابد با يكديگر واحد مي‌شوند.

اين‌ روح‌ همينجور سرازير مي‌شود تا مي‌رسد به‌ عالم‌ مادّه‌، به‌ مادّۀ جزئيّه‌ و بعد كم‌كم‌ شروع‌ مي‌كند به‌ حركت‌ جوهري‌ و پيشرفت‌ مي‌كند بسوي‌ كمال‌ خود، تا رفته‌ رفته‌ برسد به‌ همان‌ معنائي‌ كه‌ مي‌فرمايد: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابرُ، و چيز تازه‌اي‌ بوجود نيامده‌ است‌؛ همان‌ همانست‌ كه‌ هست‌، فقط‌ يك‌ نزول‌ و صعودي‌ پيدا شده‌ است‌.

و در اينصورت‌ رسيدگي‌ به‌ اوضاع‌ عالم‌ از يك‌ جهت‌، و رسيدگي‌ و تدبير ملائكه‌ از جهت‌ ديگر، و دخالت‌ روح‌ از جهت‌ سوّم‌ بسيار عجيب‌ است‌؛ زيرا كه‌ اينكارها تضادّ ندارند. و عملكرد آنها در پيدايش‌ حوادث‌ در عالم‌ طبع‌ خيلي‌ محيِّر و بُهت‌انگيز است‌.

در يك‌ امر جزئي‌ چقدر از ملائكه‌ بايد بكار اشتغال‌ داشته‌ باشند؛ يكدانه‌ اَتُم‌ مثلاً ميخواهند بسازند در بدن‌ انسان‌ يا جائي‌ ديگر، اگر يك‌ ملَك‌ داشته‌ باشد، شما حساب‌ كنيد در بدن‌ انسان‌ چند دانه‌ اتم‌ است‌، بتعداد آنها ملائكه‌ هستند؛ آنوقت‌ چه‌ قيامتي‌ است‌؟

ملائكه‌ نيز مختلف‌ هستند، ملائكۀ اعطاي‌ قدرت‌، ملائكۀ اعطاي‌ علم‌ و غيرها. يكدسته‌ هستند كه‌ در واقع‌ نگهبان‌ و نگهدارنده‌اند، يكدسته‌ هستند از براي‌ بلايا و مِحَن‌ كه‌ مي‌خواهد وارد شود، منع‌ مي‌كنند و نمي‌گذارند به‌ انسان‌ لطمه‌اي‌ وارد شود. و همچنين‌ براي‌ هر امري‌ دستجات‌ مختلفي‌ از ملائكه‌ هستند، و چون‌ اين‌ جهات‌ مختلف‌ در انسان‌ هست‌ لذا براي‌ هر امر فرشتگان‌ بسياري‌ موجود است‌. و از بدن‌ يك‌ انسان‌ بگذريم‌، حساب‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ بدن‌هاي‌ انسان‌ها را بكنيم‌ چقدر مي‌شود؟ حساب‌ حيوانات‌ و نباتات‌ و جمادات‌؛ پناه‌ بر خدا اين‌ چه‌ عالمي‌ است‌!

ص 352

تلميذ: آيا بين‌ چهار ملك‌ مقرّب‌ معروف‌: جبْرائيل‌، ميكائيل‌، إسرافيل‌ و عزرائيل‌ جامعي‌ وجود دارد؟ يعني‌ يك‌ رئيسي‌ كه‌ به‌ اينها الهام‌ كند، و اينها هر كدام‌ در تحت‌ اوامر او باشند؛ غير از روح‌؟

علاّمه‌: ظاهراً بين‌ چهار ملك‌ معروف‌ جامع‌ و رئيسي‌ نيست‌؛ مقدار مختصري‌ از جبرائيل‌ نقل‌ شده‌ است‌، چون‌ نسبت‌ به‌ جبرائيل‌ در سورۀ عَمَّ ظاهراً يك‌ بياني‌ هست‌.[236]

ولي‌ باز مسألۀ جامع‌ نيست‌ و آنجوري‌ نمي‌شود گفت‌؛ كيفيّت‌ إحاطۀ جبرائيل‌ بر فرشتگان‌ مأمور به‌ امر او به‌ عنوان‌ جامع‌ و افراد نيست‌.

(خدا راهنمائي‌ كند؛ از ما چيزي‌ بر نمي‌آيد؛ اين‌ اوضاع‌ اين‌ احوال‌؛ اين‌ بالا، اين‌ پائين‌؛ اين‌ صعود، اين‌ نزول‌؛ آدم‌ بكدام‌ دست‌ بزند؟ عقل‌ در كدام‌ كار بكند؟ أصلاً كارش‌ چه‌ نحو باشد؟ نمي‌دانم‌ والله‌.)

بازگشت به فهرست
كيفيّت‌ تأثير دعا و عمل‌ ملائكه‌ در استجابت‌ دعا

تلميذ: بعضي‌ از اوقات‌ انسان‌ دعائي‌ مي‌كند، و آن‌ دعا مستجاب‌ مي‌شود؛ مثلاً دعا مي‌كند كه‌ اين‌ باغ‌ سرسبز شود، يا اين‌ چاه‌ آب‌ در آورد، و يا اين‌ مريض‌ شفا يابد؛ و امثال‌ اين‌ دعاها.

و بواسطۀ اين‌ دعا چندين‌ هزار ملائكه‌ مأمور تنظيم‌ و پيدايش‌ و استجابت‌ آن‌ دعا مي‌شوند، و بالاخره‌ آن‌ امر را در خارج‌ به‌ اذن‌ پروردگار متحقّق‌ مي‌كنند. يعني‌ تمام‌ اينكارها زير نظر دستجات‌ مختلفي‌ از فرشتگان‌ است‌ كه‌ آن‌ امر را صورت‌ تحقّق‌ خارجي‌ و عيني‌ مي‌دهند؛ آيا مي‌توان‌ گفت‌: اين‌ ملائكه‌ مأمور امر انسانند؛ مأمور امر دعا كننده‌ هستند؟

ص 353

علاّمه‌: تعبير خوبش‌ اينست‌ كه‌ بگوئيم‌: مأمور امر انسان‌ نيستند؛ مأمور امر خدا هستند از استجابت‌ دعاهائي‌ كه‌ انسان‌ مي‌كند.

تلميذ: بر حسب‌ بياني‌ كه‌ سابقاً فرموديد در كيفيّت‌ پيدايش‌ وحدت‌ در كثرت‌، و مثال‌ زديد به‌ اللَهُ يَتَوَفَّي‌ الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و آيۀ يَتَوَفَّیٰكُم‌ مَّلَكُ الْمَوْتِ و آيۀ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا كه‌: در عين‌ آنكه‌ عمل‌، عمل‌ خداست‌، ملك‌الموت‌ به‌ اذن‌ خدا، و سائر فرشتگان‌ به‌ اذن‌ ملك‌ الموت‌ دست‌ اندركارند؛ آيا مي‌توان‌ به‌ اين‌ نظر وحدت‌ در كثرت‌، آن‌ فرشتگانيكه‌ در اثر دعاي‌ انسان‌ براي‌ تحقّق‌ آن‌ دست‌ اندركارند، چنين‌ گفت‌ كه‌ آنها مأمور انسان‌ هستند؛ مأمور شخص‌ دعا كننده‌ و متضرّع‌ بخدا؟

علاّمه‌: بله‌، اين‌ هم‌ يك‌ تعبير است‌؛ اگر تمام‌ بشود همينطور است‌. چون‌ بالاخره‌ لَيْسَ في‌ الدّارِ غَيْرَهُ دَيّارٌ. وقتيكه‌ عالم‌ وجود سربسته‌ و دربسته‌ اختصاص‌ به‌ پروردگار دارد، و هيچ‌ موجودي‌ در عالم‌ ذي‌ أثر نيست‌ مگر به‌ اراده‌ و اذن‌ خدا؛ در اينصورت‌ هر اثري‌ از موجودات‌ مختلف‌ ببينيم‌، بالاخره‌ مال‌ خداست‌ و از خداست‌.

تلميذ: بعضي‌ از مواقع‌ انبياء و اولياء يك‌ چيزي‌ را در ته‌ دل‌ طلب‌ مي‌كردند، و بدون‌ اينكه‌ بخواهند و دعا كنند و يا بر زبان‌ آرند، ميل‌ دروني‌ و قلبي‌ آنان‌ به‌ آن‌ چيز بوده‌ است‌؛ و بعداً ديده‌ مي‌شد كه‌ آن‌ امر در خارج‌ خودبخود صورت‌ تحقّق‌ مي‌گيرد و پيدا مي‌شود. يعني‌ مجرّد همان‌ اراده‌ و ميل‌ باطني‌ آنها آن‌ سلسله‌ دستگاه‌ ملائكه‌ را در خارج‌ تحت‌ تسخير مي‌آورد. و در بعضي‌ از اوقات‌ ديده‌ مي‌شد كه‌ ميل‌ باطني‌ حتّي‌ با دعاي‌ خارجي‌ هم‌ اثر نداشت‌؛ و آنچه‌ مورد نيّت‌ آنان‌ بود، با خصوص‌ آن‌ كيف‌ و كمّ، در خارج‌ واقع‌ نمي‌شد.

آيا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌: دعا و خواست‌ آنان‌ در اينصورت‌ معارض‌ با يك‌

ص 354

دعاي‌ نفس‌ و نفوس‌ ديگري‌ بوده‌ است‌ كه‌ از نقطۀ نظر قوّت‌ نفس‌ و يا جماعت‌ نفوس‌، نمي‌گذاردند در عالم‌ معني‌ آن‌ خواسته‌ صورت‌ گيرد؟

و اين‌ البتّه‌ در غير انبياء و أولياء بسيار مشاهده‌ شده‌ است‌ كه‌ عملي‌ را مي‌خواسته‌اند كه‌ وقوع‌ يابد و اين‌ معارض‌ مي‌شد با خواست‌ نفس‌ قوي‌تري‌ كه‌ آن‌ مي‌خواست‌ خلاف‌ اين‌ عمل‌ در خارج‌ وقوع‌ بيابد؛ و بنابراين‌، اين‌ دو درخواست‌ متضادّ، دو سلسله‌ از فرشتگان‌ را براي‌ انجام‌ آن‌ ـ به‌ اذن‌ خدا ـ تحريك‌ و تهييج‌ مي‌كند، تا هر كدام‌ پاك‌تر و قوي‌تر باشد جلو افتاده‌ و بالنّتيجه‌ آن‌ دسته‌ از فرشتگان‌ او، بر عمل‌ فرشتگان‌ ديگري‌ مقدّم‌ آيند و آن‌ عمل‌ مورد نيّت‌ انسان‌ را در خارج‌ متحقّق‌ كنند.

علاّمه‌: آري‌ اينها همه‌ ممكنست‌؛ و آيه‌اي‌ هم‌ در سورۀ رَعْد داريم‌ كه‌ دلالت‌ بر اين‌ معني‌ دارد.[237]

تلميذ: شما سابقاً عشقتان‌ به‌ فلسفه‌ زياد بود بيشتر از حالا؛ و حالا توجّهتان‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ بسيار است‌. و نسبت‌ به‌ ابراز بعضي‌ از حالات‌ شخصي‌ از مكاشفات‌ و واردات‌ قلبيّه‌، خيلي‌ امساك‌ نمي‌كرديد! ولي‌ حالا ديگر خيلي‌ عجيب‌ و غريب‌، درها را محكم‌ بسته‌ايد! چه‌ خبر است‌؟!

علاّمه‌: آري‌! آن‌ سَبو بشكست‌ و آن‌ پيمانه‌ ريخت‌. حالا حالت‌ مزاجي‌ و مخصوصاً نسياني‌ كه‌ غلبه‌ كرده‌ است‌ مرا از انجام‌ كارهايم‌ بازداشته‌؛ ديگر نمي‌توانم‌ كار كنم‌.

ص 355

توجّه‌ به‌ قرآن‌ مجيد الحمدللّه‌ داريم‌؛ اگر خداوند بحساب‌ بگذارد! امّا مسألۀ نسيان‌ كلّي‌ عجيبي‌ كه‌ پيدا كرده‌ام‌ بنده‌ را خيلي‌ سخت‌ در فشار مي‌گذارد. از حيث‌ مطالعه‌ و از حيث‌ نوشتن‌، تقريباً شب‌ و روز بنده‌ مشغول‌ بود، إلاّ ماشَذَّ؛ خيلي‌ خيلي‌ كم‌؛ و گرنه‌ خوب‌ نوعاً مشغول‌ بوديم‌، و آدم‌ چيز مي‌نوشت‌ و فكر مي‌كرد و مطالعه‌ مي‌كرد و اينها همه‌شان‌ فعلاً سلب‌ شده‌ است‌؛ حالت‌ مطالعه‌ و نوشتن‌ را ندارم‌!

تلميذ: خوب‌ اين‌ كمال‌ است‌ ديگر! توغّل‌ در امور كلّي‌ موجب‌ انصراف‌ از جزئيّات‌ مي‌شود، مثل‌ عوالم‌ خَلْسه‌ و جذب‌ همان‌ روح‌ كلّي‌.

علاّمه‌: بله‌! اين‌ كمالِه‌؟ قربان‌ كمالي‌ كه‌ خدا بدهد، ما حرف‌ نداريم‌؛ امّا اينجور كمال‌؟ اين‌ نسيان‌ است‌. و كلام‌ شما همه‌اش‌ حقّ است‌؛ ولي‌ آنچه‌ من‌ مي‌فهمم‌ مسألۀ نسيان‌ است‌. و غالباً حالت‌ خواب‌ در چشمهايم‌ پيداست‌؛ مثل‌ اينكه‌ چشم‌هايم‌ پر از خواب‌ و پر از خاك‌ است‌، و در عين‌ حال‌ بخواهم‌ بخوابم‌، خوابم‌ نمي‌آيد. و پيوسته‌ يك‌ جوري‌ هستم‌ ديگر؛ الْخَيْرُ فيما وَقَعَ. مقطوع‌ من‌ اينست‌ كه‌ اينحال‌ مانند احوال‌ خَلسه‌ نيست‌؛ يك‌ گرفتگي‌ مخصوص‌ است‌ در حالم‌، و مخصوصاً حال‌ خواب‌ در چشم‌. إن‌ شاءالله‌ دعا بايد كرد. خداوند خودش‌ عنايت‌ فرمايد؛ آنچه‌ مائيم‌ از دست‌ ما هيچ‌ چيز بر نمي‌آيد.

* * *

بازگشت به فهرست
عالم برزخ براي همه مردم است

شخص‌ ثالث‌: آيا عالم‌ برزخ‌ براي‌ عموم‌ افراد است‌، يا براي‌ كاملين‌ در ايمان‌ و يا كاملين‌ در كفر؟ و يكي‌ از آياتي‌ را كه‌ به‌ آن‌ استدلال‌ مي‌كنند براي‌ برزخ‌ اين‌ آيه‌ است‌:

وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ'تَـا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِم

ص 356

يُرْزَقُونَ.[238]

آيا مي‌توان‌ از اين‌ آيه‌ كه‌ روزي‌ به‌ برزخيان‌ را نسبت‌ به‌ كساني‌ قرار مي‌دهد كه‌ در راه‌ خدا كشته‌ شده‌اند، استفاده‌ كرد كه‌ برزخ‌ براي‌ همه‌ نيست‌؟

علاّمه‌: در بعضي‌ از روايات‌ اين‌ معني‌ هست‌ كه‌ برزخ‌ مختصّ كسانيست‌ كه‌ كامل‌ شده‌اند؛ خلاصه‌ به‌ كُمَّلين‌ آنها يا به‌ آنهائي‌ كه‌ به‌ تعبير مخصوص‌: كسيكه‌ ايمان‌ را كامل‌ كرده‌ و كسيكه‌ كفر را كامل‌ كرده‌ است‌؛ برزخ‌ مال‌ اين‌ دو دسته‌ است‌؛ و دستۀ سوّم‌ كساني‌ هستند كه‌ « مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضًا وَ مَحَضَ الإسْلامَ مَحْضًا» نيستند، پس‌ آنها داراي‌ برزخ‌ نيستند؛ و بنابراين‌ روايات‌، برزخ‌ اختصاص‌ به‌ كُمَّلين‌ از اهل‌ اسلام‌ و از اهل‌ كفر دارد.

و در بعضي‌ از روايات‌ ديگر داريم‌ كه‌ برزخ‌ اختصاص‌ به‌ اينها ندارد؛ همه‌ در برزخ‌ شريكند، و همۀ افراد بايد پس‌ از مرگ‌، عالم‌ برزخ‌ را طيّ كنند و از آنجا ردّ شوند بسوي‌ قيامت‌.

و آيۀ وَ لَا تَحْسَبَنَّ داراي‌ مفهوم‌ نيست‌ كه‌ دلالت‌ كند غير شهداء در راه‌ خدا، در برزخ‌ روزي‌ نمي‌خورند.

اوّلاً: تتمّۀ همين‌ آيه‌ مي‌فرمايد: فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَیـٰهُمُ اللَهُ مِن‌ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم‌ مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.[239]

چون‌ اين‌ آيه‌ دلالت‌ دارد بر اينكه‌ آن‌ كسانيكه‌ هنوز به‌ آنها ملحق‌ نشده‌اند

ص 357

نسبت‌ به‌ آنها استبشار دارند؛ و معلوم‌ است‌ كه‌ الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بهِمْ خصوص‌ شهداء نيستند، بلكه‌ اطلاق‌ دارد نسبت‌ بتمام‌ مؤمنيني‌ كه‌ هنوز زنده‌ هستند.

بازگشت به فهرست
عموميّت‌ عالم‌ برزخ‌ براي‌ جملۀ افراد و پيدايش‌ آن‌ فوراً پس‌ از مرگ‌

و ثانياً: دو آيه‌ در قرآن‌ كريم‌ داريم‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ برزخ‌ براي‌ همه‌ است‌ و بمجرّد مردن‌ بدون‌ فاصله‌، مردم‌ در آن‌ عالم‌ وارد مي‌گردند.

اوّل‌: در سورۀ يس‌ٓ است‌ كه‌ چون‌ دو نفر از انبيائي‌ را كه‌ حضرت‌ عيسي‌ علَي‌ نَبيِّنا و آله‌ و عَليه‌ السَّلام‌ به‌ شهر أنطاكيه‌ براي‌ تبليغ‌ فرستاده‌ بود؛ و آن‌ دو نفر رفتند و تبليغ‌ كردند؛ و جماعت‌ مردم‌ هم‌ قبول‌ نكردند، و در اثر قبول‌ نكردن‌، مردي‌ از نقطۀ دور دست‌ شهر براي‌ كمك‌ به‌ آن‌ دو نفر رسول‌ آمد؛ وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي‌' قَالَ يَـٰقَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ[240] و مردم‌ را پند داد و نصيحت‌ نمود، و بالاخره‌ گفت‌: إِنِّي‌ٓ ءَامَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ،[241] در اينحال‌ جماعت‌، آن‌ مرد خدا را كشتند؛ در اينجا قرآن‌ مي‌فرمايد:

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَـٰلَيْتَ قَوْمِي‌ يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي‌ رَبِّي‌ وَ جَعَلَنِي‌ مِنَ الْمُكْرَمِينَ.[242]

در اينجا بمجرّد كشته‌ شدن‌، به‌ او گفته‌ شد كه‌ داخل‌ در بهشت‌ بشود، و او گفت‌: ايكاش‌ ارحام‌ و اقوام‌ من‌ مي‌دانستند كه‌ چگونه‌ خدا مرا در تحت‌ رعايت‌ و مغفرت‌ و كرامت‌ خود قرار داد.

دوّم‌: در سورۀ نوح‌ است‌، و نظير همين‌ است‌ كه‌ در اوّل‌ ذكر كرديم‌؛ ليكن‌

ص 358

در طرف‌ مقابل‌؛ آن‌ براي‌ مؤمن‌ بود، و اين‌ براي‌ كفّار و متمرّدين‌؛ در سورۀ نوح‌ وارد است‌ كه‌:

مِمَّا خطيئاتهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا.[243]

قوم‌ نوح‌ در اثر معصيت‌ها و فسق‌ و فجوري‌ كه‌ كردند هلاك‌ شدند و غرق‌ شدند، و پس‌ از غرق‌ شدن‌ بدون‌ فاصله‌ داخل‌ در آتش‌ شدند؛ در اينجا مي‌فرمايد: فَأُدْخِلُوا نَارًا يعني‌ بدون‌ مهلت‌ داخل‌ در آتش‌ شدند.

از عمده‌ روايات‌ مستفيضه‌ و مشهوره‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ برزخ‌ براي‌ همۀ اقسام‌ كفّار و مسلمين‌ است‌؛ چه‌ براي‌ اهل‌ كمال‌ از سعادت‌ و شقاوت‌، و چه‌ براي‌ متوسّطين‌.

بعضي‌ از رواياتي‌ را هم‌ داريم‌ كه‌ مخالف‌ اينهاست‌، ليكن‌ مورد اعتماد نيست‌. و مرحوم‌ شيخ‌ مفيد هم‌ قائل‌ بهمين‌ قول‌ شده‌ است‌ كه‌: لَا يُسْأَلُ فِي‌الْقَبْرِ إلَّا مَنْ مَحَضَ الإيمَانَ مَحْضًا أَوْ مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضًا، وَا لاخَرُونَ يُلْهَي‌ عَنْهُمْ.[244]

* * *

بازگشت به فهرست
بهشت‌ و دوزخ‌ الآن‌ موجود هستند

تلميذ: آيا از آيۀ مباركۀ:

وَ سَارِعُوٓا إِلَي‌' مَغْفِرَةٍ مِّن‌ رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَـاوَات وَ الارْضُ

ص 359

أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ.[245]

«و مسارعت‌ كنيد بسوي‌ مغفرتي‌ كه‌ از جانب‌ پروردگار شماست‌، و بسوي‌ بهشتي‌ كه‌ عرض‌ آن‌ به‌ اندازۀ آسمان‌ و زمين‌ است‌؛ و آن‌ براي‌ متّقيان‌ مهيّا و آماده‌ گرديده‌ است‌.»

از لفظ‌ أُعِدَّتْ (آماده‌ شده‌ است‌) نمي‌توان‌ استفاده‌ نمود كه‌ بهشت‌ الآن‌ موجود است‌؟

علاّمه‌: تا حدّي‌ بی‌دلالت‌ هم‌ نيست‌.

تلميذ: در اينصورت‌ با تجسّم‌ اعمال‌ چگونه‌ سازش‌ دارد؟ چون‌ عمل‌ بايستي‌ انجام‌ شود تا آنكه‌ بهشت‌ و جهنّم‌ را درست‌ كند!

علاّمه‌: آخر يك‌ مطلب‌ ديگر هم‌ هست‌؛ در قرآن‌ كريم‌ داريم‌:

لَقَدْ كُنتَ فِي‌ غَفْلَةٍ مِّنْ هَـٰذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ. [246]

اين‌ آيه‌ اثبات‌ مي‌كند كه‌: همان‌ كه‌ در روز قيامت‌ مشاهده‌ خواهد شد، در دنيا بوده‌ و مشهود هم‌ بوده‌ است‌؛ نهايت‌ امر، مغفولٌ عنه‌ بوده‌ است‌. پس‌ بنابراين‌، آنكه‌ بنام‌ جَنَّت‌ يا بنام‌ جَحيم‌ داريم‌ در دنيا تحقّق‌ داشته‌ و انسان‌ هم‌ آنرا مشاهده‌ مي‌نموده‌ است‌، وليكن‌ در مشاهده‌ غفلت‌ داشته‌ است‌.

از حقيقت‌ و واقعيّت‌ خارج‌، غفلت‌ داشته‌ است‌. و بناءً عليهذا بهشتي‌ در دنيا هست‌ و جهنّمي‌ هم‌ در دنيا هست‌، غاية‌ الامر مردم‌ از آنها غفلت‌ داشته‌اند،

ص 360

پس‌ آنها ثابت‌ هستند، هم‌ بهشت‌ و هم‌ دوزخ‌. و در داستان‌ مؤمن‌ آل‌ ياسين‌ گفته‌ شد كه‌: بمجرّد كشته‌ شدن‌ ببهشت‌ رفت‌، و قوم‌ نوح‌ بمجرّد غرقاب‌ شدن‌، در آتش‌ شدند.

* * *

بازگشت به فهرست
راجع‌ به‌ تكلّم‌ رُوَيْبِضَة‌ و ظهور دجّال‌ و پيدايش‌ يأجوج‌ و مأجوج‌

تلميذ: راجع‌ بعلائم‌ آخر الزّمان‌ كه‌ وارد است‌: وَ عِنْدَ ذَلِكَ يَتَكَلَّمُ الرُّوَيْبِضَةُ[247] مقصود از رُوَيبِضه‌ چيست‌؟ و منظور از دجّال‌؟ و كيفيّت‌ احوال‌ يَأجوج‌ و مأجوج‌ كه‌ بيان‌ شده‌ است‌؟

علاّمه‌: در أشراط‌ السّاعة‌ (يعني‌ علامات‌ قيامت‌) آمده‌ است‌ كه‌ در آنوقت‌ رويبضه‌ سخن‌ مي‌گويد. ظاهراً منظور از رويبضه‌ كساني‌ هستند كه‌ در جامعه‌ قرب‌ و منزلت‌ ندارند و بحساب‌ نمي‌آيند، آنها تكلّم‌ مي‌كنند؛ كنايه‌ از اينكه‌ امور مردم‌ را در شؤون‌ اجتماعي‌ در دست‌ مي‌گيرند و رياست‌ بر مردم‌ مي‌نمايند.

راجع‌ به‌ اصل‌ دَجّال‌ (يعني‌ شخص‌ دروغ‌ زن‌ و دروغ‌پرداز) روايات‌ بسياري‌ وارد است‌ كه‌ قبل‌ از ظهور حضرت‌ مهديّ أرواحنا فداه‌ خروج‌ مي‌كند، و مردم‌ را گمراه‌ مي‌نمايد.

و امّا دربارۀ خصوصيّاتش‌ رواياتي‌ وارد است‌ كه‌ قابل‌ اعتماد نيست‌؛ مثل‌ اينكه‌ دجّال‌ شخصي‌ است‌ كه‌ به‌ الاغي‌ سوار مي‌شود و حركت‌ مي‌كند، و يميناً و يساراً جَنَّت‌ و نار با او حركت‌ مي‌كنند.

در روايات‌ أهل‌ تسنّن‌ نيز دجّال‌ آمده‌ است‌. و تولّد دجّال‌ هم‌ روايت‌

ص 361

شده‌، و حتّي‌ روايت‌ است‌ كه‌ برسول‌ الله‌ خبر دادند و حضرت‌ تشريف‌ بردند، يا او آمد. و يك‌ حرفهائي‌ زده‌ شده‌ است‌ كه‌ البتّه‌ قابل‌ اعتماد نيست‌؛ مثل‌ اينكه‌ مثلاً طول‌ الاغش‌ يك‌ فرسخ‌ است‌؛ الاغ‌ يك‌ فرسخي‌؟

و امّا راجع‌ به‌ يأجوج‌ و مأجوج‌، ظاهراً دو دسته‌ از مردم‌ باشند كه‌ در سدّ كوه‌ قفقاز واقع‌ شده‌ و آن‌ سدّ كه‌ شواهدي‌ دارد كه‌ ذوالقرنَين‌ كشيده‌ است‌، بين‌ آنها و حملۀ به‌ اين‌ سرزمين‌ها جلوگيري‌ كرده‌ است‌. و بعضي‌ گويند: دو طائفه‌ از مغول‌ هستند. و قرآن‌ مجيد دربارۀ أصل‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ آيه‌ دارد؛ و حتّي‌ دارد كه‌ از هر بلندي‌، آنها سرازير خواهند شد: حَتَّي‌'ٓ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُم‌ مِّن‌ كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ.[248]

وليكن‌ در خصوصيّات‌ خلقت‌ آنها رواياتي‌ وارد شده‌ است‌، مثل‌ اينكه‌ گوش‌هاي‌ آنها به‌ اندازه‌اي‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ يكي‌ را فراش‌ مي‌كنند و بر روي‌ آن‌ مي‌خوابند، و گوش‌ ديگر را بعنوان‌ لحاف‌ بروي‌ خود مي‌كشند.

اين‌ روايات‌ از عامّه‌ است‌؛ و معلوم‌ است‌ كه‌ ساختگي‌ است‌ علي‌ الظّاهر و قابل‌ قبول‌ نيست‌.

* * *

بازگشت به فهرست
در اينكه‌ رسول‌ الله‌، پيامبر براي‌ طائفۀ جنّ هم‌ هستند

تلميذ: چگونه‌ پيغمبر طوائف‌ جنّ از انسان‌ است‌؟ چون‌ اوّلاً: طبق‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌، پيامبر هر گروه‌ و طائفه‌ و هر سنخ‌ از مخلوقات‌ بايد از سنخ‌ همان‌ طائفه‌ باشد. و بر همين‌ اساس‌ خداوند در قرآن‌، مشركين‌ را إلزام‌ به‌ پيروي‌ از رسول‌ الله‌ مي‌كند، كه‌ او از بشر است‌؛ و در جواب‌ مشركين‌ كه‌ مي‌گفتند: چرا خداوند ملائكه‌ را براي‌ رسالت‌ خود بسوي‌ مردم‌ نفرستاده‌ است‌، قرآن‌ كريم‌

ص 362

مي‌گويد:

وَ لَوْ جَعَلْنَـٰهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَـٰهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم‌ مَّا يَلْبِسُونَ.[249]

و ثانياً: آياتي‌ در قرآن‌ كريم‌ صراحت‌ به‌ ايمان‌ جنّ به‌ پيامبر و به‌ قرآن‌ دارد؛ مانند آيۀ 1 و 2، از سورۀ 72: الجنّ:

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنـَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوٓا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا* يَهْدِي‌ٓ إِلَي‌ الرُّشْدِ فَـَامَنَّا بِهِ وَ لَن‌ نُّشْرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدًا.[250]

و مانند آيۀ 13، از همين‌ سوره‌:

وَ أَنـَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَي‌'ٓ ءَامَنَّا بِهِ فَمَن‌ يُؤْمِن‌ بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَ لَا رَهَقًا.[251]

و مانند آيات‌ 29 تا 32، از سورۀ 46: الاحقاف‌:

‌ وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَي‌' قَوْمِهِم‌ مُّنذِرِينَ * قَالُوا يَـٰقَوْمَنَآ إِنـَّا سَمِعْنَا كِتَـٰبًا أُنزِلَ مِن‌ بَعْدِ مُوسَي‌' مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي‌ٓ إِلَي‌ الْحَقِّ وَ إِلَي‌' طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ * يَـٰقَوْمَنَآ أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم‌ مِّن‌ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم‌ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * وَ مَن‌ لَّا يُجِبْ دَاعِيَ اللَهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي‌

ص 363

الارْضِ وَ لَيْسَ لَهُ و مِن‌ دُونِهِ أَوْلِيَآءُ أُولَـٰئِكَ فِي‌ ضَلَـٰلٍ مُّبِينٍ.[252]

و از همۀ اينها روشن‌تر آيۀ 33، از سورۀ 55: الرّحمن‌ است‌:

يَـٰمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن‌ تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَـٰنٍ.[253]

چون‌ در اين‌ آيۀ قرآن‌ بصورت‌ خطاب‌ به‌ جنّ و انس‌، آنها مخاطب‌ قرار گرفته‌ و مورد مؤاخذه‌ و سؤال‌ واقع‌ شده‌اند؛ و اگر رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ رسول‌ و پيامبر براي‌ طائفۀ جنّ نبودند، صحيح‌ نبود از كلام‌ قرآن‌ مجيد كه‌ بر زبان‌ رسول‌ الله‌ جاري‌ مي‌شود آنان‌ مورد مؤاخذه‌ قرار گيرند.

علاّمه‌: بلي‌ ظاهراً پيامبر جنّ از انس‌ است‌. و اتّفاقاً از خود طائفۀ جنّ هنگام‌ احضار آنها سؤال‌ شده‌ است‌ از اين‌ موضوع‌؛ در پاسخ‌ گفته‌اند: ما از اجانين‌ پيغمبري‌ نداريم‌، بلكه‌ پيغمبر ما حضرت‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ است‌.

ص 364

تلميذ: آيا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌: چون‌ انسان‌ و جنّ هر دو موجود مادّي‌ هستند، غاية‌ الامر انسان‌ از خاك‌ است‌ و جنّ از دخان‌ و آتش‌، و از شدّت‌ لطافت‌ بچشم‌هاي‌ عادي‌، محسوس‌ نمي‌شود؛ و هر دو از يك‌ سنخ‌ هستند و جنّ از انسان‌ ضعيف‌تر است‌، لذا هر دو داراي‌ يك‌ حكم‌ هستند؟

علاّمه‌: براي‌ حلّ اين‌ مسأله‌ غير از اين‌ چيزي‌ نمي‌توان‌ گفت‌. چون‌ جنّ نحوۀ وجودش‌ طُفيلي‌ انسان‌ است‌ و براي‌ انسان‌ است‌ و بنابراين‌ هر دو داراي‌ پيامبر واحدي‌ هستند، و تكاليف‌ بر حسب‌ قوّت‌ و ضعف‌ انسان‌ و جنّ، براي‌ هريك‌ از دو صنف‌ معيّن‌ و مشخّص‌ گرديده‌ است‌.

و شاهد بر اين‌ مطلب‌ آنكه‌ در آيۀ 130، از سورۀ 6: الانعام‌ وارد است‌ كه‌:

يَـٰمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـٰتِي‌ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا.[254]

چون‌ در اين‌ آيه‌، خطاب‌ به‌ جنّ و انس‌ هر دو است‌، و به‌ هر دو گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: «مگر آيا رسولاني‌ از جنس‌ خود شما نيامدند؟» و چون‌ دانستيم‌ كه‌ اجانين‌ از خود، پيامبري‌ ندارند و پيغمبر ايشان‌ از انسان‌ است‌، پس‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ مراد از رُسُلٌ مِّنكُمْ از جنس‌ خاك‌ و يا خصوص‌ آتش‌ نيست‌، بلكه‌ جنّ و انس‌ هر دو از يك‌ جنس‌ بوده‌ و هر دو از مادّه‌ و طبيعت‌ هستند، و براي‌ هر دو صنف‌ يك‌ پيامبر فرستاده‌ شده‌ است‌؛ منتهي‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ جنّ قوي‌تر، و جنّ نسبت‌ به‌ انسان‌ ضعيف‌تر است‌.

ص 365

* * *

بازگشت به فهرست
راجع‌ به‌ علم‌ حروف‌ أبجد و اقسام‌ آن‌

تلميذ: راجع‌ به‌ حروف‌ أبجَد و استنتاجات‌ آن‌ و استخراجات‌ و اثرات‌ آن‌ طبق‌ مطالب‌ وارده‌ در كتب‌؛ و نيز راجع‌ به‌ اقسام‌ ابجد كبير و صغير و وسيط‌، و مقدار اهمّيّت‌ هر يك‌ و حساب‌ كردن‌ آن‌ را، بطريق‌ مجمل‌ و يا مفصّل‌ بيان‌ فرمائيد!

علاّمه‌: أبجد كبير ظاهراً از مسلّمات‌ است‌؛ و آن‌ از عدد يك‌ تا هزار است‌ كه‌ به‌ بيست‌ و هشت‌ حرف‌ در زبان‌ عرب‌ تقسيم‌ شده‌ است‌. و در بين‌ مسلمانان‌ از شيعه‌ و سنّي‌ جاي‌ شبهه‌ و ترديد نيست‌، و علماي‌ فريقين‌ مانند شيخ‌ بهاء الدّين‌ عاملي‌ و شيخ‌ مُحيي‌ الدّين‌ عربي‌ در اينجا سخن‌ را بسط‌ داده‌اند.

و در بين‌ غير مسلمانان‌ نيز ابجد كبير معروف‌ است‌. و قبل‌ از اسلام‌ در طائفۀ يهود رائج‌ و دارج‌ بوده‌، و از زبان‌ عبري‌ يهود، به‌ مسلمين‌ وارد شده‌ است‌. و اتّفاقاً با آنكه‌ زبان‌ عبري‌ بيست‌ و دو حرف‌ بيشتر ندارد؛ و حروفات‌ «ث‌ خ‌ ذ ض‌ ظ‌ غ‌» در زبان‌ آنها نيست‌، و فقط‌ حروف‌ تهجّي‌ را تا قَرِشَتْ دارند، معهذا به‌ أبجد كبير معتقد بوده‌ و تا عدد هزار را پخش‌ بر حروف‌ خود مي‌كنند.

روزي‌ در مجلسي‌ بوديم‌ كه‌ در آنجا سخن‌ از جا دادن‌ يك‌ تا عدد هزار در الفباي‌ عبري‌ كه‌ 22 حرف‌ است‌ بميان‌ آمد، و بعضي‌ از مطّلعين‌ و اهل‌ فنّ حضور داشتند. من‌ اعتراض‌ كردم‌ كه‌ زبان‌ عبري‌، حروفات‌ تهجّي‌ را فقط‌ تا قَرِشَتْ دارد و عدد تاء، چهار صد است‌، چگونه‌ مي‌توانند آنها به‌ أبجد معترف‌ باشند؟

گفتند: به‌ طريق‌ خاصّي‌ آن‌ شش‌ عدد ديگر را براي‌ محاسبه‌ در الفباي‌ خود وارد مي‌كنند، تا محاسبات‌ آنان‌ نيز از يك‌ شروع‌ و به‌ عدد هزار منتهي‌ شود.

و در آن‌ مجلس‌ يك‌ نفر از فلاسفۀ ژاپني‌ بود. با آنكه‌ ريشۀ عقائد ژاپني‌ها به‌ چيني‌ها بر مي‌گردد و آنها وثني‌ هستند، من‌ سؤال‌ كردم‌: آيا شما به‌ حروف‌ و تأثيرات‌ آن‌ معتقد هستيد؟

ص 366

در پاسخ‌ گفت‌: آري‌، به‌ حروف‌ ابجد كبير معتقديم‌! و در اين‌ باره‌ كتابهائي‌ از زمان‌ قديم‌ داريم‌ كه‌ بسيار شايان‌ دقّت‌ و ملاحظه‌ است‌.

عجيب‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: ژاپني‌ها و چيني‌ها حروف‌ الفبايشان‌ سيصد حرف‌ است‌، و بطريق‌ خاصّي‌ اعداد 1 تا 1000 را كه‌ 28 عدد است‌ بر تمام‌ الفباي‌ خود قسمت‌ مي‌كنند.

لابدّ مانند زبان‌ فارسي‌ كه‌ حرف‌ چ‌ را ج‌، و حرف‌ ژ را ز، و حرف‌ گ‌ را ك‌، و حرف‌ پ‌ را ب‌ حساب‌ مي‌كنند، آنها نيز بسياري‌ از حروف‌ خود را كه‌ قريب‌ المخرج‌ مي‌باشند حرف‌ واحد در موقع‌ محاسبه‌ به‌ شمار مي‌آورند.

و عليهذا همانطور كه‌ نقل‌ هم‌ شده‌ است‌، حساب‌ أبجد در زبان‌ چيني‌ها بسيار مشكل‌ و براي‌ تشخيص‌ و تعيين‌ اعداد حروف‌، احتياج‌ بتخصّص‌ و فنّ دارند كه‌ فقط‌ بعضي‌ از علماء متبحّر آنها از عهدۀ محاسبه‌ مي‌توانند برآيند.

تقسيم‌ آيۀ مباركۀ بسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ در مربّع‌، به‌ حروف‌ أبجد براي‌ دفع‌ أجانين‌ و افراد مبتلاي‌ به‌ جنّ و جن‌زدگي‌ مفيد است‌.

ابجد كبير آنست‌ كه‌ هر حرفي‌ از حروفات‌ بيست‌ و هشتگانۀ زبان‌ عرب‌، از يك‌ تا هزار داراي‌ عدد مخصوصي‌ است‌ بدين‌ ترتيب‌:

أَبْجَد، هَوَّز، حُطِّي‌، كَلِمَن‌، سَعْفَص‌، قَرِشَت‌، ثَخِّذ، ضَظِغ‌، لَا.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10

أ ب‌ ج‌ د ه و ز ح‌ ط‌ ي‌

20 30 40 50 60 70 80 90 100 200

ك‌ ل‌ م‌ ن ‌ س ‌ ع‌ ف‌ ص‌ ق ‌ ر

300 0 40 500 600 700 800 900 1000 1

ش ‌ ت‌ ث‌ خ ذ ض ظ ‌ غ ‌ ا

ص 367

البتّه‌ هميشه‌ همزه‌ (أ) و الف‌ (ا) هر يك‌ را به‌ عدد 1 حساب‌ مي‌كنند و حروفاتي‌ كه‌ بواسطۀ تشديد مكرّر است‌ يكحرف‌ محاسبه‌ مي‌نمايند، مثلاً لفظ‌ عليّ را 110 مي‌گويند؛ چون‌ ع‌ 70 و ل‌ 30 و ي‌ 10 است‌ و مجموعاً مي‌شود 110.

و كلمۀ قُدُّوس‌ را 170 مي‌گيرند؛ چون‌ ق‌ 100 و د 4 و و 6 و س‌ 60 است‌، و دالِ مكرّر در تلفّظ‌ حساب‌ نمي‌شود.

و كلمۀ فَعّال‌ را 181 ميگيرند؛ چون‌ ف‌ 80، ع‌ 70، ا 1، و ل‌ 30 است‌.

وليكن‌ استثناءً كلمۀ جلالة‌ الله‌ را با آنكه‌ لام‌ آن‌ تشديد دارد دو حرف‌ حساب‌ مي‌كنند، و ألف‌ الله‌ را حساب‌ نمي‌كنند؛ و بنابراين‌ الله‌ 66 مي‌شود؛ چون‌ ا 1 و ل‌ 30 و ل‌ 30 و ه 5 است‌. و بهمين‌ جهت‌ الله‌ را در كتابت‌ با تشديد نمي‌نويسند؛ چون‌ لام‌ را مكرّر مي‌نويسند و بنابراين‌ تشديد ندارد. و ألف‌ را نيز نمي‌نويسند، بلكه‌ بصورت‌ دو لام‌ مكرّر و بدون‌ الف‌ مي‌نويسند، اينطور: الله‌، در حاليكه‌ طبق‌ قواعد معمولي‌ رسم‌ الخطّ بايد اينطور نوشته‌ شود: الاّه‌.

ليكن‌ چون‌ رسم‌ الخطّ عربي‌ طبق‌ حساب‌ أبجد است‌ لذا الاّه‌ را بايد بصورت‌ الله‌ نوشت‌.

و بر همين‌ اساس‌، چون‌ حروفات‌ مشدّد در كتابت‌ يكحرف‌ نوشته‌ مي‌شود، يكحرف‌ محاسبه‌ مي‌شود. و بر همين‌ قاعده‌ نيز چون‌ الف‌ إلاه‌ را حساب‌ نمي‌كنند در كتابت‌ إله‌ (بدون‌ الف‌) نوشته‌ مي‌شود، و عليهذا 36 خواهد بود.

و الف‌ رَحْمان‌ را نيز حساب‌ نمي‌كنند، چون‌ در كتابت‌ رَحْمَن‌ (بدون‌ الف‌) نوشته‌ مي‌شود، و بنابراين‌ 298 خواهد بود. اين‌ راجع‌ به‌ أبجد كبير بود.

امّا أبجد صغير را اطلاق‌ كنند بر عدد حروف‌ ابجدي‌ با طرح‌ 9، 9 از آنها. مثلاً حرف‌ ي‌ عددش‌ يك‌ است‌؛ چون‌ از عدد ي‌ در ابجد كبير كه‌ ده‌ مي‌باشد،

ص 368

نه‌ واحد كم‌ شود يك‌ مي‌ماند. و حرف‌ ن‌ عددش‌ پنج‌ است‌؛ چون‌ پنج‌ نه‌ تا، از پنجاه‌ كم‌ شود پنج‌ مي‌ماند. و بنابراين‌، حرف‌ ط‌ و حرف‌ ص‌ و حرف‌ ظ‌ أصلاً عدد ندارند.

چون‌ از آنها اگر نُـه‌ نُـه‌ طرح‌ شود هيچ‌ نمي‌ماند.

و امّا أبجد وَسيط‌ را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ كبير با طرح‌ دوازده‌، دوازده‌ از آن‌؛ بهمين‌ طريقي‌ كه‌ در ابجد صغير ذكر شد.

و امّا أبجد أكبر را اطلاق‌ كنند بر حروف‌ ابجدي‌ با تضعيف‌ ده‌ برابر. مثلاً حرف‌ ي‌ بعدد ابجد اكبر عددش‌ صد خواهد بود، و حرف‌ غ‌ عددش‌ 10000 (ده‌ هزار) خواهد بود، و همچنين‌ در سائر حروف‌ بهمين‌ منوال‌.

پس‌ از بيان‌ اين‌ مطالب‌، حال‌ بايد دانست‌ كه‌ هر كلمه‌ را بحروف‌ ابجد، يا بحساب‌ مجمل‌ محاسبه‌ مي‌كنند و يا بحساب‌ مفصّل‌.

مجمل‌ آنستكه‌ تعداد حروفات‌ كلمه‌ را آنچنانكه‌ نوشته‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد. مثلاً كلمۀ قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد:

100 4 6 60 80 70 1 30

ق‌ د و س‌ و فعّال‌ چهار حرف‌ دارد: ف‌ ع‌ ا ل‌

و يا أحَدُ يا صَمَدُ ده‌ حرف‌ دارد: 10 1 1 8 4 10 1 90 40 4

ي‌ ا أ ح‌ د ي‌ ا ص‌ م‌ د

بنابراين‌ قدّوس‌ 170، و فعّال‌ 181، و يا أحَدُ يا صَمَدُ 169 خواهد بود.

و مفصَّل‌ آنستكه‌ تعداد حروفات‌ كلمه‌ را آنچنانكه‌ تلفّظ‌ مي‌شود بايد حساب‌ كرد.

بنابراين‌ هر حرفي‌، چون‌ در تلفّظ‌ بچند حرف‌ تلفّظ‌ مي‌شود، بايد تمام‌ حروفات‌ در حساب‌ آورده‌ شود؛ مثلاً قدّوس‌ چهار حرف‌ دارد: ق‌ د و س‌.

ص 369

ق‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: قاف‌، لذا بايد آنرا سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: ق‌ (100) ا (1) ف‌ (80) و بنابراين‌، عدد قاف‌ 181 خواهد بود.

د اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: دال‌، لذا بايد آنرا سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: د (4)ا (1)ل‌ (30) و بنابراين‌ عدد دال‌ 35 است‌.

و اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: واو، لذا بايد آنرا نيز سه‌ حرف‌ محاسبه‌ كرد: و (6) ا (1) و (6).

س‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: سين‌ و آنرا نيز بايد سه‌ حرف‌ حساب‌ كرد: س‌ (60) ي‌ (10) ن‌ (50).

بنابراين‌، كلمۀ قدّوس‌ به‌ حساب‌ مفصّل‌ 349 خواهد بود؛ در حاليكه‌ به‌ حساب‌ مجمل‌ 170 محاسبه‌ شد.

مثال‌ ديگر: يا أحَدُ يا صَمَدُ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود:

10 1 1 8 4 10 1 90 40 4

ي‌ ا أ ح‌ د ي‌ ا ص‌ م‌ د

و چون‌ آنرا مبسوط‌ كنيم‌ اينطور تلفّظ‌ مي‌شود: «يا، الف‌، الف‌، حا، دال‌، يا، الف‌، صاد، ميم‌، دال‌».

بنابراين‌، بايد هر يك‌ از اين‌ حروف‌ را مفصّلاً بحساب‌ آورد؛ اينطور:

10 1 1 30 80 1 30 80 8 1 4 1 30 10

ي‌ ا أ ل‌ ف‌ أ ل‌ ف‌ ح‌ ا د ا ل‌ ي‌

1 1 30 80 90 1 4 40 10 40 4 1 30

ا أ ل‌ ف‌ ص‌ ا د م‌ ي‌ م‌ د ا ل‌

و بنابراين‌، مجموعاً 619 خواهد بود؛ در حاليكه‌ همين‌ كلمۀ مباركه‌ بحساب‌ مجمل‌ 169 مي‌باشد.

ص 370

* * *

بازگشت به فهرست
راجع‌ به‌ طيّ الارض‌ و آيات‌ وارده‌ در اوّل‌ سورۀ طه‌

تلميذ: حقيقت‌ طيّ الارض‌ چيست‌؟ و روي‌ چه‌ ميزان‌ از موازين‌ فلسفي‌ اين‌ امر صورت‌ مي‌گيرد؟

علاّمه‌: حقيقت‌ آن‌، پيچيدن‌ زمين‌ در زير گام‌ رونده‌ است‌.

برادر ما: مرحوم‌ آقا سيّد محمّد حسن‌ إلهي‌ قاضي‌ يك‌ روز بوسيلۀ شاگردي‌ كه‌ داشت‌، و او احضار ارواح‌ مي‌نمود (نه‌ با آئينه‌، و نه‌ با ميز سه‌ گوش‌؛ بلكه‌ دستي‌ بچشم‌ خود مي‌كشيد و فوراً احضار مي‌كرد). از روح‌ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقاي‌ قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ راجع‌ به‌ طيّ الارض‌ سؤال‌ كرده‌ بود.

مرحوم‌ قاضي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ جواب‌ داده‌ بودند كه‌: طيّ الارض‌ شش‌ آيه‌ از اوّل‌ سورۀ طه‌ است‌.

(طه‌ * مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَي‌'ٓ * إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن‌ يَخْشَي‌' * تَنزِيلاً مِّمَّنْ خَلَقَ الارْضَ وَ السَّمَـٰوَ'تِ الْعُلَي‌ * الرَّحْمَـٰنُ عَلَي‌ الْعَرْشِ اسْتَوَي‌' * لَهُ و مَا فِي‌ السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَا فِي‌ الارْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي‌' * وَ إِن‌ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنـَّهُ و يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي‌ * اللَهُ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي‌'.) [255]

تلميذ: مراد از اين‌ آيات‌ چيست‌؟ آيا مرحوم‌ قاضي‌ خواسته‌اند بطور

ص 371

رمز صحبت‌ كنند؛ و مثلاً بگويند: طيّ الارض‌ با اتّصاف‌ بصفات‌ الهيّه‌ حاصل‌ مي‌شود؟

علاّمه‌: نه‌؛ برادر ما مردي‌ باهوش‌ و چيز فهم‌ بود؛ و طوري‌ مطلب‌ را بيان‌ مي‌كرد، مثل‌ آنكه‌ دستور العمل‌ براي‌ طيّ الارض‌ را خودش‌ از اين‌ آيات‌ فهميده‌ است‌.

و اين‌ آيات‌ بسيار عجيب‌ است‌، بخصوص‌ آيۀ اللَهُ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي‌' چون‌ اين‌ آيه‌ تمام‌ اسماء را در وجود مقدّس‌ حضرت‌ حقّ جمع‌ مي‌كند؛ و مانند جامعيّت‌ اين‌ آيه‌ در قرآن‌ كريم‌ نداريم‌.

مرحوم‌ قاضي‌ هميشه‌ در ايّام‌ زيارتي‌، از نجف‌ اشرف‌ بكربلا مشرّف‌ مي‌شد. هيچگاه‌ كسي‌ نديد كه‌ او سوار ماشين‌ شود، و از اين‌ سِرّ احدي‌ مطّلع‌ نشد؛ جز يك‌ نفر از كسبۀ بازار ساعت‌ (بازار بزرگ‌) كه‌ به‌ مشهد مقدّس‌ مشرّف‌ شده‌ بود، و مرحوم‌ قاضي‌ را در مشهد ديده‌ بود، و از ايشان‌ اصلاح‌ امر گذرنامۀ خود را خواسته‌ بود و ايشان‌ هم‌ اصلاح‌ كرده‌ بودند؛ آن‌ مرد چون‌ بنجف‌ آمد افشا كرد كه‌ من‌ آقاي‌ قاضي‌ را در مشهد ديدم‌.

مرحوم‌ قاضي‌ خيلي‌ عصباني‌ شدند، و گفتند: همه‌ مي‌دانند كه‌ من‌ در نجف‌ بوده‌ام‌ و مسافرتي‌ نكرده‌ام‌.[256]

ص 372 (ادامه پاورقی)

ص 373

بازگشت به فهرست
راجع‌ به‌ مرحوم‌ قاضي‌ و سؤال‌ از كيفيّت‌ سير حضرت‌ سليمان‌ در فضا

برادر ما بوسيلۀ شاگردش‌ از حضرت‌ قاضي‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ سؤال‌ كرده‌ بود كه‌: قاليچۀ حضرت‌ سليمان‌ كه‌ آنحضرت‌ روي‌ آن‌ مي‌نشست‌، و به‌ مشرق‌ و مغرب‌ عالم‌ مي‌رفت‌؛ آيا روي‌ اسباب‌ ظاهريّه‌، و چيز ساخته‌ شده‌اي‌ بود؟ و يا از مُبدَعاتِ الهيّه‌ بود و هيچگونه‌ با اسباب‌ ظاهريّه‌ ربطي‌ نداشت‌؟

آن‌ شاگرد چون‌ از مرحوم‌ قاضي‌ رحمةُ الله‌ عليه‌ سؤال‌ مي‌كند، ايشان

ص 374

‌ فرموده‌ بودند: فعلاً چيزي‌ در نظرم‌ نمي‌آيد، وليكن‌ يكي‌ از موجوداتي‌ كه‌ در زمان‌ حضرت‌ سليمان‌ بودند، و در اين‌ كار تصدّي‌ داشتند الآن‌ زنده‌اند، ميروم‌ و از او مي‌پرسم‌.

در اينحال‌ مرحوم‌ قاضي‌ روانه‌ شدند، و مقداري‌ راه‌ رفتند، تا آنكه‌ منظرۀ كوهي‌ نمايان‌ شد. چون‌ بدامنۀ كوه‌ رسيدند يك‌ شبحي‌ در وسط‌ كوه‌ كه‌ شباهت‌ به‌ انسان‌ داشت‌ ديده‌ شد.

مرحوم‌ قاضي‌ از آن‌ شبح‌ سؤال‌ كردند، و مقداري‌ با هم‌ گفتگو كردند كه‌ آن‌ شاگرد از مكالماتشان‌ هيچ‌ نفهميد، ولي‌ چون‌ مرحوم‌ قاضي‌ برگشتند، گفتند: مي‌گويد: از مُبْدَعات‌ الهيّه‌ بوده‌ و هيچگونه‌ اسباب‌ ظاهريّه‌ در آن‌ دخالتي‌ نداشته‌ است‌.

تلميذ: بالاخره‌ حقيقت‌ امر طيّ الارض‌ مجهول‌ و عويص‌ مانده‌ است‌. چون‌ در طيّ الارض‌، انسانِ سائر زمين‌ را طيّ نمي‌كند كه‌ مثلاً سرعتش‌ زياد گردد و بلافاصله‌، يا با فاصلۀ اندك‌ بمقصد برسد.

و نيز مادّۀ خود را در مبدأ اعدام‌ نمي‌كند و در مقصد خلق‌ كند، بلكه‌ زمين‌ در زير پاي‌ او پيچيده‌ مي‌شود، و با اين‌ پيچيدگي‌، در زمان‌ بسيار كوتاهي‌ بمقصد مي‌رسد؛ و در اينجا اشكال‌ واضح‌ وجود دارد.

زيرا اوّلاً: ما مي‌بينيم‌ وضع‌ زمين‌ تغيير نمي‌كند؛ هر چيزي‌ بجاي‌ خود بوده‌ و هست‌، مردم‌ هر كدام‌ در محلّ خود هستند، و فقط‌ اين‌ درنورديدگي‌ و پيچيدگي‌ نسبت‌ بشخص‌ سائر صورت‌ مي‌گيرد.

و با فرض‌ اينكه‌ امر واقعي‌ و حقيقي‌ بوده‌، نه‌ توهّمي‌ و تخيّلي‌، معقول‌ نيست‌ كه‌ جسمي‌ و مادّه‌اي‌ حركت‌ كند، و نسبت‌ و اضافه‌اش‌ را با تمام‌ موجوداتي‌ كه‌ با آنها نسبت‌ و اضافه‌ دارد تغيير ندهد.

و علاوه‌ ممكنست‌ در آنِ واحد دو طيّ الارض‌ در دو جهت‌ متعاكس‌

ص 375

صورت‌ گيرد، پس‌ لازمۀ اين‌ تصوّر، حركت‌ مادّه‌ در دو جهت‌ مختلف‌ است‌؛ و تغيير وضع‌ و نِسب‌ همۀ اجسام‌ ذي‌ إضافه‌ در دو تغيير متعاكس‌؛ وَ هَذِهِ مِن‌ المُسْتَحيلاتِ العَقليَّة‌.

و ثانياً: خود حضرت‌ عالي‌ در مباحث‌ اعجاز أنبياء در تفسير «الميزان‌» فرموده‌ايد كه‌: اعجاز، امر مخالف‌ طبيعت‌ و قانون‌ مادّه‌ نيست‌، و سُنَن‌ و عِلَل‌ و معلولات‌ را باطل‌ نمي‌كند؛ بلكه‌ اعجاز موجبات‌ تسريع‌ تأثير علل‌ در پيدايش‌ معلولات‌ مي‌گردد.

مثلاً عصاي‌ حضرت‌ موسي‌ علَي‌ نبيِّنا و آله‌ و عليه‌ السّلام‌ براي‌ آنكه‌ زنده‌ گردد و اژدها شود، روي‌ سلسلۀ مراتب‌ علل‌ طبيعيّه‌ بايد چندين‌ هزار سال‌ بگذرد، ولي‌ در اثر إعجاز اين‌ سلسلۀ علل‌ بمجرّد ارادۀ خدا يا رسول‌ خدا فوراً كار خود را مي‌كنند، و معلول‌ و نتيجه‌ در خارج‌ تحقّق‌ مي‌يابد؛ ولي‌ در طيّالارض‌ چنين‌ تصويري‌ نمي‌شود كه‌ موجودات‌ بتوانند وضع‌ اوّليّۀ خود را با شخص‌ سير كننده‌ نگاهدارند.

علاّمه‌ (بعد از مدّت‌ مديدي‌ كه‌ سر خود را پائين‌ انداخته‌ و بحال‌ تفكّر بودند پاسخ‌ دادند كه‌): طيّ الارض‌ از خوارق‌ عادات‌ است‌.

تلميذ: خرق‌ عادت‌ در طيّ الارض‌ مسلّم‌ است‌ و صحيح‌؛ ولي‌ اشكال‌ در استحالۀ عقليّه‌ است‌.

مانند عبور انسان‌ با بدن‌ مادّي‌ و جسم‌ طبيعيّ، از ديوار و يا از سقف‌ اطاق‌ بدون‌ پارگي‌ و شكاف‌ ديوار و سقف‌، و عدم‌ تحقّق‌ خرق‌ و التيام‌؛ با اينكه‌ بزرگان‌ از اهل‌ معرفت‌ مي‌گويند: اشكالي‌ ندارد و واقع‌ مي‌شود.

علاّمه‌ در جواب‌ فرمودند: بلي‌ اشكال‌ ندارد، و شاهد آنكه‌ در مجلسي‌ براي‌ آنكه‌ نشان‌ دهند كه‌ أجانين‌ از در بسته‌ وارد مي‌شوند و اشيائي‌ را كه‌ بخواهند ببرند مي‌برند، درِ صندوقي‌ را كه‌ در آن‌، بقچۀ رخت‌ و لباس‌ بود مقفّل‌

ص 376

كردند و علاوه‌ يك‌ مرد چاق‌ و قويّ الهيكلي‌ هم‌ روي‌ صندوق‌ نشست‌.

در عين‌ حال‌ فوراً ديدند بقچه‌هاي‌ لباس‌ در بيرون‌ صندوق‌ است‌، و چون‌ در صندوق‌ را باز كردند ديدند صندوق‌ خالي‌ است‌؛ و معلوم‌ شد در آنِ واحد، اجانين‌ بقچه‌ها را بيرون‌ آورده‌اند. و اين‌ قضيّه‌ چشم‌ بندي‌ نبوده‌ است‌.

تلميذ: بالاخره‌ جواب‌ حلّي‌ داده‌ نشد؛ و مسأله‌ با تمام‌ اشكالات‌ در موطن‌ خود باقيست‌.

علاّمه‌: خرق‌ عادت‌ است‌.

تلميذ: آيا بوعليّ سينا در مسألۀ طيّ الارض‌ تحقيقي‌ نموده‌ است‌؟ و تحليلي‌ بعمل‌ آورده‌ است‌؟ چون‌ ابن‌ سينا از حكمائيست‌ كه‌ دنبال‌ علل‌ مادّي‌ مسائل‌ بسيار مي‌گردد، و خوب‌ تحقيق‌ مي‌كند.

علاّمه‌: جائي‌ نديدم‌ كه‌ بوعليّ بحثي‌ در طيّ الارض‌ كرده‌ باشد، ولي‌ بوعليّ خارق‌ عادات‌ را قبول‌ دارد، و معجزات‌ أنبياء را تصديق‌ دارد.

و در مسألۀ تخت‌ بلقيس‌ در آيۀ 40 از سورۀ 27: النّمل‌ مي‌فرمايد:

قَالَ الَّذِي‌ عِندَهُو عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَـٰبِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن‌ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ و قَالَ هَـٰذَا مِن‌ فَضْلِ رَبِّي‌.[257]

در اينجا مراد از ارتداد طَرف‌، چشم‌ برهم‌ زدن‌ نيست‌، بلكه‌ هزار مرتبه‌ زودتر از آنست‌؛ چون‌ معناي‌ طرف‌، پلك‌ چشم‌ نيست‌، و علاوه‌ بايد بفرمايد: فَلَمّا لَمْ يَرْتَدَّ إلَيْهِ طَرْفُهُ رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ.

ص 377

بلكه‌ طرف‌ بمعناي‌ نگاه‌ كردن‌ با گوشۀ چشم‌ است‌؛ و مراد اينست‌ كه‌: قبل‌ از آنكه‌ نگاهت‌ برگردد؛ يعني‌ شعاع‌ بَصَرت‌ كه‌ از چشم‌ خارج‌ مي‌شود و به‌ اشياء مي‌افتد، و بواسطۀ قاعدۀ انعكاس‌ و شكستگي‌ نور برمي‌گردد و از آن‌ اشياء به‌ چشم‌ مي‌خورد و بدينجهت‌ إبصار متحقّق‌ مي‌گردد.

يعني‌ قبل‌ از اينكه‌ چيزي‌ را كه‌ مي‌خواهي‌ ببيني‌، ببيني‌! يعني‌ در مدّتي‌ سريع‌تر از سرعت‌ نور كه‌ پنجاه‌ هزار فرسخ‌ در يك‌ ثانيه‌ است‌، من‌ تخت‌ بلقيس‌ را مي‌آورم‌.

و بنابراين‌ قرآن‌ نمي‌گويد: تخت‌ را آورد، بلكه‌ مي‌فرمايد: چون‌ سليمان‌ تخت‌ را در نزد خود ديد؛ يعني‌ پس‌ از اين‌ مكالمه‌ و گفتگو با كسيكه‌ داراي‌ علمي‌ از كتاب‌ بود، ناگهان‌ تخت‌ را مستقرّ در نزد خود يافت‌. و اين‌ قسم‌ آوردن‌، به‌ طيّ الارض‌ بوده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي

[227] ـ آيۀ 4، از سورۀ 97: القدر: «در شب‌ قَدر ملائكه‌ و روح‌ پائين‌ مي‌آيند، با اذن‌ پروردگارشان‌ با هر امر و فرماني‌.»

[228] ـ صدر آيۀ 102، از سورۀ 16: النّحل‌: «بگو روح‌ القُدُس‌ قرآن‌ را بر تو از جانب‌ پروردگارت‌ فرو فرستاد.»

[229] ـ آيۀ 193 و صدر آيۀ 194، از سورۀ 26: الشّعرآء: «روح‌ الامين‌ قرآن‌ را بر قلب‌ تو فرو فرستاد.»

[230] ـ آيۀ 38، از سورۀ 78: النّبأ: «روز قيامت‌ روزي‌ است‌ كه‌ روح‌ در محضر خدا قيام‌ مي‌كند، و فرشتگان‌ نيز بطور صفّ بسته‌ قيام‌ دارند، و كسي‌ سخن‌ نمي‌گويد مگر آنكه‌ خداوند رحمن‌ به‌ او اذن‌ داده‌ باشد و راست‌ گويد.»

[231] ـ آيۀ 2، از سورۀ 16: النّحل‌: «خداوند فرشتگان‌ را با روح‌ از عالم‌ أمر خود فرومي‌فرستد بر هر يك‌ از بندگان‌ خود كه‌ بخواهد، براي‌ اينكه‌ انذار كنند كه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز خدا نيست‌، و بايد شما از خدا بپرهيزيد!»

[232] ـ ذيل‌ آيۀ 15، از سورۀ 40: غافر: «إلقاء مي‌كند روح‌ را از امر خود بر هر يك‌ از بندگان‌ خود كه‌ بخواهد، براي‌ آنكه‌ از روز تلاقي‌ بترساند.»

[233] ـ صدر آيۀ 85، از سورۀ 17: الإسرآء: «و از تو دربارۀ روح‌ سؤال‌ مي‌كنند؛ بگو: روح‌ از امر پروردگار من‌ است‌.»

[234] ـ «اوّلين‌ چيزيكه‌ خداوند آفريد، نور پيغمبر تست‌ اي‌ جابر!»

[235] ـ آيۀ 52، از سورۀ 42: الشّوري‌: «و اينچنين‌ ما وحي‌ كرديم‌ بسوي‌ تو روح‌ را كه‌ از امر ماست‌، و قبل‌ از آن‌ نمي‌دانستي‌ تو كه‌ كتاب‌ و ايمان‌ چيست‌، وليكن‌ ما آنرا نوري‌ قرار داديم‌ تا بواسطۀ آن‌ هر يك‌ از بندگان‌ خود را كه‌ بخواهيم‌، هدايت‌ كنيم‌؛ و بدرستيكه‌ تو به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ مي‌كني‌!»

[236] ـ آيه‌اي‌ كه‌ در سورۀ عمّ است‌ اينست‌: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الملائِكه صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا؛ شايد منظور حضرت‌ علاّمه‌ رحمةُ اللهِ عليه‌ يك‌ نحوه‌ سيطرۀ روح‌ بر ملائكه‌ بوده‌ است‌.

[237] ـ شايد آيۀ مورد نظر علاّمه‌ رحمةُ اللهِ عليه‌ اين‌ آيه‌ باشد (آيۀ 11، از سورۀ 13: الرّعد): لَهُو مُعَقِّبَـٰتٌ مِّن‌ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُو مِنْ أَمْرِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي‌' يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَآ أَرَادَ اللَهُ بِقَوْمٍ سُوٓءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُو وَ مَا لَهُم‌ مِّن‌ دُونِهِ مِن‌ وَالٍ كه‌ لفظ‌ معقّبات‌ و حفظ‌ آنها از امر خدا، دلالت‌ بر اين‌ معني‌ دارد.

[238] ـ آيۀ 169، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «و البتّه‌ چنين‌ گمان‌ مبر كه‌ كساني‌ كه‌ در راه‌ خدا كشته‌ شده‌اند مردگانند! بلكه‌ آنها زندگانند، و در پيشگاه‌ پروردگارشان‌ روزي‌ مي‌خورند!»

[239] ـ آيۀ 170، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «خوشحالند بسبب‌ آنچه‌ خدا از فضل‌ خود به‌ آنها داده‌ است‌، و مسرورند دربارۀ كسانيكه‌ در دنيا بوده‌ و هنوز به‌ آنها ملحق‌ نشده‌اند از مؤمنين‌، به‌ اينكه‌ براي‌ آنها ترس‌ و اندوهي‌ نيست‌.»

[240] ـ آيۀ 20، از سورۀ 36: يس‌ٓ: «و از دورترين‌ نقطۀ شهر مردي‌ شتابان‌ مي‌آمد و گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌! از اين‌ رسولان‌ پيروي‌ كنيد!»

[241] ـ آيۀ 25، از سورۀ 36: يس‌ٓ: «بدرستيكه‌ حقّاً من‌ به‌ پروردگار شما ايمان‌ آوردم‌، پس‌ شما بگفتار من‌ گوش‌ فرا دهيد!»

[242] ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 36: يس‌ٓ: «به‌ او گفته‌ شد كه‌: داخل‌ در بهشت‌ شو؛ او گفت‌: اي‌ كاش‌ قوم‌ من‌ مي‌دانستند كه‌ پروردگار من‌، مرا در مغفرت‌ و كرامت‌ خود قرار داد.»

[243] ـ صدر آيۀ 25، از سورۀ 71: نوح‌: «از جهت‌ گناهان‌ و معصيت‌هايشان‌ غرق‌ شدند، پس‌ داخل‌ آتش‌ گشتند.»

[244] ـ در اينجا چهار روايت‌ وارد است‌، و چون‌ مضمونشان‌ بهم‌ نزديك‌ است‌ ما به‌ ذكر مضمون‌ همانكه‌ استاد بيان‌ كردند اكتفا مي‌كنيم‌، و آن‌ روايت‌ در «فروع‌ كافي‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 64 است‌ و ترجمه‌اش‌ اينست‌: «در قبر پرسش‌ نمي‌شود مگر از كسيكه‌ ايمان‌ خود را كاملاً خالص‌ نموده‌ باشد، يا آنكه‌ كفر خود را خالص‌ نموده‌ باشد؛ و امّا نسبت‌ به‌ بقيّۀ افراد از سؤال‌ قبر آنها اغماض‌ مي‌شود.»

[245] ـ آيۀ 133، از سورۀ 3: ءَالِ عمران‌، و نظير اين‌ آيه‌ در سورۀ 57: الحديد، آيۀ 21 است‌: سَابقُوٓا إِلَي‌' مَغْفِرَةٍ مِّن‌ رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الارْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَهِ وَ رُسُلِهِ ذَ'لِكَ فَضْلُ اللَهِ يُؤْتِيهِ مَن‌ يَشَآءُ وَ اللَهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

[246] ـ آيۀ 22، از سورۀ 50: ق‌ٓ: «هر آينه‌ حقّاً كه‌ تو از اين‌ امر در غفلت‌ بودي‌، پس‌ ما پرده‌ را از تو برداشتيم‌ و بنابراين‌، چشم‌ تو امروز تيزبين‌ است‌.»

[247] ـ حديث‌ رويبضه‌ در أشراط‌ السّاعة‌ است‌، و آن‌، حديث‌ مفصّلي‌ است‌ كه‌ سلمان‌ در كنار خانۀ خدا مطالبي‌ را راجع‌ به‌ علامات‌ قيامت‌ از رسول‌ الله‌ مي‌پرسيده‌ است‌. و اصل‌ اين‌ حديث‌ در «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» ص‌ 627 تا 629 مي‌باشد، و در تفسير «الميزان‌» ج‌ 5، از ص‌ 432 تا 435 از «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» نقل‌ كرده‌اند.

[248] ـ آيۀ 96، از سورۀ 21: الانبيآء: «تا زمانيكه‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ مانعشان‌ بر طرف‌ شود، و آنها از هر تپه‌ و بلندي‌ سرازير شده‌ و به‌ راه‌ خواهند افتاد.»

[249] ـ آيۀ 9، از سورۀ 6: الانعام‌: «و اگر ما پيغمبر را فرشته‌ قرار مي‌داديم‌، هر آينه‌ او را مَرد قرار مي‌داديم‌؛ و هر آينه‌ بر اين‌ مردم‌ مشتبه‌ مي‌ساختيم‌ آنچه‌ را كه‌ آنها بر خودشان‌ مشتبه‌ مي‌سازند.»

[250] ـ «بگو اي‌ پيغمبر كه‌: بمن‌ وحي‌ شده‌ است‌ كه‌ جماعتي‌ از طائفۀ جنّ بسخن‌ من‌ گوش‌ فرا دادند پس‌ گفتند: ما شنيديم‌ قرآن‌ شگفت‌انگيزي‌ را كه‌ بسوي‌ رشد و كمال‌ رهبري‌ مي‌كند، پس‌ ما به‌ آن‌ ايمان‌ آورديم‌؛ و هيچگاه‌ ما بپروردگارمان‌ احدي‌ را شريك‌ نمي‌آوريم‌.»

[251] ـ «و بدرستيكه‌ ما چنين‌ هستيم‌ كه‌ چون‌ هدايت‌ را بشنويم‌ به‌ آن‌ ايمان‌ مي‌آوريم‌، پس‌ كسيكه‌ به‌ پروردگارش‌ ايمان‌ آورد، نمي‌ترسد از هيچگونه‌ ضرر و از هيچگونه‌ هلاكتي‌.»

[252] ـ «و زماني‌ كه‌ ما جماعتي‌ از طائفۀ جنّ را بسوي‌ تو گسيل‌ داشتيم‌ كه‌ قرآن‌ را بشنوند، پس‌ چون‌ حاضر شدند گفتند: ساكت‌ باشيد! پس‌ چون‌ قرآن‌ را گوش‌ كردند بسوي‌ قوم‌ خود بجهت‌ انذار و اعلام‌ بازگشتند. گفتند: اي‌ قوم‌ ما! ما شنيديم‌ كتابي‌ را كه‌ بعد از موسي‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ تصديق‌ ميكند آنچه‌ در مقابل‌ اوست‌، و بسوي‌ حقّ و بسوي‌ صراط‌ مستقيم‌ رهبري‌ مي‌كند. اي‌ قوم‌ ما! داعي‌ بسوي‌ خدا را اجابت‌ كنيد و ايمان‌ به‌ او بياوريد! تا گناهان‌ شما را بيامرزد، و شما را از عذاب‌ دردناك‌ پناه‌ دهد. و كسيكه‌ دعوت‌ داعي‌ خدا را اجابت‌ نكند پس‌ قدرت‌ ندارد كه‌ در روي‌ زمين‌ چيزي‌ را از پاي‌ در آورد و عاجز كند، و غير از پروردگار براي‌ او اولياء و ياراني‌ و سرپرستاني‌ نمي‌باشد؛ و ايشان‌ در گمراهي‌ آشكاري‌ هستند.»

[253] ـ «اي‌ جماعت‌ و گروه‌ جنّ و انس‌! اگر شما چنين‌ قدرتي‌ داريد كه‌ از اقطار آسمان‌ها و زمين‌ بگذريد پس‌ بگذريد! شما قدرت‌ برگذشتن‌ از آنها را نداريد مگر به‌ اعطاء قدرت‌ و سلطان‌ خدادادي‌!»

[254] ـ صدر آيۀ 130، از سورۀ 6: الانعام‌: «اي‌ گروه‌ و جماعت‌ جنّ و انس‌! آيا بسوي‌ شما نيامده‌ است‌ پيامبراني‌ از خود شما كه‌ آيات‌ مرا بر شما بخوانند و حكايت‌ كنند، و از لقاي‌ چنين‌ روزي‌ شما را بيم‌ دهند؟»

[255] ـ اين‌ آيات‌ هشت‌ آيه‌ است‌ از سورۀ 20: طه‌: «اي‌ پيغمبر ـ ما قرآن‌ را بر تو فرونفرستاديم‌ تا تو بزحمت‌ و رنج‌ بيفتي‌! ـ مگر براي‌ يادآوري‌ براي‌ كسيكه‌ از خدا مي‌ترسدـ قرآن‌، پائين‌ فرستادني‌ است‌ از كسيكه‌ زمين‌ و آسمانهاي‌ بالا را آفريده‌ است‌ ـ خداوند رحمن‌ بر عرش‌ خود قرار گرفت‌ ـ از براي‌ خداست‌ آنچه‌ در آسمان‌هاست‌ و آنچه‌ در زمين‌ است‌ و آنچه‌ در مابين‌ آسمان‌ و زمين‌ و آنچه‌ در زير خاك‌ است‌ ـ و اگر صداي‌ خود را در گفتار بلند كني‌، پس‌ خدا مي‌داند سخن‌ مخفيّ و پنهان‌تر از آن‌ را ـ الله‌ است‌ كه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست‌، از براي‌ اوست‌ اسماء حُسني‌.»

[256] ـ اين‌ داستان‌ را سابقاً براي‌ بنده‌، دوست‌ معظّم‌ حقير، جناب‌ حجّة‌ الإسلام‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد محمّد رضا خلخالي‌ دامت‌ بركاته‌ كه‌ فعلاً از علماي‌ نجف‌ اشرف‌ هستند نقل‌ كرده‌اند. (آقاي‌ خلخالي‌ آقا زادۀ مرحوم‌ مغفور حجّة‌ الإسلام‌ آقا حاج‌ سيّد آقا خلخالي‌ و ايشان‌ آقازادۀ مرحوم‌ مغفور حجّة‌ الإسلام‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد محمّد خلخالي‌ است‌ كه‌ از مقيمين‌ نجف‌ اشرف‌ و از زهّاد و عبّاد و معاريف‌ آن‌ زمان‌ بوده‌اند.) و نقل‌ آقاي‌ خلخالي‌ اين‌ تتمّه‌ را داشت‌ كه‌:

چون‌ آن‌ مرد كاسب‌ از مشهد مقدّس‌ بنجف‌ اشرف‌ مراجعت‌ كرد به‌ رفقاي‌ خود گفت‌: گذرنامۀ من‌ دچار اشكال‌ بود و در شهرباني‌ درست‌ نمي‌شد، و من‌ براي‌ مراجعت‌، به‌ آقاي‌ قاضي‌ متوسّل‌ شدم‌ و گذرنامه‌ را به‌ ايشان‌ دادم‌ و ايشان‌ گفتند: فردا برو شهرباني‌ و گذرنامه‌ات‌ را بگير!

من‌ فرداي‌ آن‌ روز به‌ شهرباني‌ مراجعه‌ كردم‌، شهرباني‌ گذرنامۀ مرا اصلاح‌ كرده‌ و حاضر نموده‌ بود؛ گرفتم‌ و به‌ نجف‌ برگشتم‌.

دوستان‌ آن‌ مرد گفتند: آقاي‌ قاضي‌ در نجف‌ بودند و مسافرت‌ نكرده‌اند. آن‌ مرد خودش‌ نزد مرحوم‌ قاضي‌ آمد و داستان‌ خود را مفصّلاً براي‌ آقاي‌ قاضي‌ گفت‌، و مرحوم‌ قاضي‌ انكار كرده‌ و گفت‌: همۀ مردم‌ نجف‌ مي‌دانند كه‌ من‌ مسافرت‌ نكرده‌ام‌. آن‌ مرد نزد فضلاي‌ آن‌ عصر نجف‌ اشرف‌ چون‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد تقيّ آملي‌ و آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ علي‌محمّد بروجردي‌ و آقاي‌ حاج‌ سيّد عليّ خلخالي‌ و نظائرهم‌ آمد و داستان‌ را گفت‌.

آنها به‌ نزد مرحوم‌ قاضي‌ آمده‌ و قضيّه‌ را بازگو كردند، و مرحوم‌ قاضي‌ انكار كرد. و آنها با اصرار و ابرام‌ بسيار، مرحوم‌ قاضي‌ را وادار كردند كه‌ براي‌ آنها يك‌ جلسۀ اخلاقي‌ ترتيب‌ داده‌ و درس‌ اخلاق‌ براي‌ آنها بگويد.

در آن‌ زمان‌، مرحوم‌ قاضي‌ بسيار گمنام‌ بود، و از حالات‌ او احَدي‌ خبر نداشت‌؛ و بالاخره‌ قول‌ داد براي‌ آنها يك‌ جلسۀ درس‌ اخلاق‌ معيّن‌ كند، و جلسه‌ ترتيب‌ داده‌ شد؛ و در رديف‌ اوّل‌، همين‌ افراد به‌ اضافۀ آقاي‌ حاج‌ سيّد حسن‌ مسقطي‌ و غيرهم‌ در آن‌ شركت‌ داشتند.

و بعداً در رديف‌ دوّم‌ در زمان‌ بعد، سري‌ دوّم‌ حضرت‌ علاّمۀ طباطبائي‌ و آقا حاج‌ سيّد أحمد كشميري‌ و آقا ميرزا إبراهيم‌ سيستاني‌ و اخوي‌ علاّمه‌ آقاي‌ إلهي‌ و غيرهم‌ شركت‌ مي‌كردند.

و در رديف‌ سوّم‌ در زمان‌ بعد، سري‌ سوّم‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ عبّاس‌ قوچاني‌ و آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد تقيّ بهجت‌ فومني‌ رشتي‌ و غيرهم‌ از فضلاي‌ نجف‌ اشرف‌ در آن‌ حضور و شركت‌ داشتند.

حضرت‌ آية‌ الله‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ عبّاس‌ قوچاني‌، وصيّ مرحوم‌ قاضي‌ در معارف‌ و اخلاق‌ هستند؛ و فعلاً در نجف‌ اشرف‌ مقيم‌ و از محضر ايشان‌ جماعتي‌ از طلاّب‌ و ساكنين‌ و غيرهم‌ بهرمند مي‌گردند.

راجع‌ به‌ دارا بودن‌ طيّ الارض‌ نسبت‌ به‌ مرحوم‌ قاضي‌، دو شاهد ديگر موجود است‌:

اوّل‌ آنكه‌: حضرت‌ علاّمۀ طباطبائي‌ و حضرت‌ آقاي‌ قوچاني‌ هر دو نقل‌ فرمودند كه‌: عادت‌ مرحوم‌ قاضي‌ اين‌ بود كه‌ در ماههاي‌ مبارك‌ رمضان‌ ساعت‌ چهار از شب‌ گذشته‌ در منزل‌، رفقاي‌ خود را مي‌پذيرفتند؛ و مجلس‌ اخلاق‌ و موعظۀ ايشان‌ تا ساعت‌ شش‌ از شب‌ گذشته‌ طول‌ مي‌كشيد. در دهۀ اوّل‌ و دوّم‌ چنين‌ بود؛ ولي‌ در دهۀ سوّم‌ ايشان‌ مجلس‌ را تعطيل‌ مي‌كرد و تا آخر ماه‌ رمضان‌ هيچكس‌ ايشان‌ را نمي‌ديد؛ و معلوم‌ نبود كجا هستند. چهار عيال‌ داشت‌؛ در منزل‌ هيچيك‌ از آنها نبود، در مسجد كوفه‌ و مسجد سهله‌ كه‌ بسياري‌ از شب‌ها در آنجا بيتوته‌ مي‌كرد نبود. اين‌ قضيّۀ نبودن‌ را علاوه‌ بر ماههاي‌ رمضان‌، حضرت‌ علاّمۀ طباطبائي‌ در اوقات‌ ديگر نيز نقل‌ مي‌كردند.

دوّم‌ آنكه‌: آقاي‌ قوچاني‌ فرمودند: يك‌ سفر زيارتي‌ ايشان‌ به‌ كربلا آمده‌ بودند؛ در موقع‌ مراجعت‌ با هم‌ تا محلّ توقّف‌ سيّارات‌ آمديم‌. ازدحام‌ جمعيّت‌ براي‌ سوار شدن‌ بنجف‌ بسيار بود، بطوريكه‌ مردم‌ در موقع‌ سوار شدن‌ از سر و دوش‌ هم‌ بالا مي‌رفتند. مرحوم‌ قاضي‌ ديد كه‌ چنين‌ است‌ با كمال‌ خونسردي‌ بكنار گاراژ رفته‌، و پشت‌ بديوار روي‌ زمين‌ نشست‌ و مشغول‌ جيگاره‌ كشيدن‌ شد.

ما مدّتي‌ در كنار ماشين‌هائي‌ كه‌ مي‌آمدند و مسافرين‌ را سوار مي‌كردند صبر كرديم‌ و بالاخره‌ با هر كوششي‌ بود خود را بداخل‌ سيّاره‌اي‌ وارد كرديم‌، و آمديم‌ نجف‌ و از مرحوم‌ قاضي‌ خبري‌ نداشتيم‌. البتّه‌ تمام‌ اين‌ مسائل‌ احتمالاتي‌ است‌ براي‌ طيّ الارض‌ داشتن‌ مرحوم‌ قاضي‌؛ ولي‌ نه‌ از خود ايشان‌ و نه‌ از غير ايشان‌ بصراحت‌ نقل‌ نشده‌ است‌.

[257] ـ «و كسيكه‌ در نزد او علمي‌ از كتاب‌ بود گفت‌: من‌ تخت‌ بلقيس‌ را در اينجا مي‌آورم‌ قبل‌ از آنكه‌ نگاهت‌ برگردد؛ و چون‌ سليمان‌ تخت‌ را در نزد خود مستقرّ ديد گفت‌: اين‌ از فضل‌ خداي‌ من‌ است‌.»




اعجاز در صوت و آهنگ قرآن




دومین وجه از وجوه مربوط به متن قرآن، آهنگ و صوت دلرباى آن است. قرآن مجید با وجود گستردگى مطالب و تنوّع آن، چنان آواى دلنشینى دارد كه شنیدن آن، هر چند مكرّر، غوغایى در جان و روح آدمى ایجاد مى‏كند كه بى همتا است. از منظر زبان‏شناسان، آوا و طنین واژه‏هاى قرآنى، چنان از تركیب حروف و هجاها و گزینش آن‏ها، فراهم شده كه در شنونده جاذبه بى‏مانند و تأثیر شگفت‏آور دارد. این آهنگ در هیچ نثرى دیده نشده و تاكنون هیچ لحن روحانى و معنوى نتوانسته با قرآن از نظر زیبایى و جاذبه و تحمّل آهنگ‏ها برابرى كند. رافعى در این خصوص مى‏گوید:
گوش دادن به قرائت قرآن، در دل انسان، نشاط و معنویت خاصّى را ایجاد مى‏كند و هنگامى كه بر معانى آن نیز آگاهى حاصل شود، تأثیرى فوق‏العاده در درون انسان مى‏آفرید (رافعى، 1393: 188).
سكّاكى، اعجاز صوتى و جاذبه آهنگ آن را از مهم‏ترین شگفتى‏هاى قرآن مى‏داند و آن را نه قابل وصف، بلكه فقط قابل درك مى‏شمرد. (سكاكى، بى‏تا: 221) از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هم روایت شده كه قرآن را با صوت بخوانید؛ زیرا صوت، زینت قرآن است. (كلینى، 1388: 2/614)
عبداللّه‏ دراز نیز از عالمان معاصر در كتاب النباءالعظیم، نظرات جدیده فى‏القرآن، در این وجه، دقّت بیشترى كرده و معتقد است: وقتى به قرائت قرآن كه با ترتیب و تجوید خوانده مى‏شود، گوش جان مى‏دهى، در خود لذّتى عجیب را مى‏یابى كه از هیچ كلام دیگرى، چنین حالتى براى تو ایجاد نمى‏شود؛ زیبایى و موسیقى كه در شعر و نثر نیست و در آن ملالتى یافت نمى‏شود و این همان زیبایى نهاده شده در كلمات قرآن است كه حتّى براى غیر اعراب نیز محسوس است. (عبداللّه‏ دراز، 1390: 102)
سیّد قطب نیز در كتاب التصویر الفنى فى‏القرآن، به زوایاى اعجاز صوتى پرداخته و آن را بى‏مانند و از ویژگى‏هاى نظم و اسلوب آن دانسته و معتقد است: موسیقى داخلى قرآن كه قابل درك است، نه قابل شرح، از بافت الفاظ و تركیب جمله‏هاى قرآن به دست آمده و قرآن گرچه شعر نیست، وزنى دارد كه داراى جاذبه است، و گرچه اسلوب موسیقى قرآن در سوره‏ها تفاوت دارد مطمئنیم كه از نظامى خاصّ بهره‏مند است.
مهم‏ترین وجه اعجاز قرآن كه سبب رمز جاودانگى آن شده، محتوا و معارف متعالى آن است
ج. اعجاز در معارف بلند قرآن
سومین وجه از وجوه اعجاز قرآن، معارف بلند و بى‏بدیل آن است كه از پیامبر امّى رسید. شاید بتوان گفت: مهم‏ترین وجه اعجاز قرآن كه سبب رمز جاودانگى آن شده، محتوا و معارف متعالى آن است؛ معارفى كه در هیچ كتابى، حتى كتاب مقدّس(خویى، 1401: 50 ـ 55) به این وسعت و این‏چنین متقن دیده نشده است؛ معارفى كه ویژگى اتقان و خردپذیرى دارد و مطابق با سرشت و فطرت انسانى و در گستره وسیع، نظامند و منطقى و نه مكانمند و زمانمند، بلكه بر مدار هدایت انسان و جهل‏ستیزى شكل گرفته است و هر كس در آن مى‏نگرد، بى‏تردید بر آسمانى بودن آن مُهر تأیید مى‏گذارد؛ زیرا هر بشرى گر چه تیزهوش و نابغه باشد، در صورتى كه اثرى مكتوب از خود بر جاى گذارد، عمر اثر به درازاى عمر خودش نخواهد بود و پس از حداكثر، یك قرن، مورد خرده‏گیرى و نقد واقع مى‏شود و این فقط قرآن است كه پس از حدود پانزده قرن، همچنان با صلابت و استوارى مى‏درخشد و بین همه كتاب‏هاى تدوین شده، درخشان و منوّر، استوار و ماندگار، براى رشد و تعالى بشر معجزه بى‏همتا شده است. براى تبیین اعجاز معارف قرآن، یادآورى دو نكته مفید است:
1. وسعت معارف قرآن:
قرآن و کرامت
قرآن از نظر تنوّع و وسعت معارف، دشتى پهن و گسترده دارد كه موضوعات فراوان را در خود جاى داده، و گر چه، كتاب هدایت است چنان كه در آغاز قرآن آمده: «ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»؛ این است كتابى كه در حقّانیت آن هیچ تردیدى نیست و مایه هدایت تقواپیشگان است (بقره (2): 2)، در قلمرو تربیت به موضوعات فراوانى پرداخته و معارف بى‏مثالى را در خداشناسى، پیامبرشناسى، عدل، امامت، انسان‏شناسى، روح، جن، ملك و ابلیس، فلكیات و زمین و مباحث علمى آن‏ها، تاریخ گذشتگان و سرنوشت آن‏ها، مباحث حكومت و سیاست، قضا و قدر، عبادات، معاملات، حدود و قضا، برزخ و قیامت، معاد و ... بیان كرده است. (راوندى، 1409: 1006) نظام ارزشى قرآن كه صدها اصل اخلاقى و نظام حقوقى مربوط به حیات فردى، اجتماعى، و اقتصادى را فرا مى‏گیرد كه هر یك نیز شامل ده‏ها باب از ابواب فقهى است، در قرآن، هر یك از آن‏ها با توجّه به تدریجى بودن نزول آن در بیست‏و سه سال، چشمگیر و بى‏مانند است.
2. خردمندانه بودن مطالب قرآن:از دیگر ویژگى‏هاى قرآن كه آن را بى‏همتا و معجزه همه عصرها كرده، آن است كه اگر در همه حوزه‏ها و موضوعات مذكور، با آن تنوّع و گستره وارد شده، در هر یك خردمندانه، مطالبى را در خور مخاطب خود بیان داشته كه هیچ یك از آن‏ها مورد خرده‏گیرى اهل نظر و تحقیق واقع نشده و هر صاحب علم و تخصّصى، وقتى از منظر علم و آگاهى خود بر قرآن مى‏نگرد، آن را كامل و جدید مى‏یابد و به ستایش آن مبادرت مى‏كند؛ زیرا آن را براى خود، معلّم و هدایت‏بخش مى‏داند.
مطالب قرآن، نه تنها در چرخه زمان، كهنه نمى‏شود (مجلسى، 1403: 89/182)، بلكه هر روز نكاتى جدیدتر و ارزشمندتر از آن كشف شده است؛ زیرا قرآن مطالب، خود را بر اساس فطرت سلیم و منطبق بر اندیشه‏هاى عقلى و خردورزى بیان كرده؛ آن جا كه مى‏گوید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَتَ اللّه‏ِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّه‏ِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار كن. این فطرتى است كه خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش خدا نیست. (روم (30): 30)
این كه قـرآن شریف، به فـصـاحت معروف، و این اعجاز بین دیگر معجزه‏ها مشهور آفاق شد، براى این بود كه در صدر اوّل، اعراب را این تخصّص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراك كردند
به نمونه‏هایى كوتاه از مطالب قرآن اشاره مى‏شود:
در منطق قرآن، خدا ذاتى واحد و بى‏نیاز: «قُلْ هُوَ اللّه‏ُ أَحَدٌ * اللّه‏ُ الصَّمَدُ» (توحید (112): 1 و 2)، داراى همه كمالات و پیراسته از همه نقایص: «لِلّهِ الاْءَسْماءُ الْحُسْنَى» (اعراف (7): 180) خالق هستى: «أَفِی اللّه‏ِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ» (ابراهیم (14): 10)، آرام‏بخش دل‏ها:
«أَلاَ بِذِكْرِ اللّه‏ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد (13): 28)، مورد ستایش همه موجودات: «وَ إِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»(اسراء (17): 44) و ... انسان از منظر قرآن، از خدا نشأت گرفته، به سوى او بازمى‏گردد: «إِنَّا لِلّهِ و إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(بقره (2): 156)، خدا نزدیك و همه‏جا محضر او است: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق (50): 16)، گرامى‏ترین انسان، با تقواترین است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّه‏ِ أَتْقَاكُمْ.»(حجرات (49): 13) خلقت انسان و كرانه‏هاى وجود، ساحت‏هاى جهنّم و روح او، اختیار و سرنوشت او، زندگى هدفمند، شرافت و توانمندى خلافت الاهى او، از دیگر موضوعاتى است كه در قرآن بدان پرداخته شده و تفصیل هر یك را مى‏باید از تفاسیر، به ویژه تفاسیر موضوعى قرآن دریافت. (مكارم، 1375: 1)
در كنار معارف بى‏مانند و بلند قرآن، متن آن چنان ساختارى دارد كه وجوه و معانى چندگانه را مطابق پیشرفت زمانه بر مى‏تابد كه در هر روزگارى هر مفسّرى بتواند با تأمّلى جدید، نكاتى نو از آن را دریابد؛ زیرا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده است:
القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على احسن الوجوه، قرآن رام و داراى وجوه است؛ آن را بر بهترین وجه حمل كنید (طبرسى، 1365: 1/40)؛
قرآن
یعنى قرآن در برابر حاملش مطیع است؛ حاملى كه از نگاه خود، قرآن را تفسیر مى‏كند. در این خصوص، امام خمینى مى‏فرماید: این كه قرآن شریف، به فصاحت معروف، و این اعجاز بین دیگر معجزه‏ها مشهور آفاق شد، براى این بود كه در صدر اوّل، اعراب را این تخصّص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراك كردند (خمینى، 1372: 263) ... ، و قرآن شریف، به‏ قدرى جامع لطایف و حقایق و سرایر و دقایق توحید است كه عقول اهل معرفت در آن حیران مى‏ماند و این اعجاز بزرگ این صحیفه نورانى آسمانى است. (همان)
روشن است كه اعجاز در محتواى قرآن، براى اهل خرد و انصاف، با تدبّر در آن روشن مى‏شود؛ امّا آنان كه در عناد كفر و لجاجت به ‏سر برده‏اند و مى‏برند، همچنان در برابر عظمت قرآن، به انكار آن پرداخته و به فكر مبارزه با آن بوده‏اند و هستند. قرآن از این برخورد نادرست آن‏ها یاد مى‏كند و مى‏فرماید:
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَاإِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الاْءَوَّلِینَ، و هنگامى كه آیات ما بر آن‏ها خوانده مى‏شود، مى‏گویند: شنیدیم [چیز مهمى نیست]. ما هم اگر بخواهیم، مثل آن را مى‏گوییم و این‏ها افسانه‏هاى پیشینیان است. (انفال (8): 31)
آیه پیش‏گفته، عملكرد مشركان را باز مى‏گوید كه نه داراى سلامت فكر بودند و نه سلامت عمل؛ بلكه به دنبال بهانه‏جویى بودند و این سخن را درباره قرآن كه افسانه است، در حالى مى‏گفتند كه بارها به فكر مبارزه با آن افتادند؛ ولى در عمل ناتوان شدند. آن‏ها به خوبى دریافته بودند كه بر معارضه توانایى ندارند؛ ولى از روى تعصّب مى‏گفتند: «این آیات از نظر محتوا، مهم نیستند. ما هم مى‏توانیم به مانند آن را بیاوریم؛ ولى هیچ گاه نیاوردند. (طباطبایى، 1393: 9/66)

تعميد روح القدس




بعضی بر اين عقيده هستند که تعميد روح القدس را شما در صورتی مي آبيد که به زبان های غير صحبت کنيد، و بعضی ديگر بر اين عقيده که هر کس بعد از ايمان آوردن به مسيح با تمامی دل و قبول کردن عيسی مسيح به عنوان نجات دهنده خود از روح پر ميشوند و روح القدس در او ساکن ميشود.

کتاب مقدس شرح کاملی بر روی تعميد روح القدس نميدهد، يکی از اين مثال ها در متی ۳ آيه ۱۱ ميباشد که مشابه آن را ميتوان در مرقس ۱ آيه ۸، لوقا ۳ آيه ۱۶ و يوحنا ۱ آيه ۳۳ مشاهده کرد، وقتی که يحيی درباره تعميد خود و تعميدی که عيسی خواهد داد صحبت ميکند.
متی ۳ آيه ۱۱

من‌ شما را به‌ آب‌ به‌ جهت‌ توبه‌ تعميد مي‌دهم‌. لكن‌ او كه‌ بعد از من‌ مي‌آيد از من‌ تواناتر است‌ كه‌ لايق‌ برداشتن‌ نعلين‌ او نيستم‌؛ او شما را به‌ روح‌القدس‌ و آتش‌ تعميد خواهد داد.

و جای ديگری که می ميتوانيم در کتاب مقدس درباره تعميد روح القدس بشنويم در اعمال رسولان ۱ آيه ۵ ميباشد، جايی که عيسی با شاگردان خود صحبت ميکند.

اعمال رسولان ۱ آيه ۵
حیی با آب تعمید میداد اما بعد از چند روز شما با روح القدس تعمید خواهید یافت.
و فقط ده روز بعد از اين سخنان عيسی ما ميتوانيم کامل شدن کلام او را در روز پنطيکاست مشاهده کنيم (برای بررسی کامل اعمال رسولان باب 2 را بخوانيد). و جای ديگری که ما ميتوانيم تعميد روح القدس را مشاهده کنيم وقتی است که کرنيليوس که يک غير يهودی بود ايمان آورده و از روح خدا همانطوری که در روز پنطيکاست اتفاق افتاد پر ميشود، و وقتی پطرس اين را برای شاگردن ديگر شرح ميدهد در اعمال رسولان ۱۱ آيه ۱۶ ميگويد:

و آنگاه به خاطر آوردم که خداوند فرموده بود: « یحیی با آب تعمید میداد اما شما با روح القدس تعمید خواهید یافت .»

واضح ترين شرحی که ما در کتاب مقدس ميتوانيم درباره تعميد روح القدس پيدا کنيم، در اول قرنتيان باب ۱۲ آيه ۱۳ ميباشد، در اين آيات پولس رسول برای کليسای قرنتس مينويسد، زيرا که کليسا در مورد عطايای روحانی دچار مشکل شده بودند. پولس رسول در اول قرنتيان باب ۱۲ آيه ۱۳ ميگويد:
پس همۀ ما خواه یهود ، خواه یونانی ، خواه برده ، خواه آزاد بوسیله یک روح در یک بدن تعمید یافته ایم و همه از همان روح پر شده ایم تا از او بنوشیم.

در اين آيات پولس رسول جای بحثی برای تعميد روح القدس نميگذارد، او به وازگی بيان ميکند که همگی ما از يک روح پر شده ايم، روح ما را عضوی از بدن مسيح ساخته است و تعميد روح القدس موقعی که ما عيسی مسيح را به عنوان نجات دهنده خود قبول ميکنيم و مردن او را به عنوان قربانی کامل برای گناهانمان ميپذيريم، انجام مپزيرد.

ما ميتوانيم تفسيرهای گوناگونی درباره تعميد روح القدس پيدا کنيم، ما حتی ميتوانيم آن را به خواست خود تفسير کنيم، اما حقيقت در اينجاست که تعميد روح القدس نشانی است برای ما که بدانيم خداوند با ماست، و بتوانيم به او اعتماد کنيم. عیسی مسيح خداوند، تعميد روح القدس را برای ما به شکل بسيار زيبايی شرح داد، او در اعمال رسولان باب ۱ آيه ۸ گفت:

اما وقتی روح القدس بر شما نازل شود قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمام یهودیه و سامره و تا دورافتاده ترین نقاط عالم شاهدان من خواهید بود.

عيسی به وازگی به ما نشان داد که هروقتی که ما درباره او شهادت دهيم، اين بر اين معناست که روح او بر ما نازل شده است و ما از روح او پر شده و تعميد گرفتيم. و من فکر ميکنم، يکی از بهترين راه هايی که ما ميتوانيم خودمان را مورد آزمايش قرار دهيم تا ببينيم که از روح تعميد گرفته ايم يا نه اين است که به زندگی خو نگاه کنيم و از خود بپرسيم: آيا من حاضرم هر چيزی را که ممکن است بعد از شهادت دادن مسيح بر سرم بيايد را به جان خريده و اين کار را بکنم؟

اگر جواب شما بله باشد، اين بر اين معناست که روح خدا در ما ساکن است، اما مهمترين چيز اين است که بدانيم، روح خدا در زمانی که ما به او ايمان ميآوريم و مسیح را به عنوان کسی که قربانی گناهانمان شد، ميپذيريم و اين را قبول ميکنيم که به غير از مسيح راه ديگری به بهشت وجود ندارد به ما عطا ميشود.


پدر، پسر و روح القدس


پدر، پسر و روح القدس
بحث از خداوند در آیین مسیحیت با مسأله تثلیث گره خورده است و با وجود مسلكهای متفاوتی چون كاتولیك، ارتدوكس و پروتستان در این دین، مسأله تثلیث ـ این كه خداوند در عین یكی بودن مركب از سه چیز است به نام پدر، پسر و روح القدس ـ در همه این مسلكها به چشم می خورد.

با وجود اختلاف نظری كه در مسلك های كاتولیك، ارتدكس و پروتستان مشاهده می شود اما مسأله تثلیث در همه این مسلكها وجود دارد به نحوی كه مهمترین شاخصه دین مسیحی را باید در این امر جستجو كرد و محور تعالیم این دین به شمار آورد. علی گلایری(۱) در این مقاله ابتدا نظریه تثلیث را در عهد جدید بررسی نموده سپس به منشأ آن پرداخته كه آیا از تعالیم عیسی مسیح است یا بر اثر مرور زمان از ناحیه عقاید ادیان غیرآسمانی وارد این دین شده است. در حالی كه نه با عقل سازگار است و نه موافق با تاریخ و تعلیمات مسیحیت و قرآن كریم نیز آن را به صراحت رد می كند.

بحث از خداوند در آیین مسیحیت با مسأله تثلیث گره خورده است و با وجود مسلكهای متفاوتی چون كاتولیك، ارتدوكس و پروتستان در این دین، مسأله تثلیث ـ این كه خداوند در عین یكی بودن مركب از سه چیز است به نام پدر، پسر و روح القدس ـ در همه این مسلكها به چشم می خورد؛ به گونه ای كه مهمترین شاخصه دین مسیحی را می توان در این امر جستجو نمود و همین مسأله ـ اعتقاد به تثلیث ـ این دین را از ادیان دیگر متمایز می كند؛ چرا كه در هیچ دین آسمانی، چنین عقیده ای به چشم نمی خورد. از طرف دیگر مسأله تثلیث محور تعالیم دین مسیحی است. جان ناس در كتاب «تاریخ جامع ادیان» در این باره می نویسد:

«سرگذشت مسیحیت، تاریخ دیانتی است كه از عقیده به تجسم الهی در جسد شارع و بانی آن ناشی شده....سراسر تعالیم نصاری، در اطراف ایمان به این قضیه دور می زند كه شخص عیسی روشن ترین ظهوری از ذات الوهیت است؛ امّا این دین كه با عقیده به تجسم الهی آغاز می شود منقلب گردیده و در طی تحولات گسترده، جنبه بشری پیدا كرده و بشریت با همه امیال و با همه ضعفها و قصورها، در آن متجلی شده است.»(۲)

نكته قابل تأمل آن كه، گرچه تثلیث، محور تعالیم دین مسیحی است، ولی در تفسیر آن، اتفاق رای وجود ندارد و سرّ این اختلاف را می توان در تبیین تثلیث، در عهد جدید جستجو نمود زیرا در این زمان، در تفسیر و تبیین تثلیث، وحدت نظر وجود ندارد، كه در ادامه بدانها اشاره خواهد شد.

از این رو لازم است ابتدا نظریه تثلیث را با توجه به عهد جدید تبیین نموده، آنگاه آن را مورد بررسی قرار داد؛ سپس مشخص كرد كه آیا مسأله تثلیث برانگیخته از تعلیمات عیسی مسیح است، یا آن كه بر اثر مرور زمان، این دین دچار تحریف شده و این عقیده بر گرفته از عقاید ادیان غیر آسمانی است كه وجود داشتند و به عنوان دین عیسی مسیح عرضه شده است؟

● تبیین نظریه تثلیث

الف) نظریه تثلیث:

فرشته از آسمان به مریم، مادر عیسی كه در عقد یوسف بود پیام داد: «روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سایه خواهد افكند؛ از این رو آن نوزاد مقدس بوده و فرزند خدا خوانده خواهد شد»(۳) «و آن گاه مریم قبل از ازدواج با یوسف بوسیله روح القدس آبستن شد»(۴) و «زمانی كه عیسی مسیح تقریبا سی ساله شد به دست یحیای تعمیددهنده، غسل تعمید یافت»(۵) و «در همان لحظه كه عیسی از آب بیرون می آمد، آسمان باز شد و یحیا، روح خدا را دید كه به شكل كبوتری پایین آمده و بر عیسی قرار گرفت. آن گاه ندایی از آسمان در رسید: كه این است پسر حبیب من، كه از او خشنودم»(۶)

«آن گاه روح خدا، عیسی را به بیابان برد تا در آنجا شیطان او را وسوسه و آزمایش كند و عیسی در آن زمان برای مدت چهل شبانه روز روزه گرفت؛ سپس در آخر بسیار گرسنه شد؛ در این حال شیطان به سراغ او آمد و او را وسوسه كرد....سپس شیطان او را به قله كوه بسیار بلندی برد و تمام ممالك جهان و شكوه و جلال آنها را به او نشان داد و گفت: اگر زانو بزنی و مرا سجده كنی، همه اینها را به تو می بخشم. عیسی به او گفت: دور شو ای شیطان، زیرا مكتوب است كه خداوندِ خدای خود را سجده كن و فقط او را عبادت نما. آن گاه ابلیس او را رها كرد و اینك فرشتگان آمده، او را پرستاری می نمودند.»(۷)

به این صورت مسیحیت معتقد شد كه خدا یكی است و در عین یكی بودن از سه چیز تشكیل شده است: به نامهای پدر، پسر و روح القدس.(۸)

یعنی خدای واحد، خود را در سه شخصیت ـ پدر، پسر و روح القدس ـ آشكار كرد.(۹)

پس در نگاه مسیحیت، حضرت عیسی مسیح، از نسل داوود است از جهت جسد و بدن؛ آن گاه نیروی روح القدس در وی حلول كرد و او را فرزند خدا واله متجسد نمود.(۱۰)

جان هیك، متكلم نامدار مسیحی می نویسد:

«در مسیحیت، خدا به عنوان خدا و پدر و سرور ما عیسی مسیح شناخته شده است و به عنوان وجودی تعریف گردیده است كه تعالیم عیسی در باب اوست. وجودی كه عیسی در ارتباط با او زیست كرد و پیروان و شاگردانش را به داشتن رابطه با او آشنا كرد موجودی كه عشق و محبتش نسبت به ما، در كره خاكی در حیات عیسی تجسم یافته است، خلاصه آن كه خداوند، آفریننده متعالی است كه به اعتقاد مسیحیان خود را در عیسی مسیح آشكار گردانیده است»(۱۱)

ب) رابطه پدر، پسر و روح القدس

نكته ای دیگر كه در بحث تثلیث مطرح است، كیفیت ارتباط این سه چیز است. این كه با وجود یكی بودن آیا هر یك وجود مستقلی از دیگری دارند و یا این كه مجموعه این سه، یك امر واحد را تشكیل می دهند؛ و یا سه چیز جلوه ای از یك امر هستند؟ آنچه از عهد جدید بر می آید این است كه خدای پدر(۱۲) در آسمان است و خدای پسر در زمین(۱۳) و روح القدس به عنوان نیروی فعال(۱۴) و به عنوان مخترع و مبدع حیات(۱۵) رابط بین این دو است. ضمن آن كه خدای پدر، بزرگتر از پسر بوده(۱۶) و عیسی مسیح پسر و نخستین مخلوق او است،(۱۷) با این حال، عیسی مسیح صورت خدای نادیده است، نخست زاده تمام آفریدگان؛ زیرا در او همه چیز آفریده شده است.(۱۸)

بنابراین، هر كدام ضمن آن كه دارای وجود مستقل هستند با هم ارتباط تنگاتنگی دارند؛ به گونه ای كه عیسی مسیح خداست و روح القدس، تنها واسطه بین آنهاست.

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر شریف المیزان، با توجه به اصحاح اول و هشتم و چهاردهم انجیل یوحنا و اصحاح دوازدهم از انجیل مرقس، رابطه بین سه اقنوم را چنین بیان می كند:

«محصل كلامشان در این باب ـ اگر چه به یك جمع بندی معقول نمی توان دست یافت ـ چنین است: ذات، جوهر واحدیست كه دارای سه اقنوم است و مراد از اقنوم صفتی است كه ظهور شی و تجلی آن را نشان می دهد بدون آن كه صفت غیر از موصوف باشد و اقانیم ثلاثه عبارتند از: اقنوم وجود و اقنوم علم كه كلمه است و اقنوم حیات كه روح است. ابن كه كلمه است و اقنوم علم، از نزد پدر كه اقنوم وجود است نازل شده به همراه روح القدس كه اقنوم حیات است كه اشیا بوسیله آن موجود می شوند.»(۱۹)

ج) سرّ حلول خدا در مسیح

نكته سوم در مسأله تثلیث، علت حلول خداوند در عیسی است؛ كه چرا چنین امری تحقق یافته است؟ مسیحیت معتقد است با توجه به گناهی كه حضرت آدم مرتكب شد تمام بشر آلوده به گناه شدند یعنی: این گناه آنقدر شدید بود كه تمام نسل بشر را آلوده كرد و برای نجات بشر از این گناه چاره ای نبود جز آن كه خدا، خود به صورت انسان در آید تا بدین وسیله توسط مردم كشته شود و به همین دلیل روح القدس، به صورت كبوتر بر عسیی مسیح نازل شد و در وی حلول كرد؛ عیسی توسط مردم كشته شد و برای همین ـ با «فدا» شدن عیسی مسیح ـ تمام مردم از گناه نجات پیدا كردند، مشروط بر آن كه به عیسی مسیح ایمان بیاورند. بنابراین مهمترین عامل تثلیث را در مسأله فدا می توان جستجو نمود.

در سیر حكمت در اروپا آمده است:

«مسیحیان، اقانیم سه گانه را در عرض هم و مقرون به یكدیگر می دانند...و معتقدند كه چون بشر گنهكار، از درگاه احدیت رانده شد و نفوس بنی آدم هبوط كرد و دچار حرمان گردید، خداوند كه خیر و لطف محض است، فرزند خود را جسمیت داد و به صورت آدمی ـ حضرت عیسی ـ در آورد تا دستگیر نوع بشر و فدایی آنها شود و نفوس ایشان را از هلاكت رهایی بخشد و باز خرید نماید. پس نجات مردم، به ایمان به حضرت عیسی است.»(۲۰)

داستان مسأله فدا در عهد جدید چنین است: «خطای آدم و فیض مسیح: بوساطت یك آدم، گناه داخل جهان گردید و به گناه، موت. و این گونه موت بر همه مردم طاری گشت...به خطای یك شخص، بسیاری مردند... . پس همچنان كه به یك خطا، حكم شد بر جمیع مردمان برای قصاص، همچنین به یك عمل صالح بخشش شد بر جمیع مردمان، برای عدالت حیات؛ زیرا به همین قسمی كه از نافرمانی یك شخصی، بسیاری گناهكار شدند، همچنین به اطاعت یك شخص، بسیاری عادل خواهند گردید... بوساطت خداوند ما، عیسی مسیح.»(۲۱) بنابراین، آدم با گناه خود موجب مرگ بسیاری شد؛ اما عیسی مسیح از روی لطف، سبب آمرزش گناهان بسیاری گشت و در غلاطیان آمده است:

«مسیح ما را از لعنت شریعت فدا كرد چون كه در راه ما لعنت شد چنان كه مكتوب است، ملعون است هر كه بردار آویخته شود.»(۲۲) «به نظر آكونیاس، گناهی كه ما با آن زاده شده ایم بر ما سه اثر بر جای می گذارد: نخست، روح ما را آلوده می سازد، ما تمایل فطری به گریز از خدا داریم... دوم، ما اسیر شیطان زاده شده ایم یعنی: علاوه بر آن كه خود، تمایلی فطری به كردار و پندار ناشایست داریم شیطان هم می تواند با قدرت در ما نفوذ كند و سر انجام آن كه، گناه ما (هم گناه جبلی مان و هم گناهانی كه مرتكب شده ایم) در خور كیفر است... و تنها حكم در خور آن، كیفر ابدی است. یا به بیان ساده تر، كیفر ابدی دَینی است كه ما باید به دلیل گناهمان به خدا بپردازیم... مطابق تلقی آكونیاس، مشكل این است كه هیچ یك از ما نمی تواند دَیْنی را كه به علت گناهمان بر ذمه داریم ادا كند... تنها راه این بود كه خداوند، این دَیْن را ادا كند. وی این كار را از طریق رنج و مرگ مسیح انجام داد.»(۲۳)

بنابراین برای نجات بشریت از اثرات ناشی از گناه نخستین، چاره ای جز رنج و درد مسیح نبود و چون بشر قادر به انجام این دَیْن نبود؛ خداوند خود برای رهایی بشریت، در عیسی مسیح حلول نمود تا با رنج كشیدن و به دار آویخته شدن، مردم را از دَیْن نجات دهد.

پس عیسی مسیح دارای دو بعد است: یكی بعد الهی، كه صاحب دین محسوب می شود؛ چون بشر با گناه نخستین و همین طور گناههای بعدی، از خداوند دور شد و این خود دین بزرگی را بر گردن بشر انداخت و از آنجا كه بشر توان پرداخت این دین را نداشت مدیون الهی واقع شد. بعد دیگر آن كه، چون بشر خود از عهده ادای دین بر نمی آمد، خداوند در عیسی مسیح تجسد پیدا كرده تا دین را ادا كند: یعنی خداوند، خود دَیْن مردم به خود را تقبل كرد و خود آن را ادا نمود؛ آن هم بوسیله زجر كشیدن و به دار آویخته شدن تا دیگر مردم، بدهكار خداوند نباشند و از این دَیْن الهی نجات یابند.

نتیجه آن كه مسیح، لعنتی كه بر اثر گناه آدم به مردم سرایت كرد را به خود گرفت و به این صورت در راه مردم فدا شد. نكته قابل توجه آن كه آیا خداوند نمی توانست بوسیله پیامبران دیگر مسأله فدا را انجام دهد و چاره ای نبود جز آن كه خود، بصورت بشر در آمده و توسط مردم كشته شود؟ به سخن دیگر: چرا با خلقت موجودی با روال طبیعی چنین كاری را صورت نداد؟

مسیحیت معتقد است با وجود آلوده شدن بشر، زایش طبیعی دچار انحراف شد، به همین دلیل می بایست با زایش روحانی، خلقت تازه ای را شروع كند.

«خدا با زایش روحانی، خلقت تازه ای را شروع كرد. نوع بشر بواسطه خلقت، هستی یافت؛ اما نژاد الهی از طریق زایش روحانی آغاز شد....خدا نمی توانست از طریق ابراهیم، موسی یا یكی از انبیا كه از طریق خلقت طبیعی به دنیا آمدند این كار را بكند؛ چرا كه آنها عضوی از آفرینش سقوط كرده بودند. خدا از راه زایش روحانی خلقت تازه را شروع كرد و این امر بواسطه پسر یگانه اش محقق شد.»(۲۴)

بنابراین، این آلودگی چون اصل انسان را آلوده ساخت، تمام انسانها بدون استثنا حتی انبیا نیز به این گناه آلوده شدند. از این رو سیری كه هستی در پیش گرفته بود، دچار انحراف و آلودگی شد. به همین دلیل، می بایست چاره ای اندیشیده شود تا اشرف مخلوقات، از این ورطه سقوط، نجات یابد و نجات بشر ممكن نبود مگر بوسیله فرستادن یگانه پسر خدا؛ در غیر این صورت امكان آشتی بین خدا و انسانها وجود نداشت.

از این رو، در دوم قرنتیان آمده است:

«همه چیز از خدا، كه ما را بواسطه عیسی مسیح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده؛ یعنی این كه خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه داد.»(۲۵)

بنابراین تنها راه نجات، ایمان به عیسی مسیح است كه از راه روحانی به وجود آمد و گرنه هر راهی كه باشد ـ گرچه به انبیا ختم شود ـ دچار انحراف خواهد بود پس:

«تنها یك خدا هست و بین خدا و آدمیان تنها یك متوسطی است: یعنی انسانی كه مسیح عیسی باشد كه خود را در همه فدا داد، شهادتی در زمان معین.»(۲۶)



نویسنده: علی گلایری
پی نوشت:
۱ـ محقق و نویسنده.
۲ـ جان بی. ناس، تاریخ ادیان، ترجمه اصغر حكمت، نشر پیروز، چاپ سوم، ۱۳۵۴، ص ۳۸۲.
۳ـ انجیل لوقا، باب، آیه ۳۶ تذكر: از آنجا كه عهد جدید ـ تا آنجا كه بدان دست یافتم ـ دارای دو ترجمه قدیم و جدید است و ترجمه قدیم نیز دارای ویرایش قدیم و جدید است و در این ترجمه ها اختلافات فراوانی به چشم می خورد آنچه در اینجا آدرس داده می شود از كتاب مقدس ترجمه قدیم با حروف چینی و رسم الخط جدید چاپ اول ۱۹۹۶ از انتشارات ایلام می باشد.
۴ـ انجیل متی، باب ۱، آیه ۱۸.
۵ـ انجیل لوقا، باب ۳، آیه ۲۳.
۶ـ انجیل متی، باب ۳، آیه ۱۷ـ۱۶ در نجیل لوقا، باب ۳، آیه ۲۲ آمده است: «تو پسر حبیب من هستی كه به تو خشنودم.» در انجیل یوحنا، باب ۱، آیه ۳۴ آمده است: «من ـ یحیای تعمید دهنده ـ دیده و شهادت می دهم كه این است پسر خدا.»
۷ـ انجیل متی، باب ۴، آیه ۱۲ـ۱۱.
۸ـ انجیل متی، باب ۲۸، آیه ۱۹.
۹ـ انجیل متی، باب ۱۶، آیه ۱۷؛ انجیل یوحنا، باب ۱، آیه ۱.
۱۰ـ رومیان، باب ۳، آیه ۵ـ۱.
۱۱ـ جان هیك، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالگی، نشر بین المللی الهدی، ۱۳۷۶، ص ۲۵۷.
۱۲ـ غلاطیان، باب ۱، آیه ۱.
۱۳ـ انجیل متی، باب ۲۲، آیه ۴۱.
۱۴ـ اعمال، باب ۱، آیه ۴.
۱۵ـ هاكس، قاموس كتاب مقدس، نشر اساطیر، ۱۳۷۷، ص ۴۲۴.
۱۶ـ انجیل یوحنا، باب ۱۴، آیه ۲۸.
۱۷ـ افرنیتان، باب ۱۱، آیه ۳.
۱۸ـ رساله پولس كولیان، باب ۱، آیه ۱۷ـ۱۵.
۱۹ـ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، نشر دارالكتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۶۲، ج ۳، صص ۳۱۵ـ۳۱۴.
۲۰ـ محمدعلی فروغی، سیر حكمت در اروپا، نشر صفی علی شاه، چاپ پنجم ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۹۸.
۲۱ـ رومیان، باب ۵، آیه ۱۲ـ۲۱.
۲۲ـ غلاطیان، باب ۳، آیه ۱۴.
۲۳ـ مایكل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، نشر طرح نو، چاپ دوم، ۱۳۷۷، صص ۴۷۰ـ۴۶۹.
۲۴ـ اولد فرانك، خدا و نقشه اش برای بشریت :www.kelisanet.org/publish/nagsheh.htm .
۲۵ـ دوم قرنتیان، باب ۵، آیه ۱۹.
۲۶ـ اول تیمو تاوس، باب ۲، آیه ۶ـ۵.
۲۷ـ انجیل یوحنا، باب ۱۳، آیه ۱.
۲۸ـ همان، باب ۶، آیه ۳۸.
۲۹ـ جان بی. ناس، پیشین، ص ۴۱۳.
۳۰ـ همان، ص ۴۱۸.
۳۱ـ همان، ص ۳۸۳.
۳۲ـ جان هیك، پلورالیسم دینی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، نشر تبیان، ۱۳۷۸، ص ۳۲.
۳۳ـ جان بی.ناس، پیشین، ص ۹۳.
۳۴ـ اعمال رسولان، باب ۹، آیه ۶ـ۱؛ هاكس، پیشین، ص ۲۲۸.
۳۵ـ فلیسین شاله، تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص ۱۰۴. به نقل از: مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، نشر حرّ،ج۲، ص۷۰۰.
۳۶ـ ترابی، تاریخ ادیان، صص ۳۱۲ـ۳۱۱. به نقل از: مبلغی آبادانی، پیشین، ج ۲، ص ۶۹۸.
۳۷ـ توبه / ۳۰.
۳۸ـ برای اطلاع بیشتر ر.ك.: سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج ۳، صص ۳۶۱ـ۳۴۱.
۳۹ـ انجیل متی، باب ۸، آیه ۲.
۴۰ـ متی، باب ۳، آیه ۱۷ـ۱۶. در لوقا، باب ۱، آیه ۳۶ـ۳۴ چنین آمده است: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت علی بر تو سایه خواهد افكند از آن جهت آن مولود مقدس و پسر خدا خوانده خواهد شد».
۴۱ـ ترابی، پیشین، ص ۳۰۸. به نقل از: مبلغی آبادانی، پیشین، ص ۶۹۸.
۴۲ـ افرنیتان، باب، ۱۱، آیه ۳.
۴۳ـ انجیل مرقس، باب ۱، آیه ۱.
۴۴ـ انجیل یوحنا، باب ۶، آیه ۳۱ـ۳۰.
۴۵ـ لوقا، باب ۴، آیه ۱۸.
۴۶ـ لوقا، باب ۷، آیه ۱۶.
۴۷ـ در وصیت امام كاظم علیه السلام به هشام بن حكم آمده است: خداوند دارای دو حجت ظاهری وباطنی است كه ظاهری شرع و باطنی عقل می باشد. ر.ك.: علامه مجلسی، بحارالانوار، دارالوفاء، بیروت، ج ۱، ص ۱۳۷.
۴۸ـ معنای تثلیث در مسیحیت چیست؟ (از رادیو ندا وابسته به كلیسا).
۴۹ـ مایكل پترسون و دیگران، پیشین، ص ۴۶۴.
۵۰ـ همان.
۵۱ـ همان، ص ۴۶۸.
۵۲ـ فلاطیان، باب ۲، آیه ۱۴.
۵۳ـ فیومی، المصباح المنیر، نشر المكتبهٔ العصریه، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۲۰ ق.، ص ۳۴۱.
۵۴ـ سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ص ۲۷۲.
۵۵ـ اعمال رسولان، باب ۳، آیه ۱۳.
۵۶ـ فلسفه دین، پیشین، ص ۲۸۵.
۵۷ـ محمدجواد بلاغی، اسلام آئین برگزیده، ترجمه سید احمد صفایی، نشر آفاق، صص ۲۸۱ـ۲۸۰.
۵۸ـ برای اطلاع از عصمت انبیا، ر.ك.: علامه حلّی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مسأله سوم از مقصد سوم؛ سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج ۲، صص ۱۴۴ـ۱۳۸.
۵۹ـ برای اطلاع بیشتر ر.ك.: سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج ۱، ص ۱۳۷.
۶۰ـ به عنوان نمونه: انجیل متی، باب ۲۶، آیه ۴۰ـ۳۶.
۶۱ـ مرحوم شهید مطهری معتقد است جاثلیق معرب كاتولیك است. نبوت، نشر صدرا، ص ۲۷۵.
۶۲ـ علامه مجلسی، پیشین، ج ۱۰، ص ۳۰۳.
۶۳ـ اعمال رسولان، باب ۳، آیه ۱۳.
۶۴ـ مائده / ۷۵: پسر مریم پیامبری بیش نبود كه پیش از او نیز پیغمبرانی آمده اند و مادرش هم زنی راستگو و با ایمان بود و هر دو به حكم بشر بودن، غذا تناول می كردند. بنگر ما چگونه آیات خود را روشن بیان می كنیم و بنگر آنها چگونه به خدا دروغ می بندند.
۶۵ـ سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج ۲، صص ۲۹۰ـ۲۸۷.
۶۶ـ مائده / ۱۷.
۶۷ـ توبه / ۳۰.
۶۸ـ مائده / ۷۳.
۶۹ـ مائده / ۱۱۶.
باشگاه اندیشه


«روحالقدس كيست يا چيست؟




«روح القدس كيست يا چيست؟


روح القدس شخصي واقعي است كه پس از قيام مسيح و صعود وي به بهشت، آمد و در درون پيروان حقيقي عيسي ساكن گرديد. (اعمال رسولان 2) عيسي به شاگردان خود فرمود . . .

«و من از پدر سوال ميكنم و تسلي دهندهاي ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند، يعني روح راستي كه جهان نميتواند او را قبول كند زيرا كه او را نمي بيند و نمي شناسد و اما شما او را مي شناسيد، زيرا كه با شما مي ماند و در شما خواهد بود. شما را يتيم نمي گذارم نزد شما مي آيم.» (يوحنا 14 : 16 - 18)

روحالقدس سايه اي مبهم و آسماني نيست و نه نيرويي كه فاقد شخصيت باشد. روحالقدس شخصي است كه از همه لحاظ با خداي پدر و خداي پسر برابر است. روحالقدس به عنوان سومين عضو الوهيت مطرح شده است. عيسي به شاگردان فرمود . . .

«تمامي قدرت در آسمان و بر زمين به من داده شده است. پس رفته، همة امتها را شاگرد سازيد و ايشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد. و ايشان را تعليم دهيد كه همة اموري را كه به شما حكم كردهام حفظ كنند. و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما مي باشم.» (متي 28 : 18 - 20)

خدا، پدر، پسر و روحالقدس است. تمامي صفات خدايي كه به پدر و پسر نسبت داده شده، به طور يكسان به روح القدس نيز نسبت داده شده است. زماني كه يك نفر با ايمان آوردن و پذيرفتن مسيح تولد تازه مي يابد (يوحنا 1 : 12 - 13؛ يوحنا 3 : 3 - 21)، خداوند از طريق روحالقدس در درون آن شخص ساكن ميگردد (اول قرنتيان 3 : 16). روحالقدس داراي فهم و خرد (اول قرنتيان 2 : 11)، احساسات (روميان 15 : 30)، و اراده (اول قرنتيان 12 : 11) ميباشد.

يكي از وظايف عمدهاي كه روحالقدس بر عهده دارد، «شهادت» دادن دربارة عيسي است (يوحنا 15 : 26 و 16 : 14). روحالقدس با قلب مردم در مورد حقيقت عيسي مسيح سخن ميگويد. همچنين روحالقدس به عنوان يك معلم براي مسيحيان عمل مينمايد (اول قرنتيان 2 : 9 - 14). روحالقدس اراده و حقيقت خداوند را براي يك مسيحي آشكار ميسازد. عيسي به شاگردان خود فرمود . . .

«ليكن تسليدهنده يعني روحالقدس كه پدر او را به اسم من ميفرستد، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد.» (يوحنا 14 : 26)

«و ليكن چون او يعني روح راستي آيد، شما را به جميع راستي هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نميكند بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد.» (يوحنا 16 : 13)

روح القدس به منظور ساكن شدن در درون كساني فرستاده شد كه به عيسي ايمان دارند تا به اين وسيله شخصيت خداوند در زندگي يك ايماندار تجلي يابد. روح القدس محبت، خوشي، آرامش، حلم، مهرباني، نيكويي، وفاداري، لطافت و خويشتنداري را در زندگي ما بنا مي نمايد، كاري كه به تنهايي از عهدة انجام آن بر نمي آييم (غلاطيان 5 : 22 - 23). بجاي اينكه سعي كنيم با تلاشهاي خود بامحبت، صبور و مهربان باشيم، خداوند از ما مي خواهد تا به او تكيه كنيم تا اين خصوصيات را در زندگي ما به وجود آورد. همچنين به ايمانداران گفته شده است تا در راه روح القدس سلوك نمايند (غلاطيان 5 : 25) و از روح القدس پر شوند (افسسيان 5 : 18). روحالقدس به ايمانداران قدرت ميبخشد تا بتوانند وظايف و خدمت خود را به گونهاي انجام دهند تا باعث رشد روحاني روزافزون آنها شود. (روميان 12؛ اول قرنتيان 12؛ افسسيان 4)

روح القدس در زندگي غير ايمانداران نيز نقش مهمي دارد.
روح القدس قلب مردم را ملزم ميسازد تا حقايق خدا را بپذيرند كه:
همة ما تا چه اندازه گناهكار و محتاج بخشش خدا مي باشيم؛ عيسي چقدر نيكو است؛ اينكه عيسي حاضر شد تا به خاطر گناهان ما و به جاي ما بميرد، و داوري خداوند در مورد جهان و كساني كه او را نمي شناسند، وجود دارد. (يوحنا 16 : 8 - 11) روحالقدس ميكوشد تا قلب و افكار ما را بيدار كند و از ما ميخواهد تا توبه كرده و براي درخواست بخشش و به دست آوردن حيات جديد به خداوند روي آوريم.


انسان اشرف ترین مخلوقات الهی



تتبع ونگارش : امین الدین «سعیدی »

انسان اشرف ترین مخلوقات الهی
«ولقد کرمنا بنی آدم »


مدیر مسؤل مرکز فرهنگی دحق لاره –جرمنی
چرا انسان اشرف ترین مخلوقات الهی در روی زمین است ؟
جواب دادن به این سؤال چندان کاری مشکل نیست . بخاطر آنکه انسان هم از لحاظ معنوی بر سایر موجودات مانند : جمادات ،نباتات ، وحیوانات وهم از لحاظ نیروی جسمانی در بسیاری از موارد نسبت به جانداران قویتر ونیرومند تر بنظر میرسد . بنابر همین صفات است که پروردگار ما می فرماید :
« ولقد کرمنا بنی آدم وحملنا هم فی البر والبحر ورزقنا هم من الطیبات وفضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا » ( ما بنی آدم را گرامی داشتیم وآن ها را در خشکه وبحر حمل کردیم واز انواع روزی های پاکیزه به آنان روزی دادیم ، وبر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم ).

دریکی از احادیث آمده است :
« پروردگار ما مخلوقات جهان را بر سه قسم آفریده است :
فرشتگان ، حیوانات وانسان ؛ فرشتگان عقل دارند ، بدون شهوت وغضب . حیوانات مجموعه ای از شهوت وغضب اند وفاقد عقل آند . اما انسان مجموعه ای است از هر دو یعنی ( عقل وشهوت ) اگر عقل او بر شهوتش ( هوی وهوسش ) غالب شود ، مقام ومنزلت اش از فرشتگان هم بهتر وبرتر میشود . واگر شهوتش بر علقش غلبه حاصل نماید ،مقام ومنزلتش از حیوان هم بدتر میگردد. »

انسان از جهت معنوی یگانه مخلوقی است که از جنبه مادی ومعنوی وجسمانی وروحانی تشکیل یافته است ودر لابه لای تضاد ها ومشکلات می تواند رشد وپرورش یابد . وانسان مخلوق است که استعداد تکامل وپیشروی بی حد ومرزی در نهاد انسان نهفته است .
ناگفته نباید گذاشت که این توانمندی را پروردگار با عظمت ما در نهاد همه انسان ها قرار داده است . اگر از این توانمندی استفاده سالم ببرد بر پیشرفت وترقی دست می یابد واگر از آن استفاده نبرد به سقوط مواجه میگردد . ومسؤلیت آنرا خود انسان دارد.

یکی از علما می گوید :
جسم انسان دارای چنان استحکامات وظرافات های فوق العاده است که در مقابل هر نوع حوادث استقامات وپایداری مینماید . در مقابل بی غذایی ، بی خوابی ، خستگی ، رنج وتکالیف گونا گون وسایر زحمات دینوی ... تحمل عجیبی وغریبی از خود نشان میدهد . انسان با این قدرت وتوانمندی جسمی وفکری خارق العاده اش توانسته است ، این همه تمدن ها وصنایع وتخنیک های را به وجود آورد وبدین ترتیب برتری خویش را بر همه جانداران به اثبات برساند.

١ - روح الهی :

انسان بعد از اینکه پروردگار آنرا از گل خلق نمود ، از « روح » عظیمی در او دمید وآنرا به خود منسوب ساخت وآنرا« روح خدا » نامید . « ونفخت فیه من روحی » ( وازروح خود درآن دمیدم ) .

انسان با برخورداری از روح یا نفخه الهی ، قدرت عملی نامحدود ونیز قدرت تربیت پذیری نا محدود دارد این نیرو وقدرت به حد ومنزله میرسد تا جای که میتواند اسما ء ، وصفات الهی رادر خود ایجاد ،مستقر، ونیرومند ساز د وبدین ترتیب کمال وتقرب به الله را یکی پس از دیگری طی کند وآینه ومظهر کامل صفات خداوند شود . واین همان مقام خلیفه الهی است که انسان برای وصول به آن خلق شده است .

خداوند (ج) در سوره (ص آیه ٧١ و ٧٢ ) میفرماید :

( اذقال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین فاذویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین ) ( وهنگام که خداوند به فر شتگان گفت که من بشر را از گل می افرینم ، پس آنگاه که اورا به خلقت کامل بیاراستم واز روح خود در او دمیدم به او سجده کنید .)

بعد مادی انسان منشا ء طبعیت وتمایلات حیوانی او است. وبعد الهی او منشا ء فطرت وتمایلات فوق انسانی او ست . همین بعد فطری است که به انسان مقام میدهد وهمین بعد است که حتی فرشتگان به خاطر آن مامور به سجده بر انسان می شوند .

پروردگار عالمیان بعد از اینکه از دمیدن روح یادآور میگردد خطاب به ملائکه نموده میفرماید : ( فقعوا له ساجدین ) یعنی ( همگی برایش سجده کنید ) خطاب عام است وشامل حال تمام ملایکه بدون استثنا بمنظور سجده به انسان است ، وابلیس که در بین ملایکه بود به سجده به ادم اباء می ورزد وخداوند پاک از ابلیس در باره علت عدم سجده به آدم چنین سؤال می نماید : ( قال یا ابلیس ما منعک آن تسجد لما خلقت بیدی ) ( ای ابلیس چه چیز ی شما را منع کرد از اینکه به چیزی که با دستهای خود آن را افریدم از کردن سجده ابا ء ورزیدی ) (سوره ص آیه ٧٥ )

توجه نمايد : در آيه مبارکه خداوند پاک در پرسش از شيطان کلمه با ( دستان خود آنرا خلق کردم ) استعمال می نماید که این امتیازی بزرگی است که اشرف بودن انسان را نسبت به همه مخلوقات نشان میدهد .

انسان آن مخلوق با عظمت است که پرورگار ما بار امانت الهی را به همین انسان سپرده است میفرماید : ( إنا عرضنا الامانة علی السموات والارض والجبال فأبین أن یحملنها وأشفقن منها وحملها الانسان إنه کان ظلومآ جهولا ) ما امانت را به آسمانها وزمین وکو ه هاعرضه داشتیم ، آن ها از حمل آن ابا کردند واز آن هراس داشتند ؛ اما انسان ، آن را به دوش گرفت ! او بسیار ظالم وجاهل بود ( قدر این مقام را نشناخت وبه خود ظلم کرد )

انسان آن مخلوق با عظمت است که مقام خلیفه الهی به همین انسان که اشرف المخلوقا ت است سپرده شده است . طوریکه الله میفرماید : ( وإذقال ربک للملئکة إنی جاعل فی الارض خلیفة) ( وهنگامی که پبرورگار تو به فرشتگان گفت : من در روی زمین ، جانشین وحاکمی قرار خواهم داد .

انسان آن مخلوق با عظمت است که پرورگار ما خود معلم ابو البشر بوده و

( علم آدم الاسما کلها ) وهمه اسما ( علم اسرار آفرینش ونام گذاری موجودات ) را همه وهمه به آدم آموخت .

پس با تائید قرآن واحادیث نبوی که آنسان اشرف ترین مخلوقات الهی در روی زمین است . انسان باید مقام خویش را بشناسد وبه هدفی که خلق گردیده است رسالت خویش را بجاء ارد .

چرا خداوند موجودی را خلق کرده که آدمی را گمراه سازد





ابلیس ؛
از کلمه ی یونانی ( دیابلیس) لغویون عرب آن را از ماده ی "ابلاس" به معنی نومید کردن دانسته اند. ابلیس ، آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر ، چون از سجده ی آدم سرباز زد ، مطرود گشت و او تا روز رستاخیز زنده باشد و جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد.

نظیر اهریمن دین زرتشت ، شیطان ، عزازیل ، خناس، بوخلاف، ابومره، بومره،شیخ نجدی،ابولبینی، دیو، مهتر، دیوان، پدر پریان، جمع ابالیس، ابالسه . ( دهخدا/ ج 1 / ص319)

ابلیس ؛ موجودی است از جنس جن و ذی شعور که در آغاز به فرشتگان الهی بود و به دلیل نافرمانی خداوند متعال، رانده شد و تا قیامت خواهد کوشید فرزندان آدم (ع) را گمراه کند.( المیزان / ج 8 / ص44)


برخی لغت شناسان ؛ "ابلیس "را واژه ی عربی دانسته اند بر وزن" افعیل "و از ریشه ی "بلس" به معنای یاس و نا امیدی .( المفردات / ص 60)
گفته اند که نام پیشین ابلیس ، "حارث" و به معنای زبان عبری" عزازیل ـ بزایین" و کنیه اش" ابومر" بوده است و چون از بارگاه الهی رانده شد" شیطان" نام گرفت . ( مجمع البحرین / ج 1 / صص 239 ـ 240)


مرحوم طبرسی از قول زجاج و دیگر نحویین نقل می کندکه ابلیس نامی عجمی است که معرب شده و غیر منصرف است .( مجمع البیان طبرسی )
برخی کلمه ابلیس را کلمه ای غیر عربی می دانند که میان مسلمانان رواج یافته است .( لسان العرب / ص 6 ـ 29 )

بعضی عقیده دارند که واژه ی" ابلیس" با "شیطان" مترادف است ولی" ابلیس" همان اسم خاص است و بر همان موجود رانده دلالت می کند و" شیطان" عام است و هم بر ابلیس دلالت دارد و هم بر غیر او.
در قرآن کریم هر گاه کلمه ی شیطان با" الف و لام" می آید ، مراد" ابلیس" است .( اعلام قرآن / صص 78ـ 79)0(تفسیر نمونه / صص 1 ـ 193)


ابلیس در قرآن ؛
این کلمه در قرآن 11 بار ذکر شده و شرح وضعیت وی را به تفصیل بیان داشته است . او در واقعه ی آفرینش آدم و دستور سجده به وی متمرد و عاصی معرفی شد و رانده درگاه الهی گردید و مستوجب لعن و دشمن آشکار نسل بشر خوانده می شود.

ابلیس ؛ خاندان و ذریه و گروه و لشکر دارد( کهف / 50 ؛ مجادله / 19 ؛ اسرا/64). از این روی ، او موجودی واقعی است ، نه خیال و پنداری و مراد از او نفس اماره ی انسان نیست .
ابلیس در قلم رو حاکمیت خداوند زندگی می کند و پیش از آفرینش انسان به عبادت مشغول بود و مقرب درگاه الهی به شمار می آید. وقتی که از فرمان الهی سرپیچید و بر اثر تکبر از سجده ی بر انسان خودداری کرد، از بارگاه الهی رانده شد.

قرآن کریم از یازده باری که از ابلیس یاد می کند، نه بار آن هنگامی است که از ماجرای رانده شدنش سخن می گوید : ( بقره/ 34 ؛ اعراف / 11 ؛ حجر / 31-32؛ اسرا/ 61؛ کهف /50 ؛ طه/ 116؛ سبا/20 ؛ ص / 74ـ 75)

چون ابلیس از درگاه خداوندی رانده شد ، سوگند یاد کرد که فرزندان آدم را گمراه کند( ص / 82)

با این حال تنها او می تواند وسوسه و انگیزه ی درونی بیافریند و گناه کاری و زشت کاری را از این گذر پدید آورد و سلطه ی بر انسان ندارد. او با بسیاری از فرزندان آدم ، آشکارا سخن گفته است ، امانتوانسته است آنان را به گمراهی بلغزاند از آن جمله : نوح (ع) و ابراهیم (ع) ( بحارالانوار/ ج 72/ ص 195؛ کشف الاسرار/ ج8 / ص 291).


ماهیت وجود شیطان
آن چنان که ازظاهر بلکه صریح آیات قرآن استفاده می شود وی جنی تبار ، آتشین آغاز بوده :" فسجدوا الاابلیس کان من الجن، ففسق عن امر ربه "( کهف / 50 )

"قال انا خیر منه خلقنی من نار و خلقته من طین" ( اعراف / 12)

چرا خداوندی موجودی را خلق کرده که آدمی را گمراه سازد، پاسخ های گوناگونی آورده شده است .

1. قرآن کریم شیطان را از جنس جن می داند و خداوند جن و انس را تنها برای عبادت آفریده است( ذاریات / 56) . از این رو شیطان نیز برای عبادت آفریده شده است و هیچ ناپاکی و نقصی در خلقت او نبوده است . حتی او بر اثر عبادت بسیار ، در شمار فرشتگان الهی درآمد. گواه براین حقیقت آن که قرآن می فرماید :" و ... به فرشتگان گفتیم به آدمی سجده کنید و همه سجده کردند الا ابلیس ..."(بقره / 34)


این آیه نشان می دهد که شیطان جزو فرشتگان بوده است. با این حال سجده نکرد و از فرمان الهی سرپیچی کرد.هم چنین از ماجرای سرپیچی شیطان برمی آید که او هم چون دیگر اجنه و نیز انسان دارای آزادی و اختیاراست و خود موجب گمراهی خویش شده است .( تفسیر نمونه / ج 1/ ص 193)


2. خداوند هیچ گاه شر مطلق نیافریده است . وجود نفسی همه موجودات خیر است(سجده / 7)
با این حال گاه موجودی با اضافه به موجودی دیگر منشا صدور شر می شود (گوهر مراد/ صص 5 ـ323)
شیطان نیز مخالف شر نبوده است . او در هنگام آفرینش آدم در آزمایش الهی قرار گرفت و از آن سربلند بیرون نیامد و راه شرارت درپیش گرفت.


3. برخی معتقدند که اگر شر و فساد و تعب و فقدان و نقص و ضعف در جهان نبود ، خیر و صمت و راحت و وجدان و کمال و قوت نیز مصداق نمی یافت و عقل انسان به این مفاهیم راه پیدا نمی کرد.(المیزان / 8 / ص 38)
بنابراین نظریه وجود شیطان از ارکان نظام جهان انسانی است وتنها آن گاه می توان وجود شیطان را شر پنداشت که از او پیروی شود، اما مخالفت و مبارزه با او خیر است و مایه ی رشد و تعالی می باشد.


4. انسان در هیچ یک از اعمال خویش مجبور نیست . خدا او را آزاد و مختار آفریده تا راه صواب ر ا از خطا بازشناسد و نیکی را از بدی تمایز دهد. اما او را به لطف خویش یاری داده و با فرستادن رسولان و نزول کتب و حکم عقل و فطرت ، حجت را بر او تمام کرده است.
از این رو است که به شیطان فرموده :" بی گمان تو بر بندگان من سلطه نخواهی یافت مگر کسانی از گمراهان که از تو پیروی کنند".(حجر / 42)
بنابراین، شیطان هر چند شراست یارای آن ندارد که انسان را به گناه وادارد(المبدا و المعاد/ ص 203)


علل دیگر ی نیز برای آفرینش شیطان می توان برشمرد:
1. وجود شیطان برای تکامل انسان ضروری است ؛ زیرا انسان از گذر مبارزه با او به مقامات والای بندگی و پرهیزکاری می رسد.( تفسیر نمونه / 1 / 194)


2. چون انسان ها مختار آفریده شده اند ؛ به هر روی ، برخی از آنان ـ شیطان موجود باشد یا نباشد ـ به گناه خواهند لغزید.

وجود شیطان تنها یکی از مصداق های آزمایش الهی است و مصادیق دیگری نیز برای آن می توان یافت ( دایره المعارف قرآن کریم / ج 1 / ص 571)
جمیل بن دراج می گوید : از امام صادق (ع) پرسیدم :" آیا ابلیس از جنس ملایکه بوده و آیا در آسمان امری از امور را به عهده داشته است".

امام فرمودند :" نه از ملایکه بوده و نه کاری را بر عهده داشته است . از جن بوده و با ملایکه می زیسته و فرشتگان او را از خود می پنداشته اند اما خداوند می دانسته که وی از جنس ملک نیست و چون فرمان سجده به آدم صادر شد آن دوگانگی از او بروز نمود". ( بحارالانوار / ج 11/ ص 319)

در حدیث آمده است :" پس از آن که خداوند ابلیس را به سجده ی آدمی امر کرد و او سر برتافت ، گفت : "پروردگارا مرا از سجده ی آدم معاف دار تا تو را عبادتی کنم که هیچ پیغمبر مرسل و هیچ ملک مقرب تو را آن گونه عبادت نکرده باشد". خداوند فرمود :" مرا به عبادت تو نیازی نباشد من می خواهم بدان سال که خود می خواهم عبادت شوم نه آن چنان که تو می خواهی" . چون از سجده ی به آدمی سرزد خداوند فرمود:" از بهشت بیرون شو که تو رانده ی درگاهی و تا قیامت مورد لعن من خواهی بود".

ابلیس گفت :" آیا با آن عدالت که تو داری ، پاداش عبادت من چه می شود".
فرمود : "بهشت خیر ولی پاداشت را در دنیا به تو می دهم ، اکنون بخواه آن چه می خواهی" .
وی اولین خواسته اش این بود که تا روز قیامت زنده بماند.
خداوند فرمود : "تا روز موعود مهلت داری" .
گفت :" مرا بر فرزندان آدم تسلط بخش".
فرمود :" چنین باشد".
گفت :" مرا در وجودشان به سان جریان خون در رگ هایشان نفوذ ده".
فرمود :" این نیز اجابت شد".
گفت : "خدایا نسل مرا دوچندان نسل آدم کن".
فرمود :" پذیرفتم".
گفت :" چنان باشم که آن ها را ببینم و آن ها مرا ببینند و به هر شکل که بخواهم ، درآیم".
فرمود :" این نیز پذیرفته شد".
گفت :" خداوندا ! از این هم زیادتم ده".
فرمود : "سینه ی آن ها جایگاه تو و فرزندانت ساختم".
گفت : "خدایا ! مرا بس است" .

و حال چنین شد به عزتت سوگند که همه آن ها را غفلت کنم جز بندگان خالصت را و از هر سوی بر آنان درآیم آن چنان که اکثر آن ها سپاس گزار و قدردان تو نباشند".

چون خداوند خواسته های ابلیس را به اجابت مقرون ساخت.
آدم (ع) گفت :" خداوندا ! ابلیس را بر فرزندانم مسلط ساختی و او را به سان خون در رگ هایشان جریان دادی ، اکنون به من و فرزندانم چه می دهی ؟".

فرمود :" برای تو فرزندانت چنین مقدر می دارم که هر گناه را یکی و هر حسنه و نیکی را ده برابر حساب کنم" .آدم (ع) گفت : "خداوندا ! بیشترم ده ! ".
فرمود : "مجال توبه را تا رسیدن جان به گلوگاه وسعت می دهم" .

آدم (ع) گفت : "پروردگارا لطف خویش را به ما فزون تر ساز".
فرمود :" می آموزم و باکی ندارم" .
آدم (ع) گفت : "همین مرا بس است".

زواره می گوید به امام صادق (ع) عرض کردم :" ابلیس در قبال چه عبادتی ، مستوجب این همه پاداش از جانب پروردگار شد".
فرمود : دو رکعت نماز در آسمان به جای آورد که چهار هزار سال به طول انجامید.( بحارالانوار / ج 18 /ص 148)


صفات شیطان ؛
واژه ی "شیطان" در معنای دورشده و تند خوست و مراد ؛ همان موجود نافرمان و تندخویی است که از رحمت خدا دور افتاد.( مفردات راغب/ ص 261)
او دارای شعور و مکلف و نامریی و فریب کار است . هر چند پیش از آفرینش آدمی ، شش هزار سال خدای را عبادت کرد و با ساعتی تکبر و نافرمانی ، آن را از میان برد.( نهج البلاغه / خطبه ی 192)

چون خداوند آدم را آفرید ، به فرشتگان فرمان داد بر او سجده کنند ، شیطان که در میان فرشتگان بود ، تکبر ورزید و سرباز زد و به همین روی کافر گشت .( بقره / 34 ؛ ص/74)

بدین سان ، تکبر و کفر ، نخستین صفات ناپسند شیطان است . خلقت انسان از آتش است و خلقت آدم از خاک. شیطان با قیاس آتش و خاک خود را برتر از آدم خواند و به تکبر لغزید.(اعراف / 12)

شیطان آدم را مایه ی خواری خویش پنداشت و سوگند یاد کرد تا از او و فرزندانش انتقام کشد .(ص / 82)
قرآن کریم از صفت بغض و کینه ی شیطان و تصمیم او بر انتقاد یاد می کند و فرموده است که او از پس و پیش و از چپ و راست در کمین آدمی زادگان است .( اعراف / 16و 17)

از صفات دیگر شیطان وسوسه گری است . او نعمت های مادی را به رخ آدمی می کشد و کالای خاکی را در پیش او می آراید و او را وسوسه می کند و فریب می دهد .( حجره / 39)

قرآن ، انسان را فرمان داده است که برای رهایی از وسوسه شیطان به خدای پناه آورد.( ناس / 1 ـ 5)
چون شیطان را از مقام قرب الهی می راندند ، از خداوند مهلت خواست که تا زنده بماند و تا روز قیامت فرزندان آدم را به وسوسه اندازد، خداوند نیز به وی مهلت داد. از این روی قرآن او را " مُنظَر " یعنی مهلت داده شده ، می خواند.


مهم ترین صفات شیطان بنا بر متون دین عبارتند از :


1. ابلیس ؛
ناامید و مایوس . چون شیطان را از درگاه الهی راندند، از رحمت خدا امید برید و از آن پس او را " ابلیس" خواندند.( مجمع البحرین / 1 / 240)


2. خناس ؛
پنهان کار. هر گاه آدمی خدا را یاد کند ، بی درنگ شیطان از او می گریزد و پنهان می شود و چون از خدا غفلت ورزد ، بازآید و در فریب او می کوشد.( المیزان / ج 20/ ص 397)
شاید احتمال دیگر آن باشد که شیطان با پنهان کاری سراغ آدمی می آید و باطل را می آراید و حق را می پوشاند.( تفسیرنمونه / ج 27 / ص 473)


3. رجیم ؛
شیطان که از رحمت خداو خیرات و نیز منازل ملا اعلی رانده شده است . ( مفردات راغب / 165و 190)
قرآن چند بار از ماجرای رانده شدن شیطان یاد کرده است .( نحل / 198،اعراف / 18،ص/ 77)


4. عدو مبین ؛
دشمن آشکار . دشمن شیطان با آدمی زادگان از مهم ترین صفات اوست .( یوسف / 5، اسرا . 53)
شیطان ، دشمن همیشگی انسان است و تنها آن گاه دست از دشمنی برمی دارد که به سختی شکست بخورد. چنان که از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمودند :" من به یاری خدا ، شیطان را تسلیم خویش کردم".( کنز العمال / ج 1/ ص 247)


5. مارد و مرید ؛
سرکش و ویرانگر . قرآن کریم ؛ این صفات را ناشی از خباثت شیطان می داند.( صافات / 7؛ نسا / 117) و از عصیان او در برابر خداوند یاد می کند .( مریم / 44)


6. صاغر ؛
پست و زبون. چون شیطان سرکشی کرد، عزت و کرامت خویش را برباد داد و خداوند او را پست وحقیر خواند.(اعراف / 13)
باری قرآن پاره ای صفات دیگر را به مناسبت های متعدد ذکر کرده است .


به استناد آیات قرآن ؛
 شیطان ؛ موجودی فاسق است . ( کهف / 50)
 شیطان ؛ کفور و ناسپاس است.( اسرا / 27)
 شیطان ؛ مشمول لعنت الهی است.( حجر / 35)
 شیطان ؛ نکوهش شده است .( اعراف / 18)
 شیطان ؛ برای انسان ، مایه ی بدی و زشتی است .( نسا / 38)
 شیطان ؛ گمراه کننده ی آشکار است .( قصص / 15)
 شیطان ؛ فتنه می آفریند و فریب می دهد.(اعراف / 21 ـ 22)
 شیطان ؛ بسیار دروغگو است و وعده های دروغ می دهد و آرزو ها برمی انگیزد.(نسا/ 120)
 شیطان ؛ پیراونش را به سوی دوزخ راهنمایی می کند. ( نسا / 121)
 شیطان ؛ هم نشینی با او، آدمی را خوار و ذلیل می سازد.( فرقان / 29)


روایات بزرگان معصوم (ع) ، صفاتی را برای شیطان بر شمرده اند؛
وسوسه هنگام عبادات مانند وسوسه ی هنگام وضو ـ از شیطان است . ( مستدرک الوسایل / ج 1 /ص323)
او در فریب انسان بسیار تلاش می کند اما اگر انسان به خدا پناه آورد، از شیطان کاری برنمی آید و او از انسان توان مندتر نیست .( تحف العقول / ص 400)

حضرت علی (ع) در نهج البلاغه پاره ای از صفات شیطان مانند ؛ حسادت ، تعصب ناورا، عیب جویی ، طعنه زنی ، فخر فروشی و طمع را ذکر می کند.


منابع و مآخذ
1. فرهنگ شیعه ؛ پژوهشکده تحقیقات اسلامی ، انتشارات زمزم هدایت ، چاپ اول ، قم ، 1385.
2. قرآن دراسلام ؛ طباطبایی ، سید محمد حسین ، دارالمکتب الاسلامیه ، چاپ اول ، تهران، 1350.
3. لغت نامه ؛ دهخدا ، علی اکبر ، موسسه چاپ و انتشارات تهران، چاپ دوم ، تهران، 1377.
4. معارف و معاریف ؛ حسینی دشتی ، سید مصطفی ، موسسه ی فرهنگی آرایه ، چاپ اول ، تهران، 1380.


نویسنده : علی محمد سلطان محمدی آرانی