کافه تلخ

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

راز های نا گشوده‌ی اقوام اینکا



امریکای جنوبی مهد اسرار آمیزترین تمدنهای بشری می‌باشد و “اینکا”ها و “مایا”ها را شاید بتوان سرآمد تمام آنها دانست.
البته اقوام های دیگری نیز در امریکای جنوبی و لاتین وجود داشتند که امروزه بصورت معمائی در نزد باستان شناسان و محققان قرار گرفتند مثل ” مویسکا”ها که “اینکا”ها از بازماندگانشان میباشد و البته “مایا”ها نیز قرابت بسیاری با “اینکا”ها داشتند . ” ازتک”ها نیز قدمت بسیاری در امریکای لاتین دارند و همینطور “المک”ها و “ماچیکا”ها نیز سهم بسیاری در امریکای جنوبی دارند .
بناهای عظیم “تایاهواناکو ” در پرو و همچنین اشکالهای هندسی دشت “ناسکا” مکانهای است که به این اقوام نسبت داده میشود . “تیوتی هواکان” را از زبان “المک”ها گرفته اند و این نامی میباشد که “المک”ها بر آن نهادند .
این مطلب را برای این مطرح کردم تا شما عزیزان با پراکندگی قومی در امریکای لاتین اشنا شوید اما تمام این اقوام ها در ائین مذهبی در علم و هنر و از همه بالاتر در اسرار امیز بودند با هم مشترک هستند و تمام این اقوام بازمانده “اینکا”ها میباشند .
کشورهای مکزیک، پرو، کلمبیا، ارژانتین، کاستاریکا و چند کشور دیگر محل‌هائی است که آثار این تمدن بزرگ را هر چند بصورت ویرانه در دل خود دارند.

1
- ” مهاجرت اسرار امیز “
شاید بتوان امریکای جنوبی را مهد تمدن اسرار امیز زمین دانست . تمام این اسرار بوسیله قوم اینکا و مایا به وجود امده است . سرزمین امریکای جنوبی از همان آغاز بعنوان یک معما در برابر مورخین و باستانشناسان قرار گرفته است . واز همان آغاز صدها سئوال در برابر کاشفین این سرزمین قرار داشت که تا امروز در هاله ای از ابهام فرو رفته است .
تمدنی که به نقطه اوج هنر و علم میرسد و بناهای را میسازد که حتا دانشمندان امروز با تمام وجود در برابرش کرنش میکند . این قوم آثار زیادی را در نقطه نقطه امریکای جنوبی از خود بیادگار گذاشته بعنوان مثال خرابه های جنگل های “کوات مالا ” و ” یوکاتان ” را میتوان با ساختمانهای عظیم و با شکوه مصر مقایسه کرد .
سطح زیربنای هرمی چون ” چولولا ” که در 60 مایلی شمال مکزیکو قرار دارد بزرگتر از هرم ” خوفو ” است و زیر بنای هرمی که در “تئوتی هاکان” در 30 مایلی شمال شهر مکزیکو قرار دارد ناحیه ای به وسعت تقریبی هشت مایل را پوشانده و همهء ساختمانهای این بناها در یک خط و در جهت ستارگان قرار گرفته اند .

مطابق قدیمی ترین متن هاییکه از ” تئوتی هاکان ” بجا مانده خدایان در این نقطه جمع میشدند, وبرای انسانهای دیگر تصمیم میگرفتند . از جمله میتوان به تقویم “مایاها” و فرمول نویسی شان که صحیح ترین و دقیق ترین تقویم های جهان بشمار میروند اشاره کرد و امروز ثابت گردیده تمام بناها در ” چی چن ایت زا ” و ” تیکال ” و ” کوپان ” و ” پاله نگ ” مطابق تقویم افسانه ای “مایا”ها ساخته شده است و این فقط بخاطره احتیاج نبوده که مایاها هرم ها و بناهای خود را می‌ساختند . بلکه نظر مهم تری برای ساختن این بناها در بین بوده است .
که تقویم به آنها دستور میداده که هر پنجاه دو سال یکمرتبه بتعداد معینی, از این پله ها میباید تکمیل گردد . سنگهای بکار برده شده با این تقویم ها ارتباط داشته و پایان هر ساختمان معرف یک دوره نجومی بوده است . در اثر پدیده خارق العاده و باور نکردنی که در سال 600 ( البته مبنای تقویم خودشان ) اتفاق افتاده!! مردم مایا ناگهان مجبور شدند شهرهای را ترک کنند . شهرهائی با آن معابد زیباو هرم های که حتا امروزه هم یک شاهکار هنری منصوب می‌شوند.
مجسمه های ظریف، استادیوم‌های عظیم، میدان‌های جالب، همه و همه را پس از صرف این همه تلاش و هنر و کار و کوشش پشت سر گذاردند. پس از تخلیه شهرهای مزبور، جنگل شروع به پیشروی در جهت شهر کرد و گسترش جنگل باعث نابودی ساختمانهای بزرگ گردید و بالاخره تمام آن زیبائی ها تبدیل به تابلوئی از خرابه ها گردید . پس از این واقعه دیگر هیچکس در این شهرها سکنی نکرد . تا امروز فرضیه های بسیاری توسط باستان شناسان و محققان درباره این کوچ عجیب بیان شده اما تمام آنها تنها یک فرضیه هستند .
اجازه بدهید چند فرضیه مهم را که توسط محققان بیان شده برای شما بیان کنم . عده ای بر این عقیده هستند که قوم مایا توسط یک حمله تجاوزکارانه از سرزمین خود بیرون رانده شدند , ولی بلافاصله این سئوال پیش می اید که کدام قدرت قادر بود تا مایاها را که در اوج تمدن و فرهنگ و قدرت خود قرار داشتند شکست بدهند.؟ ودلیل دیگر اینکه هیچ اثر و نشانه ای که بتواند از یک برخورد نظامی خبر بدهد در این سرزمین پیدا نشده است .
نظریه دیگر این است که مسائل جوی باعث مهاجرت ملی سکنه این سرزمین شده است ولی دلیلی برای طرفداری از این نظریه وجود ندارد. زیرا که فاصله پیموده شده در این محاجرت دست جمعی فقط حدود 225 مایل است که حتا یک کلاغ هم میتواند به آسانی آنرا طی کند . نظریه دیگر این است که هجوم بیماری باعث این مهاجرت شده اما بازهم همان سئوال فاصله کم مطرح میشود و در اخر چرا بعد از پایان بیماری به شهر خود باز نگشته اند . همانگونه که قبلا گفتم ” مایا “ها اسرار آمیز ترین تمدن پیشین بشر بشمار میروند .

2- ” ستاره شناسان بینظیر “

همانگونه که گفتم “مایا”ها تقویمی بسیار دقیقی داشتند که تا 400 میلیون سال را بصورت دقیق محاسبه کرده بودند که حتا امروز هم برای دانشمندان بصورت یک راز باقی مانده . آنها منجمان و ستاره شناسان بی همتائی نیز بودند که در کار خود بسیار خبره نشان میدادند . آنها پس از مهاجرت دوباره شروع به ساختن ساختمانها, اهرام ها و معاید خود , مطابق تاریخی که قبلا در تقویم ثبت شده بود کردند . برای اینکه شما عزیزان به دقت و بینظیر بودن تقویم مایاها پی ببرید, دورهای زمانی مورد استفاده آنانرا با هم مورور میکنیم دیدبانی ( رصدخانه ) چی چن اولین و قدیمیترین ساختمان مدور ( استوانه ای ) در مایا محسوب میشود و حتی در حال حاضر هم که مرمت شده دقیقا شبیه رصدخانه های امروزی میباشد .

ساختمان مزبور,مدور و ارتفاع ان از جنگلهای اطراف بسیار بالاتر است . و به روی سه قطعه زمین مرتفع بنا شده است و در داخل پله هایی مارپیچ قسمتهای پائینی را به قسمت بالائی پست دیدبانی متصل میکند و در قسمت گنبدی این ساختمان دیدبانی دریچه ای است که میتوان از طریق انها ستاره ها و صفحه اسمان را بخوبی دید و رصد کرد. دیوار خارجی ان از نقش های خدای باران و انسانهای بالدار پوشیده شده است . همانگونه که قبلا گفتم اسرار بیشماری در این تمدن ناشناخته وجود دارد . این قوم اطلاعات زیادی از سیارات و بخصوص از اورانوس و نپتون داشتند . باور کردنی نیست ولی انها در ریاضیات خود از عدد صفر استفاده میکردند و برای همین محاسبات آنها اینگونه دقیق میباشد . آنان معلوماتی که منجر به محاسبات سالهای شمسی و ونوسی میشود را تا چهار رقم اعشاری بدست آورده بودند .

خداوند مقداری ذرت برداشته و آسیاب نمود,سپس با آب “چیکن ایتزا” ممزوج نمود و خمیری درست کرد و بعد آنرا بصورت انسان درآورده و در تنور پخت , سپس نفس خود را در آن دمید و فرمود : زنده شو!! بدین طریق بود که مایاها, اربابان زمین زاده شدند . )

این بود افسانه نحو خلقت مایاها, اما این قوم متمدن با فرهنگ اسرار آمیزشان که خود عمائی است, واقعا از کجا پیدایشان شد.؟ یکی از دانشمندان به نام “لوئیس چاوز اوروزکو” میگوید که آنها از حوزه رودخانه می سی سی پی به آنجا سرازیر شده اند . اما دانشمند دیگری به نام “سیلو انوس جی مورلی ” عقیده دارد که آنها از همان نژاد اسکیمو یا از قبایل سرخپوست ساکن در شمال امریکا بوده اند . در افسانه ها چنین آمده است : که در بین بنیان گذاران امپراطوری مایا , سردارانی به نام “بالام کوئیچ” (ببرخوش خنده) که رئیس قبیله کاوک بود و “بالام ایاب(ببر شب) که رئیس قبیله نیتروی بود , “ماوکوتاح” (نام مصور) که رئیس قبیله اهائوکوئیس بود و “بالام ایکوبی” (ببر کره ماه ) که رئیس قبیله تاموت و ایلوراث بود, قرار داشتند . تمام اینها میرساند که مایاها قرابت نزدیکی با اینکاها داشتند .
احتمالا امپراطوری آنها ابتدا در محل استان پیتن در کشور گواتمالا در اوایل مسیحیت شکل گرفته است ( البته بعضی معتقدند که 200 قبل از میلاد بوده ) قدیمیترین تاریخی که در دست میباشد مربوط به سال 57 میلادی است . واز سال 400 میلادی به بعد, آن اربابان کره زمین – عنوانی که انها به خودشان داده بودند – شروع به گسترش به سوی شمال غربی و جنوب غربی بسمت مکزیک,هندوراس و سایر قسمتهای امریکای مرکزی نمودند .
سپس در سال 909 میلادی به دلایل نامعلومی خانه و کاشانه خود در شهرهای باشکوه را که با آن زحمت در طول قرنها بنا کرده بودند, رها نمودند و اجازه دادند جنگل با رشد سریع و بی رویه خود آنها را در کام خود فرو ببرد . آنها به “یوکاتان” نقل مکان کردند, این موضوع از آنجا بیشتر عجیب جلوه می نماید که کشوری را که ترک نمودند , بهشت اسا و حاصلخیز بود , در صورتی که وطن جدید انها قلمرو حیوانات وحشی و حشرات سمی بوده و لم یزرع و غیر قابل سکونت بود . البته من در مطلب قبل تئوریهائی مهاجرت آنها را که محققان بیان کردند را ذکر کردم . بهر صورت “مایا”ها مجددا شروع به ساختن شهرهای جدید در “یوکاتان” نمودند . آنها دوباره اهرامها و معابد خود را مثل گذشته بنا کردند . مایاها در دوران شکوفائی خود به چیزهای بزرگی دست یافتند . قدیمیترین شهر آنها در ” یواکزاکتون ” در کشور گوتمالا یک مرکز مهم ستاره شناسی بوده و دارای یک بنای منحصر به فرد در دنیا بود, یعنی یک هرم در داخل یک هرم بزرگتر دیگر ، و در نزدیکی آن مرکز، شهر “تیکالا ” قرار داشت که پایتخت مذهبی و علمی محسوب میشد و دارای معابد سلطنتی باشکوه و باغهای معلق و یک استادیوم ورزشی بزرگ بود که بازی های ورزشی ملی خود را که شبیه به بازی بسکتبال امروزی ماست در آنجا برگزار میکردند .
این ورزش در واقع در عصر ماقبل کریستف کلمب در سراسر امریکای جنوبی محبوبیت داشت، ولی در میان مایاها بازی انطوری بود که برای تماشاچیان خطر بهمراه داشت، یعنی بازیکنان میبایست یک توپ لاستیک سفت را از میان یک حلقه سنگی که بطور عمودی در فاصله نسبتا دوری نصب شده بود، شوت نموده و از آن رد نمایند,تا یک امتیاز بیاورند .
لذا وقتی که بازیکنی موفق می شد توپ را از حلقه رد نماید ، موظف بود آنقدر تماشاچیان را دنبال نماید و هر کدام را که به چنگ اورد لخت نموده و هست و نیست او را تصاحب نماید و این عمل تعقیب و گریز انقدر ادامه داشت تا سوت خاتمه کشیده شود .
از مراکز مهم دیگر ” یوکاتان ” – یکی ” اوکسمال ” و دیگری ” چیکن ایتزا ” بود که حدود سال 534 میلادی بنیانگزاری شدند و هنوز هم میتوان شکوه و عظمت شاهانه آنها را از روی خرابه های باقی مانده مشاهده نمود و موضوع عجیبی که در مورد آنها وجود دارد , شباهت بناهای یادبود آنها از نظر طرح و سبک به بناهایی از این دسته در کشور ” کامبوج ” و سایر قسمت های جنوب شرقی اسیاست!! بعضی از محققین عقیده دارند که در کنار خیابانهای شهرهای مایاها حوضچه های آب سرد و گرم وجود داشته و آب آنها از چشمه های آب گرم تامین نمی شده است بلکه با استفاده از وسایلی آب را گرم میکرده اند .
این اقدام آنها در خور تعمق و ستایش است, و تاسیسات مشابه آن در زیر خرابه های قصر ” ماینوس ” در جزیره کرت و بعضی از شهرهای آسیائی مشاهده شده است . واقعا اصول شهر سازی مایاها بینظیر است . سیستم فاضلاب و همچنین آبرسانی انها بسیار منطقی و باور نکردنی است , اما این اقوام با این تمدن عظیم از چرخ استفاده نمیکردند . انها جاده های زیبا و حصار کشی شده را میساختند اما هیچ نشانی از چرخ و وسیله های چرخدار در این قوم بچشم نمیخورد .

فرعونی در مکزیک
قبل از اینکه پرفسور “تامپسن” یافته های خود را تشریع نماید , چنین تلقی می شد که اهرام امریکایی و مصری از نظر کاربردی با هم متفاوتند , یعنی اهرام امریکایی صرفا به عنوان معبد ساخته شده اند و اهرام مصری به عنوان مقبره فراعنه بنا نهاده شدند .

اما وقتی او شروع بخاک برداری از گودی واقع در داخل ان هرم نمود به اسکلت هفت انسان دست یافت که در داخل حفره اطاقک مانندی دفن شده بودند . شواهد دیگری در سال 1952 در یک محل که پر از آثار مایاها بچشم میخورد بدست آمد !! از جمله یک هرم پلکانی عظیم در هشت کیلومتری شهر ” پالنگ ” در مکزیک, کشف شد . در آنزمان تیمی از کاوشگران تحت نظر پرفسور “البرتو روزلهالیر ” به مدت دوسال مشغول تجسس در آن ناحیه بودند تا اینکه موفق به کشف یک راهرو در داخل آن هرم شدند که مدخل آن عمدا با پاره اجر و سنگ مسدود شده بود . وی با جدیت بیشتری و با کار گروهی سخت آنقدر به حفاری ادامه داد تا به کف هرم رسید و بعد از اینکه یک سنگ بزرگ را که مانع حرکت آنها بود کنار زدند, با یک اطاق 5/2*4متر در زیر آن مواجه شدند , که در کف آن سنگ لوح حکاکی شده ای وجود داشت و علیرغم اینکه بعضی از کنده کاری های روی آن محو شده بود, ولی تصاویر خورشید ,ماه و سیاره زهره به خوبی نمایان بود . وزن آن سنگ لوحه و تنگ بودن فضای داخل آن اطاق چنان بود,که بلند نمودن آن بدون استفاده از وسایل مکانیکی امکان پذیر نبود و این معما بوجود داشت که مایاهای عهد باستان چگونه توانسته بودند آن سنگ عظیم و سنگین را در آنجا کار بگذارند.؟ به هر حال پرفسور “تامپسن” با همان مشگلی روبرو شد که 25 سال قبل از وی , پرفسور ” هاوارد کارتر ” در مقبره توتان خامون روبرو شده بود. در اینجا نیز وی مجبور شد مانند همکارش از وسایل مکانیکی بهره گیرد و با یافتن یک تابوت از سنگ قرمز رنگ که اسکلت یک مرد به طول قامت 170 سانتیمتر را در برداشت , پاداش زحمات خود را کسب نماید . علاوه بر تابوت, گنجینه نفیس دیگری از سنگ یشم در داخل مقبره وجود داشت که شامل یک ماسک از همان سنگ به قیافه شخص متوفی که روی صورت وی نهاده بودند . مسلم بود که او یکی از امپراطوران مایا بود,ولی نحو دفن وی در دل یک هرم این امر را ثابت میکرد که ارتباط نزدیکی بین تمدنهای حوزه مدیترانه و امریکای جنوبی وجود داشته است .. (( دوباره بحث قاره گمشده یا همان اتلانتیس به میان آمد . آیا براستی این تمدنها از طریق این قاره با هم در ارتباط بودند.؟ یا باید بحث خدایانی که از آسمان آمدند و به این قوم آموزش چگونه زیستن را دادند ایمان آورد.؟ یکبار دیگر متن ابتدای این مطلب را بخوانید : چقدر شبیه پیامهای ادیان امروزی ما است .. در مطلب بعد چند نمونه از این پیامها را برای شما مطرح خواهم کرد . ))

در ضمن در مورد تقویم که شما آنرا براستی از دقیقترین تقویمها بحساب آورده اید باید بگویم که تمامی پیشگوئی های مایا ها با اندکی تاخیر یا زودتر بوقوع پیوسته اند (در حدود سی ثانیه عقبتر یا جلوتر!!!) حتی انفجار برجهای آمریکا و وقوع جنگ و بلاخره پایان دنیا در سال 2012 ! بله حدود چهار سال دیگر, ایا براستی اینگونه خواهد شد. ایا این پیشگوئی بوقوع خواهد پیوست.؟؟ جواب چه آری باشد و چه هرگز , چیزی را از ارزشهای این قوم اسرار امیز کم نخواهد کرد.
رفسور ” ریماند کارتایر ” درباره مایاها اعتقاد دارد که : آنها در خیلی از زمینه های علمی از همتایان یونانی و رومی خود جلوتر بودند . آنها در ستاره شناسی و ریاضیات خیلی ماهر بوده و در نتیجه علم گاه شماری را به مرحله تکامل رساندند . آنها رصدخانه های گنبدی شکلی را میساختند که از نظر جهت یابی از رصدخانه های قرن هفدهم پاریس دقیقتر بود . از آن جمله میتوان به رصدخانه ” کاراکل” اشاره نمود که در شهر “چیکن ایتزا” در سه طبقه ساخته شده بود . همچنین تقویم های بسیار دقیقی را بر مبنای سال 260 روزه ,ویژه امور مذهبی , 365 روزه خورشیدی و 584 روزه سیاره زهره تدوین کرده بودند . امروزه طول دقیق یک سال خورشیدی بعد از محاسبات طولانی در 2422/ 365روز تثبیت شده است . در صورتی که مایاها همین تقویم را 2420/365 براورد کرده بودند که تا سه رقم اعشاری مشابه تقویم امروزی صحیح میباشد.!! همین پرفسور درباره تقویم مصریان میگوید : احتمال دارد مصریان نیز به چنین رقم دقیقی دست یافته باشند و آنرا از روی اندازه های اهرام استنباط میکنیم . در صورتی که مایاها تقویم مدونی داشته اند .
هنر بسیار پیشرفته مایاها همسویی های فراوانی با هنر مصریان دارد . مثلا نقاشیهای آبرنگ دیواری و یا تصاویر روی کوزه های آنها نیم رخ کاملا واضحی از انسانهای سامی را نشان میدهند, که یا در حال شخم زدن هستند یا ماهیگیری میکنند , یا دارند ساختمان بنا می کنند و یا به فعالیت های مذهبی مشغول میباشند . نمونه های مشابه آن را جز در مصر در جای دیگر نمیتوان سراغ گرفت .
از سوی دیگر سبک کوزه گری آنها شبیه به گوزه گری آتروریا و سنگ تراشی آنها مشابه هندوها و اهرام پلکانی با شیب تندشان نیز شبیه به اهرام ” انگکوروات است .

“ریاضیات در سنگ نبشته ها “

در تمام تمدنهای دنیا , کتابت به صورت ناقص آغاز شد و در طول سیر خود, بصورت یکنواخت و تدریجی تکامل پیدا کرد . اما این امر در مورد مایاها صدق نمی کند, زیرا هنر کتابت آنها از همان اغاز تمدنشان به حد کمال رسیده بود . در ریاضیات نیز مایاها از وجود صفر باخبر بوده اند , آنها صفر را بصورت یک صدف ریز بکار میبردند . همچنین به سیستم اعشاری, لگاریتم و دیگر محاسبات ریاضی آشنا بوده اند پرفسور ” انر ” در این باره چنین نوشته است : موقعی که تصویری در یک کتیبه مثلا 10 مرتبه یا بیشتر تکرار میشود و یا تعداد پله های یک هرم تا انتهای بصورت دقیق و حساب شده محاسبه میگردد, این نشانه یک محاسبه دقیق ریاضی میباشد . تمام هنر مایاها در ریاضیات متمرکز شده بود که در نهایت به روی کتیبه های سنگی منتقل شده است . علم نجوم نیز در مایاها نسبت به بقیه اقوام آن سرزمین به مراتب پیشرفته تر بوده است, آگاهی آنها به سیستم منظومه خورشیدی و صور فلکی تعجب برانگیز است . یک طاق با عظمت به یادبود کنگره ستاره شناسی که در 2 ماه سپتامبر 503 میلادی در “کوپان” آن سرزمین برپاگردید, بنا شده است ( واقعا جای تعجب دارد که این قوم اسرارانگیز این همه علم و معرفت را از کجا آموخته اند.؟. کتیبه ای که نشان از گرامی داشتن این کنگره ستاره شناسی که در آن بزرگترین عالمان و ستاره شناسان مایا در آن شرکت کردند با تاریخ مختص مایا بر طاق یکی از بناها نقش بسته است.!! ) ساختمان رصدخانهی آنها بطور شگفت انگیزی مشابه رصدخانه های امروزی ما میباشد,منتهی بدون وجود دستگاه و آلات مدرن ستاره شناسی امروز, و جای تعجب اینجاست که آنها بدون داشتن این قبیل تجهیزات چگونه توانسته اند اطلاعات دقیقی در مورد اجرام سماوی کسب نمایند.!! آیا براستی آنها ” اربابان کره زمین ” بوده اند.؟ اجازه دهید یک نگاه کلی به شهرهای مایا بیندازیم . شهرهای آنها با جلال و جبروت, تمیز و مرتب بوده است . میادین و چهارراه های آنها وسیع و سطح خیابانها یا سنگفرش بوده و یا با ماده سفید سیمان مانندی پوشیده شده بود . معابد آنها مزین به تصاویر عظیم موجودات عجیب و باغچه ها و آب نماهای زیبا در همه جا بچشم میخورد. یک سیستم فاضلاب بهداشتی تمام شهر را در بر گرفته . جاده های آنها بخوبی جاده های اینکاها نبوده ولی این چیزی از ارزش جاده های آنها کم نمی کند . مثلا جادهء به طول 100 کیلومتر از کوبا به یاکزونا که با سیمان پوشیده شده و طرفین آن نرده کشی شده بود و تماما از یک منطقه صعب العبور باتلاقی گذشته است . سئوال این است که ” مایاها که از چرخ استفاده نمیکردند و هیچ گاری و یا وسیله چرخداری در شهر آنها نبوده این جاده ها را برای چه احداث کردند.؟” . مایاها انواع مختلف گیاهان را پرورش داده و رنگ های متنوع گیاهی تولید می کرده اند – مثل ابی , بنفش, نیلی و رنگهای دیگر . آنها همچنین از لاستیک برای ساختن پای افزار, توپ بازی و ضد آب نمودن لباسهایشان استفاده میکردند ( البته منظور از لاستیک درختی میباشد که از آن صمغی بدست می آید که خاصیت لاستیک دارد و به همین نام آنرا میشناسند ) آنها حتی از برگهای فندق وحشی و با استفاده از چسب و صمغ , کاغذ و کتاب درست میکردند . با وجود اینها تفاوت تکنیک آنها غیر عادی نبود . این خلاصه ای بود از تمدنی که “مایا “نام دارد و همچنان اسرار امیز باقی مانده . هنوز کسی نمیداند که آنها این همه علم را از کجا بدست آوردند . چرا مهاجرت ملی کردند . و این تمدن عظیم چگونه از میان رفت .
امیدوارم توانسته باشم با معرفی این قوم اسرار انگیز کمکی هر چند کوچک در جهت معرفی این قوم پر معما کرده باشم.


تصاویر باور نکردنی صحرای نازکا

بر روی این کره خاکی – در میان دشتها و صحراها در میان جزایر دور دست و حتی در اعماق اقیانوسها- باقیمانده تمدنهایی بچشم میخورد که قرنها از پیدایش و نابودی آنها می گذرد . بسیاری از این تمدنها برای ما ناشناخته اند . گاه حتی دلیل ساختن بناهای آنها نیز برای ما چون معما میباشند . براستی نیاکان ما چه اندیشه ای برای ساختن این بناها داشته اند؟! چه پیغامی درون این بناهای اسرار امیز وجود دارد.؟! مطلب امروز ما, بررسی نقاشی های شگفت انگیز صحرای ” نازکا ” میباشد . بسیاری از دانشمندان بر این باورند که طراحی این نقاشی ها بدون هماهنگی از اسمان امکانپذیر نیست.! و معما از همینجا آغاز میشود . اما آنچه این معما را پیچیده کرده تصاویر مشابه دیگریست که در سایر نقاط جهان وجود دارد . آیا ارتباطی بین این تمدنها بوده است ؟! طبق آزمایشهای انجام شده خطوط بین سالهای 600 تا 400 قبل از میلاد حک شده اند و آنرا به تمدن” نازاکای ” در امریکای جنوبی نسبت داده اند . این خطوط در مجموع 450 کیلومتر مربع را در بر میگیرد . این خطوط مجموعه چندین تصاویر به اشکال مختلف است که در زمینی کاملا مسطح به وجود آمده است. با توجه به نسبت های دقیق هندسی این خطوط نشان میدهند , به هیچ وجه امکان پذیر نیست که ** یا کسانی بدون استفاده از وسائل مدرن , آنهم از روی زمین به چنین محاسبات عظیمی دست بزنند . تنها راه انجام محاسبات هم این است که شخصی از ارتفاعی کمتر از پنج کیلومتر به افرادی در زمین دستور دهد تا خطوط را حک کنند . حال در دوهزار سال پیش تر چگونه در سرزمینی مسطح که کوه و تپه ای هم در اطراف ان وجود نداشته !! کسی میتواند به ارتفاع پنج کیلومتری پرواز کند و دستور چگونگی حک خطوط را به افرادی در روی زمین فرمان بدهد.؟!! معمائیست که هنوز پاسخی به آن داده نشده !! بنابر این باز هم به باور بسیاری میرسیم که از ملاقات تمدنی پیشرفته با زمینیان خبر میدهند و آنها را قادر می کنند که با توجه به قدرت پرواز و سفینه ای که در اختیار داشتند این محاسبات را انجام داده و بعد روی زمین آنرا حک کرده باشند !!

نقاشی‌های که از آسمان معنا پیدا می کنند .!!
در یک عصر آفتابی در سال 1941 دو محقق امریکایی در حال بررسی در فلات ” نازکا ” واقع در جنوب کشور پرو بودند . آنان خطوط اسرارامیز عظیمی را مطالعه میکردند که در مسافتهای طولانی بر روی زمین نقش بسته بودند . در میان بیابان صدها خط متقاطع در جهات مختلف کشیده شده بود. بعضی از این خطوط که به جاده های ” اینکاها ” معروف شده اند, از یک نقطه مرکزی شروع شده و مانند انفجار ستارگان به هر طرف پراکنده شده اند . از جمله اشکال دیگر, سه گوشهای دراز و ذوذنقه هایی به شکل باند فرودگاه هستند. “
پائول کوزوک ” مورخ و همسرش برای مطالعه سیستمهای آبیاری باستانی به این صحرا رفته بودند . اما خطوط عجیبی در بیابان ” نازکا ” توجهشان را جلب نمود, آنها با کامیونشان تصمیم گرفتند یکی از خطوط را دنبال کنند .
سرانجام به کنار یک شیب تند در فلات رسیدند, آنها وسط یک شبکه خورشیدی مانند از خطوط ایستاده بودند. بعدها ” پائول کوزوک ” نوشت :
   ما علاوه بر خطوط زیادی که پیدا کردیم, به دو راست گوشه و ذوذنقه هم برخوردیم, از همه عجیبتر آنکه چسبیده به یکی از راست گوشه ها و نزدیک به مرکز آن باقیمانده محو شده یک نقاشی عظیم و نامفهوم را کشف کردیم . سرانجام در حالیکه سرمان از سئوالهای بیشماری به دوران افتاده بود, برای دیدن غروب باشکوه به مرکز شبکه خورشیدی بازگشتیم و در حالیکه مشغول تماشای پائین رفتن خورشید در افق بودیم, ناگهان متوجه شدیم که شعاع خورشید, درست بر روی یکی از خطوط طولانی منفرد قرار گرفته است .
لحظه ای بعد بیاد اوردیم که آنروز 22 ژوئن, روز شروع زمستان و کوتاهترین روز سال است . روزیکه در دورترین نقطه شمال غرب, خورشید غروب می کند . در حالیکه از هیجان می لرزیدیم بطور تصادفی کلید حل معما را پیدا کرده بودیم. «ایا واقعا” اینطور بود؟ ” پائول کوزوک ” با مشاهده این تقارن نتیجه گرفت که خطوط ” نازکا ” راهنمای بزرگی برای حرکت کواکب بوده است . ” سرجی نورمن لاکر ” در مطالعاتش درباره ” استون هنج ” در انگلیس به همین نکته در کتابش اشاره کرده است . بزودی تئوری ” پائول کوزوک ” مورد بحث قرار گرفت و در میان عقاید دیگر درباره منشاء اصلی این نقاشیهای پرویی مکانی ویژه پیدا کرد . باستان شناسان بتدریج اشگال دیگری در صحراها و بر روی تپه ها پیدا کردند . از جمله تصویر یک عنکبوت بزرگ, مرغ مگس خوار و انسانی جغدگونه چشم اندازه وسیعی را اشغال کرده بود . این اشکال پیامهایی در بر داشته اند که در طول تاریخ گمشده اند . اگر چه اشکال صحرای ” نازکا ” تماشائی ترین اشگال روی زمین هستند, ولی منحصر بفرد نیستند . در کنار پیکره ها – اشکال مارها, پرندگان و انسانهایی که در جنوب غربی امریکا وجود دارند, معماری مرموز سازندگان خاکریزهای جنوبی و میانی ایالات متحده امریکا را هم باید اضافه نمود
در ناحیه جنوب غربی انگلیس تصاویری از انسانها و اسبها وجود دارد که اصل و منشاء آنها در دوره ماقبل تاریخ گمشده است. به هر حال مهمترین جنبه معماری خاکریزها این است که بطور کامل از سطح زمین قابل تشخیص نیستند.! این معما که این تصاویر خاکی و سنگی چرا ساخته شده اند و چه کسی آنها را ساخته, قرنهاست که باستان شناسان را بخود مشغول کرده است.! در هر صورت هیچکدام از این تصاویر به اندازه تصاویر ” نازکا ” توجه علاقمندان اینگونه اشکال را برنیانگیخته است .
از دوره ” پائول کوزوک ” تا به حال باستان شناسان صدها خط که بعضی از انها حدود 8 کیلومتر طول دارند و اشکالی شامل 18 پرنده که بین 27 تا 250 متر طول داشته اند را نقشه برداری کرده اند . این اشکال در مساحتی به اندازه 800 کیلومتر مربع منطقه لم یزرع بین شیب غربی کوههای آند و کرانه های پرو پراکنده شده اند .
این اشکال جایی قرار دارند که درهم امیختگی شرایط زمین و آب و هوا برای هنرمندان نازکا شرایط کاملا” مساعدی را فراهم کرده بود . سطح صحرا از شنهای زردرنگ و خاک رس پوشیده شده است و لایه ای از سنگهای اتشفشانی و ریگهای سیاه در زیر آن قرار دارد. این خطوط بر روی این به اصطلاح تخته سیاه, از خراشیدن لایه سطحی که در نتیجه ان لایه زیرین اشکار شده بوجود امده است . اگر این خطوط در شرایط جوی دیگری قرار گرفته بود ,فرسایش در عرض چند ماه خطوط را از بین میبرد .
اما در صحرای نازکا یکی از خشک ترین نواحی کره زمین میانگین باران سالانه 5/1 سانتیمتر است . فرسایش باد هم در حداقل ممکن قرار دارد . برای گرمای ثابت و وجود لایه ثابت هوا حداقل فرسایش را بوجود می آورد . سنگهای سیاه انرژی خورشید را جذب نموده و آنرا پس میدهند . کم بودن پوشش گیاهی و سخت بودن سطح خاک تا حدی است که محققین انرا با سطح مریخ مقایسه کردند .

” پائول کوزوک ” در گردش کوتاه خود در منطقه متقاعد شد که ممکن است خطوط بخشی از رصدخانه ای باشد برای ثبت علائم آسمانی . این تصور به ساکنان صحرا این اجازه را داد که زمان وقوع دوباره طغیان رودخانه را حدس بزنند و کاشت و برداشت محصول را بتوانند به موقع انجام بدهند . ” رائول کوزوک ” اجبارا” تحقیقاتش را پایان داد و به شغل تدریس در دانشگاه نیویورک بازگشت . اگر چه او بازگشت ولی چکیده افکارش را به دوست آلمانی اش سپرد . ” رائول کوزوک ” جانشینی بهتری از ” ماریا ریچی ” نمیتوانست پیدا کند . او در سال 1903 در شهر زیبای ” درسدن ” واقع در آلمان بدنیا آمد . ” ماریا ریچی ” دختر یک قاضی بود و در یک خانواده بسیار منظم و مستبد تربیت شده بود . خانواده اش او را به تقویت هوش و بازیهای ورزشی تشویق میکردند . در سال 1920 ” ریچی ” در شنا و ریاضیات از بقیه همکلاسهایش پیشی گرفت . او دختر مستقل و مصممی بار آمد . پیدایش حزب نازی ” ماریا ریچی ” را مجبور به ترک وطن نمود . در سال1932 به آگهی در روزنامه هامبورگ برخورد که نیازمند یک ناظر مالی برای یک خانواده ثروتمند در کشور ” پرو ” بودند . او از این موقعیت استفاده کرد و در پایان دهه بعنوان معلم و مترجم اوراق رسمی علمی در پایتخت ” پرو ” – شهر ” لیما” به کار پرداخت . در آنجا بود که ” ماریا ریچی ” با” پائول کوزوک ” آشنا شد . ” پائول کوزوک ” او را با ریاضیات و نجوم آشنا کرد و به مطالعه خطوط ” نازکا ” دعوت کرد . ” ماریا ریچی ” 36 ساله از آن زمان به بعد, بقیه عمرش را درباره مطالعه خطوط اسرار آمیز ” نازکا ” گذراند و زمانی درباره کارش چنین گفت :
“انگار به درون این کار سر خوردم . من همیشه در مورد همه چیز خیلی کنجکاو بودم. “
ریچی در سال 1945 کار خود را در شهر لیما ترک کرد و به شهری در نزدیکی ” نازکا ” رفت . جائیکه باقی عمرش را به مطالعه دقیق و کامل خطوط گذراند . او هفته ها در یک کلبه ساده و با یک رژیم گیاهی زندگی میکرد . نان – پنیر – میوه و شیر غذاهای او بودند . از صبح خیلی زود بیدار می شد, تا بتواند طلوع خورشید را که بخصوص در دوره تحول تابستانی بر روی بعضی از خطوط قرار میگرفت ببیند . او نظریات ” پائول کوزوک ” را مبنی بر ارتباط خطوط با تحولات تابستانی و بهاری و اعتدال پائیزی و قرارگیری بعضی از نقاط در ارتباط با پیدایش فصلی بعضی از ستارگان, همگی را تائید کرد . او همراه با یک جارو و یک وسیله اندازه گیری در صحرا خطوط را اندازگیری نمود . در حقیقت, اوایل کار زمانیکه با جارو در محل پیدایش می شد – ساکنان محلی تصور میکردند یک جادوگر را دیده اند .
یکبار ” ریچی ” بعد از چند روز راه رفتن و جارو کردن یک مسیر مارپیچ, ناگهان دریافت که در دم یک میمون غول آسا ایستاده است . او گفت :
»تنها کاری که کردم بر روی زمین نشستم و خندیدم . « او شباهت زیادی بین اشگال غول آسا و کوزگری و منسوجات سرخپوستان پیدا کرد . باستان شناسان هم نظریات او را تائید نمودند . اثار هنری پیدا شده در نزدیکی خطوط ” نازکا ” – به زمانی از عمر منطقه اشاره می کند که تمدن سرخپوستان ” نازکا ” بر بیان مسلط شده بود . از ساکنان اولیه کرانه های ” پرو ” که به نظیر می رسد تمدن پیچیده ای هم داشتند و قبل از امپراطوری
” اینکاها ” می زیسته اند, اطلاعات کمی در دست است . آنان بوسیله زراعت و کشاورزی و با استفاده از سیستمهای آبیاری جالبی زندگی را می گذراندند . اینان سازندگان اهرام بودند ( اهرام تئوتی هاکان واقع در مکزیک) و گوزه گری و منسوجات بسیار جالبی خلق نموده اند . هزاران تکه سرامیک رنگارنگ که بیشترشان متعلق است به تمدن ” نازکا ” بین سالهای 400 تا 600قبل از میلاد, در تمامی دشت ” نازکا ” پراکنده شده است . این بقایای سرامیک و خطوط تنها آثار باقیمانده ساکنان صحرا است . ” ماریا ریچی ” ریاضیدان مجذوب این نظریه شد که ” نازکاها ” در طرح و ساخت خطوط از اصول زمین شناسی استفاده کرده اند . او دریافت بعضی از خطوط که چند کیلومتر طول دارند و بدون کوچکترین انحرافی از مسیر مستقیم از تپه های کوچک و کاریزها میگذرند – با قواعد بینظیر ریاضی محاسبه شده است . در ” نازکا ” تصاویری مثلث شکل با چیدمان عجیب بچشم میخورد – این اشکال تا امروز یک اسرار باور نکردنی را در خود جای داده است – آیا شما شهامت شنیدن آنرا دارید؟! موضوع خیلی ساده است – ساکنین گذشته نازکا قبل از آنکه ” فیثاغورس” و” تالس” از زاویه ها و محاسبات آن سخن بگویند – این محاسبات را میدانستند.! آنها در دل صحرا مثلثهای عظیمی را رسم کرده اند که بدون دانستن این دانش, رسم و کشیدن آنها غیر ممکن بوده است.! ” ریچی ” متوجه شد – سرخپوستان ابتدا طرحهایشان را در ابعاد کوچک در نقطه ای می کشیدند, سپس آنرا در اندازه های بزرگتری پیاده میکردند . تمامی زندگی ” ماریا ریچی ” بکار در صحرا و زندگی با ساکنان صحرا گذشت . این زن با لباس ساده و شمایلی خاص خود به قهرمان ” پرویی ” معروف شده بود .

تولد او در شهر گ نازکا ” جشن گرفته شد و خیابان و مدرسه ای به اسم او نامگذاری شد . به او برای کار مستمر و مطالعاتش پاداشی بین المللی اعطا شد . این زن جستجوگر در سال 1980 با انکه نیمی از بینائیش را از دست داده بود – هنوز سرپا بود و به کار و تلاش خود ادامه می داد . افراد بسیاری در صحرای ” نازگا ” فعالیت کردند و تئوریهای مختلفی را ارائه دادند – اما جنجالی ترین تئوری از زبان و قلم پرفسور ” اریک فن دانیکن ” جاری شد ه است . ” نازکا محل فرود و برخاستن سفینه های افراد هوشمند از سایر کرات دیگر میباشد .!! او در یکی از سخرانی های خود فریاد زد : آیا باندهای فرود را نمی بینید؟ آیا اشکال دقیق هندسی را نمیتوانید مشاهده کنید؟ یک نگاه به پرنده آتشین نازگا بیندازید . از صدها مهندس آرشیتکت شاید یک نفر هم نتواند رتیل نازکا را رسم کند. از چه می هراسید ؟ اریک فن دانکین را میتوان با نویسنده کتاب ” هری پاتر ” مقایسه کرد . در سال 1968 کتاب ارابه خدایان پرفروش ترین کتاب سال شناخته شد و تقریبا” به تمام زبانهای روز دنیا ترجمه شد . او بعد از رهائی از زندان مسافرت خود را به تمام نقاط دنیا اغاز کرد .

تصاویر عظیم در مکانهای دیگر

در سال 1923 در حدود 1800 کیلومتر دورتر از صحرای پرو در دشت نازکا – ” کلنل جری فیلیپز ” خلبان نیروی هوائی در یک هواپیمای کابین باز دو باله جنگ جهانی اول بر فراز صحرای “موجاوه “در ارتفاع 1500 متری زمین در حال پرواز بود . در نزدیکی شهر کوچک ” بلایت ” نزدیک کالیفرنیا بطور اتفاقی به پائین خیره شد . او بعدها نوشت :
»چیزی را که دیدم به سختی باور کردم . در صحرای بدون سکنه و به دور از تمدن, طرح بزرگی از یک مرد و یک حیوان با دم بلند روبرو شدم «
در طی سالهای بعد گزارشات زیادی بوسیله محققان و جستجوگران منتشر شد و دیگران را بر آن داشت که منطقه را از نزدیک مشاهده و بررسی کنند. در نقطه ای در نزدیکی “کلرادو ” حدود 275 شیار بر روی زمین دیده شد که علائم گنگ و عجیب همانند نقاشی کودکان از حیوانات و انسانها بودند . سطح زمین ” موجاوه ” همانند صحرای ” نازکا ” از صخره هایی پوشیده شده است که به سبب نور خورشید سیاه رنگند . قاعدتا” هنرمندان موجاوه هم همان تکنیک جابجائی سنگها را برای رساندن پیغامهایشان بکار بردند . بیشتر علائم و خطوط صحرا از سال 1970 کشف شدند و این موضوع مرهون زحمات باستان شناس کالیفرنیایی ” چی ون ورلهوف ” و همکارانش که یک مزرعه دار محلی و خلبان ” هری کیسی ” است . آنها با هواپیما و پیاده بر روی زمین, تمامی منطقه را که کاشفان اسپانیایی به آن لقب ” صحرای مردگان ” را داده بودند جستجو کردند . اگر بخواهم تمام نقاشی ها و خطوط اسرار آمیز قاره امریکا را بیان کنم این مطلب پایانی ندارد . اما در یک کلام در قاره پهناور امریکا بیش از 45 تصویر عظیم از حیوانات و اشکال مختلف میتوانید مشاهده کنید . البته اکثر آنها را باید از داخل هواپیما و از بالا مشاهده کتید . اما قاره امریکا تنها قاره ای نیست که این تصاویر بر روی آن نقش بسته است . در کشور انگلستان و در فاصله 105 کیلومتری غربی لندن دهکده “برکشایر” قرار دارد . بر روی یکی از تپه های این دهکده تصویر اسب ” پوفینگتون ” را میتوانید مشاهده کنید که چهار نعل در حال تاختن است .

این تصویر بیش از 111 متر طول دارد, قدمت آن تقریبا” برابر است با سنگهای ابتدائی “استون هنج ” اما برای کشیدن این اسب حتما” باید از فضا راهنمائیهای صورت گرفته باشد .! چند کیلومتر دورتر در میان کناره های تپه ها در “دورتشایر ” شکلی عظیم الجثه به ارتفاع 150 متر قرار دارد . این شکل عظیم الجثه مردی است که چماقی بزرگ بدست دارد, طی قرنهای زیادی به دلیل برهنگی این تصویر او را بنام ” مرد بی حیای سرنی ” میشناسند .

این نقش هم مانند دیگر تصاویر بصورت یک راز باقی مانده است . درباره این تصویر عظیم, افسانه های زیادی بین مردم رواج دارد . بعضی میگویند او همان ” هرکول ” معروف روم باستان است . در حالیکه عده ای میگویند که پیکره یکی از خدایان سلتیک است . افسانه های عامیانه مدعی هستند که این نقش نشانگر غولی است که در آن مکان کشته و سر از بدنش جدا شده است . افسانه ها هر چه باشند – مهم نیست . مهم این است که تصویر ” مرد بی حیای سرنی ” و دیگر اشکال هنوز هم انجا هستند و مردم زیادی مراسم مختلف خود را بر گرد آنها انجام میدهند . در طی قرنها اشکال قدیمی تپه های بریتانیا, موجاوه , و تصاویر بی همتای نازکا – دانشمندان حرفه ای و آماتور بسیاری را به تعمق واداشته است . علی رغم تمام نظریه ها و تئوریهای مختلف خوش ظاهر – فاصله ما با آن تمدن چنان زیاد است که به گفته ” بانوی صحرا ” -”ماریا ریچی” در کتاب خود با نام خطوط : ما هیچوقت تمامی جوابها را پیدا نخواهیم نمود . اما تلاش می کنیم .


اربابان کره زمین

در میان بناهای باشکوه ” مایا “ها در ” په لنگ ” و شهر” چیکن ایتزا ” نقوش حجاری شده بسیاری بر تخت سنگها و دیوارها بچشم میخورد – اما سرآمد تمام آنها تابوت حجاری شده ای است, که بسیاری از باستان شناسان و دانشمندان علوم فضائی را به تعجب و تحسین وادار کرده است – این تابوت در سال 1952 توسط تیم کاوشگران پرفسور ” البرتو روزلهالیر ” بعد از گذشت 2 سال تلاش بی وقفه بدست آمد . در کنار این تابوت انواع لوح های سنگی که وزن بعضی از انها بیش از 5 تن میباشد , بهمراه یک ماسک سنگی که با ظرافت بینظری ساخته شده است – بدست آمد . بر روی این تابوت – تصاویر پیچیده ای نقش بسته بود که سالها تصور می شد این اشکال معنا و مفهوم خاصی ندارند .

پرفسور ” ریماند کارتایر ” باستان شناس نامی جهان که سالهای بسیاری صرف تحقیق و بررسی تمدنهای امریکای لاتین و بخصوص تمدن شگفت انگیز ” مایا “ها کرده است, بعد از یک کار طاقت فرسا توانست رمز کتیبه ها و همچنین تابوت حجاری شده را پیدا کرده و آنرا ترجمه نماید. کار پرفسور ” ریماند کارتایر ” چون طوفان سهمگینی بود که بر اندیشه دانشمندان امروزی ما تازیانه می زد – خبر بسیار حیرت انگیز و شگفت آور بود – مایاها هزاران سال پیش, از نیروی الکترو مغناطیس زمین با خبر بودند .!! آنها درک عمیقی از سیستم خورشیدی و پرتوهای حرارتی آن داشته اند . سئوالی که دانشمندان از خود میپرسیدند این بود : گونه .؟!! مایاها از کجا به این دانش عظیم دست پیدا کرده بودند.؟ این سئوالی است که دانش امروز جوابی برای ان ندارد . متاسفانه بخش عظیمی از کتیبه ها “مایا”ها نابود شده است – اما همان اندک مدارک, دال بر دانشی می کنند که دانش امروز قادر به درک آن نیست . به عنوان مثال باستان شناس امریکایی –” هایات وریل ” بیش از 30 سال از عمر خود را صرف تحقیق پیرامون تمدنهای از بین رفته در امریکای جنوبی و مرکزی نمود . او در کتاب بینظیر خود تحت عنوان ” پلی از نور ” از یک شهر ماقبل ” اینکاها” نام میبرد که در حفاظ یک دژه مستحکم و غیر قابل نفوذ سنگی قرار داشت و تنها راه رسیدن به داخل ان پلی از نور یا یک ماده یونیزه بود که بنا بدلخواه ساکنین آنجا ظاهر و یا ناپدید می شده است.!! ” هایات وریل ” که در سن هشتاد سالگی چشم از جهان فرو بست – تا اخرین لحظه عمرش آن را تائید مینمود و همسر وی نیز که بعد از او هنوز در قید حیات بود از نقطه نظرات شوهر متوفی اش حمایت میکرد . اما ” هایات وریل ” با کدامین مدرک اینچنین محکم از یک پل نوری حرف میزند.؟! در کشور مکزیک یک قلعه مستحکم که دیوار به بلندی 14 متر و پهنای بیش از 5 متر میباشد وجود دارد – که بصورت مربع است و هیچ دربی ندارد . وزن سنگهای بکار رفته در این بنای اسرار امیز هر کدام بیش از 25 تن میباشد – که بصورت باور نکردنی صیقل داده شده است – در اطراف این قعله اسرار آمیز هیچ مدخل یا وردی کشف نشده است.

ایا ” اینکا”ها بخود انهمه زحمت طاقت فرسا میدادند که یک بنای بی درب بسازند.؟!! یا آنها میدانستند چگونه از این دیوارهای غول پیکر عبور کنند؟! همانگونه که میدانید این قوم اسرار آمیز خبرگان علوم ریاضیات – نجوم و ستاره شناسی بودند – “مایا”ها از چرخ استفاده نمیکردند – اما جاده های پهن و یکدست آنها باستان شناسان را به این فکر انداخت که انها چه نیازی به این جاده های پهن داشتند.؟!! محاسبات بسیار دقیق ریاضی – ستاره شناسی و نجوم بینظیر از “مایا”ها تمدنی ساخته که بقول پرفسور “اریک فن دانکین” “مایاها” ربوتیک ترین تمدن جهان هستند.!! تمام زندگی و دانش انها از روی تقویم و برنامه شکل میگرفته است. تمام بناهای باشکوه از روی برنامه و تقویم مایائی ساخته شده است.!! چه ** این تقویم را در اختیار آنها قرار داده است.؟!! سئوالی که هنوز پاسخی به آن داده نشده.!! در یک افسانه مایائی بنام “پوپول وه ” اینچنین میگوید : خدایان قادر به شناختن و دانستن همه چیز بودند, کیهان و چهار جهت اصلی – قطب های زمین و همچنین گرد بودن شکل زمین را میدانسته اند.!! چگونه اجداد “مایا”ها از گرد بودن زمین باخبر بودند.؟! آنان نه تنها صاحب یک تقویم افسانه ای بودند بلکه محاسبات باور نکردنی هم انجام داده اند که تا امروز چون یک معما حل نشده است . آنان می دانستند که سال زهره 584 روز است و مدت سال زمینی را هم در حدود 2410/365 روز محاسبه کرده اند ( محاسبه دقیق امروزی عدد 2422/ 365 است) – محاسبات مایائی به 64 میلیون سال پیش برمیگردد . نوشته های دیگر در جزئیاتی بحث میکند که قریب به 400 میلیون سال قدمت دارد . این فرمولهای مشهور زهره ای را- تنها میتوان با یك كامپیوتر امروزی محاسبه کرد . به هر تقدیر بسیار مشگل است که منشاء این حقایق را از مردمانی جنگل نشین که بسیاری آنها را وحشی میدانند بدانیم . فرمول مشهور نجومی “مایا”ها از قرار زیر است : تزولکین 260, سال زمینی 365 و سال زهره ای 584 روز است . این اعداد ظاهرا حاصل یك تقسیم ساده عجیب را, پنهان نگاه میدارند .
اما 365 مساوی حاصل ضرب 73 در 5 و584 مساوی حاصل ضرب 73 در 8 است .

960 37 = 73 × 2 × 260 = 73 × 2 × 13 × 20 ( ماه )

960 37 = 73 × 5 × 104 = 73 × 5 × 13 × 8 (خورشید) 960 37 = 73 × 8 × 65 = 73 × 8× 13× 5 (زهره )


به عبارت دیگر تمام این ادوار بعد از 37960 روز با هم تقارون پیدا می کنند . اساطیر مایائی مدعی است که بعد از این ,خدایان به محل استراحتگاه بزرگ خود باز خواهند گشت . براستی این محاسبات پیچیده – شگفت انگیز نیست .؟!! در مدت 8 سال زمینی – زهره 13 بار به دور خورشید میگردد و این محاسبات را “مایا”ها به شکل بینظیری انجام داده اند . استفاده از تقویم زهره ای یک حقیقت قابل ملاحظه است, زیرا درست است که درخشش چشمگیر آن احتمالا توجه “مایا”ها را به خود جلب کرده است اما محاسبه مدت زمان گردش انتقالی آن نسبت به کره زمین دانش نجومی عظیمی را می طلبیده است . شاید باور کردنی نباشد اما آنها کسوف و خسوف را تا چندین هزار سال بطور دقیقی محاسبه کرده اند .
تا چند سال پیش نوعی تقویم در کشورمان دیده می شد و احتمالا الان هم وجود دارد . این تقویم کوچک که شکل گردی داشت ازچهار لایه فلزی تشکیل شده بود و هر ** که میخواست مثلا بداند 5 سال دیگر 23 بهمن در چه روزیست – آنرا به روی اعداد تنظیم میکرد و مثلا متوجه می شد که آنروز یکشنبه است, تعجب نکنید این راز را هزاران سال پیش مایاها میدانستند و از آن برای پیشگوبینی خسوف و کسوف استفاده میکردند . تزولکین ریاضیات و محاسبات پیچیده مایا است, این ریاضیات جدولی از یک قرینه سازی اعدادی شکل میگرفته است .


بررسی علمی سال 2012 توسط ناسا

بررسی علمی سال 2012 توسط ناسا

تاريخ ارسال : 27 عقرب 1388
ارسال شده توسط : مدیر وبسایت
نويسنده : مدیریت
منبع : universetoday.com
تعداد بازديد : 8790

هرگونه سرنوشت مرگبار برای زمین در 21 دسمبر 2012 میلادی دروغ و بی اساس می باشد

بعد از این همه گمانه زنی و بحث در مورد سال 2012 حالا ناسا هم تصمیم گرفته تا با این دروغ و ادعای پوچ بجنگند. آقای دون یومانس مدیر دفتر اجرام مجاور زمین ناسا یک فلم ویدیویی و یک مقاله ارایه نموده که حاوی واقعیت های علمی در مورد اتفاقات آسمانی سال 2012 می باشد.
آقای یومانس با این کار خود توضیح میدهد که در سال 2012 هیچ اتفاقی نمی افتد. حالا ما هم خوشحالیم که این مقاله را جزو مطالب علمی برای رد پیش گویی های شوم سال 2012 برای شما ارایه میدهیم.

آقای دون یومانس پژوهشگر ارشد علمی ناسا


مصاحبه آقای یومانس را در یوتوپ ببینید


ماه و زمین از نظر سفینه فضایی گالیله در 16 دسمبر 1992، یعنی 8 روز بعد از رویارویی این سفینه با زمان. در آن زمان سفینه فضایی گالیله از فاصله حدود 6.2 میلیون کیلومتر به عقب نگاه کرد تا این تصویر زیبا را از ماه در مدار زمین بگیرد. تصویر از ناسا.
ظاهرأ در پایان سال 2012 علاقمندی خاصی به اجرام آسمانی، موقعیت و مدار آنها وجود دارد. من هم مثل شما علاقمند کتاب یا فلم خوبی در مورد اتفاقات فضایی اما فلم یا برنامه های تلویزیونی در مورد سال 2012 اساس علمی ندارد. حتی خبر های تقلبی و دروغ به نقل از ناسا نشر شده که گویا در سال 2012 یک اتفاق فضایی رخ میدهد و این اتفاق واقعیت علمی دارد.



نیبیرو نام یک سیاره تخیلی است که در مسیر برخورد با زمین قرار دارد، اما به سادگی می گویم که چنین چیزی اصلأ وجود ندارد. هیچ شواهد معتبری بخصوص هیچگاه تلسکوپی یا دیگر ابزار نجومی وجود چنین جسمی را ندیده و وجود آن را رد می کند. حتی هیچ شواهدی دال بر اثرات گرانشی یا جاذبه ایی این جسم بر هیچ یک از اعضای منظومه شمسی ما دیده نشده.
بناء هیچ پیشگویی معتبری برای اتفاقات نجومی در سال 2012 میلادی وجود ندارد. فعالیت خورشید همیشه بصورت یک دوره 11 ساله بوده که دوره بعدی اوج فعالیت های خورشیدی بین سالهای 2010 تا 2012 می باشد. اما زمین بطور منظم این دوره های افزایش فعالیت خورشیدی را بدون هیچگونه اثرات قابل نگرانی تجربه نموده.
میدان مغناطیسی زمین به مثابه یک سپر خوب ذرات شارژ دار خورشید را همیشه دفع میکند. اما بر اساس یک دوره زمانی حدود 400 هزار ساله این قطب ها جابجا می شوند. ولی هیچ شواهدی بر تکرار این گونه جابجایی در سال 2012 وجود ندارد.
حتی اگر قرار باشد این جابجایی چند صد هزار ساله میدان های قطبی آغاز شود، هیچگاه بر گردش زمین و یا بر جهت گردش محور زمین تأثیر نمی گذارد و چنین تغییر و جابجایی فقط در توان رستم دستان یا همان سوپر من فلم های تخیلی است که زمین را از جا می کند.
یگانه کشش گرانشی یا جاذبه ایی مهمی را که زمین تا هنوز تجربه کرده و همیشه تحت تأثیر آن قرار دارد، نیروی جذر و مد میان زمین و ماه است. در چند دهه آینده هم هیچگونه هم خط شدن میان سیارات پیش بینی نشده و زمین هم در سال 2012 از میان صفحه کهکشانی عبور نمی کند.
در ضمن حتی اگر این گونه هم خط شدن اتفاق بی افتد، اثرات آن بر زمین بسیار کم و قابل چشم پوشی است. هر ماه دسمبر زمین و خورشید تقریبأ با مرکز کهکشان راه شیری هم خط میشوند، اما این یک اتفاق سالانه است و هیچ پیامدی هم به دنبال ندارد.
بنابرین پیش بینی تغییرات شوم یا سرنوشت مرگباری برای زمین در 21 دسمبر 2012 میلادی همه دروغ و بی اساس می باشد. در قرن های گذشته هم بار ها سرنوشت شومی برای زمین پیش بینی شده بود. خوانندگان این مقاله کاش همه فلم های دانشمند مهم نجومی آقای کارل ساگان را دیده بودند. اما برای کسانی که با کار های آقای سگان آشنا نیستند می گویم که آقای ساگان چندین سال قبل گفته بود " ادعا های بزرگ و خارق العاده نیازمند شواهد خارق العاده اند" و باور چنین سرنوشت شوم برای زمین در سه سال بعد دور از تصور است. از سوی دیگر اگر قرار باشد چنین اتفاقی بی افتد چرا جهانیان بی تفاوت نشسته اند.
کسانی که ادعای چنین اتفاقات شوم و جدی را برای 21 دسمبر 2012 می کنند، باید ثبوت ادعای خود را هم برای مردم پیش کش کنند. کجاست شواهد این اشخاص؟ دانش این افراد برای این ادعا بر مبنای چیست؟
در واقع این افراد هیچ ثبوتی در دست ندارند و تمام ادعا ها، پیش بینی یا هر گونه اسراری که در قالب کتب، فلم های مستند و یا مقالات انترنتی در این مورد نمی تواند هیچ واقعیتی را تغییر دهد. در اخیر می گویم که هیچ ثبوت معتبری برای این ادعا ها وجود ندارد و نمی تواند هیچگونه اتفاق غیر طبیعی را برای دسمبر 2012 را ثابت بسازد.

تجربه‌ی مرگ






همیشه فکر می‌کردم، اوه ه ه کو تا مرگ؟
تا اون موقع چه باید کرد؟

یعنی یه‌طوری درباره‌اش فکر می‌کردم که تو گویی از ازل تا به ابد همیشه بوده و هستم. که این البته باوری بود در حیطه‌ی روح من و من به جسم هم تعدیل داده بودم.

در واقع این منه من اجازه نمی‌داد به مرگ فکر کنم،
منی از نوعی بی‌نظیر موجودات خودخواه کره زمین بود و شاید از همین رو می‌انگاشتم جاودانه هستم.
خودخواهی از امراض مزمنی است که نمی‌توان بی‌مرگ یا خوردن سر توی دیوار درمانش کرد و من روز به روز به یمن بخت و اقبال بلند و شانسی از پر،‌ قنداق با خود داشتم به سمت خود خواهی خیز برمی‌داشتم
من زیبا هستم، ....من....... من هستم، من......... متمولم و از دماغ بزرگترین فیل دنیا افتاده بودم و ............. در نتیجه به عالم و آدم فخر می‌فروختم و با تیم کاری ستم
راس این ستم، معماری بود به‌نام اوستا جلیل از اهالی نور که تا نوشهر می‌آمد و کار من را انجام می‌داد. طفلی شباهت غریبی به کلاه قرمزی‌ای داشت.
این اوستا جلیل را از یاد نبر که خودش دربان دروازه‌ی قیامتم بود و نمی‌دیدم.
تا این‌که خوابی دیدیم
در رویای من سه ماشین با هم تصادف می‌کنند و من از بلندی شاهد این تصادفم. تصادفی که مثل فیلم ویدیویی می‌شد صحنه‌اش را چندین بار به عقب ببرم و صحنه رو دوباره ببینم
شاید طی یک‌سال دومرتبه این رویا به اشکال مختلف تکرار می‌شد و من‌که هم‌چنان سرشار از خودخواهی بال بال می‌زدم، به همه مرگی فکر می‌کردم الا مرگ این منه البته طبیعی هم بود چون سه اتومبیل درگیر تصادف پراید ، ب‌ ام و ، و تریلی که من اون زمان رنو داشتم این موضوع به‌تدریج کمرنگ می‌شد و رویا با این‌که در دفتر رویاها ثبت شده بود، از یاد می‌رفت تا
روز اول آذر ماه 1376 خسته، عصبی، شکسته و .......... پس از یک‌خروار فریاد خودخواهی، از جنس چرا من؟
چرا من؟ راهی جاده شدم. ساعت 4/5 رسیدم علمده.
آن زمان ساکن علمده بودم و خانه‌ی تازه ساز خیلی قابل استفاده نبود. وارد خونه علمده شدم . هوا سرد بود. نفت دان را برداشتم بخاری نفت کنم، چیزی که بیرون ریخت، مایعی غلیظ و سیاه بود که چنان وحشتزده‌ام کرد که نفتدان به گوشه‌ای افتاد.
بی‌تفکری ترس را برداشتم و سرآسیمه به قصد چلک سوار ماشین شدم. درواقع این هم از نوع لوس بازی بود. " بعده‌ها سرایدار علمده گفت:
نفت رو ریخته بودی زمین" حالا چرا نفت برای من سیاه شده بود هم از همین حکایات است. باید کاری انجام می‌شد.
چلک هم خیلی امکانات گرمایی موجود نبود.
اما حس، خونه‌ی تازه‌ی منه خودخواه را وادار کرد بلافاصله به سمت نوشهر برم
آخرین تصویری که به‌خاطر دارم جنگل سی‌سنگان بود و هوا که تا تاریکی راه بسیار داشت.
هنوز تا ساعت پنج مانده بود و به سمت چلک می‌رفتم
در آینه دو چراغ که بی‌قواره و قاعده خیلی بالاتر از هر ماشینی می‌تونست باشه در آینه‌ی ماشین چند بار روشن و خاموش شد و من‌که انگار بیهوش شدم؛ بیهوش شدم چون از ساعت پنج تا هفت و نیم که ساعت ثبت شده‌ی تصادف بود چیزی یادم نیست
بالاخره با صداهایی که نزدیک می‌شدند چشم باز کردم.
هوشیاری‌ام کامل بود و بی‌نقص.
تا حدی که می‌دونستم؛ پاهام کجا و به چی گیر کردن و اون‌ها داشتند سرآسیمه منو از توی ماشین بیرون می‌کشیدند. طوری که انگار اتفاقی نیفتاده نوک زبانم که آویزان بود کندم و گفتم:
صبر کنید.
بهم دست نزنید. پاهام اون زیر گیر کرده؛ باید از اون‌ور درم بیارید.
از ماشینی که مچاله‌ای بیش ازش نمانده بود خارج و به بیمارستان نوشهر منتقل شدم و تو حدس بزن کی منو از توی ماشین له شده بیرون کشید؟
اوستاجلیل
او که بر حسب تصادف، مقرر بود با کل تیم کاری به طور خیلی اتفاقی، از نوشهر به سمت نور می‌رفتند.
همان موجود بیچاره‌ای که بارها با فریادهام تحقیر کرده بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جسم لهیده و خورد منو بیرون کشید تا بیمارستان بیهوش بودم." امیدوارم با دیدنم همه‌ی بغضی که ازم درش جمع شده بود، خالی شده باشه. اما هرگز نفهمیدم از حد فاصل ساعت پنج تا هفت و نیم که تصادف کردم ، کجا بودم و چه کردم؟ از علمده تا چلک فقط 24 کیلومتر فاصله است که می‌شه، نیم ساعت.

در بیمارستان یه‌چیزی انگار وادارم کرد، چشم باز کنم.
سرم بی‌اراده به سمت راست چرخید. برای دیدن زنی که روی برانکارد و به موازات من ولی برعکس غرق به خون افتاده بود. روحم گفت: داره می‌میره و نباید به فروغ مرگش نگاه کنم.

چشم بستم و ..............................
در تاریکی سیال با سرعتی غریب از عقب می‌رفتم. می‌دونستم که بخش مهمی از من که همیشه به‌خاطرش خون عالم و آدم را به شیشه کرده بودم آن‌جا افتاده.
حتا انقدر بهم مربوط نبود که بخواهم برگردم و نیم نگاهی بهش بکنم.
همون منه محبوب، من.
اولین تصویر متعلق به دخترا بود. « سال‌ها طول کشید تا فهمیدم ، ذهن تا آخرین لحظه تلاش می‌کنه از وقوع مرگ جلوگیری کنه و با ارائه نقاط ضعف سعی می‌کنه، مرگ را متوقف کنه. »
دخترهام در آن ظلمات، مظلومانه کُنجی ایستاده و نگاهم می‌کردند. می‌دونستم این‌ها بچه‌های من‌اند، اما به‌من ربطی نداشتند
دو موجود آزاد و مستقل که فقط از جسمم آمده بودند و با روحم خویشی و وابستگی نداشتند. به‌همین خاطر به‌سادگی از آن‌ها هم گذشتم تنها حس حاکم برمن حسی بود، پر از شور، شعف و ذوق زدگی، برای چی و کجا نمی‌دونم؟ اینام که دارم می‌گم سال‌ها طول کشیده و هنوز کامل رمز گشایی نشده.
حسی شبیه، روز اول مهر برای کلاس اولی‌ها که ظهر شده و لحظه شماری می‌کنند برای شنیدن زنگ تعطیل مدرسه و رفتن به خونه و رسیدن به امن، مادر؛ امن خونه
.
درست همین حال بودم.
انگاربعد از سال‌ها دوری اجازه‌ی بازگشت یافته بودم؟!
فقط با شوقی بی‌حد دور می‌شدم و هم‌چنان تهیای تاریکی بود و بس.
نه نوری و نه رنگی، نه زمان و نه مکان مفهوم داشت. « بعده‌ها فهعمیدم کل اطلاعات در حیطه‌ی مغزی به‌جا می‌مونه که با مرگ تعطیل می‌شه. در نتیجه خاله و عمه و روح عظیمی هم نبود. رنگ، نور، نسبیت، تعلق‌خاطر، مکان ، زمان.......... برای روحم مفهوم نداشت و من در حال تجربه‌ی خود حقیقی‌ام بودم.
............ بالاخره چیزی متوقفم کرد.
یادم نیست کسی بهم حرفی زد؟
یا چیزی نیمه به خاطر آمد.
شاید تجربه‌ای نیمه‌تمام یا تعهدی و ........ هر چه که بود چنان قدرتی داشت که مثل کش به جسم برم گردوند
کار نیمه کاره‌ای که در همان عوالم به خاطرش گفتم: آه ه‌ ه ه ه ه....................... چنان آه کش داری که با روح به جسمم آمد و هنوز هم همراهم و در جسمم به‌جا مانده.
سوزشی روی قفسه‌ی سینه که همیشه یادآور مرگ است و کار نیمه‌ای که هنوز هم نفهمیدم چی شد آخر.


صداهایی
از دور نزدیک می‌شدند. درواقع این من بودم که مثل کش در رفته و با شتاب به جسم بازگشته بودم.
من برگشتم، نه منی که تا پیش از اون بودم و
اون زن نه
....... اما حکایت آن زن اتومبیل bmw که بومی تنکابن بودند، خانوادگی همراه همسر و دو فرزند پسر از سمت نور به نوشهر می‌آمد؛ راننده فقط لحظه‌ای برای گرفتن پرتقالی که عیال مربوطه پوست کنده برمی‌گرده و متوجه صحنه‌ی تصادف یک پراید و تریلی عظیم الجثه نمی‌شه.
وقتی اون همه لاستیک آتیش زده و چراغ گردون ماشین پلیس و صحنه‌ی تصادفی که یک‌ساعت از آن می‌گذشت را می‌بینیه که نمی‌تونه ماشینش را جمع کنه و در نهایت قسمت شاگرد bmw می‌ره ته تریلی که یک‌ساعت پیش پراید منو له کرده بود.
همان پراید تصویر رویا که یادم رفته بود. چندماهی بود که رنو به پراید تبدیل شده بود!!!!!!!!!! و باز یادم نبود

من برگشتم ولی آن بانو باید می‌رفت. " این‌جا به حکمت اجل برگشته می‌میرد نه بیمار گران پی بردم." من و راننده‌ی احمق تریلی که ماشین پدرش رو بی‌گواهینامه پیچونده بود. کاندیدهایی بودیم برای تصویر رقص مرگ این بانو.
اما؛ این منی که خودخواهانه رفته بود. خودخواه تر برگشت. دیگه فکر می‌کردم که حتا کائنات هم دلش نیومد منو از زمین کم کنه.
در نتیجه در بیمارستان مهراد تهران یک‌سال اسیر شدم
هی عمل و خوب می‌شدم و هی تورم خودخواهی برم می‌گردوند. کار به جایی رسیده بود که تا سر، نرس‌ها هم فریاد می‌زدم.
در اتاق سیگار می‌کشیدم و اجازه ورود به پرستاران نا زیبا را به اتاقم نمی دادم. فریاد می‌کشیدم که این زشته.......... چرا تی‌وی اتاق رنگی نیست........ برام ویدیو بیارید....... حوصله‌ام سر رفته و در این یک‌سال و نیم ده‌بار به اتاق عمل برگشتم تا............. شهریور هفتاد هشت
روزی که همه ترکم کرده بودند
تنها مانده بودم از شدت تب وارد کما شدم.
روزهایی که جهنمی را تجربه کردم که حتا مارغاشیه و گرزهای چندین من هم، نمی‌تونه تعریفی برایش داشته باشه. بعد از سه روز که اهالی ساختمان متوجه می‌شن صدایی ازم در نمی‌آد؛ به حکم خانم والده کلید می‌اندازن و منو غرق در عفونت در بستر پیدا می‌کنند
از اون‌جاش در تعابیر زمینی حرفی برای تو ندارم...................
کلمات از بیان تجربه‌‌ي جهنمی که درون من و ذهن من شکل می‌گرفت ناتوان و بیست روز در کما و جهنم عذاب کشیدم.
تصور مردم از کسی که وارد کما شده با حقیقت او بسیار تفاوت داره.
نزدیک 15 روز هم بعد از خروج از کما هم‌چنان ساکن دو سو مانده بودم و اطرافیان به گمان جنون رهایم کردند
. یک پرستار استخدامی همراهم اومد خونه، چون حتا مادرم از پرستاری و خودخواهی‌های من بیزار و خسته شده بود.
البته از جهل همه بود که نمی‌فهمیدن من در چه جهان زشتی اسیرم و فریادهای من را به خود می‌گرفتند.
شاید این‌هم اسباب امتحان من و اطرافیانم بود.
از اون به بعد هیچ چیز نتوانست این فاصله را پر کنه.
من که نمی‌تونستم اطرافیانم را ببخشم و عذاب می‌کشیدم و اطرافیانی که از دیدن بیمارو بیمارستان و فریاد و عذاب خسته شده بودند.
من‌که، مجبور شدم ده سال بعد، همان واحدها رو برای دخترم طی پنج سال پاس کنم. از خانواده‌ام خبر ندارم که چه‌طور باید خطاهای از روی جهل‌شون را پاس کنند؟

خلاصه که یک‌سال هم بعد از عفونت وکما در بستر بودم. ان‌قدر به سقف نگاه کردم و به وزنه‌هایی که منو به تخت بسته بود فحش و ناسزا گفتم که به خودم رسیدم
روی سقف اتاق خوابم که تنها منظر دیدم بود بالاخره خودم را دیدم .
خودی که از خودخواهی به بستر چسبیده شده بود.
من باعث تمام این وقایع بودم و با پذیرش این، تازه شروع کردم به جستجوی جهنم در درون، من
.
بیرون زتو نیست هرچه در عالم هست
در خود بنگر هر آن‌چه خواهی در تواست
و حالا با گذشت سیزده سال تنهای، تنها موندم.
نه دیگه این‌جا جا می‌شم و نه تحمل هر لحظه‌ی تنفسم رادارم. جهانم تغییر کرد و برای دیگران غیر قابل درک. و این من، روز به روز تنها تر شد
مثل حالا که به حیاتی نباتی رسیدم.
نمی‌تونم مثل تو فکر کنم، اوه ه ه کو تا مرگ؟

نه می‌تونم با خوشی‌های مسخره‌ای که پیش از تصادف شادم می‌کرد، شاد بشم
نه عشق و نه .................. هر نیاز زنانه‌ی دیگر من ماندم دنیایی که کاش بدان باز نمی‌گشتم
یا همگی یه سر می‌رفتیم و هم زبان برمی‌گشتیم
شاید هم به همین می‌گن قیامت؟