کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

انرژی و ریسمانهای کیهانی




انرژی کیهانی ماده ای است که با چشم دیده نمی شود ولی در تمامی خلقت وجود دارد و تمام نقاط و زوایای عالم ماده و حیات را در بر می گیرد.
هرذره یی که درونش را بشکافیم، تحرکی در آن می بینیم، که موجب به حرکت در آوردن ذرات درون آن شده است واین چیزی نیست جز انرژی کیهانی.
انرژی های موجود درخلقت را با کمی دقت و صرف وقت و مطالعه ی کتب علمی و... می توان شناخت، آن ها را احساس کرد به شکل های گوناگون مورد استفاده قرار داد. به فرض اگرهرمی را در هر نقطه از کره زمین با ابعاد کاملاً مساوی بسازیم، یا در بنایی هرمی شکل زندگی کنیم، متوجه می شویم، که در آن جا یک نوع انرژی و نیروی خاصی در جریان است که موجب تسکین برخی از ناراحتی های جسمی و روحی و حتی التیام یافتن سریع برخی از زخم های بدن می شود.
کسانی که در ساختمان های هرمی شکل زندگی می کنند، به ویژه اشخاص مسن اغلب در حالت روحی بسیار شاد ادامه ی حیات می دهند و از نیرویی بیش از سن خویش برخوردار می شوند. برخی از افراد که در چنین مکان هایی اقامت کرده اند بیش از دیگران فعالیت های فکری و عقلی و نوآوری هایی داشته و بعضاً توانسته اند به چیزهای مهمی دست یابند. زمانی که دانشمندان علت بروز چنین حالت هایی را بررسی می کنند به این نتیجه می رسند، که ساختمان های هرمی شکل یا کروی، به علت انکسار امواج کیهانی، محیطی و... تحت تاثیر انرژی های بیش تری نسبت به ساختمان های مکعبی شکل یا فضای آزاد ، قرارداشته و کسانیکه در چنین ساختمانهایی زندگی می کنند به دگرگونی های مثبت وسازنده ی جسمی، روحی،عقلی و... نایل می آیند.
با توجه به مطالب بالا درمی یا بیم که:
انرژی های مختلفی در تمام نقاط وجود دارند ولی به علت عدم شناخت و آگاهی ، کم تر کسی قادر است، از این انرژی های آزاد کیهانی موجود درمحیط بهرمند شود.
درباره ی وجود انرژی باید بگوییم، کل خلقت از انرژی تشکیل شده است و ذات پرودگار که گرداننده ی تمام خلقت وکائنات است، به یقین از قدرتی به مراتب بالاتراز انرژی خلقت مادی برخوردار بوده، قادر است، تمام انرژی موجود در خلقت را کنترل و اداره کند. انسان نیز به عنوان اشرف مخلوقات قادر است ، از تمام انرژی های موجود درجهان بهرمند گردد.
آنچه مسلم است، نسل بشر در اصل یک نوع انرژی «پتانسیل» و «سینتیک» Sinetic را در خود ذخیره داشته؛ و در محیطی پر از انرژی های کیهانی زندگی می کند. در این فضا هر موجود یا شی می تواند بر دیگرموجودات تاثیر بگذارد. علم فیزیک تا کنون توانسته است به وجود برخی از خواص نیرو های جاذبه و وجود قدرت مغناطیس پی ببرد، ولی از چگونگی تأثیر گذاری آن ها بر سایر عناصر و موجودات محیط، اطلاع کافی و جامعی بدست نیاورده است . آن چه در این زمینه ها تا به امروز در کتاب ها بیان شده است، اغلب به صورت تجربی، حدس وگمان و خارج از مکانیزم های علمی است، در نتیجه از نیروهای فکر، تله پاتی و القائات ذهن و... اطلاع کافی ندارد. در عین حال یقین دارد، که چنین نیروهایی وجود داشته و در صورت اشراف به آن می تواند، موجب بروز تغییرات و دگرگونی هایی بشود.
امروزه محققان و دانشمندان، دستگاه های بسیاری را ساخته اند، که هر یک از آن ها قادر است، امواج و انرژی های خاصی راکه در پیرامون انسان وجود دارند به وضوح نشان دهند. برای مثال دستگاه «سایکومتری» (psycometry) برای اندازه گیری توانایی های افکار و قدرت های روحی افراد به کار می رود. هم چنین می توان نیروهای موجود در ذهن و امواج اطراف را اندازه گیری کرد و به چگونگی حالت های روحی و روانی و عقلی افراد پی برد. همچنین دستگاه «داوزینگ» dovsing قادر است، با امواجی که از خود می فرستد، زیر زمین را شناسایی کرده پی به مواد معدنی موجود در زیر زمین برده بدون هیچ گونه حفاری وضعیت آنها را بررسی کند و... این دستگاه ها و دهها وسیله دیگری که تاکنون درست شده اند توانسته اند مقدار، فاصله و حجم امواج را برای ما مشخص کنند و نه چیز دیگر.
از جمله نیروهایی که در اطراف انسان وجود داشته، و کمتر کسی می تواند، پی به وجود آن ببرد، نیروی «سایکوکینه زیس» یاpsychokinesis است. این نیرو در بسیاری از افراد وجود دارد ولی تنها عده کمی توانسته اند به آن تسلط یافته ، اشیایی را بدون دخالت دست و حتی از راه دور به حرکت در آورند.
البته این حقیقت را باید بپذیریم که علم انسان از نظر شناخت امواج محیط و امواج فیزیکی که تاکنون در جهان وجود دارند، هنوز در ابتدای راه است، ولی به مرور زمان و با پیشرفت علم، بشر به جایی خواهد رسیدکه بتواند انرژی های بسیاری را پیرامون خویش اندازه گیری و شناسایی کرده، آنها را به کار گیرد.
مهندسان ساختمان در زمینه ی چگونگی و ساخت بناهایی که می سازند،بررسی های بسیاری کرده اند و در نهایت به این حقیقت رسیده اند، که اکثر بناها ی کروی و هرمی شکل آسایش بیش تری را به ساکنان آن می دهند.البته این مسئله به آن معنی نیست که امواج داخل ساختمان با امواج بناهای هم جوار خود تفاوت دارند، بلکه حالت برخورد و انعکاس امواج در آن موجب به وجود آوردن آرامش و آسایش افراد داخل آن بناها می شوند، از نظر بنیادی هیچ تفاوتی بین انرژیهای موجود در بناها نیست ولی باید به یک اصل کلی نیز توجه داشت و آن این که انرژی های غیر عادی و ناشناخته، تنها در اطراف و داخل ساختمان ها وجود ندارند، بلکه این نیروها به طور یقین از قسمت های مختلف کیهانی به سطح زمین آمده، درتمام نقاط پخش می گردند و برخی می توانند از آن ها بهره مند گشته امواج فوق را بکار گیرند، باید دانست که علم در اوایل قرن بیست و یکم به مرحله خوبی از رشد و شکوفای رسیده و در اینخصوص اطلاعات مناسبی را به دست آورده، و به این حقیقت رسیده است که نسل بشر بعنوان یکی از مخلوقات عالم هستی دارای معیارهایی خداگونه است و قادر است که از این نیروهای موجود در جهان بهره ببرد.
حتما همه می دانند دور جسم انسان هاله هایی قرار دارند، که وظیفه ی دریافت و انتقال انرژی کیهانی را به جسم و بالعکس عهده دارمی باشند. دانشمندان کشورهای مختلف اسامی خاصی را به این مراکز انرژی خارج از بعد مادی داده اند. «آنتوان مسمر»Antoan mesmer آن را به عنوان مغناطیس حیوانی می شناخت وگروهی آن را به عنوان نیروی ملکوتی می دانستند. دانشمندان شوروی این نیروی حیاتبخش را که پس ازمرگ از جسم جدا می شود، انرژی «بیوپلاسمیک»Bioplasmic می خوانند، به طور کلی می توان گفت، بیشتر بیولوژیست های جهان به وجود این هاله های اطراف بدن معتقدند و می گویند که تمامی مظاهر حیات که با نیروهای روحی و روانی اشخاص ارتباط دارند، به وجود همین هاله ها مربوط میباشند. خوشبختانه دانشمندان فیزیک توانسته اند دستگاهی ، به نام «پاولتیا»Pavaltia بسازند، که قادر است، با استفاده از انرژی موجود در اطراف بدن افراد فعالیت کرده و حرکات مکانیکی انجام دهد. در سال1978 میلادی دانشمندی روسی به نام سیمون کلریون Simon Clerionدور بینی اختراع کرد که قادر بود از این هاله ها یا همان بیو پلاسمیک» عکسبرداری کند، در سالهای اخیر دانشمندان دریافته اند این امواج و انرژی های اطراف بدن قادر هستند میدان های انرژی با فرکانس های بین75000 تا 200000 ارتعاش در ثانیه را نشان دهند و بهمین لحاظ، امروزه از دوربین «کلریون» در بسیاری از کشورهای جهان بهره برداری های علمی می شود. این دوربین قادر است، نیروهای بیوپلاسمیک یا انرژی موجود در اطراف بدن را به خوبی نشان داده، پزشکان طب آلتر ناتیو را در شناخت بیماریهای روحی و روانی یاری دهد.




اگر درباره ی وجود نیروی هاله های اطراف بدن قدری بهتر و کامل تر سخن بگوییم، باید قبول کرد، که این هاله ها موجب تجلی قدرت های روحی و روانی در جسم مادی افراد می گردند.
بهره گیری از این کالبد توسط متخصصین می تواند نیروهای حیاتی (الکترومغناطیسی ) که همواره دردرون و بیرون جسم مادی در حال گردش هستند را در سه بعد جسم، روح و روان متعادل سازد. وجود این نوع انرژی ها در افراد دارای نوعی قدرت کیهانی است و تمام موجودات زنده حتی گیاهان نیز از آن برخوردارند. هاله های فوق هستند که موجودات را صاحب عقل ، شعور، درک، احساس و... می نمایند.
انرژی های گفته شده یا همان هاله هامی توانند بارهای الکتریکی و مغناطیسی وتشعشعات نورانی را از خود بروز دهند.
لازم به ذکر است عده ای از افراد قادرند با استفاده از این نوع انرژیها، گرمایی را از طریق دستان و یا چشمان خود به دیگران منتقل کنند که این مسئله ای عادی است. همه ی افراد حتی شما نیز دارای این نوع انرژی بوده و قادرهستید با هر دودست در فاصله ی یک دوسانتی متری بدن دیگران این حرارت یا همان انرژی شفابخش را انتقال دهید؛ این مسئله مختص فرد خاصی نیست، این یک انرژی عمومی است که با تقویت کردن آن همه می توانند از آن برای تاثیر گذاری مثبت روی دیگران استفاده کنند.

انرژی کیهانی و اهرام مصر:
قدمت استفاده از انرژی کیهانی احتمالاً به زمان فراعنه یا حتی قبل از آنها برمیگردد. http://www.travelphotoguide.com/photos/egypt/pyramids/egypt_pyramids_3.jpgامواج انرژی کیهانی بهعلت شکل خاص هرم و زوایای متناسب آن در کنجها تمرکز یافته و تقویت میشوند و سپس انعکاس این دسته امواج در یک نقطه در وسط هرم یکدیگر را قطع میکنند و بیشترین مقدار انرژی در این کانون (در فاصله یک سوم فوقانی ارتفاع هرم) متمرکز میشود. قرار گرفتن بیمار در داخل کانون هرم و یا مصرف آبی که مدتی در داخل هرم مانده و به اصطلاح باردار شده است به درمان بیماریها کمک میکند. شایان توجه است که استفاده از این انرژی بر روی گیاهان (از طریق استفاده از آب انرژیدار)، اثرات مثبتی در رشد و نمو آنها دارد.
انرژی کیهانی و طب سوزنی:
بعضی از دانشمندان بر این عقیدهاند که در همین انرژی اثیری محیط بر انسان با مسئله معالجات طب سوزنی رایج در چین، رابطه خاص وجود دارد. به این معنیکه نیروهای حیاتی در درون جسم آدمی در مسیرهای خاصی در گردش هستند و با فروبردن سوزنهای ظریف پلاتین در مسیر این نیروها است که میتوان اشکالات و عدم تعادل بدن بیمار را کنترل و مرتفع نمود.
ویژگیهای انرژی کیهانی:
انرژی کیهانی در تمام فضا نفوذ مینماید، اشیاء جاندار و بیجان را بههم مربوط میکند، از یک شیء به شیء دیگر جریان مییابد، برخلاف سایر پدیدهها با دور شدن از مبدأ، تراکم آن افزایش مییابد. حوزه انرژی کیهانی همواره با نوعی آگاهی همراه است که مقدار آن بین دو قطب بسیار پیشرفته و بسیار بدوی در نوسان است. حوزه انرژی انسان که با زندگی بشر ارتباطی تنگاتنگ دارد، تجلی حوزه انرژی کیهانی است. این حوزه را میتوان به کالبدی نورانی تشبیه نمود که جسم فیزیکی را احاطه نموده، در آن نفوذ مینماید و تابش آن متأثر از خصوصیاتش بوده، غالباً هاله نامیده میشود.



ریسمانهای کیهانی (انرژی):
ریسمان های کیهانی یکی از عجیب ترین پدیده ها هستند.
مقدمه: ریسمان هایی از انرژی خالص که از این سوی جهان تا آن سوی آن امتداد دارند، ارتعاش می کنند و قدمتی به اندازه کل عالم دارند.
در میان تمامی پدیده های عجیب و غریب و شگفت انگیز موجود در پهنه کائنات، بدون شک ریسمان های کیهانی جایگاهی ویژه دارند؛ ریسمان هایی از انرژی خالص به طول چند میلیارد سال نوری و ضخامتی کمتر از یک پروتون. چگالی این ریسمان ها به حدی است که فقط یک متر از آنها جرمی به اندازه کل یک قاره دارد. این ریسمان های کیهانی به واسطه انرژی آزاد شده در لحظه آفرینش جهان به ارتعاش آنها هنوز هم ادامه دارد. این ریسمان ها با سرعتی نزدیک به سرعت نور در پهنه کیهان در حال حرکتند و با حرکت و ارتعاشات خود، فضا و زمان را به لرزه در می آورند.
هز چند سر و کله این ریسمان های شگفت انگیز تقریبا از 30 سال پیش در نظریات فیزیکدان ها پبدا شده بود، اما با پیشرفت ها . تحولات شگرفی که به خصوص در چند سال اخیر در عرصه کیهان شناسی به وقوع پیوسته است، نظریات جدیدی در ارتباط با ریسمان های کیهانی مطرح شده اند که وجود چنین ریسمان هایی را بیش از پیش تایید میکنند. در واقع، اکنون تقریبا در تمامی مدل سازی های رایانه ای که برای شبیه سازی وضعیت جهان اولیه انجام می شوند، سر و کله این ریسمان ها هم ظاهر می شود. بنابراین اگر چه چنین ریسمان هایی هنوز مستقیما در پهنه کیهان مشاهده نشده اند، اما کیهان شناسان اطمینان دارند که این ریسمان های اسرار آمیز باید جایی در گستره کائنات وجود داشته باشند.
ریسمان های کیهانی قادرند بسیاری از مسائل لا ینحل مطرح در کیهان شناسی را حل کنند. به عنوان مثال، به کمک این ریسمان ها می توان نحوه شکل گیری میدان های مغناطیسی پهناور در جهان، مهمای چگونگی پرتو افشانی ستاره ها در جهان اولیه و منشاء پرتوهای کیهانی با انرژی فوق العاده بالا را توضیح داد.
از همه اینها جالبتر آن که با پیدا کردن یک رشته از این ریسمان های اسرار آمیز می توان به اطلاعاتی در مورد بنیادی ترین اجزای جهان پی برد؛ چراکه ریسمان های کیهانی در واقع ممکن است پسر عموهای غول پیکر همان ریسمان های فوق العاده کوچکی باشند که طبق نظریه ریسمان ها، بنیاد تمامی ماده و انرژی جهان را تشکیل می دهند.
ایده وجود ریسمان ها کیهانی برای نخستین بار در سال1976 توسط "تام کیبل"، فیزیکدان نظری امپرال کالج لندن، مطرح شد. بنابر مدل کیبل، این ریسمان ها در واقع شکستگی هایی یک بعدی در ساختار فضا- زمان هستند که اندک زمانی پس از مه بانگ شکل گرفته اند. داستان از این قرار است که هنگامی که جهان داغ اولیه شروع به خنک شدن کرد، دچار یک سری تغییر فاز نیز شد(دقیقا همان طور که بخار آب با سرد شدن، چگالیده شده و به آب مایع و سپس یخ تبدیل می شود). بدین ترتیب غوغای جهان اولیه که پر از ذرات سنگین بود، نهایتا با "منجمد شدن" جهان آرام گرفت و عالم به شکل نسبتا آرامی که امروزه مشاهده می کنیم تبدیل شد. کیبل دریافت که ساختار فضا- زمان در طی این انجماد سریع عالم باید دچار شکستگی هایی شده باشد. برای فهم بهتر این مطلب کافی است به یخ هایی که در محفظه یخ ساز فریزر منزلتان ساخته می شود توجه کنید. این یخ ها به جای آن که کاملا شفاف باشند، همگی تا حدی سفیدند و علت این سفیدی، شکستگی هایی است که هنگام انجماد سریع آب در ساختار بلوری آن ایجاد شده است؛ چراکه در طی فرایند انجماد سریع، بخش های مختلف بلور که به سرعت در حال شکل گیری بودند، به همدیگر فشار آورده و در نتیجه چنین شکستگی هایی را در ساختار بلور ایجاد کرده اند.
ایده کیبل در دهه 1980 به شدت از سوی کیهان شناسان مورد استقبال قرار گرفت؛ چراکه آنها به این نتیجه رسیده بودند که وجود چنین شکستگی هایی در ساختار جهان می تواند منجر به شکل گیری کهکشان ها و خوشه های کهکشانی شده باشد. در این میان خصوصا شکستگی های یک بعدی – یا همان ریسمان های کیهانی – بسیار جالب توجه بودند؛ چرا که گرانش آنها دقیقا برای ایجاد هسته خوشه های کهکشانی مناسب بود. اما متاسفانه این شود و اشتیاق در اواخر دهه 1990 یعنی هنگامی که امکان مطالعه دقیق تر تابش زمینه میکروموج کیهانی برای اختر شناسان فراهم شد، فروکش کرد. این تابش که در زمانی که تنها 400 هزار سال از عمر جهان سپری شده بود در پهنه کیهان پراکنده شد، نحوه توزیع ماده را در عالم در آن دوران نشان می دهد. اندازه گیری های مختلفی که توسط بالون ها و گیرنده های رادیویی زمینی از این تابش انجام گرفت، نشان می داد که الگوی این تابش پیچیده تر از آن است که صرفا به کمک ریسمان های کیهانی قابل توجیه باشد (این نتیجه گیری چند سال بعد توسط کاوشگر نا همسانگردی میکروموج کیهانی ویلکینسون ناسا موسوم به wmap نیز تایید شد). به جای آن، الگوی این تابش با پیش بینی های مدل تورمی – که بر اساس آن، جهان در بدو پیدایش خود، یک دوران انبساط فوق سریع را پشت سر گذاشته است – به خوبی انطباق داشت. براساس مدل تورمی، این انبساط فوق سریع، افت و خیزهای کوچک مقیاس کوانتومی جهان اولیه را به حدی گسترده کرد که نهایتا هسته های اولیه کهکشان ها و ابرخوشه های کهکشانی را که امروزه مشاهده می کنیم تشکیل دادند. بنابراین از آنجا که برای تعیین مدل های کیهان شناسی دیگر نیازی به ریسمان های کیهانی احساس نمیشد، این ریسمان های اسرار آمیز برای مدتی به فراموشی سپرده شدند.
اما به تازگی کیهان شناسان به شواهدی دست یافته اند که آنها را از این خوای غفلت بیدار کرده است. شواهد مزبور حاکی از آن است که الگوی تابش زمینه میکروموج کیهانی برخلاف تصور قبلی،امکان وجود ریسمان های کیهانی را منتفی نمی کند بلکه صرفا حد بالایی را برای تعداد ریسمان هایی که می توانند در پهنه کیهان وجود داشته باشند، تعیین می کند. در واقع بر اساس یافته های جدید، ریسمان های کیهانی به تنهایی می توانند تا 10 درصد از سهم انرژی کل جهان را به خود اختصاص دهند.
اما از این متقاعد کننده تر آن است که بهترین نظریاتی که اکنون در مورد جهان اولیه در دست داریم همگی بر وجود این ریسمان های کیهانی اتفاق نظر دارند. براساس این نظریات، تا هنگامی که هنوز بیش از 10 به توان منهای 35 ثانیه از لحظه آفرینش جهان سپری نشده بود، فقط یک ابر نیروی واحد بر پهنه کیهان حکمرانی می کرد، اما با انبساط عالم و سرد شدن آن، این ابر نیرو به سه نیروی به ظاهر متفاوت یعنی نیروی هسته ای قوی (که کوارک ها را درکنار همدیگر نگاه می دارد)، نیروی هسته ای ضعیف (که عامل واپاشی های رادیواکتیو است) و نیروی الکترو مغناطیسی تبدیل شد. این تبدیل طی یک سری فرایندهای سریعی صورت گرفت که مجموعا به انبساط فوق سریع عالم موسوم به انبساط تورمی منجر شد، در آن دوران علاوه بر نیرو های شناخته شده فعلی، میدان های ناشناخته دیگری نیز از دل آن ابرنیرو پدید آمد که هنوز توسط بشر کشف نشده اند. جهت این میدان های ناشناخته در انرژی فوق العاده بالای جهان اولیه به راحتی و آزادانه می توانست تغییر کند؛ اما با سرد شدن عالم، این میدان ها نیز منجمد شدند و جهت های ثابتی پیدا کردند.


تشکیل ریسمان های کیهانی این میدان ها پس از انجماد، در هر حوزه از کیهان جهت متفاوتی پیدا کردند. به عنوان مثال،جهت آنها در حوزه ای رو به شمال بود، در حوزه دیگر به سوی شرق، در حوزه دیگر به سمت جنوب از جنوب غربی و به همین ترتیب. در ضمن، این میدان ها در لحظه انجماد حتی المقدور جهتی را بر می گزیدند که با جهت میدان ها در حوزه های کیهانی مجاور خود انطباق نسبی داشته اند؛ به گونه ای که مابین هر حوزه و حوزه های مجاور آن، اتصالی نسبتا پیوسته و هموار ایجاد شود. اما چنین امری همیشه میسر نبود. به همین دلیل هم خواه ناخواه حوزه هایی در پهنه کیهان شکل گرفتند که میدان های کوانتومی درون آنها به طور کامل از میدان های بیرونی مجزا شده بود و ریسمان های کیهانی در واقع چیزی جز همین حوزه های پرانرژی رشته مانند نیستند. از آنجا که میدان های کوانتومی فوق العاده پر انرژی حاصل از مه بانگ همواره در دل این حوزه های ریسمانی محفوظ می مانند، بنابراین اکنون و پس از گذشت 7/13 میلیارد سال از لحظه آفرینش جهان، این ریسمان های اسرار آمیز هنوز هم در پهنه کیهان باقی مانده و انرژی خارق العاده خود را از لحظه آفرینش همچنان حفظ کرده اند.
اما آیا ابر نیروی موجود در جهان اولیه واقعا چنین میدان های نا شناخته ای را در دل داشته است؟ برای پاسخ به این پرسش، "مایری ساکلاریادو" و دو نفر از همکارانش در کینگز کالج لندن، در سال 2003 به بررسی نسخه های مختلف "نظریه وحدت بزرگ" که در تلاش برای توصیف ابر نیروی جهان اولیه است پرداختند. آنها دریافتند که در 80 تا 90 درصد این نظریات همواره سر و کله این میدان های کوانتومی که منجر به شکل گیری ریسمان های کیهانی می شوند نیز پیدا می شود. ساکلاریادو در این باره می گوید: "بنابراین تقریبا در تمامی این نظریات، در انتهای دوران تورم کیهانی، ریسمان های کیهانی نیز در پهنه کیهان ظاهر می شوند.
اما نظریات وحدت بزرگ، تنها نظریاتی نیستند که وجود ریسمان های کیهانی را پیش بینی می کنند؛ چرا که به تازگی نظریه مشهور ریسمان ها نیز خبرهای نوید بخشی را مبنی بر وجود این ریسمان های کیهانی برایمان به ارمغان آورده است. احتمالا می دانید که نظریه ریسمان ها، مطرح ترین و موفق ترین نظریه موجود برای تبیین وحدت تمامی نیرو های جهان است البته تا همین چند سال پیش کسی تصور نمی کرد که نظریه ریسمان ها علی رغم نام خود، ارتباطی با ریسمان های کیهانی داشته باشد. علت این امر آن است که ریسمان هایی که به طور معمول در نظریه ریسمان ها مطرح می شوند، نه ریسمان های غول پیکر کیهانی که جهان را در در احاطه خود دارند بلکه ریسمان های انرژی فوق العاده کوچکی هستند که با ارتعاشات مختلف خود، ماهیت ذرات بنیادی مختلف را شکل می دهند ( به عبارتی بر اساس نظریه ریسمان ها، جزء غایی مواد و نیروهایی که جهان ما رامی سازند، بر خلاف تصور به صورت ذرات نبوده بلکه همین ریسمان های مرتعش انرژی هستند). البته قبلا هم مشخص شده بود که برخی از این ریسمان های فوق العاده کوچک به واسطه انبساط فوق سریع تورمی عالم ممکن است تا ابعاد نجومی کش آمده باشند؛ اما محاسبات اولیه نشان می داد که چنین ریسمان های نجومی ای در صورت شکل گیری، حداقل یک میلیون بار چگال تر از ریسمان های کیهانی ای که در نظریات قبلی ظاهر می شدند خواهند بود. بنابر این گرانش بسیار زیاد چنین ریسمان هایی بر ساختار کل عالم غلبه کرده و در نتیجه باید نشانه کاملا مشخصی از خود بر روی تابش زمینه میکروموج کیهانی باقی می گذاشتند.
اما این تصور در سال 2003 تغییر کرد. می دانیم که براساس نظریه ریسمان ها، کائنات – که جهان های بی شماری از جمله جهان ما را شامل می شود – باید حداقل شش یا هفت بعد مکانی اضافی علاوه بر سه بعد مکانی آشنای جهان ما داشته باشد و این ابعاد اضافی می توانند به اشکال مختلف انحنا داشته باشند. در سال 2003 فیزیکدانی به نام "شامیت کاچرا" از دانشگاه استنفورد کالیفرنیا نشان داد که با توجه به شکل انحنای ابعاد بالاتر کائنات، ریسمان های بنیادین هستی می توانند چگالی کمتری از آن چه تاکنون تصور می شد داشته باشند و بنابراین ریسمان های کیهانی ممکن است حقیقتا همان ریسمان های بنیادین باشند که به واسطه تورم کیهانی تا ابعاد نجومی کش آمده اند. کیبل در این باره می گوید: "بدین ترنیب، نظریه ریسمان ها به طور طبیعی ریسمان های کیهانی را نیز در دل خود دارد."
اما راه سومی هم برای توضیح نحوه پیدایش ریسمان های کیهانی وجود دارد. بر اساس نسخه های جدیدتر نظریه ریسمان ها، هر یک از بیشمار جهان شناور درپهنه کائنات (و از جمله جهان ما) در واقع ابر صفحات یا ابر رویه هایی با دو بُعد یا بیشتر هستند که در گستره ابعاد بالاتر هستی در حال حرکتند. بر این اساس، مه بانگ در واقع چیزی جز برخورد یکی از این جهان ها با جهان ما نبوده است. به عبارتی، ابر صفحه جهان ما و ابر صفحه یک جهان دیگر به واسطه نیروی گرانشی ما بین خود به سوی همدیگر کشیده شده و نهایتا با هم دیگر برخورد کرده اند. به واسطه این برخورد، انرژِی فوق العاده زیادی در هر یک از این ابر صفحات آزاد شده و نهایتا رشته های بسیار پر انرژی یک بعدی یا همان ریسمان های کیهانی در دل هر کدام از این جهان ها (ابر رویه ها) شکل گرفته اند.
بدین ترتیب، نظریات جدیدی که در عرصه فیزیک مطرح شده اند، اندیشه وجود ریسمان های کیهانی را مجددا احیا کردند و بنابراین جستجو برای یافتن نشانه ها و شواهد تجربی مبنی بر وجود این ریسمان ها نیز بیش از پیش شدت گرفت
اکنون در تعدادی از آزمایشگاه های جهان، فیزیکدانها در تلاشند تا با کمک محفظه های محتوی هلیم مایع، رفتار جهان اولیه را مدل سازی کنند. بهترین ایزوتوپ هلیم برای شبیه سازی حالت جهان اولیه، یکی از ایزوتوپ های نسبتا نادر آن به نام هلیم – 3 است. هلیم – 3 در دمای دو هزارم درجه بالای صفر مطلق به یک ابر شاره تبدیل می شود که می تواند بدون هیچگونه اصطکاکی جریان پیدا کند. ابر شاره هلیم از برخی وجوه، رفتاری مشابه رفتار خلاء کوانتومی را از خود بروز می دهد و در ضمن، تغییرات فازی آن نیز به خوبی می تواند نحوه سرد شدن جهان اولیه به نمایش بگذارد. هنگامی هلیم به طور ناگهانی سرد شده و به فاز ابر شارگی وارد شود، جریانهایی در درون آن ایجاد می شود که از نگاه مکانیک کوانتومی عملا مشابه ریسمان های کیهانی هستند.
محققان به کمک هلیم حتی بر خورد ابر صفحات کیهانی یا همان جهان های موازی را نیز شبیه سازی کرده اند. در آزمایشی که اخیرا انجام شد، جرج پیکت و گروه تحقیقاتی اش در دانشگاه لنکستر انگلستان، محفظه ای استوانه ای شکل محتوی هلیم- 3 مایع را تا دمای 150 میکروکلوین سرد کردند و بدین ترتیب، تمامی هلیم- 3 موجود در محفظه در فاز ابر شارگی قرار گرفت. سپس آنها با اعمال یک مبدان مغناطیسی قوی، راستای چرخش اتم های را در مقطع مرکزی استوانه مزبور تغییر دادند. این مقطع هلیمی از طرفین توسط دوسر از اتم ها که امتداد چرخششان تغییر نیافته بود، در بر گرفته شده بود. هر یک از این دو سطح به لحاظ ریاضی رفتاری مشابه یک ابر صفحه را در نظریه ریسمان ها از خود بروز می داد. هنگامیکه پژوهشگران میدان مغناطیسی را قطع کردند، حالت تغییر یافته مقطع هلیمی از بین رفت ئ نتیجتا دو صفحه با همدیگر برخورد کردند. آزمایش نشان داد که از برخورد این دو ابر صفحه با هم دیگر، واقعا توده ای از جریان های ریسمان مانند در درون هلیم شکل می گیرند.
مطالعات انجام شده حاکی از آن است که پدید هایی مشابه ریسمان های کیهانی، علاوه بر هلیم مایع در سایر سیستم ها نظیر بلور های مایع، ابر رسانه ها و شاره هایی که به واسطه گرم شدن در آستانه تشکیل جریان های همرفتی هستند، نیز ایجاد می شوند. در تمامی این موارد، وقوع نوعی گذار فاز منجر به شکل گیری انبوهی از ساختار های ریسمان شکل می شود. شواهد کیهانی دستاوردهای پیکت و دیگران در مورد شبیه سازی آزمایشگاهی رفتار ریسمان های کیهانی بسیار جالب توجه است .آن دیویس، فیزیکدان دانشگاه کمبریج در این باره میگوید: واقعا شگفت انگیز است که بتوان مشابه چنین ریسمانهایی را در آزمایشگاه ایجاد کرد.
اما هر چند نتایج آزمایشهایی برای طرفداران ریسمان های کیهانی اطمینان بخش است، اما این به تنهایی کافی نیست، چرا که همان طور که کیبل هم میگوید، ازچنین آزمایشاتی نمیتوان اطلاعات مستقیمی از ریسمان های کیهانی بدست آورد.
در واقع تنها راه اثبات وجود ریسمان های کیهانی، مشاهده آنها نه در شرایط آزمایشگاهی بلکه در پهنه بی کران فضا است. در سال 2003 ، اختر شناسان تصور کردند که یکی از ریسمان های کیهانی را یافته اند. می دانیم که گرانش قدرتمند یک ریسمان کیهانی می تواند نور کهکشان هایی را که در پشت آن قرار دارد، همانند یک عدسی کیهانی به گونه ای خم کند که از هریک از کهکشان های مزبور، دو تصویر مجزا در دو سوی ریسمان کیهانی ایجاد شوند. در سال 2003 ، گروهی از اختر شناسان به رهبری میخائیل سازهین در رصد خانه کاپودیمونت واقع در نزدیکی شهر ناپل ایتالیا، تصویری از پهنه آسمان را ثبت کردند که به نظر میرسید حاوی دو تصویر یکسان از یک کهکشان واحد باشد.
متاسفانه بعدا مشخص شد که این نتیجه گیری صحیح نبوده است، چراکه تلسکوپ فضایی هابل نشان داد که این دو تصویر در واقع مربوط به دو کهکشان متفاوت است که به طور فریبنده ای شبیه به یکدیگر هستند. کیبل معتقد است که ما باید بسیار خوش شانس باشیم که بتوانیم با چنین روشی ریسمان های کیهانی را کشف کنیم، چراکه میزان انحنای نور توسط این ریسمان ها عموما بسیار ناچیز است. اما در مقابل، کیهان شناسان نظیر "الکساندر ویلنکین" از دانشگاه تافتز در ماسا چوست آمریکا نسبت به این مسئله خوش بین هستند. ویلنکین می گوید: "فراموش نکنیم که رصدگران به تازگی جست و جوی سیستماتیک مبتنی بر این روش را برای کشف ریسمان های کیهانی آغاز کرده اند و بنابراین نباید در این باره زود قضاوت کرد." اما روش های دیگری هم وجود دارند که می توانند اختر شناسان را در کشف ریسمان های کیهانی یاری بخشند. یکی از این روش ها، تجزیه و تحلیل نشانه هایی است که ریسمان های کیهانی می توانند بر روی تابش زمینه میکرو موج کیهانی بر جای بگذارد. "نیل بویس" به همراه گروه تحقیقاتی اش در امپریال کالج لندن با بررسی مجدد داده های ثبت شده از تابش زمینه کیهانی توسط کاوشگر wmap ناسا به این نتیجه رسیده اند که چنان چه در مدل سازی جهان اولیه علاوه بر وقوع تورم کیهانی، حضور ریسمان های کیهانی را نیز در نظر بگیریم، بهتر می توان داده های مزبور را توضیح داد. اما با این حال از آنجا که دقت آماری داده های ثبت شده از تابش زمینه میکرو موج کیهانی هنوز آن طور که باید بالا نیست، بنابراین فعلا نمی توان دستاورد این گروه پژوهشی را به منزله کشف ریسمان های کیهانی قلمداد کرد.
اما گرانش قدرتمند ریسمان های کیهانی می تواند نشانه های خود را علاوه بر تابش زمینه میکرو موج کیهانی، بر روی تابش زمینه ای دیگری نیز بر جای بگذارد. این تابش زمینه ای متفاوت، امواج رادیویی ای است که در زمانی که تنها 400 هزار سال از عمر عالم سپری شده بود از گاز هیدروژن موجود در جهان گسیل شده اند. محاسبات "بنیامین وندلت" در دانشگاه ایلی نوی آمریکا نشان می دهد که چنان چه آرایه ای از گیرنده های رادیویی به وسعت یک هزار کیلومتر مربع داشته باشیم، می توان نشانه های مزبور را آشکارسازی کرد، اما متاسفانه بعید به نظر می رسد که امکان تامین هزینه های پروژه ای با این وسعت به این زودی ها فراهم شود.
اما هنوز یک راه دیگر هم برای آشکار سازی ریسمان های کیهانی وجود دارد. از آنجا که این ریسمان های بسیار چگال در پهنه کیهان در حال ارتعاش هستند بنابراین با ارتعاشات خود، امواج گرانشی قدرتمندی را گستره کیهان منتشر می کنند. محاسبات نشان می دهد که شکل امواج گرانشی حاصل از ارتعش ریسمان های کیهانی نسبت به امواج گرانشی حاصل از سایر منابع کیهانی کاملا متفاوت و نتیجه قابل تشخیص است.
اما آیا امکان ثبت این امواج اساسا وجود دارد؟ شدت این امواج گرانشی به چگالی ریسمان های مولد آنها وابسته است و با توجه به تخمینی که از چگالی ریسمان های کیهانی در دست داریم، می توان گفت که چشم انداز نسبتا روشنی برای آشکارسازی امواج گرانشی حاصل از آنها در پیش روی بشر قرار دارد. هنگامی که سیستم های سخت افزاری رصد خانه امواج گرانشی ligo واقع در ایالات متحده در سال 2013 ارتقا داده شود، این رصد خانه تا حدودی امکان آشکار سازی امواج گرانشی حاصل از ریسمان های کیهانی را پیدا خواهد کرد. علاوه بر آن، یک آشکار ساز فضایی امواج گرانشی موسوم به lisa نیز که هم اکنون مراحل اولیه طراحی خود را می گذراند، به واسطه حساسیت بالاتری که دارد، امکان آشکارسازی امواج مزبور را خواهد داشت. ویلنکین می گوید: "اگر بتوانیم ریسمان های کیهانی را آشکار سازی کنیم، چیزهای زیادی را درباره جهان و ذرات بنیادین تشکیل دهنده آن خواهیم آموخت." با اندازه گیری جدایی زاویه ای تصاویر حاصل از عدسی گرانشی ریسمان های کیهانی و یا به کمک شدت امواج گرانشی گسیل شده از آنها، می توان تخمینی از جرم این ریسمان های کیهانی به دست آورد. با دانستن جرم این ریسمان های کیهانی می توان فهمید که ابرنیروی موجود در جهان اولیه، در چه دمایی به نیروهای به ظاهر متفاوتی که اکنون در جهان مشاهده می کنیم تبدیل شده است. اما با دانستن چنین دمایی می توان نظریات وحدت بزرگ فیزیک را به محک آزمون گذاشت، چراکه این نظریات هر یک دمای خاصی را برای تحقق وحدت نیروهای جهان پیش بینی می کنند.
اما اگر ریسمان های کیهانی در واقع همان ریسمان های بنیادین بسیار کوچک تشکیل دهنده ماهیت اجزای جهان باشند که تا ابعاد نجومی کش آمده اند آنوقت چه؟ بر اساس نظریات موجود، چنانچه ابتدای یک ریسمان کیهانی از کنار انتهای آن بگذرد، ابتدا و انتهای آن به همدیگر متصل شده و حلقه ی بسته ای تشکیل خواهد شد. این حلقه بسته با گذشت زمان، کوچک و کوچکتر شده و نهایتا محو خواهد شد. در این صورت از لحظه آفرینش جهان تا کنون باید بسیاری از این ریسمان های کیهانی، محو شده و از بین رفته باشند و فقط تعداد اندکی از آنها باقی مانده باشند. اما چنانچه ریسمان های کیهانی در واقع همان ریسمان های بنیادی تشکیل دهنده ماهیت اجزاء جهان باشند و یا از برخورد جهان ها با هم دیگر حاصل شده باشند، به واسطه حرکت در ابعاد بالاتر کائنات، امکان آن که یک حلقه بسته را در یک بعد تشکیل دهند بسیار کم بوده و نتیجه تعداد بیشتری از آنها – شاید در حدود یک هزار عدد از آنها – ممکن است همچنان در پهنه کیهان باقی مانده باشند. در این صورت حتی ممکن است این تعداد ریسمان های کیهانی باقی مانده، در همدیگر گره خورده و یک کلاف کاموایی کیهانی را تشکیل داده باشند! کشف این ریسمان های کیهانی در هم تنیده، خبر بسیار مهمی خواهد بود. تا پیش از این، منتقدان نظریه ریسمان ها این نظریه را به بازیچه ای ریاضی در دست نظریه پردازان تشبیه می کردند که هیچ گونه پیش بینی قابل آزمونی ارائه نمی کند. اما با کشف یک کلاف کاموایی کیهانی که در حال در نوردیدن پهنه آسمان هاست، این پندار نیز بسرعت تغییر خواهد کرد.
نگاهی به نا گفته های نظریه ی ریسمان
اگر کمی در فیزیک نوین مطالعه کرده باشید حتما با تئوری ریسمان برخورد داشته اید . ما در این مقاله سعی داریم تا اندکی از ناگفته های ریسمان ها را مطرح کنیم و به اطلاع شما برسانیم . حال مقدمه از ریسمان ها را مطرح می کنیم .
در تئوری ریسمان به جای اینکه ذرات سنگ بنای اولیه قرار داده شوند ریسمان های کیهانی ملاک قرار می گیرند که اندازه های بسیار کوچک است و اگر این تئوری را گرانش کوانتومی باشد پس اندازه ی ریسمان ها باید با ثابت طول پلانک که برابر 33^10 است متناسب باشد . هر چند که این مقدار بسیار کوچک است به بسیار سخت می توان آن را تصور کرد . همچنین این ریسمان ها قادرند تا به صورت حلقه در آیند و با یکدیگر پیوند برقرار کنند و متصل شوند و یا به صورت یک تار مو حالت خود را حفظ کنند .
این ریسمان ها می توانند با هر نوع نوسان خود ذره ای خاص را پدید آورند برای مثال می توانند با یک نوسان خاص الکترون بسازند و با نوسان دیگر گراویتون را خلق کنند . تئوری ریسمان در اصل بوزونیک است یعنی برای توصیف ذرات حمل کننده نیرو است و در آن ساختار فرمیونیک جایی ندارد . ولی مطرح کنندگان نظریه ی ریسمان برای توصیف این حالت ابرتقارن را وارد این نظریه کرده اند که در این صورت هر دو هم فرمیون ها دارای جایگاه هستند و هم بوزون ها . در این صورت نظریه هایی پدید می آیند که ابرریسمان نامیده می شوند . نظریه های ابر ریسمان بر پنج نوعند که در ادامه مقاله می توانند آن گفته شده اند.


متخصص های نظریه ی ریسمان بر این باور هستند که پنج تئوری ابر ریسمان وجود دارد . نوع I ، نوع IIA و نوع IIB و دو حالت تئوری ریسمان اکتشافی یا هترو تیک که عبارتند از (heterotic E8×E8): و دیگری ریسمان (heterotic SO(32) ) تفکر این است که از بین این پنج نماینده برای تئوری ریسمان تنها یک تئوری درست است * یک تئوری برای همه چیز * و می گفت که فضا – زمان ده بعدی در چهار بعد که امروزه توسط دانشمندان تأیید شده است فشرده شده است . دیگر تئوری ها سعی در این داشتند که تئوری ریسمان را رد کنند .
اما امروزه می دانیم که این تصویر ساده چندان درست هم نیست و این پنج تئوری ابر ریسمان به یکدیگر متصل هستند . همچون یک تئوری خاص و پایه ای . این تئوری ها به دگرگونی وابسته اند که به آن دوگانی می گوئیم . اگر دو تئوری با دوگانی دگرگونی وابسته اند ، این بدان معنا است که اولین تئوری می تواند در برخی از راه ها دگرگون شده باشد . به این دو تئوری دوگانه برای یکدیگر گفته می شود .
این کمیت های پیوند دوگانگی ها جدا از هم تصور می شدند . مقیاس ها فاصله های کم و زیاد ، نیرو ، طول و ... . این کمیت ها همیشه در فیزیک در هر دو تئوری میدان های کلاسیک و تئوری ذرات کوانتومی دارای حد خاصی هستند . اما ریسمان ها می توانند تفاوت بین کوچکی و بزرگی ، نیرومندی و ضعف باشند .
آنتروپی سیاه‌چاله چیست ؟
عقیده نظریه ریسمان در زمینه ی سیاهچاله : همانطور که می دانیم سیاهچاله ها نتیجه معادلات اینشتین هستند و چون تئوری ریسمان وجود گرانش را می پذیرد و شامل معادلات اینشتین نیز می شود پس وجود سیاهچاله ها را نیز می پذیرد . اما تئوری ریسمان بیشتر از تقارن جالب انواعی از ماده که معمولا" در معادلات اینشتین عادی به نظر می رسند بر خواسته است . بنابراین سیاهچاله در بافت تئوری ریسمان موضوعی جالب برای مطالعه هستند .
دو مقدار مهم در ترمودینامیک دما و آنتروپی است . گرما همان چیزی است که آن را به خوبی می شناسیم و می توانیم آن را از بخاری یا دیگر اجرام گرما زا حس کنیم . آنتروپی در زندگی روزانه مردم یک امر بیگانه است .
فرض کنید ما یک جعبه ی پر از گاز داریم که مولکول های گاز مورد نظر M نام دارد . دمای گاز درون جعبه در واقع میانگین انرژی جنبشی ذرات گاز است . هر مولکول همچون یک ذره ی کوانتومی حالت انرژی کوانتیده دارد . اگر ما تئوری کوانتوم را در مورد این مولکول ها درک کنیم ، می توانیم حالت میکروسکوپی یا زیر کوانتومی موجود را محاسبه کنیم ، در این صورت عددی از محاسبات پدید می آید اگر ما لگاریتم آن عدد را به دست آوریم آنگاه آنتروپی پدید آمده است .
زمانی که این موضوع کشف شد که سیاهچاله ها می توانند با توجه به فرایند های کوانتومی نابود شوند به نظر می آمود که آنتروپی و دما دارایی ترمودینامیک هستند . دمای سیاهچاله با معکوس جرمش متناسب است . بنابراین سیاهچاله با نابودی اش گرم و گرمتر از دوره ی سابق خود می شود . آنتروپی سیاهچاله یک چهارم منطقه ی افق رویداد است ، بنابراین آنتروپی همچون سیاهچاله کوچک و کوچکتر می شود و در نتیجه منطقه ی افق رویداد نیز رفته رفته کاهش می یابد حال بایدگفت که درتئوری ریسمان نقل روشنی بین زیر کوانتومهاوتئوری کوانتوم و فرض آنتروپی سیاهچاله وجود ندارد.
ریسمان ها و گرانش
اگر تئوری ریسمان همان تئوری گرانش است چطور می توانیم را با تئوری گرانش اینشتین مقایسه کنیم ؛ چه رابطه ای بین هندسه ی فضا – زمان و تئوری ریسمان وجود دارد .
ساده ترین نوع برای تصور سفر یک ریسمان در فضا – زمان تخت d بعدی ، به معنای سفر از یک سوی فضا به سوی دیگر آن است در صورتی که صدای تیک تیک زمان به گوش می رسد . یک ریسمان یک جسم یک بعدی است ، این بدان معنا است که اگر تو بخواهی در طول یک ریسمان سفر کنی فقط می توانی به جلو و عقب روی و این امکان وجود ندارد که به یک سو یا بالا و یا پائین بروی . یک ریسمان می تواند به یک سو مثلا" بالا و پائین در فضا – زمان حرکت کند . اگر چه یک ریسمان همچنین می تواند گردادگرد فضا – زمان حرکت کند . آنها در یک سطح از فضا زمان کشیده می شوند و همانند جارویی عمل می کنند که به آن ریسمان ورد شیت ( کلمه ی ورد شیت یک واژه ی انگلیسی است که به صورت worldsheet است این کلمه معادلی صریحی در فارسی ندارد ولی اگر بخواهیم معادلی برای آن بیابیم می توانیم بگوئیم صفحه یا ورقه جهانی ) که در واقع دو بعد از سطح و یک بعد از فضا و یک بعد از زمان است .
ریسمان ورد شیت یک کلید برای تمام فیزیک ریسمان ها است . یک ریسمان نوسان می کند و از میان چهار بعد فضا – زمان سفر می کند . این نوسان ها می توانند در دو بعد ریسمان ورد شیت نمایان گر شوند که همچون منظره ی این نوسان ها در دو بعد در تئوری کوانتوم گرانشی است . در واقع باید این نوسان های ایجاد شده با مکانیک کوانتوم و تئوری نسبیت خاص هماهنگ باشند . تعداد ابعاد فضا – زمانی در تئوری ریسمان برای نیروها که همان تئوری بوزونیک است به 26 تا محدود می شود و 10 بهد از آن در تئوری بوزونیک ، فرمیونیک که همان ابر ریسمان است مشترک است .
بنابراین گرانش از کجا می آید ؟
اگر ریسمان ها در فضا – زمانی که توسط ریسمان های دیگر محصور است سفر کنند ، سپس طیف نوسان یک ذره با 2 اسپین و جرم صفر را شامل می شود ، در این صورت ذره گراویتون خواهد بود که حامل نیروی گرانشی است .
جایی که گراویتون وجود دارد باید گرانش نیز وجود داشته باشد . گرانش در کجای تئوری ریسمان جای دارد ؟
ریسمان ها و هندسه فضا – زمان
تئوری کلاسیک از هندسه فضا زمان که ما به آن گرانش می گوئیم به معادلات آلبرت اینشتن دانشمند بزرگ آلمانی الاصل بستگی دارد که در آن خمیدگی فضا – زمان به توزیع ماده و انرژی در آن بستگی دارد . اما معادلات اینشتین در تئوری ریسمان چگونه مطرح شده اند ؟
اگر یک ریسمان در فضا – زمان خمیده به سفر بپردازد ، سپس ریسمان هم با این خمیدگی متناسب می شود همچون یک ریسمان تکثیر یافته . و این سازگار با مکانیک کوانتوم و معدلات اینشتین در مورد خمیده شدن فضا – زمان است . حال این امری واقعی است ! این نتیجه ای متقاعد کنند برای مطرح کنندگان تئوری ریسمان بود . تنهاذ تئوری ریسمان از فیزیک فضا – زمان خمیده گرانش را پیش بینی نمی کند ، اما می گوید که معادلات اینشتن از فضا – زمان خمیده در تکثیر ریسمان ها اطاعت می کنند .
آیا فضا – زمان بنیادی است ؟
رابطه ی پیچیده ای بین تئوری ریسمان و فضا – زمان وجود دارد . تئوری ریسمان از این معادلات اینشتین به طور کامل اطاعت نمی کند . در تئوری ریسمان سری های زیادی برای اصلاح تئوری گرانش وجود دارد . در شرایط پائین تر از نرمال اگر ما فقط به مقیاس بزرگتر از ریسمان ها نگاه کنیم این فواصل قابل ملاحضه نیست . اما اگر مقیاس فاصله ای کم باشد این اصلاح ها بزرگتر می شوند تا از معادلات اینشتین برای توصیف نتیجه بزرگتر نشوند .
در حقیقت زمانی که سطح این اصلاحات بزرگتر شود هندسه فضا – زمانی برای تضمین توصیف نتیجه وجود ندارد . در واقع معادلات برای محاسبه ی فضا – زمان غیر ممکن می شود . اما چیزی که در این تئوری در فاصله های زیاد نمایان گر می شود پیوندی ضعیف است . این عقیده ای با درگیری های بزرگ فلسفی است .
فاصله های کم و زیاد
تقارن دوگانه که استعداد های پیچیده و مبهمی برای تشخیص مقیاس فاصله های زیاد و کم می خواهد دو گانگی تی T – duality خوانده می شود . و از حدود ابعاد اضافه در تئوری ابر ریسمان که حدود شش تا است می آید .
فرض کنید ما در فضا – زمان 10 بعدی هستیم که بدین معنا است که 9 بعدی فضایی و یک بعد زمانی دارد . گرفتن یکی از این نه بعد فضایی دایره ای به شعاع R می سازد . که در جهت برای فاصله L=2p R گرفته می شود . شما در دور این دایره حرکت می کنید و به جایی که از آنجا حرکت خود را آغاز کرده اید باز می گردید .
یک ذره که دور این دایره به سفر می پردازد دارای مقدار حرکتی خواهد بود که گرداگرد این دایره است که به مجموع انؤزی ذره کمک می کند . اما موضوع در رابطه با یک ریسمان کاملا" تفاوت دارد . زیرا در سفر ، ریسمان می تواند دور دایره را خمیده کند . عدد زمانی پیچیدن این ریسمان به دور دایره عدد پیچ در پیچ خوانده می شود .
حال مورد عجیب در مورد تئوری ریسمان این است که این مقدار و این نوع پیچش می تواند تعویض شود . ما میزان این طول را با تغییر شعاع دایره با مقدار L(st)^2/R تغییر می دهیم ، در حالی که Lst طول ریسمان است . اگر R از طول ریمان خیلی کوچکتر باشد سپس مقدار L(st)^2/R
بسیار بزرگ خواهد شد ؛ بنابراین مقدار مبادله و نوع پیچش ریسمان تبادل یک مقیاس فاصله ای بزرگ با یک مقیاس فاصله ای زیاد است .
این نوع از دوگانگی دوگانگی تی T – duality خوانده می شود . دوگانگی تی به تئوری های ابرریسمان نوع های IIA و IIB است . این بدان معنا است که اگر این دو تئوری در روی یک دایره فشرده شوند ، سویچ مقدار و نوع پیچش و سویچ مقیاس فاصله ای با تأثیر دو تئوری بروی یکدیگر تغییر می کند .
بنابراین دوگانگی تی در مقیاس های مختلف دارای تفاوت است . مثلا" در مقیاس های فاصله ای بسیار بزرگ برای مقدار کم در ریسمان ها است و نوع پیچش برای ریسمان با مقیاس های بسیار کوچک . حال همه ی این گفته تفسیر جالبی از این است که فیزیک چگونه بعد از کپلر و نیوتون در جریان بوده و توسعه یافته است .
ریسمان ها و پیوند ضعیف
ثابت اتصال و پیوند چیست ؟

این یکی از اعدادی است که در مورد چگونگی نیرو و کنش متقابل سخن می گوید . برای مثال : ثابت نیوتن ثابت پیوند برای نیروی گرانش است . اگر میزان ثابت کنونی نیوتن دوبرابر بود سپس ما گرانش را در سطح زمین دو برابر احساس می کردیم و همچنین از زمین گرانش ماه و خورشید نیز دو برابر احساس می شد و غیره . یک ثابت پیوندی بزرگتر بدان معنا است که آن نیرو قوی تر است و ثابت پیوندی ضعیف تر بدان معنا است که نیروی مورد نظر ضعیف تر است .
هر نیرویی دارای ثابت پیوندی است . برای مثال در نیروی الکترومغناطیسی ثابت پیوندی با مربع با الکتریکی متناسب است . زمانی که فیزیکدان ها رفتار کوانتوم های الکترومغناطیسی را مورد مطالعه قرار دادند ، آنها کاملا" قادر نبودند تا تمام تئوری ها را حل کنند . بنابراین مقداری از قوانین روبه روی خود را می شکستند تا به توانند معادلات را حل کنند و هر جایی که شکسته می شد راه را برای حل موضوعات بعدی و ثابت های پیوندی باز می کرد . در انرژی های عادی در الکترو مغناطیس ثابت پیوند کوچک است و بنابراین اولین قسمت اندکی شکسته شده تقریب خوبی برای پاسخ واقعی بود . اما اگر ثابت پیوند زیاد باشد متودهای محاسبه نیز زیر پا گذاشته می شود و قسمت های کوچک نیز بی ارزش می شوند . این موضوع در تئوری ریسمان نیز قابل رخ دادن است . تئوری های ریسمان دارای ثابت پیوندی هستند . اما با تئوری ذرات تفاوت دارد . در تئوری ریسمان ثابت تنها یک عدد نیست و به نوع نوسان ریسمان وابسته است که آن را کندی می خوانند . مبادله میدان کندی از تبادل ثابت های پیوندی بسیار بزرگ یاکوچک کم می شود .
این تقارن دوگانگی اس S – duality خوانده می شود . اگر دو تئوری ریسمان توسط دوگانگی اس به هم وابسته باشند در این صورت ثابت پیوندی یکی ضعیف خواهد بود دیگر در مقابله با آن ثابت پیوندی قوی خواهد داشت . باید توجه داشت که تئوری با نیروی پیوندی نمی تواند مفهومی از بسط آن در سری های دیگر باشد . و اما تئوری با نیروی پیوندی ضعیف این امکان را دارد . بنابراین اگر دو تئوری در دوگانگی اس به هم وابسته اند ما باید تئوری ضعیف را درک کنیم و اگر در فهم این موضوع کاملا" موفق باشیم می توان گفت که تئوری ریسمان را کاملا" فهمیده اید . این در واقع ضرب المثلی در بین فیزیکدان ها است .تئوری های ابرریسمان وابسته به دوگانگی اس عبارتند از : نوع I با تئوری ابر ریسمان (heterotic SO(32)و تئوری ابر ریسمان IIB با خودش این به معنا است ؟
دوگانگی تی چیزی منحصر به فرد در فیزیک ریسمان ها است ، آن چیزی است که از عهده ی ذرات خارج است و قادر به انجام آن نیستند ، زیرا یک ذره نمی تواند همانند یک ریسمان گرداگرد یک دایره خمیده شود . اگر واقعا" تئوری ریسمان نظریه ی درستی در طبیعت است باید بر سطح های عمیق نیز دلالت کند . مقیاس های فاصله ای کوچک در فیزیک به صورت مستقل اصلاح نشده اند ، اما همانند یک سیال است که وابسته به تحقیق ما و استفاده از اندازه ها است ، این ها است که حالت تحقیق را مشخص می سارد .
در قسمت دیگر که دوگانگی اس است به ما می آموزد که حد نیروی پیوندی در ریسمان ها می تواند در حدهای ضعیف برای ریسمان های مختلف محاسبه شود . اما این نتیجه ای عاقلانه برای مکانیک کوانتوم گرانشی است ؛ زیرا همانطور که می دانیم در تئوری آلبرت اینشتن آمده است اجرام با بزرگی زیاد بروی فضا – زمان اطراف خود تأثیر می گذارند و آن را خمیده می کنند .
این مقاله ای مختصر در زمینه ی نظریه ی ریسمان بود ، زیرا همانطور که می دانیم تئوری ریسمان پیچیده است و جابرای بحث در آن باقی است و می توانیم چندین ده صفحه آن را به تفسیر گذاریم . انشا الله به یاری خداوند متعال ، سعی داریم که در مقالاتی دیگر ، مباحث گفته نشده ی تئوری ریسمان را هر چند مختصر توضیح دهیم .

سید حسام الدین حسینی


اجل و سرآمد زندگی در قرآن کریم

http://img.tebyan.net/big/1387/11/242471781802816617074322501151631292895134.jpg
  

  کمال انسان و کمال موجودات عالم طبع به اینست که در همین زمان معلوم و اجل محدود که برای آنها مقدّر شده است خود را کامل کنند.
نمی توانند از دائره این زمان پا بیرون نهند و بر اجل خود پیشی گیرند و یا آنرا تمدید نموده و به تأخیر اندازند. هیچ‌گاه موجودات مادّی و طبعی که دارای مادّه و طبع هستند نمی توانند از این قانون کلّی خارج شده و زوال و فنا و محدودیّت اجل و زمان زندگی خود را تبدیل به بقاء و دوام و استمرار و ابدیّت بنمایند. این حقیقت مستفاد از آیات صریحه قرآن است. و امّا در خصوص انسان می فرماید: 
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَیَسْتَقْدِمُونَ؛ برای هر گروه و جمعیّتی یک زمانی است، چون زمان آنها برسد و اجل آنانرا دریابد، نمی توانند آن اجل و مدّت را به عقب ببرند یا به جلو بیاورند و بالنّتیجه یا خود زودتر از اجل بمیرند یا پس از اجل مرگ را دریابند» (اعراف/34) و نظیر این آیه است: 
«مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا یَسْتَـْخِرُونَ؛ هیچ امّت و گروهی نمی توانند از اجل خود پیشی گیرند و نمی توانند اجل خود را به تأخیر اندازند» (حجر/5).

انواع اجل:

«اجل » دو معنی دارد:

یکی به معنی مدّت و زمان؛ اجل فلان کس پنجاه سال است یعنی مدّت عمر او این مقدار است. «لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ» یعنی برای هر گروهی مهلت و زمان خاصّی است. و دیگری به معنای رأس و سرآمد مدّت؛ اجل دَین یعنی نقطه سرآمد آن که باید در آن نقطه دین پرداخته شود. «فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ» یعنی زمانی که رأس مدّت زندگی آنها بیاید. در سوره سبأ آمده است: 

«قُل لَّکُم مِّیعَادُ یَوْمٍ لاَّ تَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَ لاَ تَسْتَقْدِمُونَ» (سبأ/30) در اینجا میعاد به معنی رأس المدّت و زمان رسیدن وعده است؛ «ای پیغمبر بگو: 
برای شما وعده روزی خواهد رسید که در آن سررسید نمی توانید ساعتی را تأخیر اندازید و نه آنکه ساعتی به جلو بیفتید». آن روز که رسید، عمر سپری شده است و اجل رسیده است. معنی دو نوع اجل در قرآن مجید: اجل و اجل مسمّی ولیکن در اینجا لطیفه ای است در قرآن مجید که بسیار شایان دقّت و توجّه است؛ در یکی از آیات قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضَی '´ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسَمًّی عِندَهُ؛ پروردگار آن کسی است که شما را از گل آفرید، و سپس اجلی قرار داد ولیکن اجل مسمّی در نزد خداست» (انعام/2).

از اینجا معلوم می شود که دو اجل داریم. یک اجل، اجلی است که خدا برای ما معیّن فرموده و یک اجل، أجل مسمّی که آن در نزد پروردگار است. و چون از طرفی طبق آیه کریمه «مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ (نحل/96) می دانیم که آنچه در نزد ماست فانی و خراب و آنچه در نزد پروردگار است باقی خواهد بود، بنابراین چون اجل مسمّی در نزد خداست حتماً از چیزهائیست که باقی بوده و دستخوش بوار و عدم و فناء قرار نخواهد گرفت؛ بنابراین مدّت عمر ما که اجل ماست سپری می شود ولیکن اجل مسمّی باقی می ماند. باید دید چگونه دو اجل داریم؟ فرقش چیست؟ چرا یکی از آن دو فانی و دیگری باقی است؟

اجل دنیوی:


برای سنجش این موضوع می گوئیم در سوره یونس آمده است: «إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَو'ةِ الدُّنْیَا کَمَآءٍ أَنزَلْنَـ'هُ مِنَ السَّمَآءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاْرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الاْنْعَـ'مُ حَتَّی '´ إِذَآ أَخَذَتِ الاْرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهَآ أَنَّهُمْ قَـ'دِرُونَ عَلَیْهَآ أَتَنـ'هَآ أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَـ'هَا حَصِیدًا کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالاْمْسِ کَذَ ' لِکَ نُفَصِّلُ ا لاْ یَـ'تِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون؛ همانا مثل زندگانی دنیا مانند آبی است که ما آنرا از آسمان به پائین می فرستیم و گیاهان زمین از اقسام نباتاتی که خوراک انسان و چارپایان است با آن آب مخلوط شده، نباتات و گیاهان سرسبز و شاداب گشته، تا سرحدّی که زمین بهره کافی خود را میبرد و به انواع نبات و گیاه مزیّن می گردد. و صاحبان و ساکنان زمین چنین می پندارند که دیگر یکباره تمام قدرت و مکنت آنها بر زمین متمرکز شده و دیگر عاملی نیست که بتواند این بهره کافی و این وفور نعمت و خرّمی و شادابی را از آنان بگیرد؛ که ناگهان امر ما در شب یا روز بدان زمین میرسد و چنان آنها را از بین می برد و همه را درو شده و از زمین جدا شده قرار میدهد که گوئی اصلاً دیروز در این زمین چیزی نروئیده بود. اینطور ـ ای پیامبر گرامی ـ ما آیات خود را مفصّلاً بیان می کنیم برای مردمی که تفکّر کنند و بیندیشند» (یونس/24).

در این آیه می فرماید زندگی و حیات انسان در دنیا هم همینطور است. یعنی نطفه های سرد در آتشگردان صلب پدر و سپس در رحم مادر قرار می گیرد و با کمال حرارت دوران تکامل خود را در رحم طیّ نموده و سپس به دنیا پا می گذارد و بدنبال علم و قدرت و جاه و مال و فرزند و انواع و اقسام تعیّنات و اعتباریّات می رود تا از هرجهت دارای علم و تجربه و قوه تشخیص و ادراک و معرفت می گردد و به تمام اقسام فعّالیّتها در زمین قادر می شود، و خلاصه آنکه از نقطه نظر حیات دنیوی به نقطه اوج میرسد که ناگهان در عین آنکه ابداً بر ذهنش خطور نمی کند که مرگ او میرسد، مرگ او را در می یابد؛ عزرائیل می آید و طومار حیات او را چنان در هم می پیچد و آثار و خصائص او را به باد فنا می دهد که «کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالاْمْسِ»، گوئی اصلاً چنین شخصی نبوده و بهیچوجه در زمین اقامت نکرده و سکونت نداشته است.

در این آیه مبارکه خدا می فرماید: «أَتَنـ'هَآ أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا»؛ امر ما در شب یا روز می رسد و حیات را پایان می دهد. پس معلوم می شود که پایان حیات در دنیا به امر خداست، و امر خدا مال خداست و در نزد خداست و همان اجل مسمّی است. پس، از بین رفتن عمر و آمدن اجل، مترتّب است بر اجل مسمّی و امر الهی؛ او وقتی بیاید به این اجل خاتمه میدهد و برای انسان به هیچ وجه مهلتی نیست.

از اینجا کیفیّت دو اجل واضح و روشن می شود:

اجل دنیویِ زمانی همین مدّتی است که دوران عمر آدمی را تشکیل میدهد و با طیّ زمان طیّ می شود، و نحوه وجودش تدریجی و بالاخره از بین میرود و با فوت آدمی مهلتش سر می آید. أجل مسمّی اجل عندالله و امر الهی است که در عالمِ زمان نیست و بوار و هلاک او را درنمی یابد، بلکه پیوسته در نزد خداست و ثابت است و بر اساس آن اجل این اجل دنیوی پی ریزی می شود. مثلاً اوّل ظهر ما نماز گزاردیم و سپس دعا خواندیم، آن زمانها سپری شد و ما را به این زمان فعلی تحویل داد که فعلاً با دوستان عزیز به گفتگو اشتغال داریم. این زمان هم می گذرد و لحظه به لحظه در چرخ طیّ و تدریج زمان ما را به جلو می برد، ساعات، روزها، ماهها، سالها، تا به آخرین نقطه اجل می سپارد؛ آن همان روز میعاد و میقات است.

اجل مسمی:
امّا اجل مسمّی و الهی که ثابت است و به طیّ زمان طیّ نمی گردد آن ضرب الاجل عمر انسان است از اوّل تا به آخر که در عالم معنی و ملکوت معیّن شده و گذشت و عبور در آنجا نیست، و بر آن اساس و ثبوت اصلی شالوده عمر زمانی و دنیوی پی ریزی می شود. آن اجل در عالمی فسیح و وسیع تر از نشأة دنیاست، و عالم ملکوت است که تمام موجودات این عالم مادّه و طبع بر آن اساس و آن اصل در این عالم نزول نموده بوجود می آیند. آن عالم الگو و حقیقت است و این عالم مثال و نمونه و مجاز.

و همین گذشت عمری را که در اینجا از نقطه نظر تدریجِ مادّه، زائل و منتهی به حدّی می بینیم، اگر با فهم و ادراک عالیتر بنگریم یا بالحسّ و المشاهده ادراک عالم ملکوت را بنمائیم، آن اجل ثابت و مسمّی را در آنجا ثابت و موجود خواهیم یافت و ابداً قابل فناء و زوال نخواهیم یافت. شاهد بر این معنی آنکه می فرماید: «مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ اللَهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَهِ لاَتٍ؛ کسیکه امیدوار به ملاقات و دیدار خداست پس حقّاً اجل خدا خواهد آمد و به شرف لقای حضرت معبود مشرّف خواهد شد» (عنکبوت/5).

اجل خدا همان اجل مسمّی است و همان امر الهی است. یعنی کسانیکه امید لقای حضرت پروردگار را دارند باید به عالم ملکوت برسند و آن اجل مسمّی و خصوصیّات آن را از مبدأ تا منتهی دریابند، و یا به مرگ اختیاری و یا به مرگ اضطراری از اجل دنیوی عبور نموده و به عالم ملکوت برسند و لقای خدا بدون طیّ عالم ملکوت و ادراک ثابتات که از جمله اجل مسمّی است، از مستحیلات است.

و به عبارت دیگر می توان گفت:
 اجل مسمّی و اجل دنیوی یک حقیقت و امر واحدی است، غایة الامر به دو نظر و به دو وجهه نگریسته می شود: یک وجهه و طرف آن، عالم طبع و مادّه است که عمر گذران است، و وجهه و طرف دیگر آن، عالم ملکوت و ثابت است، که آن راه عبور به اسماء و صفات حضرت ربّ ودود و بالاخره فنا در ذات مقدّس ربوبی است، و اجل مسمّی که در عالم ملکوت است از منازلِ راه وصول به آن امید که همان لقای خدا باشد خواهد بود.



اجل مسمی؛ زندگی جاوید هر موجود نزد خداوند


   


http://img.tebyan.net/big/1389/03/11270250754022017451117224128246206219177216.jpgخداوند متعال در قرآن کریم در خصوص رابطه اجل موجودات و غایتمندی آفرینش می فرماید: 
«ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و أجل مسمی والذین کفروا عما أنذروا معرضون؛ ما آسمانها و زمین را و آنچه را در بین آنهاست نیافریدیم مگر به حق و اجل مسمی؛ و کسانی که کفر ورزیده اند روی میگردانند از آنچه را که به آنها بیم داده شده است» (احقاف/3).

و نیز نظیر این آیه است:

«اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی و ان کثیرا من الناس بلقاء ربهم لکفرون. (روم/8)؛ آیا مردم در نفوس خود اندیشه نمی نمایند، که خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که در بین آنهاست، نیافریده است مگر به حق و اجل مسمی؟
و بدرستیکه بسیاری از مردم به لقاء پروردگارشان کافرند».

تمام موجودات زمینی و آسمانی دارای أمدی معین و حدی محدودند؛ اما اجل مسمی که نزد خداست، به مفاد: 

«مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَاللَهِ بَاقٍ؛ آنچه در نزد شماست نابود می شود، و آنچه در نزد خداست باقی میماند» (نحل/96) آن اجل مسمی نَفاد و نابودی ندارد؛ و این اجل های متعارف، نمودی و ظاهری و مقام نازلی از آن اجل مسمی است. و در حقیقت، اجل، واقعیتی است واحد که دو جهت دارد:
یک جهت به طرف عالم طبع و فساد و کثرت است، و جهت دیگر به طرف عالم تجرد و ثبات و وحدت؛ این جهت را اجل و آن جهت را اجل مسمی گویند.

این دو آیه ای که ذکر شد، اینطور می فهماند که خلقت آسمانها و زمین و ما بینَهما به حق است و به اجل مسمی است. و «باء» بحق و أجل مسمی، یا برای سببیت است و یا برای مصاحبت؛ یعنی ما آنها را به سبب حق و أجل مسمی، و یا با مصاحبت حق و أجل مسمی آفریدیم. اجل مسمی همان زندگی جاویدان عندالله است، زندگی پیروزمندانه و مظفرانه و سعادت آمیز، و زندگی تام و تمامی که زوال و فناء و نیستی و نابودی و تباه و فساد و خرابی ندارد و همچون زندگی دنیوی مخلوط و مشوب به دردها و رنج ها و مصیبت ها نیست، بلکه یکسره نور و تجرد و واقعیت و حقیقت است. و این حیات دنیوی مرتبه نازل و درجه ضعیفی است از آن، چون به واسطه تقید و تعین آن حقیقت به لباس قید و کثرت، و تحدد آن به حدود و قیودِ این عالم طبع، آن حقیقت پائین آمده و در لباس حدود و تعینات تجلی نموده است.

و آیه شریفه: 

«وَ إِن مِن شَیْءٍ إِلا عِندَنَا خَزَآئِنُهُ وَ مَا نُنَزلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛ و هیچ چیزی از اشیاء نیست مگر آنکه خزائن آن در نزد ماست، و ما آن چیز را از آن خزائن پائین نمی آوریم مگر به اندازه معلوم و مشخص» (حجر/21) این مطلب را مبین میکند؛ و چون منبع حیاتِ جمیع موجودات، همان خزانه های غیر محدوده در نزد خداست، و خلقت و آفرینش آنها نزول از آن خزینه ها و منبع های وسیع و مطلق و مجرد و غیر مقدر به قَدَرات است، و آن منابع اصلی و حقیقی مصدر پیدایش این موجودات کثیر می باشد، و آن اطلاق، اصل این تعینات و آن اجمال، سرمنشأ این تفاصیل و آن وَحَدات، منبع این کثرات است؛ لامحاله باید آن خزائن مملو و سرشار از حیات تامه غیر محدوده بوده باشد. این از یک سوی بحث.

رابطه غایتمندی آفرینش و حرکت به سوی معاد:


و از سوی دیگر، میدانیم که این عالم عبث و بیهوده و لغو پیدایش نیافته است؛ اگر ما به جنبه نفاد و زوال و فناء و فساد و آلام و رنجها و مصائب و مرگ ها توجه کنیم و دنباله این را آن حیات ابدی و سرمدی نگیریم و این را راه وصول به آن حقیقت ثابت نگیریم، بنابراین خلقت عالم بیهوده و عبث خواهد بود و اما اگر این حرکت ها بسوی مقصدی، و این پویائی ها برای مطلبی، و این جستجوها برای مقصودی، و این فراق ها برای وصالی، و این مجازها برای حقیقتی، و این جنبش ها برای سکونی، و بالاخره این سیرها برای رسیدن به منزلگهی است؛ پس منزلگاه این عالم متحرک همان معادِ آنست، که در آنجا میرود و میرسد و می آرامد.

ما برای عدم بطلان عالم، برهان فلسفی و عقلی داریم که بالاخره در هر جائی که حرکتی باشد، هدفی و منتهائی است. و چون اثبات کرده ایم که اساس عالم بر حق است، بنابراین نمی تواند باطل، غایت و نتیجه اساس حق بوده باشد. چون باطل و بیهوده و عبث و لغو، چیزی است که دارای غرض و غایتی نیست، و اما حق چنانچه در حرکت باشد، بسوی حق حرکت میکند و به حق میرسد و آن حق، غایتِ ارادی آن فعل بوده است؛ فعل ارادی متحرک را به مراد محرک میرساند و نفس محرک که علت فاعلی تحریک است، علت غائی آن نیز می باشد. و بنابراین، محال است که غایت و مراد از فعل (آن فعلی که اصل وجود آن، پویائی و حرکت است ) نفس خود فعل بوده باشد؛ پس نمی تواند غرض از عالمِ خلق، خود عالم خلق بوده باشد، با فرض آنکه عالم خلق را پویا و جویا و سیار و متحرک در ذات خود می بینیم. و بنابراین اصل، حتماً باید این حرکت رو به سوی سکون مطلق، و این جوشش رو به سمت آرامش، و این غلغله رو به طرف سکوت، و این تغییر و تبدیل رو به طرف ثبات و استقرار بوده باشد؛ والا لغویت و بطلان این عالم را مستلزم است.

آری، نسبت به موجوداتی که ابداً دارای حرکت نیستند، نه حرکت ذاتی و نه حرکت عارضی، بلکه از اول وجودشان در ابتدای آفرینش با ثبات و استقرار و تجرد آفریده شده اند و از نقصان به سوی کمال در حرکت نیستند، معاد نیست. چون بدئی نیست که عودی داشته باشد، و نزولی نیست تا صعودی را به دنبال آرد، و حرکتی نیست تا طالب سکونی شود و آن اختصاص به أسماء و صفات کلیه الهیه، و اسم اعظم، و روح که از همه فرشتگان افضل است، و مخلَصین که مُهَیْمِن بر عالم کثرت و واسطه فیض از مبدأ واجب به ماهیات و قوالب امکانیه هستند دارد؛ و ما در این رشته سخن خواهیم گفت.






اثبات روح در نهج البلاغه


چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داریم که یکی از آنها به نام خطبه " الغراء " معروف است. در این خطبه مثل سایر خطبه های مفصل موضوعات مختلفی هست: توحید و غیر توحید و مواعظ، و از آن جمله در مواعظ، حضرت مسأله مرگ و مردن را یادآوری می کند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتی که در حال جان دادن است و اقاربش اطرافش را گرفته اند و مأیوسند و گریه می کنند و او قسمتی از حواسش تعطیل شده و قسمتی از حواسش کار می کند. تعبیر حضرت این است:

«فهل دفعت الاقارب، او نفعت النواحب، و قد غودر فی محلة الاموات رهینا» آیا نزدیکان می توانند از او دفاع کنند یا این نوحه گری ها سودی به حال او می بخشد پس از آنکه او در محله اموات (قبرستان) گرو واقع شد.
«و فی ضیق المضجع وحیدا» در تنگنای گور تنها ماند.
«قد هتکت الهوام جلدته» حشرات زمین پوستش را پاره پاره کردند.
«و ابلت النواهک جدته، و عفت العواصف آثاره» هلاک کنندگان کارهای جدی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمانهای او را از بین بردند.
«و محا الحدثان معالمه» نشانه هایی که در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محو کرد.
«و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شده می شود.
«و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهای او پوسیده می شود پس از آنکه یک روزی نیرومند بود.
«و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها» ( اینجا مقارنه ای شده میان اجساد و ارواح ) بدنها و استخوانها در قبر پوسید ولی روحها در گرو سنگینی کارها و اعمال خودش است.
«موقنة بغیب انبائها،» در حالی که یقین کرده است به خبرهای غیبی که در دنیا به او می دادند و آن وقت باور نمی کرد، حالا یقین پیدا کرده که آنچه گفته اند راست بود.
«لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیی ء زللها» در آن وقت به او نمی گویند یک مقدار عمل صالح بیشتر کن، چون دیگر آنجا جای عمل نیست و کارهای بدی هم که کرده است، دیگر اینجا فایده ندارد که بگوید ببخشید و توبه و استغفار می کنم، فایده ای ندارد (نهج البلاغه/ خطبه 83).

غرضم این دو جمله است که می فرماید: «صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها، استخوانها پوسیده است ولی روحها در گرو اعمال هستند، در حالی که در آنجا یقین کرده اند به چیزهایی که در دنیا یقین نمی کردند. (آیا) این درست نمی رساند که در نظر امیرالمؤمنین مسأله روح یک مسأله است و مسأله جسد مسأله دیگری، آدم وقتی که مرد بدنش می پوسد و روحش در دنیای دیگری باقی است، آن وضعی دارد و این وضعی؟

توصیف " محتضر " در نهج البلاغه:
خطبه 109 هم راجع به میت در حال احتضار است، می فرماید: «یردد طرفه بالنظر فی وجوههم» در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف بر می گرداند، به چهره بازماندگانش نگاه می کند. در نهج البلاغه این طور آمده که گوشش نمی شنود. از جمله های اینجا شاید جای دیگر هم استفاده شود که میت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از کار می افتد. حالا من نمی دانم چه فلسفه ای دارد و چگونه است؟
«یری حرکات السنتهم و لا یسمع رجع کلامهم» می بیند (اطرافیان) زبانهایشان حرکت می کند اما صدایشان را نمی شنود.
«ثم ازداد الموت التیاطا به» باز مرگ چنگهای خودش را بیشتر فرو می برد.
«فقبض بصره» دید را هم از او می گیرد.
«کما قبض سمعه» همچنانکه شنوایی را از او گرفته بود.
«و خرجت الروح من جسده» و روح از جسد او بیرون می رود.
«فصار جیفة بین اهله» بعد از آن یکمرتبه همین انسان موجود زنده به یک مردار در میان خانواده تبدیل می شود.
بعد از تعطیل حواس (آیا) از این تعبیر «و خرجت الروح من جسده» استنباط نمی شود که از نظر امیرالمؤمنین ماهیت حقیقی مرگ، خروج روح از بدن است؟

توصیف " ملک الموت " در نهج البلاغه:
خطبه مختصر دیگری هست که حضرت راجع به توصیف ملک الموت سخن می گوید و ابهامها را (یعنی عجزی که بشر از توصیف ملک الموت دارد) ذکر می کند که ما ملک الموت را نمی توانیم توصیف کنیم تا چه رسد خدای ملک الموت را. می فرماید: آیا هرگز وجود ملک الموت را وقتی که برای قبض روح داخل خانه کسی می شود احساس کرده ای؟ هرگز به چشمت دیدی کی ملک الموت آمده؟

«هل تحس به اذا دخل منزلا؟» آیا احساس می کنی او را وقتی داخل منزلی شود؟
«ام هل تراه اذا توفی احدا؟» آیا در وقتی که قبض روح می کند، تو او را می بینی؟ هرگز نمی بینی. بالاتر، ملک الموت نه تنها می آید در منزل قبض روح می کند (بلکه) جنین را در رحم قبض روح می کند. می گوید راستی تصور تو درباره ملک الموت چیست؟ آیا واقعاً ملک الموت یک جسمی است که می آید داخل خانه ها می شود و آیا جسمی است که داخل رحم مادر می شود و در آنجا روح را قبض می کند، از یکی از اعضاء و جوارح داخل می شود؟
«بل کیف یتوفی الجنین فی بطن امه؟» اینکه جنین گاهی می میرد و (ملک الموت) او را در شکم مادر قبض روح می کند، چگونه است؟
«ایلج علیه من بعض جوارحها؟» آیا ملک الموت یک جسمی است که از بعضی از اعضاء و جوارح این زن وارد می شود و قبض روح می کند؟
«ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا نه، او نمی رود، لزومی ندارد او برود تا روح را بگیرد، او می خواهد و روح به اجازه پروردگار خواسته او را اجابت می کند؟
«ام هو ساکن معه فی احشائها؟» یا نه، اساساً ملک الموت در بیرون و جای دیگری نیست که بخواهد بیاید آنجا، همیشه همراه همان زن است؟ یعنی این هم خودش یک فرضی است در باب ملک الموت که همیشه همراه همه کس است.
بعد می فرماید: «کیف یصف الهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟» بشری که قدرت ندارد یک مخلوق خدا را توصیف کند، چگونه می تواند ادعا کند خدا را آنچنان که هست توصیف کند؟ (نهج البلاغه/خطبه 112).

غرضم این جمله است: «ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا اینکه نه، او می خواهد و روح اجابت می کند؟ آیا باز این تعبیر نمی رساند که امیرالمؤمنین در باب مردن و روح این طور می اندیشیده است؟ این سه مطلب از نهج البلاغه صراحت زیادی بر مسأله روح دارد.



تفاوت دنیا و آخرت

  

انتقال از این جهان به جهان دیگر، به تولد طفل از رحم مادر بی شباهت نیست. این تشبیه، از جهتی نارسا و از جهتی دیگر رساست. از این جهت نارساست که تفاوت دنیا و آخرت، عمیق تر و جوهری تر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است. رحم و بیرون رحم، هر دو، قسمتهایی از جهان طبیعت و زندگی دنیا می باشند، اما جهان دنیا و جهان آخرت دو نشئه و دو زندگی اند با تفاوتهای اساسی، ولی این تشبیه از جهتی دیگر رساست، از این جهت که اختلاف شرایط را نشان می دهد. طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف، تغذیه می کند، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت، آن راه مسدود می گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه، تغذیه می کند. 

در رحم، ششها ساخته می شود اما بکار نمی افتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود، ششها مورد استفاده او قرار می گیرد. شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفاده ای از مجرای تنفس و ریه ها نمی کند و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظه ای بکار افتد، منجر به مرگ او می گردد، این وضع تا آخرین لحظه ای که در رحم است ادامه دارد، ولی همینکه پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بکار می افتد و از این ساعت اگر لحظه ای این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است.
اینچنین، نظام حیات قبل از تولد با نظام حیات بعد از تولد تغییر می کند، کودک قبل از تولد در یک نظام حیاتی و بعد از تولد در نظام حیاتی دیگر زیست می نماید. اساسا جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته می شود، برای آن زندگی یعنی برای مدت توقف در رحم نیست، یک پیش بینی و آمادگی قبلی است برای دوره بعد از رحم. جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامه نیز با آنهمه وسعت و پیچیدگی، هیچکدام برای آن زندگی نیست، برای زندگی در مرحله بعد است.

دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندامها و جهازهای روانی انسان ساخته می شود و او را برای زندگی دیگر آماده می سازد. استعدادهای روانی انسان، بساطت و تجرد، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی " من " انسان، آرزوهای بی پایان، اندیشه های وسیع و نامتناهی او، همه، ساز و برگهایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است. آنچه انسان را " غریب " و " نامتجانس " با این جهان فانی و خاکی می کند همینهاست. آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت " نیی " داشته باشد که او را از " نیستان " بریده اند، " از نفیرش مرد و زن بنالند " و همواره جویای " سینه ای شرحه شرحه از فراق " باشد تا " شرح درد اشتیاق " را بازگو نماید همین است. آنچه سبب شده انسان خود را " بلند نظر پادشاه سدره نشین " بداند و جهان را نسبت به خود " کنج محنت آباد " بخواند و یا خود را " طایر گلشن قدس " و جهان را " دامگه حادثه " ببیند همین است. مرگ، نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد است، همچنانکه تولد یک نوزاد نیز نسبت به دنیا تولد، و نسبت به زندگی پیشین او مرگ است. تفاوت بین دنیا و آخرت را می توان از جنبه های زیر مورد بررسی قرار داد:

مانند عالم رحم و دنیا
برای نشان دادن تفاوتهایی که بین این دو نوع زندگی وجود دارد مثالی در دست نیست زیرا هر مثالی که بیاوریم از دنیا خواهد بود و تابع قوانین دنیاست، ولی از برای تقریب می توان - با کمی مسامحه - دنیا و آخرت را به عالم رحم و دنیا تشبیه نمود. طفل در رحم، نوعی زندگی دارد و پس از تولد، از نوعی دیگر از زندگی برخوردار می گردد. یک جنبه مشترک این دو زندگی این است که در هر دو، تغذیه هست اما نحوه تغذیه جنین با تغذیه کودک پس از تولد فرق دارد. طفل در رحم مادر همچون یک گیاه زندگی می کند، از خون مادر از راه بند ناف مانند ریشه گیاه غذای خود را می گیرد، نه با ریه ها تنفس انجام می دهد و نه معده اش فعالیتی دارد، ولی به محض اینکه به این جهان پا می نهد نظام زندگیش بر هم می خورد، نشئه دیگری پیدا می کند و نظامی دیگر بر حیاتش حاکم می گردد و جهانش عوض می شود.
در اینجا یک لحظه هم نمی تواند مثل سابق زندگی کند، در اینجا باید تنفس کند و از راه دهان غذا بخورد. اگر قبل از تولد، هوا وارد ریه اش و غذا وارد معده اش می شد، می مرد. حالا بر عکس، اگر لحظه ای چند هوا وارد ریه اش نشود و ساعتی چند غذا وارد معده اش نگردد می میرد. بعد از تولد اگر کسی بخواهد همان وضع سابق را برای طفل ادامه دهد، مثلا او را در محفظه ای قرار دهد و از همان راه بند ناف خون به او تزریق کند و در عوض، مجرای دهان و بینی او را مسدود نماید، ممکن نیست، زیرا نظام زندگی طفل عوض شده است و باید از نظام نوین استفاده کند.

قرآن کریم می فرماید: «أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ آیا گمان بردید که ما شما را (با اینهمه تجهیزات و ساز و برگها) عبث آفریدیم و غایت و هدفی متناسب با این خلقت و این ساز و برگ ها در کار نیست و شما به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/ 115).
اگر انسان با اینهمه تجهیزات و ساز و برگ ها بازگشتی به سوی خدا، به سوی جهانی که میدان وسیع و مناسبی است برای این موجود مجهز، نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایی نباشد و تمام جنینها پس از پایان دوره رحم فانی گردند، اینهمه جهازات باصره و سامعه و شامه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمی خورد و برای زندگی گیاهی رحم زائد است، لغو و عبث آفریده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد. آری، مرگ، پایان بخشی از زندگی انسان و آغاز مرحله ای نوین از زندگی او است.

از نظر ثبات و تغییر
در این جهان، حرکت و تغییر هست. کودک، جوان می گردد، کامل می شود، به پیری می رسد و سپس می میرد. در این جهان، نوها کهنه می شود و کهنه ها از بین می رود، ولی در جهان آخرت پیری و کهنگی وجود ندارد، مرگی هم در کار نیست. آنجا جهان بقاء است و اینجا جهان فناء، آنجا خانه ثبات و قرار است و اینجا خانه زوال و فنا.

از نظر موت و حیات
در این جهان، موت و حیات، مرگ و زندگی با هم آمیخته است ولی آن جهان سراپا زندگی است. در اینجا جماداتی و حیواناتی وجود دارند و هر کدام به دیگری تبدیل می گردند. جسمی که اکنون بدن ماست و حیات دارد زمانی مرده و جماد بوده است و بار دیگر نیز حیات از آن جدا می گردد و به حالت جمادی بر می گردد. زندگی و مرگ در دنیا مخلوط به هم اند. اما در آخرت چنین نیست، آنجا یکپارچه حیات است، زمین آخرت، جواهر و سنگریزه های آن، درخت و میوه آن همگی حیات دارند، آتش آنجا هم دراک و فعال است.
قرآن کریم می فرماید: «و ان الدار الاخرة لهی الحیوان؛ همانا منحصرا خانه آخرت خانه ای است که زنده است» (عنکبوت/ 64). آخرت یک موجود زنده و یک حیوان و جاندار است. عضوها و اندامها در این جهان، شعور و درک ندارند ولی در آن جهان پوست بدن و ناخن هم فهم دارد و حتی سخن می گوید. زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست، از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکمفرماست. در قیامت بر دهانها مهر زده می شود و هر عضوی خودش کارهایی را که انجام داده است بازگو می کند. از زبان پرسش نمی شود تا با دروغگویی پرده پوشی کند. هر عضوی در آنجا ناطق می گردد، خودش کارهای خود را شرح می دهد. قرآن کریم می فرماید: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون؛ امروز بر دهانهایشان مهر می زنیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان گواهی می دهند که چه انجام داده اند» (یس/ 65).
در جای دیگر، مکالمه و مشاجره انسانها را با اعضاء و جوارح خودشان ذکر می کند: «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء؛ و به پوست (بدن) خود می گویند: چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایی که هر چیز را به سخن می آورد، ما را به سخن آورد.» (فصلت/ 21). پس از بیان این مطلب که در قیامت گوش و چشم مجرمین و دیگر اندامهایشان علیه آنها گواهی می دهند، مشاجره ای را که بین آنان در می گیرد، چنین شرح می دهد: «و به پوستهای بدنشان می گویند چرا به ضرر ما شهادت دادید؟ پاسخ می دهند: خدا ما را ناطق ساخت، خدایی که هر چیز را به سخن آورده است».

از نظر سرنوشت
تفاوت بین نظام دنیا و نظام آخرت از این نظر اینست که سرنوشتها در دنیا تا حدی مشترک است ولی در آخرت هر کس سرنوشتی جداگانه دارد. منظور این است که زندگی دنیا اجتماعی است و در زندگی اجتماعی همبستگی و وحدت حکمفرماست، کارهای خوب نیکوکاران در سعادت دیگران مؤثر است و کارهای بد بدکاران نیز در جامعه اثر می گذارد و به همین دلیل است که مسؤولیتهای مشترک نیز وجود دارد. افراد یک جامعه مانند اعضاء و جوارح بدن، کم و بیش جور یکدیگر را باید بکشند، اختلال یکی از آنها موجب زوال سلامت از عضوهای دیگر می گردد، مثلا اگر کبد خوب کار نکند، ضرر آن به عضوهای دیگر هم می رسد. به واسطه سرنوشت مشترک داشتن افراد اجتماع است که اگر یک نفر بخواهد گناهی مرتکب شود بر دیگران لازم است مانع او گردند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تأثیر گناه فرد را بر جامعه ضمن مثلی بیان کرده اند که گروهی سوار کشتی بودند و کشتی در دریا حرکت می کرد، یکی از مسافران، در جایی که نشسته بود مشغول سوراخ کردن کشتی شد، دیگران به عذر اینکه جایگاه شخص خودش را سوراخ می کند متعرض او نشدند و کشتی غرق شد، ولی اگر دستش را گرفته و مانع کارش می شدند هم خود جان به سلامت می بردند و هم او را نجات می دادند.
در دنیا خشک و تر با هم می سوزند و یا با هم از سوختن مصون می مانند. در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بیگناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند.

ولی جهان دیگر چنین نیست، در آنجا محال است که کسی در عمل دیگری سهیم گردد، نه کسی از ثمره کار نیکی که خودش در آن سهمی نداشته است بهره مند می شود و نه کسی از کیفر گناهان دیگران معذب می گردد. آخرت خانه جدایی و " فصل " است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند.
آخرت خانه جدایی و " فصل " است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند، گناهکاران را بانگ می زنند که: «و امتازوا الیوم ایها المجرمون؛ از مردم پاک جدا شوید ای ناپاکان» (یس/ 59). در آنجا پدر از پسر، و پسر از پدر جدا می گردد، هر کس جزای عمل خودش را دریافت می کند. «و لا تزر وازرة وزر اخری؛ هیچکس بار دیگری و گناه دیگری را به دوش نمی گیرد» (انعام/ 164، اسراء/ 15، فاطر/ 18، زمر/ 7).

از نظر فعلیت و حرکت
آخرت، جهان فعلیت محض است و دنیا جهان حرکت، یعنی جهان آمیختگی استعداد با فعلیت. فعلیتهای محض از یکدیگر تأثیر نمی پذیرند و با یکدیگر ترکیب نمی شوند ولی فعلیتهای آمیخته تأثیرپذیرند و قابل ترکیب شدن هستند. از این رو در دنیا " جامعه " به وجود می آید که نوعی ترکیب و وحدت انسانهاست، و در آخرت " جامعه " مفهوم ندارد. در دنیا تأثیر و تأثر تدریجی و فعل و انفعال هست ولی در آخرت نیست، در دنیا اگر کسی با نیکوکاران بنشیند از مجالست با آنان نیکی می پذیرد و اگر با بدان بنشیند گمراه می گردد. مولوی می گوید:
می رود از سینه ها در سینه ها *** از ره پنهان صلاح و کینه ها
فردوسی می گوید:
به عنبر فروشان اگر بگذری *** شود جامه تو همه عنبری
اگر بگذری سوی انگشت گر *** از او جز سیاهی نیابی دگر
ولی در جهان دیگر اگر انسان تا ابد با نیکوکاران بنشیند درجه اش بالا نمی رود و اگر هم با بدکاران بنشیند تنزل نمی کند، آنجا مجالست و همنشینی مؤثر نیست و هیچ چیز اثر نمی گذارد. در آنجا صلاح و کینه ها از سینه ها به سینه ها راه نمی یابد. در آنجا نه از مجالست با عنبرفروش بوی خوش عائد می شود و نه از همنشینی انگشت گر (ذغال فروش) غبار سیاهی عارض می گردد. در آنجا مبادله وجود ندارد، نه مبادله طبیعی و نه مبادله قراردادی، مبادله و دادوستدها اختصاص به این جهان دارد.
در دنیا " جامعه " به وجود می آید که نوعی ترکیب و وحدت انسانهاست، و در آخرت " جامعه " مفهوم ندارد، در دنیا تأثیر و تأثر تدریجی و فعل و انفعال هست ولی در آخرت نیست، زندگی دنیا زندگی اجتماعی است ولی زندگی آخرت زندگی اجتماعی نمی باشد. البته منظور از اینکه زندگی جهان دیگر، اجتماعی نیست، این نیست که در آنجا هر کسی منفرد و تنهاست و کسی غیر از خود را نمی بیند و با غیر خود سر و کار ندارد. منظور این است که همبستگیها و تأثیر و تأثرها و تعاون و تضادها و بده و بستان های روحی و اخلاقی و معنوی که در این جهان هست و در نتیجه جامعه، یعنی ترکیب حقیقی از افراد تحقق می یابد و سرنوشتها به هم گره می خورد، در آن جهان وجود ندارد، و الا در هر یک از بهشت و جهنم، اجتماع و گرد هم زیستن هست، با این تفاوت که در اجتماع نیکوکاران انس و الفت و صفا و صمیمیت برقرار است و به تعبیر قرآن کریم برادروار بر صندلیهایی روبروی هم می نشینند؛ «اخوانا علی سرر متقابلین؛ برادروار بر تخت ها روبه روی هم قرار گیرند.» (حجر/ 47)، اما در اجتماع بدکاران تنفر و بیزاری از یکدیگر و ناسزاگویی حکمفرماست، «کلما دخلت امة لعنت اختها؛ هر بار که گروهی داخل شود، همکیشان خود را لعنت کند» (اعراف/ 38)، «ان ذلک لحق تخاصم اهل النار؛ بی تردید این جدال اهل جهنم یک واقعیت است» (ص/ 64).

از نظر مکافات عمل
دنیا موسم کشت است و آخرت فصل درو. ولی گاهی برخی از اعمال در همین دنیا، نتایج خود را نشان می دهد و به اصطلاح کشته ها درو می گردد. البته این دریافت ثمره عمل و درو کردن کشته، نوعی از جزای الهی است ولی جزای کامل نیست، محاسبه دقیق و مجازات کامل در آخرت انجام می گیرد. 

دنیا خانه عمل است و احیانا جزا هم در آن دیده می شود ولی آخرت صد در صد خانه جزا و حساب است، در آنجا مجالی برای عمل نیست. کارهایی که مربوط به مخلوق خداست، خواه نیکی و خدمت به خلق باشد یا بدی و صدمه به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آنکه چیزی از جزای اخروی آنها کاسته گردد. بدی کردن با والدین، در همین جهان کیفر دارد مخصوصا اگر آن بدی العیاذ بالله - کشتن والدین باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان فاسق و یا کافر هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بی عکس العمل نمی ماند.
کارهایی که مربوط به مخلوق خداست، خواه نیکی و خدمت به خلق باشد یا بدی و صدمه به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آنکه چیزی از جزای اخروی آنها کاسته گردد. بدی کردن با والدین، در همین جهان کیفر دارد مخصوصا اگر آن بدی العیاذ بالله - کشتن والدین باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان فاسق و یا کافر هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بی عکس العمل نمی ماند.
منتصر عباسی پدرش متوکل را کشت و پس از مدت کوتاهی خودش نیز کشته شد، در حالی که متوکل مرد بسیار خبیث و ناپاکی بود، متوکل در محافل انس و سرگرمیش امیرالمؤمنین علی (ع) را به مسخره می گرفت، دلقکهایش خود را به قیافه آن حضرت می ساختند و تقلید در می آوردند و مسخرگی می کردند و در اشعار خویش به او اهانت می کردند. گویند منتصر از او شنید که حضرت فاطمه سلام الله علیها را دشنام می دهد، از بزرگی پرسید که مجازاتش چیست؟ وی پاسخ داد قتلش واجب است ولی بدان که هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت من باکی ندارم که در اطاعت خدا عمر من کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی هفت ماه بیشتر زنده نماند. 






وجود كنونى بهشت و جهنم

     

 
یكى از بحثهاى مربوط به بهشت و دوزخ، مسأله وجود كنونى آنها است و از زمانهاى دیرینه، این مسأله مطرح شده است این بحث در حالى كه جنبه كلامى و عقیدتى دارد، بحث تفسیرى و قرآنى نیز هست، یعنى به این مسأله، هم از دریچه دلائل عقلى مى توان نگریست و هم از دریچه تفسیرى و با مراجعه به كتب كلامى روشن مى شود كه اكثریت دانشمندان اسلامى وجود كنونى آن را پذیرفته و معتقدند كه هر دو، هم اكنون آفریده شده اند. محدث و متكلم عالیقدر "شیخ صدوق" در این باره مى گوید: 
اعتقاد ما درباره بهشت و دوزخ این است كه آن دو آفریده شده اند و پیامبر (ص) به هنگام معراج وارد بهشت شد و دوزخ را نیز مشاهده نمود. شیخ بزرگوار مرحوم "مفید" در «اوائل المقالات» به نقل اقوال پرداخته و چنین مى گوید: بهشت و دوزخ هم اكنون آفریده شده اند و روایات آن را تأیید و اهل شرع بر آن اتفاق نظر دارند ولى اكثریت معتزله و خوارج و گروهى از زیدیه مى گویند آفرینش كنونى آنها امرى ممكن است ولى دلیل بر وجود كنونى آن در دست نیست در حالى كه "ابو هاشم جبائى" وجود فعلى آنها را محال دانسته و معتقد است پیش از برپائى قیامت بهشت و دوزخ آفریده نمى شوند.

علامه حلی در «كشف المراد» اقوال متكلمان را به نحو یاد شده نقل كرده و "قاضى عبد الجبار" را از اندیشه با ابوهاشم یكسان مى داند. "تفتازانى" در شرح مقاصد مى گوید: اكثریت مسلمانان براین نظرند كه بهشت و دوزخ هم اكنون آفریده شده اند جز «ابوهاشم» و «عبد الجبار» و پیروان آنها كه با این نظریه مخالفت كرده اند. و گاهى در میان علماء شیعه اندیشه مخلوق نبودن بهشت و دوزخ به مرحوم سید رضى (ت/359، م/406) و زرارة بن اعین نسبت داده شده است ولى برخى مانند "سید شبر" در صحت نسبت یاد شده به سید رضى تشكیك نموده اند. ولى با مراجعه به تفسیر رضى كه متأسفانه از آن فقط یك جلد منتشر شده است، صحت نسبت روشن مى شود. با توجه به آنچه كه مرحوم مفید در «اوائل المقالات» نقل كرده است، روشن مى شود كه درباره آفرینش كنونى بهشت و دوزخ سه نظریه در میان متكلمان اسلامى وجود داشته است.

1 ـ بهشت و دوزخ هم اكنون آفریده شده اند و اكثریت مسلمانان این نظریه را پذیرفته اند.
2 ـ آفرینش هر دو در شرائط كنونى امرى است ممكن ولى دلیل بر تحقق فعلى آن در دست نیست و این نظریه مربوط به معتزله و خوارج و گروهى از زیدیه است.
3 ـ آفرینش بهشت و دوزخ در وضع كنونى امرى غیر ممكن است و این نظریه مربوط به "ابوهاشم" و "قاضى عبد الجبار" مى باشد.

یادآور مى شویم كه این مسأله جنبه سمعى و نقلى دارد و باید از كتاب و سنت حكم آن را استنباط نمود و اگر "ابوهاشم" مى گوید آفرینش كنونى آنها محال است، مقصود او محال بالغیر و یا به اصطلاح محال وقوعى است.

اینك دلائل قول مشهور:
دلائل خلقت بهشت و دوزخ
از بهشت و دوزخ در لسان قرآن به «جنت» و «جحیم» یا «جهنم» و «نار» یاد مى شود ولى هرگز مقصود از هر «جنت» كه در قرآن وارد شده است، بهشت موعود نیست چه بسا قرآن كلمه جنت را در مورد باغهاى معمولى این جهان بكار برده است و نباید این آیات ملاك بحث باشد آنجا كه مى فرماید: «و لولا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله؛ چرا هنگامى كه به باغ خود وارد شدى كلمه «ما شاء الله» را بر زبان جارى نكردى؟» » (كهف/39). و در آیه دیگر مى فرماید: «لقد كان لسبأ فى مسكنهم آیة جنتان عن یمین و شمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طیبة و رب غفور؛ در سرزمین «سبأ» براى آن گروه در چپ و راست، دو باغ بود به آنان گفتیم از روزى پروردگار خود بخورید و شكر نعمت را بجا آورید این است شهر پاكیزه و پروردگار آمرزنده» (سبأ/15). در این دو آیه كلمه «جنت» وارد شده است كه حاكى از آن است كه این جنت موجود بوده است ولى هرگز مربوط به بهشت موعود در قیامت نیست.

برخى مانند "تفتازانى" در شرح مقاصد آیات مربوط به آدم و حواء را كه مدتى در بهشت بسر مى بردند، ولى به خاطر مخالفت با ارشاد خدا از آن بیرون شدند، گواه بر آفرینش بهشت موعود دانسته و مى گوید مقصود از «جنت» در آیات یاد شده همان بهشت موعود براى امم عالم است سپس مى افزاید: برخى مى گویند مقصود از جنت در آیات آدم و حوا یكى از باغهاى وسیع دنیا است آنگاه این نظر را مورد انتقاد قرار داده مى گویند یك چنین تفسیر بازیگرى با دین و بى اعتنائى به اتفاق مسلمانان است. ولى به نظر ما پا فشارى تفتازانى بر تفسیر «جنت» در آیات آدم و حوا به بهشت موعود، كاملا بیجا است و اگر گروهى از مفسران آن را به باغ دنیوى تفسیر كرده اند به خاطر آیات خلود است كه مى گوید پس از دخول به بهشت دیگر از آن خروجى نیست و ساكنان بهشت پیوسته و جاودانه در آنجا زندگى خواهند كرد. آیاتى كه حاكى از جاودانه بودن ساكنان بهشت است مختلف است، به عنوان نمونه:

1 ـ قرآن بهشت را «جنة الخلد» مى نامد آنجا كه مى فرماید: «قل أذلك خیر أم جنة الخلد التى وعد المتقون؛ آیا آن (دوزخ) خوب است؟ یا بهشت جاودانى كه پرهیزكاران به آن نوید داده شده اند؟» (فرقان/15).

2 ـ قرآن در آیات بى شمارى بهشتیان را با كلمه «خالدون» توصیف مى فرماید این آیات سبب شده است كه برخى جنت آدم و حوا را غیر از بهشت موعود تفسیر كنند. البته در آیات خلد احتمال دیگرى نیز وجود دارد و آن اینكه این خلود از آن گروه از ساكنان بهشت است كه در پرتو عمل صالح به آنجا وارد شوند و در حق آنان قرآن مى فرماید: «عطاء غیر مجذوذ؛ پاداش جاویدان و مستمر» (هود/108). و اما انسانى كه در خود بهشت متولد گردد آیا او هم جاودانه است یا نه، آیات خلود ناظر به آن نیست. در هر حال هدف این است كه جنت مربوط به آدم و حواء قابلیت هر دو تفسیر را دارد، بنابراین از دلائل قطعى مخلوق بودن بهشت و دوزخى كه انسان ها بر اثر عمل نیك و بد به آن وارد مى شوند، به شمار نمى رود.

بهشت و دوزخ برزخى
آیاتى در قرآن حاكى از آن است كه براى برزخیان از نیكوكار و بدكار، بهشت و دوزخى وجود دارد و هم اكنون هر دو مخلوق و آفریده شده اند ولى هرگز این آیات گواه بر مخلوق بودن بهشت و دوزخ مربوط به آخرت نیست و استدلال به آنها بر موضوع بحث كاملا بیگانه است. قرآن درباره مؤمن به رسولان عیسى كه به خاطر ایمانش كشته شد، مى فرماید: «قیل ادخل الجنة قال یا لیت قومى یعلمون؛ به او گفته شد داخل بهشت شو، وى گفت اى كاش قوم من از وضع من مطلع مى شدند» (یس/26). جنت در این آیه، جنت برزخى است، نه جنت موعود. قرآن درباره فراعنه یادآور مى شود كه آنان پیش از قیامت بر آتش عرضه مى شوند و روز قیامت دچار سخت ترین عذاب مى گردند، آنجا كه مى فرماید: «النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ صبح و عصر فراعنه بر آتش عرضه مى شوند و روز بر پائى قیامت خاندان فرعون به سخت ترین عذاب گرفتار مى شوند» (غافر/46).

از این بیان روشن مى شود كه آیاتى كه در آنها تنها لفظ جنت وارد شده یا جنت آدم و حواء موضوع بحث قرار گرفته و یا جنت و نار برزخى مطرح شده است، از آیات محل بحث بیرون بوده و باید تنها به آیاتى چشم بدوزیم كه موضوع بحث آن بهشت و دوزخ موعود امم عالم است، اینك در این باره مى گوئیم، از برخى از آیات وجود كنونى بهشت و یا دوزخ كاملا استفاده مى شود:

1 ـ «و لقد رآه نزلة اخرى* عند سدرة المنتهى* عندها جنة المأوى؛ پیامبر (ص) فرشته وحى را نزد «سدرة المنتهى» دید، نزد آن (سدرة المنتهى) جنة المأوى است» (نجم/ 13 تا 15). مقصود از «جنة المأوى»، همان بهشت موعود است كه در آیات دیگر از آن به جنات عدن و مانند آن تعبیر شده است. این آیه به روشنى مى رساند كه پیامبر، فرشته وحى را در كنار «سدرة المنتهى» كه در جنت آن بهشت جاودان قرار دارد، دیده است و اگر بهشت آفریده نشده بود، یك چنین نشانه دادن، خارج از فصاحت و بلاغت مى بود.

2 ـ آیاتى كه در آن از آماده شدن بهشت و دوزخ براى نیكوكاران و بدكاران گزارش داده شده است، مى تواند گواه بر وجود كنونى هر دو باشد، مثلا درباره بهشت مى گوید: «أعدت للمتقین؛ براى پرهیزگاران آماده شده است» (آل عمران/133)، «أعدت للذین آمنوا بالله و رسله؛ براى گروهى كه به خدا و رسولان او ایمان آورده اند؛ آماده شده است» (حدید/21)، «و اتقوا النار التى اعدت للكافرین؛ از آتشى بپرهیزید كه براى كافران آماده شده است» (آل عمران/131). و در برخى از آیات كلمه «اعد» بكار رفته یعنى آماده نموده است، آنجا كه مى فرماید: «و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار؛ بهشتى را كه زیر درختان آن آب جارى مى شود، براى آنان آماده كرده است» (توبه / 100)، «و اعد لهم عذابا مهینا؛ براى آنان عذاب خوار كننده آماده كرده است» (احزاب /57).

این آیات كه در آنها كلمه «اعداد» بكار رفته است حاكى از آماده بودن این دو كانون است و اگر به هنگام نزول وحى وجود نداشت بكار بردن آن نیاز به تأویل دارد و تا موجبى براى تأویل نباشد باید ظاهر را أخذ كرد. حق این است كه ظواهر این آیات تا دلیل قاطع بر تأویل نباشد، حاكى از وجود كنونى بهشت و دوزخ است. و از میان روایات مى توان با روایت "هروى" كه از امام هشتم (ع) نقل حدیث كرده است استدلال نمود وى مى گوید: به امام رضا (ع) گفتم: اى فرزند پیامبر خدا از بهشت و دوزخ به من خبر بده، آیا آن دو الان آفریده شده اند؟ فرمود: آرى. رسول خدا (ص) آنگاه كه به معراج رفت از بهشت و دوزخ دیدن نمود، گفتم: گروهى مى گویند كه بهشت و دوزخ در قلمرو و تقدیر خدا است و در آینده آفریده مى شوند. امام (ع) فرمود:

آنان از ما نیستند و ما هم از آنان نیستیم، هر كس خلقت بهشت و دوزخ را انكار كند، پیامبر و ما را انكار كرده و از ولایت ما بیرون رفته و در آتش دوزخ مخلد خواهد بود.

2 ـ ابن عماره از پدر خود نقل كرد كه امام صادق (ع) فرمود: «لیس من شیعتنا من انكر اربعة اشیاء: 1 ـ المعراج، 2 ـ و المسألة فى القبر، 3 ـ و خلق الجنة و النار؛ 4 ـ و الشفاعة؛ آنكس كه چهار چیز را انكار كند شیعه ما نیست و آنها عبارتند از: 1 ـ معراج، 2 ـ سؤال قبر، 3 ـ خلقت كنونى بهشت و دوزخ، 4 ـ شفاعت» (بحار الانوار: ج 8، ص 196 ـ حدیث 186).

3 ـ و نیز از حضرت رضا (ع) نقل شده است كه فرمود: مؤمن كسى است كه به یكتائى خدا و رجعت و حلال بودن دو متعه (متعه حج و متعه زنان) و معراج و سؤال در قبر و حوض كوثر و شفاعت و آفرینش كنونى بهشت و دوزخ و ... ایمان بیاورد.

به هر حال اكثر دانشمندان اسلامى معتقدند كه این دو هم اكنون وجود خارجى دارند و ظواهر آیات قرآن نیز این نظر را تایید مى كند، به عنوان نمونه:
1- در آیه «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ؛ و بر یكدیگر سبقت بجوئید براى رسیدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمین است و براى پرهیزگاران آماده شده است» (آل عمران/133) و در آیات فراوان دیگرى تعبیر به " اعدت" (مهیا شده) یا تعبیرات دیگرى از همین ماده، گاهى در مورد بهشت و گاهى در باره دوزخ، آمده است مانند آیات توبه: 89، توبه: 100، فتح: 6، بقره: 24، آل عمران: 131، آل عمران: 133، حدید: 21. از این آیات استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده اند اگر چه بر اثر اعمال نیك و بد انسانها توسعه مى یابند.

2- در آیات مربوط به معراج در سوره "و النجم" مى خوانیم: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى؛ بار دیگر پیامبر جبرئیل را نزد" سدرة المنتهى" در آنجا كه بهشت جاویدان قرار داشت مشاهده كرد» (نجم: 13 تا 15)- این تعبیر گواه دیگرى بر وجود فعلى بهشت است.

3- در سوره " تكاثر" آیه 5 و 6 و 7 مى فرماید: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ* ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ؛ اگر علم الیقین داشتید دوزخ را مشاهده مى كردید سپس به عین الیقین آن را مى دیدید». در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه هاى روشنى بر این مسئله دیده مى شود. باید توجه داشت كه بهشت جهان دیگر كه اكنون مورد بحث است غیر از بهشتى است كه آدم در آن بود و قبل از آفرینش آدم وجود داشت.

شكل و لايه هاي كيهان از ديدگاه قرآن كريم




مقاله یک كيهان شناس در مورد شكل و لايه هاي كيهان از ديدگاه قرآن كريم :

شكل كيهان در قرآن
(شكل حلزوني كيهان)

The Spiral Shape of the Cosmos
نویسنده :احمد شماع زاده
در رده‌بندي معماهايي كه فكر بشر را به خود مشغول‌داشته، بايد ابتدا اسرار مربوط به وجود روح و حيات پس‌ازمرگ، و سپس رمز مربوط به شكل‌ كيهان را نام برد، كه حل آن براي دانشمندان بسيار مشكل بوده‌است.
‹ابراهيم ويكتوري ـ كيهان‌شناس›

سخن نخست

در سال 2000 بالوني تحقيقاتي به‌نام « بومرنگ » به فضا پرتاب‌‌شد و برخي كيهان‌شناسان به تحليل نتايج به‌دست‌آمده از دستاوردهاي آن پرداختند كه نوع برداشت آنان از آن دستاوردها با هدفمندي آفرينش همخواني‌ نداشت.
در اين مقاله برآن شديم تا سير دگرگوني يك نظريه كيهان‌شناسي را از دهه‌هاي اخير تاكنون به‌اختصار مورد بررسي قرارداده، در پايان، ديدگاه قرآن‌كريم را در اين زمينه يعني پايان‌داربودن كيهان بياوريم؛ باشد كه اين كتاب آسماني در روشن‌شدن گوشه‌هاي تاريك دانش كيهان‌شناسي كارايي خود را نشان‌دهد، و شيفتگان قرآن را ايمان بيفزايد.
نخست ديدگاه بزرگ‌انديشمندكيهان‌شناس ديروز، « اينشتاين » و سپس سخن و ديدگاه بزرگ‌انديشمند كيهان‌شناس امروز، «هاوكينگ»(كه ديدگاه هردو به ديدگاه قرآن كريم بسيارنزديك است،) را به‌گونه‌اي كوتاه از كتاب «تاريخچه زمان»(ص 58 ـ 66) نقل‌مي‌كنيم. پس‌از آن، نظر يك گروه بين‌المللي فيزيك كيهاني را پيرامون بالن تحقيقاتي يادشده به‌ نقل از مجله علمي «نيچر» مورخ آوريل 2000 آورده، سپس ديدگاه قرآن كريم پيرامون شكل حلزوني و تابداربودن كيهان را مي‌آوريم.
ديدگاه اينشتاين
وي در سال1915 پيشنهادي انقلابي عرضه‌كرد مشعربراينكه نيروي گرانش، پيامدي از اين واقعيت‌ است كه فضا ـ زمان آن گونه كه قبلا فرض مي‌شده‌است، مسطح و تخت نيست، بلكه درنتيجه توزيع جرم و انرژي در آن، خميده و پيچ‌وتابدار است. (تاريخچة ‌زمان، هاوكينگ، ص46 نشر كيهان )

سخن هاوكينگ

اين اكتشاف كه مجموعه ‌كيهاني درحال انبساط است، يكي از انقلابهاي عقلاني و معنوي بزرگ قرن بيستم بود. با يك پس‌نگري، ديگر چندان تعجبي نخواهد داشت كه چرا قبلا كسي دراين‌ باره نينديشيده‌بود… (قرآن كريم ياداوري كرده‌بود ولي ما به مانند بسياري موارد ديگر بدان توجه نكرده و پيرامون آن نينديشيده‌بوديم ـ نگارنده.) آن ايام(دوران زندگي نيوتن) عقيده به جهاني ايستا آنچنان قوي بود كه انجام چنين پيشگويي را مصرانه به سدة بيستم احاله‌كرد. حتي هنگامي كه اينشتاين نظريه نسبيت‌عام را در سال 1915 فرمول‌بندي‌كرد، آنقدر به ايستابودن جهان بزرگ اطمينان داشت كه براي امكان آن، با واردكردن مقدار ثابتي در معادلات خود به‌نام ثابت كيهاني، نظريه خود را اصلاح‌‌‌‌‌كرد… در حالي‌كه اينشتاين و ديگر فيزيكدانان به‌دنبال يافتن راههايي براي رهايي از پيشگويي نظريه نسبيت‌عام دررابطه‌ با بزرگ‌جهاني ناايستا بود، تنها يك نفر به حفظ ارزش اعتباري آن نطريه تمايل و رضايت داشت و او «الكساندر فريدمان » فيزيكدان و رياضيدان روسي بود…
فريدمان فقط كاشف يك مدل(براي انبساط كيهان) بود، ولي درحقيقت سه مدل مختلف وجوددارد:
در نوع اول كه فريدمان آن را كشف‌كرد، مجموعه كيهاني با كندي مقيدي در حال انبساط است، به‌قسمي كه نيروي جاذبه بين كهكشانهاي مختلف، سبب‌مي‌شود كه اين انبساط رفته‌رفته كندشده، وسرانجام متوقف‌شود و سپس كهكشانها به‌سوي يكديگر آغاز حركت‌كرده و جهان هستي « بسته » شود.
در نوع دوم مجموعه‌كيهاني آنچنان سريع انبساط مي‌يابد كه جاذبه گرانشي هرگز نمي‌تواند آن را متوقف سازد و فقط سرعت آن را كمي كاهش‌مي‌دهد.
در نوع سوم سرعت انبساط مجموعه‌كيهاني فقط به اندازه‌اي است كه براي جلوگيري از درهمفرونشيني مجدد آن كافي‌است. در اين حالت انبساط از صفر آغاز گشته و تا ابد افزايش مي‌يابد.
در مدل نوع اول كه در آن كيهان نخست منبسط و دوباره منقبض‌مي‌شود، فضا همچون زمين در روي خودش خم‌شده‌است. بنابراين از نظر وسعت و اندازه « متناهي » است.
در مدل نوع دوم كه در آن گسترش كيهان تا ابد ادامه‌مي‌يابد، فضا به طريق ديگري خميده‌مي‌شود. يعني شبيه يك زين اسب. بنابراين در اين حالت فضا ‌« نامتناهي» است.
در مدل نوع سوم كه در آن نرخ انبساط روندي بحراني دارد، فضا تخت و مسطح و بازهم «نامتناهي» است.
پس كداميك از اين مدل‌ها شارح كيهان ماست؟
براي پاسخ‌گويي به اين پرسش بايد نرخ كنوني انبساط كيهان و ميانگين چگالي فعلي آن را بدانيم… نرخ كنوني انبساط كيهان را مي‌توانيم با اندازه‌گيري سرعت كهكشانهايي كه از ما دورمي‌شوند تعيين‌كنيم. ولي اين اندازه‌گيري چندان هم ساده نيست و از آن مشكل‌تر تعيين ميانگين چگالي است.

اگر جرمهاي تمام ستارگان كهكشانها را باهم جمع‌كنيم، از يكصدم مقداري كه براي متوقف‌كردن انبساط كيهان لازم است، كمتر خواهدشد. بااين‌حال، تمام كهكشانها بايد محتوي مقدار عظيمي «مادة‌تيره» باشند كه ما مستقيما قادر به ديدن آنها نيستيم ولي به‌سبب تاثيري كه جاذبه گرانشي اين ماده در مدارهاي ستارگان كهكشانها دارد، چنين چيزي بايد وجودداشته‌باشد… وقتي همه اين ماده‌هاي تيره را باهم جمع‌بزنيم، تازه فقط يكدهم مقدار لازم براي متوقف‌شدن انبساط كيهان را به‌دست‌خواهيم‌آورد. بااين وجود، مانمي‌توانيم امكان وجود شكل ديگري ازماده را كه تقريبا به‌طور يكنواخت در سراسر عالم پخش‌شده و ما تاكنون نتوانسته‌ايم آن را شناسايي‌كنيم، كناربگذاريم. يعني ماده‌اي كه هنوز مي‌تواند ميانگين چگالي مجموعه‌كيهاني را تا حد مقدار بحراني لازم براي جلوگيري از انبساط بالاببرد.

نظر يك گروه‌بين‌المللي‌فيزيك‌ك يهاني

پس‌از اندازه‌گيري « تابش‌زمينة‌ريزموجي» توسط بالن تحقيقاتي « بومرنگ » كه در ماوراي جو و در بالاي قطب جنوب رهاشده‌بود، اكنون تصور ما از شكل كيهان كاملا تغييريافته‌است. زيرا تابش اندازه‌گيري‌شده پيش‌از آنكه به زمين برسد، از مناطق بسيارگسترده‌اي از كيهان عبوركرده‌ست. اگر فضاي كيهاني خميده‌بود، تصوير اين تابش واضح نبود.
اين نظر از سوي كارشناسان فيزيك كيهاني به‌سرپرستي «پائولو د برنارديس» از دانشگاه «لاساپينزا» رم اعلام‌شده‌است. اظهار اين نظر در محافل علمي جهان سروصدايي برپا كرد؛ (زيرا مخالف نظر اينشتاين است كه تاكنون در مسائل كيهان‌شناسي لحاظ‌شده‌است.) از جمله در كشورمان منجر به نوشتن مقاله‌اي تحت عنوان «دنياي تخت و تابدار» در روزنامه همشهري مورخ 28/10/79 گرديد؛ و متأسفانه كمتركسي متوجه‌شد كه پذيرش اين نظر به چه معنايي‌‌است. تخت‌بودن كيهان به معناي گسترش يكنواخت و بي‌‌پايان آن و درنتيجه نامتناهي‌بودن و به‌پوچي‌گراييدن آن است.

ديدگاه قرآن كريم

انسان بايد افزاري از يقين در دست‌ داشته‌باشد تا او را به يافتن قوانيني كه باقي‌ماندة مناسبات عيني جهان فيزيك را توضيح‌مي‌دهند،‌ در كمترين زمان ياري‌رساند. در اين عصر،‌ آن افزار، قرآن كريم است؛ زيرا در مواردي كه نظريه‌هاي كهنة فيزيك با قرآن مباينت داشت، پس از قرن‌ها مشخص‌شد كه حق با قرآن كريم بوده‌است. بنابراين،‌ از اين پس مي‌توانيم با تدبر در آيات قرآن كريم، آن را افزار و معيار سنجش و شناخت ديگر قوانين ناشناختة فيزيك قراردهيم.
از نظر قرآن كريم جهان پيدا پاياني دارد و پايان‌يافتنش نيز به ‌همان ‌صورتي ‌است كه خداوند آن را آفريده‌است. يعني شيوه همان است ولي به صورت عكس عمل مي‌شود. شيوه‌اي را كه قرآن كريم در اين مورد ضمن آوردن مثالي بيان‌كرده، هنوز به ذهن هيچ دانشمندي نيامده و قدرت علمي و تخيلي آنان تاكنون به اين قله رفيع نرسيده‌است.

قرآن‌كريم درمورد پايان جهان و آغاز جهاني ديگر مي‌فرمايد:

يوم نطوي‌السماءكطيّ‌السّجلّ� �للكتب‌كمابد‏أنااول‌خلق نعيده وعداًعليناانا كنا فاعلين(انبياء:104)
ترجمه‌: روزي(زماني) كه مي‌پيچانيم(درمي‌نورديم) آسمان(كيهان) را چون پيچاندن طومار نامه‌ها. همچنانكه شروع‌كرديم آفرينش اوليه را، برمي‌گردانيم آن را. وعده‌اي‌است كه اجراي آن بر ماست و ما آن وعده را به‌انجام خواهيم‌رساند.
ترجمة انگليسي:
On the day when We will roll up heaven like the rolling up of the scroll for writings; as We originated the first creation, (so) We shall reverse it; a promise (binding on us); surely We will bring it about.

نكته‌هاي جالب‌توجه در اين آيه:

1- ترسيم شكل آفرينش و گسترش‌ كيهان.
2- پايان‌دادن به جهان پيدا، به شيوة عكس آفرينش آن.
3- تأكيد بر اينكه گسترش كيهان ابدي نيست و يقيناً خداوند آن را پايان‌خواهدداد.

شكل گستردگي كيهان از نظر قرآن

همة ما يك برگ كاغذ لوله‌شده را ديده‌ايم. اگر به داخل اين لوله‌كاغذي كه تاحدممكن پيچانده و سپس رهاشده‌باشد بنگريم، چه شكل‌وحالتي را مشاهده‌مي‌كنيم؟

پاسخ: «شكلي حلزوني»

اگر بخواهيم اين كاغذ را مجدداً جمع‌كنيم، چه كاري را بايد انجام‌دهيم؟
پاسخ : لايه‌هاي مركزي آن را منقبض و فشرده‌مي‌كنيم و مي‌پيچانيم. در نتيجه، لايه‌هاي فوقاني نيز از انقباض و فشردگي لايه‌هاي مركزي تبعيت‌كرده و روي يكديگر جمع و هموار مي‌شوند.
شكل حلزوني، شكلي است كه قرآن‌كريم با مثال «كطي‌السجل‌للكتب» يعني پيچاندن طومارها(نامه‌هاي قديمي) شكل آفرينش كيهان و نيز روش برچيدن جهان پيدا را براي همگان از يك كودك دبستاني تا يك دانشمند كيهان‌شناس مشخص‌كرده‌است.

ويژگي‌هاي لايه‌هاي حلزون كيهاني و شمار آنها

تعداد لايه‌هاي اين حلزون نيز با‌توجه‌به آيه‌هاي زير، هفت لايه است:
نوح: 15ـ الم‌ تر كيف خلق‌الله سبع سموات طباقا
ملك: 3ـ الذي‌خلق سبع سموات طباقاً ماتري في خلق‌الرحمن من تفاوت فارجع‌البصر هل تري من فطور
مؤمنون: 17ـ ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق
نبأ: 12ـ و بنينا فوقكم سبعاً شداداً
هر يك از اين آيات، يكي از ويژگي‌هاي آسمان‌هاي هفتگانه يا لا‌يه‌هاي حلزون كيهاني را بازگومي‌كند:
در آية اول خداوند بر چگونگي آفرينش كيهان در هفت لايه تأكيد، و كيهان‌شناسان را بر آگاهي‌يافتن از «سازمان كيهان» فراخوانده‌است.
آية دوم بر همگني، يكپارچگي، پيوستگي و خلل‌ناپذيري هفت لاية كيهان تأكيد دارد.
ق: 6 ـ افلم ينظروا الي‌السّماء فوقهم كيف بنيناها و زيّنّاها ومالها من فروج
اين آيه بدون ذكر هفت‌لايه‌بودن كيهان، پيام‌هاي دو آية بالا را يكجا دربردارد.
آية سوم نيز نشان مي‌دهد كه هريك از لايه‌ها يك ‹راه› به حساب مي‌آيند؛ و چون ما در لاية آخر حلزون كيهاني قرارگرفته‌ايم، واژة ‹فوقكم› بسيار به‌جا و شايسته به‌كاررفته‌است.
آية چهارم گوياي اين واقعيت است كه اين هفت لايه سخت هستند؛ و با اينكه روي‌هم قرارگرفته‌اند، با يكديگر درنمي‌آميزند.
همة اين آيات درست؛ ولي يك آيه و تنها يك آية سه‌واژه‌اي كه با سوگند همراه است، يك دنيا مطلب با خود دارد؛ كه حتي براي مخالفين، جاي هيچ شك و شبهه‌اي را باقي نمي‌گذارد كه شكل كيهان حلزوني است. گويا بيشتر شگفتي‌هاي قرآن در آياتي نهفته‌است كه سه‌‌واژه‌اي است و بيشتر با سوگند شروع‌مي‌شود:
والسماء ذات‌الحبك(ذاريات: 7) سوگند به كيهان داراي راهها. (ولي چه‌جور راهي؟)

المنجد،‌ كتاب:

1. ‹حبك› جمع ‹حباك› است.
2. حباك: الحظيره تكون بقصبات تعرض ثم تشد.
3. الحظيره: جايي كه احاطه‌شده‌باشد، دهليز، تنگنا، راه تنگ و دراز
4. قصب: هر استخوان لوله‌‌مانند، دراز و توخالي، هر استخوان مغزدار، مري و ناي و نايژه‌ها
5. تعرض ثم تشد: گشاد و گسترده‌ و سپس سخت و محكم مي‌گردد.
خلاصة كلام: راه تنگ و درازي كه از تونل‌هايي تشكيل‌شده كه(هرچه در آن پيش مي‌رويم) گشاد و گسترده‌، سپس(ديواره‌هاي) آن سخت و محكم مي‌شوند.

المنجد، نرم‌افزار:

ـ حبكه: چيزي مانند لواشك لوله‌شده
ـ حبيكه: چين‌وشكن آب
ـ حبك‌الحبل: پيچ‌وتاب داد ريسمان را.
اگر به تمام معناهايي كه براي ‹حباك› و واژه‌هاي هم‌خانوادة آن آمده توجه‌كنيم، درمي‌يابيم كه چه نوع راهي منظور خداوند بوده‌است كه واژة ‹حبك› را به‌كاربرده و از به‌كارگيري واژه‌هاي سادة زيادي كه همه، معنا و مفهوم ‹راه› را مي‌رسانند خودداري كرده‌است.
آيا به نظرنمي‌رسد اين واژه همة ويژگي‌هايي را كه لاك يك حلزون داراست،‌ به ذهن ما مي‌آورد؟ آيا ديواره‌هاي لاك حلزون، فضاي بسته‌اي را ايجاد نمي‌كند؟ آيا اين لاك ميان‌تهي نيست؟ آيا فضاي تهي آن با چيزهايي نمي‌تواند پرشود؟ آيا شكل لوله‌اي و تونلي ندارد؟ آيا هرلايه‌اي كه درست‌مي‌شود، گسترده‌تر نمي‌شود؟ آيا ديوارة اين لاك سخت و محكم نيست؟ آيا اين لاك با پيچ‌‌وتاب خوردن شكل‌نگرفته‌است؟
برخي ترجمه‌ها از قرآن كريم، ‹حبك› را راه‌هاي ‹تو در تو› و ‹توبرتو› معناكرده‌اند كه يكي از ويژگي‌هاي مهم حلزون نيز همين است.

ويژگيهاي جسم داراي شكل حلزوني

بنابرآنچه كه در بالا اشاره‌شد، براي تجسم شكل كيهان در ذهن خويش، لاك يك حلزون طبيعي كه داراي هفت لايه باشد را درنظرآوريد و ويژگيهاي«جسم داراي شكل حلزوني» را كه از اين پس به اختصار «حلزون» ناميده‌مي‌شود، به‌شرح‌زير مورد مطالعه قراردهيد:
1. نيروي گرانش حلزون در هسته يا مركز آن نهفته‌است.
2. هستة حلزون نمي‌تواند خودبه‌خود ايجادشده‌باشد، زيرا نيازمند نيروي محركه اوليه است.
3. هرحلزوني از مركز رشدكرده و منبسط‌شده‌است.
4. هرچه لايه‌هاي حلزون از مركز دورترمي‌شوند، قدرت گريزازمركز و انبساط بيشتري پيدامي‌كنند.
5. انبساط حلزون تابع قانون خاصي‌است. درنتيجه روند گسترش كاملاً منظم‌است.
6. يكي از ويژگي‌هاي مهم جسم داراي شكل حلزوني اين است كه امواج گوناگون از جمله صدا را بهتر منتقل‌مي‌كند. به همين دليل تمام وسايلي كه صدا را منتقل مي كنند، مانند بخش حلزوني گوش انسان و برخي‌ديگر از جانداران، شيپور و ترومپت، شكل حلزوني دارند. در دنياي امروز نيز انواع گيرنده‌ها و فرستنده‌هاي امواج ديداري و شنيداري بوقي‌شكل، يعني تاحدممكن داراي شكل حلزوني هستند.

پاسخي قاطعانه

خداوند كريم براي پاسخگويي به دانشمنداني كه معتقد به نبود ماده كافي در عالم هستي و درنتيجه تخت‌بودن كيهان هستند نيز، پيش‌بيني لازم را كرده و در پاسخي دندان‌شكن مي‌فرمايد خداوند را دست‌كم‌گرفته‌اند و به‌دنبال نيروي ديگري هستند. حال آنكه روزي كه قيامت فرارسد، تمام كهكشانها در مشت اوست و آسمانها با دستش درهم‌پيچيده‌مي‌شوند:
و ماقدروالله حق قدره والارض جميعا قبضته يوم‌القيامه والسموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالي عمايشركون(سوره زمر آيه 67)
ترجمه‌: ارزيابي نادرستي از خداوند دارند. روز قيامت تمام كهكشانها در مشت(دست تواناي) اوست و آسمانها با دستش(ارادة ويژه و بي‌ميانجي خداوندگاري) درهم‌پيچيده‌مي‌شوند. پاك‌ومنزه‌است خداوند، از آنچه ‌كه شرك‌مي‌ورزند(و به‌دنبال نيروي ديگري هستند).
شايد اگر هسته حلزون به نيروي خاصي متصل نبود، نيروي گريزازمركز لايه‌ها تاآنجا به‌‌راه‌خودادامه‌مي‌دا� � كه نيروي گرانشي موجود در هسته به‌كلي تحليل‌رفته و اين شكل تابدار به شكلي تخت تبديل‌‌مي‌گرديد، ولي از آنجا كه در آية بالا آشكارا و به‌روشني آمده‌است كه قبضة حركت و پيچش كيهان در دست ‌تواناي «او»ست و «او» بر ايستاندن آن تواناست؛ پس، ايستاندن و معكوس‌كردن‌ روند گسترش‌ كيهان، حتمي است.
نكته قابل‌توجه در اين آيه آن‌است‌كه خداوند در اينجا نيز بر شيوه برچيدن كيهان، دوباره تأكيد‌كرده، و وجود قدرت(نيروي‌كافي) و روش اعمال قدرت(درهم‌پيچاندن) را باز هم تذكرمي‌دهد و پاسخ قاطعي به كساني مي‌دهد كه به‌دنبال شريكي براي خداوند و نيروي ديگري هستند.

صور اسرافيل چيست؟
مثالي براي فهم مطلب:

چندين‌سال‌پيش نوعي اسباب‌بازي و سرگرمي براي بچه‌ها وجودداشت كه اكنون كمتر يافت مي‌شود. اين وسيله، كاغذي دولايه بود با عرض تقريبي سه سانتيمتر و طول تقريبي بيست سانتيمتر كه به‌صورت حلزوني تاب‌خورده‌بود. يك لوله كوچك هم براي دميدن در انتهاي حلزون كاغذي قرارداشت. هنگامي كه كودك توي لوله كوچك مي‌دميد، و نيروي حاصل ‌از ‌دميدن، حلزون را بازمي‌كرد، كاغذ تقريباً تخت‌مي‌شد و هنگامي كه نيروي دميدن تمام‌مي‌شد، نيروي گرانشي موجود كه حاصل تابداركردن اوليه كاغذ بود، كاغذ را دوباره به صورت حلزوني(تابدار) درمي‌آورد.
آوردن اين مثال، گذشته از معرفي سادة مفهوم كيهان تخت و تابدار، مقدمه‌اي بود براي پرده‌برداري(تفسير) از آيه 68 سوره زُمر كه به‌دنبال آيه يادشده آمده‌است:
و نفخ في‌الصور فصعق من في‌السموات و من في‌الارض الا من شاءالله
ترجمه: در صور دميده‌شود پس هركه در آسمانها و هركس در زمين است، مگر آنكه را كه خدا خواهد، بيهوش شود.
به‌جاي «صور» مثال را درنظرآوريد. قديمي‌ها براي تفهيم« صوراسرافيل» به بچه‌ها از مثال بوق و شاخ چهارپايان، استفاده‌مي‌كردند كه مي‌دانيم هردو، شكل حلزوني دارند. و همان‌گونه كه پيشتر آمد، در دنياي امروز نيز انواع گيرنده‌ها و فرستنده‌هاي امواج صوتي و حتي تصويري، بوقي‌شكل، يعني تاحدممكن حلزوني‌شكل‌اند.
كيهان‌شناسان ايتاليايي با اندازه‌گيري تابش پس‌زمينة ريزموجي يك نتيجة انحرافي گرفتند؛ در صورتي كه كاشفين اين تابش چنددهه‌پيش، با گيرندة عظيم و بوقي‌شكل خود اين تابش را كه اركان كيهان را پركرده‌است، كشف، و جايزة نوبل را ازآن‌خود‌كردند. يعني اينكه:
1. اگر گيرندة آنان بوقي‌شكل نبود، آنان نمي‌توانستند به اين كشف نائل‌آيند.(با توجه به اينكه بوق، حلزوني ناقص است.)
2. اگر كيهان حلزوني‌شكل نبود، نمي‌توانست امواج صوتي اين تابش را از لحظة مهبانگ تا پايان كارش، در خود نگهدارد.

چند دليل علمي بر حلزوني‌بودن شكل كيهان:
1. ديدگاه همانندي در كيهان:

الف ـ چند سال پيش از اينكه ‹ادوين هابل› گسترش جهان هستي را كشف‌كند، فيزيكدان و رياضي‌دان روسي ‹الكساندر فريدمن› در سال 1922 به دو نظرية خيلي سادة زير رسيده‌بود:‌
ـ جهات مختلف جهان هستي، يكسان بوده و به هر سو نگاه‌شود، مشابه هستند.
ـ از هر نقطه‌اي كه نگريسته‌شود،‌ تشابه جهات جهان هستي صادق است.
ب ـ در سال 1965دو فيريكدان آمريكايي، ‹پنزياس› و ‹ويلسون› در مورد صداهايي كه از فضاهاي دوردست مي‌رسد، نشان‌دادند كه اين امواج پيش از آنكه به ما برسد از بخش‌هاي عمدة جهان هستي مي‌گذرد؛ علاوه بر اين، امواج در تمام جهات مختلف، مشابه و يكسان هستند. بنابراين، اين دو دانشمند آمريكايي نتيجه‌گرفتند كه جهان هستي در اندازه‌هاي بزرگ يكسان و مشابه است. (برگرفته از كتاب مادّه انرژي و جهان هستي ـ صص 249و250 ـ دكتر منوچهر بهرون)
ج ـ در ميان شكل‌هاي هندسي هيچ شكلي كه جهات مختلف آن يكسان، متناسب و متشابه(ISOTROPIC) باشد، و از هربخش كه به آن نگريسته‌شود، مشابه ديگربخش‌ها باشد، بهتر از شكل حلزوني پيدانمي‌شود. پس شكل جهان هستي(جاي‌گاه) حلزوني است.

قرآن كريم در مورد وجود نظم يكنواخت و همانندي در تمام هفت لاية كيهان مي‌فرمايد:

الذي‌ خلق‌‌ سبع سموات طباقاً ماتري في خلق‌الرحمن من تفاوت فارجع‌البصر هل تري من فطورثم ارجع‌البصر كرّتين‌ينقلب‌اليك البصرخاسئاً و هو حسير(ملك: 3و4)
ترجمه: آنكه آفريد هفت آسمان را روي‌هم. نمي‌‌بيني در آفرينش ‹آفرينندة هستي›(الرحمن صفتي عام براي خداوند است؛ هنگامي كه از كل هستي سخن به ميان آورد.) تفاوتي را. پس ديدگان را برگردان؛ آيا هيچ ناهماهنگي مي‌بيني؟ سپس برگردان ديدگانت را دوباره. برمي‌گردد به سوي تو ديدگانت خسته، درحالي‌كه بسيار درمانده‌شده‌است.

2. ديدگاه گرانشي اينشتن:

الف ـ به موجب نظريه نسبيت عام (كه چندبار به اثبات رسيده و آخرين بار در ماه اوت 2005 بود) «مادّه، فضاي اطراف خود را تغييرشكل‌مي‌دهد و مي‌پيچاند». بنابراين، هرچه چگالي مادّه در يك حوزة معين بيشتر باشد، خميدگي فضا در آن حوزه بيشتر خواهد بود.
ب ـ مركز يك حلزون طبيعي داراي بيشترين جرم و بيشترين خميدگي است.
ج ـ بر اساس آموزه‌هاي مهبانگ، و بر مبناي اثر داپلر، مركز كيهان بايد پرچگالي‌ترين بخش كيهان؛ و در نتيجه بيشترين پيچ‌وخم را داشته‌باشد؛ و اين ويژگي‌ها را هستة حلزون كيهاني داراست؛ پس شكل كيهان حلزوني است.

دستاوردهاي شكل حلزوني كيهان:

1. قطعيت بخشيدن به وجود گرانش بسنده در مركز حلزون كيهاني براي پايان‌دادن به ساختار جهان پيدا و معني‌بخشيدن به زندگي.(تابدار‌بودن كيهان)
2. تثبيت نظر اينشتين پيرامون خميدگي و بسته‌بودن كيهان و پيشگيري از نظرهاي انحرافي برخي كيهان‌شناسان از بررسي يافته‌هايشان كه هرازچندگاهي رخ‌ نشان‌مي‌دهد.
3. واقعيت‌بخشيدن به‌ «ثابت كيهان‌شناختي اينشتين» كه تاكنون ناشناخته باقي‌مانده‌است؛ زيرا اين ثابت، با معادلة گسترش حلزون كيهاني رابطة تنگاتنگي دارد.
4. ايجاد دگرگوني در ديدگاه كيهان‌شناسان پيرامون مسائل آيندة كيهان‌شناسي.
5. اصلاح اصل ثابت هابل: هابل مي‌گفت: ‹هرچه يك كهكشان از زمين دورتر باشد، با سرعت بيشتري دورمي‌شود›. ديدگاه او ناشي از آن بود كه از شكل كيهان آگاهي نداشت، ولي اگر از آن اطلاع داشت، چنين مي گفت: «هرچه كهكشاني از مركز حلزون كيهاني دورتر باشد، با سرعت بيشتري دورمي‌شود».
6. توجيه بيضي‌بودن مدار حركت سياره‌ها
از هنگامي كه كپرنيك كشف‌كرد كه مسير حركت سياره‌ها بيضي‌شكل است، و تا آن زمان كه كپلر قانون‌هاي سه‌گانة آن را تدوين‌كرد، تاكنون كسي نپرسيده و شايد هم كسي پرسيده و پاسخ درستي نشنيده كه چرا چنين است و دايره‌وار نيست؟ آري نيوتن ظاهراً پاسخي براي آن داشت و پاسخ او، كشف نيروي گرانش بود؛ اما نيروي گرانش ستاره‌ها، ‌تنها براي توجيه گردش سياره‌ها به‌ دور خورشيدهايشان كارايي داشت؛ ولي توجيهي براي بيضي‌شكل‌بودن مسير سياره‌ها نبود؛ كسي هم پيدانشد كه به اين نقص خرده‌بگيرد. نيروي گرانش ستاره‌ها به‌تنهايي براي پاسخ به اين پرسش بسنده نيست، بلكه گذشته از نيروي گرانش ستاره، نيروي گرانش كانون حلزون كيهاني، و نيز شتاب گسترش كيهان نيز بايد مورد توجه قرارگيرند؛ اما چگونه؟
زمين را فرض‌كنيد كه به دور خورشيد مي‌گردد. يك نقطه مثل ‹الف› را در نظربگيريد كه زمين از آنجا زير گرانش متعارف خورشيد، حركت‌كرده‌است. هنگامي كه زمين درحال نزديك‌شدن به مركز حلزون كيهاني است، بر اثر نيروي گرانش آن(با اينكه بسيار دور از آن است، با اين حال،به ميزان بسيار‌كمي جذب آن مي‌شود) از مسير معمولي و دايره‌وار خود منحرف‌مي‌گردد و به راه كج‌شدة خود ادامه‌مي‌دهد. تا كجا؟
 تا آنجا كه گرانش خورشيد به او اجازةكار ‌مي‌دهد؛ و به نقطة ‹ب› كه رسيد، ديگر نمي‌تواند بيش از آن جلوبرود. در زبان نجوم به اين نقطة حضيض گويند. زمين از آن پس راه خود را زير تأثير گرانش خورشيد و گرانش كانون حلزون كيهاني ادامه‌مي‌دهد تا به نقطة ‹ج› كه درست مقابل نقطة ‹الف› است، برسد. مسير ‹الف ـ ب› درست اندازة ‹ب ـ ج› است؛ اگر زير تأثير نيروي گرانشي ديگري نباشد.
از اين پس مسير حركت زمين باز هم روند انحرافي مي‌پيمايد؛ ولي اين بار نه زير تاًثير گرانش مركز حلزون كيهاني، بلكه به دليل روند گسترش كيهان.(هرچيزي كه از مركز حلزون دورمي‌شود،‌ نيروي گريزازمركز و شتاب گريز بيشتري مي‌يابد.) اين روند نيز تا آنجا ادامه‌مي‌يابد كه زمين ديگر نتواند از چنگ نيروي گرانش خورشيد، بيش از آن دورشود. اين نقطه را ‹د› مي‌ناميم كه درست دربرابر نقطة ‹ب› قراردارد. در زبان نجوم به آن ‹اوج› گويند. سپس روند گردش زمين به دور خورشيد، به سوي نقطة ‹الف› ميل‌مي‌كند، كه در اين صورت مسير ‹ج ـ د› درست به‌مانند مسير ‹د ـ الف› است؛ اگر زير تأثير نيروي گرانشي ديگري نباشد.
بدين ترتيب است كه شكل مسير گردش زمين به دور خورشيد به‌جاي دايره‌اي‌بودن، بيضي‌شكل مي‌شود. در اين روند، ‹نقطة حضيض› به‌سوي مركز؛ و ‹نقطة اوج› به سوي لايه‌هاي بالايي حلزون كيهاني است.
ـ توجيه وجود نقطه‌هاي اوج و حضيض:
ممكن است به اين پرسش نيز كسي پاسخ نگفته باشد كه چرا خورشيد يا هرستارة ديگري در مركز مدار بيضي‌شكل قرارندارد و نقطه‌هاي اوج و حضيض وجوددارند؟
دليل اين موضوع نيز آن است كه ‹شتاب ‌گسترش› كيهان از ‹كشش گرانش› مركز حلزون كيهاني بيشتر است. اگر كيهان‌شناسان اندازه‌هاي هريك از نقطه‌هاي اوج و حضيض را نسبت به مجموع اندازه‌هاي آنها، با توجه به زمان طي‌شدن(يك سال شمسي) محاسبه‌كنند، به معادله‌اي خواهندرسيد كه ممكن است نتايج خوبي براي آنان به‌همراه داشته‌باشد.
در اين ميان پاسخ پرسش‌هاي احتمالاً زيادي ازجمله: ‹چرا برمبناي قانون دوم كپلر، سرعت مسير حركت سياره‌ها متغير است؟›، و نيز ‹چرا حركت رجعي براي سياره‌ها وجوددارد؟› روشن‌مي‌شود.
اين موضوع نيز قابل بررسي‌ است كه ممكن است زماني‌ مدار حركت سياره‌ها بيضي‌شكل نبوده باشد، زيرا زماني بوده كه ‹شتاب گسترش› و ‹كشش گرانش› به اين صورت نبوده‌اند. اگر كيهان‌شناسان بتوانند آن زمان را مشاهده‌كنند كه دستكم پنج ميليادسال نوري از ما به‌دورند، درستي يا نادرستي اين موضوع را بازخواهند شناخت.

ياداوري چند نكته:

ـ اين وضع براي كهكشان‌هاي بيضي‌شكل نيز صدق‌مي‌كند؛ زيرا اين كهكشان‌ها ممكن است، به روشي كه يادشد، بر اثر گرانش كانون حلزون كيهاني از يك سو، و شتاب گسترش از سوي ديگر، چنين شكلي را يافته‌باشند.
ـ در مورد سياره‌هاي كهكشان راه‌شيري و يا هركهكشان ديگري كه حلزوني‌شكل باشد، ممكن است به‌جاي مركز حلزون كيهاني، سياهچالة كانون كهكشان را درنظربگيريم؛ ولي بايددانست، سياهچالة كانون كهكشان نيز، زير تاًثير كانون حلزون كيهاني(عرش) است.
ـ براي تصويركردن شكل حلزون كيهاني، شكل حلزوني كهكشان راه شيري را در نظر آوريد، سياهچالة بزرگ مركز آن را كانون حلزون‌كيهاني(عرش) تلقي‌كنيد؛ و بقية آن را كل كيهان با هفت لايه تصوركنيد.

شكل حلزوني كيهان، شكلي مدرن!
اكنون شايسته است دربارة اين شكل انديشه و داوري‌كنيم و از خود بپرسيم: آيا شكل قرآني كيهان، بسيارمدرن نيست؟ و آنگاه پاسخمان مثبت است كه نگاهي بر شكل‌هايي كه نويسندگان علوم كيهاني براي منظورهاي مختلف در كتاب‌هايشان از كيهان مي‌كشند؛ بيفكنيم.
شكل‌هاي چندين كتاب و چندين مقاله را ديده‌ام؛ و هنگامي‌كه با ‹شكل حلزوني› مقايسه‌شان مي‌كنم متوجه‌مي‌شوم آنها از قافلة كيهان‌شناسي قرآني بسيار پرت‌اند؛ همان‌گونه كه از ديگر موضوع‌هاي كيهاني نيز از قرآن عقب‌ترند.
ديري نخواهد پاييد كه شكل حلزوني كيهان حقيقت خود را بازخواهديافت و آنگاه، دانشمندان تصويرهاي پيشين خود از كيهان را دوباره از نظرمي‌گذرانند، و به ياد نقشة پتولمي(بطلميوس) از عالم آن زمان خواهندافتاد؛ و تصورهاي پيشين خود از كيهان را به‌ ريشخند‌خواهندگرفت.
در ميان اين تصويرها از مدل كيهاني، بهترينش از آن پروفسور هاوكينگ است كه در كتاب خود ‹جهان در پوست گردو› از آن يادكرده: ‹جهان گلابي‌شكل ما›. ‹گلابي›‌، شباهت زيادي به ناقوس كليسا دارد كه برخي كيهان‌شناسان به‌تازگي(سال 1383) شكل كيهان را شبيه به ‹شيپور›، ‹قيف› و ‹ناقوس› دانسته‌اند؛ كه همة اينها تازه شكل ناقصي از ‹حلزون›‌اند. با اين حال بايد گفت اگر پروفسور هاوكينگ مي‌دانست شكل كيهان حلزوني است، يقيناً عنوان كتاب خود را به‌جاي ‹جهان در پوست گردو›، ‹كيهان در لاك حلزون›(The cosmos in a snail shell) مي‌ناميد.
براي حسن ختام، به نقل يك گفته پيرامون مدل كيهان مي‌پردازيم:
«فيزيكدانان ليست طويلي از مدل‌ها را براي كيهان در حال انبساط پيشنهادكرده‌اند، ‌ولي اغلب اين راه‌حل‌ها، پايه و اساس كاملاً فيزيكي ندارند و براي سهولت كار، از يك سري ملاحظات و حذفيات رياضي نيز در آنها استفاده‌شده ‌است».
«ادوارد راكي كولب، اخترفيزيكدان ‹شتابدهندة فرمي› مي‌گويد: پس از بررسي تمامي تئوري‌هاي موجود دربارة مبحث تورم و انبساط عالم، به اين نتيجه مي‌رسيم كه هنوز نظريه‌اي كامل در اين مورد در اختيارنداريم».(شرق: مقالة هشت معماي بزرگ ـ 25/2/84)