کافه تلخ

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

تخت جمشید (takht -e- Jamshid)





تخت جمشید (takht -e- Jamshid) نام محلی پایتخت داریوش بزرگ است؛ که از لحاظ وسعت، عظمت و شکوه، مهمترین مجموعه باستانی هخامنشی در ایران است.
این مجموعه بی نظیر در دامنه کوه رحمت (کوه مهر)، در مقابل جلگه مرودشت و 55 کیلومتری شمال شرقی شیراز قرار دارد. یونانیان و به تبع آنها اروپائیان، گاهی آنرا "پرسه پلیس"، "پرسَپُلیس" (با کسر "پ" اول، فتح "سین" اول و ضم "پ" دوم) یا "پرسپولیس" (persepolis) می خوانند؛ اما نام تاریخی آن که در کتیبه های کاخ ها ثبت شده پارسَه (parsa) به معنای شهر مردمان پارسی است.

آثار تاریخی به جای مانده در آن، از باشکوه ترین مجموعه های تاریخ ایران و جهان است. این بنا در زمان داریوش اول از پادشاهان هخامنشی در سال 518 قبل از میلاد به قصد ایجاد پایتختی آئینی در جلگه مرودشت، بر دامنه کوه مقدس رحمت (کوه مهر) بنیان نهاده شد و ساخت آن جمعا حدود120 سال به طول انجامید.مجموعه تخت جمشید به وسعتی حدود 135000 متر مربع و تماما از سنگ ساخته شده است. در میان سنگها از هیچ گونه ملاتی استفاده نشده اما در بعضی نقاط، سنگها را با بست های آهنی به نام دم چلچله ای به هم اتصال داده اند و از چفت هایی سربی استفاده کرده اند.مجموعه تخت جمشید شامل هفت کاخ (تالار)، نقوش برجسته، پلکانها،‌ ستونها، ‌و دو آرامگاه سنگی است. جمعا بیش از سه هزار نقش برجسته در ساختمان ها و مقبره های تخت جمشید وجود دارد که به طرز خارق العاده ای هماهنگ می باشند.در قسمت بالای تخت جمشید، در دامنه کوه رحمت؛ دو آرامگاه وجود دارد که آرامگاه اردشیر دوم و اردشیر سوم می باشد. تخت جمشید حدود دویست سال محل سکونت شاهان هخامنشی بوده تا اینکه در 330 پ.م. اسکندر مقدونی (که ایرانیان او را گجسته، بنفرین، پلید و دیو خو نامیده اند) آنرا سوزاند. تاریخ نگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی می دانند، عده ای دلیلش را جلب خوشنودی و ارضای بوالهوسی های "طائیس" روسپی مشهور آتنی توسط اسکندر دیو خو؛ و برخی این اقدام اسکندر را تلافی ویرانی شهر آتن (و معبد آرتیمیس در آن) بدست خشایارشا می دانند. البته آنوبانینی نظرات دیگری در این باره شنیده است؛ به طور مثال برخی بر این باورند که نابودی تخت جمشید به دست اسکندر مقدونی روی نداده و حتی بر این باورند که پای اسکندر مقدونی هیچگاه به این منطقه نرسیده است.

پس از معرفی اجمالی بناهای تخت جمشید باید گفت هیچگاه هخامنشیان عادت باستانی کوچ کردن را فراموش نکردند و معمولا همه ی سال را در یک جا به سر نمی‌بردند، بلکه بر حسب اقتضای آب‌و‌هوا، هر فصلی را در یکی از پایتخت‌های خود سر می‌کردند. در فصل سرما، در بابل و شوش اقامت داشتند و در فصول گرم به همدان می‌رفتند که هوای لطیف و خنک داشت. این شهرها پایتخت به معنی اداری، سیاسی و اقتصادی بودند. اما دو شهر دیگر هم بودند که پایتخت آیینی هخامنشیان به شمار می‌رفتند. یکی پاسارگاد که در آنجا آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار می‌شد و دیگری "پارسه" (تخت جمشید) که برای پاره‌ای تشریفات از جمله برگزاری جشنها و به ویژه جشن نوروز و تبریک سال نو (توسط فرستادگان ملل مختلف امپراتوری ایران به پادشاه) به کار می‌آمد و به طور کلی مکانی مقدس و خجسته شمرده میشد. این دو شهر "زادگاه" و "پرورشگاه" و به اصطلاح؛ "گهواره" پارسیان به شمار می‌رفت که گور بزرگان و نام‌آوران خود را در آنها قرار می دادند. البته از این دو؛ تخت جمشید یا همان پارسه بیش‌تر اهمیت داشته، به همین دلیل؛ اسکندر مقدونی آن را آتش زد تا گهواره و تکیه‌گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی ایرانیان و دوران شکست های پی درپی رومیها به سر آمده است.

نام اصلی این شهر پارْسَهْ بوده که از نام قوم پارسی آمده است. پارسه به همین صورت، در سنگ نوشته خشیارشاه بر درگاه "دروازه ملل" نوشته شده و در لوحه‌های عیلامی مکشوفه از خزانه و باروی تخت جمشید هم آمده است. یونانیان از این شهر آگاهی کمی داشته‌اند، به دلیل این که پایتخت اداری نبوده و در جریان‌های سیاسی، که مورد نظر یونانیان بوده، قرار نمی‌گرفته است. علاوه بر این؛ احتمال دارد که به خاطر احترام ملی و آئینی شهر پارسه، خارجیان مجاز نبوده‌اند به این مکان‌ها رفت‌‌ و آمد کنند و همین عامل باعث گردیده در باب آن آگاهی‌های زیادی به دست نیاورند؛ آنچنانکه تا پایان دوره قاجار، سیاحان اروپایی کمتر می‌توانستند در باب امام‌زاده‌های ایرانی تحقیق کنند.



نام مشهور تخت جمشید، یعنی پِرْسِهْ پُلیس (Perse Polis) ریشه غربی دارد. در زبان یونانی، پْرسهْ‌پُلیس و یا صورت شاعرانه آن پِرْسِپ‌ْتوُلیس Persep tolis لقبی است برای آتنه، الهه خرد و صنعت و جنگ، و "ویران‌کننده شهرها" معنی می دهد. این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم پ.م. در چکامه مربوطه به پارسیان، به حالت تجنیس و بازی با الفاظ، در مورد "شهر پارسیان" به کار برده است (سوکنامه پارسیان، بیت 65). این ترجمه نادرست، به صورت ساده‌ ترش، یعنی پرسه پلیس، در کتب غربی رایج گشته و از آنجا به مردم امروزی رسیده است. خود ایرانیان نام "پارسه" را چند قرن پس از برافتادنش فراموش کردند؛ چون کتیبه‌ها را دیگر نمی‌توانستند بخوانند. درکتیبه های دوره ساسانی آنرا "صدستون" ‌نامیده اند. البته مقصود از این نام، تنها کاخ صدستون نبوده، بلکه همه بناهای روی صفه را بدان اسم می‌شناخته‌اند. در دوره‌های بعد؛ در خاطره مردم فارس، "صدستون" به "چهل‌ستون" و "چهل‌منار" تبدیل شد؛ و حتی در یکی از اسناد قرن چهارم هزارستون نامیده شده است. اما مهمترین نامی که بعد از اسلام این اثر بدان نام باز شناخته میشده مسجد (مزگت) سلیمان بوده است.

دست کم از اواخر قرن سوم تا اواسط قرن نهم "پارسه" را مسجدی می شناخته اند که توسط سلیمان پیامبر ساخته شده است. پیامبری که جنیان و دیوان را تحت تسلط داشته و احتمالا با کمک آنان ساخته شده است. و در بعضی اسناد سلیمان را با جمشید پادشاه اسطوره ای ایران یکی دانسته اند؛ و احتمالا این هم یکی از عواملی است که به تدریج نام این محل از مسجد سلیمان به تخت (قصر) جمشید تغییر پیدا کند.

پس از برافتادن هخامنشیان، خط و زبان آنها نیز بتدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان برفت. خاطره‌‌ شان با یاد پادشاهان افسانه‌ای پیشدادی و نیمه تاریخی کیانی درهم آمیخت و بنای شکوهمند پارسه را کار جمشید دانستند و کم‌کم این نام افسانه‌ای را بر آن بنا نهادند. جمشید پادشاه اسطوره ای ایران است که در شاهنامه فردوسی، ساختن کاخهای باشکوه به او نسبت داده شده است.



سوی تخت جمشید بنهاد روی چو انگشتری کرد گیتی بر اوی (شاهنامه)



کارهای ساختمانی تخت جمشید به فرمان داریوش بزرگ در حدود 518 پ.م. آغاز شد. بخش بزرگی از یک دامنه نامنظم سنگی را مطابق نقشه معماران، تا ارتفاع معینی که مورد نظرشان بود، تراشیدند و کوتاه و صاف کردند و گودی ها را با خاک و تخته‌سنگ‌های گران انباشتند. قسمتی از نمای صفه را از صخره طبیعی تراشیدند و بخشی دیگر را با تخته‌سنگ‌های کثیرالاضلاع کوه پیکری که بدون ملاط بر هم گذاشتند برآوردند و برای آنکه این سنگ‌های بزرگ بر هم استوار بمانند آن‌ها را با بست‌های دم چلچله‌ای آهنی به هم پیوستند و روی بست‌ها را با سرب پوشانیدند. این تخته سنگ‌ها یا از سنگ آهکی خاکستری رنگی است که از کوه و تپه‌های اطراف صفه استخراج می‌شده و یا سنگ‌های آهکی سیاهی شبیه به مرمر است که از کانهای مجدآباد در 40 کیلومتری غرب تخت‌جمشید می‌آورده‌اند. خرده سنگ‌ها و سنگ‌های بی‌مصرف حاصل از تراش و تسطیح صخره را نیز به درون گودها ریختند. شاید در همین زمان بوده است که آب انبار بزرگ چاه مانندی در سنگ صخره و در دامنه کوه‌ مهر به عمق 24 متر کندند.

پس از چند سال، صاف کردن صخره طبیعی و پر کردن گودی‌ها به پایان رسید و تخت هموار گشت. آنگاه شروع به برآوردن شالوده بناها کردند. در دامنه آن قسمت از کوه رحمت که مشرف بر تخت است؛ آبراهه‌هایی کندند و سر این آبراهه‌ها را در یک خندق بزرگ و پهن، که در پشت دیوار شرقی تخت کنده بودند، گذاشتند تا آب باران کوهستان از راه آن خندق به جویبارهایی در جنوب و شمال صفه راه یابد و وارد محوطه نشود. بدین گونه خطر ویرانی بناهای روی تخت‌، به دلیل سیلاب جاری از کوهستان از میان رفت. اما بعدها که این خندق پر شد، آب باران قسمت اعظم برج و باروی شرقی را کند و به درون محوطه کاخ‌ها ریخت. در هفتاد سال گذشته؛ باستان‌شناسان این خاک‌ها را بیرون ریختند و چهره بناها را دوباره روشن ساختند.



در اواخر سال 1312 شمسی، بر اثر خاکبرداری در گوشه شمال غربی تخت جمشید، حدود چهل هزار لوحه گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد. بر روی این الواح کلماتی به خط عیلامی نوشته شده بود. پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد. از میان الواح بعضی به زبان پارسی باستان و خط عیلامی است.

با استفاده از کتیبه های باستانی کشف شده در تخت جمشید مشخص شد که چهار زبان مهم بابلی (اکدی)، عیلامی، پارسی باستان و آرامی تقریبا به طور همزمان، کمابیش، در آن دوره مورد استفاده قرار میگرفته که در بین آنها پارسی باستان با 36 نشانه برای واج ها و دو نشانه برای جداکردن واژه ها از یکدیگر (میخ کج \\\\\\\\\\\\\\\\ و علامت >) آسانترین خط بود که مانند دیگر زبانهای مرسوم در آن زمان از چپ به راست نوشته میشد ولی تنها در استفاده از نماد میخی با آن زبانها شباهت داشت. از 36 نشانه پارسی باستان 3 نشانه برای مصوت ها ( a وi و u) و بقیه برای نشان دادن یک هجا (یک صامت + یک مصوت) به کار میرفتند. در ضمن 8 نماد نیز در این زبان استفاده میشد که برای اورمزد (اهورامزدا) 3 نشانه، برای کشور (دهیو) 2 نشانه و برای خدا، شاه و میهن (بوم) هر کدام یک نشانه به کار رفته است.

توضیح دیگر در مورد زبان کتیبه ها آنکه اکثر کتیبه ها روایت عیلامی نیز دارد اما یکی از کتیبه های تخت جمشید تنها به عیلامی نوشته شده و روایت پارسی باستان ندارد. خط میخی عیلامی که از پارسی باستان کهن تر است دارای 300 نشانه بوده و با هیچ کدام از زبان های هند و اروپایی و سامی شباهت ندارد. مشخص شده که حسابداران هخامنشی از آن برای نگاشتن استفاده می کرده اند. در مورد بابلی که گویا قدیمیترین و مشکلترین خطوط بوده نیز باید گفت که به زبان مادی بسیار نزدیک بوده و اکثر کتیبه ها روایت بابلی نیز دارند. ( حتی بعضی از پژوهشگران بزرگ با توجه به اینکه هنوز هیچ کتیبه ای که زبان و خط مادها را به درستی مشخص کند یافت نشده است این زبان را زبان مادی می دانند.)

زبان آرامی نیز که زبانی سامی است توسط دبیران کوروش کبیر مورد استفاده بوده و کتیبه ای در نقش رستم به این زبان یافت شده است.

با کشف الواح گلی تخت جمشید شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت. زیرا این اسناد حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرها، اعم از عمله، بنا، نجار، سنگتراش، معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح، سند هزینه یک یا چند نفر است. کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند؛ از ملتهای مختلف، چون ایرانی، بابلی، مصری، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفتند. گذشته از مردان، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به کارگران می دادند غالبا جنسی بود نه نقدی، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام "شکــل" سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شد عبارت بود از: گندم و گوشت.

کتیبه های کشف شده در تخت جمشید؛ جدا از لوح ها گلی و سکه ها؛ در مجموع بیست و پنج عدد است که از آن میان 9 کتیبه از داریوش (521-485 پ.م.) ؛ 12 کتیبه از خشایارشاه(486-465 پ.م.) و دو کتیبه از اردشیر اول (465- 424 پ.م.)؛ یک کتیبه از اردشیر دوم (404-359 پ.م.) و یک کتیبه از اردشیر سوم (359-338 پ.م.) است.

از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده؛ تنها می توان تصویر مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره گیری از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که بخش هایی از این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در حدود 70 سال قبل کشف شد.



کاخ ها، تالارها و بخش هاى مهم تخت جمشيد



پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا

ورود سکو، دو پلکان‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمال غربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکان‌ها از هر طرف‌ ۱۱۱ پله‌ٔ پهن‌ و کوتاه(به ارتفاع۱۰ سانتیمتر)‌ دارند. بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پله‌ها به خاطر این بوده که اسب‌ها نیز بتوانند از پله‌ها بالا بروند، پله‌ها را کوتاهتر از معمول ساخته‌اند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید، «دروازه‌ بزرگ‌» یا «دروازه خشایارشا» یا دروازه ملل، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است. این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته‌است.»

در بالای پلکان اصلی "دروازه ملل" قرار دارد که کتیبه ای به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی (هر یک 20 سطر) در سر در آن نگاشته شده است که در آن خشایار شاه پس از ستایش اهورمزدا و معرفی خود آورده است: گوید، خشایار شا: این بارگاه همه ی ملل (دروازه ی ملل) را من به توفیق اهورمزدا ساختم...

دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.



پلکان‌های کاخ آپادانا

کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کنارهٔ خود دارند. پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبهٔ نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده‌است. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.

بر دیوارهٔ پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده می‌شود. هر بخش از این حجاری اختصاص به یکی از ملل دارد :

مادها

گروه مادى ها نه نفر است که نفر اول آنان فردى نظامى با کلاهى نمدى شکل و متفاوت از بقيه گروه است و خنجرى بر کمر دارد. در جلوى اين گروه يک فرد پارسى با عصايى در دست ايستاده که آنان را به جايگاه هدايت مى کند. هداياى آنان عبارتند از: يک کوزه، دو کاسه، چند خنجر، گردنبند، دستبند، پارچه و لباس.

خوزى ها

گروه آنان شش نفر است و يک فرد نظامى مادى هدايت آنان را در جلو بر عهده دارد. آنان چند کمان، خنجر، يک شير و دو بچه شير به همراه دارند.

هراتى ها

گروه چهار نفره آنان همراه با يک افسر پارسى هدايايى مانند دو جام، يک شتر و پوست حيوان به همراه دارند.

رخجى ها

آنان چهار نفر هستند و به همراه يک نظامى مادى، دو جام، يک شير و يک پوست پيشکش مى برند.

مصرى ها

بخش مهمى از نقش مربوط به گروه شش نفره آنان از ميان رفته است.

پارتى ها

گروه چهار نفره آنان با يک افسر راهنماى مادى، چند جام و يک شتر همراه است.

ساگارتيان ها

شخصى با کلاه مادى در جلوى گروه پنج نفره آنان و پشت سر يک راهنماى پارسى قرار دارد. آنان چند جامه و يک اسب به همراه دارند.

ارمنى ها

گروه سه نفره ارمنى ها همراه يک راهنماى پارسى، يک اسب و جامى نفيس هستند.

بابلى ها

آنان شش نفر هستند با يک راهنماى مادى که چند پياله، لباس چين دار و يک گاوميش کوهان دار همراه دارند. نفر اول آنان شايد براى احترام دست راست خود را بلند کرده است.

آشوريان بين النهرين

هفت نفر آشورى با راهنمايى فردى ارسى، تعدادى پياله، پوست، لباس و دو قوچ براى هديه آورده اند.

سکاييان کلاه نوک تيز

گروه شش نفره آنان که همگى خنجر به کمر بسته اند با يک افسر مادى هستند. آنان يک اسب، تعدادى دستبند و جامه همراه دارند.

گنداريان

سه نفر از گروه شش نفره آنان پنج نيزه و يک سپر در دست دارند و يک گاو کوهان دار نيز به همراه مى برند.

سکاها

گروه پنج نفره سکاها مسلح اند و يک اسب، چند تبرزين و خنجر پيشکش مى برند.

لوديه ها

چهار نفر از شش نفر آنان کلاه بر سر دارند و شمارى گلدان، کاسه، بازوبند و ارابه دو اسبه همراه دارند.

کاپادوکى ها

آنان پنج نفر هستند و يک اسب و مقدارى جامه هديه آورده اند.

ايونيه ها

آنان هشت نفر با لباسى يک شکل هستند، شمارى کاسه، جام، پارچه و کلاه پيشکش آورده اند.

پارتوى ها

چهار نفر پارتوى همراه با راهنماى مادى خود تعدادى کاسه و پياله و يک شتر دوکوهانه به همراه دارند.

هندى ها

گروه پنج نفره هندى ها يک سرپرست دارد که لباس او با چهار نفر ديگر متفاوت است. راهنمايى گروه را فردى پارسى بر عهده دارد. يک نفر از آنان ترازويى حمل مى کند که اشياء گرانبهايى در آن است، يک قاطر و دو تبر نيز از هداياى آنان به شمار مى آيد.

سکاهاى اروپايى

محل حجارى اين گروه و چند گروه بعدى در جايى از پلکان است که مجبور شده اند شخص راهنما را بالاتر و نفر آخر گروه را پايين تر از افراد ديگر تصوير کنند. آنان چهار نفر هستند و نيزه، سپر، و يک اسب به همراه دارند.

عرب ها

اين گروه سه نفره است. راهنماى آنان يک فرد پارسى است. مقدارى پارچه يا لباس و يک شتر حمل مى کنند.

زرنگى ها

اينان چهار نفر هستند. راهنماى ايشان يک فرد مادى است، نيزه، سپر و يک گاو همراه دارند.

ليبى ها

سه نماينده ليبى ها، نيزه، آهو و ارابه اى دو اسبه حمل مى کنند. راهنماى آنان يک فرد پارسى است.

حبشى ها

اعضاى اين گروه سه نفر هستند. ظاهراً موهاى آنان کوتاه و مجعد است که نشان مى دهد آفريقايى هستند. آنان جعبه اى حاوى کالاهى گرانبها و احتمالاً يک عاج فيل و زرافه اى کوچک از گونه اى خاص به همراه دارند.

البته مى توان حدس زد که به سبب کمبود سطح کافى براى نشان دادن مراسم سلام نوروز در يک محل نتوانسته اند تعداد واقعى نمايندگان را نشان دهند و چه بسا عده واقعى نمايندگان کشورها و مقدار هداياى آنان و نيز عده افسران و نظاميانى که در مراسم سان و رژه شرکت مى کردند بسيار بيشتر از آن بوده که حجارى شده است. افزون بر اين، مى توان آنان را نمايندگان برگزيده گروه هاى بزرگتر شرکت کننده دانست که مى توانستند به جايگاه مخصوص نزديک شوند.



کاخ آپادانا

این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شده‌است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده‌است.

این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شده‌است که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل میباشد

کاخ تچر

تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی می‌باشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده‌است. روی کتیبه‌ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»

این کاخ یک موزه خط به شمار می‌رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون‌ها از نمای جلویی‌های مصری استفاده شده‌است. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شده‌است.

کاخ هدیش

این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده‌است در مرتفع‌ترین قسمت صفهٔ تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی‌ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ‌ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ‌ها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشته‌است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی‌ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده‌اند. هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون خشایار شاه نام زن دوم او هدیش بوده‌است نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمت‌های زیادی از کف از خود کوه میباشد

کاخ صد ستون

کاخ مهم دیگر کاخ صد ستون است که ساختن آن توسط خشایار شاه (486-465 پ.م.) در حدود سال 470 پ.م. آغاز شده و بیست سال به طول انجامیده. این کاخ با 4700 متر مربع مساحت وسیعترین کاخ تخت جمشید است؛ که ایوانی 16 ستونی (2*8) درشمال دارد. ارتفاع ستونهای کاخ 14 متر بوده و ساخت آن در زمان اردشیر اول (465-424 پ.م.) پایان یافته است.

کاخ ملکه

این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده‌است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته‌است. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور ارنست امیل هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفته‌است.

ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی

خزانه محل نگهدارى انواع اشياء و لوازم مهم مانند بخشى از جواهرات و اشياء گرانقيمت، جنگ افزارها، آذوقه، لوحه هاى مربوط به فرمان ها و حسابرسى ها و ساير کالاها و لوازم باارزش بود. خزانه در جبهه جنوب شرقى صفه و به شکلى مجزا و مستقل از ساير بخش ها ساخته شده بود

کاخ صدستون

وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ مترمربع است و سقف آن به‌وسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده‌است.

کاخ‌ شورا

به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالاً شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می‌پرداخته‌است. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازه‌ها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج می‌شده‌است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می‌گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.





مقایسه بین تمدن ایران باستان - مصر باستان - بابل و یونان





اهمیت خانواده در آئین عیسی و زرتشت

هر آئینه به شما می گویم هرکسی که برای تقرب به وجود خداوند و ورود به ملکوت او خانه و پدر و مادر و زن و فرزندانش را ترک کند علاوه بر آنکه به پاداش بزرگ در این دنیا دست خواهد یافت بلکه در آینده زندگی جاودان را تجربه خواهد کرد . انجیل لوقا باب هجدهم آیه بیست و نه
هرگاه کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و فرزندانش و برادران و خوهرانش و حتی جان خویش را دشمن نداند شاگر من نیست . انجیل لوقا باب چهارم آیه بیست و ششم

نه خاطر آن آمده ام که قانون شمشیر را شایه سازم و نه پیک سلامتی و خوشی می باشم . بلکه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خود و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم . دشمنان شما اهل خانه شما هستند . هرکه پدر را مادر را بیش از من دوست بدارد لایق من نباشد . هرکه پسر یا دختر را از من بیشتر دوست بدارد لایق من نباشد . هر که صلیب را برندارد و به همراه من نیاید لایق من نیست . هرکه جان خود را در یابد هلاک خواهد گشت . انجیل متی باب دهم آیه چهل

پند و اندرز می دهم شما را ای دوشیزگان که در آستانه زناشوئی هستید و هم شما ای نوجوانان زیرا که نیک میدانم به گوش هوش بشنوید . زندگی آسوده و اندیشه آسوده را در سایه دین و احترام و فرمانروایی از پدران و مادران بجوئید چون در سایه پرهیزکاری است که عشق و محبت شما هر روز عمیق تر خواهد شد و تنها در این صورت است که به لذت سالم دست خواهید یافت . آموزه های زرتشتی اوستا
چون دوشیزگان به سن ازدواج رسند برای بدست آوردن همسران نیرومند و شوهران دلیر به سوی تو روی آوردند . یشت پنجم بند هفتاد و هشت
ببخشای بر ما این نیکی را تا همسری به دست آوریم . همسری جوان و نام آور از زیباترین آنها . تا ما را در پناه خود گیرد و بتوانیم خانواده ای تشکیل دهیم تا به ما فرزندانی زیبا و دلاور بخشاید . شوهرانی که از همه خوش بیان تر باشند . یشت پانزدهم . بند چهارم

آیا زرتشتیان با محارم خود ازدواج می کرده اند ؟

در یونان باستان پر است از ازدواجهای خواهر با برادر - پسر با مادر - دختر با پدر . اساطیر آنان در کنار داشتن بزرگانی همچون سقراط و افلاطون پر است از داستانهای جنسی میان خانوادهایشان . متاسفانه این تمدن را به عنوان پیشرفته ترین تمدن اخلاقی جهان معرفی کرده اند و هیچ سخنی از آلوده گی ها جامعه یونانی نشده است . زیرا اگر چنین نمیکردند بایستی به سراغ تمدن شرقی ایران می آمدند و آن را برترین جهان معرفی میکردند که این نیز بدلایل کاملا آشکار سیاسی غربیان به همگان ثابت شده است .
در اوستا کتاب دینی زرتشتیان حتی یک مورد یافت نمی شود که امر به ازدواج با خواهران و مادران خود داده باشد و حال آنکه بنیان گذار چنین سخنانی کسانی نیستند جز تاریخ نگاران یونانی مانند :
استرابون - هرودوت و خسانتوس . حال آنکه اسکندر گجستک که سه مرد برتر جهان لقب یافته است زندگی اش مملو از آلودگی های جنسی بوده است و این در دهها کتاب و حتی فیلم الکسندر گریت نیز ذکر شده است . هرودوت بنیان گذار این تهمت به ایرانیان است . وی درباره خشایارشاه می گوید او درخواست ازدواج با خواهر خویش را مطرح میکند ولی موبدان وی را از این کار منع میکنند ولی با پافشاری وی موبدان قانونی را به ثبت می رسانند که تنها شاه مجازاست چنین کاری کند .
درباره شخصیت هرودوت در نوشته های پایانی متذکر می شویم که او به دهها خدا اعتقاد داشته است و کار به جای شاهنشاه کمبوجیه در کشتن خدای دروغین مصر که گاوی بوده است را از دیدگان خود که در جامعه ای هرزه و روسپی زندگی کرده است را به شکل زشتی نکوهش میکند و انتظار داشته است که کمبویجه فرزند کوروش بزرگ که در جامعه ایران باستان یکتا پرستی را آموخته بود به گاوی به نام خدای مصر احترام بگذارد .

ازدواج محارم در تورات

پسر داوود به نام امنون عاشق خواهرش به نام تامار می شود . خواهرش دوشیزه بود و در خانه نزد پدر به سر می برد و چون دوشیزه بود امنون ازدواج با او را سخت یافت . سرانجام از درد بی قراری لاغر و ضعیف و بیمار شد . چنانکه عمویش یوناداب از او علت اندوهش را جویا شد .
امنون نیز داستان دلدادگی به خواهرش را عنوان کرد یوناداب لختی اندیشید و چاره ای ساخت و امنون را گفت که در خانه تمارض کند و چون پدرش داوود شاه بزرگ اسرائیل است خواهرت را به پرستاری ات خواهد فرستاد و چون تو با خواهرت در خانه تنها شدی پیشنهاد را عنوان کن . چنین شد و امنون به تامار درخواست نزدیکی کرد ولی خواهر او را از این کار برحذر داشت و راهی قانونی برایش پیشنهاد نمود تا با پدرانشان درمیان گذارد زیرا آنها خواهند پذیرفت .
ولی امنون توجهی نکرد و با وی همبستر شد و سپس وی را از خانه اش بیرون کرد . خبر این ماجرا برای مدتی خشم پدر و برادرانش را بر می انگیزد ولی پدر وی پس از مدتی او را می بخشد ولی برادرش ابشالوم کینه این کار وی را بر دل میگرد و او را در میهمانی خانوادگی به قتل می رساند .

ازدواج با محارم در مصر و بابل

در تمامی تواریخ باستانی حتی تا قرن دوم پس از میلاد در شهر "ارسی نوئه" دوسوم مردمان شهر با خواهران - مادران و دختران خود ازدواج میکردند . در یونان نیز زنان از ارث محروم بوده اند و انسانهایی دست چندم به حساب می آمده اند . ولی در مصر زنان بر مردان ارشد تر بودند .در مصر شوهر پس از مدتی همه میراث خود را به همسر می بخشید . در بابل معابد مخصوص سکس برای مردمان داشته اند که نامش معبد ایشتار بوده . ایشتار الهه روسپی گری در میان مردمان بابل است . پدر و مادران دختران خود را برای احترام به این معابد تقدیم میکردند تا دیگران از آنان بهره ببرد . حال آنکه در هیچ یک از کتابهای دینی اوستا و گاتها چنین مواردی یافت نمی شود .

گذری بر مهد تمدن و اخلاقیات جهان که غربیان به یونان باستان نسبت داده اند

ازدواج - مقام زن و روسپیگری در یونان باستان

یونانیان باستان به گفته ویل دورانت ( عشق و ازدواج ) اکثرا زنان زیر پانزده سال را برای ازدواج بر میگزینند . مردان یونان پس از اولین ازدواج بر طبق قانونشان آزاد هستند باهر زن دیگری آمیزش و همبستری کنند . دموستن می گوید با فاحشه گان شبها هم آغوش می شویم و با کنیزان و زنان غیر مشروع خود در روزها سلامت جسمانی خویش را تامین می کنیم . زن اول بر مردان خویش خرده نمی گیرند و مرد می تواند کنیزی را به خانه بیاورد و در روزگار جوانی با او در کنار همسرش نزدیکی کند . این عمل تا زمانی که کنیزک جوان باشد عملی می شود و سپس او به خدمتکار خانه آنها انتخاب میگردد . مردان می توانند بدون ارائه مدرک و دلیل زنان خویش را طلاق دهند . اگر زن و شوهری نتوانند فرزند بیاورند و مرد عقیم باشد یکی از بستگان مرد با زن او همبستر می شود و بچه بدنیا آمده فرزند قانونی آنها می شود . زنان بیشتر توسط مردان خانه نشین هستند و با پاسداری مردانشان می توانند از خانه خارج شوند . حتی مردانی که مهمان به خانه می آورند زن حق ورود به مجلس را ندارد .در نمایشنامه مشهور لوسیستراتا اثر "آریستوفان کلئونیکا" از زبان زنان یونان باستانی اینگونه سخن می گوید : از ما زنان چه کار بر آید ؟ تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با رنگها و روغنها گونه ها و لبان خویش را آرایش کنیم و در نهایت با جامه های نازک در کنار یکدیگر بنشینیم . در آتن معمول است که اگر پسر جوانی با زنی هرزه و روسپی شب را سپری کند هیچ مشکلی برایش نیست . حتی اگر یکی از آنان را برای مراقبت به خانه بیاورد هیچ کسی بر او خرده نمی گیرد . آتن فاحشه گی را در قانون رسمی خود آزاد دانسته است و کسانی که بدین کار مشغولند به دولت مالیات پرداخت می کنند .
فاحشه گری جزوی از رسومات و بازارهای گرم آتن می باشد . پست ترین قشر روسپی ها در پریاپوس زندگی میکنند و برای آنکه مردان به راحتی خانه های آنان را بیابند تندیسی از آلت تناسلی مرد را بر سر خانه خود آویزان میکنند تا شناخته شوند . زنانی که در این خانه ها هستند با لباسهایی نازک و برخی دیگر بدون لباس مورد آزمایش مردان قرار میگریند و مرد پس از انتخاب یکی را برای همبستری بر میگزیند . زنان روسپری میتوانند بر اساس قانون یونان با یک یا دو یا سه و حتی بیشتر در یک زمان سکس داشته باشند .
بالاترین طبقه فاحشه های یونان هتایرای نام دارد . مشهور ترین روسپی آتن کلپسودرا نام دارد . او شبها با سرداران و فرمانده هان یونانی به صورت مشترک هم آغوشی میکند . تمیستونوئه زن فاحشه ای است که تا آخرین لحظه های زندگی و تا زمانی که مویش سپید بود و دندان در دهان داشت با مردان هم خوابه می شد .

هم جنسگرایی گسترده در یونان باستان مهد فرهنگ غرب

ویل دورانت ( در قسمت عشق های پیش از ازدواج ) انحرافات جنسی در میان زنان و پسر بچه گان یونانی را بسیار رایج میداند . به صورتیکه بازرگانان پسران خوب روی زیبا را به شهر می آورند و گران ترین قیمت را این پسر بچگان دارند . مردان تا زمانی که پسران طراوت و تازگی کودکی دارند با آنها نیازهای جنسی خود را برآورده می کنند و سپس وی را به خدمتکاری خانه خویش در می آورند .
بیشتر مردان آتن شبهای خود را با پسر بچگان و زنان جوان به صبح می رسانند و کمتر مردی است که چنین نکند . دولت نیز برای آنکه جلوی این کار مردان را بگیرد برای کسانی که با هم جنسان خود همبستر می شوند قانونی وضع کرده است که آنان را از حقوق شهروندی منع میکند .
ولی عموم مردم این کار را به شوخی میپندارند و اهمیتی برای آن قائل نیستند . به طوریکه هارمودیوس و آریستوگیتون قاتلان پادشاه مستبد یونان که بسیار مشهور هستند هر دو شبها با یکدیگر همبستر می شدند . آلکیبیادس که از محبوب ترین مردان یونان است به وجود مردانی که او را دوست دارند و مایل به هم خوابی با او هستند به دیگران فخر می فروشد . بالاتر از آن گزنفون مورخ نامی جهان و یار سرداران در نبردها بنا به گفته آریستیپوس عاشق جوانی یونانی به نام کلینیاس می شود و آروزی همبستری با این پسر جوان را میکند . افلاطون نیز در رساله اش ( فدروس ) از عشق سخن می گوید منظور از عشق پسر بر پسر و مرد بر مرد را دارد و کسانی که در رساله مهمانی وی به بحث و جدل می پردازند در نهایت عشق دو مرد را شریفتر و روحانی تر از عشق مرد به زن می دانند . این امر تنها به مردان ختم نمی گردد بلکه زنان منجمله بانوی مشهور و عالی مقام یونانی به نام ساپفوکمتر با دختران جوان همبستر می شده است .
ارسطو ریشه تمام این فساد جامعه باستانی یونان را ترس از زیاد شدن جمعیت می داند . ولی ویل دورانت عامل اصلی آن را نقش پست زنان در جامعه یونان عنوان میکند . در آتن برعکس ایران که پسران خویش را در کودکی به سوارکاری و پرتاب نیزه آموزش میدهند در آتن عصر پریکلس پسران را از شش سالگی به حرمسرایی می برند و به آنان آموزش روشهای برهنه شدن در برابر مردان و برطرف کردن نیازهای جنسی آنان را میدهند .

خدا از دید یونان باستان

مردم یونان در عبادت گاهایشان تندیس خداوند را نصب کرده اند و در کنار آتش مقدس را گذاشته اند . بسیاری از آتنی ها بر این باور هستند که تندیس سنگی خود خداوند است . هنگامی که مردم از خداوند درخواستی میکنند و تندیس سنگی به درخواست آنان جامه عمل نمی پوشاند خدا را مردم سرزنش میکنند و حتی بر این باورند که تندیس سنگی خداوند در حال اشک ریختن است . اکثر مردم دلیل مراسمهای دینیشان را نمی دانستند و ناخداگاه دست به اجرای آن می زدند .
مردم مجسمه های نفیس - ظرف - سلاح و لباسهای گران قیمت خود را به این معابد می برند و به پیشگاه خداوند سنگی تقدیم میکردند . به طوریکه خود گزنفون تاریخ نگار مشهور پس از برگشت با لشگر ده هزار نفری کشورش به یونان چنین کرد . برخی دیگر مانند آگاممنون دختر زیبای خویش به نام ایفیگنیا را در راه خدا قربانی کرد .
اخلیس نیز ده نفر از دختران را برای دوستش پاتروکلوس قربانی کرد . در شهری دیگر در اطراف قبرس و لئوکاس مردمان برای شادی روح خداوند ( آپولون ) انسانها را از صخره به پایین پرتاب میکردند . در خیوس و تنودس مردم با قربانی کردن انسان رضایت خدای دیونوسوس را فرهام می کردند .اسپارتیان در زمان آرتمیس جوانان را در شهر شلاق می زدند و بسیاری در زیر تازیانه های کشته می شدند .
در آرکادیا تا قرن دوم میلادی مردم برای زئوس خدای یونانی انسانها را قربانی میکردند . در هنگام شیوع بیماری چند نفر از شهر انتخاب می شدند و برای جلب رضایت خداوند آنها را با لباسهای زیبا از بالای صخره به پایین پرت میکردند و یا برخی را به معابد می بردند و در راه خدا می کشتند تا دفع بلا شود . این کار هرساله در جشنواره تارگلیا برگزار می شده است . یونانیان باستان پس چند صد سال بر این نتیجه رسیدن که قربانی کردن حیوان نیز میتواند به جای قربانی کردن انسان مفید باشد و این را یک انقلاب بزرگ فرهنگی برای خود میدانستند .

ریشه گسترده خرافات در یونانیان

خرافات چنان در پوست و استخوان مردم یونان نفوذ کرده بود که ارسطو پیرامون آن چنین می گوید : ظاهرا اعتقاد به خرافات نوعی ترس از قدرتهای آسمانی است . خرافه پرست یونانی باید در آغاز روز خود را با آب چشمه بشوید و یک شاخه از برگ بو که در معبد روئیده است را در دهان خویش بگذارد .
اگر در سر راه به گربه برخوردند بایستی سه سنگ در راه پرتاب کنند یا باید آنقدر آنجا بایستاند تا کسی از آنجا عبور کند و وی بتواند راهش را ادامه دهد .اگر مردم ماری را در خانه خویش ببینند از خدای دیونوسوس یاری می خواهند و اگر آن مار از نوع مقدس باشد برایش همانجا در خانه لانه ای درست می کنند تا بتواند آنجا زندگی کند و در کنار لانه مار شروع به خواندن دعا میکنند . مردم یونان اگر فردی که بیماری صرع داشته باشد را در شهر ببینند به سینه او تف می اندازند و عبور میکنند .
به گفته ویل دورانت مردم یونان باستان به دیوهای بسیاری ایمان دارند روزهای سال را به نحس و نیک تقسیم کرده اند و در روزهای نحس دست به هیچ کاری نمی زنند . جادوگری در بین مردم امری رایج است . آنان برای ازدیاد نیروی جنسی و رشد آلت تناسلی خویش به جادوگران روی می آورند تا چنین کند و برعکس آن نیز اجرا می شده . عده ای نیز برای عقیم کردن خود به نزد جادوگران می رفتند و درخواست عقیم شدن میکردند .
جادوگران نیز با خواندن دعاهایی و دادن نوشیدنی های به آنان چنین میکردند . مردم و دولت بر این باور بوده است که حوادث زندگی به اراده شیطان و ارواح خدایان است و برای آگاهی از اراده شیطان و خدایان به نزد غیب گویان می رفته اند. مشهور ترین معابد غیب گویان معبد وخش زتوس بوده است . در داخل معبد گازی از روزنه ای به بیرون می آمده است و سه پیرزن مسئول انجا بودند . مردم بر این باور بودن که گاز متصاعد شده متعلق به لاشه اژدهای پوتون است .
زن پیر گاز بدبوی را استنشاق میکند و برگهایی از درختان را می جویدند و از حال بی حال می شدند و پس از به هوش آمدن از عالم دیگر خبر میدادند .

خدا از دید مصریان باستان

مردم مصر بر این باور بودند که آغاز آفرینش از آسمان شروع گردید است و هزاران رب النوع دیگر در زمین به حیات ادامه می دهند . آنان ستارگان را جزوی از خدایان می دانسته اند . ماه و خورشید از برجسته ترین خدایان مصر بوده است . آنان هر چیز برجسته و مفیدی را پرستش میکردند . درخت خرما - چشمه های آب - انجیر بیابانی - درختانی که در وسط بیابان روئیده اند را جزوی از خدایان می دانسته اند و آنان را پرستش میکرده اند .
آنان حیوانات را یکی از برجسته ترین خدایان می دانسته اند به صورتیکه معابدشان نمایشگاهی از مجسمه های حیوانات بوده که مورد پرستش قرار می گرفته است . گاو نر - نهنگ - باز ماده - غاز - بزغاله - قوچ - گربه - سگ - مرغ - شغال و افعی جزوی از مهم ترین خدایان مصر بوده است .
در بسیار موارد خدای آمون را به صورت غاز - خدای رع را صورت ملخ - خدای اوزیرس را به صورت گاونر - خدای هوروس را به صورت باز - خدای حاتحور به صورت ماده گاو و . . . می ساختند و در معابد پرستش می کردند .
مردم مصر بر این باور بوده اند که بز نر و گاو نر رمز ازدیاد قوای جنسی مردمان می شود . غالبا خدای اوزیریس را با آلت تناسلی بزرگی نمایش می دادند تا نیروی جنسی اش برای همگان به نمایش در آید . مردم در پاره ای مراسم های دینی تندیس آلت تناسلی مرد را به شکل بزرگی با خود حمل می کردند و زنان آن را بروی دست می بردند .
در بسیاری از نقاشی های مصر باستان که هنوز باقی است تصویر آلت تناسلی مرد با صورت ایستاده و نماد مقدسی از باروی نمایش داده شده است و مردم آن را پرستش می کردند . در اواخر دوره تاریخ مصریان خدا به صورت آدم نشان داده شد . مردانی که اندام بزرگ و پهلوانی داشته تندیشان به صورت خدا مورد پرستش قرار میگرفت .هرودوت که تهمت ازدواج با محارم را به زرتشتیان زده است در جایی دیگر کمبوجیه فرزند کوروش بزرگ را شخصی دیوانه خطاب می کند . دلیلی که وی برای این گفته خود می آورد بسیارجای تاسف برای چنین مورخ بزرگی دارد . وی می نویسد کمبوجیه وارد مصر شد و آنجا را تصرف نمود ولی روزی در شهر - مردم مصر هیاهو کنان و فریاد زنان راه را برای خدای مصر گشودند ! کمبوجیه که از این خبر آگاه شد وارد شهر گشت تا خدای مصر را ببیند .
خدای مصر گاو نر عظیم الجسته بود که با دیدن آن کمبویجه به خشم آمد و خنجری به دست گرفت و آن را با ضربات چاقو از پای درآورد و مردم از این کار او خشمگین شدند و او را کشنده خدای بزرگ مصر نامیدند . بعدها پس از این جنایت کمبوجیه خدایان مصر او را مجازات دادند و وی دیوانه شد !
این افسانه تاسف بار هرودوت که نشان از نادانی وی و یکتا پرست نبودن او سرچشمه می گیرد از جهاتی مایه ابهت و افتخار ما ایرانیان است . زیرا شاهنشاه ایران در بیش از پانصد سال قبل از میلاد مسیح به چنین کافرانی پوزخند می زده است و حتی خدای دروغین که گاوی بیش نبوده است را برای اثبات جاودان نبودنش می کشد .
از جهات دیگر این داستان هرودوت مایه تاسف است زیرا بسیاری از ما ایرانیان و انیران از این نوشتار هرودوت استفاده نموده اند و کمبوجیه فرزند ارشد کوروش بزرگ را فردی دیوانه نامیده اند . به هر روی مقایسه ای ساده برترین کشوری بزرگ و مردمانی اندیشمند چون ایرانیان را بر همه روزگار خود نمایان می کند .

زنا با محارم در مصر باستان

دولت و مردم مصر در بسیاری موارد همچون دولت ناپلون به نزدیکی های جنسی با محارم می پرداختند . شاه مصر غالبا با خواهر یا دختر خویش همبستر می شد. آنها پس از هزارن سال به این نتیجه رسیدن که سکس با دختران و خوهران خود نیروی جنسی شان را کمتر نمی کند و همیشه سالم می مانند . به همین روی از این رسم شاهان مصر به مردم نیز سرایت نمود . در قرن دوم پس از میلاد ( هفتصد سال پس از کوروش بزرگ ) دو سوم مردم مصر با دختران و خواهران خود ازدواج و نزدیکی می کردند . در بسیاری از شعرهای مصریان واژه خواهر و دختر به معنی عاشق و معشوق استفاده می شده است .
فرعون علاوه بر نزدیکی با تمامی خواهران خود زنان دیگری را برای خویش انتخاب نموده بود. یکی از فرماندهان اسیر شده سرزمین نهرینه دختر بزرگ خود را به همراه سیصد زن جوان برای هم آغوشی با فرعون مصر که در آن روزگار آمنحوتپ سوم نام داشته است راهی مصر کرد . مردم که توان چنین کارهایی را نداشتند به دو یا سه خواهر یا زن دیگر بسنده می کردند . آنانی که توان مالی کافی نداشتند تنها به یک زن اکتفا می کردند .
زن در مصر نسبت به یونان از مقام بالاتری برخوردار بوده است . زنان مصر به زاحتی به کارهای صنعتی و اجتماعی می پرداختند . دیودوروس سیسیلی مورخ نامی یونانی این کار مصریان را مسخره کرده و احماقانه دانسته است زیرا در یونان زنان در هیچ کار گروهی و اجتماعی حق شرکت نداشته اند .

فساد - فحشا و زنا در تمدن بابل

هرودوت می نویسد : بر هر زن بابلی واجب است که در مدت عمرش یک بار در معبد زهره ( ونوس ) حاضر شود و با یک مرد بیگانه نزدیکی جنسی کند و مرد را بهره مند کند . زنان ثروتمند بابلی به دلیل فخر و مقام بالاتر اجتماعی خود از این کار شرم گین بودن و به همین جهت آنان را با عرابه هایی سرپوشیده به معبد می بردند و پس از اجرای مراسم جنسی با مرد دوباره با همان حالت سرپوشیده به منزل می بردند . گذرگاهی نیز در بابل وجود دارد که مردان آنجا می نشسته اند و زنانی که عبور میکرده اند را انتخاب نموده و سپس به معبد می برده اند و به میل و رغبت زن با او سکس میکردند . مرد نیز قطعه ای نقره ای به نام میلیتا در دامن وی میگذارد و زن حق رد کردن این درخواست مرد را ندارد .
این کار به عنوان امری واجب و خداپسندانه برای زنان به حساب می آید و زنانی که از زیبایی برخوردارند پس از اجرای مراس جنسی فورا معبد را ترک میکنند ولی آنان که چهره ای ضعیف تر دارند ساعتها همانجا می مانند . این کار که به فحشای مقدس مشهور است تا سال سیصد و بیست و پنج میلادی ادامه داشت تا آنکه قسطنطین آن را ممنوع اعلام کرد . به همین جهت زنان روسپی در شهر در خانهایشان مشغول کار خویش می شدند .
مراسم ازدواج آنان به صورت بازاری بوده است که دلالان دختران جوان را دور یکدیگر جمع میکردند و مردان نصبت به زیبای چهره و اندامشان به آنان پول پرداخت میکردند و آنان را به همسری خود بر میگزیدند . اگر زنی زنا می کرد مرد حق داشت او را خفه کند و اگر مردی دل رحم تر بود او را برهنه می کرد و داخل شهر رها می نمود. حموروبی قانونی وضع کرد تا زنان زنا کار خود را در رودخانه شهر غرق کنند . بابلیان اگر زنی در کار خانه دقت نمی کرد - به فرزندانش رسیدگی نمی کرد - کارهای خانه را با میل و رغبت انجام نمی داد آن زن را در رودخانه شهر می انداختند تا مجازات شود . هرودوت می نویسد مردان شهر بابل زمانی که توسط ارتش کشور دیگر محاصره می شدند برای صرفه جویی در غذا و نوشیدنی ها زنان خود را خفه میکردند تا سهم آنان بیشتر شود .

گوشه ای از اندیشه شاهان آشور و بابل و سومر

پادشاهان ایران بدون شک معایبی داشته اند چون خصلت طبیعی انسان است و اگر مشکل و خطایی نداشته باشد که می شود ذات یزدان پاک . این خطاها را بایستی تجزیه و تحلیل کرد که آیا قابل قبول است یا خیر ؟ شاهان ایران هرگز قابل مقایسه با روزگاران خود نبوده اند و هزاران سال جلوتر از زمان می اندیشیدند .
منشور کورش بزرگ بدون تردید حداقل 2500 جلوتر از زمان خودش صادر شده است و تا آن روزگار هیچ کس چنین نکرده بود روزگاری که شاهان سومر و بابل و آشور چنین فرمان می داده اند .
آشوربانی پال : من از شهرهای عیلام به اندازه ای ویران کردم که برای عبور از ویرانه ها یک ماه و بیست و پنج روز وقت لازم است . شاهزادگان و جوانان و پیران و خواهران شاه را همگی به اسیری بردم . زنان و مردان شهر را به همراه اسبان و گوسفندانشان که شمارشان از دسته های ملخ بیشتر بود همگی را به غنیمت بردم . تمام عیلام و شوش و هلتماس را تصرف کردم و بانگ آدمیزاد و شادی را از آنجا برانداختم .
آشوربانی پال فرمان داد تا زبان سربازان اسیر را بکنند و با گرز سرهایشان را بکوبند تا بمیرند . دستور داد تا مردم شهر را در برابر مجسمه گاوان بالدار شهر سر ببرند . این کار آشوربانی پال درست همانند جدش سناخریب است که وی نیز چنین کرده بود . جسد مردگان در شهر بایستی بماند تا خوکان و پرندگان بخورند .
کتیبه ای از بخت النصر : به فرمان من صد هزار چشم در آورده شد و صد هزار قلم پا را شکستند . من با دست خود چشم فرمانده دشمن را درآوردم و هزاران پسر و دختر را در آتش سوزاندم . خانه ها را چنان ویران کردم که دیگر هیج بانگ زندگی از آن بر نخواست .
کتیبه ای از سناخریب پادشاه ماد 689 پیش از میلاد : نخست بابل را گشودم و سپس آن را آتش زدم . نهر فرات را که روان بود را روی شهر بازکردم تا ویرانه های باقی مانده آنجا را نیز آب ببرد .
کتیبه ای از آشور نصی پال : به گینایو حمله بردم و آنرا تصرف کردم . 600 نفر از جنگاوران دشمن را بیدرنگ سربریدم . 3000 نفر اسیر را زنده زنده طعمه آتش کردم . اسیران دیگر را پوست کندم و از دروازه اصلی شهر آویزان کردم . مشرق زمین - تمدن ویل دورانت

گوشه ای از اندیشه شاهان یکتاپرست ایران باستان

داریوش بزرگ چنین گوید : خدای بزرگ است اهورامزدا. که این جهان را بیافرید . که خرد و نیروی کوشش را بر من ارزانی داشت به خواست و نیروی اهورامزدا شاهم و فرمانهای او را اجرا میکنم این چنین : دوستدار و پیرو راستی هستم و بدی را دشمنم . خواهان داد و عدل هستم . نه می خواهم که از سوی توانایی به ناتوانی ستم شود و نه میخواهم که ناتوانی به توانایی بد کند . آنچه موافق راستی است میل من است و آنچه خلاف راستی است به شدت با آن مخالفم . خویم را در حد اعتدال نگه میدارم و چون خشم بر مرا فرا گیرد با اراده بر آن چیره میشوم تا مبادا ناروایی روی دهد .
تو که بعد از من شاه خواهی بود از دروغ سخت بپرهیز . مردی که خواهد دروغزن بود نیک کیفر ده. اگر چنین می اندیشی باید کشورم در امان باشد . آنهایی که پیشتر شاه بودند در آن مدت ، آنچه را که من در یک سال و اندی به خواست اهورامزدا کردم نکردند . از آن رو اهورامزدا مرا یاری کرد، چون بدکردار نبودم ، دروغزن نبودم ، خطاکار نبودم ، نه من ، نه دودمانم .
بر پایه راستی رفتار کردم : نه به ناتوان و نه به توانا بد کردم ، مردی که با خاندانم همکاری کرد او را نیک پاداش دادم و آنکه زیانکاری کرد ، او را نیک کیفر دادم . تو که سپس شاه خواهی بود ، مردی که دروغزن یا خطاکار است او را دوست مباش و او را نیک کیفر ده . تو که سپس این نوشته ها را که من نوشتم ، یا این نگاره ها را ببینی ، آنها را ویران مکن ، تا جایی که ممکن است آنها را بپای ، تا زمانی که تندرست باشی .


بن مایه این نوشتار :
اوستا - استاد هاشم رضی
گنجینه اوستا - استاد هاشم رضی
تاریخ هرودوت - جرج راولین سن
گاتها - سروده های ناب و آسمانی زرتشت
پیام زرتشت - دکتر خاور شناس علی اکبر جعفری
تاریخ تمدن ویل دورانت - تمدن مصر - بابل و یونان
فرهنگ سه جلدی ایران باستان - شادروان استاد ابراهیم پورداوود
زرتشت پیامبری که از نو باید شناخت - فروغ مزدیسنا - ارباب کیخسرو شاهرخ
تاریخ و تمدن ایران - پرفسور هانری ماسه - رنه گروسه و انجمن باستان شناسان فرانسه




۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

آیا چیزی به عنوان "زندگی پس از مرگ" وجود دارد؟ مسیحیت



آیا چیزی به عنوان "زندگی پس از مرگ" وجود دارد؟
کتاب مقدس می فرماید:


"انسان که از زن زائیده می شود، قلیل الایّام و پر از زحمات است. مثل گل می روید و بریده می شود، و مثل سایه می گریزد و نمی ماند.... اگر مَرد بمیرد، بار دیگر زنده شود؟" (ایوب 1:14 - 2 ، 14).


به مانند ایوب، این سؤال تقریباً ذهن همۀ ما را به خود مشغول کرده است .
واقعاً پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟
آیا به همین سادگی از بین خواهیم رفت و دیگر وجود نخواهیم داشت؟
آیا پس از مَرگ به زمین خواهیم برگشت تا به اهداف شخصی عالی تری برسیم؟
آیا پس از مَرگ، همه به یک جا می روند و یا اینکه افراد مختلف به مکان های متفاوت منتقل خواهند شد؟
آیا واقعاً چیزی به نام بهشت و جهنم وجود دارد، و یا اینکه همۀ این ها توهّمات ذهنی هستند؟


کتاب مقدس نه فقط حیات پس از مرگ را تأئید می کند، بلکه آن را جاودانی و بسیار پر جلال توصیف می نماید: "بلکه چنانکه مکتوب است: "چیزهائی را که چشمی ندید و گوشی نشنید و به خاطر انسانی خطور نکرد، یعنی آنچه خدا برای دوستداران خود مُهیّا کرده است" (اول قرنتیان 9:2). عیسی مسیح، خدای مُجَسّم، به این جهان خاکی آمد تا حیات جاودانی را همچون یک هدیه به انسان ببخشد. "و حال آنکه به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید، و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد، و از زخمهای او ما شفا یافتیم" (اشعیا 5:53).


عیسی مسیح، با فدا کردن جان خود، مجازاتی را که ما لایق آن بودیم بر خود گرفت. او پس از سه روز، با قیام روحانی و جسمانی خویش از قبر، پیروزی خود را بر مرگ ثابت نمود. پس از قیام از مردگان، عیسی مسیح مدت 40 روز بر زمین ماند، و قبل از صعود به بهشت ابدی توسط هزاران نفر دیده شد. رومیان 25:4 می گوید: "که به سبب گناهان ما تسلیم گردید و به سبب عادل شدن ما برخیزانیده شد."


قیام مسیح از مرگ واقعه ای است که برای اثبات سَندیّت آن مدارک زیادی موجود می باشند. پولس رسول از افراد محتلف دعوت نمود تا با استفاده از شهود عینی، اعتبار این واقعه را مورد پرسش قرار دهند. ولی هیچکس نتوانست صِحّت قیام مسیح را ردّ کند. بر مبنای قیام مسیح، که اساس ایمان مسیحی است، ما نیز از مردگان خواهیم برخاست.


برخی از مسیحیان اولیه به این حقیقت ایمان نداشتند.
پولس آنها را بدین صورت نصیحت می کند:
"لیکن اگر به مسیح وعظ می شود که از مُردگان برخاست، چونست که بعضی از شما می گویند که قیامت مُردگان نیست؟ اما اگر مُردگان را قیامت نیست، مسیح نیز برنخاسته است" (اول قرنتیان 12:15 ـ 13).


مسیح نوبر کسانی است که به جهت زندگی آینده خواهند برخاست. آدم، او که همۀ ما از نسل وی می باشیم، گناه کرد. گناه او مرگ جسمی را برای همۀ آدمیان به ارمغان آورد. اما همۀ آنانی که توسط ایمان به مسیح به فرزندخواندگی در خانوادۀ الهی خوانده شده اند، وارث زندگی جدید خواهند شد. (اول قرنتیان 20:15ـ22) همچنانکه خدا بدن مسیح را از مُردگان برخیزانید، بدن های ما نیز به هنگام بازگشت مسیح از قبر خواهند برخاست. (اول قرنتیان 14:6)


باید توجه داشت که اگر چه در نهایت همۀ ما برخیزانیده خواهیم شد، ولی همه به بهشت نخواهند رفت. آنچه تعئین می کند شما پس از مرگ به بهشت خواهید رفت و یا به جهنم، انتخابی است که حین حیات خود بر زمین اتخاذ می کنید. کتابمقدس می گوید: "و چنانکه مردم را یک بار مُردن و بعد از آن جزا یافتن مُقرّر است" (عبرانیان 27:9). آنانی که عادل کرده شده اند به آسمان خواهند رفت تا وارد حیات ابدی شوند. اما همۀ بی ایمانان، برای مجازات ابدی به جهنم فرستاده خواهند شد. (متی 46:25)


جهنم نیز، مانند بهشت، یک توهّم و یا تجسم صِرف نیست؛ بلکه مکانی است واقعی. آنجا جائی است که اشخاص غیر عادل (بی ایمان) خشم و غضب ابدی خدا را تجربه خواهند کرد. در جهنم، گناهکاران متحمل شکنجۀ جسمی و عذاب روحی و روانی خواهند بود، و وجدانشان از خجالت، شرم، افسوس، و حقارت رنج خواهد برد.


جهت توضیح ماهیّت جهنم، کتابمقدس از اسامی مختلفی استفاده می کند:


هاویه که چاهی است بی انتها (لوقا 31:8 ؛ مکاشفه 1:9)، و دریاچۀ آتش که ساکنان آن شب و روز در آتش آن عذاب می کشند (مکاشفه 10:20). در جهنم گریه و فشار دندان خواهد بود. اینها نشانی است از رنجیدگی و غضب شدید (متی 42:13). آنجا جائی است که "... کِرم ایشان نمیرد و آتش خاموشی نیابد" (مرقس 48:9). نکتۀ مهم این است که هر چند خدا می فرماید: "من از مُردن مَرد شریر خوش نیستم. بلکه (خوش هستم) که شریر از طریق خود بازگشت نموده، زنده ماند" (حزقیال 11:33)، ولی، به زور، ما را مجبور نمی سازد او را اطاعت کنیم. اگر ما اختیار می کنیم که او را رد نمائیم، او آنچه را ما طلبیدیم به ما می دهد. و آن، چیزی نیست جز دوری ابدی از خدا.


زندگی زمینی ما یک امتحان است؛ و در واقع تعئین کننده و تدارک بینندۀ آیندۀ ابدی ماست. برای ایمانداران، این آینده عبارت است از زندگی ابدی در حضور خدا. پس سؤال مهم این است: "من چگونه می توانم یک ایمان دار محسوب شوم تا این حیات ابدی را دریافت کنم؟" در پاسخ باید گفت که فقط یک راه وجود دارد؛ و آن ایمان و اعتماد به عیسی مسیح، پسر خداست.
عیسی فرمود: "... من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، اگر مُرده باشد، زنده گردد. و هر که زنده بُوَد و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مُرد...." (یوحنا 25:11ـ26).


حیات ابدی، به عنوان یک هدیه، در دسترس همه می باشد.
اما تنها کسانی قادر به دریافت آن هستند که خویشتن و امیال دنیوی خود را انکار کرده، و خود را همچون قربانی به خدا تسلیم کنند. "آنکه به پسر ایمان آورده باشد، حیات جاودانی دارد و آنکه به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید، بلکه غضب خدا بر او می ماند." (یوحنا 36:3).
فرصت توبه به هیچکس پس از مَرگ داده نخواهد شد.
فرصت ما پس از مَرگ، تنها برای رویاروئی با خداست.
او ما را دعوت می کند تا امروز با محبت و ایمان بسوی او آئیم.
اگر ما ایمان آوریم که مرگ عیسی مسیح جریمۀ طغیان گناه آلود ما را پرداخت نمود، نه فقط صاحب یک زندگی بامعنی و پربرکت بر روی زمین خواهیم شد، بلکه حیات جاودانی در حضور مسیح نیز برای ما تضمین می شود.



قصه آدم و تحليل هاي انسان شناختي





منبع:1
فصلنامه - پژوهش های قرآنی - شماره 15 - تاريخ شمسی نشر 00/00/1385

تحليل قصه آدم با استناد به ظواهر قرآن و سنت كه كهن ترين روش به حساب مى آيد، به دليل اختلاف روايات، تفاوت توان علمى مفسران، تفاوت ميزان تسلط پژوهشگران بر آيات مربوطه و اختلافات عميقى كه از اين رهگذر پديد آمده است؛ آن چنان گرداب فكرى ـ فرهنگى را گزارش مى نمايد كه نه تنها عامه مردم كه حتى خواص نيز، توان هدفيابى در آن را ندارند. بنابراين چاره اى جز اين نيست كه با گزينش عناوين مورد عنايت در قرآن و ارائه گزارش ديدگاه هاى مختلف درباره آنها، جهت الهام گيرى هر چه دقيق تر، به مطالعه جدى خود قرآن روى آوريم.

آفرينش آدم و پيش زمينه هاى آن
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك… و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم)
بقره / 34 ـ 30
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حمإ مسنون. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 29 ـ 28
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) ص / 72
خلافت آدم، حقيقتى بود كه بايستى در روى زمين پس از هبوط، به نمايش گذارده مى شد، ولى خبر آن، قبل ازخلقت آدم با ملائكه در ميان گذاشته شد و اين در آياتى كه خوانديم به روشنى قابل مطالعه است.
مفسران (به جز سلفى ها و محمد عبده كه آيات مربوط به اين مسائل را جزء متشابهات مى دانند و علم بدانها را به خدا واگذار مى نمايند 1) درصددند كه بدانند آدم خليفه چه كسى بوده است.
برخى با مراجعه به دسته اى از روايات، معتقد شده اند كه پيش از آدم موجودى از جنس خود انسان 2 و يا از جنس جن 3 بر پهنه زمين مى زيسته است كه در اثر فساد، هلاك شده و يا از زمين رانده شده است.
بسيارى از مفسران نيز آدم را خليفه خدا در زمين دانسته اند4، البته با دو تلقى متفاوت:



1. برخى خلافت را تعبير ديگرى از نبوت دانسته و انبياء(ع) را كه آدم سرسلسله و پدر آنهاست، خلفاى خدا مى دانند كه به آبادانى زمين، اداره و هدايت جامعه و اجراى اوامر الهى در زمين مى پردازند،5 اينان معتقدند كه آيه (بعضكم لبعض عدوّ) (بقره / 36) دليل لزوم وجود خ ليفه مى باشد، با اين توضيح كه آدميان در آب و خاك مشاركت دارند و مشاركت نيز معامله را در پى دارد و معامله خاستگاه خصومتها و عداوتها است كه جلوگيرى از آنها عدالت گسترى را مى طلبد كه با معجزه از سوى خدا تعيين شده باشد و گر نه عداوتها به فساد، خونريزى و هرج ومرج كشيده خواهد شد. 6
درخور يادآورى است كه استدلال به اين آيه با غفلت از سياق صورت گرفته است كه حكايت از عداوت بين آدم و حوا از يك سو و شيطان از سوى ديگر دارد.



2. نظر ديگر اين است كه مقصود از خليفه، آدم به عنوان پيامبر نيست 7 كه به يقين فساد در مورد او تهمتى است نابخشودنى، بلكه مراد نوع انسان است كه به رغم كششهاى حيوانى در او (كه عامل در جاماندن است)، در بين زندگان، تنها موجودى است كه ازنظر استعداد، آگاهى و عمل، محدوديت ندارد و در مسير تكامل، تا بى نهايت پيش مى رود و به همين دليل خليفه خداوند (كه براى علم، اراده، احكام، سنتها و تصرفات او محدوديتى وجود ندارد) معرفى شده است تا تعاليم او را بر پا دارد، شگفتيهاى آفريده هايش را برملا و منافع احكامش را آشكار سازد و نشانه روشنى باشد براى وجود او. 8

ترديدى نيست در اين كه قرآن انسانها را به عنوان خلفا و جانشينان در زمين مى شناسد. در آيات قرآن گاهى خلافت انسانها به صورت مطلق مطرح است و در مواردى كلمه (من بعد قوم نوح) و مانند آن نيز به چشم مى خورد.
از باب نمونه به آياتى كه قوم ثمود، قوم صالح و مردم عصر پيامبر(ص) را خليفه معرفى مى كنند، نگاهى مى اندازيم:
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطة فاذكروا آلاء الله لعلّكم تفلحون) اعراف / 69
و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشين قرار داد، پس از قوم نوح، و شما را از جهت خلقت گسترش داد، پس نعمتهاى خداوند را به ياد آوريد، شايد رستگار شويد.
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّأكم فى الارض تتّخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين)
اعراف / 74

و به خاطر آوريد كه شما را جانشين قرار داد، پس از قوم عاد، و در زمين مستقر ساخت كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها براى خود خانه مى تراشيد، پس نعمتهاى خدا را به يادآوريد و در زمين به فساد نكوشيد.

(… و يجعلكم خلفاء الأرض) نمل / 62
و شما را خلفاى زمين قرار مى دهد.
(هو الذى جعلكم خلائف فى الأرض فمن كفر فعليه كفره) فاطر / 39
اوست كه شما را جانشين در زمين قرارداد، هر كس كافر شود كفر او به زيانش است.
(هو الذى جعلكم خلائف الأرض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم) انعام / 165
او كسى است كه شما را جانشينان در زمين ساخت و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرارداده بيازمايد.
براى مفسران اين سخن ملائكه شگفت آور است كه با شنيدن طرح خلافت آدم گفتند:
(أ تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) بقره / 33
آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه فساد و خونريزى به راه مى اندازد؟
مفسران هميشه جوياى اين نكته بوده اند كه منشأ اين پيشگويى دقيق چه بوده است! نتيجه اين جستار، نظريات و احتمالات ذيل شده است:

1. فرشتگان بر اساس مقايسه آدميان با جن و يا انسانهاى قبلى كه به فساد كشيده شده بودند، 9 به اين داورى رو آورده اند.
2. فلسفه وجود خلافت، از ميان برداشتن خصومت است، 10 و آنان از تعبير (خلافت) به وجود خصومت پى برده اند.
3. زندگى زمينى كه همراه با شهوت، غضب، مشاركت در آب و خاك و تعامل در زندگى اجتماعى است، خصومت آفرين مى باشد. 11
4. صلصال (گل سفال شده)، (إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون) (حجر / 28) بهره اى از آتش دارد و آتش، سركشى و رفعت طلبى دارد… و خاصيت خاك، دنائت و پستى است… و از صفت آتش، همه ظلم خيزد و از صفت خاكى همه جهل خيزد و چون هر دو به غايت رسد، ظلومى و جهولى با شد. 12
5. چون قالب آدم را از چهار عنصر خاك و باد و آب و آتش ديدند ساخته، در صفات آن نظر كردند، خاك را صفت سكونت و باد را صفت حركت ديدند، خاك را ضد باد يافتند و آب را سفلى ديدند و آتش را علوى يافتند و هر دو ضد يكديگر بودند… خاك را به طبع خشك… و باد را تر… و آب ر ا سرد… و آتش را گرم و همه را ضد يكديگر ديدند و گفتند هر كجا دو ضد جمع شود از ايشان جز فساد و ظلم نيايد… ) 13

آياتى كه در آغاز بحث خلافت آدم خوانديم، دو بعد زمينى و ملكوتى بشر را به وضوح مطرح مى نمايند. همان گونه كه براى خود بشر تنارع اين دو بعد وجودى قابل درك است ملائكه نيز بدان پى بردند و انتخاب و اراده را كه در متن اين نزاع درونى معنى پيدا مى كند و بيش تر به خواسته هاى حيوانى و زمينى بدين دليل كه فوائد ملموس تر دارند منجر مى گردد؛ در وجود او مطالعه نمودند و بر اساس چنين تحليل و دريافتى فساد پيشگى و خون ريزى را سرنوشت محتوم او شمردند، ولى خداوند از آگاهى گسترده و تماس عميق انسان با ملكوت و غيب سخن گفت كه در ا ثر آن نه تنها انسان به فساد و خونريزى دست نمى آلايد كه علاقمند مى شود تا در راه خداوند، اصلاح جامعه و گسترش عدالت جان فشانى كند.

در رابطه با اظهارات ملائكه سخن ابن عباس و ابن مسعود نيز درخور توجه است كه معتقدند: خداوند اين را هم با فرشتگان مطرح كرده بود كه (برخى از اولاد اين خليفه من فساد پيشه خواهند بود) 14 و با تكيه به همين سخن خداوند، فرشتگان آن پرسش را مطرح نمودند.



ماده آفرينش آدم و حوا

(انّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) آل عمران/ 59
(و بدأ خلق الانسان من طين. ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين) سجده/ 7
(قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) اعراف/ 12 و ص / 71
(قال أ أسجد لمن خلقت طيناً) اسراء/ 61
(قال لم أكن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) حجر/ 33
(و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون) حجر / 6
(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 28 و 29
(خلق الانسان من صلصال كالفخّار) رحمن / 14
(و لقد خلقنا كم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) اعراف / 11

برخى معتقدند كه دلالت اين آيات بر آفرينش مستقيم و معجزه آساى نخستين انسان از خاك ابهامى ندارد و تصريح بر اين كه در آفرينش، نسل انسان اول از (ماء مهين) به وجود مى آيند تأكيدى است بر خلقت اعجازآميز آدم و كلمه (سوّيته) از اعضاى گلى و انعطاف پذير حكايت دارد 15 و اين كه گل ماده آفرينش آدم مراحلى را پيموده است كه تعابير (تراب)، (طين)، (صلصال) و (حماء مسنون) بدان اشاره دارند. 16

مفسران ذيل آيه (يا ايها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها) (نساء/ 1) ازخلقت (حوا) سخن گفته و بسيارى از آنان، با استناد به حديثى، ماده آفرينش او را دنده چپ آدم مى دانند كه با عمل جراحى، در حال خواب برداشته شده و مقدارى گوشت به جاى آن گذاشته شده، 17 ولى برخى از مفسران گذشته و بيش تر متأخران و محدثان شيعه با توجيه روايت ياده شده و با تكيه بر روايات ديگرى كه باقى مانده گل آدم را ماده آفرينش حوا مى دانند؛ بر همجنس بودن آدم و حوا و آفرينش هر دو از گل، پاى مى فشارند. 18

مطالعه آيات مربوط به ماده آفرينش آدم، به خصوص آيه هفت سوره سجده (و بدأ خلق الانسان من طين. ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين) كه به صورت روشن از تفاوت ماده آفرينش نخستين انسان و نسل او سخن مى گويد، اين قضاوت ترديد ناپذير را در پى خواهد داشت كه قرآن بى پرد ه از آفرينش مستقيم نخستين انسان از خاك و ثبات نوع انسان سخن مى گويد!

مفسران علاوه بر آفرينش اعجازآميز آدم و حوا از مكان و زمان خلقت آن دو نيز سخن گفته اند، 19 كه نيازى به بازگويى آن نيست.



دانش آدم

خداوند، به جاى تأكيد بر پيراستگى خليفه خود از فساد، برترى مقام علمى او را آشكار ساخت:

(وعلّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال أنبئونى بأسماء هولاء ان كنتم صادقين. قالوا سبحانك لاعلم لنا الا ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم. قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنبئهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إنّى أعلم غيب السموات و الأرض و أعلم م ا تبدون و ما كنتم تكتمون) بقره / 33 - 31

و تمامى اسم ها را به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، اسم هاى اينها را به من خبر دهيد. فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما آموخته اى نمى دانيم، تو دانا و حكيمى، فرمود اى آدم! آنان را از اسم هاى اينها آگاه نما، هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم، و مى دانم آنچه را آشكار كرده و آنچه را پنهان مى داريد.

اين كه خداوند دانش آدم(ع) را به رخ فرشتگان كشيده است، براى آن است كه دليل تصميم و انتخاب الهى و خلافت آدم را بفهمند و قانع شوند. اما در باره ماهيت اين علم و چگونگى آن نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه بر اساس دو مبناى خلافت آدم (و پيامبران) و خلافت انسان قا بل دسته بندى هستند، مثلاً كسى كه معتقد است منظور از (اسماء) اسامى اشراف فرزندان آدم مى باشد، كه پس از عرضه اين انوار مقدسه و اظهار عجز ملائكه از درك اسماء و صفات آنها آدم به معرفى آنان پرداخت، 20 بى ترديد معتقد به خلافت پيامبران است، ولى سخن مستند به ابن عباس، مجاهد و سعيدبن جبير ـ كه به گفته طبرسى مورد قبول بيش تر متأخران است ـ با خلافت انسان سازگارى دارد در آن آمده است: خدا تمامى نام ها، حرفه ها، غذاها، دواها، آباد سازى زمين، استخراج معادن، نشاندن درختان و منابع آنها و تمام آنچه را كه به آبادانى دنيا و دين مربوط مى شود؛ به آدم آموزش داد.21

علامه محمد تقى جعفرى نيز تصريح دارد كه حقايق عالم هستى و بذر همه دانستنى ها با الهام و كاشتن در نهاد آدم و فرزندان او آموزش داده شده است، 22 محمد عبده نيز بر انسانى بودن و عمومى بودن اين آموزش تأكيد دارد و مى گويد: تعليم همه اشياء در مورد آدم به صورت آنى يا تدريجى فعليت يافت، ولى در ديگر انسانها با كاوش و استدلال تحقق مى يابد. 23

علامه طباطبايى نيز بر عموميت خلافت و اين آموزش پافشارى دارد، با افزودن اين توضيح كه مقصود، تفهيم واژه ها و معانى، آن گونه كه بين ما متداول است، نيست و گرنه ملائكه پس از شاگردى در نزد آدم، با او همسان مى شدند، بلكه مقصود، حقيقت علم به اسماء است كه در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده به گونه اى كه پيوسته آثار آن به صورت تدريجى ظاهر مى گردد و اگر انسان به راه هدايت دسترسى پيدا نمايد، مى تواند آن را به فعليت برساند. 24

بين سخن علامه طباطبايى و ديدگاه (المنار) كه دانش آدم را تمام آگاهى هاى مقدور مى شمارند 25 و برداشت سيد قطب كه (تعليم اسماء) را آموزش هنر اسم گذارى مى داند، تفاوتى آشكار و درخور تأمل است.26 از آيه (إنّى أعلم غيب السموات و الارض) (بقره / 33)، استفاده مى شو د كه در اين آموزش، ارتباط و تماس روشن با غيب مطلق، 27 و موجودات عالم ملكوت كه همه خردمند مى باشند، 28 نهفته بوده است و چنين آگاهى از راه استدلال و تجربه به دست نمى آيد.

به تعبير ديگر مقصود از تعليم اسماء، تنها آموزشهاى تجربى وكاوشهاى عقلى ـ فلسفى نيست، بلكه آگاهى هاى شهودى را نيز در بر مى گيرد كه ارتباط تنگاتنگ با صفاى فطرت دارد. از آن نظر كه فطرت آدم و حوا در اوج پاكيزگى و صفا قرار داشت و هنوز غبار زندگى مادى، گرد و غب ار وراثت، آلايشهاى محيط فاسد خانوادگى و اجتماعى و…، به سراغ آن دو نرفته بود، آگاهى هاى فطرى و شهودى آنان نيز در اوج خود بود.

بدين ترتيب ظرف آموزش اسماء ظرف آفرينش آدم بوده است و حقيقت آموزش اسماء را واگذارى فطرت الهى در نهاد آدم به عنوان فردى از افراد بشر، تشكيل مى دهد و فطرت هديه الهى به تمام انسانهاست و جزء ذات آنها مى باشد.

بنابراين سخن بعضى از مفسران قابل مناقشه است كه مى گويد: (تعليم اسماء پس از سجده فرشتگان بر آدم بوده است)29 و نظم و سياق آيات سوره بقره (34 ـ 30) نيز اين برداشت را بر نمى تابد.



سجده بر آدم

(فسجدوا إلا إبليس أبى و استكبر و كان من الكافرين) بقره/ 34
(ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس لم يكن من الساجدين) اعراف / 11
(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. إلا إبليس أبى أن يكون مع الساجدين) حجر / 28 ـ 31
(وإذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس أبي…) اسراء / 61
(و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس كان من الجنّ ففسق عن أمر ربه) كهف / 50
(إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. إلا إبليس استكبر و كان من الكافرين) ص / 71 ـ 74
(و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس أبى. فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنة فتشقى) طه / 117 ـ 116
بعضى بر اين باورند كه خداوند، قبل از خلقت آدم، از ملائكه خواسته بود كه وقتى روح در كالبد آدم دميده شد و مقام علمى او به اثبات رسيد همگان به سجده افتند. 30
بعضى سجده را به مفهوم شرعى آن و آدم را قبله تلقى كرده اند، و برخى مى گويند مراد حركت ظاهرى سجده است كه به قصد تحيت و سلام يا فروتنى و انقياد در برابر آدم جامه عمل پوشيد. 31
احتمال وجيه و قانع كننده تر اين است كه سجده فرشتگان، سجده شرعى نبوده است، بلكه تواضع و كرنش آنان در برابر پديده اى الهى بوده است كه برترى وى بر آنان اثبات گشته است. 32
و بازتاب خارجى و هميشگى آن به گفته (بيان السعادة) و (الميزان) و تفسير ملاصدرا، اين است كه فرشتگان براى هميشه در جهت رستگارى انسان تلاش مى كند و ملائكه ارزاق، فرشته وحى، كاتبان اعمال و…، كه در آيات قرآن بدانها اشاره شده است، همه انسان را در مسير سعادت و كمال او مدد مى رسانند. 33
بر پايه اين فهم، سجده فرشتگان، اختصاص به آدم نداشته و به تمام انسانها تعلق دارد، 34 همان گونه كه خوددارى ابليس از سجده و نيز خصومت او تنها به آدم مربوط نمى شده، بلكه تمام انسانها را هدف گرفته است.
استفاده از عنوان بشر به جاى آدم (كه مفهوم كلى و عام دارد) در سوره حجر آيه 29 ـ 28 و ص / 72 و نيز مخاطب قرار گرفتن عموم انسانها در آيه: (ولقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم… ) (اعراف/ 11)، به عنوان مقدمه طرح سجده بر آدم، گوياى اين است كه آدم به عنوان فردى از انسانها و نخستين فرد آنها مسجود ملائكه قرار گرفت، نه به لحاظ برخوردارى اش از ويژگى هايى كه در ديگر افراد بشر وجود ندارد.

بر پايه اين باور، تمام انسانها در نهاد خود شايسته گرامى داشت ملائكه هستند، فرشتگان با ديدن لياقت نخستين انسان، كمر همت جهت تأمين سعادت و رفاه او و نسلش بسته و به خدمت گزارى براى صالح و فاسد آدميان مشغولند و بر اساس ديدگاه انسان شناسانه كه از داستان آدم ب ه دست آورده اند، همه را خلفاى خداوند مى شناسند و در خور تعظيم!



خوددارى شيطان از سجده بر آدم
شيطان پيش از آفرينش آدم، مقام و موقعيت فرشتگان را داشت و فرمان سجده بر آدم كه متوجه ملائكه بود، شامل او نيز مى شد، ولى او با مخالفت خود، منزلتش را از دست داد.
(قال يا ابليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيديّ أستكبرت أم كنت من العالين) ص / 75
گفت: اى ابليس چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى، آيا تكبر ورزيدى يا از برترين ها بودى؟
(قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) اعراف / 12 و ص / 76
گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل.
(قال أ أسجد لمن خلقت طيناً) اسراء / 61
آيا بر كسى سجده كنم كه او را از گِل آفريده اى!
(قال لم أكن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) حجر / 33
گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بد بويى گرفته شده،آفريده اى، سجده نخواهم كرد.
ابليس، در پى سرپيچى آگاهانه از فرمان الهى و آشكار شدن شخصيت غيرتوحيدى او، از مقام و مرتبه اى كه داشت محروم گرديد و در عمل از صف فرشتگان كه اينك به دستور خدا در خدمت آدم درآمده بودند طرد گرديد، طردى كه برگشت ناپذير بود، اين نكته واقعيت هبوط را در اين بخش از داستان تشكيل مى دهد. 35 زيرا از بهشت و آسمان سخن به ميان نيامده است تا مقصود از (فاهبط منها) و (فاخرج منها) رانده شدن شيطان از آنها باشد، آن گونه كه بعضى ازمفسران گفته اند!

به هر حال ابليس پس از سرپيچى، بى درنگ محكوم به هبوط گرديد:
(قال فاهبط منها فمايكون لك أن تتكبّر فيها فاخرج إنّك من الصاغرين) اعراف/ 13
گفت: از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى، تو حق ندارى در آن (مقام) تكبر كنى! بيرون رو، تو در گروه افراد پست قراردارى.
(قال فاخرج منها فانّك رجيم. و إنّ عليك اللعنة الى يوم الدين)
حجر / 35 ـ 34
فرمود: از صف آن [فرشتگان] بيرون رو كه رانده شده اى و لعنت ((و لعنت من) ص / 78) تا روز قيامت بر تو خواهد بود.
از آيات قرآن (اعراف / 18 ـ 11 و حجر / 44 ـ 30 و ص / 73) چنين استفاده مى شود كه شيطان از افزايش نسل بشر، وجود راه مستقيم خدا (= دين و برنامه هدايتى) بين آنها، فلسفه آفرينش انسان يعنى شكرگزارى 36 و بندگى در برابر پروردگار، زمينه هاى قابل استفاده جهت گمراه كردن آنها، مرگ و حيات برزخى بشر و معاد و قيامت؛ آگاهى داشته و آرزوى گمراه ساختن تمامى اولاد آدم را در سر مى پرورانده است، و چه بسا چون سجده بر آدم را سجده بر همه بشر به معناى تلاش در جهت كمال آنها مى دانست، تصميم گرفت كه با چنين فرمانى نه تنها مخالفت نم ايد كه براى گمراهى و سقوط ايشان نيز تلاش ورزد، به همين دليل تقاضاى زنده ماندن تا قيامت را كرد كه با پاسخ مثبت الهى روبه رو گرديد، يعنى خداوند از همان لحظه به تقاضاى او جواب مثبت داده، تداوم حيات او را تا روز معين و نه تا قيامت، مقدر فرمود، 37 يا اين كه خ داوند خبر داد كه تو از كسانى هستى كه تا زمانى معين (تا روزى كه با اصطلاح آسمانى، گناه ريشه كن شود) 38 زنده مى مانى، به عبارت ديگر تداوم حيات ابليس چون فرشتگان خدمت گزار، از قبل مقدر شده بود، ولى شيطان از آن آگاهى نداشت، به هر حال اين برد

اشت با جمله خبرى (فانّك من المنظرين) سازگارى روشن ترى دارد.

پس از اطمينان به زنده ماندن تا زمان معين، شيطان به زمينه ها و روشهاى مورد استفاده خود جهت گمراهى نسل آدم در روى زمين اشاره مى كند، ولى از خصومت و وسوسه خود جهت اضلال شخص آدم سخن نمى گويد، بدين دليل كه در بهشت، زمينه گناه شرعى و اصطلاحى وجود نداشت و در زن دگى زمينى، آدم، هم تجربه كسب كرده بود و هم در پناه مقام پيامبرى و عصمت مى زيست؟ يا اين كه اين برخورد او نيز نوعى شيطنت بود و مى خواست با اين ادعا كه وى فقط با ذريه آدم دشمن است، خود او و حوا را غافلگير كند! ولى خداوند آن دو را از خصومت و عداوت شيطان آگاه كرد:

(فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلايخرجنكما من الجنة) طه / 117



بهشت آدم و حوا

(وقلنا يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) بقره / 35
(و يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة فكلا من حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) اعراف / 19
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى. و أنّك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) طه / 119 ـ 117
آدم و حوا در مسير انتقال به زمين، به طور موقت در بهشت سكنى گزيدند!
مفسران در پى اين بوده و هستند كه بدانند، آيا آدم وحوا از جايى به بهشت منتقل شدند؟ آيا آنها ملزم شدند، يا اجازه سكونت در بهشت را يافتند؟ 39 آيا مقصود بهشت جاودان است، يا بوستانى از نوع مادى يا معنوى؟

قرطبى زمينى بودن بهشت آدم را بدعت معتزله و قدريه مى داند، 40 (المنار) اين را از باورهاى اهل سنت مى شمارد، 41 علامه عسكرى به دلايلى كه يكى از آنها سخن نويسنده (قاموس كتاب مقدس) است، مى گويد: (بهشت آدم در عراق، محل هبوطش بابل و محل دفنش مغاره كوه ابوقبيس و سرانجام پس از طوفان نوح، نجف مى باشد.) 42

همه اهل سنت، به گفته قرطبى 43 و زحيلى 44 و همه مفسران به گفته مؤلف روح البيان 45، براين باورند كه بهشت آدم همان بهشت جاودان است. در ادبيات دينى نيز، شاعرى چون حافظ، همين معنى را ترسيم كرده است:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

فخررازى ادعا دارد كه جمهور اصحاب ما (بهشت خلد) را بهشت آدم مى دانند، 46 و نويسنده تفسير (الفرقان) احتمال مى دهد كه بهشت آدم، همان بهشت مسيح باشد.47 جبائى، بهشتى را در آسمان هفتم 48 و علامه طباطبايى بهشت برزخى در آسمان را 49 منزل موقت آدم دانسته اند.

بعضى معتقدند كه واژه (اسكن) در آيه (يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة) (بقره/ 35 و اعراف / 19)، به معناى (سكنى گزين) و (قرارگير) است و نه به معناى: (به درنگت ادامه بده) بنابراين، ظاهر قرآن، گوياى اين است كه آدم در بهشت آفريده نشده، بلكه پس از آفرينش، بدانجا انتقال يافت. 50

قرآن اوصاف بهشت آدم را اين گونه توضيح مى دهد:
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى و أنّك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) طه / 119 ـ 117
پس گفتم: اى آدم ابليس دشمن توست مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت و رنج خواهى افتاد. حق تو اين است كه در بهشت نه گرسنه شوى و نه برهنه و تشنه و گرما زده شوى.
نبود مشقت و مصونيت ازگرسنگى، برهنگى، تشنگى و گزند آفتاب، با زندگى زمينى سازگارى ندارد. 51
همانند چنين صفاتى براى بهشت خلد و زندگى در آن نيز ذكر شده است:
(متكئين فيها على الأرائك لايرون فيها شمساً و لازمهريراً) انسان / 3
آنان در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را.
حضرت على(ع) در دو مورد، با تعبيرى از بهشت آدم ياد مى كند كه صراحت در بهشت جاودان دارد:
(فاغترّه عدوّه نفاسة عليه بدار المقام و مرافقة الابرار.)
دشمن آدم را او را فريب داد چرا كه بر او حسادت مى ورزيد كه در سراى پايدار و همنشين نيكان (فرشتگان) است.
(ثم بسط الله له توبته و لقّاه كلمة رحمته و وعده المردّ الى جنّته.) 52
سپس توبه را براى او گسترد و كلمه رحمتش را به او آموخت و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد.
در روايتى از ابن عباس نيز آمده است كه آدم عرض مى كند: پروردگارا اگر توبه كنم و راه صلاح پيش گيرم مرا به بهشت بر مى گردانى؟ خداوند مى فرمايد: آرى. 53
اقامت موقت آدم در بهشت را همه پژوهشگران، اقامت آزمايش و امتحانى دانسته و هر كسى حقيقت اين آزمون را به گونه اى توضيح داده است، از قبيل اين كه:
1. (لازم بود آدم دورانى از آزمايش الهى راتجربه كند و به مفاهيمى همچون امر و نهى و تكليف و اطاعت و عصيان و پشيمانى و توبه آشنا گردد و دشمن خود را به خوبى در عمل بشناسد.) 54
2. (اثبات اين كه نوع انسانى بايستى با كوشش و اختيار و اراده درجات كمال را طى كند؛ مى طلبيد كه آدم به اراده و اختيار خود كه محور مسؤوليتهاست، پى ببرد و اين آگاهى با اغواى شيطان به دست آمد.) 55
3. (آدم وحوا را در بهشت جاى داد، تا آنان را امتحان نموده و زشتى هاى شان را بدانان بنماياند.) 56
4. از نگاه شهيد صدر، آدم همچون كودكان، نياز به پرستارى و حضانت داشت، با اين تفاوت كه كودكان، آمادگى براى ورود به زندگى را در آغوش پدر و مادر فرا مى گيرند و آدم و حوا در دامن محيط استثنايى بهشتى با آگاهى هايى كه آنها را شايسته پذيرش مسئوليت خليفة اللهى در زمين ساخت، آشنا شده و تجربه هايى به دست آوردند. 57



عصيان آدم

عصيان، در قصه آدم زمينه اظهارنظرهاى گوناگونى درباره آدم شده است، از آن جمله: ـ حرص، آدم را به خوردن از درخت ممنوعه واداشت. 58
ـ شهوت، شكم آدم و حوا را از دار قرار بيرون آورد. 59
ـ حوا، به آدم شراب خوراند و به هنگام مستى دست به گناه آلود. 60
ـ گناه آدم، حسادتى به پيامبر(ص) وخاندانش بود. 61
ـ حشويه مى گويند: او مرتكب كبيره شد. 62
ـ معتزله گناه آدم را گناه صغيره مى داند.63
ـ عامل ترك بهشت، تخلف آدم از تكليف و مسئوليت بود كه با فريبكارى و سوگند يادكردن شيطان آغاز شد. 64
ـ شيطان مى دانست كه آدم با خوردن گندم نياز به تخلى پيدا مى كند و شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهد. 65
ـ از نگاه رشيدرضا خوردن از درخت ممنوعه، غريزه جنسى را در آدم و حوا تحريك نمود و پوشش طبيعى كه مو(ى عورت) بود نتوانست نقش پوششى خود را بازى كند! 66
سخنى كه با ظاهر قرآن و منزلت آدم ـ مسجود ملائكه ـ مطابقت دارد، سخن مفسرانى چون طبرسى 67، ملاصدرا و علامه طباطبايى است كه نهى از خوردن درخت ممنوعه را نهى مولوى، تكليفى و تحريمى نمى دانند تا مخالفت با آن باعث خروج آدم از مسير بندگى و عبوديت باشد، بلكه اين نهى را تنزيهى و ارشادى مى دانند كه در مقام خيرخواهى، صلاح مكلف را به او گوشزد مى نمايد، زيرا:
جايگاه تشريع و تكليف در قالب امر و نهى كه ملاك طاعت و عصيان، پاى بندى و مخالفت و سپاس و كفران است، زندگى در عالم طبيعت است و نه عالم ارواح و نفوس، معصيت در دنيا به معناى مخالفت امر شرعى است كه با عصمت پيامبران ناسازگار است، و معصيت در عالم غيب، همان امكا نى است كه به تناسب نزديكى و دورى از خدا، فزونى و كاستى پيدا مى كند… . 68
ستم و ظلمى كه به عنوان پيامد خوردن از درخت ممنوعه در آيه: (ولاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) (بقره / 35 و اعراف / 19)، مطرح است، در آيه (فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى. و انك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) (طه / 119 ـ 118)، جا ى خود را به كلمه (فتشقى) داده است كه به معناى خستگى مى باشد و با مصون بودن از گرسنگى، برهنگى و گرمازدگى توضيح داده شده است.
بنابراين، حقيقت اين ظلم عبارت است از گرفتار شدن به خستگى ناشى از گرسنگى، تشنگى و برهنگى در دنيا كه ستم برخود به حساب مى آيد و نه ظلم به خدا و معصيت شرعى.
سخن ديگر اين كه در مخالفت تكاليف مولوى، توبه سبب تغيير كيفر مى شود، به عكس مخالفت تكليف ارشادى كه فقط پيامد تكوينى دارد كه با توبه زايل نمى شود، از اينكه توبه آدم و حوا باعث بازگشت آنان به بهشت و مقام قرب نشد، پى مى بريم كه تكليف آن دو ارشادى بوده است. 6 9

از سوى ديگر خداوند با صراحت اعلان مى نمايد كه هدايت و شريعت پس ازهبوط به سراغ آدم و حوا خواهد رفت: (فإمّا يأتينّكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهم… ) (بقره/ 38)، اين آيه مى رساند كه موقع خوردن از درخت ممنوعه، تكليف مولوى و تشريعى در كار نبوده است. 70 به هر حال شيطان كه پيش تر سوگند ياد كرده بود كه در زندگى زمينى، انسانها را (از جمله آدم و وحوا را)71 از پيمودن راه خدا بازدارد در صدد برآمد كه زمينه هبوط آدم و حوّا را فراهم سازد تا در زمين به گمراه كردن آنها و فرزندان شان بپردازد. 72

بايد بپذيريم كه آدم و حوا پيش از هبوط، از مقامى برخوردار بودند كه به بركت آن از لباس بهشتى، قرب به خدا، تماس با فرشتگان 73 و نداشتن غم و اندوه بهره مى بردند، شيطان نسبت به اين مقام حسادت داشت و مى خواست آن دو موقعيت شان را از دست بدهند 74 و ظاهر آيه: (فأ خرجهما ممّا كانا فيه و قلنا اهبطوا… ) (بقره/ 36) نيز به دو نوع هبوط اشاره دارد كه اولى هبوط معنوى است و دومى خروج از بهشت.

شيطان هبوط مقامى آدم را كه خروج از بهشت را در پى داشت در گرو خوردن از درخت ممنوعه مى دانست، به همين دليل آدم و حوا را وادار كرد كه از آن بخورند:

(فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سوآتهما و قال ما نهاكما ربّكما عن هذه الشجرة إلا أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين. و قاسمهما إنّى لكما لمن الناصحين. فدلاّهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة) اعراف / 22 ـ20

سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از اندام شان پنهان بود آشكار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه مى مانيد. و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. بدين ترتيب آنها را با فريب (از مقام شان) فرود آورد و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندام شان (عورت شان) بر آنها آشكار شد و تلاش كردند تا با قراردادن برگهاى بهشتى خود را بپوشانند.

(فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل أدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى. فأكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة… ) طه / 21 ـ 20

پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم، آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و ملكى بى زوال راهنمايى كنم. سرانجام هر دو از آن خوردند و عورت شان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى بهشتى جامه دوختند.

آدم و حوا در سرشت شان گرايش به جاودانگى و عمر بى پايان وجود داشت. 75 و ميل به كمال و فرشته گونه بودن، نيز در وجودشان موج مى زد، و از جانبى شيطان در كنار وعده رسيدن به اين دو موهبت با خوردن از درخت ممنوعه، به خداوند سوگند ياد نمود كه قصدى جز خيرخواهى ندار د، در حالى كه طبق روايتى از امام صادق(ع) آدم گمان نمى كرد كه كسى سوگند دروغ بخورد، 76 در نتيجه كششهاى مشروع فطرى و سوگند شيطان، آدم وحوا عهد الهى را كه فرموده بود (إنّ الشيطان لكما عدوّ مبين) (اعراف / 22)، فراموش كرده 77 و با ياد خدا فريب ابليس را خوردند و به درخت ممنوعه نزديك شدند.

اينكه درخت ممنوعه چه درختى بوده است، سؤالى است كه جز احتمالات چندى درباره آن مطرح نشده است، از جمله: درخت انگور، درخت انجير، درختى كه باعث صدور حدث مى شد،78 درخت كافور، درخت علم به خير و شر، درخت جاودانگى 79 و…
ولى در اين ترديدى نيست كه خوردن از آن باعث فرو ريختن لباس بهشتى آدم و حوا و برهنگى زشتى هاى آنان شد و بدين وسيله غم و اندوه 80 كه حكايت از هبوط معنوى آنان داشت چهره آنان را فراگرفت، چه آن كه هر فطرت سالمى از آشكار شدن عورتش در انظار ديگران ناراحت مى شود. 81

در اثر هبوط معنوى آدم و حوا، نحوه خطاب خداوند نيز عوض شد. اگر پيش از آن با جمله (لاتقربا هذه الشجرة) با آنان سخن مى گفت كه حكايت از قرب به خدا دارد، اينك با جمله (و ناداهما ربّهما ألم أنهكما عن تلكما الشجرة) و واژه (ندا) و (تلكما) كه صدا زدن از دور و اشا ره به دور را مى رساند، با آنان حرف مى زند. 82

مخالفت با ارشاد الهى غمها و غصه هاى متراكمى در پى آورد، از قبيل غصه از دست دادن پوشش بهشتى، غصه دورى از مقام قرب الهى، غصه ناشى از شكست در مقابل شيطان، غصه ناشى از سرزنش الهى (ألم أنهكما عن تلكما الشجرة) وندانستن پايان اين هبوط و…، هر يك اذيت و آزار روحى وصف ناپذيرى را بر روان آدم و حوا بر جا مى گذاشت، ولى نمى توانست توجه آنان را تسخير كند و به سوى حالت واماندگى بكشاند، بلكه در عوض، حالت روى آوردن به خدا و احساس نياز به رحمت حق را در آنها تشديد مى نمود و جوشش احساس مددگيرى ازخدا وقتى كه به اوج خود رسيد، آدم و حوّا نحوه انابه و فرياد كشيدن از درد در پيشگاه الهى را از سوى پروردگار، با نداى فطرت خدادادى يا اشاره مستقيم خداوند دريافتند و هم صدا فرياد زدند:

(ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين) اعراف / 23
گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
(فتاب عليه انّه هو التواب الرحيم) بقره/
خداوند توبه او را پذيرفت، چرا كه خداوند توبه پذير مهربان است.
(ثم اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى) طه / 122
سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايتش كرد.
(ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين) آل عمران / 33
خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برترى داد.

بنابراين آدم از توبه به عنوان نردبان تكامل سود برده و خود را به مقام برگزيدگى رساند و بر اساس اين تحليل، صاحب گلشن راز، شاه داعى الله شيرازى مى گويد:
دگر از معصيت نور و صفا ديد چه توبت كرد نور اصطفا ديد
به گفته لاهيجى در پى توبه از گناه، كمال جامعيت كه مقتضى ذاتى آدم بود به ظهور پيوست. 83



هبوط در قصه آدم

در قصه آدم ازهبوط و اخراج شيطان و نيز از هبوط آدم و حوا سخن رفته است، و به دليل ناديده انگاشته شدن مطالعه مجموعه آيات مربوط به هبوط و سياق آنها، تصور اين دو نوع هبوط، مبهم به نظر آمده است!

در حالى كه وقتى مجموعه آيات و سياق آنها مورد توجه قرار مى گيرد، تصور هر دو نوع هبوط واضح مى نمايد، زيرا در چهار مورد (اعراف / 13 و 18 و حجر / 34 و ص / 77) كه هبوط و اخراج شيطان پس از مخالفت وى با فرمان خدا، مطرح است، نه از جنت سخن رفته است تا ضمير (منها) به آن برگردد و نه از زمين، تا بگوييم مقصود تبعيد به زمين است، تنها احتمال سازگار با ظواهر آيات اين است كه شيطان در اثر مخالفت با امر خداوند، مقام و موقعيتش را از دست داد و اين حقيقت هبوط ابليس بوده است.

شيطان در انتظار بيرون رانده شدن آدم و حوا و استقرار آنان در زمين بود، تا در آنجا انتقامش را بگيرد، بر اين اساس توطئه كرد و آدم و حوا را گمراه كرد. در چنين شرايطى مسأله هبوط دستجمعى شيطان و آدم وحوا به زمين مطرح شد و از اين رو در تمامى آيات (بقره / 36 و ا عراف / 24 و طه / 123) كلمه (الجنة) يا (الارض) و يا هر دو مطرح است و ضمير جمع خطاب نيز وجود دارد كه همه به كمك هم، مسأله هبوط آدم و حوا و شيطان را به زمين تداعى مى نمايد و تكرار واژه (بعضكم لبعض عدوّ) در هر سه آيه، شاهد روشنى است بر اين كه يكى از افراد اي ن قافله سه نفرى مسافران زمين را شيطان تشكيل مى دهد.



نگاه مقايسه اى به شخصيت آدم و حوا در كتب آسمانى
تورات بر آفرينش مستقل و معجزه آساى آدم و حوا تأكيد مى كند وماده آفرينش آدم را گل، و ماده آفرينش حوا را دنده آدم مى داند و بر دميده شدن روح حيات بر آدم نيز تصريح مى نمايد. (سفر پيدايش، باب 2، آيات 8 و 23)

پس از آفرينش، آدم در بهشت مستقر مى گردد و براى رهايى او از وحشت تنهايى، خداوند، حوا را از دنده او مى آفريند تا مونس و معاون او باشد و هر دو را ازخوردن درخت معرفت بر حذر مى دارد. (سفر پيدايش، باب 2، آيات 9، 17، 22، 23)

تورات به حاكميت و اقتدارآدم در زمين اشاره دارد و غرض ازخلقت آدم را به صورت خود، حكومت او بر ماهيان دريا، پرندگان آسمان، چهارپايان، حشرات و زمين مى داند. (سفر پيدايش، باب اول، آيات 29 ـ 27)

آدم وحوا از نگاه كتاب مقدس در آغاز جاهلند، با اين كه لباس بر تن ندارند احساس خجلت نمى نمايند، تا آن زمان كه از درخت معرفت مى خورند. پس از گناه، به آگاهى و خوديابى نايل مى گردند و از برهنه بودن خود احساس شرم مى نمايند. (سفر پيدايش، باب اول، آيه 25، و با ب 2، آيات 11 ـ 6)

در قضاوت تورات، حوا در برابر اغواى شيطان صدمه پذيرتر است، از اين رو شيطان، اول به سراغ او مى آيد و او را ترغيب به خوردن از درخت معرفت مى نمايد و حوا پس از ارتكاب گناه، آدم را نيز به خوردن از درخت معرفت وادار مى كند، و خداوند نيز بر مقصر بودن حوا تصريح مى نمايد. (سفر پيدايش، باب سوم، آيات 7 ـ 1 و 16)

بر اساس شناختى كه كتاب مقدس از آدم ارائه مى دهد نه تنها گناه آدم وحوا و سرزنش خداوند، نمى تواند احساس ندامت و پشيمانى پديد آورد و راه توبه و بازگشت به سوى خدا را بر روى آنان باز نمايد، كه ميل به گناه در آنها زنده تر مى شود، به همين دليل خداوند، براى جلوگ يرى از يورش آدم وحوا به درخت زندگانى، نگهبانى را با شمشير آتشبار، مأمور حراست و پاسدارى از آن درخت مى نمايد. (سفر پيدايش، باب 3، آيات 14 ـ 7 و 24 ـ 22)

نويسنده قاموس كتاب مقدس درباره گناه آدم مى نويسد:

(خداوند انسان را در عدالت و تقدس به صورت خود آفريده و شريعتى براى او قرار داد كه بر اساس آن عمل نمايد، ولى هواى نفس و تجربيات شيطانى او را به تجاوز از شريعت الهى واداشت، و بدين وسيله فرح دائمى خود را از دست داد و مشمول غضب خداوندى گرديد و لباس تقدس و عدا لت او به تاريكى گناه آلوده گشت و از خالق خود دور افتاده و به تدريج طبايع او به شرارت و شيطنت مايل گرديد، اين ميل، نسلاً بعد نسل در اولاد و اعقاب او نيز سرايت نمود، و بدين واسطه همگى انسانها جز دو نفر سزاوار مرگ گرديدند.) 84

بدين ترتيب به رغم اين كه خداوند، حكومت زمين و فرمانروايى بر آنچه در زمين است و قدرت بهره گيرى از آنها را به آدم داد… رابطه معنوى و پيوند عبوديت بين او و خداوند در كتاب مقدس به چشم نمى آيد.

بلكه در ملاقات كوتاهى كه پس از گناه آدم، بين آن دو رخ مى دهد خداوند ناراضى است، ناراضى از اين كه آدم چون او از آگاهى برخود دار شده است و براى جلوگيرى از نزديك شدن آدم به درخت (حيات) نيروى مسلح تدارك مى بيند!

قصه آدم در قرآن گر چه در نگاه نخستين با همانندى بسيارى با قصه آدم در سفر پيدايش، خودنمايى مى كند، ولى با اندك تأملى اين همانندى فرو مى ريزد و تنها تشابه واقعى كه باقى مى ماند در زمينه خلقت آدم از گل و دميدن روح حيات در اوست كه هر دو كتاب بر آن تأكيد دارن د، اما ساير گزاره هاى قصه در قرآن، با آنچه در آيات تورات به چشم مى آيد تفاوت اساسى دارد. اساس اين تفاوت بر ديدگاه قرآن در مورد فطرت انسان استوار است كه بر اساس آن براى تمام انسانها زيربناى شخصيتى مشترك قائل است، و اين زيربنا ممكن است ناديده گرفته شود و ع قل عملى، خيال پردازى ها و گمان مدارى ها، انسان را در جهت مخالف آن هدايت نمايند، تا آنجا كه در سطح وسيعى از مردم گرد فراموشى روى آن بنشيند، ولى قابل تغيير و تعويض نيست.

(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون)

پس روى خود را متوجه آيين پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريد؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار، ولى بيش تر مردم نمى دانند.

درك فطرى را نبايد به درك گناه و ثواب خلاصه كرد و درك حقايق هستى و اسماء و صفات الهى را، از دايره آن خارج دانست، بلكه با همان معنى كه عالم ملكوت را نيز در بر مى گيرد بايد پذيرفت.

آموزش (اسماء) به آدم نيز در پرتو (فطرت) قابل تبيين است و نه بر اساس ذهنيت انسانها از آموزش كه بسيارى از تحليلها بر آن استوار است و اساس و منشأ قرآنى آن، آيات سوره بقره است كه در آن نخست ازخلافت انسان و سپس از آموزش آدم و در نهايت از سجده ملائكه و مخالفت ابليس، سخن مى رود، ولى واقعيت اين است كه چنين تفصيلى حكايت از اتفاقاتى چند در زمانهاى گوناگون ندارد و تنها در پى انعكاس و تفهيم مطالبى مى باشد كه برخى از آنها در يك زمان به وقوع پيوسته است، مانند آفرينش و آموزش كه بايستى همزمان اتفاق افتاده باشد. شاهد بر اين مطلب اين سخن خداوند است كه مى فرمايد:

(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون. فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 29 ـ 28
و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خشيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده مى آفرينم. هنگامى كه كار را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم همگى براى او سجده كنيد.

از ظاهر روشن اين آيات، ترتب بدون درنگ سجده ملائكه بر آدم و بشر پس از دميده شدن روح بر او، به دست مى آيد. 85 و در آنها به فاصله زمانى كه ظرف آموزش اسماء به شمار مى آيد، اشاره نمى شود و در آيه بعدى، نيز از سجده بدون درنگ ملائكه پس از تكميل آفرينش آدم خبر د اده شده است: (فسجد الملائكة كلّهم) (حجر / 30) استفاده از كلمه (فاء) كه حرف عطف و براى افاده ترتيب پيوسته است قابل توجه است.

تمامى كسانى كه آموزش اسماء را متعلق به انسان مى دانند و نه خصوص آدم، چاره اى جز پذيرش آموزش فطرى ندارند و گرنه تعميم آن محل ترديد خواهد بود.

اينكه قرآن در مقام يادآورى آموزش فطرى، فقط از آدم ياد كرده است، به دليل آن است كه او نخست لباس وجود وحيات را پوشيد و با مشاهده برترى علمى او، فرشتگان سرتسليم و خدمت گزارى فرود آوردند، و گرنه دانش فطرى موهبتى بود كه آثارش در حوا نيز ديده مى شد و تقدم آفر ينش آدم بر خلقت (حوا) از قرآن كه مى گويد (و خلق منها زوجها) (نساء/ 1) و روايت نبوى كه پيش از اين مورد مطالعه قرار گرفت86 و روايات همانند آن، به روشنى قابل استفاده است.

از نشانه هاى برخوردارى مشترك آدم و حوا ازدانش فطرى، همانندى آن دو در استقرار در بهشت، بهره مندى از نعمتهاى بهشتى، و داشتن دشمن مشترك، هبوط معنوى مشترك و توبه مشترك است كه همه در روايات قرآن مطرح هستند.

البته به اين تفاوت بين دو انسان نخستين و اولاد و اعقاب آنها بايد اشاره داشت كه فرزندان آدم به دليل گذر از گذرگاه وراثت، تغذيه هاى نادرست، محيط انسانى آلوده و سرانجام، ارتكاب كارهايى ناهمساز با گرايشهاى فطرى، آينه فطرت شان، صفاى خود را از دست مى دهد و ياف تن كارايى دوباره بستگى به مجاهدت، رياضت و خودسازى خود اشخاص دارد كه اگر چنين تصميم گرفتند مدد غيبى نيز دست شان را مى گيرد و به تناسب مجاهدت شان (شهود) كسب مى كنند، ولى آدم و حوا كه در تنگناهاى چنين گذرگاهى گرفتار نيامده بودند، در صفحه آينه فطرت شان اسماء متجلى بود و (فرقان) موج مى زد. شهود اسماء و صفات از باب (چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست) شهود تمام حقايق را همراه داشت. چنين شهودى، مراد و مقصود كسانى است كه مى گويند: (آدم كامل آفريده شد) 87 و از آثار آن مجذوبيتى است كه بعضى درباره آن مى نويسند:

(اما هر وقت كه از ذوق قربت و انس حق برانديشيده و فراخناى فضاى عالم ارواح و ذوقهايى كه بى واسطه بود يادكردى، خواستى تا قفص قالب بشكند و لباس آب و گل بر خود پاره كند… همچنان كه اطفال را به چيزهايى رنگين و آواز زنگله و نقل و ميوه مشغول كنند آدم را به معلمى ملائكه و سجودشان… مشغول كردند تا باشد كه قدرى نايره آتش اشتياق او به جمال حضرت (حق) تسكين پذيرد و با چيز ديگر انس گيرد و آن وحشت از وى زايل شود… ) 88

بر اساس چنين تصورى از شخصيت انسان فطرى، هم سانى آدم و حوا در شايستگى درنگ در مقام قرب، هم سخنى با خداوند، هم سنگر بودن در مقابل شيطان، همگون بودن در دهشت ناشى از احساس گناه، هم صدا بودن در توبه و انابه، هم سفر شدن به سوى مكان تبارز خلافت و تربيت انسانهاي ى خليفة الله و زندگى در پرتو هدايت الهى و…، قابل تحليل است و نيز امكان دست رسى به مقام فطرت را براى هر انسانى ممكن مى نمايد. ازنظر قرآن تمامى انسانها از چنين خميرمايه و امكانى بهره مندند و مى توانند چون آدم و حوا، در عين برخوردارى از لذتهاى مادى بر صفاى فطرت شان تحفظ نمايند. با اندرزگيرى از آدم وحوا كه رنج مخالفت با ارشاد الهى را با توبه زايل نمودند؛ ازمخالفت با تكاليف شرعى كه پيامدى به مراتب سنگين تر از پيامد مخالفت تكاليف ارشادى را همراه دارد، دورى نمايند و در صورت لغزش، بى درنگ به توبه روى آورده و ت ا مقام والاى (اصطفا) صعود نمايند.



تأثير كتاب مقدس در تحليل هاى مفسران

تحليل قصه آدم در سايه ظواهر قرآن و سنت، به رغم پيشينه تاريخى، جاافتادگى و ويژگى هاى شايسته پذيرش، نقطه ضعف هايى دارد كه راهيافت انديشه كتاب مقدس و روايات اهل كتاب در لابه لاى آن يكى از آنها مى باشد. اين واقعيت تلخ برخى را بر اين وا داشته است كه بگ ويند:

(بيش تر رواياتى كه قصه آدم را به تفسيرگرفته اند نادرست و برگرفته از انديشه يهوديان است كه پس از جارى شدن بر زبان صحابه و يا تابعى، بدون اشاره به منبع و مأخذ آنها، به عنوان احاديث مرفوع، جا افتاده اند.) 89

صحابه در شنيدن روايات اهل كتاب، مانع و سانسورى نمى ديده اند، و گويا سخن پيامبر را: (نه تصديق كنيد آنها را و نه تكذيب) 90 نوعى اجازه تلقى كرده بودند. به همين دليل ابن عباس از طريق نامه نگارى در پى اين برآمده بود كه نظر اهل كتاب را درباره آنچه در قرآن آمده است بداند،91 ولى نقل اين روايات، آن هم بدون هيچ توضيحى، زمينه مطرح شدن آنها را به عنوان احاديث نبوى فراهم آورد و همانندى ظاهرى آنها با عناوين و ظواهر آيات قرآن، ميزان پذيرش آنها را فزونى بخشيد.

بررسى آلايش قصه آدم در تفاسير و راه يافتن آميزه هايى از انديشه اهل كتاب در تحليل اين قصه بر اساس ظواهر قرآن و سنت، تحقيق جداگانه اى را مى طلبد، ناگزير دراين نوشته به نمونه هايى چند بسنده مى شود:



نمونه اول: كتاب مقدس درباره آفرينش حوا مى نويسد:

(خداوند خوابى گران بر آدم مستولى گردانيد تا بخفت، و يكى از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرده و خداوند آن دنده را كه از آدم گرفته بود زنى بنا كرد و وى را نزد آدم آورد.) 92
همين مطلب را مؤلف روح المعانى اين گونه نقل مى كند:
(سدّى ازابن مسعود و ابن عباس و عده اى از صحابه نقل مى كند كه خداوند ابليس را از بهشت بيرون نموده و آدم را در آن جاى داد، در حالى كه انيسى همراه نداشت. سپس خوابى بر او مستولى گردانيد. سپس دنده جانب چپش را برداشت وجاى آن گوشت گذاشت و از آن (حوا) را آفريد.) 93
صاحب كشف الاسرار مى نويسد:
(آدم مونسى نداشت، به خواب رفت و حوا را از استخوان پهلوى چپ او آفريد.) 94
نامبرده اين روايت را به عنوان ديدگاه تفسيرى خود برمى گزيند.
اين روايت، بيش تر در كتب تفسيرى اهل سنت مطرح است و مفسران شيعى غالباً به روايت امام باقر(ع) كه از پيامبر(ص) نقل كرده اند، تكيه دارند كه در آن آمده است:
(ان الله قبض قبضة من طين فخلطها بيمينه، و كلتا يديه يمين، فخلق منها آدم و فضلت فضلة من الطين فخلق منها حواء.) 95
همانا خداوند مشتى از گل را برگرفته، پس آن را به هم آميخت با دست راستش ـ و هر دو دستش راست است ـ و از آن گل آدم را آفريد و از باقى مانده آن گل حوا را پديد آورد.
همانند اين روايت از على(ع) نيز نقل شده است. 96
علامه مجلسى پس از اشاره به روايت مربوط به آفرينش حوا، مى نويسد:
(بايستى رواياتى را كه منشأ آفرينش حوا را دنده آدم مى شمارند، حمل بر تقيه كنيم و يا بگوييم كه گل باقى مانده از دنده آدم، ماده آفرينش حوا را تشكيل مى دهد.) 97
اين سخن ايشان اشاره به اين دارد كه در يك مقطع زمانى، خلقت حوا از دنده آدم، انديشه رايج و مورد حمايت مفسران اهل سنت بوده است.



نمونه دوم: از ديدگاه كتاب مقدس، شيطان از طريق مار، نخست به وسوسه حوا مى پردازد و او را وادار به خوردن از درخت ممنوعه مى كند و آن گاه حوا آدم را تشويق به استفاده از آن درخت مى نمايد:

(مار به زن گفت هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود. و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر خوش نما و درختى دلپذير دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته بخورد و به شو هر خود نيز داد و او خورد… . 98 و (خدا) به زن گفت الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم، با الم، فرزندان خواهى زاييد… )

باور اهل كتاب درباره نقش مار و حوا از طريق وهب بن منبّه ـ كه او و كعب الاحبار از اهل كتاب بوده و به مسلمانان پيوستند و بيش تر روايات خرافى و دروغ ازاين دو نفر نقل شده است 99 ـ در قالب روايتى بدين صورت در تفاسير راه يافته است:

(شيطان توسط مار وارد بهشت شد و… به حوا گفت به اين درخت نگاه كن، چه قدر خوش رنگ و خوش مزه است، پيوسته او را وسوسه كرد تا از آن خورد… حوا به آدم گفت، بخور، چون من خوردم و زيانى به من نرسيد… پروردگار به حوا گفت: تو بودى كه بنده ام را فريب دادى!؟ پس همانا تو بار دار نمى شوى مگر همراه با سختى و وقتى كه زايمان مى كنى به مرگ نزديك مى شوى.) 100

نمونه سوم: در تورات صورت آدم را همانند صورت خدا دانسته است:
(و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم… پس خدا آدم را به صورت خود آفريد، او را به صورت خدا آفريد.) 101
روايت آفرينش آدم به صورت خداوند 102 در تفسير داستان آدم در قرآن راه يافته و توجيه آن به گونه اى كه با انديشه يكتاپرستى و توحيد سازگار باشد، دقت و تلاش بسيارى را ازمفسران به خود اختصاص داده است.
اين روايت كه در پيدايش اعتقاد به جسم داشتن خدا نقش داشته و مسلمانان را براين واداشته است كه تأويلى پذيرفتنى براى آن تهيه ببينند 103 ريشه در تورات دارد، و علاوه بر اين، طبق تحقيق سيد بن طاوس صورت تحريف شده روايتى در صحائف ادريس مى باشد كه اصل آن عبارت است از:

(فخلق الله آدم على صورته التى صورتها فى اللوح المحفوظ.)
و بعضى قسمت اخير روايت را انداخته و گفته اند:
(ان الله خلق آدم على صورته.) 104
همانا خداوند، آدم را به صورت خويش آفريد.

طبق روايت حسين بن خالد، امام رضا(ع) اين روايت را صورت تحريف شده روايتى مى داند كه چندان ربطى به قصه آدم ندارد. امام مى فرمايد:
(خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند. بدرستى كه رسول خدا بر دو شخص گذشت كه يكديگر را دشنام مى دادند، پس شنيد كه يكى به ديگرى مى گويد: خدا زشت گرداند روى تو را و روى هر كه را به تو مى ماند، پس حضرت فرمود: اى بنده خدا مگو اين را به برادرت كه همانا ح ق تعالى آدم را بر صورت او آفريده است.) 105

مشابه سخن امام رضا(ع) از امام على(ع) نيز نقل شده است. 106
نمونه چهارم: كتاب مقدس درخت ممنوعه را، درخت معرفت نيك و بد و خير و شر دانسته، مى گويد:
(خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بى ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى، زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد.) 107
محمد بن سائب كلبى كه يكى از متهمان به نقل روايات اهل كتاب در تفسير قرآن است، 108 مى گويد:
(شجره ممنوعه درخت معرفت نيك و بد است.) 109
در صورتى كه خود قرآن بر عكس تورات كه آدم و حوا را پيش از گناه غرق در نادانى مى داند؛ با طرح آموزش اسماء، معرفت خدا دادى آدم را به عنوان مزيت استثنايى او به رخ ملائكه مى كشد و…

به هر حال ارائه اين چند نمونه مى تواند ضرورت پيرايش قصه آدم را از آميزه هاى وام گرفته شده از كتاب مقدس به اثبات رسانده و براى دستيابى به يك تحليل قرآنى ناب، پژوهش ويژه اى را پيشنهاد نمايد.



پی نوشت:
1. محمد رشيد رضا، المنار، دارالمعرفة، بيروت، 1 / 78.
2. همان، 1/ 257؛ صادقى، محمد، الفرقان فى تفسيرالقرآن، انتشارات فرهنگ اسلامى، تهران، 1406، 1/ 383.
3. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1379، 1/ 74.
4. طبـاطبـايى، محمـدحسين، الميـزان فى تفسيرالقرآن، مؤسسه اعلمى، بيـروت، 15 / 151، 19/ 151 و قمى، على ابراهيم، تفسير قمى، دارالكتاب، قم، 1367، 1/ 37.
5. آلوسى، محمود، روح المعانى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1/ 222؛ بروسوى حقى، اسماعيل، روح البيان، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1405، 1/ 93.
6. شيرازى، ملاصدرا، تفسيرالقرآن الكريم، انتشارات بيدار، قم، 3/ 126.
7. صدر، محمد باقر، خلافت انسان و گواهى انبياء، ترجمه سيد جمال موسوى / 9؛ فضل الله، محمد حسين، من وحى القرآن، دارالزهراء، 1402، 1/ 157؛ شنقيطى، محمد امين، اضواء البيان، عالم الكتاب، بيروت، 1/ 57.
8. رشيد رضا،المنار، 1/ 258 و جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 2/ 163.
9. رشيد رضا، تفسير المنار، 1/ 257؛ فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، دارالمعرفة، بيروت، 1/ 125.
10. فصلنامه (نامه مفيد)، سال 3، شماره اول، مقاله تعارض علم و دين در خلقت انسان / 10.
11. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن الكريم، 1/ 115؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم. 3/ 126.
12. اصفهانى، فلسفه آفرينش انسان، ترجمه زين العابدين قربانى / 25؛ رازى، نجم الدين، مرصاد العباد، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 1371 / 40.
13. رازى، نجم الدين، مرصاد العباد / 80
14. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1 / 74.
15. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 12/ 154.
16. راغب اصفهانى، فلسفه آفرينش انسان / 25؛ فخر رازى، تفسير كبير، 8/ 80؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 335.
17. رازى، حسين بن على، روض الجنان فى تفسيرالقرآن، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372، 5/ 234؛ ميبدى، رشيد الدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، 1361، مؤسسه اميركبير، تهران، 2/ 405.
18. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 2/2؛ مجلسى، محمد باقر، حيات القلوب، ترجمه على اماميان، انتشارات سرور، 1376، 1/104؛ مجلسى محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، 11/ 116.
19. جهت اطلاع مراجعه شود به: روض الجنان 1/ 85؛ روح المعانى 1/ 234؛ الفرقان فى تفسير القرآن 1/ 313.
20. مجلسى، محمد باقر، حيات القلوب، 1/ 111.
21. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 76
22. جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 1/ 177.
23. رشيد رضا، محمد، المنار، 1/ 363.
24. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 116 و 117.
25. رشيد رضا، محمد، المنار، 9/ 258 و 363.
26. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، دارالشروق، 1/ 57.
27. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 118.
28. كاشانى، فيض، تفسير صافى، مؤسسه اعلمى، بيروت، 1/ 113.
29. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212؛ صادقى، محمد، تفسير الفرقان، 11/ 43.
30. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 4.
31. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/8؛ وهبة الزحيلى، التفسير المنير، دارالفكر، دمشق، 1411، 1/ 134.
32. فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، 1/ 129.
33. جنـابذى، سلطان محمد، بيان السعادة فى مقامات العبادة، مؤسسه اعلمى، بيروت، 1408، 1/ 78؛ طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 12/ 58؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 5.
34. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8 / 39 و 12/ 158؛ صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 11/ 43.
35. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8/ 30.
36. همان، 8/ 39.
37. گويا تمام مفسران چنين تلقى دارند.
38. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه محمد باقر موسوى، دفترانتشارات اسلامى، 1366، 12/ 8.
39. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 2.
40. قرطبى، محمد بن احمد، الجـامع لاحكام القرآن، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1405، 1/ 303 ـ 302.
41. رشيد رضا، محمد، المنار، 1/ 276.
42. عسكرى، مرتضى، عقائد الاسلام من القرآن الكريم، شركة التوحيد للنشر، 1414، 1/ 121.
43. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 302.
44. زحيلى، وهبه، التفسير المنير، 1/ 140.
45. بروسوى حقى، روح البيان، 1/ 106.
46. فخررازى، التفسير الكبير، 3/ 2.
47. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 1/ 313.
48. فخررازى، التفسير الكبير، 3/ 3.
49. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8/ 39.
50. صادقى، محمد، الفرقان فى التفسير القرآن، 1/ 313.
51. همان 1/ 312 ؛ طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 137.
52. سيد رضى، نهج البلاغه، خطبه اول.
53. طوسى، محمد بن حسن، التبيان، 1/ 169 ؛ فخر رازى، تفسير كبير، 3/ 19.
54. شيرازى، ناصر مكارم، پيام امام، دارالكتب الاسلامية، 1/ 198.
55. جعفرى، محمد تقى، آفرينش و انسان، دارالتبليغ اسلامى، 108 ـ 107.
56. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 128.
57. صدر، محمد باقر، خلافت انسان و گواهى انبياء، ترجمه جمال موسوى، روزبه، 1359 / 26.
58. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، 2/ 419.
59. غزالى، محمد بن محمد، احياء العلوم، دارالمعرفة، بيروت، 3/ 80.
60. فخررازى، تفسير كبير، 3/13.
61. حويزى، عبد على، تفسير نورالثقلين، مطبعة العلمية قم، 1/ 60 و 2/ 12.
62 و 63. فخررازى، تفسير كبير، 3/6.
64. جعفرى، محمدتقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 1/ 168.
65. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 5.
66. رشيد رضا، محمد، المنار، 8/ 350.
67. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 85.
68. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 90.
69. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 132 و 137.
70. همان، 1/ 138.
71. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 12 / 242.
72. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 12/ 164.
73. سيد رضى، نهج البلاغه، خطبه اول.
74. قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 312.
75. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، 3/ 69 ـ 1268.
76. تفسير قمى، 1/ 325؛ عياشى سمرقندى، محمد بن مسعود، التفسير، مكتبة العلمية الاسلامية، تهران 1/ 10.
77. مكارم، ناصر، پيام امام، 1/ 200، در اين كتاب به مطلب يادشده اشاره دارد.
78. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 5.
79. طبرسى، مجمع البيان، 1/ 85.
80. طوسى، محمد بن حسن، التبيان، داراحياء التراث، بيروت 4/ 380.
81. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، 3/ 1375.
82. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 8/ 40.
83. لاهيجى، شمس الدين محمد، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، انتشارات زوار، 1371 / 368.
84. مستر هاكس، قاموس كتاب مقدس، انتشارات اساطير، 1377 / 114.
85. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212.
86. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11/ 116.
87. محى الدين عربى، رحمة من الرحمن، جمع و تأليف محمود محمود الغراب، 1/ 96.
88. رازى، نجم الدين، مرصاد العباد / 90.
89. رشيد رضا، محمد المنار، 8/ 356.
90. همان.
91. همان.
92. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 2 آيه 22 و 23.
93. آلوسى، محمود، روح المعانى، 1/ 234.
94. ميبدى، كشف الاسرار، 1/ 146.
95. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11 / 116.
96. صدوق، محمدبن على ابن بابويه، علل الشرايع، 1/ 512.
97. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11/ 116.
98. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 3/ 7 ـ 5 و 17.
99. رشيد رضا، محمد، المنار، 8 / 356.
100. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 312؛ طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان، 1/ 73؛ فخررازى، تفسير كبير، 3/ 15.
101. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب اول، آيه 27 و 28.
102. محى الدين بن عربى، رحمة من الرحمن، 1/ 96.
103. على بن طاوس، سعد السعود، 34 ـ 43. به نقل از بحار، 11/ 121.
104. همان.
105. مجلسى، محمد باقر، حياة القلوب، 1/ 104.
106. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، التوحيد، انتشارات اسلامى / 152.
107. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 2/ 17 ـ 16.
108. ذهبى، محمد حسين، الاسرائيليات فى التفسير الحديث / 115 ـ 72.
109. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 85.