Carlos Castaneda، کارلوس در 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردمشناسی به تحصیل ادامه داد. ماجرای کاستاندای نویسنده و مردمشناس از آنجا آغاز میشود که او در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد.
کارلوس کاستاندا (Carlos Castaneda) در سال 1926 میلادی در کاحامارکا -منطقه ای در پرو- متولد شد. ( البته این نکته بعد از مرگ او مشخص شد و کاستاندا قبلاً خود را متولد 1931 و برزیلی معرفی کرده است. این که او به چه دلیل کشور و سال تولد خود را پنهان کرده هنوز مشخص نیست.)
او در دانشکده ملی هنرهای زیبا در لیما در رشتههای مجسمهسازی و نقاشی تحصیل کرده و در نظر داشت که مجسمهساز شود، اما به اعتراف خودش فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافی برای این کار بود. کارلوس در 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود.
سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردمشناسی به تحصیل ادامه داد. بالاخره در 1960 ازدواج کرد. تا این زمان همه چیز در زندگی او روال عادی و طبیعی خود را طی میکرد. کار، تحصیل، ازدواج و تلاش برای تشکیل یک زندگی سالم و معمولی.
ماجرای کاستاندای نویسنده و مردمشناس از آنجا آغاز میشود که او در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد. وی که برای تحقیق در مورد گیاهان توهمزا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با دون خوان آشنا شد. کاستاندا از حدود سال 1960 تا 1980 پیش دون خوان آموزش میدید.
دون خوان ابتدا به او گفت:
راه سالکان اصلی ربطی به استفاده از گیاهان توهمزا ندارد؛ ولی چون تو یک غربی غیر آشنا به این مسائل هستی اول از این گیاهان شروع میکنیم! در حالی که یک سالک اصیل نیازی به تاتوره و مسکالتیو (دو نوع گیاه توهمزا) ندارد و راه را به کمک دل انتخاب میکند.
« لازم به ذکر است در ابتدای آشنایی دونخوان با کاستاندا محقق و دانشپژوهی که سخت درگیر قوانین تابع منطق بود، برای شکستن باورهای او دربارهی جهان پیرامونش او را به تجربهی گیاهان روانگردان برد تا قالبهای سخت اجتماعی او را در هم شکند. از این رو اشخاصی که تمامی کتابهای کاستاندا را مطالعه ننموده بودند خود وارد این توهم شدند که کاستاندا از طریق گیاهان روانگردا به شناخت جهان نائل گشت که این جهلی است از سر بیسوادی موخرین. شهرزاد »
گیاهان توهمزا گیاهانی هستند که توسط سرخپوستان سونورای مکزیک مصرف میشوند و اثرات عجیب و غریبی روی شخص میگذارند.
مثلاً قدرتهای شنوایی یا بینایی عجیبی به او میدهند و چیزهایی مثل این.
از زندگی خود دون خوان اطلاعات زیادی نداریم. علت کماطلاعی ما از زندگی او شاید این باشد که او اجازه نمیداد کاستاندا عکسی از او بردارد یا صدایش را ضبط کند. کاستاندا از طریق او با دون خونارو هم آشنا شد که از دوستان نزدیک دون خوان بود. معروف است که دون خوان جادوگر بوده و از گفتههای کاستاندا هم چنین چیزی برمیآید؛ اما خودش میگفته:
کار من جادوگری نیست؛ جادوگری گام نهادن در کوچهی بنبست است.
کلمنت میهان پروفسور مردمشناسی دانشگاه لوس آنجلس که بر کار کاستاندا نظارت داشت درباره این شمن سرخپوست چنین میگوید:
«یکی از دلایلی که به عنوان شخصی مطلع از او ایراد میگیرند این است که او خودش فردی بیهمتاست.
او در واقع عضو هیچ جامعه قبیلهای نیست.
والدینش نیز عضو هیچ گروه قومی نبودهاند. بدینسان او مدتی بین سرخپوستان کالیفرنیا و مدتی در میان سرخپوستان مکزیک زیسته است. او یاکی خالص نیست و در ضمن از اشخاصی ست که خود را بالا کشیده و خردمند شده است. من سرخپوستان دیگری مثل او را دیدهام، ولی آنها واقعاً کمیاب هستند.
شما آدم متوسط پیدا نمیکنید که فیلسوف یا متفکر باشد و خود را با مضامینی در سطحی بسیار ظاهری و سطحی مشغول نماید.»
کاستاندا در 1968 اولین کتاب خود را منتشر کرد که در واقع یادداشتهای تحقیقی مردمشناسی از گفتگو با این شمن سرخپوست است و توسط دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. نکته قابل توجه این که کتاب کاستاندا به سادگی به چاپ نرسید.
در واقع این یادداشتها که بیشتر به خاطرات شخصی شبیه بود تا تحقیقات علمی، به مدت سه سال بین اساتید دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخیر در چاپ آن هم مخالفت شدید بعضی از آنها بود.
این مخالفتها بر سه استدلال استوار بود.
اول این که آنها معتقد بودند این استاد شمن که به عنوان راهنمای کاستاندا در کتاب او مطرح شده است، یک سرخپوست سنتی نیست و از آنجا که در نقاط مختلف مکزیک و آمریکا زندگی کرده، آموزشهای او مخلوطی ست از چند جهانبینی مختلف.
دوم این که کاستاندا در نوشتههای خود اصول تحقیقی را رعایت نکرده و به جای این که از دید یک محقق بیطرف آن را به انجام برساند، عمدی یا غیر عمدی از دانستههای خود نیز در تنظیم نوشتهها استفاده کرده است و بالاخره در نظر آنها کتاب از ارزش علمی و مردمشناسی چندانی برخوردار نبوده و چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه در واقع اعتبار و حیثیت علمی دانشگاه را خدشهدار میکرد.
علیرغم این مخالفتها، با پشتیبانی و اصرار دو پروفسوری که از ابتدا بر کار کاستاندا نظارت داشتند کتاب او سرانجام به عنوان پایاننامه فوق لیسانس، تأیید و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد.
همسر وی مینویسد که کاستاندا همزمان با تحقیقات مردمشناسی در خصوص آیین شمنی، نوشتارهای تالکوت پارسونز، هوسرل و فیلسوف زبانشناس -ویتگنشتاین- را به دقت خوانده و بسیار تحت تأثیر پروفسور خود هرولد گارفینکل بوده که در زمینه پدیدارشناسی کار میکرد.
سومین کتاب کاستاندا با عنوان "سفر به دیگر سو" نیز با وجود انتقادهای شدیدی که در هیئت علمی دانشگاه در خصوص تردید در واقعی بودن گزارشهای او ابراز میشد به عنوان رساله دکترای وی مورد قبول قرار گرفت.
از آن پس سالها در مورد زندگی خصوصی کاستاندا هیچ گزارشی منتشر نشد و او به جز چند مورد محدود در هیچ مصاحبه یا سخنرانی رسمی شرکت نکرد.
قابل ذکر است که کاستاندا با انتشار آثارش بنا بر شکایت ارباب کلیسا به دادگاه کشیده شد، تا درباره نوشتههایش توضیح بدهد.
کارلوس کاستاندا را پدر عصر جدید و مشهورترین نویسنده گمنام جهان لقب دادهاند.
از اولین کتاب وی که همزمان رساله فوق لیسانس او در رشته مردمشناسی بوده، تاکنون یک میلیون نسخه در زبان انگلیسی به فروش رفته است. شیوه نگارش کاستاندا و جذابیت فلسفه و فرهنگ تولتکهای عهد باستان که بخش اصلی نوشتههای وی را در بر میگیرد و نیز تمایل وی به گمنام زیستن شاید دلایل اصلی شهرت وی باشند.
کتابهای کاستاندا از دهه 1360 شمسی به فارسی ترجمه شد و از همان وقت تاکنون سوالات و بحثهای زیادی در این زمینه مطرح گشته که از آن جمله میتوان به موضعگیری افرادی مثل دکتر عبدالکریم سروش با دیدی کاملاً منفی یا دیگرانی مثل تورج زاهدی با نگاهی مثبت، اشاره نمود.
« و برخی هم با جهل و مطالعهی اندک راه به خطا بردند . شهرزاد »
از آثار وی میتوان: "آموزشهای دون خوآن"، "حقیقتی دیگر"، "دومین حلقه قدرت"، "سفر به دیگر سو"، "افسانه قدرت"، "هدیه عقاب"، "آتش درون"، "قدرت سکوت"، "کرانه فعال بیکرانگی" و "هنر رؤیا دیدن" را نام برد .
مریم السادات فاطمی