کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

تابش آگاهی

تابش آگاهی

من، دون خوان و خنارو پس از جمع آوری گیاهانی از کوهستانهای آن حوالی، تازه به خانه دون خنارو بازگشته و دور میزی نشسته بودیم که دون خوان سطح آگاهیم را تغییر داد.
دون خنارو به من خیره شده بود و بعد زد زیرخنده. خاطرنشان کرد که چقدرعجیب است که من در رابطه با دو سوی آگاهیم دو معیار کاملا متفاوت دارم. رابطه ام با او نمونه بارز این اختلاف بود.
وقتی که در آگاهی سوی راست بودم، او دون خناروی ساحر بود که هم از او می ترسیدم و هم به او احترام می گذاشتم، مردی که اعمال باورنکردنیش مرا شاد می کرد و درعین حال به سرحد مرگ می ترساند. در سوی چپم او فقط خنارو یا خناریتو بدون پیشوند دون بود، بیننده ای جذاب ومهربان که اعمالش کاملا فهمیدنی بود و با آنچه انجام می دادم یا سعی می کردم انجام دهم مطابقت داشت.

با او موافقت کردم و افزودم مردی که در سوی چپم تنها حضورش مرا مانند برگی در باد می لرزاند، سیلویو مانوئل اسرارآمیزترین همکار دون خوان است. همچنین گفتم که دون خوان، ناوال واقعی و برتر ازهر معیار قراردادی است و من درهر دو حالت به او احترام می گذارم و او را تحسین می کنم.

خنارو با صدایی ارزان پرسید:

- از او می ترسی؟

دون خوان با صدایی زیر مداخله کرد و گفت:

- خیلی هم می ترسد.

همه خندیدیم. ولی دون خوان و دون خنارو چنان خندیدند که بی درنگ شک کردم شاید از چیزی اطلاع دارند که از من پنهان می کنند.

دون خوان افکارم را مثل کتابی می خواند. توضیح داد که در حالت بینابین، قبل از آنکه شخص کاملا وارد آگاهی سوی چپ شود، قادر به تمرکز بیش از حدی است. اما در عین حال آمادگی هر نوع تاثیری را دارد. من تحت تاثیر سوء ظن واقع شده ام. گفت:

- لاگوردا دائما در این حالت است. بخوبی یاد می گیرد، ولی خیلی مزاحم است. به هرکاری تن می دهد. این البته شامل کارهای خوب هم می شود، مثل تمرکز شدید.

دون خوان توضیح داد بینندگان جدید کشف کردند که بهترین وقت فراگیری به هنگام گذار از حالتی به حالت دیگر است. بعلاوه این زمانی است که باید از سالکان مراقبت کرد و به آنان به گونه ای توضیح داد تا بتوانند درست ارزیابی کنند. اگر قبل از ورود به سوی چپ به آنان توضیحاتی داده نشود، به ساحرانی بزرگ بدل می شوند، اما مثل تولتکهای کهن بینندگانی مفلوک خواهند بود.

گفت که زنان سالک در موارد خاص به دام سوی چپ می افتند. آنان چنان چالاکند که بدون هیچ تلاشی می توانند وارد سوی چپ شوند، حتی زودتر از وقتی که به خیر و صلاحشان باشد.

پس از سکوتی طولانی خنارو به خواب رفت. دون خوان شروع به صحبت کرد و گفت که بینندگان جدید مجبور شدند برای توصیف دومین حقیقت درباره آگاهی اصطلاحات فراوانی بسازند. حامی او بعضی از این واژه ها را به دلخواه خویش تغییر داده بود. او نیز بنا بر این باور بینندگان که تا وقتی با «دیدن» صحت و سقم حقایق مشخص نشده است تفاوتی نمی کند چه اصطلاحاتی مورد استفاده قرار گیرند هم همین کار را کرده بود.

کنجکاو بودم بدانم که او چه اصطلاحاتی را تغییر داده است ولی نمی دانستم چگونه سوالم را بر زبان آورم. فکر کرد که در حق و قابلیت او برای تغییر آنها شک دارم و توضیح داد که اگر اصطلاحات پیشنهاد شده ناشی ازمنطق باشد، فقط می تواند چیزهای پیش پا افتاده زندگی روزمره را بیان کند. ولی برعکس وقتی بینندگان اصطلاحاتی پیشنهاد می کنند، چون از«دیدن» ریشه می گیرد، بنابراین هیچ گونه کاربرد لغوی ندارد و شامل تمام چیزهایی می شود که بینندگان می توانند به آن دست یابند.

پرسیدم چرا اصطلاحات را عوض کرده است. پاسخ داد:

- ناوال همیشه موظف است که برای توصیف راه بهتری بیابد. زمان همه چیز را دگرگون می کند و هر ناوال جدید برای وصف «دیدن» خویش اصطلاحات جدید و اندیشه های جدید به کار برد.

- منظورت این است که ناوال از زندگی روزمره اندیشه های جدیدی می گیرد؟

- نه، منظورم این است که ناوال درباره «دیدن» همیشه به روش جدیدی حرف می زند. مثلا تو به عنوان یک ناوال جدید باید بگویی که آگاهی، ادراک را به وجود می آورد. تو باید همان چیزی را بگویی که حامی من می گفت، منتهی به روشی دیگر.

- به عقیده بینندگان جدید ادراک چیست، دون خوان؟

- آنها می گویند که ادراک شرط همسویی است. فیوضات درون پیله با آنهایی که در بیرون و درخور آنهاست همسو می شوند. همسویی به همه موجودات زنده این امکان را می دهد که آگاهی را توسعه دهند. بینندگان چنین می گویند، زیرا زندگی موجودات را آنطور که هست واقعا «می بینند» : موجودات فروزانی که به حبابهای سفید نور می مانند.

پرسیدم چطور باید فیوضات درون پیله را با فیوضات بیرونی همسو کرد تا ادراک به وجود آید.

- فیوضات درون و فیوضات بیرون همان تارهای نورند. موجودات حساس حبابهای کوچک متشکل از این رشته ها هستند، نقاط نور ذره بینی که به فیوضات لایتناهی متصل اند.

به توضیحاتش ادامه داد و گفت که فروزندگی موجودات زنده ناشی از بخش خاصی از فیوضات عقاب است که در پیله درخشان انها قرار دارد. وقتی بینندگان ادراک را «ببینند»، مشاهده می کنند که درخشندگی فیوضات عقاب در خارج از پیله این موجودات، درخشندگی فیوضات داخل پیله را روشنتر می کند. فروزندگی بیرونی، درخشندگی درونی را جذب خود می کند. می توان گفت به دام می اندازد و تمرکز می بخشد. این تمرکز، آگاهی هر موجود زنده است.

بینندگان می توانند «ببینند» که چگونه فیوضات بیرون پیله، فشاری خاص برفیوضات درون پیله وارد می آورند. این فشارمیزان آگاهی هر موجود زنده ای را تعیین می کند.

از او خواستم برایم روشن کند که چگونه فیوضات بیرونی بر فیوضات درونی فشار وارد می کنند. پاسخ داد:

- فیوضات عقاب چیزی بیشتر از تارهای نورند، هر یک از آنها سرچشمه نامحدود انرژی است. از آنجا که ماهیت بعضی از این فیوضات بیرونی، مانند فیوضات درونی است، انرژی آنها به فشار مداومی می ماند. ولی پیله، فیوضات درونش را مجزا نگاه می دارد و بدین ترتیب فشار را هدایت می کند. به تو گفته ام که بینندگان کهن، اساتید هنر استفاده از آگاهی بودند. آنچه اکنون می توانم به آن اضافه کنم این است که آنها استاد این هنر بودند، زیرا یاد گرفته بودند که چگونه با مهارت از ساختار پیله انسان استفاده کنند. همان طور که به تو گفته ام آنها اسرار آگاهی را فاش ساختند. منظورم این است که آنها «دیدند» و دانستند که آگاهی تابشی درون پیله موجودات زنده است و به حق آن را تابش آگاهی نامیدند.

توضیح داد که بینندگان کهن «دیدند» که آگاهی بشر پرتو درخشنده و کهربایی رنگی است، درخشانتر از بقیه پیله، تابشی بر نوار باریک عمودی در انتهای سمت راست پیله که تمام درازای آن را دربرمی گیرد. مهارت بینندگان کهن در این بود که این تابش را از محل اصلی خود در سطح پیله به سطح داخلی پیله و در پهنای آن جابجا کنند. حرفش را قطع کرد و به خنارو که هنوز خوابیده بود نگریست. بعد گفت:

- خنارو برای توضیحات کمترین ارزشی قایل نمی شود. او مرد عمل است. حامیم دائما او را با مسائل غیر قابل حلی مواجه می ساخت. به همین علت او به معنای واقعی وارد سوی چپ شد و هیچ گاه فرصت نکرد که به بحر تفکر فرو رود.

- دون خوان، این طور بهتر نیست؟

- بستگی به شخص دارد. برای او این طور خیلی بهتر است. برای من و تو رضایتبخش نیست، زیرا ما برای وصف کردن آمدیم. خنارو یا حامی من بیشتر به بینندگان کهن شباهت دارند تا بینندگان جدید. می توانند نابش آگاهی را کنترل کنند و یا هرکاری دلشان خواست با آن انجام دهند.

از روی حصیر برخاست و کشو قوسی به دست و پایش داد. اصرار کردم به صحبتش ادامه دهد. لبخندی زد و گفت که دیگر باید استراحت کنم، زیرا تمرکزم رو به کاهش گذارده است.



***



در زدند. بیدار شدم. تاریک بود. لحظه ای به یاد نیاوردم کجا هستم. حالت نامطمئنی داشتم، گویی بخشی از من هنوز در خواب بود. با وجود این کاملا بیدار بودم. مهتاب به اندازه کافی از پنجره به درون می تابید و همه چیز را می دیدم.

دیدم خنارو بلند شد و به طرف در رفت، تازه فهمیدم که در خانه او هستم. دون خوان روی حصیر اتاق به خواب عمیقی فرو رفته بود. به وضوح حس می کردم که ما سه نفر بعد از اینکه خسته و کوفته از گردشی کوهستانی بازگشته ایم، به خواب رفته ایم.

دون خنارو فانوس را روشن کرد، به دنبالش به آشپزخانه رفتم. کسی برای او یک قابلمه آبگوشت گرم و مقداری تورتیلاس آورده بود. پرسیدم:

- چه کسی برایت غذا آورده است؟ زنی در این اطراف برایت غذا می پزد؟

دون خوان وارد آشپزخانه شد. هردو لبخندزنان به من می نگریستند. لبخندشان مرا می ترساند. دون خوان به پشتم زد و مرا به حالت ابرآگاهی برد. چیزی نمانده بود که از شدت وحشت فریاد بکشم. در این لحظه متوجه شدم که شاید درهنگام خواب یا وقتی بیدار شده ام به آگاهی عادیم بازگشته ام.

به محض بازگشت به حالت ابرآگاهی، احساس من آمیزه ای از آسودگی و خشم و شدیدترین اندوه بود. احساس آسودگی کردم که دوباره خودم شده ام، زیرا این حالات فهم ناپذیر را به عنوان من واقعی ملاحظه می کردم. این تنها به یک دلیل بود: در این حالات کامل بودم، چیزی کم نداشتم، خشم و اندوه، واکنشی در برابر ناتوانی بود. بیش از همیشه از محدودیتهای هستی ام آگاه بودم.

از دون خوان خواستم برایم توضیح دهد که چطور امکان دارد یک چنین کارهایی را انجام داده باشم. در حالت ابرآگاهی می توانستم به عقب بنگرم و همه چیز را در مورد خود به یاد آورم. می توانستم تمام کارهایی را که در هر یک از دو حالت انجام داده بودم، نقل کنم. حتی می توانستم ناتوانیم را در به یاد آوردن به یاد آورم. اما به محض بازگشت به حالت آگاهی طبیعی دیگر نمی توانستم چیزی را که در حالت ابرآگاهی انجام داده بودم به یاد آورم، حتی اگر به زندگیم بستگی داشت. گفت:

- صبر کن، همین جا صبر کن. تو هنوز چیزی را به یاد نیاورده ای. ابرآگاهی، تنها حالتی میانه است و فراسوی آن بیکرانی، و تو بارها به آنجا رفته ای. اکنون نمی توانی آن را به یاد آوری، حتی اگر زندگی تو به آن وابسته باشد.

حق با او بود، نمی دانستم از چه حرف می زند. خواهش کردم توضیح دهد. گفت:

- توضیحش می آید، روندی آرام دارد، ولی به آن می رسیم. آرام است، زیرا من درست مثل تو هستم: دوست دارم بفهمم. برعکس حامیم هستم که علاقه ای به توضیح دادن نداشت. برای او فقط عمل مطرح بود. ما را در مقابل مسائل باورنکردنی قرار می داد و حل آنها را به خود ما وامی گذاشت. بعضی از ما هرگز چیزی را حل نکردیم و سرانجام به همان مسیر انحرافی بینندگان کهن افتادیم. فقط عمل می کردیم و از معرفت واقعی خبری نبود.

- آیا همه این خاطرات در ذهن من اسیرند؟

- نه، مسئله به این حد هم ساده نیست. اعمال بینندگان پیچیده تر از تقسیم انسان به ذهن و جسم است. تو آنچه را که انجام داده ای و یا آنچا را که دیده ای فراموش کرده ای، زیرا وقتی اعمالی را که فراموش کرده ای انجام می دادی، «می دیدی».

از دون خوان خواهش کردم تا حرفهایش را دوباره توضیح دهد.

با شکیبایی توضیح داد آنچه را که فراموش کرده ام ، در حالتهایی اتفاق افتاده که در آن حالتها آگاهی روزمره ام تقویت و تشدید شده است. این وضعیت بدان معنا است که محدوده دیگری از تمامیت هستی من مورد استفاده قرار گرفته است. گفت:

- آنچه را که فراموش کرده ای در آن محدوده تمامیت هستی تو گیر افتاده است. استفاده از محدوده دیگر یعنی «دیدن».

- مرا بیش ازهمیشه گیج کرده ای دون خوان.

- تو را سرزنش نمی کنم. «دیدن» یعنی درون هر چیزی را عریان ساختن، یعنی شاهد ناشناخته شدن و نگاهی گذرا به ناشناختنی انداختن. به این ترتیب، چنین چیزی تسلی بخش نیست. معمولا وقتی که بینندگان متوجه می شوند که هستی به طور درک ناپذیری پیچیده است و آگاهی طبیعی ما نیز با محدودیتهایش این وضع را وخبم تر می کند، تاب نمی آورند و خرد می شوند.

یک بار دیگر تکرار کرد که یاید به طور کامل تمرکز کنم و فهمیدن از اهمیت خاصی برخوردار است و بینندگان جدید ارزش بسیار زیادی برای دریافتهای عمیق غیر احساسی قائلند.

مثلا آن روز وقتی که تو متوجه خودبزرگ بینی خودت و لاگوردا شدی، در واقع متوجه هیچ چیز نشدی، فقط از کوره در رفتی، زیرا روز بعد به اوج خودبزرگ بینی ات برگشتی، گویی هرگز متوجه چیزی نشده بودی. برای بینندگان کهن نیز همین اتفاق افتاد. آنها تسلیم واکنشهای عاطفی شدند و وقتی زمان آن رسید که بفهمند چه «دیده» بودند، نتوانستند. برای فهمیدن، شخص به هوشیاری نیاز دارد و نه احساس. از کسانی که به محض درک چیزی اشک می ریزند، برحذرباش، زیرا هیچ چیز را درنیافته اند.

کسانی که درک هوشیارانه ندارند در طریقت معرفت با خطرات ناگفتنی مواجه می شوند، من چکیده نظامی را که بر اساس آن بینندگان جدید حقایق مربوط به آگاهی را تنظیم کرده اند، برایت بازگو می کنم. این مثل نقشه ای به کارت خواهد آمد، نقشه ای که باید با «دیدنت» و نه با چشمانت آن را تایید کنی.

مکثی طولانی برقرار شد. به من خیره شده بود. قطعا منتظر سوالی از جانب من بود. ادامه داد:

- همه به اشتباه فکر می کنند که «دیدن» با چشمان انجام می شود. پس تعجب نکن اگر بعد از این همه سال هنوز نفهمیده ای که «دیدن» ربطی به چشمان ندارد. یک چنین اشتباهی کاملا طبیعی است.

- پس «دیدن» چیست؟

پاسخ داد که «دیدن» یعنی همسویی. به یادش آوردم که گفته بود مشاهده و ادراک یعنی همسویی. توضیح داد که همسویی فیوضاتی که معمولا مورد استفاده قرار می گیرند، مشاهده و درک جهان روزمره است. ولی همسویی فیوضاتی که هرگز از آنها استفاده نمی شود، «دیدن» نام دارد. وقتی یک چنین همسویی رخ می دهد، شخص «می بیند». بنابراین «دیدن» که نتیجه همسویی فیوضات غیرمعمولی است، نمی تواند صرفا چیزی باشد که شخص به آن نگاه می کند. گفت گرچه من بارها «دیده ام» ولی هرگز به فکر نرسیده است که چشمانم را نادیده بگیرم، زیرا خود را به تعریف و توصیفی که از«دیدن» می شود محدود کرده ام. ادامه داد:

- وقتی که همسویی جدید رخ می دهد، بینندگان «می بینند» و صدایی همه چیز را توضیح می دهد. در گوش آنها می گوید موضوع ازچه قرار است. اگر این صدا نباشد، عملی را که بیننده انجام می دهد، «دیدن» نیست.

پس از مکث کوتاهی به توضیح صدای «دیدن» پرداخت و گفت درعین حال اشتباه است که بگویم «دیدن» یعنی شنیدن، زیرا قطعا چیزی بیشتر از آن است، ولی بینندگان تصمیم گرفته اند که واژه صدا را به عنوان معیار همسویی جدید به کار برند.

دون خوان صدای «دیدن» را اسرار آمیز ترین و وصف ناپذیرترین مسئله نامید. گفت:

- به نظر من صدای «دیدن» تنها به انسان تعلق دارد. شاید به خاطر اینکه صحبت کردن عملی است که هیچ موجودی جز انسان قادر به انجام دادن آن نیست. بینندگان کهن معتقد بودند که این صدای وجودی است مقتدر، کاملا به انسان وابسته و محافظ او. بینندگان جدید کشف کردند این وجود که آن را قالب بشر می نامیدند هیچ صدایی ندارد. برای بینندگان جدید صدای «دیدن» چیزی کاملا درک ناپذیر است. آنها معتقدند این صدا تابش آگاهی است که برفیوضات عقاب می تابد، درست همچون چنگ نوازی که چنگ می نوازد.

حاضر به توضیح بیشتری نشد. معتقد بود بتدریج با ادامه توضیحاتش همه چیز بر من روشن خواهد شد.



***



ضمن صحبت دون خوان چنان تمرکزم کامل بود که کاملا فراموش کردم برای صرف غذا پشت میزنشسته ام. وقتی دون خوان از حرف زدن بازایستاد، متوجه شدم که بشقاب آبگوشتش تقریبا تمام شده است.

خنارو با لبخند درخشانی به من خیره شده بود. بشقاب غذا مقابلم روی میز بود و تقریبا خالی. تنها ته مانده غذا در آن بود، گویی تازه غذایم را تمام کرده بودم. به هیچ وجه به یاد نمی آوردم غذا خورده باشم. در عین حال به یاد نمی آوردم سر میز رفته و پشت آن نشسته باشم. خنارو پرسید:

- از آبگوشت خوشت آمد؟

و نگاهش را از من برگرفت. چون نمی خواستم اقرار کنم که به یاد آوردن برایم دشواراست گفتم که خوشم آمد. خنارو گفت:

- برای ذائقه من خیلی تند بود. تو نیز هیچ گاه غذاهای تند نمی خوردی، به همین دلیل می ترسم که به تو نسازد. نباید دوبارغذا می کشیدی، انگار وقتی که در حالت ابرآگاهی هستی پرخوری می کنی. نمی کنی؟

تصدیق کردم که شاید حق با او باشد. ظرف پر از آبی به دستم داد که تشنگیم را برطرف کنم و سوزش گلویم را تخفیف دهم. وقتی تمام آب را نوشیدم، شلیک خنده آنان بلند شد.

ناگهان متوجه شدم که چه خبر شده است. درک من جسمی بود. برق نور زرد رنگی به من اصابت کرد، گویی کبریتی را درست میان چشمانم آتش زدند. فهمیدم که خنارو شوخی می کند. من اصلا غذا نخورده بودم. چنان غرق توضیحات دون خوان شده بودم که همه چیز را فراموش کرده بودم. بشقابی که مقابلم بود، بشقاب خنارو بود.

پس از ناهار دون خوان توضیحاتش را درباره تابش آگاهی از سرگرفت. خنارو کنارم نشسته بود و گوش می کرد، گویی قبلا هرگز این توضیحات را نشنیده است.

دون خوان گفت فیوضات بیرون پیله که فیوضات آزاد نامیده می شوند، فشاری بر فیوضات داخل پیله وارد می کنند. گرچه این فشارها در مورد همه موجودات زنده یکی است ولی نتیجه آن کاملا متفاوت است، زیرا پیله هریک از آنها به نوعی در مقابل این فشار واکنش نشان می دهد. به هرحال واکنش آنها را می شود در چارچوبهای مشخصی دسته بندی کرد. ادامه داد:

- بنابراین وقتی بینندگان «می بینند» که فشار فیوضات آزاد بر فیوضات درونی که همیشه در جنب و جوشند تاثیر می گذارد و حرکت آنها را متوقف می کند، می دانند که در آن لحظه موجود فروزان توسط آگاهی ثابت شده است.

وقتی می گویم که فیوضات آزاد بر فیوضات درونی پیله تاثیر می گذارند و جنبش آن را متوقف می کنند، یعنی بینندگان چیزی وصف ناپذیر «می بینند» که بی هیچ شک و تردیدی معنای آن را می دانند. منظورم این است که صدای «دیدن» به آنها می گوید که فیوضات درون پیله کاملا آرامند و با فیوضات بیرون تطابق دارند.

گفت که بینندگان طبیعتا مدعی اند که آگاهی همیشه از بیرون ما ناشی می شود و راز واقعی در درون ما نیست. از آنجا که ماهیت فیوضات آزاد، تثبیت فیوضات درونی است، حقه آگاهی در این است که فیوضاتی را که نقش تثبیت کننده دارند با آنچه که درون ماست بیامیزد. بینندگان یقین دارند اگر بگذاریم چنین اتفاقی بیفتد، همان چیزی می شویم که واقعا هستیم، سیال، همیشه در جنب و جوش و جاودانه.

سکوتی طولانی حکمفرما شد. چشمان دون خوان برقی شدید داشتند، گویی از ژرفای عمیقی به من می نگریست. حس کردم هریک از چشمانش درخششی مستقل از دیگری دارد. لحظه ای انگار برعلیه نیرویی نامرئی مبارزه می کرد، بر علیه آتشی درونی که رفته رفته او را می سوزاند.. حالتش عادی شد و به صحبت ادامه داد:

- درجه آگاهی هر موجود حساسی بستگی به این دارد که تا چه حد قادر است بگذارد که فشار فیوضات آزاد او را ببرد.



***



پس از وقفه ای طولانی دون خوان به توضیحاتش ادامه داد. گفت بینندگان «دیدند» که از لحظه بارداری، آگاهی با روند تدریجی حیات افزایش می یابد و رشد می کند. برای مثال، بینندگان «دیدند» که آگاهی یک حشره نیزهمچون آگاهی انسان از لحظه بارداری با همان انسجام اما با تفاوتی شگفت انگیز رشد می کند. پرسیدم:

- از لحظه بارداری آگاهی رشد می کند یا از لحظه تولد؟

- آگاهی از لحظه بارداری رشد می کند. همیشه به تو گفته ام که نیروی جنسی اهمیتی اساسی دارد، باید کنترل شود و با دقت بسیار به کار رود. ولی تو همیشه از حرفهایم رنجیده خاطر شدی، زیرا فکر می کنی که من از کنترل به معنای اخلاقی آن حرف می زنم. منظور من همیشه صرفه جویی و هدایت این نیرو بوده است.

دون خوان به خنارو نگریست. خنارو سرش را به نشانه توافق تکان داد. دون خوان به من گفت:

- خنارو می خواهد به تو بگوید که حامی ما، ناوال خولیان درباره صرفه جویی و هدایت نیروی جنسی چه نظری داشت.

خنارو شروع کرد:

- ناوال خولیان می گفت که رابطه جنسی با انرژی ارتباط دارد. مثلا او هرگز مشکلی از این لحاظ نداشت، زیرا خیلی پرانرژی بود. ولی فقط کافی بود نگاهی به من بیندازد و بگوید که در این مورد چقدر ناتوانم. می گفت که برای این نوع روابط، انرژی کافی ندارم. معتقد بود که والدینم موقع درست کردن من خیلی بی حوصله و خسته بوده اند و من نتیجه رابطه ای ملال آورم و به همین طریق متولد شده ام، خسته و بی حوصله. ناوال خولیان توصیه می کرد آدمهایی مثل من هرگز نباید رابطه ای داشته باشند، زیرا بدین ترتیب می توانند انرژی کمی را که دارند ذخیره کنند.

به سیلویو مانوئل و امیلیتو نیزهمین را می گفت. او «می دید» که دیگران به اندازه کافی نیرو دارند و نتیجه رابطه ملال آور نیستند. به آنها می گفت که هرکاری بخواهند می توانند با نیرویشان انجام دهند، ولی توصیه می کرد که خود را کنترل کنند و فرمان عقاب را درک کنند که بر اساس آن نیروی جنسی به منظور ارزانی داشتن تابش آگاهی است. همه ما می گفتیم که منظورش را فهمیده ایم.

روزی، بدون هیچ هشداری به کمک حامیش، ناوال الیاس پرده دنیای دیگر را گشود و همه ما را بدون هیچ تاملی به درون آن راند. چیزی نمانده بود که همه ما، جز سیلویو مانوئل در آنجا بمیریم. نیروی رویارویی با آن جهان را نداشتیم. بجز سیلویو مانوئل هیچ یک از ما از توصیه های او پیروی نکرده بود.

- پرده دنیای دیگر چیست؟

- همان طور که خنارو گفت یک پرده است، ولی داری از موضوع خارج می شوی. همیشه این کار را می کنی. ما درباره فرمان عقاب راجع به نیروی جنسی حرف می زنیم. عقاب فرمان می دهد تا از نیروی جنسی برای به وجود آوردن زندگی استفاده شود. عقاب توسط نیروی جنسی آگاهی ارزانی می دارد. بنابراین وقتی که موجودات زنده رابطه جنسی برقرار می کنند، فیوضات درون پیله نهایت کوشش خود را به کار می برند تا به موجود جدیدی که به وجود می آورند آگاهی بخشند.

گفت که در خلال عمل جنسی فیوضات محصور شده درون پیله هر دو جفت دستخوش هیجانی عمیق می شوند که نقطه اوج آن آمیزه ای از دو پرتو آگاهی است که از پیله هر جفت جدا می شود. ادامه داد:

- رابطه جنسی همیشه هدیه آگاهی است، حتی اگر این هدیه نتواند تثبیت شود. فیوضات درون پیله بشر، مقاربت به منظور لذت جنسی را نمی شناسند.

خنارو روی میز به طرف من خم شد و با صدایی آهسته در حالی که سرش را به علامت تاکید تکان می داد گفت:

- ناوال حقیقت را به تو می گوید – چشمکی زد – آن فیوضات واقعا نمی فهمند!

دون خوان جلوی خنده خود را گرفت و افزود که اشتباه بشر در این است که بدون توجه به اسرار هستی عمل می کند و یقین دارد که یک چنین کار فوق العاده حیات و آگاهی بخشیدن، نیازی کاملا جسمی است و شخص می تواند آن را به دلخواه بگرداند.

خنارو با چرخاندن باسنش حرکت وقیحانه ای کرد. دون خوان سری تکان داد و گفت که منظورش دقیقا همین است. خنارو از او تشکر کرد که از مشارکتش در توضیح آگاهی قدردانی کرده است.

هردو مثل دیوانه ها خندیدند و گفتند که اگر می دانستم حامیشان توضیح آگاهی را چقدرجدی می گرفت، من هم با آنها می خندیدم.

مشتاقانه از دون خوان پرسیدم که این حرفها چه مفهومی در زندگی روزمره یک انسان عادی دارد. دون خوان خیلی جدی پرسید:

- منظورت کاری است که خنارو می کند؟

شادی آنها هیشه مسری بود. مدتی طول کشید تا آرام گرفتند. نیروی آنها چنان زیاد بود که من در برابر آنان پیر و فرتوت به نظر می رسیدم. سرانجام دون خوان پاسخ داد:

- واقعا نمی دانم. تنها می دانم که برای سالکان چه معنایی دارد. آنها می دانند که تنها نیروی واقعی ما، نیروی جنسی حیات بخشیدن است. این شناخت باعث می شود که همیشه از مسئولیت خود آگاه باشند. اگر سالکان بخواهند برای «دیدن» نیروی کافی داشته باشند، باید در مورد نیروی جنسی خود خست به خرج دهند. این درسی بود که ناوال خولیان به ما داد. ما را به درون ناشناخته راند و نزدیک بود بمیریم. ولی چون همه ما می خواهیم «ببینیم»، البته باید از هدر دادن تابش آگاهیمان پرهیز کنیم.

این عقیده را بارها از او شنیده بودم. هربار بحث داغی درمی گرفت، همیشه حس می کردم لازم است مخالفت کنم و در مقابل آنچه که فکر می کردم برداشت زاهدانه از احساسات جنسی است اعتراض کنم.

این بار نیز فریاد اعتراضم بلند شد. هردو از شدت خنده اشکشان درآمد. از دون خوان پرسیدم:

- انسان با احساسات طبیعی خود چه باید بکند؟

- هیچ کار. در احساسات انسانها هیچ ایرادی نیست. ایراد در نادانی و بی توجهی بشر نسبت به طبیعت جادویی خویش است. اشتباه است که بی پروا نیروی جنسی حیات بخش را هدر دهیم و فرزند نداشته باشیم. ولی باز هم اشتباه است که ندانیم شخص با داشتن فرزند تابش آگاهی را تقلیل می دهد.

- بینندگان از کجا می دانند که داشتن فرزند ازتابش آگاهی می کاهد؟

- آنها «می بینند» تابش آگاهی از والدینی که صاحب فرزند می شوند کاسته و به فرزند افزوده می گردد. تابش آگاهی در بعضی از والدین فوق العاده حساس و شکننده تقریبا محو می شود. به موازات افزایش آگاهی فرزندان، لکه بزرگ و تیره ای در پیله درخشان والدین پدید می آید. درست در همان جایی که تابش گرفته شده است. این لکه معمولا در قسمت میانی پیله است. گاهی اوقات این لکه ها حتی بر روی بدن «دیده» می شوند.

پرسیدم آیا می توان کاری کرد و درک متعادلتری از تابش آگاهی به انسانها داد.

- نه، لااقل نه کاری که بینندگان بتوانند انجام دهند. هدف بینندگان این است که آزاد شوند، شاهدانی بی غرض باشند و قادر به داوری نباشند. در غیر این صورت باید بار این مسئولیت را به دوش بکشند که دوره مناسبتری بنیان نهند. هیچ کس نمی تواند چنین کند. اگر قرار است که دوران جدیدی بیاید، باید خودبخود بیاید.