کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

بینندگان جدید

بینندگان جدید

در جستجوی دون خوان، با عبور از راهی که به کوهستانها منتهی می شد، به شهر اُآخاکا در جنوب مکزیک رسیدم. وقتی که صبح زود آن شهر را ترک می کردم، انگار به من الهام شد که از میدان عمومی بگذرم. او را درآنجا یافتم. روی نیمکت محبوبش نشسته بود، گویی انتظار مرا می کشید.

به او پیوستم. برایم حکایت کرد که برای کاری به شهر آمده است و در یک پانسیون زندگی می کند و اگر دلم بخواهد می توانم با او در آنجا بمانم، زیرا باید دو روز دیگر نیز در آن شهر بماند. سپس مدتی درباره فعالیتها و مسائل من در زمینه های دانشگاهی گفتگو کردیم.

طبق معمول، ناگهان در لحظه ای که انتظارش را نداشتم به پشتم زد و این ضربه مرا به اوج ابرآگاهی رساند.

مدت مدیدی را در سکوت گذراندیم. با بی صبری منتظر بودم که او شروع به صحبت کند ولی وقتی که حرف زد با سخنانش مرا به شگفتی واداشت. گفت:

- سالها قبل از اینکه اسپانیاییها به مکزیک بیایند، ینندگان تولتک خارق العاده ای وجود داشتند، مردانی که قادر به انجام اعمال تصورناپذیری بودند. آنها آخرین حلقه زنجیر معرفتی بودند، که طی هزاران سال دوام یافته بود.

بینندگان تولتک انسانهای خارق العاده ای بودند، ساحرانی باقدرت، مردانی محزون و پرتوان، گشاینده رمز و رازها و مالک معرفتی نهانی که از آن برای نفوذ بر افراد و تبدیل آنها به قربانیانشان بدین ترتیب استفاده می کردند که آگاهی قربانیان خود را بر هرچه که دلشان می خواست متمرکز می کردند.

حرفش را قطع کرد و قاطعانه مرا نگریست. حس کردم منتظر پرسشی از جانب من است، ولی نمی دانستم چه بپرسم. ادامه داد:

باید بر واقعیتی مهم تاکید ورزم، بر این واقعیت که آن ساحران می دانستند چگونه آگاهی قربانیان خود را تمرکز بخشند. تو هرگز نفهمیدی. وقتی من از آن حرف می زنم، برایت هیچ مفهومی ندارد. شگفت آورنیست. یکی از مشکلترین کارها قبول این مطلب است که آگاهی می تواند دستکاری شود.

گیج شدم. می دانستم که از این کار قصد خاصی دارد. دلهره آشنایی را حس کردم، همان احساسی که هروقت او شروع به دوره جدیدی از آموزشهایش می کرد، به من دست می داد.

احساسم را برایش گفتم. لبخند مبهمی زد. معمولا به هنگام لبخند زدن شادی از سر و روی او می بارید. این بار، به طور روشنی پریشان خاطر می نمود. لحظه ای به نظر رسید فکر می کند که به صحبت ادامه دهد یا نه. دوباره قاطعانه مرا نگریست و با نگاهش بآرامی سرتاپایم را برانداز کرد. بعد، ظاهرا راضی شد. سری تکان داد و گفت که من برای آزمایش نهایی آماده ام، آزمایشی که همه سالکان قبل از آنکه روی پای خود بایستند، باید از آن بگذرند. بیشتر ازهمیشه گیج شدم. او ادامه داد:

- ما می خواهیم درباره آگاهی بحث کنیم. بینندگان تولتک هنر کنار آمدن با آگاهی را می دانستند. در واقع آنها برترین استادان این هنر بودند. وقتی می گویم که آنها می دانستند که چگونه آگاهی قربانیان خود را متمرکز کنند، منظورم این است که دانش نهانی و اعمال رمزی آنان به آنها اجازه می داد که رمز و راز آگاه بودن را با دقت کشف کنند. اعمال آنها تا امروز به اندازه کافی باقی مانده است ولی خوشبختانه به گونه ای تغییر یافته. می گویم خوشبختانه، زیرا کارهای آنها که بعدا به شرح آن خواهم پرداخت، بینندگان کهن تولتک را به سوی آزادی راهبری نکرد، بلکه به سوی نیستی سوق داد.

- آیا تو با این اعمال آشنایی داری؟

- البته که آشنایی دارم. برای ما امکان ندارد که با این فنها آشنا نباشیم ولی این بدان معنی نیست که ما خود آن را به کار گیریم. ما دیدگاه دیگری داریم. به حلقه جدیدی تعلق داریم.

- ولی تو که خودت را یک ساحر نمی دانی، می دانی؟

- نه، نمی دانم. من سالکی هستم که «می بیند». در واقع همه ما بینندگان جدید هستیم. بینندگان کهن ساحر بودند.

برای آدمی معمولی سحر حرفه ای منفی است و با این حال جاذبه دارد. به همین علت هم من تو را درهمان حالت آگاهی طبیعی ات ترغیب کردم که به ما به عنوان ساحر بنگری. مصلحت اینطور ایجاب می کرد، به برانگیختن تمایلات کمک می کرد، ولی برای ما، ساحر بودن مثل این است که به خیابان بن بستی گام نهیم.

می خواستم منظورش را بدانم ولی حاضر نشد در این مورد حرفی بزند. او گفت که ضمن توضیح آگاهی به این مطلب اشاره خواهد کرد.

سپس از او درباره اصل و مبدا معرفت تولتکها پرسیدم. پاسخ داد:

- ابتدا تولتکها طریق معرفت خود را با خوردن گیاهان اقتدار شروع کردند. به هر حال از روی کنجکاوی یا گرسنگی یا به اشتباه آنها را خوردند. بعد از اینکه گیاهان اقتدار برآنها اثر گذاشت، فقط زمان می خواست تا برخی از آنان شروع به تجزیه و تحلیل تجربیات خود کنند. به عقیده من اولین مردان در طریق معرفت بسیار با شهامت بودند و، در عین حال، بیش از حد در اشتباه.

- دون خوان، آیا همه اینها ناشی از حدس و گمان تو نیست؟

- نه، اینها حدس و گمان من نیست. من یک بیننده هستم و هرگاه «دیدنم» را بر آن زمان متمرکز کنم، می فهمم چه اتفاقی افتاده است.

- آیا تو می توانی جزئیات چیزهای گذشته را «ببینی»؟

- «دیدن» احساس خاصی از دانستن است. دانستن چیزی بدون کوچکترین نشانه ای از شک و تردید. در این مورد می دانم که این مردان چه کرده اند، نه فقط به خاطر اینکه «می بینم»، بلکه چون ما کاملا به یکدیگر وابسته ایم.

سپس دون خوان برایم توضیح داد که معنای واژه «تولتک» به آنچه که من از آن می فهمم ارتباطی ندارد. برای من « تولتک» یک فرهنگ یا در واقع امپراطوری «تولتک» است. برای او اصطلاح «تولتک» به مفهوم مرد خرد و پیر طریقت می باشد.

او گفت در دورانی که از آن صحبت می کند، یعنی قرنها یا هزاران سال قبل از فتح اسپانیاییها چنین معرفت پیشگانی در ناحیه جغرافیایی پهناوری، واقع در شمال و جنوب دره مکزیک زندگی می کردند و وظایف مشخصی چون درمانگری، جادوگری، نقالی، رقاصی، پیشگویی، تهیه غذا و نوشیدنی داشتند. این رشته کارها حکمت خاصی را پرورش می داد. حکمتی که آنها را از انسانهای معمولی متمایز می ساخت. بعلاوه، این تولتکها اغلب افرادی بودند که در بافت زندگی روزمره مقام مناسبی یافتند، درست مانند پزشکان، هنرمندان، آموزگاران، کشیشها و بازرگانان زمان ما. آنها تحت نظارت شدید و همکاریهای سازمان یافته ای به کارشان ادامه دادند و چنان زبردست و با نفوذ شدند که حتی بر گروههای مختلفی که خارج از قلمرو جغرافیایی تولتکها زندگی می کردند، تسلط یافتند.

دون خوان گفت که پس از قرنها سروکار داشتن با گیاهان اقتدار و بعد از اینکه بعضی از مردان «دیدن» را آموختند، جسورترین آنان شروع به آموزش «دیدن» به سایر معرفت پیشگان کردند و از همین جا پایان کارشان آغاز شد. با گذشت زمان تعداد «بینندگان» افزایش یافت. وسوسه آنچه که می دیدند، آنان را غرق در حرمت و ترس کرد و چنان شدت یافت که دوران معرفت پیشگی آنان به سرآمد. آنها در هنر«دیدن» بسیار ماهر شدند و توانستند در جهانهای بیگانه ای که می دیدند قدرت بسیار اعمال کنند، ولی همه اینها کوچکترین ارزشی نداشت. «دیدن»، اقتدار آنها را تحلیل برد و مجبورشان کرد دائما سرگرم آنچه که می دیدند باشند. دون خوان ادامه داد:

- ولی درهر حال «بینندگانی» بودند که از آن سرنوشت گریختند. انسانهای بزرگی که با وجود «دیدنشان» هرگز از معرفت پیشه بودن دست برنداشتند. بعضی از آنان تلاش کردند که از «دیدن» خود به معنای سازنده آن استفاده کنند و این هنر را به همنوعانشان نیز بیاموزند. من مطمئنم که تحت راهبری آنان، اهالی تمام شهرها به دنیاهای دیگر رفتند و هرگز بازنگشتند.

ولی «بینندگانی» که فقط می توانستند «ببینند» با ناکامی روبرو شدند و هنگامی که سرزمینشان مورد تاخت و تاز فاتحان قرار گرفت، آنها نیز مثل هر آدم دیگری بی دفاع ماندند.

این فاتحان تمام دنیای تولتک را تصرف کردند. همه چیز را به خود اختصاص دادند، ولی هرگز«دیدن» نیاموختند.

- چرا فکر می کنی که هرگز «دیدن» نیاموختند؟

- چون آنها بدون آنکه معرفت درونی تولتکها را داشته باشند، روند «بینندگان» تولتک را تقلید کردند. امروزه نیز ساحران زیادی در مکزیک به سر می برند، اخلاف فاتحانی که از طریقت تولتک پیروی می کنند ولی نمی دانند چه باید بکنند یا ازچه حرف بزنند، زیرا بیننده نیستند.

- این فاتحان چه کسانی بودند؟

- سرخپوستان دیگر. وقتی اسپانیاییها آمدند، «بینندگان» کهن قرنها بود که رفته بودند ولی نسل جدیدی از «بینندگان» جایگاه آنها را در حلقه جدیدی نگاه داشتند.

- مقصودت از نسل جدید «بینندگان» چیست؟

- بعد ازاینکه دنیای اولین تولتکها نابود شد، بینندگانی که جان سالم به دربرده بودند کناره گیری کردند و با جدیت به بازبینی اعمالشان پرداختند. اولین اقدام آنها پی ریزی «کمین و شکارکردن»، «رویا دیدن» و «قصد»، به عنوان روشهای راهگشا، وناچیز شمردن مصرف گیاهان اقتداربود. شاید این کار آنان بیانگر این مطلب باشد که مصرف گیاهان اقتدار واقعا چه برسر آنها آورده است. هنوز حلقه جدید پا نگرفته بود که فاتحان اسپانیایی سرزمین آنها را روفتند. خوشبختانه در ان زمان «بینندگان» جدید کاملا آمادگی رویارویی با خطر را داشتند. آنها متخصصان تمام عیار هنر«کمین و شکارکردن» بودند.

دون خوان گفت که طی قرون بعد، دوران انقیاد برای «بینندگان» جدید شرایط مطلوبی را به وجود آورد تا آنان مهارت خود را کامل کنند. جای بسی شگفتی است که سختی بیش از حد و اجبار و اضطرار آن زمان دقیقا انگیزه پالودن مبانی و اصول جدید را به آنان ارزانی داشت. و از آنجا که آنها هرگز فعالیتهایشان را بروز ندادند، در آرامش دستاوردهایشان را تنظیم کردند. پرسیدم:

- تعداد «بینندگان» جدید در دوران فتح زیاد بود؟

- در آغاز بله، اما در اواخر آن، چند نفری بیش نبودند، بقیه به کلی نابود شده بودند.

- امروز چه وضعی دارند دون خوان؟

- چند نفری هنوز باقی مانده اند. خودت می دانی که درهمه جا پراکنده اند.

- آنها را می شناسی؟

- پاسخ دادن به چنین سوال ساده ای از هر کاری مشکلتر است. بعضی از آنها را بخوبی می شناسیم. ولی آنها کاملا شبیه ما نیستند. زیرا افکار خود را بر جنبه های خاصی از معرفت مثل رقصیدن، درمان کردن، جادو کردن و صحبت کردن متمرکز کرده اند و نه بر چیزهایی چون «کمین و شکار کردن»، «رویا دیدن» و یا « قصد» که «بینندگان» جدید توصیه می کنند. آنهایی که کاملا شبیه ما هستند، هرگز راهشان با ما تلاقی نخواهد کرد. بینندگانی که در دوران فتح زندگی می کردند، طوری برنامه ریزی کردند که در برخورد با اسپانیاییها از خطر انهدام مصون بمانند. هریک از این بینندگان مکتب نوینی را بنیان نهاد ولی اکثر آنها بازمانده ای نداشتند، به همین علت هم تعداد این مکاتب کم است.

- کسانی را می شناسی که کاملا شبیه ما باشند؟

به اختصار جواب داد:

- چند نفری را.

سپس از او خواهش کردم تمام اطلاعاتی را که در این مورد دارد به من بدهد، زیرا من بشدت به این مطلب علاقه داشتم. برای من دانستن نامها و آدرسها به منظور بررسی صحت و تایید آن از اهمیت ویژه ای برخوردار بود.

ظاهرا دون خوان تمایل چندانی به موافقت با من نداشت. گفت:

- «بینندگان» جدید این نوع آزمایش را پشت سر گذاشته اند. نیمی از آنان بر سر این کار جان باخته اند. از این رو اکنون پرندگانی تنها هستند. بهتر است که از این مسئله بگذریم. ما تنها می توانیم درباره طریقت خودمان حرف بزنیم. در این باره هرقدر که دلمان بخواهد می توانیم صحبت کنیم.

او توضیح داد که تمام مکاتب بینندگان در یک زمان و به یک طریق شروع به کار کردند. در حدود اواخر قرن شانزدهم هر ناوالی تعمدا خود و گروه بینندگانش را از هرگونه تماسی با دیگر بینندگان برحذر داشت. به گفته او نتیجه این جدایی شدید، پیدایش مکاتب فردی بود. مکتب ما از چهارده ناوال و صدوبیست و شش بیننده تشکیل شد. بعضی از این چهارده ناوال فقط هفت بیننده با خود داشتند. بعضی ها یازده نفر و دیگران تا پانزده نفر.

گفت که معلمش، و یا آنطور که او می نامید، حامی او ناوال خولیان بوده و ناوال الیاس معلم خولیان بوده است. از او پرسیدم که آیا نام هر چهارده ناوال را می داند. آنها را برشمرد و نامشان را به من گفت، طوری که فهمیدم آنها که بودند. همچنین گفت که شخصا پانزده بیننده ای را که گروه حامی او را تشکیل می دادند، معلم حامیش، ناوال الیاس و یازده بیننده گروه او را، می شناسد.

دون خوان به من اطمینان داد که مکتب ما طریقتی کاملا استثنایی دارد، زیرا در سال هزار و هفتصد و بیست و سه در اثر تاثیری بیرونی که بر ما تحمیل شده و به طور محسوسی مسیرمان را دگرگون کرده، تغییرعمیقی کرده است. او نمی خواست فعلا درباره این واقعه حرفی بزند، ولی گفت که آغاز جدید، از آن به حساب می آید و هشت ناوالی که از آن زمان این مکتب را اداره کرده اند، ذاتا با پیشنیان خود تفاوت داشته اند.



***

روز بعد دون خوان ظاهرا مشغول کسب و کار خود بود، زیرا او را تا حوالی ظهر ندیدم. در این بین سه تن از کارآموزانش، پابلیتو، نستور و لاگوردا به شهر آمدند. می خواستند برای نجاری پابلیتو ابزار کار و جنس بخرند. من هم به جمع آنها اضافه شدم و کمک کردم تا خریدشان را انجام دهند. بعد همگی به اتفاق به پانسیون برگشتیم.

چهارنفری نشستیم و صحبت کردیم تا اینکه دون خوان وارد اتاق من شد. گفت که بعد از صرف غذا بیرون خواهیم رفت ولی قبل از آن باید به طورخصوصی با من صحبت کند. پیشنهاد کرد که من و او در میدان عمومی شهر گشتی بزنیم و سپس همگی در رستوران گردهم آییم.

پابلیتو و نستور بلند شدند و گفتند قبل از آنکه همه جمع شویم باید قدری خرید کنند. لاگوردا خیلی ناراضی و دلگیر به نظر می رسید. ناگهان گفت:

- راجع به چه می خواهید حرف بزنید؟

ولی فورا به اشتباهش پی برد و خندید.

دون خوان نگاه عجیبی به او انداخت ولی حرفی نزد.

لاگوردا که در اثر سکوت او جرات پیدا کرده بود، پیشنهاد کرد که او را هم با خود ببریم و به ما اطمینان داد که اصلا مزاحممان نشود. دون خوان به او گفت:

- مطمئنم که مزاحم ما نمی شوی ولی راستش نمی خواهم بفهمی که به او چه می گویم.

خشم لاگوردا کاملا بدیهی بود. سرخ شد و وقتی که من و دون خوان از اتاق خارج می شدیم، از شدت خشم و هیجان صورتش برای چند لحظه ازحالت طبیعی خود خارج شد. دهانش بازمانده و لبهایش خشک شده بود.

حالت لاگوردا خیلی نگرانم کرد. ناراحت شدم ولی حرفی نزدم. گویی دون خوان احساس مرا درک کرد و بی مقدمه گفت:

- تو باید شب و روز از لاگوردا ممنون باشی. در انهدام خود بزرگ بینی ات خیلی به تو کمک می کند. او در زندگی تو نقش یک خرده ستمگر را بازی می کند ولی تو هنوز هم متوجه آن نشده ای.

ما در اطراف میدان آنقدر پرسه زدیم تا ناراحتی من برطرف شد. بعد دوباره روی نیمکت محبوب او نشستیم. دون خوان شروع به صحبت کرد.

- بینندگان کهن خیلی خوشبخت بودند، زیرا برای فراگیری چیزهای حیرت آور و جالب فرصت زیادی داشتند. باید بگویم که آنها با عجایبی آشنا بودند که امروز حتی تصورش هم برایمان ناممکن است.

- چطورهمه این چیزها را یاد می گرفتند؟

- آنها فقط با «دیدنشان» همه چیز را یاد می گرفتند. بیشتر چیزهایی را که ما در مکتب خود با آن آشنایی داریم، آنها کشف کرده اند. بینندگان جدید اشتباه بینندگان قدیم را تصحیح کردند، ولی اساس آنچه که ما می دانیم و انجام می دهیم در عصر تولتکها مفقود شده است.

او توضیح داد که یکی از ساده ترین و در ضمن مهمترین دستاوردهای آنان، از نقطه نظر آموزش، این دانش است که انسان دونوع آگاهی دارد. بینندگان کهن آن را سوی راست و چپ انسانها می نامیدند. ادامه داد:

- بینندگان کهن کشف کردند که برای آموزش معرفتشان، بهترین روش این است که کارآموزان را وادار کنند تا در سوی چپ خود، یعنی در حالت ابرآگاهی قرار گیرند. آموزش واقعی در آن حالت رخ می دهد.

کودکان را در کودکی به عنوان کارآموز در اختیار بینندگان کهن می گذاشتند، به همین جهت آنها هیچ گونه روش دیگری برای زندگی کردن نمی شناختند. وقتی این کودکان به سن معینی می رسیدند، باید به نوبه خود کودکان دیگری را به عنوان کارآموز قبول می کردند. مجسم کن که با چنین تمرکزی در طی قرون، با جابجایی در سوی چپ و راست چه چیزهایی باید کشف کرده باشند.

خاطر نشان کردم که چقدر این جابجایی برایم ناراحت کننده است. او گفت که تجربیات من در این مورد شبیه تجربیات اوست. و حامی او، ناوال خولیان، با جابجایی او از نوعی آگاهی به نوع دیگر، دوگانگی ژرفی در او ایجاد کرده است. گفت که روشن بینی و آزادی که او به هنگام ابرآگاهی تجربه کرده، کاملا مغایر با اصول عقلایی حالات دفاعی، خشم و ترس او در حالت آگاهی طبیعی بوده است.

بینندگان کهن برای پیگیری اهداف خاص خود چنین تقارنی را ایجاد می کردند و با کمک آن کارآموزانشان را مجبور می کردند که برای یادگیری فنون ساحری به تمرکز مورد نیاز خود دست یابند. ولی به گفته او بینندگان جدید از آن اصول استفاده می کردند تا کارآموزانشان را متقاعد کنند که هنوز امکانات ناشناخته ای در انسان وجود دارد. او ادامه داد و گفت:

- بهترین نتیجه کار بینندگان جدید توضیح آنها در مورد اسرار آگاهی است. آنها تمام توضیحاتشان را در برخی از مفاهیم و اعمال خلاصه کرده اند و وقتی کارآموز در حالت ابرآگاهی است، همه را به او می آموزند.

او گفت که ارزش شیوه آموزش بینندگان جدید از این واقعیت بهره می گیرد که تا وقتی کسی در مرحله ابرآگاهی نباشد، نمی تواند چیزی به یاد آورد. سالکانی که می خواهند به پیشرفتشان ادامه دهند، باید تمام آموزششان را به یاد آورند. ناتوانی در به یاد آوردن مطالب سد نفوذ ناپذیری برای سالکان ایجاد می کند. تنها پس از سالها تلاش و انضباط، سالکان می توانند آموزشهایشان را به یاد آورند. از آن به بعد مفاهیم و روشهایی که به آنها آموخته شده است، کاملا درونی می شود و بدین طریق نیرویی بدست می آورند که بینندگان جدید انتظارش را دارند.