3 فیوضات عقاب
روز بعد من و دون خوان در جاده ای که به شهر اُآخاکا می رفت گردشی کردیم. در این ساعت جاده خلوت بود. ساعت دو بعد از ظهر بود.
ضمن اینکه بی خیال راه می رفتیم، ناگهان دون خوان شروع به صحبت کرد. گفت که بحث ما درباره خرده ستمگران تنها مقدمه ای برای مسئله آگاهی بوده است. خاطرنشان کردم که این مسئله چشم انداز جدیدی را بر من گشوده است. از من خواست تا منظورم را تشریح کنم.
گفتم که منظورم به بحث چند سال پیش ما درباره سرخپوستان یاکی مربوط می شود. ضمن آموزشهایش برای سوی راست از مزایایی حرف زده بود که سرکوبی برای یاکی ها به ارمغان آورده بود. من با هیجان دلیل آورده بودم که تحت شرایط نکبت بار زندگی آنان، امکان به دست آوردن هیچ گونه مزایایی وجود نداشته است. به او گفته بودم که نمی فهمم چرا به عنوان یک یاکی برعلیه چنین بی عدالتی آشکاری واکنش نشان نداده است.
با دقت به حرفهایم گوش کرده بود. بعد وقتی که مطمئن بودم می خواهد از نقطه نظراتش دفاع کند، پذیرفته بود که شرایط سرخپوستان یاکی براستی نکبت بار بوده است. ولی تاکید کرده بود که وقتی شرایط زندگی انسان به طور کلی وحشتناک است، تفکیک یاکی ها بیهوده است. او گفته بود:
- برای سرخپوستان یاکی متاسف نباش. برای نوع بشر تاسف بخور. در مورد سرخپوستان یاکی می توانم بگویم که آنها آدمهای خوشبختی هستند. ستمدیده اند و به همین علت ممکن است بعضی از آنها در پایان کار پیروز شوند، ولی ظالمان یعنی خرده ستمگرانی که آنان را لگدمال کرده اند، کوچکترین شانسی ندارند.
من بی درنگ با سیلی از شعارهای سیاسی پاسخ داده بودم. اصلا نقطه نظراتش را نفهمیده بودم. او دوباره تلاش کرده بود که مفهوم خرده ستمگر را برایم تشریح کند، ولی کل این اندیشه فرای عقل من بود. اکنون همه آن حرفها برایم معنا پیدا می کرد. در حال که به حرفهایم می خندید گفت:
- هنوزهم آن حرفها برایت معنایی ندارد، فردا وقتی که در حالت آگاهی طبیعی خود هستی، حتی به یاد نمی آوری که اکنون متوجه چه چیزی شده ای.
خیلی افسرده شدم، زیرا می دانستم که حق با اوست. ادامه داد:
- برای تو درست همان اتفاقی می افتد که برای من افتاده است. حامی من، ناوال خولیان وادارم کرد که در حالت ابرآگاهی متوجه آن چیزی که تو درمورد خرده ستمگران شدی، شوم و در نتیجه بدون آنکه دلیلش را بدانم در زندگی روزمره عقایدم را عوض کردم.
من همیشه تحت ستم قرار گرفته بودم و نفرتی واقعی نسبت به کسانی که به من ستم کرده بودند داشتم. حدس بزن وقتی که متوجه شدم در طلب مصاحبت خرده ستمگران هستم چقدر تعجب کردم. فکر کردم که عقلم را از دست داده ام.
در کنار جاده به جایی رسیدیم که چند تخته سنگ عظیم در آنجا قرار داشت و در اثر زلزله نیمی از آنها در خاک مدفون شده بود. دون خوان به طرف آنها رفت و روی یک تخته سنگ صاف نشست. اشاره کرد که مقابلش بنشینم و بعد بدون مقدمه چینی شروع کرد به تشریح تسلط بر آگاهی.
گفت که یک سلسله حقایق وجود دارد که بینندگان کهن و جدید درباره آگاهی کشف و به منظور فراگیری به شیوه خاصی مرتب کرده اند.
توضیح داد که تسلط بر آگاهی عبارتست از درونی ساختن ترتیب کامل چنین حقایقی. اولین حقیقت این است که آشنایی ما با دنیایی که مشاهده می کنیم، ما را مجبور به باور این مطلب می کند که اطرافمان را اشیایی احاطه کرده اند که بخودی خود وجود دارند و همان طور هستند که آنها را می بینیم، در حالی که در واقعیت جهان اشیا وجود ندارد، و در عوض کیهانی از فیوضات عقاب است.
گفت قبل از آنکه مفهوم فیوضات عقاب را برایم تشریح کند، باید در مورد شناخته، ناشناخته و ناشناختنی صحبت کند. گفت که اکثر حقایق درباره آگاهی را بیننگان کهن کشف کرده اند ولی بینندگان جدید آنها را مرتب کردند و به آن نظم بخشیدند. بدون این نظم و ترتیب این حقایق عملا درک ناپذیر بودند.
گفت که یکی از بزرگترین اشتباهات بینندگان کهن این بود که به دنبال نظم و ترتیب نرفتند. یکی از نتایج مهلک این اشتباه، فرض آنها بود که ناشناخته و ناشناختنی یک چیز هستند. بینندگان جدید باید این خطا را تصحیح می کردند. آنها محدوده آن را مشخص و ناشناخته را به عنوان قلمروی که بر انسان پوشیده است تعریف کردند، قلمروی که شاید در محدوده ای هولناک مستور مانده و با این حال در دسترس انسان است. در زمانی معین ناشناخته به شناخته بدل می شود. برعکس ناشناختنی توصیف ناپذیر، تعمق ناپذیر و درک ناپذیر است. چیزی است که هرگز بر ما شناخته نمی شود و با این حال وجود دارد، چیزی فریبنده و همزمان هولناک در بیکرانیش. پرسیدم:
- چگونه بینندگان می توانند این دو را تشخیص دهند؟
- روش تجربی ساده ای وجود دارد. انسان در مقابل ناشناخته از خود جسارت نشان می دهد. خاصیت ناشناخته این است که به ما احساس امید و شادمانی می دهد. انسان احساس قدرت و نشاط می کند، حتی ادراک ناشی از آن بسیار رضایتبخش است. بینندگان جدید «دیدند» که انسان در رویارویی با ناشناخته در بهترین موقعیت خود است.
گفت هرگاه ناشناخته به ناشناختنی بدل شود نتایج آن مصیبت بار است. بینندگان احساس فرسودگی و گیجی می کنند. مورد جور و ستم وحشتناکی قرارمی گیرند. جسمشان نیروی خود را از دست می دهد. عقل و هوشیاری آنان بی هدف سرگردان می شود، زیرا ناشناختنی به هیچ وجه خاصیت نیروبخش ندارد. برای بشر دست نیافتنی است و به همین علت انسان نباید به طور احمقانه و یا حتی محتاطانه وارد آن شود. بینندگان جدید متوجه شدند که باید آماده باشند تا برای کمترین تماس با آن، قیمت گزافی بپردازند.
دون خوان توضیح داد که بینندگان جدید باید موانع دست و پاگیر آداب و سنن را پشت سر می گذاشتند. وقتی که دوره جدید شروع شد، هیچ یک از آنان مطمئن نبود کدام یک از روشهای سنت دیرینه آنان صحیح است و کدام نیست. ظاهرا یک جای کار بینندگان کهن خراب بود، ولی بینندگان جدید نمی دانستند کجای کار. آنها ابتدا گمان کردند که هرچه پیشینیانشان انجام داده اند خطا بوده است. بینندگان کهن استادان حدس و گمان بودند. فکر می کردند که قابلیت آنها در «دیدن»، حافظ آنهاست. فکر می کردند که دست نیافتنی هستند تا مهاجمان آنها را نابود کردند و اکثرشان را بطرز وحشتناکی به قتل رساندند. بینندگان کهن با وجود اطمینان کامل از آسیب ناپذیری خویش هیچ پناهی نداشتند.
بینندگان جدید وقت خود را با اندیشیدن در مورد اینکه کجای کار خراب بوده است تلف نکردند. در عوض شروع به ترسیم ناشناخته کردند تا آن را از ناشناختنی جدا کنند. پرسیدم:
- چطور آنها ناشناخته را ترسیم کردند، دون خوان؟
- با استفاده از «دیدن» مهار شده خویش.
گفتم که منظورم از سوال این بود که ترسیم ناشناخته مستلزم چه چیزهایی است.
پاسخ داد که ترسیم ناشناخته یعنی آن را در دسترس دید و ادراکمان قرار دهیم. بینندگان جدید ضمن تمرین «دیدن» دریافتند که ناشناخته و شناخته واقعا وضع یکسانی دارند، زیرا هردو در دسترس ادراک بشر هستند. در حقیقت بینندگان می توانند در وقت موعود شناخته را ترک کنند و به ناشناخته گام نهند.
ناشناختنی فراسوی توانایی ادراک بشری است و تشخیص ناشناختنی از شناختنی کاری بس مشکل است. اشتباه گرفتن این دو، بینندگان را به هنگام رویارویی با ناشناختنی در وضع دشواری قرار می دهد. دون خوان ادامه داد:
- وقتی چنین اتفاقی برای بینندگان کهن رخ داد، آنها فکر کردند که طرزعملشان آنان را گمراه کرده است. هرگز به فکرشان نرسید اکثر چیزهایی که در ناشناختنی است فراسوی فهم ماست. قضاوت نادرستی کردند و برایشان گران تمام شد.
- پس از اینکه متوجه تفاوت ناشناخته و ناشناختنی شدند چه اتفاقی افتاد؟
- دوران جدید شروع شد. این تمایز، مرز میان دوران کهن و جدید است. هرچه بینندگان جدید انجام دادند، از درک آن تمایز ناشی می شد.
دون خوان گفت که «دیدن» عامل عمده تخریب دنیای بینندگان کهن و بازسازی چشم اندازی جدید بود. توسط «دیدن» بینندگان جدید واقعیتهای مسلم و انکارناپذیری را کشف کردند و از آنها برای رسیدن به بعضی نتایج که به نظرشان انقلابی می آمد در مورد طبیعت بشر و جهان استفاده کردند. این نتایج که دوران جدید را به وجود آورد، حقایقی در مورد آگاهی بود که او برایم تشریح می کرد.
***
دون خوان از من خواست برای گردشی در حوالی میدان، او را تا مرکز شهر همراهی کنم. در بین راه درباره دستگاهها و ابزار حساس گفتگو کردیم. گفت که ابزار، تداوم حواس ماست. من مدعی بودم که ابزارهایی وجود دارند که در این مقوله قرار نمی گیرند، زیرا کاربردی دارند که از لحاظ زیست شناختی قادر به انجام دادن آن نیستیم. اظهار داشت:
- حواس ما قادر به انجام دادن هر کاری هست.
- من می توانم به تو بگویم که ابزارهایی وجود دارند که امواج رادیویی را از فضای بیرونی می گیرند. حواس ما نمی توانند امواج رادیویی را یگیرند.
من عقیده دیگری دارم. فکر می کنم که حواس ما می توانند هر چیزی که ما را احاطه کرده است بگیرند.
پافشاری کردم و گفتم:
- در مورد اصوات ماورای شنوایی چه می گویی؟ ما اعضای اندامی شنیدن آنها را نداریم.
- بینندگان معتقدند که ما تنها به بخش خیلی کوچکی از خودمان دست یافته ایم.
لحظه ای غرق در تفکر شد، گویی داشت تصمیم می گرفت که چه بگوید. بعد لبخندی زد و شروع کرد:
- همان طور که همیشه به تو گفته ام اولین حقیقت در مورد آگاهی این است که دنیای بیرونی واقعا آن چیزی که ما فکر می کنیم نیست. فکر می کنیم دنیای اشیاست، ولی نیست.
مکثی کرد، گویی اثر حرفهایش را می سنجید. گفتم که با این فرض او موافق هستم، زیرا هر چیزی می تواند به میدان انرژی بدل شود. گفت که من حقیقت را درک کرده ام ولی با دلیل متقاعد شدن، به مفهوم تعیین صحت و سقم این امر نیست. گفت که موافقت یا مخالفت من برایش جالب نیست. باید سعی کنم بفهمم که این حقیقت چه مفهومی دارد. ادامه داد:
- تو نمی توانی میدان انرژی را ببینی. به هر حال نه به عنوان یک آدم معمولی. اگر می توانستی آن را «ببینی»، بیننده می شدی. در این مورد می توانستی حقایق درباره آگاهی را تشریح کنی. منظورم را می فهمی؟
ادامه داد و گفت که نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم، در تغییر مسیر زندگی ما اثر ناچیزی دارد و یا اصلا کوچکترین اثری ندارد. از این جهت نمونه های بیشماری از مردمی وجود دارد که کاملا به عقیده خویش اطمینان داشته اند و با این وجود بارها مخالف آن رفتار کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار است. ادامه داد:
- اولین حقیقت این است که دنیا همان است که به نظر می رسد و با وجود این همان نیست. دنیا آن طور که ادراکمان به ما می قبولاند جامد و واقعی نیست، ولی سراب هم نیست. دنیا آن طور که گفته اند توهم نیست. از یک سو واقعی و از دیگر سو غیر واقعی است. خوب به این مطلب توجه کن، زیرا باید آن را بفهمی نه اینکه فقط بپذیری. ما مشاهده می کنیم و این امری بدیهی است. ولی آنچه مشاهده می کنیم واقعیتی از همان نوع نیست، زیرا می آموزیم که چه چیز را باید مشاهده کنیم.
چیزی بیرون از ما بر حواس ما تاثیر می گذارد. این قسمت واقعی است. قسمت غیر واقعی آن چیزی است که حواس ما درباره ماهیت آن چیز می گوید. یک کوه را درنظر بگیر! حواس ما می گوید یک شیء است. اندازه و رنگ و شکل دارد. ما حتی کوهها را طبقه بندی کرده ایم. این طبقه بندی کاملا دقیق است و هیچ ایرادی ندارد. اشتباه اینجاست که هرگز به فکرمان نرسیده است که حواس ما تنها نقشی سطحی بازی می کنند. حواس ما همان چیزی را درک می کند که باید درک کند، زیرا خصوصیات ویژه آگاهی ما آن را وادار به چنین کاری می کند.
با او موافقت کردم، نه به خاطر اینکه با او همعقیده بودم، بلکه نقطه نظراتش را بخوبی نفهمیده بودم. انگار در مقابل یک موقعیت تهدیدآمیز واکنش نشان می دادم، حرفم را قطع کرد و ادامه داد:
- واژه دنیا را به معنای تمام چیزهایی که ما را احاطه کرده است به کار بردم. البته من واژه بهتری دارم ولی برای تو کاملا نفهمیدنی است. بینندگان می گویند تنها آگاهیمان باعث می شود که فکر کنیم بیرون از ما دنیای اشیا وجود دارد. ولی آنچه واقعا در آن بیرون وجود دارد، فیوضات عقاب است، سیال، در جنبشی دائمی و با وجود این تغییرناپذیر و جاودانه.
به محض اینکه خواستم بپرسم فیوضات عقاب چیست، با اشاره سر مرا وادار به سکوت کرد. توضیح داد که یکی از خارق العاده ترین میراثهای بینندگان کهن این کشف آنهاست که علت وجودی همه موجودات حساس برای غنی ساختن آگاهی است. دون خوان آن را کشفی عظیم می دانست.
با لحنی نسبتا جدی پرسید آیا پاسخ بهتری برای این سوال که همیشه فکر بشر را به خود مشغول کرده است، دارم: علت هستی ما. بی دنگ حالت دفاعی به خود گرفتم و شروع کردم به دلیل آوردن که این سوال بی معنی است، زیرا به طورمنطقی نمی توان به آن پاسخی داد. گفتم که برای بحث درباره این مطلب باید راجع به اعتقادات مذهبی صحبت کنیم و فقط به مسئله ایمان بپردازیم. گفت:
- بینندگان کهن فقط درباره ایمان صحبت نمی کردند. آنها به اندازه بینندگان جدید اهل عمل نبودند ولی آنقدر اهل عمل بودند که بدانند چه «می بینند». آنچه که با این سوال تکان دهنده می خواهم روشن کنم، این است که منطق ما به تنهایی نمی تواند پاسخی برای علت وجودی ما بدهد، زیرا هر بار پاسخ آن به مسئله اعتقادات برمی گردد. بینندگان کهن راه دیگری در پیش گرفتند و پاسخی یافتند که فقط به مسئله ایمان محدود نمی شد.
گفت که بینندگان کهن خطرات بیشماری را به جان خریدند و واقعا نیروی وصف ناپذیری را «دیدند» که سرچشمه همه موجودات حساس است. آن را عقاب نامیدند، زیرا با نیم نگاهی که فقط آنها توانستند تحمل کنند، آن را به شکل چیزی «دیدند» که به عقابی سیاه و سفید با اندازه ای بیکران شبیه بود.
«دیدند» این عقاب است که آگاهی می بخشد. عقاب همه موجودات حساس را می آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را که عقاب به همراه زندگی به آنان اعطا کرده است غنی نمایند. همچنین «دیدند» که عقاب در لحظه مرگ، موجودات حساس را وادار می کند تا آگاهی غنی شده خویش را رها کنند و سپس آن را می بلعد. دون خوان ادامه داد:
- وقتی که بینندگان کهن گفتند علت وجودی ما تقویت آگاهی است، این مطلب ارتباطی به مسئله ایمان و یا استنتاج نداشت. آنها آن را «دیدند».
«دیدند» که آگاهی موجودات حساس در لحظه مرگ غوطه خوران چون پنبه فروزانی مستقیما به درون منقارعقاب پرواز می کند تا بلعیده شود. برای بینندگان کهن این مطلب دلیلی بود بر این که موجودات حساس زندگی می کنند تا آگاهی، تا غذای عقاب را غنی کنند.
***
در آموزشهای دون خوان وقفه افتاد، زیرا یک سفر کوتاه تجاری در پیش داشت. نستور او را به اُآخاکا برد. وقتی دور می شدند به یاد آوردم که در اوایل ارتباطم با دون خوان، هربار که از سفری تجاری صحبت می کرد، فکر می کردم از این حرف منظور دیگری دارد. سرانجام منظورش را فهمیدم. همیشه وقتی چنین سفری در پیش بود، یکی از کت و شلوارهای خوش دوختش را با جلیقه می پوشید و بعد به هر کسی شبیه بود جز سرخپوست پیری که می شناختم. دگرگونی عجیبش را به او گوشزد کرده بودم، گفته بود:
- ناوال آنقدر نرمش پذیر است که می تواند به قالب هر کسی درآید. از این حرفها گذشته، ناوال بودن یعنی هیچ نقطه نظری برای دفاع نداشتن. این را به خاطر بسپار. ما بارها به آن بازخواهیم گشت.
بارها و بارها به هر بهانه ای به آن استناد کردیم. گویی واقعا نقطه نظری برای دفاع نداشت ولی درغیبت او از اُآخاکا سایه ای از شک و تردید مرا فراگرفت. ناگهان متوجه شدم که ناوال نقطه نظری برای دفاع دارد. توصیف عقاب و اعمال او. به عقیده من به دفاع پرحرارتی نیاز داشت.
این سوال را از اطرافیان دون خوان پرسیدم ولی آنها از دادن پاسخ طفره رفتند. گفتند تا وقتی که دون خوان توضیحاتش را تمام نکرده، پرسیدن این گونه سوالات ممنوع است.
به محض بازگشت دون خوان نشستیم تا حرف بزنیم و من این مطلب را از او پرسیدم. پاسخ داد:
- حقایق آن چیزهایی نیستند که با حرارت از آنها دفاع شود. اگر فکر می کنی تلاشم این است که از آن دفاع کنم، در اشتباهی. این حقایق را برای سرخوشی و روشنی ذهن سالکان جمع کرده اند، نه برای به وجود آوردن احساس مالکیت. وقتی می گویم که یک ناوال نقطه نظری برای دفاع ندارد، منظورم گذشته ازهرچیز این است که یک ناوال هیچ وسوسه فکری ندارد.
گفتم که نمی توانم از آموزشهایش تبعیت کنم، زیرا وصف عقاب و آنچه انجام می دهد در من وسوسه ای فکری ایجاد کرده است. من پی در پی بر ترسناک بودن چنین اندیشه ای تاکید کرده ام. گفت:
- اگر از من می پرسی، این فقط یک اندیشه نیست، یک حقیقت است و آن هم یک حقیقت بشدت ترس آور. بینندگان جدید فقط با اندیشه ها بازی نمی کردند.
- ولی عقاب چه نوع نیرویی می تواند باشد؟
- نمی دانم چگونه پاسخ بدهم.عقاب برای بینندگان همانقدر واقعی است که قوه جاذبه و زمان برای تو، و نیز به همان اندازه انتزاعی و تصورناپذیر است.
- صبر کن دون خوان. اینها مفاهیم انتزاعی هستند ولی به پدیده های واقعی و قابل اثبات مربوط می شوند و تمام علوم به آن می پردازند.
دون خوان متقابلا پاسخ داد:
- عقاب و فیوضات آن نیز قابل اثبات است. دانش بینندگان جدید درست به همین اختصاص دارد.
از او خواستم که فیوضات عقاب را توضیح دهد.
گفت که فیوضات عقاب فی نفسه تغییرناپذیر است و همه چیز را، از شناختنی و ناشناختنی دربرمی گیرد. ادامه داد:
- توصیف فیوضات عقاب با کلمات امکان ندارد. یک بیننده باید آن را مشاهده کند.
- دون خوان، تو خودت شاهد آن بوده ای؟
- البته که بوده ام و با وجود آن نمی توانم بگویم چه هستند. حضورند، تقریبا نوعی توده، فشاری که احساس فریبنده ای به وجود می آورد. شخص می تواند تنها نیم نگاهی به آن بیندازد، همان طور که به عقاب نیز تنها می توان نیم نگاهی افکند.
- دون خوان می خواهی بگویی که عقاب سرچشمه فیوضات است؟
- بی هیچ گفتگو عقاب سرچشمه فیوضاتش است.
- منظورم این است که آیا با چشم دیده می شود؟
- هیچ چیزی در مورد عقاب ارتباطی به بینایی ندارد. تمام جسم یک بیننده عقاب را حس می کند. چیزی درهمه ماست که می تواند ما را وادارد تا با تمام جسممان مشاهده کنیم. بینندگان عمل «دیدن» عقاب را با بیان بسیار ساده ای توضیح می دهند: از آنجا که انسان از فیوضات عقاب تشکیل شده است، تنها به آن نیاز دارد که به اجزاء سازنده اش بازگردد. مسئله از آگاهی بشر ناشی می شود. این آگاهی اوست که مغشوش و گیج می شود. در لحظه موعود وقتی که فیوضات فقط باید خود را بازشناسانند، آگاهی بشر ناگزیر به تفسیر است. نتیجه آن، تصویری از عقاب و فیوضاتش است ولی نه عقابی وجود دارد و نه فیوضاتی. چیزی که آنجا وجود دارد، چیزی است که هیچ موجود زنده ای نمی تواند بفهمد.
پرسیدم آیا به این علت سرچشمه فیوضات را عقاب می نامند که عقابها عموما خصوصیات مهمی دارند. پاسخ داد:
- منظور فقط چیزی ناشناختنی است که شباهت مبهمی به چیزی شناخته دارد. به همین علت مطمئنا سعی کرده اند که عقابها را با خصوصیاتی که فاقد آنند، بیارایند. وقتی که آدمهای ساده لوح یاد می گیرند اعمالی را انجام دهند که نیاز به هوشیاری بسیار دارد، همیشه همین طور می شود. بینندگان با هر نوع خلق و خویی وجود دارند.
- منظورت این است که انواع مختلفی از بینندگان وجود دارد؟
- نه. منظورم این است که توده های احمقی وجود دارند که بیننده می شوند. بینندگان، انسانهایی پر از نقاط ضعفند یا بهتر بگویم انسانهای کاملا ضعیف قادرند بیننده شوند. درست مثل مردم مفلوکی که دانشمندان بزرگی می شوند.
از خصوصیات این بینندگان مفلوک این است که آنها می خواهند شگفتیهای دنیا را فراموش کنند. غرق در این واقعیت هستند که «می بینند» و یقین می کنند که تنها نبوغ آنها اهمیت دارد. یک بیننده باید نمونه کاملی باشد تا بتواند بر بی قیدی شکست ناپذیر شرایط بشری غالب آید. مهمتر از نفس «دیدن»، کاری است که بینندگان با آنچه که «دیده اند» انجام می دهند.
- منظورت چیست، دون خوان؟
- ببین بعضی از بینندگان با ما چه کرده اند. بینش آنها که بر اساس آن عقاب بر ما حاکم است و ما را در لحظه مرگ می بلعد، ما را فلج کرده است.
گفت که قطعا در این روایت اهمال شده است و شخصا چنین بینشی را که سرانجام چیزی ما را می بلعد نمی پسندد. مناسبتر این است که گفته شود نیروی آگاهی ما را به خود جذب می کند، درست همان طور که آهن ربا ذرات آهن را جذب می کند. در لحظه مرگ، هستی ما در اثر کشش نیرویی بی انتها ازهم می پاشد.
تعبیر چنین حادثه ای که عقاب ما را می بلعد به نظر مضحک می آمد، زیرا این تعبیر یک عمل وصف ناپذیر را به چیزی پیش پا افتاده مثل خوردن بدل می کرد. گفتم:
- من یک آدم خیلی معمولی هستم. تصور عقابی که ما را می بلعد تاثیر شدیدی بر من می گذارد.
- تا وقتی که شخصا آن را «ندیده ای» نمی توان تاثیر واقعی آن را اندازه گیری کرد ولی یادت باشد که ضعفهایمان حتی بعد از اینکه «بیننده» می شویم با ما می ماند. وقتی تو این نیرو را «ببینی»، ممکن است با بینندگان مسامحه کار که آن را عقاب می نامند موافقت کنی، همان طور که من کردم. برعکس شاید هم نکنی. ممکن است در مقابل این وسوسه که خصوصیات بشری را به عنوان چیزی فهم ناپذیر توصیف کنی، مقاومت ورزی و واقعا بالبداهه نامی برای آن پیدا کنی، نامی مناسبتر.
***
دون خوان گفت:
- بینندگانی که فیوضات عقاب را «می بینند»، اغلب آن را فرامین می نامند. اگرعادت نکرده بودم که آنها را فیوضات بنامم برای من فرقی نداشت که آنها را فرامین بنامم. این واکنش من در مقابل انتخاب حامیم بود. برای او فرامین بودند. فکر می کنم که این واژه بیشتر با شخصیت پرقدرت او تطابق داشت تا من. من چیزی غیر شخصی می خواستم. واژه فرامین برایم طنینی زیاده از حد انسانی دارد ولی آنها واقعا فرامین هستند.
دون خوان گفت که «دیدن» فیوضات عقاب یعنی خود را گرفتار بدبختی کردن. بینندگان جدید بزودی مشکلات عظیمی را که درگیر آن بودند کشف کردند و پس از رنج و زحمت بسیار ناشناخته را ترسیم و از ناشناختنی مجزا کردند و متوجه شدند که همه چیز از فیوضات عقاب ساخته شده است. تنها بخش اندکی از این فیوضات دردسترس آگاهی بشری است و این قسمت کوچک نیز در اثر اجبارهای زندگی روزمره ما به بخش ناچیزی بدل می شود. این بخش ناچیز فیوضات عقاب، شناخته است. قسمت کوچکی که در دسترس آگاهی بشری است، ناشناخته است و باقیمانده بیکران آن ناشناختنی است.
ادامه داد و گفت که بینندگان جدید با توجه به تخصص عملی خود بی درنگ متوجه قدرت ملزم کننده فیوضات شدند. متوجه شدند که همه موجودات زنده ناگزیرند فیوضات عقاب را به کار برند بدون آنکه هرگز آن را بشناسند. همچنین متوجه شدند که موجودان طوری ساخته شده اند که به دسته معینی از فیوضات دست یابند و هر یک از انواع، دسته معینی از فیوضات دارد. فیوضات فشاری شدید به موجودات زنده اعمال می کنند و در اثر این فشار، موجودات دنیای قابل درک و مشاهده خویش را می سازند. دون خوان ادامه داد:
- در مورد ما انسانها، این فیوضات را به کار می بریم و آنها را به عنوان حقیقت تعبیر می کنیم. ولی آنچه انسان حس می کند، قسمت آنچنان کوچکی از فیوضات عقاب است که مسخره است اگر در این مورد به ادراک خویش اهمیتی دهیم و با این حال امکان ندارد که ادراکمان را نادیده بگیریم. بینندگان جدید برای کشف این مطلب با خطرات عظیمی روبرو شدند و راه سختی را پشت سر گذاشتند.
***
دون خوان در اتاق بزرگ و در جای همیشگی اش نشسته بود. معمولا این اتاق فاقد مبل و صندلی بود و آدمها روی حصیر کف اتاق می نشستند، اما کارول، ناوال زن آن را برای جلساتی که به نوبت برای دون خوان آثار شعرای اسپانیایی زبان را می خواندیم با صندلیهای راحتی مبله کرده بود. به محض آنکه نشستم گفت:
- می خواهم به کاری که انجام می دهیم خوب توجه کنی. درباره تسلط بر آگاهی بحث می کنیم. حقایقی که درباره آنها حرف می زنیم، اصول این تسلط هستند.
اضافه کرد که در آموزشهای سوی راست با کمک همکار بیننده اش، خنارو این اصول را به آگاهی طبیعی من نشان داده و خنارو با همه شوخ طبعی و بی نزاکتی که تمام بینندگان جدید به آن معروفند آگاهی مرا به بازی گرفته است. گفت:
- خنارو کسی است که باید اینجا بیاید و درباره عقاب برایت حرف بزند. فقط اشکالش این است که روایات او خیلی خارج از نزاکت است. او فکر می کند بینندگانی که آن نیرو را عقاب می نامند یا خیلی احمق هستند یا خیلی شوخ، زیرا عقاب هم تخم می گذارد و هم فضله می اندازد.
دون خوان خندید و گفت که حرفهای خنارو آنقدر بجا و مناسب است که نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد. اضافه کرد که اگر بینندگان جدید مجبور می شدند عقاب را وصف کنند، حتما توصیف طنزآمیزی می کردند.
به دون خوان گفتم من از یک سو عقاب را به عنوان تصویری شاعرانه می بینم و خوشم می آید، از دیگر سو این توصیف را به معنای واقعی کلمه می گیرم و این مطلب مرا می ترساند. گفت:
- ترس یکی از قویترین نیروهای زندگی سالک مبارز است. انگیزه یادگیری آنهاست.
به یاد آوردم که عقاب را بینندگان کهن وصف کرده اند. بینندگان جدید از مرحله توصیف، قیاس و حدس فراتر نرفتند. آنها می خواستند مستقیما به سرچشمه چیزها دست یابند و در نتیجه با خطرات بیشماری دست و پنجه نرم کردند. فیوضات عقاب را واقعا «دیدند». ولی هیچگاه در توصیف عقاب دخالتی نداشتند. حس می کردند که «دیدن» عقاب نیروی زیادی می گیرد و بینندگان کهن به خاطر نیم نگاه اندکشان به ناشناختنی بهای سنگینی پرداخته اند. پرسیدم:
- چطور بینندگان کهن موفق به توصیف عقاب شدند؟
- آنها برای فراگیری، حداقل به یک مجموعه خطوط راهنما در مورد ناشناختنی نیاز داشتند و به اختصار قدرتی را که حاکم بر همه موجودات است وصف و مشکل خود را رفع کردند. ولی فیوضاتش را توضیح ندادند، زیرا به هیچ وجه نمی توان فیوضات را با تشبیه توصیف کرد. شاید بعضی از بینندگان احساس کنند که باید درباره بعضی فیوضات، تعابیری ارائه دهند ولی این تعابیر، تعابیر شخصی است. به زبان دیگر هیچ شرح پیش ساخته ای برای فیوضات، آن طور که درباره عقاب موجود است، وجود ندارد.
- گویی بینندگان جدید خیلی انتزاعی فکر می کردند، مثل فیلسوفهای امروزین.
- نه، بینندگان جدید، مردانی بودند بشدت اهل عمل. آنها درگیر اختراع تئوریهای منطقی نبودند.
گفت که بینندگان کهن متفکران انتزاعی بودند. بناهای عظیمی از تجریدات ساختند که درخور خود و زمانشان بود و درست مانند فیلسوفهای امروزی هیچ تسلطی بر تسلسل و پیوستگی این تجریدات نداشتند. در عوض بینندگان جدید اهل عمل بودند و توانستند سیلان فیوضات را «ببینند» و«ببینند» که چگونه بشر و سایر موجودات زنده با استفاده از آنها دنیای قابل درک و مشاهده خویش را بنا می کند.
- دون خوان، انسان از این فیوضات چگونه استفاده می کند؟
- چنان ساده است که ابلهانه به نظر می رسد. برای بیننده، انسان موجودی است فروزنده. فروزندگی ما متشکل از آن بخش از فیوضات عقاب است که در پیله تخم مرغی شکل ما محصور شده است. آن بخش ویژه، آن فیوضات محصور، همان است که ما انسانها را می سازد. درک و مشاهده کردن یعنی فیوضات محصور در پیله را با فیوضات بیرونی هماهنگ کردن.
برای مثال بینندگان می توانند فیوضات درون هر موجود زنده را «ببینند» و بگویند کدام فیوضات بیرونی با آنها هماهنگ می شود.
- فیوضات چیزی شبیه تشعشع نورند؟
- نه، به هیچ وجه. این بیش از حد ساده می شود.
آنها چیزی توصیف ناپذیرند و با وجود این باید بگویم که چیزی مثل تارهای نورند. آنچه که برای آگاهی طبیعی فهم ناپذیر است، این واقعیت است که این تارها آگاهی دارند. نمی توانم بگویم این حرف چه معنایی دارد، زیرا نمی دانم چه می گویم.
تنها چیزی که می توانم با واژه های شخصی خود بگویم این است که این تارها از وجود خویش آگاهی دارند، زنده و در نوسانند و آنقدر زیادند که اعداد معنایی ندارند و هر یک از آنان، فی نفسه یک ابدیت است.
روز بعد من و دون خوان در جاده ای که به شهر اُآخاکا می رفت گردشی کردیم. در این ساعت جاده خلوت بود. ساعت دو بعد از ظهر بود.
ضمن اینکه بی خیال راه می رفتیم، ناگهان دون خوان شروع به صحبت کرد. گفت که بحث ما درباره خرده ستمگران تنها مقدمه ای برای مسئله آگاهی بوده است. خاطرنشان کردم که این مسئله چشم انداز جدیدی را بر من گشوده است. از من خواست تا منظورم را تشریح کنم.
گفتم که منظورم به بحث چند سال پیش ما درباره سرخپوستان یاکی مربوط می شود. ضمن آموزشهایش برای سوی راست از مزایایی حرف زده بود که سرکوبی برای یاکی ها به ارمغان آورده بود. من با هیجان دلیل آورده بودم که تحت شرایط نکبت بار زندگی آنان، امکان به دست آوردن هیچ گونه مزایایی وجود نداشته است. به او گفته بودم که نمی فهمم چرا به عنوان یک یاکی برعلیه چنین بی عدالتی آشکاری واکنش نشان نداده است.
با دقت به حرفهایم گوش کرده بود. بعد وقتی که مطمئن بودم می خواهد از نقطه نظراتش دفاع کند، پذیرفته بود که شرایط سرخپوستان یاکی براستی نکبت بار بوده است. ولی تاکید کرده بود که وقتی شرایط زندگی انسان به طور کلی وحشتناک است، تفکیک یاکی ها بیهوده است. او گفته بود:
- برای سرخپوستان یاکی متاسف نباش. برای نوع بشر تاسف بخور. در مورد سرخپوستان یاکی می توانم بگویم که آنها آدمهای خوشبختی هستند. ستمدیده اند و به همین علت ممکن است بعضی از آنها در پایان کار پیروز شوند، ولی ظالمان یعنی خرده ستمگرانی که آنان را لگدمال کرده اند، کوچکترین شانسی ندارند.
من بی درنگ با سیلی از شعارهای سیاسی پاسخ داده بودم. اصلا نقطه نظراتش را نفهمیده بودم. او دوباره تلاش کرده بود که مفهوم خرده ستمگر را برایم تشریح کند، ولی کل این اندیشه فرای عقل من بود. اکنون همه آن حرفها برایم معنا پیدا می کرد. در حال که به حرفهایم می خندید گفت:
- هنوزهم آن حرفها برایت معنایی ندارد، فردا وقتی که در حالت آگاهی طبیعی خود هستی، حتی به یاد نمی آوری که اکنون متوجه چه چیزی شده ای.
خیلی افسرده شدم، زیرا می دانستم که حق با اوست. ادامه داد:
- برای تو درست همان اتفاقی می افتد که برای من افتاده است. حامی من، ناوال خولیان وادارم کرد که در حالت ابرآگاهی متوجه آن چیزی که تو درمورد خرده ستمگران شدی، شوم و در نتیجه بدون آنکه دلیلش را بدانم در زندگی روزمره عقایدم را عوض کردم.
من همیشه تحت ستم قرار گرفته بودم و نفرتی واقعی نسبت به کسانی که به من ستم کرده بودند داشتم. حدس بزن وقتی که متوجه شدم در طلب مصاحبت خرده ستمگران هستم چقدر تعجب کردم. فکر کردم که عقلم را از دست داده ام.
در کنار جاده به جایی رسیدیم که چند تخته سنگ عظیم در آنجا قرار داشت و در اثر زلزله نیمی از آنها در خاک مدفون شده بود. دون خوان به طرف آنها رفت و روی یک تخته سنگ صاف نشست. اشاره کرد که مقابلش بنشینم و بعد بدون مقدمه چینی شروع کرد به تشریح تسلط بر آگاهی.
گفت که یک سلسله حقایق وجود دارد که بینندگان کهن و جدید درباره آگاهی کشف و به منظور فراگیری به شیوه خاصی مرتب کرده اند.
توضیح داد که تسلط بر آگاهی عبارتست از درونی ساختن ترتیب کامل چنین حقایقی. اولین حقیقت این است که آشنایی ما با دنیایی که مشاهده می کنیم، ما را مجبور به باور این مطلب می کند که اطرافمان را اشیایی احاطه کرده اند که بخودی خود وجود دارند و همان طور هستند که آنها را می بینیم، در حالی که در واقعیت جهان اشیا وجود ندارد، و در عوض کیهانی از فیوضات عقاب است.
گفت قبل از آنکه مفهوم فیوضات عقاب را برایم تشریح کند، باید در مورد شناخته، ناشناخته و ناشناختنی صحبت کند. گفت که اکثر حقایق درباره آگاهی را بیننگان کهن کشف کرده اند ولی بینندگان جدید آنها را مرتب کردند و به آن نظم بخشیدند. بدون این نظم و ترتیب این حقایق عملا درک ناپذیر بودند.
گفت که یکی از بزرگترین اشتباهات بینندگان کهن این بود که به دنبال نظم و ترتیب نرفتند. یکی از نتایج مهلک این اشتباه، فرض آنها بود که ناشناخته و ناشناختنی یک چیز هستند. بینندگان جدید باید این خطا را تصحیح می کردند. آنها محدوده آن را مشخص و ناشناخته را به عنوان قلمروی که بر انسان پوشیده است تعریف کردند، قلمروی که شاید در محدوده ای هولناک مستور مانده و با این حال در دسترس انسان است. در زمانی معین ناشناخته به شناخته بدل می شود. برعکس ناشناختنی توصیف ناپذیر، تعمق ناپذیر و درک ناپذیر است. چیزی است که هرگز بر ما شناخته نمی شود و با این حال وجود دارد، چیزی فریبنده و همزمان هولناک در بیکرانیش. پرسیدم:
- چگونه بینندگان می توانند این دو را تشخیص دهند؟
- روش تجربی ساده ای وجود دارد. انسان در مقابل ناشناخته از خود جسارت نشان می دهد. خاصیت ناشناخته این است که به ما احساس امید و شادمانی می دهد. انسان احساس قدرت و نشاط می کند، حتی ادراک ناشی از آن بسیار رضایتبخش است. بینندگان جدید «دیدند» که انسان در رویارویی با ناشناخته در بهترین موقعیت خود است.
گفت هرگاه ناشناخته به ناشناختنی بدل شود نتایج آن مصیبت بار است. بینندگان احساس فرسودگی و گیجی می کنند. مورد جور و ستم وحشتناکی قرارمی گیرند. جسمشان نیروی خود را از دست می دهد. عقل و هوشیاری آنان بی هدف سرگردان می شود، زیرا ناشناختنی به هیچ وجه خاصیت نیروبخش ندارد. برای بشر دست نیافتنی است و به همین علت انسان نباید به طور احمقانه و یا حتی محتاطانه وارد آن شود. بینندگان جدید متوجه شدند که باید آماده باشند تا برای کمترین تماس با آن، قیمت گزافی بپردازند.
دون خوان توضیح داد که بینندگان جدید باید موانع دست و پاگیر آداب و سنن را پشت سر می گذاشتند. وقتی که دوره جدید شروع شد، هیچ یک از آنان مطمئن نبود کدام یک از روشهای سنت دیرینه آنان صحیح است و کدام نیست. ظاهرا یک جای کار بینندگان کهن خراب بود، ولی بینندگان جدید نمی دانستند کجای کار. آنها ابتدا گمان کردند که هرچه پیشینیانشان انجام داده اند خطا بوده است. بینندگان کهن استادان حدس و گمان بودند. فکر می کردند که قابلیت آنها در «دیدن»، حافظ آنهاست. فکر می کردند که دست نیافتنی هستند تا مهاجمان آنها را نابود کردند و اکثرشان را بطرز وحشتناکی به قتل رساندند. بینندگان کهن با وجود اطمینان کامل از آسیب ناپذیری خویش هیچ پناهی نداشتند.
بینندگان جدید وقت خود را با اندیشیدن در مورد اینکه کجای کار خراب بوده است تلف نکردند. در عوض شروع به ترسیم ناشناخته کردند تا آن را از ناشناختنی جدا کنند. پرسیدم:
- چطور آنها ناشناخته را ترسیم کردند، دون خوان؟
- با استفاده از «دیدن» مهار شده خویش.
گفتم که منظورم از سوال این بود که ترسیم ناشناخته مستلزم چه چیزهایی است.
پاسخ داد که ترسیم ناشناخته یعنی آن را در دسترس دید و ادراکمان قرار دهیم. بینندگان جدید ضمن تمرین «دیدن» دریافتند که ناشناخته و شناخته واقعا وضع یکسانی دارند، زیرا هردو در دسترس ادراک بشر هستند. در حقیقت بینندگان می توانند در وقت موعود شناخته را ترک کنند و به ناشناخته گام نهند.
ناشناختنی فراسوی توانایی ادراک بشری است و تشخیص ناشناختنی از شناختنی کاری بس مشکل است. اشتباه گرفتن این دو، بینندگان را به هنگام رویارویی با ناشناختنی در وضع دشواری قرار می دهد. دون خوان ادامه داد:
- وقتی چنین اتفاقی برای بینندگان کهن رخ داد، آنها فکر کردند که طرزعملشان آنان را گمراه کرده است. هرگز به فکرشان نرسید اکثر چیزهایی که در ناشناختنی است فراسوی فهم ماست. قضاوت نادرستی کردند و برایشان گران تمام شد.
- پس از اینکه متوجه تفاوت ناشناخته و ناشناختنی شدند چه اتفاقی افتاد؟
- دوران جدید شروع شد. این تمایز، مرز میان دوران کهن و جدید است. هرچه بینندگان جدید انجام دادند، از درک آن تمایز ناشی می شد.
دون خوان گفت که «دیدن» عامل عمده تخریب دنیای بینندگان کهن و بازسازی چشم اندازی جدید بود. توسط «دیدن» بینندگان جدید واقعیتهای مسلم و انکارناپذیری را کشف کردند و از آنها برای رسیدن به بعضی نتایج که به نظرشان انقلابی می آمد در مورد طبیعت بشر و جهان استفاده کردند. این نتایج که دوران جدید را به وجود آورد، حقایقی در مورد آگاهی بود که او برایم تشریح می کرد.
***
دون خوان از من خواست برای گردشی در حوالی میدان، او را تا مرکز شهر همراهی کنم. در بین راه درباره دستگاهها و ابزار حساس گفتگو کردیم. گفت که ابزار، تداوم حواس ماست. من مدعی بودم که ابزارهایی وجود دارند که در این مقوله قرار نمی گیرند، زیرا کاربردی دارند که از لحاظ زیست شناختی قادر به انجام دادن آن نیستیم. اظهار داشت:
- حواس ما قادر به انجام دادن هر کاری هست.
- من می توانم به تو بگویم که ابزارهایی وجود دارند که امواج رادیویی را از فضای بیرونی می گیرند. حواس ما نمی توانند امواج رادیویی را یگیرند.
من عقیده دیگری دارم. فکر می کنم که حواس ما می توانند هر چیزی که ما را احاطه کرده است بگیرند.
پافشاری کردم و گفتم:
- در مورد اصوات ماورای شنوایی چه می گویی؟ ما اعضای اندامی شنیدن آنها را نداریم.
- بینندگان معتقدند که ما تنها به بخش خیلی کوچکی از خودمان دست یافته ایم.
لحظه ای غرق در تفکر شد، گویی داشت تصمیم می گرفت که چه بگوید. بعد لبخندی زد و شروع کرد:
- همان طور که همیشه به تو گفته ام اولین حقیقت در مورد آگاهی این است که دنیای بیرونی واقعا آن چیزی که ما فکر می کنیم نیست. فکر می کنیم دنیای اشیاست، ولی نیست.
مکثی کرد، گویی اثر حرفهایش را می سنجید. گفتم که با این فرض او موافق هستم، زیرا هر چیزی می تواند به میدان انرژی بدل شود. گفت که من حقیقت را درک کرده ام ولی با دلیل متقاعد شدن، به مفهوم تعیین صحت و سقم این امر نیست. گفت که موافقت یا مخالفت من برایش جالب نیست. باید سعی کنم بفهمم که این حقیقت چه مفهومی دارد. ادامه داد:
- تو نمی توانی میدان انرژی را ببینی. به هر حال نه به عنوان یک آدم معمولی. اگر می توانستی آن را «ببینی»، بیننده می شدی. در این مورد می توانستی حقایق درباره آگاهی را تشریح کنی. منظورم را می فهمی؟
ادامه داد و گفت که نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم، در تغییر مسیر زندگی ما اثر ناچیزی دارد و یا اصلا کوچکترین اثری ندارد. از این جهت نمونه های بیشماری از مردمی وجود دارد که کاملا به عقیده خویش اطمینان داشته اند و با این وجود بارها مخالف آن رفتار کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار است. ادامه داد:
- اولین حقیقت این است که دنیا همان است که به نظر می رسد و با وجود این همان نیست. دنیا آن طور که ادراکمان به ما می قبولاند جامد و واقعی نیست، ولی سراب هم نیست. دنیا آن طور که گفته اند توهم نیست. از یک سو واقعی و از دیگر سو غیر واقعی است. خوب به این مطلب توجه کن، زیرا باید آن را بفهمی نه اینکه فقط بپذیری. ما مشاهده می کنیم و این امری بدیهی است. ولی آنچه مشاهده می کنیم واقعیتی از همان نوع نیست، زیرا می آموزیم که چه چیز را باید مشاهده کنیم.
چیزی بیرون از ما بر حواس ما تاثیر می گذارد. این قسمت واقعی است. قسمت غیر واقعی آن چیزی است که حواس ما درباره ماهیت آن چیز می گوید. یک کوه را درنظر بگیر! حواس ما می گوید یک شیء است. اندازه و رنگ و شکل دارد. ما حتی کوهها را طبقه بندی کرده ایم. این طبقه بندی کاملا دقیق است و هیچ ایرادی ندارد. اشتباه اینجاست که هرگز به فکرمان نرسیده است که حواس ما تنها نقشی سطحی بازی می کنند. حواس ما همان چیزی را درک می کند که باید درک کند، زیرا خصوصیات ویژه آگاهی ما آن را وادار به چنین کاری می کند.
با او موافقت کردم، نه به خاطر اینکه با او همعقیده بودم، بلکه نقطه نظراتش را بخوبی نفهمیده بودم. انگار در مقابل یک موقعیت تهدیدآمیز واکنش نشان می دادم، حرفم را قطع کرد و ادامه داد:
- واژه دنیا را به معنای تمام چیزهایی که ما را احاطه کرده است به کار بردم. البته من واژه بهتری دارم ولی برای تو کاملا نفهمیدنی است. بینندگان می گویند تنها آگاهیمان باعث می شود که فکر کنیم بیرون از ما دنیای اشیا وجود دارد. ولی آنچه واقعا در آن بیرون وجود دارد، فیوضات عقاب است، سیال، در جنبشی دائمی و با وجود این تغییرناپذیر و جاودانه.
به محض اینکه خواستم بپرسم فیوضات عقاب چیست، با اشاره سر مرا وادار به سکوت کرد. توضیح داد که یکی از خارق العاده ترین میراثهای بینندگان کهن این کشف آنهاست که علت وجودی همه موجودات حساس برای غنی ساختن آگاهی است. دون خوان آن را کشفی عظیم می دانست.
با لحنی نسبتا جدی پرسید آیا پاسخ بهتری برای این سوال که همیشه فکر بشر را به خود مشغول کرده است، دارم: علت هستی ما. بی دنگ حالت دفاعی به خود گرفتم و شروع کردم به دلیل آوردن که این سوال بی معنی است، زیرا به طورمنطقی نمی توان به آن پاسخی داد. گفتم که برای بحث درباره این مطلب باید راجع به اعتقادات مذهبی صحبت کنیم و فقط به مسئله ایمان بپردازیم. گفت:
- بینندگان کهن فقط درباره ایمان صحبت نمی کردند. آنها به اندازه بینندگان جدید اهل عمل نبودند ولی آنقدر اهل عمل بودند که بدانند چه «می بینند». آنچه که با این سوال تکان دهنده می خواهم روشن کنم، این است که منطق ما به تنهایی نمی تواند پاسخی برای علت وجودی ما بدهد، زیرا هر بار پاسخ آن به مسئله اعتقادات برمی گردد. بینندگان کهن راه دیگری در پیش گرفتند و پاسخی یافتند که فقط به مسئله ایمان محدود نمی شد.
گفت که بینندگان کهن خطرات بیشماری را به جان خریدند و واقعا نیروی وصف ناپذیری را «دیدند» که سرچشمه همه موجودات حساس است. آن را عقاب نامیدند، زیرا با نیم نگاهی که فقط آنها توانستند تحمل کنند، آن را به شکل چیزی «دیدند» که به عقابی سیاه و سفید با اندازه ای بیکران شبیه بود.
«دیدند» این عقاب است که آگاهی می بخشد. عقاب همه موجودات حساس را می آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را که عقاب به همراه زندگی به آنان اعطا کرده است غنی نمایند. همچنین «دیدند» که عقاب در لحظه مرگ، موجودات حساس را وادار می کند تا آگاهی غنی شده خویش را رها کنند و سپس آن را می بلعد. دون خوان ادامه داد:
- وقتی که بینندگان کهن گفتند علت وجودی ما تقویت آگاهی است، این مطلب ارتباطی به مسئله ایمان و یا استنتاج نداشت. آنها آن را «دیدند».
«دیدند» که آگاهی موجودات حساس در لحظه مرگ غوطه خوران چون پنبه فروزانی مستقیما به درون منقارعقاب پرواز می کند تا بلعیده شود. برای بینندگان کهن این مطلب دلیلی بود بر این که موجودات حساس زندگی می کنند تا آگاهی، تا غذای عقاب را غنی کنند.
***
در آموزشهای دون خوان وقفه افتاد، زیرا یک سفر کوتاه تجاری در پیش داشت. نستور او را به اُآخاکا برد. وقتی دور می شدند به یاد آوردم که در اوایل ارتباطم با دون خوان، هربار که از سفری تجاری صحبت می کرد، فکر می کردم از این حرف منظور دیگری دارد. سرانجام منظورش را فهمیدم. همیشه وقتی چنین سفری در پیش بود، یکی از کت و شلوارهای خوش دوختش را با جلیقه می پوشید و بعد به هر کسی شبیه بود جز سرخپوست پیری که می شناختم. دگرگونی عجیبش را به او گوشزد کرده بودم، گفته بود:
- ناوال آنقدر نرمش پذیر است که می تواند به قالب هر کسی درآید. از این حرفها گذشته، ناوال بودن یعنی هیچ نقطه نظری برای دفاع نداشتن. این را به خاطر بسپار. ما بارها به آن بازخواهیم گشت.
بارها و بارها به هر بهانه ای به آن استناد کردیم. گویی واقعا نقطه نظری برای دفاع نداشت ولی درغیبت او از اُآخاکا سایه ای از شک و تردید مرا فراگرفت. ناگهان متوجه شدم که ناوال نقطه نظری برای دفاع دارد. توصیف عقاب و اعمال او. به عقیده من به دفاع پرحرارتی نیاز داشت.
این سوال را از اطرافیان دون خوان پرسیدم ولی آنها از دادن پاسخ طفره رفتند. گفتند تا وقتی که دون خوان توضیحاتش را تمام نکرده، پرسیدن این گونه سوالات ممنوع است.
به محض بازگشت دون خوان نشستیم تا حرف بزنیم و من این مطلب را از او پرسیدم. پاسخ داد:
- حقایق آن چیزهایی نیستند که با حرارت از آنها دفاع شود. اگر فکر می کنی تلاشم این است که از آن دفاع کنم، در اشتباهی. این حقایق را برای سرخوشی و روشنی ذهن سالکان جمع کرده اند، نه برای به وجود آوردن احساس مالکیت. وقتی می گویم که یک ناوال نقطه نظری برای دفاع ندارد، منظورم گذشته ازهرچیز این است که یک ناوال هیچ وسوسه فکری ندارد.
گفتم که نمی توانم از آموزشهایش تبعیت کنم، زیرا وصف عقاب و آنچه انجام می دهد در من وسوسه ای فکری ایجاد کرده است. من پی در پی بر ترسناک بودن چنین اندیشه ای تاکید کرده ام. گفت:
- اگر از من می پرسی، این فقط یک اندیشه نیست، یک حقیقت است و آن هم یک حقیقت بشدت ترس آور. بینندگان جدید فقط با اندیشه ها بازی نمی کردند.
- ولی عقاب چه نوع نیرویی می تواند باشد؟
- نمی دانم چگونه پاسخ بدهم.عقاب برای بینندگان همانقدر واقعی است که قوه جاذبه و زمان برای تو، و نیز به همان اندازه انتزاعی و تصورناپذیر است.
- صبر کن دون خوان. اینها مفاهیم انتزاعی هستند ولی به پدیده های واقعی و قابل اثبات مربوط می شوند و تمام علوم به آن می پردازند.
دون خوان متقابلا پاسخ داد:
- عقاب و فیوضات آن نیز قابل اثبات است. دانش بینندگان جدید درست به همین اختصاص دارد.
از او خواستم که فیوضات عقاب را توضیح دهد.
گفت که فیوضات عقاب فی نفسه تغییرناپذیر است و همه چیز را، از شناختنی و ناشناختنی دربرمی گیرد. ادامه داد:
- توصیف فیوضات عقاب با کلمات امکان ندارد. یک بیننده باید آن را مشاهده کند.
- دون خوان، تو خودت شاهد آن بوده ای؟
- البته که بوده ام و با وجود آن نمی توانم بگویم چه هستند. حضورند، تقریبا نوعی توده، فشاری که احساس فریبنده ای به وجود می آورد. شخص می تواند تنها نیم نگاهی به آن بیندازد، همان طور که به عقاب نیز تنها می توان نیم نگاهی افکند.
- دون خوان می خواهی بگویی که عقاب سرچشمه فیوضات است؟
- بی هیچ گفتگو عقاب سرچشمه فیوضاتش است.
- منظورم این است که آیا با چشم دیده می شود؟
- هیچ چیزی در مورد عقاب ارتباطی به بینایی ندارد. تمام جسم یک بیننده عقاب را حس می کند. چیزی درهمه ماست که می تواند ما را وادارد تا با تمام جسممان مشاهده کنیم. بینندگان عمل «دیدن» عقاب را با بیان بسیار ساده ای توضیح می دهند: از آنجا که انسان از فیوضات عقاب تشکیل شده است، تنها به آن نیاز دارد که به اجزاء سازنده اش بازگردد. مسئله از آگاهی بشر ناشی می شود. این آگاهی اوست که مغشوش و گیج می شود. در لحظه موعود وقتی که فیوضات فقط باید خود را بازشناسانند، آگاهی بشر ناگزیر به تفسیر است. نتیجه آن، تصویری از عقاب و فیوضاتش است ولی نه عقابی وجود دارد و نه فیوضاتی. چیزی که آنجا وجود دارد، چیزی است که هیچ موجود زنده ای نمی تواند بفهمد.
پرسیدم آیا به این علت سرچشمه فیوضات را عقاب می نامند که عقابها عموما خصوصیات مهمی دارند. پاسخ داد:
- منظور فقط چیزی ناشناختنی است که شباهت مبهمی به چیزی شناخته دارد. به همین علت مطمئنا سعی کرده اند که عقابها را با خصوصیاتی که فاقد آنند، بیارایند. وقتی که آدمهای ساده لوح یاد می گیرند اعمالی را انجام دهند که نیاز به هوشیاری بسیار دارد، همیشه همین طور می شود. بینندگان با هر نوع خلق و خویی وجود دارند.
- منظورت این است که انواع مختلفی از بینندگان وجود دارد؟
- نه. منظورم این است که توده های احمقی وجود دارند که بیننده می شوند. بینندگان، انسانهایی پر از نقاط ضعفند یا بهتر بگویم انسانهای کاملا ضعیف قادرند بیننده شوند. درست مثل مردم مفلوکی که دانشمندان بزرگی می شوند.
از خصوصیات این بینندگان مفلوک این است که آنها می خواهند شگفتیهای دنیا را فراموش کنند. غرق در این واقعیت هستند که «می بینند» و یقین می کنند که تنها نبوغ آنها اهمیت دارد. یک بیننده باید نمونه کاملی باشد تا بتواند بر بی قیدی شکست ناپذیر شرایط بشری غالب آید. مهمتر از نفس «دیدن»، کاری است که بینندگان با آنچه که «دیده اند» انجام می دهند.
- منظورت چیست، دون خوان؟
- ببین بعضی از بینندگان با ما چه کرده اند. بینش آنها که بر اساس آن عقاب بر ما حاکم است و ما را در لحظه مرگ می بلعد، ما را فلج کرده است.
گفت که قطعا در این روایت اهمال شده است و شخصا چنین بینشی را که سرانجام چیزی ما را می بلعد نمی پسندد. مناسبتر این است که گفته شود نیروی آگاهی ما را به خود جذب می کند، درست همان طور که آهن ربا ذرات آهن را جذب می کند. در لحظه مرگ، هستی ما در اثر کشش نیرویی بی انتها ازهم می پاشد.
تعبیر چنین حادثه ای که عقاب ما را می بلعد به نظر مضحک می آمد، زیرا این تعبیر یک عمل وصف ناپذیر را به چیزی پیش پا افتاده مثل خوردن بدل می کرد. گفتم:
- من یک آدم خیلی معمولی هستم. تصور عقابی که ما را می بلعد تاثیر شدیدی بر من می گذارد.
- تا وقتی که شخصا آن را «ندیده ای» نمی توان تاثیر واقعی آن را اندازه گیری کرد ولی یادت باشد که ضعفهایمان حتی بعد از اینکه «بیننده» می شویم با ما می ماند. وقتی تو این نیرو را «ببینی»، ممکن است با بینندگان مسامحه کار که آن را عقاب می نامند موافقت کنی، همان طور که من کردم. برعکس شاید هم نکنی. ممکن است در مقابل این وسوسه که خصوصیات بشری را به عنوان چیزی فهم ناپذیر توصیف کنی، مقاومت ورزی و واقعا بالبداهه نامی برای آن پیدا کنی، نامی مناسبتر.
***
دون خوان گفت:
- بینندگانی که فیوضات عقاب را «می بینند»، اغلب آن را فرامین می نامند. اگرعادت نکرده بودم که آنها را فیوضات بنامم برای من فرقی نداشت که آنها را فرامین بنامم. این واکنش من در مقابل انتخاب حامیم بود. برای او فرامین بودند. فکر می کنم که این واژه بیشتر با شخصیت پرقدرت او تطابق داشت تا من. من چیزی غیر شخصی می خواستم. واژه فرامین برایم طنینی زیاده از حد انسانی دارد ولی آنها واقعا فرامین هستند.
دون خوان گفت که «دیدن» فیوضات عقاب یعنی خود را گرفتار بدبختی کردن. بینندگان جدید بزودی مشکلات عظیمی را که درگیر آن بودند کشف کردند و پس از رنج و زحمت بسیار ناشناخته را ترسیم و از ناشناختنی مجزا کردند و متوجه شدند که همه چیز از فیوضات عقاب ساخته شده است. تنها بخش اندکی از این فیوضات دردسترس آگاهی بشری است و این قسمت کوچک نیز در اثر اجبارهای زندگی روزمره ما به بخش ناچیزی بدل می شود. این بخش ناچیز فیوضات عقاب، شناخته است. قسمت کوچکی که در دسترس آگاهی بشری است، ناشناخته است و باقیمانده بیکران آن ناشناختنی است.
ادامه داد و گفت که بینندگان جدید با توجه به تخصص عملی خود بی درنگ متوجه قدرت ملزم کننده فیوضات شدند. متوجه شدند که همه موجودات زنده ناگزیرند فیوضات عقاب را به کار برند بدون آنکه هرگز آن را بشناسند. همچنین متوجه شدند که موجودان طوری ساخته شده اند که به دسته معینی از فیوضات دست یابند و هر یک از انواع، دسته معینی از فیوضات دارد. فیوضات فشاری شدید به موجودات زنده اعمال می کنند و در اثر این فشار، موجودات دنیای قابل درک و مشاهده خویش را می سازند. دون خوان ادامه داد:
- در مورد ما انسانها، این فیوضات را به کار می بریم و آنها را به عنوان حقیقت تعبیر می کنیم. ولی آنچه انسان حس می کند، قسمت آنچنان کوچکی از فیوضات عقاب است که مسخره است اگر در این مورد به ادراک خویش اهمیتی دهیم و با این حال امکان ندارد که ادراکمان را نادیده بگیریم. بینندگان جدید برای کشف این مطلب با خطرات عظیمی روبرو شدند و راه سختی را پشت سر گذاشتند.
***
دون خوان در اتاق بزرگ و در جای همیشگی اش نشسته بود. معمولا این اتاق فاقد مبل و صندلی بود و آدمها روی حصیر کف اتاق می نشستند، اما کارول، ناوال زن آن را برای جلساتی که به نوبت برای دون خوان آثار شعرای اسپانیایی زبان را می خواندیم با صندلیهای راحتی مبله کرده بود. به محض آنکه نشستم گفت:
- می خواهم به کاری که انجام می دهیم خوب توجه کنی. درباره تسلط بر آگاهی بحث می کنیم. حقایقی که درباره آنها حرف می زنیم، اصول این تسلط هستند.
اضافه کرد که در آموزشهای سوی راست با کمک همکار بیننده اش، خنارو این اصول را به آگاهی طبیعی من نشان داده و خنارو با همه شوخ طبعی و بی نزاکتی که تمام بینندگان جدید به آن معروفند آگاهی مرا به بازی گرفته است. گفت:
- خنارو کسی است که باید اینجا بیاید و درباره عقاب برایت حرف بزند. فقط اشکالش این است که روایات او خیلی خارج از نزاکت است. او فکر می کند بینندگانی که آن نیرو را عقاب می نامند یا خیلی احمق هستند یا خیلی شوخ، زیرا عقاب هم تخم می گذارد و هم فضله می اندازد.
دون خوان خندید و گفت که حرفهای خنارو آنقدر بجا و مناسب است که نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد. اضافه کرد که اگر بینندگان جدید مجبور می شدند عقاب را وصف کنند، حتما توصیف طنزآمیزی می کردند.
به دون خوان گفتم من از یک سو عقاب را به عنوان تصویری شاعرانه می بینم و خوشم می آید، از دیگر سو این توصیف را به معنای واقعی کلمه می گیرم و این مطلب مرا می ترساند. گفت:
- ترس یکی از قویترین نیروهای زندگی سالک مبارز است. انگیزه یادگیری آنهاست.
به یاد آوردم که عقاب را بینندگان کهن وصف کرده اند. بینندگان جدید از مرحله توصیف، قیاس و حدس فراتر نرفتند. آنها می خواستند مستقیما به سرچشمه چیزها دست یابند و در نتیجه با خطرات بیشماری دست و پنجه نرم کردند. فیوضات عقاب را واقعا «دیدند». ولی هیچگاه در توصیف عقاب دخالتی نداشتند. حس می کردند که «دیدن» عقاب نیروی زیادی می گیرد و بینندگان کهن به خاطر نیم نگاه اندکشان به ناشناختنی بهای سنگینی پرداخته اند. پرسیدم:
- چطور بینندگان کهن موفق به توصیف عقاب شدند؟
- آنها برای فراگیری، حداقل به یک مجموعه خطوط راهنما در مورد ناشناختنی نیاز داشتند و به اختصار قدرتی را که حاکم بر همه موجودات است وصف و مشکل خود را رفع کردند. ولی فیوضاتش را توضیح ندادند، زیرا به هیچ وجه نمی توان فیوضات را با تشبیه توصیف کرد. شاید بعضی از بینندگان احساس کنند که باید درباره بعضی فیوضات، تعابیری ارائه دهند ولی این تعابیر، تعابیر شخصی است. به زبان دیگر هیچ شرح پیش ساخته ای برای فیوضات، آن طور که درباره عقاب موجود است، وجود ندارد.
- گویی بینندگان جدید خیلی انتزاعی فکر می کردند، مثل فیلسوفهای امروزین.
- نه، بینندگان جدید، مردانی بودند بشدت اهل عمل. آنها درگیر اختراع تئوریهای منطقی نبودند.
گفت که بینندگان کهن متفکران انتزاعی بودند. بناهای عظیمی از تجریدات ساختند که درخور خود و زمانشان بود و درست مانند فیلسوفهای امروزی هیچ تسلطی بر تسلسل و پیوستگی این تجریدات نداشتند. در عوض بینندگان جدید اهل عمل بودند و توانستند سیلان فیوضات را «ببینند» و«ببینند» که چگونه بشر و سایر موجودات زنده با استفاده از آنها دنیای قابل درک و مشاهده خویش را بنا می کند.
- دون خوان، انسان از این فیوضات چگونه استفاده می کند؟
- چنان ساده است که ابلهانه به نظر می رسد. برای بیننده، انسان موجودی است فروزنده. فروزندگی ما متشکل از آن بخش از فیوضات عقاب است که در پیله تخم مرغی شکل ما محصور شده است. آن بخش ویژه، آن فیوضات محصور، همان است که ما انسانها را می سازد. درک و مشاهده کردن یعنی فیوضات محصور در پیله را با فیوضات بیرونی هماهنگ کردن.
برای مثال بینندگان می توانند فیوضات درون هر موجود زنده را «ببینند» و بگویند کدام فیوضات بیرونی با آنها هماهنگ می شود.
- فیوضات چیزی شبیه تشعشع نورند؟
- نه، به هیچ وجه. این بیش از حد ساده می شود.
آنها چیزی توصیف ناپذیرند و با وجود این باید بگویم که چیزی مثل تارهای نورند. آنچه که برای آگاهی طبیعی فهم ناپذیر است، این واقعیت است که این تارها آگاهی دارند. نمی توانم بگویم این حرف چه معنایی دارد، زیرا نمی دانم چه می گویم.
تنها چیزی که می توانم با واژه های شخصی خود بگویم این است که این تارها از وجود خویش آگاهی دارند، زنده و در نوسانند و آنقدر زیادند که اعداد معنایی ندارند و هر یک از آنان، فی نفسه یک ابدیت است.