کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

وضعیت پیوندگاه

وضعیت پیوندگاه

بار دیگر، وقتی که در مکزیک جنوبی و در خانه دون خوان بودیم، او توضیحاتش را درباره تسلط بر آگاهی از سر گرفت. این خانه، در واقع به تمام اعضای گروه ناوال تعلق داشت، ولی سیلویو مانوئل مالک رسمی آن بود و همه علنا آن را خانه سیلویو مانوئل می دانستند. با وجود این من به دلایلی وصف ناپذیرعادت کرده بودم آن را خانه دون خوان بنامم.

من و دون خوان و خنارو از گردشی در کوهستان به خانه بازگشته بودیم. آن روز، پس از یک رانندگی طولانی وقتی که استراحت کردیم و دیروقت ناهار خوردیم، من از دون خوان دلیل این اشتباه عجیب را پرسیدم. به من اطمینان داد که اشتباهی در کار نیست و اگر آنجا را خانه سیلویو مانوئل می نامند، تمرینی است برای هنر کمین و شکار کردن که همه اعضا گروه ناوال تحت هر شرایطی، حتی در خلوت افکار خویش باید انجام دهند. اگر کسی بخواهد درباره این خانه به گونه ای دیگر فکر کند به این معنی است که منکر روابطش با گروه ناوال شده است.

اعتراض کردم که هرگز این مطلب را به من نگفته است. نمی خواستم با عادتم موجب اختلاف شوم. در حالی که لبخندی بر لب داشت به پشتم زد و گفت:

- نگران نباش. تو می توانی این خانه را هرچه که دلت می خواهد بنامی. ناوال اقتدار کامل دارد. مثلا ناوال زن آن را خانه سایه ها می نامد.

گفتگوی ما قطع شد و دیگر او را ندیدم تا اینکه چند ساعت بعد به دنبالم فرستاد که به حیاط خلوت بروم.

او و خنارو در اتهای راهرو قدم می زدند. دستهایشان را تکان می دادند، گویی گفتگوی داغی بین آنها جریان داشت.

روزی روشن و آفتابی بود. آفتاب بعدازظهر مستقیما به گلدانهای گلی که در طول راهرو از سقف آویزان بودند می تابید و سایه آنها را به دیوارهای شمالی و شرقی حیاط خلوت می انداخت. ترکیب نور شدید و زرد رنگ خورشید و سایه تیره گلدانها و سایه لطیف و دلپسند و شکننده گلها و گیاهان شگفت انگیز بود. ظاهرا کسی که نگاه تیزبینی در تعادل و نظم داشت، طوری این گیاهان را آراسته بود تا چنین تاثیر دلپسندی ایجاد کند. گویی دون خوان افکارم را خواند، گفت:

- این کار را ناوال زن کرده است. او بعد ازظهرها به این سایه ها خیره می شود.

تصویر خیره شدن او به سایه ها در بعدازظهر اثر شدید و مخربی برمن داشت. نور شدید زرد رنگ آن ساعت از روز، سکوت آن شهر و علاقه ای که من به ناوال زن داشتم، در یک لحظه همه تنهایی طریقت بی پایان سالکان را در خاطرم زنده کرد.

دون خوان هدف از این طریقت را برایم توضیح داده بود. گفته بود که بینندگان جدید، سالکان آزادی مطلق هستند و تنها هدف آنها آزادی نهایی است. وقتی که به آگاهی مطلق برسند به آزادی مطلق دست می یابند. هنگامی که به این سایه های وسوسه آمیز روی دیوار می نگریستم با وضوحی بی نظیر منظور ناوال زن را می فهمیدم که می گفت شعرخوانی تنها رهایی است که روح او می شناسد.

به یاد آوردم که روز گذشته در حیاط خلوت شعری برایم خوانده بود، ولی من نیاز شدید و دلتنگی او را نفهمیده بودم. شعری از خوان رامون خیمنز بود. آن طور که می گفت این شعر (Hora Inmensa) برایش بیانگر تنهایی سالکانی بود که به امید گریز به آزادی مطلق زندگی می کنند.



تنها زنگی و پرنده ای سکوت را می شکنند...

گویی با غروب خورشید سخن می گویند.

سکوتی زرین، بعدازظهری بلورآجین.

خلوصی سرگردان درختان آرام را به رقص وامی دارد،

و فراسوی این همه،

رودخانه ای روشن به خواب می بیند که

مرواریدها را درهم می نوردد

رها می شود

و در بیکرانها جاری...



دون خوان و خنارو به کنارم آمدند و حیران به من نگریستند. پرسیدم:

- واقعا چه کار می کنیم دون خوان؟ امکان دارد که سالکان فقط خود را برای مرگ آماده کنند؟

با مهربانی به پشتم زد و گفت:

- به هیچ وجه، سالکان خود را برای آگاه شدن آماده می کنند و آگاهی مطلق تنها زمانی به سراغ آنها می آید که دیگر از خود بزرگ بینی تهی شده اند. تنها وقتی که هیچ هستند، همه چیز می شوند.

لحظه ای سکوت کردیم. بعد، دون خوان پرسید که آیا دچار احساس دلسوزی برای خود شده ام. چون مطمئن نبودم، پاسخی ندادم. با لبخند ملایمی پرسید:

- از اینکه اینجا هستی، متاسف نیستی؟

خنارو با اطمینان گفت:

- مطمئنا نیست!

بعد گویی لحظه ای دچار شک و تردید شد، سرش را خاراند، نگاهی به من کرد و ابروانش را بالا برد و گفت:

- شاید هم هست، هستی؟

این بار دون خوان، خنارو را مطمئن می کرد.

- مطمئنا نیست!

همان حرکات را تکرار کرد. سرش را خاراند و ابروانش را بالا برد، گفت:

- شابد هم هست. هستی؟

خنارو فریاد کشید:

- مطمئنا نیست!

و هردو از شدت خنده روده بر شدند.

وقتی که آرام گرفتند، دون خوان گفت که خودبزرگ بینی انگیزه غم و اندوه است. اضافه کرد که سالکان حق دارند عمیقا اندوهگین باشند ولی این اندوه فقط برای این است که آنها را بخنداند. دون خوان ادامه داد:

- خنارو می خواهد چیزی را به تو نشان دهد که هیجان انگیزتر از هرگونه دلسوزی به حال خود است که می توانی تصورش را بکنی. این مسئله به وضعیت پیوندگاه مربوط است.

خنارو بی درنگ در راهرو شروع به قدم زدن کرد. پشتش را خم می کرد و رانها را تا سینه بالا می آورد. دون خوان نجواکنان گفت:

- ناوال خولیان این طرز راه رفتن را به او آموخته است، به آن «خرامش اقتدار» می گویند. خنارو با انواع مختلف خرامش اقتدار آشنایی دارد. با دقت به او نگاه کن!

حرکت خنارو براستی سحرانگیز بود. متوجه شدم که بی اراده از خرامش او تقلید می کنم، ابتدا با چشم و بعد به طور مقاومت ناپذیری با خرامش او را تقلید می کردم. بدین ترتیب یکبار به دور حیاط خلوت راه رفتیم و بعد ایستادیم.

ضمن راه رفتن متوجه شدم که با هرگامی که برمی دارم، هوشیاری خارق العاده ای به من دست می دهد. وقتی که ایستادیم، بشدت هوشیار بودم. می توانستم هر صدایی را بشنوم. هر تغییر نور یا سایه اطرافم را تشخیص می دادم. احساس کردم که اجرای عمل قریب الوقوعی برایم ضرورت دارد. حس می کردم به طور خارق العاده ای پرخاشگر، نیرومند و باجرئت شده ام. در همان لحظه، سرزمینی هموار و پهناور را در پیش رو و جنگلی را در پشت سرم دیدم. درختان عظیم مثل دیواری کنار یکدیگر قرار داشتند. جنگل سبز و تاریک بود و دشت آفتابی و زرد.

تنفس من عمیق و به طور عجیبی سریع بود، اما نه به طور غیر طبیعی. با وجود این، آهنگ تنفسم وادارم می کرد که درجا بزنم. می خواستم شروع به دویدن کنم یا بهتر بگویم جسسم می خواست، ولی به محض اینکه خواستم شروع کنم چیزی مرا نگه داشت.

ناگهان دون خوان و دون خنارو را در کنارم یافتم. در طول راهرو به راه افتادیم، خنارو سمت راستم بود. با شانه اش به من می زد. سنگینی او را بر بدنم حس می کردم. بآرامی مرا به سمت چپ هل داد و یکراست به طرف دیوار شرقی حیاط رفتیم. لحظه ای به طور عجیبی احساس کردم که می خواهیم از میان دیوار بگذریم. حتی خود را برای این برخورد آماده کردم، ولی درست در مقابل دیوار ایستادیم.

در حالی که چهره ام هنوز رو به دیوار بود، هر دو با دقت مرا ارزیابی می کردند. می دانستم به دنبال چه چیزی هستند. می خواستند مطمئن شوند که پیوندگاهم را جابجا کرده ام، می دانستم که این کار را کرده ام، زیرا حالتم تغییر کرده بود. ظاهرا آنها هم از این مطلب آگاهی داشتند. بآرامی بازویم را گرفتند و در سکوت به آن طرف راهرو رفتیم. به گذرگاهی تاریک، به دالان باریکی که حیاط خلوت را به بقیه ساختمان مرتبط می کرد. آنجا ایستادیم. دون خوان و دون خنارو چند قدم از من فاصله گرفتند.

در مقابل آن قسمت از خانه که در سایه قرار گرفته بود تنها ماندم. به اتاق خالی و تاریکی نگریستم. خسته و کوفته بودم، سست و بی تفاوت و با وجود این روحیه ای قوی داشتم. بعد متوجه شدم که چیزی را از دست داده ام. در بدنم نیرویی نبود. بسختی می توانستم بایستم. عاقبت پاهایم وادادند و نشستم، سپس به پهلو دراز کشیدم. وقتی که آنجا دراز کشیده بودم، شگفت آورترین و کاملترین عشق را به خداوند داشتم، به پروردگار.

بعد یکباره خود را در مقابل محراب اصلی کلیسایی دیدم. نقوش برجسته پوشیده شده از ورقه های طلا در نور هزاران شمع می درخشید. شکل تیره مردان و زنانی را دیدم که در تخت روان بزرگی صلیب عظیمی را حمل می کردند. از سر راهشان کنار رفتم و از کلیسا خارج شدم. توده عظیمی از مردم را دیدم که چون دریایی از شمعهای فروزان به سویم می آمدند. احساس سرمستی کردم. دویدم که به آنها بپیوندم. سرشار از عشقی عمیق بودم و می خواستم با آنها باشم، در پیشگاه خداوند دعا کنم. هنوز چند قدم با توده مردم فاصله داشتم که چیزی مرا به کناری کشید.

لحظه ای بعد خود را در کنار دون خوان و دون خنارو یافتم. آن دو مرا در میان گرفته بودند و با بی قیدی در حیاط خلوت قدم می زدیم.



***



روز بعد، ضمن ناهار دون خوان گفت که خنارو با خرامش اقتدار خود پیوندگاهم را جابجا کرده است و از آنجا که من در سکوتی درونی بوده ام، موفق به انجام این کار شده است. توضیح داد که متوقف کردن گفتگوی درونی نقطه مشترک تمام کارهایی است که بینندگان انجام می دهند و او در این مورد از روز اول آشنایی ما با من صحبت کرده است. چند بار تاکید کرد که گفتگوی درونی، پیوندگاه را در محل اولیه خود ثابت نگه می دارد. گفت:

- وقتی که شخص به سکوت درونی دست یافت، همه چیز ممکن می شود.

گفتم که من از این واقعیت کاملا باخبرم که به طور کلی گفتگوی درونیم را متوقف کرده ام، ولی نمی دانم چگونه این کار را انجام داده ام. اگر کسی از من بخواهد این مرحله را شرح دهم، نمی دانم چه بگویم. گفت:

- توضیح آن بخودی خود آسان است. تو آن را «اراده» کردی و در نتیجه «قصد» جدیدی به وجود آوردی، فرمانی نو، و آنگاه فرمان تو به فرمان عقاب بدل شد.

این یکی از خارق العاده ترین کشفیات بینندگان جدید است. فرمان ما می تواند فرمان عقاب شود. گفتگوی درونی به همان ترتیب می ایستد که آغاز می شود: با عمل «اراده». به هر حال آموزگارانمان ما را وادار می کنند که با خود شروع به صحبت کنیم. وقتی که به ما می آموزند، «اراده» خود را به کار می گیرند و ما نیز اراده خود را به کار می گیریم. نه ما و نه آنها از این مطلب اطلاعی نداریم. هنگامی که می آموزیم تا با خود صحبت کنیم، می آموزیم که از «اراده» استفاده کنیم. «اراده» می کنیم که با خود حرف بزنیم. برای متوقف کردن آن باید دقیقا ازهمان روش استفاده کرد. باید آن را «اراده» کنیم. باید «قصد» آن را کنیم.

چند دقیقه ای سکوت کردیم. سپس پرسیدم وقتی می گوید ما آموزگارانی داشتیم که به ما آموختند تا با خود صحبت کنیم، منظورش چه کسانی هستند. پاسخ داد:

- من از آن چیزی حرف می زنم که در کودکی برای انسان روی می دهد. از زمانی که همه اطرافیانش به او می آموزند تا گفتگویی بی پایان را درباره خود تکرار کند. این گفتگو درونی می شود و این نیرو به تنهایی پیوندگاه را محکم و ثابت نگه می دارد.

بینندگان جدید می گویند که بچه ها صدها معلم دارند که به آنها می آموزند تا پیوندگاهشان را دقیقا در کجا قرار دهند.

گفت که بینندگان جدید «می بینند» که ابتدا بچه ها پیوندگاه ثابتی ندارند. فیوضات درونی آنها در حالت آشفتگی شدیدی قرار دارد و پیوندگاهشان در تمام نقاط نوار انسانی جابجا می شود و به آنها توانایی عظیم تمرکز به فیوضاتی را می دهد که بعدها کاملا نادیده گرفته می شود. بتدریج که کودکان بزرگتر می شوند، افراتد مسن تر در اطراف آنها با استفاده از قدرت قابل توجهی که بر این کودکان دارند، پیوندگاهشان را مجبور می کنند که با گفتگوی درونی هرچه پیچیده تری ثابت تر شود. گفتگوی درونی جریانی است که وضعیت پیوندگاه را محکم تر می کند. زیرا این وضعیتی قراردادی است و نیازمند تقویتی پایدار.

واقعیت این است که تعداد زیادی از کودکان «می بینند». به اغلب کودکانی که «می بینند» به عنوان کودکان غیرعادی می نگرند و هرکوششی را برای اصلاح آنها به کار می برند تا وضعیت پیوندگاهشان ثابت گردد.

- امکان دارد که بچه ها را تشویق کرد تا پیوندگاهشان را در تحرک بیشتری نگاه دارند؟

- به شرطی که با بینندگان جدید زندگی کنند. در غیر این صورت مثل بینندگان کهن در پیچیدگیهای سوی خاموش انسان به دام می افتند و باور کن که این خیلی بدتر از گیر افتادن در چنگ منطق است.

دون خوان به حرفهایش ادامه داد و قابلیت انسان را در نظم بخشیدن به بی نظمی فیوضات عقاب عمیقا تحسین کرد. ادعا داشت که هریک از ما فی نفسه جادوگر چیره دستی است و جادوی ما این است که پیوندگاهمان را به طور تغییرناپذیری ثابت نگه دارد. ادامه داد:

- نیروی فیوضات آزاد پیوندگاهمان را وادار می کند تا فیوضات معینی را برگزیند و آنها را برای همسویی، ادراک و مشاهده دسته بندی کند. این فرمان عقاب است، ولی مفهومی که ما به مشاهدات خود می دهیم، فرمان ماست، هدیه جادوی ما.

گفت که در پرتو آنچه که شرح داده است، کاری که خنارو روز پیش با من انجام داده، کاری خارق العاده و پیچیده و با وجود این ساده بود. پیچیده بود، زیرا از جانب کسانی که در آن سهیم بوده اند به نظم فوق العاده ای نیاز داشت. به توقف مناظره درونی نیاز داشت و لازم بود که شخص به حالت ابرآگاهی دست یابد و شخص دیگری پیوندگاهش را حرکت دهد. توضیح همه این مراحل پیچیده خیلی آسان است. بینندگان جدید می گویند که چون مکان دقیق پیوندگاه، مکانی قراردادی است که پیشینیان ما برایمان برگزیده اند، با کوشش نسبتا ناچیزی به حرکت درمی آید. به محض اینکه به حرکت درآمد، همسویی جدید فیوضات را ایجاب می کند و همراه با آن ادراک نوینی را. دون خوان ادامه داد:

- من با استفاده از گیاهان اقتدار، پیوندگاهت را به حرکت درمی آوردم. گیاهان اقتدار چنین تاثیری دارند، ولی گرسنگی، خستگی، تب و نظایر آن می تواند اثر مشابهی داشته باشد. انسان معمولی به اشتباه فکر می کند که نتیجه جابجایی، نتیجه ای کاملا ذهنی است. این طور نیست. خودت می توانی به این امر گواهی دهی.

توضیح داد که در گذشته بارها پیوندگاهم جابجا شده است، درست مثل روز قبل. و اکثر اوقات دنیاهایی را ساخته است که به خاطر شباهت بیش از حد به زندگی روزمره عملا به دنیای خیال می مانده است. تاکید کرد که بینندگان جدید خود بخود این تصورات را رد کرده اند. ادامه داد:

- این تصورات محصول فهرست انسانی است. برای سالکانی که در جستجوی آزادی مطلق هستند هیچ ارزشی ندارد، زیرا تنها در اثر جابجایی جانبی پیوندگاه به وجود آمده است.

حرفش را قطع کرد و به من نگریست. می دانستم که منظورش از «جابجایی جانبی»، جابجایی پیوندگاه از یک سو به سوی دیگر در عرض نوار انسانی فیوضات است و نه جابجایی در اعماق. پرسیدم که آیا درست فهمیده ام. پاسخ داد:

- منظورم دقیقا همین است. در هر دو حاشیه نوار انسانی فیوضات، مخزن عجیب و غریبی از فضولات، توده بیشماری از زباله انسانی وجود دارد. مخزنی ناسالم و فاسد. این مخزن برای بینندگان کهن ارزش فراوانی دارد ولی برای ما نه.

یکی از آسانترین کارها سقوط به درون آن است. دیروز من و خنارو می خواستیم مثال مختصری در مورد جابجایی جانبی برایت بزنیم، به همین علت پیوندگاهت را راه بردیم ولی هرکس می تواند تنها با متوقف کردن مناظره درونی به این مخزن برسد. اگر جابجایی ناچیز باشد، نتایج آن به عنوان تخیلات ذهنی محسوب می شود. اگر جابجایی بزرگتر باشد نتایج آن توهمات نامیده می شود.

از او خواستم راه بردن پیوندگاه را برایم توضیح دهد، گفت که به محض اینکه سالک با متوقف کردن گفتگوی درونیش به سکوتی درونی رسید، صدای خرامش اقتدار، بیشتر از منظره آن پیوندگاهش را به دام می اندازد. هماهنگی گامهای خاموش در یک آن نیروی همسویی فیوضات درون پیله را که توسط خاموشی درونی از هم جدا شده اند، می گیرد. ادامه داد:

- آن نیرو بی درنگ در حاشیه نوار آویزان می شود. در حاشیه راست، ما فعالیتهای جسمی بیشماری را می یابیم، نظیر خشونت، کشتار، لذت جسمی و در حاشیه سمت چپ معنویت، مذهب و خدا را. من و خنارو پیوندگاهت را به هردو حاشیه بردیم تا دیدگاه کاملی از توده زباله انسانی به تو داده باشیم.

دون خوان گویی فکر جدیدی به مغزش رسیده بود، دوباره تکرار کرد که یکی از اسرارآمیزترین جنبه های معرفت بینندگان تاثیرات باورنکردنی سکوت درونی است. گفت به محض دستیابی به سکوت درونی، قید و بندی که پیوندگاه را به محل ویژه آن مرتبط می سازد، شروع به گسستن می کند و پیوندگاه آزاد می گردد و حرکت می کند.

گفت که این حرکت معمولا به طرف چپ است و اکثر انسانها به خاطر واکنش طبیعی خود این جهت را ترجیح می دهند، ولی بینندگانی هستند که می تواندد این حرکت را به مواضع زیرین جایگاه عادی پیوندگاه هدایت کنند. بینندگان جدید این جابجایی را «جابجایی تحتانی» می نامند. ادامه داد:

- گاهی اوقات بینندگان به طور تصادفی به جابجایی تحتانی تن می دهند، ولی خوشبختانه پیوندگاه مدت زیادی در پایین نمی ماند و این طور بهتر است، زیرا آنجا قلمرو حیوانی است. گرچه پایین رفتن یکی از آسانترین کارهاست، ولی خلاف منافع ماست.

دون خوان همچنین گفت که یکی از فاحش ترین اشتباهاتی که در داوری بینندگان کهن رخ داد، این بود که پیوندگاهشان را به منطقه بیکران زیرین حرکت می دادند. این کار آنان را آنقدر ماهر کرد که می توانستند خود را به شکل حیوان درآورند. حیوانات مختلفی را به عنوان تکیه گاه خود انتخاب می کردند و آنها را ناوال خود می نامیدند. یقین داشتند که با حرکت پیوندگاهشان به آن نقطه ویژه، خصوصیات حیوان مورد انتخاب خود را به دست می آوردند، خصوصیاتی چون نیرو، عقل، حیله گری، چالاکی یا درنده خویی آنها را.

دون خوان به من اطمینان داد که حتی در میان بینندگان امروزی نمونه های وحشتناکی از چنین اعمالی وجود دارد. سهولت نسبی که به کمک آن پیوندگاه انسان به هر نقطه تحتانی جابجا می شود، بینندگان را بشدت اغوا می کند، خصوصا کسانی را که به این کار تمایل دارند. بنابراین ناوال موظف است که سالکانش را بیازماید.

سپس به صحبت ادامه داد و گفت که وقتی تحت تاثیر گیاهان اقتدار بودم با حرکت پیوندگاهم به جایگاه تحتانی مرا آزموده است. بعد، پیوندگاهم را هدایت کرده است و من توانسته ام نوار فیوضات کلاغ را در نظر گیرم و در نتیجه به کلاغی بدل شده ام.

سوالی را که از دون خوان بارها پرسیده بودم، دوباره مطرح کردم. می خواستم بدانم که آیا جسما به کلاغی بدل شده ام یا فقط مثل کلاغ فکر و حس کرده ام. توضیح داد که نتیجه جابجایی پیوندگاه به قلمرو تحتانی همیشه دگرگونی کامل است. افزود که اگر پیوندگاه از آستانه معینی فراتر رود، دنیا محو می شود و دیگر آن چیزی نیست که به عنوان انسان آن را مشاهده می کنیم.

اقرار کرد که تغییر حالت من براستی با هر معیاری وحشتناک بوده است. واکنش من در مقابل این تجربه به او ثابت کرده است که هیچ تمایلی به این سمت نداشته ام، در غیر این صورت نیروی عظیمی به کار می گرفتم تا در قلمرو تحتانی که بعضی از بینندگان آن را بسیار دلپذیرمی یابند، بمانم.

اضافه کرد که جابجایی تحتانی گه گاه برای هر بیننده ای اتفاق می افتد، ولی بتدریج که پیوندگاه به طرف چپ حرکت می کند، چنین جابجایی کمتر رخ می دهد. هروقت که این جابجایی انجام گیرد، قدرت بیننده ای که چنین تجربه ای برایش اتفاق می افتد به طور قابل توجهی کاهش می یابد. برای از بین بردن این اشکال وقت و نیروی فراوانی لازم است. ادامه داد:

- این ضعفها به طور خارق العاده ای «بیننده» را ترشرو و کوتاه فکر می سازد و در موارد خاصی بیش از حد منطقی.

- چگونه بینندگان می توانند از جابجایی تحتانی حذر کنند؟

- بستگی به سالک دارد. تمایل طبیعی بعضی از آنها این است که تسلیم بوالهوسی شوند. مثلا تو چنین تمایلی داری. اینها کسانی هستند که بسختی ضربه می خورند. به کسانی مثل تو توصیه می کنم که در تمام بیست و چهار ساعت نسبت به تمام اعمالشان هوشیار باشند. مردان و زنان منضبط به چنین جابجایی تمایل کمتری دارند. به آنها بیست و سه ساعت هوشیاری توصیه می کنم.

با چشمانی درخشان به من نگریست، خندید و بعد گفت:

- بینندگان مونث بیشتر از بینندگان مذکر به جابجایی تحتانی تن می دهند، ولی قادرند به آسانی از این وضعیت بیرون آیند، در حالی که مردان به طور خطرناکی در آن تاخیر می کنند.

همچنین گفت که زنان بیننده توانایی شگفت انگیزی دارند که پیوندگاهشان را در هر نقطه ای در قلمرو تحتانی نگاه می دارند. مردان فاقد این توانایی هستند. مردان هوشیار و با هدف هستند ولی استعداد کمی دارند. به همین دلیل یک ناوال باید هشت بیننده مونث در گروهش داشته باشد. زنان، انگیزه لازم را برای گذار از بیکرانی ناشناخته ایجاد می کنند. علاوه بر این توانایی ذاتی و یا در اثر آن، زنان نیروی درنده خویی زیادی دارند. بنابراین می توانند با خودنمایی، سهولت و سبعیت بی نظیری به شکل هر حیوانی درآیند. ادامه داد:

- وقتی که به چیزهای وحشتناک فکر می کنی، به چیز بی نامی که در تاریکی کمین کرده است؛ ندانسته به بیننده زنی فکر می کنیکه در مکانی در قلمرو بیکران تحتانی قرار گرفته است. وحشت واقعی درست در اینجاست. اگر تو به بیننده زن گمراهی برخوردی به طرف تپه ها فرار کن!

پرسیدم آیا موجودات دیگر نیز می توانند پیوندگاهشان را جابجا کنند. گفت:

- پیوندگاه آنها جابجا می شود اما نه به دلخواه آنها.

- آیا پیوندگاه موجودات دیگر را هم تربیت می کنند که در محل خود پدیدار شود؟

- هر موجودی در بدو تولد تربیت می شود. ما نمی توانیم بفهمیم این تربیت چگونه انجام می گیرد. حتی نمی فهمیم چگونه در مورد ما انسانها انجام می گیرد. ولی بینندگان می بینند که نوزادان را با ناز و نوازش وادار به انجام دادن کارهایی می کنند که همنوعانشان انجام می دهند. آنچه که برای اطفال رخ می دهد، این است: بینندگان می بینند که چگونه پیوندگاه آنها در تمام جهات جابجا می شود و بعد می بینند که چگونه حضور بزرگسالان پیوندگاه کودکان را در مکان معینی ثابت می کند. همین حادثه در مورد موجودات دیگر نیز رخ می دهد.

دون خوان لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد افزود که پیوندگاه انسان تاثیر منحصربفردی دارد. به درختی در خارج خانه اشاره کرد و گفت:

- وقتی ما به عناون انسان بالغ و جدی به درخت می نگریم، پیوندگاهمان با فیوضات بیشماری همسو می شود و معجزه ای رخ می دهد. پیوندگاهمان ما را وادار به مشاهده دسته ای از فیوضات می کند که درخت می نامیم.

توضیح داد که پیوندگاه نه تنها همسویی مورد نیاز برای مشاهده را انجام می دهد، بلکه همسویی فیوضات دیگری را نیز برهم می زند تا به ادراک پالوده تری دست یابد. این امر «سرشیرگیری» یا یکی از ساخته های مکارانه و بی نظیر بشر است.

او گفت که بیندگان جدید همچنین مشاهده کرده اند که تنها بشر قادر به گزینش مجدد فیوضات دست چین شده است. او از یک واژه اسپانیولی به معنای «سرشیرگیری» استفاده کرد تا عمل جمع آوری سرشیر از روی شیر جوشانده سرد شده را وصف کند. بعلاوه پیوندگاه انسان برای مشاهده، بخشی از فیوضاتی که برای همسویی برگزیده شده اند، می گیرد و از آن چیز دلپذیرتری می سازد. دون خوان ادامه داد:

- سرشیرگیری انسان واقعی تر از آن چیزهایی است که موجودات دیگر مشاهده می کنند. این دامی است که در کمین ماست. چنان برای ما واقعی است که فراموش می کنیم خودمان با فرمان دادن به پیوندگاهمان آن را ساخته ایم تا در محلی که باید پدیدار شود. فراموش می کنیم که تنها به خاطر فرمان ماست که آنها را به عنوان چیزی واقعی مشاهده می کنیم. ما قدرت آن را داریم که از میان فیوضات همسو شده دست چین کنیم ولی قدرت آن را نداریم که از خود در مقابل فرمانمان محافظت کنیم. این را باید بیاموزیم. با دست خالی و بدون آموزش به سرشیرگیری پرداختن اشتباهی است که مرتکب می شویم و ما نیز چون بینندگان کهن بابت آن بهای گزافی می پرداریم.