کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

منشا اقانيم ثلاثه در قرآن


استاد علامه طباطبايى

قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسى عبدى بود رسول، واينكه هيچ چيزى جز اين‏ادعا نمى‏كرد و آنچه به وى نسبت مى‏دادند خود او ادعايش را نكرده و با مردم‏جز به رسالت‏خدا سخنى نگفته، همچنانكه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده‏مى‏فرمايد: و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم ء انت قلت للناس اتخذونى‏و امى الهين من دون‏الله؟قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق، ان كنت قلته فقد علمته‏تعلم ما فى‏نفسى و لا اعلم ما فى نفسك، انك انت علام الغيوب، ما قلت لهم الا ماامرتنى به: ان اعبدوا الله ربى و ربكم، و كنت عليهم‏شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى‏كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى‏ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم‏فانك انت العزيز الحكيم، قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم (1) .

و اين كلام عجيب كه مشتمل‏بر عصاره‏اى از عبوديت و متضمن جامع‏ترين نكات ادب و حيرت‏آورترين آن است، كشف مى‏كند از اينكه نسبت‏به موقعيت‏خود در برابر ربوبيت‏پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدى داشته، مى‏فرمايد:عيسى ع خود رانسبت به پروردگارش تنها يك بنده مى‏دانسته كه جز امتثال كارى ندارد و جز به امر مولايش‏چيزى اراده‏نمى‏كند و جز به امر او عملى انجام نمى‏دهد و خداى تعالى هم جز اين دستورى به‏وى نداده كه مردم را به عبادت او به تنهائى‏دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه اى‏مردم الله را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد.

و از ناحيه مردم هم جز اين مسؤوليتى نداشته كه رفتار آنان‏را زير نظر گرفته، در باره آن‏تحمل شهادت كند و بس، و اما اينكه خدا در روزى كه مردم به سويش برمى‏گردندبا ايشان ودر ايشان چه حكمى مى‏كند، هيچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب كند.

ممكن است كسى بگويد: شما در بحث‏شفاعتى كه قبلا در اين‏تفسير داشتيد يكى ازشفيعان روز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد كه‏شفاعتش پذيرفته هم مى‏شود و در اينجامى‏گوئيد آن جناب هيچ‏كاره است؟.

در پاسخ مى‏گوئيم بله، باز هم مى‏گوئيم او از شفيعان روز جزااست، براى اينكه ازشاهدان بحق است و آيه شريفه: و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق‏و هم‏يعلمون(2) بر شفاعت‏شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد،پس به حكم اين آيه عيسى ازشفيعان روز جزاء است، براى اينكه‏در آيه: و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا(3) آن جناب راشاهدخوانده و در آيه: و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التوراية‏و الانجيل (4) ، او را عالم به توحيد دانسته(چون توحيد هم‏يكى از معارفى است كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند).
اعتقاد خرافى به تفديه عيسى عليه السلام(فدا شدن براى رهائى‏گناهكاران)

با اعتقاد به اينكه آن حضرت از شفيعان روز جزا است فرق دارد

پس اگر در بحث‏شفاعت گفتيم عيسى ع نيز از شفيعان‏است در اينجامنكرش نشديم، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساله‏اى است و اعتقاد مسيحيان به مساله فديه‏دادن‏مساله‏اى ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه مى‏خواهيم‏بگوئيم قرآن كريم تفديه‏را براى عيسى ثابت نكرده و چنين قدرت و اختيارى به آن جناب نداده‏است و تفديه‏اى كه مسيحيان بدان معتقدند،اين است كه عيسى ع(با اينكه خداى‏پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و مى‏توانست دشمنان خود را در يك چشم بر هم زدن نابود كند)، ليكن براى اينكه كيفرى را كه گنهكاران در قيامت‏دارند باطل سازد، خود را فداى‏گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى دار برود!!.

قرآن اين معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نكرده، بلكه آيه‏اى‏كه از نظر خواننده‏گذشت آن را نفى نموده، عقل هم نمى‏تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم‏آن است كه‏قدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود كه ان شاء الله بيانش مى‏آيد.

و اما شفاعت، در آيه شريفه هيچ تعرضى به آن نشده و از اين جهت‏ساكت‏است، نه‏اثبات كرده و نه نفى نموده، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود(گو اينكه مقام‏آيه‏مقام اظهار ذلت است نه اختياردارى)جا داشت بفرمايد: و ان تغفر لهم فانك انت الغفورالرحيم (5) ، و اگر درصدد نفى شفاعت بود و مى‏خواست بفرمايد عيسى از شفيعان روز جزا نيست‏ديگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم‏را به ميان بياورد، آنچه در اينجا گفته شد اجمال‏مطالبى است كه ان شاء الله در تفسير سوره مائده در ذيل آيات مذكور خواهد آمد.

و اما آنچه مردم در باره عيسى ع گفته‏اند؟هر چند مردم بعداز آن جناب به‏مذاهب مختلف و مسلك‏هاى گوناگونى - كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند- معتقد شده ومتشتت گرديده‏اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آراى‏شان در نظر گرفته شود، از اين مقدار هم تجاوزكند و ليكن قرآن كريم تنها به نقل سخنانى از مسيحيان اهتمام ورزيده‏كه در باره عيسى و مادرش گفته‏اند،چون همين سخنان است كه با مساله توحيد برخورد دارد، مساله‏اى كه قرآن كريم - و اصولا دين فطرى و قويم - به آن دعوت مى‏كند.واما بعضى ازجزئيات از قبيل مساله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است.
آيات شريفه‏اى كه‏عقائد باطل مسيحيان در باره مسيح(ع)را بيان مى‏كنند

و آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يابه آنان نسبت داده، سخنانى است كه آيات زير بيانگر آنها است: 1 - وقالت النصارى المسيح ابن الله (6) ، كه به حكم‏اين آيه مسيحيان گفته‏اندمسيح پسر خدا است و آيه: و قالوا اتخذ ، عبارت اخراى همان آيه‏است، 2 - لقد كفر الذين‏قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم (8) ، به حكم اين آيه مسيحيان رسما مسيح را خود خدا دانسته‏اند، 3 - لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث‏ ثلاثة (9) ، در اين آيه كه‏بعد از آيه(72)قرار گرفته، خدا را سومين خدا از خدايان سه‏گانه دانسته‏اند، آيه:و لا تقولواثلاثة(10) هم به همين معنا اشاره دارد.

و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه‏مضمون و سه معناى مختلف‏است و به همين جهت بعضى‏ها از قبيل شهرستانى صاحب كتاب ملل و نحل‏آنها را حمل‏بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است: مذهب مكانيه قائل به فرزندى حقيقى مسيح براى‏خدايند و نسطوريه‏گفته‏اند: نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى شفاف‏چون بلور است، و يعقوبيه گفته‏اند: از باب‏انقلاب ماهيت است، خداى سبحان به گوشت‏و خون منقلب شده است.(11) و ليكن ظاهرا قرآن كريم(العياذ بالله)كتاب‏ملل و نحل نيست تا بخواهد به اين‏مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمى‏ورزد بلكه به اعتقادغلطى‏مى‏پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساله فرزندى مسيح براى خداى تعالى‏است‏و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز به آثارى مى‏پردازد كه بر اساس اين‏اعتقاد غلط مترتب كرده‏اند كه يكى‏از آنها مساله تثليث است، هر چند كه در تفسير كلمه‏تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه‏دار كرده‏اند، دليل بر اين معنااين است كه قرآن‏كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاج كرده، معلوم مى‏شودمورد نظر قرآن از كل‏مسيحيت مساله‏اى است كه همه در آن شريكند.
مساله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيل‏هاى موجود

توضيح اين كه تورات و انجيل‏هاى موجود در دست ما، از يك سو صراحت‏دارند بر اين كه خداى تعالى يكى استو از سوى ديگر انجيل به صراحت مى‏گويدمسيح پسر خدااست!واز ديگر سو تصريح مى‏كند به اين كه اين پسر همان پدر است و لاغير.

حتى اگر مساله پسرى را حمل مى‏كردند بر صرف احترام وبرگشت گيرى باز قابل‏اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردى از انجيل به اين معنا تصريح شده،از آن‏جمله مى‏گويد: و من به شما مى‏گويم دشمنان خود را دوست بداريد و براى لعنت كنندگان‏خود آرزوى بركت‏كنيد و به هر كس كه با شما دشمنى كرد احسان نمائيد و هر كس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با او پيوند كنيد تا فرزندان‏پدر خود شويد، همان پدرى كه درآسمان‏ها است، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان مى‏تاباند و هم بربدان، و بارانش راهم بر صديقين مى‏باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها كسى را دوست بداريد كه او شمارا دوست‏مى‏دارد، ديگر چه اجرى مى‏خواهيد داشته باشيد؟مگر عشاران غير اين مى‏كنند؟و نيز اگرتنها به برادران‏خود سلام كنيد باز چه فضيلتى براى شما خواهد بود؟مگر بت‏پرستان غير از اين‏مى‏كنند؟پس بيائيدمانند پدر آسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است (12).

و نيز در همين انجيل است كه: همه مراحم خود را در برابر مردم‏و به منظور خودنمائى‏بكار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان‏ها است اجرى نخواهيد داشت. (13) ونيز در همان كتاب در باره نماز مى‏گويد: شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ماكه در آسمان‏هائى، نام تو مقدس است....

و نيز آمده: پس اگر جفاكارى‏ها و خطاهاى مردم را ببخشيدپدر آسمانيتان هم‏خطاهاى شما را مى‏بخشد، (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم از انجيل متى‏است).

و نيز مى‏گويد:شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد.

و به مريم مجدلية مى‏گويد: برو نزد برادرانم و به ايشان بگومن به سوى پدرم كه پدرشما نيز هست و به سوى الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد (14) .

پس اين‏عبارات و امثال آن كه از سه انجيل نقل كرديم كلمهپدرراكه بر خداى‏تعالى و تقدس اطلاق كرده، هم در مورد عيسى اطلاق كرده و هم در مورد غير عيسى،و اين‏بطورى كه ملاحظه كرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد.

هر چند كه از بعضى ديگر از عبارات آنها از پسرى و پدرى‏صرف تشريف استفاده‏نمى‏شود، بلكه نوعى از استكمال را مى‏رساند، استكمالى كه وقتى در انسانى‏محقق شودسرانجام او را با خدا متحد مى‏كند، نظير اين عبارت: يسوع - مسيح - به اين كلام سخن گفت‏و چشمان‏خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اى پدر!آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت راتمجيد كن، تا پسرت‏هم تو را تمجيد كند، آنگاه دعائى را كه براى رسولان از شاگردانش كردنقل مى‏كند و آنگاه مى‏گويد: و من اين درخواست را تنها براى‏اينان نمى‏كنم بلكه درمورد كسانى هم كه به زبان به من ايمان آورده‏اند مسئلت دارم، تا همه آنان‏يكى شوند، همانطور كه تو اى پروردگار من ثابت‏شدى و من نيز در تو ابت‏شدم، مسئلت دارم تا آنها نيز درمن و تو يكى شوندو تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادى و من به ايشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى كه تو به من دادى، آرى تا همه‏يكى شوند، آنچنان كه ما يكى شديم، من در آنها و تودر من و همه آنها براى يكى كامل شوند تا همه عالم بدانندكه تو مرا فرستادى و من ايشان رادوست مى‏دارم، آنطور كه تو مرا دوست مى‏دارى (15) .

گفتيم: با اينكه انجيل‏ها صراحت دارد بر اينكه منظوراز پسرى و پدرى صرف تشريف‏است، اين كار را نكردند، يعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشريف نكردند،در اينجامى‏گوئيم در انجيل‏ها كلماتى هست كه نمى‏شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد(و شايدبه خاطروجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملى نزده‏اند)نظير اينكه‏مى‏گويد: لوقا به عيسى گفت: اى آقا ما نمى‏دانيم‏تو به كجا مى‏روى؟و چگونه مى‏توانيم‏راه را بشناسيم؟عيسى به او گفت: خود من آن طريقم، به حق سوگند و به‏زندگى قسم كه‏احدى به سوى پدرم نمى‏آيد، مگر به وسيله من، اگر شما مرا شناخته بوديد پدر مراهم شناخته‏بوديد، و از همين الان او را مى‏شناسيد چون او را هم ديديد.

فيلبس پرسيد: اى سيد پدر را به ما نشان بده، ديگر چيزى نمى‏خواهم،يسوع گفت: اى‏فيلبس من در همه اين زمان‏ها با شما بودم ولى شما نمى‏شناختيد، هر كس مرا ببيندپدر را ديده‏است.با اين حال چگونه تو مى‏گوئى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ايمان نياورده‏اى كه من‏درپدر حلول كردم و پدر در من حلول كرده است و اين سخنى كه دارم برايتان مى‏گويم(نيز)از ذات من به تنهائى صادر نمى‏شودبلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر مى‏شود، اواست كه دارد اين كارها را مى‏كند،باورم كنيد كه مى‏گويم من در پدرم و پدرم در من است (16) .