کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

جادو




نام شما چیست؟ " نام " چیست؟ " شما " چیست؟ آیا نام شما بخشی از آنچه هستید می باشد؟ آیا اگر این نام را نداشتید، دیگر این شخص کنونی نبودید؟

انسان برای این که بتواند با اطرافیان خود به راحت ترین نحو رابطه برقرار کند، دست به اختراع زبان زده است.اما این زبان گاهی برای او یک آفت بزرگ شده است. ما برای ارتباط بهتر و سریع تر، با زبان رابطه برقرار می کنیم. نام های مختلفی برای اجسام مختلف می گذاریم. برای یکدیگر نام انتخاب می کنیم. قانون گذاری می کنیم. قرارداد ایجاد می کنیم. و بسیاری کاربرد های دیگر...

اما آیا نام من جز این کاربرد دیگری نیز دارد؟ جز این که من میان چند نفر شناسایی شوم، زمانی که می خواهید با من صحبت کنید، آن را ذکر کنید، و هنگامی که نیستم، با استفاده از آن به دیگران بفهمانید که راجع به چه کسی صحبت می کنید؟

پا را از نام ها فراتر می گذاریم. کودکان در هنگام بازی برای ایجاد نظم قانون هایی برای خود ایجاد می کنند. مثلا دایره ای می کشند، و قرارداد می کنند که این دایره یعنی این که پای هیچ کس نباید از این دایره خارج شود. سپس به بازی می پردازند. در میان بازی ناگهان پای یکی از اعضا از دایره خارج می شود. 

دیگران به او اعتراض می کنند. او بیان می کند که این مساله کاملا اتفاقی بود. الان که مشکلی پیش نیامده است. به بازی ادامه دهیم. اما دیگران هنوز هم به او اعتراض می کنند. این اعتراض شدید تر می شود و منجر به درگیری فیزیکی میان کودکان می گردد. این قانون برای ایجاد نظم بود، اما به بی نظمی منجر شد.


در مثال دیگر همان کودکان را در نظر بگیرید، با این تفاوت که در میان این کودکان یکی از بقیه باهوش تر است. اعتراض ها که شدید می شود، او بیان می کند که بسیار خوب، حالا که پای تو از دایره خارج شد، باید برای ما بستنی بخری...

او با این کار علاوه بر برقرار کردن نظم، قراردادی جدید ایجاد کرد که نه تنها هیچ کس با آن مخالفت نکرد، بلکه همه با شوق از آن استقبال کردند. چرا که در این قرارداد جدید برای آنان سود هایی وجود داشت.


قراردادها و جریمه های بازی آنان بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که یکی از کودکان از خریداری بستنی خودداری کرد. آنچه اینجا اتفاق خواهد افتاد، یا درگیری فیزیکی ، و به عبارتی همان بی نظمی خواهد بود، و یا این که دوستان او از ادامه بازی با او خودداری می کنند. در حالت سوم، اگر دوستان او اندکی از او ترس داشته باشند، او به حالت یک استثنا باقی خواهد ماند و بازی ادامه پیدا خواهد کرد.

حالا از دور نگاهی به این بازی می کنیم. آیا دایره از ابتدا وجود داشت؟ نه!

تنها قرارداری بود که کودکان ایجاد کردند، و با تعصب خاص خود، برای حفظ آن و نه تغییر آن، تلاش کردند. حتی به قیمت این که با یکدیگر درگیر شوند...



در جامعه بشری نیز عین همین اتفاق ها ایجاد شده است. بسیاری از چیزهایی که ما می شناسیم، قراردادهایی هستند که خود ما ایجاد کرده ایم، اما آغاز آن را فراموش کرده ایم...



زمانی که هنوز نمی فهمیدم چرا بزرگ تر ها به من می گفتند: خدا دوست دارد که بچه ها به حرف بزرگ تر ها گوش کنند و خدا دوست دارد که بچه ها دروغ نگویند...
اما بزرگ تر که شدم به این اندیشیدم که این ها را چه کسی به خدا یاد داده است؟

در مورد ایجاد و اختراع خدا پیش از این بحث های بسیاری در این وبلاگ مطرح شده است.بنابراین آن بحث ها را مقدمه خود قرار می دهم، و بیشتر به این می پردازم که ادیان از کجا مطرح شدند. ادیان، در هر مکان جغرافیایی که ایجاد شدند، قوانینی داشتند که برای همان جامعه بسیار مفید بود. مثلا در جامعه ای که به خاطر دزدی یک نان، شخص ممکن بود به حبس ابد محکوم گردد، خدای آن دین دستور داد که مردم با هم مهربان تر باشند و جزای جرم را به خدا موکول کنند، چرا که نمی توانند به عدالت میان یکدیگر رفتار کنند...

اگر این جریان را با مثال پیشین تطبیق دهیم، می بینیم که " بخشش" همان بستنی است که همه از آن سود می برند و بنابراین کسی بر ضد آن ایستادگی نمی کند.

در حقیقت پیامبر زرنگ و با هوش آن دین، با افزودن یک قانون به قرارداد از پیش ساخته " خدا "،(دایره ای که پا را نباید از آن بیرون گذاشت)، هم قرارداد را حفظ کرد، و هم سودی به بقیه مردم رساند.این گونه شد که ادیان به سوی تکامل و قانونمند شدن پیش رفتند...



عملا می توان گفت که مفاهیم خداپرستانه و دینی، گرچه برای بشریت سودهای بسیاری داشته اند، اما نباید فراموش کنیم که تمامی این مفاهیم ساخته و پرداخته ذهن خود ماست، و بنابراین از بین بردن این مسائل، و یا حد اقل تغییر در این مبانی نیز به راحتی می تواند به دست خود ما انجام گیرد، تا پاسخگوی نیازهای بشر امروزی باشد.

( و جالب اینجاست که برخی مذهبیون در نتیجه تب روشنفکری، دست به ایجاد موج جدیدی زده اند تا برداشت جدید از مبانی کهنه دین کنند. این نشان دهنده این است که آنان تلاش دارند تا قراردادهای اولیه را با ذهنی متعصبانه نگاه دارند، اما نو آوری هایی در آنها ایجاد کنند که پاسخگوی نیازهای جدید باشد. حال آنکه بهتر است تمامی قراردادهای کهنه از بیخ و بن برداشته شوند.)
از قراردادهای بنیادی بشر دست می کشیم، و به مسائل جزئی اما بزرگ زندگی می رسیم.
پرسیدم: چگونه توانستید قفل در را باز کنید، بدون آن که کلید داشته باشید؟

پرسید:

قفل چیست؟

گفتم: وسیله ای است که جلوی ورود ما را به اتاق می گیرد، مگر آن که کلیدش را داشته باشیم.

گفت: کلید چیست؟

گفتم: نمی فهمم، منظور از این سوالات شما چیست؟

لبخندی زد و گفت: اگر قفل را این طوری تعریف کنی، جلوی ورود تو را می گیرد. اما اگر طوری که من تعریف می کنم باشد، جلوی من را نمی گیرد. برای من قفل هنوز تعریف نشده است.برای من قفل در قسمت تاریک قرار دارد...



با اختراع زبان، بشر بزرگ ترین مانع را بر سر راه ناخودآگاه همیشه بیدار خود قرار داد. اندیشه ما تحت تاثیر زبان تغییر پیدا کرد. پس از زبان، با همه بزرگی ها و قدرت هایش، ما توانایی تفکیک حقیقت از قرارداد را تقریبا برای همیشه از دست دادیم. زمانی که ما می گوییم : " این یک سنگ است. سنگ سفت و جامد است، و تغییر شکل نمی دهد، مگر آن که آن را بشکنیم" ، دیدگاهی را به یکدیگر تحمیل می کنیم که ممکن است، و تاکید می کنم، ممکن است با حقیقت تفاوت هایی داشته باشد. آنچه من از دیدن یک سنگ برداشت می کنم با آنچه که شما برداشت می کنید تفاوت های بسیاری دارد، اما زبان، با محدود کردن این تفاوت ها به یک سری لغات قراردادی، باعث شده است که ما فکر کنیم فهم یکسانی از مسائل داریم. آنچه مهم است این است که این سنگ برای من و شما دو جسم کاملا متفاوت است، اما ما برداشت یکسانی داریم.

زمانی که یک جانور درنده به گله ای گورخر نزدیک می شود، احساسی در تمام گله منتشر می گردد، بدون این که زبان در این میان نقشی ایفا کند. انسان این احساس را با نام " ترس " قرارداد بندی کرده است.اما این ترس چیست؟ آیا می توان یک بشقاب پر از ترس جلوی کسی گذاشت؟ آیا ترسی که من در خود حس می کنم با ترسی که شما در خود حس می کنید یکی است؟تنها شباهت هایی کلی میان این دو حس وجود دارد. اما به جرات می توان گفت که درک هر فرد از جهان اطراف با درک دیگران تفاوت های فاحشی دارد.



این مجموعه قراردادهای بشری او را محدود به واژگانی کرده است، که راه درازی تا حقیقت دارند...



احساس های ما و درک ما از اجسامی که آن ها را " عینی " می نامیم، کاملا متفاوت هستند. می توان گفت که " احساس "، تنها یک سری پالس الکتریکی است که در مغز ما منتشر می گردند. اما آیا این پالس های الکتریکی با حقیقت آن جسم همسان هستند، یا تنها در میان انسان ها مشترک هستند و با حقیقت آن جسم فاصله دارند. چگونه می توان مطمئن بود که آنچه ما از یک سنگ می بینیم، واقعا شکل حقیقی آن سنگ باشد؟

همین تفاوت های کوچک در درک ما، مقدمه بسیار خوبی است برای آن که نتیجه گیری کنیم که هر انسان، به عنوان یک موجود تنها با درک ها و اندیشه های منحصر به فرد است. آنچه که پیش از این با نام تنهایی بشر در این وبلاگ نگاشته شده است، با بیان این مطلب کامل تر خواهد شد.



با نگاهی دقیق تر، می بینیم که حتی نام ما نیز قراردادی کوچک است که پدر و مادر ما آن را ایجاد کرده اند، و هیچ رابطه ای با حقیقت ما ندارد. دانستن نام یک شخص کمک چندانی به درک ما از او نمی کند.



آنچه که یک عضو درجه یک جامعه نفرت یاد می گیرد، در مرحله اول همین است که باید نام خود را فراموش کند. با ایمان آوردن به این که نام یک قرارداد است، او به عنوان گام اول، درک خود را از قراردادهای بشری برداشته است، و گام های بعدی را با فهم بیشتری از حقیقت اطراف خود بر خواهد داشت.



اما این گام بعد چیست؟ نام خود را از یاد می بریم، و می فهمیم که در حقیقت ما هیچ تغییری ایجاد نشد. به قراردادهای بشری شک می کنیم و متوجه می شویم که این ها همه بازی با لغات است. اما بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ به این سوال، و ایمان آوردن به پاسخ این سوال، کلید جادویی است که ما از آن صحبت می کنیم...



حقیقت این است که کوچک ترین مسائل اطراف ما، چرخه هایی ایجاد می کنند که با یک دور کوتاه یا بلند به سمت خود ما، یا سمت کسان دیگری حرکت می کنند. زمانی که به شخصی ناسزا می گویید، عملا از زبان استفاده کرده اید، و در شخص روبروی خود، که او نیز اساس درک خود را بر پایه زبان بنا کرده است، تاثیری منفی می گذارید. اما اگر بدانیم که ناسزای ما ترکیبی از قراردادهای زبانی است، دیگر ناسزا بی معنا خواهد شد. دیگر به دشمن خویش ناسزا نمی گویید، بلکه از یک راه حقیقی با او وارد جنگ خواهید شد. و عکس همین مساله برای شما صادق خواهد بود. یعنی از ناسزای دیگران هیچ احساسی در شما بیدار نخواهد شد.چرا که می دانید او از قراردادهایی استفاده می کند که برای شما تعریف نشده اند.



اما این راه حقیقی چیست؟

همان طور که گفته شد، آنگاه که به قراردادها با چشم ایمان به این که آنها تنها قرارداد هستند نگاه کنید، در خود این قابلیت را پیدا می کنید که آنها را تغییر دهید. به زبان ساده تر، دیگر از زبان استفاده نمی کنید، بلکه ایجاد چرخه ای می کنید که اثرات حقیقی داشته باشد. آنگاه که بدانید که مفهوم " جسم جامد " تنها یک قرارداد زبانی است، با نیروی اراده خویش می توانید یک جسم جامد را بر روی زمین جاری کنید، بدون آن که انرژی چندانی صرف کنید.( انرژی فیزیکی). این اعمال تاثیرات غیر عادی از نظر علم همان چیزی است که به آن " جادو " گفته می شود.



عملا می توان گفت که پا را از زبان و درک زبانی فرا می گذارید، وارد دنیای تاریکی می گردید، و در دنیای تاریکی همه چیز تعریف نشده باقی خواهد ماند. اکنون زمان آن می رسد که شما اجسام را هر طور که می خواهید تعریف کنید. اگر شما بخواهید که سنگ پرواز کند، بنابراین سنگ به دستور شما پرواز خواهد کرد.



پس از آن که اعمال اولیه جادو را انجام دادید، و توانستید به راحتی در قراردادهای بشری تغییر ایجاد کنید، آنگاه قادر خواهید بود که حتی قوانین طبیعی را نیز تغییر دهید، و از یک سوزن، به عنوان وسیله ای برای ایجاد درد از راه دور استفاده کنید. در جادوی سیاه، با استفاده از مشتی خاک و چندی سوزن، قادر خواهید بود که حتی شخصی را از راه دور بکشید، چرا که می دانید که آنچه روبروی شماست یک سوزن نیست.

زبان به شما می گوید که سوزن جسم نوک تیزی است که زمانی که با بدن شما برخورد کند در شما احساس سوزش ایجاد می کند. اگر پا را از این مساله فراتر بگذارید، درک خود را از دایره زبان خارج کنید، و قرارداد زبان را کنار بگذارید، آنگاه سوزن یک جسم تعریف نشده است که می توانید برای آن قراردادی جدید و چرخه ای جدید وضع کنید. در این حالت سوزن تبدیل به جسمی می شود که چرخه منفی ایجاد شده توسط شما را به هدف شما می رساند، و دارای نیرویی خواهد بود که می تواند شخص مقابل شما را در چند ثانیه تکه تکه کند...



این همان حالتی است که جادوگران به آن رسیده اند، و تمامی تلاش ما نیز رسیدن به همین حقیقت و همین حالت است. ما به دنبال حقیقت دنیای تاریکی هستیم، نه اسیر قراردادهای بشری...



به همین دلیل نام " تاریکی " برای حقیقت انتخاب شده است. چرا که در تاریکی هیچ چیز دیده نمی شود، و یافتن راه به عهده ماست. می توانیم راه را آنگونه که می خواهیم تعریف کنیم، نه آنگونه که دنیای قراردادهای " نورانی " به ما تحمیل می کند.



و در نهایت متن، جمع بندی کلی مقاله حاضر ما را به این نتیجه گیری نزدیک می کند که اساس درک ما، باید هستی اطراف ما باشد، نه قراردادهای زبانی حاضر در ذهن ما.یادمان باشد که ما تنها عضو کوچکی از چرخه های بسیار پیچیده اطرافمان هستیم، و تنها زمانی می توانیم جای حقیقی خود در میان این چرخه ها را پیدا کنیم، که توانسته باشیم از قفس زبان و لغات خارج شده باشیم، و به ناخودآگاه خود روی کرده باشیم