کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

الوهیم در فضا








دانشمندان انسان سیاره دیگر تمامی حیات در کره زمین را با استفاده از دی ان ا و توسط مهندسی ژنتیک خلق کردنند
آثار این شاهکار عظیم آفرینش در نسخه های مذهبی میتوان یافت شود. اشاره موسی ، عسیی ، بودا ، و محمد به آنها بود که سخن می گفتند. زمان آن رسیده است که به آنها خوش آمد بگویم


چگونه واقع شد؟


.در روز 13 دسامبر1973، رایل ، روزنامه نگار فرانسوی ، با یک انسان از سیاره دیگر ملاقات شد و از او خواسته شد که سفارتی برای خوشامدگویی به این انسانها و بازگشت آنها به زمین فراهم سازد


طول اندازه این انسان فضایی 130سانتی متر بود و موهای تیره ی بلند ، پوست زیتونی و تراوشی هارمونی و شادی در چهره داشت. اخیرا رایل او را به :سادگی وکاملا تشریح کرد همانند با گفتن: اگر او الوها در یکی از خیابانهای ژاپن قدم می زد کسی حتی متوجه نمی شد درکلام دیگر آنها شبیه به ما هستند و ما شبیه آنها هستیم در واقع آنها ما را یر تصویر خود آفریدند همانطور که در انجیل توضیح داده شده است


:او به رایل گفت


"ما بودیم که تمامی حیات را در زمین خلق کردیم "
"، شما ما را به عنوان خدا اشتباه گرفتید"
". ما منشا مذاهب اصلی شما بودیم. "
". حالا که به اندازه کافی رشد کرده اید برای درک این مساله ، ما مایل هستیم توسط سفارتی در زمین با شما ارتباط رسمی داشته باشیم."




پیامها


پیامهایی که به رایل دیکته شد تشریح می کند که حیات در زمین درنتیجه ی تکامل تدریجی یا تصادفی یا آفرینش توسط خدای مافوق طبیعت نیست. بلکه خلقت عمدی است با استفاده از دی ان ا بوسیله انسانهای پیشرفته در دانش که بشریت را "در ضمیرشان خلق کردند " -- آنچه شما می توانید "بگوید آفرینشزیم علمی. " که اشاره به این دانشمندان وکارشان و نشان بینهایت آنان در نوشته های بسیاری از تمدنها یافت میشود . برای مثال درکتاب پیدایش در بیان چگونگی خلقت لغت "الوهیم " به اشتباهی به یک لغت مفرد "خدا", ترجمه شده بلکه این لغت جمع است و به معنای "آنهای که از آسمان آمدند است", و مفرد آن لغت است "الوها" (و همچنین گفته می شود. "الله"). تمدنهای سراسر جهان یاد آور هستند ازاین "خدایان" که از آسمان آمدند مثل بومیهای افریقا (دوگو - توا و غیره )امریکا، آسیا، استرالیا و اروپا.


الوهیم بشریت را برای پشرفت مستقل به حال خود رها گذاشت اما تماسشان را از طریق پیامبران چون بودا موسی محمد و غیره بر قرار نگاه داشت که همه ای آنها خصوصا انتخاب و تعلیم داده شده نقش پیامبران این بود که تدریجا بشریت بوسلیه پیامهای که به او آموخته میشد تحصیل شوند که هر کدام نسبت به درصد فهم و فرهنگی شان به دوره خود بستگی داشت.
کار دیگر پیامبران ان بود که آثاری از الوهیم بجای بگذارنند که بنابراین ما قادرباشیم که تا به زمانی که علم به اندازاه کافی برای درک آنها پیشرفت کردیم که آنها را به عنوان خالقین خود تصدیق کنیم. 

عیسی کسی که پدرش یک "الوها" بود این امر مهم پخش پیامها را در سراسر جهان برای آماده کردن ما در این زمان حساس که ما این مزیت را حالا داریم و در این زمان زندگی میکنیم عصری که پیش بینی شده بود. عصر آشکاری










مسیح و جادو






کتاب مقدس در باره جادوگری احضــار ارواح طلــب مشورت از روح مردگان غیبگــویی و طالـــع بینــــــی چه میگوید ؟


در دنیایی زندگی می کنیم که بشر با مشکلات و نگرانیهای روزمره و موقعیتهای شغلی و اجتماعی نامستحکمی روبرو است. او بر اثر این عوامل زیر فشارهای روحی و جسمی قرار دارد. اگر رابطه روحانی خوبی با خالق خود نداشته باشد احساس افسردگی و بی پناهی می کند. او سعی دارد در این اقیانوس پر طلاتم زندگی، تکه چوبی یافته و امید نجاتش را برآن ببندد. چه بسا بر اثر درماندگی به فال بینان غیبگویان احضار کنندگان ارواح، جادوگران و یا طالع بینان پناه می برد تا از دهان این اشخاص خبر خوشی دریافت کند تا شاید روح تشنه اش سیراب شود و به این طریق تسلی یابد. در صورتی که یکی از رازهای مهم موفقیت بشر در زندگی دانستن کلام خدا و اطاعت از اوامر الهی و دعا در حضورش است زیرا فقط اوست که تسلی دهنده قلب ناآرام بشر می باشد.

برای روشن شدن مطلب، کلام خدا را در کتاب مقدس سفر تثنیه فصل 18 آیات 10 تا 13 را مورد بررسی قرار می دهیم. خدا می فرماید: " در میان تو کسی یافت نشود که پسر یا دختر خود را از آتش بگذراند (بین بت پرستان مرسوم بود که پسر یا دختر خود را بعنوان قربانی در آتش می سوزانیدند و تقدیم به خدایانشــــان می کردند) نه فالگیر (کسیکه با وسائلی مانند ورق بازی ورق طاروت قهوه چای نخود یا شمع و غیره فالگیری کند) نه غیبگو (شخصی که با یکی از روشهای زیر مانند خیره شدن در کره کریستالی، آونگ ، چوبدستی تخته الفباء ، کف بینی ، تحقیق و دنبال کردن پرواز پرندگان و تعبیر خواب، غیبگویی کند) نه افسونگر (کسی که افسون کند یعنی کلماتی را برای جادو کردن بکار ببرد)، نه جادوگر (کسیکه بعنوان جادوی سفید یا کشیدن اشکال، خطوط و یا جدولهایی روی تکه کاغذ یا فلز، طلسم خوشبختی ، محافظت و یا دفع آزار و اذیت از انسانرا بکار برد و یا جادوی سیاه تولید مشکل یا بدبختی برای شخص بنماید) ، نه ساحر (کسیکه سحر می کندآنهم نوعی جادوگری است) نه سئوال کننده از اجنه (اجنه در لغت بمعنی جمع جنین است ولی در زبان فارسی به غلط برای جمع جن استفاده می شود. صاحب اجنه کسی است که با اجنها که ارواح شریر می باشند مشورت می کند و به صاحبان اجنه ، مدیوم نیز می گویند یعنی کسی که صاحب علم احضار ارواح می باشد) ، نه رمال (شخصی که با وسیله ای بنام رمل و اصطرلاب فال بگیرد وپیشگویی کند)، و نه کسیکه از مردگان مشورت می کند (مقصود شخصی است که روح مرده را احضار می کند و این احضار روح توسط همان صاحبان اجنه یا مدیوم ها انجام می شود)، زیرا هر که اینکار را کند نزد خداوند ناپسند است و به سبب این آلودگیها یهوه خدایت آنها را از حضور تو اخراج می کند. نزد یهوه خدایت کامل باش.

تماس با فالگیران و غیبگویان و جادوگران راه را برای ورود ارواح شریر در شخص مختلف باز می کند.

کتاب مقدس بما تعلیم می دهد که این اعمال مورد قبول خدا نمی باشد و اخطار می کند اینگونه ارتباط ، شخص را تحت تاثیر شیاطین قرار می دهد. یکی از طرق بسیار معمولی نفوذ ارواح ، غیبگویی است و آن کوشش برای کسب اطلاعات در مورد آینده می باشد که بتوسط فال یا قدرت روح شریر انجام می شود و متاسفانه بین مردم و حتی هموطنان عزیز بسیار رواج یافته است.

کلام خدا درکتاب اشعیاء نبی فصل 8 آیه 19 چنین می فرماید: " چون به شما بگویند که از اصحاب اجنه و جادوگران که جیک جیک و زمزمه می کنند سئوال کنید گویید آیا قوم از خدای خود سئوال ننماید و آیا از مردگان بجهت زندگان سئوال باید نمود؟"

ملاحظه می فرمایید خدا به صراحت چنین افرادی را مرده یعنی بدون نجات محسوب می نماید. عیسی مسیح در انجیل یوحنا فصل 10 آیه 10 می فرماید: " دزد نمی آید مگر آنکه بدزدد و بکشد و هلاک کند." شیطان و فرشتگان شریرش سعی دارند با ظاهری محترمانه روشهایی را بکار ببرند تا بشر را از طریق خدا منحرف کنند و آنها را از نجات و ورود به ملکوت آسمان بدور نکهدارند. خدا بطور واضح در کتاب سفر لاویان فصل 19 آیه 32 می فرماید:" به اصحاب اجنه توجه مکنید و از جادوگران پرسش منمایید تا خود را با ایشان نجس سازید من یهوه خدای شما هستم."

خداوند در فصل 20 آیه 6 همین کتاب ادامه می دهد: " کسی که به سوی صاحبان اجنه و جادوگران توجه نماید تا در عقب ایشان زنا کند (مقصود زنای روحانی است یعنی تجاوز نمودن از دستورات خدا) من روی خود را به ضد آن شخص خواهم گردانید و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت". خدا در همین فصل در آیه 27 به قوم اسرائیل دستور می دهد: " مرد و زنی که صاحب اجنه یا جادوگر باشد البته کشته شودو ایشانرا به سنگ سنگسار کنید، خون ایشان بر خود ایشان است." در مسیحیت حکم قتل برای کسی صادر نشده ولی دستور اکید داده شده که از این اشخاص دوری جوییم و هیچگونه مشورتی باآنها انجام ندهیم.

شخصی که با مسائلی از قبیل فالگیری، غیبگویی، احضار ارواح و جادوگری آلوده شود نه فقط خود او زیر لعنت خدا قرار می گیرد بلکه مطابق کلام خدا این لعنت تا نسل سوم و چهارم در خانواده او ادامه خواهد یافت. پس باید توجه داشت که تماس با فالگیران و ساحران و جادوگران مسئله ساده ای نیست بلکه امری بسیار جدی و حساس می باشد که شخص متخلف و خانواده اش را تحت تاثیر و کنترل شریر قرار می دهد.

سرنوشت پادشاهی که روح مرده را احضار کرد


در کتاب مقدس می بینیم شائول اولین پادشاه اسرائیل که مرد خدا ترسی بود و زمانی تمامی جادوگران و صاحبان اجنه را بقتل رسانیده بود بر اثر اشتباهاتش خدا از روگردان شد و او وقتیکه می خواست با فلسطین جنگ کند از خدا طلب مشورت کرد اما به دعاهایش جوابی داده نشد. او به عوض اینکه خود ش را در حضور خدا تفتیش و تقدیس کند از زنی که صاحب اجنه بود تقاضا کرد روح سموئیل نبی را که در آن زمان مرده بود برایش احضار کند. آن زن به توسط جن، روح سموئیل را برای پادشاه احضار کرد تا از او پرستش نماید، وقتی روح سموئیل احضار شد گفت: " چرا مرا برآورده مضطرب ساختی؟"

در اینجا یک روح شریر خود را بجای سموئیل معرفی کرد زیرا مدیومها به هیچ وجه دسترسی به ارواح مرده را ندارند بلکه تمام تظاهرات متعلق به ارواح شریر می باشد. آنها از طرف شیطان ماموریت دارند که انسانها را فریب داده و زیر لعنت خدا قرار بدهند. این عمل یکی از دلایلی بود که خدا سلطنت را از شائول گرفت و به داود سپرد وشائول در گناه خودش هلاک شد.

در کتاب دوم تواریخ فصل 33 نوشته شده که منسی در سن دوازده سالگی پادشاه اسرائیل شد و55 سال در اورشلیم سلطنت کرد. او برای لشکرهای آسمان ( یعنی ستارگان) در صحن خانه خداوند مذبح بنا کرد و پسر خود را از آتش گذرانید، فالگیری و افسونگری نمود و با صاحبان اجنه و جادوگران مراوده کرد و در حضور خدا شرارت بسیار ورزید. وقتی سرداران آشور منسی را با زنجیر بسته به بابل آوردند در آن هنگام متوجه شد که نیروهای شیطانی و جادوگری قادر به رهانیدنش نیستند، پس در حضور یهوه خدای یکتا فروتن شد و به جهت توبه طلب آمرزش کرد و خدای مهربان او را اجابت نمود و دوباره به مملکتش بازگردانید. او خدایان بیگانه و بتها را از خانه خدا در اورشلیم برداشت و به خارج از شهر ریخت و مذبح خداوند را تعمیر کرد و یهوه خدای اسرائیل را عبادت نمود. در آن زمان بجز قوم اسرائیل که خدای حقیقی را میشناختند تمامی قومهای جهان بت پرستی می کردند و خدا برای اولین بار شریعت خود را توسط موسی به قوم یهود آموخت. از این جهت است که در اینجا او یهوه خدای اسرائیل نامیده شده است.


چرا در دنیا هزاران زبان مختلف وجود دارد؟



بابل شهر بسار بزرگ و متمدنی بود، ریشه علمهای جادوگری، غیبگویی، فالبینی، احضار ارواح و طالع بینی از آنجا سرچشمه گرفت. این شهر در ابتدا توسط نمرود یکی از نواده های نوح بنیان گزاری شد. در آنجا تصمیم گرفتند برجی بسازند که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنند مبادا بر روی زمین پراکنده شوند. تا آن موقع همه مردم جهان به یک زبان صحبت می کردند. وقتی خدا شرارات این قوم را دید زبانهای آنان را مشوش کرد، در نتیجه ساختن برج متوقف شد و از آن موقع است که زبانهای مختلف در دنیا بوجود آمده است. خدا در فصل 47 از کتاب اشعیاء نبی شهر بابل را به یک دختر باکره تشبیه می کند که بخاطر داشتن علم زیادش در امور جادوگری، غیبگویی، فال بینی ، احضار ارواح و طالع بینی در اطمینان ساکن است واز زیادی علمش به عیاشی پرداخته بطوری که فکر نمی کند روزی تشکیلاتش از هم پاشیده شود. خداوند در آیه نهم از این فصل چنین می فرماید: " پس این دو چیز بی اولادی و بیوگی ناگهان در یک روزبه تو عارض خواهد شد و با وجود کثرت سحر (جادوکردن) و افراط افسونگری (جادوگری) زیاد تو آنها بشدت بر تو پیروزی خواهند یافت. زیرا بر شرارت خود اعتماد نموده گفتی کسی نیست که مرا ببیند و حکمت و علمت ترا گمراه ساخت و در دل خود گفتی من هستم و غیر از من دیگری نیست پس بلائی که افسون (کلماتیکه جادوگران هنگام جادوکردن بکار می برند) آنرا نخواهی دانست بر تو وافع خواهند شد و مصیبتی که به دفع آن قادر نخواهی شد ترا فرو خواهد گرفت و هلاکتی که ندانسته ای ناگهان بر تو استیلا خواهد یافت، پس در افسونگری خود و کثرت سحر خویش که در آنها از طفولیت مشقت کشیده ای قائم باش شاید که منفعت توانی برد و شاید که غالب توانی شد. از فراوانی مشورتهایت خسته شده ای پس تقسیم کنندگان افلاک (جمع فلک و مدار ستارگان) و رصد بندان کواکب (کسانیکه حرکت ستارگان را زیر نظر می گیرند) و آنانیکه در غره ماهها (اول نا قمری وقتیکه ماه هلال است) اخبار می دهند بایستند (در اینجا راجع به طالع بینان صحبت می کند) و ترا از آنچه بر تو واقع شدنی است نجات دهند. اینک مثل کاهی شده آتش ایشانرا خواهد سوزایند که خویشتنرا از شدت زبانه آن نخواهد رهانید و آن آتشی که خود را نزد آن گرم سازند و آتشی که در برابرش بنشینند نخواهد بود، آنانی که از ایشان مشقت کشیدی برای تو چنین خواهند شد. (این است عاقبت طالع بینانی که مردم به آنها اعتماد می کنند)، و آنالنی که از طفولیت با تو تجارت می کردند هرکس بجای خود آواره خواهد گردید و کسیکه ترا رهایی دهد نخواهد بود".

خدا بابل را مادر زناکاریهای جهان می نامد و به قوم خود می گوید از بابل و اعمال آن بیرون آمده بسوی من بازگشت کنید تا می بسوی شما بازگشت کنم. برای این منظور احتیاج به توبه کردن و تقدیس شدن (پاک شدن) دایرم تا مورد قبول خدا قرار بگیریم.



چگونه خدا گناهان مربوط به فالگیری، احضار ارواح و سحر و جادو را می بخشاید؟



خدا در کتاب لاویان فصل 17 آیه 11 فرمود: " جان جسد در خون است و من آنرا بر مذبح به شما داده ام تا برای جانهای شما کفاره کند (یعنی گناهان شما را در حضور خدا بازخرید کند تا آمرزیده شوید). زیرا فقط خون است که برای جان کفاره می کند." در زمان قدیم خدا برای اسرائیل به موسی دستور مخصوصی داد که هارون (برادر موسی) همیشه به قدس القداس وارد نشود مبادا بمیرد چون خدا در این محل ظاهر می شد، هارون می بایستی تشریفات فوق العاده ای انجام بدهد تا سالی یک مرتبه برای کفاره گناهان خود و بنی اسرائیل داخل قدس القداس شده و از پشت ابر بخور معطر بحضور خدا برسد. او می بایستی گوساله ای برای قربانی گناه و قوچی برای قربانی سوختنی بگذراند و بدنش را به آب غسل بدهد و زیر جامه کتان به تن کرده و پیراهن کتان بپوشد، کمربند کتان ببندد و به عمامه کتان معمم باشد، بخور معطر را به حضور خدا بر آتش قرار دهد تا ابر بخور ، کرسی رحمت را که خدا بر آن جلوس می فرماید بپوشاند تا مبادا بمیرد. بعد از آن به درون حجاب یعنی پرده آبی رنگ خیمه وارد شده خون قربانی را بر تخت رحمت بپاشد تا سالی یک مرتبه قوم اسرائیل تقدیس شوند. این تشریفات ادامه داشت تا اینکه خدا اراده فرمود عیسی مسیح فرزند محبوب او، جلال و شکوه آسمانی را ترک کرده و مانند ما انساهای خاکی لباس جسم پوشیده در این جهان زاده شود. او حدود سی و سه سال شبیه ما انسانها مورد آزمایش و وسوسه قرار گرفت، او با اعمال و رفتار، معجزات و تعلیمات منحصر به فرد خود پاکی و کامل بودنش را ثابت نمود، بطوری که هیچکس حتی معلمین شریعت یهود که مته بر خشخاش می گذاردند نتوانستند گناه یا اشتباهی به او نسبت دهند. او به عنوان یک بره پاک و بدون عیب بر بالای صلیب رفت و خون پاکش بجای خون قربانیهائی که توسط شریعت می بایست ریخته شود، گناهان ما را در حضور خدا بازخرید کرد و واسطه ای شد بین بشر گناهکار و خدای قدوس. او ما را با پدر روحانی آشتی داد و به ما قدرت داد که فرزندان خدا شویم. او پس از سه روز از مرگ برخاست و بعد از چهل روز به آسمان صعود کرد، او اکنون زنده است و در دست راست خدای پدر برای کسانیکه باو ایمان بیاورند شفاعت می کند.


چگونه ناپاکیها را از زندگی خود دور کنیم و با توبه بدرگاه خداوند آمده، نجات و حیات جاودانی را بیابیم؟


عیسی مسیح در انجیل متی فصل 28 آیه 18 فرمود: " تمام اختیارات آسمان و زمین به من داده شده است." خواننده عزیز لحظاتی در مورد محبت خدا نسبت به خودت تفکر کن و با فروتنی از او درخواست کن روح حکمت و راستی اش را در قلبت به جستجو وادارد تا از گناهانت آگاهی یافته و بقصد توبه آنها را در حضورش اعتراف نمایی. خدا می خواهد آنچه را که حرام است از خود دور کنی، اگر طلسمی در زندگیت هست آنرا بدور بینداز هر چند که اسم خوشبختی ، محافظت یا پولدار شدن و یا شانس روی آن گذاشته باشند، اگر کتابهایی از سحر و جادو در نزدت می باشد آنها را آتش بزن و نابود کن. از مشورت با جادوگران و صاحبان اجنه پرهیز کن، از احضار روح مردگان دوری بجوی. به اباطیل دروغی که طالع بینان، فالگیران و پیشگویان می گویند توجه نکن.

خدا می خواهد از بابل و زناکاریهای آن بیرون بیایی و توبه کنی و با خون عیسی مسیح که دو هزار سال پیش برای تو ریخته شده پاک شوی تا نجات بیابی. خدا می فرماید: " مقدس باشید همانطور که من قدوس هستم." اگر دز زندگیت مانند شائول پادشاه از گرفتن جواب از خدا ناامید شده ای و دانسته یا نا دانسته بسوی صاحبان اجنه روی آورده و از آنها پرسش نموده ای مانند منسی پادشاه توبه کن زیرا خدا می خواهد ترا با خون عسیی مسیح تقدیس کند. خدا می گوید "خوشحال نمی شوم شریران را به هاویه بیاندازم بلکه شادی من در این است که آنها بسوی من بازگشت کنند تا آنها را بیامرزم."

برای توبه از گناهان مربوط به جادوگری و شکستن لعنتی که بر روی شما گذاشته شده است این دعا را با ایمان کامل به عیسی مسیح تکرار کنید:

ای عیسی مسیح از این که بخاطر گناهان من جان مبارکت را برروی صلیب دادی و با ریختن خونت گناهانمرا در حضور خدا کفاره نمودی و پس از سه روز از مرگ برخاسته و اکنون در دست راست خدای پدر در جلال خود نشسته و برای من میانجیگری می کنی متشکرم.

خداوند عزیز ، اعتراف می کنم که در گذشته بخاطر غفلت یا از روی کنجکاوی، نادانی، دانسته یا ندانسته از کلام تو نااطاعتی نموده ام.

از تمام این آلودگیها توبه می کنم. لطفا بدن، روح، جان و فکر مرا تقدیس فرما. ای شیطان تمام درهایی را که با آلودگی به جادوگری برای تو و ارواح شریرت باز کرده ام می بندم.

از تمام آلودگیهایی که با جادوگران در رابطه با جادوی سفید، جادوی سیاه ودوو (نوعی جادو که به مراتب از جادوی سیاه قویتر می باشد و قادر است افراد را از راه دور بیمار نموده و یا حتی بکشد) ، احضار ارواح، تخته الفبا و سایر بازیها داشته ام توبه می کنم. از هرگونه آلودگی به غیبگویی، فال قهوه، فال چای، کف بینی، کره کریستالی، تاروت وسایر ورق ها، آینده نگری از طریق طالع بینی و علامات ماه تولد، توبه می کنم.

از هرگونه رابطه با جادوگرانی که توسط ظرف آب، جن احضار می کنند و کسانی که توسط جادوگری بیماران را شفا می دهند ( در واقع عمل شفا بطور کامل انجام نمی شود بلکه بیماری را از عضوی به عضو دیگر بدن منتقل می کنند) نوشتن بصورت اتوماتیک، بررسی دست خط دیگران برای پی بردن به شخصیت آنها و مطالعه هر نوع کتابی که در مورد جادوگری و این آلودگیها سخنی گفته، توبه می کنم و آنها را می سوزانم و نابود می کنم.

بنام عیسی مسیح هرگونه ارواح و لعنتی که از نسلهای گذشته در من نفوذ دارند از خود دور می کنم و بندهای اسارت به ارواح شریررا از خود و پدر و مادر مادرم وپدر و مادر پدرم ونسلهای آنها تا به آدم و حوا به قدرت خون عیسی مسیح می شکنم و بدور میاندازم. هرگونه رابطه ای که با دنیای مردگان و ارواح داشته ام از خود دور می کنم. هر سازمان و گروهی که خون عیسی مسیح و هر فلسفه تی که الوهیت خداوندم عیسی مسیح را ناچیز می شمارد، از خود در می کنم. خداوندا اعتراف می کنم بجای طلب کمک از تو با کمک گرفتن از ارواح شریر و شیطان گناه کرده ام. و به تمامی گناهانم (گناهانتان را نام ببرید) و به گناهانی که بخاطر نمی آورم اعتراف می کنم. خداوندا، قول می دهم که دیگر گناهان گذشته را تکرار نکنم. کتاب مقدس می گوید:" اگر گناهان خود را اعتراف کنیم، او امین و عادل است تا گناهان ما را بیامرزد و ما را از هر ناراستی پاک سازد" (اول یوحنا9:1) . مرا بر طبق کلامت ببخش. من شیطان و ارواح شریر و کارهایشان را از خود دور می کنم و آنها را دشمن خود می دانم. هماکنون خود و خانواده ام را زیر پوشش خون عیسی مسیح آورده تمامی درها و اعمال و فرمانهای این ارواح را در نام عیسی مسیح می بندم و از خود دور می کنم و می طلبم که فرشتگان خداوند همه آنها را در داخل قفس زندانی کنند تا نتوانند به شرارت خود ادامه دهند. به نام عیسی مسیح، آمین.


عیسی مسیح یگانه کشتی نجات


خواننده عزیز:

اگر مشکلی داری که از حل آن عاجز هستی فقط به خدا توکل داشته باش و در نام عیسی مسیح از درگاه او بطلب زیرا مستجاب خواهی شد. عیسی مسیح تنها کشتی نجاتی است که می تواند ترا از تلاطم اقیانوس زندگی بسلامت به ساحل ملکوت آسمانی برساند.

عیسی مسیح در انجیل یوحنا فصل 14 آیه 6 می فرماید " من راه و راستی و حیات هستم، هیچ کس جز بوسیله من نزد پدر نخواهد آمد."

در خاتمه از درگاه قادر مطلق برای یکایک شما خوانندگان عزیز آرزوی سلامتی کامل، نجات، کامیابی و موفقیت روز افزون من نمایم. با نام پرشکوه و پر جلال و پر عظمت خدای پدر و پسر و روح القدس و با قدرت خون پاک و مقدس، مبارک و مطهر آقا و حضرت اعلی عیسی خداود هر طلسمی که برای انسان و یا انسانهائی که در این دنیا سکونت دارند باطل می کنم. باطل می کنم تمام عاملین و لشکریان و عاملین گناه و پنجره گناه، دریچه گناه، تمام افکار و هر اندیشه ای که از طرف شیطان و از طرف عاملین شیطان فرستاده شده ویا در ارتباط هستند. باطل شد. قطره های خون مبارک و مطهر عیسی مسیح از صلیب چکه می کند بر روی تمام طلسمهایی که برای انسانهای این دنیا بکار رفته. از درگاه روح القدس می طلبم که قدرت تمام شیاطینی که ماموران این طلسمها می باشند را باطل نماید. آمین و آمین خدا شما رابرکت دهد.


منوچهر قائم مقامی

جادو




نام شما چیست؟ " نام " چیست؟ " شما " چیست؟ آیا نام شما بخشی از آنچه هستید می باشد؟ آیا اگر این نام را نداشتید، دیگر این شخص کنونی نبودید؟

انسان برای این که بتواند با اطرافیان خود به راحت ترین نحو رابطه برقرار کند، دست به اختراع زبان زده است.اما این زبان گاهی برای او یک آفت بزرگ شده است. ما برای ارتباط بهتر و سریع تر، با زبان رابطه برقرار می کنیم. نام های مختلفی برای اجسام مختلف می گذاریم. برای یکدیگر نام انتخاب می کنیم. قانون گذاری می کنیم. قرارداد ایجاد می کنیم. و بسیاری کاربرد های دیگر...

اما آیا نام من جز این کاربرد دیگری نیز دارد؟ جز این که من میان چند نفر شناسایی شوم، زمانی که می خواهید با من صحبت کنید، آن را ذکر کنید، و هنگامی که نیستم، با استفاده از آن به دیگران بفهمانید که راجع به چه کسی صحبت می کنید؟

پا را از نام ها فراتر می گذاریم. کودکان در هنگام بازی برای ایجاد نظم قانون هایی برای خود ایجاد می کنند. مثلا دایره ای می کشند، و قرارداد می کنند که این دایره یعنی این که پای هیچ کس نباید از این دایره خارج شود. سپس به بازی می پردازند. در میان بازی ناگهان پای یکی از اعضا از دایره خارج می شود. 

دیگران به او اعتراض می کنند. او بیان می کند که این مساله کاملا اتفاقی بود. الان که مشکلی پیش نیامده است. به بازی ادامه دهیم. اما دیگران هنوز هم به او اعتراض می کنند. این اعتراض شدید تر می شود و منجر به درگیری فیزیکی میان کودکان می گردد. این قانون برای ایجاد نظم بود، اما به بی نظمی منجر شد.


در مثال دیگر همان کودکان را در نظر بگیرید، با این تفاوت که در میان این کودکان یکی از بقیه باهوش تر است. اعتراض ها که شدید می شود، او بیان می کند که بسیار خوب، حالا که پای تو از دایره خارج شد، باید برای ما بستنی بخری...

او با این کار علاوه بر برقرار کردن نظم، قراردادی جدید ایجاد کرد که نه تنها هیچ کس با آن مخالفت نکرد، بلکه همه با شوق از آن استقبال کردند. چرا که در این قرارداد جدید برای آنان سود هایی وجود داشت.


قراردادها و جریمه های بازی آنان بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که یکی از کودکان از خریداری بستنی خودداری کرد. آنچه اینجا اتفاق خواهد افتاد، یا درگیری فیزیکی ، و به عبارتی همان بی نظمی خواهد بود، و یا این که دوستان او از ادامه بازی با او خودداری می کنند. در حالت سوم، اگر دوستان او اندکی از او ترس داشته باشند، او به حالت یک استثنا باقی خواهد ماند و بازی ادامه پیدا خواهد کرد.

حالا از دور نگاهی به این بازی می کنیم. آیا دایره از ابتدا وجود داشت؟ نه!

تنها قرارداری بود که کودکان ایجاد کردند، و با تعصب خاص خود، برای حفظ آن و نه تغییر آن، تلاش کردند. حتی به قیمت این که با یکدیگر درگیر شوند...



در جامعه بشری نیز عین همین اتفاق ها ایجاد شده است. بسیاری از چیزهایی که ما می شناسیم، قراردادهایی هستند که خود ما ایجاد کرده ایم، اما آغاز آن را فراموش کرده ایم...



زمانی که هنوز نمی فهمیدم چرا بزرگ تر ها به من می گفتند: خدا دوست دارد که بچه ها به حرف بزرگ تر ها گوش کنند و خدا دوست دارد که بچه ها دروغ نگویند...
اما بزرگ تر که شدم به این اندیشیدم که این ها را چه کسی به خدا یاد داده است؟

در مورد ایجاد و اختراع خدا پیش از این بحث های بسیاری در این وبلاگ مطرح شده است.بنابراین آن بحث ها را مقدمه خود قرار می دهم، و بیشتر به این می پردازم که ادیان از کجا مطرح شدند. ادیان، در هر مکان جغرافیایی که ایجاد شدند، قوانینی داشتند که برای همان جامعه بسیار مفید بود. مثلا در جامعه ای که به خاطر دزدی یک نان، شخص ممکن بود به حبس ابد محکوم گردد، خدای آن دین دستور داد که مردم با هم مهربان تر باشند و جزای جرم را به خدا موکول کنند، چرا که نمی توانند به عدالت میان یکدیگر رفتار کنند...

اگر این جریان را با مثال پیشین تطبیق دهیم، می بینیم که " بخشش" همان بستنی است که همه از آن سود می برند و بنابراین کسی بر ضد آن ایستادگی نمی کند.

در حقیقت پیامبر زرنگ و با هوش آن دین، با افزودن یک قانون به قرارداد از پیش ساخته " خدا "،(دایره ای که پا را نباید از آن بیرون گذاشت)، هم قرارداد را حفظ کرد، و هم سودی به بقیه مردم رساند.این گونه شد که ادیان به سوی تکامل و قانونمند شدن پیش رفتند...



عملا می توان گفت که مفاهیم خداپرستانه و دینی، گرچه برای بشریت سودهای بسیاری داشته اند، اما نباید فراموش کنیم که تمامی این مفاهیم ساخته و پرداخته ذهن خود ماست، و بنابراین از بین بردن این مسائل، و یا حد اقل تغییر در این مبانی نیز به راحتی می تواند به دست خود ما انجام گیرد، تا پاسخگوی نیازهای بشر امروزی باشد.

( و جالب اینجاست که برخی مذهبیون در نتیجه تب روشنفکری، دست به ایجاد موج جدیدی زده اند تا برداشت جدید از مبانی کهنه دین کنند. این نشان دهنده این است که آنان تلاش دارند تا قراردادهای اولیه را با ذهنی متعصبانه نگاه دارند، اما نو آوری هایی در آنها ایجاد کنند که پاسخگوی نیازهای جدید باشد. حال آنکه بهتر است تمامی قراردادهای کهنه از بیخ و بن برداشته شوند.)
از قراردادهای بنیادی بشر دست می کشیم، و به مسائل جزئی اما بزرگ زندگی می رسیم.
پرسیدم: چگونه توانستید قفل در را باز کنید، بدون آن که کلید داشته باشید؟

پرسید:

قفل چیست؟

گفتم: وسیله ای است که جلوی ورود ما را به اتاق می گیرد، مگر آن که کلیدش را داشته باشیم.

گفت: کلید چیست؟

گفتم: نمی فهمم، منظور از این سوالات شما چیست؟

لبخندی زد و گفت: اگر قفل را این طوری تعریف کنی، جلوی ورود تو را می گیرد. اما اگر طوری که من تعریف می کنم باشد، جلوی من را نمی گیرد. برای من قفل هنوز تعریف نشده است.برای من قفل در قسمت تاریک قرار دارد...



با اختراع زبان، بشر بزرگ ترین مانع را بر سر راه ناخودآگاه همیشه بیدار خود قرار داد. اندیشه ما تحت تاثیر زبان تغییر پیدا کرد. پس از زبان، با همه بزرگی ها و قدرت هایش، ما توانایی تفکیک حقیقت از قرارداد را تقریبا برای همیشه از دست دادیم. زمانی که ما می گوییم : " این یک سنگ است. سنگ سفت و جامد است، و تغییر شکل نمی دهد، مگر آن که آن را بشکنیم" ، دیدگاهی را به یکدیگر تحمیل می کنیم که ممکن است، و تاکید می کنم، ممکن است با حقیقت تفاوت هایی داشته باشد. آنچه من از دیدن یک سنگ برداشت می کنم با آنچه که شما برداشت می کنید تفاوت های بسیاری دارد، اما زبان، با محدود کردن این تفاوت ها به یک سری لغات قراردادی، باعث شده است که ما فکر کنیم فهم یکسانی از مسائل داریم. آنچه مهم است این است که این سنگ برای من و شما دو جسم کاملا متفاوت است، اما ما برداشت یکسانی داریم.

زمانی که یک جانور درنده به گله ای گورخر نزدیک می شود، احساسی در تمام گله منتشر می گردد، بدون این که زبان در این میان نقشی ایفا کند. انسان این احساس را با نام " ترس " قرارداد بندی کرده است.اما این ترس چیست؟ آیا می توان یک بشقاب پر از ترس جلوی کسی گذاشت؟ آیا ترسی که من در خود حس می کنم با ترسی که شما در خود حس می کنید یکی است؟تنها شباهت هایی کلی میان این دو حس وجود دارد. اما به جرات می توان گفت که درک هر فرد از جهان اطراف با درک دیگران تفاوت های فاحشی دارد.



این مجموعه قراردادهای بشری او را محدود به واژگانی کرده است، که راه درازی تا حقیقت دارند...



احساس های ما و درک ما از اجسامی که آن ها را " عینی " می نامیم، کاملا متفاوت هستند. می توان گفت که " احساس "، تنها یک سری پالس الکتریکی است که در مغز ما منتشر می گردند. اما آیا این پالس های الکتریکی با حقیقت آن جسم همسان هستند، یا تنها در میان انسان ها مشترک هستند و با حقیقت آن جسم فاصله دارند. چگونه می توان مطمئن بود که آنچه ما از یک سنگ می بینیم، واقعا شکل حقیقی آن سنگ باشد؟

همین تفاوت های کوچک در درک ما، مقدمه بسیار خوبی است برای آن که نتیجه گیری کنیم که هر انسان، به عنوان یک موجود تنها با درک ها و اندیشه های منحصر به فرد است. آنچه که پیش از این با نام تنهایی بشر در این وبلاگ نگاشته شده است، با بیان این مطلب کامل تر خواهد شد.



با نگاهی دقیق تر، می بینیم که حتی نام ما نیز قراردادی کوچک است که پدر و مادر ما آن را ایجاد کرده اند، و هیچ رابطه ای با حقیقت ما ندارد. دانستن نام یک شخص کمک چندانی به درک ما از او نمی کند.



آنچه که یک عضو درجه یک جامعه نفرت یاد می گیرد، در مرحله اول همین است که باید نام خود را فراموش کند. با ایمان آوردن به این که نام یک قرارداد است، او به عنوان گام اول، درک خود را از قراردادهای بشری برداشته است، و گام های بعدی را با فهم بیشتری از حقیقت اطراف خود بر خواهد داشت.



اما این گام بعد چیست؟ نام خود را از یاد می بریم، و می فهمیم که در حقیقت ما هیچ تغییری ایجاد نشد. به قراردادهای بشری شک می کنیم و متوجه می شویم که این ها همه بازی با لغات است. اما بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ به این سوال، و ایمان آوردن به پاسخ این سوال، کلید جادویی است که ما از آن صحبت می کنیم...



حقیقت این است که کوچک ترین مسائل اطراف ما، چرخه هایی ایجاد می کنند که با یک دور کوتاه یا بلند به سمت خود ما، یا سمت کسان دیگری حرکت می کنند. زمانی که به شخصی ناسزا می گویید، عملا از زبان استفاده کرده اید، و در شخص روبروی خود، که او نیز اساس درک خود را بر پایه زبان بنا کرده است، تاثیری منفی می گذارید. اما اگر بدانیم که ناسزای ما ترکیبی از قراردادهای زبانی است، دیگر ناسزا بی معنا خواهد شد. دیگر به دشمن خویش ناسزا نمی گویید، بلکه از یک راه حقیقی با او وارد جنگ خواهید شد. و عکس همین مساله برای شما صادق خواهد بود. یعنی از ناسزای دیگران هیچ احساسی در شما بیدار نخواهد شد.چرا که می دانید او از قراردادهایی استفاده می کند که برای شما تعریف نشده اند.



اما این راه حقیقی چیست؟

همان طور که گفته شد، آنگاه که به قراردادها با چشم ایمان به این که آنها تنها قرارداد هستند نگاه کنید، در خود این قابلیت را پیدا می کنید که آنها را تغییر دهید. به زبان ساده تر، دیگر از زبان استفاده نمی کنید، بلکه ایجاد چرخه ای می کنید که اثرات حقیقی داشته باشد. آنگاه که بدانید که مفهوم " جسم جامد " تنها یک قرارداد زبانی است، با نیروی اراده خویش می توانید یک جسم جامد را بر روی زمین جاری کنید، بدون آن که انرژی چندانی صرف کنید.( انرژی فیزیکی). این اعمال تاثیرات غیر عادی از نظر علم همان چیزی است که به آن " جادو " گفته می شود.



عملا می توان گفت که پا را از زبان و درک زبانی فرا می گذارید، وارد دنیای تاریکی می گردید، و در دنیای تاریکی همه چیز تعریف نشده باقی خواهد ماند. اکنون زمان آن می رسد که شما اجسام را هر طور که می خواهید تعریف کنید. اگر شما بخواهید که سنگ پرواز کند، بنابراین سنگ به دستور شما پرواز خواهد کرد.



پس از آن که اعمال اولیه جادو را انجام دادید، و توانستید به راحتی در قراردادهای بشری تغییر ایجاد کنید، آنگاه قادر خواهید بود که حتی قوانین طبیعی را نیز تغییر دهید، و از یک سوزن، به عنوان وسیله ای برای ایجاد درد از راه دور استفاده کنید. در جادوی سیاه، با استفاده از مشتی خاک و چندی سوزن، قادر خواهید بود که حتی شخصی را از راه دور بکشید، چرا که می دانید که آنچه روبروی شماست یک سوزن نیست.

زبان به شما می گوید که سوزن جسم نوک تیزی است که زمانی که با بدن شما برخورد کند در شما احساس سوزش ایجاد می کند. اگر پا را از این مساله فراتر بگذارید، درک خود را از دایره زبان خارج کنید، و قرارداد زبان را کنار بگذارید، آنگاه سوزن یک جسم تعریف نشده است که می توانید برای آن قراردادی جدید و چرخه ای جدید وضع کنید. در این حالت سوزن تبدیل به جسمی می شود که چرخه منفی ایجاد شده توسط شما را به هدف شما می رساند، و دارای نیرویی خواهد بود که می تواند شخص مقابل شما را در چند ثانیه تکه تکه کند...



این همان حالتی است که جادوگران به آن رسیده اند، و تمامی تلاش ما نیز رسیدن به همین حقیقت و همین حالت است. ما به دنبال حقیقت دنیای تاریکی هستیم، نه اسیر قراردادهای بشری...



به همین دلیل نام " تاریکی " برای حقیقت انتخاب شده است. چرا که در تاریکی هیچ چیز دیده نمی شود، و یافتن راه به عهده ماست. می توانیم راه را آنگونه که می خواهیم تعریف کنیم، نه آنگونه که دنیای قراردادهای " نورانی " به ما تحمیل می کند.



و در نهایت متن، جمع بندی کلی مقاله حاضر ما را به این نتیجه گیری نزدیک می کند که اساس درک ما، باید هستی اطراف ما باشد، نه قراردادهای زبانی حاضر در ذهن ما.یادمان باشد که ما تنها عضو کوچکی از چرخه های بسیار پیچیده اطرافمان هستیم، و تنها زمانی می توانیم جای حقیقی خود در میان این چرخه ها را پیدا کنیم، که توانسته باشیم از قفس زبان و لغات خارج شده باشیم، و به ناخودآگاه خود روی کرده باشیم

فرزندان بلا فصل آدم - ع

فرزندان بلا فصل آدم - ع


تناسل طبقه اول انسان، یعنی آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است که نتیجه‏اش متولد شدن پسران و دخترانی و به عبارت دیگر خواهران و برادرانی گردیده است و در این باره بحثی‏نیست، بحث در این است که طبقه دوم بشر یعنی همین خواهران و برادران چگونه و با چه‏کسی ازدواج کرده‏اند؟آیا ازدواج در بین خود آنان بوده و یا به طریقی دیگر صورت گرفته‏است؟از ظاهر اطلاق آیه شریفه زیر که می‏فرماید:

"و بث منهما رجالا کثیرا و نساء..."

به‏بیانی که گذشت‏بر می‏آید که در انتشار نسل بشر غیر از آدم و همسرش هیچ کس دیگری‏دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهی به این دو تن بوده و بس، نه هیچ زنی از غیر بشردخالت داشته، و نه هیچ مردی، چون قرآن کریم در انتشار این نسل تنها آدم و حوا را مبدادانسته، و اگر غیر از آدم و حوا مردی یا زنی از غیر بشر نیز دخالت می‏داشت، می‏فرمود: "و بث‏منهما و من غیرهما"، و یا عبارتی دیگر نظیر این را می‏آورد تا بفهماند که غیر از آدم و حواموجودی دیگر نیز دخالت داشته و معلوم است که منحصر بودن آدم و حوا در مبدایت انتشار نسل،اقتضا می‏کند که در طبقه دوم ازدواج بین خواهر و برادر صورت گرفته باشد.

و اما اینکه چنین ازدواجی در اسلام حرام است و بطوری که حکایت‏شده در سایرشرایع نیز حرام و ممنوع بوده ضرری به این نظریه نمی‏زند، برای اینکه تحریم حکمی است‏تشریعی، که تابع مصالح و مفاسد است، نه حکمی تکوینی(نظیر مستی آوردن شراب) و غیرقابل تغییر، و زمام تشریع هم به دست‏خدای سبحان است، او هر چه بخواهد می‏کند و هرحکمی بخواهد می‏راند، چه مانعی دارد که یک عمل را در روزی و روزگاری جایز و مباح‏کند، و در روزگاری دیگر حرام نماید، در روزی که جز تجویزش چاره‏ای نیست تجویز کند ودر روزگاری دیگر که این ضرورت در کار نیست تحریم کند، ازدواج خواهر و برادر را در روزگاری که‏تجویزش باعث‏شیوع فحشا و جریحه‏دار شدن عفت عمومی نمی‏شود تجویز کند و در روزگاری دیگرکه باعث این محذور می‏شود تحریم کند.

خواهی گفت که تجویز چنین ازدواجی هم مخالف با فطرت بشر و همچنین، مخالف باشرایع انبیا است که آن نیز طبق فطرت است، همچنان که خدای عز و جل فرموده:

"فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم" (1)

و حاصل مفاد آیه این است که شرایع الهی همه مطابق با فطرت است و دین پایدار هم دینی است‏که چنین باشد.

در پاسخ می‏گوئیم: این سخن که ازدواج خواهر و برادر منافی با فطرت باشد درست نیست و فطرت چنین ازدواجی را صرفا به خاطر اینکه ازدواج خواهر و برادر است نفی‏نمی‏کند و از آن تنفر ندارد، بلکه اگر نفی می‏کند و اگر از آن تنفر دارد برای این است که‏باعث‏شیوع فحشا و منکرات می‏شود و باعث می‏گردد غریزه عفت‏باطل گردد و عفت‏عمومی لکه‏دار شود.

و پر واضح است که شیوع فحشا بوسیله ازدواج خواهر و برادر در زمانی است که‏جامعه گسترده‏ای از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگاری که در تمامی روی زمین غیر ازچند پسر و چند دختر از یک پدر و مادر وجود ندارند و از سوی دیگر مشیت‏خدای تعالی تعلق‏گرفته که همین چند تن را زیاد کند، و افرادی بسیار از آنان منشعب سازد، دیگر عنوان فحشابر چنین ازدواجی منطبق و صادق نیست.

پس اگر انسان امروز از چنین تماس و چنین جماعی نفرت دارد به خاطر علتی است که‏گفتیم، نه اینکه به حسب فطرت از آن متنفر باشد، به شهادت اینکه می‏بینیم مجوسیان در قرنهائی‏طولانی(بطوری که تاریخ ذکر می‏کند)ازدواج بین خواهر و برادر را مشروع می‏دانستند و از آن‏متنفر نبودند و هم اکنون بطور قانونی در روسیه(بطوری که نقل شده)و نیز بطور غیر قانونی یعنی‏به عنوان زنا در اروپا انجام می‏شود.

یکی از عادات که در این ایام در ملل متمدن اروپا و آمریکا معمول است این است‏که دوشیزگان قبل از ازدواج قانونی و قبل از رسیدن به حد بلوغ سنی ازدواج، بکارت خود را زایل‏می‏سازند و آماری که در این باره گرفته شده به این نتیجه رسیده که بعضی از این افضاها ازناحیه پدران و برادران دوشیزگان صورت می‏گیرد.

بعضی‏ها گفته‏اند: اینگونه ازدواج با قوانین طبیعی یعنی قوانینی که قبل از پیدایش‏مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان‏ها جاری بوده نمی‏سازد، زیرا اختلاط و انسی‏که در بین افراد یک خانواده برقرار است غریزه شهوت و عشق ورزی و میل غریزی را در بین‏خواهران و برادران باطل می‏کند، و به قول مونتسکیو حقوقدان معروف در کتابش روح القوانین:

"علاقه خواهر برادری غیر از علاقه شهوانی بین زن و مرد است"لیکن این سخن درست نیست.

اولا: به همان دلیلی که خاطرنشان کردیم و ثانیا: به فرض هم که قبول کنیم منحصر در مواردمعمولی است، نه در جائی که ضرورت آن را ایجاب کند، یعنی قوانین وضعی طبیعی نتواندصلاح مجتمع را تامین کند که در چنین صورتی چاره‏ای جز این نیست که قوانین غیر طبیعی‏مورد عمل قرار گیرد و اگر قرار باشد بطور کلی جز قوانین طبیعی پذیرفته نشود، باید بیشتر قوانین‏معمول و اصول دایر در زندگی امروز هم دور ریخته شود، (در متن عربی کلمه"لا"در جمله "بما لا تکون"غلط است).
بحث روایتی(در باره خلقت آدم، صله رحم و...)

در کتاب توحید از امام صادق ع روایتی آورده که در ضمن آن به راوی‏فرموده: شاید شما گمان کنید که خدای عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگری نیافریده، نه، چنین‏نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آن آدم‏ها هستید (2) .

مؤلف قدس سره: ابن میثم نیز در شرح نهج البلاغه خود حدیثی به این معنا از امام باقرع نقل کرده (3) و صدوق نیز همان را در کتاب خصال خود آورده (4) .

و در خصال از امام صادق ع روایت آورده که فرمود: خدای عز و جل دوازده‏هزار عالم آفریده که هر یک از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر است و هیچیک ازاهالی یک عالم به ذهنش نمی‏رسد که خدای تعالی غیر عالم او عالمی دیگر نیز آفریده باشد (5) .

و در همان کتاب از امام باقر ع روایت کرده که فرمود: خدای عز و جل درهمین زمین از روزی که آن را آفریده، هفت عالم خلق کرده(و سپس بر چیده)و هیچیک ازآن عوالم از نسل آدم ابو البشر نبودند و خدای تعالی همه آنها را از پوسته روی زمین آفرید و نسلی رابعد از نسل دیگر ایجاد کرد و برای هر یک عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر آدم‏ابو البشر را بیافرید و ذریه‏اش را از او منشعب ساخت... (6) .

و در نهج البیان شیبانی از عمرو بن ابی المقدام از پدرش ابی المقدام روایت آورده که‏گفت: من از امام ابی جعفر ع پرسیدم: خدای عز و جل حوا را از چه آفرید؟ فرمود: این‏مردم در این باره چه می‏گویند؟عرضه داشتم: می‏گویند او را از دنده‏ای از دنده‏های آدم‏آفرید، فرمود: دروغ می‏گویند، مگر خدا عاجز بود که او را از غیر دنده آدم خلق کند؟عرضه‏داشتم: فدایت‏شوم پس او را از چه آفرید؟فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش نقل کرده که گفتند:

رسول خدا(ص)فرمود: خدای تبارک و تعالی قبضه‏ای(مشتی)از گل را قبضه‏کرد و آن را با دست راست‏خود مخلوط نمود(که البته هر دو دست او راست است)و آنگاه آدم‏را از آن گل آفرید و مقداری زیاد آمد حوا را از آن زیادی خلق کرد (7) .

مؤلف قدس سره: نظیر این روایت را مرحوم صدوق از عمر و نامبرده نقل کرده و در این‏میان روایاتی دیگر نیز هست که دلالت دارد بر اینکه حوا را از پشت آدم یعنی از کوتاهترین‏ضلع او(که سمت چپ او است)خلق کرده و همچنین در تورات در فصل دوم از سفر تکوین‏چنین آمده، لیکن هر چند چنین چیزی فی نفسه مستلزم محال عقلی نیست، اما آیات کریمه‏قرآن از چیزی که بر آن دلالت کند خالی است (8) .

و در احتجاج از امام سجاد ع آمده که در حدیثی و گفتگوئی که با مردی‏قرشی داشته سخن بدینجا رسانده که: "هابیل"، با"لوزا"خواهر همزای"قابیل"ازدواج کرد و" قابیل"با"اقلیما"، همزای هابیل، راوی می‏گوید: مرد قرشی پرسید: آیا هابیل و قابیل‏خواهران خود را حامله کردند؟فرمود: آری، مرد عرضه داشت: اینکه عمل مجوسیان امروزاست، راوی می‏گوید: حضرت فرمود: مجوسیان اگر این کار را می‏کنند و ما آن را باطل‏می‏دانیم برای این است که بعد از تحریم خدا آن را انجام می‏دهند، آنگاه اضافه نمود: منکراین مطلب نباش برای اینکه درستی این عمل در آن روز و نادرستیش در امروز حکم خدا است‏که چنین جاری شده، مگر خدای تعالی همسر آدم را از خود او خلق نکرد؟در عین حال‏می‏بینیم که او را بر وی حلال نمود، پس این حکم شریعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان‏بوده و بعدها خدای تعالی حکم حرمتش را نازل فرمود... (9) .

مؤلف قدس سره: مطلبی که در این حدیث آمده موافق با ظاهر قرآن کریم و هم موافق‏با اعتبار عقلی است، ولی در این میان روایات دیگری است که معارض با آن است و دلالت‏دارد بر اینکه اولاد آدم با افرادی از جن و حور که برایشان نازل شدند ازدواج کردند، (و این‏روایات با اعتبار عقلی درست در نمی‏آید، زیرا خلقت جن و حوریان بهشتی مادی نیست و غیرمادی نمی‏تواند فرزند مادی بزاید)و خواننده محترم از آنچه گذشت‏حق مطلب را دریافت نمود.

تعاليم مانى در آثار مخالفان-زرتشتى و مسيحى



جوامع دينى هم ‏عصر مانى از همان آغاز، تعاليم او را همچون خطرى مهم تلقى كردند . جامعه مسيحى و زرتشتى هر دو با تنفر بر ضد وى شوريدند . موبد كريتر كه مانويان او را مسئول اصلى مرگ مانى مى‏دانستند در ميان زرتشتيان فعاليت مؤثر و ويژه‏اى داشت . اما كريتر در اين مورد تنها نبود . دشمنى زرتشتيان با دين مانى كه قرنها دوام يافت‏به ويژه در ادبيات وسيع كلامى سده سوم هجرى نمودار است، از جمله در رساله شكندگمانيك وزار (گزارش گمان‏شكن، كه از ديدگاه زرتشتى با اسلام، مسيحيت، يهوديت و مانويت‏برخورد مى‏كند) تمامى فصل شانزدهم به انتقاد از مانى و تعاليم او اختصاص يافته است


رساله گجستگ اباليش (اباليش ملعون) بيانگر مناظره اباليش زنديق و موبد آذر فرتبغ است . نيز در دينكرد، تفاوت ديدگاههاى مانويت‏به نمايندگى شخص مانى و دين زرتشتى به نمايندگى آذربادمار سپندان، با دوازده موضوع نمايانده شده است . در اين اثر از هر فرصتى براى نشان دادن انزجار نسبت‏به مانى و آموزه‏هاى او استفاده شده است


دين مانى در پايان سده سوم ميلادى در غرب نفوذ كرد . الهيون كليساى باستان كم‏كم خطر را به چشم مى‏ديدند، در اين زمان، نخستين تلاش‏هاى ضد مانوى مسيحيان آغاز گشت كه حاصل آن كتاب اكتا آرخلاى اثر هگمونيوس بود . اين كتاب گرچه گزارش يك مسيحى درباره مانى است اما شامل مواد معتبر بسيارى است كه توصيفى شخصى از او به دست مى‏دهد و مى‏گويد كه مانى كتابى بابلى به دست چپش داشت


در پايان سده سوم ميلادى آگوستين جوان به آيين مانى گرويد و 9 سال در حلقه سامعان زيست . او در طى اين نه سال بينش و درك كاملى از تعاليم مانى به دست آورد، اما بعدها به نافذترين چهره مخالف آن تعاليم بدل شد . آگوستين در چند رساله از دين پيشين خود ياد كرده، با آن مخالفت مى‏كند . حتى در رساله‏هايى نيز كه درباره مانويت نيست گهگاه مخالفت‏خود را نشان مى‏دهد . بهرحال همه آثار آگوستين تقريبا منابع دست اول اين دين به شمار مى‏رود به ويژه بنيادنامه . نيز بايد به اثر مهم ديگرى اشاره كنيم: كتاب مكاتب اثر تئودور بركناى، نويسنده سورى سده هشتم كه از مآخذ سريانى دين مانى است


در ميان نويسندگان ايرانى ابن‏نديم در الفهرست‏خود براساس نوشته‏هاى اصيل مانوى گزارشى از آنها بدست داده است . نيز ابوریحان بیرونى گزارش تازه و بى‏طرفانه‏اى از مانویت در كتابهاى خود آورده است كه از نظر اهمیت همتاى الفهرست است


پیش از آنكه دست‏نوشته‏هاى مانوى كشف شوند، آثار آگوستین، بیرونى، ابن‏ندیم و هگمونیوس منابع بنیادى مانویت‏به شمار مى‏رفت . گرچه امروزه بازیافتهاى تازه‏ترى داریم اما برخى از آثار نویسندگان مخالف با مانویت هنوز اهمیت‏شایانى دارند زیرا متضمن آگاهى‏هایى ارزشمند و شایسته‏اند

آدم آخر



و همچنین نیز مکتوب است که انسان اول یعنی آدم نفس زنده گشت, اما آدم آخر روح حیات بخش شد.) اول قرنتیان ۱۵ : ۴۵ )

بدترین موقعیتی بود که در زندگی خود دیده ام. تصور نمی کردم که انسان قادر باشد چنین کاری را نسبت به انسان دیگر انجام دهد. به خانه ای قدم گذاشتم که وحشتناک بود. تنها چند ماه زودتر, یک قبیله در کشور رواندا, تلاش کرده بودند تا قبیله ای دیگر را از بین ببرند. اگر همسر مردی از قبیله "هوتو" بود و شوهرش از قبیله "توتسی" آن زن باید شوهر خود را به نیروهای نظامی تحویل می داد تا کشته شود و جسدش را تکه تکه کنند. مردم محلی تخمین می زدند که حدود یک میلیون نفر ظرف 1 ماه کشته شده بودند.

شهردار یکی از شهرها داستان خود را برای من تعریف کرد. "من و همسرم هفت فرزند داشتیم. وقتی دستور داده شد تا تمام توتسی ها کشته شوند , یکی از همسایگانم که دوست نزدیک من بود به منزل ما آمد و گفت شما هیچوقت نمی توانید در یک جا پنهان شوید . بگذار 4 تا از بچه های تو را ببرم و آنها را پنهان کنم. تو و همسرت و 3 فرزند دیگر می توانید جای دیگر پنهان شوید". موافقت کردم. اما زمانی که آن مرد فرزندان مرا برد به نیروهای شبه نظامی زنگ زد و آنها آمدند و فرزندان مرا به قتل رسانیدند. وقتی این را شنیدم واقعا" شوکه شدم. واقعا" غیر قابل درک است که انسان به همنوع خود چه می تواند بکند. آنهم در انتهای قرن 20. از خودم می پرسیدم که چگونه در این مقطع از تاریخ چنین اتفاقاتی می افتد.

جواب سئوال من به سقوط انسان برمی گردد. کتابمقدس می گوید:" و به خاطر گناه یک انسان همه ما طبیعتا" به سمت گناه متمایل هستیم." آدم٫ انسان اول انتخابی کرد که کشنده بود, او از خدا نا اطاعتی کرد. و این کار او تأثیرات بیشماری بر نسلهای آتی گذارد. قبل از اینکه او این انتخاب را بکند, بین انسان و دنیای اطرافش هماهنگی و آرامشی کامل بود.پس از آن طمع, قتل, موضوعات ضد اخلاقی و دیگر بذرهای تاریک که زندگی مردم را پر نموده , به وجود آمد .

به طور خلاصه , انسان اول آن را نابود کرد و طبیعت گناه آلود خود را برای نسلهای آتی به ارث گذاشت , آن طبیعت گناه آلود برروی DNA انسان نوشته شد, از جمله من و شما و ما را نا امید و بدون هیچ کمکی باقی گذاشت و باعث بوجودآمدن تراژدی هایی این چنین دهشتناک مانند آنچه در رواندا در سال 1994 اتفاق افتاد٫ شد. اما خبر خوبی نیز هست. کتابمقدس نه تنها درمورد آدم اول صحبت می کند , همچنین چشمان ما را به سوی پیروزی که در آدم آخر داریم نیز٫ می گشاید. پطرس رسول به عیسی به عنوان آدم آخر اشاره می کند , آدم اول رابطه ما را با خدا از بین برد, اما آدم آخر آن رابطه را دوباره برای ما بدست آورد. آدم اول ما را با طبیعت گناه آلود و ناپاک تنها گذاشت, اما آدم آخر پاکی و صداقت را به قلبها و زندگیهای ما آورد. کتابمقدس می گوید: " اما زمانیکه همه مطیع وی شده باشند, آنگاه خود پسر هم مطیع خواهدشد او را که همه چیز را مطیع وی گردانید, تاآنکه خدای کل در کل باشد. (اول قرنتیان 28:15) "

نام آدم آخر تشویق و امید بزرگی برای قلبهای ماست. عیسی, خداوند بود, هست و خواهدبود. اما عنوان" انسان آخر" واضحترین نامی است که برای ما آشکار می سازد او انسان بوده و این انسانیت را برای ما مبرهن و واضح می گرداند. چیز خارق العاده ای که در عیسی است این واقعیت است که او خدایی بوده که انسان شد. هیچکس مانند او نبوده و نخواهدبود. او خدا و انسان بود. او خالق کائنات و آدم آخر است.

عیسی به این دنیا آمد و خود را به عنوان یک انسان به ما شناساند. با این وجود او بدون گناه بود . وقتی آمد تا در قلبهای ما از طریق ایمان ساکن گردد٫ روح حیات بخش او ما را قوت بخشید و به ما قلبی جدید و طبیعتی جدید عطا نمود . ما قدرتی داریم که در ما ساکن است و به ما زندگی پیروزمند می بخشد. نباید در اسارت گناه زندگی کنیم. ما زیاده از حد نصرت یافتیم, تنها باید توسط ایمان٫ قدرت روح او را که در ماست٫ بدست آوریم. امروز به او اعتماد کنید , او منبع پیروزی شماست.

الف ویاء



" و من هستم الف ویاء , اول و آخر - می گوید آن خداوند خدا که هست و بود و می آید, قادر علی الاطلاق." مکاشفه 1 : 8

خاطره آن سفر با هواپیما در تمام طول زندگی با من خواهد بود. تابستان 1998 بود, معمولاً درپروازهای Cross Atlantic میخوابیدم. اما بنا به دلیلی, در آن پرواز خاص نمی توانستم بخوابم و صندلی من که کنار پنجره قرار داشت تبدیل به مذبح دعا شده بود, ساکت آنجا نشسته بودم و دعا می کردم, و روی خدا را میطلبیدم. آن شب به سمتیکی از تاریکترین کشورها از لحاظ روحانی پرواز میکرد. به سمت کشور رومانی.

نیکولا کوچسکو, دیکتاتور شریر رومانیایی, مسیحیان را به سختی شکنجه میداد و جفا میرساند. و اوضاع در آن کشور روز به روز بدتر میشد و همچنان که من در آن هواپیما دعا میکردم,یک آهنگ زیبا و قدیمی دائماً در ذهن من نواخته میشد. " عظیم است وفایت".یکی از دوستانم در فرودگاه مونیخ ( آلمان) به ملاقات من آمد, او نگران من بود, زیرا من زیاد به رومانی سفر میکردم. او احساس میکرد که دستگیری من در رومانی بسیار محتمل است. اما من در مورد سفرم بسیار مطمئن بودم. و این سرود آنقدر به من قوت بخشیده بود که من احساس نگرانی نمیکردم.

اما زمانی که ترن من آن شب به رومانی رسید, توسط گروهی سرباز دستگیر شدم, و آنها مرا با تفنگهایشان محاصره کرده بودند و تمام شب مرا تحت بازداشت خود داشتند. نمی دانستم قرار است چه اتفاقی بیافتد. نمی دانستم آیا هیچوقت خانواده ام را خواهم دید. نمی دانستم آیا قرار است به زندان بروم . واقعاً ناامید بودم. اما ناگهان آن سرود دوباره به قلب من آمد. " عظیم است وفایت, عظیم است وفایت بهرم پدر" و من شروع کردم به پرستش خدا با سرودها.

بالاخره آنها مرا از کشور بیرون کردند, آخرین چیزی که سربازان رومانیایی به من گفتند این بود" تا زمانی که زنده ای , دیگر پایت را بر روی خاک رومانی نخواهی گذارد" زمانی که آنها مرا سوار قطار دیگری نمودند و به سمت غرب برگرداندند, قلب من شکست. اما آن سرود قدیمی هنوز به ذهن من می آمد." عظیم است وفایت"یک سال بعد, در رومانی انقلاب شد. و رژیم شریر کوچسکو سرنگون گردید. در انتهای انقلاب وارد رومانی شدم. هیچوقت شبی را که دوباره به رومانی برگشتم, فراموش نمیکنم. آن سرود دوباره به قلب من بازگشت, "عظیم است وفایت".

حقیقت عالی را در مورد خدا فهمیدم, خدا تمام چیزهایی را که در زندگی من اتفاق میافتد, میداند. او در مورد دستگیر شدن من میدانست. او در مورد انقلاب نیز میدانست. نقشه او بسیار عظیم تر از نقشه های من است. راههای او نیز بسیار بالاتر از راههای من است. او ابدی است. او همه چیز را از ابتدا تا انتها میداند. زیرا او از قدیم بوده و تا آخر نیز خواهد بود. به همین خاطر است که کتابمقدس میگوید عیسی" الف ویاء " است. این نامیکی از نامهایی است که درک و فهم آن بسیار مشکل است. عیسی بوده, هست و خواهد بود.

او ابدی است. سخت است این نام را بفهمیم زیرا ما در بعد زمان و مکان زندگی میکنیم. اما او فراتر از درک و فهم ما از زمان و مکان است. قبل از اینکه هر چیزی به وجود بیاید, او وجود داشته, و پس از اینکه این دنیا نیز به پایان برسد او خواهد بود.

او ابتدا و انتهاست زیرا او قبل از همه چیز وجود داشته و بعد از همه چیز نیز آنجا خواهد بود. اگر بخواهیم کاملاً این واقعیت را درک کنیم دچار تشویش افکار خواهیم شد.

اما بسیار پر جلال و با شکوه است که این قسمت از شخصیت او را در زندگیمان تجربه کنیم. او میداند که ما از چه تجاربی عبور خواهیم کرد, حتی قبل ز اینکه چیزی برایمان اتفاق بیفتد, او قبل از ما آنجا بوده و پس از تمام آزمونها و امتحانات ما و حتی زمانی که پیروزی به پایان رسد نیز آنجا خواهد بود. بنابراین دفعه بعد که نمی فهمید چه اتفاقی برایتان افتاد. تنها به خاطر آورید, "عظیم است وفایت"


روح القدس



مرا از حضور خود بيرون مينداز و روح قدوس خود را از من مگير( مزمور 15 : 11 )

وقتی عيسی به شاگردانش ماموريت داد تا همه امتها را شاگرد سازند، به آنها گفت كه آن اشخاص نو ايمان را در نام پدر ، پسر و روح القدس تعميد دهند. اين 3 نام واضحترنی تعريف را از اينكه خدا كيست، به ما می دهد. طبيعت او، خصوصيات او و شخصيت وی. پدری خدا را بيشتر در عهد عتيق می بينيم. در پدر بودن اوست كه ما می فهميم خدا برای ماست. در اناجيل ما عيسی را ملاقات می كنيم، كه " خدا با ماست" . اما در ابتدای كتاب اعمال رسولان، ما به شناخت خدا به عنوان روح القدس نائل می شويم. با شناخت خدا به عنوان روح القدس كشف می كنيم كه خدا در ماست. بنابراين برای هر پيرو واقعی مسيح مهم است كه خدا را عميقاً به عنوان خدا برای ما، با ما و در ما بشناسد. اغلب ، می شنوم كه مردم در مورد روح القدس به عنوان نوعی نيرو صحبت می كننند. مطمئناً روح القدس پر قدرت است و اما او چيزی بيشتر از يك منبع قدرت است. اغلب به روح القدس با ضمير " آن " اشاره شده است، اما روح القدس يك موجود بی جان و غير زنده نيست، روح القدس خداست.

چند سال پيش توسط مردی مورد سئوال قرار گرفتم، او می گفت كه " تو به 3 خدا اعتقاد داری زيرا من به پدر، پسر و روح القدس ايمان داشتم. پاسخ او را با چندين سئوال كه از پرسيدم دادم.

" آيا بخشی روحانی از زندگی تو وجود دارد؟

او سريع جواب داد" بله"

" ايا اين قسمت روحانی از وجود تو، از قسمت فيزيكی وجود تو متفاوت است؟

او پاسخ داد" بله"

من با اين سئوال ادامه دادم" آيا بعدی عقلانی و احساسی در تو وجود دارد كه كاملاً با قسمتهای روحانی و فيزيكی زندگی تو متفاوت باشد؟ و او سريع پاسخ مثبت داد.

پس با اين جمله سخنانم را به پايان رساندم

پس بايد 3 تا از تو وجود داشته باشد، من می خواهم زمانی كه با ابعاد احساسی و روحانی تو صحبت ميكنم، بعد فيزيكی وجود تو اينجا را ترك كند.

او سريعاً و با تشر به من جواب داد و گفت" شما نمی توانيد اين كار را انجام دهيد. هر 3 قسمت شخصيت من چيزی را كه الان هستم را می سازند. شما نمی توانيد آنها را به اين صورت از هم جدا كنيد." ناگهان اين فكر مانند جرقه ای درون او درخشيد. او متوجه چيزی كه من در مورد طبيعت خدا به او گفتم شد.

3 جنبه مختلف ار خدا وجود دارد، ولی تنها يك خدا. هر كدام از 3 جنبه شخص او به ما قسمتهای مختلف شخصيت او را نشان می دهد. 3 خدا وجود ندارد. تنها يك خدا هست، خدای زنده و حقيقی. اما او خود را به تنوان پدر ، پسر و روح القدس مكشوف ساخته است. به همين دليل است كه داوود نزد خدا فرياد بر می آورد و می گويد" مرا از حضور خود بيرون مينداز و روح قدوس خود را از من مگير. داوود بر عليه خدا گناه كرده بود، و می ترسيد كه حس حضور او را از دست بدهد. ما می توانيم بفهميم، خدايی كه درون ما زندگی می كند، منبع پيروزی ما است. كتاب مقدس می گويد: آن كسی كه در شماست بزرگتر از كسی است كه در دنيااست" ای فرزندان، شما از خدا هستيد و بر ايشان غلبه يافته ايد زيرا او كه در شماست، بزرگتر است از آنكه در جهان است."اول يوحنا4 : 4 وقتی كه ما بر كسی كه درون ما سكنی گزيده تكيه می كنيم، شيطان و تمام قدرتهای شرير نمی توانند بر ما غلبه كنند. به عظمت اين نكته توجه كنيد. خدايی كه كائنات را آفريد، همانی است كه در شما سكنی گزيده است. و شگفت انگيزتر اين كه او درون من و شما را برای سكنی برگزيده است. او را به عنوان روح القدس بشناسيد

خدای خالق




" آیا ندانسته و نشنیده ای كه خدای سرمدی یهوه آفریننده اقصای زمین درمانده و خسته نمی شود و فهم او را تفحص نتوان كرد؟" (اشعیا 40 : 28)

خداوند عظیم و پر جلال است . او هر چیزی كه هست و خواهد بود، آفریده . اوخالق است. هیچ چیز بدون او نه به وجود آمده و نه به وجود خواهد آمد. اما او نه تنها خدای پر قدرتی است، بلكه خدایی است نیكو. در حقیقت او در نیكویی خود كامل است. در خلقت كائنات كتابمقدس می گوید: " و خدا هر چه ساخته بود، دید و همانا بسیار نیكو بود. و شام بود و صبح بود، روز ششم." كتاب پیدایش 1 : 31 . تمامی خلقت او نیكو بود، زیرا خالق خدای نیكویی است.

اما این چه ربطی به سلوك شخصی شما، در پیروزی دارد. كاملاً مربوط است. وقتی شما دریافتید كه تمام آفریده های خدا نیكوست، سپس متوجه خواهید شد، كه وقتی او شما را آفرید، نیز گفت نیكوست. مزمور نویس اینگونه می نویسد: " تو را حمد خواهم گفت زیرا كه به طور مهیب و عجیب ساخته شده ام. كارهای تو عجیب است و جان من این را نیكو می داند." ( مزمور 139 : 14). اتل واترز، یكی از بهترین خوانندگان مسیحی قدیمی عادت داشت چنین بگوید: خدا هیچ چیز بدرد نخوری نساخته. چقدر این جمله درسته.

ممكنه احساس كنید كه در زندگی با شما معامله بدی شده ، شاید فكر كنید زندگی تان ضایع شده و از بین رفته. و هیچ امیدی برای شما نیست. قلب شما ممكنه فریاد زده بگوید: اگر پدر و مادر دیگری داشتم، الان زندگی ام پیروزمند بود. اگر شرایط متفاوتی داشتم همه چیز فرق می كرد، اگر ... اگر... اگر.....ممكنه این درست باشد كه شما در زندگی شرایط سختی داشتید، اما این خداست كه آفریننده است. او شما را آفریده، و او اشتباه نكرده. در واقع اكثراً آنانی كه در زندگی شرایط سخت تری داشتند، در انتها بر جوامع خود تأثیرات بزرگی گذاشته اند.

كسی كه مرا به شناختی شخصی از عیسی مسیح هدایت كرد، در شرایط بسیار سختی متولد شده بود. مادرش او را زمانی كه تنها چند هفته داشت، رها كرد . او از خانواده ای به خانواده دیگر سرگردان بود. اما این مسئله، واقعیتی كه او ساخته دست خدا و مخلوق او بود ، عوض نمی كرد. و اینكه او به طور عجیب و مهیب ساخته شده. اما او بالاخره به خانه شبانی خداترس و روحانی رسید كه به وی به صورتی عملی نشان داد كه خدا او را دوست دارد و نقشه ای عالی برایش دارد. وقتی او این خدای نیكو را شناخت، كه همه چیز را نیكو آفریده ، هدف و معنای زندگی خود را نیز پیدا كرد.

نظر شخصی من این است كه اون مرد بزرگترین واعظ انجیلی است كه من تا به حال دیده ام. بچه ای كه دور انداخته شده بود، به طرز با شكوهی در ملكوت خدا به كار برده شد. او وسیله ای در دست خدا بود تا من را به سمت عیسی مسیح هدایت كند.و من تا ابد به خاطر این مسئله شكرگذار هستم. هزاران نفر از مردم در سراسر دنیا به خاطر تاثیری كه آن مرد بر زندگی من داشته به سمت عیسی مسیح آمده اند. اتل واترز درست می گفت: كه خدا هیچ چیز بی فایده ای نمی سازد.

خدا خالق است. این نام اوست، زیرا این چیزی است كه او هست. او خدایی است كه همه چیز را آفریده. و تمام چیزهایی كه او آفریده نیكوست. او شما را آفریده و كاری بسیار عالی انجام داده بپذیرید كه در مسیح كیستید و اجازه دهید كه او شما را در ملكوتش و برای جلال نامش به كار گیرد. شما منحصر به فرد هستید. شما خلقت او هستید. به او اطمینان كنید و پیروزی به دنبال شما خواهد آمد


خدای قدیر




"زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد. " اشعیا 9 : 6

تقریباً 30 سال پیش یک شبان لوتری در برلین شرقی با انگشتش به من اشاره کرد و گفت: مرد جوان, سال آینده 100 هزار جوان کمونیست از سراسر دنیا در برلین جمع خواهند شد.از تو میخواهم در مورد آمدن به این جلسه و اعلام پیغام انجیل به این جوانان دعا کنی.

از سخن او جا خوردم و گفتم: کمونیست ها هرگز اجازه چنین کاری رو به من نمی دن.

اما او به سرعت جواب داد, هیچ رقیبی برای خدای ما وجود نداره. آن مرد پیر در ایمان خود ثابت قدم ایستاده بود, و این در حالی بود که او در یکی از شریرترین دورانهای تاریخ بشری زندگی میکرد. او از گفتن زنده باد هیتلر سر باز زده بود. و او تنها این کلام را بر زبان می آورد, "زنده باد عیسی". و زمانی که کمونیست ها, آلمان شرقی را تصرف کردند, به او اجازه ندادند موعظه کند. اما این مرد مقدس و سالخورده, از پذیرش سخن آنان امتناع کرد. او در جنگ پایدار و ثابت ایستاده بود. چون او میدانست که پیروزی متعلق به ایمانداران است , زیرا خدای ما خدای قدیری است.

عاقبت من به توصیه آن پیرمرد عمل کردم. دو تا از دوستانم و من, به کنگره جوانان حزب کمونیست نفوذ کردیم, و پیغام مسیح را اعلام نمودیم. بیشتر از 200 نفر از آن بی خدایان سرسخت, به عیسی مسیح ایمان آوردند. آنها در پادشاهی خدا تولدی تازه یافتند, و خدمت من در بین کشورهایی که در تسلط کمونیست بودند همان جا متولد شد. و در اعماق وجود من نیز درکی جدید از طبیعت خدا به وجود آمد. او خدای قدیری است.

مردمان بسیاری در طول قرون و اعصار ادعا کرده اند که خدایشان خدای قدیری است. پادشاهان بت پرست, در نام خدایان خود جنگیده و بسیاری را کشته اند. در سالهای اخیر جنگجویان الله تبدیل به بمب گذاران انتحاری شده اند, که ایمان دارند خدایشان در انتها به آنان پیروزی خواهد بخشید. آنها تروریست های دنیای مدرن هستند و تهدید میکنند که تمدن غرب را از هم خواهند پاشید. بعضی از بدترین و بی رحمانه ترین فجایع در طول تاریخ, در نام خداوند قدیر انجام شده است. بی رحمانه ترین جنگها, جنگهای مذهبی بوده اند.

بنابراین چگونه بفهمیم خدای ما, خدای واحد حقیقی و زنده است. چگونه دریابیم که او خدای قدیری است. جواب این سئوالات را میتوانیم در نبوت اشعیا پیدا کنیم.صدها سال قبل از تولد عیسی, اشعیا آمدن مسیح را پیشگویی کرده بود. او از طبیعت الهی و در عین حال انسانی او سخن گفته است. یکی از نامهایی که به مسیح موعود نسبت داده شده است, خدای قدیر میباشد. تنها یک نفر در تاریخ بشری آن نبوت را تحقق بخشید, و آن شخص کسی نبوده جز عیسی.

چند جنبه از شخصیت مسیح در نبوت اشعیا آشکار میگردد و ما را قادر میسازد که عیسی را واضحاً به عنوان خدای قدیر بشناسیم. اول اینکه نبوت اشعیا یک پیشگویی نبوده که در حالت خلسه و نیمه هوشیاری انجام شده باشد. اشعیا در مورد یک شخصیت تاریخی و واقعی صحبت میکند که قرار از به این زمین پا بگذارد. و این شخص خدای قدیر خوانده خواهد شد.

مذاهب بت پرستی, از شخصیت های افسانه ای نام میبرند و آنها را به عنوان خدایان خود معرفی میکنند. اما اینها اشخاصی واقعی نیستند, و در هیچ جای تاریخ نشانی از آنان نیست. اشعیا میگوید, برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد, نبوت او در مورد یک شخص واقعی بود, که قرار بود در لحظه ای مشخص از تاریخ به این دنیا بیاید. عیسی همان ولد زاییده و پسری بود که به ما بخشیده شد. نه ما افسانه ها و حکایات دروغین را دنبال نمیکنیم, ایمان ما بر روی شخصی واقعی و تاریخی است, عیسی.

نبوت اشعیا, از عیسی به عنوان خدای قدیر نام میبرد, و برای اثبات گفته خود, از تولد معجزه آسا عیسی سخن میگوید. اما زندگی خارق العاده عیسی نشان میدهد که او مردی معمولی نبوده است. بادها از صدای عیسی اطاعت میکردند. وقتی او دستور میداد لنگان خرامان و کوران بینا میشدند. او تنها با گفتن یک کلمه مرده را زنده میکرد. او آب را به شراب تبدیل کرد, و با 5 نان و 2 ماهی هزاران نفر را سیر نمود. این کارها, اعمال یک رهبر مذهبی یا معلم اخلاق نیستند, چند رهبر مذهبی را ملاقات کرده اید که بر بیماری ها اقتدار داشته باشند. این چیزها, اعمال خدای قدیر هستند.

اما خصوصیت دیگری نیز در نبوت اشعیا یافت میشود. عبارت خدای قدیر به خدایی پیروزمند اشاره میکند که در تمام جنگها و مبارزات پیروز است. در او هیچ شکست راه ندارد. معنی این نام این است, که او قهرمانی است که پیرزوی ما را در هر جنگ روحانی تضمین میکند. محبت و عشق او بر نفرت بشر غالب آمده. نیکویی او سرانجام شرارت انسانی را از بین خواهد برد. او هر دشمنی که انسان داشته از پیش رو برداشته.او گناه را شکست داده, جهنم, شریر و تمام نیروهای شرارت را نیز.به همین خاطر است که کتاب مقدس میگوید ما در مسیح از حد زیاده نصرت یافتیم.

هیچ مبارزه ای آنقدر بزرگ نیست, هیچ دشمنی آنقدر عظیم نیست, و هیچ خصمی آنقدر وحشی نیست, خدای ما خدای قدیری است.عیسی جنگ را برده. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که به او توکل کنیم

پدر ابدي




" زيرا که براي ما ولدي زاييده و پسري به ما بخشيده شد و سلطنت بر اوش او خواهد بود و اسم او عجيب و مشير و خداي قدير و پدر سرمدي و سرور سلامتي خوانده خواهد شد." اشعياء 9 : 6

هيچ شخصي مانند عيسي تا به حال بر روي زمين پا نگذاشته است. او بسيار بيشتر از يک انسان فاني و ميرا بود. او خدايي بود که لباس انسان پوشيد, درک ترکيب طبيعت الهي او با طبيعت انساني اش بسيار مشکل است. اما اشعيا تحت الهام روح القدس نبوتي را مينويسد که شانه و علامتي است بر طبيعت وجود عيسي. او گفت که مسيح موعود بايد " پسري که به ما بخشيده ميشود" و " فرزندي که به دنيا خواهد آمد" باشد. با اين حال, در همان جمله اي نبي اينگونه مينويسد, که اين پسر و فرزند پدر ابدي خوانده خواهد شد. يک ترجمه ادبي و دقيق از عبراني اينگونه ميگويد, " پدر ابديت".

هيچ کس نمي تواند بگويد که مسيح يک رهبر مذهبي خوب و يا معلمي عالي بوده. عنوان او " پدر ابدي" هيچ اجازه اي به ما نمي دهد که به او فقط به عنوان يک شخصيت بزرگ ايمان داشته باشيم. ميتوانيم عيسي را به عنوان پدر تمام موجودات از ازل تا ابد بدانيم.

همچنين هر دو جنبه نام او, اميد زيادي براي زندگيها ما به ارمغان ميآورد. نام " پدر" عبارت آشنايي است. و نشان ميدهد که عيسي چقدر ميخواهد به ما نزديک شود. و نام " ابدي" نشان ميدهد که او چقدر عظيم است. او بدون شروع و بي پايان است. او بوده, هست و هميشه خواهد بود. او هماني است که زماني که موسي از خدا خواست نامش را بداند, خود را به او مکشوف ساخت, جواب موسي اين بود, " هستم آن که هستم" خدا خود را به موسي به عنوان " هستم" معرفي کرد. ديروز او " هستم" بوده, امروز هم او هنوز " هستم" است. و فردا هم کماکان" هستم" خواهد بود.

سالها پيش دوستي داشتم که در زندگي مسيحي اش با مشکلاتي روبرو بود. اغلب مشکلات او در واقع به شحصيت پدرش برميگشت. پدر او يک شخص الکلي بود, که اغلب مادر دوست مرا کتک ميزد و بچه ها را نيز آسيب مي رساند. او پول خود را صرف خريد الکل ميکرد. و در انتها نيز خانواده خود را فقير و بيکس رها کرد و رفت. وقتي دوست من به مسيح ايمان آورد, او خدا را نيز همچون پدرش ميديد و اين ديدگاه او در اکثر زمينه ها به پدر زميني اش باز ميگشت.

اما هر چقدر دوست من عيسي را بيشتر ميشناخت, بيشتر ميفهميد که " پدر ابدي" با پدر زميني اش متفاوت بوده و است. عيسي پدري است که مراقب تمام نيازهاي ماست. در او هيچگاه ناديده گرفته نمي شويم. و هيچ بر ما اجحاف نمي شود. تنها راحتي در اوست. او وقتي که ما از عهده کاري برنمي آييم ما رو تنبيه نمي کنه, در مقابل زماني که لياقتش رو نداريم ما رو محبت ميکنه. او پدر نيکويي است, و در نيکويي خود کامل, آه چقدر فرزندان خود را دوست دارد.

اما عيسي بسيار بيشتر از يک پدر خوب و کامل است. او پدر نيکويي است که در عين حال پدر ابدي نيز هست او قبل از تولدتان شما را ميشناخت. و او تمام اشتباهات و خطاهاي شما در گذشته را نيز ميداند. عجيبتر از آن, او تمام کارهايي را که در آينده نيز انجام خواهيم داد, ميداند زيرا او ابدي است. با اين وجود عيسي هنوز شما را دوست دارد. به اين موضوع فکر کنيد_ عيسي پدر ابدي است, پدر ابدي شما. محبت او نسبت به شما دائمي است. او هيچ وقت از محبت شما دست نميکشد. وقتي صبح از خواب برميخيزيد او شما را دوست دارد. وقتي شب نيز به خواب مي رويد, او شما را دوست دارد. محبت او تا ابد با شما خواهد بود. وقتي محبت ديگران نسبت به شما پايان ميپذيرد, محبت او تازه شروع ميشود. ممکن است پدر عالي داشته ايد, شايد هم پدر خوبي نداشته ايد, اما هيچ پدري مانند عيسي نمي شناسيد, او پدر ابدي است

پسر خدا



"کيست آنکه بر دنيا غلبه يابد؟ جز آنکه ايمان دارد که عيسي پسر خداست." اول يوحنا5 : 5

واقعاً باور نکردني و خارق العاده بود که ما آنجا به عنوان 2 برادر در مسيح ايستاده بوديم. از زمينه هاي کاملاً متفاوتي آمده بوديم و قاعدتاً هيچ چيز مشترکي نبايد با هم ميداشتيم. اما ارتباطي غير قابل شرح بين ما وجود داشت که ما را يک ساخته بود.

دوست من از کشوري مي آمد که مسيحيان در آن تحت جفاي شديد هستند. خيلي ها به خاطر ايمانشان به مسيح در آن کشور جان خود را از دست داده اند. در واقع من حتي نمي توانم نام آن شخص را قيد کنم يا نام کشورش را ذکر کنم, زيرا با اين کار او را در خطر بزرگي قرار خواهم داد. به همين دليل از شما اجازه ميخواهم تا او را پل بناميم.

پل در خانواده اي يک روحاني مسلمان و در محيطي بسيار خشک و متعصب به دنيا آمده و رشد کرده بود. در عوض من در خانواده اي کاملاً غير مذهبي رشد کرده بودم. در کشوري بزرگ شده بود که از مسيحيت متنفرند. من در کشوري بزرگ شده ام که ميراث عظيمي از مسيحيت به همراه دارد. تا زماني که وارد دانشگاه بشود, هيچ چيزي از عيسي نمي دانست. در مقابل او من چيزهاي زيادي در مورد عيسي ميدانستم, اما تا زماني که وارد دانشگاه شدم او را نشناختم.

من و پل بسيار با هم فرق داشتيم, اما چيزي بود که ما را يک ميساخت. هر دوي ما عيسي را به عنوان خداوند و نجات دهنده مان پذيرفته بوديم. اما بيشتر از آن نيز چيزي بود که در زندگي هر دو ما تقريباً يکسان اتفاق افتاده بود. پل خود را عاجز, درمانده و شکست خورده احساس کرده بود, زيرا نمي توانست با استاندارهاي شريعت اسلام زندگي کند. من هم همين احساس را داشتم, چون من نيز نمي توانستم طبق استانداردهاي کتابمقدس زندگي کنم. پل سعي ميکرد کارهاي درست را انجام دهد, اما اصلاً نمي توانست. من هم سعي داشتم به طريق درستي زندگي کنم, ولي برايم غير ممکن بود. هر دو ماي گناهاني را در قلبهايمان مخفي کرده بوديم که هيچ کس چيزي در موردشان نمي دانست. هر دو ما ميخواستيم بميريم زيرا نمي توانستيم آنطوري که بايد زندگي کنيم.

يک روز از پل دعوت شده بود تا به تماشايي فيلمي از عيسي مسيح برود. بعد از ديدن اين فيلم, او متوجه اين نياز شده بود که بايد عيسي را بشناسد. او دعا کرده بود و ايمانش را بر عيسي به عنوان پسر خدا قرار داده بود. از من نيز دعوت شد که سخنان مردي را در مورد عيسي بشنوم. در انتهاي پيغام او, من متوجه شدم که در قلبم و زندگي ام به عيسي نياز دارم. آن شب ايمانم را بر عيسي به عنوان پسر خدا قرار دادم.

اين تنها تجربه اي نبود که اينقدر ما را شبيه به هم ساخته بود. هر دو ما به عيسي مسيح به عنوان شخصي فراتر از يک نبي يا پيغمبر يا يک رهبر مذهبي بزرگ ايمان داشتيم. ما به عيسي به عنوان پسر خدا ايمان آورده بوديم. و هيچ کدام از ما نيز از آن روز به بعد مانند گذشته نبوده ايم. ما در پسر خدا پيروزي را يافتيم, ما نمي توانستيم با استانداردهاي اسلام و مسيحيت زندگي کنيم. اما عيسي , پسر خدا, به ما قدرت بخشيد تا بر هر چيز شريري در اين دنيا غلبه يابيم. در واقع او پيروزي ما گرديد.

يوحناي رسول در مورد اين واقعيت عالي مينويسد. "کيست آنکه بر دنيا غلبه يابد؟ جز آنکه ايمان دارد که عيسي پسر خداست." اول يوحنا5 : 5 پيروزي ما وابسته به تواناييهاي ما يا قدرت اراده ما نيست. پيروزي ما زماني جامه عمل ميپوشاند که ما به عيسي اعتماد ميکنيم- و ميپذيريم که او کسي فراتر از يک رهبر خوب مذهبي و يا يک نبي است. پيروزي ما زماني تضمين ميگردد که او را به عنوان پسر خدا ميشناسيم. اگر عيسي واقعاً کسي است که خود ميگويد, بنابراين ديگر هيچ چيزي براي او آنقدر مشکل نيست که نتواند انجام دهد. وقتي روح او درون قلبهاي ما سکني گزيند, آن موقع شخصي خواهيم بود فراتر از فاتحين, او پيروزي ماست- تنها کسي که نامش پسر خداست.

مردي از خاور ميانه و مردي از آمريکا- آنها چيزهاي مشترک بسياري دارند. هر دوي ما پسر خدا را ملاقات کرده بوديم. هيچ ارتباطي از اين بزرگتر و محکم تر بر روي کره زمين نيست. و هيچ منبع پيرزوي از اين عظيم تر, وجود ندارد

پسر انسان





"آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد, و در آن وقت, جميع طوايف زمين سينه زني کنند و پسر انسان را بينند که بر ابرهاي آسمان, با قوت و جلال عظيم مي آيد. " انجيل متي 24 :30

خدا براي تبديل مصيبت و فاجعه به پيروزي و ظفر, و براي تبديل توده هاي خاک به يابود بزرگ پيروزي راه خاصي دارد. از زماني که فاجعه 11 سپتامبر 2001 براي برجهاي تجارت جهاني و ساختمان پنتاگون اتفاق افتاد تا به امروز داستانهاي زيادي در مورد اين تغييرات الهي شنيده ام. شهادتهاي بسياري در مورد خانواده هاي قربانيان اين فجايع وجود دارد که نه تنها موفق شده اند از اين بحرانها عبور کنند بلکه, در ملت خودشان و در اين دنيا مانند چراغ درخشيده اند.

در ميان خرابه هاي برجهاي تجارت جهاني کشف جالبي شد. و اين يافته اشک به چشمها و ايمان را به قلب آنهايي آورد که آن را پيدا کرده بودند. برجهاي تجارت جهاني پس از برخورد دو هواپيماي غول پيکر مسافربري به آنها فرريختند و نزديک به يک ميليون تن آهن و بتون به زمين ريخت. بر اين باورند که يک سال طول خواهد کشيد تا خرابه هاي اين محل جمع شود.

اما آتش نشانها و اشخاصي که براي نظافت و مرتب کردن آنجا مشغول به کار بودند, تير آهني به شکل صليب پيدا کردند که پس از سقوط از آن ارتفاع سالم مانده بود و فرم کامل خود را حفظ کرده بود. وقتي آنها هزاران تن آهن و خرابه هاي ساختمان را جابجا کردند, اين صليب را پيدا کردند که هنوز پابرجا مانده بود و هيچ دستنخورده بود. مهندسان سعي کردند که اين اتفاق را توجيه کنند. اما ديگران معتقدند که اين علامت خدا براي مردم آمريکا بود. تروريستها هدفشان ساختمانهايي بود که نشانگر قدرت اقتصادي و نظامي آمريکا است. آنها برجهاي تجارت جهاني را که ساختمانهاي بسيار پيچيده و عظيمي بودند, نابود کردند, و همينطور وزارت دفاع آمريکا پنتاگون نيز به سختي صدمه ديد.

اما در ميان اين آوارها و خرابه ها صليبي پيدا شد. آن مردان شرير هرگز نفهميدند که بزرگي و عظمت آمريکا بر پايه قدرت اقتصادي يا نظامي اش نيست. بلکه قدرت آمريکا بر پايه ايمان عميقي است که در قلب مردم قرار دارد. تروريستها مي توانند هر چيزي که نشانگر عظمت آمريکا است نابود کنند, اما از ميان اين فجايع, چيزي که از ابتداي تاريخ مريکا پايه و اساس آن بوده بيرون خواهد آمد, آن صليب کهنه و قديمي.

مهاجران اوليه به اين دليل به آمريکا آمدند چون ميخواستند عيسي مسيح را با آزادي پرستش کنند, همان مسيحي که 2000 سال قبل بر روي صليبي کهنه جان خود را فدا کرده بود. شهادت آنان اين بود که, از طريق ايمان به عيسي مسيح آنها ميتوانند با هر مشکل و مصيبتي در زندگي شان دست و پينجه نرم کنند. و چرا صليب سمبل بزرگ اميد, آرامش و آزادي است؟

اين مسئله بر ميگردد به کسي که بر روي صليب بود, و چه کاري براي ما انجام داد. عيسي خداوند بوده, هست و خواهد بود. اما يک روز او تخت جلال خود را رها کرد و لباس انساني پوشيد, از باکره اي متولد شد, و به روح القدس مسح شد. او کاملاً خدا و کاملاً انسان بود. کتابمقدس او را پسر خدا خطاب ميکند, اما او پسر انسان نيز ناميده شده است. اولين نام به خداوندي او اشاره ميکند, دومين نام به انسانيت او.

نکته خارق العاده درمورد عيسي اين است که او خدايي بود که انسان شد, مانند ما زخمي شد و آسيب ديد. احساسات او مثل ما بود. همچون ما نياز به غذا داشت. او با مشکلات و درگيريهاي ما آشنا بود. او تنها بر روي تخت خود در جلال نماند, بلکه خود را فروتن کرد و انسان شد. يک انسان ( آدم) همه چيز را براي ما خراب کرد. اما انساني ديگر( عيسي) به نمايندگي از طرف همه ما به پيروزي رسيد. آه عجب نجات دهنده اي.

بله, عيسي 2000 سال قبل به خرابه و آوار بشري قدم گذاشت. او بين دو دزد آويخته شد] معلق ميان زمين و آسمان. او را بر روي صليبي کهنه و قديمي بر پا داشتند. خداوند نبود که بر روي صليب مرد, بلکه عيسي, پسر انسان, مرد. و 3 روز بعد, او از قبر برخاست. بدون مرگ او, هيچ قيامي ممکن نبود. هللويا! او زنده است. بالاتر از تمام خرابه هاي انساني, صليب هنوز ميدرخشد. و تمام اينها فقط بخاطر يک نفر است- پسر انسان.

بله, شيطان ممکن است به ما حمله کند. شايد بخواهد زندگي هاي ما را درهم بشکند و ما را تبديل به مشتي خاکستر کند. اما صليب هميشه به عنوان مکان اميد ما باقي خواهد ماند. هيچ چيزي نمي تواند آن را از ما جدا کند. در صليب آزادي است. عشق و محبت نيز تنها در صليب يافت ميشود. بخشش نيز در صليب هست. در صليب نجات وجود دارد. پسر انسان بود که بر صليب مرد. و ديگر آنجا نيست.

 او در دست راست خداي پدر است. و يک روز با قوت و پيروزي بر خواهد گشت. پسر خداست که پسر انسان است. به او توکل کنيد, او زندگي شما را از نو خواهد ساخت و آن کپه خاکستر را تبديل به ساختماني زيبا خواهد نمود. به صليب بنگريد. در ميان ويرانه اي از قلبهاي شکسته و زندگيهاي از هم پاشيده صليب را بنگريد. هيچ چيز نمي تواند کاري که پسر انسان بر روي آن صليب انجام داد از بين ببرد. صليب تنها يک سمبل و نشانه نيست, بلکه واقعيتي از نجات حقيقي و پيروزي در زندگيهاي ماست

سنگ زاويه


(افسسيان2: 19 و 20) پس از اين به بعد غريب و اجنبي نيستيد بلکه هموطن مقدسين هستيد و از اهل خانه خدا. و بر بنياد رسولان و انبيا بنا شده ايد که خود عيسي مسيح سنگ زاويه است.

خدا بارها و بارها و در طريقهاي متفاوت نيکويي خود را به من نشان داده؛ يکي از بزرگترين برکاتي که در طول زندگي به من عطا کرده, دوستي هاست.

توسط دوستان مختلف درسراسر دنيا من را برکت داده است. يکي از اين دوستان برادري مبشر است که در برزيل زندگي مي کند و خدا او را به قوت به کار مي برد. ويد آکينه و خانواده اش به خاطر عشقي که به مردم برزيل داشتند راحتي و آرامش آمريکا را ترک کردند و به آنجا رفتند. ويد يکي از بزرگترين مؤسسان کليساست که من تا به حال ملاقات کرده ام. او در برزيل حرکتي را شروع کرد به نام"پيشتازان بشارت" که نتيجه آن صدها کليسا بود که در سراسر آن کشور تأسيس شد. يک روز ويد از کنفرانسي به خانه برگشت. پسرش به سمت او دويد و فرياد زد " بابا عجله کن يک اتفاقي براي مامان افتاده!" ويد به سمت خانه دويد و همسرش شري را برروي زمين يافت , او مرده بود. براي سالها با بيماري دست و پنجه نرم مي کرد و بالاخره بيماري او را در چنگ خود گرفت و مرد. ويد, خرد و داغون شده بود, او خدا را دوست داشت, او خانواده اش را نيز دوست داشت, و او همسرش شري را نيز عاشقانه دوست داشت. جسد او را براي دفن به آمريکا آوردند و من اين افتخار را داشتم که در جلسه ترحيم او يکي از سخنرانان باشم. ويد اتفاقي را که بلافاصله پس از مرگ شري برايش افتاده بود, برايم تعريف کرد:" وقتي شري فوت کرد, احساس کردم, که در چاهي عميق و تاريک افتاده ام. هرچه بيشتر فرو مي رفتم , تاريکتر مي شد , زندگي برايم کاملا" مأيوس کننده بود. اما بالاخره به انتهاي چاه رسيدم, و در آن انتها صخره اي قرار داشت . آن صخره, مرا بلند کرد و مرا از تاريکي و ابرهاي تيره و تار بيرون کشيد, آن صخره عيسي مسيح بوده و هست.

ويد در طول سالهاي بسيار براي عيسي مسيح , شعله اي از آتش بود. اما اين خدمت او را از تجربه درد و غم و غصه دور نگاه نمي داشت. رنج قسمتي از تجربه هر مسيحي است. اما براي اشخاصي که به قسمت مأيوس کننده و ناراحت کننده داستان زندگيشان رسيده اند خبرخوشي نيز هست. صخره اي وجود دارد, و آن صخره مسيح است . او پايه و اساس مطمئني براي زندگيهاي ما و کليساهاست. هيچ فاجعه اي آنقدر بزرگ نيست, هيچ طوفاني آنقدر وحشي نيست که او نتواند کاري در مقابلشان انجام دهد. او پايه و بنيان مطمئن زندگي ماست. ما زندگي هاي خود را بر روي عيسي بنا کرده ايم. مي توانيم کاملا" مطمئن باشيم که پيروزي داريم هم در مرگ و هم در زندگاني.

پولس و پطرس هردو مفهوم اين واقعيت بزرگ را فهميده بودند. آنها در مورد مسيحي که سنگ زاويه کليساست, صحبت مي کنند. آنها رابطه و موقعيت ما در مسيح را به آن سنگ زاويه تشبيه کردند که در ساخت معابد به کار مي رفت. پولس مي گويد که ما برپايه مسيح ساخته شده ايم او سنگ زاويه است و سنگهاي ديگر ما هستيم و تمام اينها توسط همان سنگ زاويه در جاي خود محکم شده اند . سنگ زاويه, سنگ اساسي و بنيادي بود که ديوارهاي ساختمانهاي بزرگ قرن اول را سرجاي خود نگاه مي داشت. و هردوي آنها حق داشتند, هردو پولس و پطرس به خاطر ايمانشان به عيسي مسيح به شهادت رسيدند.اما مرگ نمي توانست , حرکت بزرگ خدا را در قرن اول متوقف کند, بلکه ممکن است پولس بزرگترين مبشري بوده که تا به حال زندگي کرده. پطرس در روز پنطيکاست مرد خدا بود . اما آنها پايه و اساس کليسا نبودند . سنگ زاويه عيسي بود و هست و هميشه خواهد بود, شيطان مي تواند رهبران کليسا را بکشد , اما نمي تواند کليسا را نابود کند زيرا کليسا برپايه اي غير قابل حرکت و غير قابل جنبش ساخته شده. بر پايه عيسي مسيح قيام کرده, و هيچ چيز براي عيسي قيام کرده مشکل نيست.

ويد کينه , به شناخت عيسي به عنوان سنگ زاويه , نائل شده بود و او توانست يکي از بزرگترين طوفانهاي زندگيش را به پايان برساند. اگر زندگي خود را برروي سنگ زاويه بنا کنيد هيج طوفاني آنقدر قوي نيست که بتواند زندگيتان را نابود کند. بادهاي بدبختي ممکن است به زندگيتان بوزد, باران مشکلات ممکن است بر زندگي شما فروريزد, فشارهاي زندگي ممکن است مانند سيلي سرکش در برابر شما قد برافرازند؛ اما وقتي زندگيتان را بر سنگ زاويه ساخته ايد, آنگاه حتي اگر در وسط طوفان نيز بايستيد, مانند ويد کينه آن سنگ زاويه شما را به سمت پيروزي نهايي خواهدبرد

رهبري و هدايت قوم خدا



"و يکي از آن پيران به من ميگويد: گريان مباش! اينک آن شيري که از سبط يهودا و ريشه داوود است، غالب آمده است تا کتاب و هفت مهرش را بگشايد." مکاشفه 5 : 5

نويسندگان انجيل توصيفي عالي از طبيعت و شخصيت عيسي مسيح به ما ميدهند. يوحنا عيسي را به عنوان پسر خدا معرفي ميکند, در عين حال لوقا او را به عنوان پسر انسان به ما نشان ميدهد. متي در مورد عيسي به عنوان پادشاه اسارئيل سخن ميگويد و مرقس مي گويد که او خادم همه بو. زماني که تمامي اين توصيفها را کنار هم ميگذاريد, انها اثر هنري زيبايي را تشکيل ميدهند که به طرز با شکوهي به ما ميگويد عيسي کيست. او خدايي است که انسان شد, و پادشاهي که خادم شد.

عجب نجات دهنده عالي! 

در تمام طول تاريخ هيچکس مانند او نبود. در واقع او نويسنده واقعي تاريخ بشري است. يکي از بزرگترين کشفياتي که هر کسي ميتواند در زندگي خود داشته باشد, اين است که بفهمد تاريخ به سادگي يعني داستان او. عيسي الف و يا است. ابتدا و انتها, او تنها رهبر واقعي و بزرگ است. او تنها کسي که زندگي, نفس و قوت ما از او سرچشمه ميگيرد.

وقتي به رهبري و هدايت قوم خدا در زمان قديم فکر ميکنيم, ذهن ما متوجه داوود ميشود. او خيلي کارها انجام داد. از او به عنوان مردي موافق قلب خدا نام برده شده است. در کتاب مکاشفه از عيسي به عنوان ريشه داود صحبت شده است. اين بدان معني است که اصل و نسب داوود در عيسي مسيح است. قبل از اينکه داوود باشد, عيسي بوده. پادشاهي و رهبري داوود همه از عيسي مسيح به او رسيده . زيرا عيسي پادشاه پادشاهان و خداي خدايان است. يک روز هر مرد و زني که تا به حال بر روي اين کره خاکي زيسته اند, خواهند فهميد که عيسي کيست. او پادشاهي تاجدار, پادشاه پادشاهان و خداي خدايان خواهد بود. اما خبر خوب اين است که مجبور نيستيم تا ابد صبر کنيم تا عيسي را به عنوان پادشاه تاجدار ببينيم. ميتوانيم همين الان اين کار را انجام دهيم. وقتي ميفهميم او کيست ميتوانيم در مقابلش زانو زده و او را پرستش کنيم.

هيچ وقت شبي که نجات دهنده را شناختم فراموش نميکنم. عجب وقت پر برکتي بود. عيسي توسط روح خودش آمد تا در قلب من ساکن شود. او گناهان مرا بخشيد و زندگي مرا عوض کرد. آن شب براي اولين بار فهميدم چه کسي است که اين همه کار براي من انجام داده. او يک مرد معمولي نبود که براي من مرد. او پادشاه جلال بود, او ريشه داوود بود. وقتي عظمت کاري را که اتفاق افتاده بود, فهميدم و اين که چه کسي آن کار را انجام داده, تنها کاري که توانستم انجام دهم,گريستن بود. آن شب دعا کردم وگفتم خداوندا هر جا بخواهي ميروم, هر کاري بخواهي انجام خواهم داد, هر طوري که بخواهي آن گونه خواهم بود. هيچ وقت از آن دعاي خودم پشيمان نيستم. پيروي عيسي مسيح مانند يک ماجرا است, شادي عظيمي است که او را بشناسيم و به عنوان پادشاه او را پرستش کنيم.

او پادشاهي بخشنده است. پادشاهي حکيم. او فرمانروايي است که ما را هميشه به پيروزي هدايت ميکند. او پادشاهي است که آنقدر تو را دوست داشت که جانش را براي تو داد. چرا امروز زانو نمي زني و پادشاه را نمي پرستي, اين پرستش تو را به پيروزي ميرساند. هللويا او ريشه داوود است, پادشاهي که خادم شد.






سبط يهودا




"و يکي از آن پيران به من ميگويد: گريان مباش! اينک آن شيري که از سبط يهودا و ريشه داوود است، غالب آمده است تا کتاب و هفت مهرش را بگشايد." مکاشفه 5 : 5

وقتي من و همسرم با هم ازدواج کرديم به همديگر به عنوان کادوي عروسي يک کتاب مقدس هديه داديم و پشت جلد آن براي هم نوشتيم" خدا آن را گفت، ما به آن ايمان داريم، که به آن سامان مي بخشد." به نظر خيلي جالب بود, اما بعداً متوجه شدم که اين جملات خيلي هم دقيق نبودند. بايد اينطوري خوانده ميشد" خدا آن را گفته که آن را سر و سامان ميدهد و من به آن ايمان دارم. ميبينيم که کتابمقدس حقيقت دارد. چه من به آن ايمان داشته باشم و چه نداشته باشم. کتاب مقدس کلام خداست. وقتي خدا چيزي ميگويد شما بايد کاملاً مطمون باشيد که او درست گفته. وقتي در کلام خدا نبوتي نوشته شده است ميتوانيد مطمئن باشيد که آن نبوت اتفاق خواهد افتاد.

يکي از اولين نبوتهايي که در کتابمقدس بيان شده نبوتي است خطاب به يهودا, در کتاب پيدايش ميخوانيم"عصا از يهودا دور نخواهد شد. و نه فرمانفرماييي از ميان پايهاي وي تا شيلو بيايد و مر او را اطاعت امتها خواهد بود.پيدايش 49 : 10 " اين کلام نبوتي مستقيم در مورد مسيح است که يک روز بايد ميآمدتا همه ملل جهان از او اطاعت کنند. هللويا عيسي تحقق آن نبوت است. کلام خدا آن را گفته، عيسي آن را تحقق بخشيد و حالا ما استفاده کنندگان و وارثان آن نبوت هستيم. در کتاب مکاشفه به عيسي به عنوان شير سبط يهودا اشاره شده است. آن قسمت تحقق وعده اي است که هزاران سال پيش به يهودا داده شده بود. جالب است که عيسي را به عنوان شير خطاب ميکند يکي از تفاسير اين عبارت چنين ميگويد که عيسي پادشاه است, پادشاه سبط يهودا. او پادشاه پادشاهان و خداي خدايان است. او کسي است که تمام جلال و افتخار و قدرت شايسته اوست. او کسي است که يک روز تمام امتها در مقابلش زانو خواهند زد و اقرار خواهند کرد که او خداوند است.

همين‌طور کتاب‌مقدس در مورد شيطان صحبت ميکند, و او را" شير غران" خطاب مي‌نمايد. اما عيسي شير غران نيست, او شير سبط يهودا است. شيطان تنها ميتواند غرش کند اما عيسي ميتواند فرمانروايي و حکومت کند.

شيطان باعث ايجاد ترس ميشود، اما عيسي ايمان را در قلبهاي ما به وجود ميآورد. شيطان رئيس شکست خورده هواست, ولي عيسي پادشاه سلامتي است. 
شيزان با خون بره شکست خورده است، عيسي بره اي است که بر تخت مينشيند. کتابمقدس او را شير سبط يهودا نام مي برد. پيروزي ما در تحقق وعده اي نهفته است که هزاران سال پيش به يهودا داده شد.

معتقدند که سمبل و نشانه اي که بر روي پرچم قبيله يهودا قرار داشت, شير بوده است. آنها اين نشانه و نماد را بالا ميبردند تا سمبلي باشد از مسيحي که به زودي مي آيد و شبيه شير است. او در بين قومها حکومت و فرمانروايي خواهد کرد. هيچ کس از او شرمنده نخواهد بود. البته آنها تنها قسمتي را مي فهميدند. اما آنها مي‌دانستند که مسيح يک روز از قبيله شان بر خواهد خواست و بر تمام مردم دنيا فرمانروايي خواهد نمود.

او با پيروزي فرمانروايي ميکند او با پيروزي بر همه قومها و ملت ها پادشاهي خواهد کرد. او را به عنوان پادشاه بپرستيد، اجازه دهيد تا در قلبهاي شما نيز سلطنت کند.
و شما آرامشي را خواهيد يافت که تنها در پادشاهي او يافت ميشود




روح عيسی مسيح


"زيرا می دانم كه به نجات من خواهد انجاميد بوسيله دعای شما و تاييد روح عيسی مسيح" فيليپيان 1: 19

آن دو مرد جوان که اهل سوریه بودند, به طرز عجيبی علاقمند بودند تا بيشتر در مورد عيسی مسيح بدانند. به غير از چيزهايی كه در دين و مذهبشان در مورد مسيحيت ياد گرفته بودند، چيز زيادی در مورد مسيحيت نميدانستند. آنها از من پرسيدند، چرا مسيحيان به 3 خدا اعتقاد دارند؟

من جواب دادم: چرا فكر ميكنيد ما به سه خدا اعتقاد داريم؟

آنها جواب دادند، شما ايمان داريد كه عيسی خداوند است. همينطور ايمان داريد كه پدر نيز خداوند است. و ايمان داريد كه روح القدس نيز خداوند است. ، بنابراين شما بايد به 3 خدا ايمان داشته باشيد.

من از اونها سوالی پرسيدم به اين مضمون: آيا در شما 3 قمست وجود ندارد؟ يك قسمت روحانی، كه كاملاً از بخش فيزيكی وجود شما جداست، و شخصيت شما كه كاملاً از هر دو بخش ديگر جداست.

آنها گفتند: به البته!

بعد از آن من به آنها گفتم: پس بايد 3 تا از شما وجود داشته باشد.

آنها به سرعت جواب دادند، نه مثل اينكه شما درست نفهميديد. 3 قسمت متفاوت از زندگی های ما وجود دارد. اما ما يكی هستيم. بلافاصله آنها متوجه شدند كه در مورد شخصيت خدا به آنها چه ميگويم. و گفتند: حالا فهميديم، سه جنبه متفاوت از خدا وجود دارد ولی فقط يك خدا داريم.

من گفتم: درسته. تنها يك خدای واحد حقيقی و زنده وجود دارد. اما سه جنبه منحصر به فرد از اين خدای واحد هست، پدر ، پسر و روح القدس.

كتابمقدس در مورد شخصيت و طبيعت خدا بسيار واضح صحبت ميكند. تنها يك خدا هست ، اما 3 تجسم متفاوت از او وجود دارد. در حقيقت، اسامی كه كتابمقدس به خداوند ميدهد، قابل جابجايي بين اين سه شخصيت است. پولس رسول در رساله خود به كليسای فيليپی به روح عيسی مسيح اشاره ميكند. همينطور در نامه خود به ايمانداران شهر روم نيز به روح مسيح اشاره ميكند. (روميان 8 : 9 ) تمام اين لغتها در يونانی همانی هستند كه برای اشاره به روح القدس به كار رفته اند.كلمه Pneuma كه به معنی باد است. روح القدس به باد تشبيه شده. او ناديدنی، غير مادی و بسيار قدرتمند است. با اين وجود روح القدس روح عيسی مسيح نيز هست.

ما اغلب اين واژه الهياتی را به كار ميبريم، عيسی به قلب من آمد. بله اين واقعيت دارد. اما به صورت لغوی اين همان عيسی تاريخی نيست كه جسماً به قلب ما بيايد. اين روح عيسی است كه زمانی كه نجات پيدا كردم آمد تا در قلب من ساكن شود. يا بهتر بگويم، اين روح القدس است كه به قلب من آمده و تا آن روز پر جلال در قلب من خواهد بود. ميتونم بگم عيسی به قلب من آمده و در عين حال درست نيز ميگويم. و صحت گفته ها به اين دليل است كه همه اينها يكی است. تمام اينها نامهايی است که به خدای واحد حقيقی و زنده عطا شده است.

وقتی حقيقتی را كه در نام " روح عيسی مسيح" نهفته است درك ميكنيم، زندگی مسيحی ما صورت ديگری پيدا ميكند.روح عيسی مسيح در ما ساكن است. پيروزی ما در ما، تواناييهای ما و يا قدرت اراده ما نهفته نيست. پيروزی ما در خدايی است كه آمده تا در ما ساكن شود. با او هيچ چيز غير ممكن نيست.

اگر شما به عيسی تعلق داشته باشيد، روح عيسی در شما زندگی خواهد كرد. او منبع پيروزی شما است. به اين مسئله فكر كنيد- روح عيسی مسيح می آيد تا در قلب شما ساكن گردد. به روی در افتيد و او را بپرستيد. به او توكل كنيد. او هيچوقت شما را نا اميد و سرخورده نخواهد كرد

یهوه: خداوند خدا



اولین ملاقاتم از قاره آفریقا بود، آفریقا برای من رازی بزرگ بود، و سفر من به آنجا تجربه جدیدی بود. وقتی به مقصد آفریقای جنوبی به راه افتادم، هیچ نمی دانستم كه قرار است خدا را به عنوان (یهوه، خدایم) عمیقتر بشناسم. هر روز در كیپ تاون موعظه می كردم، و بعد از آن وقتی را برای دعا در نزدیك هتل می گذراندم، كه آن هم نزدیك اقیانوس بود. لبه صخره ای می نشستم و موجهایی كه به صخره ها برخورد می كردند را نظاره می كردم. و در قدرت و كبریایی خدا غرق می شدم.

در طول آن لحظه ها با خدا، در طبیعت و شخصیت او تمركز می كردم.در این واقعیت تعمق می كردم كه او هست، بوده و خواهد بود، سخت است تا آن لحظات دعا را شرح دهم، هیچ تجربه مافوق طبیعی و عجیبی نداشتم، هیچ رویایی ندیدم و هیچ صدایی نشنیدم، فقط آنجا تنها می نشستم. عمیقاً در وجودم احساسی ملموس از حضور ابدی خدا داشتم و می دانستم كه او با من است و همیشه خواهد بود.

وقتی آن هفته در كیپ تاون به پایان رسید،مید انستم كه آن شهر را با رابطه ای تازه شده با خدا ترك می كنم. هیچ چیز خاصی در قلبم اتفاق نیافتاده بود. فقط مطمئن بودم كه با او ملاقات كرده ام. احساسی از تازگی در سراسر وجودم طغیان می كرد. می دانستم كه او خداوند است و باید بر سراسر زندگی من خداوند باشد. یك دوست قدیمی و مبشر " مایك گلكریت" كنفرانسی در مورد بیداری با رهبران كلیساهای سراسر آمریكا برگزار كرده بود. او از من نیز خواست تا در جلسات او را كمك كنم. وقتی كه یك روز بعد از ظهر برای موعظه ایستاده بودم، زمانی كه پیغامم را تمام كردم، یك چیز خارق العاده ای اتفاق افتاد. گروه شبانان ایستاده بودندو شروع كردند به خواندن سرود و پرستش خدا. همینطور كه پرستشهای آنان تا تخت خدا بالا رفت، روح القدس به آرامی بر آن گروه قرار گرفت. آن شبانان در حضور خداوند ذوب شدند. بعضی ها بر روی صورت افتاده و شروع كردند به اعتراف گناهانشان، بعضی ها به نزد رهبران دیگر رفتند تا برای زمانی كه ایشان را رنجانیده بودند از آنان تقاضای بخشش كنند. دیگران نیز در هیبت حضور خدا ایستاده بودند. پس از گذشتن زمان زیادی رهبر جلسه سعی كرد آن را خاتمه دهد، اما انجام این كار ممكن نبود. آن شبانان با خدایی قدوس ملاقات كرده بودند، و دیگر هرگز مانند گذشته نبودند، من مید انستم كه اوقات دعای من در كیپ تاون به گونه ای با آن اتفاقی كه در آن شبانان افتاد ارتباط داشت. وقتی خدا را به عنوان خدایی ابدی میشناسیم، بعد از آن او را به عنوان خدایی قدوس نیز خواهیم شناخت. خدای ابدی خدایی قدوس است. وقتی او را در قدوسیتش می شناسیم، همچنین در خواهیم یافت كه او خدای اخلاقیات است. او قدوس است، پاكی مطلق. كتاب پیدایش به وضوح هر دو جنبه شخصیت خدا را روشن می سازد.

الوهیم اولین نامی است كه برای خدا در كتابمقدس به كار برده شده است، و به ما نشان می دهد كه خدا خالق است. نام دوم كه به كار رفته یهوه است. و به ما نشان می دهد، خدایی كه كائنات را آفرید، خدای قدوسی است. ما استفاده از نام یهوه را در پیدایش 2 : 4 می بینیم كه می گوید: "این است پیدایش آسمانها و زمین در حین آفرینش آنها در روزی كه یهوه، خدا، زمین و آسمانها را بساخت." كلمه خدا در این متن از كلمه عبری الوهیم آمده است. اما كلمه خداوند از كلمه عبری یهوه می آید. بنابراین خدایی كه آسمانها و زمین را آفرید، ابدی است و قدوس.

پس از متن پیدایش 2 : 4 ما استفاده از نام یهوه را برای خداوند مكرراً می بینیم. باب دوم كتاب پیدایش در مورد خلقت آدم و حوا توسط خدا صحبت می كند و اینكه خدا چگونه آدم را تحت اقتدار اخلاقی خود قرار داد. در این قسمت مكرراً نام یهوه به كار رفته است. كتابمقدس به وضوح برای ما روشن می سازد كه خدا( الوهیم) كه ما را آفرید، همچنین خدایی ( یهوه) است كاملاً قدوس. آدم و حوا با یهوه ـ الوهیم ( خداوند خدا) در باغ عدن ملاقات كردند. خدایی كه آنها را آفرید، همچنین ایشان را تحت اقتدار خود نیز قرار داد. وقتی به حضور خدا می آییم، ما نیز با یهوه ـ الوهیم روبرو خواهیم شد. امروزه بسیاری از مردم می خواهند او را به عنوان خدایی قادر بشناسند، اما هیچ دلشان نمی خواهد كه او را به عنوان خدایی قدوس نیز بشناسند. به هر حال این غیر ممكن است كه او را در قدرتش ملاقات كنیم ولی تحت اقتدار اخلاقی او قرار نگیریم. زیرا الوهیم، یهوه نیز است.

بیداری زمانی می آید كه ما خدا را عمیقاً به عنوان الوهیم می شناسیم. وقتی این چنین چیزی اتفاق می افتد، ما علامت یهوه را بر زندگی هایمان خواهیم داشت. او نه تنها خالق ما خواهد بود، بلكه ما او را به عنوان خداوندمان نیز خواهیم شناخت. الوهیم، یهوه است. او را عمیقاً بشناسید و زندگی شما دیگر هرگز مانند گذشته نخواهد بود.

الوهیم: خدای خالق و فرمانروا



" در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید." (پیدایش 1 : 1 )

لحظه ای بود كه هرگز تصور دیدنش را نمی كردم. شاید باید آن را یكی از بزرگترین حركتهای روح خدا در قرن بیستم بخوانم. زمانی بود كه یك ملت متوجه این موضوع شدند كه خدایی هست كه بر رویدادهای تاریخ بشر نیز فرمانروایی و سلطنت می كند. در یك آن روح الحاد و بی خدایی از یك ملت بیرون رفت.

تازه در رومانی انقلاب شده بود.در اول ژانویه 1990 زمانی كه انقلاب فروكش می كرد و تنها یك هفته پس از قتل دیكتاتور بی خدای رومانی نیكولا كوچسكو، من وارد آن كشور شدم. كوچسكو در طول سالها شدیداً به مسیحیان جفا رسانده بود. از قبل از دبستان تا دوره دكترا، به همه آموزش داده می شد كه خدا وجود ندارد. با این وجود همینطور كه من در آن روزهایی كه تازه انقلاب شده بود، در خیابانها قدم می زدم، مردم دور من جمع می شدند و فریاد می زدند: اگزیسته دومنزو (2 بار) خداهست خدایی وجود دارد.

ایمان در قلب یك ملت فوران كرده بود. تمام كشور هنوز به سمت عیسی مسیح نیامده بودند، (این وظیفه كلیسای امروزه). اما در آن لحظه مقدس و الهی یك ملت به این واقعیت واقف شدند كه خدایی هست كه بر تاریخ بشر نیز فرمانروایی می كند، او خالق ما و فرمانروای ما است. و این اولین قدم در شناخت خدا از طریق ایمان به عیسی مسیح است؛ و این اولین قدم در یافتن پیروزی در زندگی های شخصی مان، در خانواده هایمان و در ملتهایمان می باشد.

اولین نامی كه در كتابمقدس برای خدا به كار برده شده است، الوهیم است. پیدایش 1 : 1 می گوید" در ابتدا الوهیم آسمانها و زمین را آفرید. " اگر كسی خدا را به عنوان الوهیم نشناسد، هیچ وقت به پیروزی در زندگی اش پیروزی را تجربه نخواهد نمود. ملتی كه خدا را به عنوان الوهیم نمی شناسند، هرگز بركتی را كه در آن نهفته است را دریافت نخواهند كرد.

نام الوهیم بیشتر از 30 مرتبه در اولین باب كتاب پیدایش دیده می شود. و بیش از 2000 بار در عهد عتیق به كار برده شده است. این نام نهفته اساساً به این معنی است كه خدایی وجود دارد كه ما را آفریده و بر تمام مخلوقات خود فرمانروایی می كند. این شناخت از او به عنوان خالق و فرمانروا ، پایه و اساس پیرزوی ماست. از این شناخت پایه ای و اساسی است كه پرستش و شكرگذاری جریان پیدا میكند، و رسیدن به این آگاهی است كه ما را قادر می سازد تا هدف و معنای زندگی خود را دریابیم.

نام الوهیم در برگیرنده راز تثلیث نیز هست. خیلی ها از من سئوال میكنند كه در كجای كتابمقدس در مورد تثلیث صحبت شده . در اولین آیه كتابمقدس. الوهیم اسم جمع است كه مكرراً با صفتها و فعلهای مفرد می آید.برای مثال در پیدایش 1 : 1 كلمه الوهیم= خدا اسم جمع است، اما فعل آفرید، فعلی مفرد است كه برای اسمهای مفرد به كار می رود. همچنین در اشعیا 45 : 5 كتابمقدس می گوید: "من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی ...."

به ضمیر مفردی كه برای یهوه به كار رفته توجه كنید. با این وجود كلام خدا می گوید: و غیر از من خدایی ( الوهیم) نی.

ما در اولین باب كتابمقدس زمانی كه خدا الوهیم خوانده می شود پری او را در می یابیم. آنجا راز بزرگ، پدر، پسر و روح القدس را در خواهیم یافت. تنها خالق كائنات، تنها فرمانروا و سلطان در آسمانها. این شناخت از خدا به عنوان وحدت در عین تثلیث است كه به ما اطمینان و آرامش می بخشد. وقتی الوهیم را می شناسیم، كسی را خواهیم شناخت كه بر معادلات تاریخ بشری نیز فرمانروایی و حكومت میكند. خیلی بیشتر و به صورتی شخصی نیز هدف و معنای زندگی خود را درخواهیم یافت.

مانند آن رومانیاییهایی كه در 1990 فریاد میزدند و می گفتند: اگزیسته دومنزو(2) قلبهای ما نیز باید در پرستش برافراشته شود و اعتراف كند كه تنها یك خالق و فرمانروا در تمامی كائنات است، تكرار و نام او الوهیم است.

یک ستاره شناس خدا را چگونه می‌بیند؟


کرۀ زمینی که از نظر ما، از هیبت و شکوه خاصی برخوردار است، در مقایسه با عظمت جهان، جرم بسیار ناچیز و حقیری است. حتی کرۀ خورشید، ستاره‌ای که زندگی ما و دیگر موجودات روی زمین بستگی تام به آن دارد، تنها قطره‌ای بسیار کوچک از اقیانوس عظیم جهان است. برای درک آسان‌تر این عظمت، می‌توان ارقام و اندازه‌ها را به میزان‌هایی قابل درک و ملموس برای ذهن‌‌مان تبدیل کنیم که بعداً به آن می‌پردازیم اما ابتدا چند تعریف‌:‌
1- یک شعاع نور، می‌تواند در یک ثانیه، 300 هزار کیلومتر را طی کند! (ماشین شما این مسافت را در چه مدت طی می‌کند؟!)
2- سال نوری مسافتی است که نور در عرض یک‌سال طی می‌کند.
3- نور خورشید حدوداً 8 دقیقه طول می‌کشد تا به زمین برسد.
4- کرۀ زمین همراه با 8 سیارۀ دیگر به دور ستاره‌ای به نام خورشید در گردشند. نام این خانوادۀ مهربان منظومه شمسی است.
5- منظومه شمسی عضوی از خانواده‌ای بسیار شلوغ به نام کهکشان راه شیری است. کهکشان راه شیری، حدود 300 میلیارد ستاره دارد که خورشید ما تنها یکی از معمولی‌ترین آن ستارگان است. عظمت بعضی از این ستارگان تا حدی است که تمام فاصلۀ زمین تا خورشید را کاملاً پر می‌کنند. برخی از زمین ما هم کوچکترند!
6- خانۀ ستارگان، کهکشان‌ها هستند. هر کهکشان مجموعه‌ای است حدود 100-400 میلیارد ستاره و یک کهکشان به‌طور متوسط 200 هزار سال نوری طول دارد. یعنی نور، 200 هزار سال طول می‌کشد که از یک سوی کهکشان به‌سوی دیگر برسد.
7- در جهان، میلیون‌ها کهکشان وجود دارد. عمر پیرترین این کهکشان‌ها به حدود 13 میلیارد سال می‌رسد. این در حالیست که عمر زمین و خورشید تنها 5 میلیارد سال است.
حال فرض کنید کرۀ زمین به‌قطر یک سانتی‌متر است یعنی نصف یک بند انگشت من و شما. اگر زمین این اندازه باشد فکر می‌کنید حالا خورشید چه اندازه‌ای است؟ بله، خورشید کره‌ای به قطر 1 متر یا صد سانتی‌متر خواهد بود. حالا فکر می‌کنید این خورشید 1 متری در چه فاصله‌ای از زمین 1 سانتی‌متری ما قرار دارد؟ 1 متری؟ 10 متری؟ 50 متری؟ نه، از آن هم دور‌تر! با مقیاس فوق زمین در 115 متری خورشید خواهد بود! حالا صبر کنید، سفر ما لحظه به‌لحظه هیجان‌انگیزتر می‌شود. خوب، گفتیم که خورشید ما و زمین عضوی از خانواده‌ای شلوغ به نام کهکشان راه شیری است و در این خانواده 300 میلیارد ستاره خواهر و برادر وجود دارند. نزدیکترین ستاره به خورشید ما، در این فضای کهکشانی، ستاره "آلفا قنطورس" است. می‌دانید این نزدیک‌ترین خواهر خورشید در چه فاصله‌ای از خورشید سکونت دارد؟ در 38 کیلومتری! یعنی خورشید یک متری ما تا 38 کیلومتر دورتر، هیچ همسایه‌ای ندارد.
حالا با این زمین یک سانتی‌متری، خورشید یک متری و خواهری که در 38 کیلومتری خانه دارد، کهکشان راه شیری ما چه قدر قطر دارد؟ با این مقیاس کوچک، کهکشان راه شیری مساحتی با قطر 2 میلیون و هفتصد هزار کیلومتر دارد! حالا فکر می‌کنید در این ابعاد کوچک شده، کهکشان همسایۀ ما، در چه فاصله‌ای از کهکشان راه شیری قرار دارد؟ در 18 میلیارد کیلومتری! تازه ما هنوز سخن از دیگر کهکشان‌های عالم نکرده‌ایم و نگفته‌ایم که در جهان ما میلیون‌ها کهکشان وجود دارد، که در هر کدام، میلیون‌ها میلیون خورشید می‌درخشند و اینکه خودِ کهکشان‌ها عضو خانواده‌ای بزرگ‌تر به نام خوشه‌های کهکشانی هستند و هر خوشه کهکشانی خود شامل هزاران کهکشان است و تازه این خوشه‌های کهکشانی خود عضو مجموعه‌ای عظیم‌تر به‌نام اَبَرخوشه‌های کهکشانی‌اند!
در دهۀ اخیر دانشمندان تلسکوپ فضایی هابل را (که در مدار زمین در گردش است و قوی‌ترین تلسکوپ دنیا است) بر نقطه‌‌ای تاریک در آسمان که با تلسکوپ‌های معمولی خالی از هر ستاره بود، متمرکز کردند و در این نقاط شاهد هزاران هزار کهکشان بودند، یعنی در اعماق هر نقطه‌ای در آسمان بالای سر ما، در آن اعماق، هزاران هزار کهکشان وجود دارد!
خدا از دید یک منجم بسیار بسیار بسیار...عظیم است.
خداوندا!اعمال تو چه عظیم است و افکار تو بی نهایت عمیق..مزامیر