کافه تلخ

۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه

ايمان به خدا - osho, magnify




اوشوي محبوب ،

آيا به خدا ايمان داريد ؟

من به ايمان آوردن باور ندارم . نخست اين بايد فهميده شود .

هيچكس از من نمي پرسد : « آيا به خورشيد ايمان داري ؟ آيا به ماه ايمان داري ؟ » هيچكس آن سؤال را از من نمي پرسد . با ميليونها نفر ديدار كرده ام ، و براي سي سال به هزاران پرسش پاسخ گفته ام . هيچكس از من نپرسيد : « آيا به گل رز ايمان داري ؟ » نيازي وجود ندارد . تو مي تواني ببيني : گل رز آنجاست يا آنجا نيست . فقط اوهام ، نه حقايق ، بايد ايمان آورده شوند .

خدا بزرگترين توهمي است كه بشر خلق كرده است . از اين رو تو بايد به او ايمان بياوري . و چرا انسان چنين توهمي از خدا خلق كرده است ؟ بايد نيازي دروني وجود داشته باشد . من آن نياز را ندارم بنابراين پرسشي وجود ندارد . اما بگذار برايت توضيح دهم كه چرا مردم به خدا ايمان دارند .

يكي از چيزهاي مهم كه بايد فهميده شود درباره ي ذهن انسان است ذهن هميشه در جستجو ي معنا در زندگي است . اگر معنايي وجود نداشته باشد ، ناگهان به تو اين احساس دست مي دهد كه اينجا چه مي كني ؟ كه براي چه زندگي مي كني ؟ چرا نفس مي كشي ؟ و چرا فردا صبح دوباره بايد از خواب بلند شوي و همان كارهاي تكراري را انجام دهي - - چاي ، صبحانه ، همان همسر ، همان بچه ، همان بوسه ي ساختگي به همسر ، و همان اداره ، و همان كار ، و عصر مي آيد ، و بي حوصله ، بي نهايت بي حوصله ، به خانه باز مي گردي - - چرا اين كارها را مي كني ؟ ذهن يك پرسش دارد : آيا در همه ي اين كارها معنايي وجود دارد ، يا تو صرفاً يك زندگي گياهي را انجام مي دهي ؟

بنابراين در جستجوي معنا بوده است .

او توهم خدا را خلق كرده تا نيازش را به معنا برآورده كند . بدون خدا ، جهان تصادفي مي شود . ديگر آفرينش خداي خردمندي كه آن را براي رشد تو آفريده وجود نخواهد داشت ، براي ترقي تو ، يا براي چيزي . بدون خدا - - خدا را حذف كن و جهان تصادفي است ، بي معني . و ذهن براي زندگي بدون معنا ،‌صلاحيت لازم را ندارد ، بنابراين تمام انواع توهمات را آفريده است - - خدا ، نيروانا ،‌بهشت ،‌فردوس ،‌ زندگي ديگر پس از مرگ – و كل سيستم را مي سازد . اما اين يك توهم است ، براي برآوردن يك نياز معين رواني .

من نمي توانم بگويم : « خدا وجود دارد . » من نمي توانم بگويم : « خدا وجود ندارد » از نظر من پرسش نا مربوط است . آن پديده اي خيالي است . كار من كاملاً متفاوت است .

كار من به بلوغ رساندن ذهن توست آن چنانكه بتواني بي هيچ معنايي زندگي كني ،‌ و هنوز به زيبايي .

معناي يك گل رز چيست ؟ يا يك ابر شناور در آسمان ؟ معنايي وجود ندارد اما زيبايي شگرفي وجود دارد . معنايي وجود ندارد . رودخانه جاري است اما سرشار از شادي و لذت است ،‌ نيازي به معنا وجود ندارد . و تا مگر اينكه يك انسان قادر باشد بدون معنا خواستن زندگي كند ، لحظه به لحظه ،‌به زيبايي ،‌ با وجد ،‌ اصلاً براي هيچ نيازي ..... فقط نفس كشيدن كافي است . چرا بايد بخواهي براي چه ؟ چرا از زندگي يك تجارت ساخته اي ؟ آيا عشق كافي نيست ؟ مي خواهي بپرسي كه معناي عشق چيست ؟ و اگر معنايي در عشق نيست ، پس حتماً زندگي تو بي عشق مي شود .

تو پرسش اشتباهي را پرسيده اي . عشق براي خودش كافي است ؛ نيازي به هيچ معناي ديگري براي زيبا ساختن آن نيست ، يك شادي . پرندگان در صبح آواز مي خوانند ... معناي آن چيست ؟ كل هستي ، از نظر من بي معني است . و هرچه بيشتر در سكوت فرو مي روم و با هستي هماهنگ مي شوم ، بيشتر روشن مي شود كه نيازي به معنا نيست . آن همانگونه كه هست كافي است .

توهمات را خلق نكن . زماني كه توهمي را خلق مي كني بايد هزار و يك توهم ديگر را بيافريني تا از آن توهم اصلي پشتيباني كنند ، زيرا در واقعيت پشتيباني ندارد .

براي مثال : مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور دارند ، و مذاهبي وجود دارند كه به خدا باور ندارند . پس خدا براي مذهب يك ضرورت نيست . بوديسم خدا را باور ندارد ، جينيسم خدا را باور ندارد . پس تلاش كن درك كني ، زيرا در غرب آن يك مشكل است . شما فقط از سه مذهب كه همگي در يهوديت ريشه دارند آگاهي داريد : مسيحيت ، يهوديت و ....

همه ي آنها خدا را باور دارند . پس تو از بودا آگاه نيستي . او هرگز خدا را باور نداشت .
من گفته ي اچ جي ولز را در مورد بودا به ياد آوردم . او گفته : « او بزرگترين شخص بي خدا است ، و با اين حال بزرگترين با خدا . » يك شخص بي خدا ،‌ و با خدا ؟ فكر مي كني تناقضي وجود دارد ؟ تناقضي وجود ندارد . بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نيازي وجود نداشت . ماهاويرا خدا را باور نداشت ، اما زندگي اش همچون خدايان بود