با يك بررسي اجمالي در اسطوره ارفئوس orpheus ايزد رامشگر يوناني كه همه پديده هاي طبيعي حتي بيجانان از سرود و رامش او به شور ميآمدند، به اهميت اين مظاهر بيشتر پي خواهيم برد، اين اسطوره بازتابي از باور پيشينيان به اثرپذيري طبيعت و جهان نهفته است و در داستان ارفئوس به خوبي نمايان مي شود. وقتي ارفه مي سرود و مي نواخت، ددان درپاي او و پرندگان بر شاخسار درختان مي آرميدند. بادها و رودها و درختان نيز گروه همسراي رقص را پديد مي آوردند.
نام ارفه در كنار قهرمانان ادبي يونان همچون هومر و هزيودHesiodos در تاريخ و فرهنگ يونان به طور مداوم مورد ستايش قرار گرفته و بخشي از ادبيات روم و سپس اروپا را، حتي تا قرون اخير به خود مشغول داشته است. او آوازه خوان و نوازنده اي بوده است كه با دريافت چنگ آپولوني از پدرش آپولون Apollon چنان با شور و لطافت مي خواند و مي نواخت كه حيوانات وحشي را رام مي ساخت و حتي سنگها و درختان به نواي او گوش فرا مي دادند، ارفئوس همسري داشت به نام اريديك Eurydike كه سخت به او عشق مي ورزيد.
روزي ارديك را هنگام گردش در چمن ماري مي گزد و او ميميرد. ارفئوس براي بازگرداندن سايه زوجه محبوبش به عالم زيرين مي رود تا اجازه اين مراجعت را از پلوتون فرمانرواي عالم اموات و پرسفون زوجه اش دريافت كند. ارفئوس در عالم زيرين چنان نغمه سرايي مي كند، كه همه ساكنان آن جهان متاثر مي شوند و پرسفون اجازه مي دهد. سايه اريديك با ارفئوس باز گردد، ولي به شرط آنكه تا اين جهان را ترك نكرده اند، سرخود را باز نگردانند.
اريديك كه از همراهي با محبوب ذوق زده شده بود. در وسط راه سر خويش را به سوي ارفئوس باز مي گرداند و با اين عمل محكوم به بازماندن در عالم سايه ها مي شود، در اين زمان ارفئوس به صورت مغني (تراژدي) و نوازنده الهي به دور دنيا مي گردد و به اغلب مردم جهان مذهب،موسيقي و قانون را مي آموزاند و بالاخره در بازگشت به يونان ميسترين ارفيك را پايه مي گذارد، عاقبت زنان ستايشگر ديونيزوس درحال جذبه ارفئوس را تكه تكه مي كنند. پس از اين واقعه Musaios پسر يا شاگرد ارفئوس چنگ استاد را از موزها Muse دريافت و مكتب استاد را تبليغ و مذهب اسراري ارفيسم را رواج مي دهد.
شخصيت اسطورهاي ارفئوس نقطه مقابل ديونيزوس قرار دارد، چرا كه شعائر ديونيزوس بدوي، ابتدايي و و حشيانه بود، در حالي كه شعائر ارفئوس را بيشتر، استادانه، نظاميافته و عاقلانه توصيف كردهاند. آريستوفانس (قرن پنجم ق.م) ارفئوس را با هومر و هزيود همرتبه ميداند، سقراط در همان دوران نه تنها او را با هومر و هزيود همسان ميداند، كه پيشبيني ميكند، اگر بامرگ حيات به پايان نرسد پس از مرگ او را ملاقات خواهد كرد. هوراس شاعر شهير رومي قرن پنجم ميگويد: « آنگاه كه انسانها در حال توحش ميزيند، (اشاره به جشنهاي بدوي ديونيزوسي) پيامآوري از سوي خدايان به نام ارفئوس، آنان را از ناپاكيها و اعمال جنايت بارشان برحذر داشت. افلاطون بر اين باور است كه خدايان چون ارفئوس را شخصي ضعيفالروحيه تشخيص دادند.
كه مانند ديگران داراي شجاعت نيست به جاي آنكه اريديك. زوجة او را به او پس بدهند. يك شبح به او نشان دادند و او را دست خالي از حادس باز پس فرستادند، اين نظريه افلاطون تفاوت اساسي ارفئوس را كه طبعي شاعرانه و آرام دارد، نقطه مقابل جنگاوران نامداري چون آشيل، هركول، اديپوس، آگاممنون قرار ميدهد كه در بين آنان تك و گيانه است و به نظر ميرسد حتي براي خود يونانيان نيز معمايي به شمار ميرفته است.
اكثر سرايندگان و نويسندگان نامي يونان تحت تأثير اسطوره ارفئوس به خلق آثار ادبي و نمايشي پرداختند. تا آنجا كه در اين آثار اسطوره متحول ميشود و در برخي از اين آثار ارفئوس موفق به بازگرداندن اريديك از حادس ميگردد و به همين دليل بود كه او را بازگرداننده ارواح ميناميدند.
براي نمونه اوري پيد در Alkestis از زبان admetus شوهر الكستيس ميگويد «كه اگر من هم آهنگ ارفئوس را داشتم تا بتوانم دختر دمتروسرور آن جهان (پلوتون) را مجذوب كنم و بانواي خويش ترا از آن جهان بازميگرداندم همانگونه كه ارفئوس اريديك رابازگرداند.»
آريستوفانس اعتقاد داشت كه پيروان ارفيسم از زندگي اخلاقي و پسنديدهاي برخوردار بوده و تطهير رابا تزكيه باطني و دروني توأم ميساختهاند و از هر گونه جنگ و خونريزي (حتي قرباني) سخت پرهيز ميكردند. تحت تأثير همين اسطوره، سفر تمثيلي در جهان زيرين بخشي ضروري از شعر حماسي كلاسيك گرديد، و بعدها اين سفر نه تنها در جهان زيرين بلكه در جهان برين و دنياي افلاك و سيارات نيز تعميم پيدا كرد، كه نمونه كامل و مشهورش را در آثاري مثل انئيد Aeneid اثر ويرژيل Virgil (70-19 ق.م) و به خصوص كمدي الهي اثر دانته ميتوان ديد.
لوپه دووگا كمدي اسطوره گونهاي مقتبس از داستان ارفئوس به نام شوهر سخت وفادار نوشت و پدرو كالدرون در نمايشنامه مذهبي ارفه مينوي وي را تمثيل نجات عالم معرفي نمود.
در اشعار «ماياريلكه» ارفئوس خداي آواز و سرود است كه موسيقي و شعر را براي طبيعت الزامي ميداند. ژان كوكتو درسال 1959 فيلمي با نام وصيت نامه ارفه ميسازد و ژان آنوي نمايشگاه اوريدوس Euyydice- (اريديك) را براساس داستان ارفئوس نوشته است.
روبيتس معتقد است كه از ارفئوس حكايت مغني و نوازنده ايست كه نوايش طبيعت وحشي را رام ميسازد. طبيعتي كه خوي سازگاري با انسان را ندارد. شلگل ـ Schlegel- اسطوره را بيان تصويري طبيعت پيرامون به نيروي خيالپردازي و عشق تعريف ميكند. روژه كايوا ميگويد «بسياري از قصههاي فولكور ومضامين اساطيري متعلق به موقعيتهاي دراماتيك ميباشد. شايد منظور كايوا از موقعيت دراماتيك آن زماني تصور ميشود كه از دل اسطوره قهرمان حماسي يا فرا انساني خلق مي