کافه تلخ

۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه

عواطف منفی




" باگوان عزيز:
آيا شما توصيه كرديد كه اينك زمانش فرارسيده تا من عواطف منفي خودم را زندگي كنم، زيرا كه در گذشته من هرگز به خودم اجازه نداده ام تا آن ها را در حضور ديگران نشان دهم ؟
تجربه ي سال ها پيش خودم را در يك گروه به ياد مي آورم كه يكي از تمرينات آن، بيان كردن هر احساسي كه توصيه مي شد، به روش خود بود، و من قادر نبودم هيچ چيز به جز خشم را بيان كنم. شايد حتي نمي دانستم كه چنين احساس هايي وجود هم دارند! حتي خودآگاهانه به خودم اجازه نمي دادم قبول كنم كه چنين عواطفي وجود دارند. من سعي دارم قطعه هاي اين معما را كنار هم بگذارم . آيا در خط هستم؟"


آرپيتا Arpita، اول يادت باشد كه مرا سوء تفاهم نكني. من گفته ام: "عواطف منفي خود را بيان كنيد." ولي نگفته ام : "در حضور ديگران."چيزها اينگونه به انحراف كشيده مي شوند.حالا، اگر از كسي عصباني هستي و شروع كني به بيان خشم خودت، آن شخص يك گوتام بودا نيست كه ساكت بنشيند. او مجسمه اي مرمرين نيست، او نيز كاري خواهد كرد. تو بيان خشم مي كني و او بيان خشم مي كند.اينگونه خشم بيشتري در تو ايجاد مي شود ، و اين خشم يا خشونت، از سوي ديگر نيز همين ها را توليد مي كند و با كينه ورزي و آنوقت احساس مي كني كه بيشتر پيشرفت كرده اي، زيرا كه خشمت را بيان كرده اي!

آري، به شما گفتم كه بيان كنيد ، ولي منظورم در حضور ديگران نيست.اگر احساس خشم داري، به اتاقت برو، در را ببند، بالش را بزن، دربرابر آينه بايست، برسر تصوير خودت فرياد بكش: چيزهايي را بگو كه هرگز به هيچكس نگفته اي و هميشه مي خواسته اي بگويي. ولي اين بايد پديده اي خصوصي باشد، وگرنه پاياني برايش نيست. چيزها در دايره مي چرخند ما مي خواهيم به آن ها پايان بدهيم. بنابراين لحظه اي كه احساسي منفي نسبت به كسي داري، آن فرد ديگر، مسئله نيست. مسئله اين است كه تو يك انرژي معين از خشم در خود داري. اينك اين خشم بايد در كائنات محو و ذوب defuse شود. تو نبايد آن را در درون خودت سركوب كني.

بنابراين هروقت مي گويم بيان كن، هميشه منظورم در خلوت است، در تنهابودن خودت است. اين يك مراقبه است، نه يك جنگ. اگر احساس اندوه داري، در اتاقت بنشين و تا جايي كه مي تواني احساس اندوه داشته باش ، نمي تواند آسيبي بزند. واقعاً غمگين باش و ببين چقدر مي پايد. هيچ چيز براي هميشه باقي نمي ماند، به زودي مي گذرد.

اگر احساس گريستن داري، گريه كن ، ولي در خلوت خودت اين احساس ها ربطي به ديگري ندارند. همه چيز مشكل تو است، چرا آن را عمومي كني؟

و اگر در حضور ديگران بيان كني، نه تنها كمكي نخواهد كرد، بلكه آن را افزايش خواهد داد بنابراين، هر روز، پيش از اينكه به خواب بروي، در تختت بنشين و انواع كارهاي ديوانه وار بكن كه هميشه مي خواستي انجام بدهي:
كارهايي كه مردم وقتي خشمگين يا خشن هستند و ويرانگر هستند انجام مي دهند. و اين به آن معني نيست كه نسبت به چيزهاي بسيار پرارزش ويرانگر باشي:
فقط پاره كردن روزنامه و ريز ريز كردن آن و پراكندنش در همه جا! همين كفايت مي كند.


مي تواني چيزهاي بي ارزش را نابود كني ، ولي همه چيز بايد در خلوت خصوصي خودت انجام شود، تا وقتي كه بيرون مي آيي، تازه و شاداب بيرون بيايي. اگر مي خواهي كاري در حضور ديگران انجام دهي، آن كاري را كه آن قبايل بدوي انجام مي دادند انجام بده.
مي تواني نزد كسي كه از او خشمگين هستي بروي و به او بگويي، "من در خلوت خودم از تو خيلي عصباني بودم. سرت داد كشيدم، به تو فحش دادم. چيزهاي زشتي به تو گفتم. لطفاً مرا ببخش. ولي تمامش در خلوت و تنهايي خودم بوده، چون كه اين مشكل من بود، ربطي به تو نداشت. ولي به نوعي به سمت تو جهت داشت و تو از اين آگاه نيستي، بنابراين نياز به عذرخواهي هست.


" اين كار را بايد در حضور جمع انجام داد. اين به مردم كمك مي كند تا به يكديگر كمك كنند. و آن شخص عصباني نخواهد شد، خواهد گفت، "نيازي به عذرخواهي نيست. تو كاري با من نكرده اي. و اگر احساس پاك شدن مي كني، تمرين خوبي بوده است."

ولي منفي بودن هايت و زشتي هايت را به حضور ديگران نياور، وگرنه براي حل مشكلات جزيي، مشكلاتي بزرگتر مي آفريني. واقعاً بسيار دقت كن. هرچيز منفي بايد در خلوت صورت بگيرد، در تنهايي خودت. و اگر مي خواهي جمله اي در حضور ديگران درآن مورد بگويي ، زيرا شايد كسي در فكرت بوده كه از او متنفر بوده اي و در حال پاره كردن روزنامه او را كشته اي ، نزد او برو و طلب بخشش كن و در اينجاست كه مي تواني تفاوت مرا با اين به اصطلاح درمانگران غربي ببيني. درمان آنان موقتي است. ولي وقتي كه يك بار و براي هميشه فهميدي كه هر مشكلي مال خودت است، پس بايد هم در خلوت خودت حل بشود.ملافه ي كثيف خودت را در حضور ديگران تميز نكن. نيازي نيست. چرا بي جهت ديگران را درگير مي كني؟ چرا بي جهت چهره اي زشت از خودت مي سازي؟

به ياد داستان بسيار عجيبي افتادم. گردهمايي بزرگي برپا بود: يك كنفرانس جهاني از روانشناسان، روانكاوان و درمانگران از هر مكتبي كه با ذهن انسان سروكار داشت. يكي از روانكاو هاي بزرگ داشت مقاله اش را مي خواند، ولي نمي توانست بخواند زيرا توجه اش دايم به يك زن روانكاو جوان و زيبا بود كه در صف جلو نشسته بود و مردي پير و زشت مشغول بازي كردن با سينه هاي آن زن بود و زن جوان ابداً ناراحت نبود. روانكاو نمي توانست مقاله را بخواند. سعي كرد آن زن جوان و پيرمرد را زير جزوه اش از ديد پنهان كند، ولي به ياد نمي آورد كه كدام خط را مي خوانده است! و عاقبت چنان قاطي كرده بود كه عاقبت گفت، "اين غيرممكن است!"
كنفرانس نتوانست بفهمد كه چه چيز غيرممكن است و او چرا اينگونه رفتار مي كند. او يك انديشمند مشهور بود و امروز مسخره رفتار مي كند. او نيمي از جمله اي را مي خواند و سپس ادامه ي آن چيزي را مي گفت كه ابداً ربطي به آن نداشت و آنوقت مي رفت به صفحه ي بعدي و حالا مي گويد، "چنان قاطي شده كه نمي توانم...." و او ابداً به آن زن كه در جلويش نشسته بود نگاه نمي كرد. شخصي برخاست و گفت، "موضوع چيه؟ چرا مثل احمق ها رفتار مي كني؟" مرد گفت، "من مثل احمق ها رفتار نمي كنم، اين خانم جوان هيچ كاري نمي كند و آن مرد پير و زشت دارد با سينه هاي او بازي مي كند." زن جوان گفت، "ولي اين مشكل تو نيست. تو بايد مقاله ات را بخواني.

حتي من هم اين را مشكل خودم نمي دانم. اين مشكل او است، پس چرا من نگرانش باشم؟" "او نيروي جنسي خودش را سركوب كرده است: شايد او نتوانسته بوده به مدت كافي سينه ي مادرش را داشته باشد.
و او هنوز هم در اين سن... شايد هشتاد سال داشته باشد.... و او به من آسيبي نمي زند. و اين مشكل من نيست، پس چرا مانعش شوم؟ و اين مشكل تو هم نيست: چرا تو مختل شدي؟ اين فقط مشكل او است. او بايد تحت روان درماني قرار بگيرد ، و او خودش يك روانكاو بزرگ است. در واقع، او استاد من است." ولي آنچه كه آن زن گفت، "كاري كه او مي كند مشكل من نيست،" به يك شخصيت بسيار تماميت يافته نياز دارد، يك ديدگاه قاطع و روشن كه حتي با وجودي كه كاري با او انجام مي شود،

مشكل آن مرد است و نه خود او.

آن زن ادامه داد، "چرا من بايد ناراحت شوم؟ به نظر مي رسد كه اين مرد بيچاره از همان ابتداي كودكي رنج كشيده و هرگز فرصتي نيافته است... و حالا تقريباً پايش لب گور است. اگر من بتوانم به او قدري رضايت بدهم، ضرري وجود ندارد. ابداً به من آسيبي نمي زند ، ولي من تعجب مي كنم كه چرا تو نتوانستي مقاله ات را بخواني.
به نظر مي رسد كه در پشت سر اين پيرمرد، خودت ايستاده اي. تو نيز همين مشكل را داري." و اين واقعيت بود. آن روانكاو نيز همين مشكل را داشت. وگرنه چيزي نبود كه او نگرانش باشد.
او بايد مقاله اش را مي خواند و مي گذاشت آن پيرمرد هم هركاري دلش مي خواست انجام بدهد. و اگر آن زن جوان مانع او نيست و توجهي به آن ندارد، ربطي به او ندارد. اگر مردم بتوانند مشكلاتشان را براي خودشان نگه دارند و آن را در همه طرف پراكنده نكنند.... زيرا در اينصورت مشكلات بزرگ نمايي مي شوند.

حالا، آنچه اين پيرمرد نياز دارد فقط يك شيشه ي شيرخوري نوزادان است، تا شب در تنهايي خودش بتواند از آن شيشه، شير گرم بمكد و لذت ببرد. و در تاريكي، چه نوك پستان باشد و چه يك قطعه لاستيك، تفاوتي ندارد. آنچه كه آن مرد نياز دارد يك شيشه شير كوچك است تا هرشب بمكد تا بتواند در آرامش و بدون مشكل بميرد. ولي او آن مشكلات را به روي اين زن بيچاره پرتاب مي كند كه ربطي به او ندارد و نه تنها اين: كسي هم كه مطلقاً از اين ميان دور است مختل مي شود، زيرا او نيز همين مشكل را دارد.

مشكلات شخصي خودت را براي خودت نگه دار. هيچ نوع درمان گروهي كمك زيادي نخواهد كرد، زيرا هركاري كه در گروه انجام مي دهي نمي تواني در جامعه انجام دهي. و گروه نمي تواند تمام زندگيت بشود، آنوقت هرگاه بيرون از گروه باشي دوباره در همان دردسر خواهي بود. آنچه من به تو مي دهم يك فن ساده است كه خودت بتواني به آساني انجام دهي. ناخودآگاهت را پاك كن و با مردم ديگر به دنياي بيرون بيا ، با چهره اي نرم تر، چشماني تميزتر، كردارهاي انساني تر.

بنابراين همه چيز درست است، آرپيتا، فقط مرا بد درك نكن. تو از واژه "عموم"public استفاده كردي. اين ربطي به ديگران ندارد، مشكل تو است. چرا به ديگران زحمت بدهي؟ آن ها مشكلات خودشان را دارند. بگذار آنان هم در خلوت خودشان با مشكلاتشان ور بروند. احساس هايت را بيان كن. راه هايي را براي بيان كردن پيدا كن كه تا حد ممكن اقتصادي و ارزان باشند ، ولي هميشه در تنهايي خودت، تا فقط خودت زشتي آن چيزهايي را كه بيرون مي ريزي بداني